پایان تاریخ و نبرد نهایی- فصل اول
یادداشت دفتر نشر
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر شما از آن دسته آدمهایی هستید که برایتان مهم نیست مسیر حق و باطل از ابتدا تا کنون و پس از این، چه فراز و نشیبهایی را طی کرده و خواهد کرد، شاید این کتاب، به درد شما نخورد.
همچنین اگر آنقدر سرگرم زندگی شخصیتان هستید که اهمیتی ندارد هر کدام از ما میتوانیم با نگاهی صحیح به گذشته، نقشی کلیدی در آیندۀ بشریت بازی کنیم، باز هم این کتاب شاید دردی از شما دوا نکند.
کافیست دنیای شما از مرزهای شخصی خودتان کمی فراتر رفته باشد و به واقعیتهای جاری جهان، سرَکی کشیده باشید؛ آن وقت است که جداً خواندن، لذت بردن و بهکار بستن این کتاب را به شما توصیه میکنیم.
این کتاب، تصویری از کارزار جبهۀ حق و باطل از ابتدای خلقت تا قیام قیامت است:
فصل اول، به ابتدای این جدالِ همیشگی و استراتژی هر دو جبهه در این نبرد میپردازد.
فصل دوم، مروری به آینده و پایان پیکار حق و باطل از نگاه کتاب خداوند است که در آن ثابت میشود در مقاطع تاریخی، همواره غلبه برای جبهۀ حق بوده است.
فصل سوم، به جریان کارگردانی فریبکارانۀ آیندهنگاری در تصویر پایان تاریخ میپردازد.
فصل چهارم تلاش میکند چهرهای از یهود، مهمترین این آیندهنگاران، از منابع معتبر، ترسیم کند.
فصل پنجم، از منابع قطعی ثابت میکند که رژیم اسرائیل، در نبرد نهایی در مقابل جبهۀ حق، شکست خواهد خورد و نابود خواهد گشت.
و فصل ششم نیز به معرفی مهمترین وظایف عملی و علمی ما از جمله علم به زمان و ارکان آن به عنوان رکن اصلی آمادگی برای شرایط آخر الزمانی میپردازد.
محور این مطالب، سخنرانیها و درسهای مفسر گرانقدر و استاد محترم، حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ مهدی نخاولیC در مراکز علمی و معرفتی بوده که به این شکل، تدوین یافته و تقدیم میشود.
اینک شما و پردههایی از پایان تاریخ و نبرد نهایی...
دفتر نشر معارف راه حق
حفظ و نشر آثار مفسر گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
استاد حاج شیخ مهدی نخاولی
مشهد مقدس
آبانماه 1403
فصل اول
حق و باطل در نبرد همیشگی
چيستی حق و باطل
امتداد خط حق و باطل در جهان ما
جبهۀ حق؛ پيروز هميشگی اين نبرد هميشگی
نمونههايی از بروز غلبۀ حق در مقاطع سرنوشتساز
سياست گامبهگام جبهۀ باطل
شواهدی در صدر اسلام
يک) عملکرد برخی از صحابه
دو) تشييع امام حسن مجتبیعلیهالسلام
سه) مزدوران معاويه و سياستِ «بزن، در رو»!
سياست گامبهگام جبهۀ باطل در دنيای معاصر
حضور نظامی؛ روش ابتدايی استعمار
نفوذ در ملتها؛ شيوۀ ديگر استعمار
شيفتهساختن نسبت به فرهنگ باطل؛ شيوۀ استعمار نو
سابقۀ آمريکا و نگاهشان به مسلمانان
سياست کنونی دشمن تا هدف نهايی
سرانجام قوم ذليل، شکست و نابودی است
سياست جبهۀ حق؛ مقابلۀ تمامعيار
موارد دستور به جنگ در قرآن کریم
يک) جنگ در مقابل جنگ
دو) جنگ در مقابل فتنه
سه) جنگ در مقابل تجاوز و تعدی
چهار) جنگ در مقابل عهدشکنی
حدود جنگ و صلح در اسلام
تأويل قرآن کار هر مفسری نيست!
نصرت الهی در گرو جهاد در راه خدا
اطاعت از کفار و منافقين ممنوع!
دستور قرآن به تشکيل بسيج مردمی
ملزومات بسیج مردمی
(1) تقويت بنيۀ معنوی رزمندگان
توحید عملی در جنگ بدر
انگیزۀ صحابه از شرکت در جنگ بدر
معجزات الهی در جنگ بدر
الف) امداد ملائکه
ب) تصرف در بینایی مسلمانان و کفار
ج) کمسو نمودن دیدگان کفار
جنگ بدر، درس عملی «توحید» بود
(2) پرهیز از دلبستگی به دنیا
(3) تقويت بنيۀ نظامی جبهۀ حق
دشمنِ نزديکتر را دريابيم
برخورد قاطع
پاسخ به مخالفين تقويت بنيۀ دفاعی اسلام
از ابتدای عالم تا کنون و تا زمانی که حق و باطل وجود داشته باشد، بهطور طبیعی، تقابل و جنگ بین حق و باطل نیز وجود خواهد داشت.[1] و اگر در عالم، جنگ یا برخوردی نباشد، بدین معناست که یا طرف حقی وجود ندارد، یا اینکه طرف حق، ضعف دارد؛ وگرنه محال است که حقِ سالمِ رویپا و با استقلال، وجود داشته باشد و در عین حال، دشمنان حقیقت، متعرض آن نشوند.
گاهی برخی از نوجوانان میپرسند: چرا آمریکا و اسرائیل با ما جنگ دارند؟ در پاسخ باید گفت: به همان دلیل که قابیل با هابیل جنگ داشت؛ و به همان دلیل که افرادی همچون ابوجهل و ابولهب و کفار با رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله و سپاه اسلام در جنگ بودند!
گرچه ما هابیل و پیغمبر نیستیم، ولی جریان تقابل حق و باطل، همیشه بوده و هست و خواهد بود؛ و اگر گروهی بر حق مستقر شدند، اهل باطل، این کانون حقطلبی را تحمل نخواهند کرد؛ ازاینرو اگر مشاهده شد که دشمنان در قبال مؤمنین، تحمل و سکوت نموده و مسالمت و همزیستی اختیار کردهاند، فهمیده میشود که یا حزب باطل، بسیار ضعیف و ناتوان است، یا جبهۀ حقنما، واقعاً حق نیست و دارای نقص است، یا اینکه دشمن در ظاهر، در حالت صلح است ولی در باطن بهدنبال فتنهگری است.
بنابراین در حالت صلح ظاهری با جبهۀ باطل، نباید سادهانگارانه آنان را بدون اِعمال دشمنی نسبت به جبهۀ حق دانست، بلکه آنان با همان مشت آهنینی ضربه خواهند زد که اکنون در پوشش دستکش مخملین، نوازش میکنند!
رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله به اهل مکه، همان ده فرمانی را صادر فرمودند که حضرت موسیعلیهالسلام به قوم خویش ابلاغ کرده بود:
قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡـًٔا ۖ وَ بِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَ لَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَ إِيَّاهُمۡۖ وَ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَ مَا بَطَنَۖ وَ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ۞ وَ لَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ وَ أَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَ ٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ لَا نُكَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۖ وَ إِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَ لَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰۖ وَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ أَوۡفُواْۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ [2]
«بگو: بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حـرام كرده بخوانم: اينكه چيـزى را
شريك او قرار مدهيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد، و فرزندانتان را از [ترسِ] تنگدستى نكشيد، ما شما و آنان را روزى مىدهيم، و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد، و انسانى را كه خدا محترم شمرده جز به حق نكشيد؛ خدا اين [گونه] به شما سفارش كرده تا بينديشيد. ۞ و به مال يتيم جز به روشى كه نيكوتر است، نزديك نشويد تا به حدّ بلوغِ [بدنى و عقلىِ] خود برسد، و پيمانه و ترازو را بر اساس عدالت و انصاف كامل و تمام بدهيد؛ هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نمىكنيم؛ و هنگامى كه سخن گوييد، عدالت ورزيد هر چند درباره خويشان باشد، و به پيمان خدا وفا كنيد؛ خدا اين [گونه] به شما سفارش كرده تا پند گيريد.»
باید توجه داشت که دستورهایی از قبیل: شرک نورزید، به پدر و مادر احسان کنید، مال یتیم را نخورید، فرزندتان را نکشید، نفس محترمی را به قتل نرسانید، در مسائل اقتصادی انصاف و حق را رعایت کنید، به امور پست و غیراخلاقی و غیرانسانی نزدیک نشوید و... که رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله بیان فرمودند، از موضع قدرت نبوده است؛ یعنی نهادی شبیه قوۀ قضائیه وجود نداشته تا با افراد خاطی برخورد نماید؛ بلکه این دستورها را فقط در حد توصیۀ اخلاقی بیان میفرمودند؛ چرا که ایشان در مکه، اصلاً قدرت و حکومت نداشتند؛ اما با این وجود، همین ده توصیۀ آن حضرت باعث شد که یک عمر با پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله جنگیدند، و حال آنکه گویندۀ این توصیهها، همان فردی بود که تا دیروز، او را امین میدانستند و به ایشان «محمد امین» خطاب نموده و میگفتند: شما انسان پاکی هستید و تمام حرفهای شما صحیح است، هرچه بخواهید و هرچه بگویید، ما قبول میکنیم! [1]
آیا این توصیههای نورانی و عقلانی، مطلب عجیب و غریبی بود؟ آیا غیر قابل پذیرش بود؟ آیا باید با آنها مبارزه میشد؟ مگر ایشان چه فرمودند و بهیکباره چه اتفاقی رخ داد که بهجای محمد امین، نسبتهایی همچون شاعـر، ساحـر، مجنـون،
دیوانه، کاهن، مُفتَر، دروغگو و کذاب به ایشان دادند؟
واقعیت آن است که کفار مکه در آن شرایط، به لحاظ روانی به شدت بههمریخته بودند و نمیتوانستند در برابر حق، ساکت بنشینند! و این، یک اصل است که اگر حق، اظهار وجود کند، قطعاً باطل تحمل نکرده و در مقابل آن خواهد ایستاد. این مطلب، هم مستند به آیات و روایات است و هم تاریخ در طول نسلها به آن شهادت میدهد.
بنابراین تقابل حق و باطل، امری کاملاً طبیعی است؛ و اگر حق، بر روی حرف و موضع خود پافشاری نموده و روی پای خویش بایستد و بارز و مطرح گردد، دراینصورت چنانچه طرفداران حق، یک جمع محدود بوده و در اقلیت باشند، بهگونهای که توان دفاع نداشته باشند، گرچه تقابل نظامی اتفاق نخواهد افتاد، ولی دشمنِ ظالمِ غالب، ساکت نخواهد نشست و یکطرفه و بهطور دائم، به جبهۀ حق هجمه نموده و بر سر راه آنان مانعتراشی خواهد کرد.
به عنوان نمونه، در زمانی که رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله در مکه حضور داشتند، هیچ تقابل نظامی و زد و خوردی بین مسلمانان و کفار رخ نداد، بلکه فقط کفار بودند که مسلمانان را مورد ضرب و شتم قرار میدادند، و مسلمانان، قدرت دفاع از خود را نداشتند؛ ولی در مدینه که حکومت تشکیل شد و مسلمین به قدرت رسیدند، جنگهای نظامی نیز شکل گرفت.
خلاصه آنکه تقابل بین حق و باطل، یک سنت پایدار است و تا زمانی که مسیر حق و باطل وجود داشته باشد، پلیدی و پاکی نیز وجود خواهد داشت. البته این تقابل و درگیری، بهطور طبیعی دارای آثار و تبعاتی نیز خواهد بود؛ اما نکتۀ حائز اهمیت آن است که تمام آثار و تبعات درگیری و جنگ بین حق و باطل، آثار و تبعات مطلوبی هستند؛ به عبارت دیگر، تقابل و جنگ بین حق و باطل، هیچ اثر نامطلوبی ندارد، بلکه تمام آثارش، خیر است؛ و اگر از این تقابل، شرّی هم پدید میآید، آنقدر در مقابل خیرِ پدید آمده، ناچیز است که اصلاً به حساب نمیآید. بنابراین صحیح است که گفته شود آثار و تبعات جنگ بین حق و باطل، سراسر خیر است.
چيستی حق و باطل
تقابل بین حق و باطل، خطی است که قبل از خلقت شروع شده و تا پایان نیز ادامه خواهد داشت.
اگر بگوییم: قبل از خلقت، انسانی وجود نداشته تا خوبی و بدی، پاکی و ناپاکی، شرّ و خیر وجود داشته باشد، زیرا خیر و شرّ، مربوط به عالم دنیاست و عوالم قبل از خلقت، خیر محض هستند و هیچ شرّی در آنجا وجود ندارد؛ پس چگونه ادعا میکنید که خیر و شرّ، قبل از خلقت نیز وجود داشته است؟
خواهیم گفت: در بعضی از روایات، به وجود خیر و شرّ قبل از عالم خلقت، اشاره شده است.
امام صادقعلیهالسلام در روایت معروف به «جنود عقل و جهل»، به این مطلب اشاره نمودهاند:
«عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ فَجَرَى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا».
سماعة بن مهران گويد: خدمت حضرت صادقعلیهالسلام بودم و جمعى از دوستان ایشان نیز حضور داشتند كه ذكر عقل و جهل به ميان آمد؛ حضرت فرمودند: عقل و لشكریانش و جهل و لشكریانش را بشناسيد تا هدایت شوید! سماعة گويد: عرض كردم فدایتان گردم، غير از آنچه شما به ما فهمانيدهايد، نمیدانيم!
«فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ؛ فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ! فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ! فَأَقْبَلَ؛ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي».
حضرت فرمودند: خداوند عقل را از نوری از انوار برتر خود از سمت راست عرش، خلق نمود؛ آنگاه به عقل فرمود: پشت کن! عقل، پشت کرد؛ سپس فرمود: رو کن! عقل، رو کرد؛ آنگاه خداوند تبارک و تعالى فرمود: تو را باعظمت آفريدم و بر تمام آفريدگانم شرافت بخشيدم.
«قَالَ: ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً؛ فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ! فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ! فَلَمْ يُقْبِلْ! فَقَالَ لَهُ: اسْتَكْبَرْتَ؟! فَلَعَنَهُ».
سپس خداوند جهل را از درياى موّاجِ شور و تلخ و ظلمانی خلق فرمود؛ آنگاه به او فرمود: پشت کن! جهل، پشت کرد؛ سپس فرمود: رو کن! اما جهل رو نکرد! خداوند به او فرمود: استکبار ورزیدی و گردنكشى كردى؟! آنگاه او را لعنت نموده و از رحمت خویش دور ساخت.
«ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً».
سپس خداوند برای عقل، هفتاد و پنج لشکر قرار داد.
«فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي قَالَ قَدْ رَضِيتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً».
وقتی جهل، مكرمت و اعطاء خداوند را نسبت به عقل ديد، عداوت و دشمنى با عقل را در دل گرفت. پس به خداوند عرض كرد: پروردگارا! عقل هم مخلوقى است مانند من، او را آفريدى و تکریم کردی و تقويتش نمودى، من ضد او هستم و بر او توانائى ندارم، پس آنچه از لشكریان به او دادى، به من نیز عطا كن!
خداوند به جهل فرمود: بله، به تو هم لشکریانی میدهم، ولى اگر بعد از این، نافرمانى كردى، تو و لشكریانت را از رحمت (خاص) خویش بيرون میكنم.[3] جهل عرض كرد: راضی شدم! آنگاه خداوند، هفتاد و پنج لشكر نیز به جهل عطا فرمود.
حضرت در ادامۀ روایت، به 75 لشکر عقل و 75 لشکر جهل اشاره نموده و در پایان میفرمایند:
«فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ ذَلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ».[4]
تمام اين صفات هفتادوپنجگانهای كه لشكريان عقل هستند، جز در پيغمبر و جانشين او و مؤمنى كه خداوند قلبش را برای ايمان امتحان نموده، جمع نمیشود؛ اما سایر دوستان ما، برخى از صفات عقل را دارند تا اینکه به تدریج، همۀ آن صفات را دريابند و از لشكريان جهل، پاک گردند، دراینصورت، با پيغمبران و اوصياء ایشان در مقام اعلى همراه خواهند شد؛ و اين سعادت، جز با شناختن عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش، به دست نخواهد آمد؛ خداوند ما و شما را به طاعت و جلب رضای او موفق دارد.
این روایت، جزء روایات بسیار دشواری است که با استعارههای پیچیدهای، جریان نظام وجود را شرح میدهد، و باید امام زمانعلیهالسلام تشریف بیاورند و اسرار آن را آشکار سازند. [5]
به اعتقاد ما، اکثر شارحین، نظرات خود را بر اساس پیشفرضهایی که داشتهاند، به این روایت تحمیل کردهاند. ممکن است بعضی از توضیحاتی را که شارحین در شرح این روایت بیان کردهاند، بپذیریم و بعضی دیگر را نتوانیم بپذیریم.
حکما و فلاسفه معتقدند: امور منفی ـ مثل جهل و عجز و... ـ از مقولۀ «عدم ملکه» هستند، و خلقت، به امر عدمی تعلق نمیگیرد؛ بهعنوان مثال، جهل عبارت است از نبود عقل و نبود علم، بنابراین جهل، «وجودی» نیست تا موجود باشد. این در حالی است که روایت فوق میفرماید جهل نیز همچون عقل، یک وجودی است که خلق شده و موجود گشته، و اگر قرار بود جهل، کالعدم باشد و موجود نشده باشد، دراینصورت معنا نداشت بفرماید: ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ.
ما با عقلهای محدود خود، کجا میتوانیم به حقایق و اسرار این روایت، دست یابیم؟! بیجهت نیست که خداوند ما را اینگونه توصیف میفرماید:
وَ مَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا
«و از دانش و علم جز اندكى به شما ندادهاند.»
بحث دربارۀ این روایت شریف، مجال دیگری میطلبد، فقط خواستیم به این نکته اشاره کنیم که در روایات، تصریح فرمودهاند که قبل از خلقت عالم و آدم، عقل و جهل (یا همان خیر و شرّ)، خلق شده بودند و عداوت بین آنها از همان ابتدا و قبل از خلقت آغاز شده بود.
مشابه تقابل بین عقل و جهل، و بین خیر و شرّ را در طول تاریخ میبینیم: حضرت آدمعلیهالسلام در مقابل شیطان؛ هابیل در مقابل قابیل؛ حضرت ابراهیمعلیهالسلام در مقابل نمرود؛ حضرت طالوتعلیهالسلام در مقابل جالوت؛ حضرت موسیعلیهالسلام در مقابل فرعون؛ رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله در مقابل ابوسفیان و قریش؛ امیرالمؤمنینعلیهالسلام در مقابل جریان سقیفه و خلفا و معاویه؛ امام حسن مجتبیعلیهالسلام در مقابل معاویه؛ امام حسینعلیهالسلام در مقابل یزید و یزیدیان؛ امام رضاعلیهالسلام در مقابل مأمون و...
بنابراین تقابل بین حق و باطل، از آغاز خلقت شروع شده و تا پایان نیز ادامه خواهد داشت. امام زمانعلیهالسلام هم که تشریف بیاورند، در مقابل ایشان، سفیانی و جبهۀ کفر و شرک قرار خواهند گرفت.
امتداد خط حق و باطل در جهان ما
منظور از عقل و همۀ لشکریانش، وجود قدسی رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله و قوای ایشان است[2] که اولین ظهور عینی آن، با خلقت حضرت آدمعلیهالسلام آغاز شده و در خط نورانی تمام انبیاءعلیهمالسلام امتداد یافته است.[7]
در جبهۀ مقابل، جهل و لشکریانش قرار دارند که اولین ظهور عینی آن، با ابلیس آغاز شد؛ و جهل با همۀ لشکریانش در وجود ابلیس، نمود پیدا کردند.
بنابراین تمام راه حق، از خلقت عقل نشأت گرفته، و تمام راه باطل، از خلقت جهل پدید آمده است.
یکی از مورخین خبیر، به نام ابوالحسن، علی بن حسین مسعودی، کتاب تاریخی بسیار ارزندهای به نام «مروج الذهب و معادن الجوهر» دارد که تاریخ عمومی بشر را از ابتدای خلقت بشریت تشریح نموده و تا اواسط قرن چهارم هجری، ادامه داده است.[3]
وی در کتاب دیگر خود[8] به نام «إثبات الوصية للإمام علي بن أبيطالبعلیهالسلام»[4]، به تشریح جریان خط هدایت و وصايت در ميان انبياءعلیهمالسلام پرداخته تا اثبات نماید که این جریان، از زمان حضرت آدمعلیهالسلام یک مسألۀ دائمی بوده و هیچگاه منقطع نشده است. آنگاه خط وصایت و جانشینی را پس از رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله، به اميرالمؤمنينعلیهالسلام و امامان پس از ایشان متصل مینمايد. در این کتاب، علاوه بر ذکر جریانات جبهۀ حق، به جریانات جبهۀ باطل نیز اشاره شده است.
البته ناگفته نماند که این کتابها، دربردارندۀ مباحث تاریخی است و شاید نتوان برخی از مطالب آنها را پذیرفت، زیرا فاقد سند قطعی است.
مسعودی در کتاب إثبات الوصیة مینویسد:
«وقتى حضرت آدم از دنیا رحلت فرمود، فرزندش هبةالله (شیث به لغت عبرى) وصى او شد و در بين فرزندان پدر خود، به طاعت خداوند و وصيتهاى پدر خويش قيام كرد.
قابيل پس از آنکه هابیل را به قتل رساند، همراه با فرزندانش در بالاى كوه مستقر شده بودند. هبةالله نیز از قابيل و فرزندانش كنارهگيرى نموده و با اولاد خود در پایين كوه، سكنی گزیده بود.
روزی قابيل از فراز كوه فرود آمد و با هبةالله ملاقات كرده و به او گفت: پدر تو را وصى قرار داده و علم را نزد تو به امانت سپرده است، اگر در مورد امورى كه پدر به تو وصيت كرده، زبان بگشایى، تو را به برادرت هابيل ملحق خواهم كرد!
وقتی وفات هبةالله نزديک شد، خداوند به او وحى فرمود كه تابوت و اسم اعظم را به فرزندش ريسان (که نامش انوش بود) بسپارد. او نیز چنین کرد.
قابيل لعين در زمان انوش به جهنم واصل شد و فرزندش طهمورث، جانشین پدر گشت.
وقتی خداوند اراده فرمود که انوش را قبض روح نماید، به او وحى كرد كه نور و حكمت خدا و تابوت و اسم اعظم خدا و علم را به فرزند خود، امحوق (كه نامش قينان بود) به امانت بسپارد. در زمان قينان، عوج بن عناق كه از فرزندان قابيل بود، به سلطنت رسید...» [9]
مسعودی در این کتاب، هم خط جبهۀ حق و سلسلۀ انبیاءعلیهمالسلام را ذکر کرده (آدم، شیث، انوش، قینان، حیلث، غنمیشا، ادریس و...)، و هم خط جبهۀ باطل را بیان نموده است (قابیل، طهمورث، عوج بن عناق، بیوراسب و... که همه از ظالمان و طاغیان بودند). بین این دو خط، عداوت و دشمنی آشکاری وجود داشته است.
این دو خـط حق و باطل و تقابل بین آنها که از همان ابتدای خلقت آغاز شـده،
اکنون نیز وجود دارد.
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی آن، گروهـی این پسندند[10]
ما باید ببینیم در کدام خط قرار داریم؛ آیا در خطی هستیم که از عقل شروع شد و در حضرت آدمعلیهالسلام تجلی پیدا کرد و در سلسلۀ انبیاء و اوصیاء و اولیاءعلیهمالسلام ادامه یافت؟ یا در خطی قرار داریم که از جهل شروع شد و در ابلیس تجلی پیدا کرد و در فراعنه و ظالمان و طاغیان و شیاطین انس و جنّ ادامه یافت؟
جبهۀ حق؛ پيروز هميشگی اين نبردِ هميشگی
اینک باید ببینیم که در تقابل بین دو جبهۀ حق و باطل در طول تاریخ، غلبه با کدام جبهه بوده است.
از زمان حضرت آدمعلیهالسلام تا زمان حضرت نوحعلیهالسلام، جبهۀ باطل در عرصۀ اجتماعی، غالب بوده، و جبهۀ حق به رهبری انبیاءعلیهمالسلام ، در ظاهر مغلوب بودهاند. فقط در مقاطع خاصی، جبهۀ حق بر جبهۀ باطل غلبه پیدا کرده است.
نمونههايی از بروز غلبۀ حق در مقاطع سرنوشتساز
بهعنوان نمونه در زمان حضرت نوحعلیهالسلام ، خداوند به خاطر حکمتهای بالغۀ الهی، خط باطل را در میان انسانها[11]، بهطور کامل نابود ساخته و نسل بشریت را پاکسازی فرمود؛ اما پس از حضرت نوحعلیهالسلام ، دوباره جبهۀ باطل بر جبهۀ حق غلبه پیدا کرد.
در زمان حضرت داوود و سلیمانC ، مجدداً جبهۀ حق بر جبهۀ باطل غلبه نمود؛ البته این غلبه، در زمان و مکان محدود رخ داد؛ اما پس از حکومت حضرت داوود و سلیمانC ، دوباره جبهۀ باطل سیطرۀ خود را بر جبهۀ حق، بهدست آورد.
وقتی رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله تشکیل حکومت دادند، مجدداً جبهۀ حق، در زمان و مکان محدود، غلبه پیدا کرد؛ اما پس از ایشان، دوباره جبهۀ باطل، زمام کار را در دست گرفته و بر جبهۀ حق تسلط یافت.
در روایات آمده است که در چند موقعیت حساس، خود ابلیس بهصورت مستقیم وارد عمل شده و به پیروانش مشاورۀ مستقیم داد، نه اینکه به ذهن آنها القاء کند!
یکی از آن موارد، جریان مربوط به سقیفه است؛ در ماجرای سقیفه، شیطان بهصورت پیرمردی درآمد و به افراد حاضر در آنجا پیشنهادی داد که با آن پیشنهاد، امیرالمؤمنینعلیهالسلام را کنار گذاشتند! [5]
امتداد دو خط حق و باطل، تا ظهور امام زمانعلیهالسلام وجود خواهد داشت؛ اما پس از ظهور آن حضرت، جبهۀ باطل، و از جمله شیطان، نابود خواهند شد.
در سورههای مبارکۀ حجر و ص میفرماید:
قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ۞ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ ۞ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ [12]
شیطان گفت: پروردگارا! مرا تا روز قیامت، مهلت ده! خداوند فرمود: به تو مهلت دادم، منتها تا زمانى معين و معلوم!
خداوند نفرمود «إِلى يَوْمِ الْقِیامَة»، بلکه فرمود: إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ؛ بنابراین، مهلتی را که خداوند به شیطان داد، تا روز قیامت نیست.
در روایاتی که ذیل آیۀ شریفۀ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ آمده است، فرمودهاند: زمان مهلت شیطان، تا زمان ظهور حضرت صاحب الزمانعلیهالسلام، یا تا زمان رجعت و حکومت نورانی اهلالبیتعلیهمالسلام میباشد.
طبق نقل بعضی از روایات، شیطان توسط حضرت صاحب الزمانعلیهالسلام ، و بر اساس برخی دیگر از روایات، توسط امیرالمؤمنینعلیهالسلام یا توسط رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله از بین خواهد رفت و تا روز قیامت باقی نخواهد ماند.[6]
در برخی دیگر از روایات آمده است که در پایان عمر بشریت و در پایان حکومت امام زمانعلیهالسلام ، دوباره جبهۀ باطل غلبه خواهد کرد و ظلم و ظلمت، گسترش خواهد یافت؛ در این شرایط، خداوند عذابی را نازل خواهد کرد که تا قبل از آن بر هیچ قومی نفرستاده بود. البته بین ظهور امام زمانعلیهالسلام و نزول آن عذاب، ممکن است هزار، یا چند ده هزار سال فاصله شود.
در نهایت، وقوع قیامت و جمعشدن بشریت و بساط عالم دنیا، با عذاب شدیدی همراه خواهد بود که قرآن کریم در آیات بسیاری، از وقوع آن حادثۀ عظیم گزارش داده است.
حوادثی که در آستانۀ قیامت رخ میدهد، بالغ بر نود حادثه است که اصطلاحاً به آنها «أشراط الساعة» یعنی مقدمات قیامت، میگویند.[13]
در آیات ابتدایی سورۀ مبارکۀ حج به بعضی از أشراط الساعة اشاره نموده و میفرماید:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡۚ إِنَّ زَلۡزَلَةَ ٱلسَّاعَةِ شَيۡءٌ عَظِيمٞ [14]
«اى مردم! از پروردگارتان پروا كنيد، بىترديد زلزله قيامت، واقعهاى بزرگ است.»
میفرماید: ای مردم! خود را در حفظ و حراست و حمایت الهی قرار دهید، چرا که زلزلۀ روز قیامت، از قبیل زلزلههای زمینی نیست، بلکه زلزلۀ عظیمی است که در آن، جهان به لرزه درمیآید و کرات آسمان، به هم میخورند و متلاشی میشوند.
در آیۀ بعد، زلزلۀ روز قیامت را به تصویر کشیده و میفرماید:
يَوۡمَ تَرَوۡنَهَا تَذۡهَلُ كُلُّ مُرۡضِعَةٍ عَمَّآ أَرۡضَعَتۡ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمۡلٍ حَمۡلَهَا وَ تَرَى ٱلنَّاسَ سُكَٰرَىٰ وَ مَا هُم بِسُكَٰرَىٰ وَلَٰكِنَّ عَذَابَ ٱللَّهِ شَدِيدٞ
«روزى كه آن را ببينيد [مشاهده خواهيد كرد كه] هر مادر شير دهندهاى از كودكى كه شيرش مىدهد، بىخبر مىشود، و هر ماده باردارى بار خود را سقط مىكند و مردم را مست مىبينى در حالى كه مست نيستند، بلكه عذاب خدا بسيار سخت است».
خلاصه آنکه بر اساس فرمایش امام صادقعلیهالسلام که فرمودند: «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»، شناخت عقل و جنودش، و نیز جهل و جنودش لازم است و باید بهصورت جدی در جهت شناخت جبهۀ حق و باطل تلاش کنیم تا در نتیجه، هدایت شویم.
سياست گامبهگام جبهۀ باطل
بـرای بهدستآوردن شیـوۀ تقابـل صحیـح بـا جبهـۀ باطـل، لازم است بینـش
صحیحی از نحوۀ عملکرد جبهۀ باطل داشته باشیم.
دشمن پس از هر هجوم، در حقیقت منتظر است تا پاسخ و بازخورد کارش را ببیند. حملۀ دشمن، یک برنامۀ بلندمدت و از پیشطراحیشده و گامبهگام است؛ او با انجام هر قدم، با رصد نمودن بازخورد این گام، بهسوی گامهای بعدی پیش میرود.
انسان خودخواه و تمامیتطلب، از خودخواهی و تمامیتطلبی خویش کوتاه نمیآید، ازاینرو وقتی ضعف و عدم ایستادگی طرف مقابل را مشاهده میکند، گستاختر شده و جلوتر میآید! شیوۀ فرد قلدر، زورگو و تمامیتطلب، همین است؛ و این شیوه، با یک نگاه در فضای جوامع انسانی، بهراحتی قابل مشاهده است.
شواهدی در صدر اسلام
در تاریخ صدر اسلام نیز مشاهده میکنیم که جبهۀ باطل، بارها از این سیاست، بهره بردهاند که به ذکر چند نمونه بسنده میکنیم:
يک) عملکرد برخی از صحابه
برخی از صحابه در زمان حیات رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ، ابتدا از تخلفات کوچک شروع کردند.
مثلاً در گام اول، وقتی رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله میفرمودند: بروید فلان کار را انجام دهید؛ بهجای اطاعت امر پیامبر، میگفتند: یا رسول الله! به نظر ما این کار، درست نیست![7] بقیۀ مسلمانان نیز این سرپیچیها را میدیدند ولی هیچ اعتراضی نمیکردند! و این سکوت، ننگی برای جامعۀ آن زمان بود.
در گام بعد، علاوه بر اطاعت نکردن، به رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله جسارت میکردند! در ماجرای صلح حدیبیه، نقل است که برخی از اصحاب، با رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله درگیر شدند![8] اما باز هم هیچکس اعتراضی نکرد! و با اینکه حکم چنین فردی اعدام است؛ ولی مسلمانان سکوت کردند و کسی در مقابل او نایستاد! گرچه در این صحنه، رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله مسامحه و بزرگواری کردند؛ اما حق آن بود که سایر مسلمین، عکسالعمل نشان داده و چنین فردی را تنبیه مینمودند.
جبهۀ باطل وقتی مشاهده کرد که جامعه در برابر چنین رفتارهایی، ساکت است و هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهد، سراغ گام بعدی رفته و برای تخریب جایگاه پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله ، به همسر آن حضرت، تهمت ناموسی زدند و اینگونه القاء کردند که رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله قادر نیستند همسر خود را حفظ نمایند! [16] این بار هم دیدند که جامعه، در برابر این جسارت زشت و آشکار، سکوت نموده و هیچکس اعتراضی نکرد!
در چنین شرایطی که جامعۀ اسلامی، ذلیل و پست شده بود و در مقابل سرپیچیها و جسارتها نسبت به رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ، هیچ صدایی از کسی درنمیآمد، خود خداوند وارد صحنه شده و با نزول آیاتی از سورۀ مبارکۀ نور، مسلمین را مورد خطاب و عتاب قرار داده و فرمود: اگر فضل و رحمت من نبود، و اگر ارادهام بر حفظ این عالم نبود، قطعاً عذاب عظیمی میفرستادم و همۀ شما را به جهنم میبردم!
إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَ ٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ
۞ لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا وَ قَالُواْ هَٰذَآ إِفۡكٞ مُّبِينٞ
۞
لَّوۡلَا جَآءُو عَلَيۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ يَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِكَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡكَٰذِبُونَ
۞
وَ لَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَ رَحۡمَتُهُۥ فِي ٱلدُّنۡيَا وَ ٱلۡأٓخِرَةِ لَمَسَّكُمۡ فِي مَآ أَفَضۡتُمۡ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
[17]
«به يقين كسانى كه آن تهمت [بزرگ] را [درباره يكى از همسران پيامبر به ميان] آوردند، گروهى [همدست و همفكر] از [ميان] خود شما بودند، آن را براى خود شرّى مپنداريد، بلكه آن براى شما خير است، براى هر مردى از آنان كيفرى به ميزان گناهى است كه مرتكب شده، و آن كس كه بخش عمده آن را بر عهده گرفته است، برايش عذابى بزرگ است. ۞ چرا هنگامى كه آن [تهمت بزرگ] را شنيديد، مردان و زنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نيک نبردند، و نگفتند: اين تهمتى آشكار [از سوى منافقان] است؟! ۞ چرا بر آن تهمت، چهار شاهد نياوردند؟ و چون شاهدان را نياوردند، پس خود آنان نزد خدا محكوم به دروغگويىاند؛ ۞ و اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت بر شما نبود، به يقين به خاطر آن تهمت بزرگى كه در آن وارد شديد، عذابى بزرگ به شما مىرسيد.»
وقتی دیدند هیچکس اعتراضی به گفتارها و رفتارهای آنان ندارد، در گام بعد جسارت را به اوج خود رسانده و گفتند: پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله هذیان میگوید!
این ماجرا، در ساعات پایانی عمر مبارک رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله رخ داد؛ هنگامی که ایشان در بستر بودند، کتف و قلمی درخواست نمودند تا مطلبی را بنویسند؛ بعضی خواستند کتف و قلم را بیاورند؛ اما خلیفۀ دوم گفت: «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَ إِنَ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ حَسْبُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ»[9]؛ درد بر او چیره شده و هذیان میگوید! کتاب خدا برای شما کافی است!
در این صحنه نیز هیچ اعتراضی صورت نگرفت!
پس از شهادت رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ، اینگونه نبود که جبهۀ باطل، بلافاصله به خانۀ
حضرت زهراعلیهاالسلام هجوم آورده و آن را آتش بزنند، بلکه گامبه گام جلو آمدند!
در ابتدا امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمودند اگر چهل نفر به یاری من بیایند، خلافت را به جایگاه اصلی آن برمیگردانم؛ اما تنها سه یا چهار یا هفت نفر آمادۀ یاری آن حضرت شدند و کس دیگری نیامد! [10]
جبهۀ باطل با دیدن تنهایی و غربت امیرالمؤمنینعلیهالسلام ، گام بعدی را برداشته و فدک را از حضرت زهراعلیهاالسلام غصب کردند. وقتی دیدند هیچ صدای اعتراضی از مردم بلند نمیشود، یک گام به جلو آمده و در کوچه راه را بر حضرت صدیقهعلیهاالسلام بستند و سند فدک را از ایشان گرفته و پاره کردند و به آن حضرت نیز جسارت نمودند![11] اما باز هم جامعه، هیچ تکانی نخورد و در دفاع از حضرت زهراعلیهاالسلام ، صدای کسی درنیامد!
در گام بعد، اراذل و اوباش را به درب خانۀ امیرالمؤمنینعلیهالسلام بردند؛ اما کسی جلو نیامد و اعتراضی نکرد! در نهایت، وقتی دیدند هیچکس جلو نمیآید و هیچگونه اعتراضی بلند نمیشود، خانۀ حضرت زهراعلیهاالسلام را به آتش کشیدند!
آری، آتشزدن خانۀ حضرت زهراعلیهاالسلام یکدفعه و بلافاصله پس از شهادت رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله رخ نداد، بلکه مرحلهبهمرحله و در چندین مقطع، به طول انجامید[12]؛ و این جسارت به تنها یادگار پیامبرصلیاللهعلیهوآله ، ننگ جامعۀ مدینه و مایۀ شرمندگی مهاجرین و انصار بود.
بنابراین شناخت جبهۀ حق و قرار گرفتن در مسیر حق، بدون شناخت جبهۀ باطل و عملکرد اهل باطل، میسّر نخواهد شد؛ ازاینرو امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرمایند:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ»[18]؛ بدانيد كه هرگز حق را نخواهيد شناخت جز آنكه ترکكنندۀ حق را بشناسيد!
قرآن کریـم در آیات متعددی، این تذکر را بیـان فرموده است؛ از جمله در آیـۀ
شریفۀ «آیة الکرسی» میفرماید:
فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَ يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَا [19]
«پس هر كه به طاغوت [كه شيطان، بت و هر طغيان گرى است] كفر ورزد و به خدا ايمان بياورد، بىترديد به محكمترين دستگيره كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است.»
روشن است کسی که ایمان به خداوند داشته باشد، قطعاً کفر به طاغوت نیز دارد؛ یعنی اگر فقط میفرمود «فَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللهِ»، غرض حاصل بود، زیرا ایمان به خداوند برای کسی محقق نمیشود مگر اینکه کفر به طاغوت داشته باشد؛ پس چرا خداوند علاوه بر يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ، عبارت يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ را نیز ذکر فرمود؟ آیا هدف خداوند این است که با قرار دادن دو عبارت مترادف در کنار هم، بفهماند که معنای يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ با معنای يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ یکی است؟ خیر! بلکه خداوند در این آیۀ شریفه میخواهد مطلب مهمی را تذکر دهد و آن اینکه: شناخت جبهۀ باطل و عملکرد طاغوتهای زمان، یک اصل است و بدون آن، شناخت جبهۀ حق و طیّ راه حق، ممکن نخواهد بود.
علاوه بر این، با مقدمنمودن عبارت يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ بر عبارت يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ، اهمیت شناخت جبهۀ باطل را نیز متذکر میشود.
در روایات آمده است که بنیامیه، براى آنكه به راحتى بتوانند جامعۀ اسلامى را به اطاعت كوركورانه از خويش وادار سازند، مانع شناخت افراد نسبت به جبهۀ باطل میشدند! از امام صادقعلیهالسلام روایت شده که میفرمایند:
«إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ»[20]؛ بنىاميه، آموختن ايمان را براى مردم آزاد گذاشتند؛ اما شناخت شرک و باطل را آزاد نگذاشتند، تا اگر خواستند مردم را به شرک و مسیر باطل بكشانند، مردم متوجه نشوند و مسیر باطل را نشناسند! زیرا اگر مردم مسیر باطل و شرکِ در اطاعت را میشناختند، از اطاعت بیچون و چرای حکام ظالم و ستمگر بنیامیه، دست کشیده و به خواستههای پلید آنان تن نمیدادند.
بنابراین، اگر کسی نداند خطا کجاست و باطل چیست؟ مرتکب خطا شده و در باطل گرفتار خواهد شد.
دو) تشييع امام حسن مجتبیعلیهالسلام
نمونۀ دیگری از سیاست گامبهگام جبهۀ باطل که در تاریخ گزارش شده، ماجرای تشییع جنازۀ امام حسن مجتبیعلیهالسلام است.
امام حسن مجتبیعلیهالسلام بسیار کریم بودند؛ و چون همۀ مردم، کَرَم و سخاوت ایشان را دیده بودند، همیشه جلوی منزل آن حضرت، شلوغ بود و هر کسی به نوعی از ایشان پول، نان و قوت زندگی خویش را میگرفت. ازاینرو وقتی آن حضرت به شهادت رسیدند، جمعیت بسیار زیادی برای تشییع جنازۀ ایشان اجتماع نمودند.
امام حسنعلیهالسلام ابتدا وصیت فرموده بودند که در کنار قبر جدشان رسول خداصلیاللهعلیهوآله
دفن شوند؛ اما یکی از همسران پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله مانع از این کار شده و گفت: حق ندارید جنازۀ حسن بن علی را در کنار قبر رسولالله دفن کنید![21] این در حالی بود که در اطراف آن زن، افرادی نظامی ـ که در مسیر باطلشان غیور بودند ـ حضور داشتند؛ و در نقطۀ مقابل، افرادی که در جانب حق قرار داشتند، افرادی پست، ترسو و عافیتطلب بودند و به سخن آن زن، هیچ اعتراضی نکردند، زیرا نمیخواستند منافع فردی و موقعیتهای اجتماعی خود را از دست بدهند!
فرد غیوری در بین آنان نبود که صدایش به اعتراض بلند شود و بگوید: جایی که امام حسن مجتبیعلیهالسلام وصیت فرمودهاند که دفن شوند، منزل جد ایشان است و آن حضرت از منزل جد خویش، ارث میبرند؛ در حالی که سهم ارث زنان پیامبرصلیاللهعلیهوآله از منزل ایشان، هر کدام حدود یک متر مربع میباشد! زیرا مساحت منزل رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله، بین هفتاد تا هشتاد متر مربع بوده است.
در تاریخ نقل است که وقتی ابن عباس این منظره را مشاهده کرد، رو به آن زن نمود و با دو بیت شعر، خطاب به او گفت:
تَجَـمَّـلْـتِ تَبَـغَّـلْــتِ وَ لَـو عِشْـتِ تَفَيَّلْـتِ
لَکِ التُّسْـعُ مِنَ الثُّمْـن وَ فِي الْكُلِّ تَطَمَّعْتِ [22]
«زمانی سوار شتر شدی و آن ننگ جنگ جمل را ایجاد کردی؛ اکنون سوار الاغ شدهای! تو اگر بمانی، سوار فیل هم خواهی شد (تشبیه به جریان ابرهه و اصحاب فیل) و فتنۀ بزرگتری بهپا خواهی کرد!
تو تنها یکنهم از یکهشتم این مکان را ارث میبری (زیرا زن، فقط یکهشتم
از اموال شوهر خود را به ارث میبرد، و حال آنکه پیامبر خداصلیاللهعلیهوآله نُه زن داشتند)، پس چرا دربارۀ کل مِلک ایشان اظهار نظر میکنی؟!»
آن زن، عصبانی شد و دستور داد تا جنازۀ امام حسن مجتبیعلیهالسلام را تیرباران کنند![23] در این هنگام، آن جمعیت زیادی که بارها کرامت و بزرگواری امام حسنعلیهالسلام را دیده بودند و اکنون در تشییع جنازۀ آن حضرت حضور یافته بودند، فقط ایستادند و تماشا کردند و هیچکدام از آنها هیچ اعتراضی نکرد!
آری، اینگونه است که حق، ذبح میشود!
در تاریخ آمده است که فردی نزد امام حسن مجتبیعلیهالسلام آمد و از اوضاع و احوال شیعیان پس از صلح با معاویه، شکایت کرد؛ حضرت فرمودند: مقصر، خود شما هستید! ائمۀ کفر، به واسطۀ تأیید شما مردم بود که به قدرت رسیدند، و اگر شما آنها را تأیید نکرده بودید، آنها نمیتوانستند حق ما را بگیرند و در نتیجه، انحراف آغاز نمیشد و ظلم و عدوانی صورت نمیپذیرفت.[13]
قرآن کریم تذکر میدهد که رهبران جبهۀ باطل، با تأیید تودۀ مردم است که قوت میگیرند؛ در سورۀ مبارکۀ آلعمران میفرماید:
ضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ أَيۡنَ مَا ثُقِفُوٓاْ إِلَّا بِحَبۡلٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَ حَبۡلٖ مِّنَ ٱلنَّاسِ [24]
سه) مزدوران معاويه و سياستِ «بزن، در رو»!
سومین شاهد از سیاست گامبهگام جبهۀ باطل، اجرای سیاست «بزن در رو!» توسط مزدوران معاویه است.
پس از قتل عثمان، وقتی خلافت و حکومت ظاهری به امیرالمؤمنینعلیهالسلام رسید، آن حضرت از همان ابتدا معاویه را ـ که یکی از استانداران حکومت عثمان بود ـ عزل کردند. بعضی به حضرت گفتند: معاویه حدود هجده سال است که استاندار است و در منطقۀ شام، ریشه دوانده است، شما کمی با او مدارا کنید! حضرت فرمودند: یک لحظه هم با معاویه مدارا نخواهم کرد! [14]
از آن طرف، معاویه عدهای افراد ورزیده و جنگجو تربیت کرده بود که به شکل «بزن، در رو» کار میکردند! [25] این افراد که وظیفۀ آنها قتل و غارت بود، در مناطقی از عراق و در مرزهای بین عراق و سوریه رفتوآمد داشتند و به آبادیها و روستاها حمله نموده و مردم را میکشتند و اموال آنان را غارت نموده و برمیگشتند!
هدف از این کار، امتحان مردم بود، یعنی با وارد نمودن ضربۀ اول، منتظر بودند تا ببینند عکسالعمل مردم چیست؛ مثلاً پس از یورش و جنایت در شهر انبار در شمال عراق، مردم سوار بر شتر شده و گریزان به طرف نیروهای شام پناهنده شدند! [15]
عبارت معروف حضرت در نهج البلاغه که فرمودند: «شنیدهام که لشکریان شام به خانۀ زنى مسلمان و زنى غير مسلمان وارد شده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشوارههاى آنها را به غارت بردهاند!»[16]، مربوط به حملۀ جنگجویان معاویه به شهر انبار است.
در چنین شرایطی، امیرالمؤمنینعلیهالسلام مالک اشتر را ـ قبل از اینکه به حکومت مصر، منصوب کنند ـ به شمال عراق فرستادند تا روستاهای مرزی را از هجوم افراد معاویه، محافظت نماید. تا وقتی که مالک اشتر در آن منطقه حضور داشت، ضربات سختی به افراد معاویه وارد میساخت و آنها جرأت رویارویی با مالک اشتر را نداشتند؛ اما همینکه مالک اشتر به مصر رفت، اوضاع و شرایط مرزهای شمال عراق، دوباره آشفته شد و افراد معاویه تا میتوانستند، به شهرها و روستاها هجوم آورده و به قتل و غارت میپرداختند!
نیروهای شام پس از حملات مکرر و قتل و غارتهای فراوان، وقتی اوضاع و احوال مردم را کاملاً به هم ریخته دیدند و هیچ عکسالعمل و مقاومتی از آنها مشاهده نکردند، اینجا بود که در گام نهایی، بهطور رسمی حمله کرده و جنگ صفین را به راه انداختند که نتیجۀ آن، عزل امیرالمؤمنینعلیهالسلام از خلافت ظاهری، و واگذاری خلافت به معاویه بود! [17]
این یک قاعده است که اگر مردم به ذلتپذیری خو کنند، کمکم ذلتپذیری در آنها نهادینه میشود.[18] اگر کسی یکبار بترسد، بار دوم بیشتر میترسد، و دفعۀ سوم بیشتر از دفعات قبل خواهد ترسید، و پس از آن، به ترس عادت خواهد کرد! به همین دلیل، یکی از کارهایی که دشمنان انجام میدهند، ایجاد رعب و وحشت است.
در زمان ما، داعشیها نیز دقیقاً همین کار را انجام میدادند! در سال 1393، خبر عجیبی از ورود داعشیها به پایگاه هوایی اسپایکر ـ که در شمال تکریت در عراق قرار دارد ـ مخابره شد که حدود چهار هزار دانشجوی آنجا، از رُعب و وحشتی که از داعش داشتند، بهناچار تسلیم شدند؛ گفته میشود که داعشیها در جنایت اسپایکـر،
حداقل هزار و هفتصد جوان شیعۀ عراقی را در آن پایگاه به شهادت رساندند! [19]
مشابه همین رفتار داعش، در مورد سپاه مختار ثقفی اتفاق افتاد.
زمانی که مختار به واسطۀ نیروهای مردمی در عراق قدرت گرفته بود، چند هزار اموی را از بین برد و در نهایت، با سپاه مصعب بن زبیر روبرو شد.
مصعب در جنگ با مختار، به کار تبلیغاتی روی آورد و به سپاهیان مختار القاء نمود که سپاه ما، پیشقراول است و در پشت سر ما سپاهی دیگر در حال نزدیکشدن میباشد که مثل مور و ملخ به اینجا حمله خواهند کرد و همۀ شما را به قتل خواهند رساند؛ تا قبل از رسیدن آنان، اگر کسی تسلیم شده و به سپاه ما بپیوندد، جان خویش را نجات داده و ما به او اماننامه خواهیم داد!
با این تبلیغات، گروه کثیری از سپاهیان مختار ترسیدند و به اماننامۀ مصعب ابن زبیر، چشم امید دوختند!
مختار که چنین دید، به سپاهیان خود هشدار داد و گفت: شما از ترس مرگ، به اماننامۀ مصعب، دل خوش کردید و حاضر شدید دعوت او را بپذیرید و به طرف او بروید؛ اما مطمئن باشید که دواندوان به سمت همان چیزی میشتابید که از آن فرار میکنید، و شک نکنید که مصعب، تکتک شما را با خفت و ذلت خواهد کشت!
سپاهیان مختار در پاسخ گفتند: اینگونه نیست! آنها به ما اماننامه دادهاند و حتماً بر عهد خود خواهند ماند!
در تاریخ نقل است که حدود شش تا هفت هزار نفر از سپاه مختار جدا گشته و به اردوگاه مصعب ابن زبیر پناهنده شدند. وقتی چنین تعدادی از یک لشکر کم گردد، معلوم است که آن لشکر، ضعیف شده و شکست خواهد خورد.
سرانجام، حیلۀ مصعب به ثمر نشست و او توانست با کمک این هفت هزار نفر، مختار را از سر راه بردارد. آنگاه پس از پیروزی، تکتک آن هفت هزار نفر را گردن زد و گفت: کسی که به فرماندهاش خیانت کند، برای ما نیز کارآمد نخواهد بود! [20]
عاقبت انسان احمق، اینگونه است! دشمن در مقابل ترس ما، اماننامهای نخواهد داد؛ و اگر اماننامهای هم بدهد، اماننامهاش جعلی بوده و فریبی بیش نیست.
بنابراین اگر از جبهۀ باطل بترسیم و در مقابل آن ایستادگی نکنیم، او یک قـدم
جلوتر میآید؛ و اگر به ترس و عقبنشینی عادت کنیم، با هر یک قدمی که دشمن به طرف ما میآید، ما دو قدم عقبتر رفته و در نهایت، شکست خواهیم خورد؛ زیرا نفْسی که به ذلت و پستی عادت کند، نتیجهای جز شکست در انتظارش نخواهد بود؛ و این، یک سنت است.
همین مسألۀ ترس و عقبنشینی باعث شد که بنیاسرائیل با فرعونیان نجنگیدند. فرعون از لحاظ روانی، آنها را ذلیل کرده بود. قرآن دراینباره میفرماید:
فَٱسۡتَخَفَّ قَوۡمَهُۥ فَأَطَاعُوهُۚ إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِينَ [26]
«پس او قومش را سبكمغز شمرد [و آنان را با وسوسه و اغواگرى فريفت و خوارشان كرد] در نتيجه از او اطاعت كردند؛ زيرا آنان مردمى فاسق و نافرمان بودند.»
فرعون آنچنان قومش را خوار و خفیف کرده بود که دیگر صلابت و عزت نفس خویش را از دست داده بودند.[27]
در انتهای آیه نیز میفرماید: خاک بر سر فرعون و خاک بر سر این افراد! نه تنها فرعون، بلکه قوم او نیز همگی قوم فاسقی بودند.
سياست گامبهگام جبهۀ باطل در دنيای معاصر
استعمار و استثمار، شیوۀ نوین جبهۀ باطل در سدههای اخیر بوده که گاه از طریق تطمیع، و گاه با ایجاد رُعب در دل اقوام و ملل، اهداف خود را پیش برده است.
استعمار، سه روش را پشت سر گذاشته است:
حضور نظامی؛ روش ابتدايی استعمار
روش اول استعمار این بود که با حضور نظامی، به کشورها یورش میبُرد؛ مثل ورود پرتغالیها به جنوب ایران و بندرعباس، یا مثل ورود انگلیسیها به هند، یا مانند یورش فرانسویها به آفریقای جنوبی.
با توجه به هزینههای فراوان این روش، مستعمرین به فکر راههای کمهزینه و پرمنفعت افتادند؛ در نتیجه نقاط ضعف کشورهای مستعمره را بررسی نموده و از این نقاط ضعف، بر علیه آنها استفاده میکردند.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام چه لطیف در وصف دشمنانِ بیدار و دوستانِ غافل میفرمایند: «مَنْ نامَ لَم يُنَمْ عَنْهُ»[28]؛ اگر شما بخوابید، دشمن شما خواب نیست؛ بلکه دائماً و لحظهبهلحظه در حال نقشهکشیدن بر علیه شماست!
نگاهی به تلفنهای همراه بیاندازید که چگونه روزبهروز در حال تغییر و ارتقاء هستند! آیا بیست سال پیش کسی فکر میکرد که در آیندهای نزدیک، این گوشیهای کلیدی، تبدیل به گوشیهای لمسی خواهد شد؟! در سایر موارد نیز مطلب از همین قرار است.[21]
آری، اگر شما بخوابید، دشمنان شما هرگز نمیخوابند و در پی سلطه و استعمار شما هستند!
نفوذ در ملتها؛ شيوۀ ديگر استعمار
روش دوم استعمار، نفوذ در ملتهاست؛ یعنی همیشه و همهجا سعی میکند که در بین ملتها، افراد سستعنصر، وطنفروش، کمهمت، ترسو، راحتطلب و دنیادوست را پیدا کند تا از طریـق آنان، به جوامع نفـوذ کرده و بدون دخالت مستقیم،
اهداف خود را محقق سازد.
استعمار در این روش، از هزینههای هنگفت نظامی دوری جسته و بهطور مستقیم، وارد میدان نمیشود، بلکه از خود افراد آن ملت به عنوان مهرههای دستنشاندۀ خویش، استفاده نموده و به اهداف خود دست مییابد.
حُسن این روش آن است که مردم جامعۀ تحت استعمار، دشمنِ اجنبی را بهطور مستقیم نمیبینند تا در نتیجه، خونشان به جوش آمده و بر علیه مستعمرین، قیام کنند؛ بلکه افراد جامعۀ خویش را در مقابل خود مشاهده میکنند؛ گرچه این احتمال نیز وجود دارد که مردم، از این نقشۀ استعمار باخبر شده و بفهمند که فلان فرد، دستنشانده و مزدور استعمار است.
شيفتهساختن نسبت به فرهنگ باطل؛ شيوۀ استعمار نو
روش سوم استعمار، جنگ نرم است.
این روش، که اثرگذارتر از سایر روشهاست، از حدود هفتاد سال پیش مطرح شده و نزدیک به سی سال از تحقق آن میگذرد.
استعمار در این روش، به نیروی انسانی اصلاً نیازی ندارد، بلکه با تبلیغات فراوان و هدفمند، روشهای مورد پسند خود را بهگونهای تبلیغ میکند که مردم بهطور ناخودآگاه و نامحسوس، شیفتۀ روشها و سبک زندگیِ تبلیغشده از سوی استعمار میشوند، و نگرشهای آنان چنان تغییر میکند که با اراده و اشتیاق، به دنبال عمل بر طبق خواستههای استعمار رفته و با دست خود، دشمن را به اهدافش میرسانند!
متأسفانه در جامعۀ امروزی ما، بعضی از خانوادهها و حتی بعضی از مسؤولین، ناخودآگاه اینگونهاند، بدون آنکه چنین احساسی داشته باشند!
خیلی عجیب است که روی کیف بچههای دبستانی ما، یک برند، یا شرکت، یا
شخصی را تبلیغ میکنند که سابقۀ فساد و انحراف دارد!
استعمار جدید در این روش، صرفاً برای افکار و سبک زندگیِ ملتها هزینه میکند که بسیار راحتتر و کمهزینهتر از روشهای قبل بوده و نتیجهاش نیز بهتر است.
قبلاً کدام انسانی ازدواج سفید و بدون عقد شرعی را میپذیرفت؟ اما متأسفانه در جامعۀ کنونی ما نیز چنین پدیدهای مشاهده میشود و دیگر لازم نیست استعمار بابت پذیرش آن، هزینه کند![22] و این پذیرش، محصول تبلیغات است.
ساحران، فقط در زمان حضرت موسیعلیهالسلام نبودند، بلکه در همۀ زمانها و مکانها، ساحرانی وجود دارند که مردم را از مسیر حق منحرف ساخته و به طرف جبهۀ باطل سوق میدهند؛ ساحران امروز ما، تبلیغات هستند! و ما امروزه در چنین دنیایی زندگی میکنیم.
آن مسؤولی که میگوید: بیایید مشکلات و اختلافات بین خود و آمریکا را به شکل مسالمتآمیز حل کنیم و بهگونهای رفتار نکنیم که منجر به جنگ شود! واقعاً فکر میکند که حرف درستی میزند و اصلاً خود را خائن نمیپندارد! بله، ممکن است حقیقتاً بهصورت مستقیم از جایی هم هدایت نشود، ولی فکر او بهگونهای شکل یافته که در پازل دشمن بازی میکند، زیرا فرهنگ دشمن برای او جا افتاده و او نیز آن را پسندیده و قبول کرده است.
سابقۀ آمريکا و نگاهشان به مسلمانان
حال که صحبت از اختلافات ما با آمریکا به میان آمد، بد نیست قدری در این رابطه بحث کنیم.
در این رابطه، ابتدا نگاهی به سابقۀ آمریکا میاندازیم.
ساکنان اصلی آمریکا، بومیهای آمریکای شمالی و سرخپوستان بودند. عدهای از نیروهای اروپایی و خصوصاً انگلیسی، به قارۀ آمریکا رفته و صد میلیون سرخپوست را در آنجا قتل عام کردند!
این مطلب را میتوانید در کتاب «رؤیای آمریکایی»[23] که بسیار خواندنی است، مطالعه کنید. نویسنده در این کتاب، کیفیت ورود نیروهای اروپایی و انگلیسی به آمریکا را تشریح میکند.
گرچه ساکنان اصلـی آمریکا، سرخپوست بودند؛ امـا
مشاهده میشود که تعداد زیادی سیاهپوست نیز در آنجا حضور دارند! در پاسخ به این سؤال که چگونه سیاهپوستان به آمریکا راه پیدا کردند، گفتهاند: نیروهای اروپایی و انگلیسی به آفریقا رفتند و به گردن سیاهپوستان طناب انداخته و همچون حیوان، دستوپای آنان را بسته و به عنوان برده، به آمریکا آوردند!
تا اوایل قرن بیستم، در آمریکا بردهداری حاکم بود، تا اینکه ـ به گفتۀ خودشان ـ آبراهام لینکلن، بردهداری را برانداخت.[29]
خوب است در این زمینه، بعضی کتابها را ـ همچون کتابی که نام بردیم ـ مطالعه کنیم تا بفهمیم با افرادی طرف هستیم که اصل تکوّن آنها به حرامزادگی است؛ کسانی که عدم اشاعۀ تسلیحات اتمی و دفاع از حقوق بشر را فریاد میزنند در حالی که خودشان، تنها کشوری هستند که از بمب اتمی بر علیـه بشریت استفاده کردهانـد!
ببینید تبلیغات چگونه مردم جهان را احمق و کور کرده است!
در زمان حکومت پهلوی دوم، از ایران بهعنوان ژاندارم و نگهبان منطقه، بهرهکشی نمودند و ایران، عنصری مطلوب برای آنها قلمداد میشد؛ اما بعد از انقلاب اسلامی، بهیکباره مردم ایران در نگاه آنان بهعنوان دشمن درجۀ یک محسوب شدند! مگر چه اتفاقی افتاد و چه حرف خیلی عجیبی زده شد؟ آیا ذات ملت ایران، یکدفعه و بهصورت ناگهانی تغییر یافت و خبیث از آب درآمد؟ آیا جز این بود که گفتند: ما شاه را نمیخواهیم و با استکبار کنار نخواهیم آمد و در برابر باطل، ساکت نخواهیم نشست، بلکه میخواهیم آنطور که خداوند و رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله راضی هستند، زندگی کنیم؟ با این وجود، چرا باید علیه مردم ایران، هشت سال جنگ به راه بیاندازند؟
اگر واقعاً این حرف و خواستۀ ملت ایران، بیمنطق است، بیمنطقتر از آن خیلی بیشتر وجود دارد؛ مثلاً عدهای در هندوستان هستند که گاو میپرستند و ادرار گاو را به عنوان تبرک میخورند و معتقدند که ادرار گاو، شفابخش است و مریضی را از انسان دور میکند! [24] آیا کسی به آنها کاری دارد؟ نه!
از همان ابتدای انقلاب، جبهۀ باطل درصدد از بین بردن نظام نوپای ایران بود؛ ازاینرو از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و با تمام توان، وارد کارزار شد که در این راستا میتوان به مواردی همچون: جریان خلق عرب در جنوب، جریان کموله و دموکرات در غرب، جریان کودتای نوژه، واقعۀ طبس، جریان خلق ترکمن و... اشاره نمود.[25]
جبهۀ باطل، با چه منطقی و به کدام جرم، جنگ هشت ساله را بر ما تحمیل کرد؟ مگر خود عراق میتوانست به تنهایی با ایران بجنگد؟ در جنگ تحمیلی، همۀ قدرتهای استکباری، به هر طریقی که میتوانستند از عراق پشتیبانی کردند؛ و حتی پس از جنگ تا همین امروز هم، دشمن از پای ننشسته و از راههای گوناگون، در پی ضربهزدن به نظام اسلامی است.
در سال 1398، قیمت نفت در هر بشکه، حدود شصت دلار، و قیمت واقعی دلار نیز حدود چهار هزار تومان بود؛ در نتیجه، هر بشکه نفت، دویستوچهل هزار تومان به فروش میرسید؛ و از آنجایی که هر بشکه، صدوشصت لیتر است، بنابراین هر یک لیتر نفت ما را هزاروپانصد تومان میخریدند! یعنی یک لیتر نفت را ارزانتر از یک بطری آب معدنی میخریدند!
تودۀ مردم اصلاً نمیدانند که نفت آنان، ارزانتر از یک بطری آب معدنی به تاراج برده میشود! آن هم نفتی که با هزینههای میلیاردی استخراج میشود و چند میلیون سال باید بگذرد تا شکل بگیرد!
در حقیقت نفت ما، خریداری نمیشود، بلکه دزدیده میشود! دزدی به دو شیوه انجام میگیرد:
یکی اینکه فرد، با قلدری به خانۀ ما میآید و چنانچه در منزل باشیم، با ما درگیر شده و دزدی میکند، و اگر در منزل نباشیم، به راحتی اشیاء خانۀ ما را میدزدد. این نوع دزدی خطرات، مهالک و درگیریها در پی دارد.
شیوۀ دوم دزدی بهگونهای است که فرد با یکی از افراد منزل، هماهنگ شده و از طریق او راه دزدی را بر خود هموار میسازد؛ این نوع دزدی، از طریق عوامل پشت صحنه صورت میپذیرد و خطرات روش اول را ندارد.
دزدیدن نفت ما و سایر کشورهای اسلامی، از همین نوع دوم است؛ با این توضیح که: قیمت نفت را ما و کشورهای اسلامی تعیین نمیکنیم، بلکه سازمان اوپک[26] تعیین میکند؛ و کشورهای سیاستگذار در سازمان اوپک، همان کشورهای استعمارگر هستند و هرگونه که بخواهند در قیمتگذاری نفت، دخالت نموده و بدین طریق، بازارهای جهانی را مدیریت میکنند؛ حتی بر اساس اسناد موجود، بعضی از افراد تصمیمگیر در اوپک، رسماً کارمند سیای آمریکا میباشند!
آری، سالهاست که تحت عنوان قرارداد و معامله، یک دزدی آشکار از کشورهای مسلمان انجام میگیرد. و در حقیقت باید گفت که خود مستکبرین، با خودشان معامله میکنند!
سياست کنونی دشمن تا هدف نهايی
آنچه از ترور نخبگان و شخصیتها یا هجمههای فرهنگی از جانب جبهۀ باطل در حال وقوع است، یک اعلان جنگ آشکار با نظام جمهوری اسلامی میباشد؛ و عقبۀ آن، از سال 13۵۸ با حوادثی نظیر حادثۀ طبس، واقعۀ نوژه و جریان بنیصدر آغاز شد.
دشمنان در طول این سالیان، از آنجایی که ملت ایران را خیلی پرحرارت دیدند، و فهمیدند که اگر یک ضربه بزنند، چند برابر پاسخ خواهند گرفت، لذا با همان سیاست معاویه، عقب کشیده و بیشتر بر روی مسائل فرهنگی متمرکز شدند و آنچنان سبک زندگی غربی را تبلیغ نمودند که نه تنها روی افکار بعضی از خانوادهها، بلکه روی اندیشۀ برخی از مسؤولین ما نیز اثر گذاشتند.
آن مسؤولی که فرهنگ غربی را بهتر پسندیده و فرزندش در آمریکاست، چگونه میخواهد شعار مرگ بر آمریکا سر دهد؟ چگونه میتواند با حرفهای مختلفی مثل: علم آنجاست، آزادی آنجاست و...، به دنبال مذاکره و رفاقت با آمریکا و غرب نباشد؟ بهطور طبیعی چنین مسؤولی، هیچ بعید نیست همان کاری را انجام دهد که مسؤولین زمان امیرالمؤمنینعلیهالسلام انجام دادند و آن حضرت را به درهم و دینار و به وعده و وعیدهای دشمن فروختند!
معاویه در نامهاش به امام حسن مجتبیعلیهالسلام نوشت: چگونه و با چه نیرویی میخواهی با من بجنگی؟ به چه چیزی دل خود را خوش کردهای؟ یک انبان نامه از طرف افراد سپاهت برای من ارسال شده است که متعهد شدهاند تا تو را تسلیم من کنند! اینک آنها را برای تو فرستادم تا خودت ببینی! [27]
دشمن امروز ما نیز بر طبق همان سیاست و روشی که معاویه داشت، عمل میکند؛ یعنی پلهپله جلو میآید، و وقتی هیچ عکسالعملی از ما نمیبیند، به خودش اجازه میدهد تا جلوتر بیاید.
در سال 1367 وقتی هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی ایران را زدند، گفتند: ما آن هواپیما را با هواپیمای جنگی اشتباه گرفتیم! گرچه این حرف آنها دروغ بود، زیرا رادارهای آنها به راحتی میتوانست هواپیمای جنگی را از هواپیمای مسافربری تشخیص دهد؛ اما با زدن آن هواپیما، اعلان جنگ نکردند؛[28] همینطـور
قدمبهقدم جلو آمدند و وقتی عکسالعمل خاصی از ایران ندیدند، جرأت آنها بیشتر شد تا جایی که در زمستان سال 1398، رسماً و علناً مقام رسمی و بلندپایۀ کشور ما، یعنـی شهیـد حاج قاسـم سلیمانـی را
ترور نموده و با وقاحت تمام، آن را به عهده گرفتند! با این کار، به صراحت، اعلان جنگ کردند.
سرانجام قوم ذليل، شکست و نابودی است
اگر مردم در مقابل ظلم، ایستادگی نکنند و به این روش عادت نمایند، عزت آنان از بین خواهد رفت و ذلیل و خوار خواهند شد؛ دراینصورت، به جای ایستادگی و تقویت روحیۀ مقاومت و ایثار، دچار سستی و عقبنشینی شده و به فرار از مطالبۀ حقوق خود، و وادادگی و تسلیم در برابر دشمن، و برباددادن حیثیت خویش، عادت میکنند! و این، همان مطلبی است که امیرالمؤمنینعلیهالسلام آن را تذکر داده و میفرمایند:
«اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا»[30]
پيش از آنكه به جنگ شما بیايند، به جنگ آنها برويد. به خدا قسم، مردمی كه در خانههای خود بنشينند تا دشمن به سراغشان بیايد، قطعاً ذليل و خوار خواهند شد.
یکی از مواردی که خداوند امر به جهاد فرموده است، در چنین شرایطی است؛ یعنی امر فرموده که ذلیل نباش! عقبنشینی نکن! تسلیم نشو! تو هم به دشمن صدمه بزن و او را بیپاسخ مگذار! اگر کشته شوی، بهتر از آن است که با ذلت و خواری، در تحت سلطۀ او زندگی کنی!
شعار حضرت اباعبداللهعلیهالسلام نیز دقیقاً همین بود:
الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ
وَ الْعَارُ خَيْرٌ مِنْ دُخُولِ النَّارِ [31]
مرگ بهتر است از اینکه با ننگ زندگی کنید، و ننگ بهتر است از اینکه به جهنم بروید.
خلاصه آنکه آیات و روایات، نکاتی را به ما تذکر میدهند که عبارتاند از:
1. فتنه به انسان اجازه میدهد تا با دشمنِ فتنهگر وارد جنگ شود و حتی او را ریشهکن سازد. قرآن کریم در دو جا میفرماید:
وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ [32]
«و با آنان بجنگيد تا هيچ نوع فساد و فتنه [و خونريزى وناامنى] بر جا نماند»
2. فتنه زمانی محقق میشود که جنگ سخت و نرم، هر دو با هم انجام شود.
3. خداوند در مقابل اعلانِ جنگِ دشمن، جهاد را واجب دانسته و میفرماید:
وَ قَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ [33]
میفرماید: با کسانی که با شما میجنگند، مقاتله کنید نه مذاکره!
خیلی عجیب است! برخی از مسؤولین سابق میگفتند: ما با همۀ دنیا اهل تعامل هستیم و با همه دوستیم!
آمریکا در قضیۀ برجام[34]، بهصورت یکطرفه از توافقنامه خارج شد؛ اما برخی از مسؤولین بیبصیرت ما هنوز معتقدند که باید با آمریکا مذاکره کنیم!
مسؤول عالیرتبۀ این کشور، یک شخصیت حقیقی نیست که هر کاری از او سر زد، تنها به خودش مربوط باشد؛ بلکه یک شخصیت حقوقی است و مواضعی که اخذ میکند، به پای نظام جمهوری اسلامی نوشته میشود، زیرا تمام دنیا، کشور ایران را با او میشناسند.
حکایت بعضی از مسؤولین ما در برابر دشمن، همچون حکایت آن فردی است که با یک آدم قلدر و زورگو روبرو شده و یک سیلی از او خورده است، و تنها عکسالعملی که از خود نشان میدهد آن است که میگوید: اگر یکی دیگر بزنی بد میبینی! آن شخص قلدر و زورگو، یک سیلی دیگر نیز به گوش او میزند! دوباره میگوید: اگر این دفعه تکرار کنی، بیپاسخ نخواهی ماند! آن طرف مقابل، برای مرتبۀ سوم، یک سیلی محکمتری به گوش او میزند!
قاعده این است که اگر دشمن در برابر زورگویی و استکبارش، چیزی جز ترس، عقبنشینی و عدم ایستادگی نبیند، بیحیاتر و گستاختر شده و ضربهزدن او شدیدتر میشود.
کسی که در برابر دشمن بترسد، گامبهگام عقبتر رفته و کمکم مجبور به تسلیم در برابر دشمن خواهد شد. این مسائل را باید برای تودۀ مردم تبیین نمود.
سياست جبهۀ حق؛ مقابلۀ تمامعيار
آنچه تا کنون بیان شد، پیرامون سیاست جبهۀ باطل بود. در ادامه، به تبیین سیاست جبهۀ حق میپردازیم.
خداوند در سورۀ مبارکۀ بقره میفرماید:
وَ لَن تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَ لَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ وَ لَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَ لَا نَصِيرٍ
[35]
«يهود و نصارى هرگز از تو راضى نمىشوند تا آنكه از آيينشان پيروى كنى. بگو: مسلماً هدايت خدا فقط هدايت [واقعى] است. و اگر پس از دانشى كه [چون قرآن] برايت آمده از هوا و هوسهاى آنان پيروى كنى، از سوى خدا هيچ سرپرست و ياورى براى تو نخواهد بود.»
قبل از توضیح آیۀ شریفه، به دو نکتۀ ادبی اشاره کنیم.
نکتۀ اول اینکه خداوند در قرآن، گاهی از واژۀ «تَبِـعَ» استفاده نموده است، مثل: فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَ لَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ [36]؛ و گاهی از واژۀ «اِتَّبـَعَ»،
مثل آیۀ شریفۀ فوق که فرمود: حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡ.
«تَبِـعَ» و «اِتَّبَعَ» هر دو به معنای تبعیتکردن هستند، با این تفاوت که واژۀ «اِتَّبَعَ» با تأکید و مبالغه همراه است، یعنی پیرویکردن خیلی زیاد و با تمام وجود، بهطوری که تمام انرژی و توان خود را با رنج و زحمت، برای پیرویکردن صرف کنید و در تبعیتنمودن، ذرهای کوتاه نیایید.
نکتۀ دوم اینکه کلمۀ «لَن» برای (تأکید نفی و نفی ابد) بهکار میرود؛ به عنوان مثال، آیۀ شریفۀ لَن يُخۡلِفَ ٱللَّهُ وَعۡدَهُ [37]، به این معناست که خداوند، هرگز خلف وعده نمیکند.
با این توجه، برمیگردیم به آیۀ شریفۀ مورد بحث:
خداوند در این آیه میفرماید: دشمنان شما، یعنی یهود و نصارا هرگز از شما راضی نخواهند شد مگر آنکه شما بهطور کامل و با تمام وجود و به شدت از آنها و آئینشان تبعیت و پیروی نمایید و ذرهای از دستورات آنان سرپیچی نکنید!
آیۀ شریفه، فقط مربوط به صدر اسلام و زمان رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله نیست، بلکه امروز نیز همینگونه است؛ یعنی یهود و نصارا فقطوفقط زمانی از ما راضی خواهند شد که بتوانند به گردن ما افسار انداخته و به هر کجا که بخواهند، بکشانند!
نکتۀ دیگر آنکه میتوانست بفرماید: «وَ لَنْ تَرْضَی عَنْکَ الْيَهُودُ و النَّصَارى»؛ اما بر سر کلمۀ «ٱلنَّصَٰرَىٰ» نیز «لا»ی نفی آورد تا بفهماند که نصارا هم مثل یهود، با شدت و غلظت هستند؛ منتها شدت و غلظت یهود، بیشتر است.
قدرتهای کنونی دنیا در درجۀ اول، یهود و سپس نصارا هستند؛ گرچه در زمان نزول این آیات، یهود و نصارا قدرت سیاسی و نظامی نداشتند، ولی خطر فرهنگی آنها
محسوس بود.
مکه در زمان رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ، یهودی نداشت؛ یهودیان اطراف مدینه نیز زیر سه هزار نفر بودند و تعدادشان در آن زمان، اندک بود؛ در سال پنجم هجری نیز جنگی بین مسلمانان و یهودیان بنیقریظه ـ که حدود ششصد مرد جنگی داشت ـ رخ داد و یهودیان در آن جنگ، تارومار شدند[29]؛ اما با این حال، قرآن در مورد یهود و نصارا هشدار میدهد که پیشرَوی آنها نامحدود است و در دشمنی با شما هیچگونه توقفی ندارند و تا زمانی که از آنها بهطور کامل تبعیت نکنید، هرگز از شما راضی نشده و با شما درگیر خواهند شد؛ پس با آنها بجنگید. [38]
موارد دستور به جنگ در قرآن کریم
خداوند در قرآن در چند مورد، امر به جهاد نموده و میفرماید حتماً باید با دشمنان، مقابله به مثل نموده و درگیر شوید؛ زیرا عقبنشینی در برابر دشمن، با توحید منافات دارد، به دلیل آنکه عقبنشینی یا فرار از جنگ به معنای آن است که شما، یا قدرت طرف مقابل را فوق قدرت خداوند میدانید، یا به وعدۀ الهی که شهادت در راه او فوز و رستگاری عظیم است، ایمان ندارید، و حال آنکه هر دو مورد، شرک است.
اینک برخی از مواردی را که خداوند دستور به جنگ فرموده، برمیشماریم:
يک) جنگ در مقابل جنگ
اولین مورد، زمانی است که دشمن به روی شما اسلحه بکشد و با شما وارد جنگ شود.
در سورۀ مبارکۀ بقره میفرماید:
وَ قَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَ لَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ [39]
«و در راه خدا با كسانى كه با شما مىجنگند بجنگيد، و [هنگام جنگ از حدود الهى] تجاوز نكنيد، كه خدا تجاوزكاران را دوست ندارد.»
قَٰتِلُواْ، فعل امر است و دستور میدهد با دشمنی که به جنگ با شما برخاسته، بجنگید.
با عبارت فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ، میخواهد بفرماید که جنگ شما با دشمن، صرفاً برای انتقام از آنها و برای اینکه دلتان خنک شود، نباشد، بلکه انگیزۀ خود را برای خداوند خالص نموده و فقط برای رضای حقتعالی بجنگید.
از طرفی دیگر امر میفرماید: وَ لَا تَعۡتَدُوٓاْ، در جنگ با دشمن، تعدی و تجاوز نکنید، چرا که إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ، زیرا خداوند، تجاوزكاران را دوست ندارد.
در آیۀ بعد، ادامه میدهد:
وَ ٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَ أَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡۚ وَ ٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ وَ لَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِيهِۖ فَإِن قَٰتَلُوكُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡۗ كَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ
«و آنان را [كه از هيچ گونه ستمى روگردان نيستند] هر جا يافتيد، به قتل برسانيد و از جايى كه شما را بيرون كردند بيرونشان كنيد و فتنه [شرك، بتپرستى، آزار مردم و بيرون راندشان از خانه و كاشانه] از قتل وكشتار بدتر است. و كنار مسجدالحرام با آنان نجنگيد مگر آنكه در آنجا با شما بجنگند؛ پس اگر با شما [در آنجا] جنگيدند، آنان را به قتل برسانيد كه پاداش و كيفر كافران همين است.»
در سورۀ مبارکۀ نساء نیز میفرماید:
فَإِن لَّمۡ يَعۡتَزِلُوكُمۡ وَ يُلۡقُوٓاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ وَ يَكُفُّوٓاْ أَيۡدِيَهُمۡ فَخُذُوهُمۡ وَ ٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡۚ وَ أُوْلَٰٓئِكُمۡ جَعَلۡنَا لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينٗا [41]
«پس اگر [از جنگ با شما] كناره نگرفتند، و پيشنهاد صلح و آشتى نكردند، و بر ضد شما دست [از فتنه و آشوب] برنداشتند، آنان را هر جا يافتيد بگيريد و بكشيد؛ آنانند كه ما براى شما نسبت به [گرفتن و كشتن] آنان دليلى روشن و آشكار قرار داديم.»
بنابراین یکی از مواردی که خداوند به جنگ با دشمن امر فرموده، در جایی است که دشمنان، وارد جنگ شوند؛ حال اگر آنها وارد جنگ شده و شما را کشتند، و شما دسترویدست گذاشته و هیچ مقابلهای نکردید، دراینصورت، هم دنیای شما خراب شده، هم ذلت پذیرفتهاید و هم به خاطر سرپیچی از دستور خداوند، مرتکب گناه کبیره شدهاید!
دو) جنگ در مقابل فتنه
یکی دیگر از مواردی که خداوند به جنگ و قتال امر فرموده، در جایی است که دشمن، فتنه بهپا کند.
در همان آیهای که در مورد قبل اشاره کردیم، میفرماید:
وَ ٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَ أَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡۚ وَ ٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ وَ لَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِيهِۖ فَإِن قَٰتَلُوكُمۡ
فَٱقۡتُلُوهُمۡ [42]
اگر دشمنان شما فتنه کردند، در کنار مسجد الحرام نیز آنها را بکشید! یعنی در صورت فتنه، خداوند مجوز جنگ در کنار کعبه را نیز صادر فرموده است؛ همانطور که رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ، در جریان فتح مکه، حکم قتل عدهای را صادر نموده و فرمودند: «اقْتُلُوهُمْ وَ إِنْ وَجَدْتُمُوهُمْ مُتَعَلِّقِينَ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ»[43] ، حتی اگر به پردۀ کعبه هم آویزان بودند، آنها را بکشید!
فتنهای که از قتل، شدیدتر است در جایی است که دشمن، آشوب بهپا نموده و با ایجاد تزلزل و تغییر ارادهها میخواهد نظام امور را مختل ساخته و انسجام جامعه را از بین ببرد و شیرازۀ امور را از هم بپاشد؛ به عبارت دیگر، فتنۀ شدیدتر از قتل زمانی شکل میگیرد که جنگ نرم و جنگ سخت هر دو با هم به کار گرفته شوند.
همیشه جنگ سخت، در پی جنگ نرم است؛ یعنی دشمن از یک طرف میزند، و از طرف دیگر با تبلیغات، باعث ایجاد رعب و وحشت، و سلب ارادهها میگردد؛ و دشمنان امروز ما، دقیقاً همین کار را انجام میدهند.
یکی از مصادیق چنین فتنهای در صدر اسلام، عمل آن فردی بود که با اشعار خود، بر علیه پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله تبلیغات کرده و کفار را برای جنگ با آن حضرت، تهییج میکرد؛ رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله در برابر این فتنه فرمودند: او را بکشید حتی اگر به پردۀ کعبه آویزان بود! [44]
در آیۀ شریفۀ مورد بحث، قتل را همراه با اخراج آورده و میفرماید: وَ ٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَ أَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡ، یعنی هم به جنگ و کشتن دشمن دستور فرموده و هم به اخراج نمودن آنان؛ زیرا این کار، باعث میشود تا یک ضربۀ روانی به دشمن وارد آید و شیرازۀ اعتمادشان به پیروزی بر اسلام از بین برود.
سپس در دو آیۀ بعد میفرماید:
وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ [45]
«و با آنان بجنگيد تا فتنهاى [چون شرك، بتپرستى و حاكميّت كفّـار] بر جـاى
نماند و دين فقط ويژه خدا باشد. پس اگر بازايستند [به جنگ با آنان پايان دهيد و از آن پس] تجاوزى جز بر ضد ستمكاران جايز نيست.»
گاهی اوقات کفار پس از ایجاد فتنه، عذرخواهی نموده و میگفتند: اشتباه کردیم! خداوند در برابر این حیلۀ کفار میفرماید:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَا تَعۡتَذِرُواْ ٱلۡيَوۡمَۖ إِنَّمَا تُجۡزَوۡنَ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ [46]
«[آن روز گويند:] اى كافران! امروز عذرخواهى مكنيد، فقط آنچه را همواره انجام مىداديد، جزا داده مىشويد.»
گرچه اکثر مفسرین معتقدند که منظور از ٱلۡيَوۡمَ در این آیۀ شریفه، روز قیامت است؛[47] اما بعضی از مفسرین میگویند با اینکه معنای اولیۀ آیه، مربوط به قیامت است؛ اما اطلاق آیه، مجموع دنیا و آخرت را در برمیگیرد؛ به قرینۀ آنکه در آیات بعد، اشاره به تنبیه و بأس خداوند در همین دنیا نموده و میفرماید:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَ ٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَ بِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ [48]
«اى پيامبر! با كافران و منافقان جنگ كن و بر آنـان سخت بگير و جايگاهشان
دوزخ است و چه بد بازگشت گاهى است.»
بنابراین، بر اساس دستورات الهی، نباید در برابر فتنه کوتاه آمد.
سه) جنگ در مقابل تجاوز و تعدی
یکی دیگر از مواردی که خداوند به جنگ و قتال امر فرموده، در جایی است که دشمن، به شما تعدی کرده است.
در سورۀ مبارکۀ بقره میفرماید:
ٱلشَّهۡرُ ٱلۡحَرَامُ بِٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ وَ ٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَيۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡۚ وَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَ ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ[49]
«ماه حرام در برابر ماه حرام است [اگر دشمن حرمت آن را رعايت نكرد و با شما در آن جنگيد، شما هم براى حفظ كيان خود در همان ماه با او بجنگيد.] و همه حرمتها داراى قصاصاند. پس هر كه بر شما تعدّى كرد، شما هم به مثل آن بر او تعدّى كنيد، و از خدا پروا نماييد، و بدانيد كه خدا با پروا پيشگان است.»
بنابراین، در برابر تعدی و ظلمی که دشمن در حق ما انجام میدهد، نباید آرام نشست، بلکه باید با او مقابله و جنگ نمود.[50]
چهار) جنگ در مقابل عهدشکنی
از موارد دیگری که به قتال و درگیری با دشمن امر شده، در آن جایی است که دشمن، عهد و پیمان خویش را زیر پا گذاشته است.
در سورۀ مبارکۀ توبه میفرماید:
وَ إِن نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُم مِّنۢ بَعۡدِ عَهۡدِهِمۡ وَ طَعَنُواْ فِي دِينِكُمۡ فَقَٰتِلُوٓاْ أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ إِنَّهُمۡ لَآ أَيۡمَٰنَ لَهُمۡ لَعَلَّهُمۡ يَنتَهُونَ
«و اگر پيمانهايشان را پس از تعهدشان شكستند و در دين شما زبان به طعنه و عيب جويى گشودند، دراينصورت با پيشوايان كفر بجنگيد كه آنان را [نسبت به پيمانهايشان] هيچ تعهدى نيست، باشد كه [از طعنه زدن و پيمان شكنى] بازايستند.»
خداوند در این آیۀ شریفه میفرماید: با آن دسته از کافرانی که عهدشکن بوده و عهد و پیمان خود را زیر پا میگذارند، و نیز با آن کافرانی که دین شما را مورد طعن قرار داده و مسخره میکنند، باید بجنگید؛ و اما با آن دسته از کافرانی که نجیب هستند و بر عهد و پیمان خود وفادارند، جنگ نکنید. بنابراین اگر دشمن نقض عهد کرد، همین نقض عهد، مجوز ما برای جنگیدن با او میشود.
واقعیت آنست که ما به این دستورات الهی عمل نمیکنیم! جهاد فی سبیل الله نداریم! اینکه فقط به حملۀ آنان پاسخ دهیم، هنر نیست! چه ذلتهایی را پذیرفتهایم!
حدود جنگ و صلح در اسلام
ممکن است در اینجا سؤالی مطرح شود و آن اینکه:
از یک طرف، خداوند دستور به صلح داده و میفرماید:
فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ [52]
«پس اگر بازايستند [به جنگ با آنان پايان دهيد و از آن پس] تجاوزى جز بر ضد ستمكاران جايز نيست.»
و در جای دیگر بهطور کلی میفرماید:
وَ إِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَ تَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ [53]
«و اگر دشمنان به صلح گرايند، تو هم به صلح گراى، و بر خدا توكل كن، كه يقيناً او شنوا و داناست.»
این در حالی است که ما میدانیم اگر دشمن، قدرتمند و غالب باشد، هرگز تقاضای صلح نخواهد کرد؛ تقاضای صلح و توقف جنگ از طرف دشمن در جایی است که سپاهش رو به ضعف نهاده و در آستانۀ شکست باشد، در چنین شرایطی است که چارهای جز بالا بردن پرچم صلح ندارد؛ با این وجود، آیا دستور به صلح، شامل چنین مواردی هم میشود؟ به عبارت دیگر: آیا آیۀ شریفۀ فوق، استثناء هم دارد؟ یا اینکه بدون استثناء و بهطور مطلق و در تمام شرایط، دستور به صلح میدهد؟
از طرفی دیگر، خداوند در قرآن کریم امر فرموده که جنگ با دشمن را ادامه دهید و بههیچوجه تقاضای صلح آنها را نپذیرید!
در سورۀ مبارکۀ بقره میفرماید:
وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِ [54]
«و با آنان بجنگيد تا فتنهاى [چون شرك، بتپرستى و حاكميّت كفّار] بر جاى نماند و دين فقط ويژه خدا باشد.»
و در سورۀ مبارکۀ انفال میفرماید:
وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِ [55]
«و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه [شرك و سلب آزادى] برچيده شود، و دين (و پرستش) همه مخصوص خدا باشد!»
حال سؤال این است که اگر دشمن تقاضای صلح نمود، وظیفۀ ما چیست؟ آیا با او صلح کنیم؟ یا تقاضای او را رد نموده و همچنان با او بجنگیم؟ و اصلاً تا کجا باید جنگ را ادامه دهیم؟ چرا خداوند در بعضی موارد میفرماید پیشنهاد صلح دشمن را قبول کن و جنگ را ادامه نده؛ اما در بعضی موارد میفرماید تقاضای صلح دشمن را نادیده بگیر و جنگ را ادامه بده؟!
برای پاسخ به این سؤالات، باید معنا و مفهوم و نیز حدود و ثغور آیات مشخص شود و علاوه بر آن، باید معنای فتنه روشن گردد.
تأويل قرآن کار هر مفسری نيست!
تذکر این نکته هم لازم است که جایگاه تأویل قرآن، بعد از تفسیر قرآن قرار دارد؛ یعنی کسی میتواند قرآن را تأویل نماید که به تفسیر قرآن، مسلط باشد. به عنوان مثال، دو آیۀ شریفۀ زیر را با هم مقایسه کنید:
وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِ [56]
وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِ [57]
تفاوت بین این دو عبارت، تنها در کلمۀ كُلُّهُ میباشد؛ آیۀ اول کلمۀ كُلُّهُ را ندارد، ولی آیۀ دوم دارد!
«تفسیر»، عبارت است از روشن شدن مفهوم آیات شریفه و بررسی حدود و ثغور آنها؛ یعنی باید روشن شود که وجود کلمۀ كُلُّهُ در آیۀ دوم و عدم ذکر آن در آیۀ اول، به چه نکاتی اشاره میفرماید؟ و فرق بین مفهوم این دو آیه در چیست؟ و مجرای هر کدام از این آیات در کجاست؟
دستورالعملی که در آیۀ اول بیان شده، متفاوت از دستورالعملی است که در آیۀ دوم بیان شده است؛ به همین دلیل، مجرای دستورالعمل اول با مجرای دستورالعمل دوم فرق میکند.
مفسر آن کسی است که اولاً میفهمد فرق بین این دو عبارت در چیست؛ و ثانیاً میداند مجرای دستورالعمل هر یک از این دو مورد در کجاست.
و اما «تأویل» عبارت است از بیان مصادیق آیات؛ به عبارت دیگر، تأویل یعنی بهدستآوردن مصداق هر آیه.[30]
به این مثال توجه کنید:
امیرالمؤمنینعلیهالسلام قبل از آغاز جنگ جمل، به یاران خویش فرمودند: اگر افرادی از سپاه مقابل، پا به فرار گذاشتند، آنها را نزنید![31] اما در جنگ صفین فرمودند: هر کدام از افراد دشمن که در حال فرار بود، او را بزنید!
این دو جریان، در ظاهر شبیه هم بوده و عنوان واحدی دارند، زیرا هر دو گروه، افرادی فتنهگر بوده که در مقابل آن حضرت، شورش کرده بودند؛ ولی واقعیت آن است که این دو فتنه، با هم متفاوت هستند، و دستور امیرالمؤمنینعلیهالسلام به دو شکل مختلف، بیانگر آن است که هر فتنه، موضوع مخصوص به خود را دارد و در نتیجه، حکم مخصوص به خود را میطلبد.[32]
تأویل، یعنی بدانیم که هر کدام از آن دو برخورد، مصداق کدام آیه بوده و مجرای چه حکمی میباشد.
در دعای ندبه نیز به این تأویل اشاره شده است:
«وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ وَ لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ»[58]، و طبق تأویل میجنگید و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری باکی نداشت.
بنابراین تأویل قرآن، شأن هر مفسری نیست؛ بلکه آن مفسری میتواند قرآن را تأویل نماید که مجتهد مطلق بوده و علاوه بر تفکر عمیق، دارای تقوای فردی و اجتماعی و نیز علم به زمان هم باشد.
از آنجایی که بحث پیرامون حدود جنگ و صلح، یک بحث مفصل و طولانی است، از آن میگذریم و خوانندگان محترم را به تفاسیر موجود، ارجاع میدهیم.[33]
نصرت الهی در گرو جهاد در راه خدا
روحیـۀ جهاد و مقاومت است که باعث پیروزی جبهـۀ حق خواهد شد؛ وگرنـه
خداوند هیچ قوم و ملتی را که ارادۀ جمعی بر تغییر نداشته باشند، یاری نخواهد کرد.
إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ [59]
«يقيناً خدا سرنوشت هيچ ملتى را [به سوى بلا، نكبت، شكست و شقاوت] تغيير نمىدهد تا آنكه آنان آنچه را [از صفات خوب و رفتار شايسته و پسنديده] در وجودشان قرار دارد به زشتىها و گناه تغيير دهند.»
خداوند با سپاه آسمانی خویش، لشکر ابرهه را که برای نابودی کعبه آمده بودند، تارومار کرد و تمام آنان را به جهنم فرستاد تا برای همیشه روشن شود که خداوند، چگونه دین خود را یاری نموده و مقدسات را حمایت میفرماید؛ اما همین کعبه، دو مرتبه توسط خود مسلمانان خراب شد و هیچ خبری از ابابیل و سپاه آسمانی خداوند نشد! [34]
پس اینگونه نیست که هرکس بخواهد به دین و مقدسات لطمهای بزند، بلافاصله خداوند مداخلۀ مستقیم نماید! مداخلۀ مستقیم تنها در دو صورت انجام میگیرد:
الف: زمانی که دین، متولی نداشته باشد؛ یعنی کسی نباشد تا دین خداوند را یاری کند.
ب: زمانی که مؤمنین در جهت یاری دین، حرکت و تلاش داشته باشند.
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَ يُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ [60]
«اى مؤمنان! اگر خدا را يارى كنيد، خدا هم شما را يارى مىكند و گامهايتان را محكم و استوار مىسازد.»
حکومت امیرالمؤمنیـنعلیهالسلام که امیر مؤمنـان بود، شکست خورد، زیـرا مؤمنیـن،
حرکت و تلاش لازم را نداشتند، و در نهایت، آن حضرت را به شهادت رساندند!
ما نیز اگر حرکت و تلاش جدی نداشته باشیم و به وظایف خود جامۀ عمل نپوشیم، حمایتی از جانب حقتعالی نخواهد رسید، حتی اگر به سقوط نظام اسلامی بیانجامد!
پیام حقتعالی بسیار واضح و روشن است و آن اینکه: اگر پای کار بودید و با تلاش و کوشش، حرکت کردید، شما را یاری خواهم کرد، وگرنه ساقط خواهید شد!
امام باقرعلیهالسلام میفرمایند:
«لَيْسَ بَيْنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرابَةٌ»[61]، میان خداوند و احدی، قوم و خویشی و قرابتی نیست!
بنابراین اگر تودۀ مردم، حکومت و دین خداوند را یاری نکنند، حکومت اسلامی ـ حتی اگر حکومت امیرالمؤمنینعلیهالسلام هم باشد ـ شکست خواهد خورد! به خاطر همین همراهی نکردن و یاری نرساندن امت بود که امیرالمؤمنینعلیهالسلام ترور شدند، امام حسنعلیهالسلام شهید شدند و امام حسینعلیهالسلام در کربلا به مسلخ رفتند!
گرچه آن بزرگواران، به وظایف الهی خویش عمل نموده و در مسیر نورانی خود، حرکت کردند؛ اما ننگ و ذلت این شکستها، برای امت و جامعۀ اسلامی باقی ماند.
در احوالات شاه سلطان حسین صفوی[35] آمده که نسبت به امور کشور، آنقدر بیتفاوت و بیاعتنا بود که در پاسخ به هر مسألهای که به او اطلاع میدادند، تنها به گفتن «یَخشی دور» بسنده میکرد![62]
یکی از معاصران وی دراینباره سروده است:
آن ز دانـش تهـی، ز غفلـت پـر
شاه سلطان حسین یخشی دور
در زمان پادشاهی وی، ایران تازه به عنوان یک مملکت شیعه مطرح شده بود و افغانستان، به عنوان یکی از استانهای ایران به شمار میرفت.
پس از آنکه حکومت ایران، مالیات زیادی برای افغانستان در نظر گرفت، محمود افغان پیغام فرستاد که این مقدار مالیات، زیاد است و ما قادر به پرداخت آن نیستیم! اما شاه سلطان حسین در جوابش گفت: باید بپردازید!
افغانها که توان پرداخت این مقدار مالیات را نداشته و فشار زیادی را متحمل شده بودند، تصمیم گرفتند برای اعتراض، به اصفهان ـ که پایتخت ایران بود ـ بیایند. محمود افغان به همراه گروهی از نظامیان افغان، حرکت کردند و هنگامی که به کرمان رسیدند، با یک اوضاع بیسر و سامان روبهرو شدند! ازاینرو فرصت را غنیمت شمرده و با کرمانیها جنگیدند و آنجا را تصرف کردند.
به شاه سلطان حسین خبر دادند که محمود افغان با سپاهی آمده و کرمان را فتح کرده و والی آنجا را کشته است! شاه در پاسخ گفت: «محمود افغان غلط کرده! مگر کشور بیصاحب است که میخواهند آن را تصرف کنند؟ این مملکت، علی دارد! مگر میتوانند به این راحتی حریف ما شوند؟»
سپاه محمود افغان به مورچهخورت اصفهان رسیده و آنجا را نیز تصرف کردند! وقتی خبر به شاه سلطان حسین رسید، باز هم همان عبارات را تکرار کرد!
بعد از اندک زمانی، خبر دادند که سپاه محمود افغان به پشت دروازههای اصفهان رسیده است! سرانجام محمود افغان وارد اصفهان شد و قتل و کشتار و ویرانیهای زیادی بهجا گذاشت! شاه سلطان حسین هم با دو دست خود، تاج پادشاهی را بر سر محمود افغان نهاده و مملکت را تقدیم وی نمود و دخترش را نیز به
عقد او در آورد! [36]
اینگونه پندارها که ما بدون حرکت و تلاش بنشینیم و دسترویدست بگذاریم و انتظار داشته باشیم که خداوند از طریق اعجاز، ما را یاری برساند، وهم و باطل است؛ و اگر جامعهای حرکت و تلاش را کنار گذاشته و دست از یاری دین خدا و امام معصوم بردارد، مطمئن باشد که یاری خداوند نخواهد رسید، حتی اگر ولیّ کاملِ عرشی و فوق عرشی خداوند، سر از بدن مبارکش جدا شود و بدن مطهرش زیر سم اسبان برود!
بنابراین وقتی خداوند امر میفرماید که با دشمنان، قتال کنید، اگر ما امر خداوند را کنار گذاشته و با دشمن نجنگیم، دراینصورت یا ننگ ذلت و تسلیمشدن در برابر دشمن را خواهیم پذیرفت، یا سقوط و کشتهشدن همراه با ننگ و خواری در انتظار ما خواهد بود.
اطاعت از کفار و منافقين ممنوع!
تنها جایی که خداوند، رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله را با تندی مورد خطاب قرار میدهد، در سورۀ مبارکۀ احزاب است. جنگ احزاب را جنگ استیصال یا ریشهکنی میگویند؛ زیرا دشمنان اسلام با یکدیگر متحد شده بودند تا اسلام را ریشهکن سازند.
در اولین آیه میفرماید:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَ لَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا [63]
«اى پيامبر! بر تقواى الهى ثابت قدم و استوار باش، و از كافران و منافقان اطاعت مكن كه خدا همواره دانا و حكيم است.»
سپس در چند آیه بعد، میفرماید:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَ جُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَ كَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا
۞ إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَ مِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَ إِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَ بَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠
۞ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَ زُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا ۞ وَ إِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَ رَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ۞ وَ إِذۡ قَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ يَٰٓأَهۡلَ يَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمۡ فَٱرۡجِعُواْۚ وَ يَسۡتَـٔۡذِنُ فَرِيقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوۡرَةٞ وَ مَا هِيَ بِعَوۡرَةٍۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارٗا
۞ وَ لَوۡ دُخِلَتۡ عَلَيۡهِم مِّنۡ أَقۡطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُواْ ٱلۡفِتۡنَةَ لَأٓتَوۡهَا وَ مَا تَلَبَّثُواْ بِهَآ إِلَّا يَسِيرٗا
«اى اهل ايمان! نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، هنگامى كه سپاهيانى [به قصد نابود كردنتان] به سوى شما آمدند، پس بادى [كوبنده] و لشكريانى كه آنها را نمىديديد بر ضد آنان فرستاديم [تا آنان را در هم كوبيدند]؛ و خدا به آنچه انجام مىدهيد، بيناست. ۞ زمانى كه از بالا و از پايين [لشكرگاه] تان به سويتان آمدند، و آن گاه كه ديدهها [از شدت ترس] خيره شد و جانها به گلو رسيد، و به خدا آن گمانها [ى ناروا] را [كه خود مىدانيد] مىبرديد. ۞ آنجا بود كه مؤمنان مورد آزمايش قرار گرفتند و به تزلزل و اضطرابى سخت دچار شدند. ۞ و آن گاه كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيمارى [ضعف ايمان] بود، مىگفتند: خدا و پيامبرش جز به فريب ما را وعده [پيروزى] ندادهاند! ۞ و آن گاه كه گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدينه! [ميدان نبرد] جاى درنگ و ماندن شما نيست، پس برگرديد. و گروهى از آنان از پيامبر اجازه [برگشتن] مىخواستند، و مىگفتند: خانههاى ما بدون حفاظ است. در صورتى كه بدون حفاظ نبود، و آنان جز فرار را قصد نداشتند! ۞ و اگر از پيرامون خانههايشان بر آنان حمله مىشد و از آنان بازگشت [به شرك و جنگ با مؤمنان] درخواست مىشد، آن را مىپذيرفتند و براى آن جز مدت كوتاهى [به اندازه تجهيز خود بر ضد مؤمنان] درنگ نمىكردند!!».
ماجرای جنگ احزاب از این قرار بود که یهودیان بنیقریظه، با مسلمانان عهد بسته بودند که اگر کفار، قصد جنگ با مسلمین را داشتند، آنها هیچ مداخلهای نکنند؛ اما از آنجایی که شنیدند تمام قبائل مکه متحد شدهاند تا اسلام را ریشهکن سازند، گمان کردند که کار مسلمانان، تمام است؛ لذا عهد و پیمان خود را شکستند.
خبر پیمانشکنی یهودیان بنیقریظه فاش شد و معلوم گردید که این قبیله، به کفار و مشرکین قول دادهاند که به محض عبور آنان از خندق، ایشان نیز از سوی دیگر خندق و از پشت جبهه، به مسلمانان حمله خواهند کرد.
این خبر، روحیۀ بسیاری از مسلمانان مدینه را به شدت تضعیف کرد، زیرا از پشتسر خود، از اذیت و آزار بنیقریظه در امان نبودند، و از روبهرو با سپاه انبوه مشرکان درگیر بودند، ازاینرو دچار هراس زیادی شدند.
قرآن کریم، وحشت مسلمانان و بدگمانی آنان به وعدههای خداوند را بهطور دقیق، وصف نموده است. این ترس بهگونهای بود که مثلاً شخصی از منافقان مدینه به نام مُعَتِّب بن قُشَيْر گفت: «محمد به ما وعدۀ گشایش قصرهای کسری و قیصر روم را میداد، و حال آنکه اکنون کسی برای قضای حاجت نیز جرأت بیرون رفتن ندارد!»[37]
یهودیان در بالای کوه مینشستند و با اشرافی که بر شهر مدینه داشتند، به محض خروج ساکنین شهر از خانههای خود، به سوی آنان تیراندازی میکردند! [65]
در چنین فضای سختی که رعب و دلهره در دل مردم موج میزد و دشمنان برای ریشهکنی اسلام، با یکدیگر متحد شده بودند، مسلمانانی که ایمانشان سست و ضعیف بود، همنوا با منافقین مدینه، میگفتند کار ما دیگر تمام است! ازاینرو سه نفر از کفار قریش، همراه با سه نفر از اهل مدینه، نزد پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله آمده و عرض کردند: یا رسول الله! ما چیز زیادی از شما نمیخواهیم؛ فقط قدری با دشمن، مدارا کنید! و در بعضی از روایات آمده که عرض کردند: حداقل، خویشتنداری کنید و نسبت به بتهای مشرکین، بدگویی نکنید! [38]
وقتی خبر این ملاقات در بین مردم پیچید، جامعۀ مدینه از این فضا استقبال کرده و میگفتند: راست گفتهاند! اگر نسبت به بتهای آنها بدگویی نکنیم، مشکلی پیش نمیآید! ما که امتحان خود را پس دادهایم و دست از ایمان خویش برنمیداریم!
در چنین شرایطی بود که آیات الهی نازل گشته و سیلی محکمی را به جامعۀ اسلامی نواخت!
شکی نیست که رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله سر سوزنی در برابر احزاب، کوتاه نیامدهاند، زیرا ایشان بر حق است و کمترین سرپیچی از اوامر الهی ندارند؛ بنابراین خداوند، عباراتِ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَ لَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ را گرچه خطاب به پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نازل فرمود؛ اما در حقیقت، مخاطب اصلی، جامعۀ رذل، بیثبات، بیهمت و بیعقل مدینه بود تا تکانی بخورند!
در آیات همین سوره، جریان شرک را مطرح نموده و میفرماید منشأ همۀ این رفتارها، شرک است:
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ [66]
«خدا براى هيچ مردى در درونش دو قلب قرار نداده».
دستور قرآن به تشکيل بسيج مردمی
قرآن کریم به ما تذکر میدهد که اگر در جنگ، صرفاً به نیروهای حقوقبگیر و رسمی اکتفا کنید، حتماً شکست خواهید خورد! رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ارتش و سپاه حقوقبگیر و رسمی نداشتند.
قرآن در دو مورد این مطلب را به پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله تذکر داده و به تشکیل بسیج مردمی امر فرموده است:
الف: در سورۀ مبارکۀ انفال میفرماید:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَى ٱلۡقِتَالِۚ إِن يَكُن مِّنكُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ يَغۡلِبُواْ مِاْئَتَيۡنِۚ وَ إِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٞ يَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَفۡقَهُونَ [67]
«اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ برانگيز كه اگر از شما بيست نفر صابر باشند بر دويست نفر چيره مىشوند، و اگر از شما صد نفر [صابر] باشند بر هزار نفر از كافران چيره مىشوند؛ زيرا آنان گروهى هستند [كه حقايق توحيد و حالات ملكوتيّه را] نمىفهمند.»
ب: در سورۀ مبارکۀ نساء میفرماید:
فَقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفۡسَكَۚ وَ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن يَكُفَّ بَأۡسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ وَ ٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا وَ أَشَدُّ تَنكِيلٗا [68]
«پس در راه خدا به جنگ برخيز. تو فقط به [وظايف و اعمال] خودت مكلّف مىباشى، و مؤمنان را [هم به جنگ با دشمن برانگيز و] تشويق كن؛ اميد است خدا آسيب و گزند كافران را [از تو و مؤمنان] بازدارد؛ و خداست كه صولت وقدرتش شديدتر، و عذاب و كيفرش سختتر است.»
در این آیۀ شریفه، خداوند خطاب به رسول گرامی خود میفرماید: ای رسول ما! تنها خودت مکلّف هستی که به جهاد و قتال با دشمن بروی؛ حتی اگر هیچکس به جهاد نیامد، خودت به تنهایی برو که پیروز خواهی شد! به مسلمانان نیز فقط انگیزه بده تا خودشان به سوی جهاد بیایند!
حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ در آیات فوق، بیانگر آن است که در جامعۀ اسلامی، باید نیروهای بسیج مردمی وجود داشته باشند؛ زیرا از جان گذشتن، سخت است و هر کسی به راحتی از جان خویش نمیگذرد؛ کسی که شغل نظامی دارد و به شغل خود عادت کرده، چهبسا در فشار و سختیهای جنگ، ناتوان گردد و از وظیفۀ خود سر باز زند؛ مگر اینکه تحریض و تشویقهای معنوی و فضای تقویت ایمان در وی بهطور مداوم برقرار باشد.
البته شرایط کنونی جامعۀ ما بهگونهای است که باید در کنار نیروهای بسیج مردمی، ارتش و سپاه و نیروهای نظامی هم وجود داشته باشند، و چهبسا همین مسأله، از مصادیق آمادگی قوا در برابر جبهۀ باطل میباشد؛ اما آن نیروی اساسی که پشتوانۀ این حرکتها و پشتوانۀ رهبری جامعۀ اسلامی است، همان نیروهای بسیج مردمی و تودۀ مردم است؛ یعنی باید از جانب عموم مردم، حرکت، خیزش و آگاهی صورت پذیرد تا حکومت بتواند پایدار بماند.
اگر حکومت کاری نکند، و مردم نیز سرگرم زندگی روزمرۀ خود شده و پشت رهبر جامعه را خالی بگذارند، حتی اگر امیرالمؤمنینعلیهالسلام هم رهبر باشند، شکست چنین جامعهای قطعی است.
در سـال 38 هجرى، وقتى خبر تهاجم سربازان معاويه به شهـر انبـار و سستـى
مردم، به آن حضرت ابلاغ شد، خطبهای ایراد فرمودند که در بخشی از آن خطبه میفرمایند:
«يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ... وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاع»[69]
اى مردنمايان نامرد! اى كودکصفتان بىخرد كه عقلهاى شما به عروسان پردهنشين شباهت دارد! چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمىديدم و هرگز نمىشناختم! به خدا قسم شناسايى شما جز پشيمانى حاصلى نداشت، و اندوهى غمبار سرانجام آن شد. خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پرخون، و سينهام از خشم شما مالامال است! كاسههاى غم و اندوه را، جرعهجرعه به من نوشانديد، و با نافرمانى و ذلتپذيرى، رأى و تدبير مرا تباه كرديد... كسی كه فرمانش را اجرا نمیكنند، رأی و تدبیرى نخواهد داشت! [70]
ملزومات بسیج مردمی
پس از تشکیل بسیج مردمی، پیگیری و اجرای چند برنامه، لازم است:
(1) تقويت بنيۀ معنوی رزمندگان
گام اول، گسترش معنویت در میان نیروهای رزمنده و بسیج مردمی است؛ یعنی باید اعتقاد آنان به توحیـد را بهگونهای تقویت نمود که با تمام وجـود باور داشتـه
باشند که همۀ امور عالم، بهدست خداوند است و بس!
خداوند در موارد متعددی از قرآن کریم، به این موضوع مهم و اساسی اشاره میفرماید؛ از جمله در همین آیۀ شریفۀ مورد بحث، که در قسمت پایانی آن میفرماید: وَ ٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا وَ أَشَدُّ تَنكِيلٗا [71]، خداوند با این عبارت میخواهد بفهماند که پیروزکننده و شکستدهندۀ حقیقی، خداوند است، و حضور مجاهدین، صرفاً زمینۀ شکست و پیروزی را فراهم میسازد؛ به عبارت دیگر میخواهد بفهماند که پیروزی، تابع امر خداوند است، و امر خداوند بر اساس لیاقت افراد جاری خواهد شد؛ و لیاقت افراد، در اثر ایمان، توکل و توحید شکل خواهد گرفت؛ پس نه کمیِ تعداد، شما را ناامید کند و نه بسیاریِ تعداد، مغرورتان سازد.
یکی دیگر از مواردی که خداوند به لزوم توجه به معنویت و حقیقت توحید اشاره میفرماید، در ضمن تشریح آیات مربوط به جنگ بدر است.
توحید عملی در جنگ بدر
خداوند در جنگ بدر، با چند معجزه، به یاری سپاه اسلام آمد تا توحید را بهصورت عملی به مسلمانان نشان داده و به همه بفهماند که همۀ امور به دست خداوند است. از آنجایی که این مسأله، یک مسألۀ بسیار مهمی است، بنابراین باید فضای جنگ بدر را قدری توضیح دهیم.
انگیزۀ صحابه از شرکت در جنگ بدر
رسول اکـرمصلیاللهعلیهوآله قبل از جنگ بـدر، مسلمانـان را سرشمـاری نمودنـد. تعـداد
مسلمین، حدود پانصد نفر بود که از این تعداد، حدود دویست نفر منافق، و بقیۀ آنها افرادی ضعیفالایمان بودند و رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله را آنگونه که باید قبول داشته باشند، قبول نداشتند![72] [39] البته در بین آنها افراد انگشتشماری هم بودند که ایمان بسیار محکم و استواری داشتند، ولی تعداد آنها بسیار اندک بود.
بنابراین نباید گمان کنیم که افراد حاضر در جنگ بدر، افراد قویالایمان و مطیع محض پیامبرصلیاللهعلیهوآله و انسانهای ازنفسگذشتهای بودند! روایاتی هم که به تعریف و تمجید افراد حاضر در جنگ بدر اشاره دارد،[40] ناشی از تحریفات و دستبردهای عامه میباشد، زیرا آنها جایگاه صحابه را خیلی بالا بردهاند در حالی که تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد؛ شاهد آن نیز بحث سقیفه است.
رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله بارها ولایت امیرالمؤمنینعلیهالسلام را اعلام و تأکید فرموده بودند؛ پس آن صحابۀ جلیل القدری که مورد تعریف و تمجید عامه قرار گرفتهاند، و در روز عید غدیر خم، ندای «بَخْ بَخْ لَكَ يَا عَلِيُّ»[41] سر میدادند، چرا ولایت امیرالمؤمنینعلیهالسلام را انکار کردند؟ حتی در مراسم دفن جسم پاک و مطهر رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله شرکت نکردند تا مبادا از خلافت و ریاست بینصیب بمانند! [73] بیجهت نیست که اهلالبیتعلیهمالسلام فرمودهاند: مردم بعد از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله مرتد شدند غیر از سه یا چهار یا هفت نفر!
واقعیت آن است که در ماجرای جنگ بدر، مسلمانان اصلاً به قصد جنگ با کفار و مشرکین نیامده بودند!
ماجرای جنگ بدر از این قرار بود که:
مهاجرین وقتی از شهر مکه فرار کردند، نمیتوانستند اموالشان را با خود ببرند؛ ازاینرو مشرکین مکه، تمام اموال آنها را بهطور کامل، مصادره کردند.[74] با جمعآوری همۀ آن اموال، پول خیلی زیادی به دست آمد. ابوسفیان که بزرگ مکه بود، با این ثروت زیاد، برای تجارت به سمت شام حرکت کرد.
از این طرف، به مهاجرین خبر رسید که اموال شما در یک کاروان تجاری قرار دارد که به نزدیک مدینه رسیدهاند؛ آنها نیز به قصد برگرداندن اموال خود، از مدینه بیرون رفته و به سوی کاروان ابوسفیان به راه افتادند.
بنابراین انگیزۀ آنها، حمله به کاروان تجاری و بهدستآوردن مال و اموالشان بود، نه اینکه به قصد جهاد و قتال با کفار و مشرکین رفته باشند! [75]
منافقین مدینه، به کفار قریش خبر دادند که گروهی از مسلمانان، قصد حمله به کاروان تجاری شما دارند و میخواهند اموال شما را غارت کنند. ابوسفیان نیز با شنیدن این خبر، مسیر کاروان را به سمت دریای سرخ تغییر داد.
ابوجهل نیز با تعداد زیادی از سران کفر و شرک به همراه هزار نفر جنگجوی نظامی و حرفهای، خود را
به نزدیکی مدینه رساندند؛ در نتیجه، مسلمانان گیر افتادند و راه برگشتی نداشتند.[76]
قرآن دراینباره میفرماید:
كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ
«همان گونه كه پروردگارت تو را به درستى و راستى از خانهات [به سوى جنگ بدر] بيرون آورد و گروهى ازمؤمنان [از رفتن به جنگ] ناخشنود بودند [همان گونه گروهى از آنان از كيفيتِ تقسيمِ غنايم جنگى ناخشنودند.]»
میفرماید: گروهی از مؤمنین از این حکم پروردگار، کراهت داشتند! این است شرح حال افرادی که همراه با پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در جنگ بدر حاضر شدند!
در آیۀ بعد میفرماید:
يُجَٰدِلُونَكَ فِي ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ وَ هُمۡ يَنظُرُونَ [78]
«پس از آنكه حق [بودنِ انگيزههاى رفتنت به جنگ بدر] روشن شد با تو در اين حـقّ [روشن و آشكـار] مجادله و ستيـزه مىكنند [تا رأى خود را در ترك جنـگ به
عنوان اينكه جنگى نابرابر است، تحميل كنند؛ چنان از شركت در جنگ ترسيده بودند]
كه گويا به سوى مرگ رانده مىشوند و آن را با چشم خود مىبينند!!»
خداوند در این آیۀ شریفه میفرماید: بعد از آنکه حق را برای آنها روشن ساختی و درست و غلط را برایشان تبیین نمودی، همچنان با تو جرّ و بحث میکنند که چرا باید این کار را انجام دهیم؟ مگر ما از عهدۀ این جنگ برمیآییم؟
با دیدن سپاه دشمن، گویا خودشان را در قتلگاه میبینند! و در حالی که هنوز جنگی برپا نشده، به یکدیگر میگویند: معلوم است که در این جنگ نابرابر، کشته خواهیم شد! اصلاً ما باید خود را از مردگان محسوب کنیم!
این اعتراض مسلمانان به رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ، شبیه اعتراض بنیاسرائیل به حضرت موسیعلیهالسلام است.
بنیاسرائیل به امر حضرت موسیعلیهالسلام شبانه از مصر خارج شدند؛ فرعونیان وقتی از این ماجرا مطلع گشتند، بهسرعت به تعقیب بنیاسرائیل پرداختند. هنگامی که بنیاسرائیل، سپاه جرّار فرعون را در پشت سر خود، و دریا را در پیش روی خود دیدند، گفتند: موسی! ما را بیچاره کردی! دیدی ما را به کشتن دادی! دیدی مُردیم!
تعبیر قرآن خیلی عجیب است، میفرماید:
فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ [79]
«چون آن دو گروه يكديگر را ديدند، اصحاب موسى گفتند: حتماً ما به چنگ آنان خواهيم افتاد.»
بنیاسرائیل با سه تأکید در جملۀ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ، گفتند: به حق و حقیقت قسم که الان در چنگال فرعون هستیم و باید از هماکنون خود را تکهتکه بدانیم!
حضرت موسیعلیهالسلام نیز در پاسخ آنها، با چهار تأکید فرمودند: ابداً چنین چیزی نیست! بیشک خداوند ما را نجات خواهد داد!
قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ
[80]
«موسى گفت: اين چنين نيست، بىترديد پروردگارم با من است، و به زودى مرا هدايت خواهد كرد.»
مسلمانان نیز با دیدن سپاه مکه گفتند: از هماکنون باید خود را جزء اموات حساب کنیم! این در حالی است که خداوند به آنها وعدۀ پیروزی داده بود:
وَ إِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ وَ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَ يَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ
«و [ياد كنيد] هنگامى را كه خدا پيروزى بر يكى ازدو گروه [سپاه دشمن يا كاروان تجارتى قريش] را به شما وعده داد، و شما دوست داشتيد بر كاروان تجارتى قريش دست يابيد، ولى خدا مىخواست پيروزى در ميدان جنگ را با فرمان نافذى [كه داير بر پيروزى مؤمنان و شكست دشمنان جارى ساخته بود] تحقّق دهد و ريشه كافران را قطع كند.»
آری، خداوند وعده داده بود که بر یکی از آن دو گروه ـ یا کاروان تجاری و یا مبارزان قهار ـ پیروز خواهید شد: وَ إِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ.
ولی شما راحتطلب بودید و میخواستید بدون درگیری با جنگجویان دشمن، صاحب مال و اموال شوید! وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ.
تصاحب کاروان تجاری خیلی راحت و پرمنفعت بود، زیرا اولاً جنگجو نداشتند و نیازی به درگیری نبود؛ ثانیاً پر از ثروت و مال و اموال بود! اما رویارویی با سپـاه مجهز دشمـن، با درگیری و قتـال و کشتهشدن همراه بود؛ ازاینرو، مسلمانـان
دوست داشتند با کاروان تجاری روبهرو شوند نه با جنگجویان سپاه دشمن؛ اما خواست و ارادۀ خداوند چیز دیگری بود:
وَ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَ يَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ، خداوند اراده فرموده بود که کفر و شرک، از بیخ و بن کنده شود.
شما به دنبال هوای نفس خود هستید؛ اما خداوند با این کار، میخواهد که حق، احقاق شود و باطل، ابطال گردد:
لِيُحِقَّ ٱلۡحَقَّ وَ يُبۡطِلَ ٱلۡبَٰطِلَ وَ لَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ
«تا حق را ثابت [و پابرجا و استوار نمايد] وباطل را نابود سازد، هر چند مجرمان خوش نداشته باشند.»
حال تصور کنید مسلمانانی را که نه به قصد جنگ، بلکه به قصد تصاحب اموال کاروان تجاری قریش از مدینه بیرون آمدهاند ولی اکنون با یک سپاه مجهز مواجه
شدهاند، با حساب و کتابهای ظاهری، پیروزی با کدام گروه است؟
برای تصویر بهتر از شرایط جنگ بدر، به تفاوتهای دو گروه، توجه کنید:
1ـ تعداد مسلمین، سیصدوسیزده نفر بود؛ اما تعداد سپاه دشمن، حدود هزار نفر بود؛ و در بعضی از نقلها، هزارودویستوپنجاه نفر و حتی تا سههزار نفر هم گزارش شده است.[83]
2ـ مسلمانان، عدهای تهیدست و ناکارآزمودۀ جنگی بودند، بهطوری که در بین آنان، کمتر از ده نفر مرد جنگی حضور داشت؛ اما سپاه دشمن، دارای صدها مرد قوی و کارآزمودۀ جنگی بود!
3ـ سپاه اسلام، فقط یک اسب، شش سپر و بین هشت تا پانزده شمشیر داشتند؛
و حتی در برخی از نقلها آمده که برخی از مسلمانان، تنها با یک چوب آمده بودند! اما سپاه دشمن، شمشیرها و سپرهای فراوان، حدود دویست اسب و تسلیحات جنگی بسیار زیادی داشت! [84]
4ـ در اردوگاه مسلمین، نانی برای خوردن پیدا نمیشد؛ اما بر اساس گزارشهای تاریخی، در سپاه دشمن، روزانه ده شتر ذبح نموده و کباب میکردند و به لشکریان میدادند! [85]
در چنین شرایطی و باتوجه به اینکه هنوز حقیقت توحید در جان مسلمانان شکوفا نشده و کار را به دست امکانات و نفرات میبینند، خداوند با معجزات و امدادهای غیبی، سپاه اسلام را یاری فرمود تا به شکل عملی، حقیقت توحید را به آنان نشان داده و به همۀ مسلمانان در تمام قرون و اعصار بفهماند که کار، فقطوفقط به دست خداوند است.
وَ كَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ [86]
میفرماید: برای جنگ، خداوند کفایت میکند و چیز دیگری لازم نیست! کدامیک از ما چنین توحیدی داریم؟ آیا این حقیقت را باور داریم؟
معجزات جنگ بدر، صرفاً برای پیروزی مسلمانان نبود، بلکه برای نجات ایشان از شرک، و وصول آنها به حقیقت توحید بود.
معجزات الهی در جنگ بدر
در قرآن و روایات، معجزات و امدادهای الهی در جنگ بدر، بیان شده است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
الف) امداد ملائکه
خداوند در ادامۀ آیات مورد بحث در سورۀ مبارکۀ انفال میفرماید:
إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ [87]
«[ياد كنيد] هنگامى را كه [در حال مشاهده دشمنِ تا دندان مسلح با دعا و زارى] از پروردگارتان يارى خواستيد، و او درخواست شما را اجابت كرد كه من مسلماً
شما را با هزار فرشته كه پىدرپى نازل مىشوند، يارى مىدهم.»
در سورۀ مبارکۀ آلعمران نیز دربارۀ امداد ملائکه در جنگ بدر میفرماید:
إِذۡ تَقُولُ لِلۡمُؤۡمِنِينَ أَلَن يَكۡفِيَكُمۡ أَن يُمِدَّكُمۡ رَبُّكُم بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُنزَلِينَ [88]
«آن هنگام كه به مؤمنان مىگفتى: آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان به سه هزار فرشته نازل شده شما را يارى دهد؟»
و در آیۀ بعد میفرماید:
بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَ تَتَّقُواْ وَ يَأۡتُوكُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا يُمۡدِدۡكُمۡ رَبُّكُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ [89]
«آرى، اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزكارى كنيد و دشمنان در همين لحظه، جوشان و خروشان بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى مىدهد.»
بنابراین، یکی از امدادهای الهی در جنگ بدر، نزول ملائکه بود که خداوند با سه تعبیر مختلف، از آن یاد فرمود:
اول: بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ، هزار ملک منظم و پشت سرهم!
دوم: بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُنزَلِينَ، سه هزار ملک نازل شده!
سوم: بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ، پنج هزار ملک نشاندار!
هر کدام از صفاتی که خداوند برای ملائکه ذکر میفرماید، صفات خاصی است و هر کدام از آنها معنای خاصی دارد که از بیان آن صرف نظر میکنیم.
خداوند در سورۀ مبارکۀ انفال، پس از ذکر امداد ملائکه، بلافاصله در آیۀ بعد تذکر مهمی را بیان نموده و میفرماید: توجه داشته باشيد كه نزول ملائکه برای يارى شما، تنها به منظور تشويق و بشارت و اطمينان خاطر و تقويت روحيۀ شما بود، وگرنه نصرت و پيروزى فقطوفقط از ناحيۀ خداوند است:
وَ مَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ وَ لِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُكُمۡۚ وَ مَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ [90]
«و خدا آن [وعده يارى] را فقط مژده و نويدى براى شما قرار داد و نيز براى آنكه دلهايتان به سبب آن آرامش يابد؛ و گرنه پيروزى فقط از سوى خداست؛ زيرا خدا تواناى شكستناپذير و حكيم است.»
در سورۀ مبارکۀ آلعمران نیز دقیقاً همین تذکر مهم را مطرح نموده و پس از بیان
امداد ملائکه، بلافاصله میفرماید:
وَ مَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ لَكُمۡ وَ لِتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِۦۗ وَ مَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ ۞ لِيَقۡطَعَ طَرَفٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡ يَكۡبِتَهُمۡ فَيَنقَلِبُواْ خَآئِبِينَ
«و خدا وعده [يارى و پيروزى] را جز بشارتى براى شما و براى آنكه دلهايتان به آن آرامش يابد قرار نداد؛ و يارى و نصرت جز از سوى خداى تواناى شكستناپذير و حكيم نيست. ۞ تا برخى از كافران را [از ريشه و بن] نابود كند، يا آنان را خوار و ذليل سازد، تا نوميد بازگردند.»
میفرماید: دقت داشته باشید که نزول ملائکه جهت امداد شما، تنها به خاطر بشارت و اطمینان خاطر شمـا و نیز به منظـور تضعیف و تحقیـر و ریشهکنی دشمنـان
شما بود، وگرنه نصرت و پيروزى فقط و فقط از ناحيۀ خداوند عزیز و حکیم است.
ب) تصرف در بینایی مسلمانان و کفار
یکی دیگر از معجزاتی که خداوند در قرآن اشاره نموده، تصرف در بینایی مسلمانان و کفار است؛ در سورۀ مبارکۀ انفال میفرماید:
وَ إِذۡ يُرِيكُمُوهُمۡ إِذِ ٱلۡتَقَيۡتُمۡ فِيٓ أَعۡيُنِكُمۡ قَلِيلٗا وَ يُقَلِّلُكُمۡ فِيٓ أَعۡيُنِهِمۡ لِيَقۡضِيَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا كَانَ مَفۡعُولٗاۗ وَ إِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ [92]
«و [ياد كنيد] هنگامى را كه در جنگ بدر باهم برخورد كرديد، دشمن را در چشم شما اندك نشان داد، و شما را نيز در چشم آنان اندك نشان داد [اگر چه در گرما گرم جنگ، شما را در نظر آنان بسيار و آنان را در نظـر شما اندك نشـان داد] تا خداوند
پيروزى شما و شكست آنان را كه [بر اساس ارادهاش] انجام شدنى بود، تحقّق دهد؛ و همه كارها به سوى خدا بازگردانده مىشود.»
خداوند خطاب به مسلمانان میفرماید: در جنگ بدر، دشمن را در چشم شما کم نشان دادم؛ یعنی در بینایی شما تصرف کردم بهطوری که هزار نفر را صد نفر دیدید و گمان کردید که تعداد افراد دشمن، اندک است! ازاینرو تشجیع شده و پا به میدان نبرد نهادید.
در بعضى از روايات آمده كه يكى از مسلمانان مىگويد: قبل از جنگ بدر به ديگرى گفتم: آيا فكر مىكنى، كفار هفتاد نفر باشند؟ او در پاسخ گفت: گمان مىكنم صد نفرند! ولى هنگامى كه در جنگ پيروز شده و اسيران فراوانى از آنها گرفتيم به ما خبر دادند كه نیروهای دشمن، هزار نفر بودند! [93]
اگر این معجزه رخ نمیداد و مسلمانان، تعداد واقعی دشمن را میدیدند، چهبسا پا به فرار میگذاشتند، همانگونه که در جنگ احد پا به فرار گذاشتند، در حالی که در جنگ احد، هم به لحاظ تعداد و هم به لحاظ امکانات، قویتر از جنگ بدر بودند!
از طرفی، شما را نیز در چشم دشمن، کم نشان دادم؛ یعنی در بینایی آنها نیز تصرف کردم بهطوری که سیصد نفر را سی نفر دیدند! وقتی هزار جنگجوی حرفهای، سی نفر آدم معمولی و بدون سلاح را ببینند، خیالشان آسوده میشود که به راحتی میتوانند با آن سی نفر بجنگند و همۀ آنها را نابود کنند! به همین دلیل، تمام توان خود را به میدان نیاوردند.[94]
در روایات آمده كه ابوجهل با دیدن لشکر مسلمین گفت: «إنّ محمّداً و أصحابَه أَكلَة جزور»[95]، محمد و يارانش فقط به اندازۀ يک خوراک شترند! نیازی به حضور ما در میدان نبرد نیست، همین بردگان ما در ظرف چند ساعت، كار آنها را يکسره خواهند كرد!
به واسطۀ این معجزه و امداد الهی، دشمنان تا دندان مسلح، سپاه اسلام را اندک و ضعیف پنداشتند و در نتیجه، مغرور شده و در جنگآوری کوتاه آمده و تمام توان خود را به کار نبستند، زیرا مسلمانان را عددی نمیدیدند تا بخواهند با آنها بجنگند! و از آن طرف، مسلمانان، انبوه لشکر دشمن را کم دیدند و تعداد نیروهای دشمن در نظرشان، کم جلوه نمود، و در نتیجه، تشویق و تشجیع شده و به پيروزى نهايى اميدوار و دلگرم گشتند و با روحيۀ تازهاى در برابر دشمن، صفآرایی نمودند.
در پایان آیۀ شریفه، دوباره تذکر داده و میفرماید: وَ إِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ؛ نه فقط پیروزی در جنگ بدر، بلکه تمام كارها و همهچيز در اين عالم، فقطوفقط بهدست خداوند است و به حقتعالی برمیگردد و ارادۀ او در همهچيز نافذ است.
این اعجاز الهی در مورد تصرف در بینایی کفار و مشرکین (یعنی کمجلوهنمودن سپاه اسلام در چشم مشرکین)، مربوط به قبل از آغاز نبرد میباشد؛ و این اعجاز، به همینجا ختم نشد، بلکه وقتی دو لشکر وارد کارزار شده و به جنگ با یکدیگر پرداختند، دوباره خداوند در بینایی کفار و مشرکین تصرف نمود؛ منتها اینبار برخلاف دفعۀ قبل، تعداد نیروهای سپاه اسلام را در نظر آنها بسیار زیاد و دو برابر وانمود کرد، بهطوری که گمان کردند تعداد مسلمانان، بهاندازۀ تعداد خودشان است! همین موضوع باعث شد که رعب و وحشت، تمام وجـود آنها را فـرا گرفت و در نتيجه، عـزم و ارادۀ
آنان سست گشته و شكست خوردند.
در سورۀ مبارکۀ آلعمران به این جریان اشاره نموده و میفرماید:
قَدۡ كَانَ لَكُمۡ ءَايَةٞ فِي فِئَتَيۡنِ ٱلۡتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَ أُخۡرَىٰ كَافِرَةٞ يَرَوۡنَهُم مِّثۡلَيۡهِمۡ رَأۡيَ ٱلۡعَيۡنِۚ وَ ٱللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصۡرِهِۦ مَن يَشَآءُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ
«تحقيقاً براى شما در دو گروهى كه [در جنگ بدر] با هم رو به رو شدند، نشانهاى [از قدرت خدا و حقّانيّت نبوّت پيامبر] بود، گروهى در راه خدا مىجنگيدند، و گروه ديگر كافر بودند، كه اهل ايمان را به چشم خويش دو برابر مىديدند [به همين خاطر شكست خوردند] و خدا هر كه را بخواهد با يارى خود تأييد مىكند؛ مسلماً در اين [واقعيت] عبرتى براى دارندگان بصيرت است.»
خلاصه اینکه خداوند در جنگ بدر، قبل از آغاز جنگ، مؤمنين را در ديدگان مشركين، اندک نشان داد تا با جرأت به مؤمنين حملهور شوند و از ترس، پشت به جنگ نكنند؛ اما بعد از آغاز جنگ، مؤمنين را در نظر مشركين، بسيار زياد نشان داد تا از ترس، پا به فرار گذاشته و شكست بخورند. بنابراین آیۀ سورۀ انفال، ناظر به قبل از آغاز جنگ، و آیۀ سورۀ آلعمران، ناظر به بعد از شروع نبرد میباشد.[97] [42]
ج) کمسو نمودن دیدگان کفار
معجزۀ دیگری که توسط پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در ابتدای جنگ بدر رخ داد، این بود که آن حضرت، مقداری خاک از روی زمین برداشتند و به سمت سپاه کفر پاشیدند و فرمودند: «شاهَتِ الْوُجُوه»[98]، چهرههایتان سیاه و زشت باد! این خاک به امر خداوند
و به وساطت جبرئیل به چشم همۀ اینها فرو رفت، بهطوری که نمیتوانستند به خوبی ببینند! [99]
جنگ بدر، درس عملی «توحید» بود
خداوند با این معجزات و امدادهای غیبی، حقیقت توحید را بهصورت عملی به همۀ مسلمانان در تمام اعصار و قرون نشان داد تا به همگان بفهماند که در این عالم، همۀ کارها بهدست خداوند است؛ ازاینرو در خلال آیات جنگ بدر به این حقیقت اشاره نموده و میفرماید: هدف از این جنگ، رساندن شما به توحید بود.
فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَ مَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ [100]
«[به كشتن دشمنان بر خود مباليد] شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كشت. [اى پيامبر!] هنگامى كه به سوى دشمنان تير پرتاب كردى، تو پرتاب نكردى، بلكه خدا پرتاب كرد [تا آنان را هلاك كند]»
خداوند میفرماید: من بودم که دشمنان را کشتم نه شما! من بودم که تیر انداختم نه شما! من آب را از آسمان برای شما نازل کردم نه شما! و...؛ همۀ این کارها، و بلکه تمام کارهایی که در عالم رخ میدهد، کار من است نه کار شما!
بنابراین حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَى ٱلۡقِتَالِ یعنی برای جهاد و قتال با دشمنان دین، به تربیت نیروهای مسلمانِ موحّد نیاز داریم؛ نیروهای مؤمنی که شوق لقاء خداوند را داشته باشند و ولیّ خدا شوند و از کشتهشدن نهراسند، چرا که خداوند میفرماید اگر کسی ولیّ خدا شود، مشتاق مرگ خواهد شد:
قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ هَادُوٓاْ إِن زَعَمۡتُمۡ أَنَّكُمۡ أَوۡلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ
«بگو: اى يهوديان! اگر گمان مىكنيد كه فقط شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگوييد [چون دوستان خدا براى رسيدن به لقاء او مشتاق مرگ هستند.]»
بنابراین میزان معنویتزایی و دمیدن روحیۀ الهی و شوق لقاء خداوند در مجاهدین راه خدا، باید چند برابر دیگران باشد؛ ازاینرو لازم است که مسؤولان عقیدتی بهطور مداوم این کار را انجام دهند تا هر کدام از نیروهای بسیجی و نظامی، تبدیل به چراغهای معنویت شده و از این جهت، در میان اقوام و خویشان و دوستان خود از همه بالاتر باشند. نیروهایی که در جهت معنویت رشد نکرده و در سطح افراد عادی باشند، به درد جهاد نخواهند خورد!
نیروهای بسیجی و نظامی، باید مشتاق لقاء خداوند باشند که اگر اینگونه شد، هر یک نفر از آنان بر ده نفر از افراد دشمن، غلبه خواهد کرد؛ همانگونه که خداوند وعده داده و میفرماید:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَى ٱلۡقِتَالِۚ إِن يَكُن مِّنكُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ يَغۡلِبُواْ مِاْئَتَيۡنِۚ وَ إِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٞ يَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَفۡقَهُونَ [102]
«اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ برانگيز كه اگر از شما بيست نفر صابر باشند بر دويست نفر چيره مىشوند، و اگر از شما صد نفر [صابر] باشند بر هزار نفر از كافران چيره مىشوند؛ زيرا آنان گروهى هستند [كه حقايق توحيد و حالات ملكوتيّه را] نمىفهمند.»
بنابراین مهمترین نهاد در نیروهای مسلح، باید نهادهای معرفتافزا و معنویتافزا باشد، و بیشترین هزینه نیز باید در این راستا انجام گیرد.
در کنار نیروهای نظامی ـ که باید معنویت در آنها اولویت داشته باشد ـ لازم است بسیج مردمی نیز از بین مردمِ مؤمن، آماده و عاشق لقاء خدا نیز شکل بگیرند تا بتوانند در مقابل دشمن بجنگند؛ اما اگر نیروهای نظامی و بسیج مردمی در زمینۀ معنویت، رشد نکنند و عاشق لقاء خدا نباشند، دچار ترس و دلهره و شکست خواهند شد.
خداوند این تذکر را در جریان نبرد طالوت و جالوت اشاره نموده است.
بنیاسرائیل در آستانۀ جنگی قرار داشتند و حضرت طالوتعلیهالسلام ، برای فرماندهی
لشکرشان انتخاب شد. وقتی به چشمهای رسیدند، حضرت طالوتعلیهالسلام فرمود: ابتلاء شما در این موقعیت آن است که از این نهر آب، ننوشید؛ و اگر کسی از آن بنوشد، از من نیست مگر اینکه فقط به اندازۀ یک کف دست بنوشد!
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَ مَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَ ٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ [103]
«پس زمانى كه طالوت با سپاهيان [براى جنگ با دشمن از شهر] بيرون رفت، گفت: بىترديد خدا شما را به وسيله نهر آبى آزمايش مىكند؛ پس هر كه [به هنگام تشنگى] از آن [سير] بنوشد، از من نيست و هر كه از آن نخورد، از من است، مگر كسى كه با دستش كفى آب برگيرد [كه او نه از من است و نه مردود از سپاه]. پس جز اندكى از آنان همگى از آن نوشيدند. و زمانى كه او و كسانى كه با او ايمان آورده بودند از نهر گذشتند، [گروهى از آنان] گفتند: ما را امروز قدرت مقابله با جالوت و سپاهيانش نيست. ولى كسانى كه يقين داشتند كه ديداركننده خدايند، گفتند: چه بسا گروه اندكى كه به توفيق خدا بر گروه بسيارى پيروز شدند، و خدا باشكيبايان است.»
بر خلاف نظر عدهای که معتقدند این آیۀ شریفه، لشکریان حضرت طالوتعلیهالسلام را به دو گروه تقسیم نموده است (یک گروه افرادی که بیش از یک کف دست، آب نوشیدند؛ و گروه دوم افرادی که از آب ننوشیدند مگر به اندازۀ یک کف دست)، ما معتقدیم که این آیـۀ شریفـه، لشکریـان حضرت طالـوتعلیهالسلام را به سـه گروه تقسیـم
میفرماید:
گروه اول: افرادی که بیش از یک کف دست، آب نوشیده و سیراب شدند.
گروه دوم: افرادی که به حداقل اکتفا نموده و فقط به اندازۀ یک کف دست آب نوشیدند.
گروه سوم: افرادی که اصلاً آب ننوشیدند.[104]
اکثر رزمندگان سپاه حضرت طالوتعلیهالسلام از همان دستۀ اول بودند!
بر اساس روایات[43] تنها سیصدوسیزده نفر از آنان به حرف حضرت طالوتعلیهالسلام گوش فرا دادند؛ از این تعداد، عدهای فقط به همان اندازۀ یک کف دست که مجاز بود، آب نوشیدند، ولی عدهای هم بودند که اصلاً آب ننوشیدند.
هنگامی که سپاه حضرت طالوتعلیهالسلام از آن چشمۀ آب گذر نموده و با لشکر جالوت، روبهرو شد، آن عدهای که فقط به اندازۀ یک کف دست آب نوشیده بودند، گفتند: ما نمیتوانیم در برابر جالوت و سپاه او بایستیم!
کسانی این سخن را گفتند که در رکاب وصی پیامبر خود، به جهاد فی سبیل الله رفته و تنها یک جرعه آب نوشیده بودند!
نگفتند: «لا نَغلِبُ عَلیٰ جالُوتَ وَ جُنُودِه: ما بر جالوت و سپاه او پیروز نمیشویم»، بلکه گفتند: لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ، یعنی اصلاً طاقت نداریم تا با سپاهیان جالوت مواجه شویم!
اما موحدین، یعنی آن کسانی که اصلاً آب ننوشیده بودند، در پاسخ گفتند: كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَ ٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ.
در آیـۀ شریفۀ فوق، عاشقان لقـاء خداوند را همان افرادی معرفی میفرماید که
صبر نموده و اصلاً آب ننوشیدند.
خلاصه آنکه یکی از تکالیف رزمندگان، تقویت معنویت است؛ بنابراین باید بحث لقاء خداوند و معنویت، در بین نیروهای نظامی و بسیج مردمی تقویت شود. و همچنین باید دانست که راحتطلبی، رفاهگرایی و بهرهوریِ فوق نیاز و مسائلی از این قبیل، قاتل معنویت بوده و باعث میشود که انسان به هنگام نبرد با دشمن، پشت کند، حتی اگر در سپاه امام زمانعلیهالسلام باشد.
(2) پرهیز از دلبستگی به دنیا
گام دوم، پرهیز از دلبستگی به دنیاست. هر کسی در زندگی شخصی خود، میداند که به چه چیزهایی دلبستگی دارد؛ باید از زخارف دنیا و زوائد زندگی خویش، دل بکنیم و خود را سبکبال کنیم. کسی که به هزاران چیز دل بسته باشد، سر بزنگاه نمیتواند به راحتی دل بکند.
خداوند میفرماید:
مَا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِ [105]
«خداوند در باطن کسی دو قلب قرار نداده است.»
با دو قبلـه در ره معبـود نـتوان رفـت راه
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن [106]
(3) تقويت بنيۀ نظامی جبهۀ حق
گام سوم، تقویت بنیۀ نظامی است.
یکی از آرزوهای کفار این است که نیروی نظامی و عِدّه و عُدّۀ مسلمانان، کم گردد؛ ازاینرو قرآن کریم، تقویت بنیۀ نظامی جبهۀ حق را به عنوان یک نکتۀ اساسی و بسیار مهم، مورد اشاره قرار داده و میفرماید:
وَدَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِكُمۡ وَ أَمۡتِعَتِكُمۡ فَيَمِيلُونَ عَلَيۡكُم مَّيۡلَةٗ وَٰحِدَةٗ [107]
«كافران دوست دارند شما از سلاحها و ساز و برگ جنگى خود غفلت ورزيد، تا يكباره به شما هجوم كنند.»
میفرماید: کفار، دوست دارند که تسلیحات شما از بین برود؛ آرزوی آنان این است که شما از إعداد و آمادهسازی و اهمیت تسلیحات خویش غافل شوید.
اینکه بعضی از افراد، به تقویت تسلیحات نظامی اعتراض نموده و میگویند: موشک برای چه میخواهیم؟ دنیا نیاز به صلح و آرامش دارد! دنیای کنونی، دنیای گفتمان است نه دنیای موشک! و...، خواسته یا ناخواسته در پازل دشمن حرکت میکنند؛ و حال آنکه خداوند به صراحت امر میفرماید:
وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَ مِن رِّبَاطِ ٱلۡخَيۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَ عَدُوَّكُمۡ وَ ءَاخَرِينَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ يَعۡلَمُهُمۡۚ وَ مَا تُنفِقُواْ مِن شَيۡءٖ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يُوَفَّ إِلَيۡكُمۡ وَ أَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ [108]
«و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان داريد از نيرو [و نفرات و ساز و برگ جنگى] و اسبان ورزيده [براى جنگ] آماده كنيد تا به وسيله آنها دشمن خدا و دشمن خودتان ودشمنانى غير ايشان را كه نمىشناسيد، ولى خدا آنان را مىشناسد بترسانيد. و هر چه در راه خدا هزينه كنيد، پاداشش بهطور كامل به شما داده مىشود، و مورد ستم قرار نخواهيد گرفت.»
بنابراین يک اصل حياتى كه در هر عصر و زمان بايد مورد توجه قرار گیرد، لزوم آمادگى و تقویت تسلیحات، و تدارک پیشرفتهترین سازوبرگهای نظامی در برابر دشمنان است. [109]
دشمنِ نزديکتر را دريابيم
مطلب دیگری که خداوند در قرآن تذکر میدهد این است که: وقتی خواستید با دشمنان بجنگید، از دشمن نزدیکتر غافل نشوید و ابتدا از پایگاههای نظامی دشمن که در اطراف شما مستقر هستند، شروع کنید.
در سورۀ مبارکۀ توبه در این زمینه میفرماید: جنگیدن با قلب و مرکز لشکر، شما را از دشمن نزدیک غافل نسازد:
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ وَلۡيَجِدُواْ فِيكُمۡ غِلۡظَةٗۚ وَ ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ [110]
«اى اهل ايمان! با كافرانى كه همجوار شما هستند، نبرد كنيد؛ و آنان بايد در شما سرسختى و شدت يابند؛ و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.»
در تفسیر نمونه ذیل این آیۀ مبارکه، نکاتی بیان شده که برای مزید استفاده در اینجا میآوریم:
«در آيۀ فوق به تناسب بحثهايى كه تا كنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده به دو دستور ديگر در زمينۀ اين موضوع مهم اسلامى اشاره گرديده است.
نخست روى سخن را به مؤمنان كرده، مىفرمايد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد. درست است كه با تمام دشمنان بايد مبارزه كرد، و تفاوتى در اين وجود ندارد، ولى از نظر تاكتيك و روش مبارزه، بدون شك بايد نخست از دشمنان نزديكتر شروع كرد، چرا كه خطر دشمنان نزديكتر بيشتر است همانگونه كه به هنگام دعوت بهسوى اسلام و هدايت مردم به آئين حق بايد از نزديكتر شروع كرد، پيامبرصلیاللهعلیهوآله دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش شروع كرد و سپس مردم مكه را تبليغ فرمود، بعد از آن به سراسر جزيرة العرب، مبلغ فرستاد و سپس نامه براى سلاطين جهان نوشت، و بدون شك اين روش به پيروزى نزديكتر است.
البته هر قانونى استثنايى دارد، ممكن است مواقع فوقالعادهاى پيش بيايد كه دشمن دورتر به مراتب خطرناكتر باشد، و قبلاً بايد به دفع او شتافت، اما همانگونه كه گفتيم اين يك استثناء است نه يك قانون هميشگى.
و اما اينكه گفتيم پرداختن به دشمن نزديكتر لازمتر است، دلائلش واضح است زيرا:
اولاً: خطر دشمن نزديك از خطر دشمنان دور بيشتر مىباشد.
ثانياً: آگاهى و اطلاعات ما نسبت به دشمنان نزديكتر افزونتر است و اين خود به پيروزى كمك مىكند.
ثالثاً: پرداختن به دور و رها كردن نزديك اين خطر را نيز دارد كه دشمنان نزديك ممكن است از پشت سر حمله كنند و يا كانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مركز درهم بكوبند.
رابعاً: وسائل و هزينۀ مبارزه با نزديك، كمتر و سادهتر، و تسلط بر جبهه در آن آسانتر است به اين جهات و جهات ديگر دفع اينگونه دشمنان، لازمتر است.
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مىرسد: در آن موقع كه آيۀ فوق نازل شد، اسلام تقريباً همۀ جزيرة العرب را گرفته بود و بنابراين نزديكترين دشمن در آن روز شايد امپراطورى روم شرقى بود كه مسلمانان براى مبارزه با آنان به تبوك شتافتند.
اين را نيز نبايد فراموش كرد كه آيۀ فوق گرچه از «پيكار مسلحانه»، و از «فاصلۀ مكانى» سخن مىگويد، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصلههاى معنوى نيز حاكم باشد؛ به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزۀ منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعۀ اسلامى بيشتر و نزديكتر است، مثلًا در عصر ما كه خطر الحاد و مادیگرى همۀ جوامع را تهديد مىكند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اينكه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبۀ تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد، يا مثلاً مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجۀ اول قرار گيرد.
دومين دستورى كه در زمينۀ جهاد، در آيۀ فوق مىخوانيم، دستور شدت عمل است، آيه مىگويد دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند: وَلۡيَجِدُواْ فِيكُمۡ غِلۡظَةٗ. اشاره به اينكه تنها شجاعت و شهامت درونى، و آمادگى روانى براى ايستادگى و مبارزه سرسختانه با دشمن كافى نيست؛ بلكه بايد اين آمادگى و سرسختى خود را به دشمن نشان بدهيد، و آنها بدانند در شما چنين روحيهاى هست، و همان سبب عقبنشينى و شكست روحيۀ آنان گردد، و به تعبير ديگر وجود قدرت، كافى نيست؛ بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.
و لذا در تاريخ اسلام مىخوانيم كه به هنگام آمدن مسلمانان به مكه براى مراسم زيارت خانۀ خدا، پيامبرصلیاللهعلیهوآله به آنها دستور داد به هنگام طواف، با سرعت راه بروند؛ بلكه بدوند و شدت و سرعت و ورزيدگى خود را به دشمنانى كه ناظر آنها بودند نشان دهند.
و نيز در داستان فتح مكه مىخوانيم كه پيامبرصلیاللهعلیهوآله شب هنگام دستور داد مسلمانان همگى در بيابان آتش بيفروزند تا مردم مكه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقاً اين كار در روحيۀ آنها اثر گذاشت و نيز دستور داد كه ابوسفيان بزرگ مكه را در گوشهاى نگهدارند و ارتش نيرومند اسلام در مقابل او رژه روند.
و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مىدهد كه بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است. اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد، و هيچگاه از حدود انسانى تجاوز نكند.»[111]
برخورد قاطع
مطلب دیگر، در مورد برخورد محکم و قاطع با دشمن است.
گرچه روح کلی و محتوای سورۀ محمدصلیاللهعلیهوآله دربارۀ جایگاه پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و وظیفۀ ما در قبال ایشان و اطاعت از آن حضرت است، اما آیات این سوره، متمرکز در بحث جنگ میباشد.
در همان اوایل سوره میفرماید:
فَإِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَ إِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَا
[112]
«پس هنگامى كه [در ميدان جنگ] با كافران روبرو شديد، گردنهايشان را به شدت بزنيد تا آن گاه كه بسيارى از آنان را با سختى و غلظت از پاى درآوريد، در اين هنگام [از دشمن اسير بگيريد و] آنان را محكم ببنديد، [پس از اسير گرفتن] يا بر آنان منت نهيد [و آزادشان كنيد]، يا از آنان [در برابر آزاد كردنشان] فديه و عوض بگيريد تا آنجا كه جنگ بارهاى سنگينش را بر زمين نهد.»
خداوند دربارۀ چگونگی برخورد با دشمن، میفرماید: به صِرف اینکه آنها کافرند و بر باطل خود، پافشاری کرده و در مقابل شما میایستند، آنها را بکشید!
نمیفرماید: «فَاضْرِبُوا الرِّقابَ: گردنهای آنان را بزنید»، بلکه فعل را حذف نموده و مفعول مطلق به کار برده است و خیلی لطیف میفرماید: فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ، زدن گردنها؛ با این عبارت میخواهد بفرماید: بههیچوجه به دشمن امان ندهید، آنها را بزنید همچون زدن گردنها! این تعبیر، تأکید در کلام را میرساند؛ یعنی سریع و با قوت و با قاطعیت، آنها را از بین ببرید.
برای درک بهتر تعبیر فوق، به این مثال توجه کنید:
فرض کنید شما میخواهید از یک خیابان عبور کنید؛ اگر در آغاز حرکت باشید و هنوز تا وسط خیابان فاصله دارید، فردی از پشت سر به شما میگوید: مواظب ماشینها باش! اما اگر به وسط خیابان رسیدهاید و ناگهان یک ماشین با سرعت زیاد به طرف شما میآید، در این شرایط نمیگوید: مواظب ماشینها باش، بلکه با صدای بلند فریاد میزند: ماشین! ماشین!
در آیۀ شریفۀ فوق نیز مطلب از همین قرار است و میفرماید: امان نده! امان نده! برقآسا بزن! سریع بزن!
اما در عبارتِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ، فعل به کار میبرد نه مفعول مطلق (نمیفرماید: «فَشَدُّ الوَثاقِ»)؛ یعنی وقتی که خوب دشمن را به زانو درآوردید، آنوقت اجازه دارید که اسیر بگیرید، چرا که باید کمر نیروهای جبهۀ کفر، بشکند.
بنابراین در مقابله با دشمنان میفرماید در مرحلۀ اول و در آغاز جنگ، با دشمن برخوردی قاطع و شدید داشته باشید تا نیرویش کاسته شده و عزم حملۀ بعدی نکند؛ و سپس در مرحله بعد وقتی دشمن به زانو درآمد، میتوانید از آنها اسیر بگیرید.
پاسخ به مخالفين تقويت بنيۀ دفاعی اسلام
نکتۀ پایانی این فصل آنکه: گاهی گفته میشود برای مواجهۀ با دشمنان، باید زبان دنیا را بلد بوده و منطق داشته باشیم، نه تجهیزات نظامی!
این حرفِ خائنین داخلی، دقیقاً همان حرف دشمنان و کفار حربی است؛ و بلکه این سخن، اقدام علیه امنیت ملی است؛ چرا که با فقدان قدرت نظامی، جان ملت در معرض خطر قرار گرفته و زمینۀ قتلعام ملت توسط دشمنان فراهم میگردد. از این گذشته، ضعف در قدرت نظامی، دشمنان را برای حمله به جبهۀ حق، تحریک میکند؛ یعنی با زبان عمل به او میگوییم: به ما حمله کن!
بنابراین لازمۀ چنین حرفی، قتلعام مردم و کشتار عمومی و نیز تحریک دشمن برای ضربهزدن به کشور است.
کافر حربی ـ یعنی کافری که تسلیحات، برایش اهمیت دارد و میخواهد با جبهۀ حق بجنگد و اصلاً دوست ندارد تا جبهۀ حق، به سلاح دست پیدا کند ـ با القاء همین حرفها، در صدد است تا ما را از داشتن تسلیحات قوی و پیشرفته غافل نماید؛ وگرنه کافری که با ما جنگ ندارد، برایش فرقی نمیکند که ما سلاح داشته باشیم یا نه.
[1]. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا هُوَ اللَّهُ وَ الشَّيْطَانُ وَ الْحَقُّ وَ الْبَاطِلُ وَ الْهُدَى وَ الضَّلَالَةُ وَ الرُّشْدُ وَ الْغَيُّ وَ الْعَاجِلَةُ وَ الْآجِلَةُ وَ الْعَاقِبَةُ وَ الْحَسَنَاتُ وَ السَّيِّئَاتُ فَمَا كَانَ مِنْ حَسَنَاتٍ فَلِلَّهِ وَ مَا كَانَ مِنْ سَيِّئَاتٍ فَلِلشَّيْطَانِ لَعَنَهُ اللَّهُ.» (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 16)
ترجمه: «اى مردم! جز اين نيست كه خداوند هست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است و ضلالت، رشد است و گمراهى، دنيا هست و آخرت، خوبىهاست و بدىها. هر چه خوبى است از آنِ خداوند است، و هر چه بدى است از آنِ شيطان ملعون است.»
[2]. سورۀ مبارکۀ انعام، آیات شریفۀ 151 و 152.
[3]. باید دانست که هیچ موجودی از دایرۀ رحمت عام خداوند خارج نیست. «يَا مَنْ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَتُهُ»؛ «يَا مَنْ وَسِعَتْ رَحْمَتُهُ كُلَّ شَيْءٍ» (كليات مفاتيح الجنان، ص: 89 و 99، دعای شریف جوشن کبیر)
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ» (كليات مفاتيح الجنان، ص: 62، دعای کمیل)
[4]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 21.
[5]. سؤالات و نکات فراوانی در این روایت وجود دارد؛ بهعنوان مثال: مراد از عقل و جهل چیست؟ مراد از دریای موّاجِ تلخ و شور و تاریکی که جهل از آن خلق شده چیست؟ امر خداوند به عقل و جهل، که فرمود: أَقْبِلْ (رو کن!) و أَدْبِرْ (پشت کن!) به چه معناست؟ چرا خداوند جهل را خلق نمود؟ چرا خداوند در ابتدا، 75 لشکر به عقل عنایت فرمود ولی لشکری در اختیار جهل قرار نداد؟ چرا خداوند پس از اعتراض جهل، 75 لشکر در اختیار او قرار داد؟ چرا جهل پس از اعطاء 75 لشکر به عقل، عداوت او را به دل گرفت؟ عداوت جهل، به چه معناست؟ و... ؛ اینکه استعارههای موجود در این روایت شریف، به چه حقایقی اشاره میفرماید، از مباحث پیچیده و مشکلی است که حل و فصل آنها نیاز به نورانیت باطن دارد. بودند کسانی که این حدیث جنود عقل و جهل را میفهمیدند در حالی که سواد آنها در حد خواندن و نوشتن بود! (معظم له)
[6]. سورۀ مبارکۀ إسراء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 85.
[7]. این بحث، یک بحث مفصلی است که در این مقال نمیگنجد؛ ازاینرو از طرح آن میگذریم. (معظم له)
[8]. برخی از علمای علم رجال معتقدند که نویسندۀ این دو کتاب، دو فرد هستند؛ اما به نظر ما هر دو کتاب را یک نفر نوشته است.
[9]. اثبات الوصية، ص: 24 و 25. [همراه با تلخیص]
[10]. دوبیتیهای باباطاهر، دوبیتی شمارۀ 40.
[11]. نابودی کامل جبهۀ باطل در زمان حضرت نوحA ، فقط در میان انسانها رخ داد؛ بنابراین مسیر جبهۀ باطل، توسط ابلیس و شیاطین جنّی ادامه یافت. در آیات و روایات، نابودی کامل کفار از طایفۀ جنّ، گزارش نشده است. (معظم له)
[12]. سورۀ مبارکۀ حجر، آیات شریفۀ 36 تا 38؛ و سورۀ مبارکۀ ص، آیات شریفۀ 79 تا 81.
[13]. برای اطلاع بیشتر در این زمینه، به کتاب «معاد شناسى» تألیف علامه طهرانیq ، جلد 4، مجلس بیستم و بیستویکم مراجعه فرمایید.
[14]. سورۀ مبارکۀ حج، آیۀ شریفۀ 1.
[15]. همان، آیۀ شریفۀ 2.
[16]. خداوند در آیات 11 تا 26 از سورۀ مبارکۀ نور به این ماجرا ـ که به «داستان افک» معروف است ـ اشاره میفرماید. برای اطلاع بیشتر دراینباره، رجوع کنید به: الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص: 89؛ تفسير نمونه، ج14، ص: 387؛ فروغ ابديت تجزيه و تحليل كاملى از زندگى پيامبر اكرمG ، ص: 658.
[17]. سورۀ مبارکۀ نور، آیات شریفۀ 11 تا 14.
[18]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 205، خطبۀ 147.
[19]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 256.
[20]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 415.
مقام معظم رهبریK در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی (در تاریخ: 3/1/74) به این روایت اشاره نموده و فرمودند:
«بنىاميه اجازه دادند كه مردم ايمان را ياد بگيرند و بفهمند ايمان چيست؛ اما اجازه ندادند كه مردم بفهمند كفر و فسق چيست! چرا نگذاشتند مردم اين را درست بفهمند؟ براى اينكه اگر خودشان رفتارى كردند كه مردم را به سمت كفر و فسق سوق دادند، مردم نفهمند اينها چهكار مىكنند، و مشتشان جلوِ مردم باز نشود.»
[21]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 302.
[22]. «قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَأَقْبَلَتْ عَائِشَةُ فِي أَرْبَعِينَ رَاكِباً عَلَى بَغْلٍ مُرَحَّلٍ وَ هِيَ تَقُولُ: مَا لِي وَ لَكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَيْتِي مَنْ لَا أَهْوَى وَ لَا أُحِبُّ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ بَعْدَ كَلَامٍ جَمَّلْتِ وَ بَغَّلْتِ وَ لَوْ عِشْتِ تَفَيَّلْتِ...» (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 44)
[23]. «وَ رَمَوْا بِالنِّبَالِ جَنَازَتَهُ حَتَّى سَلَّ مِنْهَا سَبْعُونَ نَبْلًا.» (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 44)
[24]. سورۀ مبارکۀ آلعمران، آیۀ شریفۀ 112.
[25]. معاویه در سال 39 هجری قمری، برای ایجاد رعب و ترس در میان اهل عراق، دستههایی از لشکریان خود را به نقاط دور و نزدیک کوفه میفرستاد و به فرماندهان دستور میداد تا آبادیها را ویران نموده و اموال را غارت کنند و هر که را از طرفداران امیرالمؤمنینA بیابند، به قتل رسانده و بدون درنگ، مراجعت نمایند.
[26]. سورۀ مبارکۀ زخرف، آیۀ شریفۀ 54.
[27]. «استخف» هرگاه با حرف «بـ» بیاید، به معنای خوار و خفیفکردن کسی است. اما اگر به تنهایی بهکار رود (مثل آیه فوق)، به معنای این است که فرد را به راحتی، به هر سویی که میخواهد میکشاند.
[28]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 452، نامۀ 62.
[29]. رهبر معظم انقلابC در بخشی از سخنان خود در دیدار فرماندهان نیروی انتظامی میفرمایند:
«آبراهام لینکلن که میگویند این [بردهداری] را حذف کرده است، برحسب دقتهای تاریخیای که کسانی کردهاند، واقعیت قضیه این نیست. مسأله، مسألۀ حذف بردگی نیست. مسأله، مسألۀ شمال و جنوب بود و جنگهای دامنهدار و ریشهدار چندسالۀ شمال و جنوب آمریکا و بحث دعوای بین زمینداری و کشاورزی از یک طرف و صنعت از یک طرف. دعوا سر این حرفها بود. بحث این نبود که واقعاً بهخاطر احساسات انساندوستانه [باشد].» (به نقل از پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمی سيدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) 6/2/1394)
[30]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 69، خطبۀ 27.
[31]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 68.
.[32] سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 193؛ سورۀ مبارکۀ انفال، قسمتی از آیۀ شریفۀ 39.
.[33] سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 190.
[34]. برنامه راهبردی جامع اقدام مشترک (به انگلیسی: (Joint Comprehensive Plan of Actionیا به اختصار: «برجام»، همان توافق جامع و نهایی هستهای بین ایران و غرب است.
[35]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 120.
[36]. همان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 38.
[37]. سورۀ مبارکۀ حج، قسمتی از آیۀ شریفۀ 47.
[38]. در زمان کنونی نیز یهودیان، قریب پانزده میلیون نفر هستند و جمعیت آنها کم است؛ چون با کسی غیر از خودشان ازدواج نمیکنند و اجازه نمیدهند کسی یهودی شود!
[39]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 190.
[40]. همان، آیۀ شریفۀ 191.
[41]. سورۀ مبارکۀ نساء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 91.
[42]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 191.
[43]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج21، ص 131.
[44]. همان، ج33، ص 196.
[45]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 193.
[46]. سورۀ مبارکۀ تحریم، آیۀ شریفۀ 7.
[47]. رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص: 335؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص: 477؛ تفسير نمونه، ج24، ص: 288؛ التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص: 51؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص: 569؛ التفسير الكبير، ج30، ص: 572؛ روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، ج19، ص: 301؛ روح المعاني، ج14، ص: 352 و...
[48]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 73؛ و سورۀ مبارکۀ تحریم، آیۀ شریفۀ 9.
[49]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 194.
[50]. «در اينجا اين سؤال پيش مىآيد: كه چگونه خداى تعالى با اينكه معتدين و متجاوزين را دوست نمىدارد، در اين آيه به مسلمانان دستور داده به متجاوزين تجاوز كنند؟ جوابش اين است كه اعتدا و تجاوز وقتى مذموم است، كه در مقابل اعتداى ديگران واقع نشده باشد و خلاصه تجاوز ابتدايى باشد، و اما اگر در مقابل تجاوز ديگران باشد، در عين اينكه تجاوز است ديگر مذموم نيست، چون عنوان تعالى از ذلت و خوارى را به خود مىگيرد، و اينكه جامعهاى بخواهد از زير بار ستم و استعباد و خوارى درآيد خود فضيلت بزرگى است، همانطور كه تكبر با اينكه از رذائل است، در مقابل متكبر از فضائل مىشود، و سخن زشت گفتن با اينكه زشت است، براى كسى كه ظلم شده پسنديده است.» (ترجمه تفسير الميزان، ج2، ص: 92)
«اسلام بر خلاف مسيحيت كنونى كه مىگويد: «هر كس كه به رخساره راست تو تپانچه زند رخساره ديگر را به سوى او بگردان»، چنين دستورى را نمىدهد، چرا كه اين دستور انحرافى باعث جرأت و جسارت ظالم و تجاوزگر است، حتى مسيحيان جهان امروز نيز هرگز به چنين دستورى عمل نمىكنند و كمترين تجاوزى را با پاسخى شديدتر، كه آن هم بر خلاف دستور اسلام است جواب مىگويند. اسلام مىگويد: در برابر متجاوز، بايد ايستاد، و به هر كس حق مىدهد كه اگر به او تعدى شود، به همان مقدار مقابله كند، تسليم در برابر متجاوز مساوى است با مرگ و مقاومت مساوى است با حيات، اين است منطق اسلام.» (تفسير نمونه، ج2، ص: 33)
[51]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 12.
[52]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 193.
[53]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 61.
[54]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 193.
[55]. سورۀ مبارکۀ انفال، قسمتی از آیۀ شریفۀ 39.
[56]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 193.
[57]. سورۀ مبارکۀ انفال، قسمتی از آیۀ شریفۀ 39.
[58]. كليات مفاتيح الجنان، ص: 534، دعای ندبه.
[59]. سورۀ مبارکۀ رعد، قسمتی از آیۀ شریفۀ 11.
[60]. سورۀ مبارکۀ محمدG ، آیۀ شریفۀ 7.
[61]. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 484؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 74.
[62]. «یخشی دور» در زبان ترکی به معنای «بسیار خوب؛ مشکلی نیست» میباشد. شاه سلطان حسین، تُرک و از اعقاب صفیالدین اردبیلی بود.
[63]. سورۀ مبارکۀ احزاب، آیۀ شریفۀ 1.
[64]. سورۀ مبارکۀ احزاب، آیات شریفۀ 9 تا 14.
[65]. تاريخ الطبري، ج2، ص: 572.
[66]. سورۀ مبارکۀ احزاب، قسمتی از آیۀ شریفۀ 4.
[67]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 65.
[68]. سورۀ مبارکۀ نساء، آیۀ شریفۀ 84.
[69]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 70، خطبۀ 27.
[70]. نهج البلاغة / ترجمه دشتى، ص: 77.
[71]. سورۀ مبارکۀ نساء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 84.
[72]. به عنوان مثال، در هنگام تقسیم غنائم، به پیامبر اکرمG اعتراض نموده و میگفتند: «مَا عَدَلْتَ حِينَ قَسَمْتَ»؛ عادلانه رفتار کن! تو به هنگام تقسیم غنائم، از روی عدالت رفتار نکردی و ظلم نمودی!
[73]. «وَ لَمْ يَحْضُرْ دَفْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَكْثَرُ النَّاسِ لِمَا جَرَى بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ مِنَ التَّشَاجُرِ فِي أَمْرِ الْخِلَافَةِ وَ فَاتَ أَكْثَرُهُمُ الصَّلَاةَ عَلَيْهِ لِذَلِكَ...» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج22، ص: 519)
[74]. فروغ ابديت تجزيه و تحليل كاملى از زندگى پيامبر اكرمG ، ص: 474.
[75]. السيرة الحلبية (إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون)، ج2، ص: 197.
[76]. إعلام الورى بأعلام الهدى، ج1، ص: 168.
[77]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 5.
[78]. همان، آیۀ شریفۀ 6.
[79]. سورۀ مبارکۀ شعراء، آیۀ شریفۀ 61.
[80]. همان، آیۀ شریفۀ 62.
[81]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 7.
[82]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 8.
[83]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج1، ص: 187؛ السيرة الحلبية (إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون)، ج2، ص: 201.
[84]. تفسير العياشي، ج2، ص: 54؛ إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - الحديثة)، ج1، ص: 168؛ السيرة الحلبية (إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون)، ج2، ص: 201 و 205؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج1، ص: 187؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج14، ص: 118.
[85]. تفسير نمونه، ج7، ص: 191.
[86]. سورۀ مبارکۀ احزاب، قسمتی از آیۀ شریفۀ 25.
[87]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 9.
[88]. سورۀ مبارکۀ آلعمران، آیۀ شریفۀ 124.
[89]. همان، آیۀ شریفۀ 125.
[90]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 10.
[91]. سورۀ مبارکۀ آلعمران، آیات شریفۀ 126 و 127.
[92]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 44.
[93]. «روي عن ابن مسعود أنه قال: قلت لرجل إلى جنبي: أ تراهم سبعين؟ قال: أظنهم مائة! فلما أخذنا الأسارى أخبرونا أنهم كانوا ألفا.» (الجامع لأحكام القرآن، ج4، ص: 26)
[94]. إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القديمة)، ص: 76.
[95]. «قال قائل منهم: إنّ محمّدا و أصحابه أكلة جزور. و قال أبو جهل: ما هم إلّا أكلة رأس. لو بعثنا إليهم عبيدنا، لأخذوهم باليد.» (تفسير الصافي، ج2، ص: 307؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج5، ص: 353)
[96]. سورۀ مبارکۀ آلعمران، آیۀ شریفۀ 13.
[97]. الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص: 93.
[98]. إعلام الورى بأعلام الهدى، ج1، ص: 169؛ دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، ج3، ص: 81.
[99]. «أخذ رسول اللّه كفّا من تراب فرماه إليهم و قال: «شاهت الوجوه» فلم يبق منهم أحد إلّا اشتغل بفرك عينيه.» (إعلام الورى بأعلام الهدى، ج1، ص: 169؛ دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، ج3، ص: 81)
[100]. سورۀ مبارکۀ أنفال، قسمتی از آیۀ شریفۀ 17.
[101]. سورۀ مبارکۀ جمعه، آیۀ شریفۀ 6.
[102]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 65.
[103]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 249.
[104]. مرحوم علامه طباطباییq نیز در تفسیر شریف المیزان، لشکریان حضرت طالوتA را به سه گروه تقسیم فرمودهاند. رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص: 292.
[105]. سورۀ مبارکۀ احزاب، قسمتی از آیۀ شریفۀ 4.
[106]. دیوان اشعار سنایی، قصیدۀ شمارۀ 134.
[107]. سورۀ مبارکۀ نساء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 102.
[108]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 60.
[109]. «معروف است كه در ايام جنگ حنين، به پيامبرG خبر دادند كه سلاح تازه مؤثرى در يمن اختراع شده است، پيامبرG فورا كسانى را به يمن فرستاد تا آن سلاح را براى ارتش اسلام تهيه كنند!» (تفسير نمونه، ج7، ص: 224)
[110]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 123.
[111]. تفسير نمونه، ج8، ص: 195 تا 198.
[112]. سورۀ مبارکۀ محمدG ، قسمتی از آیۀ شریفۀ 4.