پایان تاریخ و نبرد نهایی- فصل سوم

پایان-تاریخ-و-نبرد-نهایی--فصل-سوم
این کتاب، تصویری از کارزار جبهۀ حق و باطل از ابتدای خلقت تا قیام قیامت است: فصل سوم، به جریان کارگردانی فریبکارانۀ آینده‌نگاری در تصویر پایان تاریخ می‌پردازد.

فصل سوم

فریب آینده­پردازی معاصر


نظريه­پردازی­ها در مورد آيندۀ تاريخ در جهان معاصر 

يک) تافلر: فناوری برتر؛ قدرت تمام‌کننده 

دو) فوکوياما: آينده از آنِ ليبرال دموکراسی 

سه) هانتينگتون: جنگ تمدن‌ها

رشد جمعيت مسلمانان؛ بزرگ‌ترين خطر برای تمدن غرب 

چهار) يهوديان و مسيحيان صهيونيست: آينده از آنِ ماست

همراه‌کردن مسيحيان در سه‌مرحله 

فسادهای صهيونيسم در جهان معاصر  

 

در فصل قبل، نگاه به آیندۀ تاریخ در ادیان الهی را از نظر گذراندیم. در این فصل، این مهم را در میان آینده‌پردازان معاصر قرن بیستم، خصوصاً پس از جنگ‌های جهانی اول و دوم، مورد بررسی قرار خواهیم داد.

بدون شک، جریان یهود در پشت صحنۀ اتفاقات جهان معاصر، حضوری فعال داشته است؛ ازاین­رو در طراحی و کارگردانی تئوری‌هایی در راستای اصول و منافع خود، تلاش کرده‌اند. از مهم‌ترین فعالیت‌های آنها، هم‌سو کردن افکار جهانی در قالب‌های گوناگون ـ مانند: ایجاد جریان فکری برای نخبگان، تقویت و به­دست گرفتن شریان‌های اصلی رسانه به­منظور بهره­کشی حداکثری از جوامع و... ـ می‌باشد.

 

نظريه­پردازی­ها در مورد آيندۀ تاريخ در جهان معاصر

نظریه­پردازان مهم در این راستا، چهار نظریه‌پرداز هستند که در مورد آیندۀ جهان معاصر، نظریه­هایی را بیان کرده­اند: [1]

يک) تافلر: فناوری برتر؛ قدرت تمام‌کننده

«آلوین تافلر»، آینده­پژوه و یهودی­تبار اهل چک­اسلواکی است که به آمریکا رفت و از معروف­ترین آینده­پژوهان جهان گردید.

تافلر چند کتاب دارد که «موج سوم»، معروف­ترین کتاب او می­باشد. وی در این کتاب به شرح اعصار مختلف اجتماع انسانی و معرفی الگویی خطی دراین­باره می­پردازد. او تاریخ اجتماع انسانی را به سه موج تقسیم می­کند:

موج اول به نام «کشـاورزی» است که در آن، انسـان بعد

از دورۀ شکار، به سکونت و یکجا­نشینی می­پردازد؛ در این دوره که حدود سه هزار سال تاریخ دارد، فرهنگ و اقتصاد، تحت تأثیر کشاورزی انسان است.

موج دوم به نام «صنعت» است که با اختراع ماشین بخار شروع شده و جوامع صنعتی و شهری را ایجاد می­کند و خانواده را از حالت قبیله­ای عصر کشاورزی،            به­صورت هسته­ای در می­آورد؛ این دوره، حدود سیصد سال به طول می­انجامد.

موج سوم، موج «فناوری و اطلاعات» است که از اواخر قرن بیستم شروع شده و ادامه دارد.

از مشخصه­های موج سوم، تغییرات سریع و تأثیر انقلاب فرا­صنعتی بر همۀ عرصه­های زندگی انسان می­باشد.

تافلر به خاطر پیش­بینی زمان حاضر در کتاب خود، بسیار معروف شد. به عنوان مثال، او سال­ها پیش در کتاب موج سوم، پیش‌بینی کرده بود که با پیشرفت تکنولوژی، شیوۀ کار و زندگی و رابطۀ انسان‌ها دچار دگرگونی خواهد شد و همین­طور هم شد!

نظریۀ او بر اساس تعریف انسان به «گوریل ابزارساز!» شکل گرفته بود؛ به این معنا که آنچه انسان را از دیگر حیوانات متمایز می‌کند، توان ذهنی و فیزیکی ابزارسازی اوست. با این تعریف، مسیر حرکت انسان در جادۀ ابزارسازی محدود می‌شود؛ بنابراین هر چه انسان ابزارهای پیشرفته‌تری برای رفع احتیاجات مادی خود بسازد، قاعدتاً، پیشرفته‌تر خواهد بود.

همان­طور که ملاحظه می­کنید، در این نظریه، عقل انسان و نیاز او به معنویت و سرانجام این دو عنصر اصلی حیات انسان، نادیده گرفته شده است؛ به همین دلیل است که مقاومت هشت­سالۀ ایران، جنگ سی­وسه روزۀ لبنان، ایستادگی مردم مظلوم فلسطین و مردم یمن و سایر گروه­های جبهۀ مقاومت در نبرد طوفان الاقصی و امثال آن که ناشی از نیروی ایمان به خداوند می­باشد، در معادلات آنها، یک امر ناسازگاری قلمداد می­شود. ازاین­رو غرب تصمیم گرفته که در جریان آینده‌نگری و آینده‌نگاری، به نیروهای معنوی و دینی، توجه بیشتری کند.

 

دو) فوکوياما: آينده از آنِ ليبرال دموکراسی

«فرانسیس فوکویاما»، نظریه‌پرداز و ایدئولوگ آمریکایی است که اصلیت ژاپنی دارد. «پایان تاریخ و آخرین انسان»، عنوان کتابی از اوست که در سال ۱۹۹۲ میلادی انتشار یافت و به فارسی نیز ترجمه شد.

وی در آن کتاب، به طرح ایدۀ خود دربارۀ پایان تاریخ با غلبۀ لیبرال­دموکراسی به­عنوان بهترین نظام سیاسی ممکن پرداخته و بیان کرد که تمام تلاش‌ها و مبارزات ایدئولوژیک در سطـح جهانی، در نهایت در قالب ایدئولـوژی لیبرال­دموکراسـی

سـربرآورده است و همـۀ نظام‌هـای سیاسـی جهـان، در جهت تبدیـل بـه یک نظـام        

لیبرال­دموکرات، حرکت خواهند کرد.

گرچه فوکویاما در آن کتاب اشاره می­کند که لیبرال­دموکراسی موجود، دارای اشکالاتی است و باید اصلاحاتی در آن صورت پذیرد، اما معتقد است که با           مرتفع­شدن آن اشکالات، نظام لیبرال­دموکراسی، بهترین تمدن موجود است که بشر می‌تواند به آن برسد؛ بنابراین بشرِ پایانی هم به همین تمدن رضایت خواهد داد و تاریخ به همین­جا ختم خواهد شد. فوکویاما چندی پیش با حضور در برنامۀ تلویزیونی «HARDtalk» شبکۀ بی‌بی‌سی و در بخشی از گفته‌های خود عنوان کرده بود که:

«من فکر نمی‌کنم جهت تاریخ هنوز هم به سمت لیبرال­دموکراسی باشد. دموکراسی بسیار شکننده است و آنچه من در این بیست­وپنج سال به آن رسیده‌ام این است که ایجاد نهادهای دموکراتیک، بسیار دشـوار است به­خصـوص حکومت‌های دموکراتیکـی که بتواننـد بدون

فساد اداری و مالی به مردم خدمات بدهند؛ این‌گونه نظام‌ها در دنیا بسیار نادر هستند...»[53]

 

سه) هانتينگتون: جنگ تمدن‌ها

پس از فوکویاما، «ساموئل هانتینگتون»[2] که فردی یهودی است، کتابی به­نام «برخورد تمدن‌ها» در پاسخ به کتاب فوکویاما نوشت. البته قبل از هانتینگتون، افراد دیگری نیز در نقد نظریات فوکویاما صحبت کرده بودند.

هانتینگتون اثبات کرد که ادلۀ فوکویاما دربارۀ این موضوع که «پایان تاریخ، با غلبۀ لیبرال­دموکراسی به­عنوان بهترین نظام سیاسی ممکن، همراه است»، اشتباه می­باشد؛ وی برای اثبات مدعای خویش، ادله­ا‌ی را نیز ذکر می­کند و می‌گوید:

«نُه تمدن در جهان هستند که هفت تمدن از آنها افول ‌کرده و دو تمدن باقی مانده است: یکی تمدن اسلام و دیگری تمدن غرب؛ تقابل و برخورد این دو تمدن، پایان تاریخ را رقم خواهد زد.»[54]

منظور هانتینگتون از برخورد تمدن‌ها این است که اگر تمدن‌ها بدون معارضه و مشکل پیش روند، به­طور طبیعی و با توجه به مطالعات تاریخی و آینده­پژوهی، تمدن اسلام غالب خواهد شد.

ریشۀ این نظریه را می‌توان در کتاب‌های «برنارد لوئیس» پیدا کرد. او از مستشرقین و نظریه‌پردازان متأخر در زمینۀ تاریخ جوامع اسلامی است که کتب و مقالات بسیاری در این زمینه به رشتۀ تحریر درآورده است. وی با مطالعۀ جامع تاریخ اسلام به این نتیجه می‌رسد که باید وحدت امت اسلام را از بین برده و کشورهای بزرگ خاورمیانه را به کشورهای کوچک‌تر که قدرت کمتری داشته و در خدمت منافع غربیان باشند، تجزیه نمود. طرحی که در میان اهل تحقیق، به نظریۀ خاورمیانۀ جدید، شهرت یافته است.[55]

 

رشد جمعيت مسلمانان؛ بزرگ‌ترين خطر برای تمدن غرب

یکی از دلایلی که هانتینگتون به آن اشاره می­کند، مطالعات جمعیتی است که بر اساس آن، میزان موالید مسلمین بیشتر است. اکنون در فرانسه، بعضی از کارشناسان معتقدند که اگر با همین آهنگ رشد جمعیتی پیش برویم، تا چند سال دیگر، جمعیت مسلمانان بیش از پنجاه درصد فرانسه را تشکیل خواهد داد. اینکه خصوصاً در فرانسه، مسلمانان را محدود نموده و تحت فشار قرار می‌دهند تا در نتیجه، آنان به تنگ آمده و از فرانسه خارج شوند، به خاطر همین ترکیب جمعیتی است. همان­گونه که ما در این چند سال اخیر، نگران ترکیب جمعیتی شیعه و غیر شیعه هستیم، آنها نیز همین نگرانی را دارند، با این تفاوت که در آنجا به آستانۀ افزایش جمعیتی، خیلی نزدیک­تر هستند.

پس یکی از علت­ها، بحث جمعیت است که رشد جمعیت در فضای غیر مسلمان، یا منفی است و یا رشدی ندارد؛ اما رشد جمعیت در بین مسلمین، زیاد است.

دلیل دوم، مهاجرت و گرایش به دین اسلام است که نسبت به سایر ادیان، بیشتر می­باشد؛ به عنوان مثال، مهاجرت مسیحی و لائیک به اسلام، بیشتر است از مهاجرت لائیک به مسیحی؛ و اگر این روند ادامه پیدا کند، به­طور طبیعی جمعیت مسلمین بیش از پنجاه درصد خواهد شد و در نتیجه، مسلمانان در فضای تمدنی، غالب خواهند گشت، چرا که جمعیت، یکی از مهم­ترین پیشران‌های حوزۀ تمدن است.

بنابراین هانتیگتون معتقد است که اگر تمدن­ها بدون برخورد پیش بروند، غلبه با تمدن اسلام است؛ ازاین­رو برای بیرون رفتن از این معضل، باید تمدن­ها با یکدیگر برخورد کنند. به عبارت دیگر، نمی‌خواهد بگوید تمدن­ها به­طور طبیعی با هم برخورد می‌کنند؛ بلکه می‌گوید تمدن­ها باید با یکدیگر برخورد کنند و اگر ما بخواهیم تمدن خود ـ یعنی تمدن غرب ـ را غالب کنیم، چاره‌ای جز برخورد و مقابله با تمدن اسلام نداریم؛ و چنانچه شرایط به سمت درگیری و فضای نظامی پیش رود، غلبه با آن تمدنی است که امکانات و تسلیحات بیشتری در اختیار دارد؛ در نتیجه، اگر تمدن غرب، امکانات و تسلیحات بیشتری در اختیار داشته باشد، بر تمدن اسلام غلبه خواهد نمود.

این نظریۀ برخورد تمدن­ها، صرفـاً یک نظریـه­ای در گوشـه‌ای از کتابخانه­ها یا

دانشگاه­ها نیست، بلکه به عنوان یک استراتژی و پایۀ راهبردی برای آمریکا و تمام کشورهای غرب در مقابل اسلام است و بر اساس آن برنامه‌ریزی می­کنند؛ زیرا            می­دانند که تنها راه نجات آنان، برخورد و جنگ با اسلام است، و به همین دلیل دائماً

در پی افزایش قدرت نظامی خود هستند.

گرچه جریان برخورد تمدن‌ها از مدت­ها قبل نیز مطرح بوده است، اما از حدود سال 1372 شمسی به بعد، به عنوان یک استراتژی و ریل­گذاری برای جریان آیندۀ تمدنی مطرح گردید؛ و بر همین اساس، برخی از سیاستمداران ایران در همان             سال­های 1376 به بعد، می­خواستند در مقابل نظریۀ برخورد تمدن­ها، گفتگوی تمدن­ها را مطرح کنند. غربی­ها نیز استقبال نموده و گفتند بیایید با هم گفتگو کنیم! ولی سؤال اینجاست که آیا مشکل تمدن غرب، با گفتگو حل می‌شود؟

غرب، که به­دنبال حل مشکل تمدن خویش است، می­داند که با گفتگو، غلبه به سمت اسلام پیش خواهد رفت؛ ازاین­رو به گفتگو اکتفا ننموده و دست از جنگ برنخواهد داشت.

این اتفاقات و جریانات کنونی جهان، برای غلبۀ بر اسلام است؛ و این روند، یک روند تدبیر شده­ای است که در پشت سر آن، فکر و طرح و برنامه وجود دارد.

 

چهار) يهوديان و مسيحيان صهيونيست: آينده از آنِ ماست

در این مقام، مناسب است دربارۀ جریانی از دل یهود، سخن بگوییم؛ جریانی که برای رسیدن به آیندۀ دلخواه خود، دست به سناریو‌پردازی برای آیندۀ بشریت زده و با برنامه‌های حیرت‌انگیز و با همتی عالی، تحقق این سناریو را پیگیری می­کند!

قوم یهود که خود را قوم برتر می‌دانند، آیندۀ جهان را از آنِ خود دانسته و از هیچ تلاشی در این زمینه دریغ نمی‌کنند.

همراه‌کردن مسيحيان در سه‌مرحله

پس از تثبیت آئین یهود به عنوان دین برتر در دنیا، اولین چالش جدی که در مقابل آنها پدیدار شد، ظهور حضرت مسیحعلیه‌السلام بود.

یهودیان برای مقابله با این چالش بزرگ، تصمیم گرفتند که با سعایت و دسیسه‌چینی، حضرت عیسیعلیه‌السلام را به‌عنوان یک شورشی در مقابل حکومت مرکزی معرفی کنند. آنها به گمان باطل خود، به هدفی که می­خواستند رسیدند و باعث شدند تا حضرت عیسیعلیه‌السلام دستگیر و به صلیب کشیده شود! [56]

پس از کنار گذاشتن حضرت عیسیعلیه‌السلام ، دومین مانع بزرگی که بر سر راه یهود وجود داشت، خیل عظیمِ تازه‌مسیحیان پرشور بود. مسیحیان در ابتدا از یهودیان تنفری عمیق داشتند، زیرا از نگاه آنها، حضرت عیسیعلیه‌السلام که خدای پسر محسوب می­شد، به دست یهود کشته شده بود!

یهود برای حل این مشکل، در یک برنامۀ بلندمدت توانست عموم مسیحیان را در سه مرحله با اهداف خود همراه کند:

مرحلۀ اولِ تقریب و نزدیکی مسیحیان به یهودیان، انحرافی در مسیحیت بود که در همان سدۀ نخست به دست یک یهودی به نام شائول ـ که بعداً به پولس قدیس شهرت یافت ـ صورت گرفت.[57] او در ابتدا از دشمنان سرسخت مسیحیان بود و برای کشتار و آزار، آنان را تعقیب می‌کرد و حکومت وقت روم را بر ضد آنان می‌شوراند؛ اما وقتی مشاهده کرد که مسیحیت به دلیل از خودگذشتگی مبلغان آن در حال گسترش روز افزون است، به فکر انحراف آن افتاد و به یک­باره ادعا کرد که مسیح بر او تجلی کرده و او را توبه داده است! حالا او به عنوان یک قدیس در میان مسیحیان مطرح شده بود!

پولس، انجیل‌هـای فراوان را که هر کدام سیره‌هایی از منش حضرت عیسـیعلیه‌السلام

بودند، از بین مردم جمع کرد و تنها به چهار انجیل که غالباً نوشتۀ شاگردان او بودند، اجازۀ انتشار داد. با این کار، تعالیم مسیحیت اصیل را در زمینۀ توحید، معاد، نبوت و احکام شرعی به انحراف کشاند و عملاً مسیحیت را از میدان رقابت با دین یهود، به حاشیه‌ راند تا فطرت‌ انسان‌ها، اندک­اندک از آن فاصله ‌بگیرد و زمینه برای انحراف‌های بعدی فراهم شود.

در پی این انحراف‌ها و عقائد ناصحیح، کار مسیحیت به قرون وسطی و محکمه‌های تفتیش عقائد و بهشت‌فروشی و... کشید تا با ایجاد نارضایتی عمومی، بستر پیدایش مذهبی جدید در دل مسیحیت پیدا شود.

با ظهور رنسانس در اروپا، بستر انعقاد نطفۀ پروتستانتیزم فراهم شد. مارتین لوتر که منتقد جدی کلیسای کاتولیک بود، از بستر نارضایتی مردم از عملکرد روحانیون مسیحی استفاده کرده و رابطۀ مردم را در امور اجتماعی با دین، قطع نمود.

در کتاب «پروتستانتیزم، پیوریتانیسم و مسیحیت صهیونیستی» آمده:

«مهـم­ترین دستـاورد رونـدی کـه بـا پروتستانتیزم آغاز گردید و با روشنگری ادامه یافت، قطع ارتباط حیات فردی و اجتماعی با دین و مرتبط ساختن آن به ایدئولوژی‌ها و بدین ترتیب پشت­کردن به آخرت­گرایی و روی‌آوردن به دنیاگرایی بود.»[3]

در اروپا برای پاسخگویی به پرسش‌های اساسی، اعتماد از مسیحیت کاتولیک سلب شده بود و ایدئولوژی‌های مختلف از قبیل لیبرالیزم، سوسیالیزم، محافظه‌کاری و ملی‌گرایی، مرجع پاسخ به این پرسش‌ها گشته بود. هر کدام از آنها بهشت و آرمان‌شهری برای مردم ترسیم می‌کردند و به قدر همت‌شان، عده‌ای را به‌دنبال خود می‌کشاندند.

این روندِ آخرت­گریزی و دنیاگرایی تا آنجا ادامه یافت که در نهایت، در قالب مسیحیت صهیونیسم متبلور شد. این فرقه ـ که یکی از زاییده‌های یهود بود و این مدعا در کتاب مذکور به تفصیل ثابت شده است ـ پس از بریدن از بهشت اُخروی، تمام همت خود را برای ترسیم و حرکت به سوی بهشتی دنیایی به‌کار بست. از نظر آنها، این بهشت و آرمان‌شهر، همان صهیون بود؛ کوهی در بیت المقدس در فلسطین.

«ویلیام بلاکستون» از پیشروان نزدیکیِ پروتستان و یهودیت، در سال 1878 کتاب خود را با عنوان «عیسیعلیه‌السلام می‌آید»، منتشر کرد. این کتاب در آن زمان، بیش از یک میلیون عدد به فروش رفت و به 48 زبان دنیا، از جمله به زبان عبرانی ترجمه شد. وی نظریۀ «قوم برگزیده»ی خداوند بودن یهودیان را مطرح کرد که 413 نفر از افراد نافذ آمریکایی ـ از جمله راکفلر ـ از این ایده حمایت کردند.

او به عنوان یک پروتستان، سال‌ها قبل از هرتزل، مسألۀ واگذاری سرزمین فلسطین به یهود از جانب حکومت عثمانی را مطرح کرد. [4]

در کتاب «ماجرای اسرائیل، صهیونیسم سیاسی» نوشتۀ روژه گارودی فرانسوی که به محاکمۀ قضایی و جریمۀ مالی نویسنده‌اش انجامید، دربارۀ صهیونیسم سیاسی چنین آمده است:

«... صهیونیسـم سیاسـی با تئودور هرتـزل بـه

وجود آمد که در سال ۱۸۸۲ در شهر وین نظریه و مکتبی برای آن پدید آورد، دو نظریۀ خود را به سال ۱۸۹۴ در کتابی زیر عنوان «کشور اسرائیل» تنظیم نمود و اجرای عینی آن را در طی اولین گردهمایی صهیونیست جهانی در شهر بال در سال ۱۸۹۷ آغاز کرد. تنها این صهیونیسم سیاسی است که با توجه به مبانی و پیامدهای آن، موضوع این کتاب را تشکیل می‌دهد. بنابراین شایسته است که از همان آغاز، آن را به دقت تعریف کنیم. در آغاز یادآور می‌شویم که برخلاف صهیونیسم مذهبی، تئودور هرتزل اساساً منکر خداوند و لامذهب است. وی حتی با کسانی که یهودیت را به عنوان یک مذهب در نظر می‌گیرند، به شدت مبارزه می‌کند.

در چشم‌انـداز صهیونیسم سیاسی، یهودیـان، مقدم بر هر چیز، یک

«ملت» شمرده می‌شوند؛ (البته به هنگام بررسی قوانین اساسی کشور اسرائیل، ما ابهام اصلی در تعریف کلمۀ «یهودی» و نوسانات دائمی را میان تعریف آن به کمک قبیله و به وسیلۀ مذهب خواهیم دید.)

تئودور هرتزل که دلواپسی اصلی او را نه مذهب که سیاست تشکیل می‌دهد، مسألۀ «صهیونیسم» را به‌گونه‌ای کاملاً تازه مطرح می‌سازد. او که به گفتۀ خویش به شدت از ماجرای دریفوس (خیانت و دستگیری افسر یهودی فرانسوی) متأثر گشته، نتایج زیر را از آن اخذ می‌کند:

۱ـ یهودیان در سراسر جهان و در هر کشوری که ساکن هستند، ملت واحدی را تشکیل می‌دهند.

2ـ آنها در هر زمان و مکانی مورد شکنجه و آزار بوده‌اند.

۳ـ آنها قابل تشابه و تحلیل با مللی که در میان آنها زندگی می‌کنند، نمی‌باشند (و این خود دلیل مسلّمی بر تمام احساسات ضد یهود و نژادپرستانه می‌باشد.)

نتایج عملی که تئودور هرتزل از موارد پیش‌گفته می‌گرفت و راه‌حل‌هایی که برای پایان­دادن به این مخاصمه که به پندار وی دائمی و قطعی بود، پیشنهاد می‌کرد، می‌تواند بدین قرار خلاصه شود:

۱ـ خودداری از جذب شدن میان ملت‌ها؛ درحالی­که در کشورهای شرق اروپا (به­ویژه در امپراتوری روسیه)، اجازه شهروندی به یهودیان داده نمی‌شد. این امر بیش از پیش به‌گونه‌ای گسترده در غرب (و به­ویژه در فرانسه که احساسات ضد یهود پس از ماجرای دریفوس پرده از چهرۀ

کریه خود برداشته بود)، تحقق می‌یافت.

2ـ به­جای ایجاد یک «کانون» روحانی، یعنی مرکزی برای اشاعۀ ایمان و فرهنگ یهود، تأسیس یک «کشور یهود» که تمام یهودیان جهان بتوانند در آن‌جا گردهم آیند. در این سال‌های پایانی سدۀ نوزدهم (که در اروپا به عنوان سدۀ ملیت‌ها شناخته می‌شود)، در چنین ادعایی، یکی از جلوه‌های ملیت، که کاملاً شکل غربی دارد، ملاحظه می‌گردد. چنین ملیت‌گرایی به شدیدترین وجهی در آلمان جلوه می‌کرد و تأثیرش بر روی هرتزل که فرهنگ آلمانی داشت، از هر جهت چشمگیر بود.

۳ـ این کشور باید در یک فضای «خالی» واقع باشد. از این مفهوم که ویژۀ استعمارگرایی حاکم در آن عصر بود، چنین استنباط می‌شد که ساکنان محلی اصلاً به حساب نمی‌آمدند. هرتزل (و در پی او رهبران صهیونیسم سیاسی)، بر این اصل و مصداق استعمارگرایانه تکیه می‌کنند که بر تمام آیندۀ اقدامات صهیونیستی و کشور اسرائیل که زادۀ آن است، فرمان‌روایی خواهد کرد.

همان‌طـور که در صفحات آینـده خواهیم دید، مکـان برای تئـودور

هرتزل چندان اهمیت نداشت؛ چه او برای شرکت استعماری قانونی خود (یعنی نطفۀ کشور آینده)، آرژانتین را در نظر می‌گرفت که از سوی بارون هیرش پیشنهاد شده بود و یا به اوگاندا چشم دوخته بود که از سوی انگلستان به وی تلقین شده بود. جالب اینکه هرتزل به منظور کسب راهنمایی به سیسل رودس (تاجر، سرمایه­دار و سیاستمدار انگلیسی) متوسل می‌شود، یعنی فردی که در آفریقای جنوبی سرگرم استعمار و آبادسازی بود و دلیل این توسلِ خود را خصلت استعماریِ اقدامش می‌شمرد. در میان سرزمین‌های ممکن برای استقرار چنین کشوری، هرتزل فلسطین را ترجیح می‌داد و در این اندیشه بود که توجه جمعیت «دل‌باختگان صهیون» را به­سوی خویش متمایل کند و با جلب یک سنت مذهبی به طرف خود که شخصاً به آن نیز اعتقاد نداشت، جنبشی را که ایجاد می‌کرد، از این ‌رهگذر تقویت نماید.

برای پیشبرد سیاست خود، به نفع او بود که در این ماجرا طریق ابهام را در پیش گیرد. بارزترین نمونۀ این ابهام و سیاست دوپهلو، چندین سال پس از مرگ هرتزل و به سال ۱۹۱۷، در اعلامیۀ بالفور (سیاست­باز انگلیسی) جلوه‌گر می‌شود که در طی آن، دولت انگلستان به منظور جریحه‌دار نکردن احساسات مردم محلی به نفع یک کانون ملی یهودی در فلسطین اظهار نظر می‌کند. درحالی­که رهبران صهیونیسم سیاسی، اعلامیۀ مذکور را به مفهوم ایجاد یک کشور یهودی فلسطین مورد بهره‌برداری قرار خواهند داد و مردم محلی را به نفع حاکمیت یک کشور صهیونیستی در سراسر فلسطین به فراموشی خواهند سپرد.»[5]

این باورها و اعتقادات ـ یعنی ایجاد آرمان‌شهر در فلسطین برای قوم برگزیدۀ یهود ـ پشت صحنۀ توراتی راهبردهای نظامی آمریکا و اسرائیل است. مسیحیان بنیادگرا منتظر بازگشت دوم مسیح، و یهودیان صهیونیست در انتظار ظهور اول او هستند و این را منوط به وقایعی می‌دانند. آنها اتفاقاتی نظیر: اجتماع و استقرار یهودیان در بیت المقدس، ویرانی دو مسجد الاقصی و الصخره در قدس و بنای معبد عظیم یهود به­جای آن و وقوع نبرد نهایی یا آرماگدون در سرزمین آرماگدو در فلسطین اشغالی را از جملۀ آن وقایع برمی‌شمرند.

در این مسیر، هر گاه کودکان و زنان بی‌پناه فلسطینی را آواره کرده و به خاک و خون می‌کشند، سخن از حق خود در بازپس‌گیری سرزمین آباء و اجدادی خود به میان می‌آورند. و هر گاه واکنش حملات خود را در حرکات مبارزان فلسطینی دریافت می‌کنند، با مظلوم‌نمایی، خود را منزه از هر ظلم و ستمی جلوه می‌دهند؛ این در حالی است که آنچه به­عنوان شهرک مسکونی مورد حملۀ فلسطینیان قلمداد می‌کنند، شهرک‌های نظامی، و ساکنین آن، نظامیان و شبه‌نظامیان اسرائیلی‌اند.

«بن‌گوریون»، اولین نخست‌وزیر و رئیس دولت اسرائیل پس از اعلام تشکیل کشور جعلی یهودی، سال‌ها برای ایجاد یک الگوی اجتماعی­نظامی منطبق بر عقاید صهیونیسم نظامی، مطالعه کرد.

او در نهایت الگوی دولت «اسپارت» در یونان باستان را مناسب یافت. اسپارت، دولتی پادگانی در یونان باستان بود که همۀ شهروندانش نظامی بودند و در کلونی‌های نظامی زندگی می‌کردند. حتی کودکان نیز از سنین کم، از والدین خود جدا می‌شدند تا در کلونی‌های نظامی تربیت شوند.

بن‌گوریون نظم مطلوب خود را در این شیوه می‌دید، ازاین­رو بنا را بر این گذاشت کـه اسرائیـل، به­صـورت یک دولـت پادگانـی باشـد و کیبوتـص‌ها، به­عنـوان

کلونی‌های نظامی آن قرار گیرند.[6]

بن‌گوریون در جایی گفته بود:

«شهرونـدان اسرائیـل، سربازانـی هستند که یازده مـاه از سـال را به

مرخصـی می‌رونـد. در اسرائیـل چیـزی بـه نـام شهرونـد غیرنظامی وجود ندارد.» [7] [58]

گام سوم انحراف مسیحیت به سوی یهود، با انقلاب اسلامی ایران رقم خورد. با افول شرق و طلوع انقلاب اسلامی ایران، اسلام به­عنوان یک تمدن در تمام دنیا درخشید.

این تمدن برای غرب به عنوان مملکتی مسیحی، رقیبی خطرناک شمرده می‌شد؛ خطری که مسیحیان را به سوی ائتلاف با یهود و حتی مشرکین و بت­پرستان، بر علیه اسلام، سوق داد.

مسیحیت در برابر بلوک شرق، دست بالای معنویت را برای جذب افراد داشت؛ اما بازار معنویت مسیحی در برابر معنویت اسلام، رونقی نداشت. حتی خود مردم مسیحی نیز، معنویت مسیحی­یهودی اقناعشان نمی‌کرد و تعداد قابل توجهی از مسیحیت به سمت بودایی ـ به خاطر معنویتی که در آنجا مطرح است ـ هجرت کردند. از طرفی اسلام در این میدان، دست برتر را داشت؛ و به همین دلیل، غرب با تمام قوا علیه اسلام، اجماع کردند.

در این میان، «پاپ بندیکت شانزدهم»، کتابی به نام «عیسی ناصری» نوشت و در آن اعلام کرد که دعوای تاریخی بین یهودیت و مسیحیت تمام شده است و قتل مسیحعلیه‌السلام بر عهدۀ تمـام یهودیان نیست و اگـر عده‌ای از یهودیان این کـار را انجـام

دادند، چرا ما باید با همۀ یهودیان درگیری داشته باشیم.

این اقـدام، یک دعوت عمومـی به مصالحه، و گـام نهایی برای ائتلاف بر ضد

اسلام بود. با چاپ این کتاب، مسؤولین اسرائیل رسماً به‌دیدار او آمدند و مراتب تشکر خود را به­خاطر این موضع‌گیری، اعلام کردند. [8] [59]

آنچه گفته شد، خلاصه­ای بود از جریانی که از جانب یهود، هدایت شد و توانست تمام غرب را در مقابل اسلام ـ که آخرین رقیب برای برقراری حکومت علنیِ جهانی یهود بر روی زمین است ـ قرار دهد.

 

فسادهای صهيونيسم در جهان معاصر

یهود در ادامۀ فسادهایی که در گذشته در کارنامۀ سیاه خود به همراه داشته و قرآن کریم نیز برخی از آنها را گزارش فرموده[9]، در جهان معاصر نیز برای تحقق آرمان خود، به فساد‌های کلان جهانی دست­زده که فهرست‌وار به بعضی از آنها اشاره می‌کنیم:

1ـ تشکیل فرقه­های نو ظهور؛ مانند: شیطان­پرستی، فراماسونری، بهائیت، وهابیت، عرفان­های کاذب و...

2ـ ترویج فساد گسترده؛ مانند: ایجاد خرافات، رواج فحشاء و همجنس­بازی، نژادپرستی، مواد مخدر و...

3ـ رواج استعمار و تحریک به جنگ و نیز ایجاد خلل در نظام اقتصادی کشورها از طریق تشکیل مافیای بین­المللی، مانند مافیای دارو و اسلحه.

4ـ ایجاد جنگ رسانه­ای برای پیش­بردن اهداف شوم خود و وارونه نشان­دادن حقیقت؛ نظیر ایجاد چهره­ای معصوم و مظلوم برای یهود و تحریک افکار جهانی به سمت اهداف از پیش تعیین­شده از طریق فیلم­سازی، اسطوره­سازی، مدل­سازی، فرهنگ­سازی و...

موارد فوق، اندکی از هزاران حرکت شوم یهود می­باشد که از لابه­لای صفحات تاریخ جمع­آوری شده است. برای هر یک از این موارد، کتاب‌ها و فیلم‌های مستند فراوانی تهیه شده که خواندۀ محترم، با کمترین جستجویی می‌تواند به آنها دسترسی پیدا کند.[60]

 


 


[1]. افرادی که استراتژی یعنی چهارچوب حرکت، معین می‌کنند که در فارسی به آن راهبرد می­گوییم؛ ریل‌گذاری      حرکت­های اجتماعی، علمی، سیاسی و نظامی.

[2] ساموئل هانتینگتون، سیاست­شناس آمریکایی و استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد است؛ او در تابستان 1372، نظریۀ جدید «برخورد تمدن­ها» را مطرح ساخت. البته این نکته را هم باید گفت که این­گونه افراد، فقط یک استاد دانشگاه نیستند، بلکه مشاورین ارشد استراتژی هستند؛ یعنی مشاور پنتاگون و رئیس­جمهورها هستند و برای آنها جریان‌سازی می‌کنند.

[3]. پروتستانتیزم، پیوریتانیسم و مسیحیت صهیونیستی، ص: 18.

[4]. خلاصه­ای از برخی فصول کتاب «پروتستانتیزم، پیوریتانیسم و مسیحیت صهیونیستی».

[5]. ماجرای اسرائیل، صهیونیسم سیاسی، ترجمۀ دکتر منوچهر بیات مختاری، ص: 12.

[6]. کیبوتص، یعنی مزرعۀ اشتراکی که صهیونیست‌ها هر کدام به­قدر توان خود، در آن کار می‌کنند و به­قدر نیاز خود برداشت می‌کنند و هیچ‌کس مالک چیزی نیست.

[7]. مقام معظم رهبریC دراین­باره می­فرمایند: «صهیونیست‌ها فلسطین غصب‌شده را از روز اول به یک پایگاه تروریسم تبدیل کرده‌اند. اسرائیل نه یک کشور، که یک پادگـان تروریستی علیه ملت فلسطیـن و دیگر ملت­هـای

مسلمان است. مبارزه با این رژیم سفّاک، مبارزه با ظلم و مبارزه با تروریسم است؛ و این وظیفه‌ای همگانی است.» (سخنرانی تلویزیونی به مناسبت روز جهانی قدس؛ مورخ: 17/ 02/ 1400)

 

[8]. در نخستین واکنش به کتاب پاپ، بنیامین نتانیاهو نخست­وزیر سفّاک رژیم صهیونیستی، شجاعت پاپ را ستود! یهودیان روسیه نیز با استقبال از این موضع پاپ، آن را گامی در راه کاهش احساسات ضد یهودیت قلمداد کردند! فرستادۀ ویژۀ یهودیان در واتیکان نیز این موضع پاپ را رفتاری بسیار عالی توصیف کرد!

[9]. فسادهای قوم یهود، با اقتباس از منابع معتبر از جمله قرآن کریم، در فصل بعد مورد بررسی قرار خواهد گرفت.