پایان تاریخ و نبرد نهایی- فصل اول

پایان-تاریخ-و-نبرد-نهایی--فصل-اول
این کتاب، تصویری از کارزار جبهۀ حق و باطل از ابتدای خلقت تا قیام قیامت است فصل اول، به ابتدای این جدالِ همیشگی و استراتژی هر دو جبهه در این نبرد می‌پردازد.

 

یادداشت دفتر نشر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اگر شما از آن دسته آدم‌هایی هستید که برایتان مهم نیست مسیر حق و باطل از ابتدا تا کنون و پس از این، چه فراز و نشیب‌هایی را طی کرده و خواهد کرد، شاید این کتاب، به درد شما نخورد.

همچنین اگر آن‌قدر سرگرم زندگی شخصی‌تان هستید که اهمیتی ندارد هر کدام از ما می‌توانیم با نگاهی صحیح به گذشته، نقشی کلیدی در آیندۀ بشریت بازی کنیم، باز هم این کتاب شاید دردی از شما دوا نکند.

کافیست دنیای شما از مرزهای شخصی خودتان کمی فراتر رفته باشد و به واقعیت‌های جاری جهان، سرَکی کشیده باشید؛ آن وقت است که جداً خواندن، لذت بردن و به‌کار بستن این کتاب را به شما توصیه می‌کنیم.

این کتاب، تصویری از کارزار جبهۀ حق و باطل از ابتدای خلقت تا قیام قیامت است:

فصل اول، به ابتدای این جدالِ همیشگی و استراتژی هر دو جبهه در این نبرد می‌پردازد.

فصل دوم، مروری به آینده و پایان پیکار حق و باطل از نگاه کتاب خداوند است که در آن ثابت می‌شود در مقاطع تاریخی، همواره غلبه برای جبهۀ حق بوده است.

فصل سوم، به جریان کارگردانی فریبکارانۀ آینده‌نگاری در تصویر پایان تاریخ می‌پردازد.

فصل چهارم تلاش می‌کند چهره‌ای از یهود، مهم‌ترین این آینده‌نگاران، از منابع معتبر، ترسیم کند.

فصل پنجم، از منابع قطعی ثابت می‌کند که رژیم اسرائیل، در نبرد نهایی در مقابل جبهۀ حق، شکست خواهد خورد و نابود خواهد گشت.

و فصل ششم نیز به معرفی مهم‌ترین وظایف عملی و علمی ما از جمله علم به زمان و ارکان آن به عنوان رکن اصلی آمادگی برای شرایط آخر الزمانی می‌پردازد.

محور این مطالب، سخنرانی‌ها و درس‌های مفسر گرانقدر و استاد محترم، حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ مهدی نخاولیC در مراکز علمی و معرفتی بوده که به این شکل، تدوین یافته و تقدیم می‌شود.

اینک شما و پرده‌هایی از پایان تاریخ و نبرد نهایی...

 

 

دفتر نشر معارف راه حق

حفظ و نشر آثار مفسر گرانقدر

حجت الاسلام و المسلمین

استاد حاج شیخ مهدی نخاولی

مشهد مقدس

آبان‌ماه 1403

 


 

فصل اول

حق و باطل در نبرد همیشگی


چيستی حق و باطل 

امتداد خط حق و باطل در جهان ما 

جبهۀ حق؛ پيروز هميشگی اين نبرد هميشگی 

نمونه­هايی از بروز غلبۀ حق در مقاطع سرنوشت­ساز

سياست گام‌به‌گام جبهۀ باطل 

شواهدی در صدر اسلام 

يک) عملکرد برخی از صحابه 

دو) تشييع امام حسن مجتبیعلیه‌السلام  

سه) مزدوران معاويه و سياستِ «بزن، در رو»! 

سياست گام‌به‌گام جبهۀ باطل در دنيای معاصر 

حضور نظامی؛ روش ابتدايی استعمار 

نفوذ در ملت‌ها؛ شيوۀ ديگر استعمار 

شيفته‌ساختن نسبت به فرهنگ باطل؛ شيوۀ استعمار نو 

سابقۀ آمريکا و نگاهشان به مسلمانان 

سياست کنونی دشمن تا هدف نهايی 

سرانجام قوم ذليل، شکست و نابودی است 

سياست جبهۀ حق؛ مقابلۀ تمام‌عيار

موارد دستور به جنگ در قرآن کریم 

يک) جنگ در مقابل جنگ 

دو) جنگ در مقابل فتنه 

سه) جنگ در مقابل تجاوز و تعدی 

چهار) جنگ در مقابل عهدشکنی 

حدود جنگ و صلح در اسلام 

تأويل قرآن کار هر مفسری نيست! 

نصرت الهی در گرو جهاد در راه خدا 

اطاعت از کفار و منافقين ممنوع! 

دستور قرآن به تشکيل بسيج مردمی 

ملزومات بسیج مردمی 

(1) تقويت بنيۀ معنوی رزمندگان 

توحید عملی در جنگ بدر 

انگیزۀ صحابه از شرکت در جنگ بدر 

معجزات الهی در جنگ بدر 

الف) امداد ملائکه 

ب) تصرف در بینایی مسلمانان و کفار 

ج) کم­سو نمودن دیدگان کفار 

جنگ بدر، درس عملی «توحید» بود 

(2) پرهیز از دلبستگی به دنیا 

(3) تقويت بنيۀ نظامی جبهۀ حق 

دشمنِ نزديک­تر را دريابيم 

برخورد قاطع 

پاسخ به مخالفين تقويت بنيۀ دفاعی اسلام 

 

 


 

از ابتدای عالم تا کنون و تا زمانی که حق و باطل وجود داشته باشد، به­طور طبیعی، تقابل و جنگ بین حق و باطل نیز وجود خواهد داشت.[1] و اگر در عالم، جنگ یا برخوردی نباشد، بدین معناست که یا طرف حقی وجود ندارد، یا اینکه طرف حق، ضعف دارد؛ وگرنه محال است که حقِ سالمِ روی­پا و با استقلال، وجود داشته باشد و در عین حال، دشمنان حقیقت، متعرض آن نشوند.

گاهی برخی از نوجوانان می­پرسند: چرا آمریکا و اسرائیل با ما جنگ دارند؟ در پاسخ باید گفت: به همان دلیل که قابیل با هابیل جنگ داشت؛ و به همان دلیل که افرادی همچون ابوجهل و ابولهب و کفار با رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله و سپاه اسلام در جنگ بودند!

گرچه ما هابیل و پیغمبر نیستیم، ولی جریان تقابل حق و باطل، همیشه بوده و هست و خواهد بود؛ و اگر گروهی بر حق مستقر شدند، اهل باطل، این کانون         حق­طلبی را تحمل نخواهند کرد؛ ازاین­رو اگر مشاهده شد که دشمنان در قبال مؤمنین، تحمل و سکوت نموده و مسالمت و هم­زیستی اختیار کرده­اند، فهمیده می­شود که یا حزب باطل، بسیار ضعیف و ناتوان است، یا جبهۀ حق­نما، واقعاً حق نیست و دارای نقص است، یا اینکه دشمن در ظاهر، در حالت صلح است ولی در باطن به‌دنبال فتنه­گری است.

بنابراین در حالت صلح ظاهری با جبهۀ باطل، نباید ساده‌انگارانه آنان ‌را بدون اِعمال دشمنی نسبت به جبهۀ حق دانست، بلکه آنان با همان مشت آهنینی ضربه خواهند زد که اکنون در پوشش دست‌کش مخملین، نوازش می‌کنند!

رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله به اهل مکه، همان ده فرمانی را صادر فرمودند که حضرت موسیعلیه‌السلام به قوم خویش ابلاغ کرده بود:

قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ـًٔا ۖ وَ بِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَ لَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَ إِيَّاهُمۡۖ وَ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَ مَا بَطَنَۖ وَ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ۞ وَ لَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ وَ أَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَ ٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ لَا نُكَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۖ وَ إِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَ لَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰۖ وَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ أَوۡفُواْۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ [2]

«بگو: بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حـرام كرده بخوانم: اينكه چيـزى را

شريك او قرار مدهيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد، و فرزندانتان را از [ترسِ‏] تنگدستى نكشيد، ما شما و آنان را روزى مى‏دهيم، و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد، و انسانى را كه خدا محترم شمرده جز به حق نكشيد؛ خدا اين [گونه‏] به شما سفارش كرده تا بينديشيد. ۞ و به مال يتيم جز به روشى كه نيكوتر است، نزديك نشويد تا به حدّ بلوغِ [بدنى و عقلىِ‏] خود برسد، و پيمانه و ترازو را بر اساس عدالت و انصاف كامل و تمام بدهيد؛ هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نمى‏كنيم؛ و هنگامى كه سخن گوييد، عدالت ورزيد هر چند درباره خويشان باشد، و به پيمان خدا وفا كنيد؛ خدا اين [گونه‏] به شما سفارش كرده تا پند گيريد.»

باید توجه داشت که دستورهایی از قبیل: شرک نورزید، به پدر و مادر احسان کنید، مال یتیم را نخورید، فرزندتان را نکشید، نفس محترمی را به قتل نرسانید، در مسائل اقتصادی انصاف و حق را رعایت کنید، به امور پست و غیراخلاقی و غیرانسانی نزدیک نشوید و... که رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله بیان فرمودند، از موضع قدرت نبوده است؛ یعنی نهادی شبیه قوۀ قضائیه وجود نداشته تا با افراد خاطی برخورد نماید؛ بلکه این دستورها را فقط در حد توصیۀ اخلاقی بیان می­فرمودند؛ چرا که ایشان در مکه، اصلاً قدرت و حکومت نداشتند؛ اما با این وجود، همین ده توصیۀ آن حضرت باعث شد که یک عمر با پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله جنگیدند، و حال آنکه گویندۀ این توصیه­ها، همان فردی بود که تا دیروز، او را امین می­دانستند و به ایشان «محمد امین» خطاب نموده و می‌گفتند: شما انسان پاکی هستید و تمام حرف­های شما صحیح است، هر­چه بخواهید و هر­چه بگویید، ما قبول می­کنیم! [1]

آیا این توصیه­های نورانی و عقلانی، مطلب عجیب و غریبی بود؟ آیا غیر قابل پذیرش بود؟ آیا باید با آنها مبارزه می­شد؟ مگر ایشان چه فرمودند و به­یک­باره چه اتفاقی رخ داد که به­جای محمد امین، نسبت­هایی همچون شاعـر، ساحـر، مجنـون،

دیوانه، کاهن، مُفتَر، دروغگو و کذاب به ایشان دادند؟

واقعیت آن است که کفار مکه در آن شرایط، به لحاظ روانی به شدت                   به­هم­ریخته بودند و نمی­توانستند در برابر حق، ساکت بنشینند! و این، یک اصل است که اگر حق، اظهار وجود کند، قطعاً باطل تحمل نکرده و در مقابل آن خواهد ایستاد. این مطلب، هم مستند به آیات و روایات است و هم تاریخ در طول نسل‌ها به آن شهادت می‌دهد.

بنابراین تقابل حق و باطل، امری کاملاً طبیعی است؛ و اگر حق، بر روی حرف و موضع خود پافشاری نموده و روی پای خویش بایستد و بارز و مطرح گردد،       دراین­صورت چنانچه طرفداران حق، یک جمع محدود بوده و در اقلیت باشند،            به­گونه­ای که توان دفاع نداشته باشند، گرچه تقابل نظامی اتفاق نخواهد افتاد، ولی دشمنِ ظالمِ غالب، ساکت نخواهد نشست و یک­طرفه و به­طور دائم، به جبهۀ حق هجمه نموده و بر سر راه آنان مانع­تراشی خواهد کرد.

به عنوان نمونه، در زمانی که رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در مکه حضور داشتند، هیچ تقابل نظامی و زد و خوردی بین مسلمانان و کفار رخ نداد، بلکه فقط کفار بودند که مسلمانان را مورد ضرب و شتم قرار می­دادند، و مسلمانان، قدرت دفاع از خود را نداشتند؛ ولی در مدینه که حکومت تشکیل شد و مسلمین به قدرت رسیدند،        جنگ­های نظامی نیز شکل گرفت.

خلاصه آنکه تقابل بین حق و باطل، یک سنت پایدار است و تا زمانی که مسیر حق و باطل وجود داشته باشد، پلیدی و پاکی نیز وجود خواهد داشت. البته این تقابل و درگیری، به­طور طبیعی دارای آثار و تبعاتی نیز خواهد بود؛ اما نکتۀ حائز اهمیت آن است که تمام آثار و تبعات درگیری و جنگ بین حق و باطل، آثار و تبعات مطلوبی هستند؛ به عبارت دیگر، تقابل و جنگ بین حق و باطل، هیچ اثر نامطلوبی ندارد، بلکه تمام آثارش، خیر است؛ و اگر از این تقابل، شرّی هم پدید می‌آید، آن­قدر در مقابل خیرِ پدید آمده، ناچیز است که اصلاً به حساب نمی­آید. بنابراین صحیح است که گفته شود آثار و تبعات جنگ بین حق و باطل، سراسر خیر است.

 

چيستی حق و باطل

تقابل بین حق و باطل، خطی است که قبل از خلقت شروع شده و تا پایان نیز ادامه خواهد داشت.

اگر بگوییم: قبل از خلقت، انسانی وجود نداشته تا خوبی و بدی، پاکی و ناپاکی، شرّ و خیر وجود داشته باشد، زیرا خیر و شرّ، مربوط به عالم دنیاست و عوالم قبل از خلقت، خیر محض هستند و هیچ شرّی در آنجا وجود ندارد؛ پس چگونه ادعا می­کنید که خیر و شرّ، قبل از خلقت نیز وجود داشته است؟

خواهیم گفت: در بعضی از روایات، به وجود خیر و شرّ قبل از عالم خلقت، اشاره شده است.

امام صادقعلیه‌السلام در روایت معروف به «جنود عقل و جهل»، به این مطلب اشاره نموده­اند:

«عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ فَجَرَى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا».

سماعة بن مهران گويد: خدمت حضرت صادقعلیه‌السلام بودم و جمعى از دوستان ایشان نیز حضور داشتند كه ذكر عقل و جهل به ميان آمد؛ حضرت فرمودند: عقل و لشكریانش و جهل و لشكریانش را بشناسيد تا هدایت شوید! سماعة گويد: عرض كردم فدایتان گردم، غير از آنچه شما به ما فهمانيده‏ايد، نمی­دانيم!

«فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ؛ فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ! فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ! فَأَقْبَلَ؛ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي».

حضرت فرمودند: خداوند عقل را از نوری از انوار برتر خود از سمت راست عرش، خلق نمود؛ آنگاه به عقل فرمود: پشت کن! عقل، پشت کرد؛ سپس فرمود: رو کن! عقل، رو کرد؛ آنگاه خداوند تبارک و تعالى فرمود: تو را باعظمت آفريدم و بر تمام آفريدگانم شرافت بخشيدم.

«قَالَ: ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً؛ فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ! فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ! فَلَمْ يُقْبِلْ! فَقَالَ لَهُ: اسْتَكْبَرْتَ؟! فَلَعَنَهُ».

سپس خداوند جهل را از درياى موّاجِ شور و تلخ و ظلمانی خلق فرمود؛ آنگاه به او فرمود: پشت کن! جهل، پشت کرد؛ سپس فرمود: رو کن! اما جهل رو نکرد! خداوند به او فرمود: استکبار ورزیدی و گردن‏كشى كردى؟! آنگاه او را لعنت نموده و از رحمت خویش دور ساخت.

«ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً».

سپس خداوند برای عقل، هفتاد و پنج لشکر قرار داد.

«فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي قَالَ قَدْ رَضِيتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً».

وقتی جهل، مكرمت و اعطاء خداوند را نسبت به عقل ديد، عداوت و دشمنى با عقل را در دل گرفت. پس به خداوند عرض كرد: پروردگارا! عقل هم مخلوقى است مانند من، او را آفريدى و تکریم کردی و تقويتش نمودى، من ضد او هستم و بر او توانائى ندارم، پس آنچه از لشكریان به او دادى، به من نیز عطا كن!

خداوند به جهل فرمود: بله، به تو هم لشکریانی می­دهم، ولى اگر بعد از این، نافرمانى كردى، تو و لشكریانت را از رحمت (خاص) خویش بيرون می­كنم.[3] جهل عرض كرد: راضی شدم! آنگاه خداوند، هفتاد و پنج لشكر نیز به جهل عطا فرمود.

حضرت در ادامۀ روایت، به 75 لشکر عقل و 75 لشکر جهل اشاره نموده و در پایان می­فرمایند:

«فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ ذَلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ».[4]

تمام اين صفات هفتادوپنجگانه­ای كه لشكريان عقل هستند، جز در پيغمبر و جانشين او و مؤمنى كه خداوند قلبش را برای ايمان امتحان نموده، جمع نمی­شود؛ اما سایر دوستان ما، برخى از صفات عقل را دارند تا اینکه به تدریج، همۀ آن صفات را دريابند و از لشكريان جهل، پاک گردند، دراین­صورت، با پيغمبران و اوصياء ایشان در مقام اعلى همراه خواهند شد؛ و اين سعادت، جز با شناختن عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش، به دست نخواهد آمد؛ خداوند ما و شما را به طاعت و جلب رضای او موفق دارد.

این روایت، جزء روایات بسیار دشواری است که با استعاره‌های پیچیده‌ای، جریان نظام وجود را شرح می‌دهد، و باید امام زمانعلیه‌السلام تشریف بیاورند و اسرار آن را آشکار سازند. [5]

به اعتقاد ما، اکثر شارحین، نظرات خود را بر اساس پیش­فرض‌هایی که     داشته­اند، به این روایت تحمیل کرده‌اند. ممکن است بعضی از توضیحاتی را که شارحین در شرح این روایت بیان کرده­اند، بپذیریم و بعضی دیگر را نتوانیم بپذیریم.

حکما و فلاسفه معتقدند: امور منفی ـ مثل جهل و عجز و... ـ از مقولۀ «عدم ملکه» هستند، و خلقت، به امر عدمی تعلق نمی‌گیرد؛ به­عنوان مثال، جهل عبارت است از نبود عقل و نبود علم، بنابراین جهل، «وجودی» نیست تا موجود باشد. این در حالی است که روایت فوق می‌فرماید جهل نیز همچون عقل، یک وجودی است که خلق شده و موجود گشته، و اگر قرار بود جهل، کالعدم باشد و موجود نشده باشد، دراین­صورت معنا نداشت بفرماید: ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ.

ما با عقل‌های محدود خود، کجا می‌توانیم به حقایق و اسرار این روایت، دست یابیم؟! بی­جهت نیست که خداوند ما را این­گونه توصیف می­فرماید:

وَ مَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا

[6]

«و از دانش و علم جز اندكى به شما نداده‏اند.»

بحث دربارۀ این روایت شریف، مجال دیگری می­طلبد، فقط خواستیم به این نکته اشاره کنیم که در روایات، تصریح فرموده­اند که قبل از خلقت عالم و آدم، عقل و جهل (یا همان خیر و شرّ)، خلق شده بودند و عداوت بین آنها از همان ابتدا و قبل از خلقت آغاز شده بود.

مشابه تقابل بین عقل و جهل، و بین خیر و شرّ را در طول تاریخ می­بینیم: حضرت آدمعلیه‌السلام در مقابل شیطان؛ هابیل در مقابل قابیل؛ حضرت ابراهیمعلیه‌السلام در مقابل نمرود؛ حضرت طالوتعلیه‌السلام در مقابل جالوت؛ حضرت موسیعلیه‌السلام در مقابل فرعون؛ رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در مقابل ابوسفیان و قریش؛ امیرالمؤمنینعلیه‌السلام در مقابل جریان سقیفه و خلفا و معاویه؛ امام حسن مجتبیعلیه‌السلام در مقابل معاویه؛ امام حسینعلیه‌السلام در مقابل یزید و یزیدیان؛ امام رضاعلیه‌السلام در مقابل مأمون و...

بنابراین تقابل بین حق و باطل، از آغاز خلقت شروع شده و تا پایان نیز ادامه خواهد داشت. امام زمانعلیه‌السلام هم که تشریف بیاورند، در مقابل ایشان، سفیانی و جبهۀ کفر و شرک قرار خواهند گرفت.

 

امتداد خط حق و باطل در جهان ما

منظور از عقل و همۀ لشکریانش، وجود قدسی رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله و قوای ایشان است[2] که اولین ظهور عینی آن، با خلقت حضرت آدمعلیه‌السلام آغاز شده و در خط نورانی تمام انبیاءعلیهم‌السلام امتداد یافته است.[7]

در جبهۀ مقابل، جهل و لشکریانش قرار دارند که اولین ظهور عینی آن، با ابلیس آغاز شد؛ و جهل با همۀ لشکریانش در وجود ابلیس، نمود پیدا کردند.

بنابراین تمام راه حق، از خلقت عقل نشأت گرفته، و تمام راه باطل، از خلقت جهل پدید آمده است.

یکی از مورخین خبیر، به نام ابوالحسن، علی بن حسین مسعودی، کتاب تاریخی بسیار ارزنده‌ای به نام «مروج الذهب و معادن الجوهر» دارد که تاریخ عمومی بشر را از ابتدای خلقت بشریت تشریح نموده و تا اواسط قرن چهارم هجری، ادامه داده است.[3]

وی در کتاب دیگر خود[8] به نام «إثبات الوصية للإمام علي بن أبي­طالبعلیه‌السلام»[4]، به تشریح جریان خط هدایت و وصايت در ميان انبياءعلیهم‌السلام پرداخته تا اثبات نماید که این جریان، از زمان حضرت آدمعلیه‌السلام یک مسألۀ دائمی بوده و هیچ­گاه منقطع نشده است. آنگاه خط وصایت و جانشینی را پس از رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله، به اميرالمؤمنينعلیه‌السلام و امامان پس از ایشان متصل می­نمايد. در این کتاب، علاوه بر ذکر جریانات جبهۀ حق، به جریانات جبهۀ باطل نیز اشاره شده است.

البته ناگفته نماند که این کتاب­ها، دربردارندۀ مباحث تاریخی است و شاید نتوان برخی از مطالب آنها را پذیرفت، زیرا فاقد سند قطعی است.

مسعودی در کتاب إثبات الوصیة می­نویسد:

«وقتى حضرت آدم از دنیا رحلت فرمود، فرزندش هبةالله (شیث به لغت عبرى) وصى او شد و در بين فرزندان پدر خود، به طاعت خداوند و وصيت­هاى پدر خويش قيام كرد.

قابيل پس از آنکه هابیل را به قتل رساند، همراه با فرزندانش در بالاى كوه مستقر شده بودند. هبةالله نیز از قابيل و فرزندانش كناره‏گيرى نموده و با اولاد خود در پایين كوه، سكنی گزیده بود.

روزی قابيل از فراز كوه فرود آمد و با هبةالله ملاقات كرده و به او گفت: پدر تو را وصى قرار داده و علم را نزد تو به امانت سپرده است، اگر در مورد امورى كه پدر به تو وصيت كرده، زبان بگشایى، تو را به برادرت هابيل ملحق خواهم كرد!

وقتی وفات هبةالله نزديک شد، خداوند به او وحى فرمود كه تابوت و اسم اعظم را به فرزندش ريسان (که نامش انوش بود) بسپارد. او نیز چنین کرد.

قابيل لعين در زمان انوش به جهنم واصل شد و فرزندش طهمورث، جانشین پدر گشت.

وقتی خداوند اراده فرمود که انوش را قبض روح نماید، به او وحى كرد كه نور و حكمت خدا و تابوت و اسم اعظم خدا و علم را به فرزند خود، امحوق (كه نامش قينان بود) به امانت بسپارد. در زمان قينان، عوج بن عناق كه از فرزندان قابيل بود، به سلطنت رسید...» [9]

مسعودی در این کتاب، هم خط جبهۀ حق و سلسلۀ انبیاءعلیهم‌السلام را ذکر کرده (آدم، شیث، انوش، قینان، حیلث، غنمیشا، ادریس و...)، و هم خط جبهۀ باطل را بیان نموده است (قابیل، طهمورث، عوج بن عناق، بیوراسب و... که همه از ظالمان و طاغیان بودند). بین این دو خط، عداوت و دشمنی آشکاری وجود داشته است.

این دو خـط حق و باطل و تقابل بین آنها که از همان ابتدای خلقت آغاز شـده،

اکنون نیز وجود دارد.

متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست

گروهی آن، گروهـی این پسندند[10]

ما باید ببینیم در کدام خط قرار داریم؛ آیا در خطی هستیم که از عقل شروع شد و در حضرت آدمعلیه‌السلام تجلی پیدا کرد و در سلسلۀ انبیاء و اوصیاء و اولیاءعلیهم‌السلام ادامه یافت؟ یا در خطی قرار داریم که از جهل شروع شد و در ابلیس تجلی پیدا کرد و در فراعنه و ظالمان و طاغیان و شیاطین انس و جنّ ادامه یافت؟

 

جبهۀ حق؛ پيروز هميشگی اين نبردِ هميشگی

اینک باید ببینیم که در تقابل بین دو جبهۀ حق و باطل در طول تاریخ، غلبه با کدام جبهه بوده است.

از زمان حضرت آدمعلیه‌السلام تا زمان حضرت نوحعلیه‌السلام، جبهۀ باطل در عرصۀ اجتماعی، غالب بوده، و جبهۀ حق به رهبری انبیاءعلیهم‌السلام ، در ظاهر مغلوب بوده­اند. فقط در مقاطع خاصی، جبهۀ حق بر جبهۀ باطل غلبه پیدا کرده است.‌

 

نمونه­هايی از بروز غلبۀ حق در مقاطع سرنوشت­ساز

به­عنوان نمونه در زمان حضرت نوحعلیه‌السلام ، خداوند به خاطر حکمت‌های بالغۀ الهی، خط باطل را در میان انسان­ها[11]، به­طور کامل نابود ساخته و نسل بشریت را پاک­سازی فرمود؛ اما پس از حضرت نوحعلیه‌السلام ، دوباره جبهۀ باطل بر جبهۀ حق غلبه پیدا کرد.

در زمان حضرت داوود و سلیمانC ، مجدداً جبهۀ حق بر جبهۀ باطل غلبه نمود؛ البته این غلبه، در زمان و مکان محدود رخ داد؛ اما پس از حکومت حضرت داوود و سلیمانC ، دوباره جبهۀ باطل سیطرۀ خود را بر جبهۀ حق، به­دست آورد.

وقتی رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله تشکیل حکومت دادند، مجدداً جبهۀ حق، در زمان و مکان محدود، غلبه پیدا کرد؛ اما پس از ایشان، دوباره جبهۀ باطل، زمام کار را در دست گرفته و بر جبهۀ حق تسلط یافت.

در روایات آمده است که در چند موقعیت حساس، خود ابلیس به­صورت مستقیم وارد عمل شده و به پیروانش مشاورۀ مستقیم داد، نه اینکه به ذهن آنها القاء کند!

یکی از آن موارد، جریان مربوط به سقیفه است؛ در ماجرای سقیفه، شیطان به­صورت پیرمردی درآمد و به افراد حاضر در آنجا پیشنهادی داد که با آن پیشنهاد، امیرالمؤمنینعلیه‌السلام را کنار گذاشتند! [5]

امتداد دو خط حق و باطل، تا ظهور امام زمانعلیه‌السلام وجود خواهد داشت؛ اما پس از ظهور آن حضرت، جبهۀ باطل، و از جمله شیطان، نابود خواهند شد.

در سوره­های مبارکۀ حجر و ص می­فرماید:

قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ۞ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ ۞ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ [12]

شیطان گفت: پروردگارا! مرا تا روز قیامت، مهلت ده! خداوند فرمود: به تو مهلت دادم، منتها تا زمانى معين و معلوم!‏

خداوند نفرمود «إِلى‏ يَوْمِ الْقِیامَة»، بلکه فرمود: إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ؛ بنابراین، مهلتی را که خداوند به شیطان داد، تا روز قیامت نیست.

در روایاتی که ذیل آیۀ شریفۀ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ آمده است، فرموده­اند: زمان مهلت شیطان، تا زمان ظهور حضرت صاحب الزمانعلیه‌السلام، یا تا زمان رجعت و حکومت نورانی اهل­البیتعلیهم‌السلام می­باشد.

طبق نقل بعضی از روایات، شیطان توسط حضرت صاحب الزمانعلیه‌السلام ، و بر اساس برخی دیگر از روایات، توسط امیرالمؤمنینعلیه‌السلام یا توسط رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله از بین خواهد رفت و تا روز قیامت باقی نخواهد ماند.[6]

در برخی دیگر از روایات آمده است که در پایان عمر بشریت و در پایان حکومت امام زمانعلیه‌السلام ، دوباره جبهۀ باطل غلبه خواهد کرد و ظلم و ظلمت، گسترش خواهد یافت؛ در این شرایط، خداوند عذابی را نازل خواهد کرد که تا قبل از آن بر هیچ قومی نفرستاده بود. البته بین ظهور امام زمانعلیه‌السلام و نزول آن عذاب، ممکن است هزار، یا چند ده هزار سال فاصله شود.

در نهایت، وقوع قیامت و جمع­شدن بشریت و بساط عالم دنیا، با عذاب شدیدی همراه خواهد بود که قرآن کریم در آیات بسیاری، از وقوع آن حادثۀ عظیم گزارش داده است.

حوادثی که در آستانۀ قیامت رخ می‌دهد، بالغ بر نود حادثه است که اصطلاحاً به آنها «أشراط الساعة» یعنی مقدمات قیامت، می‌گویند.[13]

در آیات ابتدایی سورۀ مبارکۀ حج به بعضی از أشراط الساعة اشاره نموده و می­فرماید:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡۚ إِنَّ زَلۡزَلَةَ ٱلسَّاعَةِ شَيۡءٌ عَظِيمٞ [14]

«اى مردم! از پروردگارتان پروا كنيد، بى‏ترديد زلزله قيامت، واقعه‏اى بزرگ است.»

می­فرماید: ای مردم! خود را در حفظ و حراست و حمایت الهی قرار دهید، چرا که زلزلۀ روز قیامت، از قبیل زلزله­های زمینی نیست، بلکه زلزلۀ عظیمی است که در آن، جهان به لرزه درمی­آید و کرات آسمان، به هم می‌خورند و متلاشی می­شوند.

در آیۀ بعد، زلزلۀ روز قیامت را به تصویر کشیده و می­فرماید:

يَوۡمَ تَرَوۡنَهَا تَذۡهَلُ كُلُّ مُرۡضِعَةٍ عَمَّآ أَرۡضَعَتۡ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمۡلٍ حَمۡلَهَا وَ تَرَى ٱلنَّاسَ سُكَٰرَىٰ وَ مَا هُم بِسُكَٰرَىٰ وَلَٰكِنَّ عَذَابَ ٱللَّهِ شَدِيدٞ

[15]

«روزى كه آن را ببينيد [مشاهده خواهيد كرد كه‏] هر مادر شير دهنده‏اى از كودكى كه شيرش مى‏دهد، بى‏خبر مى‏شود، و هر ماده باردارى بار خود را سقط مى‏كند و مردم را مست مى‏بينى در حالى كه مست نيستند، بلكه عذاب خدا بسيار سخت است».

خلاصه آنکه بر اساس فرمایش امام صادقعلیه‌السلام که فرمودند: «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»، شناخت عقل و جنودش، و نیز جهل و جنودش لازم است و باید به­صورت جدی در جهت شناخت جبهۀ حق و باطل تلاش کنیم تا در نتیجه، هدایت شویم.

 

سياست گام‌به‌گام جبهۀ باطل

بـرای به‌دست­آوردن شیـوۀ تقابـل صحیـح بـا جبهـۀ باطـل، لازم است بینـش

صحیحی از نحوۀ عملکرد جبهۀ باطل داشته باشیم.

دشمن پس از هر هجوم، در حقیقت منتظر است تا پاسخ و بازخورد کارش را ببیند. حملۀ دشمن، یک برنامۀ بلند‌مدت و از پیش‌طراحی‌شده و گام­به­گام است؛ او با انجام هر قدم، با رصد نمودن بازخورد این گام، به‌سوی گام‌های بعدی پیش می‌رود.

انسان خودخواه و تمامیت­طلب، از خودخواهی و تمامیت­طلبی خویش کوتاه نمی­آید، ازاین­رو وقتی ضعف و عدم ایستادگی طرف مقابل را مشاهده می­کند، گستاخ­تر شده و جلوتر می­آید! شیوۀ فرد قلدر، زورگو و تمامیت­طلب، همین است؛ و این شیوه، با یک نگاه در فضای جوامع انسانی، به­راحتی قابل مشاهده است.

 

شواهدی در صدر اسلام

در تاریخ صدر اسلام نیز مشاهده می‌کنیم که جبهۀ باطل، بارها از این سیاست، بهره برده‌اند که به ذکر چند نمونه بسنده می‌کنیم:

 

يک) عملکرد برخی از صحابه

برخی از صحابه در زمان حیات رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، ابتدا از تخلفات کوچک شروع کردند.

مثلاً در گام اول، وقتی رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله می­فرمودند: بروید فلان کار را انجام دهید؛ به­جای اطاعت امر پیامبر، می­گفتند: یا رسول الله! به نظر ما این کار، درست نیست![7] بقیۀ مسلمانان نیز این سرپیچی­ها را می­دیدند ولی هیچ اعتراضی نمی­کردند! و این سکوت، ننگی برای جامعۀ آن زمان بود.

در گام بعد، علاوه بر اطاعت نکردن، به رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله جسارت می­کردند! در ماجرای صلح حدیبیه، نقل است که برخی از اصحاب، با رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله درگیر شدند![8] اما باز هم هیچ­کس اعتراضی نکرد! و با اینکه حکم چنین فردی اعدام است؛ ولی مسلمانان سکوت کردند و کسی در مقابل او نایستاد! گرچه در این صحنه، رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله مسامحه و بزرگواری کردند؛ اما حق آن بود که سایر مسلمین، عکس­العمل نشان داده و چنین فردی را تنبیه می­نمودند.

جبهۀ باطل وقتی مشاهده کرد که جامعه در برابر چنین رفتارهایی، ساکت است و هیچ عکس­العملی از خود نشان نمی­دهد، سراغ گام بعدی رفته و برای تخریب جایگاه پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، به همسر آن حضرت، تهمت ناموسی زدند و این­گونه القاء کردند که رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله قادر نیستند همسر خود را حفظ نمایند! [16] این بار هم دیدند که جامعه، در برابر این جسارت زشت و آشکار، سکوت نموده و هیچ­کس اعتراضی نکرد!

در چنین شرایطی که جامعۀ اسلامی، ذلیل و پست شده بود و در مقابل سرپیچی­ها و جسارت­ها نسبت به رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، هیچ صدایی از کسی درنمی­آمد، خود خداوند وارد صحنه ­شده و با نزول آیاتی از سورۀ مبارکۀ نور، مسلمین را مورد خطاب و عتاب قرار داده و فرمود: اگر فضل و رحمت من نبود، و اگر اراده­ام بر حفظ این عالم نبود، قطعاً عذاب عظیمی می­فرستادم و همۀ شما را به جهنم می­بردم!

إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَ ٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ

۞ لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا وَ قَالُواْ هَٰذَآ إِفۡكٞ مُّبِينٞ

۞

لَّوۡلَا جَآءُو عَلَيۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ يَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِكَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡكَٰذِبُونَ

۞

وَ لَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَ رَحۡمَتُهُۥ فِي ٱلدُّنۡيَا وَ ٱلۡأٓخِرَةِ لَمَسَّكُمۡ فِي مَآ أَفَضۡتُمۡ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

[17]


«به يقين كسانى كه آن تهمت [بزرگ‏] را [درباره يكى از همسران پيامبر به ميان‏] آوردند، گروهى [هم‏دست و هم‏فكر] از [ميان‏] خود شما بودند، آن را براى خود شرّى مپنداريد، بلكه آن براى شما خير است، براى هر مردى از آنان كيفرى به ميزان گناهى است كه مرتكب شده، و آن كس كه بخش عمده آن را بر عهده گرفته است، برايش عذابى بزرگ است. ۞ چرا هنگامى كه آن [تهمت بزرگ‏] را شنيديد، مردان و زنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نيک نبردند، و نگفتند: اين تهمتى آشكار [از سوى منافقان‏] است؟! ۞ چرا بر آن تهمت، چهار شاهد نياوردند؟ و چون شاهدان را نياوردند، پس خود آنان نزد خدا محكوم به دروغگويى‏اند؛ ۞ و اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت بر شما نبود، به يقين به خاطر آن تهمت بزرگى كه در آن وارد شديد، عذابى بزرگ به شما مى‏رسيد.»

وقتی دیدند هیچ­کس اعتراضی به گفتارها و رفتارهای آنان ندارد، در گام بعد جسارت را به اوج خود رسانده و گفتند: پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله هذیان می­گوید!

این ماجرا، در ساعات پایانی عمر مبارک رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله رخ داد؛ هنگامی که ایشان در بستر بودند، کتف و قلمی درخواست نمودند تا مطلبی را بنویسند؛ بعضی­ خواستند کتف و قلم را بیاورند؛ اما خلیفۀ دوم گفت: «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَ إِنَ‏ الرَّجُلَ‏ لَيَهْجُرُ حَسْبُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ»[9]؛ درد بر او چیره شده و هذیان می­گوید! کتاب خدا برای شما کافی است!

در این صحنه نیز هیچ اعتراضی صورت نگرفت!

پس از شهادت رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، این­گونه نبود که جبهۀ باطل، بلافاصله به خانۀ

حضرت زهراعلیها‌السلام هجوم آورده و آن را آتش بزنند، بلکه گام­به گام جلو آمدند!

در ابتدا امیرالمؤمنینعلیه‌السلام فرمودند اگر چهل نفر به یاری من بیایند، خلافت را به جایگاه اصلی آن برمی­گردانم؛ اما تنها سه یا چهار یا هفت نفر آمادۀ یاری آن حضرت شدند و کس دیگری نیامد! [10]

جبهۀ باطل با دیدن تنهایی و غربت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ، گام بعدی را برداشته و فدک را از حضرت زهراعلیها‌السلام غصب کردند. وقتی دیدند هیچ صدای اعتراضی از مردم بلند نمی­شود، یک گام به جلو آمده و در کوچه راه را بر حضرت صدیقهعلیها‌السلام بستند و سند فدک را از ایشان گرفته و پاره کردند و به آن حضرت نیز جسارت نمودند![11] اما باز هم جامعه، هیچ تکانی نخورد و در دفاع از حضرت زهراعلیها‌السلام ، صدای کسی درنیامد!

در گام بعد، اراذل و اوباش را به درب خانۀ امیرالمؤمنینعلیه‌السلام بردند؛ اما کسی جلو نیامد و اعتراضی نکرد! در نهایت، وقتی دیدند هیچ­کس جلو نمی­آید و هیچ­گونه اعتراضی بلند نمی­شود، خانۀ حضرت زهراعلیها‌السلام را به آتش کشیدند!

آری، آتش­زدن خانۀ حضرت زهراعلیها‌السلام یک­دفعه و بلافاصله پس از شهادت رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله رخ نداد، بلکه مرحله­به­مرحله و در چندین مقطع، به طول انجامید[12]؛ و این جسارت به تنها یادگار پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله ، ننگ جامعۀ مدینه و مایۀ شرمندگی مهاجرین و انصار بود.

بنابراین شناخت جبهۀ حق و قرار گرفتن در مسیر حق، بدون شناخت جبهۀ باطل و عملکرد اهل باطل، میسّر نخواهد شد؛ ازاین­رو امیرالمؤمنینعلیه‌السلام می­فرمایند:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ»[18]؛ بدانيد كه هرگز حق را نخواهيد شناخت جز آنكه ترک­كنندۀ حق را بشناسيد!

قرآن کریـم در آیات متعددی، این تذکر را بیـان فرموده است؛ از جمله در آیـۀ

شریفۀ «آیة الکرسی» می­فرماید:

فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَ يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَا [19]

«پس هر كه به طاغوت [كه شيطان، بت و هر طغيان گرى است‏] كفر ورزد و به خدا ايمان بياورد، بى‏ترديد به محكم‏ترين دستگيره كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است.»

روشن است کسی که ایمان به خداوند داشته باشد، قطعاً کفر به طاغوت نیز دارد؛ یعنی اگر فقط می­فرمود «فَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللهِ»، غرض حاصل بود، زیرا ایمان به خداوند برای کسی محقق نمی‌شود مگر اینکه کفر به طاغوت داشته باشد؛ پس چرا خداوند علاوه بر يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ، عبارت يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ را نیز ذکر فرمود؟ آیا هدف خداوند این است که با قرار دادن دو عبارت مترادف در کنار هم، بفهماند که معنای يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ با معنای يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ یکی است؟ خیر! بلکه خداوند در این آیۀ شریفه می­خواهد مطلب مهمی را تذکر دهد و آن اینکه: شناخت جبهۀ باطل و عملکرد طاغوت­های زمان، یک اصل است و بدون آن، شناخت جبهۀ حق و طیّ راه حق، ممکن نخواهد بود.

علاوه بر این، با مقدم­نمودن عبارت يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ بر عبارت يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ، اهمیت شناخت جبهۀ باطل را نیز متذکر می­شود.

در روایات آمده است که بنی­امیه، براى آنكه به راحتى بتوانند جامعۀ اسلامى را به اطاعت كوركورانه از خويش وادار سازند، مانع شناخت افراد نسبت به جبهۀ باطل    می­شدند! از امام صادقعلیه‌السلام روایت شده که می­فرمایند:

«إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ»[20]؛ بنى­اميه، آموختن ايمان را براى مردم آزاد گذاشتند؛ اما شناخت شرک و باطل را آزاد نگذاشتند، تا اگر خواستند مردم را به شرک و مسیر باطل بكشانند، مردم متوجه نشوند و مسیر باطل را نشناسند! زیرا اگر مردم مسیر باطل و شرکِ در اطاعت را می­شناختند، از اطاعت بی­چون و چرای حکام ظالم و ستمگر بنی­امیه، دست کشیده و به خواسته­های پلید آنان تن نمی­دادند.

بنابراین، اگر کسی نداند خطا کجاست و باطل چیست؟ مرتکب خطا شده و در باطل گرفتار خواهد شد.

 

دو) تشييع امام حسن مجتبیعلیه‌السلام

نمونۀ دیگری از سیاست گام­به­گام جبهۀ باطل که در تاریخ گزارش شده، ماجرای تشییع جنازۀ امام حسن مجتبیعلیه‌السلام است.

امام حسن مجتبیعلیه‌السلام بسیار کریم بودند؛ و چون همۀ مردم، کَرَم و سخاوت ایشان را دیده بودند، همیشه جلوی منزل آن حضرت، شلوغ بود و هر کسی به نوعی از ایشان پول، نان و قوت زندگی خویش را می­گرفت. ازاین­رو وقتی آن حضرت به شهادت رسیدند، جمعیت بسیار زیادی برای تشییع جنازۀ ایشان اجتماع نمودند.

امام حسنعلیه‌السلام ابتدا وصیت فرموده بودند که در کنار قبر جدشان رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله

دفن شوند؛ اما یکی از همسران پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله مانع از این کار شده و گفت: حق ندارید جنازۀ حسن بن علی را در کنار قبر رسول­الله دفن کنید![21] این در حالی بود که در اطراف آن زن، افرادی نظامی ـ که در مسیر باطل­شان غیور بودند ـ حضور داشتند؛ و در نقطۀ مقابل، افرادی که در جانب حق قرار داشتند، افرادی پست، ترسو و عافیت­طلب بودند و به سخن آن زن، هیچ اعتراضی نکردند، زیرا نمی­خواستند منافع فردی و موقعیت­های اجتماعی خود را از دست بدهند!

فرد غیوری در بین آنان نبود که صدایش به اعتراض بلند شود و بگوید: جایی که امام حسن مجتبیعلیه‌السلام وصیت فرموده­اند که دفن شوند، منزل جد ایشان است و آن حضرت از منزل جد خویش، ارث می­برند؛ در حالی که سهم ارث زنان پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله از منزل ایشان، هر کدام حدود یک متر مربع می­باشد! زیرا مساحت منزل رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله، بین هفتاد تا هشتاد متر مربع بوده است.

در تاریخ نقل است که وقتی ابن عباس این منظره را مشاهده کرد، رو به آن زن نمود و با دو بیت شعر، خطاب به او گفت:

تَجَـمَّـلْـتِ‏ تَبَـغَّـلْــتِ             وَ لَـو عِشْـتِ تَفَيَّلْـتِ

لَکِ التُّسْـعُ مِنَ الثُّمْـن             وَ فِي الْكُلِّ تَطَمَّعْتِ [22]

«زمانی سوار شتر شدی و آن ننگ جنگ جمل را ایجاد کردی؛ اکنون سوار الاغ شده­ای! تو اگر بمانی، سوار فیل هم خواهی شد (تشبیه به جریان ابرهه و اصحاب فیل) و فتنۀ بزرگ­تری به­پا خواهی کرد!

تو تنها یک­نهم از یک­هشتم این مکان را ارث می­بری (زیرا زن، فقط یک­هشتم

از اموال شوهر خود را به ارث می­برد، و حال آنکه پیامبر خداصلی‌الله‌علیه‌وآله نُه زن داشتند)، پس چرا دربارۀ کل مِلک ایشان اظهار نظر می­کنی؟!»

آن زن، عصبانی شد و دستور داد تا جنازۀ امام حسن مجتبیعلیه‌السلام را تیرباران کنند![23] در این هنگام، آن جمعیت زیادی که بارها کرامت و بزرگواری امام حسنعلیه‌السلام را دیده بودند و اکنون در تشییع جنازۀ آن حضرت حضور یافته بودند، فقط ایستادند و تماشا کردند و هیچکدام از آنها هیچ اعتراضی نکرد!

آری، این­گونه است که حق، ذبح می­شود!

در تاریخ آمده است که فردی نزد امام حسن مجتبیعلیه‌السلام آمد و از اوضاع و احوال شیعیان پس از صلح با معاویه، شکایت کرد؛ حضرت فرمودند: مقصر، خود شما هستید! ائمۀ کفر، به واسطۀ تأیید شما مردم بود که به قدرت رسیدند، و اگر شما آنها را تأیید نکرده بودید، آنها نمی­توانستند حق ما را بگیرند و در نتیجه، انحراف آغاز نمی­شد و ظلم و عدوانی صورت نمی­پذیرفت.[13]

قرآن کریم تذکر می­دهد که رهبران جبهۀ باطل، با تأیید تودۀ مردم است که قوت می­گیرند؛ در سورۀ مبارکۀ آل­عمران می­فرماید:

ضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ أَيۡنَ مَا ثُقِفُوٓاْ إِلَّا بِحَبۡلٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَ حَبۡلٖ مِّنَ ٱلنَّاسِ [24]

 

سه) مزدوران معاويه و سياستِ «بزن، در رو»!

سومین شاهد از سیاست گام­به­گام جبهۀ باطل، اجرای سیاست «بزن در رو!» توسط مزدوران معاویه است.

پس از قتل عثمان، وقتی خلافت و حکومت ظاهری به امیرالمؤمنینعلیه‌السلام رسید، آن حضرت از همان ابتدا معاویه را ـ که یکی از استانداران حکومت عثمان بود ـ عزل کردند. بعضی به حضرت گفتند: معاویه حدود هجده سال است که استاندار است و در منطقۀ شام، ریشه دوانده است، شما کمی با او مدارا کنید! حضرت فرمودند: یک لحظه هم با معاویه مدارا نخواهم کرد! [14]

از آن طرف، معاویه عده­ای افراد ورزیده و جنگجو تربیت کرده بود که به شکل «بزن، در رو» کار می­کردند! [25] این افراد که وظیفۀ آنها قتل و غارت بود، در مناطقی از عراق و در مرزهای بین عراق و سوریه رفت­وآمد داشتند و به آبادی­ها و روستاها حمله نموده و مردم را می­کشتند و اموال آنان را غارت نموده و برمی­گشتند!

هدف از این کار، امتحان مردم بود، یعنی با وارد نمودن ضربۀ اول، منتظر بودند تا ببینند عکس­العمل مردم چیست؛ مثلاً پس از یورش و جنایت در شهر انبار در شمال عراق، مردم سوار بر شتر شده و گریزان به طرف نیروهای شام پناهنده شدند! [15]

عبارت معروف حضرت در نهج البلاغه که فرمودند: «شنیده­ام که لشکریان شام به خانۀ زنى مسلمان و زنى غير مسلمان وارد شده و خلخال و دستبند و گردن­بند و گوشواره‏هاى آنها را به غارت برده­اند!»[16]، مربوط به حملۀ جنگجویان معاویه به شهر انبار است.

در چنین شرایطی، امیرالمؤمنینعلیه‌السلام مالک اشتر را ـ قبل از اینکه به حکومت مصر، منصوب کنند ـ به شمال عراق فرستادند تا روستاهای مرزی را از هجوم افراد معاویه، محافظت نماید. تا وقتی که مالک اشتر در آن منطقه حضور داشت، ضربات سختی به افراد معاویه وارد می­ساخت و آنها جرأت رویارویی با مالک اشتر را نداشتند؛ اما همین­که مالک اشتر به مصر رفت، اوضاع و شرایط مرزهای شمال عراق، دوباره آشفته شد و افراد معاویه تا می­توانستند، به شهرها و روستاها هجوم آورده و به قتل و غارت می­پرداختند!

نیروهای شام پس از حملات مکرر و قتل و غارت­های فراوان، وقتی اوضاع و احوال مردم را کاملاً به هم ریخته دیدند و هیچ عکس­العمل و مقاومتی از آنها مشاهده نکردند، اینجا بود که در گام نهایی، به­طور رسمی حمله کرده و جنگ صفین را به راه انداختند که نتیجۀ آن، عزل امیرالمؤمنینعلیه‌السلام از خلافت ظاهری، و واگذاری خلافت به معاویه بود! [17]

این یک قاعده است که اگر مردم به ذلت­پذیری خو کنند، کم­کم ذلت­پذیری در آنها نهادینه می­شود.[18] اگر کسی یک­بار بترسد، بار دوم بیشتر می­ترسد، و دفعۀ سوم بیشتر از دفعات قبل خواهد ترسید، و پس از آن، به ترس عادت خواهد کرد! به همین دلیل، یکی از کارهایی که دشمنان انجام می­دهند، ایجاد رعب و وحشت است.

در زمان ما، داعشی­ها نیز دقیقاً همین کار را انجام می­دادند! در سال 1393، خبر عجیبی از ورود داعشی­ها به پایگاه هوایی اسپایکر ـ که در شمال تکریت در عراق قرار دارد ـ مخابره شد که حدود چهار هزار دانشجوی آنجا، از رُعب و وحشتی که از داعش داشتند، به­ناچار تسلیم شدند؛ گفته می­شود که داعشی­ها در جنایت اسپایکـر،

حداقل هزار و هفتصد جوان شیعۀ عراقی را در آن پایگاه به شهادت رساندند! [19]

مشابه همین رفتار داعش، در مورد سپاه مختار ثقفی اتفاق افتاد.

زمانی که مختار به واسطۀ نیروهای مردمی در عراق قدرت گرفته بود، چند هزار اموی را از بین برد و در نهایت، با سپاه مصعب­ بن ­زبیر روبرو شد.

مصعب­ در جنگ با مختار، به کار تبلیغاتی روی آورد و به سپاهیان مختار القاء نمود که سپاه ما، پیش­قراول است و در پشت سر ما سپاهی دیگر در حال نزدیک­شدن می­باشد که مثل مور و ملخ به اینجا حمله خواهند کرد و همۀ شما را به قتل خواهند رساند؛ تا قبل از رسیدن آنان، اگر کسی تسلیم شده و به سپاه ما بپیوندد، جان خویش را نجات داده و ما به او امان­نامه خواهیم داد!

با این تبلیغات، گروه کثیری از سپاهیان مختار ترسیدند و به امان­نامۀ مصعب ابن زبیر، چشم امید دوختند!

مختار که چنین دید، به سپاهیان خود هشدار داد و گفت: شما از ترس مرگ، به امان­نامۀ مصعب، دل خوش کردید و حاضر شدید دعوت او را بپذیرید و به طرف او بروید؛ اما مطمئن باشید که دوان­دوان به سمت همان چیزی می­شتابید که از آن فرار می‌کنید، و شک نکنید که مصعب، تک­تک شما را با خفت و ذلت خواهد کشت!

سپاهیان مختار در پاسخ گفتند: این­گونه نیست! آنها به ما امان­نامه داده­اند و حتماً بر عهد خود خواهند ماند!

در تاریخ نقل است که حدود شش­ تا هفت هزار نفر از سپاه مختار جدا گشته و به اردوگاه مصعب ابن زبیر پناهنده شدند. وقتی چنین تعدادی از یک لشکر کم گردد، معلوم است که آن لشکر، ضعیف شده و شکست خواهد خورد.

سرانجام، حیلۀ مصعب به ثمر نشست و او توانست با کمک این هفت هزار نفر، مختار را از سر راه بردارد. آنگاه پس از پیروزی، تک­تک آن هفت هزار نفر را گردن زد و گفت: کسی که به فرمانده­اش خیانت کند، برای ما نیز کارآمد نخواهد بود! [20]

عاقبت انسان احمق، این­گونه است! دشمن در مقابل ترس ما، امان­نامه­ای نخواهد داد؛ و اگر امان­نامه­ای هم بدهد، امان­نامه­اش جعلی بوده و فریبی بیش نیست.

بنابراین اگر از جبهۀ باطل بترسیم و در مقابل آن ایستادگی نکنیم، او یک قـدم

جلوتر می­آید؛ و اگر به ترس و عقب­نشینی عادت کنیم، با هر یک قدمی که دشمن به طرف ما می­آید، ما دو قدم عقب­تر رفته و در نهایت، شکست خواهیم خورد؛ زیرا نفْسی که به ذلت و پستی عادت کند، نتیجه­ای جز شکست در انتظارش نخواهد بود؛ و این، یک سنت است.

همین مسألۀ ترس و عقب­نشینی باعث شد که بنی­اسرائیل با فرعونیان نجنگیدند. فرعون از لحاظ روانی، آنها را ذلیل کرده بود. قرآن دراین­باره می­فرماید:

فَٱسۡتَخَفَّ قَوۡمَهُۥ فَأَطَاعُوهُۚ إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِينَ [26]

«پس او قومش را سبك­مغز شمرد [و آنان را با وسوسه و اغواگرى فريفت و خوارشان كرد] در نتيجه از او اطاعت كردند؛ زيرا آنان مردمى فاسق و نافرمان بودند.»

فرعون آنچنان قومش را خوار و خفیف کرده بود که دیگر صلابت و عزت نفس خویش را از دست داده بودند.[27]

در انتهای آیه نیز می­فرماید: خاک بر سر فرعون و خاک بر سر این افراد! نه تنها فرعون، بلکه قوم او نیز همگی قوم فاسقی بودند.

 

سياست گام‌به‌گام جبهۀ باطل در دنيای معاصر

استعمار و استثمار، شیوۀ نوین جبهۀ باطل در سده‌های اخیر بوده که گاه             از طریق تطمیع، و گاه با ایجاد رُعب در دل اقوام و ملل، اهداف خود را پیش برده است.

استعمار، سه روش را پشت سر گذاشته است:

حضور نظامی؛ روش ابتدايی استعمار

روش اول استعمار این بود که با حضور نظامی، به کشورها یورش می‌بُرد؛ مثل ورود پرتغالی­ها به جنوب ایران و بندرعباس، یا مثل ورود انگلیسی­ها به هند، یا مانند یورش فرانسوی­ها به آفریقای جنوبی.

با توجه به هزینه‌های فراوان این روش، مستعمرین به فکر راه‌های کم‌هزینه و پر‌منفعت افتادند؛ در نتیجه نقاط ضعف کشورهای مستعمره را بررسی نموده و از این نقاط ضعف، بر علیه آنها استفاده می­کردند.

امیرالمؤمنینعلیه‌السلام چه لطیف در وصف دشمنانِ بیدار و دوستانِ غافل می­فرمایند: «مَنْ نامَ لَم يُنَمْ عَنْهُ»[28]؛ اگر شما بخوابید، دشمن شما خواب نیست؛ بلکه دائماً و لحظه­به­لحظه در حال نقشه­کشیدن بر علیه شماست!

نگاهی به تلفن­های همراه بیاندازید که چگونه روزبه­روز در حال تغییر و ارتقاء هستند! آیا بیست سال پیش کسی فکر می‌کرد که در آینده­ای نزدیک، این گوشی­های کلیدی، تبدیل به گوشی­های لمسی خواهد شد؟! در سایر موارد نیز مطلب از همین قرار است.[21]

آری، اگر شما بخوابید، دشمنان شما هرگز نمی­خوابند و در پی سلطه و استعمار شما هستند!

 

نفوذ در ملت‌ها؛ شيوۀ ديگر استعمار

روش دوم استعمار، نفوذ در ملت­هاست؛ یعنی همیشه و همه­جا سعی می­کند که در بین ملت­ها، افراد سست­عنصر، وطن­فروش، کم­همت، ترسو، راحت‌طلب و دنیادوست را پیدا کند تا از طریـق آنان، به جوامع نفـوذ کرده و بدون دخالت مستقیم،

اهداف خود را محقق سازد.

استعمار در این روش، از هزینه­های هنگفت نظامی دوری جسته و به­طور مستقیم، وارد میدان نمی­شود، بلکه از خود افراد آن ملت به عنوان مهره­های           دست­نشاندۀ خویش، استفاده نموده و به اهداف خود دست می­یابد.

حُسن این روش آن است که مردم جامعۀ تحت استعمار، دشمنِ اجنبی را        به­طور مستقیم نمی­بینند تا در نتیجه، خونشان به جوش آمده و بر علیه مستعمرین، قیام کنند؛ بلکه افراد جامعۀ خویش را در مقابل خود مشاهده می­کنند؛ گرچه این احتمال نیز وجود دارد که مردم، از این نقشۀ استعمار باخبر شده و بفهمند که فلان فرد،    دست­نشانده و مزدور استعمار است.

 

شيفته‌ساختن نسبت به فرهنگ باطل؛ شيوۀ استعمار نو

روش سوم استعمار، جنگ نرم است.

این روش، که اثرگذارتر از سایر روش‌هاست، از حدود هفتاد سال پیش مطرح شده و نزدیک به سی سال از تحقق آن می­گذرد.

استعمار در این روش، به نیروی انسانی اصلاً نیازی ندارد، بلکه با تبلیغات فراوان و هدفمند، روش­های مورد پسند خود را به­گونه­ای تبلیغ می­کند که مردم به­طور ناخودآگاه و نامحسوس، شیفتۀ روش­ها و سبک زندگیِ تبلیغ­شده از سوی استعمار می­شوند، و نگرش­های آنان چنان تغییر می­کند که با اراده و اشتیاق، به دنبال عمل بر طبق خواسته­های استعمار رفته و با دست خود، دشمن را به اهدافش می­رسانند!

متأسفانه در جامعۀ امروزی ما، بعضی از خانواده­ها و حتی بعضی از مسؤولین، ناخودآگاه این­گونه­اند، بدون آنکه چنین احساسی داشته باشند!

خیلی عجیب است که روی کیف­ بچه­های دبستانی ما، یک برند، یا شرکت، یا

شخصی را تبلیغ می‌کنند که سابقۀ فساد و انحراف دارد!

استعمار جدید در این روش، صرفاً برای افکار و سبک زندگیِ ملت­ها هزینه می­کند که بسیار راحت­تر و کم­هزینه­تر از روش­های قبل بوده و نتیجه­اش نیز بهتر است.

قبلاً کدام انسانی ازدواج سفید و بدون عقد شرعی را می­پذیرفت؟ اما متأسفانه در جامعۀ کنونی ما نیز چنین پدیده­ای مشاهده می­شود و دیگر لازم نیست استعمار بابت پذیرش آن، هزینه کند![22] و این پذیرش، محصول تبلیغات است.

ساحران، فقط در زمان حضرت موسیعلیه‌السلام نبودند، بلکه در همۀ زمان­ها و   مکان­ها، ساحرانی وجود دارند که مردم را از مسیر حق منحرف ساخته و به طرف جبهۀ باطل سوق می­دهند؛ ساحران امروز ما، تبلیغات هستند! و ما امروزه در چنین دنیایی زندگی می­کنیم.

آن مسؤولی که می‌گوید: بیایید مشکلات و اختلافات بین خود و آمریکا را به شکل مسالمت‌آمیز حل کنیم و به­گونه­ای رفتار نکنیم که منجر به جنگ شود! واقعاً فکر می‌کند که حرف درستی می­زند و اصلاً خود را خائن نمی­پندارد! بله، ممکن است حقیقتاً به­صورت مستقیم از جایی هم هدایت نشود، ولی فکر او به­گونه­ای شکل یافته که در پازل دشمن بازی می­کند، زیرا فرهنگ دشمن برای او جا افتاده و او نیز آن را پسندیده و قبول کرده است.

 

سابقۀ آمريکا و نگاهشان به مسلمانان

حال که صحبت از اختلافات ما با آمریکا به میان آمد، بد نیست قدری در این رابطه بحث کنیم.

در این رابطه، ابتدا نگاهی به سابقۀ‌ آمریکا می­اندازیم.

ساکنان اصلی آمریکا، بومی‌های آمریکای شمالی و سرخ­پوستان بودند. عده­ای از نیروهای اروپایی و خصوصاً انگلیسی، به قارۀ آمریکا رفته و صد میلیون سرخ­پوست را در آنجا قتل عام کردند!

این مطلب را می­توانید در کتاب «رؤیای آمریکایی»[23] که بسیار خواندنی است، مطالعه کنید. نویسنده در این کتاب، کیفیت ورود نیروهای اروپایی و انگلیسی به آمریکا را تشریح می­کند.

گرچه ساکنان اصلـی آمریکا، سرخ­پوست بودند؛ امـا

مشاهده می­شود که تعداد زیادی سیاه­پوست نیز در آنجا حضور دارند! در پاسخ به این سؤال که چگونه سیاه­پوستان به آمریکا راه پیدا کردند، گفته­اند: نیروهای اروپایی و انگلیسی به آفریقا رفتند و به گردن سیاه­پوستان طناب انداخته و همچون حیوان، دست­وپای آنان را بسته و به عنوان برده، به آمریکا آوردند!

تا اوایل قرن بیستم، در آمریکا برده­داری حاکم بود، تا اینکه ـ به گفتۀ خودشان ـ آبراهام لینکلن، برده­داری را برانداخت.[29]

خوب است در این زمینه، بعضی کتاب­ها را ـ همچون کتابی که نام بردیم ـ مطالعه کنیم تا بفهمیم با افرادی طرف هستیم که اصل تکوّن آنها به حرام­زادگی است؛ کسانی که عدم اشاعۀ تسلیحات اتمی و دفاع از حقوق بشر را فریاد می­زنند در حالی که خودشان، تنها کشوری هستند که از بمب اتمی بر علیـه بشریت استفاده کرده­انـد!

ببینید تبلیغات چگونه مردم جهان را احمق و کور کرده است!

در زمان حکومت پهلوی دوم، از ایران به­عنوان ژاندارم و نگهبان منطقه،        بهره­کشی نمودند و ایران، عنصری مطلوب برای آنها قلمداد می­شد؛ اما بعد از انقلاب اسلامی، به­یک­باره مردم ایران در نگاه آنان به­عنوان دشمن درجۀ یک محسوب شدند! مگر چه اتفاقی افتاد و چه حرف خیلی عجیبی زده شد؟ آیا ذات ملت ایران، یک­دفعه و به­صورت ناگهانی تغییر یافت و خبیث از آب درآمد؟ آیا جز این بود که گفتند: ما شاه را نمی‌خواهیم و با استکبار کنار نخواهیم آمد و در برابر باطل، ساکت نخواهیم نشست، بلکه می­خواهیم آن­طور که خداوند و رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله راضی هستند، زندگی کنیم؟ با این وجود، چرا باید علیه مردم ایران، هشت سال جنگ به راه بیاندازند؟

اگر واقعاً این حرف و خواستۀ ملت ایران، بی­منطق است، بی­منطق­تر از آن خیلی بیشتر وجود دارد؛ مثلاً عده­ای در هندوستان هستند که گاو می­پرستند و ادرار گاو را به عنوان تبرک می‌خورند و معتقدند که ادرار گاو، شفابخش است و مریضی را از انسان دور می­کند! [24] آیا کسی به آنها کاری دارد؟ نه!

از همان ابتدای انقلاب، جبهۀ باطل درصدد از بین بردن نظام نوپای ایران بود؛ ازاین­رو از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و با تمام توان، وارد کارزار شد که در این راستا می­توان به مواردی همچون: جریان خلق عرب در جنوب، جریان کموله و دموکرات در غرب، جریان کودتای نوژه، واقعۀ طبس، جریان خلق ترکمن و... اشاره نمود.[25]

جبهۀ باطل، با چه منطقی و به کدام جرم، جنگ هشت ساله را بر ما تحمیل کرد؟ مگر خود عراق می­توانست به تنهایی با ایران بجنگد؟ در جنگ تحمیلی، همۀ قدرت­های استکباری، به هر طریقی که می­توانستند از عراق پشتیبانی کردند؛ و حتی پس از جنگ تا همین امروز هم، دشمن از پای ننشسته و از راه­های گوناگون، در پی ضربه­زدن به نظام اسلامی است.

در سال 1398، قیمت نفت در هر بشکه، حدود شصت دلار، و قیمت واقعی دلار نیز حدود چهار هزار تومان بود؛ در نتیجه، هر بشکه نفت، دویست­وچهل هزار تومان به فروش می­رسید؛ و از آنجایی که هر بشکه، صدوشصت لیتر است، بنابراین هر یک لیتر نفت ما را هزاروپانصد تومان می­خریدند! یعنی یک لیتر نفت را ارزان­تر از یک بطری آب معدنی می­خریدند!

تودۀ مردم اصلاً نمی­دانند که نفت آنان، ارزان­تر از یک بطری آب معدنی به تاراج برده می­شود! آن هم نفتی که با هزینه‌های میلیاردی استخراج می‌شود و چند میلیون سال باید بگذرد تا شکل بگیرد!

در حقیقت نفت ما، خریداری نمی­شود، بلکه دزدیده می­شود! دزدی به دو شیوه انجام می­گیرد:

یکی اینکه فرد، با قلدری به خانۀ ما می‌آید و چنانچه در منزل باشیم، با ما درگیر ­شده و دزدی می­کند، و اگر در منزل نباشیم، به راحتی اشیاء خانۀ ما را می­دزدد. این نوع دزدی خطرات، مهالک و درگیری­ها در پی دارد.

شیوۀ دوم دزدی به­گونه­ای است که فرد با یکی از افراد منزل، هماهنگ شده و از طریق او راه دزدی را بر خود هموار می­سازد؛ این نوع دزدی، از طریق عوامل پشت صحنه صورت می­پذیرد و خطرات روش اول را ندارد.

دزدیدن نفت ما و سایر کشورهای اسلامی، از همین نوع دوم است؛ با این توضیح که: قیمت نفت را ما و کشورهای اسلامی تعیین نمی‌کنیم، بلکه سازمان اوپک[26] تعیین می‌کند؛ و کشورهای سیاست­گذار در سازمان اوپک، همان کشورهای استعمارگر هستند و هرگونه که بخواهند در قیمت­گذاری نفت، دخالت نموده و بدین طریق، بازارهای جهانی را مدیریت می­کنند؛ حتی بر اساس اسناد موجود، بعضی از افراد تصمیم­گیر در اوپک، رسماً کارمند سیای آمریکا می­باشند!

آری، سال­هاست که تحت عنوان قرارداد و معامله، یک دزدی آشکار از کشورهای مسلمان انجام می­گیرد. و در حقیقت باید گفت که خود مستکبرین، با خودشان معامله می­کنند!

 

سياست کنونی دشمن تا هدف نهايی

آنچه از ترور نخبگان و شخصیت‌ها یا هجمه‌های فرهنگی از جانب جبهۀ باطل در حال وقوع است، یک اعلان جنگ آشکار با نظام جمهوری اسلامی می­باشد؛ و عقبۀ آن، از سال 13۵۸ با حوادثی نظیر حادثۀ طبس، واقعۀ نوژه و جریان بنی­صدر آغاز شد.

دشمنان در طول این سالیان، از آنجایی که ملت ایران را خیلی پر­حرارت دیدند، و فهمیدند که اگر یک ضربه بزنند، چند برابر پاسخ خواهند گرفت، لذا با همان سیاست معاویه، عقب کشیده و بیشتر بر روی مسائل فرهنگی متمرکز شدند و آنچنان سبک زندگی غربی را تبلیغ نمودند که نه تنها روی افکار بعضی از خانواده­ها، بلکه روی اندیشۀ برخی از مسؤولین ما نیز اثر گذاشتند.

آن مسؤولی که فرهنگ غربی را بهتر پسندیده و فرزندش در آمریکاست، چگونه می‌خواهد شعار مرگ بر آمریکا سر دهد؟ چگونه می­تواند با حرف­های مختلفی مثل: علم آنجاست، آزادی آنجاست و...، به دنبال مذاکره و رفاقت با آمریکا و غرب نباشد؟ به­طور طبیعی چنین مسؤولی، هیچ بعید نیست همان کاری را انجام دهد که مسؤولین زمان امیرالمؤمنینعلیه‌السلام انجام دادند و آن حضرت را به درهم و دینار و به وعده و وعیدهای دشمن فروختند!

معاویه در نامه­اش به امام حسن مجتبیعلیه‌السلام نوشت: چگونه و با چه نیرویی      می­خواهی با من بجنگی؟ به چه چیزی دل خود را خوش کرده­ای؟ یک انبان نامه از طرف افراد سپاهت برای من ارسال شده است که متعهد شده­اند تا تو را تسلیم من کنند! اینک آنها را برای تو فرستادم تا خودت ببینی! [27]

دشمن امروز ما نیز بر طبق همان سیاست و روشی که معاویه داشت، عمل می­کند؛ یعنی پله­پله جلو می­آید، و وقتی هیچ عکس­العملی از ما نمی­بیند، به خودش اجازه می‌دهد تا جلوتر بیاید.

در سال 1367 وقتی هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی ایران را زدند، گفتند: ما آن هواپیما را با هواپیمای جنگی اشتباه گرفتیم! گرچه این حرف آنها دروغ بود، زیرا رادارهای آنها به راحتی می­توانست هواپیمای جنگی را از هواپیمای مسافربری تشخیص دهد؛ اما با زدن آن هواپیما، اعلان جنگ نکردند؛[28] همین­طـور

قدم­به­قدم جلو آمدند و وقتی عکس­العمل خاصی از ایران ندیدند، جرأت آنها بیشتر شد تا جایی که در زمستان سال 1398، رسماً و علناً مقام رسمی و بلندپایۀ کشور ما، یعنـی شهیـد حاج قاسـم سلیمانـی را

ترور نموده و با وقاحت تمام، آن را به عهده گرفتند! با این کار، به صراحت، اعلان جنگ کردند.

 

سرانجام قوم ذليل، شکست و نابودی است

اگر مردم در مقابل ظلم، ایستادگی نکنند و به این روش عادت نمایند، عزت آنان از بین خواهد رفت و ذلیل و خوار خواهند شد؛ دراین­صورت، به جای ایستادگی و تقویت روحیۀ مقاومت و ایثار، دچار سستی و عقب­نشینی شده و به فرار از مطالبۀ حقوق خود، و وادادگی و تسلیم در برابر دشمن، و برباددادن حیثیت خویش، عادت می‌کنند! و این، همان مطلبی است که امیرالمؤمنینعلیه‌السلام آن را تذکر داده و می­فرمایند:

«اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا»[30]

پيش از آنكه به جنگ شما بیايند، به جنگ آنها برويد. به خدا قسم، مردمی كه در خانه‏های خود بنشينند تا دشمن به سراغشان بیايد، قطعاً ذليل و خوار خواهند شد.

یکی از مواردی که خداوند امر به جهاد فرموده است، در چنین شرایطی است؛ یعنی امر فرموده که ذلیل نباش! عقب­نشینی نکن! تسلیم نشو! تو هم به دشمن صدمه بزن و او را بی­پاسخ مگذار! اگر کشته شوی، بهتر از آن است که با ذلت و خواری، در تحت سلطۀ او زندگی کنی!

شعار حضرت اباعبداللهعلیه‌السلام نیز دقیقاً همین بود:

الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ‏ رُكُوبِ‏ الْعَارِ

وَ الْعَارُ خَيْرٌ مِنْ دُخُولِ النَّارِ [31]

مرگ بهتر است از اینکه با ننگ زندگی کنید، و ننگ بهتر است از اینکه به جهنم بروید.

خلاصه آنکه آیات و روایات، نکاتی را به ما تذکر می‌دهند که عبارت­اند از:

1. فتنه به انسان اجازه می­دهد تا با دشمنِ فتنه­گر وارد جنگ شود و حتی او را ریشه­کن سازد. قرآن کریم در دو جا می­فرماید:

وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ [32]

«و با آنان بجنگيد تا هيچ نوع فساد و فتنه [و خونريزى وناامنى‏] بر جا نماند»

2. فتنه زمانی محقق می‌شود که جنگ سخت و نرم، هر دو با هم انجام شود.

3. خداوند در مقابل اعلانِ جنگِ دشمن، جهاد را واجب دانسته و می‌فرماید:

وَ قَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ[33]

می­فرماید: با کسانی که با شما می­جنگند، مقاتله کنید نه مذاکره!

خیلی عجیب است! برخی از مسؤولین سابق می‌گفتند: ما با همۀ دنیا اهل تعامل هستیم و با همه دوستیم!

آمریکا در قضیۀ برجام[34]، به­صورت یک­طرفه از توافقنامه خارج شد؛ اما برخی از مسؤولین بی­بصیرت ما هنوز معتقدند که باید با آمریکا مذاکره کنیم!

مسؤول عالی­رتبۀ این کشور، یک شخصیت حقیقی نیست که هر کاری از او سر زد، تنها به خودش مربوط باشد؛ بلکه یک شخصیت حقوقی است و مواضعی که اخذ می­کند، به پای نظام جمهوری اسلامی نوشته می­شود، زیرا تمام دنیا، کشور ایران را با او می­شناسند.

حکایت بعضی از مسؤولین ما در برابر دشمن، همچون حکایت آن فردی است که با یک آدم قلدر و زورگو روبرو شده و یک سیلی از او خورده است، و تنها          عکس­العملی که از خود نشان می­دهد آن است که می­گوید: اگر یکی دیگر بزنی بد می­بینی! آن شخص قلدر و زورگو، یک سیلی دیگر نیز به گوش او می­زند! دوباره      می­گوید: اگر این دفعه تکرار کنی، بی­پاسخ نخواهی ماند! آن طرف مقابل، برای مرتبۀ سوم، یک سیلی محکم­تری به گوش او می­زند!

قاعده این است که اگر دشمن در برابر زورگویی و استکبارش، چیزی جز ترس، عقب­نشینی و عدم ایستادگی نبیند، بی­حیاتر و گستاخ­تر شده و ضربه­زدن او شدیدتر می­شود. 

کسی که در برابر دشمن بترسد، گام­به­گام عقب­تر رفته و کم­کم مجبور به تسلیم در برابر دشمن خواهد شد. این مسائل را باید برای تودۀ مردم تبیین نمود.

 

سياست جبهۀ حق؛ مقابلۀ تمام‌عيار

آنچه تا کنون بیان شد، پیرامون سیاست جبهۀ باطل بود. در ادامه، به تبیین سیاست جبهۀ حق می­پردازیم.

خداوند در سورۀ مبارکۀ بقره می‌فرماید:

وَ لَن تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَ لَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ وَ لَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَ لَا نَصِيرٍ

[35]


«يهود و نصارى هرگز از تو راضى نمى‏شوند تا آنكه از آيينشان پيروى كنى. بگو: مسلماً هدايت خدا فقط هدايت [واقعى‏] است. و اگر پس از دانشى كه [چون قرآن‏] برايت آمده از هوا و هوس‏هاى آنان پيروى كنى، از سوى خدا هيچ سرپرست و ياورى براى تو نخواهد بود.»

قبل از توضیح آیۀ شریفه، به دو نکتۀ ادبی اشاره کنیم.

نکتۀ اول اینکه خداوند در قرآن، گاهی از واژۀ «تَبِـعَ» استفاده نموده است، مثل: فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَ لَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ [36]؛ و گاهی از واژۀ «اِتَّبـَعَ»،

مثل آیۀ شریفۀ فوق که فرمود: حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡ.

«تَبِـعَ» و «اِتَّبَعَ» هر دو به معنای تبعیت­کردن هستند، با این تفاوت که واژۀ «اِتَّبَعَ» با تأکید و مبالغه همراه است، یعنی پیروی­کردن خیلی زیاد و با تمام وجود، به­طوری که تمام انرژی و توان خود را با رنج و زحمت، برای پیروی­کردن صرف کنید و در تبعیت­نمودن، ذره­ای کوتاه نیایید.

نکتۀ دوم اینکه کلمۀ «لَن» برای (تأکید نفی و نفی ابد) به­کار می­رود؛ به عنوان مثال، آیۀ شریفۀ لَن يُخۡلِفَ ٱللَّهُ وَعۡدَهُ [37]، به این معناست که خداوند، هرگز خلف وعده نمی­کند.

با این توجه، برمی­گردیم به آیۀ شریفۀ مورد بحث:

خداوند در این آیه می­فرماید: دشمنان شما، یعنی یهود و نصارا هرگز از شما راضی نخواهند شد مگر آنکه شما به­طور کامل و با تمام وجود و به شدت از آنها و آئین­شان تبعیت و پیروی نمایید و ذره­ای از دستورات آنان سرپیچی نکنید!

آیۀ شریفه، فقط مربوط به صدر اسلام و زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نیست، بلکه امروز نیز همین­گونه است؛ یعنی یهود و نصارا فقط­وفقط زمانی از ما راضی خواهند شد که بتوانند به گردن ما افسار انداخته و به هر کجا که بخواهند، بکشانند!

نکتۀ دیگر آنکه می‌توانست بفرماید: «وَ لَنْ تَرْضَی عَنْکَ الْيَهُودُ و النَّصَارى»؛ اما بر سر کلمۀ «ٱلنَّصَٰرَىٰ» نیز «لا»ی نفی آورد تا بفهماند که نصارا هم مثل یهود، با شدت و غلظت هستند؛ منتها شدت و غلظت یهود، بیشتر است.

قدرت­های کنونی دنیا در درجۀ اول، یهود و سپس نصارا هستند؛ گرچه در زمان نزول این آیات، یهود و نصارا قدرت سیاسی و نظامی نداشتند، ولی خطر فرهنگی آنها

محسوس بود.

مکه در زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، یهودی نداشت؛ یهودیان اطراف مدینه نیز زیر سه هزار نفر بودند و تعدادشان در آن زمان، اندک بود؛ در سال پنجم هجری نیز جنگی بین مسلمانان و یهودیان بنی­قریظه ـ که حدود ششصد مرد جنگی داشت ـ رخ داد و یهودیان در آن جنگ، تارومار شدند[29]؛ اما با این حال، قرآن در مورد یهود و نصارا هشدار می­دهد که پیش­رَوی آنها نامحدود است و در دشمنی با شما هیچ­گونه توقفی ندارند و تا زمانی که از آنها به­طور کامل تبعیت نکنید، هرگز از شما راضی نشده و با شما در­گیر خواهند شد؛ پس با آنها بجنگید. [38]

 

موارد دستور به جنگ در قرآن کریم

خداوند در قرآن در چند مورد، امر به جهاد نموده و می­فرماید حتماً باید با دشمنان، مقابله به مثل نموده و درگیر شوید؛ زیرا عقب‌نشینی در برابر دشمن، با توحید منافات دارد، به دلیل آنکه عقب­نشینی یا فرار از جنگ به معنای آن است که شما، یا قدرت طرف مقابل را فوق قدرت خداوند می­دانید، یا به وعدۀ الهی که شهادت در راه او فوز و رستگاری عظیم است، ایمان ندارید، و حال آنکه هر دو مورد، شرک است.

اینک برخی از مواردی را که خداوند دستور به جنگ فرموده، برمی­شماریم:

 

يک) جنگ در مقابل جنگ

اولین مورد، زمانی است که دشمن به روی شما اسلحه بکشد و با شما وارد جنگ شود.

در سورۀ مبارکۀ بقره می‌فرماید:

وَ قَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَ لَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ [39]

«و در راه خدا با كسانى كه با شما مى‏جنگند بجنگيد، و [هنگام جنگ از حدود الهى‏] تجاوز نكنيد، كه خدا تجاوزكاران را دوست ندارد.»

قَٰتِلُواْ، فعل امر است و دستور می­دهد با دشمنی که به جنگ با شما برخاسته، بجنگید.

با عبارت فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ، می­خواهد بفرماید که جنگ شما با دشمن، صرفاً برای انتقام از آنها و برای اینکه دلتان خنک شود، نباشد، بلکه انگیزۀ خود را برای خداوند خالص نموده و فقط برای رضای حق­تعالی بجنگید.

از طرفی دیگر امر می­فرماید: وَ لَا تَعۡتَدُوٓاْ، در جنگ با دشمن، تعدی و تجاوز نکنید، چرا که إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ، زیرا خداوند، تجاوزكاران را دوست ندارد.

در آیۀ بعد، ادامه می­دهد:

وَ ٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَ أَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡۚ وَ ٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ وَ لَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِيهِۖ فَإِن قَٰتَلُوكُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡۗ كَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ

[40]

«و آنان را [كه از هيچ گونه ستمى روگردان نيستند] هر جا يافتيد، به قتل برسانيد و از جايى كه شما را بيرون كردند بيرونشان كنيد و فتنه [شرك، بت‏پرستى، آزار مردم و بيرون راندشان از خانه و كاشانه‏] از قتل وكشتار بدتر است. و كنار مسجدالحرام با آنان نجنگيد مگر آنكه در آنجا با شما بجنگند؛ پس اگر با شما [در آنجا] جنگيدند، آنان را به قتل برسانيد كه پاداش و كيفر كافران همين است.»

در سورۀ مبارکۀ نساء نیز می­فرماید:

فَإِن لَّمۡ يَعۡتَزِلُوكُمۡ وَ يُلۡقُوٓاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ وَ يَكُفُّوٓاْ أَيۡدِيَهُمۡ فَخُذُوهُمۡ وَ ٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡۚ وَ أُوْلَٰٓئِكُمۡ جَعَلۡنَا لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينٗا [41]

«پس اگر [از جنگ با شما] كناره نگرفتند، و پيشنهاد صلح و آشتى نكردند، و بر ضد شما دست [از فتنه و آشوب‏] برنداشتند، آنان را هر جا يافتيد بگيريد و بكشيد؛ آنانند كه ما براى شما نسبت به [گرفتن و كشتن‏] آنان دليلى روشن و آشكار قرار داديم.»

بنابراین یکی از مواردی که خداوند به جنگ با دشمن امر فرموده، در جایی است که دشمنان، وارد جنگ شوند؛ حال اگر آنها وارد جنگ شده و شما را کشتند، و شما دست­روی­دست گذاشته و هیچ مقابله­ای نکردید، دراین­صورت، هم دنیای شما خراب شده، هم ذلت پذیرفته­اید و هم به خاطر سرپیچی از دستور خداوند، مرتکب گناه کبیره شده­اید!

 

دو) جنگ در مقابل فتنه

یکی دیگر از مواردی که خداوند به جنگ و قتال امر فرموده، در جایی است که دشمن، فتنه به­پا کند.

در همان آیه­ای که در مورد قبل اشاره کردیم، می‌فرماید:

وَ ٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَ أَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡۚ وَ ٱلۡفِتۡنَةُ       أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ وَ لَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِيهِۖ فَإِن قَٰتَلُوكُمۡ

فَٱقۡتُلُوهُمۡ [42]

اگر دشمنان شما فتنه کردند، در کنار مسجد الحرام نیز آنها را بکشید! یعنی در صورت فتنه، خداوند مجوز جنگ در کنار کعبه را نیز صادر فرموده است؛ همان­طور که رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، در جریان فتح مکه، حکم قتل عده‌ای را صادر نموده و فرمودند: «اقْتُلُوهُمْ‏ وَ إِنْ وَجَدْتُمُوهُمْ مُتَعَلِّقِينَ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ»[43] ، حتی اگر به پردۀ کعبه هم آویزان بودند، آنها را بکشید!

فتنه­ای که از قتل، شدیدتر است در جایی است که دشمن، آشوب به­پا نموده و با ایجاد تزلزل و تغییر اراده­ها می­خواهد نظام امور را مختل ساخته و انسجام جامعه را از بین ببرد و شیرازۀ امور را از هم بپاشد؛ به عبارت دیگر، فتنۀ شدیدتر از قتل زمانی شکل می‌گیرد که جنگ نرم و جنگ سخت هر دو با هم به کار گرفته شوند.

همیشه جنگ سخت، در پی جنگ نرم است؛ یعنی دشمن از یک طرف می‌زند، و از طرف دیگر با تبلیغات، باعث ایجاد رعب و وحشت، و سلب اراده­ها می‌گردد؛ و دشمنان امروز ما، دقیقاً همین کار را انجام می‌دهند.

یکی از مصادیق چنین فتنه­ای در صدر اسلام، عمل آن فردی بود که با اشعار خود، بر علیه پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله تبلیغات کرده و کفار را برای جنگ با آن حضرت، تهییج می‌کرد؛ رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در برابر این فتنه فرمودند: او را بکشید حتی اگر به پردۀ کعبه آویزان بود! [44]

در آیۀ شریفۀ مورد بحث، قتل را همراه با اخراج آورده و می­فرماید: وَ ٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَ أَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡ، یعنی هم به جنگ و کشتن دشمن دستور فرموده و هم به اخراج نمودن آنان؛ زیرا این کار، باعث می­شود تا یک ضربۀ روانی به دشمن وارد آید و شیرازۀ اعتمادشان به پیروزی بر اسلام از بین برود.

سپس در دو آیۀ بعد می‌فرماید:

وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ [45]

«و با آنان بجنگيد تا فتنه‏اى [چون شرك، بت‏پرستى و حاكميّت كفّـار] بر جـاى

نماند و دين فقط ويژه خدا باشد. پس اگر بازايستند [به جنگ با آنان پايان دهيد و از آن پس‏] تجاوزى جز بر ضد ستمكاران جايز نيست.»

گاهی اوقات کفار پس از ایجاد فتنه، عذرخواهی نموده و می‌گفتند: اشتباه کردیم! خداوند در برابر این حیلۀ کفار می­فرماید:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَا تَعۡتَذِرُواْ ٱلۡيَوۡمَۖ إِنَّمَا تُجۡزَوۡنَ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ [46]

«[آن روز گويند:] اى كافران! امروز عذرخواهى مكنيد، فقط آنچه را همواره انجام مى‏داديد، جزا داده مى‏شويد.»

گرچه اکثر مفسرین معتقدند که منظور از ٱلۡيَوۡمَ در این آیۀ شریفه، روز قیامت است؛[47] اما بعضی از مفسرین می­گویند با اینکه معنای اولیۀ آیه، مربوط به قیامت است؛ اما اطلاق آیه، مجموع دنیا و آخرت را در برمی‌گیرد؛ به قرینۀ آنکه در آیات بعد، اشاره به تنبیه و بأس خداوند در همین دنیا نموده و می­فرماید:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَ ٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَ بِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ [48]

«اى پيامبر! با كافران و منافقان جنگ كن و بر آنـان سخت بگير و جايگاهشان

دوزخ است و چه بد بازگشت گاهى است‏.»

بنابراین، بر اساس دستورات الهی، نباید در برابر فتنه کوتاه آمد.

 

سه) جنگ در مقابل تجاوز و تعدی

یکی دیگر از مواردی که خداوند به جنگ و قتال امر فرموده، در جایی است که دشمن، به شما تعدی کرده است.

در سورۀ مبارکۀ بقره می­فرماید:

ٱلشَّهۡرُ ٱلۡحَرَامُ بِٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ وَ ٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَيۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡۚ وَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَ ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ[49]

«ماه حرام در برابر ماه حرام است [اگر دشمن حرمت آن را رعايت نكرد و با شما در آن جنگيد، شما هم براى حفظ كيان خود در همان ماه با او بجنگيد.] و همه حرمت‏ها داراى قصاص‏اند. پس هر كه بر شما تعدّى كرد، شما هم به مثل آن بر او تعدّى كنيد، و از خدا پروا نماييد، و بدانيد كه خدا با پروا پيشگان است.‏»

بنابراین، در برابر تعدی و ظلمی که دشمن در حق ما انجام می­دهد، نباید آرام نشست، بلکه باید با او مقابله و جنگ نمود.[50]

چهار) جنگ در مقابل عهدشکنی

از موارد دیگری که به قتال و درگیری با دشمن امر شده، در آن جایی است که دشمن، عهد و پیمان خویش را زیر پا گذاشته است.

در سورۀ مبارکۀ توبه می­فرماید:

وَ إِن نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُم مِّنۢ بَعۡدِ عَهۡدِهِمۡ وَ طَعَنُواْ فِي دِينِكُمۡ فَقَٰتِلُوٓاْ أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ إِنَّهُمۡ لَآ أَيۡمَٰنَ لَهُمۡ لَعَلَّهُمۡ يَنتَهُونَ

[51]

«و اگر پيمان‏هايشان را پس از تعهدشان شكستند و در دين شما زبان به طعنه و عيب جويى گشودند، دراين­صورت با پيشوايان كفر بجنگيد كه آنان را [نسبت به پيمان‏هايشان‏] هيچ تعهدى نيست، باشد كه [از طعنه زدن و پيمان شكنى‏] بازايستند.»

خداوند در این آیۀ شریفه می­فرماید: با آن دسته از کافرانی که عهدشکن بوده و عهد و پیمان خود را زیر پا می­گذارند، و نیز با آن کافرانی که دین شما را مورد طعن قرار داده و مسخره می­کنند، باید بجنگید؛ و اما با آن دسته از کافرانی که نجیب هستند و بر عهد و پیمان خود وفادارند، جنگ نکنید. بنابراین اگر دشمن نقض عهد کرد، همین نقض عهد، مجوز ما برای جنگیدن با او می­شود.

واقعیت آنست که ما به این دستورات الهی عمل نمی­کنیم! جهاد فی سبیل الله نداریم! اینکه فقط به حملۀ آنان پاسخ دهیم، هنر نیست! چه ذلت­هایی را پذیرفته­ایم!

 

حدود جنگ و صلح در اسلام

ممکن است در اینجا سؤالی مطرح شود و آن اینکه:

از یک طرف، خداوند دستور به صلح داده و می­فرماید:

فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ [52]

«پس اگر بازايستند [به جنگ با آنان پايان دهيد و از آن پس‏] تجاوزى جز بر ضد ستمكاران جايز نيست.»

و در جای دیگر به­طور کلی می­فرماید:

وَ إِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَ تَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ [53]

«و اگر دشمنان به صلح گرايند، تو هم به صلح گراى، و بر خدا توكل كن، كه يقيناً او شنوا و داناست.»

این در حالی است که ما می­دانیم اگر دشمن، قدرتمند و غالب باشد، هرگز تقاضای صلح نخواهد کرد؛ تقاضای صلح و توقف جنگ از طرف دشمن در جایی است که سپاهش رو به ضعف نهاده و در آستانۀ شکست باشد، در چنین شرایطی است که چاره­ای جز بالا بردن پرچم صلح ندارد؛ با این وجود، آیا دستور به صلح، شامل چنین مواردی هم می­شود؟ به عبارت دیگر: آیا آیۀ شریفۀ فوق، استثناء هم دارد؟ یا اینکه بدون استثناء و به­طور مطلق و در تمام شرایط، دستور به صلح می­دهد؟

از طرفی دیگر، خداوند در قرآن کریم امر فرموده که جنگ با دشمن را ادامه دهید و به­هیچ­وجه تقاضای صلح آنها را نپذیرید!

در سورۀ مبارکۀ بقره می­فرماید:

وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِ [54]

«و با آنان بجنگيد تا فتنه‏اى [چون شرك، بت‏پرستى و حاكميّت كفّار] بر جاى نماند و دين فقط ويژه خدا باشد.»

و در سورۀ مبارکۀ انفال می­فرماید:

وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِ [55]

«و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه [شرك و سلب آزادى‏] برچيده شود، و دين (و پرستش) همه مخصوص خدا باشد!»

حال سؤال این است که اگر دشمن تقاضای صلح نمود، وظیفۀ ما چیست؟ آیا با او صلح کنیم؟ یا تقاضای او را رد نموده و همچنان با او بجنگیم؟ و اصلاً تا کجا باید جنگ را ادامه دهیم؟ چرا خداوند در بعضی موارد می­فرماید پیشنهاد صلح دشمن را قبول کن و جنگ را ادامه نده؛ اما در بعضی موارد می­فرماید تقاضای صلح دشمن را نادیده بگیر و جنگ را ادامه بده؟!

برای پاسخ به این سؤالات، باید معنا و مفهوم و نیز حدود و ثغور آیات مشخص شود و علاوه بر آن، باید معنای فتنه روشن گردد.

 

تأويل قرآن کار هر مفسری نيست!

تذکر این نکته هم لازم است که جایگاه تأویل قرآن، بعد از تفسیر قرآن قرار دارد؛ یعنی کسی می­تواند قرآن را تأویل نماید که به تفسیر قرآن، مسلط باشد. به عنوان مثال، دو آیۀ شریفۀ زیر را با هم مقایسه کنید:

وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِ [56]

وَ قَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَ يَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِ [57]

تفاوت بین این دو عبارت، تنها در کلمۀ كُلُّهُ می­باشد؛ آیۀ اول کلمۀ كُلُّهُ را ندارد، ولی آیۀ دوم دارد!

«تفسیر»، عبارت است از روشن شدن مفهوم آیات شریفه و بررسی حدود و ثغور آنها؛ یعنی باید روشن شود که وجود کلمۀ كُلُّهُ در آیۀ دوم و عدم ذکر آن در آیۀ اول، به چه نکاتی اشاره می­فرماید؟ و فرق بین مفهوم این دو آیه در چیست؟ و مجرای هر کدام از این آیات در کجاست؟

دستورالعملی که در آیۀ اول بیان شده، متفاوت از دستورالعملی است که در آیۀ دوم بیان شده است؛ به همین دلیل، مجرای دستورالعمل اول با مجرای دستورالعمل دوم فرق می­کند.

مفسر آن کسی است که اولاً می­فهمد فرق بین این دو عبارت در چیست؛ و ثانیاً می­داند مجرای دستورالعمل هر یک از این دو مورد در کجاست.

و اما «تأویل» عبارت است از بیان مصادیق آیات؛ به عبارت دیگر، تأویل یعنی به­دست­آوردن مصداق هر آیه.[30]

به این مثال توجه کنید:

امیرالمؤمنینعلیه‌السلام قبل از آغاز جنگ جمل، به یاران خویش فرمودند: اگر افرادی از سپاه مقابل، پا به فرار گذاشتند، آنها را نزنید![31] اما در جنگ صفین فرمودند: هر کدام از افراد دشمن که در حال فرار بود، او را بزنید!

این دو جریان، در ظاهر شبیه هم بوده و عنوان واحدی دارند، زیرا هر دو گروه، افرادی فتنه­گر بوده که در مقابل آن حضرت، شورش کرده بودند؛ ولی واقعیت آن است که این دو فتنه، با هم متفاوت هستند، و دستور امیرالمؤمنینعلیه‌السلام به دو شکل مختلف، بیانگر آن است که هر فتنه، موضوع مخصوص به خود را دارد و در نتیجه، حکم مخصوص به خود را می­طلبد.[32]

تأویل، یعنی بدانیم که هر کدام از آن دو برخورد، مصداق کدام آیه بوده و مجرای چه حکمی می­باشد.

در دعای ندبه نیز به این تأویل اشاره شده است:

«وَ يُقَاتِلُ‏ عَلَى‏ التَّأْوِيلِ وَ لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ»[58]، و طبق تأویل        می­جنگید و در راه خدا از سرزنش هیچ ­ملامت­گری باکی نداشت.

بنابراین تأویل قرآن، شأن هر مفسری نیست؛ بلکه آن مفسری می­تواند قرآن را تأویل نماید که مجتهد مطلق بوده و علاوه بر تفکر عمیق، دارای تقوای فردی و اجتماعی و نیز علم به زمان هم باشد.

از آنجایی که بحث پیرامون حدود جنگ و صلح، یک بحث مفصل و طولانی است، از آن می­گذریم و خوانندگان محترم را به تفاسیر موجود، ارجاع می­دهیم.[33]

 

نصرت الهی در گرو جهاد در راه خدا

روحیـۀ جهاد و مقاومت است که باعث پیروزی جبهـۀ حق خواهد شد؛ وگرنـه

خداوند هیچ قوم و ملتی را که ارادۀ جمعی بر تغییر نداشته باشند، یاری نخواهد کرد.

إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ [59]

«يقيناً خدا سرنوشت هيچ ملتى را [به سوى بلا، نكبت، شكست و شقاوت‏] تغيير نمى‏دهد تا آنكه آنان آنچه را [از صفات خوب و رفتار شايسته و پسنديده‏] در وجودشان قرار دارد به زشتى‏ها و گناه تغيير دهند.»

خداوند با سپاه آسمانی خویش، لشکر ابرهه را که برای نابودی کعبه آمده بودند، تارومار کرد و تمام آنان را به جهنم فرستاد تا برای همیشه روشن شود که خداوند، چگونه دین خود را یاری نموده و مقدسات را حمایت می­فرماید؛ اما همین کعبه، دو مرتبه توسط خود مسلمانان خراب شد و هیچ خبری از ابابیل و سپاه آسمانی خداوند نشد! [34]

پس این­گونه نیست که هر­کس بخواهد به دین و مقدسات لطمه­ای بزند، بلافاصله خداوند مداخلۀ مستقیم نماید! مداخلۀ مستقیم تنها در دو صورت انجام می­گیر­د:

الف: زمانی که دین، متولی نداشته باشد؛ یعنی کسی نباشد تا دین خداوند را یاری کند.

ب: زمانی که مؤمنین در جهت یاری دین، حرکت و تلاش داشته باشند.

يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَ يُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ [60]

«اى مؤمنان! اگر خدا را يارى كنيد، خدا هم شما را يارى مى‏كند و گام­هايتان را محكم و استوار مى‏سازد.»

حکومت امیرالمؤمنیـنعلیه‌السلام که امیر مؤمنـان بود، شکست خورد، زیـرا مؤمنیـن،

حرکت و تلاش لازم را نداشتند، و در نهایت، آن حضرت را به شهادت رساندند!

ما نیز اگر حرکت و تلاش جدی نداشته باشیم و به وظایف خود جامۀ عمل نپوشیم، حمایتی از جانب حق­تعالی نخواهد رسید، حتی اگر به سقوط نظام اسلامی بیانجامد!

پیام حق­تعالی بسیار واضح و روشن است و آن اینکه: اگر پای کار بودید و با تلاش و کوشش، حرکت کردید، شما را یاری خواهم کرد، وگرنه ساقط خواهید شد!

امام باقرعلیه‌السلام می­فرمایند:

«لَيْسَ بَيْنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرابَةٌ»[61]، میان خداوند و احدی، قوم و خویشی و قرابتی نیست!

بنابراین اگر تودۀ مردم، حکومت و دین خداوند را یاری نکنند، حکومت اسلامی ـ حتی اگر حکومت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام هم باشد ـ شکست خواهد خورد! به خاطر همین همراهی نکردن و یاری نرساندن امت بود که امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ترور شدند، امام حسنعلیه‌السلام شهید شدند و امام حسینعلیه‌السلام در کربلا به مسلخ رفتند!

گرچه آن بزرگواران، به وظایف الهی خویش عمل نموده و در مسیر نورانی خود، حرکت کردند؛ اما ننگ و ذلت این شکست­ها، برای امت و جامعۀ اسلامی باقی ماند.

در احوالات شاه سلطان حسین صفوی[35] آمده که نسبت به امور کشور، آنقدر بی‌تفاوت و بی‌اعتنا بود که در پاسخ به هر مسأله­ای که به او اطلاع می‌دادند، تنها به گفتن «یَخشی دور» بسنده می‌کرد![62]

یکی از معاصران وی در­این­باره سروده است:                      

آن ز دانـش تهـی، ز غفلـت پـر

شاه سلطان حسین یخشی دور

در زمان پادشاهی وی، ایران تازه به عنوان یک مملکت شیعه مطرح شده بود و افغانستان، به عنوان یکی از استان­های ایران به شمار می­رفت.

پس از آنکه حکومت ایران، مالیات زیادی برای افغانستان در نظر گرفت، محمود افغان پیغام فرستاد که این مقدار مالیات، زیاد است و ما قادر به پرداخت آن نیستیم! اما شاه سلطان حسین در جوابش گفت: باید بپردازید!

افغان­ها که توان پرداخت این مقدار مالیات را نداشته و فشار زیادی را متحمل شده بودند، تصمیم گرفتند برای اعتراض، به اصفهان ـ که پایتخت ایران بود ـ بیایند. محمود افغان به همراه گروهی از نظامیان افغان، حرکت کردند و هنگامی که به کرمان رسیدند، با یک اوضاع بی­سر و سامان روبه­رو شدند! ازاین­رو فرصت را غنیمت شمرده و با کرمانی­ها جنگیدند و آنجا را تصرف کردند.

به شاه سلطان حسین خبر دادند که محمود افغان با سپاهی آمده و کرمان را فتح کرده و والی آنجا را کشته است! شاه در پاسخ گفت: «محمود افغان غلط کرده! مگر کشور بی­صاحب است که می­خواهند آن را تصرف کنند؟ این مملکت، علی دارد! مگر می­توانند به این راحتی حریف ما شوند؟»

سپاه محمود افغان به مورچه­خورت اصفهان رسیده و آنجا را نیز تصرف کردند! وقتی خبر به شاه سلطان حسین رسید، باز هم همان عبارات را تکرار کرد!

بعد از اندک زمانی، خبر دادند که سپاه محمود افغان به پشت دروازه­های اصفهان رسیده است! سرانجام محمود افغان وارد اصفهان شد و قتل و کشتار و ویرانی­های زیادی به­جا گذاشت! شاه سلطان حسین هم با دو دست خود، تاج پادشاهی را بر سر محمود افغان نهاده و مملکت را تقدیم وی نمود و دخترش را نیز به

عقد او در آورد! [36]

این­گونه پندارها که ما بدون حرکت و تلاش بنشینیم و دست­روی­دست بگذاریم و انتظار داشته باشیم که خداوند از طریق اعجاز، ما را یاری برساند، وهم و باطل است؛ و اگر جامعه­ای حرکت و تلاش را کنار گذاشته و دست از یاری دین خدا و امام معصوم بردارد، مطمئن باشد که یاری خداوند نخواهد رسید، حتی اگر ولیّ کاملِ عرشی و فوق عرشی خداوند، سر از بدن مبارکش جدا شود و بدن مطهرش زیر سم اسبان برود!

بنابراین وقتی خداوند امر می­فرماید که با دشمنان، قتال کنید، اگر ما امر خداوند را کنار گذاشته و با دشمن نجنگیم، دراین­صورت یا ننگ ذلت و تسلیم­شدن در برابر دشمن را خواهیم پذیرفت، یا سقوط و کشته­شدن همراه با ننگ و خواری در انتظار ما خواهد بود.

 

اطاعت از کفار و منافقين ممنوع!

تنها جایی که خداوند، رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله را با تندی مورد خطاب قرار می­دهد، در سورۀ مبارکۀ احزاب است. جنگ احزاب را جنگ استیصال یا ریشه­کنی می­گویند؛ زیرا دشمنان اسلام با یکدیگر متحد شده بودند تا اسلام را ریشه­کن سازند.

در اولین آیه می­فرماید:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَ لَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا [63]

«اى پيامبر! بر تقواى الهى ثابت قدم و استوار باش، و از كافران و منافقان اطاعت مكن كه خدا همواره دانا و حكيم است.»

سپس در چند آیه بعد، می­فرماید:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَ جُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَ كَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا

۞ إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَ مِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَ إِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَ بَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠

۞ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَ زُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا ۞ وَ إِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَ رَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ۞ وَ إِذۡ قَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ يَٰٓأَهۡلَ يَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمۡ فَٱرۡجِعُواْۚ وَ يَسۡتَـٔۡذِنُ فَرِيقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوۡرَةٞ وَ مَا هِيَ بِعَوۡرَةٍۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارٗا

۞ وَ لَوۡ دُخِلَتۡ عَلَيۡهِم مِّنۡ أَقۡطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُواْ ٱلۡفِتۡنَةَ لَأٓتَوۡهَا وَ مَا تَلَبَّثُواْ بِهَآ إِلَّا يَسِيرٗا

[64]

«اى اهل ايمان! نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، هنگامى كه سپاهيانى [به قصد نابود كردنتان‏] به سوى شما آمدند، پس بادى [كوبنده‏] و لشكريانى كه آنها را نمى‏ديديد بر ضد آنان فرستاديم [تا آنان را در هم كوبيدند]؛ و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد، بيناست. ۞ زمانى كه از بالا و از پايين [لشكرگاه‏] تان به سويتان آمدند، و آن گاه كه ديده‏ها [از شدت ترس‏] خيره شد و جان‏ها به گلو رسيد، و به خدا آن گمان‏ها [ى ناروا] را [كه خود مى‏دانيد] مى‏برديد. ۞ آنجا بود كه مؤمنان مورد آزمايش قرار گرفتند و به تزلزل و اضطرابى سخت دچار شدند. ۞ و آن گاه كه منافقان و آنان كه در دل‏هايشان بيمارى [ضعف ايمان‏] بود، مى‏گفتند: خدا و پيامبرش جز به فريب ما را وعده [پيروزى‏] نداده‏اند! ۞ و آن گاه كه گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدينه! [ميدان نبرد] جاى درنگ و ماندن شما نيست، پس برگرديد. و گروهى از آنان از پيامبر اجازه [برگشتن‏] مى‏خواستند، و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بدون حفاظ است. در صورتى كه بدون حفاظ نبود، و آنان جز فرار را قصد نداشتند! ۞ و اگر از پيرامون خانه‏هايشان بر آنان حمله مى‏شد و از آنان بازگشت [به شرك و جنگ با مؤمنان‏] درخواست مى‏شد، آن را مى‏پذيرفتند و براى آن جز مدت كوتاهى [به اندازه تجهيز خود بر ضد مؤمنان‏] درنگ نمى‏كردند!!».

ماجرای جنگ احزاب از این قرار بود که یهودیان بنی­قریظه، با مسلمانان ­عهد بسته بودند که اگر کفار، قصد جنگ با مسلمین را داشتند، آنها هیچ مداخله­ای نکنند؛ اما از آنجایی که شنیدند تمام قبائل مکه متحد شده­اند تا اسلام را ریشه­کن سازند، گمان کردند که کار مسلمانان، تمام است؛ لذا عهد و پیمان خود را شکستند.

خبر پیمان­شکنی یهودیان بنی­قریظه فاش شد و معلوم گردید که این قبیله، به کفار و مشرکین قول داده­اند که به محض عبور آنان از خندق، ایشان نیز از سوی دیگر خندق و از پشت جبهه، به مسلمانان حمله خواهند کرد.

این خبر، روحیۀ بسیاری از مسلمانان مدینه را به شدت تضعیف کرد، زیرا از پشت­سر خود، از اذیت و آزار بنی­قریظه در امان نبودند، و از روبه­رو با سپاه انبوه مشرکان درگیر بودند، ازاین­رو دچار هراس زیادی شدند.

قرآن کریم، وحشت مسلمانان و بدگمانی آنان به وعده‌های خداوند را به­طور دقیق، وصف نموده است. این ترس به­گونه‌ای بود که مثلاً شخصی از منافقان مدینه به نام مُعَتِّب بن قُشَيْر گفت: «محمد به ما وعدۀ گشایش قصرهای کسری و قیصر روم      را می‌داد، و حال آنکه اکنون کسی برای قضای حاجت نیز جرأت بیرون رفتن ندارد!»[37]

یهودیان در بالای کوه می­نشستند و با اشرافی که بر شهر مدینه داشتند، به محض خروج ساکنین شهر از خانه­های خود، به سوی آنان تیراندازی می­کردند! [65]

در چنین فضای سختی که رعب و دلهره در دل مردم موج می­زد و دشمنان برای ریشه­کنی اسلام، با یکدیگر متحد شده بودند، مسلمانانی که ایمانشان سست و ضعیف بود، هم­نوا با منافقین مدینه، می­گفتند کار ما دیگر تمام است! ازاین­رو سه نفر از کفار قریش، همراه با سه نفر از اهل مدینه، نزد پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله آمده و عرض کردند: یا رسول الله! ما چیز زیادی از شما نمی­خواهیم؛ فقط قدری با دشمن، مدارا کنید! و در بعضی از روایات آمده که عرض کردند: حداقل، خویشتن­داری کنید و نسبت به       بت­های مشرکین، بدگویی نکنید! [38]

وقتی خبر این ملاقات در بین مردم پیچید، جامعۀ مدینه از این فضا استقبال کرده و می­گفتند: راست گفته­اند! اگر نسبت به بت­های آنها بدگویی نکنیم، مشکلی پیش نمی­آید! ما که امتحان خود را پس داده­ایم و دست از ایمان خویش برنمی­داریم!

در چنین شرایطی بود که آیات الهی نازل گشته و سیلی محکمی را به جامعۀ اسلامی نواخت!

شکی نیست که رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله سر سوزنی در برابر احزاب، کوتاه نیامده­اند، زیرا ایشان بر حق است و کمترین سرپیچی از اوامر الهی ندارند؛ بنابراین خداوند، عباراتِ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَ لَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ را گرچه خطاب به پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نازل فرمود؛ اما در حقیقت، مخاطب اصلی، جامعۀ رذل، بی­ثبات،           بی­همت و بی­عقل مدینه بود تا تکانی بخورند!

در آیات همین سوره، جریان شرک را مطرح نموده و می­فرماید منشأ همۀ این رفتارها، شرک است:

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ [66]

«خدا براى هيچ مردى در درونش دو قلب قرار نداده».

دستور قرآن به تشکيل بسيج مردمی

قرآن کریم به ما تذکر می­دهد که اگر در جنگ، صرفاً به نیروهای حقوق­بگیر و رسمی اکتفا کنید، حتماً شکست خواهید خورد! رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ارتش و سپاه       حقوق­­بگیر و رسمی نداشتند.

قرآن در دو مورد این مطلب را به پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله تذکر داده و به تشکیل بسیج مردمی امر فرموده است:

الف: در سورۀ مبارکۀ انفال می­فرماید:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَى ٱلۡقِتَالِۚ إِن يَكُن مِّنكُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ يَغۡلِبُواْ مِاْئَتَيۡنِۚ وَ إِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٞ يَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَفۡقَهُونَ [67]

«اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ برانگيز كه اگر از شما بيست نفر صابر باشند بر دويست نفر چيره مى‏شوند، و اگر از شما صد نفر [صابر] باشند بر هزار نفر از كافران چيره مى‏شوند؛ زيرا آنان گروهى هستند [كه حقايق توحيد و حالات ملكوتيّه را] نمى‏فهمند.»

ب: در سورۀ مبارکۀ نساء می­فرماید:

فَقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفۡسَكَۚ وَ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن يَكُفَّ بَأۡسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ وَ ٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا وَ أَشَدُّ تَنكِيلٗا [68]

«پس در راه خدا به جنگ برخيز. تو فقط به [وظايف و اعمال‏] خودت مكلّف مى‏باشى، و مؤمنان را [هم به جنگ با دشمن برانگيز و] تشويق كن؛ اميد است خدا آسيب و گزند كافران را [از تو و مؤمنان‏] بازدارد؛ و خداست كه صولت وقدرتش شديدتر، و عذاب و كيفرش سخت‏تر است.»‏

در این آیۀ شریفه، خداوند خطاب به رسول گرامی خود می­فرماید: ای رسول ما! تنها خودت مکلّف هستی که به جهاد و قتال با دشمن بروی؛ حتی اگر هیچ­کس به جهاد نیامد، خودت به تنهایی برو که پیروز خواهی شد! به مسلمانان نیز فقط انگیزه بده تا خودشان به سوی جهاد بیایند!

حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ در آیات فوق، بیانگر آن است که در جامعۀ اسلامی، باید نیروهای بسیج مردمی وجود داشته باشند؛ زیرا از جان گذشتن، سخت است و هر کسی به راحتی از جان خویش نمی­گذرد؛ کسی که شغل نظامی دارد و به شغل خود عادت کرده، چه­بسا در فشار و سختی­های جنگ، ناتوان گردد و از وظیفۀ خود سر باز زند؛ مگر اینکه تحریض و تشویق­های معنوی و فضای تقویت ایمان در وی به­طور مداوم برقرار باشد.

البته شرایط کنونی جامعۀ ما به­گونه­ای است که باید در کنار نیروهای بسیج مردمی، ارتش و سپاه و نیروهای نظامی هم وجود داشته باشند، و چه­بسا همین مسأله، از مصادیق آمادگی قوا در برابر جبهۀ باطل می­باشد؛ اما آن نیروی اساسی که پشتوانۀ این حرکت­ها و پشتوانۀ رهبری جامعۀ اسلامی است، همان نیروهای بسیج مردمی و تودۀ مردم است؛ یعنی باید از جانب عموم مردم، حرکت، خیزش و آگاهی صورت پذیرد تا حکومت بتواند پایدار بماند.

اگر حکومت کاری نکند، و مردم نیز سرگرم زندگی روزمرۀ خود شده و پشت رهبر جامعه را خالی بگذارند، حتی اگر امیرالمؤمنینعلیه‌السلام هم رهبر باشند، شکست چنین جامعه­ای قطعی است.

در سـال 38 هجرى، وقتى خبر تهاجم سربازان معاويه به شهـر انبـار و سستـى

مردم، به آن حضرت ابلاغ شد، خطبه­ای ایراد فرمودند که در بخشی از آن خطبه      می­فرمایند:

«يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ... وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاع‏»[69]

اى مردنمايان نامرد! اى كودک­صفتان بى­خرد كه عقل‏هاى شما به عروسان پرده­نشين شباهت دارد! چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى‏ديدم و هرگز نمى‏شناختم! به خدا قسم شناسايى شما جز پشيمانى حاصلى نداشت، و اندوهى   غم­بار سرانجام آن شد. خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پرخون، و سينه‏ام از خشم شما مالامال است! كاسه‏هاى غم و اندوه را، جرعه­جرعه به من نوشانديد، و با نافرمانى و ذلت­پذيرى، رأى و تدبير مرا تباه كرديد... كسی كه فرمانش را اجرا      نمی­كنند، رأی و تدبیرى نخواهد داشت! [70]

 

ملزومات بسیج مردمی

پس از تشکیل بسیج مردمی، پیگیری و اجرای چند برنامه، لازم است:

 

(1) تقويت بنيۀ معنوی رزمندگان

گام اول، گسترش معنویت در میان نیروهای رزمنده و بسیج مردمی است؛ یعنی باید اعتقاد آنان به توحیـد را به­گونه­ای تقویت نمود که با تمام وجـود باور داشتـه

باشند که همۀ امور عالم، به­دست خداوند است و بس!

خداوند در موارد متعددی از قرآن کریم، به این موضوع مهم و اساسی اشاره می­فرماید؛ از جمله در همین آیۀ شریفۀ مورد بحث، که در قسمت پایانی آن می‌فرماید: وَ ٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا وَ أَشَدُّ تَنكِيلٗا [71]، خداوند با این عبارت می­خواهد بفهماند که پیروزکننده و شکست‌دهندۀ حقیقی، خداوند است، و حضور مجاهدین، صرفاً زمینۀ شکست و پیروزی را فراهم می‌سازد؛ به عبارت دیگر می­خواهد بفهماند که پیروزی، تابع امر خداوند است، و امر خداوند بر اساس لیاقت افراد جاری خواهد شد؛ و لیاقت افراد، در اثر ایمان، توکل و توحید شکل خواهد گرفت؛ پس نه کمیِ تعداد، شما را ناامید کند و نه بسیاریِ تعداد، مغرورتان سازد.

یکی دیگر از مواردی که خداوند به لزوم توجه به معنویت و حقیقت توحید اشاره می­فرماید، در ضمن تشریح آیات مربوط به جنگ بدر است.

 

توحید عملی در جنگ بدر

خداوند در جنگ بدر، با چند معجزه، به یاری سپاه اسلام آمد تا توحید را به­صورت عملی به مسلمانان نشان داده و به همه بفهماند که همۀ امور به دست خداوند است. از آنجایی که این مسأله، یک مسألۀ بسیار مهمی است، بنابراین باید فضای جنگ بدر را قدری توضیح دهیم.

 

انگیزۀ صحابه از شرکت در جنگ بدر

رسول اکـرمصلی‌الله‌علیه‌وآله قبل از جنگ بـدر، مسلمانـان را سرشمـاری نمودنـد. تعـداد

مسلمین، حدود پانصد نفر بود که از این تعداد، حدود دویست نفر منافق، و بقیۀ آنها افرادی ضعیف­الایمان بودند و رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله را آن­گونه که باید قبول داشته باشند، قبول نداشتند![72] [39] البته در بین آنها افراد انگشت­شماری هم بودند که ایمان بسیار محکم و استواری داشتند، ولی تعداد آنها بسیار اندک بود.

بنابراین نباید گمان کنیم که افراد حاضر در جنگ بدر، افراد قوی­الایمان و مطیع محض پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله و انسان­های ازنفس­گذشته­ای بودند! روایاتی هم که به تعریف و تمجید افراد حاضر در جنگ بدر اشاره دارد،[40] ناشی از تحریفات و دستبردهای عامه می­باشد، زیرا آنها جایگاه صحابه را خیلی بالا برده­اند در حالی که تاریخ، خلاف آن را گواهی می­دهد؛ شاهد آن نیز بحث سقیفه است.

رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله بارها ولایت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام را اعلام و تأکید فرموده بودند؛ پس آن صحابۀ جلیل القدری که مورد تعریف و تمجید عامه قرار گرفته­اند، و در روز عید غدیر خم، ندای «بَخْ بَخْ لَكَ يَا عَلِيُّ»[41] سر می­دادند، چرا ولایت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام را انکار کردند؟ حتی در مراسم دفن جسم پاک و مطهر رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله شرکت نکردند تا مبادا از خلافت و ریاست بی­نصیب بمانند! [73] بی­جهت نیست که اهل­البیتعلیهم‌السلام فرموده­اند: مردم بعد از پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌وآله مرتد شدند غیر از سه یا چهار یا هفت نفر!

 واقعیت آن است که در ماجرای جنگ بدر، مسلمانان اصلاً به قصد جنگ با کفار و مشرکین نیامده بودند!

ماجرای جنگ بدر از این قرار بود که:

مهاجرین وقتی از شهر مکه فرار کردند، نمی­توانستند اموال­شان را با خود ببرند؛ ازاین­رو مشرکین مکه، تمام اموال آنها را به­طور کامل، مصادره کردند.[74] با جمع­آوری همۀ آن اموال، پول خیلی زیادی به دست آمد. ابوسفیان که بزرگ مکه بود، با این ثروت زیاد، برای تجارت به سمت شام حرکت کرد.

از این طرف، به مهاجرین خبر رسید که اموال شما در یک کاروان تجاری قرار دارد که به نزدیک مدینه رسیده­اند؛ آنها نیز به قصد برگرداندن اموال خود، از مدینه بیرون رفته و به سوی کاروان ابوسفیان به راه افتادند.

بنابراین انگیزۀ آنها، حمله به کاروان تجاری و به­دست­آوردن مال و اموال­شان بود، نه اینکه به قصد جهاد و قتال با کفار و مشرکین رفته باشند! [75]

منافقین مدینه، به کفار قریش خبر دادند که گروهی از مسلمانان، قصد حمله به کاروان تجاری شما دارند و می­خواهند اموال شما را غارت کنند. ابوسفیان نیز با شنیدن این خبر، مسیر کاروان را به سمت دریای سرخ تغییر داد.

ابوجهل نیز با تعداد زیادی از سران کفر و شرک به همراه هزار نفر جنگجوی نظامی و حرفه­ای، خود را

به نزدیکی مدینه رساندند؛ در نتیجه، مسلمانان گیر افتادند و راه برگشتی نداشتند.[76]

قرآن دراین­باره می­فرماید:

كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ

[77]

«همان گونه كه پروردگارت تو را به درستى و راستى از خانه‏ات [به سوى جنگ بدر] بيرون آورد و گروهى ازمؤمنان [از رفتن به جنگ‏] ناخشنود بودند [همان گونه گروهى از آنان از كيفيتِ تقسيمِ غنايم جنگى ناخشنودند.]»

می­فرماید: گروهی از مؤمنین از این حکم پروردگار، کراهت داشتند! این است شرح حال افرادی که همراه با پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در جنگ بدر حاضر شدند!

در آیۀ بعد می­فرماید:

يُجَٰدِلُونَكَ فِي ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ وَ هُمۡ يَنظُرُونَ [78]

«پس از آنكه حق [بودنِ انگيزه‏هاى رفتنت به جنگ بدر] روشن شد با تو در اين حـقّ [روشن و آشكـار] مجادله و ستيـزه مى‏كنند [تا رأى خود را در ترك جنـگ به

عنوان اينكه جنگى نابرابر است، تحميل كنند؛ چنان از شركت در جنگ ترسيده بودند]

كه گويا به سوى مرگ رانده مى‏شوند و آن را با چشم خود مى‏بينند!!»

خداوند در این آیۀ شریفه می­فرماید: بعد از آنکه حق را برای آنها روشن ساختی و درست و غلط را برایشان تبیین نمودی، همچنان با تو جرّ و بحث می­کنند که چرا باید این کار را انجام دهیم؟ مگر ما از عهدۀ این جنگ برمی­آییم؟

با دیدن سپاه دشمن، گویا خودشان را در قتلگاه می­بینند! و در حالی که هنوز جنگی برپا نشده، به یکدیگر می­گویند: معلوم است که در این جنگ نابرابر، کشته خواهیم شد! اصلاً ما باید خود را از مردگان محسوب کنیم!

این اعتراض مسلمانان به رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، شبیه اعتراض بنی­اسرائیل به حضرت موسیعلیه‌السلام است.

بنی­اسرائیل به امر حضرت موسیعلیه‌السلام شبانه از مصر خارج شدند؛ فرعونیان وقتی از این ماجرا مطلع گشتند، به­سرعت به تعقیب بنی­اسرائیل پرداختند. هنگامی که   بنی­اسرائیل، سپاه جرّار فرعون را در پشت سر خود، و دریا را در پیش روی خود دیدند، گفتند: موسی! ما را بیچاره کردی! دیدی ما را به کشتن دادی! دیدی مُردیم!

تعبیر قرآن خیلی عجیب است، می­فرماید:

فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ[79]

«چون آن دو گروه يكديگر را ديدند، اصحاب موسى گفتند: حتماً ما به چنگ آنان خواهيم افتاد.»

بنی­اسرائیل با سه تأکید در جملۀ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ، گفتند: به حق و حقیقت قسم که الان در چنگال فرعون هستیم و باید از هم­اکنون خود را تکه­تکه بدانیم!

حضرت موسیعلیه‌السلام نیز در پاسخ آنها، با چهار تأکید فرمودند: ابداً چنین چیزی نیست! بی­شک خداوند ما را نجات خواهد داد!

قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ

[80]

«موسى گفت: اين چنين نيست، بى‏ترديد پروردگارم با من است، و به زودى مرا هدايت خواهد كرد.»

مسلمانان نیز با دیدن سپاه مکه گفتند: از هم­اکنون باید خود را جزء اموات حساب کنیم! این در حالی است که خداوند به آنها وعدۀ پیروزی داده بود:

وَ إِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ وَ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَ يَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ

[81]

«و [ياد كنيد] هنگامى را كه خدا پيروزى بر يكى ازدو گروه [سپاه دشمن يا كاروان تجارتى قريش‏] را به شما وعده داد، و شما دوست داشتيد بر كاروان تجارتى قريش دست يابيد، ولى خدا مى‏خواست پيروزى در ميدان جنگ را با فرمان نافذى [كه داير بر پيروزى مؤمنان و شكست دشمنان جارى ساخته بود] تحقّق دهد و ريشه كافران را قطع كند.»

آری، خداوند وعده داده بود که بر یکی از آن دو گروه ـ یا کاروان تجاری و یا مبارزان قهار ـ پیروز خواهید شد: وَ إِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ.

ولی شما راحت­طلب بودید و می­خواستید بدون درگیری با جنگجویان دشمن، صاحب مال و اموال شوید! وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ.

تصاحب کاروان تجاری خیلی راحت و پرمنفعت بود، زیرا اولاً جنگجو نداشتند و نیازی به درگیری نبود؛ ثانیاً پر از ثروت و مال و اموال بود! اما رویارویی         با سپـاه مجهز دشمـن، با درگیری و قتـال و کشته­شدن همراه بود؛ ازاین­رو، مسلمانـان

دوست داشتند با کاروان تجاری روبه­رو شوند نه با جنگجویان سپاه دشمن؛ اما خواست و ارادۀ خداوند چیز دیگری بود:

وَ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَ يَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ، خداوند اراده فرموده بود که کفر و شرک، از بیخ و بن کنده شود.

شما به دنبال هوای نفس خود هستید؛ اما خداوند با این کار، می­خواهد که حق، احقاق شود و باطل، ابطال گردد:

لِيُحِقَّ ٱلۡحَقَّ وَ يُبۡطِلَ ٱلۡبَٰطِلَ وَ لَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ

[82]

«تا حق را ثابت [و پابرجا و استوار نمايد] وباطل را نابود سازد، هر چند مجرمان خوش نداشته باشند.»

حال تصور کنید مسلمانانی را که نه به قصد جنگ، بلکه به قصد تصاحب اموال کاروان تجاری قریش از مدینه بیرون آمده­اند ولی اکنون با یک سپاه مجهز مواجه

شده­اند، با حساب و کتاب­های ظاهری، پیروزی با کدام گروه است؟

برای تصویر بهتر از شرایط جنگ بدر، به تفاوت­های دو گروه، توجه کنید:

1ـ تعداد مسلمین، سیصدوسیزده نفر بود؛ اما تعداد سپاه دشمن، حدود هزار نفر بود؛ و در بعضی از نقل­ها، هزارودویست­وپنجاه نفر و حتی تا سه­هزار نفر هم گزارش شده است.[83]

2ـ مسلمانان، عده­ای تهی­دست و ناکار­آزمودۀ جنگی بودند، به­طوری که در بین آنان، کمتر از ده نفر مرد جنگی حضور داشت؛ اما سپاه دشمن، دارای صدها مرد قوی و کارآزمودۀ جنگی بود!

3ـ سپاه اسلام، فقط یک اسب، شش سپر و بین هشت تا پانزده شمشیر داشتند؛

و حتی در برخی از نقل­ها آمده که برخی از مسلمانان، تنها با یک چوب آمده بودند! اما سپاه دشمن، شمشیرها و سپرهای فراوان، حدود دویست اسب و تسلیحات جنگی بسیار زیادی داشت! [84]

4ـ در اردوگاه مسلمین، نانی برای خوردن پیدا نمی­شد؛ اما بر اساس      گزارش­های تاریخی، در سپاه دشمن، روزانه ده شتر ذبح نموده و کباب می­کردند و به لشکریان می­دادند! [85]

در چنین شرایطی و باتوجه به اینکه هنوز حقیقت توحید در جان مسلمانان شکوفا نشده و کار را به دست امکانات و نفرات می­بینند، خداوند با معجزات و امدادهای غیبی، سپاه اسلام را یاری فرمود تا به شکل عملی، حقیقت توحید را به آنان نشان داده و به همۀ مسلمانان در تمام قرون و اعصار بفهماند که کار، فقط­وفقط به دست خداوند است.

وَ كَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ [86]

می­فرماید: برای جنگ، خداوند کفایت می­کند و چیز دیگری لازم نیست! کدام­یک از ما چنین توحیدی داریم؟ آیا این حقیقت را باور داریم؟

معجزات جنگ بدر، صرفاً برای پیروزی مسلمانان نبود، بلکه برای نجات ایشان از شرک، و وصول آنها به حقیقت توحید بود.

 

معجزات الهی در جنگ بدر

در قرآن و روایات، معجزات و امدادهای الهی در جنگ بدر، بیان شده است که به بعضی از آنها اشاره می­کنیم:

 

الف) امداد ملائکه

خداوند در ادامۀ آیات مورد بحث در سورۀ مبارکۀ انفال می­فرماید:

إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ [87]

«[ياد كنيد] هنگامى را كه [در حال مشاهده دشمنِ تا دندان مسلح با دعا و زارى‏] از پروردگارتان يارى خواستيد، و او درخواست شما را اجابت كرد كه من مسلماً

شما را با هزار فرشته كه پى­درپى نازل مى‏شوند، يارى مى‏دهم.»

در سورۀ مبارکۀ آل­عمران نیز دربارۀ امداد ملائکه در جنگ بدر می­فرماید:

إِذۡ تَقُولُ لِلۡمُؤۡمِنِينَ أَلَن يَكۡفِيَكُمۡ أَن يُمِدَّكُمۡ رَبُّكُم بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُنزَلِينَ [88]

«آن هنگام كه به مؤمنان مى‏گفتى: آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان به سه هزار فرشته نازل شده شما را يارى دهد؟»

و در آیۀ بعد می­فرماید:

بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَ تَتَّقُواْ وَ يَأۡتُوكُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا يُمۡدِدۡكُمۡ رَبُّكُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ [89]

«آرى، اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزكارى كنيد و دشمنان در همين لحظه، جوشان و خروشان بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشان‏دار يارى مى‏دهد.»

بنابراین، یکی از امدادهای الهی در جنگ بدر، نزول ملائکه بود که خداوند با سه تعبیر مختلف، از آن یاد فرمود:

اول: بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ، هزار ملک منظم و پشت سرهم!

دوم: بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُنزَلِينَ، سه هزار ملک نازل شده!

سوم: بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ، پنج هزار ملک نشان­دار!

هر کدام از صفاتی که خداوند برای ملائکه ذکر می­فرماید، صفات خاصی است و هر کدام از آنها معنای خاصی دارد که از بیان آن صرف نظر می­کنیم.

خداوند در سورۀ مبارکۀ انفال، پس از ذکر امداد ملائکه، بلافاصله در آیۀ بعد تذکر مهمی را بیان نموده و می­فرماید: توجه داشته باشيد كه نزول ملائکه برای يارى شما، تنها به منظور تشويق و بشارت و اطمينان خاطر و تقويت روحيۀ شما بود، وگرنه نصرت و پيروزى فقط­وفقط از ناحيۀ خداوند است:

وَ مَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ وَ لِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُكُمۡۚ وَ مَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ [90]

«و خدا آن [وعده يارى‏] را فقط مژده و نويدى براى شما قرار داد و نيز براى آنكه دل‏هايتان به سبب آن آرامش يابد؛ و گرنه پيروزى فقط از سوى خداست؛ زيرا خدا تواناى شكست‏ناپذير و حكيم است.»

در سورۀ مبارکۀ آل­عمران نیز دقیقاً همین تذکر مهم را مطرح نموده و پس از بیان

امداد ملائکه، بلافاصله می­فرماید:

وَ مَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ لَكُمۡ وَ لِتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِۦۗ وَ مَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ ۞ لِيَقۡطَعَ طَرَفٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡ يَكۡبِتَهُمۡ فَيَنقَلِبُواْ خَآئِبِينَ

[91]

«و خدا وعده [يارى و پيروزى‏] را جز بشارتى براى شما و براى آنكه دل‏هايتان به آن آرامش يابد قرار نداد؛ و يارى و نصرت جز از سوى خداى تواناى شكست‏ناپذير و حكيم نيست. ۞ تا برخى از كافران را [از ريشه و بن‏] نابود كند، يا آنان را خوار و ذليل سازد، تا نوميد بازگردند.»

می­فرماید: دقت داشته باشید که نزول ملائکه جهت امداد شما، تنها به خاطر بشارت و اطمینان خاطر شمـا و نیز به منظـور تضعیف و تحقیـر و ریشه­کنی دشمنـان

شما بود، وگرنه نصرت و پيروزى فقط و فقط از ناحيۀ خداوند عزیز و حکیم است.

 

ب) تصرف در بینایی مسلمانان و کفار

یکی دیگر از معجزاتی که خداوند در قرآن اشاره نموده، تصرف در بینایی مسلمانان و کفار است؛ در سورۀ مبارکۀ انفال می­فرماید:

وَ إِذۡ يُرِيكُمُوهُمۡ إِذِ ٱلۡتَقَيۡتُمۡ فِيٓ أَعۡيُنِكُمۡ قَلِيلٗا وَ يُقَلِّلُكُمۡ فِيٓ أَعۡيُنِهِمۡ لِيَقۡضِيَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا كَانَ مَفۡعُولٗاۗ وَ إِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ [92]

«و [ياد كنيد] هنگامى را كه در جنگ بدر باهم برخورد كرديد، دشمن را در چشم شما اندك نشان داد، و شما را نيز در چشم آنان اندك نشان داد [اگر چه در گرما گرم جنگ، شما را در نظر آنان بسيار و آنان را در نظـر شما اندك نشـان داد] تا خداوند

پيروزى شما و شكست آنان را كه [بر اساس اراده‏اش‏] انجام شدنى بود، تحقّق دهد؛ و همه كارها به سوى خدا بازگردانده مى‏شود.»

خداوند خطاب به مسلمانان می­فرماید: در جنگ بدر، دشمن را در چشم شما کم نشان دادم؛ یعنی در بینایی شما تصرف کردم به­طوری که هزار نفر را صد نفر دیدید و گمان کردید که تعداد افراد دشمن، اندک است! ازاین­رو تشجیع شده و پا به میدان نبرد نهادید.

در بعضى از روايات آمده كه يكى از مسلمانان مى‏گويد: قبل از جنگ بدر به ديگرى گفتم: آيا فكر مى‏كنى، كفار هفتاد نفر باشند؟ او در پاسخ گفت: گمان مى‏كنم صد نفرند! ولى هنگامى كه در جنگ پيروز شده و اسيران فراوانى از آنها گرفتيم به ما خبر دادند كه نیروهای دشمن، هزار نفر بودند! [93]

اگر این معجزه رخ نمی­داد و مسلمانان، تعداد واقعی دشمن را می­دیدند،      چه­بسا پا به فرار می­گذاشتند، همان­گونه که در جنگ احد پا به فرار گذاشتند، در حالی که در جنگ احد، هم به لحاظ تعداد و هم به لحاظ امکانات، قوی­تر از جنگ بدر بودند!

از طرفی، شما را نیز در چشم دشمن، کم نشان دادم؛ یعنی در بینایی آنها نیز تصرف کردم به­طوری که سیصد نفر را سی نفر دیدند! وقتی هزار جنگجوی حرفه­ای، سی نفر آدم معمولی و بدون سلاح را ببینند، خیالشان آسوده می­شود که به راحتی می­توانند با آن سی نفر بجنگند و همۀ آنها را نابود کنند! به همین دلیل، تمام توان خود را به میدان نیاوردند.[94]

در روایات آمده كه ابوجهل با دیدن لشکر مسلمین گفت: «إنّ محمّداً و أصحابَه أَكلَة جزور»[95]، محمد و يارانش فقط به اندازۀ يک خوراک شترند! نیازی به حضور ما در میدان نبرد نیست، همین بردگان ما در ظرف چند ساعت، كار آنها را يکسره خواهند كرد!

به واسطۀ این معجزه و امداد الهی، دشمنان تا دندان مسلح، سپاه اسلام را اندک و ضعیف پنداشتند و در نتیجه، مغرور شده و در جنگ­آوری کوتاه آمده و تمام توان خود را به کار نبستند، زیرا مسلمانان را عددی نمی­دیدند تا بخواهند با آنها بجنگند! و از آن طرف، مسلمانان، انبوه لشکر دشمن را کم دیدند و تعداد نیروهای دشمن در نظرشان، کم جلوه نمود، و در نتیجه، تشویق و تشجیع شده و به پيروزى نهايى اميدوار و دلگرم گشتند و با روحيۀ تازه‏اى در برابر دشمن، صف­آرایی نمودند.

در پایان آیۀ شریفه، دوباره تذکر داده و می­فرماید: وَ إِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ؛ نه فقط پیروزی در جنگ بدر، بلکه تمام كارها و همه­چيز در اين عالم، فقط­وفقط به­دست خداوند است و به حق­تعالی برمی­گردد و ارادۀ او در همه­چيز نافذ است.

این اعجاز الهی در مورد تصرف در بینایی کفار و مشرکین (یعنی کم­جلوه­نمودن سپاه اسلام در چشم مشرکین)، مربوط به قبل از آغاز نبرد می­باشد؛ و این اعجاز، به همینجا ختم نشد، بلکه وقتی دو لشکر وارد کارزار شده و به جنگ با یکدیگر پرداختند، دوباره خداوند در بینایی کفار و مشرکین تصرف نمود؛ منتها این­بار برخلاف دفعۀ قبل، تعداد نیروهای سپاه اسلام را در نظر آنها بسیار زیاد و دو برابر وانمود کرد، به­طوری که گمان کردند تعداد مسلمانان، به­اندازۀ تعداد خودشان است! همین موضوع باعث شد که رعب و وحشت، تمام وجـود آنها را فـرا گرفت و در نتيجه، عـزم و ارادۀ

آنان سست گشته و شكست خوردند.

در سورۀ مبارکۀ آل­عمران به این جریان اشاره نموده و می­فرماید:

قَدۡ كَانَ لَكُمۡ ءَايَةٞ فِي فِئَتَيۡنِ ٱلۡتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَ أُخۡرَىٰ كَافِرَةٞ يَرَوۡنَهُم مِّثۡلَيۡهِمۡ رَأۡيَ ٱلۡعَيۡنِۚ وَ ٱللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصۡرِهِۦ مَن يَشَآءُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ

[96]

«تحقيقاً براى شما در دو گروهى كه [در جنگ بدر] با هم رو به رو شدند، نشانه‏اى [از قدرت خدا و حقّانيّت نبوّت پيامبر] بود، گروهى در راه خدا مى‏جنگيدند، و گروه ديگر كافر بودند، كه اهل ايمان را به چشم خويش دو برابر مى‏ديدند [به همين خاطر شكست خوردند] و خدا هر كه را بخواهد با يارى خود تأييد مى‏كند؛ مسلماً در اين [واقعيت‏] عبرتى براى دارندگان بصيرت است.»

خلاصه اینکه خداوند در جنگ بدر، قبل از آغاز جنگ، مؤمنين را در ديدگان مشركين، اندک نشان داد تا با جرأت به مؤمنين حمله‏ور شوند و از ترس، پشت به جنگ نكنند؛ اما بعد از آغاز جنگ، مؤمنين را در نظر مشركين، بسيار زياد نشان داد تا از ترس، پا به فرار گذاشته و شكست بخورند. بنابراین آیۀ سورۀ انفال، ناظر به قبل از آغاز جنگ، و آیۀ سورۀ آل­عمران، ناظر به بعد از شروع نبرد می­باشد.[97] [42]

 

ج) کم­سو نمودن دیدگان کفار

معجزۀ دیگری که توسط پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در ابتدای جنگ بدر رخ داد، این بود که آن حضرت، مقداری خاک از روی زمین برداشتند و به سمت سپاه کفر پاشیدند و فرمودند: «شاهَتِ الْوُجُوه»[98]، چهره­هایتان سیاه و زشت باد! این خاک به امر خداوند

و به وساطت جبرئیل به چشم همۀ اینها فرو رفت، به­طوری که نمی­توانستند به خوبی ببینند! [99]

 

جنگ بدر، درس عملی «توحید» بود

خداوند با این معجزات و امدادهای غیبی، حقیقت توحید را به­صورت عملی به همۀ مسلمانان در تمام اعصار و قرون نشان داد تا به همگان بفهماند که در این عالم، همۀ کارها به­دست خداوند است؛ ازاین­رو در خلال آیات جنگ بدر به این حقیقت اشاره نموده و می­فرماید: هدف از این جنگ، رساندن شما به توحید بود.

فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَ مَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ[100]  

«[به كشتن دشمنان بر خود مباليد] شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كشت. [اى پيامبر!] هنگامى كه به سوى دشمنان تير پرتاب كردى، تو پرتاب نكردى، بلكه خدا پرتاب كرد [تا آنان را هلاك كند]»

خداوند می­فرماید: من بودم که دشمنان را کشتم نه شما! من بودم که تیر انداختم نه شما! من آب را از آسمان برای شما نازل کردم نه شما! و...؛ همۀ این کارها، و بلکه تمام کارهایی که در عالم رخ می­دهد، کار من است نه کار شما!

بنابراین حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَى ٱلۡقِتَالِ یعنی برای جهاد و قتال با دشمنان دین، به تربیت نیروهای مسلمانِ موحّد نیاز داریم؛ نیروهای مؤمنی که شوق لقاء خداوند را داشته باشند و ولیّ خدا شوند و از کشته­شدن نهراسند، چرا که خداوند می­فرماید اگر کسی ولیّ خدا شود، مشتاق مرگ خواهد شد:

قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ هَادُوٓاْ إِن زَعَمۡتُمۡ أَنَّكُمۡ أَوۡلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ

[101]

«بگو: اى يهوديان! اگر گمان مى‏كنيد كه فقط شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگوييد [چون دوستان خدا براى رسيدن به لقاء او مشتاق مرگ هستند.]»

بنابراین میزان معنویت­زایی و دمیدن روحیۀ الهی و شوق لقاء خداوند در مجاهدین راه خدا، باید چند برابر دیگران باشد؛ ازاین­رو لازم است که مسؤولان عقیدتی به­طور مداوم این ­کار را انجام دهند تا هر کدام از نیروهای بسیجی و نظامی، تبدیل به چراغ­های معنویت شده و از این جهت، در میان اقوام و خویشان و دوستان خود از همه بالاتر باشند. نیروهایی که در جهت معنویت رشد نکرده و در سطح افراد عادی باشند، به درد جهاد نخواهند خورد!

نیروهای بسیجی و نظامی، باید مشتاق لقاء خداوند باشند که اگر این­گونه شد، هر یک نفر از آنان بر ده نفر از افراد دشمن، غلبه خواهد کرد؛ همان­گونه که خداوند وعده داده و می­فرماید:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَى ٱلۡقِتَالِۚ إِن يَكُن مِّنكُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ يَغۡلِبُواْ مِاْئَتَيۡنِۚ وَ إِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٞ يَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَفۡقَهُونَ [102]

«اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ برانگيز كه اگر از شما بيست نفر صابر باشند بر دويست نفر چيره مى‏شوند، و اگر از شما صد نفر [صابر] باشند بر هزار نفر از كافران چيره مى‏شوند؛ زيرا آنان گروهى هستند [كه حقايق توحيد و حالات ملكوتيّه را] نمى‏فهمند.»

بنابراین مهم­ترین نهاد در نیروهای مسلح، باید نهادهای معرفت­افزا و   معنویت­افزا باشد، و بیشترین هزینه نیز باید در این راستا انجام گیرد.

در کنار نیروهای نظامی ـ که باید معنویت در آنها اولویت داشته باشد ـ لازم است بسیج مردمی نیز از بین مردمِ مؤمن، آماده و عاشق لقاء خدا نیز شکل بگیرند تا بتوانند در مقابل دشمن بجنگند؛ اما اگر نیروهای نظامی و بسیج مردمی در زمینۀ معنویت، رشد نکنند و عاشق لقاء خدا نباشند، دچار ترس و دلهره و شکست خواهند شد.

خداوند این تذکر را در جریان نبرد طالوت و جالوت اشاره نموده است.

بنی­اسرائیل در آستانۀ جنگی قرار داشتند و حضرت طالوتعلیه‌السلام ، برای فرماندهی

لشکرشان انتخاب شد. وقتی به چشمه­ای رسیدند، حضرت طالوتعلیه‌السلام فرمود: ابتلاء شما در این موقعیت آن است که از این نهر آب، ننوشید؛ و اگر کسی از آن بنوشد، از من نیست مگر اینکه فقط به اندازۀ یک کف دست بنوشد!

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَ مَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَ ٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ [103]

«پس زمانى كه طالوت با سپاهيان [براى جنگ با دشمن از شهر] بيرون رفت، گفت: بى‏ترديد خدا شما را به وسيله نهر آبى آزمايش مى‏كند؛ پس هر كه [به هنگام تشنگى‏] از آن [سير] بنوشد، از من نيست و هر كه از آن نخورد، از من است، مگر كسى كه با دستش كفى آب برگيرد [كه او نه از من است و نه مردود از سپاه‏]. پس جز اندكى از آنان همگى از آن نوشيدند. و زمانى كه او و كسانى كه با او ايمان آورده بودند از نهر گذشتند، [گروهى از آنان‏] گفتند: ما را امروز قدرت مقابله با جالوت و سپاهيانش نيست. ولى كسانى كه يقين داشتند كه ديداركننده خدايند، گفتند: چه بسا گروه اندكى كه به توفيق خدا بر گروه بسيارى پيروز شدند، و خدا باشكيبايان است.»

بر خلاف نظر عده­ای که معتقدند این آیۀ شریفه، لشکریان حضرت طالوتعلیه‌السلام را به دو گروه تقسیم نموده است (یک گروه افرادی که بیش از یک کف دست، آب نوشیدند؛ و گروه دوم افرادی که از آب ننوشیدند مگر به اندازۀ یک کف دست)،                ما معتقدیم که این آیـۀ شریفـه، لشکریـان حضرت طالـوتعلیه‌السلام را به سـه گروه تقسیـم             

می­فرماید:

گروه اول: افرادی که بیش از یک کف دست، آب نوشیده و سیراب شدند.

گروه دوم: افرادی که به حداقل اکتفا نموده و فقط به اندازۀ یک کف دست آب نوشیدند.

گروه سوم: افرادی که اصلاً آب ننوشیدند.[104]

اکثر رزمندگان سپاه حضرت طالوتعلیه‌السلام از همان دستۀ اول بودند!

بر اساس روایات[43] تنها سیصدوسیزده نفر از آنان به حرف حضرت طالوتعلیه‌السلام گوش فرا دادند؛ از این تعداد، عده­ای فقط به همان اندازۀ یک کف دست که مجاز بود، آب نوشیدند، ولی عده­ای هم بودند که اصلاً آب ننوشیدند.

هنگامی که سپاه حضرت طالوتعلیه‌السلام از آن چشمۀ آب گذر نموده و با لشکر جالوت، روبه­رو شد، آن عده­ای که فقط به اندازۀ یک کف دست آب نوشیده بودند، گفتند: ما نمی­توانیم در برابر جالوت و سپاه او بایستیم!

کسانی این سخن را گفتند که در رکاب وصی پیامبر خود، به جهاد فی سبیل الله رفته و تنها یک جرعه آب نوشیده بودند!

نگفتند: «لا نَغلِبُ عَلیٰ جالُوتَ وَ جُنُودِه: ما بر جالوت و سپاه او پیروز         نمی­شویم»، بلکه گفتند: لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ، یعنی اصلاً طاقت نداریم تا با سپاهیان جالوت مواجه شویم!

اما موحدین، یعنی آن کسانی که اصلاً آب ننوشیده بودند، در پاسخ گفتند: كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَ ٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ.

در آیـۀ شریفۀ فوق، عاشقان لقـاء خداوند را همان افرادی معرفی می­فرماید که

صبر نموده و اصلاً آب ننوشیدند.

خلاصه آنکه یکی از تکالیف رزمندگان، تقویت معنویت است؛ بنابراین باید بحث لقاء خداوند و معنویت، در بین نیروهای نظامی و بسیج مردمی تقویت شود. و همچنین باید دانست که راحت­طلبی، رفاه­گرایی و بهره­وریِ فوق نیاز و مسائلی از این قبیل، قاتل معنویت بوده و باعث می­شود که انسان به هنگام نبرد با دشمن، پشت کند، حتی اگر در سپاه امام زمانعلیه‌السلام باشد.

 

(2) پرهیز از دلبستگی به دنیا

گام دوم، پرهیز از دلبستگی به دنیاست. هر کسی در زندگی شخصی خود، می­داند که به چه چیزهایی دلبستگی دارد؛ باید از زخارف دنیا و زوائد زندگی خویش، دل بکنیم و خود را سبک­بال کنیم. کسی که به هزاران چیز دل بسته باشد، سر بزنگاه نمی­تواند به راحتی دل بکند.

خداوند می­فرماید:

مَا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِ[105]

«خداوند در باطن کسی دو قلب قرار نداده است.»

با دو قبلـه در ره معبـود نـتوان رفـت راه

یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن [106]

 

(3) تقويت بنيۀ نظامی جبهۀ حق

گام سوم، تقویت بنیۀ نظامی است.

یکی از آرزوهای کفار این است که نیروی نظامی و عِدّه و عُدّۀ مسلمانان، کم گردد؛ ازاین­رو قرآن کریم، تقویت بنیۀ نظامی جبهۀ حق را به عنوان یک نکتۀ اساسی و بسیار مهم، مورد اشاره قرار داده و می­فرماید:

وَدَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِكُمۡ وَ أَمۡتِعَتِكُمۡ فَيَمِيلُونَ عَلَيۡكُم مَّيۡلَةٗ وَٰحِدَةٗ [107]

«كافران دوست دارند شما از سلاح‏ها و ساز و برگ جنگى خود غفلت ورزيد، تا يك‏باره به شما هجوم كنند.»

می­فرماید: کفار، دوست دارند که تسلیحات شما از بین برود؛ آرزوی آنان این است که شما از إعداد و آماده­سازی و اهمیت تسلیحات خویش غافل شوید.

اینکه بعضی از افراد، به تقویت تسلیحات نظامی اعتراض نموده و می­گویند: موشک برای چه می­خواهیم؟ دنیا نیاز به صلح و آرامش دارد! دنیای کنونی، دنیای گفتمان است نه دنیای موشک! و...، خواسته یا ناخواسته در پازل دشمن حرکت         می­کنند؛ و حال آنکه خداوند به صراحت امر می­فرماید:

وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَ مِن رِّبَاطِ ٱلۡخَيۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَ عَدُوَّكُمۡ وَ ءَاخَرِينَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ يَعۡلَمُهُمۡۚ وَ مَا تُنفِقُواْ مِن شَيۡءٖ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يُوَفَّ إِلَيۡكُمۡ وَ أَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ [108]

 

«و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان داريد از نيرو [و نفرات و ساز و برگ جنگى‏] و اسبان ورزيده [براى جنگ‏] آماده كنيد تا به وسيله آنها دشمن خدا و دشمن خودتان ودشمنانى غير ايشان را كه نمى‏شناسيد، ولى خدا آنان را مى‏شناسد بترسانيد. و هر چه در راه خدا هزينه كنيد، پاداشش به­طور كامل به شما داده مى‏شود، و مورد ستم قرار نخواهيد گرفت.»

بنابراین يک اصل حياتى كه در هر عصر و زمان بايد مورد توجه قرار گیرد، لزوم آمادگى و تقویت تسلیحات، و تدارک پیشرفته­ترین سازوبرگ­های نظامی در برابر دشمنان است.‏ [109]

 

دشمنِ نزديک­تر را دريابيم

مطلب دیگری که خداوند در قرآن تذکر می­دهد این است که: وقتی خواستید با دشمنان بجنگید، از دشمن نزدیک­تر غافل نشوید و ابتدا از پایگاه‌های نظامی دشمن که در اطراف شما مستقر هستند، شروع کنید.

در سورۀ مبارکۀ توبه در این زمینه می‌فرماید: جنگیدن با قلب و مرکز لشکر، شما را از دشمن نزدیک غافل نسازد:

يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ وَلۡيَجِدُواْ فِيكُمۡ غِلۡظَةٗۚ وَ ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ [110]

«اى اهل ايمان! با كافرانى كه هم‏جوار شما هستند، نبرد كنيد؛ و آنان بايد در شما سرسختى و شدت يابند؛ و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.»

در تفسیر نمونه ذیل این آیۀ مبارکه، نکاتی بیان شده که برای مزید استفاده در اینجا می­آوریم:

«در آيۀ فوق به تناسب بحث­هايى كه تا كنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده به دو دستور ديگر در زمينۀ اين موضوع مهم اسلامى اشاره گرديده است.

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده، مى‏فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد با كفارى كه به شما نزديك­ترند پيكار كنيد. درست است كه با تمام دشمنان بايد مبارزه كرد، و تفاوتى در اين وجود ندارد، ولى از نظر تاكتيك و روش مبارزه، بدون شك بايد نخست از دشمنان نزديك­تر شروع كرد، چرا كه خطر دشمنان نزديك­تر بيشتر است    همان­گونه كه به هنگام دعوت به­سوى اسلام و هدايت مردم به آئين حق بايد از نزديك­تر شروع كرد، پيامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش شروع كرد و سپس مردم مكه را تبليغ فرمود، بعد از آن به سراسر جزيرة العرب، مبلغ فرستاد و سپس نامه براى سلاطين جهان نوشت، و بدون شك اين روش به پيروزى نزديك­تر است.

البته هر قانونى استثنايى دارد، ممكن است مواقع فوق­العاده‏اى پيش بيايد كه دشمن دورتر به مراتب خطرناك­تر باشد، و قبلاً بايد به دفع او شتافت، اما همان­گونه كه گفتيم اين يك استثناء است نه يك قانون هميشگى.

و اما اينكه گفتيم پرداختن به دشمن نزديك­تر لازم­تر است، دلائلش واضح است زيرا:

اولاً: خطر دشمن نزديك از خطر دشمنان دور بيشتر مى‏باشد.

ثانياً: آگاهى و اطلاعات ما نسبت به دشمنان نزديك­تر افزون­تر است و اين خود به پيروزى كمك مى‏كند.

ثالثاً: پرداختن به دور و رها كردن نزديك اين خطر را نيز دارد كه دشمنان نزديك ممكن است از پشت سر حمله كنند و يا كانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مركز درهم بكوبند.

رابعاً: وسائل و هزينۀ مبارزه با نزديك، كمتر و ساده‏تر، و تسلط بر جبهه در آن آسان­تر است به اين جهات و جهات ديگر دفع اين­گونه دشمنان، لازم­تر است.

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى‏رسد: در آن موقع كه آيۀ فوق نازل شد، اسلام تقريباً همۀ جزيرة العرب را گرفته بود و بنابراين نزديك­ترين دشمن در آن روز شايد امپراطورى روم شرقى بود كه مسلمانان براى مبارزه با آنان به تبوك شتافتند.

اين را نيز نبايد فراموش كرد كه آيۀ فوق گرچه از «پيكار مسلحانه»، و از «فاصلۀ مكانى» سخن مى‏گويد، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله‏هاى معنوى نيز حاكم باشد؛ به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزۀ منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعۀ اسلامى بيشتر و نزديك­تر است، مثلًا در عصر ما كه خطر الحاد و مادی­گرى همۀ جوامع را تهديد مى‏كند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اينكه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبۀ تيز حمله متوجه گروه خطرناك­تر گردد، يا مثلاً مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجۀ اول قرار گيرد.

دومين دستورى كه در زمينۀ جهاد، در آيۀ فوق مى‏خوانيم، دستور شدت عمل است، آيه مى‏گويد دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند: وَلۡيَجِدُواْ فِيكُمۡ غِلۡظَةٗ. اشاره به اينكه تنها شجاعت و شهامت درونى، و آمادگى روانى براى ايستادگى و مبارزه سر­سختانه با دشمن كافى نيست؛ بلكه بايد اين آمادگى و سر­سختى خود را به دشمن نشان بدهيد، و آنها بدانند در شما چنين روحيه‏اى هست، و همان سبب عقب‏نشينى و شكست روحيۀ آنان گردد، و به تعبير ديگر وجود قدرت، كافى نيست؛ بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.

و لذا در تاريخ اسلام مى‏خوانيم كه به هنگام آمدن مسلمانان به مكه براى مراسم زيارت خانۀ خدا، پيامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله به آنها دستور داد به هنگام طواف، با سرعت راه بروند؛ بلكه بدوند و شدت و سرعت و ورزيدگى خود را به دشمنانى كه ناظر آنها بودند نشان دهند.

و نيز در داستان فتح مكه مى‏خوانيم كه پيامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله شب هنگام دستور داد مسلمانان همگى در بيابان آتش بيفروزند تا مردم مكه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقاً اين كار در روحيۀ آنها اثر گذاشت و نيز دستور داد كه ابوسفيان بزرگ مكه را در گوشه‏اى نگهدارند و ارتش نيرومند اسلام در مقابل او رژه روند.

و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى‏دهد كه بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است. اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد، و هيچ­گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.»[111]

 

برخورد قاطع

مطلب دیگر، در مورد برخورد محکم و قاطع با دشمن است.

گرچه روح کلی و محتوای سورۀ محمدصلی‌الله‌علیه‌وآله دربارۀ جایگاه پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله و وظیفۀ ما در قبال ایشان و اطاعت از آن حضرت است، اما آیات این سوره، متمرکز در بحث جنگ می­باشد.

در همان اوایل سوره می­فرماید:

فَإِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَ إِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَا

[112]


«پس هنگامى كه [در ميدان جنگ‏] با كافران روبرو شديد، گردن­هايشان را به شدت بزنيد تا آن گاه كه بسيارى از آنان را با سختى و غلظت از پاى درآوريد، در اين هنگام [از دشمن اسير بگيريد و] آنان را محكم ببنديد، [پس از اسير گرفتن‏] يا بر آنان منت نهيد [و آزادشان كنيد]، يا از آنان [در برابر آزاد كردنشان‏] فديه و عوض بگيريد تا آنجا كه جنگ بارهاى سنگينش را بر زمين نهد.»

خداوند دربارۀ چگونگی برخورد با دشمن، می­فرماید: به صِرف اینکه آنها کافرند و بر باطل خود، پافشاری کرده و در مقابل شما می­ایستند، آنها را بکشید!

نمی­فرماید: «فَاضْرِبُوا الرِّقابَ: گردن­های آنان را بزنید»، بلکه فعل را حذف نموده و مفعول مطلق به کار برده است و خیلی لطیف می­فرماید: فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ، زدن گردن­ها؛ با این عبارت می­خواهد بفرماید: به­هیچ­وجه به دشمن امان ندهید، آنها را بزنید همچون زدن گردن­ها! این تعبیر، تأکید در کلام را می­رساند؛ یعنی سریع و با قوت و با قاطعیت، آنها را از بین ببرید.

برای درک بهتر تعبیر فوق، به این مثال توجه کنید:

فرض کنید شما می­خواهید از یک خیابان عبور ­کنید؛ اگر در آغاز حرکت باشید و هنوز تا وسط خیابان فاصله دارید، فردی از پشت سر به شما می­گوید: مواظب ماشین­ها باش! اما اگر به وسط خیابان رسیده­اید و ناگهان یک ماشین با سرعت زیاد به طرف شما می­آید، در این شرایط نمی­گوید: مواظب ماشین­ها­ باش، بلکه با صدای بلند فریاد می­زند: ماشین! ماشین!

در آیۀ شریفۀ فوق نیز مطلب از همین قرار است و می­فرماید: امان نده! امان نده! برق­آسا بزن! سریع بزن!

اما در عبارتِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ، فعل به کار می­برد نه مفعول مطلق (نمی­فرماید: «فَشَدُّ الوَثاقِ»)؛ یعنی وقتی که خوب دشمن را به زانو درآوردید، آن­وقت اجازه دارید که اسیر بگیرید، چرا که باید کمر نیروهای جبهۀ کفر، بشکند.

بنابراین در مقابله با دشمنان می‌فرماید در مرحلۀ اول و در آغاز جنگ، با دشمن برخوردی قاطع و شدید داشته باشید تا نیرویش کاسته شده و عزم حملۀ بعدی نکند؛ و سپس در مرحله بعد وقتی دشمن به زانو درآمد، می‌توانید از آنها اسیر بگیرید.

 


پاسخ به مخالفين تقويت بنيۀ دفاعی اسلام

نکتۀ پایانی این فصل آنکه: گاهی گفته می‌شود برای مواجهۀ با دشمنان، باید زبان دنیا را بلد بوده و منطق داشته باشیم، نه تجهیزات نظامی!

این حرفِ خائنین داخلی، دقیقاً همان حرف دشمنان و کفار حربی است؛ و بلکه این سخن، اقدام علیه امنیت ملی است؛ چرا که با فقدان قدرت نظامی، جان ملت در معرض خطر قرار گرفته و زمینۀ قتل­عام ملت توسط دشمنان فراهم می­گردد. از این گذشته، ضعف در قدرت نظامی، دشمنان را برای حمله به جبهۀ حق، تحریک می‌کند؛ یعنی با زبان عمل به او می‌گوییم: به ما حمله کن!

بنابراین لازمۀ چنین حرفی، قتل­عام مردم و کشتار عمومی و نیز تحریک دشمن برای ضربه­زدن به کشور است.

کافر حربی ـ یعنی کافری که تسلیحات، برایش اهمیت دارد و می­خواهد با جبهۀ حق بجنگد و اصلاً دوست ندارد تا جبهۀ حق، به سلاح دست پیدا کند ـ با القاء همین حرف­ها، در صدد است تا ما را از داشتن تسلیحات قوی و پیشرفته غافل نماید؛ وگرنه کافری که با ما جنگ ندارد، برایش فرقی نمی­کند که ما سلاح داشته باشیم یا نه.


 


[1]. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا هُوَ اللَّهُ وَ الشَّيْطَانُ وَ الْحَقُّ وَ الْبَاطِلُ وَ الْهُدَى وَ الضَّلَالَةُ وَ الرُّشْدُ وَ الْغَيُّ وَ الْعَاجِلَةُ وَ الْآجِلَةُ وَ الْعَاقِبَةُ وَ الْحَسَنَاتُ وَ السَّيِّئَاتُ فَمَا كَانَ مِنْ حَسَنَاتٍ فَلِلَّهِ وَ مَا كَانَ مِنْ سَيِّئَاتٍ فَلِلشَّيْطَانِ لَعَنَهُ اللَّهُ.» (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 16)

ترجمه: «اى مردم! جز اين نيست كه خداوند هست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است و ضلالت، رشد است و گمراهى، دنيا هست و آخرت، خوبى­هاست و بدى­ها. هر چه خوبى است از آنِ خداوند است، و هر چه بدى است از آنِ شيطان ملعون است.»

[2]. سورۀ مبارکۀ انعام، آیات شریفۀ 151 و 152.

[3]. باید دانست که هیچ موجودی از دایرۀ رحمت عام خداوند خارج نیست. «يَا مَنْ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَتُهُ»؛ «يَا مَنْ وَسِعَتْ رَحْمَتُهُ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» (كليات مفاتيح الجنان، ص: 89 و 99، دعای شریف جوشن کبیر)

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» (كليات مفاتيح الجنان، ص: 62، دعای کمیل)

[4]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 21.

[5]. سؤالات و نکات فراوانی در این روایت وجود دارد؛ به­عنوان مثال: مراد از عقل و جهل چیست؟ مراد از دریای موّاجِ تلخ و شور و تاریکی که جهل از آن خلق شده چیست؟ امر خداوند به عقل و جهل، که فرمود: أَقْبِلْ (رو کن!) و أَدْبِرْ (پشت کن!) به چه معناست؟ چرا خداوند جهل را خلق نمود؟ چرا خداوند در ابتدا، 75 لشکر به عقل عنایت فرمود ولی لشکری در اختیار جهل قرار نداد؟ چرا خداوند پس از اعتراض جهل، 75 لشکر در اختیار او قرار داد؟ چرا جهل پس از اعطاء 75 لشکر به عقل، عداوت او را به دل گرفت؟ عداوت جهل، به چه معناست؟ و... ؛ اینکه استعاره­های موجود در این روایت شریف، به چه حقایقی اشاره می­فرماید، از مباحث پیچیده و مشکلی است که حل و فصل آنها نیاز به نورانیت باطن دارد. بودند کسانی که این حدیث جنود عقل و جهل را می‌فهمیدند در حالی که سواد آنها در حد خواندن و نوشتن بود! (معظم له)

[6]. سورۀ مبارکۀ إسراء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 85.

[7]. این بحث، یک بحث مفصلی است که در این مقال نمی­گنجد؛ ازاین­رو از طرح آن می­گذریم. (معظم له)

[8]. برخی از علمای علم رجال معتقدند که نویسندۀ این دو کتاب، دو فرد هستند؛ اما به نظر ما هر دو کتاب را یک نفر نوشته است.

[9]. اثبات الوصية، ص: 24 و 25. [همراه با تلخیص]

[10]. دوبیتی­های باباطاهر، دوبیتی شمارۀ 40.

[11]. نابودی کامل جبهۀ باطل در زمان حضرت نوحA ، فقط در میان انسان‌ها رخ داد؛ بنابراین مسیر جبهۀ باطل، توسط ابلیس و شیاطین جنّی ادامه یافت. در آیات و روایات، نابودی کامل کفار از طایفۀ جنّ، گزارش نشده است. (معظم له)

[12]. سورۀ مبارکۀ حجر، آیات شریفۀ 36 تا 38؛ و سورۀ مبارکۀ ص، آیات شریفۀ 79 تا 81.

[13]. برای اطلاع بیشتر در این زمینه، به کتاب «معاد شناسى» تألیف علامه طهرانیq ، جلد ‏4، مجلس بیستم و بیست­ویکم مراجعه فرمایید.

[14]. سورۀ مبارکۀ حج، آیۀ شریفۀ 1.

[15]. همان، آیۀ شریفۀ 2.

[16]. خداوند در آیات 11 تا 26 از سورۀ مبارکۀ نور به این ماجرا ـ که به «داستان افک» معروف است ـ اشاره می­فرماید. برای اطلاع بیشتر دراین­باره، رجوع کنید به: الميزان في تفسير القرآن، ج‏15، ص: 89؛ تفسير نمونه، ج‏14، ص: 387؛ فروغ ابديت تجزيه و تحليل كاملى از زندگى پيامبر اكرمG ، ص: 658.

[17]. سورۀ مبارکۀ نور، آیات شریفۀ 11 تا 14.

[18]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 205، خطبۀ 147.

[19]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 256.

[20]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 415.

مقام معظم رهبریK در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی (در تاریخ: 3/1/74) به این روایت اشاره نموده و فرمودند:

«بنى­اميه اجازه دادند كه مردم ايمان را ياد بگيرند و بفهمند ايمان چيست؛ اما اجازه ندادند كه مردم بفهمند كفر و فسق چيست! چرا نگذاشتند مردم اين را درست بفهمند؟ براى اينكه اگر خودشان رفتارى كردند كه مردم را به سمت كفر و فسق سوق دادند، مردم نفهمند اينها چه­كار مى‏كنند، و مشتشان جلوِ مردم باز نشود.»

[21]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 302.

[22]. «قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ:‏ فَأَقْبَلَتْ عَائِشَةُ فِي أَرْبَعِينَ رَاكِباً عَلَى بَغْلٍ مُرَحَّلٍ وَ هِيَ تَقُولُ: مَا لِي وَ لَكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَيْتِي مَنْ لَا أَهْوَى وَ لَا أُحِبُّ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ بَعْدَ كَلَامٍ جَمَّلْتِ وَ بَغَّلْتِ وَ لَوْ عِشْتِ تَفَيَّلْتِ...» (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص: 44)

[23]. «وَ رَمَوْا بِالنِّبَالِ‏ جَنَازَتَهُ‏ حَتَّى سَلَّ مِنْهَا سَبْعُونَ نَبْلًا.» (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص: 44)

[24]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 112.

[25]. معاویه در سال 39 هجری قمری، برای ایجاد رعب و ترس در میان اهل عراق، دسته­هایی از لشکریان خود را به نقاط دور و نزدیک کوفه می­فرستاد و به فرماندهان دستور می­داد تا آبادی­ها را ویران نموده و اموال را غارت کنند و هر که را از طرفداران امیرالمؤمنینA بیابند، به قتل رسانده و بدون درنگ، مراجعت نمایند.

[26]. سورۀ مبارکۀ زخرف، آیۀ شریفۀ 54.

[27]. «استخف» هرگاه با حرف «بـ» بیاید، به معنای خوار و خفیف­کردن کسی است. اما اگر به تنهایی به­کار رود (مثل آیه فوق)، به معنای این است که فرد را به راحتی، به هر سویی که می­خواهد می­کشاند.

[28]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 452، نامۀ 62.

[29]. رهبر معظم انقلابC در بخشی از سخنان خود در دیدار فرماندهان نیروی انتظامی می­فرمایند:

«آبراهام لینکلن که می‌گویند این [برده‌داری] را حذف کرده است، برحسب دقت‌های تاریخی‌ای که کسانی کرده‌اند، واقعیت قضیه این نیست. مسأله، مسألۀ حذف بردگی نیست. مسأله، مسألۀ شمال و جنوب بود و جنگ‌های دامنه‌دار و ریشه‌دار چندسالۀ شمال و جنوب آمریکا و بحث دعوای بین زمین‌داری و کشاورزی از یک طرف و صنعت از یک طرف. دعوا سر این حرف‌ها بود. بحث این نبود که واقعاً به‌خاطر احساسات انسان‌دوستانه [باشد].» (به نقل از پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) 6/2/1394)

[30]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 69، خطبۀ 27.

[31]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص: 68.

.[32] سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 193؛ سورۀ مبارکۀ انفال، قسمتی از آیۀ شریفۀ 39.

.[33] سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 190.

[34]. برنامه راهبردی جامع اقدام مشترک (به انگلیسی:  (Joint Comprehensive Plan of Actionیا به اختصار: «برجام»، همان توافق جامع و نهایی هسته‌ای بین ایران و غرب است.

[35]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 120.

[36]. همان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 38.

[37]. سورۀ مبارکۀ حج، قسمتی از آیۀ شریفۀ 47.

[38]. در زمان کنونی نیز یهودیان، قریب پانزده میلیون نفر هستند و جمعیت آنها کم است؛ چون با کسی غیر از خودشان ازدواج نمی‌کنند و اجازه نمی­دهند کسی یهودی شود!

[39]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 190.

[40]. همان، آیۀ شریفۀ 191.

[41]. سورۀ مبارکۀ نساء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 91.

[42]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 191.

[43]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏21، ص 131.

[44]. همان، ج‏33، ص 196.

[45]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 193.

[46]. سورۀ مبارکۀ تحریم، آیۀ شریفۀ 7.

[47]. رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن، ج‏19، ص: 335؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 477؛ تفسير نمونه، ج‏24، ص: 288؛ التبيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 51؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏4، ص: 569؛ التفسير الكبير، ج‏30، ص: 572؛ روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، ج‏19، ص: 301؛ روح المعاني، ج‏14، ص: 352 و...

[48]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 73؛ و سورۀ مبارکۀ تحریم، آیۀ شریفۀ 9.

[49]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 194.

[50]. «در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد: كه چگونه خداى تعالى با اينكه معتدين و متجاوزين را دوست نمى‏دارد، در اين آيه به مسلمانان دستور داده به متجاوزين تجاوز كنند؟ جوابش اين است كه اعتدا و تجاوز وقتى مذموم است، كه در مقابل اعتداى ديگران واقع نشده باشد و خلاصه تجاوز ابتدايى باشد، و اما اگر در مقابل تجاوز ديگران باشد، در عين اينكه تجاوز است ديگر مذموم نيست، چون عنوان تعالى از ذلت و خوارى را به خود مى‏گيرد، و اينكه جامعه‏اى بخواهد از زير بار ستم و استعباد و خوارى درآيد خود فضيلت بزرگى است، همانطور كه تكبر با اينكه از رذائل است، در مقابل متكبر از فضائل مى‏شود، و سخن زشت گفتن با اينكه زشت است، براى كسى كه ظلم شده پسنديده است.» (ترجمه تفسير الميزان، ج‏2، ص: 92)

«اسلام بر خلاف مسيحيت كنونى كه مى‏گويد: «هر كس كه به رخساره راست تو تپانچه زند رخساره ديگر را به سوى او بگردان»، چنين دستورى را نمى‏دهد، چرا كه اين دستور انحرافى باعث جرأت و جسارت ظالم و تجاوزگر است، حتى مسيحيان جهان امروز نيز هرگز به چنين دستورى عمل نمى‏كنند و كمترين تجاوزى را با پاسخى شديدتر، كه آن هم بر خلاف دستور اسلام است جواب مى‏گويند. اسلام مى‏گويد: در برابر متجاوز، بايد ايستاد، و به هر كس حق مى‏دهد كه اگر به او تعدى شود، به همان مقدار مقابله كند، تسليم در برابر متجاوز مساوى است با مرگ و مقاومت مساوى است با حيات، اين است منطق اسلام.» (تفسير نمونه، ج‏2، ص: 33)

[51]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 12.

[52]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 193.

[53]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 61.

[54]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 193.

[55]. سورۀ مبارکۀ انفال، قسمتی از آیۀ شریفۀ 39.

[56]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 193.

[57]. سورۀ مبارکۀ انفال، قسمتی از آیۀ شریفۀ 39.

[58]. كليات مفاتيح الجنان، ص: 534، دعای ندبه.

[59]. سورۀ مبارکۀ رعد، قسمتی از آیۀ شریفۀ 11.

[60]. سورۀ مبارکۀ محمدG ، آیۀ شریفۀ 7.

[61]. كمال الدين و تمام النعمة، ج‏2، ص: 484؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 74.

[62]. «یخشی دور» در زبان ترکی به معنای «بسیار خوب؛ مشکلی نیست» می­باشد. شاه سلطان حسین، تُرک و از اعقاب صفی­الدین اردبیلی بود.

[63]. سورۀ مبارکۀ احزاب، آیۀ شریفۀ 1.

[64]. سورۀ مبارکۀ احزاب، آیات شریفۀ 9 تا 14.

[65]. تاريخ الطبري، ج‏2، ص: 572.

[66]. سورۀ مبارکۀ احزاب، قسمتی از آیۀ شریفۀ 4.

[67]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 65.

[68]. سورۀ مبارکۀ نساء، آیۀ شریفۀ 84.

[69]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 70، خطبۀ 27.

[70]. نهج البلاغة / ترجمه دشتى، ص: 77.

[71]. سورۀ مبارکۀ نساء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 84.

[72]. به عنوان مثال، در هنگام تقسیم غنائم، به پیامبر اکرمG اعتراض نموده و می­گفتند: «مَا عَدَلْتَ حِينَ قَسَمْتَ»؛ عادلانه رفتار کن! تو به هنگام تقسیم غنائم، از روی عدالت رفتار نکردی و ظلم نمودی!

[73]. «وَ لَمْ يَحْضُرْ دَفْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَكْثَرُ النَّاسِ لِمَا جَرَى بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ مِنَ التَّشَاجُرِ فِي أَمْرِ الْخِلَافَةِ وَ فَاتَ أَكْثَرُهُمُ الصَّلَاةَ عَلَيْهِ لِذَلِكَ...» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏22، ص: 519)

[74]. فروغ ابديت تجزيه و تحليل كاملى از زندگى پيامبر اكرمG ، ص: 474.

[75]. السيرة الحلبية (إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون)، ج‏2، ص: 197.

[76]. إعلام الورى بأعلام الهدى، ج‏1، ص: 168.

[77]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 5.

[78]. همان، آیۀ شریفۀ 6.

[79]. سورۀ مبارکۀ شعراء، آیۀ شریفۀ 61.

[80]. همان، آیۀ شریفۀ 62.

[81]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 7.

[82]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 8.

[83]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص: 187؛ السيرة الحلبية (إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون)، ج‏2، ص: 201.

[84]. تفسير العياشي، ج‏2، ص: 54؛ إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - الحديثة)، ج‏1، ص: 168؛ السيرة الحلبية (إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون)، ج‏2، ص: 201 و 205؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص: 187؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏14، ص: 118.

[85]. تفسير نمونه، ج‏7، ص: 191.

[86]. سورۀ مبارکۀ احزاب، قسمتی از آیۀ شریفۀ 25.

[87]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 9.

[88]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 124.

[89]. همان، آیۀ شریفۀ 125.

[90]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 10.

[91]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیات شریفۀ 126 و 127.

[92]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 44.

[93]. «روي عن ابن مسعود أنه قال: قلت لرجل إلى جنبي: أ تراهم سبعين؟ قال: أظنهم مائة! فلما أخذنا الأسارى أخبرونا أنهم كانوا ألفا.» (الجامع لأحكام القرآن، ج‏4، ص: 26)

[94]. إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القديمة)، ص: 76.

[95]. «قال قائل منهم: إنّ محمّدا و أصحابه أكلة جزور. و قال أبو جهل: ما هم إلّا أكلة رأس. لو بعثنا إليهم عبيدنا، لأخذوهم باليد.» (تفسير الصافي، ج‏2، ص: 307؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏5، ص: 353)

[96]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 13.

[97]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏9، ص: 93.

[98]. إعلام الورى بأعلام الهدى، ج‏1، ص: 169؛ دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، ج‏3، ص: 81.

[99]. «أخذ رسول اللّه كفّا من تراب فرماه إليهم و قال: «شاهت الوجوه» فلم يبق منهم أحد إلّا اشتغل بفرك عينيه.» (إعلام الورى بأعلام الهدى، ج‏1، ص: 169؛ دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، ج‏3، ص: 81)

[100]. سورۀ مبارکۀ أنفال، قسمتی از آیۀ شریفۀ 17.

[101]. سورۀ مبارکۀ جمعه، آیۀ شریفۀ 6.

[102]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 65.

[103]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 249.

[104]. مرحوم علامه طباطباییq نیز در تفسیر شریف المیزان، لشکریان حضرت طالوتA را به سه گروه تقسیم فرموده­اند. رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 292.

[105]. سورۀ مبارکۀ احزاب، قسمتی از آیۀ شریفۀ 4.

[106]. دیوان اشعار سنایی، قصیدۀ شمارۀ 134.

[107]. سورۀ مبارکۀ نساء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 102.

[108]. سورۀ مبارکۀ انفال، آیۀ شریفۀ 60.

[109]. «معروف است كه در ايام جنگ حنين، به پيامبرG خبر دادند كه سلاح تازه مؤثرى در يمن اختراع شده است، پيامبرG فورا كسانى را به يمن فرستاد تا آن سلاح را براى ارتش اسلام تهيه كنند!» (تفسير نمونه، ج‏7، ص: 224)

[110]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 123.

[111]. تفسير نمونه، ج‏8، ص: 195 تا 198.

[112]. سورۀ مبارکۀ محمدG ، قسمتی از آیۀ شریفۀ 4.