پایان تاریخ و نبرد نهایی- فصل ششم
فصل ششم
وظیفۀ ما در نبرد نهایی
وظيفۀ عملی؛ تقوای فردی و تقوای اجتماعی
وظیفۀ ما در حال حاضر، «آمادگی و آمادهسازی» است.
خداوند متعال در ضمن دستوری به اهل ایمان میفرماید:
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ [1]
«و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان داريد از نيرو [و نفرات و ساز و برگ جنگى] و اسبان ورزيده [براى جنگ] آماده كنيد تا به وسيله آنها دشمن خدا و دشمن خودتان ودشمنانى غير ايشان را كه نمىشناسيد، ولى خدا آنان را مىشناسد بترسانيد. و هر چه در راه خدا هزينه كنيد، پاداشش به طور كامل به شما داده مىشود، و مورد ستم قرار نخواهيد گرفت.»
جملۀ أَعِدُّوا لَهُمْ، به معنای آمادگی فردی و اجتماعی است؛ یعنی تقوای فردی و تقوای اجتماعی. ما علاوه بر تقوای فردی، تقوای اجتماعی نیز لازم داریم.
زندگی انسان جنبههای گوناگونی دارد که تمرکز بر یکی و غفلت از دیگری، او را از هدف زندگی، دور خواهد کرد.
برخی از این جنبهها مثل جنبۀ مادی و دنیایی، باید به عنوان نردبان جنبههای ملکوتی و معنوی در نظر گرفته شود تا مشغولیت تمام به آنها و غفلت از امور معنوی، ضربههای جبرانناپذیری در زندگی ابدی انسان پدید نیاورد.
عبارت «ٱلۡحَيَوٰة ٱلدُّنۡيَا» در آیات قرآن کریم[2]، به همین مطلب اشاره دارد؛ ٱلۡحَيَوٰة ٱلدُّنۡيَا یعنی زندگی پستی که انسان در آن، فقط به امور مادی جاری فکر میکند، و نیازهای اولیهاش، منشأ اراده، تصمیم و تحرّک اوست، و ادراکات درونی وی، صرفاً به محسوسات و نیازهای جسمی او منتهی میگردد؛ غافل از آنکه انسان، ادراکات و نیازهایی برتر از ادراکات و نیازهای مادی دارد.
ما انسانها دو وجهه داریم: ادراکات و تصمیمات؛ ابتدا یکسری چیزها را ادراک میکنیم، آنگاه بر اساس آنچه فهم و ادراک کردهایم، تصمیم گرفته و رفتارهایی از ما سرمیزند. حال اگر فهم و ادراک ما منحصر در ادراکات روزمره و مادی گردد و ادراکات درونی ما نیز صرفاً ادراکات اولیۀ حیوانی ـ مانند: احساس گرسنگی، عطش، خشم، خوشآمدنها و بدآمدنها و... ـ باشد، دراینصورت زندگی ما یک زندگی پست خواهد بود، چرا که سطح ادراکات مادی، پایینترین و پستترین سطح ادراکات هستند.
از طرفی دیگر، انسان دارای نیازهای متنوعی میباشد، مانند: نیازهای جسمی، جسمیروانی، روانی و نیازهای معنوی. بهعنوان مثال، اگر انسان دو روز غذا نخورد، احساس ضعف و نیاز به غذا پیدا خواهد کرد، اما اگر دو روز ذکر خداوند را فراموش نموده و یاد خداوند نکند، یا مثلاً دو روز قرآن نخواند، یا خلوت و تهجّد نداشته باشد، آیا احساس میکند که چیزی در زندگی کم دارد؟ اگر احساس کمبودی ندارد، بداند که تمام نیازهای او منحصر در نیازهای ظاهری و مادی شده و ٱلۡحَيَوٰة ٱلدُّنۡيَا در مورد او صدق میکند! [3]
در زندگینامۀ مرحوم شهید اولرحمةاللهعلیه[4] آمده است که یک شب، توفیق نماز شب از ایشان سلب شد و در وقت اذان صبح بیدار شدند. آن عالم بزرگوار با حالی منقلب و چشمانی اشکبار به درگاه الهی رو کرده و عرضه داشتند: «عَظُمَت مُصیبةُ عبدِکَ المسکین»؛ خدایا! تا چه اندازه من بیچاره هستم! آیا بیچارگی از این بالاتر میشود؟[5]
این، حال کسانی است که با از دست دادن یک تهجد، احساس میکنند چیزی در زندگی خود، از دست دادهاند؛ اما بعضی از افراد نیز هستند که اگر نماز صبح آنها هم قضا شود، اصلاً چنین حالی ندارند و برای آنها چندان مهم نیست و هیچ کمبودی در زندگی خود احساس نمیکنند!
آمادگی و ارتقاء در آرامش برای استقامت در سختی
وجه تمایز و مرز بین مؤمنان حقیقی و افرادی که ادعای ایمان دارند، حوادث سخت و شکننده است؛ شخص مدعی، در زمانهای متفاوتِ بروز هیجانات، ممکن است هیجانی شده و به یاری دین بیاید، اما بعد از فروکشکردن هیجان، در گوهر ذات او یاری دین وجود ندارد! و این، یک هشدار مهمی برای ماست تا با سردوگرمشدنهای آنی، خسته نشده و میدان را رها نسازیم.
بلاها و حوادث، فرصتهایی برای رشد و تقویت انسان هستند؛ این فرصتها برای کسانی که استفاده نمیکنند و فرصت را از دست میدهند، ضرر دارد؛ اما برای اهل ایمان و کسانی که اهل پیمودن راه خداوند هستند، بسیار مفید بوده و زمینۀ کسب قوّت را برای آنان فراهم میسازد.
بنابراین باید از تکتک حوادث، استفاده کنیم تا مبادا دنیاطلبی در ما شکل بگیرد و ریشه بدواند. همین راحتطلبی و دنیاگرایی باعث شد که مردم کوفه و مؤمنینِ زمان امام حسنعلیهالسلام ، به زندگی روزمره عادت کردند و پس از مرگ معاویه، همه بهسمت یزید رفته و بهطور رسمی یا غیر رسمی، آن ملعون را یاری نمودند! آنها به زندگی راحت، عادت کرده و هزاران زنجیر بهپای خود بسته و سرگرم دنیای پست خود شده بودند.
ما باید این نکتۀ مهم را مورد توجه قرار دهیم که جریانات شورآفرین، نباید در ذهن ما تبدیل به رسوب شوند، بلکه باید از آنها استفاده کرده و همیشه آمادگی را در خود تقویت نماییم.
هیجانات اجتماعی نیز به گونهای هستند که در پی آنها، سکون و آرامش ایجاد خواهد شد؛ آن سکون و توقف، زمان انس و دلبستگی به زندگی مادی نیست، بلکه زمان کسب استعداد و آمادگی میباشد.[6]
اینکه حضرت حجتعلیهالسلام تا این زمان تشریف نیاوردهاند، از جهتی برای ما یک فرصت و یک نعمت است تا ما خود را به حد استاندارد و قابلیت لازم برسانیم؛ مانند تعطیلاتی که قبل از امتحانات، برای محصلین در نظر میگیرند؛ هیچ محصلی دوست ندارد که از او امتحان بگیرند اما فرصتی برای آمادگی و مطالعه به او ندهند! ازاینرو تعطیلاتِ قبل از امتحان، برای افرادی که قدر آن فرصت را بدانند، نعمت است.
حوادث و هیجانات، در حکم همین فرصتها هستند؛ یعنی برای انسان، افتوخیزهایی درست میکنند تا بدین وسیله، در باطن انسان، حال انقطاع ایجاد شده و کمکم خود را آماده سازد. این در حالی است که عموم انسانها در این اُفتوخیزها، خود را رها ساخته و فرصتها را از دست میدهند.
بنابراین یکی از مواردی که همیشه باید در ذهن منتظران امام زمانعلیهالسلام باشد، این است که با تغییر حوادث در زندگی، حال آنها باید به سمت تقویت معرفت و معنویت سیر کند؛ این حال، همان حال لقمان حکیم است که به او گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بیادبان! [7]
لقمان حکیم از بیادب، ادب آموخت؛ ما نیز باید خود را اینگونه تربیت نموده و از هر موقعیتی، برای تربیت خویش استفاده کنیم.
نفوس عمومی، از بیادب، بیادبی میآموزند! بسیاری از انسانها در محیط خوب و شرایط مناسب، کارهای خوب انجام میدهند ولی در محیط بد و شرایط نامناسب، حال نامناسب پیدا میکنند؛ غافل از آنکه شرایط نامناسب، دقیقاً شرایطی است که انسان باید خود را تربیت کند. این ما هستیم که باید شرایط را تغییر دهیم، به گونهای که در محیط خوب، نیکورفتار بوده و در محیط بد نیز خوب باشیم؛ و به عبارت دیگر، چنانچه همۀ حوادث زندگی بهسمت مثبت بود، ما بهسمت خیر حرکت کنیم، و اگر بهسمت شرّ بود، باز هم بهسمت خیر حرکت کنیم؛ این موضوع را «عبرت» مینامند؛ عبرت یعنی از همۀ حوادث عبور کرده و به حقیقتی که باید برسیم، نائل شویم.
در هر بلا و حادثهای، هیجاناتی پیش میآید؛ انسان مؤمن در آن هیجانات، به یک قدرت معنوی و به یک شور و حال خاصی دست پیدا خواهد کرد که نتیجۀ آن، حرکت بهسمت خداوند است.
نکتهای که در اینجا نباید از آن غافل شد این است که گرچه در بحبوحۀ هیجانات، بهدستآوردن این قدرت معنوی، بسیار خوب است اما امکان دارد با فروکشکردن آن شور و هیجانات، وجود انسان، سست شده و آن قدرت معنوی، کمکم سرد و کمرنگ شود؛ و اگر این مسأله، چند بار اتفاق بیفتد، به تدریج امور برای او عادی گشته و در نهایت، همان هیجاناتی که باعث حرکت او میشد نیز او را تکان نخواهد داد؛ و این، هشداری است که خداوند در ماجرای قوم بنیاسرائیل، تذکر آن را بیان فرموده است.
درگیری حضرت موسیعلیهالسلام با فرعونیان، چهل سال بهطول انجامید و قوم بنیاسرائیل بهطور دائم در حال جنگ با فرعون بودند تا اینکه کمکم به افسردگی و کسالت در جنگ مبتلا گشتند؛ ازاینرو وقتی که از دریا عبور کردند، حضرت موسیعلیهالسلام به آنان فرمودند: جهاد کنید! اما بنیاسرائیل با وجود مشاهدۀ آنهمه حوادث، معجزات و سرنگونی فرعون در دریا، در پاسخ گفتند: ما دیگر جهاد نمیکنیم! ما زندگی بدون تنش میخواهیم!
قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَ رَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ
[8]
«گفتند: اى موسى! تا آنان در آنجايند، ما هرگز وارد آنجا نخواهيم شد، پس تو و پروردگارت برويد [با آنان] بجنگيد كه ما [تا پايان كار] در همين جا نشستهايم.»
اين آيۀ شریفه، بیانگر آن است كه بنىاسرائيل، جسارت را در مقابل پيامبر خود به حداكثر ممکن رسانده بودند، زيرا اولاً با كلمۀ «لَن» و «أَبَدٗا»، مخالفت صريح خود را اظهار داشتند، و ثانياً با اين جمله كه «تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد، ما در اينجا نشستهايم»، حضرت موسىعلیهالسلام و وعدههاى او را تحقير كردند! حتى به پيشنهاد آن دو مرد الهى نيز اعتنا نكرده و شايد كمترين جوابى نگفتند! [9]
اگر انسان در موقعیتهای مختلف زندگی، خود را برای خداوند تربیت نکند، حوادث تکاندهنده برای او عادی شده و به تدریج از آن حوادث، احساس خستگی خواهد کرد؛ همان چیزی که در پایان جنگ تحمیلی نیز به وجود آمده بود؛ در اواخر دوران دفاع مقدس نیز خیلی از افراد میگفتند: دیگر بس است! چرا باید جنگ را ادامه دهیم؟!
آری، اگر انسان از خود و حالات خویش مراقبت نکند، اینگونه خواهد شد؛ همانطور که قوم بنیاسرائیل و نیز امت اسلام در جریان حضرت اباعبدالله الحسینعلیهالسلام اینگونه شدند.
انتظار آری؛ عجله نه!
یکی از عواملی که ابلیس و شیاطین انسی خیلی از آن بهره میبرند، وعدۀ تحقق یک مسأله و محقق نشدن آن است.
فرض کنید به ما بگویند که امام زمانعلیهالسلام تا یک ماه دیگر ظهور خواهند کرد و ما نیز سعی در کسب آمادگی داشته باشیم؛ اما ناگهان اعلام شود که امر ظهور به تأخیر افتاده است! و این مسأله، چندین بار تکرار گردد؛ نتیجهای که حاصل خواهد شد این است که آرامآرام حالت ناامیدی و بیتفاوتی به انسان دست خواهد داد.
تعیین وقت و زمان خاص برای ظهور و آنگاه عدم تحقق آن، آثار سوء فراوانی به همراه دارد؛ یکی از آفتهای آن، همین ناامیدی و بیتفاوتی است؛ تکرار دلبستن و سپس دلکندن، باعث میشود که آن حالت روحیِ آمادهباش همیشگی، از بین برود.
ما باید مراقب باشیم که اگر عاملی باعث ایجاد شور و شوق در ما شد، آن شور و شوق در ما کم نگردد، بلکه آن شور و شوقها روی هم انباشته شده و موجب تقویت و فزونی اشتیاقهای قبلی گردد.
در مورد آمدن حضرت موسیعلیهالسلام و نجات قوم بنیاسرائیل چنین وارد شده که قبل از حضرت موسیعلیهالسلام ، ظلمهای فراوانی به بنیاسرائیل شد؛ چه بسیار اطفالی که کشته شدند و مادرانی که داغدار فرزندان خود گشتند. این مصائب آنقدر زیاد شد تا اینکه حضرت موسیعلیهالسلام طلوع نمود.
اميرالمؤمنينعلیهالسلام از رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله روايت میفرماید كه آن حضرت فرمودند:
«چون مرگ حضرت يوسف رسيد، شيعيان و خاندان خود را جمع كرد و حمد و ثناى الهى گفت و سپس آنها را از سختى آينده که به آنان خواهد رسید، خبر داد و فرمود: در اين سختى، مردان را میكشند و شكم زنان آبستن را میدرند و كودكان را سر میبرند تا اینکه خداوند، حق را در قائم، از فرزندان لاوى بن يعقوب ظاهر میسازد؛ و او مردى گندمگون و بلندقامت است و صفات او را برشمرد و سفارش كرد كه به اين وصيت من متمسک باشيد.
دورۀ غيبت و سختى بنىاسرائيل فرا رسيد و مدت چهارصد سال در انتظار قيام قائم بهسر بردند تا آنگاه كه مژدۀ تولد او را دريافتند و نشانههاى ظهورش را ديدند و گرفتارى، سختتر شد و با سنگ به آنها حمله شد و دانشمندى كه به احاديث او آرامش میگرفتند، تحت تعقيب قرار گرفت و پنهان شد و آنها را واگذاشت؛ به او گفتند ما در هنگام سختى به گفتههاى تو دلخوش بوديم؛ او آنها را در يک بيابانى برد و نشست و حديث قائم و اوصاف و مژدۀ نزديکبودن ظهور او را به آنها میگفت.
در همين ميان موسى بر آنها وارد شد، در اين وقت، تازهجوانى بود و از خانۀ فرعون بيرون آمده و گردش میكرد و از ميان موكب خود كناره گرفته و در حالی که سوار بر استر بود و طَيلَسان خزى به دوش داشت، نزد آنها آمد؛ چون آن دانشمند، موسی را ديد، از صفات او وی را شناخت، برخاست و خود را به پاى او انداخت و بوسه زد و گفت: حمد خدا را كه نمردم تا تو را ديدم؛ چون پيروانش چنين ديدند، دانستند كه موسی، ناجى آنهاست؛ همه به شكرانۀ خداى عزوجل بر زمين افتادند؛ موسى جز اين كلمه نگفت كه اميدوارم خداى عزوجل فرج شما را زود برساند.
سپس موسی غائب شد و به شهر مَديَن رفت و مدتها نزد حضرت شعيب ماند، اين غيبت دوم موسی براى بنیاسرائیل، سختتر از غیبت اول بود و پنجاه و چند سال طول كشيد و گرفتارى آنها سخت شد و دانشمند هم پنهان گشت؛ به دنبال آن دانشمند فرستادند كه ما بر پنهانى تو صبر نتوانيم! آن دانشمند به يک بيابانى رفت و آنها را خواست و با گفتههاى خود خوشدل ساخت و به آنها اعلام كرد كه خداى عزوجل به او وحى فرموده كه بعد از چهل سال، فرج بدهد؛ همه گفتند الحمدلله! خداوند به او وحى فرمود به آنها بگو: به خاطر گفتن الحمدلله، آن غیبت را به سى سال تخفيف دادم! گفتند: هر نعمتى از خداست؛ خداوند به او وحى فرمود به آنها بگو: غیبت را تا بيست سال تخفيف دادم! گفتند: كسى خبر نياورد جز خدا؛ خداوند به او وحى فرمود به آنها بگو: غیبت را تا ده سال كم كردم! گفتند: جلوی بدى را نگيرد جز خدا؛ به او خطاب رسيد كه به آنان بگو: از جاى خود حركت نكنيد، اكنون اجازۀ فرج شما را دادم!
در اين ميانه، موسى نمودار شد در حالی که سوار بر الاغى بود؛ و دانشمند خواست وظائف شيعه را نسبت به او شرح دهد؛ موسى آمد تا نزد آنها توقف كرد و بر آنها سلام داد؛ دانشمند از او پرسید: چه نام دارى؟ گفت: موسى! پرسید: نام پدرت چيست؟ گفت: عمران! پرسید: پدر عمران كيست؟ گفت: قاهث بن لاوى بن يعقوب! پرسید: براى چه آمدهاى؟ گفت: برای رسالت از طرف خداى عزوجل آمدهام! دانشمند برخاست و دست او را بوسيد؛ سپس حضرت موسی با آنها نشست و آنها را خوشدل كرد و دستورهای خود را به آنها داد و آنها را متفرق ساخت و از اين وقت تا غرق فرعون و فرج آنها، چهل سال طول كشيد.»[10] [83]
بنابراین، علاوه بر حفظ آمادگی و ارتقـاء آن، از عجلـه نیز باید پرهیز کنیم. باید
واقعهای به نهایت بلوغ خود برسد تا وعدۀ خداوند و نصرت مؤمنین محقق گشته و عامل شرّ، انقطاع پیدا نماید.
اگر قضاء الهی بر امری باشد، تغییر وضعیت، زمانی رخ خواهد داد که آن امر، به مرحلۀ بلوغ خود رسیده باشد؛ دراینصورت است که نصرت الهی بعد از طی شدن آخرین مرحله، پدیدار خواهد گشت.
روایتی در مورد حضرت نوحعلیهالسلام از امام صادقعلیهالسلام نقل شده که بسیار قابل تأمل است. آن حضرت میفرمایند:
«نوح از پروردگار خود درخواست كرد كه بر قومش عذاب فرو فرستد؛ خداوند به او وحى فرمود كه دانۀ خرمایى را در زمين بكارد و چون آن دانه رشد كرد و بارور شد و نوح از آن خورد، آنگاه قوم او را هلاک سازد و برایشان عذاب فرو فرستد.
پس نوح آن دانه را كاشت و اصحاب خود را از آن ماجرا آگاه ساخت. هنگامى كه آن دانه، تبدیل به درخت شد و رشد كرد و ميوه داد و نوح از آن برچيد و خورد و به اصحاب خود نيز خورانيد، آنان به او گفتند: اى پيامبر خدا! اينک وعدهاى را كه به ما داده بودى، وفا كن!
نوح پروردگار خويش را خواند و انجام وعدهاى را كه خداوند به او داده بود، درخواست كرد. خداوند به او وحى فرمود که براى بار دوم، عمل كاشتن دانۀ خرما را تكرار كند تا هنگامى كه نخل رسيد و ميوه داد و نوح از آن خورد، آن وقت بر ايشان عذاب نازل كند.
پس نوح ياران خود را از آن قضيه آگاه كرد، و آنان سه دسته شدند: دستهاى از دين برگشتند، و دستهاى ديگر نفاق ورزيدند، و دستهاى با نوح پابرجا ماندند.
نوح نيز آن دستور را اجرا كرد تا آنگاه كه آن نخل رسيد و ميوه داد و نوح از آن ميوه خورد و به ياران خود نيز خورانيد. آنان گفتند: اى پيامبر خدا! آن وعدهاى كه به ما
داده بودى، وفا كن!
نوح پروردگار خود را خواند؛ خداوند به او وحى فرمود كه آن دانۀ خرما را براى بار سوم بكارد، تا هنگامى كه آن درخت رسيد و بارور شد، قوم او را هلاک كند.
پس نوح آن را به ياران خود خبر داد، پس آن دو دسته كه مانده بودند، خود سه دسته شدند: يک دسته از دين برگشتند، و فرقهاى منافق شدند، و يک دسته با نوح پابرجا باقى ماندند.
تا آنكه نوح ده بار اين عمل را تكرار كرد و خداوند با ياران نوح كه با او باقى مانده بودند، همچنان رفتار مىكرد و هر دستهاى به همان ترتيب به سه دسته تقسيم مىشد.
چون بار دهم شد، عدهاى از ياران خاص و با ايمان نوح نزد او آمده و گفتند: اى پيامبر خدا! آنچه به ما وعده دادى، چه انجام دهى و چه انجام ندهى، تو راستگو و پيامبر و فرستادۀ خداوند هستى و ما در مورد تو شكى نداريم هر چند با ما اینچنین رفتار كنى!
امام صادقعلیهالسلام در ادامه فرمودند:
در آن هنگام كه یاران خاص نوح چنين گفتند، خداوند به خاطر گفتۀ نوح، قومش را هلاک ساخته و خاصّان نوح را همراه با او به كشتى درآورد و خداى تعالى پس از آنكه ايشان صاف و پاک شدند و تيرگى از آنان رفت، نجاتشان داد و نوح را نيز با آنان نجات بخشيد».[11] [84]
آری، خداوند، حلیم است و هیچ عجلهای ندارد و قطعاً کسانی را که ایمان سطحی و ظاهری داشته و خود را معیار حق و باطل میدانند، غربال خواهد نمود.
در پاسـخ به این سـؤال که چه عواملی باعث اینگونـه تأخیرها و محقـق نشدن
وعدهها میشود؟ باید گفت: عوامل زیادی در این زمینه وجود دارد؛ گاهی بهخاطر این است که جبهۀ حق، به معیار و حد نصاب لازم نرسیده است؛ گاهی به این دلیل است که جبهۀ باطل، به حد نصاب لازم برای ریشهکن شدن نرسیدهاند؛ گاهی بهعلت آن است که در جبهۀ باطل، افرادی هستند که باید به جبهۀ حق برگردند و هنوز حجت برای قیام عذاب، تمام نشده است. در هر صورت باید کسانی که در اثر بروز حوادث، به وعدههای خداوند پشت میکنند، مشخص شوند تا از صف مؤمنان واقعی جدا گردند، آن وقت است که عذاب الهی نازل خواهد شد.
بنابراین برای تأخیر در ظهور، عوامل زیادی وجود دارد که برخی از آنها هنوز محقق نشده است؛ علاوه بر اینکه ما به تمام عوامل، اشراف نداریم؛ در نتیجه هر لحظه باید آماده باشیم.
به ما دستور فرمودهاند که همیشه منتظر فرج امام زمانعلیهالسلام باشید.[12] انتظار باید دائماً فزونی یابد؛ و این، یک بحث بسیار مهمی است که باید به آن توجه داشت.
در زمان حضرت اباعبدالله الحسینعلیهالسلام نیز چنین مسألهای وجود داشت؛ مردمی که به خیال خود مؤمن بودند، در زمان حضرت امام حسنعلیهالسلام به حالت اعتراض میگفتند: چرا با معاویه نمیجنگیم؟! چرا ما را ذلیل کردهای؟! باید قیام کنیم!
ده سال از این ماجرا گذشت تا آنکه امام حسینعلیهالسلام قیام فرمود؛ افراد زیادی که در زمان امام حسنعلیهالسلام معترض بودند که چرا نمیجنگیم، دست از یاری حضرت سیدالشهداءعلیهالسلام کشیدند!
به فرض بپذیریم که آن افراد، در زمان امام حسنعلیهالسلام صادقانه به دنبال مبارزۀ با طاغوت بودند، اما در زمان حضرت اباعبداللهعلیهالسلام ، آن روحیۀ مبارزه با طاغوت در آنها یافت نمیشد! زیرا در طول این ده سال، بهجای کسب آمادگی بیشتر، به زندگی روزمره، انس و الفت پیدا کرده بودند و زندگی دنیا چنان آنها را به خود مشغول ساخته بود که دیگر نمیتوانستند اهمیت ارزشها را متوجه شوند و فهم این مطلب که کدام ارزش، مهمتر است، برای آنها غیر ممکن شده بود!
آمادگی و تقوای اجتماعی
چه بسا افرادی هستند که در تقوای فردی، نمرۀ خوبی دارند اما در تقوای اجتماعی، دچار سستی و لغزش میباشند؛ یعنی اگر به زندگی شخصی آنها بنگریم، ملاحظه خواهیم کرد که اهل دنیا نبوده و زندگی غافلانهای ندارند؛ بلکه باتقوا و اهل ایمان و عمل صالح هستند اما در جریانات اجتماعی، کارهایی را انجام میدهند که خواستۀ دشمنان اسلام است! حتی برخی از علماء نیز که در تقوای فردی، سرآمد جامعه میباشند، گاهی در مسائل اجتماعی دچار لغزش میشوند! و از این نمونهها در تاریخ، بسیار است.
تقوای فردی، معجونی است که با ایمان و عمل صالح بهدست میآید، و گرچه در جای خود بسیار خوب و لازم است، اما به تنهایی کفایت نمیکند؛ دینداری، صرفاً با تقوای فردی و بدون تقوای اجتماعی، ناقص است و تمام نمیشود.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام بعد از بیعت مردم با ایشان، در اولین خطبهای که ایراد فرمودند[13] چنین میفرمایند:
«ذِمَّتِـي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَـرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ
مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ»
«آن چه مىگويم به عهده مىگيرم و خود به آن پاىبندم؛ كسى كه عبرتها براى او آشكار شود، و از عذاب آن پند گيرد، تقوا و خويشتندارى او را از سقوط در شبهات نگه مىدارد.»
عبرتگرفتن از حوادثی که برای انسان پیش میآید، باعث ایجاد تقوای ناشی از عبرت، در وجود او میگردد؛ بسیاری از افراد، تقوای ناشی از ایمان و عمل صالح را شنیده و میدانند، اما تقوای ناشی از عبرت را کمتر شنیدهاند.
تقوای ناشی از عبرت، باعث میشود که فرد، در ورطۀ شبهات نیفتد و در روزگاری که بسیاری از افراد، فرق بین حق و باطل را تشخیص نمیدهند، حق را بشناسد. بنابراین تقوای ناشی از عبرت، یا به تعبیر دیگر: تقوای اجتماعی و سیاسی، یک تقوای خاص میباشد.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام در ادامه میفرمایند:
«أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ»
«آگاه باشيد، تيره روزىها و آزمايشها، همانند زمان بعثت پيامبرصلیاللهعلیهوآله بار ديگر به شما روى آورد.»
این فرمایش حضرت خیلی عجیب است! حضرت خطاب به مسلمانانی که اهل نماز و روزه هستند، میفرمایند: امروز، شما به همان مشکل زمان بعثت پیامبرصلیاللهعلیهوآله دچار شده و شرکهای شما برگشته است!
جهلی که در زمان رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله وجود داشت و کارهای جاهلانهای که مردم دوران جاهلیت انجام میدادند، روشن بود؛ کارهایی از قبیل: بتپرستی، زنده به گور کردن دختران و...؛ این در حالی است که در زمان امیرالمؤمنینعلیهالسلام ، هیچکدام از آن کارها انجـام نمیشد، اما حضرت به مسلمانـانِ خداپرست میفرمایند: شما به همـان
شرکی که در ابتدا داشتید، گرفتار شدهاید!
حقیقت آن است که جهل و شرک در زمان حضرت رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ، ساده و بسیط بود، اما شرک در زمان حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام ، بهصورت جهل مرکب بوده و عناصر شرک، به نحو پیچیدهتری ظهور و بروز کرده بود؛ گرچه ظاهر حوادث، متفاوت بود، اما حقیقت و روح مطلب، یکی بود.
همین جهل مرکب است که واقعۀ کربلا را بهوجود میآورد و مسلمانانِ به ظاهرْ اهل نماز و دیانت را در سپاه یزید، گرد هم جمع میکند!
این موضوع را افراد معمولی نمیتوانند درک کنند، بلکه تنها کسانی میتوانند جهل مرکب را متوجه شده و حق را از باطل تشخیص دهند که علم به زمان داشته باشند.
حضرت در ادامۀ خطبۀ خویش میفرمایند:
«وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ».
«سوگند به خدايى كه پيامبرصلیاللهعلیهوآله را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مىشويد، چون دانهاى كه در غربال ريزند، يا غذايى كه در ديگ گذارند! به هم خواهيد ريخت، زير و رو خواهيد شد ، تا آن كه پايين به بالا، و بالا به پايين رود!»
حضرت هشدار داده و میفرمایند: به حوادث سخت و تکاندهندهای مبتلا خواهید شد، و غربال میشوید، آن هم چه غربال شدنی! چنان غربالی که ممکن است اکثریت شما در جمع اهل آخرت باقی نمانید!
ابتلائات مردم زمان امیرالمومنینعلیهالسلام ، ابتلائات خیلی سختی بوده است و بسیاری از آنها در آن امتحانات، مردود شدند! بهگونهای که امیرالمؤمنینعلیهالسلام ، آن ولیّ معصوم الهی، بالای منبر از دست مردم گریه میکردند!
در یکی از خطبهها ـ که در نهج البلاغه نیز مذکور است ـ حال حضرت به اندازهای منقلب بود که نمیتوانستند صحبت کنند، ازاینرو خطبۀ خود را نوشتند و به شخصی دادند تا بر فراز منبر بخواند!
اینگونه امتحانات و ابتلائات هنوز برای ما اتفاق نیفتاده است و هنوز به این کیفیت، غربال نشدهایم! ما تا به حال ندیدهایم که ولی فقیه به هنگام سخنرانی، بلندبلند گریه کنند! در حالی که ایشان ولیّ معصوم هم نیستند.
با اینکه هنوز اتفاقات سخت و شکنندهای برای ما نیامده، اما مشاهده میشود که بسیاری از افراد، ریزش کردهاند! خداوند به همۀ ما رحم کند و از زلزلۀ غربالهایی که هنوز به آن مبتلا نشدهایم، نجات بخشد.
بنابراین، عبرتها به انسان تقوا میدهد، و تا وقتی که انسان از عبرتها بهره نگیرد، تقوای سیاسی و اجتماعی پیدا نخواهد کرد.
وظيفۀ علمی؛ علم به زمان
برای تحصیل تقوای سیاسی و اجتماعی، علاوه بر ایمان و عمل صالح، به مؤلفههای دیگری نیز احتیاج داریم؛ و به عبارتی، به دانشهایی مقدماتی نیازمندیم تا راه ما را در این نبرد حساس، روشن سازد.
یکی از ارکان و لوازم تقوای اجتماعی، علم به زمان است. علم به زمان، شکلدهندۀ تقوای سیاسی و اجتماعی انسان است و اگر نباشد، تقوای اجتماعی مختلّ خواهد شد. علم به زمان، هم در فهم دین و هم در اجرای دین، تأثیر میگذارد.[14] امام صادقعلیهالسلام در روایتی میفرمایند:
«وَ الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس»[15]
آن كس كه نسبت به زمان خود عالم باشد، از هجوم شبههها در امان است.
«لوابس» یعنی امور دشواری که فهم آن از ذهن عموم مردم، پنهان میماند.[16] بنابراین اگر کسی علم به زمان داشته باشد، حوادث شبههانگیزی که همه را به خطا میاندازد، او را دچار اشتباه نخواهد ساخت.
این روایت، با تعبیر دیگری نیز آمده است:
«وَ الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ الهَواجِس»
«هواجس» به معنای افکار شیطانی و وسوسههای نفسانی است؛ یعنی عالم به زمان، علاوه بر حوادث بیرونیِ شبههساز، وسوسهها و افکار درونی و شیطانی نیز او را زمین نخواهد زد.
مسألۀ علم به زمان، از مسائلی است که در جریانات تاریخی، به وضوح مشاهده میشود؛ و چه بسیار افراد دیندار و با سابقۀ درخشانی که عالم به زمان نبودند و همین مسأله، باعث لغزش و انحراف آنها گردید.
«ربیع بن خُثَیم» که از تابعین مشهور و از زهّاد و عُبّاد زمان خود بود، یکی از همین افراد است.[17]
در تاریخ چنین آمده که در جنگهای بین مسلمانان، ربیع بن خُثَیم خدمت امیرالمؤمنینعلیهالسلام آمد و گفت: برای من روشن نیست که چرا دو گروه مسلمان باید با هم بجنگند!
در کتاب «وقعة صفین» چنین نوشته شده:
«بيشى از مردم براى عزيمت و جهاد به علىعلیهالسلام پاسخ مثبت دادند، جز اينكه ياران عبدالله بن مسعود كه عبيدة السلمانى و همراهانش نيز با آنان بودند نزد وى آمدند و به او گفتند: ما با تو رهسپار مىشويم ولى در لشكرگـاه شما فرود نمىآييم و خـود اردويـى
جداگانه مىزنيم تا در كار شما و شاميان بنگريم؛ هرگاه ديديم يكى از دو طرف به كارى كه بر او حلال نيست، دست يازيد يا گردنكشى و ظلمى از او سر زد، ما بر ضد او وارد پيكار مىشويم.
علىعلیهالسلام گفت: آفرين، خوش آمديد، اين معنى به كار بردن بصيرت در دين، و كار بستن دانش در سنت است و هر كس به چنين پيشنهادى راضى نشود، بىگمان خائن و ستمگر باشد.
پارهاى ديگر از ياران عبد الله بن مسعود نيز كه ربيع بن خثيم با آنان بود و آن روز چهارصد تن مىشدند، نزد وى آمدند و گفتند: اى امير مؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در اين پيكار (داخلى) شک داريم و نه ما و نه تو و نه ديگر مسلمانان هيچكدام از وجود افرادى كه با دشمنان برون مرزى پيكار كنند، بىنياز نيستيم؛ پس ما را در برخى مرزها بگمار كه آنجا باشيم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگيم.
پس علىعلیهالسلام او را به حدود رى فرستاد و نخستين پرچمى كه در كوفه بسته شد پرچم (مأموريت مرزدارى) ربيع بن خثيم بود.»[18] [85]
این سخنان ربيع بن خثيم برای فرار از جنگ نبود، بلکه تقوا و احتیاط قدسی را
در این میدید که با مسلمان نجنگد؛ سخنش آن بود که میگفت مرا بفرستید تا با کافران بجنگم اما با طلحه و زبیر و امثال آنها نبرد نکنم!
افراد زیادی بودهاند که در تاریخ، اینگونه عمل کردهاند. آری اگر دو طرف جنگ، مسلمان باشند، باید بصیرت داشت و طرف حق را از طرف باطل، جدا نمود؛ و آنان که بصیرت ندارند در این میدان خواهند لغزید، هرچند در رکاب رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله با کفار جنگیده باشند! و این، همان مشکلی بود که امیرالمؤمنینعلیهالسلام در هر سه جنگ خویش با آن مواجه بودند.
«اسامة بن زید» نیز یکی دیگر از این افراد است؛ وی همان کسی بود که رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله برای جنگ با روم، او را فرماندۀ لشکر اسلام قرار دادند. امیرالمؤمنینعلیهالسلام در زمان حکومت خود، وقتی وی را برای جنگ با دشمن دعوت کردند، او سرپیچی نموده و دعوت حضرت را نپذیرفت!
دلیل امتناع وی این بود که در یکی از جنگهای زمان رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ، فردی را که اظهار اسلام کرده بود، به قتل رساند، با این تصور که اظهار اسلام او ظاهری و برای فرار از مرگ است!
وقتی رسول خداصلیاللهعلیهوآله این جریان را شنیدند، فرمودند: آیا کسی را کشتی که لا إله إلا الله بر زبان جاری کرده بود؟ اسامه عرضه داشت: وقتی آن فرد مشاهده کرد که من بر او غالب شدم، برای زنده ماندن خویش، «أشهد أن لا إله إلا الله» گفت و اظهار مسلمانی کرد!
حضرت ص فرمودند: «فَلَا شَقَقْتَ الْغِطَاءَ عَنْ قَلْبِهِ»؛ مگر تو از درون قلب او با خبر بودی؟ «وَ لَا مَا قَالَ بِلِسَانِهِ قَبِلْتَ وَ لَا مَا كَانَ فِي نَفْسِهِ عَلِمْتَ»؛ کار درستی نکردی! نه آنچه به زبان گفت را پذیرفتی و نه احاطهای به قلب او داشتی! از آن به بعد بود که اسامه قسم خورد که دیگر با هیچ مسلمانـی وارد جنگ نشود؛ زیرا آنهـا
نیز میگویند: أشهد أن لا إله إلا الله! [86]
گرچه این شبهات، پاسخهای سادهای دارد و شبههشدن این مسائل برای آن افراد، نشاندهندۀ ضعف ایمان آنهاست.
بنابراین عدهای از روی تقوا و احتیاط، اینگونه واکنش نشان میدهند! یعنی تقوای فردی آنها باعث میشود که تقوای اجتماعی نداشته باشند و در نهایت نیز سقوط میکنند.
علم به زمان، علاوه بر اینکه رکنی از ارکان تقوای اجتماعی محسوب میشود، یکی از ارکان اجتهاد نیز به شمار میآید. یک مجتهد برای به دست آوردن حکم در یک مسأله، علاوه بر کنکاش در ادلۀ شرعی، باید مسألۀ مورد نظر را در بستر علم به زمان نیز بررسی نماید. چهبسا ممکن است مسألهای در گذشته حکم خاصی داشته، اما بعد از گذشت زمان و با عوض شدن موضوع، حکم آن مسأله تغییر پیدا میکند. مجتهد در چنین مواردی که موضوع یک مسأله، دستخوش تغییرات و تحولات شده، باید با توجه به شناخت از زمانه، دربارۀ آن مسأله تصمیم بگیرد، و اگر بخواهد بدون توجه به تغییر موضوع و شرایط زمانه، فتوا دهد، ممکن است دچار اشتباه شود.
به عنوان مثال در بحث قتل و قصاص، چنین آمده است که قاتل، مباشر در قتل بوده و آمر، سبب در تحقق قتل میباشد؛ در اینکه مباشر، قاتل حقیقی و محکوم به قصاص است، اختلافی نیست، ولی ثبوت حکم قصاص بر آمر به قتل، متوقف بر صدق حقیقی عنوان قاتل، بر وی میباشد.
بنا بر نظر مشهور فقهاء[19]، مباشرت شخص آگاه و دارای اختیار در قتل، موجب استناد قتل به وی بوده و حکم او اعدام است؛ اما استناد قتل به آمر، حقیقی نیست، ازاینرو حکم اعدام برای آمر به قتل، اجرا نمیشود، بلکه حکم حبس ابد برای او جاری میگردد.
در مقابل، برخی دیگر از فقهاء، بر پایۀ تحلیلی از فهم عرف در استناد افعال به علل طولی، معتقدند که صدق عنوان قاتل بر آمر به قتل نیز، حقیقی است؛ ازاینرو هم فرد مباشر در قتل و هم فرد آمر به قتل، هر دو قصاص میشوند.
این موضوع در اوایل انقلاب که گروهکها و منافقین به شکل گستردهای اقدام به ترور میکردند، چالشهایی را به وجود آورد. برای ترور یک شخصیت، شاید ده نفر از اعضای یک گروهک تروریستی درگیر بودند، اما نهایتاً یک نفر گلوله را شلیک میکرد، و هنگامی که این افراد را دستگیر میکردند، فرد مباشر را اعدام نموده و سایر افراد را به اندازۀ میزان جرم آنها، حبس میکردند. این افراد محبوس نیز پس از طی دوران زندان، دوباره آزاد شده و به همان فعالیتهای تروریستی خود ادامه میدادند!
در اینجا بود که رهبر فقید انقلاب که یک مجتهد عالم به زمان بودند، فرمودند: حکم قصاص برای فرد مباشر به قتل، و رهایی آمر به قتل از قصاص، مربوط به زمانی است که ترور و جرائم نظامی، بهصورت سازمانی صورت نگیرد؛ اما اگر جرمی به صورت سازمانی اتفاق بیفتد، دراینصورت، آن سازمان مجرم است و حکم قصاص برای تمام افراد آن سازمان، ثابت میشود.
بعضی از فقهاء به نظریۀ ایشان اعتراض نموده و گفتند: چرا حکم قتل را بر کسانی ثابت میکنید که مباشر نبودهاند؟!
تفاوت این دو فتوا، به همان مسألۀ علم به زمان برمیگردد؛ بنابراین فارغ از علم به زمان و مکان، نمیتوان فقاهت داشت.
اینکه مرحوم شهید مطهریرحمةاللهعلیه موفقیتهای خاصی را حاصل نموده و در بین طلاب سالهای 1330 تا 1350 شمسی معروف شده بودند، علاوه بر جنبۀ تقوا، طهارت، معنویت و ذکاوت، یکی از توفیقات ایشان، قوت وی در مواجهه با شبهات روز بود که در اثر ارتباط با محیطهای دانشگاهی برای ایشان حاصل شده بود؛ و به همین دلیل سخنان ایشان برای مخاطبین، جاذبه داشت و ایشان در اثر آگاهی و علم به زمان، به خوبی دین را مرزبانی کردند.
فردی که از مشکلات عبرت بگیرد، قطعاً تقوایی ناشی از علم به زمان پیدا خواهد کرد که او را از غوطهورشدن در شبهات نجات خواهد بخشید.
بنابراین منظور از تقوایی که در فرمایش امیرالمؤمنینعلیهالسلام اشاره شد، تقوای اجتماعی و سیاسی است که به واسطۀ تجربیات و بینش اجتماعی و سیاسی انسان بهدست خواهد آمد.
این نکته، در قرآن کریم نیز مورد تأکید قرار گرفته است؛ خداوند در اینباره میفرماید:
أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَتَكُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ يَعۡقِلُونَ بِهَا [20]
«آيا در زمين گردش نكردهاند تا براى آنان دلهايى [بيدار و بينا] پيدا شود كه با آن بينديشند»
این سیر در زمین و آشنایی با سرگذشتها، باعث ایجاد یک نوع فهم میشود؛ و نتیجه و محصول آن، قلوبی خواهد بود که بینشی عمیق پیدا کردهاند.
از این نکته هم نباید غافل شد که خود سیر کردن، در تحصیل آن فهم خاص، موضوعیت دارد و با صرف شنیدن ـ از طریق اخبار و امثال آن ـ آن مقدار فهم مطلوب، حاصل نخواهد شد؛ ازاینرو چهبسا در بعضی از موارد، لازم باشد که فقیه، سفر نموده و از نزدیک، مسائل را ببیند و موضوعات را لمس نماید.
حضـرت آیت الله جوادی آملـی| در رسالـۀ توضیح المسائـل خـود، فتـوا به
نجاست اهل کتاب داده بودند؛ پس از مدتی ایشان برای درمان بیماری میگرن، به انگلیس سفر کردند؛ با توجه به اینکه در انگلیس، بارندگی زیاد است و لباسها خیس شده و به هنگام سوارشدن در ماشین، لباسها به صندلی و دستگیرۀ ماشین برخورد کرده و نجس میشود، پس اگر قرار باشد اهل کتاب را نجس بدانیم، در چنین مواقعی باید دائماً خود را تطهیر کنیم! و این کار، مشقتهای زیادی در پی خواهد داشت؛ ازاینرو معظم له وقتی به ایران برگشتند، فتوای خود را تغییر داده و حکم به طهارت اهل کتاب نمودند.[21]
ارکان علم به زمان
رکن اصلی تقوای اجتماعی، علم به زمان و بصیرت است. علم به زمان و بصیرت نیز برای خود رکنهایی دارد و از مهمترین وظایف ما در جهت آمادگی برای زندگی در شرایط آخر الزمان، دانستن این ارکان است که بهطور خلاصه به آنها اشاره میکنیم.
رکن اول: شناخت تاريخ
یکی از ارکان علم به زمان، شناخت تاریخ و خصوصاً تاریخ معاصر است.
تاریخ، محصول روندهای گذشته است و شناخت تاریخ، سرچشمهها را به ما نشان میدهد که چگونه زمان به اینجا رسیده است؛ بنابراین تاریخ، یکی از علوم لازم و مؤثر در شکلگیری علم به زمان است، زیرا روندهای گذشته، جریانات امروز را میسازد، و روندهای امروز، جریانات آینده را رقم خواهد زد؛ ازاینرو ما باید با شناخت صحیح از حرکتها و جریانات، روندهای این جریانات را به خوبی بشناسیم؛ مثلاً باید بدانیم که فلان حرکت، در کدام بستر تاریخی به وجود آمد؟ ریشهها و عواملش چه بود؟ به کدام سمت پیش رفت؟ نتیجهاش چه شد؟ و...
روندها، مهمتر از حوادثی است که در طول تاریخ اتفاق افتاده است؛ این بدان معنا نیست که حوادث مهم نباشند، بلکه به این معناست که روندهای تاریخی، اهمیت بیشتری دارند، زیرا بهوسیلۀ روندها میتوانیم حدس بزنیم که اکنون، به کدام سمت در حال حرکت هستیم.
رکن دوم: شناخت دقيق افراد جريانساز
رکن دوم که از اثرات علم به زمان است، شناخت دقیق افراد جریانساز میباشد.
در حوادث، عدهای شاخص هستند که باید آنها را بشناسیم؛ مثلاً در تاریخ آمده است که چهار نفر با یزید بیعت نکرده و بر علیه او قیام کردند: حضرت اباعبدالله الحسینعلیهالسلام ، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابیبکر؛ هر کدام از این افراد، یک جریان میباشند؛ بنابراین چهار جریان در مقابل یزید ایستادند که هر یک از آنها به یک پایانی مبتلا گشتند.[87]
ما باید اینگونه مسائل را با دقت پیگیری کرده و بهطور کامل بشناسیم؛ و این شناخت به ما کمک میکند تا مسائل دیگر را نیز بهطور دقیق شناسایی نموده و با تحلیل صحیح، از افتادن در جادۀ جهل و درۀ ضلالت و هلاکت، رهایی یابیم.
در جریانات اجتماعی و سیاسی، هر کدام از افراد، شعاری میدهند که در بسیاری از اوقات، به حسب ظاهر، شعارهای خوبی به نظر میرسد، و اگر ما قدرت کافی برای تحلیل و تشخیص حق از باطل را نداشته باشیم، دچار تردید و انحراف خواهیم شد.
شناخت افراد شاخص و رهبران جریانها، اهمیت فوقالعادهای در نگرشها و عملکرد ما دارد؛ باید افراد شاخص جریان حق و ویژگیهای آنان را بشناسیم تا در صف آنان قرار گرفته و پیرو ایشان باشیم؛ و از آن طرف، باید افراد شاخص جریان باطل و ویژگیهای آنان را نیز بشناسیم تا از صف آنان خارج شده و راه و روش آنها را کنار بگذاریم؛ زیرا پیروی کردن از افراد ـ حق باشند یا باطل ـ باعث میشود که انسان در حزب آنها قرار گیرد.
باید بدانیم که هر انسانی، دارای سه نامۀ عمل میباشد:
(1) اولین نامۀ عمل هر انسانی، «نامۀ عمل فردی» است که به دست راست و یا چپ او داده میشود:
فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ
«اما كسى كه پروندهاش را به دست راستش دهند، مىگويد: [اى مردم!] پرونده مرا بگيريد و بخوانيد.»
وَ أَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ [23]
«و اما كسى كه پرونده اعمالش را به دست چپش دهند، مىگويد: اى كاش پروندهام را دريافت نمىكردم.»
نامۀ عمل فردی، در نفْس انسان قرار دارد و هر کسی، اعمال خویش را ملاقات خواهد نمود:
وَ كُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِي عُنُقِهِۦۖ وَ نُخۡرِجُ لَهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ كِتَٰبٗا يَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا [24]
«و عمل هر انسانى را براى هميشه ملازم او نمودهايم، و روز قيامت نوشتهاى را [كه كتاب عمل اوست] براى او بيرون مىآوريم كه آن را پيش رويش گشوده مىبيند.»
(2) دومین نامۀ عملی که برای هر انسانی وجود دارد، «نامۀ عمل جمعی» است؛ این نامۀ عمل، کمرشکن بوده و بسیار سختتر از نامۀ عمل اول میباشد.
خداوند در قرآن کریم در مورد این نامۀ عمل میفرماید: وقتی این پرونده به دست افراد داده شود، چنان شوک بزرگی به آنان وارد خواهد شد که از شدت ترس و وحشت، به زانو در آمده و توان برخاستن نخواهند داشت! مانند حادثۀ ناگواری که هنگام شنیدن، زانوهای انسان سست شده و حس فلج بودن به او دست میدهد و دیگر نمیتواند راه برود!
خداوند در سورۀ مبارکۀ جاثیه ـ که نام آن نیز از ریشۀ «جثی» به معنای «به زانو درآمدن» گرفته شده[25] ـ میفرماید:
وَ تَرَىٰ كُلَّ أُمَّةٖ جَاثِيَةٗۚ كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ[26]
«و هر امتى را در آن روز به زانو درافتاده مىبينى، [آن روز] هر امتى به سوى نامه اعمالش خوانده مىشود [و به آنان مىگويند:] امروز همان اعمالى كه همواره انجام مىداديد به شما پاداش مىدهند.»
میفرماید: در روز قیامت، هر امت و جمعیتی را میبینی که جُثُوّ دارند، یعنی چنان شوک عظیمی به آنان وارد شده که به زانو درآمدهاند و نمیتوانند از روی زانوهایشان بلند شوند! چرا؟ زیرا كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا، هر امتی بهسوی نامۀ عمل خود (نامۀ عمل جمعی) فرا خوانده میشوند!
بنابراین ما در روز قیـامت، علاوه بر پرونـدۀ شخصـی، یک پرونـدۀ جمعـی و
تشکیلاتی نیز داریم؛ و این بدان معناست که هر کدام از ما وقتی در یک جمع، یا یک سازمان، یا یک گروه قرار میگیریم، در قبال کارهایی که توسط آن گروه انجام میپذیرد، مسؤول هستیم و فردای قیامت باید پاسخگو باشیم؛ اگر خدای ناکرده خود را در یک مجموعۀ باطل دیدیم، یا باید خود را از آن مجموعه جدا کنیم، یا در مقابل کارهای باطل آنها واکنش نشان داده و موضعگیری نماییم؛ ولی اگر در مقابل رفتارهای باطلِ گروهی که در آن هستیم، سکوت کنیم، آن رفتارها در پروندۀ اعمال ما نیز ثبت خواهد شد و سکوت ما، توجیهی غیر قابل پذیرش خواهد بود.
در نامۀ عمل جمعی، پای تمام افراد یک مجموعه، گیر است و حضورشان در آن مجموعه، مهر تأییدی است بر فعالیتها و تصمیمات آن جمع، بهطوری که تکتک تصمیمات و فعالیتهای آن جمع، به پای تمام افراد آن گروه، نوشته خواهد شد.
خداوند در سورۀ مبارکۀ شمس میفرماید:
فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَيۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا [27]
«ولى به تكذيب او برخاستند و ناقه را پى كردند، و در نتيجه پروردگارشان به خاطر گناهشان عذاب سختى بر آنان فرو ريخت و همه قوم را با خاك يكسان و برابر ساخت.»
خداوند در این آیۀ شریفه، پیکردن ناقه را به تمام قوم حضرت صالحعلیهالسلام نسبت میدهد در حالی که تکتک افراد قوم، ناقه را ذبح نکردند، بلکه ذبح، توسط یک نفر از آنها انجام شد، اما از آنجایی که بقیۀ مردم نیز به آن عمل راضی بودند، پیکردن ناقه را به پای تکتک آنان نیز نوشته است.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرمایند:
«إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا»[28]
مردم را خشنودى و خشم از چيزى، در عواقب آن شريك مىسازد و بدانيد كه كشندۀ ماده شتر قوم ثمود يك تن بود ولى همۀ آن قوم را عذاب در برگرفت، زيرا در دل خواستار كشتن آن بودند.
بنابراین خیلی باید حواس ما جمع باشد! بدانیم که با تکتک کارهای خود، در حال شکل دادن به وجود خویش و ساختن ابدیت خود هستیم؛ ازاینرو در گروهها و مجموعههایی که قرار داریم، نباید بیجهت چیزی را به گردن خود بیندازیم، بلکه باید در مقابل اعمال کسانی که با یکدیگر در یک مجموعه قرار گرفتهایم هوشیار بوده، واکنش درست نشان داده و در مقابل منکرات، سکوت نکنیم؛ چرا که سکوت، باعث میشود تا عمل آن مجموعه، در نامۀ عمل جمعی ما نیز ثبت گردد. به همین دلیل است که مدل احزاب در جریانات سیاسی، یک مدل اسلامی و شرعی نیست؛ زیرا احزاب میخواهند در مقابل جریانات مختلف، واکنش نشان دهند و لازمۀ این کار آن است که نسبت به دین، فهم عمیقی داشته باشند در حالی که چنین شرطی محقق نیست.
در جهالت انسان همین بس که در مقابل همهچیز، بهسرعت و بدون تأمل، واکنش نشان دهد!
خُـم پُـر از بـاده، تهـی از صداست
چون که تهی شد ز صدا، پر نواست[29]
این نوع پرونده که به تعبیر قرآن، «کتاب امت» نام دارد، به دست فرد داده نمیشود، بلکه افراد را به منظور رؤیت آن فرا میخوانند: كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا؛ یعنی امتها بهسمت این کتاب، دعوت میشوند و مشاهده میکنند که در تصمیمات و کارها و موضعگیریهای هر حزب و گروه و مجموعهای که به آن متصل بودند، شریک میباشند.
(3) سومین نامۀ عمل، «نامۀ عمل امام و رهبر گروه» میباشد.
خداوند در قرآن کریم به این نامۀ عمل اشاره نموده و میفرماید:
يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡۖ فَمَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَقۡرَءُونَ كِتَٰبَهُمۡ وَ لَا يُظۡلَمُونَ فَتِيلٗا [30]
«[ياد كن] روزى را كه هر گروهى از مردم را با پيشوايشان مىخوانيم؛ پس كسانى كه نامه اعمالشان را به دست راستشان دهند، پس آنان نامه خود را [با شادى و خوشحالى] مىخوانند و به اندازه رشته ميان هسته خرما مورد ستم قرار نمىگيرند.»
«فاء» در ابتدای جملۀ فَمَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ، فاء تفریع است و نشان میدهد که این جمله، فرع بر جملۀ يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡ میباشد؛ یعنی میخواهد بفهماند اینکه انسان از اهل یمین قرار خواهد گرفت یا از اهل شِمال، بستگی به این دارد که امام او چه کسی باشد؛ به عبارت دیگر، قرار گرفتن نامۀ عمل فردی در دست راست یا چپ، فرع بر این است که امام او چه کسی است، به این معنا که اگر امام او دعوتکنندۀ به حق و یمین باشد، آن فرد نیز از اهل یمین خواهد بود، و اگر امام او دعوتکنندۀ به باطل و سمت شِمال باشد، آن فرد نیز داخل در اهل شِمال قرار خواهد گرفت.
بنابراین امام ما چه کسی باشد، مهمتر است از اعمال فردی ما؛ زیرا امام، بیشترین تأثیر را در سعادت یا شقاوت ما دارد؛ و ازاینرو هر فردی به سمت امـام خود
خوانده میشود.
نامۀ عمل امام و رهبر گروه نیز به دست افراد داده نمیشود، بلکه افراد را بهسمت آن فرا میخوانند؛ اگر آن امام، جهنمی بوده و مصداق آیۀ شریفه وَ جَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا يُنصَرُونَ [31] باشد، گفته میشود: بروید در سمت جهنم قرار بگیرید؛ و اگر آن امام، بهشتی باشد، گفته میشود: بروید و در سمت بهشت واقع شوید.
نکتۀ دیگر آنکه فرقی نمیکند که فرد، آن امام و رهبر را بهعنوان نهاییترین الگوی خود اختیار نموده و تمام زندگی خویش را در اختیار او گذاشته باشد، مثل امیرالمؤمنینعلیهالسلام برای اهل بهشت، و خلفای جور برای اهل جهنم؛ یا اینکه آن امام و رهبر را در سطوح پایینتر اختیار کرده باشد، مثلاً فردی بگوید من هر چه علامۀ طباطباییرحمةاللهعلیه بگویند، بدون چون و چرا میپذیرم!
بنابراین اگر انسان، امام حقی را پذیرفت، در راستای نفس او سیر خواهد کرد؛ یعنی در قطاری نشسته است که رانندۀ آن، امام اوست و به هر سمتی که قطار را حرکت دهد، آن فرد نیز که مسافر آن قطار است، به همان سمت حرکت خواهد نمود.
حال اگر ما در قطاری نشسته باشیم که به سمت چپ در حال حرکت است، هرچه در راهروهای قطار به سمت راست بدویم، فایدهای نخواهد داشت!
نتیجه آنکه انتخاب امام، مهمتر از عمل فردی است.
از حضرت رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله نقل است که خطاب به امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمودند:
«وَ اللَّهِ، ثُمَّ وَ اللَّهِ، ثُمَّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الرَّجُلَ صَامَ النَّهَارَ وَ قَامَ اللَّيْلَ وَ حُمِلَ عَلَى الْجِيَادِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، ثُمَّ لَقِـيَ اللَّهَ مُبْغِضاً لَكَ وَ لِأَهْلِ بَيْتِكَ لَكَبَّـهُ اللَّهُ عَلَى
مَنْخِرَيْهِ فِي النَّارِ»[32]
«به خدا قسم! به خدا قسم! به خدا قسم! اگر کسی روزها روزه بدارد و شبها تا به صبح به عبادت بپردازد و در راه خدا همواره سوار اسبان باشد، اما روز قیامت خداوند را در حالی ملاقات کند که بغض تو و اهلبیت تو را دارد، خداوند او را به رو در آتش خواهد افکند.»
بنابراین، شناخت افراد جریانساز بسیار مهم است تا انسان بداند که در حال تبعیت از چه کسی بوده و زیر عَلَم چه فردی قرار گرفته است. علاوه بر این، شناخت افرادی که قرار است مورد حمایت انسان واقع شوند نیز مهم است.
رکن سوم: شناخت جريانهای اعتقادی
سومین رکن که در مسألۀ علم به زمان، اهمیت دارد، شناخت جریانهای اعتقادی و ایدئولوژیک ـ مانند وهابیت، بهائیت و... ـ است. اینگونه جریانات، در زمان خودشان شناختهشده نیستند، ازاینرو به راحتی افراد را فریب داده و بهسمت خود جذب میکنند؛ اما پس از گذشت زمان، شناخته میشوند.
برای تحصیل این نوع شناخت، باید به بررسی زمینۀ شکلگیری آنها، منشأ پیدایش، اهداف، نحوۀ فعالیت، موالید و روند تغییر آنها پرداخت.
رکن چهارم: شناخت جريانهای اجتماعی
رکن چهارم نیز عبارت است از شناخت جریانهای اجتماعی؛ مانند جریان اصلاحات، جریان فمینیسم و حمایت از حقوق زنان و...
جریانات اجتماعـی، گرچه جـدای از جریانات اعتقـادی نیستنـد، امـا صبغـۀ
اجتماعی دارند و ما امروزه با شیوع و تنوع جریانهای اجتماعی مختلف در جامعۀ خود روبهرو هستیم. این جریانات، گاهی اثرگذاری بالایی دارند؛ مثل گروههای حامی فلان خواننده یا فلان بازیگر یا فلان ورزشکار که در فضای اینترنت، با هشتگهایی از یک جریان خاص حمایت میکنند. بنابراین لازم است که ما گروهها و جریانات اجتماعی را نیز مورد شناسایی قرار دهیم.
رکن پنجم: شناخت تفاوتهای اعتقادی در بين جريانها
رکن پنجم در مورد علم به زمان، شناخت تفاوتهای اعتقادی در بین جریانها است؛ به این معنا که نسبت به جریانهای فکری، شناخت مبنایی و ریشهای داشته باشیم. کم نیستند گروههایی که در جامعۀ ما عَلَم اعتقادی برداشتهاند، نظیر جریان تفکیک، جریان انجمن حجتیه و دیگر جریاناتی از این قبیل؛ و ما باید حداقل به شناخت جریانهای مهمتر و اثرگذارتر بپردازیم.
جریانات اجتماعی گرچه فکری نیستند، اما یک جریان فکری در پشت سر آنها قرار دارد؛ مانند جریان سرمایهداری در دوران سازندگی. این جریانات، بیشتر با تبلیغات، رسانه و تکنیکهای روانی همراه هستند.
رکن ششم: علم به حوادث کلی جهان
یکی دیگر از ارکان علم به زمان، علم به حوادث کلی جهان است. علم به تاریخ
و حوادث کلی جهان، شما را با دورنمای تحولات دنیا آشنا ساخته و یک دید کلی به شما میدهد تا در جریانات جزئی، گم نشوید.
جریانات جزئی، چگونگی روند تغییرات و ساماندهی حرکت کلی را به شما نشان میدهد؛ مثلاً بنیعباس با چه اندیشهای سامان پیدا کردند؟ غلبۀ چه تفکراتی باعث شد که جامعه، از جریان بنیامیه بهسمت بنیعباس سوق داده شوند؟ چه شد که بنیامیه منحل شدند؟ و...
حضرت آیت الله جوادی آملی| در کنار «شأن نزول» قرآن، دو تعبیر دیگر را نیز تحت عنوان «فضای نزول» و «جوّ نزول»، مطرح فرمودهاند. در بیان ایشان، فرق شأن نزول با فضا و جوّ نزول در این است که شأن نزول یا سبب نزول، عبارت است از حوادثى که در عصر پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در محدودۀ حجاز یا خارج از آن رخ داده و همچنین مناسبتها و عواملى که زمینهساز نزول یک یا چند آیه از آیات قرآن کریم بوده است؛ اما فضاى نزول که مربوط به مجموع یک سوره میباشد، به بررسى اوضاع عمومى، اوصاف مردمى، رخدادها و شرایط ویژهاى میپردازد که در مدت نزول یک سوره، در حجاز یا خارج آن وجود داشته است.
هر یک از سورههاى قرآن کریم، فصل جدیدى بود که با نزول آیۀ شریفۀ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ گشوده شده و با نزول بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ سورۀ بعد، پایان مىپذیرفت.
بعضی از سورههاى قرآن کریم بهطور دفعى نازل شدهاند، مانند سورههاى حمد، انعام و نصر؛ و برخى دیگر از سورهها به تدریج و در طى چند ماه یا چند سال نازل شدهاند؛ در طى مدت نزول یک سوره، در محدودۀ زندگى مسلمانان و جهان خارج، حوادثى رخ داده و شرایط خاصی حاکم بوده است؛ کشف و پردهبردارى از این رخدادها و شرایط و تبیین آن در آغـاز هر یک از سورهها، موجب ترسیم فضـاى نزول
آن سوره خواهد بود.
و اما جوّ نزول، مربوط به سراسر قرآن کریم است؛ و مراد از آن، بستر مناسب زمانى و مکانى نزول سراسر قرآن میباشد. قرآن کریم در طى ۲۳ سال بر قلب مطهر و گرامى پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نازل شد؛ حوادثى که در طى این 23 سال نزول قرآن، در حوزۀ اسلامى و یا خارج از قلمرو زندگى مسلمانان و حکومت اسلامى پدید میآمد و نیز شرایط و افکارى که بر آن حاکم بود و یا رخدادهایى که بر اثر نزول آیات قرآن کریم در جهان آن روز پدیدار میگشت، حکایت از جوّ نزول قرآن دارد.[33]
این فرمایش ایشان، تطبیق درستی است؛ یعنی قرآن کریم فقط ناظر به یک حادثه و یک منطقۀ خاص نیست، بلکه برای فهم آیات، شناخت تمام جهان بشری نیز که آیات در آن نازل شده، لازم میباشد. البته واضح است که شناخت منطقۀ خود، از اهمیت و اولویت بیشتری برخوردار است.
رکن هفتم: شناخت جوامع مختلف بهويژه جامعۀ خود
رکن هفتم از ارکان علم به زمان، علم به حوادث جامعۀ خود و مسائل دیگر جوامع میباشد. یکی از کتابهایی که در شناخت فضای جهانی و شرایط فعلیِ جبهۀ استکبار میتواند به ما کمک کند، کتاب «رؤیای آمریکایی» است که در فصل اول مورد اشاره قرار گرفت. [34]
رکن هشتم: شناخت مسائل مبتلابه جامعه
هشتمین رکـن از ارکـان علم به زمـان، علم به موضوعات مبتلابه است. گاهـی
ممکن است انسان، علم به موضوع مبتلابه را نداشته باشد، مثل فقیهی که پا به سن گذاشته و در عین حال میخواهد در مورد ازدواج جوانان صحبت کند، چنین فقیهی که در حال حاضر بهطور مستقیم، درگیر مسألۀ ازدواج نیست، چهبسا نسبت به فشارهای دوران مجردی، آن هم در این زمانه، علم نداشته باشد؛ در این صورت با توجه به عدم اشراف کافی به شرایط متن جامعه، نمیداند که عدم ازدواج جوانان چه مصیبتی به بار آورده است! در چنین شرایطی نوعاً فقهاء فتوا به استحباب ازدواج میدهند، در حالی که ممکن است در شرایط کنونی، ازدواج به موقع، واجب باشد.
احکام در ساحت فردی، دارای یک حکم هستند و در ساحت اجتماعی، دارای حکم دیگری میباشند؛ فهم تفاوت حکم اجتماعی و فردی نیز بر یک فقیه، لازم است؛ و اگر فقیهی بین این دو حکم، تفاوتی قائل نشود، چهبسا مشکلات زیادی ایجاد خواهد شد.
بهعنوان نمونه اگر بخواهیم مثال قبل را در فضای فردی بررسی کنیم، حکم میکنیم به اینکه اگر فرد میترسد که به گناه بیفتد، ازدواج برای او واجب میباشد و در غیر این صورت، ازدواج برای او مستحب است.
حال اگر بخواهیم همین حکم را در ساحت اجتماعی فتوا بدهیم، باید بررسی کنیم که آیا با ازدواج نکردن جوانان، جامعۀ کنونی به خطر خواهد افتاد یا خیر؟ اگر جامعه به خطر خواهد افتاد، حکم به وجوب ازدواج میکنیم. منتها مخاطب این حکم و این فتوا، مشخص نیست؛ یعنی ممکن است تسهیل و اقدام برای ازدواج جوانان، بر خانوادهها یا افراد فامیل واجب باشد، یا ممکن است بر همۀ افراد اجتماع واجب باشد، یا حتی ممکن است وجوب ازدواج جوانان، بر عهدۀ حکومت باشد که دراینصورت، بر حکومت اسلامی واجب است که شرایط ازدواج را برای جوانان مهیا سازد.
در قـرآن کریـم، واژۀ ٱلسَّٰٓئِحُونَ و سَٰٓئِحَٰتٖ بهکار رفته است؛ در سورۀ مبارکـۀ
توبه میفرماید:
ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ ٱلسَّٰٓئِحُونَ ٱلرَّٰكِعُونَ ٱلسَّٰجِدُونَ ٱلۡأٓمِرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَ ٱلنَّاهُونَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَ ٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِۗ وَ بَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [35]
«[آن مؤمنان، همان] توبهكنندگان، عبادت كنندگان، سپاسگزاران، روزهداران، ركوع كنندگان، سجدهكنندگان، فرماندهندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و پاسداران حدود و مقرّرات خدايند؛ و مؤمنان را [به رحمت و رضوان خدا] مژده ده.»
و در سورۀ مبارکۀ تحریم میفرماید:
عَسَىٰ رَبُّهُۥٓ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبۡدِلَهُۥٓ أَزۡوَٰجًا خَيۡرٗا مِّنكُنَّ مُسۡلِمَٰتٖ مُّؤۡمِنَٰتٖ قَٰنِتَٰتٖ تَٰٓئِبَٰتٍ عَٰبِدَٰتٖ سَٰٓئِحَٰتٖ ثَيِّبَٰتٖ وَ أَبۡكَارٗا [36]
«اگر پيامبر، شما را طلاق دهد اميد است كه پروردگارش همسرانى بهتر از شما كه: مسلمان، مؤمن، فرمانبر، توبه كار، خداپرست، روزهدار، غير باكره و باكره باشند، به او عوض دهد.»
یکی از ویژگیهای مؤمن، سیاحت و سِیر کردن است. این عبارت تفسیرهای گوناگونی میتواند داشته باشد:
یکی اینکه انسان به منظور عبرتگیری سِیر کند؛ بنابراین مشاهدۀ از نزدیک، میتواند برای ما اثر علمی داشته باشد؛ و البته برای مجتهد نیز در سطح بالاتری اثر علمی خواهد داشت؛ اما برای معصوم که دارای علم لدنی است، اثر علمی ندارد بلکه اثر روانی ایجاد خواهد نمود، با این توضیح که وقتی معصوم با حادثهای مواجه میشود، گرچه قبلاً نسبت به آن حادثه، علم داشته است، اما در اثر مواجهۀ با حادثه، انعکاسهای دیگری در وجود وی ایجاد خواهد شد.
بنابراین گاهی اوقات، علم غیب به تنهایی کفایت نمیکند، بلکه مواجهۀ با موضوع نیز لازم است تا نسبت به موضوع و ویژگیهای آن، علم پیدا نماید.
خداوند در کوه طور، به حضرت موسیعلیهالسلام خبر داد که قوم تو دچار فتنه شده و سامری، آنان را منحرف کرده و به گوسالهپرستی مبتلا نموده است:
قَالَ فَإِنَّا قَدۡ فَتَنَّا قَوۡمَكَ مِنۢ بَعۡدِكَ وَأَضَلَّهُمُ ٱلسَّامِرِيُّ [37]
«[خدا] گفت: اى موسى! ما به راستى قوم تو را پس از آمدن تو امتحان كرديم و سامرى آنان را گمراه كرد.»
بنابراین با اینکه حضرت نسبت به این انحراف علم داشتند، اما وقتی از نزدیک با موضوع مواجه شدند و از نزدیک آن صحنه را مشاهده نمودند، حالشان متفاوت بود و بیشتر متأثر شدند و تعصب خاصی در ایشان پدیدار گشت.
رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله نیز میفرمایند:
«لَيْسَ الْخَبَرُ كَالْمُعَايَنَة»[38]؛ شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن!
میفرمایند تا وقتی که خود انسان، بهطور کامل با موضوع ـ هرچند ساده باشد ـ درگیر نشود و بالعیان مشاهده نکند، متوجه تمام زوایای آن نخواهد شد؛ و شاید به همین دلیل است که حضرات معصومینعلیهمالسلام ، خودشان شخصاً به نیازمندان رسیدگی میکردهاند.[88]
یکی از اصحاب امام سجادعلیهالسلام میگوید: آن حضرت را دیدم که انبانی از آذوقه را بر دوش گرفتهاند؛ به ایشان عرض کردم: اجازه دهید تا من هم در رساندن این آذوقههایی که برای نیازمندان مهیا کردهاید، کمک کنم. حضرت فرمودند: بردن و دادن این آذوقهها به خانوادههای مستحـق، باید توسط خودم انجـام گیرد. حتی آن حضرت،
کیسههای آذوقه را به دست اصحاب خویش هم نمیدادند! [39]
فقهای زیادی در عصر ناصرالدین شاه بودند، اما مرحوم میرزای شیرازیرحمةاللهعلیه بود که فتوای تحریم تنباکو را صادر فرمود. ایشان دامادی داشتند که از نزدیک، نسبت به حوادث ایران، اشراف کامل داشت و به همین خاطر، اطلاعات دقیقی به میرزای شیرازی میرساند؛ همین اطلاعات دقیق که در اثر مواجهۀ مستقیم با موضوع حاصل شده بود، مرحوم میرزای شیرازیرحمةاللهعلیه را بر آن داشت تا آن فتوای مهم و تاریخی را صادر کنند.
رکن نهم: علم به عبرتهای روزگار
از دیگر ارکان علم به زمان، علم به عبرتهای روزگار است؛ خصوصاً عبرتهای تلخ روزگار که باید بیشتر مورد بررسی قرار گیرد، چرا که دارای نکات بیشتری میباشد.
اولین و مهمترین جنگ تعیینکنندۀ اسلام، غزوۀ بدر بود، اما با این وجود، تعداد آیات مربوط به جنگ احد، تقریباً دو تا سه برابر بیشتر از آیات جنگ بدر نازل شده است، زیرا جنگ احد، دارای عبرتهای زیادی بود؛ و در شکست، عبرتهایی نهفته است که در پیروزی نیست.
علاوه بر عبرتهای روزگار، بررسی جریانات اجتماعیِ سرکوبشده و علل شکست و به حاشیه رفتن آنها نیز در پیدایش علم به زمان، اهمیت ویژهای دارد.
رکن دهم: مطالعات تطبيقی ميان مکاتب
مسیحیت در عصر جدید، دو کار اصلی را انجام میدهد:
1ـ ارضاء و اشباع نیازهای مالی و جسمی؛ مسیحیان در جهت رسیدن به این هدف، هزینههای زیادی را انجام میدهند؛ بهعنوان مثال در مورد شهوات، خدماتی را بهصورت رایگان در اختیار جوانان قرار میدهند! البته بهائیان نیز به همین شکل عمل میکنند.
2ـ تبلیغ مسیحیت؛ یعنی در کنار القاء شبهه نسبت به افکار متفاوت، دین خود را بهصورت گسترده، تبلیغ میکنند.
بنابراین بر ما لازم است که حقیقت افکار و عقائد مختلف را سنجیده و پاسخ شبهات را بدانیم. در چنین شرایطی است که بحثهای تطبیقی، موضوعیت پیدا میکند.
یکی از مشکلاتی که باعث شده تا ما در این زمینه رکود داشته باشیم، عدم توجه به بحثهای تطبیقی است. بحث تطبیقی، یعنی افکار مختلف ـ چه اعتقادی و چه سیاسی ـ را با هم مقایسه کنیم؛ مثلاً در طول تاریخ، افکار ملیگرایی چه اموری را پیش برده و چه ضررهایی به همراه داشته است؟ یا مثلاً افکاری که وابسته به جریانهای بیرونی بوده است ـ مثل تفکرات تودهای و کمونیستی ـ چه ضررهایی را ایجاد کرده است؟
بنابراین بحثهای تطبیقی ادیان، بسیار کمککننده و ضروری هستند و اگر این بحثها شکل میگرفت، حقیقتاً جامعه را واکسینه میکرد. وقتی بحثهای تطبیقی نداشته باشیم، از زمانه عقب میمانیم.
انسان در کنار شنیدن احکام، باید شبهات را نیز بشنود و بهطور کلی خود را واکسینه نماید. یکی از امتیازات مرحوم آیت الله بروجردیرحمةاللهعلیه در فقه و احکام این بود که قدمبهقدم، فقه مقارن تطبیقی را رعایت نموده و در درسهای خود، فتاوا و احکام سایر فِرَق اسلامی را نیز مورد بررسی قرار میدادند.
مرحوم شیخ انصاریرحمةاللهعلیه در مورد اثبات ولایت فقیه، عبارت «دونَه خَرطِ القِتاد»[40] را به کار میبرند؛ «قتاد»، به درخت پُرتيغ جنگلی گفته میشود که هيچ ثمرهای جز خارهای درشت و تيغهای بلند، ندارد؛ بهطوری که اگر کسی با دست بخواهد تیغهای آن درخت را از بالا تا پايين جدا سازد، دستانش آسیب دیده و زخم خواهد شد، به اين عمل، «خَرْط» میگويند؛ پس خَرْط يعنی انسان دست برده و تمام تيغهای درخت قتاد را کشیده و جدا کند.
تعبیر «دونَه خَرط القِتاد»، يک مَثَل معروف است و در مورد کاری استعمال میشود که مشقت و سختیِ آن کار، بیشتر از جداکردن تیغهای درخت قتاد باشد! ازاینرو گفته میشود: «خرط قتاد» آسانتر از فلان کار است!
مرحوم شیخ انصاریرحمةاللهعلیه میفرماید: اثبات ولایت فقیه، سختتر از خرط قتاد میباشد! زیرا در زمان ایشان، حکومتی وجود نداشته تا حاکم آن، ولایت فقیه باشد؛ اما در نگاه رهبر فقید انقلابرحمةاللهعلیه ، ولایت فقیه، یک امری بدیهی و بینیاز از دلیل دانسته شده است، بهطوری که تصور آن مساوی است با تصدیق آن.[41]
برای فهم بهتر مطلب، ناچاریم قدری بیشتر توضیح دهیم.
وحی و عقل؛ منابع اصلی علم به زمان
تفاوت انسان و حیوان در عقل است نه در حسّ و خیـال و وهم؛ زیرا برخی از
حیوانات نیز خیال منتشر را دارا هستند.[42] بنابراین تفاوت رفتار انسانی و حیوانی در استفادۀ از عقل میباشد.
بالاتر از عقل بشری، وحی است که از جانب عقل کلّ به ما رسیده و مبدأ اعلای عمل انسانی شمرده میشود؛ به تعبیر دیگر مبدأ عمل انسان، حقیقت است، آن هم حقیقتی که آگاهانه به آن رسیده باشد نه مقلّدانه.
اگر وحی و عقل، مبدأ اعمال انسان قرار نگیرد، رفتار انسان شبیه رفتار حیوان خواهد شد؛ بنابراین قوای محرکۀ انسان، باید از این دو سرچشمه گرفته باشند تا رفتار او، رفتار انسانی قلمداد شود.
قرآن وقتی میخواهد حضرت ابراهیمعلیهالسلام و برخی فرزندان ایشان را به یاد بیاورد، چنین میفرماید:
وَ ٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَ إِسۡحَٰقَ وَ يَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَ ٱلۡأَبۡصَٰرِ ۞ إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ
[43]
«و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ياد كن كه داراى قدرت و بصيرت بودند. ۞ ما آنان را با [صفت بسيار پرارزش] ياد كردن سراى آخرت با اخلاصى ويژه خالص ساختيم.»
در این عبارات نورانی دقت کنید! در آیۀ اول میفرماید: حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوبعلیهمالسلام هستند که دارای دست و چشماند؛ یعنی میخواهد بفهماند آن دستی که بت را نمیشکند، دست نیست؛ و آن چشمی که عبرتبین نباشد، چشم نیست. بنابراین خداوند این دست را برای بتشکنی ـ چه بت بیرون و چه بت درون ـ خلق فرموده است؛ و چشم را نیز بدین منظور آفریده که انسان، با نظر عبرت، به عالم هستی بنگرد و از این طریق به خداوند نزدیک گردد.
در آیۀ بعد، علت اینکه چرا آنها أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَ ٱلۡأَبۡصَٰرِ هستند را بیان نموده و
میفرماید إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ. چقدر این عبارت لطیف است! چندین نکتۀ ادبی در این عبارت وجود دارد که در این مقام، قصد پرداختن به آن نکات را نداریم، اما پیام کلی آیه این است که به ما بفهماند وقتی شما میتوانید صاحب دست و چشم شوید که یاد معاد را در وجود خود، احیاء نموده و توجهتان به معاد باشد.
[89]
قرآن کریم میفرماید: اگر کسی دست و چشم نداشته باشد، با حیوان فرقی نخواهد داشت:
وَ لَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَ ٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ
[44]
«و مسلماً بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم [زيرا] آنان را دلهايى است كه به وسيله آن [معارف الهى را] در نمىيابند، و چشمانى است كه توسط آن [حقايق و نشانههاى حق را] نمىبينند، و گوشهايى است كه به وسيله آن [سخن خدا و پيامبران را] نمىشنوند، آنان مانند چهارپايانند بلكه گمراهترند؛ اينانند كه بىخبر و غافل [ازمعارف و آيات خداى] اند.»
عقلِ نجاتبخش؛ عقلِ رها از هوای نفس
شناخت انسان از تاریخ، جریانها، جریانهای فکری و افراد جریانساز، به راحتی قابل دسترسی است، البته به شرطی که انسان در کسب این موارد، قلب خویش را از میل و کراهت خودش خالی کند.
امیال و کراهتها، حبّ و نفرتها، همچون زنجیرهای نامحسوس و ظریفی به انسان وصل شده است. بهعنوان نمونه، فردی که در خانوادهای با جهتگیری خاص سیاسی یا اجتماعی بزرگ شده، ناخودآگاه همان جهتگیری را خواهد داشت و وابسته به همان جریان خواهد بود؛ خصوصاً اگر بین آن فرد و افراد مدافع آن جریان، روابط عاطفی و محبتآمیز برقرار باشد.
به همین دلیل است که سفارش شده عقاید را از روی تحقیق یاد بگیرید؛ یعنی اعتقادات ما نه تنها نباید از روی تقلید باشد، بلکه از روی حبّ و بغض نیز نباید باشد. ازاینرو برای رسیدن به اعتقادات صحیح، باید وجود خویش را از حبّ و بغضها خالی کنیم؛ در استدلال نباید محبت و علاقه، جای دلیل و استدلال را بگیرد.
در یکی از جلسات، در مورد آیۀ شریفۀ لیلة المبیت سؤال شد که آیا این آیۀ شریفه دربارۀ امیرالمؤمنینعلیهالسلام است؟ همۀ مخاطبین گفتند: بله! اما پس از طرح یکسری اشکالات و شبهات، مشاهده شد که هیچکدام از مخاطبین، توانایی پاسخ و دفاع از این مسأله را نداشتند! زیرا یقین آنها، یقین عاطفی، احساسی و مبتنی بر محبت بود، نه یقین ناشی از استدلال و تحقیق.
بنابراین صرف علاقه و محبت نسبت به امیرالمؤمنینعلیهالسلام ، نمیتواند دلیل اثبات آن باشد که آیۀ لیلة المبیت در شأن آن حضرت است.
اگر بدون تحقیق و بررسی دلایل، عقاید خود را حق بدانیم، دراینصورت تفاوتی بین ما و اهل تسنن نخواهد بود، زیرا اهل تسنن نیز نسبت به اولیاء خود، علاقه داشته و ولایت آنان را قبول دارند. بهعنوان مثال در کتب خود، روایتی را از پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند که آن حضرت در مورد خلیفۀ دوم فرمودند: شیطان از عُمَر فرار میکند! [90] اهل تسنن نیز با دیدن این روایت، خوشحال شده و علاقه و محبت آنها نسبت به عمر بیشتر میگردد!
این سخن به معنای آن نیست که ما خود را از عشق و محبت نسبت به امیرالمؤمنینعلیهالسلام خالی کنیم، بلکه صرفاً خواستیم تذکر دهیم که برای تحصیل اعتقادات یقینی، حتی دربارۀ اثبات حقانیت امیرالمؤمنینعلیهالسلام ، استدلال و تحقیق، لازم است، تا چه رسد به حقانیت جریانهای مختلف اجتماعی و سیاسی.
اسحاق کندی که از فلاسفۀ اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت داشت، کتابی تألیف نمود به نام «تناقضهای قرآن!»؛ او مدت زیادی گوشهنشینی اختیار کرده و در منزل نشست و خود را به نگارش آن کتاب، مشغول ساخت.
روزی یکی از شاگردان وی به محضر امام عسکریعلیهالسلام شرفیاب شد؛ هنگامی که چشم حضرت به او افتاد، فرمودند: آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد که گفتههای استادتان «کندی» را پاسخ گوید؟ آن شاگرد عرض کرد: ما همگی از شاگردان او هستیم و نمیتوانیم به اشتباه استاد خویش اعتراض کنیم!
امام فرمودند: اگر مطالبی به تو تلقین و تفهیم کنم، میتوانی آن را برای استاد خود نقل کنی؟ شاگرد گفت: آری!
حضرت فرمودند: از اینجا که برگشتی، به حضور استادت برو و با او به گرمی و محبت رفتار نما و سعی کن با او انس و الفت پیدا کنی؛ هنگامی که کاملاً انس گرفتی، به او بگو: «مسألهای برای من پیش آمده است و آن اینکه آیا ممکن است گویندۀ قرآن از گفتار خود، معنایی غیر از آنچه شما حدس میزنید، اراده کرده باشد؟ استادت در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممکن است چنین منظوری داشته باشد! در این هنگام بگو: شما چه میدانید، شاید گویندۀ قرآن، معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس میزنید، اراده فرموده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به کار برده باشید!
آنگاه حضرت به آن شاگرد فرمودند: کندی، آدم باهوشی است؛ طرح این مسأله
کافی است تا او را متوجه اشتباه خود سازد.
شاگرد کندی از محضر امام عسکریعلیهالسلام مرخص شده و به حضور استاد خود رسید و طبق دستور امامعلیهالسلام با او رفتار نمود تا وقتی که زمینه برای طرح مسأله، مساعد گردید. در این هنگام سؤالی را که امام عسکریعلیهالسلام به او آموخته بود، مطرح کرد و گفت: آیا ممکن است گویندهای سخنی بگوید و از سخن خود، مطلبی اراده کند که به ذهن مخاطب نیاید؟
فیلسوف عراقی با کمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: سؤال خود را تکرار کن!
شاگرد دوباره پرسید: آیا ممکن است مقصود گوینده از سخنان خود، چیزی باشد که با آنچه در ذهن مخاطب است، مغایر باشد؟
کندی با شنیدن این سؤال، قدری تأمل کرد و سپس گفت: آری! ممکن است چیزی در ذهن گویندۀ سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده، چیزی بفهمد که وی خلاف آن را اراده نموده است.
استاد که میدانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمیتواند مطرح نماید و در حد اندیشۀ او نیست، رو به شاگرد کرد و گفت: تو را قسم میدهم که حقیقت را به من بگو! چنین سؤالی از کجا به فکر تو خطور کرد؟
شاگرد گفت: چه ایرادی دارد که چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟
استاد گفت: تو هنوز زود است که به چنین درک و فهمی رسیده باشی! به من بگو که این سؤال را از کجا فرا گرفتی؟
شاگرد پاسخ داد: حقیقت آن است که ابو محمد ـ امام حسن عسکریعلیهالسلام ـ مرا با این سؤال آشنا نمود!
استاد گفت: «الْآنَ جِئْتَ بِهِ وَ مَا كَانَ لِيَخْرُجَ مِثْلُ هَذَا إِلَّا مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ»؛
اکنون حقیقت را گفتی! چنین سؤالهایی تنها زیبندۀ این خاندان است.
آنگاه استاد با درک واقعیت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن کردند و آنچه را که به عقیدۀ خود، دربارۀ «تناقضهای قرآن» نوشته بود، تماماً سوزاند! [91]
آنچه که در این داستان قابل توجه است این است که حضرت
امام حسن عسکریعلیهالسلام ، به جواب شبهات و تناقضات نپرداختند، بلکه فقط ذهن کندی را متوجه این مسأله نمودند که: به شرطی در مورد سخن گوینده میتوانیم اظهار نظر قطعی کنیم که مراد گوینده از سخنش را صددرصد فهمیده باشیم و اطمینان حاصل کنیم که منظور و مقصود گوینده، دقیقاً همان است که ما فهمیدهایم.
بنابراین انسان وقتی میتواند با اطمینان بگوید آیات قرآن متناقضاند که مقصود خداوند را صددرصد فهمیده باشد! بهطوری که با اطمینان بگوید منظور خداوند از فلان آیه، این معناست و مطلب دیگری را قصد نفرموده است!
چند نفر سراغ دارید که چنین اشرافی نسبت به قرآن داشته باشند؟
انسان وقتی به دانستههای خود اعتماد کند، راه عقل او بسته خواهد شد.
بنابراین پایۀ شناخت جریانات و شرط اساسی فهم آنها، دوری از دنیاطلبی و حبّ دنیا است؛ البته دنیاطلبی نیز همیشه به معنای مالدوستی و ثروتاندوزی نیست، بلکه دوستداشتنِ موقعیت اجتماعی یا موقعیت خانوادگی نیز میتواند از مصادیق دنیاطلبـی باشد؛ کم نیستند افرادی که همسران آنها مانـع سعادتشـان شدند، چـرا که
همهچیز آنها همسرانشان بوده است!
در تقوای فردی، به لحاظ عملی، نیاز به خودسازی دائم و مستمر داریم، و انتظار فرج نیز با خودسازی مستمر معنا پیدا میکند؛ و از حیث علمیمعرفتی نیز باید بهدنبال کسب معرفتهای عمیقتر باشیم که نامش همان بصیرت است.
بصیرت مسألـۀ بسیـار مهمی است و خداونـد نیز آن را به وجـود مقدس خـود
نسبت داده و در آیات زیادی از قرآن کریم میفرماید من بصیر هستم:
وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيرٗا [45]؛ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٞ [46]
از طرفی، به رسول گرامی خود نیز میفرماید تو نیز بصیر هستی و دعوت تو هم باید مبتنی بر بصیرت باشد:
قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَ مَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَ مَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ
«بگو: اين راه من است كه من و هر كس از من پيروى كرد با بصيرت و بينايى به خدا دعوت مىكنيم، و خدا منزّه است و من از مشركان نيستم.»
رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله میفرمایند: دعوت من بر اساس بصیرت است؛ هر کسی هم که تابع من است، باید دعوت او نیز همراه با بصیرت باشد.
بنابراین اگر فردی که حرف خداوند را قبول داشته و در مسیر صحیحی حرکت میکند، بصیرت نداشته باشد، این حرکت وی ارزشی نخواهد داشت، زیرا به صراحت فرموده است که حرکت در راه خیر، باید مبتنی بر بصیرت باشد.
از حضرت علی بن موسی الرضاC نقل است که میفرمایند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الْعَمَلَ الدَّائِمَ الْقَلِيلَ عَلَى الْيَقِينِ وَ الْبَصِيرَةِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثِيرِ عَلَى غَيْرِ الْيَقِينِ وَ الْجَهْل»[48]
«و بدان که عمل مستمر کمی که بر اساس یقین و بصیرت انجام گیرد، در نزد خداوند با فضیلتتر است از عمل زیادی که بر اساس غیر یقین و جهل باشد.»
نکتۀ مهم و لازمی که باید در کنار بصیرت باشد، دلکندن از دنیاست، و بلکه به تعبیر دقیقتر، دلکندن از غیر خداوند است؛ و چنانچه این دلکندن از غیر خداوند نباشد، چشم بصیرت، کور خواهد شد.
لازمۀ دلکندن از دنیا، آن است که انسان به اندازۀ نیاز از دنیا استفاده کند. در دعاهای وارده از معصومینعلیهمالسلام نیز آمده است: «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى غَيْرِكَ»[49]؛ خداوندا! مرا فقط به خودت متصل کن و به غیر خودت وا مگذار؛ یعنی نه تنها از نَفْس و دنیا دل بکنم، بلکه از غیر تو نیز دل بکنم.
دل انسان، از یک طرف به گونهای است که نمیتواند معلق و بیمیل باشد، بلکه نیاز به تکیهگاه دارد و حتماً باید به طرفی میل پیدا کند؛ و از طرف دیگر، نمیتواند به دو چیز متضاد، میل داشته باشد:
مَا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِۦ [50]
«خدا براى هيچ مردى در درونش دو قلب قرار نداده»
در نتیجه، هر دلکندنی، مساوی است با یک دلدادن؛ دلکندن از دنیا و غیر خداوند، مساوی است با دلدادن به خداوند.
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن[51]
پيروی از دليل و سند
یکی از مشکلات فراگیر در جامعه، کثرت حرفهای بدون دلیل و سند است؛
اگر ما هر آنچه را که از دیگران شنیدهایم، یا در سایتها و شبکههای اجتماعی و... دیده و خواندهایم، کنار بگذاریم، آنوقت معلوم خواهد شد که چه مقدار از اطلاعات دریافتی ما، مستند بوده و به سند مورد اعتمادی منتهی میگردد.
هر یک از ما میتوانیم کم و بیش در هر زمینهای سخن بگوییم، در زمینۀ مسائل دینی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مسائل فراوان دیگر؛ اما آیا یک درصد از آنچه که بهعنوان دانستههای خود بر زبان جاری میکنیم، مستند و مستدل هست؟ و آیا میتوانیم با دلیل محکم، گفتۀ خویش را اثبات کنیم؟
اگر کسی حقیقتاً خود را مقید کند که فقط مطالب مستند و بادلیل را بر زبان جاری سازد، دراینصورت سخنانش به یکصدم، کاهش پیدا خواهد کرد!
کم گوی و گزیده گوی چون دُرّ
تا ز اندک تـو جهـان شـود پُـر[52]
مرحوم شهید مطهریرحمةاللهعلیه در کتاب «حماسۀ حسینی» مینویسد:
«گريز زدن خود يک هنرى است در ميان اهل منبر و روضهخوانها. قهراً براى اينكه مردم بهتر و بيشتر گريه كنند، و به ظاهر براى اينكه اجر و ثواب بيشترى پيدا كنند، روضههاى دروغ جعل شد. مردم ما هم فعلاً مثل چايخورهايى كه به چاى پررنگ عادت كرده باشند كه چاى كمرنگ آنها را نمىگيرد، به روضههاى خيلى داغ و پرحاشيه عادت كردهاند و اين خود عاملى شده كه اجباراً عدهاى از اهل منبر براى اينكه مردم گريه بكنند، روضههاى دروغ و اگر بخواهيم محترمانه بگوييم روضههاى ضعيف مىخوانند.
اينجـا دو داستان دارم: مىگويند يكى از علمـاى آذربايجان هميشه
از روضههاى بىاصلى كه خوانده مىشد رنج مىبرد و به اهل منبر اعتراض مىكرد. معمولاً مىگفت اين زهرمارها چيست كه شما مىخوانيد؟! ولى كسى به سخنانش گوش نمىكرد، تا آنكه يک دهه خودش در مسجد خودش روضه گرفت و بانى هم خودش بود. با روضهخوان شرط كرد به اصطلاحِ خودش از آن زهرمارها قاطى نكند. روضهخوان گفت: آقا! من حرفى ندارم ولى بدانيد كه مردم گريه نمىكنند. گفت: تو چهكار دارى؟! در مجلس من نبايد از آن زهرمارىها يعنى روضههاى دروغ خوانده شود. مجلس بپاشد. آقا خودش در محراب، و منبر هم كنار محراب. منبرى وارد روضه شد ولى هرچه خواست با روضه راست مردم گريه كنند نشد. آقا خودش هم دست را به پيشانى گذاشته بود و ديد عجب! مجلس خيلى يخ شد؛ و لابد با خود گفت الآن مردم عوام خواهند گفت علت اينكه روضه آقا نمىگيرد اين است كه نيّت آقا صاف نيست و مريدها خواهند پاشيد. يواشكى سرش را به طرف منبر برد و گفت: قدرى از آن زهرمارىها قاطیش کن!»[53]
اگر کسی میخواهد در روز قیامت مؤاخذه نشود، باید هرچه میگوید، مستند و با حجت و دلیل باشد، خصوصاً در اموری که سخنش بهعنوان موضعگیری محسوب شده و باعث ایجاد یک جریان میگردد، یا خبری که میخواهد در مورد انسانهای مهمی بیان کند؛ در اینگونه موارد، حتماً باید پایبند دلیل باشیم؛ نحن أبناءُ الدلیل.
ما نیازمند تربیت عقلانی هستیم؛ هم باید خود ما اینگونه تربیت شویم و هم فرزندان خود را اینگونـه تربیت کنیم. مهمترین رکن تربیت فرزند، بیش از تربیت
اخلاقی و تربیت دینی و بیش از تمام انواع تربیتها، تربیت عقلانی است.
یکی از ارکان مهم تربیت عقلانی، این است که ما یاد بگیریم و یاد دهیم که هر حرفی را بیدلیل نپذیریم و بیدلیل ردّ نکنیم، و به تعبیر قرآن کریم، تَبَیُّن کنیم؛ قرآن کریم در آیۀ شریفۀ نبأ تذکر داده و میفرماید:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ
[54]
«اى اهل ايمان! اگر فاسقى خبرى برايتان آورد، خبرش را بررسى و تحقيق كنيد تا مبادا از روى ناآگاهى گروهى را آسيب و گزند رسانيد و بر كرده خود پشيمان شويد.»
بنابراین داشتن الگوی رصد اطلاعاتی، یکی از ارکان تربیت عقلانی است؛ یعنی فرد بتواند اطلاعات صحیح را از ناصحیح تشخیص دهد. در حال حاضر، تشخیص اطلاعات صحیح، سخت است و نیاز به فحص و جستجو دارد. پایۀ بسیاری از تغییر و تبدیلها، الگوی اطلاعاتی و کیفیت کسب معارف است: آیا هر مطلبی که در دسترس ماست، باید بخوانیم؟ و اگر میخوانیم، به چه کیفیتی بخوانیم؟ آیا باید انواع اطلاعات را کسب کنیم؟ راههای کسب اطلاعات کدام است؟ کدامیک از راههای کسب اطلاعات، به سلامت نزدیکتر است؟ و...
گاهی انسان به خاطر نداشتن الگوی اطلاعاتی، زمین میخورد! میخواهد انسان خوبی باشد و هیچ غرض منفی هم ندارد، اما نمیداند که باید چهکار کند! زیرا الگو و نقشۀ صحیحی ندارد؛ در نتیجه، بدون آگاهی لازم عمل کرده و از کردۀ خود، آسیب خواهد دید.
بهعنوان مثال پرستاری را تصور کنید که میخواهد به بیمار تصادفی و اورژانسی
کمک کند، اما نمیداند که آیا اول باید جلوی خونریزی مریض را بگیرد یا اینکه اول باید راه تنفسی او را باز کند؛ گرچه هر دو عمل، لازم و مهم است، اما باز کردن راه تنفسی بیمار، از درجۀ اهمیت بالاتری برخوردار است؛ حال اگر آن پرستار، ابتدا بخواهد جلوی خونریزی بیمار را بگیرد، آن بیمار خواهد مرد!
یکی از مسائلی که فی نفسه برای انسان کثرت میآورد، اخبار جزئی است. گرچه ما برای جهتگیریهای صحیح، به اخبار نیازمندیم، اما اطلاعاتی که میخواهیم از اخبار جاری بهدست آوریم، باید کلی باشد نه جزئی؛ چرا که کلیات اخبار و جریانات، برای جهتگیری صحیح، کفایت میکند؛ و ضرر دانستن جزئیات، از فایدۀ آن بیشتر است.
البته در بعضی مواقع، دانستن کلیات اخبار، کافی نیست، بلکه باید جزئیات نیز به دست آید، و این در جایی است که ما میخواهیم در مورد مسألهای تصمیم بگیریم یا نسبت به جریانی، موضعگیری کنیم؛ در اینگونه موارد، باید موضوع مورد نظر، کاملاً و به وضوح برای ما روشن باشد تا مبادا در تصمیمگیری یا موضعگیری خود دچار اشتباه شویم.
بهعنوان مثال، فردی به نام «احمد الحسن البصری» ادعا کرده که من همان یمانی در عصر ظهور هستم [92]؛ حال ما در مواجهۀ با این موضوع، میخواهیم بدانیم که آیا این ادعا، صحیح است؟ آیا میتوانیم به این جریان اعتماد کنیم؟ در اینجا دانستن این خبر کلی که «وی قائل به تحریف قرآن است»، برای عدم اعتماد، کفایت میکند و نیاز نیست که ما با پیگیری جزئیات، به تمام زوایای فکری او احاطه پیدا کنیم؛ اما اگر قصد داشته باشیم که همین موضوع را برای افرادی که تحت تأثیر مبنای فکری او هستند، بیان کنیم، دراینصورت لازم است که از تمام زوایا و جزئیات فکری او آگاه باشیم.
خلاصه و عصارۀ کلام اینکه باید همیشه آماده باشیم تا در لحظۀ حادثه، با تصمیمی درست، واکنش صحیح و سریعی را اتخاذ کنیم.
و الحمد لله رب العالمینـ
[1]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 60.
[2]. این عبارت، در 60 آیه از آیات قرآن کریم آمده است.
[3]. این مطلب در کتاب «نگرشی دیگر به قرآن» از مؤلف محترم، با بیان دیگری آمده است:
«... اما نگاه ما به قرآن، مبتلا به چه اشکالی شده است که قرآن به قلب ما نفوذ نکرده، به حقیقتِ تحولآفرین آن نرسیدهایم؟ مگر قرآنی که آنها با آن برخورد کردند، همین قرآنی نیست که ما با آن مواجهیم؟! آیا این قرآنی که چنین تأثیرگذار است، همان قرآنی است که ما به آن مراجعه میکنیم، آن را میبوسیم، برای مراسم ازدواج میخریم، در مراسم ختم میخوانیم و…؟! اگر آری، پس علت عدم تأثیر قرآن در وجود و زندگی ما چیست؟ چرا قرآن چنین تأثیر شگرفی در جان و زندگی ما نداشته است؟ این کتاب باید با نفس و جان ما چه کند؟ به راستی در زندگی ما، قرآن چقدر تأثیرگذار است؟ اگر یک هفته، این کتاب از زندگی ما حذف شود، چه اشکال و فاجعهای در زندگی ما ایجاد میشود؟ آیا حذف این کتاب، تأثیر معناداری در زندگی ما میگذارد؟ «همانگونه که مثلاً اگر یک روز چای نخوریم سردرد میشویم؛ که این یعنی چای در زندگی ما تأثیرگذار است و نبودش اثری محسوس بر جای میگذارد.» آیا واقعاً قرآن به اندازۀ «چای» در زندگی ما نقش دارد؟! چرا چنین است؟» (نگرشی دیگر به قرآن، ص: 25)
[4]. شیخ شمسالدین محمد بن مکی معروف به شهید اول (٧٣٤ ـ ٧٨۶ ق) از فقهای مشهور شیعه است. مهمترین کتاب وی در فقه، لمعۀ دمشقیه نام دارد که شروح متعددی بر آن نوشته شده است.
[5]. عَظُمَت مُصیبةُ عبدِکَ المسکیـن فى نومه عن مَهر حورِالعین
الاولیاءُ تَمَتَّعـوا بِک فى الدُّجــى بِتَهَجُّـدٍ و تَخَشُّـعٍ و حَنیـن
فَطَرَدتَنى عن قَرعِ بابـکَ دونـهـم اَترى لِعَظمِ جرائمى سَبقونى
اَوَجَدتَهُـم لَم یُذنِبـوا فَرَحِمتَهُــم اَم اَذنَبوا فَعَفَوتَ عَنهُم دونى
ان لم یَکُن للعفـوِ عندک مَوضِـع للمُذنِبین فَاَین حُسنُ ظُنونى
خدایا! مصیبت بنده بیچارهات زیاد شد که او را خواب، از مهر و کابین حور العین بازداشت. اولیاى خدا در تاریکىهاى شب با تهجد و خشوع و ناله و زارى بهرهها بردهاند. مرا از در خانهات راندى و آنها را راه دادى! آیا به واسطۀ اعمال ناشایستم از آنها عقب ماندم؟ آیا آنها گناه نکرده بودند یا گناه داشتند اما تو ایشان را آمرزیدى ولى مرا نیامرزیدى؟ اگر گنهکاران راهى به عفو تو نداشته باشند پس حسن ظن ما به کجا مىرود؟! (رَوضاتُ الجَنّات فی اَحوالِ العُلماء و السادات، ص: ۵۹۱)
[6]. شبیه هیجان و شوری که با شهادت سردار پرافتخار، شهید حاج قاسم سلیمانی در بین مردم ایجاد شد؛ و طبیعی است که پس از مدتی کمرنگ شود.
[7]. «حكى أنه قيل للقمان: ممّن تعلّمت الأدب؟ فأجاب: ممن لا أدب له.» (منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج21، ص: 491)
[8]. سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 24.
[9]. تفسير نمونه، ج4، ص: 342.
[10]. كمال الدين، ترجمۀ كمرهاى، ج1، ص: 248.
[11]. الغيبة للنعماني، ترجمۀ غفارى، ص: 400.
[12]. «انْتَظِرُوا الْفَرَجَ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ فَإِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مَا دَاوَمَ عَلَيْهِ الْمُؤْمِنُ.» (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 93)
«مَا أَحْسَنَ الصَّبْرَ وَ انْتِظَارَ الْفَرَجِ! أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ: ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ إِنَّمَا يَجِيءُ الْفَرَجُ عَلَى الْيَأْسِ، وَ قَدْ كَانَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُمْ.» (قرب الإسناد (ط - الحديثة)، ص: 380)
[13]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 57، خطبۀ 16.
[14]. فهم و اجرای دین، از شؤون ولی فقیه میباشد؛ اما آن مقداری که ما لازم داریم در ادامۀ بحث گفتگو خواهد شد.
[15]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 27.
[16]. مجمع البحرين، ج4، ص: 103.
[17]. «و حكى ان ربيع بن خثيم كان يسهر بالليل الى الفجر في ركوع واحد (ركعة واحدة)، فاذا أصبح يزفر، و قال أوه سبق المخلصون و قطع بنا.» حكايت شده كه ربيع بن خثيم شب را تا طلوع فجر در ركوع واحد و يا در يک ركعت به آخر مىرسانيد، و چون صبح مىشد نفس عميقى با اندوه كشيده و مىگفت: آه كه اشخاص مخلص پيش رفتند و راه بر ما مسدود شده است و ما ماندهايم.» (مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى، ص: 62)
[18]. پيكار صفين، ترجمۀ وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص161.
[19]. مانند: شیخ طوسی، علامۀ حلی، محقق حلی، ابوالصلاح حلبی، ابن حمزه طوسی، ابن زهره، شهید اول، شهید ثانی، صاحب جواهر، آیةالله خوییs و...
[20]. سورۀ مبارکۀ حج، قسمتی از آیۀ شریفۀ 46.
[21]. رسالۀ توضیح المسائل آیت الله جوادی آملی| ، مسأله ١١٠: همه بدن كافر، حتى مو و ناخن و رطوبتهاى او، نجس است؛ [مگر] اهل كتاب كه ذاتاً پاکند و اگر بر اثر آلوده شدن به چيزهای نجس، متنجس شوند با تطهير پاک میشوند.
[22]. سورۀ مبارکۀ حاقه، آیۀ شریفۀ 19.
[23]. همان، آیۀ شریفۀ 25.
[24]. سورۀ مبارکۀ اسراء، آیۀ شریفۀ 13.
[25]. مفردات ألفاظ القرآن، ص: 187.
[26]. سورۀ مبارکۀ جاثیه، آیۀ شریفۀ 28.
[27]. سورۀ مبارکۀ شمس، آیۀ شریفۀ 14.
[28]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 319، خطبۀ 201.
[29]. جامی، هفت اورنگ، تحفة الاحرار، بخش 38.
[30]. سورۀ مبارکۀ اسراء، آیۀ شریفۀ 71.
[31]. سورۀ مبارکۀ قصص، آیۀ شریفۀ 41: «و آنان را [به كيفر طغيانشان] پيشوايانى كه دعوت به آتش مىكنند قرار داديم، و روز قيامت يارى نمىشوند.»
[32]. الأربعون حديثا (للرازي)، ص: 31. و نیز: شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص: 334.
[33]. تفسیر تسنیم، ج۱، پیشگفتار مفسر، فصل هشتم.
[34]. صفحه: 47؛ و نیز رجوع کنید به پینوشت [23].
[35]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 112.
[36]. سورۀ مبارکۀ تحریم، آیۀ شریفۀ 5.
[37]. سورۀ مبارکۀ طه، آیۀ شریفۀ 85.
[38]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص: 378.
[39]. علل الشرائع، ج1، ص: 231.
[40]. «و بالجملة، فأقامه الدليل على وجوب طاعة الفقيه كالإمام عليه السلام ـ إلّا ما خرج بالدليل ـ دونه خرط القتاد!» (كتاب المكاسب، ج3، ص: 553)
[41]. «ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آنها موجب تصديق مىشود، و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنى كه هر كس عقايد و احكام اسلامى را، حتى اجمالًا، دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بىدرنگ تصديق خواهد كرد، و آن را ضرورى و بديهى خواهد شناخت.» (ولايت فقيه (حكومت اسلامى ـ ويرايش جديد)، ص: 9).
[42]. برخی از حیوانات مراتبی از ادراک خیالی را دارند و به همین دلیل است که تربیتپذیر هستند. صورتی کلی که از صورتهای محسوس در نظر میآید، خیال منتشر نامیده میشود.
[43]. سورۀ مبارکۀ ص، آیات شریفۀ 45 و 46.
[44]. سورۀ مبارکۀ اعراف، آیۀ شریفۀ 179.
[45]. سورۀ مبارکۀ فرقان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 20.
[46]. سورۀ مبارکۀ حج، قسمتی از آیۀ شریفۀ 75.
[47]. سورۀ مبارکۀ یوسف، آیۀ شریفۀ 108.
[48]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 356.
[49]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 448، فصل فيما نذكره من صفة صلاة العيد يوم الأضحى؛ و نیز ص: 521، و من الدعاء في يوم المباهلة ما وجدناه في كتب الدعوات.
[50]. سورۀ مبارکۀ احزاب، قسمتی از آیۀ شریفۀ 4.
[51]. دیوان سنایی، قصیدۀ شمارۀ 134.
[52]. نظامی گنجوی، خمسه، لیلی و مجنون، بخش 9.
[53]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (حماسه حسينى (1 و 2))، ج17، ص: 589.
[54]. سورۀ مبارکۀ حجرات، آیۀ شریفۀ 6.