پایان تاریخ و نبرد نهایی- فصل ششم

پایان-تاریخ-و-نبرد-نهایی--فصل-ششم
این کتاب، تصویری از کارزار جبهۀ حق و باطل از ابتدای خلقت تا قیام قیامت است: فصل ششم نیز به معرفی مهم‌ترین وظایف عملی و علمی ما از جمله علم به زمان و ارکان آن به عنوان رکن اصلی آمادگی برای شرایط آخر الزمانی می‌پردازد.

فصل ششم

وظیفۀ ما در نبرد نهایی

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

وظيفۀ عملی؛ تقوای فردی و تقوای اجتماعی

وظیفۀ ما در حال حاضر، «آمادگی و آماده‌سازی» است.

خداوند متعال در ضمن دستوری به اهل ایمان می­فرماید:

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ [1]

«و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان داريد از نيرو [و نفرات و ساز و برگ جنگى‏] و اسبان ورزيده [براى جنگ‏] آماده كنيد تا به وسيله آنها دشمن خدا و دشمن خودتان ودشمنانى غير ايشان را كه نمى‏شناسيد، ولى خدا آنان را مى‏شناسد بترسانيد. و هر چه در راه خدا هزينه كنيد، پاداشش به طور كامل به شما داده مى‏شود، و مورد ستم قرار نخواهيد گرفت.»

جملۀ أَعِدُّوا لَهُمْ، به معنای آمادگی فردی و اجتماعی است؛ یعنی تقوای فردی و تقوای اجتماعی. ما علاوه بر تقوای فردی، تقوای اجتماعی نیز لازم داریم.

زندگی انسان جنبه‌های گوناگونی دارد که تمرکز بر یکی و غفلت از دیگری، او را از هدف زندگی، دور خواهد کرد.

برخی از این جنبه‌ها مثل جنبۀ مادی و دنیایی، باید به عنوان نردبان جنبه‌های ملکوتی و معنوی در نظر گرفته شود تا مشغولیت تمام به آنها و غفلت از امور معنوی، ضربه‌های جبران‌ناپذیری در زندگی ابدی انسان پدید نیاورد.

عبارت «ٱلۡحَيَوٰة ٱلدُّنۡيَا» در آیات قرآن کریم[2]، به همین مطلب اشاره دارد؛ ٱلۡحَيَوٰة ٱلدُّنۡيَا یعنی زندگی پستی که انسان در آن، فقط به امور مادی جاری فکر می­کند، و نیازهای اولیه­اش، منشأ اراده، تصمیم و تحرّک اوست، و ادراکات درونی وی، صرفاً به محسوسات و نیازهای جسمی او منتهی می­گردد؛ غافل از آنکه انسان، ادراکات و نیازهایی برتر از ادراکات و نیازهای مادی دارد.

ما انسان­ها دو وجهه داریم: ادراکات و تصمیمات؛ ابتدا یکسری چیزها را ادراک می­کنیم، آنگاه بر اساس آنچه فهم و ادراک کرده­ایم، تصمیم گرفته و رفتارهایی از ما سرمی­زند. حال اگر فهم و ادراک ما منحصر در ادراکات روزمره و مادی گردد و ادراکات درونی ما نیز صرفاً ادراکات اولیۀ حیوانی ـ مانند: احساس گرسنگی، عطش، خشم، خوش­آمدن­ها و بدآمدن­ها و... ـ باشد، دراین­صورت زندگی ما یک زندگی پست خواهد بود، چرا که سطح ادراکات مادی، پایین­ترین و پست­ترین سطح ادراکات هستند.

از طرفی دیگر، انسان دارای نیازهای متنوعی می­باشد، مانند: نیازهای جسمی، جسمی­روانی، روانی و نیازهای معنوی. به­عنوان مثال، اگر انسان دو روز غذا نخورد، احساس ضعف و نیاز به غذا پیدا خواهد کرد، اما اگر دو روز ذکر خداوند را فراموش نموده و یاد خداوند نکند، یا مثلاً دو روز قرآن نخواند، یا خلوت و تهجّد نداشته باشد، آیا احساس می‌کند که چیزی در زندگی کم دارد؟ اگر احساس کمبودی ندارد، بداند که تمام نیازهای او منحصر در نیازهای ظاهری و مادی شده و ٱلۡحَيَوٰة ٱلدُّنۡيَا در مورد او صدق می­کند! [3]

در زندگینامۀ مرحوم شهید اولرحمة‌الله‌علیه[4] آمده است که یک شب، توفیق نماز شب از ایشان سلب شد و در وقت اذان صبح بیدار شدند. آن عالم بزرگوار با حالی منقلب و چشمانی اشک­بار به درگاه الهی رو کرده و عرضه داشتند: «عَظُمَت مُصیبةُ عبدِکَ المسکین»؛ خدایا! تا چه اندازه من بیچاره هستم! آیا بیچارگی از این بالاتر می‌شود؟[5]

این، حال کسانی است که با از دست دادن یک تهجد، احساس می­کنند چیزی در زندگی خود، از دست داده­اند؛ اما بعضی از افراد نیز هستند که اگر نماز صبح آنها هم قضا شود، اصلاً چنین حالی ندارند و برای آنها چندان مهم نیست و هیچ کمبودی در زندگی خود احساس نمی­کنند!

 

آمادگی و ارتقاء در آرامش برای استقامت در سختی

وجه تمایز و مرز بین مؤمنان حقیقی و افرادی که ادعای ایمان دارند، حوادث سخت و شکننده است؛ شخص مدعی، در زمان‌های متفاوتِ بروز هیجانات، ممکن است هیجانی شده و به یاری دین بیاید، اما بعد از فروکش­کردن هیجان، در گوهر ذات او یاری دین وجود ندارد! و این، یک هشدار مهمی برای ماست تا با سردوگرم­شدن­های آنی، خسته نشده و میدان را رها نسازیم.

بلاها و حوادث، فرصت­هایی برای رشد و تقویت انسان هستند؛ این فرصت­ها برای کسانی که استفاده نمی‌کنند و فرصت را از دست می­دهند، ضرر دارد؛ اما برای اهل ایمان و کسانی که اهل پیمودن راه خداوند هستند، بسیار مفید بوده و زمینۀ کسب قوّت را برای آنان فراهم می­سازد.

بنابراین باید از تک­تک حوادث، استفاده کنیم تا مبادا دنیا­طلبی در ما شکل بگیرد و ریشه بدواند. همین راحت­طلبی و دنیاگرایی باعث شد که مردم کوفه و مؤمنینِ زمان امام حسنعلیه‌السلام ، به زندگی روزمره عادت کردند و پس از مرگ معاویه، همه به­سمت یزید رفته و به­طور رسمی یا غیر رسمی، آن ملعون را یاری نمودند! آنها به زندگی راحت، عادت کرده و هزاران زنجیر به­پای خود بسته و سرگرم دنیای پست خود شده بودند.

ما باید این نکتۀ مهم را مورد توجه قرار دهیم که جریانات شورآفرین، نباید در ذهن ما تبدیل به رسوب شوند، بلکه باید از آنها استفاده کرده و همیشه آمادگی را در خود تقویت نماییم.

هیجانات اجتماعی نیز به گونه­ای هستند که در پی آنها، سکون و آرامش ایجاد خواهد شد؛ آن سکون و توقف، زمان انس و دلبستگی به زندگی مادی نیست، بلکه زمان کسب استعداد و آمادگی می­باشد.[6]

اینکه حضرت حجتعلیه‌السلام تا این زمان تشریف نیاورده­اند، از جهتی برای ما یک فرصت و یک نعمت است تا ما خود را به حد استاندارد و قابلیت لازم برسانیم؛ مانند تعطیلاتی که قبل از امتحانات، برای محصلین در نظر می­گیرند؛ هیچ­ محصلی دوست ندارد که از او امتحان بگیرند اما فرصتی برای آمادگی و مطالعه به او ندهند! ازاین­رو تعطیلاتِ قبل از امتحان، برای افرادی که قدر آن فرصت را بدانند، نعمت است.

حوادث و هیجانات، در حکم همین فرصت­ها هستند؛ یعنی برای انسان،    افت­و­خیز­هایی درست می­کنند تا بدین وسیله، در باطن انسان، حال انقطاع ایجاد شده و کم­کم خود را آماده سازد. این در حالی است که عموم انسان­ها در این اُفت­و­خیز­ها، خود را رها ساخته و فرصت­ها را از دست می­دهند.

بنابراین یکی از مواردی که همیشه باید در ذهن منتظران امام زمانعلیه‌السلام باشد، این است که با تغییر حوادث در زندگی، حال آنها باید به سمت تقویت معرفت و معنویت سیر کند؛ این حال، همان حال لقمان حکیم است که به او گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی­ادبان! [7]

لقمان حکیم از بی­ادب، ادب آموخت؛ ما نیز باید خود را این­گونه تربیت نموده و از هر موقعیتی، برای تربیت خویش استفاده کنیم.

نفوس عمومی، از بی­ادب، بی­ادبی می­آموزند! بسیاری از انسان­ها در محیط خوب و شرایط مناسب، کارهای خوب انجام می­دهند ولی در محیط بد و شرایط نامناسب، حال نامناسب پیدا می­کنند؛ غافل از آنکه شرایط نامناسب، دقیقاً شرایطی است که انسان باید خود را تربیت کند. این ما هستیم که باید شرایط را تغییر دهیم، به گونه­ای که در محیط خوب، نیکو­رفتار بوده و در محیط بد نیز خوب باشیم؛ و به عبارت دیگر، چنانچه همۀ حوادث زندگی به­سمت مثبت بود، ما به­سمت خیر حرکت کنیم، و اگر به­سمت شرّ بود، باز هم به­سمت خیر حرکت کنیم؛ این موضوع را «عبرت» می­نامند؛ عبرت یعنی از همۀ حوادث عبور کرده و به حقیقتی که باید برسیم، نائل شویم. 

در هر بلا و حادثه­ای، هیجاناتی پیش می­آید؛ انسان مؤمن در آن هیجانات، به یک قدرت معنوی و به یک شور و حال خاصی دست پیدا خواهد کرد که نتیجۀ آن، حرکت به­سمت خداوند است.

نکته­ای که در اینجا نباید از آن غافل شد این است که گرچه در بحبوحۀ هیجانات، به­دست­آوردن این قدرت معنوی، بسیار خوب است اما امکان دارد با فروکش­کردن آن شور و هیجانات، وجود انسان، سست شده و آن قدرت معنوی، کم­کم سرد و کم­رنگ شود؛ و اگر این مسأله، چند بار اتفاق بیفتد، به تدریج امور برای او عادی گشته و در نهایت، همان هیجاناتی که باعث حرکت او می­شد نیز او را تکان نخواهد داد؛ و این، هشداری است که خداوند در ماجرای قوم بنی­اسرائیل، تذکر آن را بیان فرموده است.

درگیری حضرت موسیعلیه‌السلام با فرعونیان، چهل سال به­طول انجامید و قوم          بنی­اسرائیل به­طور دائم در حال جنگ با فرعون بودند تا اینکه کم­کم به افسردگی و کسالت در جنگ مبتلا گشتند؛ ازاین­رو وقتی که از دریا عبور کردند، حضرت موسیعلیه‌السلام به آنان فرمودند: جهاد کنید! اما بنی­اسرائیل با وجود مشاهدۀ آن­همه حوادث، معجزات و سرنگونی فرعون در دریا، در پاسخ گفتند: ما دیگر جهاد نمی­کنیم! ما زندگی بدون تنش می‌خواهیم!

قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَ رَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ

[8]


«گفتند: اى موسى! تا آنان در آنجايند، ما هرگز وارد آنجا نخواهيم شد، پس تو و پروردگارت برويد [با آنان‏] بجنگيد كه ما [تا پايان كار] در همين جا نشسته‏ايم.»

اين آيۀ شریفه، بیانگر آن است كه بنى­اسرائيل، جسارت را در مقابل پيامبر خود به حداكثر ممکن رسانده بودند، زيرا اولاً با كلمۀ «لَن» و «أَبَدٗا»، مخالفت صريح خود را اظهار داشتند، و ثانياً با اين جمله كه «تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد، ما در اينجا نشسته‏ايم»، حضرت موسىعلیه‌السلام و وعده‏هاى او را تحقير كردند! حتى به پيشنهاد آن دو مرد الهى نيز اعتنا نكرده و شايد كمترين جوابى نگفتند! [9]

اگر انسان در موقعیت­های مختلف زندگی، خود را برای خداوند تربیت نکند، حوادث تکان­دهنده برای او عادی شده و به تدریج از آن حوادث، احساس خستگی خواهد کرد؛ همان چیزی که در پایان جنگ تحمیلی نیز به­ وجود آمده بود؛ در اواخر دوران دفاع مقدس نیز خیلی از افراد می­گفتند: دیگر بس است! چرا باید جنگ را ادامه دهیم؟!

آری، اگر انسان از خود و حالات خویش مراقبت نکند، این­گونه خواهد شد؛ همان­طور که قوم بنی­اسرائیل و نیز امت اسلام در جریان حضرت ابا­عبدالله­ الحسینعلیه‌السلام این­گونه شدند.

 

انتظار آری؛ عجله نه!

یکی از عواملی که ابلیس و شیاطین انسی خیلی از آن بهره می‌برند، وعدۀ تحقق یک مسأله و محقق نشدن آن است.

فرض کنید به ما بگویند که امام زمانعلیه‌السلام تا یک ماه دیگر ظهور خواهند کرد و ما نیز سعی در کسب آمادگی داشته باشیم؛ اما ناگهان اعلام شود که امر ظهور به تأخیر افتاده است! و این مسأله، چندین بار تکرار گردد؛ نتیجه­ای که حاصل خواهد شد این است که آرام­آرام حالت ناامیدی و بی­تفاوتی به انسان دست خواهد داد.

تعیین وقت و زمان خاص برای ظهور و آنگاه عدم تحقق آن، آثار سوء فراوانی به همراه دارد؛ یکی از آفت­های آن، همین ناامیدی و بی­تفاوتی است؛ تکرار دل­بستن و سپس دل­کندن، باعث می­شود که آن حالت روحیِ آماده­باش همیشگی، از بین برود.

ما باید مراقب باشیم که اگر عاملی باعث ایجاد شور و شوق در ما شد، آن شور و شوق در ما کم نگردد، بلکه آن شور و شوق­ها روی هم انباشته شده و موجب تقویت و فزونی اشتیاق­های قبلی گردد.

در مورد آمدن حضرت موسیعلیه‌السلام و نجات قوم بنی­اسرائیل چنین وارد شده که قبل از حضرت موسیعلیه‌السلام ، ظلم­های فراوانی به بنی­اسرائیل شد؛ چه بسیار اطفالی که کشته شدند و مادرانی که داغ­دار فرزندان خود گشتند. این مصائب آنقدر زیاد شد تا اینکه حضرت موسیعلیه‌السلام طلوع نمود.

اميرالمؤمنينعلیه‌السلام از رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله روايت می­فرماید كه آن حضرت فرمودند:

«چون مرگ حضرت يوسف رسيد، شيعيان و خاندان خود را جمع كرد و حمد و ثناى الهى گفت و سپس آنها را از سختى آينده که به آنان خواهد رسید، خبر داد و فرمود: در اين سختى، مردان را می­كشند و شكم زنان آبستن را می­درند و كودكان را سر می­برند تا اینکه خداوند، حق را در قائم، از فرزندان لاوى بن يعقوب ظاهر           می­سازد؛ و او مردى گندم­گون و بلند­قامت است و صفات او را برشمرد و سفارش كرد كه به اين وصيت من متمسک باشيد.

دورۀ غيبت و سختى بنى­اسرائيل فرا رسيد و مدت چهار­صد سال در انتظار قيام قائم به­سر بردند تا آنگاه كه مژدۀ تولد او را دريافتند و نشانه‏هاى ظهورش را ديدند و گرفتارى، سخت‏تر شد و با سنگ به آنها حمله شد و دانشمندى كه به احاديث او آرامش می­گرفتند، تحت تعقيب قرار گرفت و پنهان شد و آنها را واگذاشت؛ به او گفتند ما در هنگام سختى به گفته‏هاى تو دلخوش بوديم؛ او آنها را در يک بيابانى برد و نشست و حديث قائم و اوصاف و مژدۀ نزديک­بودن ظهور او را به آنها می­گفت.

در همين ميان موسى بر آنها وارد شد، در اين وقت، تازه­جوانى بود و از خانۀ فرعون بيرون آمده و گردش می­كرد و از ميان موكب خود كناره گرفته و در حالی که سوار بر استر بود و طَيلَسان خزى به دوش داشت، نزد آنها آمد؛ چون آن دانشمند، موسی را ديد، از صفات او وی را شناخت، برخاست و خود را به پاى او انداخت و بوسه زد و گفت: حمد خدا را كه نمردم تا تو را ديدم؛ چون پيروانش چنين ديدند، دانستند كه موسی، ناجى آنهاست؛ همه به شكرانۀ خداى عزوجل بر زمين افتادند؛ موسى جز اين كلمه نگفت كه اميدوارم خداى عزوجل فرج شما را زود برساند.

سپس موسی غائب شد و به شهر مَديَن رفت و مدت­ها نزد حضرت شعيب ماند، اين غيبت دوم موسی براى بنی­اسرائیل، سخت‏تر از غیبت اول بود و پنجاه و چند سال طول كشيد و گرفتارى آنها سخت شد و دانشمند هم پنهان گشت؛ به دنبال آن دانشمند فرستادند كه ما بر پنهانى تو صبر نتوانيم! آن دانشمند به يک بيابانى رفت و آنها را خواست و با گفته‏هاى خود خوش­دل ساخت و به آنها اعلام كرد كه خداى عزوجل به او وحى فرموده كه بعد از چهل سال، فرج بدهد؛ همه گفتند الحمدلله! خداوند به او وحى فرمود به آنها بگو: به خاطر گفتن الحمدلله، آن غیبت را به سى سال تخفيف دادم! گفتند: هر نعمتى از خداست؛ خداوند به او وحى فرمود به آنها بگو: غیبت را تا بيست سال تخفيف دادم! گفتند: كسى خبر نياورد جز خدا؛ خداوند به او وحى فرمود به آنها بگو: غیبت را تا ده سال كم كردم! گفتند: جلوی بدى را نگيرد جز خدا؛ به او خطاب رسيد كه به آنان بگو: از جاى خود حركت نكنيد، اكنون اجازۀ فرج شما را دادم!

در اين ميانه، موسى نمودار شد در حالی که سوار بر الاغى بود؛ و دانشمند خواست وظائف شيعه را نسبت به او شرح دهد؛ موسى آمد تا نزد آنها توقف كرد و بر آنها سلام داد؛ دانشمند از او پرسید: چه نام دارى؟ گفت: موسى! پرسید: نام پدرت چيست؟ گفت: عمران! پرسید: پدر عمران كيست؟ گفت: قاهث بن لاوى بن يعقوب! پرسید: براى چه آمده­اى؟ گفت: برای رسالت از طرف خداى عزوجل آمده­ام! دانشمند برخاست و دست او را بوسيد؛ سپس حضرت موسی با آنها نشست و آنها را خوش­دل كرد و دستورهای خود را به آنها داد و آنها را متفرق ساخت و از اين وقت تا غرق فرعون و فرج آنها، چهل سال طول كشيد.»[10] [83]

بنابراین، علاوه بر حفظ آمادگی و ارتقـاء آن، از عجلـه نیز باید پرهیز کنیم. باید

واقعه­ای به نهایت بلوغ خود برسد تا وعدۀ خداوند و نصرت مؤمنین محقق گشته و عامل شرّ، انقطاع پیدا نماید.

اگر قضاء الهی بر امری باشد، تغییر وضعیت، زمانی رخ خواهد داد که آن امر، به مرحلۀ بلوغ خود رسیده باشد؛ دراین­صورت است که نصرت الهی بعد از طی شدن آخرین مرحله­، پدیدار خواهد گشت.

روایتی در مورد حضرت نوحعلیه‌السلام از امام صادقعلیه‌السلام نقل شده که بسیار قابل تأمل است. آن حضرت می­فرمایند:

«نوح از پروردگار خود درخواست كرد كه بر قومش عذاب فرو فرستد؛ خداوند به او وحى فرمود كه دانۀ خرمایى را در زمين بكارد و چون آن دانه رشد كرد و بارور شد و نوح از آن خورد، آنگاه قوم او را هلاک سازد و برایشان عذاب فرو فرستد.

پس نوح آن دانه را كاشت و اصحاب خود را از آن ماجرا آگاه ساخت. هنگامى كه آن دانه، تبدیل به درخت شد و رشد كرد و ميوه داد و نوح‏ از آن برچيد و خورد و به اصحاب خود نيز خورانيد، آنان به او گفتند: اى پيامبر خدا! اينک وعده‏اى را كه به ما داده بودى، وفا كن!

نوح پروردگار خويش را خواند و انجام وعده‏اى را كه خداوند به او داده بود، درخواست كرد. خداوند به او وحى فرمود که براى بار دوم، عمل كاشتن دانۀ خرما را تكرار كند تا هنگامى كه نخل‏ رسيد و ميوه داد و نوح از آن خورد، آن وقت بر ايشان عذاب نازل كند.

پس نوح ياران خود را از آن قضيه آگاه كرد، و آنان سه دسته شدند: دسته‏اى از دين برگشتند، و دسته‏اى ديگر نفاق ورزيدند، و دسته‏اى با نوح پابرجا ماندند.

نوح نيز آن دستور را اجرا كرد تا آنگاه كه آن نخل رسيد و ميوه داد و نوح از آن ميوه خورد و به ياران خود نيز خورانيد. آنان گفتند: اى پيامبر خدا! آن وعده‏اى كه به ما

داده بودى، وفا كن!

نوح پروردگار خود را خواند؛ خداوند به او وحى فرمود كه آن دانۀ خرما را براى بار سوم بكارد، تا هنگامى كه آن درخت رسيد و بارور شد، قوم‏ او را هلاک كند.

پس نوح آن را به ياران خود خبر داد، پس آن دو دسته كه مانده بودند، خود سه دسته شدند: يک دسته از دين برگشتند، و فرقه‏اى منافق شدند، و يک دسته با نوح پابرجا باقى ماندند.

تا آنكه نوح ده بار اين عمل را تكرار كرد و خداوند با ياران نوح كه با او باقى مانده بودند، همچنان رفتار مى‏كرد و هر دسته‏اى به همان ترتيب به سه دسته تقسيم مى‏شد.

چون بار دهم شد، عده‏اى از ياران خاص و با ايمان نوح نزد او آمده و گفتند: اى‏ پيامبر خدا! آنچه به ما وعده دادى، چه انجام دهى و چه انجام ندهى، تو راستگو و پيامبر و فرستادۀ خداوند هستى و ما در مورد تو شكى نداريم هر چند با ما اینچنین رفتار كنى!

امام صادقعلیه‌السلام در ادامه فرمودند:

در آن هنگام كه یاران خاص نوح چنين گفتند، خداوند به خاطر گفتۀ نوح، قومش را هلاک ساخته و خاصّان نوح را همراه با او به كشتى درآورد و خداى تعالى پس از آنكه ايشان صاف و پاک شدند و تيرگى از آنان رفت، نجاتشان داد و نوح را نيز با آنان نجات بخشيد».[11] [84]

آری، خداوند، حلیم است و هیچ عجله­ای ندارد و قطعاً کسانی را که ایمان سطحی و ظاهری داشته و خود را معیار حق و باطل می­دانند، غربال خواهد نمود.

در پاسـخ به این سـؤال که چه عواملی باعث این­گونـه تأخیرها و محقـق نشدن

وعده­ها می­شود؟ باید گفت: عوامل زیادی در این زمینه وجود دارد؛ گاهی به­خاطر این است که جبهۀ حق، به معیار و حد نصاب لازم نرسیده است؛ گاهی به این دلیل است که جبهۀ باطل، به حد نصاب لازم برای ریشه­کن شدن نرسیده­اند؛ گاهی به­علت آن است که در جبهۀ باطل، افرادی هستند که باید به جبهۀ حق برگردند و هنوز حجت برای قیام عذاب، تمام نشده است. در هر صورت باید کسانی که در اثر بروز حوادث، به وعده­های خداوند پشت می­کنند، مشخص شوند تا از صف مؤمنان واقعی جدا گردند، آن وقت است که عذاب الهی نازل خواهد شد.

بنابراین برای تأخیر در ظهور، عوامل زیادی وجود دارد که برخی از آنها هنوز محقق نشده است؛ علاوه بر اینکه ما به تمام عوامل، اشراف نداریم؛ در نتیجه هر لحظه باید آماده باشیم.

به ما دستور فرموده­اند که همیشه منتظر فرج امام زمانعلیه‌السلام باشید.[12] انتظار باید دائماً فزونی یابد؛ و این، یک بحث بسیار مهمی است که باید به آن توجه داشت.

در زمان حضرت اباعبدالله الحسینعلیه‌السلام نیز چنین مسأله­ای وجود داشت؛ مردمی که به خیال خود مؤمن بودند، در زمان حضرت امام حسنعلیه‌السلام به حالت اعتراض می­گفتند: چرا با معاویه نمی­جنگیم؟! چرا ما را ذلیل کرده‌ای؟! باید قیام کنیم!

ده سال از این ماجرا گذشت تا آنکه امام حسینعلیه‌السلام قیام فرمود؛ افراد زیادی که در زمان امام حسنعلیه‌السلام معترض بودند که چرا نمی­جنگیم، دست از یاری حضرت سیدالشهداءعلیه‌السلام کشیدند!

به فرض بپذیریم که آن افراد، در زمان امام حسنعلیه‌السلام صادقانه به دنبال مبارزۀ با طاغوت بودند، اما در زمان حضرت اباعبداللهعلیه‌السلام ، آن روحیۀ مبارزه با طاغوت در آنها یافت نمی­شد! زیرا در طول این ده سال، به­جای کسب آمادگی بیشتر، به زندگی روزمره، انس و الفت پیدا کرده بودند و زندگی دنیا چنان آنها را به خود مشغول ساخته بود که دیگر نمی‌توانستند اهمیت ارزش­ها را متوجه شوند و فهم این مطلب که کدام ارزش، مهم­تر است، برای آنها غیر ممکن شده بود!

 

آمادگی و تقوای اجتماعی

چه بسا افرادی هستند که در تقوای فردی، نمرۀ خوبی دارند اما در تقوای اجتماعی، دچار سستی و لغزش می­باشند؛ یعنی اگر به زندگی شخصی آنها بنگریم، ملاحظه خواهیم کرد که اهل دنیا نبوده و زندگی غافلانه­ای ندارند؛ بلکه باتقوا و اهل ایمان و عمل صالح هستند اما در جریانات اجتماعی، کارهایی را انجام می­دهند که خواستۀ دشمنان اسلام است! حتی برخی از علماء نیز که در تقوای فردی، سرآمد جامعه می­باشند، گاهی در مسائل اجتماعی دچار لغزش می­شوند! و از این نمونه­ها در تاریخ، بسیار است.

تقوای فردی، معجونی است که با ایمان و عمل صالح به­دست می­آید، و گرچه در جای خود بسیار خوب و لازم است، اما به تنهایی کفایت نمی­کند؛ دینداری، صرفاً با تقوای فردی و بدون تقوای اجتماعی، ناقص است و تمام نمی­شود.

امیرالمؤمنینعلیه‌السلام بعد از بیعت مردم با ایشان، در اولین خطبه­ای که ایراد فرمودند[13] چنین می­فرمایند:

«ذِمَّتِـي‏ بِمَا أَقُولُ‏ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ‏ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَـرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ

مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ»

«آن چه مى‏گويم به عهده مى‏گيرم و خود به آن پاى­بندم؛ كسى كه عبرت‏ها براى او آشكار شود، و از عذاب آن پند گيرد، تقوا و خويشتن­دارى او را از سقوط در شبهات نگه مى‏دارد.»

عبرت­گرفتن از حوادثی که برای انسان پیش می­آید، باعث ایجاد تقوای ناشی از عبرت، در وجود او می­گردد؛ بسیاری از افراد، تقوای ناشی از ایمان و عمل صالح را شنیده و می­دانند، اما تقوای ناشی از عبرت را کمتر شنیده­اند.

تقوای ناشی از عبرت، باعث می­شود که فرد، در ورطۀ شبهات نیفتد و در روزگاری که بسیاری از افراد، فرق بین حق و باطل را تشخیص نمی­دهند، حق را بشناسد. بنابراین تقوای ناشی از عبرت، یا به تعبیر دیگر: تقوای اجتماعی و سیاسی، یک تقوای خاص می­باشد.

امیرالمؤمنینعلیه‌السلام در ادامه می­فرمایند:

«أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ»

«آگاه باشيد، تيره روزى‏ها و آزمايش‏ها، همانند زمان بعثت پيامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله بار ديگر به شما روى آورد.»

این فرمایش حضرت خیلی عجیب است! حضرت خطاب به مسلمانانی که اهل نماز و روزه هستند، می­فرمایند: امروز، شما به همان مشکل زمان بعثت پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله دچار شده و شرک­های شما برگشته است!

جهلی که در زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله وجود داشت و کارهای جاهلانه­ای که مردم دوران جاهلیت انجام می­دادند، روشن بود؛ کارهایی از قبیل: بت­پرستی، زنده به گور کردن دختران و...؛ این در حالی است که در زمان امیر­المؤمنینعلیه‌السلام ، هیچ­کدام از آن کارها انجـام نمی­شد، اما حضرت به مسلمانـانِ خداپرست می­فرمایند: شما به همـان

شرکی که در ابتدا داشتید، گرفتار شده‌اید!

حقیقت آن است که جهل و شرک در زمان حضرت رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، ساده و بسیط بود، اما شرک در زمان حضرت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ، به­صورت جهل مرکب بوده و عناصر شرک، به نحو پیچیده­تری ظهور و بروز کرده بود؛ گرچه ظاهر حوادث، متفاوت بود، اما حقیقت و روح مطلب، یکی بود.

همین جهل مرکب است که واقعۀ کربلا را به­وجود می­آورد و مسلمانانِ به ظاهرْ اهل نماز و دیانت را در سپاه یزید، گرد هم جمع می­کند!

این موضوع را افراد معمولی نمی­توانند درک کنند، بلکه تنها کسانی می­توانند جهل مرکب را متوجه شده و حق را از باطل تشخیص دهند که علم به زمان داشته باشند.

حضرت در ادامۀ خطبۀ خویش می­فرمایند:

«وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ».

«سوگند به خدايى كه پيامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مى‏شويد، چون دانه‏اى كه در غربال ريزند، يا غذايى كه در ديگ گذارند! به هم خواهيد ريخت، زير و رو خواهيد شد ، تا آن كه پايين به بالا، و بالا به پايين رود!»

حضرت هشدار داده و می­فرمایند: به حوادث سخت و تکان­دهنده­ای مبتلا خواهید شد، و غربال می­شوید، آن هم چه غربال شدنی! چنان غربالی که ممکن است اکثریت شما در جمع اهل آخرت باقی نمانید!

ابتلائات مردم زمان امیرالمومنینعلیه‌السلام ، ابتلائات خیلی سختی بوده است و بسیاری از آنها در آن امتحانات، مردود شدند! به­گونه­ای که امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ، آن ولیّ معصوم الهی، بالای منبر از دست مردم گریه می­‌کردند!

در یکی از خطبه­ها ـ که در نهج البلاغه نیز مذکور است ـ حال حضرت به اندازه­ای منقلب بود که نمی­توانستند صحبت کنند، ازاین­رو خطبۀ خود را نوشتند و به شخصی دادند تا بر فراز منبر بخواند!

این­گونه امتحانات و ابتلائات هنوز برای ما اتفاق نیفتاده است و هنوز به این کیفیت، غربال نشده‌ایم! ما تا به حال ندیده­ایم که ولی فقیه به هنگام سخنرانی، بلندبلند گریه کنند! در حالی که ایشان ولیّ معصوم هم نیستند.

با اینکه هنوز اتفاقات سخت و شکننده­ای برای ما نیامده، اما مشاهده می­شود که بسیاری از افراد، ریزش کرده­اند! خداوند به همۀ ما رحم کند و از زلزلۀ غربال­هایی که هنوز به آن مبتلا نشده­ایم، نجات بخشد.

بنابراین، عبرت­ها به انسان تقوا می­دهد، و تا وقتی که انسان از عبرت­ها بهره نگیرد، تقوای سیاسی و اجتماعی پیدا نخواهد کرد.

 

وظيفۀ علمی؛ علم به زمان

برای تحصیل تقوای سیاسی و اجتماعی، علاوه بر ایمان و عمل صالح، به مؤلفه­های دیگری نیز احتیاج داریم؛ و به عبارتی، به دانش‌هایی مقدماتی نیازمندیم تا راه ما را در این نبرد حساس، روشن سازد.

یکی از ارکان و لوازم تقوای اجتماعی، علم به زمان است. علم به زمان،     شکل­دهندۀ تقوای سیاسی و اجتماعی انسان است و اگر نباشد، تقوای اجتماعی مختلّ خواهد شد. علم به زمان، هم در فهم دین و هم در اجرای دین، تأثیر می­گذارد.[14] امام صادقعلیه‌السلام در روایتی می­فرمایند:

«وَ الْعَالِمُ‏ بِزَمَانِهِ‏ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس»[15]

آن كس كه نسبت به زمان خود عالم باشد، از هجوم شبهه‏ها در امان است.

«لوابس» یعنی امور دشواری که فهم آن از ذهن عموم مردم، پنهان می­ماند.[16] بنابراین اگر کسی علم به زمان داشته باشد، حوادث شبهه­انگیزی که همه را به خطا می­اندازد، او را دچار اشتباه نخواهد ساخت.

این روایت، با تعبیر دیگری نیز آمده است:

«وَ الْعَالِمُ‏ بِزَمَانِهِ‏ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ الهَواجِس»

«هواجس» به معنای افکار شیطانی و وسوسه­های نفسانی است؛ یعنی عالم به زمان، علاوه بر حوادث بیرونیِ شبهه­ساز، وسوسه­ها و افکار درونی و شیطانی نیز او را زمین نخواهد زد.

مسألۀ علم به زمان، از مسائلی است که در جریانات تاریخی، به وضوح مشاهده می­شود؛ و چه بسیار افراد دیندار و با سابقۀ درخشانی که عالم به زمان نبودند و همین مسأله، باعث لغزش و انحراف آنها گردید.

«ربیع بن خُثَیم» که از تابعین مشهور و از زهّاد و عُبّاد زمان خود بود، یکی از همین افراد است.[17]

در تاریخ چنین آمده که در جنگ­های بین مسلمانان، ربیع بن خُثَیم خدمت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام آمد و گفت: برای من روشن نیست که چرا دو گروه مسلمان باید با هم بجنگند!

در کتاب «وقعة صفین» چنین نوشته شده:

«بيشى از مردم براى عزيمت و جهاد به علىعلیه‌السلام پاسخ مثبت دادند، جز اينكه ياران عبدالله بن مسعود كه عبيدة السلمانى و همراهانش نيز با آنان بودند نزد وى آمدند و به او گفتند: ما با تو رهسپار مى‏شويم ولى در لشكرگـاه شما فرود نمى‏آييم و خـود اردويـى

جداگانه مى‏زنيم تا در كار شما و شاميان بنگريم؛ هرگاه ديديم يكى از دو طرف به كارى كه بر او حلال نيست، دست يازيد يا گردن­كشى و ظلمى از او سر زد، ما بر ضد او وارد پيكار مى‏شويم.

علىعلیه‌السلام گفت: آفرين، خوش آمديد، اين معنى به كار بردن بصيرت در دين، و كار بستن دانش در سنت است و هر كس به چنين پيشنهادى راضى نشود، بى‏گمان خائن و ستمگر باشد.

پاره‏اى ديگر از ياران عبد الله بن مسعود نيز كه ربيع‏ بن‏ خثيم‏ با آنان بود و آن روز چهارصد تن مى‏شدند، نزد وى آمدند و گفتند: اى امير مؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در اين پيكار (داخلى) شک داريم و نه ما و نه تو و نه ديگر مسلمانان هيچ­كدام از وجود افرادى كه با دشمنان برون مرزى پيكار كنند، بى‏نياز نيستيم؛ پس ما را در برخى مرزها بگمار كه آنجا باشيم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگيم.

پس علىعلیه‌السلام او را به حدود رى فرستاد و نخستين پرچمى كه در كوفه بسته شد پرچم (مأموريت مرزدارى) ربيع‏ بن‏ خثيم‏ بود.»[18] [85]

این سخنان ربيع‏ بن‏ خثيم برای فرار از جنگ نبود، بلکه تقوا و احتیاط قدسی را

در این می­دید که با مسلمان نجنگد؛ سخنش آن بود که می­گفت مرا بفرستید تا با کافران بجنگم اما با طلحه و زبیر و امثال آنها نبرد نکنم!

افراد زیادی بوده­اند که در تاریخ، این­گونه عمل کرده­اند. آری اگر دو طرف جنگ، مسلمان باشند، باید بصیرت داشت و طرف حق را از طرف باطل، جدا نمود؛ و آنان که بصیرت ندارند در این میدان خواهند لغزید، هرچند در رکاب رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله با کفار جنگیده باشند! و این، همان مشکلی بود که امیرالمؤمنینعلیه‌السلام در هر سه جنگ خویش با آن مواجه بودند.

«اسامة بن زید» نیز یکی دیگر از این افراد است؛ وی همان کسی بود که رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله برای جنگ با روم، او را فرماندۀ لشکر اسلام قرار دادند. امیرالمؤمنینعلیه‌السلام در زمان حکومت خود، وقتی وی را برای جنگ با دشمن دعوت کردند، او سرپیچی نموده و دعوت حضرت را نپذیرفت!

دلیل امتناع وی این بود که در یکی از جنگ­های زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، فردی را که اظهار اسلام کرده بود، به قتل رساند، با این تصور که اظهار اسلام او ظاهری و برای فرار از مرگ است!

وقتی رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله این جریان را شنیدند، فرمودند: آیا کسی را کشتی که لا إله إلا الله بر زبان جاری کرده بود؟ اسامه عرضه داشت: وقتی آن فرد مشاهده کرد که من بر او غالب شدم، برای زنده ماندن خویش، «أشهد أن لا إله إلا الله» گفت و اظهار مسلمانی کرد!

حضرت ص فرمودند: «فَلَا شَقَقْتَ الْغِطَاءَ عَنْ قَلْبِهِ»؛ مگر تو از درون قلب او با خبر بودی؟ «وَ لَا مَا قَالَ بِلِسَانِهِ قَبِلْتَ وَ لَا مَا كَانَ فِي نَفْسِهِ‏ عَلِمْتَ»؛ کار درستی نکردی! نه آنچه به زبان گفت را پذیرفتی و نه احاطه­ای به قلب او داشتی! از آن به بعد بود که اسامه قسم خورد که دیگر با هیچ مسلمانـی وارد جنگ نشود؛ زیرا آنهـا

نیز می­گویند: أشهد أن لا إله إلا الله! [86]

گرچه این شبهات، پاسخ­های ساده­ای دارد و شبهه­شدن این مسائل برای آن افراد، نشان­دهندۀ ضعف ایمان آنهاست.

بنابراین عده­ای از روی تقوا و احتیاط، این­گونه واکنش نشان می­دهند! یعنی تقوای فردی آنها باعث می‌شود که تقوای اجتماعی نداشته باشند و در نهایت نیز سقوط می­کنند.

علم به زمان، علاوه بر اینکه رکنی از ارکان تقوای اجتماعی محسوب می­شود، یکی از ارکان اجتهاد نیز به شمار می­آید. یک مجتهد برای به دست آوردن حکم در یک مسأله، علاوه بر کنکاش در ادلۀ شرعی، باید مسألۀ مورد نظر را در بستر علم به زمان نیز بررسی نماید. چه­بسا ممکن است مسأله­ای در گذشته حکم خاصی داشته، اما بعد از گذشت زمان و با عوض شدن موضوع، حکم آن مسأله تغییر پیدا می­کند. مجتهد در چنین مواردی که موضوع یک مسأله، دست­خوش تغییرات و تحولات شده، باید با توجه به شناخت از زمانه، دربارۀ آن مسأله تصمیم بگیرد، و اگر بخواهد بدون توجه به تغییر موضوع و شرایط زمانه، فتوا دهد، ممکن است دچار اشتباه شود.

به عنوان مثال در بحث قتل و قصاص، چنین آمده است که قاتل، مباشر در قتل بوده و آمر، سبب در تحقق قتل می­باشد؛ در اینکه مباشر، قاتل حقیقی و محکوم به قصاص است، اختلافی نیست، ولی ثبوت حکم قصاص بر آمر به قتل، متوقف بر صدق حقیقی عنوان قاتل، بر وی می­باشد.

بنا بر نظر مشهور فقهاء[19]، مباشرت شخص آگاه و دارای اختیار در قتل، موجب استناد قتل به وی بوده و حکم او اعدام است؛ اما استناد قتل به آمر، حقیقی نیست، ازاین­رو حکم اعدام برای آمر به قتل، اجرا نمی­شود، بلکه حکم حبس ابد برای او جاری می­گردد.

در مقابل، برخی دیگر از فقهاء، بر پایۀ تحلیلی از فهم عرف در استناد افعال به علل طولی، معتقدند که صدق عنوان قاتل بر آمر به قتل نیز، حقیقی است؛ ازاین­رو هم فرد مباشر در قتل و هم فرد آمر به قتل، هر دو قصاص می­شوند.

این موضوع در اوایل انقلاب که گروهک­ها و منافقین به شکل گسترده­ای اقدام به ترور می­کردند، چالش­هایی را به وجود آورد. برای ترور یک شخصیت، شاید ده نفر از اعضای یک گروهک­ تروریستی درگیر بودند، اما نهایتاً یک نفر گلوله را شلیک    می­کرد، و هنگامی که این افراد را دستگیر می­کردند، فرد مباشر را اعدام نموده و سایر افراد را به اندازۀ میزان جرم آنها، حبس می­کردند. این افراد محبوس نیز پس از طی دوران زندان، دوباره آزاد شده و به همان فعالیت­های تروریستی خود ادامه می­دادند!

در اینجا بود که رهبر فقید انقلاب که یک مجتهد عالم به زمان بودند، فرمودند: حکم قصاص برای فرد مباشر به قتل، و رهایی آمر به قتل از قصاص، مربوط به زمانی است که ترور و جرائم نظامی، به­صورت سازمانی صورت نگیرد؛ اما اگر جرمی به صورت سازمانی اتفاق بیفتد، دراین­صورت، آن سازمان مجرم است و حکم قصاص برای تمام افراد آن سازمان، ثابت می­شود.

بعضی از فقهاء به نظریۀ ایشان اعتراض نموده و گفتند: چرا حکم قتل را بر کسانی ثابت می­کنید که مباشر نبوده­اند؟!

تفاوت این دو فتوا، به همان مسألۀ علم به زمان برمی­گردد؛ بنابراین فارغ از علم به زمان و مکان، نمی­توان فقاهت داشت.

اینکه مرحوم شهید مطهریرحمة‌الله‌علیه موفقیت­های خاصی را حاصل نموده و در بین طلاب سال­های 1330 تا 1350 شمسی معروف شده بودند، علاوه بر جنبۀ تقوا، طهارت، معنویت و ذکاوت، یکی از توفیقات ایشان، قوت وی در مواجهه با شبهات روز بود که در اثر ارتباط با محیط­های دانشگاهی برای ایشان حاصل شده بود؛ و به همین دلیل سخنان ایشان برای مخاطبین، جاذبه داشت و ایشان در اثر آگاهی و علم به زمان، به خوبی دین را مرزبانی کردند.

فردی که از مشکلات عبرت بگیرد، قطعاً تقوایی ناشی از علم به زمان پیدا خواهد کرد که او را از غوطه­ورشدن در شبهات نجات خواهد بخشید.

بنابراین منظور از تقوایی که در فرمایش امیرالمؤمنینعلیه‌السلام اشاره شد، تقوای اجتماعی و سیاسی است که به واسطۀ تجربیات و بینش اجتماعی و سیاسی انسان به­دست خواهد آمد.

این نکته، در قرآن کریم نیز مورد تأکید قرار گرفته است؛ خداوند در این­باره می­فرماید: 

أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَتَكُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ يَعۡقِلُونَ بِهَا [20]

«آيا در زمين گردش نكرده‏اند تا براى آنان دل‏هايى [بيدار و بينا] پيدا شود كه با آن بينديشند»

این سیر در زمین و آشنایی با سرگذشت­ها، باعث ایجاد یک نوع فهم می­شود؛ و نتیجه و محصول آن، قلوبی خواهد بود که بینشی عمیق پیدا کرده­اند.

از این نکته هم نباید غافل شد که خود سیر کردن، در تحصیل آن فهم خاص، موضوعیت دارد و با صرف شنیدن ـ از طریق اخبار و امثال آن ـ آن مقدار فهم مطلوب، حاصل نخواهد شد؛ ازاین­رو چه­بسا در بعضی از موارد، لازم باشد که فقیه، سفر نموده و از نزدیک، مسائل را ببیند و موضوعات را لمس نماید.

حضـرت آیت الله جوادی آملـی| در رسالـۀ توضیح المسائـل خـود، فتـوا به

نجاست اهل کتاب داده بودند؛ پس از مدتی ایشان برای درمان بیماری میگرن، به انگلیس سفر کردند؛ با توجه به اینکه در انگلیس، بارندگی زیاد است و لباس­ها خیس شده و به هنگام سوارشدن در ماشین، لباس­ها به صندلی و دستگیرۀ ماشین برخورد کرده و نجس می­شود، پس اگر قرار باشد اهل کتاب را نجس بدانیم، در چنین مواقعی باید دائماً خود را تطهیر کنیم! و این کار، مشقت­های زیادی در پی خواهد داشت؛ ازاین­رو معظم له وقتی به ایران برگشتند، فتوای خود را تغییر داده و حکم به طهارت اهل کتاب نمودند.[21]

 

ارکان علم به زمان

رکن اصلی تقوای اجتماعی، علم به زمان و بصیرت است. علم به زمان و بصیرت نیز برای خود رکن­هایی دارد و از مهم‌ترین وظایف ما در جهت آمادگی برای زندگی در شرایط آخر الزمان، دانستن این ارکان است که به­طور خلاصه به آنها اشاره می­کنیم.

 

رکن اول: شناخت تاريخ

یکی از ارکان علم به زمان، شناخت تاریخ و خصوصاً تاریخ معاصر است.

تاریخ، محصول روندهای گذشته است و شناخت تاریخ، سرچشمه­ها را به ما نشان می­دهد که چگونه زمان به اینجا رسیده است؛ بنابراین تاریخ، یکی از علوم لازم و مؤثر در شکل­گیری علم به زمان است، زیرا روندهای گذشته، جریانات امروز را می­سازد، و روندهای امروز، جریانات آینده را رقم خواهد زد؛ ازاین­رو ما باید با شناخت صحیح از حرکت­ها و جریانات، روندهای این جریانات را به خوبی بشناسیم؛ مثلاً باید بدانیم که فلان حرکت، در کدام بستر تاریخی به وجود آمد؟   ریشه­ها و عواملش چه بود؟ به کدام سمت پیش رفت؟ نتیجه­اش چه شد؟ و...

روند­ها، مهم­تر از حوادثی است که در طول تاریخ اتفاق افتاده است؛ این بدان معنا نیست که حوادث مهم نباشند، بلکه به این معناست که روندهای تاریخی، اهمیت بیشتری دارند، زیرا به­وسیلۀ روندها می­توانیم حدس بزنیم که اکنون، به کدام سمت در حال حرکت هستیم.

 

رکن دوم: شناخت دقيق افراد جريان­ساز

رکن دوم که از اثرات علم به زمان است، شناخت دقیق افراد جریان­ساز            می­باشد.

در حوادث، عده­ای شاخص هستند که باید آنها را بشناسیم؛ مثلاً در تاریخ آمده است که چهار نفر با یزید بیعت نکرده و بر علیه او قیام کردند: حضرت اباعبدالله الحسینعلیه‌السلام ، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی­بکر؛ هر کدام از این افراد، یک جریان می­باشند؛ بنابراین چهار جریان در مقابل یزید ایستادند که هر یک از آنها به یک پایانی مبتلا گشتند.[87]

ما باید این­گونه مسائل را با دقت پیگیری کرده و به­طور کامل بشناسیم؛ و این شناخت به ما کمک می­کند تا مسائل دیگر را نیز به­طور دقیق شناسایی نموده و با تحلیل صحیح، از افتادن در جادۀ جهل و درۀ ضلالت و هلاکت، رهایی یابیم.

در جریانات اجتماعی و سیاسی، هر کدام از افراد، شعاری می­دهند که در بسیاری از اوقات، به حسب ظاهر، شعارهای خوبی به نظر می­رسد، و اگر ما قدرت کافی برای تحلیل و تشخیص حق از باطل را نداشته باشیم، دچار تردید و انحراف خواهیم شد.

شناخت افراد شاخص و رهبران جریان­ها، اهمیت فوق­العاده­ای در نگرش­ها و عملکرد ما دارد؛ باید افراد شاخص جریان حق و ویژگی­های آنان را بشناسیم تا در صف آنان قرار گرفته و پیرو ایشان باشیم؛ و از آن طرف، باید افراد شاخص جریان باطل و ویژگی­های آنان را نیز بشناسیم تا از صف آنان خارج شده و راه و روش آنها را کنار بگذاریم؛ زیرا پیروی کردن از افراد ـ حق باشند یا باطل ـ باعث می­شود که انسان در حزب آنها قرار گیرد.

باید بدانیم که هر انسانی، دارای سه نامۀ عمل می­باشد:

(1) اولین نامۀ عمل هر انسانی، «نامۀ عمل فردی» است که به دست راست و یا چپ او داده می­شود:

فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ

[22]

«اما كسى كه پرونده‏اش را به دست راستش دهند، مى‏گويد: [اى مردم!] پرونده مرا بگيريد و بخوانيد.»

وَ أَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ [23]

«و اما كسى كه پرونده اعمالش را به دست چپش دهند، مى‏گويد: اى كاش پرونده‏ام را دريافت نمى‏كردم‏.»

نامۀ عمل فردی، در نفْس انسان قرار دارد و هر کسی، اعمال خویش را ملاقات خواهد نمود:

وَ كُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِي عُنُقِهِۦۖ وَ نُخۡرِجُ لَهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ كِتَٰبٗا يَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا [24]

«و عمل هر انسانى را براى هميشه ملازم او نموده‏ايم، و روز قيامت نوشته‏اى را [كه كتاب عمل اوست‏] براى او بيرون مى‏آوريم كه آن را پيش رويش گشوده مى‏بيند.»

(2) دومین نامۀ عملی که برای هر انسانی وجود دارد، «نامۀ عمل جمعی» است؛ این نامۀ عمل، کمرشکن بوده و بسیار سخت‌‌تر از نامۀ عمل اول می‌باشد.

خداوند در قرآن کریم در مورد این نامۀ عمل می­فرماید: وقتی این پرونده به دست افراد داده شود، چنان شوک بزرگی به آنان وارد خواهد شد که از شدت ترس و وحشت، به زانو در آمده و توان برخاستن نخواهند داشت! مانند حادثۀ ناگواری که هنگام شنیدن، زانوهای انسان سست شده و حس فلج بودن به او دست می­دهد و دیگر نمی­تواند راه برود!

خداوند در سورۀ مبارکۀ جاثیه ـ که نام آن نیز از ریشۀ «جثی» به معنای «به زانو درآمدن» گرفته شده[25] ـ می­فرماید:

وَ تَرَىٰ كُلَّ أُمَّةٖ جَاثِيَةٗۚ كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ[26]

«و هر امتى را در آن روز به زانو درافتاده مى‏بينى، [آن روز] هر امتى به سوى نامه اعمالش خوانده مى‏شود [و به آنان مى‏گويند:] امروز همان اعمالى كه همواره انجام مى‏داديد به شما پاداش مى‏دهند.»

می­فرماید: در روز قیامت، هر امت و جمعیتی را می­بینی که جُثُوّ دارند، یعنی چنان شوک عظیمی به آنان وارد شده که به زانو درآمده­اند و نمی­توانند از روی زانوهایشان بلند شوند! چرا؟ زیرا كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا، هر امتی به­سوی نامۀ عمل خود (نامۀ عمل جمعی) فرا خوانده می­شوند!

بنابراین ما در روز قیـامت، علاوه بر پرونـدۀ شخصـی، یک پرونـدۀ جمعـی و

تشکیلاتی نیز داریم؛ و این بدان معناست که هر کدام از ما وقتی در یک جمع، یا یک سازمان، یا یک گروه قرار می­گیریم، در قبال کارهایی که توسط آن گروه انجام              می­پذیرد، مسؤول هستیم و فردای قیامت باید پاسخگو باشیم؛ اگر خدای ناکرده خود را در یک مجموعۀ باطل دیدیم، یا باید خود را از آن مجموعه جدا کنیم، یا در مقابل کارهای باطل آنها واکنش نشان داده و موضع­گیری نماییم؛ ولی اگر در مقابل رفتارهای باطلِ گروهی که در آن هستیم، سکوت کنیم، آن رفتارها در پروندۀ اعمال ما نیز ثبت خواهد شد و سکوت ما، توجیهی غیر قابل پذیرش خواهد بود.

در نامۀ عمل جمعی، پای تمام افراد یک مجموعه، گیر است و حضورشان در آن مجموعه، مهر تأییدی است بر فعالیت­ها و تصمیمات آن جمع، به­طوری که        تک­تک تصمیمات و فعالیت­های آن جمع، به پای تمام افراد آن گروه، نوشته خواهد شد.

خداوند در سورۀ مبارکۀ شمس می‌فرماید:

فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَيۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا [27]

«ولى به تكذيب او برخاستند و ناقه را پى كردند، و در نتيجه پروردگارشان به خاطر گناهشان عذاب سختى بر آنان فرو ريخت و همه قوم را با خاك يكسان و برابر ساخت.»

خداوند در این آیۀ شریفه، پی­کردن ناقه را به تمام قوم حضرت صالحعلیه‌السلام نسبت می­دهد در حالی که تک­تک افراد قوم، ناقه را ذبح نکردند، بلکه ذبح، توسط یک نفر از آنها انجام شد، اما از آنجایی که بقیۀ مردم نیز به آن عمل راضی بودند، پی­کردن ناقه را به پای تک­تک آنان نیز نوشته است.

امیرالمؤمنینعلیه‌السلام می­فرمایند:

«إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ‏ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا»[28]

مردم را خشنودى و خشم از چيزى، در عواقب آن شريك مى‏سازد و بدانيد كه كشندۀ ماده شتر قوم‏ ثمود يك تن بود ولى همۀ آن قوم را عذاب در برگرفت، زيرا در دل خواستار كشتن آن بودند.

بنابراین خیلی باید حواس ما جمع باشد! بدانیم که با تک­تک کارهای خود، در حال شکل ‌دادن به وجود خویش و ساختن ابدیت خود هستیم؛ ازاین­رو در گروه­ها و مجموعه­هایی که قرار داریم، نباید بی­جهت چیزی را به گردن خود بیندازیم، بلکه باید در مقابل اعمال کسانی که با یکدیگر در یک مجموعه قرار گرفته­ایم هوشیار بوده، واکنش درست نشان داده و در مقابل منکرات، سکوت نکنیم؛ چرا که سکوت، باعث می­شود تا عمل آن مجموعه، در نامۀ عمل جمعی ما نیز ثبت گردد. به همین دلیل است که مدل احزاب در جریانات سیاسی، یک مدل اسلامی و شرعی نیست؛ زیرا احزاب می‌خواهند در مقابل جریانات مختلف، واکنش نشان دهند و لازمۀ این کار آن است که نسبت به دین، فهم عمیقی داشته باشند در حالی که چنین شرطی محقق نیست.

در جهالت انسان همین بس که در مقابل همه­چیز، به­سرعت و بدون تأمل، واکنش نشان دهد!  

               

خُـم پُـر از بـاده، تهـی از صداست

چون که تهی شد ز صدا، پر نواست[29]

این نوع پرونده که به تعبیر قرآن، «کتاب امت» نام دارد، به دست فرد داده    نمی­شود، بلکه افراد را به منظور رؤیت آن فرا می­خوانند: كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا؛ یعنی امت­ها به­سمت این کتاب، دعوت می­شوند و مشاهده می­کنند که در تصمیمات و کارها و موضع­گیری­های هر حزب و گروه و مجموعه­ای که به آن متصل بودند، شریک می­باشند.

(3) سومین نامۀ عمل، «نامۀ عمل امام و رهبر گروه» می­باشد.

خداوند در قرآن کریم به این نامۀ عمل اشاره نموده و می­فرماید:

يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡۖ فَمَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَقۡرَءُونَ كِتَٰبَهُمۡ وَ لَا يُظۡلَمُونَ فَتِيلٗا [30]

«[ياد كن‏] روزى را كه هر گروهى از مردم را با پيشوايشان مى‏خوانيم؛ پس كسانى كه نامه اعمالشان را به دست راستشان دهند، پس آنان نامه خود را [با شادى و خوشحالى‏] مى‏خوانند و به اندازه رشته ميان هسته خرما مورد ستم قرار نمى‏گيرند.»

«فاء» در ابتدای جملۀ فَمَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ، فاء تفریع است و نشان    می­دهد که این جمله، فرع بر جملۀ يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡ می­باشد؛ یعنی می­خواهد بفهماند اینکه انسان از اهل یمین قرار خواهد گرفت یا از اهل شِمال، بستگی به این دارد که امام او چه کسی باشد؛ به عبارت دیگر، قرار گرفتن نامۀ عمل فردی در دست راست یا چپ، فرع بر این است که امام او چه کسی است، به این معنا که اگر امام او دعوت­کنندۀ به حق و یمین باشد، آن فرد نیز از اهل یمین خواهد بود، و اگر امام او دعوت­کنندۀ به باطل و سمت شِمال باشد، آن فرد نیز داخل در اهل شِمال قرار خواهد گرفت.

بنابراین امام ما چه کسی باشد، مهم­تر است از اعمال فردی ما؛ زیرا امام، بیشترین تأثیر را در سعادت یا شقاوت ما دارد؛ و ازاین­رو هر فردی به سمت امـام خود

خوانده می­شود.

نامۀ عمل امام و رهبر گروه نیز به دست افراد داده نمی­شود، بلکه افراد را به­سمت آن فرا می­خوانند؛ اگر آن امام، جهنمی بوده و مصداق آیۀ شریفه وَ جَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا يُنصَرُونَ [31] باشد، گفته می­شود: بروید در سمت جهنم قرار بگیرید؛ و اگر آن امام، بهشتی باشد، گفته می­شود: بروید و در سمت بهشت واقع شوید.

نکتۀ دیگر آنکه فرقی نمی­کند که فرد، آن امام و رهبر را به­عنوان نهایی­ترین الگوی خود اختیار نموده و تمام زندگی خویش را در اختیار او گذاشته باشد، مثل امیرالمؤمنینعلیه‌السلام برای اهل بهشت، و خلفای جور برای اهل جهنم؛ یا اینکه آن امام و رهبر را در سطوح پایین­تر اختیار کرده باشد، مثلاً فردی بگوید من هر چه علامۀ طباطباییرحمة‌الله‌علیه بگویند، بدون چون و چرا می­پذیرم!

بنابراین اگر انسان، امام حقی را پذیرفت، در راستای نفس او سیر خواهد کرد؛ یعنی در قطاری نشسته است که رانندۀ آن، امام اوست و به هر سمتی که قطار را حرکت دهد، آن فرد نیز که مسافر آن قطار است، به همان سمت حرکت خواهد نمود.

حال اگر ما در قطاری نشسته باشیم که به سمت چپ در حال حرکت است، هرچه در راهروهای قطار به سمت راست بدویم، فایده­ای نخواهد داشت!

نتیجه آنکه انتخاب امام، مهم­تر از عمل فردی است.

از حضرت رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نقل است که خطاب به امیرالمؤمنینعلیه‌السلام فرمودند:

«وَ اللَّهِ، ثُمَّ وَ اللَّهِ، ثُمَّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الرَّجُلَ صَامَ‏ النَّهَارَ وَ قَامَ اللَّيْلَ وَ حُمِلَ عَلَى الْجِيَادِ فِي سَبِيلِ‏ اللَّهِ‏، ثُمَّ لَقِـيَ اللَّهَ مُبْغِضاً لَكَ وَ لِأَهْلِ بَيْتِكَ لَكَبَّـهُ اللَّهُ عَلَى

مَنْخِرَيْهِ فِي النَّارِ»[32]

«به خدا قسم! به خدا قسم! به خدا قسم! اگر کسی روزها روزه بدارد و شب­ها تا به صبح به عبادت بپردازد و در راه خدا همواره سوار اسبان باشد، اما روز قیامت خداوند را در حالی ملاقات کند که بغض تو و اهل­بیت تو را دارد، خداوند او را به رو در آتش خواهد افکند.»

بنابراین، شناخت افراد جریان­ساز بسیار مهم است تا انسان بداند که در حال تبعیت از چه کسی بوده و زیر عَلَم چه فردی قرار گرفته است. علاوه بر این، شناخت افرادی که قرار است مورد حمایت انسان واقع شوند نیز مهم است.

 

رکن سوم: شناخت جريان­های اعتقادی

سومین رکن که در مسألۀ علم به زمان، اهمیت دارد، شناخت جریان­های اعتقادی و ایدئولوژیک ـ مانند وهابیت، بهائیت و... ـ است. این­گونه جریانات، در زمان خودشان شناخته­شده نیستند، ازاین­رو به راحتی افراد را فریب داده و به­سمت خود جذب می­کنند؛ اما پس از گذشت زمان، شناخته می­شوند.

برای تحصیل این نوع شناخت، باید به بررسی زمینۀ شکل­گیری آنها، منشأ پیدایش، اهداف، نحوۀ فعالیت، موالید­ و روند تغییر آنها پرداخت.

 

رکن چهارم: شناخت جريان­های اجتماعی

رکن چهارم نیز عبارت است از شناخت جریان­های اجتماعی؛ مانند جریان اصلاحات، جریان فمینیسم و حمایت از حقوق زنان و...

جریانات اجتماعـی، گرچه جـدای از جریانات اعتقـادی نیستنـد، امـا صبغـۀ

اجتماعی دارند و ما امروزه با شیوع و تنوع جریان­های اجتماعی مختلف در جامعۀ خود روبه­رو هستیم. این جریانات، گاهی اثرگذاری بالایی دارند؛ مثل گروه­های حامی فلان خواننده یا فلان بازیگر یا فلان ورزشکار که در فضای اینترنت، با هشتگ­هایی از یک جریان خاص حمایت می­کنند. بنابراین لازم است که ما گروه‌ها و جریانات اجتماعی را نیز مورد شناسایی قرار دهیم.

 

رکن پنجم: شناخت تفاوت‌های اعتقادی در بين جريان­ها

رکن پنجم در مورد علم به زمان، شناخت تفاوت‌های اعتقادی در بین جریان­ها است؛ به این معنا که نسبت به جریان­های فکری، شناخت مبنایی و ریشه­ای داشته باشیم. کم نیستند گروه­هایی که در جامعۀ ما عَلَم اعتقادی برداشته­اند، نظیر جریان تفکیک، جریان انجمن حجتیه و دیگر جریاناتی از این قبیل؛ و ما باید حداقل به شناخت جریان­های مهم­تر و اثرگذارتر بپردازیم.­

جریانات اجتماعی گرچه فکری نیستند، اما یک جریان فکری در پشت سر آنها قرار دارد؛ مانند جریان سرمایه­داری در دوران سازندگی. این جریانات، بیشتر با تبلیغات، رسانه و تکنیک­های روانی همراه هستند.

 

رکن ششم: علم به حوادث کلی جهان

یکی دیگر از ارکان علم به زمان، علم به حوادث کلی جهان است. علم به تاریخ

و حوادث کلی جهان، شما را با دورنمای تحولات دنیا آشنا ساخته و یک دید کلی به شما می­دهد تا در جریانات جزئی، گم نشوید.

جریانات جزئی، چگونگی روند تغییرات و ساماندهی حرکت کلی را به شما نشان می­دهد؛ مثلاً بنی­عباس با چه اندیشه­ای سامان پیدا کردند؟ غلبۀ چه تفکراتی باعث شد که جامعه، از جریان بنی­امیه به­سمت بنی­عباس سوق داده شوند؟ چه شد که بنی­امیه منحل شدند؟ و...

حضرت آیت الله جوادی آملی| در کنار «شأن نزول» قرآن، دو تعبیر دیگر را نیز تحت عنوان «فضای نزول» و «جوّ نزول»، مطرح فرموده­اند. در بیان ایشان، فرق شأن نزول با فضا و جوّ نزول در این است که شأن نزول یا سبب نزول، عبارت است از حوادثى که در عصر پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در محدودۀ حجاز یا خارج از آن رخ داده و همچنین مناسبت­ها و عواملى که زمینه­ساز نزول یک یا چند آیه از آیات قرآن کریم بوده است؛ اما فضاى نزول که مربوط به مجموع یک سوره می­باشد، به بررسى اوضاع عمومى، اوصاف مردمى، رخدادها و شرایط ویژه­اى می­پردازد که در مدت نزول یک سوره، در حجاز یا خارج آن وجود داشته است.

هر یک از سوره­هاى قرآن کریم، فصل جدیدى بود که با نزول آیۀ شریفۀ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ‏ گشوده شده و با نزول بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ سورۀ بعد، پایان مى­پذیرفت.

بعضی از سوره­هاى قرآن کریم به­طور دفعى نازل شده­اند، مانند سوره­هاى حمد، انعام و نصر؛ و برخى دیگر از سوره­ها به تدریج و در طى چند ماه یا چند سال نازل شده­اند؛ در طى مدت نزول یک سوره، در محدودۀ زندگى مسلمانان و جهان خارج، حوادثى رخ داده و شرایط خاصی حاکم بوده است؛ کشف و پرده­بردارى از این رخدادها و شرایط و تبیین آن در آغـاز هر یک از سوره­ها، موجب ترسیم فضـاى نزول

آن سوره خواهد بود.

و اما جوّ نزول، مربوط به سراسر قرآن کریم است؛ و مراد از آن، بستر مناسب زمانى و مکانى نزول سراسر قرآن می­باشد. قرآن کریم در طى ۲۳ سال بر قلب مطهر و گرامى پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نازل شد؛ حوادثى که در طى این 23 سال نزول قرآن، در حوزۀ اسلامى و یا خارج از قلمرو زندگى مسلمانان و حکومت اسلامى پدید می­آمد و نیز شرایط و افکارى که بر آن حاکم بود و یا رخدادهایى که بر اثر نزول آیات قرآن کریم در جهان آن روز پدیدار می­گشت، حکایت از جوّ نزول قرآن دارد.[33]

این فرمایش ایشان، تطبیق درستی است؛ یعنی قرآن کریم فقط ناظر به یک حادثه و یک منطقۀ خاص نیست، بلکه برای فهم آیات، شناخت تمام جهان بشری نیز که آیات در آن نازل شده، لازم می­باشد. البته واضح است که شناخت منطقۀ خود، از اهمیت و اولویت بیشتری برخوردار است.

 

رکن هفتم: شناخت جوامع مختلف به‌ويژه جامعۀ خود

رکن هفتم از ارکان علم به زمان، علم به حوادث جامعۀ خود و مسائل دیگر جوامع می­باشد. یکی از کتاب­هایی که در شناخت فضای جهانی و شرایط فعلیِ جبهۀ استکبار می­تواند به ما کمک کند، کتاب «رؤیای آمریکایی» است که در فصل اول مورد اشاره قرار گرفت. [34]

 

رکن هشتم: شناخت مسائل مبتلابه جامعه

هشتمین رکـن از ارکـان علم به زمـان، علم به موضوعات مبتلابه است. گاهـی

ممکن است انسان، علم به موضوع مبتلابه را نداشته باشد، مثل فقیهی که پا به سن گذاشته و در عین حال می­خواهد در مورد ازدواج جوانان صحبت کند، چنین فقیهی که در حال حاضر به­طور مستقیم، درگیر مسألۀ ازدواج نیست، چه­بسا نسبت به فشارهای دوران مجردی، آن هم در این زمانه، علم نداشته باشد؛ در این صورت با توجه به عدم اشراف کافی به شرایط متن جامعه، نمی­داند که عدم ازدواج جوانان چه مصیبتی به بار آورده است! در چنین شرایطی نوعاً فقهاء فتوا به استحباب ازدواج          می­دهند، در حالی که ممکن است در شرایط کنونی، ازدواج به موقع، واجب باشد.

احکام در ساحت فردی، دارای یک حکم هستند و در ساحت اجتماعی، دارای حکم دیگری می­باشند؛ فهم تفاوت حکم اجتماعی و فردی نیز بر یک فقیه، لازم است؛ و اگر فقیهی بین این دو حکم، تفاوتی قائل نشود، چه­بسا مشکلات زیادی ایجاد خواهد شد.

به­عنوان نمونه اگر بخواهیم مثال قبل را در فضای فردی بررسی کنیم، حکم می­کنیم به اینکه اگر فرد می­ترسد که به گناه ­بیفتد، ازدواج برای او واجب می­باشد و در غیر این صورت، ازدواج برای او مستحب است.

حال اگر بخواهیم همین حکم را در ساحت اجتماعی فتوا بدهیم، باید بررسی کنیم که آیا با ازدواج نکردن جوانان، جامعۀ کنونی به خطر خواهد افتاد یا خیر؟ اگر جامعه به خطر خواهد افتاد، حکم به وجوب ازدواج می­کنیم. منتها مخاطب این حکم و این فتوا، مشخص نیست؛ یعنی ممکن است تسهیل و اقدام برای ازدواج جوانان، بر خانواده­ها یا افراد فامیل واجب باشد، یا ممکن است بر همۀ افراد اجتماع واجب باشد، یا حتی ممکن است وجوب ازدواج جوانان، بر عهدۀ حکومت باشد که دراین­صورت، بر حکومت اسلامی واجب است که شرایط ازدواج را برای جوانان مهیا سازد.

در قـرآن کریـم، واژۀ ٱلسَّٰٓئِحُونَ و سَٰٓئِحَٰتٖ به­کار رفته است؛ در سورۀ مبارکـۀ

توبه می­فرماید:

ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ ٱلسَّٰٓئِحُونَ ٱلرَّٰكِعُونَ ٱلسَّٰجِدُونَ ٱلۡأٓمِرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَ ٱلنَّاهُونَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَ ٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِۗ وَ بَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [35]

«[آن مؤمنان، همان‏] توبه‏كنندگان، عبادت كنندگان، سپاس‏گزاران، روزه‏داران، ركوع كنندگان، سجده‏كنندگان، فرمان‏دهندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و پاسداران حدود و مقرّرات خدايند؛ و مؤمنان را [به رحمت و رضوان خدا] مژده ده.»

و در سورۀ مبارکۀ تحریم می­فرماید:

عَسَىٰ رَبُّهُۥٓ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبۡدِلَهُۥٓ أَزۡوَٰجًا خَيۡرٗا مِّنكُنَّ مُسۡلِمَٰتٖ مُّؤۡمِنَٰتٖ قَٰنِتَٰتٖ تَٰٓئِبَٰتٍ عَٰبِدَٰتٖ سَٰٓئِحَٰتٖ ثَيِّبَٰتٖ وَ أَبۡكَارٗا [36]

«اگر پيامبر، شما را طلاق دهد اميد است كه پروردگارش همسرانى بهتر از شما كه: مسلمان، مؤمن، فرمانبر، توبه كار، خداپرست، روزه‏دار، غير باكره و باكره باشند، به او عوض دهد.»

یکی از ویژگی­های مؤمن، سیاحت و سِیر کردن است. این عبارت تفسیرهای گوناگونی می­تواند داشته باشد:

یکی اینکه انسان به منظور عبرت­گیری سِیر کند؛ بنابراین مشاهدۀ از نزدیک، می­تواند برای ما اثر علمی داشته باشد؛ و البته برای مجتهد نیز در سطح بالاتری اثر علمی خواهد داشت؛ اما برای معصوم که دارای علم لدنی است، اثر علمی ندارد بلکه اثر روانی ایجاد خواهد نمود، با این توضیح که وقتی معصوم با حادثه­ای مواجه         می­شود، گرچه قبلاً نسبت به آن حادثه، علم داشته است، اما در اثر مواجهۀ با حادثه، انعکاس­های دیگری در وجود وی ایجاد خواهد شد.

بنابراین گاهی اوقات، علم غیب به تنهایی کفایت نمی­کند، بلکه مواجهۀ با موضوع نیز لازم است تا نسبت به موضوع و ویژگی­های آن، علم پیدا نماید.

خداوند در کوه طور، به حضرت موسیعلیه‌السلام خبر داد که قوم تو دچار فتنه­ شده و سامری، آنان را منحرف کرده و به گوساله­پرستی مبتلا نموده است:

قَالَ فَإِنَّا قَدۡ فَتَنَّا قَوۡمَكَ مِنۢ بَعۡدِكَ وَأَضَلَّهُمُ ٱلسَّامِرِيُّ [37]

«[خدا] گفت: اى موسى! ما به راستى قوم تو را پس از آمدن تو امتحان كرديم و سامرى آنان را گمراه كرد.»

بنابراین با اینکه حضرت نسبت به این انحراف علم داشتند، اما وقتی از نزدیک با موضوع مواجه شدند و از نزدیک آن صحنه را مشاهده نمودند، حالشان متفاوت بود و بیشتر متأثر شدند و تعصب خاصی در ایشان پدیدار گشت.

رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نیز می­فرمایند:

«لَيْسَ‏ الْخَبَرُ كَالْمُعَايَنَة»[38]؛ شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن!

می­فرمایند تا وقتی که خود انسان، به­طور کامل با موضوع ـ هرچند ساده باشد ـ درگیر نشود و بالعیان مشاهده نکند، متوجه تمام زوایای آن نخواهد شد؛ و شاید به همین دلیل است که حضرات معصومینعلیهم‌السلام ، خودشان شخصاً به نیازمندان رسیدگی می­کرده­اند.[88]

یکی از اصحاب امام سجادعلیه‌السلام می­گوید: آن حضرت را دیدم که انبانی از آذوقه را بر دوش گرفته­اند؛ به ایشان عرض کردم: اجازه دهید تا من هم در رساندن این    آذوقه­هایی که برای نیازمندان مهیا کرده­اید، کمک کنم. حضرت فرمودند: بردن و دادن این آذوقه­ها به خانواده­های مستحـق، باید توسط خودم انجـام گیرد. حتی آن حضرت،

کیسه­های آذوقه را به دست اصحاب خویش هم نمی­دادند! [39]

فقهای زیادی در عصر ناصرالدین شاه بودند، اما مرحوم میرزای شیرازیرحمة‌الله‌علیه بود که فتوای تحریم تنباکو را صادر فرمود. ایشان دامادی داشتند که از نزدیک، نسبت به حوادث ایران، اشراف کامل داشت و به همین خاطر، اطلاعات دقیقی به میرزای شیرازی می‌رساند؛ همین اطلاعات دقیق که در اثر مواجهۀ مستقیم با موضوع حاصل شده بود، مرحوم میرزای شیرازیرحمة‌الله‌علیه را بر آن داشت تا آن فتوای مهم و تاریخی را صادر کنند.

 

رکن نهم: علم به عبرت­های روزگار

از دیگر ارکان علم به زمان، علم به عبرت­های روزگار است؛ خصوصاً         عبرت­های تلخ روزگار که باید بیشتر مورد بررسی قرار گیرد، چرا که دارای نکات بیشتری می­باشد.

اولین و مهم­ترین جنگ تعیین­کنندۀ اسلام، غزوۀ بدر بود، اما با این وجود، تعداد آیات مربوط به جنگ احد، تقریباً دو تا سه برابر بیشتر از آیات جنگ بدر نازل شده است، زیرا جنگ احد، دارای عبرت­های زیادی بود؛ و در شکست، عبرت­هایی نهفته است که در پیروزی نیست.

علاوه بر عبرت­های روزگار، بررسی جریانات اجتماعیِ سرکوب­شده و علل شکست و به حاشیه رفتن آنها نیز در پیدایش علم به زمان، اهمیت ویژه­ای دارد.

 

رکن دهم: مطالعات تطبيقی ميان مکاتب

مسیحیت در عصر جدید، دو کار اصلی را انجام می­دهد:

1ـ ارضاء و اشباع نیازهای مالی و جسمی؛ مسیحیان در جهت رسیدن به این هدف، هزینه­های زیادی را انجام می­دهند؛ به­عنوان مثال در مورد شهوات، خدماتی را به­صورت رایگان در اختیار جوانان قرار می­دهند! البته بهائیان نیز به همین شکل عمل می­کنند.

2ـ تبلیغ مسیحیت؛ یعنی در کنار القاء شبهه نسبت به افکار متفاوت، دین خود را به­صورت گسترده، تبلیغ می­کنند.

بنابراین بر ما لازم است که حقیقت افکار و عقائد مختلف را سنجیده و پاسخ شبهات را بدانیم. در چنین شرایطی است که بحث­های تطبیقی، موضوعیت پیدا       می­کند.

یکی از مشکلاتی که باعث شده تا ما در این زمینه رکود داشته باشیم، عدم توجه به بحث­های تطبیقی است. بحث تطبیقی، یعنی افکار مختلف ـ چه اعتقادی و چه سیاسی ـ را با هم مقایسه کنیم؛ مثلاً در طول تاریخ، افکار ملی­گرایی چه اموری را پیش برده و چه ضررهایی به همراه داشته است؟ یا مثلاً افکاری که وابسته به           جریان­های بیرونی بوده است ـ مثل تفکرات توده‌ای و کمونیستی ـ چه ضررهایی را ایجاد کرده است؟

بنابراین بحث­های تطبیقی ادیان، بسیار کمک­کننده و ضروری هستند و اگر این بحث­ها شکل می‌گرفت، حقیقتاً جامعه را واکسینه می‌کرد. وقتی بحث­های تطبیقی نداشته باشیم، از زمانه عقب می­مانیم.

انسان در کنار شنیدن احکام، باید شبهات را نیز بشنود و به­طور کلی خود را واکسینه نماید. یکی از امتیازات مرحوم آیت الله بروجردیرحمة‌الله‌علیه در فقه و احکام این بود که قدم­به­قدم، فقه مقارن تطبیقی را رعایت نموده و در درس­های خود، فتاوا و احکام سایر فِرَق اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می­دادند.

مرحوم شیخ انصاریرحمة‌الله‌علیه در مورد اثبات ولایت فقیه، عبارت «دونَه خَرطِ القِتاد»[40] را به کار می­برند؛ «قتاد»، به درخت پُرتيغ جنگلی گفته می­شود که هيچ ثمره‌ای جز خارهای درشت و تيغ­های بلند، ندارد؛ به­طوری که اگر کسی با دست بخواهد تیغ­های آن درخت را از بالا تا پايين جدا سازد، دستانش آسیب دیده و زخم خواهد شد، به اين عمل، «خَرْط» می‌گويند؛ پس خَرْط يعنی انسان دست برده و تمام تيغ‌های درخت قتاد را کشیده و جدا کند.

تعبیر «دونَه خَرط القِتاد»، يک مَثَل معروف است و در مورد کاری استعمال می­شود که مشقت و سختیِ آن کار، بیشتر از جداکردن تیغ­های درخت قتاد باشد! ازاین­رو گفته می­شود: «خرط قتاد» آسان‌تر از فلان کار است!

مرحوم شیخ انصاریرحمة‌الله‌علیه می­فرماید: اثبات ولایت فقیه، سخت­تر از خرط قتاد می­باشد! زیرا در زمان ایشان، حکومتی وجود نداشته تا حاکم آن، ولایت فقیه باشد؛ اما در نگاه رهبر فقید انقلابرحمة‌الله‌علیه ، ولایت فقیه، یک امری بدیهی و بی­نیاز از دلیل دانسته شده است، به­طوری که تصور آن مساوی است با تصدیق آن.[41]

برای فهم بهتر مطلب، ناچاریم قدری بیشتر توضیح دهیم.

 

وحی و عقل؛ منابع اصلی علم به زمان

تفاوت انسان و حیوان در عقل است نه در حسّ و خیـال و وهم؛ زیرا برخی از

حیوانات نیز خیال منتشر را دارا هستند.[42] بنابراین تفاوت رفتار انسانی و حیوانی در استفادۀ از عقل می­باشد.

بالاتر از عقل بشری، وحی است که از جانب عقل کلّ به ما رسیده‌ و مبدأ اعلای عمل انسانی شمرده می­شود؛ به تعبیر دیگر مبدأ عمل انسان، حقیقت است، آن هم حقیقتی که آگاهانه به آن رسیده باشد نه مقلّدانه.

اگر وحی و عقل، مبدأ اعمال انسان قرار نگیرد، رفتار انسان شبیه رفتار حیوان خواهد شد؛ بنابراین قوای محرکۀ انسان، باید از این دو سرچشمه گرفته باشند تا رفتار او، رفتار انسانی قلمداد شود.

قرآن وقتی می‌خواهد حضرت ابراهیمعلیه‌السلام و برخی فرزندان ایشان را به یاد بیاورد، چنین می­فرماید:

وَ ٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَ إِسۡحَٰقَ وَ يَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَ ٱلۡأَبۡصَٰرِ ۞ إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ

[43]


«و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ياد كن كه داراى قدرت و بصيرت بودند. ۞ ما آنان را با [صفت بسيار پرارزش‏] ياد كردن سراى آخرت با اخلاصى ويژه خالص ساختيم.»

در این عبارات نورانی دقت کنید! در آیۀ اول می­فرماید: حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوبعلیهم‌السلام هستند که دارای دست و چشم­اند؛ یعنی می­خواهد بفهماند آن دستی که بت را نمی­شکند، دست نیست؛ و آن چشمی که عبرت­بین نباشد، چشم نیست. بنابراین خداوند این دست را برای بت­شکنی ـ چه بت بیرون و چه بت درون ـ خلق فرموده است؛ و چشم را نیز بدین منظور آفریده که انسان، با نظر عبرت، به عالم هستی بنگرد و از این طریق به خداوند نزدیک گردد.

در آیۀ بعد، علت اینکه چرا آنها أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَ ٱلۡأَبۡصَٰرِ هستند را بیان نموده و

می­فرماید إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ. چقدر این عبارت لطیف است! چندین نکتۀ ادبی در این عبارت وجود دارد که در این مقام، قصد پرداختن به آن نکات را نداریم، اما پیام کلی آیه این است که به ما بفهماند وقتی شما می­توانید صاحب دست و چشم شوید که یاد معاد را در وجود خود، احیاء نموده و توجه‌­تان به معاد باشد.

[89]

قرآن کریم می­فرماید: اگر کسی دست و چشم نداشته باشد، با حیوان فرقی نخواهد داشت:

وَ لَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَ ٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ

[44]

«و مسلماً بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‏ايم [زيرا] آنان را دل‏هايى است كه به وسيله آن [معارف الهى را] در نمى‏يابند، و چشمانى است كه توسط آن [حقايق و نشانه‏هاى حق را] نمى‏بينند، و گوش‏هايى است كه به وسيله آن [سخن خدا و پيامبران را] نمى‏شنوند، آنان مانند چهارپايانند بلكه گمراه‏ترند؛ اينانند كه بى‏خبر و غافل [ازمعارف و آيات خداى‏] اند.»

 

عقلِ نجات‌بخش؛ عقلِ رها از هوای نفس

شناخت انسان از تاریخ، جریان­ها، جریان­های فکری و افراد جریان­ساز، به راحتی قابل دسترسی است، البته به شرطی که انسان در کسب این موارد، قلب خویش را از میل و کراهت خودش خالی کند.

امیال و کراهت­ها، حبّ و نفرت­ها، همچون زنجیرهای نامحسوس و ظریفی به انسان وصل شده است. به­عنوان نمونه، فردی که در خانواده‌ای با جهت­گیری خاص سیاسی یا اجتماعی بزرگ شده، ناخودآگاه همان جهت­گیری­ را خواهد داشت و وابسته به همان جریان خواهد بود؛ خصوصاً اگر بین آن فرد و افراد مدافع آن جریان، روابط عاطفی و محبت­آمیز برقرار باشد.

به­ همین دلیل است که سفارش شده عقاید را از روی تحقیق یاد بگیرید؛ یعنی اعتقادات ما نه تنها نباید از روی تقلید باشد، بلکه از روی حبّ و بغض نیز نباید باشد. ازاین­رو برای رسیدن به اعتقادات صحیح، باید وجود خویش را از حبّ و بغض­ها خالی کنیم؛ در استدلال نباید محبت و علاقه، جای دلیل و استدلال را بگیرد.

در یکی از جلسات، در مورد آیۀ شریفۀ لیلة المبیت سؤال شد که آیا این آیۀ شریفه دربارۀ امیرالمؤمنینعلیه‌السلام است؟ همۀ مخاطبین گفتند: بله! اما پس از طرح یکسری اشکالات و شبهات، مشاهده شد که هیچ­کدام از مخاطبین، توانایی پاسخ و دفاع از این مسأله را نداشتند! زیرا یقین آنها، یقین عاطفی، احساسی و مبتنی بر محبت بود، نه یقین ناشی از استدلال و تحقیق.

بنابراین صرف علاقه و محبت نسبت به امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ، نمی­تواند دلیل اثبات آن باشد که آیۀ لیلة المبیت در شأن آن حضرت است.

اگر بدون تحقیق و بررسی دلایل، عقاید خود را حق بدانیم، دراین­صورت تفاوتی بین ما و اهل تسنن نخواهد بود، زیرا اهل تسنن نیز نسبت به اولیاء خود، علاقه داشته و ولایت آنان را قبول دارند. به­عنوان مثال در کتب خود، روایتی را از پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرده­اند که آن حضرت در مورد خلیفۀ دوم فرمودند: شیطان از عُمَر فرار می‌کند! [90] اهل تسنن نیز با دیدن این روایت، خوشحال شده و علاقه و محبت آنها نسبت به عمر بیشتر می­گردد!

این سخن به معنای آن نیست که ما خود را از عشق و محبت نسبت به امیرالمؤمنینعلیه‌السلام خالی کنیم، بلکه صرفاً خواستیم تذکر دهیم که برای تحصیل اعتقادات یقینی، حتی دربارۀ اثبات حقانیت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ، استدلال و تحقیق، لازم است، تا چه رسد به حقانیت جریان­های مختلف اجتماعی و سیاسی.

اسحاق کندی که از فلاسفۀ اسلام و عرب به شمار می‌رفت و در عراق اقامت داشت، کتابی تألیف نمود به نام «تناقض‌های قرآن!»؛ او مدت زیادی گوشه‌نشینی اختیار کرده و در منزل نشست و خود را به نگارش آن کتاب، مشغول ساخت.

روزی یکی از شاگردان وی به محضر امام عسکریعلیه‌السلام شرفیاب شد؛ ‌هنگامی که چشم حضرت به او افتاد، فرمودند: آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد که گفته‌های استادتان «کندی» را پاسخ گوید؟ آن شاگرد عرض کرد: ما همگی از شاگردان او هستیم و نمی‌توانیم به اشتباه استاد خویش اعتراض کنیم!

امام فرمودند: اگر مطالبی به تو تلقین و تفهیم کنم، می‌توانی آن را برای استاد خود نقل کنی؟ شاگرد گفت: آری!

حضرت فرمودند: از اینجا که برگشتی، به حضور استادت برو و با او به گرمی و محبت رفتار نما و سعی کن با او انس و الفت پیدا کنی؛ هنگامی که کاملاً انس گرفتی، به او بگو: «مسأله‌ای برای من پیش آمده است و آن اینکه آیا ممکن است گویندۀ قرآن از گفتار خود، معنایی غیر از آنچه شما حدس می‌زنید، اراده کرده باشد؟ استادت در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممکن است چنین منظوری داشته باشد! ‌در این هنگام بگو: شما چه می‌دانید، شاید گویندۀ قرآن، معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس می‌زنید، اراده فرموده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به کار برده‌ باشید!

آنگاه حضرت به آن شاگرد فرمودند: ‌کندی، آدم باهوشی است؛ طرح این مسأله

کافی است تا او را متوجه اشتباه خود سازد.

شاگرد کندی از محضر امام عسکریعلیه‌السلام مرخص شده و به حضور استاد خود رسید و طبق دستور امامعلیه‌السلام با او رفتار نمود تا وقتی که زمینه برای طرح مسأله، مساعد گردید. در این هنگام سؤالی را که امام عسکریعلیه‌السلام به او آموخته بود، مطرح کرد و گفت: آیا ممکن است گوینده‌ای سخنی بگوید و از سخن خود، مطلبی اراده کند که به ذهن مخاطب نیاید؟

فیلسوف عراقی با کمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: سؤال خود را تکرار کن!

شاگرد دوباره پرسید: آیا ممکن است مقصود گوینده از سخنان خود، چیزی باشد که با آنچه در ذهن مخاطب است، مغایر باشد؟

کندی با شنیدن این سؤال، قدری تأمل کرد و سپس گفت: آری! ممکن است چیزی در ذهن گویندۀ سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده، چیزی بفهمد که وی خلاف آن را اراده نموده است.

استاد که می‌دانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمی‌تواند مطرح نماید و در حد‌ اندیشۀ او نیست، رو به شاگرد کرد و گفت: تو را قسم می‌دهم که حقیقت را به من بگو! چنین سؤالی از کجا به فکر تو خطور کرد؟

شاگرد گفت: چه ایرادی دارد که چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟

استاد گفت: تو هنوز زود است که به چنین درک و فهمی رسیده باشی! به من بگو که این سؤال را از کجا فرا گرفتی؟

شاگرد پاسخ داد: حقیقت آن است که ابو محمد ـ امام حسن عسکریعلیه‌السلام ـ مرا با این سؤال آشنا نمود!

استاد گفت: «الْآنَ جِئْتَ بِهِ وَ مَا كَانَ لِيَخْرُجَ مِثْلُ هَذَا إِلَّا مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ»؛

اکنون حقیقت را گفتی! چنین سؤال‌هایی تنها زیبندۀ این خاندان است.

آنگاه استاد با درک واقعیت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن کردند و آنچه را که به عقیدۀ خود، دربارۀ «تناقض‌های قرآن» نوشته بود، تماماً سوزاند! [91]

آنچه که در این داستان قابل توجه است این است که حضرت

امام حسن عسکریعلیه‌السلام ، به جواب شبهات و تناقضات نپرداختند، بلکه فقط ذهن کندی را متوجه این مسأله نمودند که: به شرطی در مورد سخن گوینده می­توانیم اظهار نظر قطعی کنیم که مراد گوینده از سخنش را صددرصد فهمیده باشیم و اطمینان حاصل کنیم که منظور و مقصود گوینده، دقیقاً همان است که ما فهمیده­ایم. 

بنابراین انسان وقتی می­تواند با اطمینان بگوید آیات قرآن متناقض­اند که مقصود خداوند را صددرصد فهمیده باشد! به­طوری که با اطمینان بگوید منظور خداوند از فلان آیه، این معناست و مطلب دیگری را قصد نفرموده است!

چند نفر سراغ دارید که چنین اشرافی نسبت به قرآن داشته باشند؟

انسان وقتی به دانسته­های خود اعتماد کند، راه عقل او بسته خواهد شد.

بنابراین پایۀ شناخت جریانات و شرط اساسی فهم آنها، دوری از دنیا­­طلبی و حبّ دنیا است؛ البته دنیا­طلبی نیز همیشه به معنای مال­دوستی و ثروت­اندوزی نیست، بلکه دوست­داشتنِ موقعیت اجتماعی یا موقعیت خانوادگی نیز می­تواند از مصادیق دنیاطلبـی باشد؛ کم نیستند افرادی که همسران آنها مانـع سعادتشـان شدند، چـرا که

همه­چیز آنها همسرانشان بوده است!

در تقوای فردی، به لحاظ عملی، نیاز به خودسازی دائم و مستمر داریم، و انتظار فرج نیز با خودسازی مستمر معنا پیدا می­کند؛ و از حیث علمی­معرفتی نیز باید به­دنبال کسب معرفت­های عمیق­تر باشیم که نامش همان بصیرت است.

بصیرت مسألـۀ بسیـار مهمی است و خداونـد نیز آن را به وجـود مقدس خـود

نسبت داده و در آیات زیادی از قرآن کریم می‌فرماید من بصیر هستم:

وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيرٗا [45]؛ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٞ [46]

از طرفی، به رسول گرامی خود نیز می­فرماید تو نیز بصیر هستی و دعوت تو هم باید مبتنی بر بصیرت باشد:

قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَ مَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَ مَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ

[47]

«بگو: اين راه من است كه من و هر كس از من پيروى كرد با بصيرت و بينايى به خدا دعوت مى‏كنيم، و خدا منزّه است و من از مشركان نيستم.»

رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله می­فرمایند: دعوت من بر اساس بصیرت است؛ هر کسی هم که تابع من است، باید دعوت او نیز همراه با بصیرت باشد.

بنابراین اگر فردی که حرف خداوند را قبول داشته و در مسیر صحیحی حرکت می­کند، بصیرت نداشته باشد، این حرکت وی ارزشی نخواهد داشت، زیرا به صراحت فرموده است که حرکت در راه خیر، باید مبتنی بر بصیرت باشد.

از حضرت علی بن موسی الرضاC نقل است که می­فرمایند:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ الْعَمَلَ‏ الدَّائِمَ الْقَلِيلَ عَلَى الْيَقِينِ وَ الْبَصِيرَةِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثِيرِ عَلَى غَيْرِ الْيَقِينِ وَ الْجَهْل‏»[48]

«و بدان که عمل مستمر کمی که بر اساس یقین و بصیرت انجام گیرد، در نزد خداوند با فضیلت­تر است از عمل زیادی که بر اساس غیر یقین و جهل باشد.»

نکتۀ مهم و لازمی که باید در کنار بصیرت باشد، دل­کندن از دنیاست، و بلکه به تعبیر دقیق­تر، دل­کندن از غیر خداوند است؛ و چنانچه این دل­کندن از غیر خداوند نباشد، چشم بصیرت، کور خواهد شد.

لازمۀ دل­کندن از دنیا، آن است که انسان به اندازۀ نیاز از دنیا استفاده کند. در دعاهای وارده از معصومینعلیهم‌السلام نیز آمده است: «وَ لَا تَكِلْنِي‏ إِلَى‏ غَيْرِكَ»[49]؛ خداوندا! مرا فقط به خودت متصل کن و به غیر خودت وا مگذار؛ یعنی نه تنها از نَفْس و دنیا دل بکنم، بلکه از غیر تو نیز دل بکنم.

دل انسان، از یک طرف به گونه­ای است که نمی­تواند معلق و بی­میل باشد، بلکه نیاز به تکیه­گاه دارد و حتماً باید به طرفی میل پیدا کند؛ و از طرف دیگر، نمی­تواند به دو چیز متضاد، میل داشته باشد:

مَا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِۦ [50]

«خدا براى هيچ مردى در درونش دو قلب قرار نداده»

در نتیجه، هر دل­کندنی، مساوی است با یک دل­دادن؛ دل­کندن از دنیا و غیر خداوند، مساوی است با دل­دادن به خداوند.

 

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست

یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن[51]

 

پيروی از دليل و سند

یکی از مشکلات فراگیر در جامعه، کثرت حرف­های بدون دلیل و سند است؛

اگر ما هر آنچه را که از دیگران شنیده­ایم، یا در سایت­ها و شبکه­های اجتماعی و... دیده و خوانده­ایم، کنار بگذاریم، آن­وقت معلوم خواهد شد که چه مقدار از اطلاعات دریافتی ما، مستند بوده و به سند مورد اعتمادی منتهی می­گردد.

هر یک از ما می­توانیم کم و بیش در هر زمینه­ای سخن بگوییم، در زمینۀ مسائل دینی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مسائل فراوان دیگر؛ اما آیا یک درصد از آنچه که به­عنوان دانسته­های خود بر زبان جاری می­کنیم، مستند و مستدل هست؟ و آیا می­توانیم با دلیل محکم، گفتۀ خویش را اثبات کنیم؟

اگر کسی حقیقتاً خود را مقید کند که فقط مطالب مستند و بادلیل را بر زبان جاری سازد، دراین­صورت سخنانش به یک­صدم، کاهش پیدا خواهد کرد!

کم گوی و گزیده گوی چون دُرّ

تا ز اندک تـو جهـان شـود پُـر[52]

مرحوم شهید مطهریرحمة‌الله‌علیه در کتاب «حماسۀ حسینی» می­نویسد:

«گريز زدن خود يک هنرى است در ميان اهل منبر و روضه‏خوان‏ها. قهراً براى اينكه مردم بهتر و بيشتر گريه كنند، و به ظاهر براى اينكه اجر و ثواب بيشترى پيدا كنند، روضه‏هاى دروغ جعل شد. مردم ما هم فعلاً مثل چايخورهايى كه به چاى پررنگ عادت كرده باشند كه چاى كمرنگ آنها را نمى‏گيرد، به روضه‏هاى خيلى داغ و پرحاشيه عادت كرده‏اند و اين خود عاملى شده كه اجباراً عده‏اى از اهل منبر براى اينكه مردم گريه بكنند، روضه‏هاى دروغ و اگر بخواهيم‏ محترمانه بگوييم روضه‏هاى ضعيف مى‏خوانند.

اينجـا دو داستان دارم: مى‏گويند يكى از علمـاى آذربايجان هميشه

از روضه‏هاى بى‏اصلى كه خوانده مى‏شد رنج مى‏برد و به اهل منبر اعتراض مى‏كرد. معمولاً مى‏گفت اين زهرمارها چيست كه شما مى‏خوانيد؟! ولى كسى به سخنانش گوش نمى‏كرد، تا آنكه يک دهه خودش در مسجد خودش روضه گرفت و بانى هم خودش بود. با روضه‏خوان شرط كرد به اصطلاحِ خودش از آن زهرمارها قاطى نكند. روضه‏خوان گفت: آقا! من حرفى ندارم ولى بدانيد كه مردم گريه نمى‏كنند. گفت: تو چه‏كار دارى؟! در مجلس من نبايد از آن زهرمارى‏ها يعنى روضه‏هاى دروغ خوانده شود. مجلس بپاشد. آقا خودش در محراب، و منبر هم كنار محراب. منبرى وارد روضه شد ولى هرچه خواست با روضه راست مردم گريه كنند نشد. آقا خودش هم دست را به پيشانى گذاشته بود و ديد عجب! مجلس خيلى يخ شد؛ و لابد با خود گفت الآن مردم عوام خواهند گفت علت اينكه روضه آقا نمى‏گيرد اين است كه نيّت آقا صاف نيست و مريدها خواهند پاشيد. يواشكى سرش را به طرف منبر برد و گفت: قدرى از آن زهرمارى‏ها قاطیش کن!»[53]

اگر کسی می­خواهد در روز قیامت مؤاخذه نشود، باید هرچه می­گوید، مستند و با حجت و دلیل باشد، خصوصاً در اموری که سخنش به­عنوان موضع­گیری محسوب شده و باعث ایجاد یک جریان می‌گردد، یا خبری که می­خواهد در مورد انسان­های مهمی بیان کند؛ در این­گونه موارد، حتماً باید پایبند دلیل باشیم؛ نحن أبناءُ الدلیل.

ما نیازمند تربیت عقلانی هستیم؛ هم باید خود ما این­گونه تربیت شویم و         هم فرزندان خود را این­گونـه تربیت کنیم. مهم­ترین رکن تربیت فرزند، بیش از تربیت

اخلاقی و تربیت دینی و بیش از تمام انواع تربیت­ها، تربیت عقلانی است.

یکی از ارکان مهم تربیت عقلانی، این است که ما یاد بگیریم و یاد دهیم که هر حرفی را بی­دلیل نپذیریم و بی­دلیل ردّ نکنیم، و به تعبیر قرآن کریم، تَبَیُّن کنیم؛ قرآن کریم در آیۀ شریفۀ نبأ تذکر داده و می­فرماید:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ

[54]

«اى اهل ايمان! اگر فاسقى خبرى برايتان آورد، خبرش را بررسى و تحقيق كنيد تا مبادا از روى ناآگاهى گروهى را آسيب و گزند رسانيد و بر كرده خود پشيمان شويد.»

بنابراین داشتن الگوی رصد اطلاعاتی، یکی از ارکان تربیت عقلانی است؛ یعنی فرد بتواند اطلاعات صحیح را از ناصحیح تشخیص دهد. در حال حاضر، تشخیص اطلاعات صحیح، سخت است و نیاز به فحص و جستجو دارد. پایۀ بسیاری از تغییر و تبدیل­ها، الگوی اطلاعاتی و کیفیت کسب معارف است: آیا هر مطلبی که در دسترس ماست، باید بخوانیم؟ و اگر می­خوانیم، به چه کیفیتی بخوانیم؟ آیا باید انواع اطلاعات را کسب کنیم؟ راه­های کسب اطلاعات کدام است؟ کدام­یک از        راه­های کسب اطلاعات، به سلامت نزدیک­تر است؟ و...

گاهی انسان به خاطر نداشتن الگوی اطلاعاتی، زمین می‌خورد! می­خواهد انسان خوبی باشد و هیچ غرض منفی هم ندارد، اما نمی­داند که باید چه­کار کند! زیرا الگو و نقشۀ صحیحی ندارد؛ در نتیجه، بدون آگاهی لازم عمل کرده و از کردۀ خود، آسیب خواهد دید.­

به­عنوان مثال پرستاری را تصور کنید که می­خواهد به بیمار تصادفی و اورژانسی

کمک کند، اما نمی­داند که آیا اول باید جلوی خونریزی مریض را بگیرد یا اینکه اول باید راه تنفسی او را باز کند؛ گرچه هر دو عمل، لازم و مهم است، اما باز کردن راه تنفسی بیمار، از درجۀ اهمیت بالاتری برخوردار است؛ حال اگر آن پرستار، ابتدا بخواهد جلوی خونریزی بیمار را بگیرد، آن بیمار خواهد مرد!

یکی از مسائلی که فی نفسه برای انسان کثرت می­آورد، اخبار جزئی است. گرچه ما برای جهت­گیری­های صحیح، به اخبار نیازمندیم، اما اطلاعاتی که                می­خواهیم از اخبار جاری به­دست آوریم، باید کلی باشد نه جزئی؛ چرا که کلیات اخبار و جریانات، برای جهت­گیری صحیح، کفایت می­کند؛ و ضرر دانستن جزئیات، از فایدۀ آن بیشتر است.

البته در بعضی مواقع، دانستن کلیات اخبار، کافی نیست، بلکه باید جزئیات نیز به دست آید، و این در جایی است که ما می­خواهیم در مورد مسأله­ای تصمیم بگیریم یا نسبت به جریانی، موضع­گیری کنیم؛ در این­گونه موارد، باید موضوع مورد نظر، کاملاً و به وضوح برای ما روشن باشد تا مبادا در تصمیم­گیری یا موضع­گیری خود دچار اشتباه شویم.

به­عنوان مثال، فردی به نام «احمد الحسن البصری» ادعا کرده که من همان یمانی در عصر ظهور هستم [92]؛ حال ما در مواجهۀ با این موضوع، می­خواهیم بدانیم که آیا این ادعا، صحیح است؟ آیا می­توانیم به این جریان اعتماد کنیم؟ در اینجا دانستن این خبر کلی که «وی قائل به تحریف قرآن است»، برای عدم اعتماد، کفایت می­کند و نیاز نیست که ما با پیگیری جزئیات، به تمام زوایای فکری او احاطه پیدا کنیم؛ اما اگر قصد داشته باشیم که همین موضوع را برای افرادی که تحت تأثیر مبنای فکری او هستند، بیان کنیم، دراین­صورت لازم است که از تمام زوایا و جزئیات فکری او آگاه باشیم.

خلاصه و عصارۀ کلام اینکه باید همیشه آماده باشیم تا در لحظۀ حادثه، با تصمیمی درست، واکنش صحیح و سریعی را اتخاذ کنیم.

 

 

و الحمد لله رب العالمینـ

 


[1]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 60.

[2]. این عبارت، در 60 آیه از آیات قرآن کریم آمده است.

[3]. این مطلب در کتاب «نگرشی دیگر به قرآن» از مؤلف محترم، با بیان دیگری آمده است:

«... اما نگاه ما به قرآن، مبتلا به چه اشکالی شده است که قرآن به قلب ما نفوذ نکرده، به حقیقتِ تحول­آفرین آن نرسیده­ایم؟ مگر قرآنی که آنها با آن برخورد کردند، همین قرآنی نیست که ما با آن مواجهیم؟! آیا این قرآنی که چنین ‌‌‌تأثیرگذار است، همان قرآنی است که ما به آن مراجعه می­کنیم، آن را می‌بوسیم، برای مراسم ازدواج می‌خریم، در مراسم ختم می‌خوانیم و…؟! اگر آری، پس علت عدم ‌‌‌تأثیر قرآن در وجود و زندگی ما چیست؟ چرا قرآن چنین ‌‌‌تأثیر شگرفی در جان و زندگی ما نداشته است؟ این کتاب باید با نفس و جان ما چه کند؟ به راستی در زندگی ما، قرآن چقدر ‌‌‌تأثیرگذار است؟ اگر یک هفته، این کتاب از زندگی ما حذف شود، چه اشکال و فاجعه‌ای در زندگی ما ایجاد می‌شود؟ آیا حذف این کتاب، ‌‌‌تأثیر معناداری در زندگی ما می‌گذارد؟ «همان‌گونه که مثلاً اگر یک روز چای نخوریم سردرد می‌شویم؛ که این یعنی چای در زندگی ما ‌‌‌تأثیرگذار است و نبودش اثری محسوس بر جای می‌گذارد.» آیا واقعاً قرآن به اندازۀ «چای» در زندگی ما نقش دارد؟! چرا چنین است؟» (نگرشی دیگر به قرآن، ص: 25)

[4]. شیخ شمس‏الدین محمد بن مکی معروف به شهید اول (٧٣٤ ـ ٧٨۶ ق) از فقهای مشهور شیعه است. مهم‏ترین کتاب وی در فقه، لمعۀ دمشقیه نام دارد که شروح متعددی بر آن نوشته شده است.

[5].    عَظُمَت مُصیبةُ عبدِکَ المسکیـن                فى نومه عن مَهر حورِالعین

الاولیاءُ تَمَتَّعـوا بِک فى الدُّجــى                بِتَهَجُّـدٍ و تَخَشُّـعٍ و حَنیـن

فَطَرَدتَنى عن قَرعِ بابـکَ دونـهـم                اَترى لِعَظمِ جرائمى سَبقونى

اَوَجَدتَهُـم لَم یُذنِبـوا فَرَحِمتَهُــم                اَم اَذنَبوا فَعَفَوتَ عَنهُم دونى

ان لم یَکُن للعفـوِ عندک مَوضِـع                للمُذنِبین فَاَین حُسنُ ظُنونى

خدایا! مصیبت بنده بیچاره­ات زیاد شد که او را خواب، از مهر و کابین حور العین بازداشت. اولیاى خدا در تاریکى­هاى شب با تهجد و خشوع و ناله و زارى بهره­ها برده­اند. مرا از در خانه­ات راندى و آنها را راه دادى! آیا به واسطۀ اعمال ناشایستم از آنها عقب ماندم؟ آیا آنها گناه نکرده بودند یا گناه داشتند اما تو ایشان را آمرزیدى ولى مرا نیامرزیدى؟ اگر گنه­کاران راهى به عفو تو نداشته باشند پس حسن ظن ما به کجا مى­رود؟! (رَوضاتُ الجَنّات فی اَحوالِ العُلماء و السادات، ص: ۵۹۱)

[6]. شبیه هیجان و شوری که با شهادت سردار پرافتخار، شهید حاج قاسم سلیمانی در بین مردم ایجاد شد؛ و طبیعی است که پس از مدتی کم­رنگ ­شود.

[7]. «حكى أنه قيل للقمان: ممّن تعلّمت الأدب؟ فأجاب: ممن لا أدب له.» (منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏21، ص: 491)

[8]. سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 24.

[9]. تفسير نمونه، ج‏4، ص: 342.

[10]. كمال الدين، ترجمۀ كمره‏اى، ج‏1، ص: 248.

[11]. الغيبة للنعماني، ترجمۀ غفارى، ص: 400.

[12]. «انْتَظِرُوا الْفَرَجَ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ فَإِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مَا دَاوَمَ عَلَيْهِ الْمُؤْمِنُ.» (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 93)

«مَا أَحْسَنَ الصَّبْرَ وَ انْتِظَارَ الْفَرَجِ‏! أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ: ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ‏ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ إِنَّمَا يَجِي‏ءُ الْفَرَجُ عَلَى الْيَأْسِ، وَ قَدْ كَانَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُمْ.» (قرب الإسناد (ط - الحديثة)، ص: 380)

[13]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 57، خطبۀ 16.

[14]. فهم و اجرای دین، از شؤون ولی فقیه می­باشد؛ اما آن مقداری که ما لازم داریم در ادامۀ بحث گفتگو خواهد شد.

[15]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 27.

[16]. مجمع البحرين، ج‏4، ص: 103.

[17]. «و حكى ان ربيع بن خثيم كان يسهر بالليل الى الفجر في ركوع واحد (ركعة واحدة)، فاذا أصبح يزفر، و قال أوه سبق المخلصون و قطع بنا.» حكايت شده كه ربيع‏ بن‏ خثيم‏ شب را تا طلوع فجر در ركوع واحد و يا در يک ركعت به آخر مى‏رسانيد، و چون صبح مى‏شد نفس عميقى با اندوه كشيده و مى‏گفت: آه كه اشخاص مخلص پيش رفتند و راه بر ما مسدود شده است و ما مانده‏ايم.» (مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى، ص: 62)

[18]. پيكار صفين، ترجمۀ وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص161.

[19]. مانند: شیخ طوسی، علامۀ حلی، محقق حلی، ابوالصلاح حلبی، ابن حمزه طوسی، ابن زهره، شهید اول، شهید ثانی، صاحب جواهر، آیةالله خوییs و...

[20]. سورۀ مبارکۀ حج، قسمتی از آیۀ شریفۀ 46.

[21]. رسالۀ توضیح المسائل آیت الله جوادی آملی| ، مسأله ١١٠: همه بدن كافر، حتى مو و ناخن و رطوبت­هاى او، نجس است؛ [مگر] اهل كتاب كه ذاتاً پاکند و اگر بر اثر آلوده شدن به چيزهای نجس، متنجس شوند با تطهير پاک می­شوند.

[22]. سورۀ مبارکۀ حاقه، آیۀ شریفۀ 19.

[23]. همان، آیۀ شریفۀ 25.

[24]. سورۀ مبارکۀ اسراء، آیۀ شریفۀ 13.

[25]. مفردات ألفاظ القرآن، ص: 187.

[26]. سورۀ مبارکۀ جاثیه، آیۀ شریفۀ 28.

[27]. سورۀ مبارکۀ شمس، آیۀ شریفۀ 14.

[28]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 319، خطبۀ 201.

[29]. جامی، هفت اورنگ، تحفة الاحرار، بخش 38.

[30]. سورۀ مبارکۀ اسراء، آیۀ شریفۀ 71.

[31]. سورۀ مبارکۀ قصص، آیۀ شریفۀ 41: «و آنان را [به كيفر طغيانشان‏] پيشوايانى كه دعوت به آتش مى‏كنند قرار داديم، و روز قيامت يارى نمى‏شوند.»

[32]. الأربعون حديثا (للرازي)، ص: 31. و نیز: شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏2، ص: 334.

[33]. تفسیر تسنیم، ج۱، پیشگفتار مفسر، فصل هشتم.

[34]. صفحه: 47؛ و نیز رجوع کنید به پی­نوشت [23].

[35]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 112.

[36]. سورۀ مبارکۀ تحریم، آیۀ شریفۀ 5.

[37]. سورۀ مبارکۀ طه، آیۀ شریفۀ 85.

[38]. من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص: 378.

[39]. علل الشرائع، ج‏1، ص: 231.

[40]. «و بالجملة، فأقامه الدليل على وجوب طاعة الفقيه كالإمام عليه السلام ـ إلّا ما خرج بالدليل ـ دونه خرط القتاد!» (كتاب المكاسب، ج‏3، ص: 553)

[41]. «ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آنها موجب تصديق مى‏شود، و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنى كه هر كس عقايد و احكام اسلامى را، حتى اجمالًا، دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بى‏درنگ تصديق خواهد كرد، و آن را ضرورى و بديهى خواهد شناخت.» (ولايت فقيه (حكومت اسلامى ـ ويرايش جديد)، ص: 9).

[42]. برخی از حیوانات مراتبی از ادراک خیالی را دارند و به همین دلیل است که تربیت­پذیر هستند. صورتی کلی که از صورت­های محسوس در نظر می­آید، خیال منتشر نامیده می­شود.

[43]. سورۀ مبارکۀ ص، آیات شریفۀ 45 و 46.

[44]. سورۀ مبارکۀ اعراف، آیۀ شریفۀ 179.

[45]. سورۀ مبارکۀ فرقان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 20.

[46]. سورۀ مبارکۀ حج، قسمتی از آیۀ شریفۀ 75.

[47]. سورۀ مبارکۀ یوسف، آیۀ شریفۀ 108.

[48]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام،  ص:  356.

[49]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 448، فصل فيما نذكره من صفة صلاة العيد يوم الأضحى؛ و نیز ص: 521، و من الدعاء في يوم المباهلة ما وجدناه في كتب الدعوات‏.

[50]. سورۀ مبارکۀ احزاب، قسمتی از آیۀ شریفۀ 4.

[51]. دیوان سنایی، قصیدۀ شمارۀ 134.

[52]. نظامی گنجوی، خمسه، لیلی و مجنون، بخش 9.

[53]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (حماسه حسينى (1 و 2))، ج‏17، ص: 589.

[54]. سورۀ مبارکۀ حجرات، آیۀ شریفۀ 6.