پیامبر امّی (صلی الله علیه و آله و سلم)
بسم الله الرحمن الرحیم
فایل صوتی مطالب در پایین صفحه موجود می باشد
توجه : این جزوه ویرایش نهایی نگردید است
آیا شکرگزار نعمت پیامبر هستیم؟
شما تابهحال چه قدر برای این نعمت که ما امّت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله هستیم شکر کردهاید؟ برخی از نعمتها لیاقت میخواهد. آیا این قابلیت را داریم یا نداریم؟ انشاءالله که داشته باشیم. فردی به منزل مرحوم میرزا حسنعلی نخودکی رفت. ایشان برای پذیرایی حدود 4-3 عدد انجیر، داخل پیالهای ریخت و جلوی آن فرد گذاشت. این فرد هم چون با ایشان راحت بود گفت: از مهمان اینجوری پذیرایی میکنند، فقط 3 عدد انجیر. گفت: چشم. بعد برای او یک ظرف میوه آوردند و فرمودند: من روی این انجیرها هزارتا حمد خواندم، اگر نخواستی هیچ، همین میوهها را بخور. نعمتهای رحمانی، نعمتهای عام و مشترک بین همۀ ما و گاو و گوسفند است. وقتی خداوند نعمتهای رحمانی را میدهد، انسان و حیوانات سر یک سفره نشستهاند. عمده، نعمتهای رحیمیِ است که آیا کسی لیاقت آن را دارد و قدر آن را میداند یا اینکه باید سه عدد انجیر را جمع کنند و برای او میوههای خوشمزه بیاورند تا بخورد؟
آیا بهاندازۀ ظواهر، نعمت پول و سلامتی و رفع مشکل و مرضی که خوب شد، شکر پیامبر را داشتهایم؟ انشاءالله که داشتهایم، در غیر این صورت از حال بیشتر توجّه کنیم. عمر، مثل برق و باد و بسیار سریع میگذرد. اگر انسان، جایی فکر نکند و به خود نیاید بعداً هیچ جای دیگری به خود نخواهد آمد.
پیامبر در قرآن به اسم کوچک صدا زده نشده است، برخلاف سایر انبیاء
خداوند تمام انبیاء را با اسم کوچک صدا زده، که البته اسم کوچک آنان بسیار بزرگ است. اینها همه آیات قرآن است:
«وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ»[1]
- و گفتيم: «اى آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن و از (نعمتهای) آن، از هر جا مىخواهيد، گوارا بخوريد (اما) نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران خواهيد شد -
«قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَليمٌ»[2]
- (به نوح) گفته شد: «اى نوح! با سلامت و بركاتى از ناحيۀ ما بر تو و بر تمام امتهايى كه با تواند، فرود آى! و امتهایی نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهرهمند خواهيم ساخت، سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مىرسد (چراکه اين نعمتها را كفران مىكنند!)» -
«وَ نادَیناهُ أن یَا إبراهیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ»[3]
- و ندا دادیم کهای ابراهیم! آن رؤيا را تحقق بخشيدى (و به مأموريت خود عمل كردى)! ما اینگونه، نيكوكاران را جزا مىدهيم -
«يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزيزُ الْحَكيم»[4]
- اى موسى! من خداوند عزيز و حكيمم! -
«إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ في ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُون»[5]
- (به یادآورید) هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود: «من تو را برمىگيرم و بهسوی خود، بالا مىبرم و تو را از کسانی که كافر شدند، پاك مىسازم و كسانى را كه از تو پيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار مىدهم سپس بازگشت شما بهسوی من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داورى مىكنم. -
«يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِساب»[6]
- اى داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرارداديم پس در ميان مردم بهحق داورى كن، و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند. -
«يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»[7]
- اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير! و ما فرمان نبوّت (و عقل كافى) در كودكى به او داديم! -
«يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا»[8]
- اى زكريا! ما تو را به فرزندى بشارت مىدهيم كه نامش «يحيى»است و پیشازاین، هم نامى براى او قرار ندادهايم -
امّا خداوند در هیچ جای قرآن، پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله را با اسم صدا نزده است. همهجا با خطاب تشریفی جناب مکّرم و رسول اکرم، صدا میزند. «یا ایها الرسول»-«یا ایها النبی». اتفاقاً نمیفرماید: «یا رسولالله». «یا ایها الرسول» یعنی ای رسول من،ای نبی مطلق، که خود این، نکته دارد.
حال ما در مورد چنین نعمتی که امّت مستقیم چنین رسولی قرار گرفتیم، چه کارکردیم؟ حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام در دعای عرفه، چند مرتبه شکر میکنند که خدایا شکر که مرا در امّت پیامبر، از اصلاب آباء و ارحام مادران خارج کردی.
شبهات موجود دربارۀ پیامبر، نشانۀ کمکاری بسیار در شناخت ایشان است
در مورد شناخت آقا رسولالله، بسیار کمکاری صورت گرفته است. یکی از علامات این کمکاری، شبهاتی است که در مورد آن حضرت در جریان است؛ تا جایی که امروز یک فرد شیعۀ مذهبی سؤال میکند که چرا پیامبر در پنجاهوچندسالگی با یک دختر 9 ساله ازدواج کردند.
این سؤالات گرچه همهاش پاسخ روشنی دارد اما نشاندهندهای یک سطح فهم بسیار منحط و سخیف از جایگاه رسولالله است. وقتیکه ما یک فردی را درست نشناختیم طبعاً ما میشویم یکی، او هم میشود یکی؛ من تشخیص دارم او هم تشخیص دارد. حالا شاید او یک اشتباهی کرده باشد و چون با عقل من جور درنمیآید پس حتماً او اشتباه کرده است. این یک انحراف عمیق در فضای عقاید است که با خود داریم.
یعنی اصلاً پیامبر و نبوت شناخته نشده است. ایشان در نظرمان یک فرد عادی است و به زور به ذهنمان تحمیل کردهایم که عصمت دارد. بعد هم دائماً سؤال میکنیم که چرا اینجا اینگونه کردند، چرا آنجا آنگونه کردند؟ چرا حضرت امیر این کار را کردند؟ چرا امام حسن آن کار را کردند؟ بحث در این نیست که سؤال نکنیم و علت را نجوییم؛ اتفاقاً باید سؤال کنیم. مثلاً من برقکار و شاگرد یک مهندس هستم که دینام تعمیر میکند؛ قطعاً به علم این فرد در کار و مهارتش یقین دارم. ایشان مثلاً یکی از قطعات داخلی دینام را برمیدارد. یکوقت سؤال میکنم که چه حکمتی در این کار است، تا من هم یاد بگیرم و اگر خواسته باشم مغازه بزنم و چنین قطعهای آمد، بلد باشم. اما یکوقت به شکل دیگری سؤال میپرسم. این سؤال دوم همراه با انتقاد است. یعنی صرف استفهام و برای فهمیدن نیست. میگویم چرا این کار را کرد؟ حالا اگر او بتواند قانعم کند میگویم: «آهان، حالا شد». اما اگر نتواند قانعم کند، آن انتقاد تبدیل به اعتراض میشود. استفهام، انتقاد، اعتراض. ملائکه از خداوند سؤال کردند که چرا آدم خلق شد؟ میخواهیم بدانیم؛ میدانیم که تو حکیمی، تو عظیمی؛ میدانیم که این کار خوب است؛ اما میخواهیم جهت خوبیاش را بفهمیم. شیطان هم گفت چرا آدم؟ ولی شیطان میگوید: من قبول ندارم.
جایگاه استفهام و انتقاد
چه زمانی استفهام و چه موقع انتقاد خواهیم داشت؟ زمانی استفهام داریم که دو پیشفرض برایمان جا افتاده باشد:
1- این فرد قابل انتقاد نیست. یعنی قبول داشته باشیم که همۀ کارهایش حق است. این فرد، این امام، این آیه و یا خداوند. گاهی حق مطلق است مثل خداوند و حضرت رسول، و گاهی حقی است که برای من اطمینانآور است؛ مثل یک استاد. مثلاً من دیدم استاد اخلاق شهر که آدم متقی و آزمودهای هم هست با یک شخصی در حال قدم زدن است.در اینجا فوراً برایم سؤال و انتقاد ایجاد میشود، بلکه میگویم لابد این کار یک حکمتی دارد. پیامبر اکرم در فضای عمومی با خانمی صحبت میکردند و بعد هم با او راه افتادند و رفتند. اما برگشتند و به یکی از اصحاب که این صحنه را دید فرمودند این خانم صفیه بود - عمۀ ایشان - این ذهن گرفتار وسوسۀ شیطان، ممکن است در مورد پیامبر هم تصورات نابجا پیدا کند.
2- من هم در مقابل او چیزی نیستم. ایشان یک کاری کرده، آن کار هم خوب و حق است، بهترین کار است؛ ولی دوست دارم وجه آن کار را بفهمم. از باب اینکه با فهم مطالب، گسترش وجودی برای انسان پیدا میشود.
چه موقع انتقاد پیش میآید؟ وقتیکه دقیقاً این دو پیشفرض را منفی کنی. یعنی من قبول ندارم او حق مطلق است، بلکه قابل نقد است و اشتباه هم ممکن است داشته باشد. و معتقدم که در برخی موارد، عقل من درک میکند اما او ممکن است عقلش نکشد. من فهم دارم، آنهم فهمی که با او برابری میکند.
آدم، خوب است سؤالی بپرسد که هرچه بیشتر با جنبههای عظمت شخصیتی اهلبیت آشنا شود. این کار را چرا کرده است؟ کار باعظمتی است ولی میخواهم بدانم چرا؟ تا هم بیشتر او را بشناسم و هم مسیر برای خودم روشن بشود. برای گناهکار بودن ما نسبت به اهلبیت همین بس که شبهات زیادی در ذهن داریم که ما این شبهات را به زبان میآوریم اما در درونمان یک حس نامطلوبی ایجاد میکند. این نشان میدهد حق بودن آنها برای ما جا نیفتاده، وگرنه خیالمان راحت است. همینکه خیال راحت نباشد نشاندهندۀ این است که حقیقت اهلبیت تا الآن جا نیفتاده است.
ظلم مضاعف به حضرت رسول
در بین اهلبیت شخصی که به ایشان بیشتر ظلم شده خود رسولالله است. باز ما با امیرالمؤمنین، حضرت صدیقه، امام حسن و امام حسین یک مقداری آشناییم؛ ولی در مورد آقا رسولالله شناختمان خیلی کم است. ظلم مضاعف شده است. اگر بگویند چند تا از آیاتی که در وصف رسولالله است را نام ببرید آیا میتوانید نام ببرید؟ چند تا؟ آقا رسولالله که بود و چه کرد؟ تمام اهلبیت و تمام قرآن، شعاع وجودی رسولاللهاند. انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی. کل قرآن و اهلبیت، میراث و ما تَرَک پیامبرند. یعنی تجلی پیامبر، اهلبیت و قرآن هستند. خود اهلبیت هم این را تصدیق کردند؛ یعنی هرچه دارند از پیامبر دارند، از امیرالمؤمنین تا حضرت صاحبالزمان.[9]
سیمای عرب جاهلی قبل از بعثت
بحث دربارۀ شخصیت رسولالله را از یک سؤال شروع میکنیم. اگر شما وارد منطقهای شوید که چنین خصوصیاتی داشته باشد: مردمش بیاعتقاد، بهگونهای که اگر یک حرف دینی بزنی واکنش نشان میدهند؛ از لحاظ فرهنگی کاملاً بیفرهنگ؛ از لحاظ اخلاقی کاملاً غیراخلاقی؛ زندانها پر؛ دزدی یکچیز طبیعی؛ خلافکاری کاملاً عادی؛ دعواهای خیابانی فراوان؛ زنان خیابانی بهطور طبیعی وجود دارند، فحشا بهصورت رسمی وجود دارد. از لحاظ سیاسی هم هرجومرج و فریب؛ از لحاظ اقتصادی اغلب مردم در فقر شدید؛ و عدۀ محدودی خون اینها را در شیشه کردهاند؛ نان ندارند که بخورند؛ از لحاظ عدالت هم ظلم شدید؛ فاصلۀ طبقاتی شکننده؛ یک عدۀ کثیری در استثمار یک عدۀ قلیل؛ خرافات میان افراد شایع؛ تبعیض و فقدان آزادی. همچنین از لحاظ جغرافیایی یک محیط خشن، سخت، آبوهوای خشک و سنگلاخها.
اگر شما در چنین موقعیتی قرار بگیرید چه میگویید؟ اولین حرفی که میزنید چیست؟ ممکن است بگویید شروع میکنیم به ترویج فضایل اخلاقی. یا اول کمی خدمات رفاهی اقتصادی میدهیم. یا میگوییم بیایید در مقابل افرادی که شما را به بند کشیدهاند یک تکانی بخوریم. این جامعهای که تشریح کردم جامعۀ زمان نبوت بود. جهل در حداکثر بیداد میکرد؛ ظلم فوقالعاده؛ هیچگونه نظمی نبود؛ نظام ملوکالطوایفی بود. هرکس به هر مقدار زورش میرسید ظلم میکرد؛ چون حکومت که نداشتند. زنها هم بهعنوان شیء و کالا بودند. بردهها هم که کالا بودند؛ بعد هم چطور بَرده میشدند؟ دو قبیله با هم میجنگیدند و هر کس اسیر میشد بهعنوان برده میبردند. تا دیروز آزاد بود اما حالا برده میشد. از طرفی خون ریختن یک کار عادی بود؛ أنا عَلَی أخِی، اگر هیچکس نباشد من با برادرم میجنگم. و انا و اخی علی ابن عمنا. و اگر برادرم با من باشد با هم میرویم و با پسرعمویمان درگیر میشویم. ابن عم یعنی مردم قبیله. و انا و اخی و ابن عمی علی غیرنا.
همچنین دختر را زندهبهگور میکردند. یکی از علل کشتن بچهها، فقر شکننده بود. گاهی از شدت فقر فرزندان را میکشتند:
...وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُم...[10]
- و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نكشيد! ما شما و آنها را روزى مىدهيم -
و گاهی هم از ترس فقر؛ یعنی هنوز فقیر هم نشده بودند ولی میترسیدند در آینده مشکلی پیش بیابد:
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً[11]
- و فرزندانتان را از ترس فقر، نكشيد! ما آنها و شما را روزى مىدهيم مسلماً كشتن آنها گناه بزرگى است! -
از ترس فقرهای کمرشکن، فرزندانشان را میکشتند. شخص اینقدر فقیر بود که مرگ تدریجی بچهاش را میدید، لذا میگفت الآن بمیرد بهتر است از اینکه با زجر بمیرد.
از لحاظ اخلاقی زنهای فاسد و خانههای فساد بهطور آشکار فعال بودند. بالای خانهاش رسماً پرچم داشت.
جهل حاکم بر کل دنیا
این اوضاع اختصاص به عربستان نداشت، بلکه اصلاً کل فضای دنیا فضای جاهلی بود. عربستان که اینگونه بود؛ ایران و روم هم بدتر از آن. وضعیت گلادیاتورها معروف است؛ برای اینکه یک عده انسانهای قدرتمند تفریح کنند فرد را جلوی قفس شیر و سایر حیوانات وحشی میانداختند که او را پارهپاره کند و آنها تفریح کنند و سرگرم باشند. و یا دو انسان را به جان هم میانداختند تا همدیگر را بکشند و آنها لذت ببرند. یعنی جهان در یک جهل عمیق و جاهلیتی کور فرورفته بود. اعتقادات در آن فضا بدین ترتیب بود که در ایران دوگانهپرستی، در روم سهگانه پرستی و در جاهای دیگر چندگانه پرستی رایج بود. از لحاظ فرهنگی، جهل متراکم برجهان حاکم بود.
شعار رسول خدا در ابتدای بعثت
حالا فرض کنید پیامبر اکرم ظهور میفرمودند و شعارشان را مثلاً عدالت یا تقابل با ظلم قرار میدادند. در این صورت عدۀ کثیری که ظلم شدید کمرشان را خم کرده بود و نیز بردهها، دنبال ایشان میافتادند. اگر حضرت از تساوی حقوق میگفتند زنها و بردهها، و اگر شعار اقتصادی میدادند گرسنهها میآمدند. اگر مثلاً شعار نظم و نظام منسجم میدادند آنهایی که از شلوغی و بینظمی حوصلهشان سر رفته بود میآمدند.
ولی پیامبر یکچیزی فرمودند که همه با ایشان مقابله کردند. شاید اگر ما جای پیامبر بودیم میگفتیم با این شعارهای عدالت، آزادی و فرهنگ که همهاش هم حق است، اول یک مقدار نیرو جمع کنیم، بعد که مردم آمدند و کمکم جذب شدند همۀ حرفهایمان را بزنیم. اما پیامبر سخت ایستادند و مقابله با شرک کردند. چیزی که همه با آن خوکرده بودند؛ هم بَرده و هم صاحب بَرده، هم ظالم و هم مظلوم علاقهمند به شرک بودند. هم فرد تبهکار و هم فردی که از تبهکاری به ستوه آمده بود.
بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُون. وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُون[12]
- بلكه آنها مىگويند: «ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافتهايم.» و اینگونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذار کنندهای نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: «ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مىكنيم.» -
پیامبر چیزی فرمود که به ایشان پشت کردند و کسی اقبال نکرد. 15 سال از بعثت گذشت و افرادی که به پیامبر ایمان آوردند 500 نفر بودند. اولین سرشماری در تاریخ اسلام قبل از جنگ بدر، سال دوم هجری صورت گرفت. آقا فرمودند در مدینه مردم را بشمرید. انصار و مهاجر رویهم بین 500 تا 600 نفر بودند. عمدۀ مسلمانان بعد از جنگ بدر خصوصاً بعد از جنگ احد و بالأخص بعد از جنگ احزاب، مسلمانان شدند. در سالهای اول 15-10 نفر مسلمان شدند. چون پیامبر مطلبی میفرمودند که هیچکس دنبال ایشان نمیرفت. درحالیکه اگر شعار عدالت میدادند تا ماه اول هزار نفر میآمدند. چرا پیامبر این کار را نکردند؟
پیامبر یک شعاری دادند که همه مقابله کردند. یعنی هم آن فرد ظالم و هم مظلوم، به بتپرستی خوکرده بودند. یادگار پدرانشان بود و با آن انس داشتند. هم زن تحت سیطره و هم شوهر سلطهگر، همه با بتپرستی خوکرده بودند. اینگونه نبود که مردم بگویند ما از بتپرستی بیزاریم. هم ظالم و هم مظلوم، هم رئیس قبیله و هم بچههای قبیله همه بتپرستی را دوست داشتند. چرا پیامبر چنین کاری کردند؟ بردهها مقابله کردند، آزادها مقابله کردند، فقیرها مقابله کردند، غنیها مقابله کردند. قولوا لا اله الا الله در چنین فضایی بود. در فضایی که فرزند کُشی جزء افتخارات بود. فقط فرزند دختر را نمیکشتند، بلکه پسر را هم میکشتند.
دختر کشی و پسر کشی
اصطلاح دختر کشی صحیح نیست؛ پسر کشی هم میکردند. دختران را که میکشتند به خاطر این بود که این دختران بعداً در جنگ، اسیر و مایۀ آبروریزی نشوند. یعنی در سه موطن، بچههایشان را میکشتند. یکی از باب اینکه در جنگها موجب سرشکستگی و خفت نشوند. این مسأله مخصوص دختران بود. ولی در دو موطن دیگر، هم دختران و هم پسران را میکشتند. یکجا برای بتها. قرآن میفرماید:
قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ[13]
- به يقين آنها كه فرزندان خود را از روى جهل و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند (زيرا) آنچه را خدا به آنها روزى داده بود، بر خود تحريم كردند و بر خدا افترا بستند. آنها گمراه شدند و (هرگز) هدايت نيافته بودند -
میفرماید: قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ، نه بناتهم.
وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ ...[14]
- همینگونه شركاى آنها [بتها]، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند (كودكان خود را قربانى بتها مىكردند، و افتخار مىنمودند!) ...-
اولادشان را برای بتها میکشتند؛ چه پسر و چه دختر. خیلی عجیب است. آدم با دست خودش بچهاش را بخواهد بکشد؛ و بعد این کار، تبدیل به یک سنت سیئه شود که بارها تکرار گردد. تعصبهای آنچنانی هم که داشتند. قرآن میفرماید: اگر این قرآن یعنی دین، بر شخصی غیر عرب نازل میشد، امکان نداشت عربها بپذیرند:
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ، فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِين[15]
- هرگاه ما آن را بر بعضى از عجم [غير عرب]ها نازل مىكرديم، و او آن را بر ايشان مىخواند، به آن ايمان نمىآورند! -
زبان غنی اما محتوای سخیف، درد مشترک دیروز و امروز
از طرفی درجامعۀ آن روز شبه جزیره عربستان، رشد فوقالعادۀ زبانی اتفاق افتاد؛ آنهم چه زبانی! کلمات فراوان اما محتوای تهی. از نظر کلمات، خیلی غنی بودند ولی همه را در تشبیه و هجو به کار میبردند؛ در بدوبیراه گفتن از دیگران، یا در مسائل جنسی و گفتوگو از معشوقه، و یا برای رجز خواندن و تعریف از اسبش. مثلاً در زبان عرب برای حالات مختلف اسب، بیش از صد کلمه وجود دارد. لغات وسیع اما محتوا پست. زبان غنی را در محتوای سخیف به کار میبردند. البته ناگفته نماند الآن هم خیلی فرقی نکرده است. الآن در قرن بیستویک چقدر کلمه داریم؟ ما برای همین کامپیوتر چند واژه بلدیم. هزاران لغت دربارۀ سیم و پیچ و سر هم کردن و راه انداختن و خاموش کردن نرمافزارهای مختلف داریم و در هرکدام از این فنون، اینقدر لغت و حرف و کلمه و اصطلاح زیاد شده که شما در هر رشتهای که وارد میشوید یک زبان عمومی دارید و یک زبان تخصصی. اما یک جستجو کنید و ببینید چقدر واژه در مورد سیر و سلوک و فضلیت انسانی اضافه شده است؟ قرن بیست، هدیۀ واژگانیاش به شما چه چیزهایی بوده است؟ حالا او دربارۀ شتر و اسب میگفت، ما راجع به آهن و سیم و پیچ و مهره میگوییم. آیا فرقی کرد؟ دربارۀ انسان، دربارۀ عدالت، دربارۀ قسط، دربارۀ اینکه این انسان چه کند، دربارۀ معارف سیر و سلوک، چقدر حرف دارد؟
سنت مشترک همۀ انبیاء
زمان حضرت موسی هم همینگونه بود. مردم گرفتار ظلم بوده و در طبقات اجتماعی همچون اسیر محسوب میشدند؛ جامعه از لحاظ فرهنگی، اخلاقی و حیا در انحطاط بود؛ ولی سنت مشترک همۀ انبیاء این بوده که نیامدند شعار از عدالت بدهند، نیامدند شعار از آزادی بدهند، نیامدند شعار از قانونمداری و رفاه بدهند؛ هیچکدام از انبیاء.
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت...[16]
- ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد!» -
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ شعاری است که عموم مردم مقابلش ایستادند. به شهادت قرآن، بعضی از انبیاء وقتی آمدند هیچکس به آنها ایمان نیاورد:
فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِين[17]
- ولى جز يك خانواده باايمان در تمام آنها نيافتيم! -
میفرماید که پیغمبری به این مملکت آمد اما در آن مملکت هیچ خانهای را نیافتیم که ایمان بیاورند، غیر از یکخانه، آنهم خانۀ خودش؛ که تازه در خانۀ خودش زنش ایمان نیاورد. یعنی آن پیامبر، فقط خودش بود و دو دخترش. حضرت لوط هر چه فرمود همه در مقابلش ایستادند. فقط کافی بود که حضرت لوط مثلاً از آزادگی و یا از معیشت صحبت کند. نکتهاش چیست؟
رسولالله دین اکمل را در بدترین شرایط کرۀ زمین آورد؛ چون در هیچ زمانی کرۀ زمین به این آلودگی، خباثت، جهالت و غفلت نبوده که زمان رسولالله بود. خیلی عجیب است. خداوند از بین سنگهای آسیاب، آرد خودش را میگیرد.
هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين.[18]
-اوست خدايى كه ميان عرب امّى (يعنى قومى كه خواندن و نوشتن نمىدانستند) پيغمبرى بزرگوار از همان مردم برانگيخت كه بر آنان آيات وحى خدا تلاوت مىكند و آنها را (از لوث جهل و اخلاق زشت) پاك مىسازد و شريعت و احكام كتاب سماوى و حكمت الهى مىآموزد و همانا پيش از اين همه در ورطه جهالت و گمراهى آشكار بودند.-
ضلال که آشکار نیست، ضلال مبهم است. میخواهد بفرماید که یک ضلالت و گرفتاری بود که از دور، بچه هم متوجه میشد. اصلاً نیاز نبود کسی خیلی دقت کند و چشمش تیز باشد. از دور داد میزد که این چه زمانۀ منحط و دهر پستی شده است. بعد میفرماید که پیامبر در همینجا مبعوث شده است. به عبارت دیگر در شب تار است که این خورشید درخشید، در بدترین شرایط که بعد کسی نگوید شرایط ما بد بود و نتوانستیم کار کنیم. اتفاقاً کارکن کجا خودش را نشان میدهد؟ در شرایط بد؛ وقتی اینجا تاریکِ تاریک باشد، اگر شما کبریت بزنید کبریت خودش را نشان میدهد.
در دل همین تاریکیها پیامبر نیروهای خودش مثل مقداد، سلمان، ابوذر و حذیفه بن یمان را بیرون کشیدند. اینها که در همان تاریکیها بودند، نورهایشان را از کجا آوردند؟ نکته همینجاست، اگر پیامبر هر شعاری میدادند ممکن بود افرادی بیایند، ولی آیا درد حل میشد؟ مثلاینکه شما پیش دکتر بروید و بگویید سرم درد میکند، دکتر هم بدون توجه به منشأ سردردتان، بگوید بیا این قرص را بخور خوب میشوی. بعد من بگویم عجب دکتر خوبی! با یک نسخه مسألهام را حل کرد. آدم سطحینگر اینگونه است. برفرض مشکل اقتصادی مردم حل شد، بعدش چه؟ باز همان است که بود.
سؤال
پیامبر اکرم در یک جامعهای ظهور کردند که همۀ اجزاء و ارکان آن جامعه مشکل داشت، درعینحال شعار عدالت و آزادی و رفاه ندادند، بلکه شعار توحید دادند که باعث شد همه در مقابل پیامبر جبهه بگیرند. سؤال این است که کاد الفقر أن یکون کفراً _ فقر باعث بیاعتقادی میشود_ تکلیفش چه میشود؟ آیا نباید اول نیازهای پایه یا اولیه را تأمین کرد؟[19]
در بحث کاد الفقر أن یکون کفراً - فقر انسان را به کفر نزدیک میکند- اگر روایتش صحیح باشد، باید دقیق معنا شود. فقر در چه زمینهای کفر ایجاد میکند؟ اگر فقر بخواهد انسان را به کفر نزدیک کند یا اقتضای کفر داشته باشد و یکی از زمینهسازهای بیاعتقادی و مشکلات اعتقادی شود، این باید در همهجا یک اثرگذاری بکند دیگر! و اتفاقاً باید یکی از کارهایی که انبیاء در جهت ایمان انجام میدهند و به عنوان یکی از رؤوس اعتقادیشان، فقرزدایی باشد. از آنطرف باید همۀ کسانی که فقر در آنها زدوده شده، به ایمان نزدیکتر باشند و تمام کسانی که زمینۀ فقر در زندگیشان هست باید به ایمان، حقیقت و خداوند نزدیکتر باشند. و همۀ اینها ناصحیح است. آن روایت اگر صحیح باشد به این معنا است که فقر در زمینۀ فرهنگی، آدم را به کفر نزدیک میکند. کما اینکه اتفاقاً غنا هم در زمینۀ فقر فرهنگی، انسان را کفر نزدیک میکند و شدت نزدیک کردن ثروت به کفر، بیشتر از فقر است.
كَلَّا إِنَّ الانسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى[20]
- چنين نيست (كه شما مىپنداريد) به يقين انسان طغيان مىكند، از اينكه خود را بىنياز ببيند! -
این استغناءها نوعاً در فضای غنا و ثروت مالی در ذهن افراد طغیانگر پیدا میشود. پس هم فقر انسان را به کفر نزدیک میکند و هم ثروت. از چه بابی؟ از باب تغییر حال. تغییر حال به سمت فقر، فرد غیر مؤمن را به سمت ناراحتی از خداوند و سخط علی الله میبرد و ثروت او را به سمت غفلت عن الله میبرد.
فقر فرهنگی
اگر شما به منظقهای که مردمش گرسنهاند بروید و بگویید به سمت خداوند حرکت کنید و مردم بگویند «بابا دلت خوش است، نان نداریم، بچهمان مریض است، پول دارو نداریم!» این همان فقر فرهنگی است. باید اول برای افراد جا بیفتد که شما چه هستید؟ چه کسی هستید؟ اگر فردی این را بفهمد و بپذیرد کار تمام است. اصحاب پیامبر، همه فقیر بودند و در فقر شدید هم به سر میبردند. یک خرما را چندین نفر میخوردند و مؤمنین محض هم بودند. ما که میگوییم عرب جاهلی 1400 سال پیش؛ آیا به اندازۀ آنها عقل و شعور داریم؟! خیلی متوقعیم! خیلی به خودمان مطمئنیم! خیلی اعتماد به نفسهای بیخود کاذب داریم! فکر میکنیم ما خیلی از آنها برتریم! آن عرب 1400 سال پیش، یک خرما را چهل نفر میخوردند. چهل نفر میخوردند یعنی هرکدام فقط یک لیس میزدند! اینکه خوردن نشد که یک خرما را چهل نفر بخواهند بخورند. آنهم نه یک روز و دو روز، 3 سال در شعب ابیطالب! 3 سال! گاهی یک مشکلات اقتصادی پیش میآید؛ مثلاً یک معاملهای کردهایم و میخواهیم انجام شود اما انجام نمیشود؛ یک چک برگشتی خورده و میخواهیم درست بشود. در اینجا یک دعایی میکنیم، دو تا توسل میکنیم، اگر درست نشد از خداوند ناراحت میشویم. باید دقت کنیم که آیا واقعاً عرب جاهلی خیلی از ما جاهلتر بودند؟ ما کجاییم؟ اصحاب صُفّه وضعشان همینطور بود. چرا همینطور جلوی مسجد، زندگی میکردند؟ چون جا نداشتند. به خاطر چی؟ به خاطر خدا! اینها همه در مکه خانه و زندگی داشتند؛ بعضی از آنها اصلاً خانههای اشرافی داشتند. از آنجا آمدند درحالیکه از همهچیز خود گذشتند. همۀ کسانی که از مکه آمدند اینطور بودند، خودشان بودند و لباسهای تنشان! نه پولی نه خانهای نه زندگی! متأهلها مهمان خانۀ انصار شدند و مجردها هم جلوی مسجد ساکن شدند. و انصار چه زیبا از آنان پذیرایی کردند!
فقر و غنا، هر دو امتحان الهی است
فقر و غنا هر دو، برگههای امتحانی است که خداوند میدهد و کسی که از لحاظ فکری فقیر باشد این دو برگه را با نمرۀ تک تحویل میدهد و میافتد.
فَأَمَّا الآنسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمن. وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَن[21]
- امّا انسان هنگامیکه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مىكند و نعمت مىبخشد (مغرور مىشود و) مىگويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است!» و امّا هنگامیکه براى امتحان، روزیاش را بر او تنگ مىگيرد (مأيوس مىشود و) مىگويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است!» -
امتحانِ داشتن، امتحانِ نداشتن، هر دو را از ما میگیرند تا ببینند چه کار میکنیم؟ البته که خوردن، خوابیدن، زندگی کردن و اینکه یک سقفی بالاسر آدم باشد جزء نیازهای اولیه است و هر کسی نیازهای اولیه را تأمین میکند و باید هم تأمین بشود؛ اما آن نیازی که اول از همه، باید تأمین بشود حداقل پایههای فکری آدم است، که نه میشود به تأخیر انداخت و نه میشود رتبۀ دو و سه به آن داد. ولی این هم عرض کنم که اسلام هیچوقت نیامده که بگوید فقیر باشید. کسی چنین حرفی نزده است! هیچ جا! قناعت چرا، اما فقر نه! اسلام با تجمل و اسراف مخالف است. وگرنه امیرالمؤمنین باغ مدینهشان را به 12000 دینار فروختند که اگر هر دینار یک نیمسکۀ بهار آزادی باشد می شود: 6000 سکۀ بهار آزادی!
مادر تمام گناهان
منشأ همۀ بیچارگیها جهل است. این مادر همۀ مشکلات است. قرآن میفرماید جهنمیها در جهنم میگویند اینکه ما امروز در جهنم هستیم به خاطر این است که عقل نداشتیم:
وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ، فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِير[22]
- و مىگويند: «اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مىكرديم، در ميان دوزخيان نبوديم!» اينجاست كه به گناه خود اعتراف مىكنند، دور باشند دوزخيان از رحمت خدا! –
اگر ما حرفشنوی و تعقل داشتیم امروز در جهنم نبودیم. بعد قرآن میفرماید: درست است؛ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ، اینها به گناهشان اعتراف کردند. نفرمود: بِذُنُوبِهِم - اینها به گناهانشان اعتراف کردند – همچنین نفرمود بِذَنْبَیهِم، - به هر دو گناهشان اعتراف کردند - چون اینها دو چیز گفتند: نه نسمع بودیم، نه نعقل. معلوم میشود که این دو گناه یکی هستند.
این جهل و بیعقلی، مادر تمام میلیونها گناهی است که یک جهنمی مرتکب میشود. چون فرد جهنمی که با یکدانه گناه جهنم نمیرود؛ اتفاقاً هزار گناه میکند. میفرماید: همۀ این هزاران گناه، یک منشأ دارد و آنهم بیعقلی است. جهل چند معنا دارد: گاهی در مقابل علم بکار میرود و گاهی در مقابل عقل. مثلاً وقتی کسی شوخی بیجا میکند میگویند عجب آدم جاهل و بیعقلی است. نه اینکه نمیداند؛ میداند این کار خوب نیست ولی نمیتواند خودش را کنترل کند. یعنی گاهی جهل به معنای عدم درک و اطلاع است و گاهی به معنای عدم قدرت بر عمل به آن چیزی که درک کرده است. فهمیده است اما نمیتواند جلوی خودش را بگیرد. نتیجهاش میشود سوء اخلاق.
سرگذشت تأسفبار قوم بنیاسرائیل
بنیاسرائیل با آمدن حضرت یوسف عزت پیدا کردند. حضرت یوسف به مصر وارد شدند و فرعون هم گفت: بگو طایفهات همگی بیایند. لذا همگی با عزت و شوکت آمدند. (فرض کنید نهایتش پیامبری میآمد و میخواست مردم را عزیز کند، شکمهایشان آباد بشود، عدالت هم بینشان برقرار گردد؛ تازه مثل بنیاسرائیل در زمان حضرت یوسف می شدند. دیگر از آن بالاتر که نمیشدند.) تا اینکه حضرت یوسف از دنیا رفتند. در این فاصلۀ حدود صدسال، گزارشی که قرآن میدهد گزارش عجیبی است:
وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيم[23]
- و (نيز به یادآورید) آن زمان كه شما را از چنگال فرعونيان رهايى بخشيديم كه همواره شما را به بدترين صورت آزار مىدادند: پسران شما را سر مىبريدند و زنان شما را (براى كنيزى) زنده نگه مىداشتند. و در اینها، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان براى شما بود -
«یَسُومُ» از «سَوم» میآید و سوم یعنی چریدن. در بحث زکات میگویند گوسفندان دو قسماند: غنم معلوفه و غنم سائمه. معلوفه یعنی گوسفندی که در خانه به او علف دادهاند؛ این گوسفند زکات ندارد.[24] سائمه یعنی چرنده در صحرا، گوسفند صحرا چر؛ یعنی شخص برای علف او پولی نداده و مفت، چاق شده است. چنین گوسفندی با حصول سایر شرایط، زکات دارد.
قرآن در مورد بنیاسرائیل میگوید فرعون اینها را سائمه کرد. بنیاسرائیل را در حد حیوان کرده بود؛ بعد اینها را برای چرا میبرد و به آنها عذاب میداد بخورند. در حد حیوان، آنهم خوراک عذاب و ذلت و نکبت. یسومونکم خیلی تعبیر لطیفی است؛ یعنی آنها را در حد حیوان پایین آورده بود. نمیگذاشت یک آب خوش از گلویشان پایین برود. یسومونکم سوء العذاب با علف عذاب اینها را میچراند.
چرا به این ذلت و بیچارگی و به این روزگار پست و خفتبار افتادند؟ اینها که عزیز بودند. قرآن میفرماید:
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِين[25]
- (فرعون) قوم خود را سبك شمرد، درنتیجه از او اطاعت كردند؛ آنان قومى فاسق بودند! -
فرعون، هم بنیاسرائیل و هم قبلیها را خفیف کرده بود. خیلی نکتۀ دقیق و لطیفی در این آیه است. استَخَفَّ به معنای خوار و خفیف کردن است. منتهی استَخَفَّ در قرآن دو جور میآید: گاهی با باء میآید، در این صورت یعنی خوار و خفیف کردن. اما اگر استَخَفَّ بدون حرف اضافه بیاید به معنای خوار کردن نیست، بلکه به معنای چیزی را راحت بلند کردن است. قرآن در مورد چارپایان میفرماید:
...وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الآنعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُم...[26]
- و از پوست چهارپايان نيز براى شما خانههايى قرار داد كه روز كوچ كردن و روز اقامتتان، به آسانى مىتوانيد آنها را جابهجا كنيد -
این چهارپایان باری را که شما به شق انفس و با سختی میخواهید بردارید، بهراحتی جابهجا میکنند. معنای اول که در تفاسیر، معنا شده -یعنی خوار و خفیف کرده- به نظر میرسد که شاید صحیح نباشد. اگر ملتی عزت داشته باشد که خوار و خفیف نمیشود. فرعون اینها را بهراحتی حمل کرد. وقتی بهراحتی توانست اینها را دنبال خودش بکشاند، آنها هم اطاعت کردند دیگر؛ چون خفیف و سبک بودند. خیلی نکته دارد. یکوقت میگویی آنها را خفیف و حقیر کرد، این یک مطلب است. اما یکوقت میگویی اینها را راحت بلند میکرد. بدن اینها را که بلند نمیکرد. راحت بلند کردن، کنایه از سبکمغز کردن است؛ یعنی در آن فضا، سبکمغز بودند. آدم سبکمغز را میتوان راحت به هر سمتی برد. این از یکطرف.
حسمحوری، عیب بزرگ بنیاسرائیل
از آنطرف اعتقاد و میل زیادی به خرافات داشتند؛ به خاطر اینکه حسمحور بودند. اینهمه معجزه دیدند. حضرت موسی در مصر، نُه دسته معجزه آورد. آخرینش هم این بود که خداوند، نیل را خشک کرد. جریان نیل عجیب است! وقتی به رود نیل رسیدند،[27] فرعونیان از پشت سر داشتند میرسیدند و از جلو هم آب بود.
فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ، قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ، فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيم.[28]
- هنگامیکه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: «ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم!» (موسى) گفت: «چنين نيست! يقيناً پروردگارم با من است، بهزودی مرا هدايت خواهد كرد!» و به دنبال آن به موسى وحى كرديم: «عصايت را به دريا بزن!» (عصايش را به دريا زد،) و دريا از هم شكافته شد، و هر بخشى همچون كوه عظيمى بود! -
گفتند ای موسی پدر ما را در آوردی! إِنَّا لَمُدْرَكُونَ، قطعاً کارمان تمام است. حضرت موسی فرمود: من که سرخود شما را نیاوردم؛ به فرمان خداوند بوده است. إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ، قطعاً راه باز میشود.
کسی که حسمحور است میگوید: گرفتار شدیم، چون در جلو فقط آب میبیند و پشت سر هم فرعون. درحالیکه در همین مسیر، چند احتمال وجود دارد؟ چند هزار احتمال وجود دارد؛ یکی اینکه همانجا فرعون سکتۀ مغزی میکرد. کار سختی است؟ چند هزار احتمال میتوانید بدهید برای اینکه فرعون به حضرت موسی نرسد؟
یکی از کفار دید که پیامبر تنها در جایی دراز کشیده؛ گفت بروم کار را یکسره کنم. به پیامبر رسید و گفت بلند شو؛ شمشیر هم در دستش بود. چقدر فاصله است که بزند؟ یکدهم ثانیه! گفت چه کسی میتواند تو را نجات دهد؟ رسولالله بدون درنگ فرمودند: الله. این فکر میکرد چون فاصلۀ زمانی، کم است دیگر تمام است. به تعداد سلولهای عصبی احتمال وجود دارد که نتوانیم کار را انجام بدهیم. آدم حسمحور میگوید دیگر آمد، و تمام شد. ظاهراً همینکه آمد شمشیر را بزند، سنگی از زیر پایش دررفت و به زمین خورد. [29]
بنیاسرائیل گفتند: انا لمدرکون؛ فرعون رسید و ما را گرفت. بعد خداوند میفرماید: بزن به آب. خیلی عجیب است.
وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى.[30]
- ما به موسى وحى فرستاديم كه: «شبانه بندگانم را (از مصر) با خود ببر و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد، و نه از غرق شدن در دريا!» -
این آب هم که کنار رفت، چطور کنار رفت؟ فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً، خشک خشک بود، وقتی راه میرفتند خاک بلند میشد؛ یعنی رطوبت هم نبود. بااینهمه معجزه دیدن، وقتی از آنجا رد شدند دیدند که عدهای گوساله میپرستند. گفتند چیز جالبی است، یک خدای اینگونه هم برای ما قرار بده که مشغولش بشویم.
وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون[31]
- و بنیاسرائیل را (سالم) از دريا عبور داديم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهایشان، با تواضع و خضوع، گردآمده بودند. (در اين هنگام، بنیاسرائیل) به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده، همانگونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت: «شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد! -
وقتیکه حسمحور باشند گرفتار خرافات میشوند. تا مثلاً کف پایش بخارد میگوید جن آمد. خرافات هم که بیاید، خوراک امثال سامری فراهم است. چه جالب! همهچیزشان را بر باد دادند.
قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِي[32]
- فرمود: «ما قوم تو را بعد از تو، آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت!» -
از آنطرف، اختلاف با همدیگر باعث شد که عزتشان را از دست بدهند، چون بیعقل بودند. فکر میکنید با هم هستند اما کاملاً جدا هستند.
...تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ.[33]
- آنها را متّحد مىپندارى، درحالیکه دلهایشان پراكنده است اين به خاطر آن است كه آنها قومى هستند كه تعقّل نمىكنند! -
پراکندۀ محض هستند، چون عقل ندارند. تمام نکبتها، ذلتها و مصیبتها به جهل آدم برمیگردد. بیعقلی که باشد، عقل عملی که مشکل داشته باشد، فرعون مسلط میشود و از آنها اطاعت سیاسی میگیرد و مردم را خفیف میکند. وقتی بیعقلی باشد، سامری سوارشان میشود و اطاعت دینی را از آنها میگیرد.
مشکل اصلی جهان در عصر بعثت
جهان در عصر بعثت هزاران مشکل داشت، اما مادر همۀ مشکلات، جهل و بیعقلی است. آقا امیرالمؤمنین در خطبۀ 2 نهجالبلاغه[34] میفرمایند:
...فَهُمْ فِيهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ، نَوْمُهُمْ سُهُودٌ، وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ، بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَم.[35]
- امّا مردم حيران و سرگردان، بیخبر و فریبخورده، در كنار بهترين خانه (كعبه) و بدترين همسايگان (بتپرستان) زندگى مىكردند. خواب آنها بيدارى، و سرمۀ چشم آنها اشك بود، در سرزمينى كه دانشمند آن لب فروبسته و جاهلش گرامى بود -
مردم در گسستی بودند که طناب دین ابراهیمی پاره شده بود و خرافات و جهالتها جای این علوم را پرکرده بود. دائم در جنگ و غم از دست دادن عزیزانشان بودند. حضرت، فضای کل جهان را تشریح میکنند که در عصر بعثت این مشکلات وجود داشت.
چرا؟ چون بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَم. عالم لجام داشت، خریدار نداشت. تازه اگر حرف میزد سرکوب هم میشد. بدترین زمین و زمان موقعی است که حرف حق به لجام کشیده شود. مردمش به نکبت میافتند؛ آدمهای پست و ناآگاه و بیخرد، عزیزان آن جامعه میشوند. سببش این است. به خاطر همین است که پیامبر ریشه را گرفتند، این درست شود بقیه هم درست میشود. اگر کسی بخواهد بقیه را درست کند اما این را درست نکند تلاش و همت بیهوده کرده و اصلاً مشکل هم حل نشده است. مثل دیواری کاهگلی که سوراخ دارد، داخلش هم پر از مار و افعی و سوسک و مورچه است، حالا شما یک پارچۀ قشنگ یا کاغذدیواری جالب رویش بزنید! آیا مسأله حل میشود؟ اتفاقاً خیلی وقتها مسیر، بدتر هم میشود. نمونهاش همینکه الآن داریم! در جاهلیت امروز، رفاه و قدرت داریم! اما توانش برای انهدام نفس و نسل بیشتر میشود. یک مثال جالبی در یک کتاب آمده بود. میگفت در شهری یا کشوری، یک باغوحش بود که میگفتند عجیبترین باغوحش جهان است. حیوانهای عجیب از هر گونۀ کمیاب و نایابی آنجا هست! در این باغوحش هر کس بیشتر پیش میرفت بیشتر متعجب میشد. بعد میگفتند ما اتفاقاً عجیبترین و خطرناکترین حیوان جهان را داریم که در آن غرفۀ آخر است. بعد وقتی به غرفۀ آخر رسیدند، در را باز کردند و دیدند یک آینۀ تمامقد آنجاست و یک دیوار که بالای آن نوشته: این عجیبترین و خطرناکترین حیوان کرۀ زمین است!!! این گرگ بدبخت بیچاره که اسمش بد دررفته است در عمرش چند آدم و حیوان را پارهپاره میکند؟ هر روز هم غذا گیرش بیاد و 20 سال عمر کند، هفت هزار نفر را میکشد؛ البته برای این بدبخت، ماهی یک عدد شکار هم نیست. نهایتاً 200 تا 300 گوسفند تکهپاره کند. اما در یک جنگ جهانی 50 میلیون آدم کشته شد! کدام حیوان را سراغ دارید که از قعر اقیانوس تا لایۀ اوزون را خراب کرده باشد؟ دستش برسد همهجا را ویران کند؟! یعنی اگر مسائل رفاهی، اقتصادی و ...حل شود، اما این مهم حل نشود بدتر است!
حقیقت اسلام چیست؟ نقد کلام منسوب به سید جمال اسدآبادی
اعجاز پیامبر در درمان ریشههاست، آنهم درمان اساسی ریشهها. حرف غلطی منسوب به سید جمالالدین اسدآبادی است که میگوید در غرب، اسلام را دیدم و اینجا مسلمان دیدم. بااینکه اسلام، همان پشت چراغقرمز ایستادن است. اگر در کارخانه درست کار کردی و مال کسی را نخوردی و وجدان کاری داشتی، آیا این اسلام است؟ آیا همۀ حرف پیامبر همین است؟ اگر اینطور است که دیگر دین لازم نبود. اینها را بشر خودش هم میتوانست بگوید. باید ببینم اسلام چه چیز را هدف گرفته است که اگر آن را دیدم بگویم اسلام را دیدم. کفش پا را دیده، میگوید قامت اسلام را اینجا دیدم. خداوند میفرماید: عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی. من میخواهم تو را مثل خودم کنم.
ورد في الحديث القدسيّ عن الربّ العليّ أنّه يقول: عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون.[36]
- در روايت قدسى از قول خداوند بلندمرتبه آمده كه مىفرمايد: بندهام، به من اطاعت كن تا تو را مانند خود سازم. همانطوری كه من زنده هستم و نمىميرم، تو هم هميشه زنده باشى. همانطوری كه من غنى هستم فقير نمىشوم، تو هم هميشه غنى باشى. همانطوری كه من هر چه را اراده كنم مىشود، تو را هم همینطور سازم -
حقیقت اسلام اگر این باشد که مردم طبق قانون منظم باشند، کارشان را انجام بدهند و سر کارشان هم درست باشند، که الاغ هم این کار را انجام میدهد.
آن سخن مولوی که « از جمادی مُردم و نامی شدم » درجات سیر و سلوک است؛ نه اینکه ما صرفاً خاک بودیم و این خاک گیاه شد، بعد گوسفند آن را خورد، بعد مادر و پدر ما آن گوسفند را خورند، بعد در بدنشان سلول شد، و تبدیل به سلولهای زایشی گردید، بعد هم به بچه تبدیل شد. این نیست! چون گیاه وقتی به دهان حیوان برسد دیگر گیاه نیست. حیوان را که سر ببرند دیگر حیوان نیست بلکه جماد میشود. حیوان تا زمانی حیوان است که نفس حیوانی داشته و زنده باشد. وقتی شما گوشت میخورید حیوان که نمیخورید بلکه جماد میخورید.او درجات سلوکی را میگوید. انسان میتواند در سطح خاک باشد و یا پایینتر از خاک. آنهایی که پایینتر از خاک هستند میگویند یا لَیتَني کُنتُ تُراباً. [37] کاشکی ما خاک بودیم. وقتیکه رشد کرد تازه جماد میشود، بعد گیاه میشود. آنکسی که فقط به فکر رشد و نمو شکم خودش است گیاه خوبی است، اما هنوز حیوان هم نشده. چه دارد که گیاه ندارد؟ چه ندارد که گیاه دارد؟ و آنکه همینطور اینها را دارد و یکسری فضایل را هم دارد، تازه حیوان خوبی شده است. قرآن در مورد سگ شکاری میفرماید:
يَسْئَلُونَكَ ماذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِساب.[38]
- از تو سؤال مىكنند چه چيزهايى براى آنها حلال شده است؟ بگو: «آنچه پاكيزه است، براى شما حلال گرديده (و نيز صيد) حيوانات شكارى و سگهای آموخته (و تربیتیافته) كه از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها ياد دادهايد، (بر شما حلال است) پس، از آنچه اين حيوانات براى شما (صيد مىكنند و) نگاه مىدارند، بخوريد و نام خدا را (به هنگام فرستادن حيوان براى شكار،) بر آن ببريد و از (معصيت) خدا بپرهيزيد كه خداوند سريع الحساب است!» -
تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ، سگ شکاری شاگرد شماست و شما هم شاگرد خداوند هستید. اگر این سگ را به سراغ حیوانی بفرستید با شش شرط میتوان آن حیوان را خورد. وقتی این سگ شکاری را میفرستی در عین اینکه گرسنه است و یک شکار لذیذ هم لای دندان اوست، اما از آن نمیخورد. میفرماید آنکه در عین احتیاج، به مال مردم دست دراز نمیکند حیوان است. کسی که به مال مردم دستدرازی میکند از حیوان پستتر است و جزء بَل هُم أضَلّ[39]هاست.
همۀ این کارها برای چیست؟ اگر شبیهسازی کرد، یا برای ترس بود، یا بگوید اینگونه بار آمدهایم، این تازه حیوان خوبی است. همۀ اینها اگر در عرصۀ ربط با خداوند تعریف شد آنوقت انسان میشود. انسان چیزی نیست که همینطور دمدستی خرجش کنیم. خداوند اینهمه مخلوق خلق کرد، از ملائک مقرب تا کهکشانها و کواکب، اما هیچ کجا نفرمود أحسَنُ الخالِقین. شما را که خلق کرد فرمود أحسَنُ الخالِقین.[40] اگر قرار بود در این سطح به خودش أحسَنُ الخالِقین بگوید، وقتی سگ را هم خلق کرد باید چنین میفرمود.
پیامبر به دنبال حقیقت شماست
اصلی که پیامبر میخواهد برای آن اصل، شما را ببرد حقیقت شماست. وگرنه آن اصل اگر تأمین نشود، همۀ عدالت و آزادی و امنیت عالَم هم تأمین شود اتفاقی نیفتاده است.
یک سری از دوستان بودند که در گروههای انفاق فعالیت میکردند، یکبار به آنها عرض کردم رسالت شما پر کردن شکمها نیست. اگر از انفاق فقط این را بدانید که شکم را پُر کنید، انسانها را بهصورت گاو میبینید! ارتباطات انسانی کجاست؟ دستگیریها کجاست ؟ اکرامها کجاست؟
اطعام با نیت است. کسی که اینگونه انفاق میکند انفاقش هم با تحقیر است. پولی به کسی میدهد و عزت او را میشکند. پیامبر نیامده که شکم پر شود به عدالت! حالا پر بشود به عدالت؛ چه چیزی حل میشود؟ گو اینکه برای این حیوانها قانون وضع کنیم که یکدیگر را نخورند، لایۀ اوزون را هم سوراخ نکنند؛ آخرش حیوانات اهلی میشوند. یعنی از حیوان وحشی تبدیل به حیوان اهلی و رام شدهاند. پیامبر برای انسانها آمده است تا نظام عوض شود و از ملک به ملکوت برود. میگوید آمدهام تا تو را از همهچیز رها کنم، از همهچیز نجات بدهم، حتی از خودت و از همۀ محدودیتها. الذین یؤمنون بالغیب. میگوید اصلاً شما 60 ساله نیستی، بینهایتی. امتداد وجود شما تا بینهایت است. این حرفها کجا در غرب مطرح است که میگوید اسلام را در غرب دیدم؟ اسلام اینجاست. باید نیازهای اولیه تأمین شود تا تازه حرکت کند.
عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام يَقُولُ قَالَ رسولالله صلیالله علیه و آله قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه[41]
- حماد بن بشير گويد: شنيدم از حضرت صادق علیهالسلام كه فرمود: رسول خدا فرموده خداى عزوجل فرمايد: هر كه به دوستی از من اهانت كند به تحقیق براى جنگ با من كمين كرده است، و هيچ بنده به چیزی به من تقرب نجويد كه نزد من محبوبتر ازآنچه بر او واجب كردهام باشد، و همانا او بهوسیلۀ نماز نافله به من نزديك شود تا آنجا كه من او را دوست بدارم، و هنگامیکه او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشى كه با آن میشنود و چشم او گردم همان چشمى كه با آن ببيند، و زبانش شوم همان زبانى كه با آن سخن گويد، و دست او گردم، همان دستى كه با آن بگيرد، اگر مرا بخواند اجابتش كنم، و اگر از من خواهشى كند به او بدهم، و من در كارى كه انجام دهم هیچگاه ترديد نداشتهام مانند ترديدى كه در مرگ مؤمن دارم، (زيرا) او مرگ را خوش ندارد، و من ناخوش كردن او را.
گر تو آدم زاده هستی عَـــلَّـــــــمَ الأســـــما چه شد؟ «قابَ قَوسَینت» کجا رفته است، «أو أدنی» چه شد؟[42]
پیام اسلام این است. میخواهد او را از آنجا به اینجا بیاورد، و از همهچیز عبور دهد. تمام مراحل را میتوانی پشت سر بگذاری حتی در خودت هم ننگری.
بمیرید بمیرید در این عشق بمیـرید در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیـرید بمیـرید و زین مرگ مترسید کـز این خـاک برآییـد سمـاوات بگیرید
بمیـرید بمیـرید و زین نفـس ببـریـد که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
یکـی تیـشه بگیـرید پـی حفـرۀ زندان چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیـرید بمیـرید بـه پیـش شـه زیبـا برِ شـاه چو مردید همه شاه و شهیرید[43]
شما را از منهای بینهایت، به مثبت بینهایت میبرد. از دل همین ظلم و جهل و عناد و بچه کُشیها، ابو ایوب انصاری درست میکند؛ این اعجاز است.
معرفی خاصی از رسولالله در قرآن
در آیات قرآن، پیامبر صلیالله علیه و آله چند جور معرفی شده است. اما معرفی رسولالله از طرف خداوند به دلیل این است که ایشان ویژگی خاص دارند و این یک ویژگی انحصاری در کل نظام هستی است. لذا یک معرفی خاصی از رسولالله صورت گرفته است، بهطوریکه معرفی حضرت، گویی در هالهای از ابهام واقعشده است.
ملاحظه کردهاید که از ویژگیهای امام علی علیهالسلام این است که ایشان میزان اعمال است. «السَّلَامُ عَلَى مِيزَانِ الْأَعْمَالِ وَ مُقَلِّبِ الْأَحْوَالِ وَ سَيْفِ ذِي الْجَلَالِ»[44] اما رسولالله میزان اعمال معرفی نشدهاند. این سرّی دارد که اجمالاً به تفاوت سیر رسول اکرم از سایرین، حتی از خواص حضرت، مثل امیرالمؤمنین علیهالسلام برمیگردد. ایشان یک وجود ویژه و خاص است؛ بهطوریکه در باب معرفی ایشان، معرفیها خیلی سخت صورت میگیرد.
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند تو بزرگی و در آیینۀ کوچک ننمایی[45]
یکی از ظلمهایی که به ایشان روا داشتهایم این است که اینقدر شناختهای ما نسبت به ایشان محدود است که شخصیتی را که قابلدرک برای اولیاء کمّلین خداوند نیست، با سؤالاتی مثل اینکه چرا ده تا زن گرفته؟! زیر سؤال میبریم و برای جُرم ما همین خطورات، کفایت میکند.
درک متشابهات قرآن، ضروری هر مسلمان
قرآن، آیات متشابهى دارد. یکی از چیزهایی که لازم است همۀ مسلمین حتماً به آن بپردازند، درک متشابهات است و این موارد که:
اوّلاً چرا در قرآن، آیات متشابه وجود دارد؟ و چرا قرآن، تمام آیات را محکم بیان نکرده است؟ مثلاً چرا «یدالله» گفته تا بعداً برای عدّهای مشکل پیش آید که بگویند مگر خداوند دست دارد؟ چرا خداوند نسبت به حضرت آدم یا بعضی از انبیاء، تعابیری را به کاربرده که ممکن است ایجاد شبهه کند، درحالیکه میتوانست به کار نبرد.
ثانیاً: سرّ متشابه بودنِ متشابهات، چیست؟
ثالثاً: در قرآن، چه آیاتی متشابهاند؟ باید فهرستی از آیات متشابه داشته باشیم تا توان تبیین و ارجاع آنها را به محکمات، داشته باشیم. یکی از وجوه تقویت ایمان، آن است که توان تشخیص محکم و متشابه را داشته باشیم تا محکم را بهجای متشابه، و متشابه را بهجای محکم اخذ نکنیم، و یا به متشابهی معتقد شویم و وجه تشابه آن را نفهمیم. پس باید بدانیم آیات متشابه کداماند؟
رابعاً: در برخورد با متشابهات، چه وظیفهای داریم؟
خامساً: چه طور میتوان آیات متشابه را فهمید؟ این، بحث مفصّلی دارد و جزء مباحثی است که بر هر مسلمان لازم است بداند. چون هر مسلمان با قرآن مواجه است و در قرآن هم، آیات متشابه وجود دارد و اگر انسان نداند چه باید بکند، ممکن است آیات متشابه، منشأ اشتباه و خطا شود.
آیات مربوط به رسول اکرم صلیالله علیه و آله، متشابه است
یک دسته از آیات متشابه و از متشابهترین متشابهات، آیاتی است که دربارۀ رسول اکرم صلیالله علیه و آله وارد شده است.
يا أَيُّهَا الْمُدَّثّر[46]
- اى جامه خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده) ! –
ای دثار به خود پیچیده. [47] این چه صفتی است که خداوند، پیامبر خود را با آن وصف میکند؟ فردی که به محکماتِ رسول اکرم صلیالله علیه و آله دست نیافته باشد، این آیه را در این حد، تنزّل میدهد که پیامبر سردشان شده و لباسی به دور خود پیچیده، یا اینکه در خودشان فرو رفتهاند، لذا میگوید: درخود فرو رفتهای، از خودت بیرون بیا.
قُمْ فَأَنْذِر[48]
- برخيز و انذار كن (و عالميان را بيم ده) -
آیا اینگونه است؟ خیلی اوقات تعبیرهایی که از این آیات میشود، به خاطر آن است که محکمات رسول اکرم صلیالله علیه و آله به دست نیامده و او را در حدّ یک انسان معمولی که خیلی خوب است، و فعلاً در خودش فرو رفته و به او دستور دادند از خودت بیرون بیا، تنزّل میدهیم. در بحث امّی بودن پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله هم بیان می شود که عدّهای امّی را منسوب به امّالقری معنی میکنند. درحالیکه ابوجهل و ابوسفیان هم منسوب به أمّ القری و مکّی بوده و مدنی نیستند.
أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى[49]
- آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟! -
اینها متشابهاند. اگر کسی محکمات نبوی را نداند، تمام این آیات را، بهصورت عرفی و طبق فهم خود معنا میکند؛ همانطور که برخی مفسّرین، اینگونه معنا کردهاند. اگر از مفسّر بپرسی این چه منّتی است که خداوند بر پیامبر خود بگذارد؟ هر یتیمی را خاله، پدربزرگ، دایی یا عمّه و اگر هیچکس نبود بهزیستی، پناه میدهد. چه ویژگیای در رسول خدا صلیالله علیه و آله، اعظم از کلّ خلائق، هست که خداوند میخواهد بر این ویژگی، منّت بگذارد؟
آیات مربوط به رسول اکرم صلیالله علیه و آله، متشابه است. اگر انسان، آیات محکم را نداند، آیه را غلط معنا میکند و پیامبر صلیالله علیه و آله را در حدّ یک فرد معمولی، مثل عمویی که برادرزادۀ خود را بزرگ کرده است، پایین میآورد.
در رفتار معصوم نیز محکمات و متشابهات وجود دارد
همانطور که در قرآن، محکمات و متشابهات داریم، در کلّ نظام هستی هم، محکمات و متشابهات داریم؛ در رفتار معصوم هم محکم و متشابه داریم.
گاهی میبینید هر چه به معصوم بدوبیراه میگویند، او خوب برخورد میکند.از امام دوم و سوم به بعد - که اموییّن، قدرت زیادی گرفتند- دائماً عدّهای را اجیر میکردند که شخصیّت اهلبیت را با فحش دادن و بدوبیراه گفتن، خراب کنند. مثلاً در تاریخ آمده است که فردی به امام علیهالسلام فحش داد؛ اما حضرت فرمودند به خانۀ ما بیا؛ برویم به تو غذا بدهم و اگر جایی نداری، تو را اسکان داده، از تو پذیرایی کنم.[50] از طرفی در نهجالبلاغه هست که فردی میخواست حضرت علی علیهالسلام را نصیحتی نموده و نکتهای ارشادی در مورد جنگ به ایشان عرض کنند. حضرت میفرمایند: تو مثل یکشاخ بُز در مقابل من درآمدی.
نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِالْمَاعِزِ[51]
پنجاه سال است که من دارم شمشیر میزنم. تو میخواهی به من چنین چیزهایی را بیاموزی؟ تو یکشاخ تازه درآمده از سَر بُز هستی.[52]
این برخورد، با رفتار قبلی هماهنگ نیست، و یکی از این دو برخورد، متشابه میشود. باید حتماً محکمات داشته باشیم وگرنه این رفتار حضرت امیر علیهالسلام را چگونه توجیه خواهیم کرد؟ آیا میتوان گفت که یک فردی چیزی گفته و معاذ الله به حضرت برخورده است؟ برفرض محال، چه طور این رفتار با رفتارهای دیگر ایشان، تطابق دارد؟ شاگرد ایشان، مالک اشتر،[53] برای کسی که روی سر او خاک و آشغال میریزد دعا میکند؛ نه اینکه صرفاً بگوید گذشتم. [54]
پس متشابهاتی هست. علّت و سرّ متشابهات در این موارد، چندین عامل است که فعلاً به آن عوامل کاری نداریم. متشابهات، غلط نیست و اینکه مواردی برای ما متشابه است، به نقص شخصیّت بنده و شما برمیگردد. اما آن بزرگواران، رفتار انحرافی ندارند؛ بلکه رفتاری است که به علّت فاصلۀ زیاد حسابوکتاب ما و عامل آن، برای ما قابل توجیه نیست.
هر چه انسان ارتقاء پیدا کند، متشابهاتش کم میشود
مثال: بچهای در حال لیس زدن بستنی، به پدر خود که استاد دانشگاه است میگوید بیا بستنی بخور. پدر نمیخورد و بچه با خودش فکر میکند چرا پدر نمیخورد؟ مگر چه اشکالی دارد؟ سطح فکر و دریافت و افق دید او، آنقدر فاصله دارد که آن رفتار پدر، برای پسر متشابه است. اما اگر کمی بزرگتر شود میفهمد. اگر مادر و پدرى در مجلس روضه گریه کنند یا در خود فرو رفته و توسّلی داشته یا حال توبهای پیدا کنند، بچه میگوید چه شده؟ آیا بدنت درد میکند؟ آیا گرسنهای؟ عقل او نمیتواند علّتی بیش از این، برای گریۀ پدر و مادرش بیابد. اگر پدرش بگوید: نه بدنم درد میکند، نه گرسنهام و نه کسی به من کتک زده است؛ میگوید: چه پدر نامتعادلی! پس چرا گریه میکنی؟ گریه معنا ندارد.
از آنجا که متشابهات، امری نسبی هستند مؤمن باید در برخورد با آنها، خودش را بشکند و فکر کند چه قدر از مرحله پرت است و چه قدر سطح فکر و رفتار او، منحط است که آیات متشابه برای او، اینقدر زیاد است. انسان هر چه ارتقاء پیدا کند، متشابهات او کم میشود. خیلی از آیاتی که برای ما متشابه است برای مرحوم علامه طباطبایی، متشابه نیست. خیلی از آیاتی که ممکن است برای ایشان متشابه باشد، برای فردی در سطح بالاتر، متشابه نیست و هیچ آیۀ متشابهی برای اهلبیت، متشابه نیست. رفتار پدر، برای بچۀ کوچک متشابه است؛ ولی وقتی بزرگ شد و سطح فکر او رشد کرد، دیگر متشابه نیست و از محکمترین محکمات میشود. به آنجا که رسید، میگوید چه گریهای بهتر از اینکه کسی برای اهلبیت علیهمالسلام گریه کند؛ گریههای دیگر نامعقول و بهدردنخور است؛ هر که میخواهد گریه کند، باید بر حسین علیه اسلام گریه کند.
چرا آیات رسول اکرم صلیالله علیه و آله جزء متشابهات است؟ چون اینقدر سطح مقام رسول اکرم صلیالله علیه و آله، علوّ و رفعت دارد که در آن سطح، قابلبیان برای ما نیست. سرّ تشابه آیات رسول اکرم صلیالله علیه و آله به یک حقیقت برمیگردد و آن رفعت مقام ایشان است. به عبارت دیگر:
1. خداوند باید رسول خود را برای ما معرّفی کند و این کار ناگزیر باید انجام شود.
2. این رسول، آنقدر رفعت دارد که در قالب الفاظ نمیگنجد.
3 . پس آیات، به این سطح و در این سیاق و قالب ریخته میشود.
پیامبر اُمّی
در یکی از آیات قرآن، در مورد پیامبر صلیالله علیه و آله تعبیر «پیامبر اُمی» آمده است و فرموده است که این ویژگی در تورات و انجیل هم بوده است.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الآنجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[55]
- همانها كه از فرستادۀ (خدا)، پيامبر «امّى»، پيروى مىكنند پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مىيابند آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منكر بازمیدارد، اشیاء پاكيزه را براى آنها حلال مىشمرد، و ناپاكيها را تحريم میکند و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) برمیدارد، پس كسانى كه به او ايمان آوردند، و حمايت و یاریاش كردند، و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگاراناند. -
«اُم» در اینجا به چه معناست؟ این ویژگی، ویژگی خاصی است که چند تعریف برایش گفتهاند:
1- منسوب به اُمّت یعنی یک فرد مردمی. اَمَّ یعنی قَصَد؛[56] اُمّت را هم که اُمّت میگویند یعنی گروهی با یک قصد خاص. اُمّ هم به خاطر اینکه مقصود و مطلوب فرزندش است امّت میگویند. امام هم از همین ریشه است.
2- یکی از معانی که برای اُمّی آمده، کسی است که خواندن و نوشتن نمیداند. رایجترین معنا برای لغت اُمّی هم همین معنی است و یکی از آیات قرآن را برای این معنی شاهد گرفتهاند:
وَمَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُون[57]
- تو هرگز پیش از این كتابى نمىخواندى، و با دست خود چيزى نمىنوشتى، مبادا كسانى كه درصدد (تكذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شك و ترديد كنند! -
قبل از اینکه وحی بر تو نازل شود هیچ نامهای را نمیخواندی و با دست خودت هم چیزی نمینوشتی؛ اگر اینطور بود کسانی که میخواستند شریعت تو را باطل کنند به سوءظن و شک میافتادند. چون منتظر بهانه بودند و این هم بهانۀ خوبی بود. میگفتند این بیسواد رفته از آن آهنگر رومی یاد گرفته است و او همانطور که خط به ایشان یاد داده محتوای تورات و انجیل را هم یاد داده، و او هم همانها را به ما میگوید! برای اینکه این بهانه از دستشان گرفته شود، ایشان نه خط مینوشته و نه کتابی میخوانده است.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت بـه غمـزه مسـأله آمـوز صـد مـدرّس شــد[58]
3- مفهوم اُمّ منسوب به اُمّ القری است. اُمّی در اینجا یعنی اهل اُمّ القری - شهر مکه - است و اُمّی منتسب به اُمّ القری میشود، مثل مکی. پیامبر مکی، مدَنی،هاشمی، تهامی، قرشی؛ این هم منسوب به اُمّ القری. آیهای هم داریم:
لِتُنْذِرَ اُمّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها[59]
شما مبعوث شدی تا رسالتی را انجام دهی و این رسالت از اُمّ القری شروع میشود. پس اُمّ القری یعنی مکه، و پیامبر اُمّی یعنی پیامبر مکی.
4- اُمّی یعنی منسوب به اُمّ؛ یعنی مادری؛ کسی که مثل نوزاد میماند. نقش خالی است، نه چیزی میداند و نه ناپاکی دارد.
نقد و بررسی معانی اُمّی
اینها مطالبی است که مفسرین بیان کردهاند. به نظر می رسد که کلمۀ اُمّی به این معانی قابلپذیرش نیست و اشکال خواهد داشت. شاید معنای اُمّی به یک حقیقت دیگری اشاره کند که ویژگی خاصی دارد. مخصوصاً اینکه در دو جا با تأکید آورده است؛ پیامبر اُمّی که با این لقب در تورات و انجیل و کُتب آسمانی از او ذکرشده است.
سؤال: بیسواد و درس نخوانده، یک لقب شرافتی است یا یک لقب تحقیرکننده؟!
خداوند میخواهد مقام پیامبرش را که فوق درک انبیاء عظام است با این لقب بالا ببرد یا پائین؟! آنهم با این ترتیب ذکرشده: الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ. یعنی اُمّی بعد از دو لقب رسول و نبی آمده است. وقتی سه لقب ذکر میشود، از حیث بلاغت هرچه لقب در کلام جلوتر میرود ارتقاء پیدا میکند. مثلاً هیچگاه نمیگویند فلانی دکتر است و دیپلم هم دارد؛ این معنا ندارد. اما میتوان گفت ایشان دارای مدرک لیسانس، مدرک ارشد و همچنین مدرک دکتری است. یا اگر بخواهند کسی را توصیف کنند معنا ندارد که بگویند دانشمند محصل؛ ولی اگر بگویند محصل دانشمند، اقتضای گفتار صحیح همین است. با این توصیف فرمودهاند: يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ.
پس اُمّی، چیزی هموزن رسول و نبی و یا بالاتر از آن دو خواهد بود. رسالت و نبوت یعنی عبور از عالم مُلک و اتصال با ملکوت. پس باید دقت بیشتری شود.
امی اگر به معنای اُمّ القری باشد به چند دلیل قابلپذیرش نیست. یکی اینکه اولاً صِرف منسوب بودن بهجایی، دلیل بر شرافت نمیشود؛ آنهم انتساب ظاهری. مثلاً ما خیلی فضیلت داریم که مشهدی هستیم؟! اینکه فضیلت نیست. خداوند هم که نمیخواهد در قرآن از ایشان شناسنامهای ظاهری ارائه دهد که بگوید پیامبر اهل مکه است! ضمن اینکه تمام کفار قریش، مکی بودهاند. درحالیکه این آیه میگوید اُمّی بودن اختصاص به ایشان دارد. سیاق آیه، افادۀ ویژگی خاصی میکند. یعنی این ویژگی خاص رسولالله است؛ همانطور که رسول بودن، ویژگی خاص رسولالله است. نبی بودن هم ویژگی خاص رسولالله است. شرافت مکه به رسولالله است، نه شرافت رسولالله به مکه.
لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌ بِهذَا الْبَلَد[60]
- قسم به اين شهر مقدّس [مكّه]، شهرى كه تو در آن ساكنى -
این شهر قسمخوردنی شده، به خاطر اینکه رسولالله در این شهر است. اگر اسماعیل و هاجر را از مکه بگیرید دیگر چه چیزی از این شهر میماند؟! شهر که بهخودیخود ارزشی ندارد.
کربلا قبل از حضرت اباعبدالله علیهالسلام هم بود ولی ارزش آن به وجود ایشان است. اگر کسی بخواهد فضیلتی بگیرد، از وجود ایشان است که فضیلت میگیرد.
دیگر اینکه شهر شدن این شهر، بهواسطۀ هاجر است. مکه که جایی نبود؛ یکخانهای حضرت آدم بناکرد که همهچیز آن خانه از بین رفته، فقط یک ردیف پائین دیوارش مانده بود. بعد خداوند امر کرد که چون پیامبر میخواهد در اینجا ظهور کند، از سه هزار سال قبلش، هاجر آنجا برود. جایی که آب هم نداشت.
تأملی در داستان هاجر
داستان حضرت هاجر یک داستان استثنائی است؛ کسی که همهچیزش را بدون اعتراض، باحالت عشق و فنا و رضایت بدهد. خداوند از ایشان امتحان سختی گرفت. بدون دلیل که کسی مادربزرگ چهارده معصوم نمیشود. وقتی حضرت ابراهیم میخواست حضرت هاجر را به بیابان ببرد ایشان گفت: چَشم، و رفتند. بعد حضرت ابراهیم ایشان را وسط بیابانی رها کرد که تا چشم کار میکرد بیابان بود. حضرت ابراهیم برای ایشان، نه یک قطره آب گذاشت و نه لقمهای نان و نه یک چادر برای ایشان زد! انسان در صحرا در زیر آفتاب شدید از تشنگی تلف میشود. تا اولین آبادی هم پنجتا ده روز پیادهروی بود. آنهم جایی که حضرت امیر علیهالسلام میفرمایند وقتی آنجا شهر شد، پهلوان شهرش هم از ترس، زَهرهتَرَک میشد.[61] بیابان پرخطری بود. اما هاجر گویی عاَلم دیگری داشت. حضرت ابراهیم مأمور شد که هیچ کاری برای او نکند. وقتی حضرت ابراهیم میرود، ایشان با خداوند، تنهایِ تنها میشود. خداوند اینگونه میخواهد.
نکتۀ مهم در اینجا اینکه، قرار است باطن هاجر روشن شود که آیا به خداوند واقعاً اعتماد و عشق دارد یا نه؟ یا اینکه خداوند، خدمتگزاری برای اوست که اگر حاجاتش را ندهد از خدمتگزار بودن عزلش میکند. اما خداوند نگذاشت که نصف روز بگذرد؛ دید که هاجر عاشقانه بین صفا و مروه طواف میکند. لذا آب از زیر پایِ اسماعیل میجوشد. وقتی آب میجوشد قبیله جُرهم که مثل کفِ دستشان این صحرا را میشناختند از آنجا عبور میکردند؛ متوجه شدند که پرندهها پائین میآیند. گفتند این پرندهها برای ریگ بیابان که پائین نمیآیند، بلکه برای آب میآیند؛ درحالیکه ما میدانیم اینجا اصلاً آب ندارد. رئیس قبیله یک نفر را به آنجا فرستاد، دید که یک خانم و یک بچه با آب آنجا هستند. گفت یعنی چه؟ گویی خداوند به قلب اینها الهام کرد که یک قدّیسه از آسمان نازلشده است.[62]
وقتیکه آمدند، رئیس قبیله با یک عزت و احترام ویژهای به ایشان گفت: اجازه دهید که افراد قبیله در خدمت و در رکاب شما باشند. در آنجا برایش خانهای ساختند که همان حِجر اسماعیل است و در همانجا هم دفن است. حتی هر یک از اولیاء خدا اگر بخواهد کعبه را طواف کند باید خانۀ او را هم طواف کند؛ با اینکه حجر اسماعیل جزء خانۀ خدا نیست. ولی کسی که غرق در خداوند شد کارش بهجایی میرسد که خداوند به بندگانش بفرماید اگر خانۀ هاجر را طواف نکنید حجتان را قبول ندارم.
چون خداوند میخواهد پیامبری بفرستد، از سه هزار سال قبل شهرش را درست میکند آنهم با چنین اخلاصی بنا میشود. و چون کارها بر میزان اخلاصی که دارند ماندگار میشوند، لذا باید این مقدار اخلاص هزینه شود تا این شهر ساخته شود و بعد، رسولالله پا به این شهر بگذارند. لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌ بِهذَا الْبَلَد.
توضیح روایتی که اُمّی را اُمّ القرائی معنا میکند
البته روایتی داریم که پیامبر، اُمّی است یعنی اُمّ القرائی:
عن الباقر و العياشي عنه عليه السلام أنّه سُئِلَ لِمَ سُمِّيَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ قال: نُسِبَ إلَى مَكَّة و ذلِكَ مِن قَولِ اللَّه لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها[63] و امُّ القُرى مَكَّة فَقِيلَ أمِّي لِذَلِك. [64]
- از امام باقر علیه السلام سوال شد که چرا پیامبر اسلام، امّی نامیده شدند. فرمود: ایشان به مکه نسبت داده شدند و این لقب از کلام خداوند نشأت گرفته (لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها) و ام القری، مکه است ...-
میتوان گفت از باب انتساب به ارزشی ابتدایی است؛ یعنی انتسابش به مکه منظور است. یعنی پیامبر اُمّی کعبهای هستند. او باطن قبله است؛ کعبه قبله است و حُرمت دارد، از این باب پیامبر منتسب به کعبه است.
ضمن اینکه اتفاقاً این اصطلاح در سورۀ جمعه که نازل شد، یک سوره مَدنی است:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِين[65]
- و كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند! -
میفرماید در «اُمِّیّین» رسولی نازل کرد. حالا این «اُمِّیّین» که رسول بر ایشان نازلشده چه کسانی هستند؟ اهل مدینهاند و نه مکه. ضمن اینکه اگر بگوییم بر «اُمِّیّین» نازل کرد و منظور اهل مکه باشد، محدودیت ایجاد کردهایم، چون خداوند بر جمیع خلایق، رسول نازل کرده است.
وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ...[66]
- و ما تو را جز براى همۀ مردم نفرستاديم -
در این فضا همه اُمّی هستند؛ چون میفرماید کسانی که رسول بر آنها نازل شده، امی هستند. لذا مکی در اینجا معنایی ندارد.
ثانیاً به معنای بیسواد هم نیست. چون در میان اُمِّیّین کسانی را ذکر کردهاند که اینها قطعاً باسواد هستند. حتی در میان مکیها هم عدهای باسواد بودند. ضمن اینکه اگر اینطور باشد باید اِسناد اُمّی به سایر اهل مکه هم باشد اما این نسبت به هیچ احدی در تاریخ داده نشده است.
نکتۀ آخر اینکه اصلاً مکه بعد از اینکه نبوت در آنجا مستقر شد اُمّ القری شد. از باب مرکز دین اسلام، اُمّ القری شد؛ نه برای لات و عزی و هبل. یعنی جایی که همه مناطق و کشورها مثل یک اُمّ باید به آنجا پناه بیاورند. چه موقع اُمّی میشود؟ وقتی حقیقتی بخواهد از اینجا به جاهای دیگر برسد و همه به آن نیاز داشته باشند.
نقد معنای «نسبت به ام»
اما در مورد معنای «نسبت به اُمّ»، اولاً فضیلتی نیست که یک نفر را به اُمّ نسبت دهند، ثانیاً اگر معنای پاک بودن را از این نسبت قصد کنند، خیلیها پاک هستند. نهایت فضیلت «منسوب به اُمّ» این است که گناه نمیکند. درحالیکه شرط مقدمۀ سلوک، ترک مطلق ذنب است و سالک تا گناهان را بهطور مطلق ترک نکند حرکتی نخواهد داشت. اگر گناه نکردن فضیلتی باشد برای شاگردان ابتدایی این مکتب است نه برای اساتیدشان؛ چه رسد به وجود رسول اعظم خداوند. علاوه بر اینکه منسوب به اُمّ، لوازم فاسد دیگری هم دارد مثلاً علم و اطلاعی نداشته باشد.
رد معنای بیسواد بودن
در مورد احتمال اینکه پیامبر نمیتوانستند بخوانند، بههیچعنوان از آیۀ شریفۀ 48 سورۀ مبارکۀ عنکبوت چنین معنایی برداشت نمیشود:
وَمَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُون
- تو هرگز پیشاز این كتابى نمىخواندى، و با دست خود چيزى نمىنوشتى، مبادا كسانى كه درصدد (تكذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شك و ترديد كنند! -
این آیه میفرماید که قبل از نزول وحی و نبوت، شما هیچ مکتوبی را نمیخواندی. اتفاقاً فعلش ماضی است. ولی برای نوشتن، فعل مضارع بکار میبرد. نمیفرماید بلد نبودی؛ میفرماید: نمیخواندی و نمینویسی. آیا این یعنی بلد نیستند اصلاً اطلاع ندارند؟! بروز و ظهور ندادن مساوی با ندانستن نیست. اتفاقاً اگر میخواست بگوید بلد نبودی میفرمود: و ما تعلم الکتاب... جملۀ راحت و روانی هم میشد!
اما اینکه دو جمله آورده وَمَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ - وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ دو جملۀ گیردار است. خداوند حکیم که همینطوری نمیفرماید. عبارات قرآن حسابوکتاب دارد. این آیه صرفاً تحقق خارجی خواندن و نوشتن را نفی میکند و میگوید این رُخ نداده است.
پیامبر کسی را با شمشیر نکشتند
پیامبر صلیالله علیه و آله ویژگیهای بسیار دیگری هم دارند؛ مثلاً ایشان هیچگاه کسی را با شمشیر نکشتند. ازجمله اختصاصات رسولالله این است که خودِ امیرالمؤمنین، شیر میدان حرب و اسدالله الغالب به خطابی که خداوند توسط جبرئیل در بین زمین و آسمان ندا داد که لا فتی الا علی[67] میفرماید: وقتی شعلههای جنگ آتشین میشد ما به رسول خداوند پناه میبردیم و ایشان پناهگاه بودند. ایشان همیشه جلوترین افراد به کفار و دشمنان بودند. اما هیچکس را هم نکشتند؛ نه اینکه بلد نباشند بلکه هیبت ایشان، بدون اسلحه هم دشمن را خلع سلاح میکرد. ایشان هیبت ملکوتی داشتند. از عجایب شخصیت حضرت این است که شمشیر و اسلحه نداشتند اما در وسط میدان بودند. در جنگ احد هم از حضرت امیر علیهالسلام کمتر آسیب دیدند.
کُنّا اِذا احْمَرَّ الْبَاْسُ وَ لَقِیَ القَومُ القَوْمَ اتَّقَینا بِرسولالله صلیالله علیه و آله فما یَکونُ اَحَدٌ اَقرَبَ اِلَی العَدُوِّ مِنْهُ.[68]
حالا چرا ایشان کسی را نمیکُشد؟ ایشان رحمة للعالمین هستند، آنهم بهصورت مبالغهای. آنقدر مبالغه در رحمت دارد که میخواهد هر طور شده اینها را نگه دارد. امیرالمؤمنین هم ترشح رحمت رسولالله است و لذا ایشان هم در جنگها هر کسی را نمیکشتند. اما مالک اشتر چون علم به باطن نداشت همه را از دَم میکشت. امیرالمؤمنین گاهی حتی به کافر هم که میرسیدند او را نمیکشتند. وقتی از ایشان دلیلش را میپرسیدند میفرمودند: از او نسلی صالح به دنیا میآید. شمشیر او به عدالت است، آنهم عدالت ملکوتی. یعنی ظلم است اگر یک نطفۀ قابلی، حتی در نسل هفتم این فرد باشد و زمینهاش قطع شود.
پس اینکه پیامبر نمیخواندند دقیقاً یعنی نمیخواندند، نه اینکه نمیتوانستند بخوانند. آیه فقط همین را میگوید، اما ما از این آیه جلو زدهایم. موارد مشابه هم دارد. مثلاً برادر علامه طباطبایی در علم موسیقی که علمی زیرمجموعۀ علم ریاضی است زبردست بودند اما به جهات مسائل شرعی، این علمشان را هیچگاه بروز ندادند.
ثانیاً اگر برفرض غلط که پیامبر نمیدانستند و نمیتوانستند، آیه قید دارد «من قبله» یعنی قبل از وحی. چون اگر بعد از وحی این ویژگی را نمیداشت این قید حرف زائد بود. یعنی به فرض که این مطلب درست باشد تا قبل از بعثت ایشان صحیح است و نه بعد از بعثت.
بیسوادی فضیلت نیست
ثالثاً بیسوادی یک فضیلت است یا یک نقصان؟! علم است که کمال محسوب میشود، نه فقدان علم. بالاترین فیض الهی علم است. این دو آیۀ مبارکه را ملاحظه بفرمایید:
يا أَيُّهَا الآنسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ[69]
- اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است؟! همان خدايى كه تو را آفريد و سامان داد و منظّم ساخت -
این رب کریم کیست؟ رب با تجلی کریم بودن، کسی است که خلق میکند، تسویه میکند، تعدیل میکند.
إقرأ و ربک الاکرم[70]
- بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است -
رب اکرم کیست؟ (توضیح لطفا) علم، بالاترین فضل حقتعالی است که هیچچیزی با او برابری نمیکند، لذا اگر کسی به این علم نرسد اولئک کالأنعام بل هم اضل[71] میشود. ضمناً نمیشود ایشان از این فیض محروم باشند؛ چراکه این یک نقص است.
رسولالله، واسطۀ فیض الهی
رابعاً ایشان واسطۀ فیض در کل نظام هستی است، ظاهراً و باطناً. کل نظام هستی، از ازل تا ابد؛ یعنی کل ملائک، عالم برزخ و عالم ماده با تمام موجوداتش که یکی از آن موجودات انسان است.مثلاً کسی که صدای خوشی دارد، به فیض ظاهری ایشان است. اینکه رسولالله واسطۀ فیض در کل نظام هستی است یعنی هیچ فیضی نیست إلا اینکه کاملترینش در نفس رسولالله است.
اینکه میگویند توسل کنید، توسل یعنی فعال کردن واسطه. آیا با توسل به رسولالله، میتوان باسواد شد؟! البته که میشود؛ چون هیچ احدی هیچ فیضی ندارد مگر از مجرای رسولالله و نفس نفیس ایشان. یکی از این ویژگیها و فضائل هم، قرائت و کتابت است.
اولین مؤمنان به تعالیم انبیاء، خودشان هستند
مطلب دیگر اینکه اینهمه پیامبر به مردم اَمر به تعلیم و تعلم میکنند و اصلاً اسیران را با این شرط آزاد میکردند؛ حالا خودشان اینجا استثنا باشند!؟
اتفاقاً اولین مؤمن به آنچه انبیاء میگویند خودِ ایشان هستند. بیش از همه و پیش از همه و با شدت بیشتری فوق تصور بقیه، مؤمن به آن چیزی هستند که خود میگویند. پیامبر که به اسیران باسواد میفرمودند: اگر ده نفر را تعلیم دهید میتوانید بروید، آیا خودشان به سراغ آن علم نرفتند! معلوم است که خودشان آن را داشتهاند.
رسولالله، مجرای انتقال علوم ملکوتی به اهلبیت
از طرفی در روایات متعددی اهلبیت علیهمالسلام فرمودهاند که هر چه علم بر ما وارد میشود از مجرای رسولاللهی است. مثل این روایت نورانی:
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام قَالَ: عَلَّمَ رسولالله صلیالله علیه و آله عَلِيّاً علیهالسلام أَلْفَ حَرْفٍ كُلُّ حَرْفٍ يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ.[72]
- رسول خدا صلیالله علیه و آله هزار حرف به علی علیهالسلام آموخت که هر حرفی، هزار حرف دیگر میگشاید –
امیرالمؤمنین که جزو کُتّاب وحی بودند از کجا علمشان را گرفتهاند؟ ایشان که از اسیران جنگی قرائت و کتابت یاد نگرفتند. از قبل هم که کلاس و مدرسه نمیرفتند. رسولالله علم دارند و به بقیه منتقل میکنند. این کتابت و قرائت چیزی نیست که قابلذکر باشد؛ تمام علوم ملکوتی از طریق ایشان به ائمه منتقلشده، که کفِ این علوم، خواندن و نوشتن است.
شواهد تاریخی
اما روایت روشنی هم داریم که پیامبر صلیالله علیه و آله در روزهای آخر عمر شریفشان در حدیث معروف قرطاس[73] میفرمایند کاغذ بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که بعدازآن گمراه نشوید؛ اما آنان شلوغ کردند، صدایشان را بالا بردند و پیامبر صلیالله علیه و آله را خیلی اذیت کردند. در اینجا خودِ پیامبر میفرماید بیایید تا برایتان بنویسم. منتها یکی دو تا شاهد تاریخی گرفتهاند مبنی بر اینکه ایشان نمیتوانستند بخوانند و بنویسند. یکی از آنها در جریان صلح حدیبیه است که فرمودند اسم مرا قلم بگیرید.[74] چون امیرالمؤمنین در صلحنامه نوشته بودند «رسولالله»، که کفار گفتند اگر ما شما را به رسولاللهی قبول داشتیم که جنگ نمیکردیم؛ لقب رسولالله را باید پاککنید. اجمال داستان این است که فرمودند من که نمیدانم کجا نوشته؟! یا علی تو پاککن. امیرالمؤمنین هم فرمودند خودتان این کار را بکنید. ایشان فرمودند تو نشان بده که کجا را با دست پاککنم تا من انجام دهم! این خودش داستان مفصلی دارد که باید ذکر شود.
معانی رایج اُمّی، غلط نیست اما...
در مورد اُمّی چهار نظر اصلی مطرح کردیم و اینکه میگوییم این معانی قابلپذیرش نیست نه اینکه لزوماً حرف غلطی باشند. اگر اُمّی به معنای این باشد که پیامبر نمیتواند بنویسد و بخواند که قطعاً غلط است؛ اما به معنای اینکه مکتب نرفته، درست است ولی صفت قابلذکری نیست. معنای «منسوب به امت» هم همینطور است؛ مگر سایر پیامبران از طبقۀ اشراف بودهاند؟ همۀ پیامبران اُمّی به این معنی بودند، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت ابراهیم همه همینطور بودند. ضمن اینکه آیا از طبقۀ اشراف نبودن و از تودۀ مردم بودن، باز یک فضیلتی محسوب میشود که اینجا بخواهد بهعنوان یک فضیلت ذکر گردد؟ این اولاً اختصاص به پیامبر ندارد. ثانیاً فضیلتی نیست؛ همۀ خلافکارها و چاقوکشها هم امّیاند. مگر آنها از تودۀ مردم نیستند؟ گرچه اینها همه به عنوان یک فضیلتِ نازل و کوچک مطرح است، مثلاینکه بگویند این فرد از تودۀ مردم است و درد مردم را چشیده است و میداند. اما باید توجه کنیم که صحبت در مورد رسولالله و صفات ایشان است.
توضیح جریان صلح حدیبیه
در جریان صلح حدیبیه که قرآن از آن بهعنوان فتح مبین یاد میکند،[75] وقتی صلحنامه را خواستند امضاء کنند کفار گفتند که ما دو فقره از این را قبول نداریم. یکی «بسمالله الرحمن الرحیم» که بالای نامه نوشتند، یکی هم امضاء و مُهر پیامبر در پایین نامه که «محمد رسولالله» بود. نمایندۀ کفار گفت ما اگر این عنوان را قبول میداشتیم که جنگ نمیکردیم؛ ما این لقب را به رسمیت نمیشناسیم و این عنوان را باید پاککنید. «بسمالله الرحمن الرحیم» را هم باید پاککنید و بهجایش «بسمک اللهم» باید بگذارید. قبل از اسلام «بسمک اللهم» جای «بسمالله» بود.[76]
بعد آقا به امیرالمؤمنین فرمودند: یا علی، اسم من را پاککن. حضرت عرض کردند: یا رسولالله من نمیتوانم عنوان رسولالله را پاککنم. آقا رسولالله هم فرمودند جایش را به من نشان بده، من خودم پاک میکنم؛ و با دست مبارکشان پاک کردند. این روایت که البته روایت مشهوری هم هست دو سه جای بازبینی و اشکال دارد. اول اینکه روایت، معارض با حدیث قلم و قرطاس است، که آقا فرمودند یکقلم بیاورید تا من برای شما بنویسم - أکتُبُ لَکُم - نفرمودند یک کاتبی بیاورید تا من چیزی بگویم و او بنویسد. ثانیاً اینکه بسمالله و مُهر کجاست اصلاً نیاز به سواد ندارد. مشخص است که بسمالله بالای نامه است و مُهر هم جملۀ آخری است؛ اول و آخر نامه است دیگر! این را همه میدانند و نیاز به سواد نیست! ثالثاً پیامبر اکرم واسطۀ فیض کل نظاماند و از زمانی که با جسم شریفشان در نظام ماده حضور پیدا کردهاند واسطۀ فیض عالم مادهاند. کلاً واسطه فیض در هرزمانی، وجود انسان کامل است و آن زمانی که جسم شریفشان در این عالم باشد وساطت و فیض برای این عالم دارند. به همین خاطر است که آخرین انسان کامل تا زمانی که در این عالم به بدن خودش که یک وجود جسمی است توجه دارد، این عالم برپا است؛ اما زمانی که از بدن خودش اعراض کند و توجه به عوالم بعدی کند، این نظام هم واسطۀ خودش را از دست میدهد. این نظام هم دیگر واسطۀ فیضی ندارد. مثلاینکه لامپ خاموش شود و نورش را از دست بدهد.
قَالَ ابوعبدالله علیهالسلام: لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ، لَسَاخَت[77]
- امام صادق علیهالسلام فرمودند: اگر زمین بدون امام بماند فرو رود (و نظمش از هم بپاشد)
فیض به نظام ماده تا زمانی است که ولیّ کامل به بدن خودش توجه کند. واسطۀ فیض بودن رسولالله از بدو تولدشان است نه از بعثت. وقتیکه حضرت به دنیا آمدند چه اتفاقی افتاد؟ وقتی حلیمۀ سعدیه میخواست به ایشان شیر بدهد در قبیلۀ حلیمه چه اتفاقاتی افتاد؟ برکتها بهواسطۀ وجود رسولالله در هرجایی که میرفتند جاری میشد.
آیۀ ما کُنتَ تَتلُو مِن قَبلِه مِن کِتابٍ وَ لا تَخُطُّه بِیَمِینِکَ هم میفرماید تو بعد از رسالت، هم میخوانی و هم توان نوشتن داری. آیه اصلاً میفرماید توان نوشتن داری، نه اینکه نداری؛ چون اگر میخواست بگوید توان نوشتن نداری باید میفرمود: ما تعلم القرائة و الکتابة. این معنا ندارد که بخواهد بگوید تو نمیتوانی بخوانی و بنویسی، اما با این بیان بگوید که تو نمیخوانی و نمینویسی، آنهم با قید من قبله.
دلیل دیگر بر اینکه پیامبر میخواندند
اما یک دلیل دیگر برای اینکه پیامبر میخواندند: آخرین متن سند نهایی عالم تشریع؛ قرآن؛ بر پیامبر نازلشده است. ضریب حساسیتش چقدر است؟ حساسترین متن عالم انسانی است أزلاً و أبداً. جمیع کتب آسمانی بعض از قرآن هستند؛ یعنی اگر قرار باشد محتوای قرآن تأمین بشود باید همۀ کتب انسانی و همۀ سطح چهار کتاب آسمانی را رویهم بریزیم. تازه این تشبیهی که کردم تشبیه بدی بود، چون وزان قرآن به نسبت سایر کتب، وزان پیامبر به نسبت سایر انبیاء است. اگر همۀ انبیاء را روی یک کفه بگذارید و پیامبر در کفۀ دیگر، وزان حضرت بینهایت مرتبه بیشتر از آنها است. اگر یک پشه بالش را به آب لیوان بزند چقدر آب به خود میگیرد؟ یکدهم سیسی، یعنی حدود یکهزارم آب لیوان. حالا اگر این پشه بالش را به اقیانوس بزند چقدر میشود؟ اصلاً قابل قیاس نیست دیگر! نسبت علم یکی از اوصیاء بنیاسرائیل به نام حضرت عاصف بن برخیا، به علم حضرت امیر چقدر میشود؟ آقا فرمودند اگر پشهای بالش را به اقیانوس بزند، نسبت به آن اقیانوس عمیق چقدر آب میشود؟[78] جمع جبری نیست که مثلاً صد تا پیغمبر به اندازۀ آقا رسولالله میشوند. آیا اگر علم صد هزار بچۀ کلاس اول دبستانی را روی هم بریزیم، مساوی با علم یک لیسانسه میشود؟ سطح، سطح دیگری است. او در جای دیگری است؛ جمع جبری نیست. ایشان در عوالمی است که بقیه اصلاً در آن عوالم راه ندارند. از طرف دیگر بنا است این معجزۀ ابدی خداوند الی یوم القیامه باشد، و بنا است به این معجزه حتی به همین ظواهرش تحدی شود، و بنا است از روی این کتاب نسخهبرداری بشود و مثل سایر کتب آسمانی، سمعی نباشد.[79] پیامبر اکرم تأکید میکردند که هر کسی این کتاب را نسخه بگیرید و به خانه ببرد، و بنا است قرائت قرآن هم از روی مصحف باشد نه با تکیه بر حافظه. از آنطرف چه کسانی قرار است آیات را بنویسند؟یک عده افرادی که هیچکدام سواد ندارند. تعداد کتّاب وحی را تا چهل نفر نوشتهاند. اینها چقدر سواد داشتند؟ در حد اکابر نهضت سوادآموزی، یعنی خواندن و نوشتن؛ دیپلم که نداشتند. تازه بهاندازۀ یک کلاس هم سواد نداشتند. یک بچه 9 ماه باید زحمت بکشد تا یک کلاسبالا بیاید. اما او چطور بوده؟ مثلاً برای انجام معاملهای باید یکچیزی یاد میگرفته است. این یادگیری چگونه بوده؟ در مکتبخانه و تحت نظام آموزشی واحد و در مکان واحد و با معلم واحد که نبوده است. یکی در شام، یکی در بصره، یکی در ایران؛ سیستم آموزشی که نبوده است. شما اگر از بچههایی که تحت نظام آموزشیاند و پنج کلاس سواد دارند دیکته بگیرید آیا همه بیست میشوند؟ تازه اینها تحت سیستم آموزشی، آموزش داده شدهاند، اما کتّاب وحی که مدرسه نرفته بودند! چنین کتابی هر صفحهاش باید 30-20 غلط داشته باشد، با 40 تا اختلاف در نوشتهها. آیا اقتضاء حساسترین متن خداوند این است که پیامبر بدون اینکه تصحیح کنند بفرمایند بروید استنساخ کنید؟ آیا این حرف معنا دارد؟ از طرفی در این کاتبان وحی کسانی بودند که عمداً میخواستند قرآن را تحریف کنند. در تاریخ داریم یکی از اینها وقتی وحی میآمد که مثلاً و الله سمیع علیم، او مینوشت و الله عزیز حکیم! عبدالله بن سعد بن ابی سرح این کار را میکرد که بعد به سمت مکه فرار کرد و پیامبر حکم اعدامش را دادند.[80] عقل حکم میکند که این مکتوبها کنترل شود. از طرف دیگر هیچکدامشان زیر بار حرف دیگری نمیرفتند. فرض کنید دو تا بچه دیکته نوشتهاند، خودشان که با هم لجبازی میکنند، یکی میگوید تو غلط نوشتی، آن یکی میگوید تو غلط نوشتی! اقتضاء طبیعی آنها چنین است! تازه حرف یکدیگر را هم باور نمیکنند. در اینجا طبعاً یکی باید تصحیح کند! همینکه در قرآن اختلافی نیست، خود نشاندهندۀ این است که تصحیح شده؛ وگرنه از اول تا آخرش باید 15-10 هزار مورد اختلاف باشد. این کنترلکننده هم قطعاً باید معصوم باشد و غیر معصوم نمیتواند کنترل کند. هیچ جا هم نداریم که حضرت امیر کنترل کرده باشند؛ ضمن اینکه در خیلی از صحنهها حضرت امیر حضور نداشتند. اینطور نبوده که پیامبر وقتی وحی نازل میشده همۀ کتّاب را خبر کنند. مثلاً در جنگ تبوک ،حضرت امیر اصلاً در مدینه مانده بودند. علاوه بر اینکه خیلیها با حضرت امیر مشکل داشتند. پس لابد باید خود پیامبر، عهدهدار کنترل کتابت وحی بوده باشند، و لازمۀ این کار توانایی خواندن است. پس اُمّی به این معانی قابلپذیرش نیست.
فرهنگ اصطلاحات قرآن
یک نکته: قرآن یک سری لغات دارد و یک سری اصطلاحات. برای قرآن، فرهنگ لغات خوبی نوشته شده است. شاید بیش از 40-30 فرهنگ لغت عربی وجود دارد که 15-10 تا مختص قرآن و روایات است. اما قرآن علاوه بر فرهنگ لغت یک نکتۀ اساسی دیگر دارد و آن اصطلاحات قرآن است. این کار فرهنگ اصطلاحات و تعریفات قرآن، تا حالا انجام نشده است. خود قرآن خیلی چیزها را تعریف کرده است. مثلاً متقی یعنی چی؟ یعنی پرهیزگار؛ اما در تعریف قرآن متقی یعنی کسی که یُؤمِنُونَ بِالغَیب[81] است، ایمان به غیب دارد، زکات میدهد و صلوة بجا میآورد. نه فقط از این آیه، بلکه از تمام آیاتی که تقوا و متقی را تعریف کرده، باید استخراج شود. به این شکل، فرهنگی از اصطلاحات قرآن ایجاد میشود. مثلاً بِرّ یعنی وسعت در نیکی و نیکی وسیع؛ این معنای لغویاش است. اما خود قرآن، بِرّ را تعریف کرده است:
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ[82]
- نيكى، (تنها) اين نيست كه (به هنگام نماز،) روىِ خود را به سوی مشرق و (يا) مغرب كنيد (و تمام گفتوگوى شما، درباره قبله و تغيير آن باشد و همۀ وقت خود را مصروف آن سازيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسى است كه به خدا، و روز رستاخيز، و فرشتگان، و كتاب (آسمانى)، و پيامبران، ايمان آورده و مال (خود) را، با همۀ علاقهاى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مىكند نماز را برپا مىدارد و زكات را مىپردازد و (همچنين) كسانى كه به عهد خود- به هنگامیکه عهد بستند- وفا مىكنند و در برابر محرومیتها و بیماریها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مىدهند اینها كسانى هستند كه راست مىگويند و (گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است) و اینها هستند پرهيزگاران. -
یعنی ایمان به روز حسابوکتاب، به اضافۀ از مال گذشتن، به اضافۀ نماز، به اضافۀ زکات، به اضافۀ صبر، به اضافۀ وفای به عهد! پس تعریف بِرّ یعنی تعهد و تخلق به این ویژگیها.
معنای اُمّی در قرآن
در قرآن 6-5 مورد بحث اُمّی مطرح شده است؛ یکی در سورۀ مبارکۀ بقره است که میفرماید:
وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ آنهم إِلاَّ يَظُنُّون[83]
- و پارهاى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز یک مشت خيالات و آرزوها نمىدانند و تنها به پندارهايشان دلبستهاند -
از این مخاطبان پیامبر در بنیاسرائیل، یک عده هستند که امّیاند. بعد خود قرآن توضیح میدهد که اُمّی یعنی کسی که علم به کتاب آسمانی ندارد لا یعلمون الکتاب، و اوهام در سر دارد. یعنی خالی از هر فرهنگی است، بیفرهنگ است. و منهم اُمّیون یعنی لا یعلمون الکتاب الا امانی. وقتی فرهنگ نبود خیالات و اوهام جایش را پر میکند. پس تعریف قرآنی اُمّی کسی است که علم به کتاب الله ندارد، کسی که فرهنگ دینی ندارد و بیخبر از فرهنگ است.
آیۀ دوم در سوره مبارۀ آلعمران است:
فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ[84]
- اگر با تو، به گفتوگو و ستيز برخيزند، (با آنها مجادله نكن! و) بگو: «من و پيروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسليم شدهايم.» و به آنها كه اهل كتاب هستند [يهود و نصارى] و بىسوادان [مشركان] بگو: «آيا شما هم تسلیمشدهاید؟» اگر (در برابر فرمان و منطق حق، تسليم شوند، هدايت مىيابند و اگر سرپيچى كنند، (نگران مباش! زيرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت) است و خدا نسبت به (اعمال و عقايد) بندگان، بيناست -
اگر با تو جرّ و بحث کردند تو بگو که من تسلیم خداوند هستم و هر کسی تابع توست باید شعارش این باشد که تسلیم حقیقت باشد. اینجا اُمّی در کنار اوتوا الکتاب گذاشته شده، یعنی مردم دو دستهاند: آنهایی که در فرهنگ دینی بزرگ شدهاند و کسانی که در فرهنگ دینی بزرگ نشده و امّیاند. خود اهل کتاب، کسانی را که دینی نداشتند آدم حساب نمیکردند:
وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ[85]
- و در ميان اهل كتاب، كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آنها بسپارى، به تو باز میگردانند و كسانى هستند كه اگر يك دينار هم به آنان بسپارى، به تو باز نمىگردانند مگر تا زمانى كه بالاى سر آنها ايستاده (و بر آنها مسلّط) باشى! اين به خاطر آن است كه مىگويند: «ما در برابر امّيّين [غير يهود]، مسؤول نيستيم.» و بر خدا دروغ مىبندند درحالیکه مىدانند (اين سخن دروغ است) -
بعضی از اهل کتاب آدمهای متعهدی بودند که اگر هر امانتی به نزدشان میسپردی حتی خزانۀ چندمیلیاردی، برمیگرداندند. به بعضی از آنها هم اگر یک ریال میدادی برنمیگرداندند؛ به خاطر یک عقیدۀ یهود، ذلک بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ. میگفتند: بیدینها هیچ حقی ندارند، هیچ کاری برای آنها حقی ثابت نمیکند. دقیقاً مثل یک حیوان که مالکش هستند و حیوان هیچ حقی ندارد. پس غیر یهود را امّی میگفتند، و چون امّیاند و خبر از دین ندارند، در مورد آنها هر کار کردید اشکال ندارد؛ احکام حقوقی، فقهی و اخلاقی تورات مربوط به خود یهودیهاست. در سورۀ مبارکۀ جمعه هم به این مطلب اشاره شده است:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِين[86]
- و كسى است كه در ميان جمعيتِ درسنخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند! -
بر کسانی که هیچ فرهنگی نداشتند رسولی از خود این افراد، برانگیختیم.
بکار بردن واژۀ امی برای پیامبر
به نظر میرسد که در نگاه اول، این تعبیر یک توهین جدی باشد. قرآن اُمّی را قسیم اوتو الکتاب - اهل دین - قرار داده است. اما همین اُمّی را لقب ویژه و صفت اختصاصی رسولالله هم قرار داد. قبلش هم میفرماید: لَمِن الغافلین، قبل از وحی شما از غافلین بودید؛ و ما تدری، نمیدانستید کتاب و ایمان چیست. در جای دیگر میفرماید: فأتوا بسورة مثله،[87] یک سوره مثل سورههای قرآن بیاورید؛ یا در تعبیر دیگری فأتوا بسورة من مثله،[88] یک سورهای از مثل چنین فردی بیاورید؛ چنین فردی که تحت هیچ فرهنگی بزرگ نشده و خالیِ خالی باشد! گاهی هم با این لسان میفرماید:
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ[89]
- بگو: «اگر خدا مىخواست، من اين آيات را بر شما نمىخواندم و خداوند از آن آگاهتان نمىكرد چه اينكه مدّتها پیشازاین، در ميان شما زندگى نمودم (و هرگز آيهاى نياوردم) آيا نمىفهميد؟!» -
شما دیدید که من یکعمری در بین شماها بودم، نه آموزشی! نه جایی! در بچگی تا دو سال که در قبیلۀ بدوی حلیمۀ سعدیه بودند؛ بعد هم بین مردم به شبانی و تجارت پرداختند. میفرمایند ابداً من حرفی از دین نمیزدم و بحثهای دینی نداشتنم؛ این بیسابقه است. گاهی میفرماید نه تو خبر داشتی و نه قومت!
تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ[90]
- اینها از خبرهاى غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مىكنيم نه تو، و نه قومت، اینها را پیشازاین نمىدانستيد! بنابراین، صبر و استقامت كن، كه عاقبت از آن پرهيزگاران است -
وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ[91]
- و تو هرگز اميد نداشتى كه اين كتاب آسمانى به تو القا گردد ولى رحمت پروردگارت چنين ايجاب كرد! اکنونکه چنين است، هرگز از كافران پشتيبانى مكن! -
اصلاً امید هم به این نداشتی که وحی بر تو نازل شود. همۀ اینها را در کنار هم قرار بدهید، معنایش این است که پیامبر لایعلم الکتاب؛ یعنی نه اینکه کتابت نمیدانست، بلکه یعنی از فرهنگ دینی تهی بود. از طرفی این صفت اختصاصی پیامبر شده؛ یعنی هیچ پیامبری لیاقت اُمّی بودن نداشت. پس رسول اُمّی یعنی کسی که تربیتشدۀ هیچ فرهنگ وحیانی نیست؛ در هیچ مکتبی تربیت نشده است، نه در مکتب یهودیت و نه در مکتب حضرت ابراهیم. اینکه میگویند پیامبر قبل از بعثت به شریعت حضرت ابراهیم عمل میکردند خیلی سازگار نیست. ایشان منسلخ و جدای از هر فرهنگی است؛ تحت سیطرۀ هیچ فرهنگی نیست! حالا اگر کسی در فرهنگی بزرگ نشود جای خالی آن فرهنگ را چه چیز میگیرد؟ به عبارتی اُمّی دو وجه دارد: یک جهت سلبی میتواند داشته باشد و یک جهت ایجابی! جهت سلبی یعنی ظرف خالی است و ظرف خالی، خالی نمانده و پر میشود. ایشان در خالی بودن، با همۀ افراد قوم مشترک است. ما اگر ظرفمان خالی باشد با خرافات و جهالتها و غفلتها پر میشود! ظرف وجودی که خالی نمیماند. اگر آدم تلاش نکرد که حقایق را دریافت کند قطعاً با غفلت و ظنون و اوهام و خیالات پر میشود.
محاسبۀ افکار
ما ذهنمان را غربال نکردهایم و اصلاً بلد هم نیستیم غربال کنیم! یکبار در مجموعهای که در زمینههای دینی کار میکردند عرض کردم شما اگر بخواهید افکارتان را ارزیابی کنید چطور ارزیابی میکنید؟ اصلاً چند تا فکر در سر دارید که بخواهید ارزیابی کنید؟ دهها هزار میشود، اما بلد نیستیم. به همین خاطر است که این افکار، هرروز دارد به ما آسیب میزند. میگفتند خب بیاییم بنویسیم که کدامیک از افکار، خوب است و کدام بد. چه چیز را بنویسیم؟ خیلی از افکار را اصلاً نمیدانیم چیست. مثل یک انبار که مقدار زیادی جنس دارد اما جلوی دید نیست! خودش هم نمیداند چه چیزی دارد. محاسبۀ افکار کار سختی است! اگر آدم، حقیقتها را دانه به دانه در ذهنش نکاشته باشد علفهای هرز دستهدسته درمیآید. ذهنهای ما پر از علف هرز است. به میزانی که ما آگاهانه در ذهنمان چیزی نکاشتیم، ذهنمان از چیزهای ناخودآگاه پر میشود. ذهن در خلأ نمیماند و پر میشود! اگر لا یعلمون الکتاب باشد بهجایش إلّا أمانیّ[92] مینشیند. امانی یعنی اباطیل، ظنون، اوهام و خیالات. وقتی گفته میشود فکر کنید که چطور میتوان مجموعۀ افکار را ارزیابی کرد، نگویید من دربارۀ خداوند اینطور میاندیشم که مثلاً خدا خوب است و عادل است و... اینکه محاسبه افکار نشد. افکار باید محاسبه شود. خیلی وقتها نمیدانیم افکارمان چیست؛ اما این مهم است. در گام اول باید دستورالعمل روشنی باشد برای اینکه افکار را به دست بیاوریم. گام دوم اینکه بتوانیم افکار را آزمون کنیم. و این یکی از حیاتیترین کارهایی است که انسان باید انجام بدهد؛ چون افکار، منشأ تمام شخصیت و حالات، و تمام بروز و ظهورهای ماست. گاهی ممکن است بدون دلیل خاصی با یک نفر سنگین برخورد کنید؛ این به خاطر افکاری است که دارید. مثلاً یک نفر برخورد واحد بدی با چهار نفر میکند، اما هر کدام از چهار نفر عکسالعمل متفاوت نشان میدهند. علت برخوردهای متفاوت، افکار و آن وجوه ناپیدای آنهاست.
جهت ایجابی اُمّی
اُمّی یک جهت ایجابی هم دارد. هیچکدام از انبیاء اُمّی نبودند؛ همه یَعلَمُونَ الکِتاب بودند و در فرهنگ پیامبر قبلی بزرگ شدند. حضرت موسی در فرهنگی که حضرت ابراهیم آورده بودند بزرگ شدند. حضرت ابراهیم در فرهنگ انبیاء قبلی بزرگ شدند و حضرت عیسی در فرهنگ حضرت موسی بزرگ شدند.
آیۀ شریفۀ ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[93]
- سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم- كه ايمانى خالص داشت و از مشركان نبود- پيروى كن! -
هم به این معنا نیست که از ملت ابراهیم تبعیت کن؛ اگر این باشد قطعاً غلط است. چون این آیه در سورهای مدنی نازل شده و در این وقت شریعت حضرت ابراهیم به دو واسطه منسوخ شده بود. یعنی شریعت حضرت ابراهیم به واسطۀ شریعت حضرت موسی، و شریعت حضرت موسی به واسطۀ شریعت حضرت عیسی، و آنهم به شریعت آقا رسولالله منسوخ شد. یعنی در آن زمان اگر خود حضرت ابراهیم هم باشد باید تابع پیامبر باشد، نه اینکه پیامبر تابع حضرت ابراهیم شود. تبعیت از چیزی که منسوخ شده اصلاً حرام است. مثل اینکه ایستادن به سمت بیتالمقدس بهعنوان قبله، منسوخ شده و اگر کسی رو به بیتالمقدس نماز بخواند حرام است. تازه این یکی از اجزاء سنت رسولالله است. آن شریعت که کلاً با شریعت بعدی منسوخ شده است!! تمام انبیاء تابع شریعتاند و از بچگی تا بزرگی، تربیتیافتۀ مکتب نبیّ قبلی هستند. یعنی تحت سیطره و تسلط نفس نبیّ قبلی بودند. اما پیامبر از همۀ آنها بیگانه بودند، چرا؟ علتش عظمت رسولالله است؛ سید الانبیاء که معنا ندارد تحت سیطرۀ انبیاء قبلی باشد. این شرافت ویژه دارد.
قال رسولالله صلیالله علیه و آله: کُنتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَینَ الماءِ وَ الطِّینِ[94]
- من پیغمبر بودم، درحالیکه آدم بین آب و گل بود، (یعنی هنوز آدمی خلق نشده بود) -
«نبی» در اینجا یعنی چه؟ «نبی» یعنی کسی که خبر میدهد؛ به چه کسی میخواهد خبر بدهد؟ هنوز نظام انسانی نیست! نبی به این معنی نیست که خداوند یک خبری به او بدهد؛ او هم پایین بیاید و به دیگران منتقل کند. قسمت آخر آیۀ شریفه را دقت کنید:
...فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون[95]
- پس كسانى كه به او ايمان آوردند، و حمايت و یاریاش كردند، و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگاراناند -
قرآن وقتیکه بخواهد بفرماید چیزی بر پیامبر نازل شده، اینگونه میفرماید: اُنزِلَ إلَیک،[96] یا أنزَلنا عَلَیکَ الکِتاب،[97] و یا أنزَلنا إلیکَ الکِتاب.[98] اما وقتیکه بحث از نبی اُمّی میشود میفرماید: اُنزِل مَعَه. باید در کتاب قرآن دقت شود؛ وقتی میفرماید اُنزِل علیه، یک معنا دارد؛ اُنزِل اِلیه یک معنا، و اُنزِل مَعَه یک معنای دیگر دارد. وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ چند نکته دارد: این آیه در مقام توضیح نبوت است نه در مقام توضیح قرآن. اُنزِل مَعَه یعنی هم پیامبر نازل شده و هم این نور در معیت با پیامبر نازل شده است!
کسی که سیر ملکوتی دارد، با همان مرتبه متّحد میشود و دیگر تنزّل ندارد
اگر پیامبر معراج دارد؛ اگر پیامبر، ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى[99] است، اینطور نبود که ایشان به طبقۀ بالا بروند و دوباره برگردند. وقتی کسی به آن موقعیت راه پیدا کرد دیگر در همان موقعیت مستقر میشود.
کسی که به این مرتبه سیر کرده، سیر ملکوتی داشته است. این سیر، مثل سیرهای دنیوی نیست. فرض کنید به مکّه یا کربلا یا مالزی رفتیم و آنجا را سیر کردیم؛ حالا پس از سیر کردن و برگشتن، فقط یک سری خاطرات داریم. آیا بیش از این است؟
سیر ملکوتی، سیری است که هرگاه برویم، دیگر پایین نمیآییم. انسان به هر موقعیتی که راه پیدا کند آن موقعیت با جانش متحد میشود. این نکتۀ دقیقی دارد که باید خوب به آن توجّه کرد. هرگاه طبقۀ بالا برویم و به طبقۀ پایین برگردیم، با آن بالا متّحد نشدیم که بگوییم همیشه بالا هستیم. تا زمانی که بالا باشیم، آنجا را میبینیم. پس با آن مکان، متّحد نشدیم. وقتی هم که پایین آمدیم، چیزهایی که پایین هست را میبینیم و با اینجا هم، متّحد نشدیم. اما وقتی کسی سیرهای ملکوتی داشت، با همان مرتبه، متّحد میشود و دیگر تنزّل ندارد.
مثال: بچۀ کلاس دوّم یا سوّم دبستان، در ریاضیات، جدولضرب میخواند. او در دبیرستان و رتبۀ بالاتر، دیپلم ریاضی میگیرد و در دانشگاه، به دکترای نظریۀ اعداد میرسد و بعدازآن مجدّد به سراغ بچههای دوّم و سوّم دبستان میآید. الآن کجاست؟ از مرتبهای که آن علوم برای او حاصل شد، به میان بچههای سوم دبستان آمد؛ امّا آیا با سوم دبستانیها متّحد شد یا اینکه آن حقایق بالاتر، در جان او نشسته است؛ گرچه باید به سوّم دبستانیها فقط جدولضرب بگوید؟ البته این مثال، ناقص است؛ چرا که آنچه نفس ما با آن ارتفاع پیدا کرده، در حدّ علم حصولی است. یعنی امکان فراموشی و آلزایمر در آن هست. امکان دارد آن علم، از ما جدا شود یا ما از او جدا شویم. ولی اگر به طریق شهود بود یعنی جانمان با آن متّحد شد، دیگر هیچوقت جدا نمیشود. مثل اینکه جبرئیل بخواهد بر حضرت مریم متمثّل شود و خود را نشان دهد. او از مرتبۀ جبرئیل بودن، پایین نیامده چرا که در این صورت، انقلاب ذات پیش میآید. یعنی هم باید ملکوتی باشد و هم ملکوتی نباشد. جانی که ملکوتی شد، در ملکوت اعلا است.
در علوم حضوری و حقایق ملکوتی، وقتی فرد به یک موقعیتی راه پیدا کرد آن موقعیت، موقعیت نفس او میشود. اینطور نبوده که حضرت در معراج بالا بروند و برگردند و بفرمایند که خب رفتیم آنجا یکچیزی دیدیم و حالا برگشتیم. ایشان به آن موقعیت رفته و حالا از نزد خداوند میخواهند به زمین بیایند و در بین مردم پیامرسانی کنند. رسولالله از جانب حقتعالی نازل شده، آنهم در یک موقعیت فوقالعاده؛ نه اینکه یک پیک عادی و فردی در افق عالم مُلک باشند که حالا یک کتابی هم به ایشان دادند تا مطالعه کنند و بعد برای مردم توضیح بدهند. ایشان دَنی فَتَدَلّی هستند. موقعیتی که هیچ موجودی به آن موقعیت نرفته است. از آنجاییکه هیچ موجود ملکوتی هم به آن راه پیدا نکرده، دارد نازل میشود. به خاطر همین است که نکتۀ لطیفتر آیه میفرماید: قرآن در معیت پیامبر نازل شده، نه پیامبر در معیت قرآن. پیامبر انزال شده؛ قرآن هم در معیت پیامبر نازل شده است. النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ که این نور نازل شده مع رسولالله. آن نور، خودش حقیقت ام الکتابی دارد دیگر. این که پیامبر همراه قرآن نازل شده باشد یا قرآنهمراه پیامبر، نکته دارد. چون در معیت سه رکن باید باشد: یکی وجود الف، دوم وجود ب، و سوم ارتباط وجود بین الف و ب، که یکی اصل است و یکی هم فرع. وقتیکه دو نفر با هم بیایند و هیچکدامشان مزیتی بر دیگری نداشته باشد میگویند الف و ب آمدند. اما وقتیکه یکی اصل باشد و دیگری فرع مثلاً میگویند استاد آمد و همراهش شاگردش هم آمد. اگر اصل و فرع در کار نبوده و ارتباطی بین آنها نباشد معیت معنا ندارد! آن ارتباط هم ارتباط تقدم و تأخر یا اصل و فرع است. پس یک وجودِ متقدم و اصل باید باشد و یک وجودِ فرع و متأخر و یک ارتباط. اما آن ارتباطی که این معیت را درست میکند بحث دیگری است. چون گاهی معیت زمانی است، مثلاً میگویند آقای فلانی با پسرش آمد. و گاهی مکانی است. اما نزول قرآن و نزول پیامبر، نه زمانی است نه مکانی. آن حیثیت ارتباط قرآن با رسولالله چیست که قرآن باید در معیت رسولالله باشد؟ یک نکتۀ اساسی دارد که قدری پیچیده است. اجمالاً اینکه قرآن با رسولالله آمده یعنی قرآن شعاع رسولالله است. مثل اینکه فلانی با سایهاش است، یعنی با اوست. سایه که یکچیز جدا نیست.[100] این را معیت قیّومی میگویند که قرآن در معیت رسولالله نازل میشود و رسولالله اصل قرآن است و حقیقت برتر از قرآن است که اگر حقیقت برتر نباشد حداقل مساوی با قرآن است. یعنی در هر مرحلهای که قرآن باشد، قرآن باید در معیت رسولالله باشد؛ اگر قرآن در ام الکتاب باشد آن حقیقت در معیت دَنَی فَتَدَلّی است. اگر قرآن نازلشدهای باشد در معیت وجود مُلکی رسولالله است. پس اصل پیامبر است و قرآن در معیت پیامبر نازل شده است و قرآن، معلم پیامبر نیست که پیامبر بخواهد از قرآن چیزی یاد بگیرد. معلم پیامبر، خود خداوند است:
...وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً[101]
- و خداوند، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمىدانستى، به تو آموخت و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است –
خداوند به تو آموزش داد. قرآن دستورالعمل و برنامۀ آن معلم به این شاگرد است.
دین اسلام، علم حضوری پیامبر است
دین مثل کتاب نیست که شخصی حامل این کتاب باشد اما خودش بیسواد باشد، و به دیگران بدهد تا بخوانند. دین، علم حضوری رسولالله است.[102] هر دینی کشف صاحب آن دین است.[103] در مورد دین اسلام میفرمایند کشف تام محمدی است؛ دین اسلام کشف رسولالله است. دین حضرت ابراهیم هم کشف حضرت ابراهیم است. یعنی حقایقی است که حضرت ابراهیم خودش تلقی کرده و دیگران را هم به حسب استعدادشان در مسیر آن حقایق سیر میدهد؛ چیزی جز این نیست. حتی دین یک علم حصولی هم نیست، بلکه حضوری و شهودی است. آن پیامبر شهود کرده و شهودش را منتقل میکند. علم حصولی یعنی علم کسبی مدرسهای. علم شهودی یعنی علمی که با مشاهده حاصل میشود نه با خواندن. یکوقت شما میگویید که در این عالم، معادی هست چون خداوند عادل است، بنابراین اگر کسی ظلم کرده باشد باید به اقتضاء ظلمش مجازات شود. و اگر کسی یکعمر در عدالت و احسان سپری کرده باشد باید به اقتضای عدالت و احسانش به پاداش برسد. پس باید معادی باشد و امکان ندارد که عالَم همینطور بیحسابوکتاب بوده و فاجر و صالح یکسان باشند. این را میگویید، همه هم قبول میکنیم. این علم شما با چیدن مقدمات و گفتن و شنیدن حاصل شد. اما یکوقت کسی میگوید من حرکت کردهام و دارم آتش را میبینم، بهشت را میبینم. در علم حصولی، عقل نشان میدهد که باید روز جزایی باشد.اما همۀ هنر آن است که آتش را ببیند نه اینکه بگوید دود، نشان آتش است.
خود هنر دان، دیدن آتش عیان نی گـپ «دَلَّ عَلَـی النّارِ الدُّخـان»[104]
فرمود: کیف أصبحت؟ حالت چطور است؟ وقتی از ما میپرسند که حالمان چطور است میگوییم حالم خوب نیست، سرم درد میکند، دلم پیچ میزند، یا حالم خوب است و شنگول هستم. یعنی حال معده و دستوپایمان را میگوییم. اما حال شما که این نیست؛ کسی که از شما حالتان را میپرسد که نمیگوید جسمت چطور است! پیامبر از حارث بن نعمان پرسیدند حالت چطور است؟ گفت حال من، حال موقنین است. بعد فرمودند که یقین علامت دارد، علامت یقین تو چیست؟ گفت یا رسولالله! بهشت و بهشتیان، جهنم و جهنمیان و عرش را میبینم، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ.[105] این علم شهودی است. نمیشود کسی نرسیده باشد اما بیاید توصیف عرش کند. چون اینها چیزهای دیدنی است نه توصیف کردنی. کسی میتواند بگوید جهنم چگونه است که جهنم را دیده باشد. ما که ندیدهایم چطور میخواهیم توصیفش کنیم؟ اصلاً اگر توصیف نبود واژههایی مثل عرش و کرسی و قلم و لوح و.. . وضع نمیشدند. وضع واژهها دایر مدار ادراکهاست و چیزی که هیچ ادراکی از آن نداشته باشیم کلمهای هم برایش نداریم. چه موقع کلمات وضع میشود؟ وقتیکه چیزی را میفهمیم یا به آن نیاز داریم، برایش کلمه وضع میکنیم. سیصد سال پیش کلمۀ تلفن اصلاً وضع نشده بود؛ به فکر افراد هم نمیآمد که وضع شود. همینطور چهل سال پیش کلمهای به نام موبایل. وضع کلمات دایر مدار فهم و نیاز است. بنابراین وقتیکه ما فهم و ادراکی از ملکوت نداشته باشیم تمام واژههای ملکوتی برایمان بیمعنا میشود. حالا که کلمه را وضع کردند و معنا را برایمان توضیح دادند یکچیزی از دور میدانیم و متوجه میشویم که یکچیزی هست. ولی اگر کسی که میخواهد این کلمه را بگوید و توضیح بدهد، او هم مثل ما هیچچیز در ذهنش نباشد چگونه میخواهد منتقل کند؟ دین هر پیامبری بهاندازۀ شهود آن پیامبر است. نمیشود که پیامبر چیزی را بیاورد که خودش شهود نکرده باشد، خودش نچشیده باشد، خودش درک نکرده باشد. سقف هر دینی بهاندازۀ سقف ادراک شهودی پیامبر آن دین است. دین مثل کتاب نیست که آدم بیسوادی این کتاب را حمل کند و بگوید شما این را بخوانید. تازه در علم حصولی هم همینطور است که اگر من مطلبی را بلد نباشم نمیتوانم به شما منتقل کنم. آنچه من به شما میتوانم منتقل کنم یا مادون فهم خودم است یا نهایت فهم خودم؛ یعنی فهم خودم یا بالاتر است و یا همطراز. امکان ندارد پیامبر، دینی بیاورد که خودش مادون آن باشد، مثلاً چیزهایی بگوید که خودش متوجه نباشد.
پیامبر، اعظم از همۀ فرهنگهاست
پس اولاً دین هر رسولی بهاندازۀ شهود آن رسول است. ثانیاً جناب سید الانبیاء برتر از تمام انبیاء هستند بهمراتب فراوان؛ نه به یکمرتبه و یک سر و گردن. اگر علم صد و بیست و چهار هزار بچۀ دبستانی را با هم جمع کنیم به اندازۀ یک بچۀ راهنمایی نمیرسد. درحالیکه فاصلۀ بچههای ابتدایی با راهنمایی دو سال و پنج سال است. اما درجاتی که فاصلۀ رسولالله با سایر انبیاست فوق حد تصور است؛ فوق حد تصور انبیاست. چنین سید الانبیائی که نمیشود تربیتش تحت سیطرۀ سایر انبیاء باشد. این وجود، یک شرافت ویژه دارد. لذا اُمّی است و خداوند او را از هر فرهنگی منسلخ کرده؛ درحالیکه حضرت موسی در فرهنگ حضرت شعیب و انبیاء ابراهیمی قبلی، رشد کرده؛ حضرت شعیب در فرهنگ حضرت ابراهیم، و همینطور یعقوب و یوسف و همۀ انبیاء در فرهنگ وحی بزرگ شدند. حتی حضرت آدم هم اُمّی نیست با اینکه قبل از حضرت آدم، پیامبری نبود. ایشان از مشکات نبوی نور گرفتند.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ...[106]
- سپس علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذاری موجودات] را همگى به آدم آموخت -
اسماء، واسطۀ فیض حضرت آدم شده و آن اسماء، حقیقت رسولالله و عترت رسولالله است. بنابراین وجودی که قامتش از تمام نظام هستی بلندتر است باید تحت تربیت ویژه و مستقیم خود حقتعالی باشد و این معنای اُمّی است. اُمّی دیگران را ظنون و اوهام پر میکند اما اُمّی رسولالله را غیر از خداوند کسی پر میکند. اصلاً خداوند ارتباط او را از همۀ فرهنگها قطع کرده و نباید با آنها تماس داشته باشد؛ یک تربیت مستقیم الهی است. در زیارت خود حضرت رسول آمده که إِذْ وَكَّلْتَ لِصَوْنِهِ وَ حَرَاسَتِهِ وَ حِفْظِهِ وَ حِيَاطَتِهِ مِنْ قُدْرَتِكَ عَيْناً عَاصِمَة[107] خدایا از طفولیت یک دیدهبان و محافظ خاص برای او قرار دادی. یا در خطبۀ قاصعه، آقا امیر مؤمنان معنای اُمّی را خوب تشریح میکنند؛ حضرت میفرمایند ایشان آنقدر عظمت دارند که امکان ندارد در فرهنگ پیامبری که مادون خودش باشد تربیت شود. او شاگرد مستقیم حقتعالی است و بقیۀ انبیاء همه در فرهنگ او بزرگ شدند، آنهم بهاندازۀ ظرفیتشان نه بهاندازۀ فرهنگ رسولالله.
وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلیالله علیه و آله مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَه[108]
از زمانی که از شیر گرفته شد، خداوند اعظم ملائکۀ خودش را قرین رسولالله کرد.[109] یعنی خداوند مستقیم رسولالله را تربیت میکند. يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ که پیامبر را در مسیر خودش، به خواست خودش، با عبادات خاص خودش و با ریاضات خاص خودش، مستقیماً تربیت کند. پیامبر اُمّی است، در هیچ کلاسی حضور نداشتهاند؛ چون هیچ کلاسی گنجایش رسولالله را نداشته است. با هیچ فرهنگی ارتباط نداشته، چون اعظم از همۀ فرهنگهاست. همۀ فرهنگها در کنار رسولالله قطرهای در کنار اقیانوس است. فقط در کلاس ویژۀ خداوند میتواند باشد. یعنی یک وجود بکر که فقط با خداوند ارتباط داشته و بس. چرا؟ چون دیگران اصلاً قابلیت این را ندارند که بخواهند واسطۀ او شوند؛ او واسطۀ فیض کل نظام هستی است. خداوند با هیچ پیامبری هم این کار را نکرده و هیچ پیغمبری این اختصاص را ندارد. اعظم انبیاست، سید الانبیاست، اول النبیین است، معلم الانبیاست، اول النبیین میثاقاً و آخرهم مبعثاً است. خداوند در آیات فراوانی به این مطلب اشاره فرموده:
وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً[110]
- (به خاطر آور) هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و (همچنين) از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، و ما از همه آنان پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى مسؤوليت تبليغ و رسالت كوتاهى نكنند)! -
قطعاً این ترتیب در بیان، ترتیب زمانی نیست. ترتیب اولویت و رتبه است؛ اول تو بعد نوح و موسی و عیسی و ابراهیم. اصلاً معنا ندارد که رسولالله در کلاس دین سایر انبیاء بنشیند، کلاسی که سقف آن کلاس بهاندازۀ خود آن پیغمبر است. صفت اُمّی، شاخص رسولالله و مقام شامخ ایشان است که مختص آن حضرت هم هست، چرا که «الاُمّی» بعد از «الرسول النبی» آمده؛ الرسول النبی الاُمّی. رسولی که در فرهنگ دیگری بزرگ نشده جز حقتعالی. تعلیمات و رشد و سلوکش همه مستقیماً توسط خود خداوند بوده است. درحالیکه همۀ انبیاء، غیر اُمّی بودند یعنی در فرهنگ پیامبران قبلی خود رشد کردند و ادامهدهندۀ همانها هم هستند. پس دلیل اینکه پیامبر امی است و امی بودن، مدح ایشان است چون اولاً اعظم از همۀ انبیاء و امام همه هستند، ثانیاً آخر همه هم آمده اند؛ اگر اول آمده بودند اُمّی بودن برای ایشان طبیعی بود.
رسولالله، واسطۀ فیض در سایر ادوار انسانی
در مورد کدام پیامبر میفرماید اُمّی؟ پیامبری که یَغبِطُه بِه الأوَّلُونَ وَ الآخِرُون،[111] - خلق اولین و آخرین غبطۀ آن را میخورند - واسطۀ شفاعت تمام انبیاست؛ یعنی انبیاء هر چه میگیرند از مشکات نبوی میگیرند. امت رسولالله از سال 600 میلادی یعنی 1400 سال پیش، که شکل نگرفته است؛ امت رسولالله از زمان حضرت آدم است تا آخرین انسان که از این زمین بیرون برود و این دورۀ انسانی تمام شود. بلکه حقیقت رسولاللهی در سایر ادوار انسانی هم حضور دارد؛ چون خداوند که فقط با ما قرارداد خلقت ننوشته، که وقتی ما تمام شدیم خداوند هم بیکار شود. اقتضاء برهان این است که قبل از ما ادوار انسانی بوده باشند؛ بعد از این دوره هم ادوار انسانی باشند. چهبسا همین الآن هم ادوار انسانی غیر از این دورهای که ما اکنون در آن هستیم و در این زمین ساکنیم بوده باشد. اقتضاء برهان این را میرساند؛ دلیلی هم بر ردش نداریم. و چون پیامبر أوَّلُ ما خَلَقَ اللّه هستند، - أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نُورُ نَبیِّکَ یا جابرُ -[112] واسطۀ فیض در سایر ادوار انسانی هم میتوانند باشند، یعنی حتماً هستند.[113]
جایگاه سایر انبیاء نسبت بهجایگاه رسولالله
جایگاه انبیاء نسبت بهجایگاه رسول اکرم جایگاه خدمتکار است. حضرت عیسی میفرماید: کاش به من افتخار بدهد بند کفشش را باز کنم. ما خیلی نعمت داریم اما حواسمان نیست. حضرت موسی میفرماید: کاش من از امت پیغمبر خاتم بودم؛ او در هیچ کلاسی درس نخوانده و تحت تربیت واسطهای نبوده است. خود پیامبر اسلام هم اشاره میفرمایند:
أدّبَني رَبّي فَأحسَنَ تَأدِیبي[114]
- پروردگارم من را تأدیب کرد و چه نیکو تأدیب کرد -
نَحنُ صَنائِعُ رَبِّنا وَ الخَلقُ بَعدُ صَنائِعُنا[115]
- ما دستپرورده و ساختۀ مستقیم خداوندیم و بقیه از مجرای ما ساخته شدند –
این است که تمام انبیاء به ساحت مقدسش توسل دارند. معلم دین و الگوی همۀ انبیاست. همۀ انبیاء هر چه گرفتند از ایشان گرفتند. لذا میفرمایند: لَا يَلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَ لَا يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لَا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ[116] کسی از شما سبقت نگرفته است.
«یا الله» گفتن به تنهایی، توحید نیست
توحید همین است؛ یا الله یا الله به تنهایی اصلاً توحید نیست؛ بلکه خالی کردن حقتعالی از فعل تام خودش بوده، شرک و کفر است. اگر «یا الله» میگویی «یا رسولالله» هم باید بگویی، و توحید این است. اگر کسی فقط یا الله بگوید مؤاخذه خواهد شد که تو اولین فیض خداوند را داری کتمان میکنی؛ کافرِ بزرگترین فیض حقتعالی هستی. چنین فردی میخواهد وجود کسی را که مستقیماً و بلا واسطه از حقتعالی فیض گرفته محو کند. قرآن میفرماید:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً[117]
- و اگر اين مخالفان، هنگامیکه به خود ستم مىكردند (و فرمانهای خدا را زير پا مىگذاردند)، به نزد تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىكردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مىكرد خدا را توبه پذير و مهربان مىيافتند -
اگر خطایی مرتکب شدند باید پیش شما بیایند. این آیه دستورالعمل توبه است. هر کس میخواهد توبه کند باید اول به ساحت رسولالله توسل کند، چون این آیه فقط برای آن ده، پانزده هزار نفر اطراف پیغمبر که نازل نشده است. اگر اینطور بگوییم، حکم مرگ این آیه را صادر کردهایم. مخاطب این آیه ما هستیم. میفرماید کسی که گناهی مرتکب شده و به خودش ظلم کرده، پیش شما بیاید. اول هم نمیفرماید پیش خداوند بیاید، بلکه اول بیاید پیش تو. نمیفرماید مثلاً استغفرالله ثم جائوک - اول به درگاه خداوند استغفار کند بعد بیاید پیش تو- بلکه میفرماید اول جاءوک دل شما به دست بیاید و به ساحت شما عرض ادب بکنند، پیش شما بیایند و توسل کنند، دوم فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ استغفار هم بکنند، سوم وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ رسول هم برای آنها طلب بخشش بکند، اینجاست که نتیجه اش لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً میشود؛ وگرنه خبری نیست.
حضرت رسول در عرض خداوند نیستند
رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم واسطۀ فیض و نعمت دادن به همه، حتی دشمنان خود میباشند؛ همانگونه که خداوند نیز به همه نعمت میبخشد: مؤمن و کافر، مطیع و عاصی، منکر و معاند و ... و انکار و عناد انسانها مانع جود و اعطاء و لطفش نمیگردد. خداوند میفرماید این مجرای فیض کل نظام است:
...وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ...[118]
- آنها فقط از اين انتقام مىگيرند كه خداوند و رسولش، آنان را به فضل (و كرم) خود، بىنياز ساختند! -
میفرماید خداوند غنا میدهد؛ یعنی میبخشد و اعطاء میکند. چه چیز اعطاء میکند؟ پول، سلامتی، وجود، حیات، علم، مقامات معنوی و هر چیزی که هر کس دارد میدهد. اما آیا أَغْناهُمُ اللَّهُ بهتنهایی؟ نه؛ وَ رَسُولُهُ. نه اینکه رسول، شخصی در عرض خداوند است؛ چون رسول چیزی نیست جز آیینۀ تمام نمای خداوند.
أَنَّ أَبَا حَنِیفَةَ أَكَلَ طَعَاماً مَعَ الْإِمَامِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام فَلَمَّا رَفَعَ الصَّادِقُ علیه السلام یدَهُ مِنْ أَكْلِهِ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اللَّهُمَّ هَذَا مِنْكَ وَ مِنْ رَسُولِكَ صلی الله علیه و آله وسلم فَقَالَ أَبُو حَنِیفَةَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ جَعَلْتَ مَعَ اللَّهِ شَرِیكاً فَقَالَ لَهُ وَیلَكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یقُولُ فِی كِتَابِهِ وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یقُولُ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ أَبُو حَنِیفَةَ وَ اللَّهِ لَكَأَنِّی مَا قَرَأْتُهُمَا قَطُّ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ لَا سَمِعْتُهُمَا إِلَّا فِی هَذَا الْوَقْتِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بَلَى قَدْ قَرَأْتَهُمَا وَ سَمِعْتَهُمَا وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِیكَ وَ فِی أَشْبَاهِكَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها وَ قَالَ كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یكْسِبُون[119]
«ابو حنیفه با امام صادق علیه السّلام غذایى خورد، و چون امام دست از غذا كشید، فرمود: الحمد للَّه ربّ العالمین بار الها این نعمت از تو و از رسول تو است. ابوحنیفه عرض كرد: با خدا شریك قرار دادى؟ حضرت فرمود: واى بر تو، خدا در قرآن میفرماید: وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ (یعنى: و انتقام نگرفتند مگر به علت اینكه خدا و رسولش آنها را از فضل خود بىنیاز و غنى فرمود) و در جاى دیگر میفرماید وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ (یعنى: و اگر آنان به آنچه خدا و رسولش به آنان داده است راضى میبودند و میگفتند خداوند برای ما کافی و بس است؛ به زودى خدا و رسولش از فضل خود بما خواهند داد) ابو حنیفه گفت: بخدا قسم گویى من این دو آیه را از قرآن هرگز نخوانده بودم و نشنیده بودم مگر همین الآن. پس حضرت فرمودند: چرا! قطعاً خواندهای و شنیدهای، منتها خداوند تعالی در مورد تو و امثال تو نازل فرموده است: یا [مگر] بر روی دلها، قفلهایش (قفلهاى عدم ادراک و حجابهاى تاریک) زده شده و نمیگذارد نور باطن و ادراک وجدانىِ حقایق بروز کند؟ و نیز نازل فرموده است: أبداً چنین نیست، بلكه آنچه كسب میكردهاند بر دلهاى آنان چرك و زنگار و آلودگى و كدورت ایجاد كرده است (که ظلمانى شده، آیات خدا را نمیفهمند)»
بعد از اینکه غذا تمام شد آقا امام صادق علیهالسلام فرمودند که خدا و رسولش را شکر میگوییم، ما را روزی دادند. ابوحنیفه گفت آقا اینکه شرک شد! خدا و رسول؟! آقا فرمودند مگر این آیه به گوش تو نخورده که وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ ؟ این آیه خیلی لطیف است؛ میفرماید من فضله، نمیفرمایند فضلهما. وقتی میفرماید أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ باید میفرمود من فضلهما - از فضلشان آنها را بینیاز کردند - چون خدا و رسول دو تا شدند. اما فرمود خدا و رسول آنها را از «فضلش» بینیاز کردند. بعد ابوحنیفه گفت اصلاً انگار من این آیه را نشنیده بودم. حضرت فرمودند شنیده بودی، إلا اینکه قلبت مهرخورده و حقیقت را نمییابی.
نکاتی دربارۀ انجیل
ما نزدیک به صد انجیل در تاریخ داشتهایم. هر کسی که پیغمبرش را دوست داشت کتاب مینوشت؛ آنهایی که قائل بودند عیسی پیامبر است که پیامبرشان را دوست میداشتند، آنهایی هم که میگفتند عیسی پسر خداست پسر خدا را دوست میداشتند. این انجیلهایی که نوشتهشده در یک بازۀ زمانی حدوداً 70 تا 100 ساله نوشتهشده است. از حدود 40 تا 70 سال بعد از حضرت عیسی تا 150 سال، این چهار انجیل لوقا و متی و یوحنا و مرقس نوشتهشده است. یکی از اینها جزء حواریون است و بقیه شاگردان حواریون یعنی شاگرد شاگرد حضرت عیسی بودند. اینها شرححال حضرت عیسی را نوشتند. احدی از مسیحیها نمیگویند انجیل کتاب خداست، حتی نمیگویند کتاب عیسی است، چون اصلاً عیسی کتاب ندارد. میگویند عیسی خودش خداست و خدا سه جلوه دارد: پدر و پسر و روحالقدس. به همین خاطر است که در انجیل عباراتی مثل «ای عیسی بگو...»، مانند «قل یا ایها الکافرون» در قرآن نداریم. آن انجیل اصلی که یکی بیشتر نبود و نیست. اما بعد از اینکه حضرت عیسی به ملکوت رفتند شاگردان آن حضرت کتابهایی در شرححال ایشان نوشتند. این کتابها کتاب السیرة است مثل سیرۀ ابن هشام. وقتی کتابهای سیره را باز کنیم طبعاً پر از آیات قرآن است؛ در این انجیلها هم آیاتی از آن انجیل حقیقی پیدا میشود. جریان پسر خدا خواندن حضرت عیسی هم از زمان پولس شروع شد که فرد منحرفی بود.[120] او یک شیطان انساننما بود که جریان سه خدایی و تثلیث را بدعت گذاشت. بعداً ارباب کلیسا دیدند که اینهمه در انجیل ضدونقیض وجود دارد بهطوریکه عدهای ایشان را پسر خدا میدانند، عدهای پیامبر و عبد خدا میدانند، و اینها با هم جور درنمیآید. در قرن پنجم، کنستانتین حاکم روم، بانفوذ پولس تمام انجیلها را جمع کرد و چهارتا از آنها که مطابق با عقاید خودشان و ازجمله مهمترین عقیدۀ محوریشان یعنی تثلیث بود را حفظ کرد و بقیه را آتش زد. هر کس را که انجیلی غیر از این چهار انجیل داشت تفتیش عقاید میکردند و میکشتند، بعد هم انجیلش را آتش میزدند. این ارمنیهایی که در ایران هستند و عاشوریانی که در لبنان و ایران و.. . زندگی میکنند نژادشان که ایرانی و لبنانی نیست؛ اینها برای نجات خودشان از روم فرار کردند.
عباراتی از انجیل
انجیلی که در اینجا به آن استناد میکنیم جزء آن انجیلهایی بود که با امیال صاحبان کلیسا که با صاحبان حکومت در روم گرهخورده بودند، همخوانی نداشت. به همین خاطر اولین نسخهاش در قرن 17 میلادی پیدا شد و مرحوم حیدر قلی خان سردار کابلی به فارسی ترجمه کردند. در این کتاب نکاتی خواندنی در مورد حضرت رسول وجود دارد. گرچه در همان چهار انجیل دیگر هم شاید بیش از 50-40 مورد از رسولالله صحبت شده بود. در فصل یا سورۀ شمارۀ سیوپنج این کتاب میفرماید:
یسوع[121] از اورشلیم بیرونشد، رفت به صحرا پشت رود اردن، پس شاگردانش که به دورش نشسته بودند گفتند:ای معلم به ما بگو چگونه شیطان به کبر خود افتاد؟ - (جریان خلقت حضرت آدم و شیطان بیان میشود) بعد میفرماید:- رسولالله را که خدای، روح او را پیش از هر چیز دیگر به شصت هزار سال آفریده بود... - بعد میفرماید:- شیطان از دیدن رسولالله خشمگین شد...آن هنگام خدای عطا نمود به انسان روان خود را - وَ نَفَختُ فِیه مِن رُوحي -[122] و فرشتگان میسرودند بار خدایا پروردگارا خجسته باد نام قدوس تو! پس چون آدم برخاست بر قدمهای خود، روح درش دمیده شد.[123] در هوا نوشتهای دید که مثل آفتاب میدرخشید، نص عین آن این بود لاالهالاالله محمد رسولالله بعد آدم گفت شکر میکنم تو را ای پروردگار خدای من! زیرا تو تفضل نمودی و آفریدی مرا لیکن استغاثه میکنم بهسوی تو که مرا آگاهسازی که معنای این کلمات محمد رسولالله چیست؟ خدای فرمود مرحبا به توای بندۀ من آدم! همانا میگویم که تو اول انسانی هستی که آفریدهام او را، تو دیدی نام او را، جز این نیست که او پسر توست، آنکه زود است بیاید به جهان بعدازاین به سالهای فراوان، او زود است بشود فرستادۀ من، آنکه از برای او آفریدم همۀ چیزها را، آنکه چون بیاید زود است نور بخشد جهان را، آنکه روان او نهاده شده بود بر جمال آسمانی 60 هزار سال پیش از آنکه بیافرینم چیزی را. پس زاری کرد آدم خدای را و گفت ای پروردگار! این نوشته را به من مرحمت کن بر ناخنهای انگشتان دست من. عطا نمود خداوند به انسان، اول آن نوشته را بر دو شصت او، بر ناخن شصت دست راست، آنکه نص اوست لاالهالاالله، و بر ناخن دست چپ، آنکه نص اوست محمد رسولالله. پس بوسید انسان اول، با مهر پدری این کلمات را، مسح نمود چشمان خود را و گفت: خجسته باد آن روزی که زود است در آن بیایی به جهان.
در صفحۀ 40 سورۀ چهل و یکم، جریان توبۀ حضرت آدم آمده و میفرماید: آنگاه خدای به آدم و حوا که سخت میگریستند فرمود: بیرون شوید از بهشت - قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً-[124] پس جهاد کنید با بدنهای خودتان و ناتوان نشود امید شما، زیرا میفرستم فرزند شما را به نحوی که ممکن شود برای ذریۀ شما تا بردارد گمراهی شیطان را از جنس بشری، زیرا زود است عطا کنم رسول خود را و زود است بیاید هر چیزی را،[125] پس جبروتِ خدای در پرده شد و راند ایشان را فرشتۀ میخائیل از فردوس، چون آدم ملتفت شد دید مکتوبی را بالای دروازه،[126] که لاالهالاالله محمد رسولالله. پس این وقت گریست و گفت:ای فرزند! شاید خدای بخواهد که بهزودی بیایی و ما را از این بدبختی برهانی.
در ادامۀ گفتوگوی حضرت عیسی با شاگردانش چنین آمده: بعد گریستند شاگردان بعدازاین خطاب، یسوع نیز گریان بود. آنگاه دیدند بسیاری را از آنان که آمده بودند تا جستوجو کنند او را،.. . زیرا رؤسای کاهنان رأی میزدند میان خود تا براندازند او را به سخنش،[127] ازاینرو فرستادند لاویها[128] و بعضی از کاتبان را که از او پرسیده شود که تو کیستی؟ - حضرت عیسی در جمع شاگردانش نشسته بود که کاهنان یهود آمدند و از ایشان سؤال کردند- پس اعتراف نمود یسوع، و فرمود بهراستی و درستی که من مِسیا نیستم.[129] پس گفتند آیا تو اِلیا یا اِرمیا یا یکی از پیغمبران پیشین هستی؟ - که مثلاً دوباره حلول کردی و برگشتی؟ - یسوع جواب داد چنین نیست آنوقت گفتند کیستی تو؟ بگو تا شهادت دهیم برای آنان که ما را فرستادند. - این کاهنان گفتند بگو شما چه کسی هستی تا ما برای رؤسای یهودیمان بگوییم.- پس آنوقت یسوع فرمود منم آوازی فریاد کننده در همۀ یهودیه. - همانکه در قرآن میفرماید: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ»[130] در انجیل مُرقُس هم وقتی از ایشان میپرسند تو چه کسی هستی؟ میفرماید من جارچیام؛[131] جارچی دقیقاً ترجمۀ کلمۀ مُبشّر است - که فریاد میکند آمادهسازید راه فرستادۀ پروردگار را، آنگونه که او نوشتهشده است در اَشِعیا.[132] گفتند هرگاه تو نیستی مسیا و نه ایلیا و نه هیچ پیغمبری، پس چه جهت دارد که بشارت میدهی به تعلیم تازه و خود را بزرگ مینمایی در شأن از مسیا؟ رسول جواب داد بهراستی معجزاتی که خدای آنها را بر دست من میکند، ظاهر میکند آنها را چون سخن میکنم به آنچه خدای میخواهد. - یعنی چون من دارم حرف از مسیا میزنم؛ که مردم حرف مرا بپذیرند، نه اینکه من مسیا باشم. اکنون ببینید ایشان خودش را با مسیا چگونه مقایسه میکند؟! - من میشمارم خود را مانند کسی که از او سخن میرانید، زیرا من لایق آن نیستم تا بگشایم بند چکمه یا دوالهای نعلین رسولالله که او را مسیا مینامند، که او کسی است که پیش از آن آفریدهشده و زود است بعد از من بیاید، زود است بیاورد کلام حق را، و میباشد آئین او را نهایتی.
در سورۀ چهلوچهار این کتاب، حضرت عیسی از اختصاصات رسولالله صحبت میکند و به شاگردانش میفرماید: بدینجهت به شما میگویم بهدرستی که رسول خدای، نیکویی است که مسرور میسازد هر آنچه که ساخته است خدای، - یعنی کل خلائق به وجود ایشان مسرور میشوند - زیرا زینت دادهشده است به روح دانش و مشورت، روح حکمت و توانایی، روح خوف و محبت، روح اندیشه و میانهروی، زینت دادهشده است به روح محبت و رحمت، روح عدل و پرهیزکاری، روح لطف و صبر که گرفته است آنها را از خدای - مستقیم از خداوند گرفته - سه برابر آنچه عطا فرموده به تمام سایر خلق، چه باسعادت است زمانی که زود است بیاید در آن زمان بهسوی جهان، مرا تصدیق کنید که دیدم او را، و تقدیم کردم برای او احترامم را، چنانکه دیده است او را هر پیغمبری، زیرا خدای عطا میکند به ایشان روح او را به نبوت - یعنی همۀ انبیاء از روح نبوت رسولالله گرفتهاند - چون دیدم او را از تسلی پر شده گفتنم ای محمد! - پیامبر را در ملکوت دیده و از ایشان پرسیده - خدای با تو باد و مرا لایق آن نمایاد که دوال نعل تو را باز کنم زیرا هرگاه به این افتخار برسم خواهم شد پیامبری بزرگ و قدّوس خدای. چون یسوع این بفرمود خدای شکر نمود.
در بحث طلیعۀ معاد که سورههای 52 به بعد است و بحثهای خیلی لطیفی دارد چنین آمده: یسوع فرمود حق میگویم به شما، بهدرستی که روز بازخواست خدای، زود است بشود سهمناک، به اندازهای که افتادگان تفضیل میدهند ده دوزخ را بر اینکه بشنوند کلام خدای را که سخن میکند با ایشان با غضب شدید - یعنی همینکه خدا به آنها عتاب میکند شدت عذابش از ده برابر دوزخ سختتر است و ترجیح میدهند که ده برابر در دوزخ باشند - آنان که زود است شهادت دهد بر ایشان همۀ مخلوقات، حق میگویم به شما، نیستند افتادگان تنها کسانی که ایشان میترسند، بلکه قدیسان و اصفیای خدا نیز چنین هستند. - هیبت خداوند که در آنجا تجلی میکند دیگر همۀ انبیاء به زانو میافتند؛ خداوند با اسم قهار خودش تجلی میکند - حتی اینکه ابراهیم به خوبیخود وثوق ندارد، ایوب را نیز وثوقی به پاکی خود نباشد چه بگویم؟ بلکه بهدرستی که رسولالله هم خواهد ترسید، زیرا زود است به جهت اظهار بزرگواری خود، برهنه نماید رسولالله را از نیروی یادآور - یعنی آنجا که خداوند با اسم جبار تجلی میکند همه ساکتاند حتی رسولالله، «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً»؛[133] هیچکس را یارای بلند شدن نیست. در روایت داریم که آقا رسولالله آنجا به سجده میافتند و عرضه میدارند خدایا این هیمنه را بردار؛ که بعد خداوند با حضرت رسول نجوا میکنند و آن هیمنه برداشته میشود و رسولالله انبیاء را شفاعت میکنند -[134] یاد نیایدش که چگونه خدای هر چیزی را به او عطا فرموده - یعنی رسولالله آن عظمت خودش را در مقابل هیبت خداوند اصلاً به خاطر ندارند یعنی خودشان را میبینند - حق میگویم به شما در حالتی که سخنکنندهام از دل، بهدرستی که من تنلرزه میگیرم زیرا جهان زود است مرا خدای بخواند، بر من است که پیشی کنم از برای این حساب، سوگند به هستی خدای که روانم در حضور وی ایستاده است بهدرستی که من مردی هستم نابود شونده، مثل باقی مردم...
آنگاه یسوع فرمود: پیش از اینکه آن روز بیاید زود باشد که فرود آید به جهان تباهی بزرگی، زود باشد که درگیرد کارزار خونریز خردکننده، پس پدر پسر را میکشد، پسر پدر را میکشد به سبب گمراهیهای طوایف، از اینجهت منقرض خواهد شد شهرها - ایشان طلیعۀ مشکلات قبل از قیامت را میفرمایند که اتفاقاً خیلی از این علائم را انگار آنجا نشستهاند و دیدهاند- در روز اول[135] آفتاب سیر میکند در مدار خود در آسمانی بینور، بلکه سیاه میشود مثل رنگ جامه. روز دوم ماه به خون برگردد. روز سوم ستارگان دیده شوند که شروع به جنگ نمودند با یکدیگر - و جُمِعَ الشَّمسُ وَ القَمَرُ -[136] مثل سپاهی از دشمنان. روز چهارم کوهها و سنگهای بزرگ به هم بخورند، مثل دشمنان جنگ جوی. روز پنجم هر رستنی و گیاهی خون بگرید. روز ششم دریا طغیان کند بیآنکه از جای خود تجاوز کند تا بلندی 150 زراع، آنگاه در تمام روز مثل دیوار بایستد. - بعد همینطور روز هفتم و هشتم و...- پس بیفتادند شاگردان هنگام این سخنان مثل مردگان از توصیف قیامت، پس یسوع ایشان را برخیزانده فرمود باید از خدای بترسیم هرگاه بخواهیم در آن روز ترسانیده نشویم. پس چون این معاملات بگذرد فراگیرد جهان را تاریکی تا چهل سال که نباشد در آن زندهای - همانکه نفخ إماته زده میشود و همه از بین میروند؛ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار-[137] بهجز خدای تنها که او راست اکرام و مجد. چون چهل سال بگذرد[138] زنده کند خدای رسول خود را - پیامبر اولین صادر است و اولین کسی است که در قیامت حاضر میباشد و اصلاً سور اماته[139] به ایشان نمیخورد. بعد از 40 سال که دیگران مردهاند، برای زنده شدن، پیامبر واسطۀ احیا میشوند - که زود باشد که طلوع کند بعد از من مثل آفتاب، مگر اینکه او درخشان است چون هزار آفتاب، پس مینشیند و سخن میگوید زیرا زود باشد که برخیزاند خدای فرشتگان چهارگانۀ مقربان خود را، که آنها رسولالله را سراغ مینمایند - چهار ملک مقرب در پناه رسولالله میآیند - پس هر وقتیکه او را جُستند، بر چهارسوی آنجا بایستند تا حراست کنند او را، آنگاه خدای زنده کند باقی فرشتگان را که مانند مگس عسل میآیند و به گرد رسولالله میگردند، آنگاه خدای زنده کند پسازآن باقی پیغمبران خود را، که زود باشد بیایند همۀ ایشان پیرویکنان از آدم، پس دست رسولالله را ببوسند و خودشان را قرار دهند در سایۀ نگهبانی او، آنگاه خدای زنده کند باقی پاکان را که فریاد میزنند به یاد آر ما را ای محمد، پس به جنبش آید مهربانی در رسولالله از فریاد ایشان. او نظر مینماید در آنچه او را باید کرد از برای خلاص ایشان – یعنی آن رحمت پیامبر به تجلی میآید که آنها را چطور خلاص کنند - آنگاه زنده کند خدای پسازآن هر مخلوقی را که برمیگردد به هستی نخستین خود، زود باشد که علاوه بر این از برای هر یک نیروی نطق باشد، آنگاه خدای زنده کند انداختهشدگان را، کسانی که وقت برخاستن ایشان سایر خلق خدای میترسند به سبب زشتی دیدار آنها - یعنی مجرمین را - انداختهشدگان فریاد میزنند پروردگار ما! وامگذار ما را از رحمت خود - بعد میفرماید خداوند، شیطان را زنده میکند و بعد حضرت عیسی میفرماید: امیدوار به خدای هستم که نبینم این هول را در آن روز. بهدرستی که رسولالله تنها از این دیدارها میهراسد - تنها کسی که میهراسد - زیرا میترسد مگر از خدای تنها. آن هنگام فرشته بار دیگر بدمد بوقی را - در سور دمیده میشود که آماده شوید برای حسابوکتاب - آنگاه رسولالله زاریکنان میرود تا جمع نماید همۀ پیغمبران را، که با آنها سخن کند و با آنها برود برای زاری کردن بهسوی خدای به جهت شفاعت مؤمنان. پس هر یک از ترس عذر بهجای آورند - همۀ انبیاء از ترس میگویند ما نمیتوانیم - به هستی خدای سوگند همانا من خودم - حضرت عیسی میفرماید - نخواهم رفت آنجا زیرا من آگاهم به آنچه که باید بدانم وقتیکه خدای این ببیند یادآوری کند رسول خود را که چگونه او را آفریده است همۀ چیزها را به خاطر محبت او - خداوند با رسولش نجوا میکند که من چگونه به تو محبت کردم و چطور تو را آفریدم و همهچیز را اصلاً به خاطر تو آفریدم - پس ترس او برطرف شود و بهسوی عرش پا پیش نهد با محبت و احترام، فرشتگان بسرایند خجسته باد نام پاک توای خدای ما، چون به نزدیک عرش شود بگشاید خدای برای رسول خود دروازه را، مانند دوستی که برای دوست خود که بعد از مدتها یکدیگر را ندیده باشند بگشاید. آنگاه رسولالله نخست آغاز کند در سخن، پس بگوید بهدرستی که من عبادت تو میکنم و دوستی تو میورزم ای خدای من، شکر تو میگویم به تمام دل و روان خود، زیرا تو خواستی و مرا آفریدی تا بندۀ تو باشم. هر چیزی را از برای محبت من آفریدی، تا از هر چیزی و در هر چیزی و برتر از هر چیزی دوستی تو بورزم. پس باید همۀ آفریدگان تو حمد تو گویند ای خدای من – این همان مقام حمد است که برای رسولالله میباشد - آن هنگام همۀ آفریدگان به خدای بگویند شکر تو میگوییم ای پروردگار و خجسته باد نام پاک تو - زبان بقیه هم باز میشود- پس خدای با رسول خود سخن نموده بفرماید مرحبا بر توای بندۀ امین من، طلب کن هر چه میخواهی که به هر چیزی خواهی رسیدی. رسول خدا جواب دهد ای پروردگار من یاد کن که چون مرا آفریدی فرمودی بهدرستی که تو اراده نمودهای که بیافرینی جهان را و بهشت را و فرشتگان را و مردم را از روی محبت من - آقا رسولالله به خداوند عرضه میکنند که شما وقتی مرا آفریدی این خبر را به من دادی که همۀ اینها را برای محبت من آفریدی - تا تمجید نمایند تو را به وجود من که بندۀ توام. ازاینروی زاری میکنم بهسوی توای پروردگار مهربان دادگر که به یادآوری وعدۀ خویش را به بندهات - یعنی حالا به من اجازه بده تا شفاعت کنم - پس خدای مانند دوستی که با دوست خود شوخی کند میفرماید ای خلیل من محمد! آیا گواهانی داری بر این سخن؟ پس با احترام بگوید آری ای پروردگار من! پس خدای بفرماید ای جبرئیل برو و ایشان را بخوان. پس جبرئیل بهسوی رسولالله بیاید و بگوید گواهان توای آقا چه کسانی هستند؟ پس رسولالله جواب دهد ایشان آدم، ابراهیم، اسماعیل، موسی، داود و یسوع پسر مریم هستند. پس فرشته باز شود و ندا کند گواهان مذکور را، که آنان حاضر خواهند شد در آنجا ترسان. پس وقتی حاضر شوند خدای به ایشان بفرماید آیا به یاد دارید آنچه را رسول من ثابت نموده؟ جواب دهند چیست ای پروردگار؟ پس خدای بفرماید اینکه هر چیزی را از روی محبت به او آفریدهام تا همۀ آفریدگان، مرا به او حمد گویند. پس هر یک از ایشان جواب دهند ما سه گواه داریم که افضل از ما هستند ای پروردگار. پس خدای جواب دهد آن سه گواه کیاناند؟ موسی گوید نخست کتابی که مرا عطا فرمودی. داوود گوید دوم کتابی که مرا عطا فرمودی. آنکه اکنون با شما سخن میدارد - یعنی حضرت عیسی - گوید ای پروردگار به درستی که تمام جهان را شیطان گمراه نمود، پس گفت همانا من پسر و شریک توام. لیکن کتابی که مرا عطا فرمودی گفته که حقاً به درستی که من بندۀ توام. همان کتاب اعتراف دارد به آنچه رسول تو او را ثابت کرده. پس آن هنگام رسولالله به سخن درآید و گوید اینچنین میگوید کتابی که به من عطا فرمودهای ای پروردگار - یعنی قرآن - وقتیکه رسولالله این بگوید خدای به سخن درآمده بفرماید به درستی که آنچه حالا کردهام جز این نیست که از اینرو کردهام تا هر کسی اندازۀ محبت مرا به تو بداند. پس از آنکه این سخن را بگوید عطا کند خدای، رسول خود را کتابی - یعنی نوشتهای - که در آن نامههای همۀ برگزیدگان خدای نوشته شده، پس هر مخلوقی به سجده درآمده بگوید: تو راست تنها ای خدای! مجد و اکرام، زیرا ما را به رسول خود بخشیدی.
تأملی در معنای عصمت
هر چه دقّت و تأمّل و بصیرت بیشتری داشته باشیم، بیشتر بهره برده و مصون میشویم. اساساً عصمت، به معنای گناه نکردن نیست. معنای ناقصی از عصمت در ذهن ماست که خود این، مشکلاتی را برایمان پیش میآورد.
نکتۀ مهمی که شاید کمتر به آن توجه شده باشد این است که عصمت در درون خود دو رکن دارد: یک بخش آن، بار سلبی و بخش دیگر آن بار ایجابی دارد. بار سلبی عصمت یعنی انجام ندادن، مثل روزه. روزه در حقیقت یک عبادت سلبی و کفّی است؛ انجامدادنی نیست، بلکه انجام ندادن است. بقیّۀ عبادات مانند نماز، زکات و حج انجامدادنی است. امّا روزه عبارت از یک سری انجام ندادنها است. در عدم و انجام ندادن، همۀ افراد هستند. تفاوت روزهدارها، به این است که چه چیزهایی را انجام نمیدهند. اگر روزه صرفاً انجام ندادن و کفّ نفس از خوردن و آشامیدن و سر در آب کردن و امثال اینها باشد، روزۀ همۀ افراد مساوی میشود. چون اساساً در عدم، هیچ تفاوتی بین معدومها نیست. عصمت در دید عموم مردم، یکبار سلبی و نفی دارد. نفی گناه، سلب خطا و اشتباه. این معنای ناقصی از عصمت است که بعضاً در کتابهای کلامی هم اینگونه تعریف شده است.
عصمت عبارت از ملکهای است که انسان بهواسطۀ آن، گناه را عمداً انجام نمیدهد.[140] همۀ ما میدانیم گناه نکردن، بین تمام انبیاء بلکه از این بالاتر، بین انبیاء و بعضی از انسانهای کامل، مشترک است. چون انسان کامل؛ به معنای عرفانیاش؛ قطعاً مرتکب گناه نمیشود؛ گناه با تمام وسعت معناییاش، نه فقط گناهان جوارحی، بلکه گناه اخلاقی مانند حسد، بدبینی و گناه فقهی. آنان در سطح فقهی، حقوقی و اخلاقی یکساناند. یعنی همۀ آنها به یک میزان، مرتکب گناه و خطا نمیشوند. بلکه از این هم بالاتر؛ اگر عصمت به این مفهوم باشد، انبیاء با بچهها هم یکسان هستند. یعنی عصمت به معنای گناه نکردن، در بچهها هم هست. این معنا در مکلّف و غیر مکلّف هر دو هست. در سلب، تفاوتی بین مقدمات آن نیست؛ چیزی نیست که بخواهد تفاوتی ایجاد کند. بچهها قبل از بلوغ خصوصاً قبل از تمییز، موجوداتی معصوماند. اما این کف عصمت است.
عصمت انبیاء درجات متفاوت دارد
نکتۀ بعد: همانطور که انبیاء با هم متفاوتاند، عصمت آنان نیز با هم متفاوت است. به عبارت دیگر عصمت به معنای مذکور، یعنی نداشتن حجابهای ظلمانی. اصل تفاوت انبیاء و اصل درجات عصمت، از این به بعد است. این یک نقطۀ شروع است. آیا خط شروع مسابقه، باعث تفاوت دوندهها میشود؟ خط پایان است که افراد را متفاوت میکند. تازه از اینجا شروع به سیر در عوالم ملکوت میکنند.
میدانید تفاوت ما با انبیاء در چیست؟ مثلاً شما لیوان، پارچه و کتابی را در نظر بگیرید. این کتاب تاریک است، چون نوری ندارد. این لیوان هم نوری ندارد؛ این پارچه هم نور ندارد. این کتاب، کمی بازتاب نور دارد و این لیوان، بازتاب بیشتری دارد. یک آینه بیشتر از لیوان بازتاب دارد، ولی درعینحال همۀ آنها بینور هستند. تفاوت اینها با مهتابی در این است که اینها تاریکاند، اما مهتابی نور دارد. این مهتابی را با کرم شبتاب، با شمع، با نورافکن و با خورشید مقایسه کنید. تفاوت اینها در نور و ظلمت نیست؛ بلکه تفاوتشان در نور و نورانیتر بودن و شدّت نور است. حجابهای ظلمانی به همین معناست؛ یعنی نور ندارد و گرفتار این موارد است. فردی که گناه زیادی میکند، اگر نور هم به او بتابد، خیلی بازتاب ندارد. اما مهتابی و شمع و نورافکن و خورشید از این سطح گذشتهاند؛ یعنی خودشان نور دارند و همهشان در نورانی بودن، مشترکاند. یعنی هیچکدام به ظلمت گناه، غفلت، اشتباه، فکر اشتباه، فکر منفی و حال منفی مبتلا نیستند و از ظلمت رهیدهاند. در اینجا دیگر تفاوتشان، به امور سلبی نیست؛ بلکه به امور ایجابی است. تفاوتشان، به تفاوت درجات نور است.
عصمت به میزان علم و ادراک است
قطعاً عصمت امیرالمؤمنین علیهالسلام با عصمت حضرت موسی علیهالسلام در یک سطح نیست و هرکدام سطحی دارند. درحالیکه هر دو نفر، در گناه نکردن و فکر گناه نکردن و حال گناه نداشتن مساویاند. پس چه چیز، آنان را متفاوت میکند؟ یک امر وجودی در درونشان هست که باعث تفاوتشان میشود. آن امر وجودی، میزان شهود و ادراک آنهاست. به میزان درجات نورانی بودن، درجات وجود، سعۀ وجودی و شدّت ادراک آنان از حقتعالی، عصمت دارند.
این بحث مفصّلی دارد که امیرالمؤمنین علیهالسلام چه چیزی را انجام میدهد یا ترک میکند که او را با حضرت موسی متفاوت میکند. پاسخ اجمالی همین است که به میزان ادراکشان متفاوتاند. اما اینکه چه ادراکی ایجاد میشود و متعاقب آن، چه اتفاقی میافتد، خود بحثی جداست. پس اساساً عصمت، به میزان علم و ادراک است.
فرض کنید همۀ ما بدانیم غذاهای مضرّ چه غذاهایی هستند و اراده کردیم از غذاهای مضرّ استفاده نکنیم؛ آیا معصوم میشویم؟ هیچکدام از ما انسانهای معمولی، سمّ نمیخوریم، چرا که یک سری اطّلاعات داریم. غذاهای مضرّ و مفید را میدانیم و از غذاهای مفید استفاده میکنیم. امّا یکی از ما که فوق تخصّص تغذیه است، غذاهای مفید را بهتر از ما استفاده میکند؛ چون میداند کدام غذا با چه کیفیتّی استفاده شود و کدام غذا، مُصلح کدام غذا است.
این مثالها ناقص است چون صبغۀ رفتاری گرفته است؛ درحالیکه عصمت، رفتاری نیست. جنس عصمت یک حال درونی است که متعاقب آن، شهود است. برای حل این مسأله و اینکه بدانیم اجمالاً تفاوت، در چه چیزهایی است که او بهتر از ما استفاده میکند، باید دانست که تفاوت در میزان ادراک است. آگاهی او از غذاها، کیفیّت اثر غذاها، تداخل آنها، همافزایی غذاها و خنثی کردن آنها بیشتر است.
با این توصیف، هر چه ادراکمان بیشتر باشد، میزان عصمتمان بیشتر میشود. در حال حاضر ما نسبت به بعضی چیزها عصمت داریم و نسبت به بعضی خیر. برای همین، اولین واجب دینی کسب معرفت است.
بازنگری در وقایع ابتدای رسالت
چرا جریان شب مبعث پیامبر در قرآن نیامده است؟
یک نکتۀ جالب اینکه در قرآن، جریان شب مبعث رسول اکرم صلیالله علیه و آله نیامده است. شب مبعث مهمترین شب است ولی خداوند جریان شب مبعث حضرت رسول صلیالله علیه و آله را در قرآن انعکاس نداده است که در این شب چه اتفاقاتی افتاد؟ از آنطرف،خداوند جریان شب مبعث حضرت موسی را به تفصیل در قرآن بیان کرده است. ما انتظار داریم جریان بعثت رسول اکرم صلیالله علیه و آله در قرآن بیان شود؛ ولی حتی یک آیه ذکر نشده که شب بعثت چه اتفاقی افتاد. ولی شب بعثت حضرت موسی در چند جای قرآن با مقدماتش ذکرشده است. مگر قرآن کتاب ما مسلمانها است یا کتاب یهودیها؟!
هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى[141]
- آيا داستان موسى به تو رسيده است؟! در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمين مقدّس «طوى» ندا داد (و گفت): بهسوی فرعون برو كه طغيان كرده است! -
در سورۀ مبارکۀ نازعات، سورۀ مبارکۀ طه، سورۀ مبارکۀ اعراف و سورۀ مبارکۀ شعراء ذکر فرمودهاند. حداقل در این چهار مورد ذکر فرمودهاند. مثلاً در سورۀ مبارکۀ طه اینگونه میفرمایند:
وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى[142]
- و آيا خبر موسى به تو رسيده است؟ -
حضرت موسی همراه با همسرش دختر شعیب، از مدین خارج شده بود. در راه و در بیابان، تنها بودند که همسرش را درد زایمان گرفت. ناگهان از دور یک شعلهای دید. خوشحال شد و گفت من آتشی میبینم، خیلی خوب است.
إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً[143]
- هنگامیکه (از دور) آتشى مشاهده كرد، و به خانوادۀ خود گفت: « (اندكى) درنگ كنيد كه من آتشى ديدم! شايد شعلهاى از آن براى شما بياورم يا بهوسیله اين آتش راه را پيدا كنم! »-
آنَسْتُ یعنی دیدم، منتها دیدنی که انسان از دیدن آن، احساس خوبی دارد. اینجا بایستید تا من بروم یکتکه آتش و گرمایی با خودم بیاورم؛ یا اینکه کسی را بیابم و راه چارهای پیدا کنم. وقتیکه به آن آتش مقدس رسید:
فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى[144]
- هنگامیکه نزد آتش آمد، ندا داده شد كه: «اى موسى! -
خداوند از آیۀ 9 تا 47 این سوره را، به شرح و تفصیل شب مبعث حضرت موسی اختصاص دادهاند. چرا در کتاب اهل اسلام، این جریان به تفصیل آمده است، درحالیکه موسی پیغمبر یهودیها است؟
هرگاه قرآن میخواهد اهلبیت یا رسول اکرم صلیالله علیه و آله را معرفی کند، یا بهصورت غیرمستقیم این کار را انجام میدهد و یا مستقیم. مثلاً شما میخواهید از علّامه طباطبائی تعریف کنید. میگویید: او عالم بود؛ هر چه از او میپرسیدند بلد بود؛ روزانه این مقدار مطالعه میکرد؛ این مزایای علمی را داشت؛ اینقدر تقوا داشت.
اما گاهی یکی از شاگردان علّامه طباطبائی، مانند شهید مطهری، علّامه طهرانی و علّامه حسنزاده آملی و علّامه جوادی آملی برای ما صحبت میکنند و در لابهلای فرمایشاتشان اینگونه توصیف میکنند که روحم فدای علّامه طباطبائی گردد. بهظاهر داریم از شهید مطهری و.. . گفتوگو میکنیم، ولی از علامه طباطبائی تعریف کردهایم.
از این نمونه در قرآن بسیار داریم. گاهی خداوند خود را اینگونه معرفی میکند که:
وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً[145]
- و هنگامیکه به آنان گفته شود: «براى خداوند رحمان سجده كنيد!» مىگويند: «رحمان چيست؟! (ما اصلاً رحمان را نمىشناسيم!) آيا براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مىدهى؟!» (اين سخن را مىگويند) و بر نفرتشان افزوده مىشود -
وقتیکه به او میگویند، نسبت به خدای رحمان خضوع کنید، میگوید: رحمان دیگر چیست؟ وَمَا الرَّحْمنُ؟ «مَن» یعنی چه کسی؛ و «مَا» یعنی چه چیزی. «مَا» برای اشیاء بکار میرود. نمیگوید مَن الرَّحْمنُ؛ رحمن کیست؟؛ برای اینکه میداند صحبت از خداوند است. بلکه با حالت تحقیر و اهانت، میگوید رحمان چیست؟ آیا به آن چیزی که تو میگویی سجده کنیم؟ حتی تنفر عدهای بیشتر هم میشود. خداوند در جواب اینکه رحمان کیست و چیست، باید بفرماید خدای واجبالوجود، قادر مطلق قهّار.
«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبير»[146]
- اوست كه بر بندگان خود، قاهر و مسلّط است و اوست حكيم آگاه! -
امّا ابداً اینگونه سخن نمیگوید. بعدازاینکه میفرمایند:
«تَبارَكَ الَّذي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنيراً»[147]
- جاودان و پربركت است آن (خدايى) كه در آسمان منزلگاههايى براى ستارگان قرارداد و در ميان آن، چراغ روشن و ماه تابانى آفريد! -
میفرماید:
«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[148]
- بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بی تکبّر بر زمين راه مىروند و هنگامیکه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مىگويند (و با بیاعتنایی و بزرگوارى مىگذرند) -
البتّه این دو آیه نیز به هم ربط دارد. آنها میپرسند رحمان چیست؟ خداوند در جواب فرموده بندگان رحمان چه کسانی هستند. یعنی میفرماید ای گردن کشی که میپرسی رحمان چیست، به علی علیهالسلام نگاه کن؛ عباد آن رحمان، اینها هستند. به عبارت دیگر خداوند این روش را در معرفی اهلبیت هم، فراوان آورده است.
وقتی خداوند شب مبعث حضرت موسی را معرفی میکند، میخواهد بفرماید که دیگر سؤال نکن شب مبعث پیغمبر چرا ذکر نشده است؟ همینجا شب مبعث پیامبر را میگویم. شب مبعث حضرت موسی این است؛ فوق این را رسول شما دارد. یعنی شاگرد که اینگونه است، استاد را ببین چطور است؟
ضمن اینکه شب مبعث رسول اکرم صلیالله علیه و آله، چنان اتفاقات عظیمی افتاده که قابلبیان نیست. میفرماید آنها را پس پردۀ غیب گذاشتهام که اهل اشارات، اشارات قرآنی را بگیرند. باور نداری بیا شب مبعث حضرت موسی را ببین چقدر عظمت دارد. نمیتوانی بهراحتی این را درک کنی. برای همین در مورد شب مبعث میفرمایند:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالتَّجَلِّي الْأَعْظَمِ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ.[149]
اعظم تجلّیات خداوند، آنهم در اعظم عبادش اتّفاق افتاده است. استاد ما از قول علّامه طباطبائی نقل میکردند که ایشان، از قول استادشان آقای قاضی یا آقای کمپانی میفرمودند: اینطور نیست که شما میگویید امام حسین، امام حسین، امام حسین؛ در بهشت با هم بنشینید و با هم چایی بخورید. امام حسین علیهالسلام، سالی یکبار بر اهل بهشت تجلّی میکند. ایشان در رتبهای هستند که آن رتبه، قابلدستیابی برای بهشتیان دیگر نیست.
تصوّر مادی ما از امور مجرد
تصوّر اول اینکه بعثت و اولین وحی، در غار حرا اتّفاق افتاده است. این تصوّر معروف، تصوّری مادّی از وحی است. درحالیکه وحی، بهصورت مادّی در مکانی واقع میشود. به عبارت دیگر پیشفرض این تصوّر، این است که جبرئیل بهصورت یک کبوتر، پر زد و جلوی غار نشست و پس از سلام و احوالپرسی نامهای به حضرت داد و گفت بخوانید، و بعد هم پَر زد و بالا رفت. فرشته موجودی غیرمادی است و خصوصیّات مادّه مثل زمان و مکان، شکل، حجم و رنگ را ندارد.
اگر این سؤال بسیار ساده که شما ساعت دو کجا تشریف داشتید را اینطور پاسخ دهید که در خانه بودیم، پاسخ غلط است. مگر من و شما جسم و جسد هستیم؟ ما نفس هستیم. حقیقت شما به نفس شماست. جز اوحدی از اولیاء خداوند که حقیقت خودشان را درک میکنند، بقیّه فکر میکنیم همین جسمیم. میگوییم: من خوردم، من رفتم، من خوابیدم، من اینجا هستم. درحالیکه شما نه ساعت 2 منزل بودید و نه الآن اینجا هستید، بلکه جسد شما اینجاست. جسم شما میخوابد، شما نمیخوابید، زیرا نفس نمیخوابد. جسم شما میخورد، شما نمیخورید. نفس شما مثل فوتی در بادکنک نیست. روح مثل یک بخار در وجود ما نیست. تصوّر ما این است که روح، داخل بدن رفته، و عزرائیل این روح را با وسیلهای مثل سُرنگ، از بدن بیرون میکشد و از پا و سر بیرون میرود.
اگر چیزی مجرّد و غیرمادی بود، زمان و مکان و سایر ویژگیهای ماده را ندارد. نفس بنده و شما که همین الآن اینجا نشستهایم، در عالم برزخ است. عالم برزخ هم مکانی مانند بالای آسمان که همهجا را احاطه کرده، نیست. پس مکانی نیست.
محبت شما به پدر و مادر، فرزند و همسر، امری توهّمی نیست و واقعاً وجود دارد، اما کجای وجودتان است؟ دل شما فقط شامل خون و یک سری گلبول قرمز و عضله است، چیز دیگری ندارد. اگر توانستید محبت را نشان بدهید، میتوانید بگوئید روح من هم اینجاست. محبت از اشعۀ روح است. عین این مسأله، در مورد ملائک میباشد. منتهی تصوّر مادی سازی از موجودات مجرد، همین کار را میکند.[150] مَلک را بهصورت دختران زیبایی که بالدارند و میپَرند، تصوّر میکند. آیا مَلک اینگونه است؟ چیزهای بسیاری هست که باید به آنها فهم دقیق پیدا کنیم. خداوند میفرماید:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير»[151]
- ستايش مخصوص خداوندى است آفرينندۀ آسمانها و زمين، كه فرشتگان را رسولانى قرارداد داراى بالهای دوگانه و سهگانه و چهارگانه، او هرچه بخواهد در آفرينش مىافزايد، و او بر هر چيزى تواناست -
دو یا سه یا چهار بالدارند، به چه معناست؟ از این بالاتر خداوند میفرماید من دست دارم. آیا خداوند دست دارد؟ بله با «یدالله» اشاره به قدرت خویش میفرماید. اما آیا نمیتوانست بگوید «قدرت الله فوق قدرتهم»؟ چرا وقتیکه بشود حقیقتی را بهصورت واضح و شفاف و عالی بگوید، اینگونه بیان میشود؟ این چرایی را باید به دست بیاورید، در غیر این صورت شما نمیتوانید از کمند اشکال مجسّمه[152] برهید.
برخی از مسائل معاد قابلبیان نیست، به همین دلیل مجبور به مثال زدن هستیم. ولی برخی از امور را میتوان بهروشنی بیان کرد.
«الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبيراً»[153]
- همان (خدايى) كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان این دو وجود دارد، در شش روز [شش دوران] آفريد سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت، او خداوند) رحمان است از او بخواه كه از همهچیز آگاه است! -
بهجای ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ میتوانست بفرماید: «احاط علی کل شیء»، و این بسیار روشن است. احتیاجی نیست که خداوند بپیچاند و بفرماید: خداوند روی تخت نشسته است. آیا «خداوند بر همه تسلّط دارد» جملۀ بهتری نیست؟ باید به دست آوریم که منظور از دست خداوند و بال مَلک چیست؟ بسیار روشن است که ملائک، مادی نیستند؛ پس چرا خداوند برای اینها بال را مثال زده؟ اصلاً بال به چه معناست؟ اینها جزو امور متشابه است و انسان باید نکتۀ اینها را به دست آورد و اگر به دست نیاورد، درگیر تصورات غلط میشود.
تأملی در حقیقت وحی
وحی به چه معناست؟ ما سه قسم وحی داریم که هر سه، ملکوتی است. در آخر سورۀ مبارکه شوری خداوند سه قسم وحی را بیان فرمودهاند:
«وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ»[154]
- و شايسته هيچ انسانى نيست كه خداوند با او سخن گويد، مگر از راه وحى يا از پشت حجاب، يا رسولى مىفرستد و بهفرمان او آنچه را بخواهد وحى مىكند چراکه او بلند مقام و حكيم است! –
از وراء حجاب مانند شجر حضرت موسی، که البتّه از شجر صدا درنمیآید. این صدایی بود که از ملکوت میآمد. امّا نقش شجر اینجا چیست؟ این بحث پیچیدگی دارد که چرا گفتهاند از شجر صدا میآمد؟ چون در روایت داریم: وقتی حضرت موسی صدا را میشنید، از زیر و بالا یعنی از ششجهت صدا را میشنید. یعنی این صدا را از همۀ جهات و از درون خودش میشنید. پس وحی یا از وراء حجاب است مانند
شجر و حجر و... یا يُرْسِلَ رَسُولاً مانند فرشته است، و یا وحی مستقیم است که این تجلّی مستقیم خداوند است، که هر سه غیرمادی است. چون صدای مادّی، منبع مادی میخواهد. مثلاً باید یک سیستم صوتی باشد و این منبع صوتی هم یا اینجاست یا جای دیگری. میشود که بلندگو یکطرف باشد، اما صدا هم از ششجهت بیاید. اینکه صدا از تمام جهات میآمد، به این معناست که این صوت، صوت ارتعاش امواج هوایی هم نیست. چون اگر به این صورت بود، باید همه میشنیدند.
اتفاقاً جالب است که قرآن میفرماید: إِذْ رَأى ناراً، درحالیکه حضرت موسی با همسرش بود و نمیفرماید: إِذْ رَأینا ناراً. هر دو نفر آتش را ندیدند. آتشی بود که فقط موسی میدید و درخت را نمیسوزاند. این چه آتشی است؟
پس آن نور، نور حسی نیست؛ چون در غیر این صورت اگر این نور اینجا باشد، بازتاب آنکه به چشم برسد، همه میبینند. وقتی به پیامبر وحی میشد، کسانی که کنار پیامبر بودند، نمیشنیدند. پس اینکه از ششجهت میشنید، کنایه از احاطه است. یعنی این ندا بر کلّ وجود حضرت موسی احاطه دارد. چه وقت میتواند احاطه داشته باشد؟ وقتی این ندا از عالم محیط آمده باشد. عالم محیط به چه معناست؟ یعنی عالمی که احاطۀ وجودی بر عالم ماده دارد و این عالم، عالم ملکوت است.
پس حتی وراء حجاب هم ملکوتی است، چه برسد به وحی. وقتی وحی میآمد اگر میخواست به شکل صورت باشد، باید سایر افراد هم میدیدند، امّا هیچکس نمیدید. بلکه از حالات پیامبر میفهمیدند که وحی آمده است. توصیفاتی که حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله از وحی کردهاند، خیلی متفاوت است. گاهی اوقات میفرمودند مثل صدای زنبورعسل، و گاهی میفرمودند بهصورت یک انسان مثل دحیۀ کلبی، و گاهی اوقات هم وصف نمیکردند. همۀ اینها باید روشن شود. بحث چگونگی ماهیت وحی مقداری سنگین است و جای بحث آن اینجا نیست. اساساً ما ماهیت وحی را نمیفهمیم و در وحی، نوعی خفا هست.
ولی همین مقداری که اهل معرفت و دقّت، کندوکاو کردهاند، آن را از مشکلترین مباحث قابل حلّ میدانند. ولی هرقدر دقّت کنیم این سؤالات پیش میآید که مگر خود پیامبر، واسطۀ فیض عالم و ازجمله حضرت جبرئیل نیست؟ پس چگونه جبرئیل، واسطۀ او میشود؟ او که از خود پیامبر گرفته، چطور واسطۀ ابلاغ پیامبر است؟ این بحث، بسیار سنگین است. از مسألۀ ماهیت وحی بگذریم.
به همین مقدار بسنده میکنیم که وحی، فرود آمدن یک کبوتر نامهرسان بر یک غار و دادن نامهای برای مطالعۀ پیامبر، نیست. ماهیت وحی، ملکوتی است و ملکوت، مکان ندارد. یعنی وحی در عالم ملکوت واقعشده است. بنابراین اولین وحی، در اولین معراج پیامبر صلیالله علیه و آله نازل شده است و با هر نزول وحی، عروج رسول اکرم صلیالله علیه و آله را داریم. اما اینکه جسم مطهّر رسول اکرم صلیالله علیه و آله در غار بودند یا نه، یک بحث اختلافی است که آیا با معراج، جسم حضرت منتقل شد یا نه؟ خود قرآن هم میفرمایند:
«نَزَلَ بِهِ الروحالامین عَلىقَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرين»[155]
- روحالامین آن را نازل كرده است بر قلب (پاك) تو، تا از انذاركنندگان باشى! -
عَلىقَلْبِكَ نه علی سمعک. جبرئیل در گوش پیامبر چیزی نمیگوید چون در این صورت، علم حصولی و استاد و شاگرد مدرسهای میشود.
وحی بر قلب نازل میشود نه اینکه بر سمع نجوا شود. بحث وحی، بحث شیرینی است ولی اکنون زمان طرح آن نیست.
جعلی بودن برخی روایات در مورد مبعث و غار حراء
روایاتی که میگوید جبرئیل در غار حراء آمد و گفت:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق»[156]
- بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد -
و پیامبر در جواب فرموده باشند: من خواندن و نوشتن بلد نیستم، ادامۀ همان تصویر مادی از وحی است که جعل کردهاند.[157] تصوّر کسی که اینکه روایت را درست کرده و متأسفانه رایج و شایع هم هست این است که جبرئیل، یک کاغذ یا یک وایت برد آورده و گفته: آقا از روی این بخوان. حضرت هم فرمودند: آقا من خواندن و نوشتن بلد نیستم. بعد دوباره تکرار کرده است که بخوان و دوباره جواب دادند که آقا من بلد نیستم، سهباره گفتند بخوان. بعد گفتند بلد نیستم. بعدازآن، آنقدر ایشان را فشار دادند که استخوانها و دندهها، در حال خرد شدن و شکستن بوده، بعد متوجه شده که میتواند از رو بخواند. مگر کاغذ بوده که بگوید از رو بخوان؟ این صحنه را تصوّر کنید. فرض کنید من و شما بیسواد هستیم. یک نفر جلو میآید و میگوید، بخوان. خب چه بخوانم؟ کسی در این صحنه نمیگوید: من خواندن و نوشتن بلد نیستم. کاغذی برای من نیاورده که من بگویم خواندن و نوشتن بلد نیستم. قاعدتاً هم اگر سؤال شود، باید بگوید چه بخوانم؟ اگر منظور این است که از روی کتاب بخوانم، من خواندن و نوشتن بلد نیستم.
ظاهراً اقْرَأْ چیز دیگری است. اساساً وحی، از سنخ علوم حضوری است، و علوم حصولی آن چیزی است که ما با دیدن و شنیدن، فکر کردن و مدرسه رفتن یاد میگیریم. همۀ اینها را یا با حواسمان و یا با فکرمان و یا با شنیدهها و مطالعاتمان تحصیل میکنیم.
امّا علم حضوری، شهودی است. علم حضوری، همان علم ما به خودمان است. وقتی خودمان را احساس میکنیم، نه اینکه بگوییم مفهوم «من». چراکه مفهوم «من»، «من» نیست، بلکه اوست. مفهومی در ذهن است و من نیستم. تابهحال نشده ما نسبت به خودمان شک داشته باشیم که آیا من خودم هستم یا نیستم. همین مقدار که شک ندارم، علم حضوری است. آیا نیاز به سواد دارد که «من» را بفهمم و خوشحالی خود را درک کنم؟ در علم حضوری، هیچ فرقی بین پروفسور و بیسواد مدرسهای نیست؛ چون اصلاً ابزار این علم، ذهن نیست بلکه ابزار آن قلب است. نَزَلَ بِهِ الروحالامین عَلى قَلْبِكَ.
بنابراین جملۀ إقرأ به معنای خواندن به زبان نیست، چه برسد به خواندن از روی نوشته. پس حقیقتی در عالم ملکوت اعلی اتفاق افتاده است.
باید ارتباط بین آیات را پیدا کرد
این نکته هم جالب است. یکی از جاهایی که شب مبعث حضرت موسی را بیان میفرمایند در سورۀ مبارکه نمل است که در مقدمۀ آن، یک تذکّر راجع به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله داده است. در آنجا چگونگی تلقی وحی قرآنی بر پیامبر، بیانشده است و بعدازاین جریان، جریان حضرت موسی را ذکر فرمودهاند:
«وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم»[158]
- به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مىشود -
تو قرآن را از پیشگاه حکیم علیمی تلقی کردی. طبق بررسیهای انجامشده، در ترجمههای تطبیقی آیه، حداقل شش مورد غلط در همین آیۀ نیمخطی بود.
«إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»[159]
- (به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به خانوادۀ خود گفت: «من آتشى از دور ديدم (همینجا توقف كنيد) بهزودی خبرى از آن براى شما مىآورم، يا شعلۀ آتشى تا گرم شويد.» -
ارتباط دو آیه چیست؟ تو قرآن را از جانب خداوند حکیم علیم، تلقّی میکنی.[160] بعدازآن إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ، موسی به خانوادهاش فرمود: بایستید من آتش دیدم. قرآن یک سری مطالب درهم و شلوغ و بیربط نیست. منتهی پیدا کردن ربط آن مهم است و اگر کسی این ربطها را پیدا کند، اثرگذاری قرآن در او هزار برابر میشود. قرآن میفرماید: کسانی که این ربطها را پیدا میکنند، اشک دارند؛ آیات را میخوانند و منقلب میشوند. چرا وقتی ما آیات را میخوانیم منقلب نمیشویم؟ مثلاً اگر کسی اینگونه سخن بگوید:
بر مشامم میرسد هرلحظه بوی کربلا. چایی را بریز و بیاور. صدای تلویزیون را زیاد کنید. مورچهها دنیای عجیبوغریبی دارند.
آیا اشک شما جاری شد؟ با خودتان میگویید، این شخص چه گفت؟ ولی اگر در ادامۀ سخن بر مشامم میرسد، بقیّۀ شعر را بخواند، هر چه بیشتر توجّه و تمرکز میکند، اشک او جاری میشود. در خواندن قبلی اصلاً اشک او خشک میشود. ربطهای قرآنی باید به دست بیاید تا قرآن فهم شود.
موسی به خانوادهاش چنین گفت و بعدازآن مطلب بعدی و... اینکه ربطی نداشت. نتیجه اینکه آن حالت تأثّر درونی و انقلاب روحی که باید حاصل شود، پدید نمیآید. اینجاست که باید ربطهای قرآنی فهمیده شود. چرا پشت سر آن، این آیه را گفت؟ وقتیکه آدم میفهمد با خود میگوید: اللهاکبر! عجب! اصلاً جانش تکان میخورد.
آیا شیطان میتواند بر قلب پیامبر وارد شود؟
وحی، امری ملکوتی است بنابراین در مکان واقع میشود. فرشته موجودی ملکوتی است، بهجایی نمیرود و از جایی بالا نمیرود. اگر ملکوتی است پس زبان ندارد تا حرفهایش را به گوش پیغمبر برساند. یک حقیقت ملکوتی، به قسمت ملکوت وجود، نازل میشود که این قسمت، همان قلب است، بنابراین وحی از سنخ علوم حضوری است و شک و اشتباه و نیسان ندارد. وحی از سنخ علوم حصولی نیست که بگوید من خواندن و نوشتن بلد نیستم. در این مورد، تفاوتی بین باسواد و بیسواد نیست، چراکه ابزار آن ذهن و آموزشهای ذهنی نیست، بلکه قلب و صفای باطنی است.
همینجا، پاسخ این سؤال که آیا شیطان میتواند بر قلب پیامبر وارد شود، داده میشود. این سؤال که آیا من خودم هستم یا دیگری، بیمعنا و خندهدار است، چراکه من خودم هستم. انسان مفاهیمی مثل من خوشحالم یا ناراحتم را وجدان میکند، چون باوجود او متحد است و معنا ندارد شک و نسیان کند که این جبرئیل بود یا جبرئیل نبود. سؤالِ ورود شیطان بر قلب پیامبر، دقیقاً مانند همین سؤال است که این، من هستم یا دیگری؟ شیطانی که این داستانها و آیات شیطانی را ساخته، از ضعف مردم در فهم امور دینی سوءاستفاده کرده است. وقتی مردم ضعیف باشند، قطعاً افراد شیطانی بر آنها حکومت میکنند، چراکه به علّت قصورشان، در معارف عمق پیدا نکردهاند. هرکسی در رشتۀ خود مانند فیزیک و شیمی و... عمیق شدهاما در تنها چیزی که باید عمیق میشدند که همان معارف حقّه است، کوتاهی کردند.
ترتیب قرآن بر اساس ترتیب نزول نیست
قرآن کریم یک ترتیب نزول و یک ترتیب پس از نزول دارد. ترتیب قرآن، بر اساس ترتیب نزول نیست. بایستی قرآن را یا بر اساس تربیت نزول که اوّل سورۀ علق و بعد سورۀ مزمّل و... است میچیدند و یا بر اساس قرآن کنونی یعنی اول سورۀ حمد و بعد بقره و آلعمران و... میچیدند. باید یکسانسازی میکرد. اما چرا خداوند کار واحد نکرده است؟ خود این، نکتهای دارد که چرا ترتیب نزول، منطبق بر ترتیب کنونی نیست. این سؤال، چند جواب مفصّل دارد. این سؤال را بهعنوان مقدمۀ یک سؤال دیگر مطرح کردم و فعلاً نمیخواهم وارد بحث حکمت چینشهای قرآنی شوم. امّا اجمالاً جواب این است:
فرض کنید میخواهید برای منزل، وسایل یا جهیزیه بخرید. به ترتیب خرید میکنید. میگویید اگر پول دستم باشد اول یخچال میخرم، یا اگر پول کمی دستم باشد فعلاً قاشق و چنگال میخرم. یعنی بر اساس آن غرضی که دارم، این خرید را انجام میدهم. امّا هنگام چینش، اینطور نمیگویم که چون یخچال را ابتدا خریدم، آن را جلوی دید بگذارم که هر کس وارد شود آن را ببیند.
اگر غرضها متفاوت شد، ترتیبها و چینشها نیز متفاوت میشود. غرض پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله در تغییر چینش نزولی قرآن چه بوده است؟.. . . . . . . . . از یکجامعه منفی و با افراد منفی بوده است. مانند اینکه برای یک فرد زندانی در ابتدا یک سری برنامهها، و پس از اصلاح او برنامههای دیگری در نظر گیرند.
مخاطب نزول قرآن، انسانهایی با فطرت خاکمال شده بود و برای همین، به شیوۀ خاصی نازل شده است. مثلاً آیات ابتدایی، آیات خاصی با کوبندگی خاصی است. محتوای آنهم، محتوای خاصی است. امّا بعد از تبیین اصل و اتمام حجّت، حال با افرادی مواجه شده که یکبار، مطلب برای آنان تبیین شده و در فضای اسلام نفس میکشند. در این هنگام ترتیب قرآن، ترتیب دیگری است. این جواب اجمالی بود. امّا جواب تفصیلی هم دارد که باید در فضای علوم قرآنی بحث شود.
چینش قرآن به دستور خداوند و در زمان رسولالله انجام شد
هم ترتیب چینش قرآنی که در ابتدا سورۀ علق باشد و بعد سورۀ مزمّل و... و هم این ترتیب چینش که اوّل سورۀ حمد باشد و بعد بقره و آلعمران و ... هر دو خدایی است. به عبارت دیگر، پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله در چینش قرآن، هیچ دخل و تصرفی ندارند. خود قرآن هم این را تصریح فرموده است:
«لاتُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قرآنه»[161]
- زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن [قرآن] حركت مده، چراکه جمعکردن و خواندن آن بر عهدۀ ماست! -
یعنی جمع قرآن و بیان آن، فقط بر ماست. تفسیر آنهم با ماست و شما تابع محضید.
«فَإِذا قرآناهُ فَاتَّبِعْ قرآنه»[162]
- پس هرگاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن -
پس چینش قرآن از سوره حمد و با همین ترتیب محتوایی که شما ملاحظه میفرمایید، به دستور خداوند و در زمان رسول خدا صلیالله علیه و آله انجام شد. یعنی جمع قرآن، توسط رسول اکرم صلی علیه و آله انجام شد. منتهی دیگران از عامّه خواستند که فضیلتتراشی برای خلفا انجام دهند، جلد کردن و صحافی قرآن را که در زمان ابوبکر انجامشده بود، به اسم جمعآوری قرآن، به مردم اعلام کردند. درحالیکه از صفر تا صد آن، در زمان خود رسول اکرم صلیالله علیه و آله، تمامشده بود. اما خصوصاً اهل سنّت و بهتبع آن بعضی از ضعفای اهل شیعه، به این قائل شدند که ترتیب نزول سورهها، از زمان پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله نبوده است. این مطلب حدود 8-7 دلیل دارد که در جای خود بحث میشود.
یک دلیل روشن آن، این روایت نبوی است که شیعه و سنّی نقل کردهاند:
«لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ»[163]
فاتحة الکتاب چه وقت معنا دارد؟ وقتی کتابی باشد و شروع و ختم آنهم مشخص باشد. در غیر این صورت فاتحهالکتاب بیمعناست. پس نباید به بخشی از ورقپارههای متعدد در جاهای مختلف، فاتحة الکتاب بگویند. مثلاً من نمیتوانم در مورد سخنرانیهای پیاده شدۀ خود در جاهای مختلف، بگویم به بخش اول از کتابم مراجعه کنید. این اصلاً کتاب نشده و ورقپارههای مختلفی است. باید اول و وسط و آخر کتاب، و ترتیب و عناوین آن مشخص باشد. بنابراین قرآن در زمان پیامبر، هم کتاب بوده و هم شروع و ختم آن مشخص بوده است و ترتیب کنونی کار خداوند متعال است که در زمان رسول خدا صلیالله علیه و آله انجامشده است.
ترتیب در خطابهای قرآن
حالا با این تفاسیر، کتاب را که باز میکنیم، سورۀ حمد و بعدازآن سورۀ بقره، سپس سورۀ آلعمران و... خداوند ابتدا با چه کسانی صحبت میکند؟ با عموم مردم، بعد با اهل کتاب، بعد با مؤمنین. یعنی خطابهای قرآن اینگونه است. اولین خطابی که در قرآن با همین ترتیب خداییاش داریم «یا أیها الناس» در آیه 21 سورۀ مبارکه بقره است.
«يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
- اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد آنکس كه شما، و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزكار شويد -
بعدازآن میفرماید: «یا بنیاسرائیل»[164] که خطاب به اهل کتاب است. دایرۀ خطاب، مرتّب به سمت خاص شدن میرود. بعدازآن، اولین خطاب را خداوند در کتاب خود، به اهل ایمان یعنی مسلمانها دارد و میفرماید: «یا أیها الذین آمنوا».
اولین خطاب خداوند به مؤمنین در قرآن
اولین آیهای که خداوند خطاب به مسلمانها، مؤمنین و کسانی که به او ایمان آوردهاند فرموده، توصیه به مراعات ادب در محضر رسول اکرم صلیالله علیه و آله میباشد:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليم»[165]
- اى افراد باايمان! (هنگامیکه از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مىكنيد) نگوييد: «راعنا» بلكه بگوييد: «انظرنا». (زيرا كلمه اول، هم به معنى «ما را مهلت بده!»، و هم به معنى «ما را تحميق كن!» مىباشد و دستاويزى براى دشمنان است.) و (آنچه به شما دستور داده مىشود) بشنويد! و براى كافران (و استهزا کنندگان) عذاب دردناكى است -
نمیدانید رسولالله چه کسی هستند! و چون نمیدانید، ممکن است بیدقتی کنید و این بیدقتی، شما را ساقط میکند.
مثلاً یک کیف به دست ما میدهند و میگویند این را به بانک ببر. گاهی ممکن است داخل آن 500 هزار تومان پول باشد و یا ممکن است 100 میلیون گذاشته باشند. اگر موتوری بیاید و این کیف را بدزدد، 500 هزار تومان را پدرمان میدهد، امّا 100 میلیون چطور؟ اگر 500 میلیارد باشد چطور؟ آیا توصیههای صاحب کیف 500 میلیاردی، مانند صاحب کیف 500 هزارتومانی است؟ میگوید: حواست باشد، سهلانگاری نکن، دودستی کیف را بگیر، اصلاً کیف را زیر کت خودت بگیر و.. .
چرا اینهمه توصیه میکند؟ چون سهلانگاری در 500 میلیارد، با دُم شیر بازی کردن است و با گرفتاریهایش، فرد را تا آخر عمر ساقط میکند. چرا ساقط میکند؟ چون خیلی ارزش دارد.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقُولُوا راعِنا. «راعِنا» فعل امر مراعات کردن، از ریشۀ «رعی» است. راعی، یراعی مراعات. «راعنا» یعنی مراعات کنید. آقا رسولالله صلیالله علیه و آله بسیار مراعات خلق را داشتند؛ امّا درعینحال، مردم در حسّاسیّتها و درکهایشان متفاوت بودند. گاهی اوقات میگفتند یا رسولالله آیا ممکن است اینها را آهستهتر بگویید، یا آیات را برای ما بیشتر توضیح بدهید و رعایت حال ما را بکنید؟ دست ما کُند است و نمیتوانیم بنویسیم. ذهنمان، دستمان، حالمان، توجهمان و.. . کُند است. حضرت، به همه توجّه دارد. امّا عدّهای توجّه بیشتری میخواستند. یهودیها کلمهای مشابه «راعِنا»داشتند.[166] به زبان عربی میگفتند: «راعِینا» یعنی ای چوپان ما! یا اینکه کلمۀ مشابه دیگری بود، اما بار منفی داشت. وقتی مسلمانها «راعِنا» میگفتند، یهودیها میگفتند «راعِینا»، یا با لحنی میگفتند که از کلمه، بار منفی عبری برداشت کنند، و بعد هم به مسخره و شوخی و دست انداختن، با خودشان حرف میزدند. حکم کسی که مسخره کند چیست؟ اگر کسی عمداً ولیّ خدا یا مؤمنی را، ولو با نصف کلمه، خار و سخیف کند، روز قیامت در حالی میآید که ثبتشده مأیوس از رحمت خداوند است؛ چه برسد به امام مؤمنین.
عن ابی عبد الله علیهالسلام: مَنْ أَعَانَ عَلَى مُؤْمِنٍ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ آيِسٌ مِنْ رَحْمَتِي.[167]
- امام صادق علیهالسلام فرمود: هر كه به نيم كلمه بر ضرر مؤمنى اقدام كند روز قيامت خداى عز و جل را ديدار كند و ميان دو چشمش نوشتهشده: نااميد است از رحمت من -
این آیه خطاب به یهودیها و اهل کتاب نیست و نفرموده: «یا ایها الیهود لاتَقُولُوا راعِنا» یا «یا اهل الکتاب لاتَقُولُوا راعِنا»، بلکه خطاب به مؤمنین است که قطعاً پیامبر را مسخره نمیکنند و عاشق پیامبرند. پس اینها «راعِنا» را در همان معنای مراعات، به کار میبرند.
آیه میفرماید: گرچه شما این کار را میکنید و با تمام ادب و احترام این کلمه را به پیامبر میگویید، اما دیگر نگویید. چرا درحالیکه قصد بدی نداریم، نگوییم؟
زیرا رسول اکرم صلیالله علیه و آله آنقدر مقام والایی دارند که اگر عدّهای، دربارۀ ایشان کلمات مشابهی به کاربردند که بار منفی داشت، شما اصلاً آن کلمات را بکار نبرید و بایکوت کنید و آنها را کنار بگذارید. کلمۀ دیگری که میتوان بهجای«راعِنا، ما را مراعات کن»، به کاربرد «انْظُرْنا» است؛ ما را ببین، نگاه کن و در نظر بگیر. بعد هم میفرماید: وَاسْمَعُوا، به این نکتهای که گفته شد خوب گوش دهید. و ادامۀ آن عجیب است وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليم. این چه ربطی به صدر آیه داشت؟ میفرماید ای مسلمانان! اگرمیبینید دیگران کلمهای مشابه دارند، شما اصلاً دور آن کلمه را خط بکشید و نگویید، که آنها مسخره کنند. اگر خودتان عقلتان نکشید، من آیه نازل کردم. از این به بعد اگر کسی مراعات نکند، کافر است ولو اینکه باادب و احترام، خطاب به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله «راعنا» بگوید. حساسیت خداوند نسبت به ایشان بسیار زیاد است، طوری که میفرماید پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله، با احدی از انبیاء و اولیاء، قابل قیاس نیست.
ترجمه و دقت در آیۀ و إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقرآنَ...
یکی از آیاتی که نیاز به توضیح دارد این آیه است:
«وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقرآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ»[168]
- به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القاء مىشود -
چند تأکید در این آیه میباشد: یکی«إِنَّ»، یکی«ل» که به معنی قطعاً است، یکی هم نوع جمله. این تأکیدها هنگامی به کار میرود که امری، دور از انتظار و خلاف جریان عادی باشد. مثلاً اگر کسی ناگهان بگوید برف میآید، ما میگوییم: نیم ساعت قبل، در هوای آزاد بودیم و خبری از برف نبود. ما این تأکید را در زبان فارسی با فشار کلام، نشان میدهیم.
مثال دیگر: به نظر شما این جمله چندمعنا دارد؟ من، امروز، از مادر، مراقبت، میکنم. این جمله چندمعنا دارد؟ معلوم است که یک معنا دارد. اما حال دوباره توجه کنید:
«من»، امروز از مادر مراقبت میکنم. یعنی مراقبت با من است نه کس دیگر.
من «امروز»، از مادر مراقبت میکنم. یعنی من فقط امروز مراقبت میکنم. فردا دیگر توقّع مراقبت از من نداشته باشید.
من امروز از «مادر»، مراقبت میکنم. یعنی کارهای دیگر مانند مراقبت از پدر و... با دیگری باشد.
من امروز از مادر «مراقبت»، میکنم. این جمله کنایهای است؛ یعنی تا حالا شما آنچه انجام میدادید، الکی بوده و از حالا به بعد ببینید مراقبت چیست؟ ما در زبان فارسی با فشار کلام میگوییم ولی به خاطر غنای دستور زبان عربی، برای تمام انواع تأکید، ادواتی دارد. گاهی فردی از بیرون میآید و هوا خیلی سرد است، میگوید: هوا سرد است. یکوقت هوا، یکدفعه سرد میشود و مردم خلاف آن را میدانند و ما که اینجا نشستهایم میدانیم بیرون هوا خوب است. امّا با سرد شدن ناگهانی هوا میگوییم: هوا سرد شد.
وقتی تأکید، بسیار شدید میشود، دو تأکید میآید. یعنی مطلب آنقدر خلاف جریان عادی است که باور و پذیرش آن، برای افراد ثقل دارد. در این موارد، قسم میخورد یا تأکیدهای مضاعف مانند تکرار کلمۀ «حتماً» میآورد. به فردی که همیشه کار خودش را انجام میدهد، میگوییم فردا که رفتی، چراغها را خاموشکن. اما فردی که معمولاً انجام نمیدهد، دو یا سه بار، تأکید آن را بیشتر میکنیم. چه در دستورها و چه در خبر دادنها، از تأکید استفاده میشود.
حال آیه درصدد بیان چیست که خداوند اینقدر تأکید آورده است؟ وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقرآن مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم، اگر اینگونه معنا کنیم که «تو قرآن را از جانب حکیم علیمی دریافت میکنی» آیا تأکیدی در این جمله است؟ مگر میخواهد قرآن را -معاذ الله- از خدای جاهل و لغو کار دریافت کند؟ این، یکچیز عادی است، حساب دو دو تا چهارتا است که اصلاً نیازی به بیان ندارد؛ چه رسد به اینکه همراه تأکید باشد و چه برسد به تأکید مضاعف. ما تابهحال، از وحی تصوّرات مادی داشتهایم. باید این را بازکنیم و ببینیم تأکید آن چگونه است؟
در بعضی از ترجمهها بهاشتباه کلمۀ «لَتُلَقّی»را به تلقّی کردن و پذیرفتن، معنا کردهاند؛ چه پذیرفتن علمی و چه پذیرفتن امری. میگویند این مطلب را تلقی کرد یعنی پذیرفت. مثلاً وقتی میگویند تلقی شما از این مطلب چیست؟ یعنی دریافت شما از این مطلب چیست؟ تلقی یعنی دریافت.
عدّهای هم اینگونه ترجمه کردهاند که خداوند، این قرآن را از جانب حکیم علیم، بر تو القاء کرد. درحالیکه این فعل، نه باب افعال و نه باب تفعّل و نه به معنای القاء است. اگر توجّهی به ادبیات عرب داشته باشیم، مطلب روشن است. فعل «تُلقّی» از باب تفعیل است نه باب تفعّل؛ و آنها که تَلقّی معنا کردهاند، مجبور شدهاند دو اشتباه انجام دهند. ضمن اینکه فعل تُلقّی، مجهول است و آنهایی که میگویند تلقی میکنیم، فعل معلوم معنا میکنند.
تعلّم به معنای یادگیری و تعلیم به معنای یاددهی است. باب تفعّل یعنی پذیرش و تلقّی یعنی پذیرفتن آن القائات. تلقیه که از باب تفعیل است به معنای القاء نیست. شبیه القاء است ولی تفاوت دارد. برای اینکه معنای کلمه به دست بیاید باید دو کار را انجام داد:
اوّل اینکه معنای ریشۀ کلمه به دست بیاید. معنای ریشۀ آن، مشترک بین تلقّی، القاء، لقاء، تلقیه و همۀ مشتقات آن است. ریشۀ القاء از لقاء به معنای دیدار و برخورد میباشد. این، معنای ریشه است.
دوم اینکه این ریشه، به وزن خاصی رفته است. مثلاً خَرَجَ که مصدر آن خروج است به معنای خارج شدن میباشد. اما کلمۀ اخراج به معنای خارج شدن نیست. بلکه به معنای خارج کردن است. استخراج به معنای طلب خارج شدن است.
خود کلمه لقاء یعنی مواجهشدن و دیدار کردن. وقتی لقاء به باب تفعیل برود تلقیه میشود، و به معنای برخورد دادن، مواجه کردن و ملاقات برقرار کردن است. پس تلقیه یعنی مواجه نمودن که دو مفعول دارد. مثلاینکه شما بگویید، من آقای الف را با آقای ب در فلان مجلس، مواجه کرده و برخورد دادم.
حال این فعل مجهول شده و دو مفعول آن یکی قرآن و دیگری رسول اکرم صلیالله علیه و آله هستند. یعنی اگر قرار بود فعل آن معلوم باشد، اینگونه میشد: «و إنّا نُلَقِّیکَ القُرآن، ما تو را با قرآن برخورد میدهیم». وقتی این فعل مجهول شده، یکی از مفعولها نایب فاعل و دیگری بر جای مفعولی خود مانده است. پس تلقیه به معنای برخورد دادن است.
تلقیه بین دو وجود عینی تحقق مییابد
در این آیه عبارت لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ بهکاررفته؛ برخورد چه وقت معنا دارد؟ وقتیکه دو موجود حیّ، مُدرک و باشعور معنا داشته باشند. در غیر این صورت، در عربی «برخورد» را به کار نمیبرند. در عربی نمیگویند مثلاً شما را با این دستمالکاغذی مواجه کردم. هرچند ممکن است در زبان فارسی چنین تعبیری داشته باشیم. پس برخوردی بین دو موجود باشعور، مُدرک، حیّ، عالِم، مُرید و قادر اتفاق افتاده است.
پس این، مواجهه با الفاظ و عبارات نیست. درحالیکه اگر منظور از این قرآن، مفاهیم و عبارات باشد، باید بگوید تُعَلَّم القرآن. در این آیه، تلقیه و برخورد دو وجود عینی است. اگر یکطرف، یک موجود عینی و طرف دیگر، الفاظ و عبارات باشد، میگویند شما این کتاب را تعلیم میدهی و من هم تعلیم میگیرم. این کتاب را ملاقات نمیکنند. پس آنجا حقیقت ملکوتی قرآن است که از سنخ الفاظ و عبارات و مفاهیم نیست؛ بلکه سنخ آن، سنخ ملکوتی است. حقیقت معراج رسول اکرم صلیالله علیه و آله در ملکوت اعلی، با حقیقت قرآن ملاقات میکند و مواجه میشود.
مواجهه کننده کیست؟ حقتعالی. این مواجهه هم مثل مواجهۀ من و شما نیست. الآن شما مرا میبینید، من هم شما را میبینم. ولی وقتی شما با جدولضرب مواجه میشوید،[169] و آن را یاد میگیرید، این جدولضرب، بیرون از شما نیست؛ بلکه تا زمانی که حافظه یاری کند، در جان شما هست. مواجهههای ملکوتی اینگونه نیست که چیزی در ذهن برود. یعنی خودش، همان حقیقت قرآن میشود. این همان وحی است، منتهی یکی از اقسام وحی.[170] شب بعثت، بزرگترین معراج رسول اکرم صلیالله علیه و آله صورت گرفته است و نزول قرآن، از آن ساحت ربوبی است.
تلقیه در کجا اتفاق افتاده است؟
نکته دوم: این برخورد دادن، کجا انجامشده است؟
این برخورد حتماً در جای خاصی اتفاق افتاده است. اصلاً ممکن نیست این برخورد، در هرجایی باشد. امکان ندارد این ملاقات در مُلک و عالم طبیعت صورت بگیرد. ادامۀ آن میفرماید: ... مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم.
دو کلمه در زبان عربی به معنای نزد و جامع استفاده میشود. یکی «عند» مانند «مِن عِندِاللّه»، و دیگری «لَدُن» یا «لدی» میباشد. «عِندِی» با «لَدَیَّ» تفاوت دارد.[171]
یک مثال ساده: این کتاب را به شما امانت دادم و شما این کتاب را به منزل میبرید. میگویید این کتاب را به من امانت دادید و آن را با خودم به منزل میبرم. بعد میپرسم آیا کتاب من نزد توست؟ میگویید بله نزد من است، دست من است. درحالیکه در دست من هم نیست. «عند» این حالت را دارد. یعنی اعمّ از این است که در دستم باشد یا در منزل من باشد. امّا گاهی کتاب شما همین الآن در دست من است. میگویم: «کتابک لَدَیّ». معنای «لدی» دقیقاً «در حضور، در پیشگاه» میشود.
تأملی در معنای «لدن» و قرب به خداوند
سؤال: مگر جایی هست که از خداوند غایب باشد؟ کلّ صحنۀ هستی، ارادۀ حقتعالی است، همهجا لدی الله و عند الله است. یعنی «عند» اعمّ است و کلّ «نزد»ها را «عند» میگویند. چه در دست او و چه در منزل او باشد. ولی اگر منظور از «نزد» معنای خاص در حضور باشد، « لدی» میگویند. البتّه کل نظام هستی «لدی الله» است. خداوند متعال، به همان میزان که به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله نزدیک است، به ابوجهل هم نزدیک است و ابوجهل همان مقدار به خداوند نزدیک است که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله نزدیک است. لازمۀ حضور بینهایت و وجود نامتناهی، همین است. اینطور نیست که خداوند تکویناً به برخی نزدیکتر و به بعضی دورتر باشد؛ درعینحال که به عدّهای نزدیک و از عدّهای دور است. میفرماید: عدّهای از من دورند.
«وَ لَوْ جَعَلْناهُ قرآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَأَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيد»[172]
- هرگاه آن را قرآنى عجمى قرار مىداديم حتماً مىگفتند: «چرا آياتش روشن نيست؟! قرآن عجمى از پیغمبری عربى؟!» بگو: «اين (كتاب) براى كسانى كه ايمان آوردهاند هدايت و درمان است ولى كسانى كه ايمان نمىآورند، در گوشهايشان سنگينى است و گويى نابينا هستند و آن را نمىبينند آنها (همچون كسانى هستند كه گويى) از راه دور صدا زده مىشوند!» -
درعینحال بعضی مراتب وجودی، قرب خاصی به خداوند دارند. یعنی آن مراتب حضور خداوند است، درحالیکه همۀ عالَم حضور خداست.
خداوند میفرماید:
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الآنسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»[173]
- ما انسان را آفريديم و وسوسههاى نفس او را مىدانيم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم! -
خداوند به همۀ ما از رگ گردن نزدیکتر است. گاهی اوقات از این دقیقتر را هم، برای اهلش بیان میفرماید:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون»[174]
- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامیکه شما را بهسوی چيزى مىخواند كه شما را حيات مىبخشد! و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حائل مىشود، و همۀ شما (در قيامت) نزد او گردآورى مىشويد! -
قلب به معنای حقیقت انسان است. میفرماید من بین خود او و حقیقتش حائل هستم. دو چیز نیست که خداوند بین دو چیز حائل باشد. گاهی اوقات میگوییم این شیء بین این دو کتاب، یا بین این صفحه و آن صفحه حائل است.
امّا گاهی یکچیز بیشتر نیست و همان، بین این و آن حائل است. یعنی آن چیزی که حائل است، همۀ حقیقت را پرکرده است.
پس خداوند به همۀ ما، از خودمان نزدیکتر است و این، اختصاص به بنده و شما و مؤمن و کافر و حتّی به انسان، ندارد. خداوند بین همهچیز، حتّی بین آن سنگ نیز حائل است. اصلاً هیچچیز نیست الّا اینکه متن ارادۀ فعلی خداوند است. اگر خداوند اینگونه به همه نزدیکی دارد، قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ چه معنایی دارد؟
«وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ»[175]
- و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد، و او را با بيم و اميد بخوانيد! (بيم از مسئوليتها، و اميد به رحمتش. و نيكى كنيد) زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است -
آیا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنین به این معناست که خداوند به مُسیئین و بدکاران قریب نیست؟
دو نوع قرب و به همین معنا، دو نوع عند داریم. گر چه همۀ موجودات «عند الله» و «لدی الله» هستند و در نزد خداوند، حضور یکسانی دارند، اینگونه نیست که علم و حضور خداوند به یکی، از دیگری بیشتر باشد. ولی بعضی از مراتب وجودی، به خاطر قرب وجودی که به خداوند دارند، مراتب خاص قرب به خداوند را حائز نمودهاند. این مراتب، در عالمی است که در آن، حجاب نیست. «قُربةً إلَی اللّه» به چه معناست؟ مگر الآن همۀ ما به خداوند نزدیک نیستیم، پس چرا آن را میگوییم؟ مگر ما از خداوند فاصلهداریم؟ مگر ما جایی رفتهایم که بخواهیم نزدیک شویم؟ آیا تا حالا به این فکر کردهاید که میخواهیم به چه چیز نزدیک شویم؟ مگر کسی نعوذبالله از مُلک و ارادۀ خداوند، دور شده که بخواهیم نزدیک شویم؟ این برخورد در کدام عالَم است؟ عالمی که حضور محض است، یعنی در عالم ملکوت.
در عالم ملکوت، جای لفظ و حرف و مفهوم ذهنی و امثال اینها نیست. ضمن اینکه خود فعل، به ما میفهماند که هر دو طرف، دو تا وجود هستند، نه یک موجود در مقابل یک سری مفاهیم و یک سری الفاظ؛ وگرنه تلقیه و برخورد دادن معنا نمیدهد.
پس هویت وحی، برخورد دو موجود ملکوتی است - رسول اکرم صلیالله علیه و آله و حقیقت قرآن - که در حضور مستقیم خداوند متعال صورت گرفته است. پشت سر آیه 6 سورۀ نمل، آیات معراج حضرت موسی علیهالسلام آمده است. با هر نزول قرآنی، یک عروج از حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله به تعداد نزولهای قرآن است. امّا برخی از معراجها، معراجهای اساسی بوده است. دو معراج با خصوصیّات ویژه برای پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله نقلشده است که یکی از آنها را در روایات و مباحث، زیاد مطرح است و به دیگری کمتر اشارهشده است.
ملاک حق و باطل در نظام هستی، عقل ما نیست
ابنسینا در برخی از کتابهایش[176] میگوید: بعضی چیزها که به گوش شما خورد و با دریافت، تلقّی، سابقۀ ذهنی و محفوظات ذهنی شما جور درنیامد، فوراً انکار نکن. اینها را بهحساب چیزهایی که عقلت نمیکشد بگذار. مگر عقل تو چقدر میکشد؟ «ما قرع سمعك فذره في بقعة الإمكان، حتّى يذودك عنه واضح البرهان».[177] شاید درست باشد و ما نفهمیده باشیم. شاید سابقۀ ذهنی ما اشتباه باشد. من و شما در نظام هستی، خط کش حق و باطل نیستیم که آنچه من و شما حفظ کردیم، حقایق هستی باشد.
اسحاق كندی كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت داشت، كتابی بنام «تناقضهای قرآن!» تألیف نمود. او مدتهای زیادی در منزل نشسته و گوشهنشینی اختیار كرده و خود را به نگارش آن كتاب، مشغول ساخته بود. روزی یكی از شاگردان او به محضر امام عسگری علیهالسلام شرفیاب شد. هنگامیکه چشم حضرت به او افتاد، فرمود: «آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد كه گفتههای استادتان «كندی» را پاسخ گوید؟ یكی از شاگردان عرض كرد: «ما همگی از شاگردان او هستیم و نمیتوانیم بهاشتباه استاد اعتراض كنیم. امام فرمود: اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، میتوانید، آن را برای استاد خود نقل كنید؟شاگرد گفت: آری. امام فرمود: از اینجا كه برگشتی به حضور استادت برو و با او به گرمی و محبت رفتار نما و سعی كن با او انس و الفت پیدا كنی، هنگامیکه كاملاً انس و آشنایی به عمل آمد، به او بگو: مسألهای برای من پیشآمده است و آن اینكه آیا ممكن است گویندۀ قرآن از گفتار خود معانیای غیر از آنچه شما حدس میزنید اراده كرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممكن است چنین منظوری داشته باشد. در این هنگام بگو: شما چه میدانید، شاید گویندۀ قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس میزنید، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود بهکاربردهاید؟ امام در اینجا اضافه كرد: او آدم باهوشی است، طرح این نكته كافی است كه او را متوجه اشتباه خود كند.
شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمین برای طرح مطلب مساعد گردید: سپس سؤال امام را به این نحو مطرح كرد:
آیا ممكن است گویندهای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده كند كه به ذهن خواننده نیاید؟ و به عبارت دیگر: مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟
فیلسوف عراقی باکمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: «سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود. استاد تأملی كرد و گفت: «آری، هیچ بعید نیست، امكان دارد كه چیزی در ذهن گوینده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر كلام گوینده چیزی بفهمد كه وی خلاف آن را اراده كرده باشد.»
استاد كه میدانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمیتواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد كرد و گفت: «تو را قسم میدهم كه حقیقت را به من بگویی، چنین سؤالی از كجا به فكر تو خطور كرد؟ شاگرد عرض کرد: چه ایرادی دارد كه چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟ استاد گفت: نه، تو هنوز زود است كه به چنین مسائلی رسیده باشی، به من بگو این سؤال را از كجا یاد گرفتی؟ شاگرد عرض کرد: حقیقت این است كه «ابو محمد» (امام حسن عسكری علیهالسلام ) مرا با این سؤال آشنا كرد. استاد گفت: «اكنون واقع را گفتی، سپس افزود: چنین سؤالهایی تنها زیبندۀ این خاندان است.
آنگاه استاد با درک واقعیت و توجه بهاشتباه خود، دستور داد آتشی روشن كردند و آنچه را كه به عقیده خود درباره «تناقضهای قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند.[178]
با انسانهای فهمیده اگر راه را هم اشتباه بروند، راحت میتوان حرف زد؛ چون فکر میکنند. با آدمهای طوطیوار که مطلبی را از جایی شنیدهاند و روی آنهم تصلّب پیداکردهاند، خیلی سخت میتوان حرف زد؛ چراکه به مطلب احاطه ندارد و قدرت آن را هم ندارد و میگوید همین است و لا غیر.
شخصی فیلسوفها را لعن و نفرین میکرد. گفتند: چرا لعن میکنی؟ گفت: برای اینکه قائل به وحدت واجبالوجودند. وحدت وجوب را با وحدت واجبالوجود قاطی کرده بود. همین اندازه نمیدانست که وحدت وجوب چیست و وحدت واجبالوجود کدام است؟ گفت: من قائل هستم. پرسید: اسم شما چیست؟ مثلاً گفت: آقای فلانی. گفت: پس اللهم العن آقای فلانی.
خویش را تأویل کن نه ذکر را[179]
به نظر من، سبک انسانیت، همانی است که من میفهمم. بالاخره انسان خطا میکند و میشود خطا نکند. پس اینهایی که درآوردند، غلو است.
ذهن یک مشروبخوار را ببینیم. میگوید: مگر میشود اصلاً مشروب نخورد؟ مگر بدون مشروب، انسان زنده میماند؟ پس آیا اگر کسی بگوید مشروب نمیخورد، غلو است؟ در روایت داریم که مورچه، هرکسی را، با خودش قیاس میکند. اگر مورچه بخواهد تصوّری از خدا داشته باشد، فکر میکند که موجودی است که دوشاخک فوقالعاده عظیم دارد. یکی در شرق عالم و دیگری در غرب عالم است.
صدر این روایت معروف است:
«كُلَّما مَيّزتُمُوه بِأوهامِكُم في أدَقِّ مَعانِيهِ مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلُكُم مَردُودٌ إلَيكُم»[180]
این روایت دربارۀ خداوند است که اگر کسی راجع به خداوند تصوّر ذهنی داشته باشد، آن تصویر، مخلوق شماست، نه خالق. او خالق شما نیست.
در ادامه روایت فرمودند:
«وَ لَعلَّ النَّملُ الصِّغارُ تَتَوَهَّمُ أنَّ لِلّهِ تَعالى زَبانِيَتَينِ فإنّ ذلكَ كَمالُها وَ يَتَوهَّمُ أنَّ عَدَمَها نُقصانٌ لِمَن لا يَتّصِفُ بِهِما و هذا حالُ العُقَلاءِ فيما يَصِفُون اللّه تَعالى بِه»
سقفِ علمی مورچه این است. چون با دوشاخک خود، بسیاری از کارها را انجام میدهد و فکر میکند که خداوند، قادر بر هر چیزی است، پس حتماً دوشاخک عجیبوغریب و بزرگ و آنچنانی دارد.
«إِنَّ التَّوْحِيدَ أَنْ لَاتَتَوَهَّمَهُ»[181]
زمانی به حقیقت توحید میرسد که از شکل و صورت ذهنی بگذرد و خداوند را دریافت کند. این روایت چه چیزی را میخواهد اصلاح کند؟ میفرماید: اگر شما چیزی راجع به موقعیتی و ازجمله خداوند، تصویرسازی میکنید، با استفاده از داشتههای خودتان میباشد و نه بیشتر. آیا شما میتوانید نسبت به مجهولاتتان تصویر بسازید؟ سقف علمی من و شما، بهاندازۀ داشتهها و ظرف ماست. بیش از این نداریم.
یک تصویر غلط از پیامبر
تصوّر و تلقّی عمومی ما از بعثت این است که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله قبل از مبعث، انسانی خوب و اهل طاعت بودند که به پیغمبری رسیدند. این تلقّی موجب اشکالات، شبهات و مسائلی میشود که چون هضم میشود، ممکن است حمل بر غلوّ گردد. عدّهای راجع به اهلبیت علیهمالسلام غلو میکنند. چرا ؟ چون مطالب، باعقل خودشان جور درنیامد.
دلیل مشکلاتی که ما در فضای فهم وحی و نبوت داریم این است که اصلاً پیشفرضهای لازم را درست نکردهایم و آن پیشفرض غلط، بهاندازۀ خودش کشش دارد. آن فونداسیونی که بیش از دوطبقه را نمیتواند بکشد، فرومیپاشد؛ چراکه ما نمیتوانیم از آن، آسمانخراش درست کنیم. تصویری که ما از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله داریم، انسانی بسیار خوب است که در یک مقطع زمانی به دنیا آمد؛ و به این دلیل که بنا بود در آن مقطع، پیغمبری بیاید و ایشان هم خوب بود، بنابراین نبوت را به او دادند. اگر دیگری هم میآمد، نبوّت را به او میدادند. این آقا، تیزهوش بود، لذا پیامبر شد. این تصوّر یعنی نبوّت، علم حصولی است که تصوّر غلطی است. اشارهای برای بسط مطلب عرض کنم:
أوّل ما خلق اللّه به چه معناست؟
در روایات، با عبارات متعددی در مورد اولین چیزی که خداوند خلق کرده، سخن گفتهشده است: عقل، قلم، نور، نور نبیّک. مثلاً:
«أوّلُ ما خَلَقَ اللّهُ العَقلُ»[182]
وَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لِرسولالله صلیالله علیه و آله أَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ؟ فَقَالَ نورُ نَبِيِّكَ يَا جَابِرُ، خَلَقَهُ اللَّهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ كُلَّ خَيْرٍ.[183]
یا در بعضی از روایات داریم:
اول ما خلق الله الْمَاءُ الَّذِي خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْهُ فَجَعَلَ نَسَبَ كُلِّ شَيْءٍ إِلَى الْمَاءِ.[184]
قاعدتاً منظور از آب، H2O نیست. این اولها، اول زمانی نیست. خداوند و فعل او در زمان نیست. چون فعل زمانی، فاعل زمانی میخواهد و فاعل زمانی به معنای فاعل محدود است. ما تصوّری که از خودمان داریم، دربارۀ خداوند هم داریم. ما از زمانی، شروع به انجام کاری میکنیم و قبل از آن بیکاریم. چه موقع سر کار رفتی؟ از چه وقت به مدرسه رفتی؟ و.. . بعد میگوییم اولین کاری که خداوند کرد چه بود؟ هیچکدام از اوّلهای خداوند، اول زمانی نیست. چراکه در صورت پذیرش چنین مطلبی، مبتلا به شرک شدهایم. فعل خداوند، آغاز ندارد و بیآغاز است؛ همانطور که ذات او بیآغاز است و اصلاً در زمان نیست تا بخواهد آغاز زمانی داشته باشد. او فوق زمان است.
پس أوّل ما خلق اللّه به چه معناست؟ منظور، اول زمانی نیست، بلکه اوّل رُتبی است. خداوند قبل از خلق ما و حضرت آدم، چه کار میکرد؟ همین کارهایی که الآن میکند. الآن، دیروز، فردا و پسفردا ندارد. دورۀ انسانی کنونی با حضرت آدم شروعشده و با إعراض حضرت خاتم الوصیین، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از جسم مبارکشان تمام میشود. انسان کاملی که به جسمشان توجه دارد، واسطۀ این نظام مادی است. اگر توجه انسان کامل، در مرتبهی قیامت و یا برزخ بود و به جسم خود که در مرتبۀ مادی وجودش است، توجّهی نداشت، واسطۀ نظام مادی برداشته میشود و نظام از بین میرود. پس، از حضرت آدم شروع شد و با انصراف حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف از جسم مبارکشان، قیامت کلّی در این دورۀ انسانی، قائم شده و این دوره تمام میشود.
بعدازآن خداوند چه کار میکند؟ باز عالمی و آدمی. خداوند که فقط با ما قرارداد خلقت ننوشته است. ما هم در این عالم، چیزهای خاصی نبودیم. قبل از آن خداوند در این عالم چه کار میکرد؟ باز عالمها و آدمهایی، که ما پیدا نکردیم. لازمۀ خلّاق بودن نامتناهی، خلق نامتناهی است و هر جا موجودی امکان وجود داشته باشد، آن خالق، او را خلق میکند، اقتضای برهان این است که همین الآن هم، عالمها و آدمهای متعدّدی داشته باشیم. بعد از ما هستند و قبل از ما هم بودهاند. ما هم یکی از آن هزاران هستیم. خداوند محدود میشود، در زمان هم نیست. خلق هم همینطور ادامه دارد.
مثالی برای فهم معنای اول ما خلق الله
مثال: اگر شما قدرت تصوّر نداشتید و نمیتوانستید هیچچیز در ذهنتان بیاورید، شما بودید، امّا واسطهای که با آن اموری را در ذهنتان تصور کنید، نبود. تصوّر بفرمایید حالتی را که شما باشید و قدرت تصوّر نداشته باشید. اگر فرد آلزایمر بگیرد و نتواند هیچچیز را تصوّر کند، چه میشود؟ ما چیزی بنام قدرت تصوّر داریم و نام آن را اراده میگذاریم. حال میخواهیم در ذهنمان، آدمی را تصور کنیم و میتوانیم این کار را انجام دهیم. در ذهنتان این تصوّرات را بیاورید: آدم، کوه، درخت، باغ و باغبان. همۀّ اینها با همان اراده، خلق شد. با همان اولین چیزی که داشتیم. آن اراده، غیر از شماست. توان تصویرسازی ذهنی، مخلوق نفس شماست. نفس شما هست، ممکن است اینقدرت را داشته و ممکن است نداشته باشد. این همان أوّل ما خلقکم است.
اولین چیزی که شما خلق کردید، آن حقیقتی است که تصاویر دیگر، فقط از مجرای او خلق میشود و هر چه دلمان بخواهد در ذهنمان میآوریم.
مثال دیگر: دریایی تصور کنید که این دریا بینهایت است و میدانیم سطح دریا، غیر از دریاست. اگر دریا بینهایت باشد، سطح آنهم بینهایت است. موج، همین سطح است که به شکلهای خاص، خودش را موج میکند.
فرض کنید این سطح دریا، اراده دارد. میگوید من میخواهم به این شکل دربیایم. همۀ موجها، معلول همین سطح دریا بودند. در این مثال، سطح، همان «اول ما خلق» است و دریای نامتناهی، خود حقتعالی است. وقتی صحبت از خداوند میکنیم، منظور ذات خداوند نیست. ذات خداوند، هیچ جا قابلطرح و بحث نیست.
«أمّا الذّات فحارتِ الانبیاءُ و الأولیاء فیها»
ذات الهی در دسترس نیست و قابل صحبت کردن هم نیست، و قابل شهود برای هیچکس هم میباشد؛ چون کسی که به آنجا راه پیدا کند، مساوی با انعدام میشود. انسان اصلاً راه پیدا میکند. هر جا صحبت از خداوند میکنیم، منظور، تجلیّات اسماء خداوند است. تمام امواج و صورتها، از سطح پدید آمدند. این سطح، با دریا اتّحاد دارد. از طرفی آیا این سطح، مستقل است که اتّحاد داشته باشد؟ مثل این دو نفر که با هم متّحد هستند و هرکدامشان برای خودشان، مستقل هستند. سطح از خودش هیچچیز ندارد و وقتی به دریا نگاه میکنی جز دریا نمیبینی، ولی وقتی به خودش نگاه میکنی، سطح غیر از دریاست.
1. هیچ استقلالی ندارد.
2. عین دریاست و با آن اتّحاد دارد.
3. تمام موجودات محدود، از او به وجود آمدهاند.
4. خودش نامحدود است.
اولین چیزی که خداوند خلق میکند به این معناست که یک، یک است و همۀ موجودات، در دل آن هست. دو روایت داریم. در یکجا حضرت امیر علیهالسلام میفرمایند:
«فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»[185]
ما دستساز مستقیم خداوند هستیم و مردم به خاطر ما، خلق شدند.
و در روایت دیگری میفرمایند: اصلاً مردم، ساختۀ ما هستند:
«إنّا صَنائِعُ رَبِّنا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنائِعُنا»[186]
یعنی خالق شما، رسولالله صلیالله علیه و آله است. در عین اینکه خالق شما، خداوند است. آیا به نظر شما، این شرک شد؟ (بهتر است بیش از این مطالب را جلوتر نبریم) امیدوارم «اول ما خلق الله» مقداری روشنشده باشد. منظور از اوّل، اوّل رتبهای است و خداوند یکچیز بیشتر خلق میکند. «و ما أمرنا إلا واحدة»[187] امر خداوند، واحد است و تکثّر ندارد. در غیر این صورت، لازمۀ خلقت مستقل تکتک ما توسّط خداوند، این است که خداوند مرکّب از هزاران هزار چیز مرکّب باشد. (باز بیش از این، صلاح نیست مطلب را ادامه بدهیم) آن سطح دریا، اولین ظهور خداوند است. موجها، همان موجودات هستند، از ملائک مقرّب تا یک موجود ضعیف مانند سنگ و یا پایینتر از سنگ. اینکه گفتیم، حقیقت نوریّۀ پیامبر است و ربطی به جسم ندارد. پیامبر صلیالله علیه و آله که ما در خدمت جسم ایشان هستیم و معلوم هم نیست که ما توانسته باشیم در خدمت جسم ایشان باشیم و آن جسم را هم شناخته باشیم، ایشان حقیقتی هستند که در تجلیّات و مراتب مختلف، تجلّی دارند.
هیچ موجودی قدرت درک پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله را ندارد
قطعاً هیچ موجودی، انبیاء بزرگ، ملائک مقرّب، کلّ کونین و مُلک و ملکوت، قدرت درک وجود این رسول با این جایگاه را، در ملأ أعلی، ندارد. نه به این دلیل که پایینتر از او هستند. گاهی میگوییم: دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. یعنی او خیلی بلند و دست ما هم کوتاه و فاصلۀ بسیاری بین ماست. ولی ما بالاخره خرما را میبینیم. گاهی آنقدر ارتفاع پیداکرده که فوق افلاک رفته وما ریشه در خاکیم و اصلاً او را نمیبینیم.نمیدانیم این شجرهى نبوت، چه میوهای داده و چیست؟ نهتنها او را نمیبینیم که متوجّه این نیستیم تا به کجا رفته؛ برای همین او را نمیشناسیم. این نهتنها حال ما، بلکه حال حضرت ابراهیم است. دست ما کوتاه و خرما بر نخیل، نسبت فردی مثل بنده، با یک عالم اخلاقی اهل مراعات است. میبینیم ایشان چه قدر رشد کرده است! نسبت به یک عالم ربّانی مثل آقای قاضی دست ما کوتاه، و چشم ما نسبت بهجایی که رفته، نابیناست. آقای قاضی با همۀ رشدی که دارد، همین نسبت را با کسی دارد که در مرتبۀ بالاتری است. انبیاء اولوالعزم همین نسبت، بلکه بیشتر از این را، با رسول اکرم صلیالله علیه و آله دارند. اما رسولالله فوق افلاک است.
بسیاری از انسانها، صفات خوب را دارند. خوب و دلسوز و مهربان هستند. حضرت از همۀ اینها بیشتر دارد و همۀ خوبیها را جمع کردهاند. بالفرض خوبیها را در عدد صد ضرب کنیم، بازهم نامتناهی میشود. شصت میلیارد تُن خوبی، ضربدر هزار تن، بازهم محدود است. درحالیکه او از این محدودیّت رسته است. اصطلاحاً به این موقف، مقام لا یقفی میگویند. یعنی جایی که دیگر در آن، توقّف نیست و مرتبهای که در آنجا توقف کند وجود ندارد. حدّی ندارد. یکی از تجلیّات آن حقیقت، در این دورۀ انسانی تجلّی فرمود و ما خوشبختانه از آن بهرهمند شدیم.
در مورد تجلّی دنیوی ایشان، آقا امیر مؤمنان فرمودهاند: مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ...[188] اگر کسی به من، با آن حقیقت نورانیام معرفت پیدا کند چه می
شود و چه میشود. این روایت، مضامین بلندی دارد و اگر کسی از حدود بگذرد، معلوم نیست راه پیدا کند. ما به حقیقت نورانی ایشان، دسترسی
نداریم و سخنی نمیگوییم. برای درک تجّلی همین دنیایشان در زمان طفولیت، سراغ نهجالبلاغه برویم. در خطبۀ قاصعه داریم:
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلیالله علیه و آله مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ»[189]
از زمانی که از شیر گرفته شد، اعظم ملائک خداوند، قرین پیامبر بود و او را در ملکوت سیر میداد. تصوّر ما از مَلَک چیست؟ یک سری، دختربچههای زیبا که پَر دارند؟ الآن چرا بر ما مَلَک نازل میشود، یا اگر نازل میشود ما مشاهده نداریم؟ چون ظرفیت نداریم. دیدن مَلَک، مانند دیدن یک تصویر قشنگ نیست. دیدن مَلَک مانند تأویل این آیه است. همۀ ما این آیات را با چشم میبینیم. همچنین همۀ ما با زبان میتوانیم آنها را بخوانیم. اما حضرت امیر علیهالسلام است که میتواند بفرماید: «لو شئت لأوقَرتُ من تفسير الفاتحة سبعين بعيراً»؛ اگر بخواهم تنها از تفسير سوره فاتحه، هفتاد شتر را بار خواهم نمود. [190]
معروف است که حضرت على علیهالسلام از سر شب تا به صبح براى ابن عباس از تفسير بسمالله سخن مىگفت، صبح شد درحالیکه از تفسير «باء» بسمالله فراتر نرفته بود.[191]
مگر حضرت چه فرمودند؟ در روایتی داریم این زمان، مربوط به نقطه «ب» بود. حتماً تأویلاتی دارد. حالا تأویلات بسمالله الرَّحْمنِ الرَّحيم را بگویید. دیدن ملائک اینگونه نیست که فرد، یک آدم عادی باشد و بخواهد همینطوری ملک ببیند. چنین چیزی محال است. درست مانند اینکه من، هم کور باشم و هم بتوانم مناظر جالب را ببینم.
درک مراتب بسمالله الرَّحْمنِ الرَّحيم چه میخواهد؟ قوّت جان. ممکن است که تحصیلات و هیچ تهذیبی هم نداشته باشد و بسمالله را هم بفهمد. ممکن است طوطیوار از روی تفسیری نگاه کنیم و در جای دیگر، بتوانیم آن مطلب را تحویل بدهیم؛ این خوب است ولی هنر نیست، هنر انسانی فوق اینهاست. امکان ندارد جان فرد، به عالم ملکوت راه نیفتاده و سعۀ وجودی نداشته و بتواند ملک ببیند؛ آنهم اعظم ملائک. بعضی از انبیاء وقتی پیغمبر شدند، چگونه به آنان وحی میشد؟ در خواب و یا صدایی میشنیدند. یعنی جانشان سعۀ وجودی پیدا نکرده بود که ملک را شهود کنند. تازه آنهم ملک جبرئیل. درحالیکه ملکی که از دوسالگی قرین با پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله هست، اعظم ملائک خداوند است نه جبرئیل. مددرسان رسولالله، روح اعظم است و مددرسان عیسی، جبرئیل است؛ و فاصلۀ حضرت عیسی با پیامبر صلیالله علیه و آله بینهایت است. این مربوط به چه زمانی است؟ مربوط به زمانی است که از شیر گرفتهشده است.
وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلیالله علیه و آله مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً از زمانی که از شیر جدا شد ملکی را که اعظم ملائک است همراه پیامبر بود. این سیر تا اینجاست.
یک پله بالاتر: از دوسالگی یا از قبل از آن؟ ظاهراً قبلتر هم داریم. قبلتر از آن، زمانی است که همۀ ما در زیارتنامهها میخوانیم:
«أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ»[192]
در اینجا امیرالمؤمنین علیهالسلام توضیح دادند و میفرمایند: «و ما زال يتقلب في أصلاب الانبياء و الصالحين حتى ولدته أمه»[193]
پیوسته این نور در صُلب انبیاء گردش میکرد و حامل آن بودند تا اینکه مادر آن حضرت به زائیدن این نور، مشرف شدند. اینها یکچیزهای تشریفاتی و حرفهای ادبیاتی و لفظی و... نیست.
این چه بوده که سلسلۀ انبیاء آمدهاند تا نگهبانان این نور باشند؟ تا این نور، جسم مطهر رسول اکرم صلیالله علیه و آله را بیاورد. تمام انبیاء از حضرت آدم تا... آمدهاند. او در ملکوت حضور داشتند.
وقتی بهتصریح امیرالمؤمنین، حضرت رسول صلیالله علیه و آله از دوسالگی، پیوسته در ملکوت اعلی با اعظم ملائک برتر از جبرئیل، حشرونشر داشتهاند، با این وصف باید ببینیم منظور از اقْرَأْ در هنگام بعثت چیست.
مقام جمعالجمعی پیامبر
حضرت امیر علیهالسلام دربارۀ شاگردان مکتب نبوی یعنی اهلبیت علیهمالسلام و باز شاگردان اهلبیت مانند سلمان که به ملکوت رسیدهاند، میفرمایند:
«صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِ الْأَعْلَى»[194]
- با بدنهایی كه روحهای آنها بجاى بسيار بلند (رحمت خداوند) آويخته در دنيا زندگى میکنند. -
صحبوا الدنیا یعنی در هر کاری که تصور کنید، حتّی در حال آب خوردن، صحبت کردن با مردم، سوزن نخ کردن، بعبع گفتن برای بچههای یتیم و یا دستشویی رفتن، با امور دنیوی مصاحبت میکنند درحالیکه جان آنها، از محل اعلی تنزّل پیدا نکرده است. با بدنشان ملازمت دنیوی دارند درعینحال که ارواح آنها، مُعلّق به محل اعلی است. یعنی بدن یک ولی خدا در حالت عادی، اینگونه است که با ما حرف میزند. ولی درعینحال، از ملکوت غائب نیست و این از اعجابها میباشد. وقتی جبرئیل با حضرت مریم سلامالله علیها یا دیگرى گفتوگو میکند، از ملکوتی بودن خود نیفتاده است. مثال ناقص آن، همان است که وقتی با اطّلاعات بسیار ریاضی، برای بچهای جدولضرب میگویید، از آن علوم و حقائق تنزّل نکردهاید؛ با این تفاوت که آنها حصولی بوده و در علوم حصولی تا توجّه نداشته باشید، به ذهن شما نمیآید. اگر دکترای ریاضی باشید، هنگام سوزن نخ کردن، معارف ریاضی بهصورت خودآگاه در جان شما دور میزند. امّا اگر در قلب نشسته باشد، چون در قلب، هیچ غفلتی نیست، در حال سوزن نخ کردن هم شهود ملکوتی هست. برای همین است که حضرت میفرمایند:
«ما رأيت شيئا إلّا و رأيت اللّه قبله و بعده و معه»[195]
وقتی میگوید هیچ شیئی را نمیبینم إلّا اینکه خداوند را با او، در او، قبل و بعد او میبینم یعنی حتماً میتواند آن شیء، گوسفندی باشد که حضرت در حال غذا دادن به او هستند. این إمضاء آن است که هیچ شیئی نیست حتّی کافری که در حال شمشیر زدن به او هستم و یا عمر بن عبدود که سَر او را میبُرم، الّا و رأيتُ اللّه قَبله و بعده و معه و فیه. نفرمودند تنها زمانی که منقطع شدم و فقط در خلوت خود، عبادت میکنم؛ بلکه در همۀ آنات و حالات. قطعاً کسی که به آن مرتبه رسیده که آن مرتبه از ملکوتیّت و عروج را دارد و هیچ تنازلی نمیکند، نازل شده است. معلّم دارای مدرک دکترا، وقتی الف- باء میآموزد، یعنی از آن مرتبه نازل شده است. جان او نازل نشده و در آن مرتبه است، ولی در مرتبۀ فعل، دارد پا بهپای من تنزّل میکند. حال معنای وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ روشن میشود. آنجا ملکوتی است که در هیچ حال، تنزّل ندارد.
خداوند میفرماید:
«وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً»[196]
- و نام پروردگارت را ياد كن و تنها به او دل ببند! –
انقطاع تام، یعنی تمام توجّهات به سمت خداوند باشد. آیا این قابل انجام هست؟ بله؛ اگر قابل انجام نبود که امر نمیشد. آیا پیامبر صلیالله علیه و آله انجام میدهد؟ بله؛ اگر نبود، به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله امر نمیشد. و برای من و شما هم قابل انجام است. همین پیامبری که هیچ انقطاعی از خداوند ندارد، با من و شما حرف هم میزند، جنگ هم میکند، دستشویی هم میرود، غذا هم میخورد. وقتیکه با من و شما حرف میزند، به من و شما توجّه دارد که میتواند سؤالمان را پاسخ دهند. اگر توجّه نکند، نمیفهمد ما چه گفتیم. یعنی در عین اینکه متوجّه ما و زید و عمر و... هست، هرگز از آن مرتبۀ عالی تنزّل نفرمودهاند. اتفاقاً این مرتبه است که خداوند در قرآن، آن را ستوده است. خداوند در قرآن این مرتبۀ امیرالمؤمنین علیهالسلام را ستوده است.
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون»[197]
- سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند همانها كه نماز را برپا مىدارند، و در حال ركوع، زكات مىدهند -
عدّهای گفتهاند حواس امام کجا بوده است؟ اتفاقاً ولیّ شما کسی است که مُلک و ملکوت در درون او جای شود. اگر کسی فقط به ملکوت توجّه داشته باشد و نتواند آن را با توجّه به دنیا جمع کند، اصلاً نمیتواند ولیّ باشد. این فرد فقط فانی فی الله است. خودش رسیده و قدرت ارادۀ خودش را هم ندارد، چه برسد به دیگران؛ و کسی هم که غرق در توجّهات دنیوی باشد، به خدا نرسیده بلکه انسان را به چاه میاندازد.
ولیّ شما کسی است که در عین داشتن تبتّل تام، سر سوزنی در نمازش، از خداوند تنزّل نکرده است. به عین اللّهی، توجّه به کلّ هستی دارد و نهفقط به آن گدا. به این مقام، اصطلاحاً مقام «جمعالجمعی» میگویند. ما اگر بخواهیم به چیزی توجه کنیم، از چیزهای دیگر غافل میشویم. ولیّ در عین اینکه هیچ سر سوزنی از ملکوت منقطع میشود، به ما هم توجّه دارد. به همین دلیل پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله نماز میخواندند، بچّه گریه کرد، نماز را زود تمام کردند. مگر حواس پیغمبر در ملکوت اعلی نبود؟
اگر کسی به خداوند متّصل بود، با چشم خدایی نگاه میکند و لذا به کلّ عالم اشراف دارد. مگر میشود با خداوند اشراف نداشته باشد؟ مگر میشود شما در ذهن من بنشینید و من، هر چه تصوّر میکنم، شما نفهمید؟ به هر چه خداوند توجّه میکند، او هم توجّه میکند؟ خداوند به کلّ هستی توجه دارد. او هم به کل هستی اشراف دارد. تصور آن سخت است. «وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیهالسلام: لَا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيَّةَ ثُمَّ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا»[198]
نگویید ما خداییم؛ ما ربط محض به خداوند هستیم. به خودمان نگاه میکنیم، میبینیم هیچچیزی نداریم. ما را از آن مرتبه تنزّل بدهید، اما دیگر هر چه بگویید، به قامت ما نرسیدهاید. درعینحال اگر بگویید خدا هستید، غلو کرده و اگر بگویید مادون خدایید، هر چه بگویید کم گذاشتهاید.
برداشتهای نادرستی از وحی
با این توجّه، حال موقعیت وحی را ببینید که چه قدر خراب کردهاند!
مورد اول: جبرئیل وایت بُرد آورده و گفته بخوان و حضرت فرمودند: من خواندن و نوشتن بلد نیستم.
مورد دوم: حضرت دچار یک اضطراب شدید شدند. نمایشنامۀ آنهم از رادیو پخش شد. حضرت که از دوسالگی با فوق جبرئیل ارتباط داشتهاند، فرموده باشند: میترسم، و میلرزیدند. اگر کسی با خداوند رابطهای در حدّ دعا برقرار کند و شمعی در وجود او روشن شود، طبیعتاً باید آرام شود.
«الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[199]
- آنها كسانى هستند كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد! –
آیا حضرت که با معدن حقیقت هستی، ارتباط پیداکرده، مضطرب میشود؟
«وَ ألقِ عَصَاکَ فَلَمّا رَءَاها تَهتَزُّ کَآنها جانٌّ وَلَّی مُدبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يامُوسى لاتَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون»[200]
- و عصايت را بيفكن!- هنگامیکه (موسى) به آن نگاه كرد، ديد (با سرعت) همچون مارى به هر سو مىدود (ترسيد و) به عقب برگشت، و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد- اى موسى! نترس، كه رسولان در نزد من نمىترسند! -
آیه خیلی عجیب است. میفرماید: إِنِّي لايَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون. انبیاء در نزد من هراس ندارند. اینجا چند نکته دارد که یکی از آنها را عرض میکنم:
1- خداوند، خودش را معرفی میکند. میفرماید: وجود بحت نامتناهی بسیط الهی، طوری است که به دریا وصل میشوند. من اینگونهام که انبیاء در نزد من هراسی ندارند. اصلاً این یک سنت الهی است که هر کس به خداوند وصل شد، به آرامش مطلق میرسد. حال در بعضی از روایات مصیبتزده اینگونه آمده که حضرت، در حدّ نهایی به خداوند وصل شده و به اضطرابی رسیدهاند که معاذ الله میخواسته خودش را از کوه به پایین پرت کند. بعد با یک حالت مضطرب، کنار حضرت خدیجه برمیگردند. میفرماید: من نمیدانم دیوانه شدهام یا پیغمبر شدهام، چون کسی را دیدم که نمیدانم جبرئیل بود یا شیطان. بعد هم از لرز به خودش میپیچید.
تأملی در معنای مزّمّل
«يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّل»[201]
- اى جامه به خود پيچيده! -
در قرآن مزّمّل را جامه به خود پیچیده، معنا کردهاند و در بعضی از ترجمههای مصیبتزده، آن را گلیم بر خود پیچیده معنا کردهاند. گلیم، زیرانداز است. مگر کسی زیرانداز را روی خودش میاندازد؟ آیا اگر سردتان شود، روی خودتان فرش میاندازید؟ اصلاً شیاطین در این روایت، شبکه درست کردهاند. در آنجا، وایت برد را درست کرده بودند. بعدازآن هم حضرت ترسیدند و نمیدانستند شیطان است یا فرشته؟ و بعدازآن هم، میخواسته خودش را از کوه به پایین بی اندازد. معلوم است چنین انسانی، رو انداز را با زیرانداز اشتباه میگیرد و گلیم را روی خودش میاندازد. بعد در اینجا ترجمۀ مزمّل را گلیم به خود پیچیده، معنا کرده است.
ما نسبت به اهلبیت علیهمالسلام و پیغمبر صلیالله علیه و آله کوتاهی کردهایم. در مسألۀ اهلبیت، چون بحث سرِ دو طایفه بوده، مقداری بیشتر کارکردهایم. امّا پیغمبر را اصلاً رها کردهایم. هرکسی هر چه دلش خواسته، در مورد پیغمبر گفته است. مزمّل یعنی ای کسی که بار رسالت سنگین را بر دوش داری. شتر زامله، به شتری میگویند که آنقدر بارش سنگین است که در راه رفتن، ثقل دارد. خداوند این فعل را به باب تفعّل برده و همراهِ یک ادغام هم شده که این خود، نکته دارد.
ما در قرآن یَتَذَکّرُون و یَذَّکَّرُون داریم. خداوند یکی را ادغام کرده است و در جای دیگر ادغام نکرده است. قرآن حسابوکتاب دارد. اینگونه نبوده که از دستش در برود. آهنگ قرآن، حسابوکتاب دارد. تَنَزَّلُ و تَتَنَزَّلُ را در قرآن داریم. یکجای آن «ت» افتاده و در جای دیگر «ت» هست. قرآن، حسابوکتاب دارد.
آرتور آربری،[202] یکی از مترجمان انگلیسی قرآن است. کتابی جالب تحت عنوان «خدمت و خیانت مترجمان قرآن» نوشته و کتابی هم تحت عنوان «تعبیر قرآن»، بهعنوان مقدمهای بر قرآن نوشته بود. این کتاب را آقای دکتر سهلانی ترجمه کرده است. ایشان چون میخواسته قرآن را آهنگین ترجمه کند، حجم آن زیاد شده و دو جلد گردیده است. یعنی یک جلد قرآن، در دو مجلد چاپشده است. ایشان در هر دو جلد، مقدّمهای دارند. اصلاً معنا ندارد کسی در یک کتاب دوجلدی که ترجمه میکند، دو بار مقدمه بزند. او میگوید آنقدر به شعف آمدم که باید دو بار مقدّمه بنویسم. این دو مقدّمه بسیار خواندنی است. اصلاً این انسان شیفتۀ آهنگ قرآن شده، چون خودش هم متخصّص موسیقی است. میگوید آهنگ قرآن من را مسحور کرده بود که چگونه با آهنگهایش پیام میرساند. کلمات و عباراتش و ادغام و امثال آنکه جای خود دارد.
خداوند در قرآن به حکمت خود قسمخورده است. اصلاً خداوند میتوانست بفرماید یا ایها الزمیل، اما این را به باب تفعّل برده است. باب تفعّل، یک رنج و مشقت همراه خودش دارد. این، متزمّل بوده و این باری است که ثقل بسیاری دارد. از طرفی نفرمودهاند یا ایها المتزمل؛ بلکه ادغام صورت گرفته است. آهنگ را دقت بفرمائید، خیلی ثقل دارد. حالا «گلیم به خود پیچیده»، مدح است یا قدح ؟ خداوند میخواهد برای حبیب خود و محبوبترین خلق نزد خودش، یک لقب بگوید. آیا مثل ما میخواهد همینطور لقبی بگذارد و یا معاذ الله لقب منفی بگذارد؟ انسان معمولی، این کار را میکند؟ اگر بخواهید فردی را با یک لقب تابلو کنید، چه لقبی میگویید؟ اگر کت برعکس پوشیده باشد. آیا به او مثلاً چپّه میگویید؟ آیا یک انسان حکیم این کار را میکند که خداوند خواهان انجام این کار باشد؟ آیا خداوند میخواهد پیغمبرش را در قرآن، الی یوم القیامه و در سند ابدی، خراب کند؟ اینها چه ارتباطی با آیات ذیل دارد؟
«قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً»[203]
- شب را، جز كمى، بپا خيز! نيمى از شب را، يا كمى از آن كم كن، يا بر نصف آن بيفزا، و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان -
میفرماید: چون تو مزمل هستی «إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً»[204]
- چراکه ما بهزودی سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد –
خداوند میفرماید: ثَقيلاً. این ادامۀ همان شبکۀ شیطانی بود که پایۀ نبوّت را میزند. وقتی خشت آن، از اوّل کج باشد، نبوّتی که این باشد، بعد شیطان هم میآید و به پیامبر القاء میکند و ایشان هم متوجّه میشود که این شیطان است و درنتیجه آیات شیطانی درست میشود. قبلاً متذکر شدیم که وحی مثل دریافت شما از خودتان، از سنخ علوم حضوری است. مثلاً آیا وقتی به شما خبر میدهند که پدرتان مُرد، میتوانید شک کنید که آیا من خوشحالم یا ناراحت هستم؟ شک در این راه ندارد، همانطور در اینکه جبرئیل یا شیطان بوده، اصلاً شک راه ندارد.
حکایت آن است که گفتند: دختر کدام امام بود که شغال، بالای مناره او را خورد؟ در جواب گفت:
اولاً: آن دختر نبود و پسر بود.
دوماً: امام نبود و پیغمبر بود.
سوماً: بالای مناره نبود ته چاه بود.
چهارم اینکه شغال نبود، بلکه گرگ بود.
پنجم اینکه او را گرگ نخورد. غلط در غلط.
نکاتی اساسی برای درک صحتوسقم داستانهایی که برای پیامبر گفتهاند
در مورد پیامبر و داستانهایی که گفتهاند:
اولاً اصلاً تجرّد شیطان، به تجرّد عقلی نمیرسد، چراکه وحی، در حیطه عقل نیست. همۀ تجرّد شیطان، در قوۀ وهم و خیال است. یعنی اگر چیزی در حیطۀ برتر از عقل و خیال بود، شیطان اصلاً راه ندارد.
ثانیاً خود او میگوید من به مخلَصین راه ندارم.
ثالثاً وحی در حیطۀ فوق عقل انجام میشود.
رابعاً وحی، علم حضوری است و نه حصولی.
تا پایههای آن درست نشود، همینها را به خورد امثال ما میدهند. پیامبر از کودکی و دوسالگی در ملکوت اعلی حضور داشتند.
این روایت مصیبتزده به اینجا ختم میشود که حضرت خدیجه گفتند: غصه نخور، پسرعمهام کشیش است؛ پیش او برویم ببینیم آیا تو دیوانه شدهای یا اینکه حالَت خوب است. ورقة بن نوفل شرححال را میپرسد و میگوید: نه تو دیوانه نشدهای.[205] آیا نبوّت پیامبر را باید یک کشیش مسیحی تأیید کند؟ باید خون گریست که از کجا به کجا کشیده شده و این به خاطر جهل ماست.
پس هر وحیی با یک معراج صورت میگیرد. وحی از سنخ دریافتهای درونی است. جان ایشان با نظام ملکوت اعلی، متحد شده است. از سنخ دریافتهای مدرسهای نیست که در گوش خوانده شود و بعد، شک کند و فراموشی داشته باشد. او با حقیقت قرآن، متحد شده است.
نور مطلق، در منحطترین جوامع
یک چنین شخصیّتی بین بنده و شما آمده و باید با امثال ابوجهل سر و کلّه بزند تا دست آنها را بگیرد. خیلی عجیب است. اگر دکترا داشته باشیم حاضر نیستیم در دبیرستان درس بدهیم. آیا اگر به افرادی که تحصیلات عالیه دارند، بگویند در مقطع راهنمایی درس دهید، حاضرند؟ حال ببینید چنین شخصیّتی با چنین عظمتی بین افرادی بیاید که:
«تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُم»[206]
- آب لجن سياه مىآشاميديد، و غذاى خشن مىخورديد، و خون يكديگر را مىريختيد -
پیامبر یکی از اصحاب رسول اکرم صلیالله علیه و آله را جایی فرستاده بودند. پس از بازگشت فرمودند چه طور بود؟ گفت یا رسولالله مرا جایی فرستادید که بین خودشان و گاو و گوسفندشان تفاوت چندانی قائل نبودند. کلّ عالم، اینگونه بوده نهفقط جزیرةالعرب. آن عظمت و آن نور مطلق، در شدیدترین مکان از حیث انحطاطات شخصیّتی و انسانی، خودش، جانش و عزیزانش، بین ابوجهلها و ابوسفیانها آمده که به ایشان لطف کند و آنها فحش بدهند و او را شاعر، ساحر، مجنون، مُفتر و کاهن بنامند و سنگ هم به او بزنند و او برای آنان دعا کند. شخصیّتی که اگر بین قاضیها و سلمانها و ابوذرها باشد، فاصلۀ او در حدّ غیرقابلتوصیف است و اگر بین انبیاء باشد، کرامت زیادی کرده که اینقدر خود را تنزّل داده که آنها را دستگیری کند.
هر رنج و مشقّتی از شما، بر پیامبر صلیالله علیه و آله بار میشود
«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم»[207]
- به يقين، رسولى از خود شما به سویتان آمد كه رنجهای شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است! –
این آیه خیلی لطیف است. میتوانست بگوید «لقد جاءکم رسول منکم»، یا «لقد ارسلنا رسولاً فیکم». چرا بهجای آن فعل، جاءکم و بهجای «منکم»، مِن أنفسکم آورده است؟
عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ این قسمت، دو تعبیر دارد. «عزیز» یعنی شیء بسیار مرتفع که چنان تفوّق دارد که کسی نمیتواند در آن نفوذ کند. لازمۀ آن، غیرقابل نفوذ بودن و لازمۀ غیرقابل نفوذ بودن، غلبه است. «عَنَت» یعنی هر نوع رنج و مشقّتی که اختلال ایجاد کند. مشقّتهایى که موجب اختلال شود، عنت است. مفسّرین گفتهاند عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ یک جمله است. یعنی آنچه شما رنج و مشقت میبینید بر پیامبر صلیالله علیه و آله، سخت و ناگوار است ولی به نظر میرسد عزیز، وصف دیگری است.[208] لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ رسولی که عزیز است و چنان تفوّق وبرتری دارد که ما سوی اللّه نمیتوانند نزدیک او شده و در او نفوذ یابند. چه نفوذ ادراکی که بخواهند او را بفهمند و چه نفوذ در شخصیت او. عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ هر رنج و مشقّتی از شما بر پیامبر صلیالله علیه و آله بار میشود. یعنی بر اوست که این رنج و مشقّت را از شما بردارد. حَريصٌ عَلَيْكُمْ بر شما بسیار حریص است. حرص بر چیست؟ حرص بر صفتی مثل مال، ایمان و خوشبختی اطلاق میشود، نه حرص بر انسان.هیچگاه نمیگویند این فرد، بر تو حریص است. پس آیه باید بگوید: حریص علی هدایتکم. درحالیکه میفرماید حَريصٌ عَلَيْكُمْ. این مرتبۀ فوق حدّ تصور از آن مطلب است. بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم بر مؤمنان رئوفِ رحیم است. رأفت همان رحمت بسیار شدید است؛ بهطوریکه شدّت رحمت، باعث میشود نگذارد هیچ ناگواری به او برسد. رحمت با ناگواری جمع میشود، ولی رأفت با آن جمع نمیشود. مثلاً شما بر فرزندتان رحمت دارید و علیرغم اینکه او میگرید، داروی تلخی را به او میدهید. این، رحمت است. رأفت، این است که رحمت شدید شخص به او اجازه ندهد که آن تلخی، طرف مقابل را آزار دهد. خداوند متعال، پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله را، به هر دو صفت رأفت و رحمت، متّصف کرده است. این آیه فقط دو جلسه توضیح دارد. من فقط در حد ترجمهى آیه گفتم.
نکتۀ آیه آن است که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله، اینقدر بر ما رأفت و رحمت دارد که هزار مادر این رحمت را ندارند. خداوند در جای دیگری این رأفت و رحمت را توضیح داده، میفرماید:
«أ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُون»[209]
- آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مىبيند (همانند كسى است كه واقع را آنچنانکه هست مىيابد)؟! خداوند هر كس را بخواهد گمراه میسازد و هر كس را بخواهد هدايت مىكند پس جانت به خاطر شدّت تأسف بر آنان از دست نرود خداوند به آنچه انجام مىدهند داناست. -
فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ. از حسرت اینکه اینها گناه میکنند و کفر میورزند، خودت را نکُش و جانت را نبَر.
«فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً»[210]
- گويى مىخواهى به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند! -
داری جانت را به هلاکت میاندازی. خداوند مثل ما اغراق نمیکند. اگر ما 10 دقیقه یکجا معطّل شویم میگوییم کجا بودی؟ یک ساعت است منتظریم؟ یا اگر کمی سرمان درد میکند، میگوییم داشتیم میمردیم. ولی اگر خداوند متعال میفرمایند جانت را به هلاکت نینداز و خودت را نکُش، یعنی پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله واقعاً دارند تا این آستانه پیش میروند.
کدام پدر و مادری هستند که از خطاهای بچۀ خود، به این حدّ برسند؟ آنهم پدر و مادری که ظرفیّت نبوی داشته باشند. اگر مادری از دست بچۀ خود دق کند، به خاطر ظرف کوچک اوست؛ اگر ظرف پیامبر را داشته باشد، عین خیالش نیست. یعنی دیگر ناراحتیها، در ظرف وجودی او به خاطر وسعتش، تلاطم ایجاد نمیکند. حال اگر ظرف فردی، اقیانوس بیکران باشد و بخواهد به هلاکت بیفتد، یعنی او چقدر رأفت دارد! اگر در یک ظرف کوچک آب فوت کنیم، آب درون آن به بیرون میریزد؛ اما اگر در اقیانوس فوت کنیم، تکان نمیخورد. اگر اقیانوس باشد و به او بگویند داری خودت را میکشی، اینجا مشخّص میشود او قابل قیاس با پدر و مادر معمولی نیست. البتّه آیه، مربوط به زمان پیامبر و افراد اطراف آن حضرت نیست. آیه شامل حال همۀ من و شما میشود. این فرد، صِرف معلّم و رسول و نبی و مُبشّر و مبلّغ و مُنذر نیست که بگوید: ما گفتیم و رفتیم؛ چه کار کنیم که نمیپذیرند؛ من اینجا برای تبلیغ آمدهام و مطلبی بالای منبر گفتهام؛ اگر نپذیرفتید با خودتان است.
توجّه بیشتر به ساحت پدر واقعیمان، رسول اکرم صلیالله علیه و آله
پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله أبِ رئوفی است که رحمت او در این حدّ است که نمیگوید من گفتم و رفتم و مردم نمیپذیرند. پدر که نمیتواند بگوید من فرزندم را هدایت کردم، دیگر به من مربوط نیست.
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش[211]
پدر رنج میکشد و حرص میخورد. حضرت خودشان فرمودند من پدر شما هستم. هر که میخواهد با رسولالله صلیالله علیه و آله صحبت کند هرچند سیّد نباشد، خود آقا مجوّز این را دادهاند که بگوید پدر جان.
«أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[212]
اگر انسان در جایگاه احترام است، میگوید یا رسولالله؛ ولی همیشه اینطور نیست. خیلی اوقات خصوصاً وقتی به عطوفت پدر توجه میکنیم نمیگوییم یا رسولالله! بلکه میگوییم باباجان! پدر جان! این، باید توجّهی برای همۀ ما باشد. توجّه بیشتر به ساحت پدر واقعیمان، رسول اکرم صلیالله علیه و آله باشد. پدرها سه تا هستند:
«أبٌ وَلَدَک، أبٌ زَوَّجَک و أبٌ عَلَّمَک»[213]
در بعضی از روایات میفرمایند پدران پنجتا هستند. این سه پدر، قطعی است. پدر همۀ عالم هستی، آقا رسول اکرم صلیالله علیه و آله میباشند، آنهم با چه حدّ از طراوت و عطوفت، آنهم نهفقط برای مشقّتهای دستهجمعی، بلکه مشقّت تکتک افراد امّت. یعنی حتّی اگر در این امّت، همه سلمان و ابوذر باشند و فقط یک نفر مشکل داشته باشد. خداوند متعال میفرمایند:
«لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ»[214]
- گويى مىخواهى جان خود را از شدّت اندوه از دست دهى به خاطر اينكه آنها ايمان نمىآورند! -
نه اینکه بگوییم حالا ده تا بچه داشتیم هر ده تا ضایع شدند و این پدر، دارد دقّ میکند. حتّی اگر یک بچّه هم ضایع شود، این حالتِ پدر، صادق است. پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله رنج میکشیدند، نهفقط رنجهایی که ما را جهنّمی میکند بلکه گناهان، شرکهای خفیّ و جلیّ، تا مشکلات خانوادگی، ایشان را به رنج میاندازد. اگر زن و شوهرها بدانند مشکلات خانوادگی آنان، پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله را ناراحت میکند، سعی میکنند با هم بهتر باشند، عطوفت به خرج دهند و گذشت داشته باشند. قطعاً اگر پدر شما بفهمد با خانمتان دعوا کردید، یا با شوهرتان دعوایتان شده، ناراحت میشود. صد هزار برابر پدر و مادرتان که اگر بفهمند ناراحت میشوند، مطلق عنت و رنج و مطلق مشقت، پیامبر صلیالله علیه و آله را ناراحت میکند. منتهی ایشان ظرفیتی دارند که هلاکشان نمیکند. وقتی آقا امیر مؤمنان علیهالسلام، صفات متّقین را میگفتند همّام مُرد. منافقی گفت اگر اینطور است، چرا خود حضرت نمردند؟ توجّه ندارد که ظرف همّام محدود و ظرف او، بیکران و دارای شرح صدر الهی است. با این توجّه، توجّه بیشتری به پدر حقیقی و اصلی خودمان داشته باشیم.
مؤمن، دست پدر و مادر را میبوسد
خضوع و تذلل در برابر پدر و مادر زمینۀ خضوع و تذلل و عبودیت در برابر خداوند را در شما تقویت میکند. روبوسی و دست دادن، برای دو نفر همشأن است. در مواجهه با والدین باید دستبوسی کرد. حتماً عزیزانی که پدر و مادرشان در قید حیاتاند، تا پدر و مادر را میبینند، دست آنها را بدون استثناء ببوسند. این کار برای یک مؤمن، کاری ابتدایی است. اگر تابهحال این کار را نکردهایم، به خاطر تربیتهای تلویزیونی ما بوده است. قدیم، این کار را میکردند. یکی از علماء ربانی میفرمودند: باید پدر و مادرها خودشان این را به بچهها یاد دهند؛ چراکه بچّه اگر دست پدر و مادرش را نبوسد، از خیری محروم میشود که روز قیامت جایگزین ندارد، و در آن زمان این را متوجّه خواهند شد. بعضی از تواضعها بیخود است و باعث شکست افراد میشود و کسر پیدا میکنند. پدر و مادر، حتماً اجازه داده و خودشان یاد بدهند. آنها که پدر و مادری دارند، چهل روز توجّه به اصلاح رفتار، نسبت به پدر و مادر نمایند. نباید جلوی پدر و مادر، پا دراز شود. گاهی پدر نشسته، فرزند هم دراز کشیده و مشغول دیدن تلویزیون است. باید احترام گذاشته شود. حتماً باید بدو ورود که آنها را میبینند و به آنها سلام میکنند و موقع خداحافظی، دستشان را ببوسند. بسیار راحت است و مشقّت زیادی ندارد. حتماً پدر و مادرها، خودشان به بچهها یاد بدهند که این کار را انجام دهند. نه اینکه مادر بگوید بچّه بیا دست مرا ببوس. مادر به بچّه بگوید برو دست پدرت را ببوس، و پدر بگوید دست مادرت را ببوس. این سنّت است؛ همانطور که وقتی به هم میرسیم سلام میکنیم. یکی از اجزاء سلام و علیکهای بچهها با پدر و مادرها، دست آنها را بوسیدن است.
تأسّی به نبیّ رحمت، راه را باز میکند
آن عطوفت و رأفت همراه با عشق، چنان انسان را بالا میبرد که هیچچیزی اینقدر او را بالا نمیبرد. از مرحوم آیتالله مرعشی نجفی نقل است که از ایشان پرسیده بودند چطور به اینجا رسیدید؟ ظاهراً ایشان خدمت امام زمان هم رسیدهاند. گفته بودند: «یکبار وقتی 8-7 ساله بودم مادرم گفت: آقا سیّد محمود، پدرت را صدا بزن. من دیدم پدرم خواب است. نمیشود امر مادرم را اطاعت نکنم؛ همچنین نمیشود پدرم را اذیت کنم. پایین پای ایشان نشستم و شروع به بوسیدن پای ایشان کردم. آنقدر بوسیدم تا بیدار شدند. فکر میکنم این قضیه، از آن احترامهایم، مِنجمله رفتار آن روز من بوده است.»
بچۀ هشتساله عجب فهمی دارد! فهم انسان چهلساله به اینجا نمیرسد. کسی بیخود بهجایی نمیرسد منتهی اینها باید بجوشد.
چهبسا گرههایی که با عطوفت نسبت به حیوان باز میشود. شیخ گربه، طلبهای بود. شبی بلند شده بود تا برای خواندن نماز شب، بیرون برود. دید هوا بسیار سرد است و گربهای گوشهای کِز کرده و در حال مردن است. به خاطر عطوفتی که داشت، گربه را داخل آورد. برای او جای گرمی درست کرد. در اثر این کارها به نماز شب نرسید. همان شب، این قابلیّت در او بود که واقعهای برای او اتّفاق افتاد و بعضی از مراتب حقائق را دید.
کسی نیکویی با سگی گم نکرد، چه برسد به نیکویی با مؤمن یا استاد یا پدر و مادر یا عالم ربّانی و یا رسول اکرم صلیالله علیه و آله. منتهی آن چیزی که از جان بلند شود. آیا عاشق و معشوقها را دیدهاید که چطور به هم نگاه میکنند؟ بودند کسانی که اینگونه به قرآن نگاه میکردند و میگفتند نمیتوانم از آن چشم بردارم. خداوند رئوف و رحیم است؛ این وصف خود خداوند متعال است. خداوند این وصف را به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله داده است؛ و کسی که مؤمن و متأسّی به پیامبر است، همین تأسّی راه او را باز میکند:
«لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رسولالله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرا»[215]
- مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند -
و الحمد لله رب العالمین
[1]- سو ره مبارکه بقره - آیه 35
[2]- سوره مبارکه هود - آیه 48
[3]- سوره مبارکه صافات - آیه 104 و 105
[4]- سوره مبارکه نمل - آیه 9
[5]- سوره مبارکه آل عمران - آیه 55
[6]- سوره مبارکه ص - آیه 26
[7]- سوره مبارکه مریم -آیه 12
[8]- سوره مبارکه مریم - آیه 7
[9]- دو کتاب برای مطالعه معرفی میکنیم. یکی کتاب «پیامبر رحمت» نوشتۀ حضرت آیتالله جوادی آملی، و یکی کتاب «سیرت جاودانه» نوشتۀ سید جعفر مرتضی عاملی. البته اصل این کتاب با عنوان الصحیح من السیره است که 35 جلد میباشد، که آقای محمد سپهری در 2 جلد به نام سیرت جاودانه خلاصه و ترجمه کرده است. کتاب اولی، توصیف شخصیت پیامبر و کتاب دومی در مورد سیرۀ پیامبر است.
[10]- سوره مبارکه انعام – آیه 151
[11]- سوره مبارکه اسراء – آیه 31
[12]- سوره مبارکه زخرف – آیه 22 و 23
[13]- سوره مبارکه انعام – آیه 140
[14]- سوره مبارکه انعام – آیه 137
[15]- سوره مبارکه شعراء – آیه 198 و 199
[16]- سوره مبارکه نحل – آیه 36
[17]- سوره مبارکه ذاریات – آیه 36
[18]- سوره مبارکه جمعه – آیه 2
[19]- الكافي (ط - الإسلامية) - ج2 - ص307 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیالله علیه و آله كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً وَ كَادَ الْحَسَدُ أَنْ يَغْلِبَ الْقَدَر.
[20]- سوره مبارکه علق – آیه 6 و 7
[21]- سوره مبارکه فجر – آیه 15 و 16
[22]- سوره مبارکه ملک – آیه 10 و 11
[23]- سوره مبارکه بقره – آیه 49
[24]- جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام- ج15 - ص 92: الشرط الثاني (در زکات چارپایان) السوم فلا تجب الزكاة في المعلوفة إجماعا.
[25]- سوره مبارکه زخرف – آیه 54
[26]- سوره مبارکه نحل – آیه 80
[27]- البته اختلافی است، عدهای میگویند رود نیل بوده و عدهای معتقدند دریای سرخ بوده است.
[28]- سوره مبارکه شعراء – آیه 61 تا 63
[29]- محجه البيضاء - ج4 - ص147
[30]- سوره مبارکه طه – آیه 77
[31]- سوره مبارکه اعراف – آیه 138
[32]- سوره مبارکه طه – آیه 85
[33]- سوره مبارکه حشر – آیه 14
[34]- شبیه این فرمایشات، در خطبۀ 26 نهج البلاغه هم هست.
[35]- نهج البلاغة (للصبحي صالح) – خطبه 2 - ص47
[36]- الجواهر السنية في الأحاديث القدسية (كليات حديث قدسى) – شیخ حر عاملی- ص709
[37]- سوره مبارکه نبأ – آیه 40
28- سوره مبارکه مائده – آیه 4
29- سوره مبارکه اعراف – آیه 179
30- سوره مبارکه مومنون – آیه 14
31- الكافي (ط - الإسلامية) - ج2 - ص352
32- دیوان امام خمینی – ص 94
33- دیوان شمس - غزل شمارۀ ۶۳۷
34- المزار (للشهيد الاول)- ص 47
33- غزلیات سعدی - غزل شمارۀ 509
[46]- سوره مبارکه مدثّر - آیه 1
[47]- دثار (بكسر اوّل) لباسى است كه روى لباسها بر تن كنند. و لباسى است كه شخص در خواب آنرا بهروى خود مي كشد. قاموس قرآن- ج2 - ص 329
[48]- سوره مبارکه مدّثر- آیه 2
[49]- سوره مبارکه ضحی - آیه 6
[50]- کشف الغمه- ج 2- ص 135؛ بحار- ج 43- ص 344
[51]- نهج البلاغة (للصبحي صالح) - خطبه 184- ص 268
[52]- ماعز یعنی بُز؛ قرن هم به معنای شاخ است. شاخ بز، شاخ نرمی است و خیلی زود شکسته میشود و نمیتوان با آن جنگید.
[53]- مجموعه ورام - آداب و اخلاق در اسلام - ترجمه تنبيه الخواطر - ص 19
[54]- آیا تابهحال صرفاً برای دعا کردن شخص دیگری به حرم رفتهاید؟ نه به این صورت که برای خودتان حرم بروید و عدّهای را هم دعا کنید، بلکه اختصاصاً برای یک نفر به حرم یا مسجد بروید بگویید اینجا آمدهام تا برای رفو کردن شخصیّت او و ترمیم نواقص او دعا کنم. آیا ما برای عزیزانمان این کار را میکنیم؟ شاگرد امیرالمؤمنین علیهالسلام برای کسی که روی او آشغال ریخته، این کار را میکند.
44- سوره مبارکه اعراف – آیه 157
45- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم – حسن مصطفوی - ج 1- ص 135
46- سوره مبارکه عنکبوت – آیه 48
47- غزلیات حافظ – غزل شماره 167
48- سوره مبارکه انعام – آیه 92
49- سوره مبارکه بلد – آیه 1 و 2
50- اشاره به خطبۀ 26 نهج البلاغه، نهج البلاغة (للصبحي صالح) – ص 68
[62]- این قسمتها در قرآن نیست. قرآن مطالبی دارد که نشان میدهد چه نفوسی چه کارهایی کرده اند.
[63]- سوره مبارکه انعام – آیه 92
[64]- تفسير الصافي - ج2 - ص 242
[65]- سوره مبارکه جمعه – آیه 2
[66]- سوره مبارکه سبأ – آیه 28
[67]- الكافي (ط - الإسلامية) - ج8 - ص 110
[68]- مکارم الاخلاق – ص ۱۸
[69]- سوره مبارکه انفطار – آیه 6 و 7
[70]- سوره مبارکه علق – آیه 3
[71]- سوره مبارکه اعراف – آیه 179
[72]- الكافي (ط - الإسلامية) - ج1 - ص 296
[73]- قرطاس: کاغذ
[74]- الكافي (ط - الإسلامية) - ج8 - ص 322
[75]- سوره مبارکه فتح – آیه 1
[76]- آنها هم خدا را به عنوان خالق کل و به عنوان رب الارباب قبول داشتند. شرک آنها در بحث ربوبیت، آن هم ربوبیتهای جزئی بود. و لَئِن سَألتَهُم مَن خَلَقَ السَّمواتِ وَالأرضَ لَیَقُولُنَّ الله. سوره مبارکه لقمان، آیه شریفه 25.
[77]- الكافي (ط - دارالحديث) - ج1- ص437
[78]- الكافي (ط - دارالحديث) - ج1- ص 639
[79]- مثل تورات که شِمَح شِمَح بود، یعنی میشنیدند و حفظ میکردند.
[80]- تفسیر الصافی- ج ۲- ص ۱۴۰- ذیل آیۀ ۹۳سوره انعام
[81]- سوره مبارکه بقره – آیه 3
[82]- سوره مبارکه بقره – آیه 177
[83]- سوره مبارکه بقره – آیه 78
[84]- سوره مبارکه آل عمران – آیه 20
[85]- سوره مبارکه آل عمران – آیه 75
[86]- سوره مبارکه جمعه – آیه 2
[87]- سوره مبارکه یونس– آیه 38
[88]- سوره مبارکه بقره – آیه 23
[89]- سوره مبارکه یونس – آیه 16
[90]- سوره مبارکه هود – آیه 49
[91]- سوره مبارکه قصص – آیه 86
[92]- سوره مبارکه بقره – آیه 78
[93]- سوره مبارکه نحل – آیه 123
[94]- عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية - ج4 - ص 121
[95]- سورۀ مبارکه اعراف – آیه 157
[96]- سورۀ مبارکه بقره – آیه 4
[97]- سورۀ مبارکه عنکبوت – آیه 51
[98]- سورۀ مبارکه نساء – آیه 105
[99]- سپس نزديك تر و نزديك تر شد،تا آنكه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود. سورۀ مبارکه نجم – آیه 8 و9
[100]- البته این مثال ناقص است و مثال بدی هم هست و تنها برای اینکه بحث خیلی گنگ نباشد عرض شد.
[101]- سوره مبارکه نساء – آیه 113
[102]- العلم الانطباعى هو حصول العلم بالشيء بعد حصول صورته فى الذهن و لذلك يسمى علما حصوليا. (علمی که از طریق صورت یا مفهوم ذهنی حاصل شود را علم حصولی نامند.) العلم الحضورى هو حصول العلم بالشيء بدون حصول صورته فى الذهن كعلم زيد لنفسه. (علمی که بدون واسطه، به ذات معلوم تعلق میگیرد، و وجود عینی معلوم برای عالم، منکشف گردد، علم حضوری نام دارد.) كتاب التعريفات - السيد الشريف على بن محمد الجرجانى - ص 67
[103]- الكشف فى اللغة رفع الحجاب و فى الاصطلاح هو الاطلاع على ما وراء الحجاب من المعانى الغيبية و الامور الحقيقية وجودا و شهودا. (كشف در لغت به معنى رفع حجاب است و در اصطلاح عرفاء بمعنى اطلاع بر ما وراء حجاب است از معانى غيبى و امور خفيه.) همان – ص 80
[104]- مثنوی مولوی
[105]- بحار الأنوار (ط - بيروت) - ج67 - ص174
[106]- سوره مبارکه بقره – آیه 31
[107]- إقبال الأعمال (ط - القديمة) - ج2 - ص 606
[108]- نهج البلاغة (للصبحي صالح) – خطبۀ قاصعه – ص 300
[109]- آن ملک به اقتضای بیانات قرآن، باید روح اعظم باشد.
[110]- سوره مبارکه احزاب – آیه 7
[111]- كامل الزيارات- النص- ص 16
[112]- غرر الاخبار – ص 195
[113]- توضیح این مطلب خواهد آمد.
[114]- بحار الأنوار (ط - بيروت)- ج16- ص 210
[115]- الغيبة (للطوسي)- كتاب الغيبة للحجة- النص - ص 285
[116]- من لا يحضره الفقيه - ج2 - زيارة جامعة لجميع الأئمة - ص 609
[117]- سوره مبارکه نساء – آیه 64
[118]- سوره مبارکه توبه – آیه 74
[119] كنز الفوائد، ج2، ص: 37
[120]- نام پولس در احادیث اسلامی آمده است؛ و در برخی احادیث، از وی به عنوان گمراهکننده مسیحیان، و در کنار افرادی چون قابیل، نمرود، فرعون و سامری یاد شده است که در قسمتی از اعماق جهنم به نام «سَقَر» معذب خواهد شد؛ و در برخی دیگر از روایات از شیاطینی که پس از انبیا مردم را گمراه ساختهاند یاد شده و پولس شیطانی خوانده شده است که پس از عیسی مردم را به بیراهه کشاند. نورالثقلین - ج ۱- ص ۸۵؛ بحارالانوار- ج ۸- ص ۳۱۰ ـ ۳۱۱؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال- ص ۲۱۶؛ خصال- ج ۲- ص ۳۹۸ و ۳۹۹
[121]- یسوع یعنی حضرت عیسی علیه السلام.
[122]- سوره مبارکه حجر – آیه 29
[123]- البته این عبارات توضیح دارد؛ همین معنای ظاهری که مثلاً یک گِلی درست کرده، بعد هم فوت کرده و او بلند شده، نیست.
[124]- سوره مبارکه بقره – آیه 38
[125]- یعنی بیاورد هر چیزی را.
[126]- همین که قرآن میفرماید بالای ساقه عرش.
[127]- یعنی میخواستند از حضرت عیسی مچگیری کنند.
[128]- لاویها یعنی همان کاهنان یهود.
[129]- مِسیا یکی از القاب پیامبر اکرم در کتب آسمانی است.
[130]- سوره میارکه صف – آیه 6
[131]- جارچی: منادی. کسی که آواز دهد مردم را در کاری . نداکننده . لغت نامه دهخدا
[132]- اَشِعیا جزء کتابهای متن مقدس است؛ چون متن مقدس دو جزء دارد یکی عهد قدیم و یکی عهد جدید. اشعیا جزء کتابهای عهد قدیم است.
[133]- سوره مبارکه طه – آیه 108
[134]- تفسير الصافي- ج3- ص 212
[135]- روز در اینجا به معنای 24 ساعت نیست.
[136]- سوره مبارکه قیامت– آیه 9
[137]- سوره مبارکه غافر – آیه 16
[138]- این چهل سال، گردش خورشید و ماه نیست. چهل، عددی است که در جای خود باید توضیح داده شود.
[139]- نفخه دوم، نفخه اماته است كه پس از دميدن ، يك نفر هم در زمين و آسمانها باقى نمى ماند.
[140]- العصمة ملكة اجتناب المعاصى مع التمكن منها. كتاب التعريفات - السيد الشريف على بن محمد الجرجانى - ص 65.
[141]- سوره مبارکه نازعات - آیات 15 و 16 و 17
[142]- سوره مبارکه طه - آیه 9
[143]- سوره مبارکه طه - آیه 10
[144]- سوره مبارکه طه - آیه 11
[145]- سوره مبارکه فرقان - آیه 60
[146]- سوره مبارکه انعام - آیه 18
[147]- سوره مبارکه فرقان - آیه 61
[148]- سوره مبارکه فرقان - آیه 63
[149]- البلد الأمين و الدرع الحصين - ص 183
[150]- این، کار قوه واهمه است.
131- سوره مبارکه فاطر - آیه 1
132- (اصطلاح كلامى)؛ فرقهای از متكلمان كه قائل به جسمانیت خداوند هستند.
[153]- سوره مبارکه فرقان - آیه 59
[154]- سوره مبارکه شوری - آیه 51
[155]- سوره مبارکه شعراء - آیات 193 و 194
[156]- سوره مبارکه علق - آیه 1
[157]- صحیح بخاری- با شرح کرمانی ط بیروت - ج 1 ص 29 – 40؛ و نظیر همین روایت در صحیح مسلم ج 1 - ص 97 و تاریخ طبری - ج 2 - ص 47 و کتابهای دیگر نیز نقل شده است.
[158]- سوره مبارکه نمل - آیه 6
[159]- سوره مبارکه نمل - آیه 7
[160]- البته «تلقی میکنی» ترجمۀ غلط است.
[161]- سوره مبارکه قیامة - آیات 16 و17
[162]- سوره مبارکه قیامة - آیه 18
[163]- فقه القرآن - ج1 - ص 101
[164]- سوره مبارکه بقره - آیه 40
[165]- سوره مبارکه بقره - آیه 104
[166]- مانند کلمۀ سام و سلام. در زبان عبری، سام علیکم یعنی مرگ بر شما.
[167]- الكافي - ج2 - ص 368
[168]- سوره مبارکه نمل - آیه 6
[169]- البته مواجه نمیشوید. ما مجبور یم علم حصولی را مثال بزنیم.
[170]- توضیح بیشتر این مطلب ان شاء الله خواهد آمد.
[171]- قرآن به حکمت خود قسم خورده است. کلمات قرآن، مینا کاری و دقیق کار گذاشته شده و اینگونه نیست که برای انتخاب کلمات، تاس ریخته باشند. برای مفهوم گناه در قرآن، 17 واژه داریم: ذنب، اثم، حنث، خطیئه، سیّئه، عصیان، عدوان، معصیت و... این طور نیست که مثلاً بگوید حوصلهمان سر رفت از این که همه جا ذنب به کار بردیم، حالا از کلمه اثم استفاده کنیم.
تسامح به اعراب قرآن مکن که محرم به یک باره مجرم شود
[172]- سوره مبارکه فصلت - آیه 44
[173]- سوره مبارکه ق - آیه 16
[174]- سوره مبارکه انفال - آیه 24
[175]- سوره مبارکه اعراف - آیه 56
[176]- اگر ابن سینا، یک نابغۀ بینظیر نباشد حداقل کم نظیر است، کتاب شفای او که از سنگینترین کتابهای فلسفی است، بدون منبع و مطالعه، آن هم در مسافرت، توسط بهمینار نوشته شده است. یعنی ابو علی سینا میگفته و بهمینار مینوشته است. در مسافرت که انسان، تمرکز هم ندارد. قسمت برهان را طیّ چند روزی که فرصتی بوده، گفته است.
آیت الله مصباح یزدی فرمودهاند آنچه ایشان طی چند روز نوشتهاند، ما 6 ماه یا 3ماه درس گرفتیم. ابن سینا یک آدم معمولی نبوده، یک نابغه هزاره بوده؛ یعنی در هر هزار سال، یک نفر در کلّ نفوس، این گونه میباشد.
[177] - دلائل الصدق لنهج الحق - ج2 - ص 57 / الاشارات و التنبيهات - ص 161
[178]- مناقب ابن شهر آشوب- ج ۴- ص ۴۲۴؛ بحار الانوار- ج ۵۰- ص 311
[179]- اشاره به قصۀ مکر خرگوش- مثنوی معنوی- دفتر اول
157- إعلام الورى بأعلام الهدى - الفصل الرابع في ذكر طرف من مناقبه و مختصر من أخباره و مآثره - ص 291
[180]- بحار الأنوار - ج66 - باب 37 صفات خيار العباد و أولياء الله و فيه ذكر بعض الكرامات التي رويت عن الصالحين – ص 293
157- إعلام الورى بأعلام الهدى - الفصل الرابع في ذكر طرف من مناقبه و مختصر من أخباره و مآثره - ص 291
[182] - الإختصاص - ص 369
[183] - بحار الأنوار - ج15 - ص 24
[184]- شرح أصول الكافي (صدرا) - ج3 - ص445
[185]- نهج البلاغة (للصبحي صالح) – نامۀ 28 - ص 385
[186]- الغيبة (للطوسي)- كتاب الغيبة للحجة- النص - ص 285
[187]- سوره مبارکه قمر – آیه 50
[188]- بحار الأنوار - ج26 - باب 14 نادر في معرفتهم صلوات الله عليهم بالنورانية و فيه ذكر جمل من فضائلهم - ص 2
[189]- نهج البلاغة (للصبحي صالح) – خطبۀ قاصعه – ص 300
[190]- ينابيع المودة - باب 14- ص 65
[191]- تفسیر نمونه – ج 1- ص 16
[192]- تهذيب الأحكام - ج6 - ص114
[193]- متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب) - ج2 - 64
[194]- نهج البلاغة (للصبحي صالح) - ص 495
[195]- شرح أصول الكافي (صدرا)- ج1- ص 250
[196]- سوره مبارکه مزمل - آیه 8
[197]- سوره مبارکه مائده - آیه 55
[198]- الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) - ج2 - ص 438
[199]- سوره مبارکه رعد - آیه 28
[200]- سوره مبارکه نمل - آیه 10
[201]- سوره مبارکه مزمّل - آیه 1
[202]- Arthor John Arberry
[203]- سوره مبارکه مزمّل - آیات 2 و 3 و 4
[204]- سوره مبارکه مزمّل - آیه 5
[205]- صحیح بخاری- با شرح کرمانی ط بیروت - ج 1 ص 29 – 40؛ و نظیر همین روایت در صحیح مسلم ج 1 - ص 97 و تاریخ طبری - ج 2 - ص 47 و کتابهای دیگر نیز نقل شده است.
[206]- نهج البلاغة (للصبحي صالح)- خطبه 26 – ص 68
[207]- سوره مبارکه توبه - آیه 128
[208]- البته این طور نیست که حتماً آیه این مطلب را بگوید، ولی به نظر بنده این طور میآید.
[209]- سوره مبارکه فاطر - آیه 8
[210]- سوره مبارکه کهف - آیه 6
[211]- غزلیات سعدی – غزل شماره 38
[212]- التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام - ص 329
[213]- تحریر المواعظ العددیة- ص 247
[214]- سوره مبارکه شعراء- آیه 3
[215]- سوره مبارکه احزاب - آیه 21