عوامل سعادت و شقاوت

عوامل-سعادت-و-شقاوت
بسم الله الرحمن الرحیم دانشمند فرزانه، حجة الإسلام و المسلمین استاد نخاولی (مد ظله العالی)، در دهۀ سوم ماه صفر الخیر 1436 قمری (1393 شمسی)، در ضمن مباحث ارزشمند خود راجع به رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، نسبت به آنچه که موجب دست¬یابی انسان به سعادت و رستگاری و یا شقاوت و تباهی می¬شود، اشاراتی بیان فرمودند.

بسم الله الرحمن الرحیم


 

 فایل صوتی مطالب در پایین صفحه موجود می باشد


 

مقدمه

 

 

دانشمند فرزانه، حجة الإسلام و المسلمین استاد نخاولی (مد ظله العالی)، در دهۀ سوم ماه صفر الخیر 1436 قمری (1393 شمسی)، در ضمن مباحث ارزشمند خود راجع به رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، نسبت به آنچه که موجب دست­یابی انسان به سعادت و رستگاری و یا شقاوت و تباهی می­شود، اشاراتی بیان فرمودند.

آنچه پیش روی شماست، فرمایشات سه جلسۀ پایانی معظم له، با موضوع «اشاره­ای به عوامل سعادت و شقاوت» می­باشد.

لازم به ذکر است که استاد معظم در ابتدای این بحث، بیاناتی در خصوص نعمت وجود رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند که برای مزید استفادۀ خوانندگان بزرگوار، از متن حاضر حذف نگردید.

امید است که این ناچیز، مرضی رضای حق­تعالی، و موجب بهره­مندی همۀ پویندگان راه حقّ واقع شود.

 

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین

موسسۀ مذهبی فرهنگی «راه حق»

مشهد مقدّس


 

 

مجلس اول

 

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ

اَلنَّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثَّانِی عَشَرَ

اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ [1]

 

شام رحلت آقا رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، هدیه به پیشگاه ملکوتی آن حضرت، صلواتی عنایت بفرمایید!

 

شکر این نعمت که جزء امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفته­ایم، باید به‌اندازۀ شکر تمام نعمت­ها باشد

امشب باید بیشتر به رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) توجه کنیم و باید مثل مصیبت­زده­ای باشیم که پدر از دست داده است؛ و اگر چنین حالی را نداریم، سعی کنیم که این حال را در خود به وجود بیاوریم.

این تذکر را باید تکرار کنیم که: گاهی اوقات نعمت­ها آن‌قدر عظیم و جسیم هستند که آدم از بزرگی آن‌ها غافل می­شود!

همان­طور که معدۀ ظاهریِ ما برای هضم غذای مقوی، باید لیاقت و قابلیت داشته باشد، هاضمۀ نفس و روح و جان ما نیز باید همین­گونه باشد. اگر به بچه شیر بدهید، می­خورد؛ ولی نسبت به یک غذای خیلی عالی ـ مثلاً کباب بریان ـ نه دوست دارد و نه می­پذیرد، و اگر هم به‌زور در حلقش بریزید، آن غذا را پس می­زند.

انسان باید شکرش بر این نعمت که جزء امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفته است، به‌اندازۀ شکر تمام نعمت­ها باشد، و اگر چنین نیست، معدۀ معنوی­اش قوی نشده است!

همۀ ما باید حساب و کتاب کنیم! تا حالا چند بار برای نبوت، از ته دل خداوند را شکر کرده­ایم و گفته­ایم: خدایا! چه لطفی به ما کردی که ما را جزء امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار دادی!

آقا رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: «آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوَائِي»[2]؛ همۀ انسان­ها (از آدم (عليه السّلام) تا آخرین انسانی که پا به عرصۀ وجود می­گذارد) همگی جزء امت پیغمبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند؛ البته یک «امت خاص» داریم و یک «امت عام»؛ ما جزء امت خاص پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستیم و انسان­های قبل از ایشان، جزء امت عام آن حضرت قرار دارند.

چقدر بر این نعمت که جزء امت خاص رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستیم، خداوند متعال را شکر کرده­ایم؟! اگر نکرده­ایم، همین الان این کار را انجام بدهیم؛ یعنی باید خود را عادت دهیم که امور غیر محسوس را قدر بدانیم. وگرنه تفاوتی با چهارپایان نخواهیم داشت!

 

اگر کسی دعا و درخواست و شکرش در حد زندگی روزمره دنیوی باشد، از حد چهارپایان فراتر نرفته است

خداوند برای نعمت­های رحمانیّه­اش، انسان را در ردیف چهارپایان قرار داده و فرموده برای شما و حیوانات شما، میوه و علف درآوردیم، شما بخورید، حیوانات شما هم بخورند! وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا * مَّتَاعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَامِكُمْ [3].

این، خیلی هشدار تکان­دهنده­ای است! قرآن می­فرماید: اگر کسی بیشترین شکر و بیشترین دعا و بیشترین درخواست­هایش در حد همین امور روزمرۀ زندگی دنیایی باشد، در حد چهارپایان است! گرچه نماز بخواند، روزه بگیرد، خمس بدهد، حج برود و...!

قرآن، حاجیانی را که به جهنم می­روند، گزارش داده است:

فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ [4]؛ می­فرماید: بعضی از حاجیانی که به حج رفته­اند، کسانی هستند که تمام درخواست آن‌ها امور دنیوی است! فلان مریضی خوب شود! فلان جا استخدام شوم! فلان مشکلم برطرف شود! در فلان زمینه ارتقاء پیدا کنم و...! حالا یا برای خودم و یا برای خانواده­ام، یا در مورد مغازه­ام یا شرکتم و...! این دسته از حاجیان، به جهنم می­روند! [5]

مزاج باطنی و معنوی بنده و شما باید تقویت شود! بچه­های دیروز بودیم و الان محاسن ما سفید و فردا هم زیر خاک! این مسیر، تنها داستان بنده و ریش­سفیدهای مجلس نیست، بلکه شما جوانان مجلس هم امروز جوان هستید و فردا پیر خواهید شد!

کسی که عمرش گذشت، عوض شدنش سخت خواهد بود! در بعضی از روایات داریم که می­فرماید نهایت رشد انسان، تا 25 سالگی است! و در برخی دیگر می­فرماید تا 28 سالگی است! و در برخی دیگر می­فرماید تا 33 سالگی است! خود دانیم!

 

رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پدر دلسوز امت است و از اموری که باعث ضایع­شدن عمر و هلاکت فرزندش می­شود، بسیار ناراحت می­گردد

بالاخره باید از یکجا تغییر کنیم؛ بهترین جا همین در همین شب­ها و همین مجالس است؛ امشب، شب رحلت پدر است؛ هیچ پدر دلسوزی، خودش را برای فرزندش نمی­کشد! ولی خداوند چند بار در قرآن، خطاب به پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) می­فرماید: داری خودت را می­کشی و جانت را به هلاکت می­اندازی!

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً [6]

اگر کسی مثلاً پنج یا ده دقیقه ما را معطل کند، وقتی او را می­بینیم به او می­گوییم کجایی؟! یک ساعت است که ما را معطل کرده­ای!! (که البته این، از مصادیق دروغ است)؛ خداوند نخواسته این­گونه سخن بگوید! کلام خداوند، تشبیه و کنایه و باطل نیست! و این­طور نیست که مثلاً پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) یک خم به ابروی ایشان بیاید، بعد خداوند بفرماید که خودت را کشتی!

با اینکه کلمۀ «هلاکت»، عبارت آشکارتری است، اما نمی­فرماید «لَعَلَّکَ تَهْلِکُ نَفْسَکَ»، بلکه کلمۀ «بخوع» را به کار برده و می­فرماید لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ؛ بخوع با هلاکت تفاوت دارد.[7]

به علاوه اینکه بخوع را به‌صورت فعل به کار نبرده، بلکه به‌صورت اسم فاعل به کار برده است؛ در حالی که قاعده­اش این بود که فعل به کار می­برد (زیرا هلاک کردن یک فعل است)؛ اما می­فرماید این کار رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، فعل نیست، بلکه حال نفسانی آن حضرت این­گونه است!

یعنی چه حال نفسانی آن حضرت این­گونه است؟

این آیۀ شریفه، خیلی لطیف است و ما فعلاً نمی­خواهیم وارد تفسیر آن بشویم، چرا که چندین جلسه، بحث لازم دارد.

پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن کسی نیست که بگوید من تکلیف خود را انجام دادم و مطلب را گفتم و رفتم! وقتی بچه، آدم نمی­شود، من دیگر چه­کار کنم؟!

پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) صرفاً «نبیّ» و «مُبَلِّغ» و «مُنْذِر» و «مُبَشِّر» و این‌ها نیست؛ بلکه خود آن حضرت اعلام فرمودند که: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[8]، من و علی، پدران این امت هستیم؛ اینجاست که این پدر، از آسیب­های فرزند (چه آسیب­های ظاهری و چه آسیب­های باطنی) و از کارها و احوالات ناشایست وی که باعث ضایع­شدن عمر و هلاکت او به دست خودش می­شود، بسیار ناراحت می­گردد.

ما اگر ببینیم فرزندمان مریض شده است، چقدر ناراحت می­شویم؟ حال، اگر بفهمیم فرزندمان سرطان گرفته چقدر ناراحت می­شویم؟ معلوم است که ناراحتی مریضی با ناراحتی سرطان، قابل مقایسه نیست؛ حالا سرطان جسم کجا و سرطان روح کجا؟! فاصلۀ بین این دو اصلاً قابل قیاس نیست! منتها چون ما درک آن آسیب­های ملکوتی را نداریم، لذا از بیماری جسمی فرزند خود، بیشتر از بیماری روحی او احساس رنج و ناراحتی می­کنیم؛ مثلاً از بی­نماز شدن فرزندمان، کمتر از سرطان جسمی او ناراحت می­شویم! در حالی که آثار این دو بیماری، اصلاً قابل قیاس با یکدیگر نیستند! (سرطان جسم، نهایتاً موجب مرگ فرزند شده و او را به بهشت می­رساند! اما بی­نمازی، زندگی ابدی او را به خطر می­اندازد).

از طرفی، نمی­فرماید «عَلَیْهِمْ»، بلکه می­فرماید عَلى‏ آثارِهِمْ؛ یعنی رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمام آثار امت خویش را تا انتها دارد می­بیند؛ آن هم درک لذت­ها و اَلَم­های حقیقی!

 

نعمت­ها در یک سطح نیستند؛ نعمت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، اعظم نعمت­هاست که قابل قیاس با سایر نعمت­ها نیست

کسی که نعمت نبوت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برایش باز نشده و این نعمت را همچون سایر    نعمت­ها می­بیند، شکرش برای این نعمت که در امت رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) واقع شده، همچون شکرش در برابر سایر نعمت­ها است! یعنی همان­گونه که خداوند را شکر می­کند که کارش راه افتاد، مریضی­اش خوب شد، صاحب فرزند شد، در بین دانشجویان و یا شرکت­ها مقام اول را به دست آورد و...، همین­طور شکر می­کند که در امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفت! در حالی که باید شکرش بر این نعمت که جزء امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفته است، به‌اندازۀ شکر تمام نعمت­ها باشد. فرق انسان آخِربین و انسان آخوربین در همین است!

کسی از راه دور به نزد آقای میرزا حسنعلی نخودکی اصفهانی (رحمة الله عليه) آمد؛ ایشان در پیاله­ای چند عدد انجیر جلوی این فرد قرار دادند؛ این آقا نگاهی به انجیرها کرد و گفت: این­گونه از میهمان پذیرایی می­کنند؟! چند عدد انجیر در یک پیاله، تکریم میهمان است؟! ایشان هم برخاستند و به‌جای آن انجیرها، یک دیس میوه آوردند و در مقابل آن فرد گذاشتند! آن فرد هم خورد و تشکر کرد! بعد آقای نخودکی (رحمة الله عليه) گفته بودند: بر آن انجیرها هزارتا حمد خوانده بودم!

شکم است دیگر! و اصلاً آن انجیرها نباید از گلوی این فرد پایین برود، بلکه باید همان سیب و هلو و انگور و میوه­ها را بخورد! مثل آن نوزادی که باید شیر بخورد و نمی­تواند کباب بریان بخورد!

خداوند رحمت کند استاد ما را، برخی از حرف­هایی که در مجالس خصوصی می­زدند، می­فرمودند: راضی نیستم این حرف­ها را جای دیگری بگویید! در چنین مواردی، نقل آن حرف­ها توسط فرد، باعث آسیب می­شود. یک مورد را که شاهدش بودیم اینکه: فردی بود که چندین چله، زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام می­خواند؛ این فرد، به فلاکت عجیبی افتاده بود! آمد نزد استاد ما و ایشان فرموده بودند: چه کسی به شما گفته بود که چند چله، زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام بخوانی؟! آیا ظرفیت آن را داری؟! زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام،  لقمۀ کس دیگری است نه شما! کسی باید این کار را انجام دهد که در مسائل ملکوتی، قوی است؛ شما اگر انجام دهی، در زندگی ظاهری خود، بیچاره می­شوی! شما باید فلان کار را انجام دهید. هر چیزی جای خودش!

اگر ما معدۀ معنوی خود را برای غذاهای جان، قوی نکنیم، همچون یک کودک، به ما شکلات می­دهند! شکلات می­خوریم و از این دنیا می­رویم! جزء شکلات­خوران عالم هستی می­شویم!

این مطلب، خیلی مهم است؛ دیدیم کسی را که ملتزم بودد و به حسب دریافت ما، از اولیای خدا بود، ولی ساقط شد! استاد ما نیز مراعات می­کردند، و با او احوال­پرسی داشتند و گرم می­گرفتند!

 

اعتراف به گناه و اظهار ندامت و عرض حاجت به محضر رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، لازم است 

این شب­ها، شب­های تحول و تغییر است؛ امشب، شب پدر است؛ می­توانیم بگوییم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ الله» و هم می­توانیم بگوییم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَتاه»؛ آن هم چه پدری! پدری با این­همه مهر و محبت؛ خودشان فرمودند ما پدر شما هستیم؛ و این فرمایش ایشان، شوخی و تعارف نیست.

باید امشب به این پدر مهربان عرض کنیم: ما بیچاره­ایم! شما برای ما استغفار کن! قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئينَ [9]، یعنی همان حرفی را بزنیم که فرزندان ناباب یعقوب (عليه السّلام) زدند؛ با اینکه حضرت یعقوب (عليه السّلام) ، پیغمبر زمان آن‌ها است، اما نگفتند «یا نبیَّ الله...»، بلکه گفتند: يا أَبانَا، زیرا این تعبیر، عطوفت برانگیز است.

زمان توبه، همین شب­هاست؛ ما نیز فرزندان یعقوبی هستیم که یعقوب ما، رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ قرآن هم می­فرماید: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ، وقتی جرم و خطایی مرتکب شدند، باید به نزد این پدر بیایند، فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ، اعتراف به گناه و اظهار ندامت کنند، استغفار نمایند، وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ، رسول هم باید برای آن‌ها استغفار نماید، لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً [10].

نکتۀ لطیفی که در اینجا وجود دارد اینکه: بعد از عبارت وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ، باید می­فرمود: «وَ اسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ»، یعنی باید می­فرمود: «آن کسانی که به خود ستم کرده­اند اگر به نزد تو می­آمدند و از خداوند طلب آمرزش می­کردند و تو نیز برای آن‌ها استغفار می­کردی، خداوند را توبه­پذير و مهربان مى‏يافتند» اما این­گونه نفرمود، بلکه می­فرماید: وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ، یعنی «آن کسانی که به خود ستم کرده­اند اگر به نزد تو می­آمدند و از خداوند طلب آمرزش می­کردند و رسول نیز برای آن‌ها استغفار می­کرد...»؛ چرا به جای «تو برای آن‌ها استغفار کن» می­فرماید «رسول باید برای آن‌ها استغفار کند»؟!

این نکته­های دقیق و ظریف را که بعضاً اشاره می­کنیم و جواب آن را هم نمی­گوییم، برای این است که شما نیز وقتی قرآن می­خوانید، تأمل کنید! قرآن، کتاب تأمل­ها است.

نکتۀ بعد اینکه: فرمود وقتی به نزد تو آمدند و از خداوند طلب آمرزش کردند و رسول هم برای آن‌ها استغفار نمود، در اینجاست که لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً؛ نفرمود «إِنَّ اللهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِیم»، خداوند توّاب و رحیم است؛ بلکه فرمود خداوند را توّاب و رحیم می­یابند، یعنی اگر کسی نزد پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفت و در محضر آن حضرت درست طلب استغفار کرد، به‌واسطۀ قوّت استغفار پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، آن نسیم رحمت الهی و خنکای فعل پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اجابت خداوند را خواهد یافت.

امشب، شب همین حرف­ها است؛ و ما باید به حال خود گریه کنیم که چقدر نحیف و ضعیف و کم­اراده هستیم! می­خواهیم این­طور نباشیم، اما فعلاً این­گونه­ایم!

باید عرضه بداریم:

همّتم بدرقۀ راه کن ای طائر قدس

که دراز است رَه مقصد و من نوسفرم [11]

وقتی انسان همّت کرد، آن وقت حسّ می­کند که تمایلش به امور معنوی فرق کرده است؛ و برای بعضی چیزهایی که تا دیروز سرسری از کنار آن‌ها رد می­شد، امروز چه حمدها و شکرهایی می­کند.

حضرت اباعبدالله (عليه السّلام) در دعای عرفه، چه شکرها می­کند که خدایا! شکر که من را از اصلاب آباء و رحم­های امهات، در زمان نبوت ختمی مرتبت خارج کردی! [12] و اصلاً نعمت، همین است؛ و برای همین است که باید بگوییم: «يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ»[13].

بالاخره ما قرار است (یا به تصادف، یا به سکته، یا به سرطان و...) از این دنیا برویم؛ و اصلاً مصلحت ما در این نیست که در این دنیا بمانیم؛ یکی از بهترین نعمت­ها، نعمت مرگ است؛ اما مصیبت عظمیٰ این است که قلوبی که می­توانست در این دنیا به‌اندازۀ اقیانوس، بزرگ شود و به وسعت عالم برسد، ولی به‌اندازۀ انگشت­دانه از این دنیا خارج شود.

دل باید بزرگ شود نه شکم! ظرف باید سعه پیدا کند تا بتواند حقائق را دریافت نماید و قرآن برای او حرف بزند؛ حقائق را بفهمد، و برای آن‌ها شکر نماید، و برای آن‌ها دعا کند.

 

عمدۀ فهم و لذت درک قرآن، در یافتن ارتباط بین عبارات و آیات قرآن است

عمدۀ فهم و لذت درک قرآن، در یافتن ارتباط بین عبارات و آیات قرآن است، یعنی فهم آیات و بین آیات؛ ولی ما غالباً فقط به خود آیات توجه داریم و از عبارات بین آیات غافل هستیم.

مثلاً اگر یک مداح [به فرض در شب شام غریبان] بگوید: امان از دل زینب! چراغ­ها را خاموش کنید! هوای اینجا خیلی گرم است!... و سپس ادامۀ شعر را بخواند، در اینجا کسی با این عبارات، حال خوشی پیدا نمی­کند؛ زیرا عبارات گفته­شده، ارتباطی با هم ندارند؛ مطلب دوم منقطع از مطلب اول، و مطلب سوم منقطع از مطلب دوم، و مطلب چهارم منقطع از مطلب سوم است و ذهن مخاطب نمی­تواند رابطۀ بین عبارات را پیدا کند.

اما اگر مداح بگوید: چراغ­ها را خاموش کنید! به یاد تاریکی صحرای کربلا! الان فرزندان اباعبدالله (عليه السّلام) در این بیابان­های تاریک چه حالی دارند! امان از دل زینب!... و سپس ادامۀ شعر و روضه را بخواند، در این صورت است که حال گریه و توجه به مخاطب دست می­دهد؛ چرا؟ چون ذهن او رابطۀ بین عبارات و اشعار را پیدا می­کند، گویا یک مطلب است که بیان می­شود؛ و لذا مخاطب، با ارتباطی که با جملات و عبارات برقرار نموده، حال خوشی به او دست می­دهد.

آیات قرآن نیز این­گونه است؛ مثلاً شما مشغول قرائت آیات سورۀ أعراف هستید، و می­بینید که صحبت راجع به حضرت موسی (عليه السّلام) است و می­فرماید: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ بِآياتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ... [14]؛ آنگاه در وسط جریان حضرت موسی (عليه السّلام) و پس از حدود 54 آیه، از پیامبر امی (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و از کسانی که از ایشان تبعیت کنند، صحبت نموده و می­فرماید: الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ... [15]؛ و سپس جریان حضرت موسی (عليه السّلام) را ادامه داده و می­فرماید: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ [16]! و بعد به سراغ بیان یک حکم دیگر می­رود! و بعد یک امر دیگر و...! این، مانند همان مثالی است که گفتیم.

 

«ترتیل»، یعنی چینش الهی آیات بر اساس یک هدف خاص

«ترتیل»، یعنی چینش الهی بر اساس یک هدف خاص؛ پیدا کردن و درک این ترتیب هم خیلی سخت است؛ و به همین دلیل است که خداوند، ترتیل را فقط به خودش و به پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت می­دهد؛ یک­بار به خودش نسبت داده و می­فرماید: وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً  [17]؛ یکجا هم از رسولش خواسته و به او امر نموده که: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً [18].

البته ترتیل به این معنا که گفته شد، با آن ترتیلی که عرف شده و آیات را به‌صورت روخوانی و با سرعت بیشتری می­خوانند، متفاوت است؛ و اتفاقاً آن ترتیل عرفی، ضد ترتیل به این معنای خاص است، زیرا ترتیل، باید همراه با تأمل باشد، در حالی که تأمل نمودن در آیات الهی با این مقدار سرعت (در ترتیل عرفی) میسر نمی­شود.

البته این ترتیل خاص را مستقیماً از ما نخواسته­اند؛ نه به این معنا که نخوانیم و ترتیل نکنیم؛ بلکه این نحوه از ترتیل نیز وظیفۀ ماست اما عرضۀ آن را ندایم!

«ترتیل»، یعنی درک اینکه پشت سر این مطلب، چه حقیقتی نهفته است؛ اگر کسی به آن حقیقت برسد، تعجب می­کند که: عجب! این مطلب، به اینجا می­رسد؟!

«ترتیل»، مانند یک پازل است که قطعات آن را به‌صورت منظم و با یک هدف مشخص در کنار هم چیده­اند؛ مثلاً فرض کنید پازل چهرۀ حضرت یوسف (عليه السّلام) را داشته باشید، اگر تنها چند قطعه از آن را در کنار یکدیگر قرار دهید، زیبایی همین چند قطعه، برای شما عجیب خواهد بود! اما اگر تمام پازل را کامل کنید، آن وقت است که نهایت زیبایی را خواهید دید به­طوری که ممکن است از شدت شوق، دستان خود را هم ببُرید!!

قرآن می­فرماید: آن‌هایی که قرآن می­خوانند، انگار چشم­های آن‌ها پایین می­ریزد! تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ [19].

نمی­فرماید «تَرَی الدَّمْعَ تَفِیضُ مِنْ أَعْیُنِهِمْ»، اشک­های آن‌ها را می­بینی که از چشمانشان سرازیر است؛ بلکه می­فرماید تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ، یعنی چشمانشان دارد می­جوشد و پایین می­ریزد!

اگر بدانیم این افراد چه کسانی هستند، مایۀ خجالت است! این‌ها مسیحی هستند (آن هم مسیحیانی که مسلمان نشده­اند)، که وقتی آیات قرآن را می­شنوند، این حال را پیدا می‌کنند! [20] تازه این افراد، به حاقّ ترتیل نرسیده­اند و حالشان این­طور است!

آیا می­توان به اینجا رسید؟! بله می­توان رسید! انسان باید کوشش کند تا به آن ترتیل دست پیدا نماید و ارتباط بین آیات و عبارات قرآن را فهم کند.

 

اشاره­ای به محورهای بحث «سعادت و شقاوت» در سورۀ مبارکۀ «عصر»

اما بحث «سعادت و شقاوت» یا «رستگاری و تباهی».

در حقیقت، تمام قرآن بحث از سعادت و شقاوت است، منتها در چندجا به‌صورت متمرکز در این رابطه بحث می­فرماید.

یکی از جاهایی که راجع به سعادت و شقاوت بحث شده، در سورۀ مبارکۀ «عصر» است.

مرحوم علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه)[21] نیز در این زمینه، در تفسیر سورۀ مبارکۀ عصر، مطالبی را بیان فرموده­اند. [22]

چکیدۀ بحث سعادت و شقاوت، در سورۀ مبارکۀ عصر بیان شده است؛ الان درصدد بیان تفسیر سورۀ عصر را نیستیم، چرا که بیش از این حرف­ها بحث دارد؛ فقط به‌صورت گذرا محورهای سعادت و شقاوت را با توجه به این سورۀ مبارکه بحث می­کنیم.

اولاً اینکه چرا خداوند به عصر و به این وقت خاص قسم می­خورد؟

 

معانی «عصر» در سورۀ مبارکۀ «عصر»

عصر، چند معنا دارد؛ همۀ این معانی، دارای یک قدر مشترک هستند که عرض خواهیم کرد.

 

الف) به معنای عصرِ روز

1. عصر، به معنای عصرِ روز است؛ یعنی آن هنگامی که انسان دست از کار می­کشد؛ زیرا در فرهنگ اسلامی، پایان کار، عصر است، و کار کردن بعد از عصر، خوب نیست مگر اینکه کسی اضطرار داشته باشد.

 

قبل از غروب، یک وقت طلایی برای خلوت است

به عبارت دیگر: کار کردن در فرهنگ اسلامی، از طلوع آفتاب شروع می­شود و در هنگام عصر پایان می­یابد؛ چرا که عصر، وقت استراحت می­باشد و قبل از غروب، یک وقت طلایی برای خلوت است که ما غالباً این وقت طلایی را از دست می­دهیم!

رحمت خداوند بر استاد ما؛ یک‌بار به یکی از شاگردانشان، دستورِ «خلوت مع الله» را داده بودند. (البته باید دانست که خلوت، غیر از توجه است؛ و توجه، غیر از تفکر است؛ و تفکر، غیر از ذکر قلبی است؛ هر کدام از این‌ها با دیگری متفاوت است.) این شاگرد پرسیده بود که چه زمانی را به این خلوت اختصاص بدهم؟ ایشان فرموده بودند قبل از غروب.

غرض اینکه این وقت قبل از غروب، یک وقت طلایی است برای افرادی که می­خواهند به خودشان برسند.

این حرف­ها را می­گوییم و می­شنویم و می­رویم! اما بحث در این است که صرفاً با گفتن و شنیدن دردی دوا نمی­شود! زیرا معاویه ، بهتر از این حرف­ها را از دو لب مبارک حضرت رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنید ولی با این وجود، جهنمی شد!

و این مطلب، خیلی تکان­دهنده است! بسیاری از این افراد، پنج وعده پشت سر رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز می­خواندند! آن هم در بهترین مکان، همچون مسجد النبی (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ؛ و پشت سر بهترین امام، دلسوزترین و باحوصله­ترین فرد که یک نگاه ایشان، افراد را متحول می­کرد؛ گوینده­ای که قابل قیاس با سایر گویندگان نیست؛ وجودی که مُلک و ملکوت زیر نگین اوست؛ اما با این حال، جهنمی شدند!

ما اگر در طول زندگی خود دو بار علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه) را ببینیم، روی ما اثر می­گذارد، و تا آخر عمرمان می­گوییم که ما علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه) را دیده­ایم! (البته به شرطی که خود انسان بخواهد اثر بپذیرد.)

در روایات داریم که توطن و اقامت در مکه کراهت دارد[23]؛ و لذا فرموده­اند: «زُرْ... وَ انْصَرِفْ»[24]، اگر کسی ظرفیت ندارد، به­طور دائم و همیشه در نزد کعبه نماند، زیرا بعد از مدتی برای او عادی می‌شود! و کسانی که زیاد مکه می­روند، دچار همین آفت می­شوند.

در مورد پیغمبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نیز همین­گونه است[25] و قرآن تذکرش را داده و فرموده: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ [26]، برخی از کسانی که اول با شور و اشتیاق آمده بودند و سبقت داشتند، پس از مدتی، جزء سابقین در کفر شدند!

در مورد ما نیز مطلب از همین قرار است! یعنی این­طور نیست که اگر امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) تشریف بیاورند، ما تغییر می­کنیم و متحول می­شویم و انقلاب در ذات و تحول در ماهیت پیدا می­کنیم! نه! اصلاً این­گونه نیست! بلکه همان معامله­ای را که اکنون با قرآن (همین قرآنی که الان در دست ماست!) و با علمای حال حاضر می­کنیم، با شدت و آتش بیشتری، با پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و با امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) خواهیم کرد! و چه‌بسا این آتش، کم­کم کُند و خاموش هم می­شود!

خلاصه اینکه: عصر، وقت ارزیابی عملکردهاست؛ یعنی فرد پس از اتمام کار، ببیند که چه کرده و چه مقدار کاسبی نموده است.

إن­شاءالله از این به بعد حواسمان باشد، و حداقل چند لحظه قبل از غروب آفتاب، یک خلوت و توجهی داشته باشیم.

وقتِ شَفَق[27]، وقتی است که خداوند به آن قسم خورده و فرموده: فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ * وَ الَّيْلِ وَ مَا وَسَقَ * وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ [28]؛ و این قسم­ها را مقدمۀ یک مطلب مهمی قرار داده که فعلاً با آن کار نداریم!

وقتِ شفق، دغدغه و شور رفتن است و اضطراب می­دهد! چرا که روز دارد می­رود، آن هم با سرخی می­رود! همۀ این‌ها نکته دارد! کسی که شفق­ها را ببیند (همین‌که فقط آسمان را ببیند)، از غفلت بیرون می­آید.

 

ب) به معنای دوره

2. عصر، به معنای دوره است؛ چه زمانی گفته می­شود «عصر هخامنشیان»؟ وقتی که آن دوره، شکل گرفته باشد. عصرِ تاریخ، زمان ارزیابی عملکرد تاریخ است؛ یعنی آن وقتی که عاقبت­ها مشخص می­شود.

«صبح» و «ظهر» شما را گول نزند، به «عصر» توجه کنید!

به عصر توجه کن! [چه عصر در یک روز (طبق معنای اول) و چه عصر در یک دورۀ تاریخی(به معنای دوم)] صبح و ظهر (چه صبح و ظهر خودت و چه صبح و ظهر دیگری) تو را گول نزند! خیلی­ها را دیدیم که در ابتدا خوش درخشیدند، ولی بعداً منحرف شدند!

زمانی که تحصیل می­کردیم، در خوابگاه، جوان دانشجویی داشتیم که بسیار خوش­استعداد، خوش­ذهن، خوش­نیت، دست و پا به خیر، اهل مطالعه، جدیت، و اهل تفکر بود؛ هم حال معنوی خیلی خوبی داشت و هم حافظۀ خیلی خوبی داشت و شاگرد اول ورودی خودشان بود؛ و ما همیشه نسبت به او غبطه می­خوردیم!

اما همین شخص بعداً در تحصیل خود، دچار افت شدیدی شد، به‌طوری که با سختی مدرک خود را گرفت! و بعدها شنیدم که معتاد هم شده بود و بیکار در منزل پدرش زندگی می­کرد! در حالی که این فرد، بسیار خوش درخشیده بود!

قرآن می­فرماید این درخشش­ها (چه در افراد، چه در مجموعه­ها، چه در هیأت­ها، چه در شرکت­ها، چه در شهرها و جوامع، چه در تمدن­ها و چه در غیر این‌ها؛ چه درخشش خودت، و چه درخشش دیگران) چشم شما را نرباید!

البته لازم است در اینجا مطلبی را تذکر دهیم و آن اینکه: همان­طور که درخشش­ها نباید ما را فریب دهد، افت­ها هم نباید ما را فریب دهد؛ و این تذکر، از هر دو طرف لازم است؛ چه‌بسا سابقه­ای که آن جوان داشت، در او اثر خیر بگذارد و دوباره او را به اوج برساند؛ ما که از عاقبت کار او خبر نداریم! یعنی هنوز عصر ما در طول زندگی­مان نرسیده است تا عاقبت افراد مشخص شود. ما هم ممکن است تغییر کنیم، چه تغییر در جهت مثبت و چه تغییر در جهت منفی.

غرّه مشو كه مركب مردان مرد را

در سنگلاخ باديه پـى‏ها بريده‏اند

نوميد هم مباش كه رندان جرعه نوش

ناگه به يك ترانه به منزل رسيده‏اند[29]

نگاه کردن به ابتدای کار افراد، نگاه کردن صبح است؛ در حالی که خداوند به ما توجه داده است که برای اینکه ببینیم آیا دچار خسارت هستیم یا نه، نباید فقط به اول کار (صبح) و یا وسط کار (ظهر) نگاه کنیم، بلکه آنچه مهم است، جمع­بندی صبح تا عصر است که در آخر کار (عصر) مشخص می­شود.

در مورد افراد دیگر و حتی جوامع و تمدن­ها نیز مطلب به همین کیفیت است؛ یعنی فقط به اول و وسط تمدن­ها نگاه نکن! چقدر کمونیست شوروی در عمر کوتاه هفتاد سالۀ خود (نسبت به تمدن­های هزار ساله و دو هزار ساله) خوش درخشید؟ یک­دفعه نصف جهان را فرا گرفت! اما در نهایت چه شد؟!

کسی که به دنبال ارزیابی واقع­بینانه و سعادت و شقاوت واقعی است، باید همه­چیز را با هم ببیند.

 

تمام داستان­های قرآن و آیات مربوط به آخرت، بازتاب اعمال و نهایت کار را نشان می­دهند

تقریباً یک‌چهارم قرآن (شاید حدود 1500 آیه)، داستان­های قرآن است؛ نصف قرآن هم مربوط به مباحث آخرت (داستان­های آینده) است؛ وجه مشترک داستان­ها و آخرت این است که هر دو، بازتاب اعمال و نهایت کار را نشان می­دهند.

داستان­ها، ثمره و بازخورد اعمال آدم و آخر کار او در این دنیا را بازتاب می­دهند؛ به عنوان مثال می­فرماید «برصیصای عابد» این­طور بود و سرانجامش این شد[30]، یا مثلاً «بلعم باعورا» این بود و عاقبتش این شد[31] و...

و آیات مربوط به معاد، بازخورد اعمال در آخرت را بازتاب می­دهند؛ یعنی نصف قرآن نیز برای این آمده است تا آخِرها را به ما نشان دهد و متذکر گردد که: ای انسان! آخِربین باش و فقط جلوی پایت را نبین! بلکه سر بلند کن و آخر کار را هم بنگر!

 

شرح مختصر روایت «أَكْيَسُ النَّاسِ مَنْ كَانَ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ»

در روایات فرموده­اند: «أَكْيَسُ النَّاسِ مَنْ كَانَ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ»[32]، از همه تیزتر، باهوش­تر و فهمیده­تر آن کسی است که شدیداً به یاد مرگ باشد. ذکر موت به چه معناست؟

در اینجا به چند نکته اشاره می­کنیم:

نکتۀ اول:

به عنوان مقدمه می­گوییم:

گاهی وقت­ها یک مطلب را به‌صورت فعل امر بیان می­کنند، مثلاً می­فرماید: أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ [33]؛ گاهی هم به‌صورت جملۀ خبری بیان می­کنند، مثلاً وقتی قرآن می­فرماید: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ  [34]، این، یعنی «إِخْشَعُواْ فِی صَلاتِکُمْ»؛ یا مثلاً وقتی می­فرماید: وَ الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ [35]، یعنی «حافِظُواْ عَلیٰ صَلَوٰاتِکُمْ»؛ نمی­خواهد که داستان­سرایی کند! بلکه می­خواهد بفرماید: تو هم آدم خوبی باش، تو هم مؤمن باش و با انجام این کارها، به فلاح برس.

اتفاقاً بیان مطلب به‌صورت جملۀ خبری، بلیغ­تر از امر است؛ چرا؟

گاهی می­گویند این کار را انجام بده! چرا انجام بدهم؟ چون این منافع را دارد و...؛ اما گاهی می­گویند این کار را انجام می­دهد، یعنی مطلب، آن‌قدر روشن و واضح است که نیاز به توضیح ندارد! مثلاً هیچ­وقت به مادر امر نمی­کنند که به بچه­ات شیر بده! زیرا بسیار واضح است که یک مادر به بچه­اش شیر می­دهد و این، نیاز به امر ندارد؛ و برای همین است که قرآن می­فرماید: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ [36] ؛ و اصلاً زشت است که به یک مادری بگویند بچه­ات را شیر بده! زیرا او خودش انسان است و این مطلب را خوب می­فهمد و نیاز به راهنمایی کسی ندارد! بر همین اساس، لازم نیست به انسان امر کند و بفرماید مؤمن باش و به فلاح برس!

در اینجا هم وقتی امام معصوم (عليه السّلام) می­فرمایند: «أَكْيَسُ النَّاس...»، یعنی کَیِّس باشید؛ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ باشید.

نکتۀ دوم:

وقتی امام معصوم (عليه السّلام) نسبت به یک عملی، ترغیب نموده و امر می­فرمایند، پس حتماً آن عمل، قابلیت اجرایی دارد و صرف گفتن و شنیدن نیست؛ و چنانچه انسان، راهِ انجام آن عمل را پیدا نکرد، باید فکر کند تا راهش را پیدا نماید.

مثل اینکه به ما بگویند در این زمین، نفت وجود دارد، استخراج کنید! این حرف، یعنی شما می­توانید استخراج کنید؛ اما آیا با بیل استخراج کنیم یا با چیز دیگری؟! باید فکر کرد! چه­طور انسان می­تواند از اعماق زمین، نفت را استخراج کند، آیا در خصوص أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ نمی­داند چه‌کار باید بکند؟! خب باید فکر کند تا راهش را پیدا نماید!

نکتۀ سوم:

أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ، به این معنا نیست که ما دائماً یک کفن همراه خود داشته باشیم و به آن نگاه کنیم!

البته اینکه انسان کفن تهیه کند و وصیت­نامه­اش را بنویسد، بسیار لازم است. خوب است که مؤمن وصیت­نامه­اش زیر سرش باشد[37] ؛ در روایات داریم اگر کسی وصیت­نامۀ درست و حسابی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است! [38] رفقا حتماً وصیت­نامه­های خود را بنویسند؛ مرگ بنده و شما خبر نمی­کند! اگر امشب مُردیم، آیا آماده­ایم؟! آیا حساب و کتاب مالی و غیر مالی خود را انجام داده­ایم؟! تا وقت داریم باید این کار را انجام دهیم.

کسی از دنیا رفته بود و هیچ وصیتی هم نکرده بود، با گوش خودمان شنیدیم که پشت سرش می­گفتند لعنت خدا بر او باد! زندگی­اش لجن بود، مرگش هم لجن! حالا پول خود را از چه کسی بگیریم؟! از آن طرف هم با گوش خودمان شنیدیم که پشت سر کسی می­گفتند خدا رحمتش کند چقدر صاف زندگی کرد!

نوشتن وصیت­نامه، سخت نیست! کسی که وصیت­نامه نمی­نویسد، می­گوید من بار تمام حق‌الناس‌ها و حق‌الله‌ها را به تنهایی می­کشم و حال آنکه با مُردنش، دیگر توان بارکشی ندارد!

 

یاد شدید مرگ، یعنی در نظر گرفتن مرگ و ابدیت در تمام کارها و تصمیمات روزمره

یاد شدید مرگ، یعنی ما در همۀ حساب و کتاب­ها و در تمام تصمیمات خود، حضور جدی و شدیدی داشته باشیم؛ به این معنا که در تمام کارها و تصمیمات روزمرۀ خود (چه در مورد سخنانی که می­گوییم، چیزهایی که می­شنویم، چیزهایی که می­خوریم، جاهایی که می­رویم، کارهایی که انجام می­دهیم، تصمیماتی که می­گیریم و...)، مرگ و ابدیت خود را در نظر داشته باشیم؛ یعنی وقتی می­خواهیم کاری را انجام دهیم، ببینیم که این کار، با ابدیت ما چه نسبتی دارد؟ با ابدیت ما چه­کار می­کند؟ آیا با ابدیت ما سازگار است یا نه؟ انجام بدهیم یا نه؟

 

پیام سورۀ عصر این است که: افق دید خود را تا ابدیت گسترش دهید

به هر صورت، می­فرماید فقط اول و وسط کار را نبین، بلکه آخر کار را هم ببین! ظواهر و درخشش­ها، چشم شما را نبرد!

در قرآن می­فرماید: وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً [39]

پول و مال آن‌ها، درخشش آن‌ها، رتبۀ آن‌ها، کار آن‌ها و... خیلی چشم­گیر است! (مجلس ما، روضۀ ما، سخنرانی ما، مداحی ما، هیأت ما چه خوب گرفت!) در حالی که کار دنیایی، فقط این‌ها نیست.

اهل نظر، فقط به عاقبت نظر می­کنند:

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ [40]؛

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ [41]؛

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ [42]؛

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ [43]؛

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ [44].

وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ [45]؛ درخشش­ها (در هر زمینه­ای؛ در کار، مال، مقام، علم و...) شگفت­زده­ات نکند! گاهی همین درخشش­ها، زمینۀ سقوط انسان است.

بنابراین، یکی از نکاتی که سورۀ مبارکۀ عصر به ما تذکر می­دهد، برداشتن افق دید، از جلوی پا و گسترش آن تا ابدیت است. کدام دین، کدام علم، کدام کتاب، کدام عالِم را سراغ دارید که چنین وسعتی در دید به شما بدهد؟!

هنر در این نیست که گیاه بشناسیم، حیوان بشناسیم، بدن بشناسیم، سنگ و آهن بشناسیم، انرژی بشناسیم و...؛ آیا آسیب­های اساسی که ما در زندگی داریم، این‌هاست؟! یعنی آیا چون گیاهان و حیوانات و بدن انسان و... را نمی­شناسیم دچار آسیب شده­ایم؟! یا اینکه چون انسان را نمی­شناسیم؟

 

ضربه­هایی که بشریت خورده، از نخبگان درجۀ یک بوده است!

ساخت و ترکیب و تولید مواد مخدر، کار کیست؟! آیا آن معتادی که در گوشه­ای از خیابان افتاده است می­تواند درست کند؟! نه! بلکه بزرگ­ترین دانشمندان شیمی و بیوشیمی و داروسازی می­توانند مواد مخدر را بسازند؛ آن هم نه یک داروساز معمولی، بلکه نخبگان بشری این کار را می­کنند! یک شیمیست معمولی و یک داروساز متوسط، هیچ­وقت نمی­تواند فرمول کراک یا هروئین یا اِل­اِس­دی (LSD) را تولید کند! این کار، حتماً توسط یک دانشمند برجسته و در یک لابراتوار پیشرفته انجام شده است.

چه کسانی می­توانند چند تن مواد مخدر را جابه­جا و توزیع کنند؟! نخبگان سیاست و قدرت در دنیا!

آیا بمب اتم را آن فرد بی­بندوبار و عربده­کش می­تواند بسازد؟! نه! بزرگ­ترین فیزیک­دان­ها می­سازند! این تسلیحات شیمیایی و میکروبی را چه کسانی تولید می­کنند؟! در سایر علوم نیز همین­طور است.

بشر از کجا ضربه خورده است؟ از نخبگان درجۀ یک!

خود وزارت جنگ آمریکا گفته بود که تحقیقات دانشمندان و نخبگان ما در زمینۀ علم و فناوری، ده سال از دانشمندان و نخبگان دنیا جلوتر است! موبایل در آنجا اختراع شد و ده سال بعد وارد بازار آمریکا شد، و ده سال بعد وارد بازار سایر کشورهای دنیا شد!

شخصی خدمت امام صادق (عليه السّلام) آمد و عرض کرد دو قبیله هستند که دائم با هم جنگ و جدال دارند و هر دو کافرند، و شغل ما هم آهنگری و ساخت سلاح و شمشیر و کلاه­خود و نیزه و تیر و کمان است، آیا به آن‌ها بفروشیم یا نه؟ حضرت در پاسخ این فرد، سه کلمه فرمودند: «بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا كَالدِّرْعِ وَ الْخُفَّيْنِ وَ نَحْوِ هَذَا»[46].

«کِنان» یعنی غلاف، یعنی حفظ کردن و در پوشش قرار دادن؛ (آیۀ شریفه هم که می­فرماید: وَ قالُوا قُلُوبُنا في‏ أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ [47]، به همین معناست؛ یعنی قلوب ما غلاف دارد و سخنان تو را نمی­فهمیم! [48])

اولاً: حضرت نمی­فرمایند: «بِعْ» (بفروش؛ به صیغۀ مفرد)، بلکه می­فرمایند «بِعْهُمَا»، یعنی به هر دو گروه بفروش؛ مبادا به یک گروه نفروشی و در نتیجه، آن‌ها در مقابل گروه دیگر تضعیف شوند!

ثانیاً: نمی­فرمایند: شمشیر و تیر و نیزه بفروش، بلکه می­فرمایند «بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا»، یعنی چیزهایی بفروش که باعث حفظ و جلوگیری از خونریزی می­شود، مثل سپر، زره، کلاه­خود، و امثال این‌ها.

این نوع تعامل، کار علم است یا کار عقل؟

علم می­گوید شمشیر را تیزتر کن! و بعد شمشیر را تبدیل به تفنگ کن! و بعد تفنگ را تبدیل به تیربار کن! و بعد تیربار را تبدیل به بمب هسته­ای کن و...!

کدام­یک عاقلانه­تر و انسانی است؟! کدام­یک تمدن است و کدام­یک توحش؟! قضاوت با شما!

قارۀ آمریکا در ابتدا، سرخ­پوست داشت نه سیاه­پوست؛ در تاریخ آمده است که در طول یک قرن، صد میلیون نفر سرخ­پوست را کشتند و سپس رفتند سیاه­پوستان قارۀ آفریقا را همچون حیوان شکار کردند و به آمریکا آوردند! مرد را از زن و بچه­اش جدا کردند و به عنوان برده، بردند! امروزه، تمدن بشری این است!!

 

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ

 

مجلس دوم

 

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ

اَلنَّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثَّانِی عَشَرَ

اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ [49]

 

هدیه به پیشگاه مقدس رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) صلواتی هدیه بفرمایید!

 

جامع معانی کلمۀ «عصر» عبارت است از: زمان ارزیابی عملکردها؛ و زمان جمع­بندی صحیح

در جلسۀ گذشته گفتیم که محور بحث «سعادت و شقاوت»، در سورۀ مبارکۀ «عصر» طرح شده است.

جامع مشترک مصادیقی که برای کلمۀ عصر گفته شد، عبارت بود از: زمان ارزیابی کارها، موقعیت­ها، عملکردها؛ و زمان جمع­بندی صحیح. اگر کسی می­خواهد ارزیابی صحیح و درستی داشته باشد، زمان ارزیابی او، عصر است؛ در این زمان است که خواهد دید آیا به خسارت و شقاوت رسیده است یا به فلاح و سعادت.

و نیز گفتیم که بیش از نصف قرآن، تفسیر همین «عصر» است؛ زیرا بیش از نصف قرآن را داستان­ها (بیش از هزار و پانصد آیه) و آیات معاد (قریب دو هزار آیه) تشکیل داده است، که همۀ این آیات، راجع به بازخورد و نهایت عملکردها صحبت می­کنند؛ داستان­ها، آخر کار افراد و تمدن­ها در دنیا را نشان می­دهند و آیات معاد، بازخورد و عاقبت و نهایت کار آن‌ها در آخرت را نشان می­دهند؛ به عبارت دیگر: قصص و آیات معاد، هر دو یک هدف دارند و آن، نشان دادن صفر تا صد کار افراد و تمدن­ها در دنیا و آخرت است.

 

کسانی که به نور باطن منوّرند، به‌صورت دقیق، عاقبت افراد را مشاهده می­کنند

یک زمانی این آقای دکتر سروش در صدا و سیما برنامه داشت؛ در رادیو، شرح نهج‌البلاغه می­گفت؛ خیلی زیبا صحبت می­کرد؛ نه فقط متدینین، بلکه خواص از متدینین و فرهیختگان هم ایشان را به عنوان یک مبلّغ دینی با تکریم و سلام و صلوات دعوت می­کردند؛ آن زمان، خیلی­ها چه حسرتی می­خوردند که خوشا به سعادت آقای سروش!

دو نکته راجع به وی از دو نفر دیدیم:

1. از استاد خود ـ خداوند ایشان را رحمت کند ـ که یک متنی را تحت عنوان «زیبای ظلمت­زا» نوشته بودند و یک­بار آن نوشته را برای ما توضیح دادند و فرمودند: «ایشان (دکتر سروش) در کلمات، عبارات و جهت­گیری­های خود، یک انحراف ناپیدا دارد!»؛ و من حسرت می­خورم که چرا این متن را از ایشان نگرفتم!

2. از یکی از دوستان خود (که از شاگرد مرحوم علامۀ طهرانی (قدّس سرّه) بود و الان هم در قید حیات هستند)، ایشان تعریف می­کرد:

«زمانی که ما با دکتر سروش در دبیرستان علوی تهران هم­کلاس بودیم ، روزی به من گفت: علامۀ طهرانی (قدّس سرّه) در یکی از کتاب­های خود[50] به مطلبی تحت عنوان «قاعدۀ احراقیه» (و کیفیت عبور از خود، در حالی که چنین امری محال به نظر می­آید!) اشاره­ای دارند، برای من از ایشان یک وقت بگیر تا راجع به چگونگی این مطلب، از ایشان سؤال کنم!

من هم برای او یک وقت ملاقات گرفتم؛ پس از اینکه ملاقات و صحبت انجام شد و آقای سروش رفت، علامۀ طهرانیv فرمودند: آقاجان! دیگر برای این فرد، از من وقت ملاقات نگیرید! با همین شدت و بلکه شدیدتر!»

کسانی که به نور باطن منوّرند، به‌صورت دقیق، عاقبت افراد را مشاهده می­کنند؛ و کسانی هم که متخصص درجۀ یک هستند، با توجه به اول و وسط کار افراد، عاقبت آن‌ها را اجمالاً می­توانند تشخیص بدهند؛ یعنی می­فهمند که عاقبت این فرد چه می­شود.

اما بنده و شما و عموم مردم عاقبت افراد را در آخر کار می­فهمیم؛ یعنی آن وقتی که عوارض شوم آن تبهکاری و غفلت آشکار شد.

 

توضیحی راجع به «قاعدۀ احراقیه»

راجع به «قاعدۀ احراقیه» ـ که یک بحث سلوکی است ـ قدری توضیح بدهیم.

ما هر کاری که انجام می­دهیم (چه خودآگاه و چه ناخودآگاه)، به خاطر «حبّ ذات» و برای به دست آوردن سود و منفعت است؛ حتی آن کسی که به جهاد می­رود تا شهید شود نیز برای کسب منفعتی می­رود؛ مثلاً فرض کنید اگر کسی بداند که شهید بشود یا نشود، بالاخره به جهنم می­رود، آیا این فرد، باز هم به جهاد خواهد رفت؟! نه!

بنابراین، روزه، نماز، جهاد و همۀ از خود گذشتن­ها، ریشه در خودخواهی دارد؛ یعنی چون فرد، خود و کمال ابدی خود را می­خواهد (حال این کمال، هرچه می­خواهد باشد، چه لقاء خداوند و چه مادون آن)، لذا به دنبال انجام یکسری کارها می­رود تا به مرتبۀ بالاتری برسد.

این خودخواهی و حبّ ذات، آن‌قدر قوی است که محال است کسی (از اولیاء تا اشقیاء) از کمند آن برهد! و هرچه آدم به کمال بهتری می­رسد، خودخواه­تر می­شود! کسانی که تمام همّ و غمّ آن‌ها این است که دیگران را نابود کنند تا خودشان به لذت بیشتری دست یابند، خودخواهی آن‌ها در نازل­ترین سطح است؛ اما کسانی که از این امور می­گذرند، معلوم است که لذتی در سطح بالاتر می­خواهند، و این، یعنی خودخواهی این افراد، غلظت پیدا کرده است.

 

کمال نهایی انسان، در عبور از حبّ ذات و خودخواهی است

کمال نهایی انسان، در «عبور از خودخواهی» است؛ و این کار با سلوک، محال است!

این عبور از خودخواهی، از مواردی است که خود فرد، هیچ مدخلیتی در آن ندارد؛ به عبارت دیگر: در همۀ موارد، خداوند است که توفیق و اراده می­دهد و جان انسان را منقلب می­نماید، ولی در عین حال، یک سایه­ای از فعل انسان نیز وجود دارد؛ اما در عبور از خودخواهی، فعل انسان، سرسوزنی دخیل نیست؛ زیرا چنانچه بخواهد سایه­ای از فعل انسان بیاید، خودخواهی نیز ایجاد خواهد شد.

بنابراین، از یک طرف، انسان، بدون عمل (خواه عمل جوارحی یا فکری یا ذهنی یا قلبی و...) رشد نمی­کند و به جایی نمی­رسد؛ و از طرف دیگر، چنانچه عملی را انجام دهد، خودخواهی او قوی­تر می­شود! با این وجود، از همۀ ما خواسته­اند که از خود بگذریم! این چگونه حاصل می­شود؟!

و اما آن خودخواهی و حبّ ذاتی که در افرادی از اولیاء خداوند که هنوز به مرتبۀ فناء نرسیده­اند وجود دارد، یک خودخواهی مطلوب و محبوب است! گرچه همین خودخواهی مطلوب و محبوب، خود گناه بزرگی است و از اعظم ذنوب است! «وُجُودُکَ ذَنْبٌ لا یُقاسُ بِهِ ذَنْبٌ»[51].

اینکه چطور می­شود که یک عمل را از یک طرف، گناه بزرگ می­دانیم و از طرف دیگر، گناه نمی­دانیم و بلکه یک عمل مطلوب و محبوب می­شماریم؟! این نیاز به توضیح دارد که فعلاً با آن کار نداریم.  

 

قاعدۀ احراقیه، کار هر کسی نیست و حتماً باید زیر نظر یک استاد انجام شود

خلاصه اینکه برای این قاعدۀ احراقیه، یک دستورالعملی وجود دارد که کار هر کسی نیست؛ و حتماً باید زیر نظر یک استاد انجام شود؛ و استاد نیز این دستورالعمل را به هر کسی نمی­دهد؛ و اگر ما هم بخواهیم به سراغ این دستور برویم، خود را هلاک خواهیم کرد، چون اصلاً نمی­دانیم که این دستور چیست و نحوۀ عمل به آن چگونه است!

یک مثال بزنیم:

استاد ما به بعضی از شاگردان خود فرموده بودند: هم توجه داشته باش! (به نفس و به خداوند)، و هم تفکر کن! (در نفس و در خداوند)، و هم با خداوند خلوت داشته باش! و هم ذکر قلبی داشته باش و هم ذکر لسانی بگو!

همۀ این دستورات با هم فرق می­کنند؛ و کسی که راه و روش آن‌ها را نداند، اصلاً نمی­داند چه­کار باید انجام دهد! و برای او سؤال است که: خلوت با ذکر قلبی چه فرقی دارد؟! توجه با تفکر چه تفاوتی دارد؟! اینکه قلب، ذکر بگوید یعنی چه؟! و...؛ این‌ها چیزهایی نیست که انسان بخواهد در مورد آن‌ها کنجکاوی کند؛ کنجکاوی در چنین دستورات سلوکی که شخص قابلیت آن را پیدا نکرده است، بسیار بیشتر از کنجکاوی در مورد مواد مخدر، ضایع­کننده است! چرا که کنجکاوی در این امور، ممکن است فرد را کافر کند، و یا باعث شود که وی دچار مشکل روانی گردد، و یا منجر به مرگ او شود!

«كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لَا يَعْرِفَ قَدْرَهُ»[52]؛ کم ندیدیم کسانی را که خیلی آدم­های خوبی بودند، ولی قدر و اندازۀ خود را نمی­دانستند و نفوسی را ضایع کردند! انسان نباید به مجرد شنیدن یا دیدن یک دستور (به فرض که صحیح هم باشد)، آن را به دیگری تجویز کند؛ زیرا ممکن است آن فرد دچار مشکل شده و نفسش ضایع گردد!

 

هزار نکتۀ باریک­تر ز مو اینجاست!

البته به این سادگی هم نیست که مثلاً انسان با انجام یک عمل در طول چهل روز، بتواند برزخ را ببیند! بله، اگر کسی تحت نظر استاد کاملی باشد و قابلیت خودش نیز تام باشد، ممکن است چشمش به برزخ باز شود؛ چنانکه استاد ما کسانی را مثال می­زدند که با یک چله، برزخ را می­دیدند! منتها آن یک چله، مسبوق است به خیلی از کارهای قبلی آن فرد؛ یعنی تمام کارهای سابق او، حساب و کتاب داشته و هر عملی از او صادر نمی­شده است. این­گونه موارد، حساب و کتاب­های میلیمتری دارد!

یک­بار مرحوم علامۀ طهرانی (قدّس سرّه) یک سکتۀ قلبی کرده بودند، بعد فرموده بودند در عالم معنا، منشأ این سکته را (که با درد خیلی زیادی همراه بود) به من نشان دادند! جریان هم این­گونه بوده که یک آقای بنّایی در منزل ایشان، مشغول درست کردن پله­ها بوده، و ایشان دیده بودند که آن بنّا، پله­ها را مقداری کج می­گذارد و لذا به او تذکر داده بودند! مرحوم علامه (قدّس سرّه) خیلی دقیق بودند؛ آقای بنّا نپذیرفته بود؛ ایشان هم خیلی با عزت و احترام، مطلب را برای بنّا توضیح داده بودند تا بالاخره بنّا قبول کرده بود! بعد مرحوم علامهv فرموده بودند: آن سکته، به­خاطر این بوده که آن تذکر را جلوی شاگرد بنّا به او گفتم و نباید این کار را انجام می­دادم! البته ایشان بعد از ترخیص از بیمارستان، به دنبال آن بنّا فرستادند و از او حلالیت طلبیدند!

حساب­ها خیلی دقیق است؛ تمام رفتارها، برخوردها، رفتن و نرفتن­ها، گفتن و نگفتن­ها، دیدن و ندیدن­ها و خلاصه همۀ اعمال و کردار ما، حتی ریزترین کارها، حساب و کتاب دقیق دارد!

 

حکایت مرحوم ملا احمد نِراقى و تكلّم او با روح مُرده در وادى السّلام

اتفاقاً مرحوم علامۀ طهرانی (قدّس سرّه) در همین موضوع، یک حکایتی در کتاب «معاد شناسی» آورده­اند؛ و آن حکایت این است:

مرحوم حاج ملّا أحمد نِراقى در ايّام اقامت در نجف، در ماه رمضانى كه بر او مى‏گذرد يك روز در منزلشان براى صرف افطار هيچ نداشتند، عيالش به او می­گويد: هيچ در منزل نيست، برو بيرون و چيزى تهيّه كن! مرحوم نراقى در حالى كه حتّى يك فَلس پول سياه هم نداشته است، از منزل بيرون مى‏آيد و يكسره به سمت وادى السّلام نجف براى زيارت اهل قبور می­رود؛ در ميان قبرها قدرى مى‏نشيند و فاتحه می­خواند تا اينكه آفتاب غروب می­كند و هوا كم­كم رو به تاريكى‏ می­رود.

در اين حال مى‏بيند عدّه‏اى از اعراب جنازه‏اى را آوردند و قبرى براى او حفر نموده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و رو كردند به من و گفتند: ما كارى داريم، عجله داريم، می­رويم به محلّ خود، شما بقيّۀ تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد! جنازه را گذاردند و رفتند.

مرحوم نراقى می­گويد: من در ميان قبر رفتم كه كفن را باز نموده و صورت او را بروى خاك بگذارم، و بعد به روى او خشت نهاده و خاك بريزم و تسويه كنم؛ ناگهان ديدم دریچه‌ای است، از آن دريچه داخل شدم ديدم باغ بزرگى است، درخت‏هاى سرسبز سر به هم آورده و داراى ميوه‏هاى مختلف و متنوّع است. از دَرِ اين باغ يك راهى است به‌سوی قصر مجلّلى كه در تمام اين راه از سنگ‌ریزه‌های متشكّل از جواهرات فرش شده است.

من بى­اختيار وارد شدم و يكسره به‌سوی آن قصر رهسپار شدم، ديدم قصر باشكوهى است و خشت‏هاى آن از جواهرات قيمتى است؛ از پلّه بالا رفتم، در اطاقى بزرگ وارد شدم، ديدم شخصى در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادى نشسته‏اند.

سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد ديدم افرادى كه در اطراف اطاق نشسته‏اند از آن شخصى كه در صدر نشسته پيوسته احوالپرسى مى‏كنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال مى‏كنند و او پاسخ می­دهد. و آن مرد مبتهج و مسرور به يكايك از سؤالات جواب می­گويد. قدرى كه گذشت ناگهان ديدم كه مارى از در وارد شد و يكسره به سمت آن مرد رفت و نيشى زد و برگشت و از اطاق خارج شد.

آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغيّر شد و قدرى به هم برآمد، و كم­كم حالش عادّى و به‌صورت اوّليّه برگشت. سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن و احوالپرسى نمودن و از گزارشات دنيا از آن مرد پرسيدن.

ساعتى گذشت ديدم براى مرتبۀ ديگر، آن مار از در وارد شد و به همان منوال پيشين او را نيش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره‏اش دگرگون شد و سپس به حالت عادّى برگشت.

من در اين حال سؤال كردم: آقا شما كيستيد؟ اينجا كجاست؟ اين قصر متعلّق به كيست؟ اين مار چيست؟ چرا شما را نيش می­زند؟

گفت: من همين مرده‏اى هستم كه هم­اكنون شما در قبر گذارده‏ايد، و اين باغ بهشت برزخى من است كه خداوند به من عنايت نموده است، كه از دريچه‏اى كه از قبر من به عالم برزخ باز شده است پديد آمده است. اين قصر مال من است، اين درختان با شكوه و اين جواهرات و اين مكان كه مشاهده مى‏كنيد بهشت برزخى من است، من آمده‏ام اينجا. اين افرادى كه در اطاق گرد آمده‏اند ارحام من هستند كه قبل از من بدرود حيات گفته و اينک براى ديدن من آمده‏اند و از بازماندگان و ارحام و أقرباى خود در دنيا احوالپرسى نموده و جويا می­شوند، و من حالات آنان را براى اينان بازگو می­كنم.

گفتم اين مار چرا تو را می­زند؟ گفت: قضيّه از اين قرار است كه من مردى هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زكات، و هر چه فكر می­كنم از من كار خلافى كه مستحقّ چنين عقوبتى باشم سر نزده است، و اين باغ با اين خصوصيّات نتيجۀ برزخى همان اعمال صالحۀ من است؛ مگر آنكه يك روز در هواى گرم تابستان كه در ميان كوچه حركت می­كردم، ديدم صاحب دكّانى با يك مشترى خود گفتگو و منازعه دارند؛ من رفتم نزديك براى اصلاح امور آن‌ها، ديدم صاحب دكّان مى‏گفت: سيصد دينار (شش شاهى) از تو طلب دارم و مشترى مى‏گفت: من پنج شاهى بدهكارم. من به صاحب دكّان گفتم: تو از نيم شاهى بگذر، و به مشترى گفتم: تو هم از نيم شاهى رفعِ يد كن و به مقدار پنج شاهى و نيم به صاحب دكّان بده. صاحب دكّان ساكت شد و چيزى نگفت؛ ولى چون حقّ با صاحب دكّان بوده و من به قدر نيم شاهى به قضاوت خود ـ كه صاحب دكّان راضى بر آن نبود ـ حقّ او را ضايع نمودم، به كيفر اين عمل خداوند عزّ و جلّ اين مار را معيّن نموده كه هر يك ساعت مرا بدين منوال نيش زند، تا در نفخ صور دميده و خلائق براى حساب در محشر حاضر شوند، و به بركت شفاعت محمّد و آل محمّد (عليهم السّلام) نجات پيدا كنم... [53]

 

تمام اعضاء و جوارح مؤمن، باید لِجام و دهان­بند داشته باشد

این‌ها حقیقت دارد؛ باید آدم مواظب باشد که چه­طور حرف می­زند و این حرف او چه تبعاتی درپی­خواهد داشت. «الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»[54]؛ مؤمن، لِجام و دهان­بند دارد؛ و این لجام، فقط برای دهان او نیست؛ بلکه دست و پا و گوش و چشم و سایر اعضاء و جوارح او نیز باید لجام داشته باشد.

در جلسۀ قبل اشاره کردیم که بعضی­ها پنج وعده، نماز خود را پشت سر رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) می­خواندند! این­گونه نبود که فقط یک­بار آن حضرت را زیارت کنند، بلکه هر روز در پنج نوبت (شاید قریب پنج ساعت)، رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را می­دیدند؛ نَفَس به نَفَس پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند و می­گفتند ما دیگر بهشتی هستیم! آیه آمد: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ [55].

پنج وعده پشت سر پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز خواندن، فرد را بهشتی نمی­کند!

لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ [56]؛ «أُولی الألباب»، یعنی کسانی که عقل خالص، و آزاد از شهوات هستند؛ همۀ ما گرفتار بندهای شهوت هستیم! اعم از شهوت شهرت، قدرت، ثروت و..؛ اگر کسی از شهوت آزاد شود و عقل او آزاد گردد، دیگر مرتکب خطا نمی­شود، و اگر به آن تخصص باطنی هم نرسد، حداقل ضریب خطایش بسیار پایین می­آید.

عاقبت شوم افراد در همین دنیا، نقد و قابل مشاهده است؛ مسائلی که در این دنیا برای ما رخ می­دهد، تجلّی و ترشح آخرت است، و برای اقوام گذشته نیز پیش آمده است، چه عذاب­ها و چه غیر عذاب­ها.

 

تاریخ، سند حقانیت حرف انبیاء (عليهم السّلام) است

سند حقانیت منطق انبیاء (عليهم السّلام)، کل تاریخ است. دیگران می­گفتند ابراهیم (عليه السّلام) از بین رفت و نابود شد! اما در حقیقت چه کسی از بین رفت؟!

يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِكُمْ [57]؛ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً * وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً  [58].

اهل خدا باشید! به خداوند ربط داشته باشید تا نعمت­هایش را به‌سوی شما سرازیر نماید.

قرآن می­فرماید: دور شدن از دین، مساوی است با کاهش بهره از دنیا

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ [59]؛ می­فرماید: اگر متدیّن باشید، در همین دنیا یک زندگی راحتی نصیب شما می­شود؛ یعنی قبل از آباد شدن آخرت، دنیای آدم آباد می­شود.

این گرفتاری­ها و حیرت­هایی که داریم، در اثر چیست؟! استخاره می­کنیم، حل نمی­شود! توسّل می­کنیم، درست نمی­شود! زیارت می­رویم، درست نمی­شود!

قرآن، یک حرف خیلی روشن زده و آن اینکه: دور شدن از دین، مساوی است با کاهش بهره از دنیا.

 

پاسخ اجمالی به این سؤال که چرا مردم اروپا و غرب، با اینکه دین ندارند، اما زندگی راحت و پر از لذتی دارند؟!

ممکن است سؤال شود: اگر این­گونه است، پس چرا مردم اروپا و غرب، با اینکه دین ندارند، اما زندگی راحت و پر از لذتی دارند؟! پاسخ به این سؤال، یک بحث تفصیلی دارد که الان نمی­خواهیم وارد آن بشویم، اما اجمالاً اینکه:

دانشجویی را تصور کنید که پس از یک ماه فرصت کافی برای مطالعۀ کتاب ششصد   صفحه­ای خود، اکنون در شب امتحان (در حالی که یک صفحه از آن کتاب را هم نخوانده و می­داند که اگر قبول نشود، یک ترم عقب می­افتد!) نگاهی به کتابش می­اندازد و دچار استرس و اضطراب می­گردد؛ هر چه کتاب را بیشتر ورق می­زند، استرس و اضطرابش بیشتر می­شود! زیرا کتابی را که می­توانست در طول یک ماه (هر شب، بیست صفحه) به پایان برساند، اینک اگر شب تا صبح هم بخواهد مطالعه کند، نهایتاً پنجاه صفحه را می­تواند بخواند!

به همین خاطر است که یکسری حالات روحی و روانی در درون خود آدم ایجاد می­شود که باعث می­گردد تا فرد، کلاً نسبت به آن موضوعِ اضطراب­آور، بی­تفاوت شود.

مثلاً آن دانشجو کتاب را کنار گذاشته و به رفقایش می­گوید: برویم بیرون قدری تفریح کنیم و یک غذایی بخوریم! و چه‌بسا در طول شب نیز مشغول تلویزیون و سرگرمی هم می­شود! و اگر دانشجوی دیگری او را در حال تفریح ببیند و از او بپرسد که آیا برای امتحان فردا آماده­ای؟! در پاسخ می­گوید: بله، کاملاً آماده­ام! عالیِ عالی!!

بقیۀ افراد می­گویند: خوشا به حالش! ببینید چقدر راحت است! در حالی که خبر از درون او ندارند و نمی­دانند که این شدت اضطراب است که او را به این بی­خیالی رسانده است.

ما چون ظاهربین هستیم و باطن آن دانشجو برای ما مخفی است، گمان می­کنیم که او الان غرق در خوشی و راحتی است؛ و به طریق اولی، منشأ این رفتار او را هم نمی­دانیم.

نمونه­های خیلی روشن از این خوشی­های ظاهری اروپایی­ها، همین مسابقات وحشتناکی است که انجام می­دهند؛ همچون مسابقات بُکس، کشتی کج و... یا مثل جشن­هایی که در آن، تعدادی از گاوهای وحشی را در خیابان­ها و در بین هزاران انسان رها می­کنند که هر ساله، ده­ها زخمی و تعدادی کشته برجای می­گذارد!

شما گمان می­کنید از شدت خوشی به اینجا رسیده­اند؟! آیا آدم عاقل، چنین کارهایی انجام می­دهد؟!

سابقاً نیز در یونان، گلادیاتورها بودند! یعنی تعدادی برده را به جان هم می­انداختند تا یکدیگر را بکشند! یا حیوانات وحشی را به جان آن‌ها می­انداختند و تماشا می­کردند و لذت می­بردند!

 

ریشۀ تمام مشکلات و بیماری­های روانی، شدت اضطراب است

ریشۀ همۀ این کارها، شدت اضطراب است که باعث می­شود فکر و عقل انسان، از کار بیفتد.

و به همین دلیل، سرگرمی، یک نوع صنعت است و باید روزبه­روز در حال پیشرفت باشد؛ زیرا سرگرمی­های امروز، برای فرد عادی شده و کارایی لازم را از دست می­دهد! هویت این سرگرمی­ها این است که عقل و فکر را از کار می­اندازد؛ یعنی باعث می­شود که انسان از ناراحتی­های خود غافل شده و اصلاً به آن‌ها فکر نکند! و هرچه هیجان بیشتر، فکر و عقل کمتر!

کتاب «کاپلان» یکی از دو کتاب مرجع در مورد روانپزشکی است که در آمریکا تدوین می­شود؛ در این کتاب، نتیجۀ یک تست روانشناسی را این­گونه گفته بود که بین نُه تا پانزده درصد مردم که به مشاور و روانپزشک مراجعه کرده­اند، از بیماری روانی رنج می­برند! یعنی از هر هفت نفر، یک نفر دچار مشکلات روانی است!

 

زندگی آرام و بدون اضطراب، فقط در سایۀ دین محقق می­شود

و لذا خداوند تذکر فرموده که اگر می­خواهید در دنیا راحت و آرام و بدون اضطراب زندگی کنید، راهش «دین» است؛ به خوشی­های ظاهری دیگران نگاه نکنید! در هر مقیاسی (چه کافر، چه مشرک، چه مؤمن)، به هر میزان که از خداوند فاصله بگیرید، به همان اندازه از دنیا بی­بهره خواهید شد. البته چه‌بسا شدت آن برای مؤمن، بیشتر باشد؛ زیرا هزینۀ بیشتری برای او صورت پذیرفته است.

 

بدترین شرایط، بهترین شرایط برای کسی است که می­خواهد رشد کند

مردی که زن بسیار بدی دارد، و یا خانمی که شوهر بسیار بدی دارد، اگر در آن شرایط سخت، احساس خوشبختی کرد، واقعاً و حقیقتاً به گوهر خوشبختی دست یافته است؛ همسرش خوب نیست ولی شرایط او [که خداوند جهت رشد و کمال، برای وی مقدر فرموده] بسیار خوب است.

شما اگر از امام حسن مجتبی (عليه السّلام) سؤال کنید که آقا! حال شما چطور است؟ آیا در پاسخ خواهند فرمود که ای وای! کم مانده خودکشی کنم؟!

 

توضیحی راجع به معنای «الحمد لله»

چرا به ما دستور داده­اند که در احوال­پرسی­ها، «الحمد لله» بگوییم؟ این «الحمد لله» یعنی چه؟ و چه موقع باید «الحمد لله» بگوییم؟ آیا فقط در مواقعی که هیچ مشکلی وجود ندارد و همه­چیز (ثروت و شهرت و قدرت و...) بر وفق مراد است باید گفت؟ و آن وقتی که مثلاً مریض شده­ایم، و یا درگیری خانوادگی داریم و یا مشکلی برای ما به وجود آمده، نگوییم؟!

در تمام حالات و در همۀ موقعیت­ها، باید حال درونی ما «الحمد لله» باشد، آن هم به‌صورت حقیقی و واقعی؛ نه اینکه حال درونی ما ناراحتی باشد ولی به زبان «الحمد لله» بگوییم!

«الحمد لله»، یعنی این وضعیت، بسیار عالی است و بهتر از این نمی­شود.

آدم، زمانی «الحمد لله» می­گوید که بخواهد برای نعمت­ها، سپاسگزاری و شکر کند؛ اگر از آسیه (همسر فرعون) بپرسیم که حال شما چگونه است؟ می­گوید: «الحمد لله»، خیلی خوبم!

خوب بودن شرایط زندگی برای یک فرد، دلیل بر این نیست که خود او هم خوب باشد! بلکه ممکن است کسی شرایط زندگی­اش خوب باشد (مثلاً همسرش با او مدارا کند، همه به او احترام بگذارند و...)، اما حال خود او خوب نباشد؛ و بالعکس، چه‌بسا کسی شرایط زندگی­اش اصلاً خوب نباشد، اما حال خود او خوب باشد.

بدترین شرایط، بهترین شرایط برای کسی است که می­خواهد رشد کند.

اگر آسیه، همسر فرعونِ غدّار و زورگو و بدطینت نبود، شاید تابلوی اهل ایمان نمی­شد؛ آن هم نه فقط تابلوی زنان مؤمن، بلکه تابلوی تمام مؤمنین و مؤمنات است. فرعون، بدن این خانم بزرگوار را به زمین، میخ کرد! [60]

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ[61]

در حقیقت، فرعون، بهترین نعمت برای آسیه است؛ چه کسی می­تواند این­گونه باشد؟!

اگر همچون لقمان باشیم، بداخلاق­ترین و بی­ادب­ترین افراد برای ما نعمت هستند و مثل یک آموزگار، باعث تربیت ما می­شوند.

بدترین شرایط، بهترین شرایط است برای کسی که می­خواهد رشد کند؛ و بهترین شرایط، بدترین شرایط است برای کسی که اهل رشد نیست.

اگر شما صد میلیون تومان به دست یک آدم لاابالی بدهید، سریع با چندتا رفیق ناباب، معتاد می­شود و همۀ پول­ها را از بین می­برد! ولی اگر ده هزار تومان بدهید، دیگر چنین سرنوشت شومی در انتظار او نیست؛ بنابراین در مورد چنین فردی، هرچه شرایط بهتر باشد، برای نفس خود او، ضرر بیشتری خواهد داشت.

حضرت اباعبدالله (عليه السّلام)، بهترین حال را در گودی قتلگاه داشتند؛ و هر چه می­گذشت، حال  آن حضرت شکفته­تر می­شد! [62] با نگاه ظاهربین، شرایط سخت­تر می­شد، اما در حقیقت، بهترین و عالی­ترین شرایط در حال رقم خوردن بود و از این بهتر نمی­شد!

 

آرامش و حیات دل انسان، فقط و فقط در ارتباط با خداوند ممکن است

اگر کسی از خداوند جدا شود، در همین دنیا هم هیچ لذتی نخواهد برد.

در روایات آمده است روزی حضرت داوود (عليه السّلام) از خداوند درخواست کرد که خدایا! همنشین مرا در بهشت به من نشان بده؛ به او خطاب شد که همنشین تو، فلان پیرمرد در فلان نقطه است؛ حضرت داوود (عليه السّلام) با فرزندش حضرت سلیمان (عليه السّلام) برای دیدار آن پیرمرد راه افتادند؛ وقتی او را یافتند، دیدند پیرمرد هیزم­فروشی است که مثلاً هشتاد سال سن دارد و با زحمت، مقداری هیزم را بر روی دوش خود حمل می­کند.

حضرت داوود (عليه السّلام) پس از سلام و احوالپرسی، رو به آن پیرمرد کرد و فرمود: مهمان نمی­خواهی؟! پیرمرد گفت: قدم شما بر چشم! آنگاه هیزم­هایش را فروخت و با حضرت داوود و حضرت سلیمان (علیهما السّلام) راهی منزلش شد.

موقع شام، مقداری نان و نمک جلوی مهمانان خود قرار داد! حضرت داوود و حضرت سلیمان(علیهما السّلام) دیدند که این پیرمرد با هر لقمه­ای که می­خورد، می­گوید: «الحمد لله»! حضرت داوود (عليه السّلام) اشاره کردند به حضرت سلیمان (عليه السّلام) و فرمودند: همین است! همین است! [63]

الحمد لله برای این­گونه افراد، یعنی به­به! چه خدایی! ببین چه کرده و چه می­کند! الحمد لله واقعی این است و فرد، احساس لذت می­کند و آن را بر زبان جاری می­نماید.

 

خوشبختی هر کسی در درون اوست

حال اگر ما باشیم، اعتراض می­کنیم که: این هم شد زندگی؟! در هشتاد سالگی به­جای اینکه استراحت کنیم، باید هیزم­کشی کنیم! پنجاه سال است که داریم کار می­کنیم، اما هنوز نه یک ماشین درست و حسابی داریم، نه یک منزل خوبی، نه یک درآمد خوبی و نه...! آیا همه­چیز به امکانات است؟!

آن پیرمرد با آن وضعیت کار می­کند و یک لقمه نان را با لذت فراوان می­خورد و خداوند را شکر می­نماید که الحمد لله! چه نعمتی! چقدر عالی!

لذت­بردن به خوردن چلوکباب یا نان نیست؛ همۀ لذت چلوکباب و نان، به همان چند لحظه­ای است که روی زبان است؛ وقتی که خورده شد، دیگر فرقی نمی­کند که چه­چیز بوده است. و برای همین لذت چند ثانیه­ای، چه­ها که نمی­شود!

به علاوه اینکه در این­گونه لذت­ها، حیوانات از همۀ ما انسان­ها بیشتر لذت می­برند! بهترین ماهی­های آب­های سرد شمال کرۀ زمین از آنِ خرس است! خوردن لذیذترین گوشت آهو روزیِ گرگ است! بیشترین روابط آزاد لذت­بخش جنسی را خوک دارد!

قرآن می­فرماید اگر لذت می­خواهید، در همین دنیا به‌صورت نقد وجود دارد و هیچ­چیز آن نسیه نیست! حتی اگر آخرت هم نمی­خواهید و فقط خواستار دنیا و لذت در دنیا هستید، باید با خداوند ارتباط داشته باشید.

مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ [64]

آدم باید خوشبختی را در درون خویش پیدا کند.

این­همه درد و باز هم عاشق زندگانیم

نـور نشاط می­چکد از دل آسمانیم

غصه و غم نمی­خورم شادم و شادمانیم

فرصت اخم و تخم را از کف من ربوده­اند

با همه­کس در همه­جا خنده رایگانیم 

مرگ بگو فرار کن از دل عشق­باز من

آمده­ام نمی­روم هستم و جاودانیم[65]

مرحوم علامه طباطبایی (قدّس سرّه) این­گونه بودند؛ ما هم اگر بخواهیم این­گونه باشیم باید به این باور برسیم که آرامش دل ما، نزد خداوند است؛ و این دل (که ساخت خود خداوند می­باشد و منشأ لذت­ها نیز در همین دل نهفته است)، از هیچ کانال دیگری غیر از ارتباط با خداوند، آرامش و حیات پیدا نمی­کند. 

 

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ


 

 

مجلس سوم

 

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضىٰ اَلْإِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ

وَ حُجَّتِكَ عَلىٰ مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرىٰ اَلصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ

صَلٰاةً كَثِيرَةً تامَّةً زَاكِيَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ [66]

 

شب شهادت مولا و ولی­نعمتمان، آقا علی بن موسی الرضا (علیهما السّلام)، هدیه به پیشگاه ایشان صلواتی عنایت بفرمایید!

 

به­طور کلی، عوامل سعادت و شقاوت عبارت­اند از: «عقل» و «عدل»

در بحث بررسی «عوامل سعادت و شقاوت»، اجمالاً پیام «عصر» روشن شد.

عوامل سعادت و شقاوت در یک تقسیم­بندی خیلی کلی، عبارت­اند از:

1. عقل ؛ 2. عدل

«عقل»، صرفاً به معنای دانایی نیست؛ در جلسات قبل گفتیم که بزرگ­ترین مصیبت­های بشر، از جانب داناترین دانشمندان بشری بوده است!

کار علم، این است که به انسان، ابزار می­دهد؛ یعنی شما با علم، ابزار را تجهیز می­کنید. حال اینکه این ابزار، استفاده بشود یا نه، یا اینکه در چه جهتی استفاده شود، این‌ها دیگر کار علم نیست. فرض کنید که شما مهندس ساخت تسلیحـات هستید؛ این علـم شما، به شما نمی­گویـد

که چه نوع تسلیحاتی و در چه مواردی استفاده شود.

قبلاً روایت امام صادق (عليه السّلام) را اشاره کردیم که آن حضرت، به گروه صنعت­گری که قصد فروش اسلحه به دو گروه از کفار را داشتند، فرمودند: «اولاً به هر دو گروه بفروشید، نه فقط به یک گروه؛ ثانیاً تسلیحاتی را بفروشید که خون کمتری ریخته شود»؛ خداوند دوست ندارد که چون آن‌ها کافرند، از بین بروند و نفوس آن‌ها کم شود! خداوند آن‌ها را برای این خلق نکرده که در کفر بمیرند، بلکه برای هدایت و سعادت آفریده است؛ بنابراین، مصلحت نیست بمیرند.

کار عقل، جهت بخشیدن به صنعت است؛ اگر عقل نباشد، هرچه شمشیر تیزتر، و هرچه صنعت مترقی­تر باشد، بدتر است.

 

با پیشرفت صنعت ارتباطات، فساد نیز گسترش پیدا نموده است

الان که صنعت ارتباطات، به‌صورت نوری پیشرفت کرده، فساد نیز با سرعت نور پیشرفت نموده است. بیست سال قبل را با الان مقایسه کنید! نامه­نگاری یک دختر و پسر نامحرم، حرام است، ولی امروزه این کار، کاملاً عادی شده است! الان این نرم­افزارهای شبکه­های اجتماعی، دقیقاً نامه­نگاری است؛ چندین زن و مرد نامحرم، در یک گروه (حتی تحت عنوان یک گروه مذهبی)، برای هم پیام می­دهند و احساس هم نمی­کنند که شاید این کارشان، اشکال داشته باشد!

می­گویند: «بحث­های مذهبی انجام می­دهیم!»؛ شما عالم دینی هستید که او از شما سؤال می­پرسد، یا او عالم دینی است که شما از او سؤال می­پرسید؟!

یا مثلاً می­گویند: «ما یکدیگر را نمی­شناسیم!»؛ اصلاً این صنعت دقیقاً برای همین طراحی شده که دو نفر که یکدیگر را نمی­شناسند، با هم آشنا شوند! کم­کم آشنا می­شوند، کم­کم انس ایجاد می­شود و...! به علاوه اینکه مگر ناشناس­بودن، مجوز ارتباط با نامحرم می­شود؟!

 

اگر عقل انسان، اسیر هوی و هوس شود، کارش به توجیه­تراشی برای هواهای نفسانی تبدیل خواهد شد

این‌ها توجیهاتی هستند که نفس انسان می­سازد! وقتی انسان دوست دارد کاری را انجام دهد، نفس هم با ظرافت تمام برای آن کار، توجیه می­آورد!

«كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ»[67]؛ عقلی که قرار بود منع­کننده باشد، اسیر هوی و هوس شده و افسارش را به دست هوی و هوس داده است؛ و توجیهات لازم را برای کارهایی که هوی و هوس می­خواهد انجام دهد، تولید می­کند! و البته شیطان نیز به او کمک می­کند.

عقل اگر اسیر شد، حتی برای شرک هم برهان می­آورد! مشرکینی که بت­پرست بودند، نمی­گفتند که ما به دلیل اینکه یک عده آدم­های نفهمی هستیم، بنابراین داریم بت می­پرستیم!

 

توجیه مشرکین بر بت­پرستی خود

بلکه این­گونه توجیه کرده و می­گفتند:

1. ما بر خداوند، احاطه نداریم و نمی­توانیم او را بشناسیم؛ پس ما معرفتی به خداوند نداریم!

2. عبادت، فرع بر معرفت است؛ و مجهول را نمی­توان عبادت کرد؛ پس همان­طور که معرفت ما به خداوند تعلق نمی­گیرد، عبادت ما هم به خداوند تعلق نمی­گیرد!

3. از طرفی، خداوند یک تجلیات تامّی دارد (یا ملائکه و یا انسان­های فرهیخته [وَدّ؛ سُواع؛ يَغُوث؛ يَعُوق؛ نَسْر)[68] ] و ما آن‌ها را می­توانیم بشناسیم.

4. ملائکه که در دسترس نیستند؛ آن انسان­های پاک و فرهیخته هم که مرده­اند؛ بنابراین، از آن‌ها تمثال و مجسمه می­سازیم و آن مجسمه­ها و بت­ها را تکریم و تعظیم می­کنیم؛ و با این کار، در حقیقت تجلیات خداوند را تکریم و تعظیم کرده­ایم!

نتیجه اینکه: باید خداوند را عبادت کنیم و چون نمی­توانیم خود خداوند را عبادت کنیم، پس این بت­ها را عبادت می­کنیم!

عقل این­گونه برای بت­پرستی، توجیه می‌آورد! (البته این، یکی از توجیهات بت­پرستان بود).

هر کس، هر کاری که انجام می­دهد، در عالمِ خودش، یک دلیلی برای آن کار می­آورد؛ چون نفس انسان این­گونه است که وقتی یک دلیلی برای کارش می­تراشد، آرام می­گیرد.

اینکه فرموده­اند عقاید خود را به متخصص، عرضه کنید، برای همین است؛ زیرا ممکن است انسان، یکسری دلایل بتراشد که اولاً معلوم نیست صحیح باشد؛ و ثانیاً معلوم نیست انگیزۀ آن درست باشد. عقاید انسان، خیلی ظریف و نامحسوس جابه­جا می­شود.

 

در تصمیمات مهم و تعیین­کننده که تغییر جدی در زندگی شما ایجاد می­کند، حتماً به یک متخصص فهمیده رجوع نمایید

یک توصیه:

هرجا که نفس، برای انجام یک کاری خیلی فشار آورد، حتماً به سراغ یک فرد بی­طرف (که اجمالاً آدم فهمیده­ای باشد) بروید و تصمیم خود را به او عرضه کنید؛ مخصوصاً در تصمیمات مهم و تعیین­کننده که انجام­شدن یا انجام­نشدن آن‌ها، تغییر جدی در زندگی شما ایجاد می­کند، مثل: تغییر شغل، انتخاب رشتۀ دانشگاه، ازدواج و...؛ یک ازدواج نامناسب، یک عمر گرفتاری به دنبال خواهد داشت!

 

کار انبیاء الهی (عليه السّلام) عبارت است از «تزکیه» و «تعلیم»

پس اگر عقل، اسیر شود، کارش توجیه­تراشی است؛ و به همین دلیل است که اولین کار انبیاء (عليه السّلام)، از اسارت بیرون آوردن عقل است؛ انبیاء (عليه السّلام) دو کار انجام می­دهند: يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ [69]؛ و در قرآن، تزکیه، مقدم بر تعلیم آورده شده است.

کسی که به یک چیزی تمایل و دلبستگی دارد، اگر هزار و یک دلیل هم برای او بیاورند، باز هم نمی­تواند آن را رها کند؛ چرا که هوی و هوس او نمی­گذارد! و به هر میزان که تمایل، شدید باشد به همان مقدار، پَر و بال عقل بسته و اسیر هوی و هوس می­شود.

 

«عدل»، یعنی تعدیل تمایلات در وجود انسان

و اما «عدل»، صرفاً به معنای برقراری عدالت نیست؛ بلکه عدل، یعنی وجود انسان، تعدیل­شده باشد؛ و هر یک از تمایلاتش، سر جای خودش باشد، نه حاکم بر او.

شما اگر یک فرد بی­سواد و بی­عقل و بی­تقوا را مسؤول یک شهر بگذارید، شهر را به هم می­ریزد؛ مسؤول شهر، باید منبع خرد بوده و از همۀ مردم، آگاه­تر باشد. مسؤول کشور وجود شما، باید عقل شما باشد.

اگر کسی امام معصوم (عليه السّلام) را کنار بگذارد و مملکت را به یک فردِ هتاک و لاابالی (مثل یزید) بسپارد، نتیجه­اش «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلام»[70] خواهد شد؛ یعنی خداحافظ اسلام! عین همین مطلب، در مملکت وجود همۀ انسان­ها نیز هست، یعنی اگر کسی عقل خود را کنار بگذارد و یزیدِ هوی و هوس را حاکم گرداند، نتیجه­اش «وَ عَلَی الْإِنْسانِ السَّلام» خواهد شد؛ یعنی خداحافظ انسان!

پس، عوامل سعادت و شقاوت (به­طور کلی) «عقل» و «عدل» است؛ و کار انبیاء (عليهم السّلام) هم اول «تزکیه» و سپس «تعلیم» است.

 

چند نمونه از علائم جهل:

1. شرک

قرآن می­فرماید اولین اثر جهل، شرک است؛ چه شرک ظاهری و بت­پرستی، و چه شرک درونی و شرک خفیّ. وجود شرک، نشان­دهندۀ این است که این آدم، عقل ندارد؛ و این بی­عقلی، غیر از علم و صنعت و هوش است؛ همین الان در دنیای امروزی، حداقل سه میلیارد آدم قائل به نفی خداوند و یا قائل به شریک برای خداوند وجود دارند، که این‌ها صاحب بزرگ­ترین صنایع دنیا هم هستند! مثلاً همین الان در پمپ­بنزین­های ژاپن، بت وجود دارد و مردم در مقابل آن‌ها تعظیم می­کنند! یا مثلاً افرادی هستند که برای ادرار گاو، احترام زیادی قائل­اند! در حالی که سی، چهل سال قبل از ما، دارای صنعت هسته­ای بوده­اند! این‌ها واقعیت­های بشریت امروزند!

بنابراین، جهل با علم ظاهری، کاملاً قابل جمع است.

 

2. تعصب جاهلانه

یکی از علائم جهل که خداوند به­طور جدی آن را تذکر فرموده است، «تعصب» است؛ تعصب، یعنی حمایت بی­دلیل، که به آن «حَمیَّت» می­گویند. اینکه گفته می­شود فلانی نسبت به فلان چیز (یک شخص باشد، یا یک عمل و یا هر چیز دیگری) تعصب دارد، یعنی نسبت به آن چیز، غیرت و حمایت بدون دلیل می­ورزد (دلیل واقعی ندارد، بلکه دلیل می­تراشد).

إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في‏ قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ [71]

این تعصب، در حبّ و بغض­ها، خودش را نشان می­دهد؛ یعنی در آنجایی که یک چیزی را دوست دارد و یا از آن متنفر است. حال یا این حبّ و بغضش را به زبان می­آورد، یا مخفی می­کند و در واکنش­ها بروز می­دهد.

زمانی دو نفر که اختلاف داشتند، نزد مرحوم استاد ما رفته بودند؛ ایشان به یکی از آن‌ها فرموده بودند: تو اشتباه می­کنی! بعد از مدتی، آن فرد راجع به استاد ما گفته بود: فکر نمی­کردم این آقا این­گونه قضاوت کند! این آقا اصلاً عدالت ندارد!

چرا این فرد (که خودش را مرید استاد ما می­دانست) این­طور گفته بود؟ چون قضاوت استاد ما، مطابق میل او نبود!

 

3. حکم جاهلانه

أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ [72]

حکم جاهلی، یعنی حکم غیر حکیمانه؛ حکمی بر غیر اساس قسط و عدل.

مبدأ این تعصب و حمیّت، در خانم­ها خیلی پیش می­آید.

زمانی راجع به اختلاف بین یک خانم و آقا حکمیت بود؛ پدر این خانم و پدر این آقا نیز در مجلس حضور داشتند)؛ این خانم، دائماً به پدر خود می­گفت: چرا از من دفاع نمی­کنی؟! در حالی که پدرش راه درست را در پیش گرفته بود، (مثلاً این خانم، به خیال خودش می­خواست ضربه­شستی به شوهرش نشان بدهد و ثابت کند که حامی دارد!)

خلاصه آن‌قدر این دختر به پدرش القاء کرد که عاقبت، پدر این دختر (که فردی بسیار متدین و نماز شب خوان بود) در آن مجلس، رو به دامادش کرد و با تندی به او گفت: من به شرع کار ندارم! اگر یک­بار دیگر با دخترم، فلان رفتار را انجام دهی، فلان بلا را بر سرت می­آورم!

بعضی­ها (چه خانم و چه آقا)، حمایت­های شیطانی طلب می­کنند! به چه قیمتی؟ به قیمت خلاف شرع! به قیمت اینکه هم خودش به جهنم برود و هم دیگران را به جهنم بکشاند!

 

4. خودنمایی جاهلانه

وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى [73]

کسی که جاهلانه خودنمایی می­کند، در واقع می­خواهد بگوید: من هیچ­چیزی برای عرضه ندارم جز عرضۀ لوازم آرایش! پیش‌فرض آن هم این است که فرد، زیبا نیست و با این کار، سعی می­کند تا دیگران به او به­به بگویند!

قرآن خیلی لطیف می­فرماید: إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها [74]؛ «زینت»، یعنی آنچه که انسان به‌وسیلۀ آن، جمال خودش را بروز می­دهد. نفرمود: «زِینَةً لَکُم»، بلکه فرمود: زِينَةٗ لَّهَا؛ یعنی می­خواهد بفرماید: این زمین است که زحمت کشیده تا گُل بروید؛ چه ربطی به ما دارد؟! این انگشتر درّ و یاقوت و عقیقِ زیبا و قیمتی، زینت ما نیست، بلکه زینت زمین است و آن‌قدر هنر داشته که خاک را به این گوهر ارزشمند تبدیل نموده است؛ یعنی زمین، این قابلیت را داشت، و خداوند نیز فیض را در محل قابل خودش جاری ساخت و آن را به فعلیت و کمال رساند.

اگر ما تابلوی بسیار زیبا و گران­قیمتی از کمال‌الملک را به دیوار منزل خود نصب کنیم، آیا زیبایی این تابلو، هنر ماست یا هنر آن نقاش؟ ما چه نقشی در خلق این اثر زیبا داشته­ایم؟! هیچ! پس این تابلوی زیبا، زینت کمال‌الملک است نه زینت ما! این لباس قشنگ زینت کیست؟! زینت خیاط است نه زینت ما! پس احسنت به آن خیاط! و...؛ من آنم که رستم بود پهلوان!

اگر ما بدانیم و باور کنیم که هیچ­کدام از این‌ها، زینت ما نیست، در این صورت خود را معطل نخواهیم کرد!

چهار مورد از علائم جهل را گفتیم؛ مهم­ترین و برترین نتیجۀ جهل، «شرک» است؛ و در مقابل، مهم­ترین و برترین نتیجۀ عقل خالص و درست، «توحید» است.

 

اشاره­ای لطیف به معنای «سَفِهَ نَفسَهُ» در آیۀ شریفۀ 130 سورۀ مبارکۀ بقره

چقدر قرآن لطیف می­فرماید: وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ [75].

می­توانست شبیه آیۀ وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ [76]، در اینجا هم بفرماید: «اِلَّا السُّفَهاء»، اما این­گونه نفرمود، بلکه فرمود: إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُ؛ چرا؟!

خیلی آیۀ لطیفی است و اشارات فراوانی دارد؛ شاید یکی از اشارات آیۀ شریفه، این باشد که می­خواهد بفرماید: کسی از مشی و مرام حضرت ابراهیم (عليه السّلام) روی برنمی­گرداند و به سمت شرک منحرف نمی­شود، مگر آن کسی که به دست خودش، نفس خویش را سفیه کرده است!

شخصی که سفیه و عقب­افتادۀ ذهنی است، تکلیفی ندارد؛ یعنی اگر هیچ عبادتی هم نکرد، مشکلی ندارد؛ و لذا به چنین شخصی، مَن سَفِهَ نَفۡسَهُ گفته نمی­شود؛ مَن سَفِهَ نَفۡسَهُ به کسی گفته می­شود که عقب­افتادۀ ذهنی نیست، بلکه عقل دارد و می­تواند تشخیص بدهد، اما به دست خودش، خویش را بی­تشخیص کرده است! و علاوه بر این، گمان هم می­کند که انسان فرزانه­ای است و به چه حقایقی رسیده است! مثلاً به خیال خودش می­گوید: من خیلی چیزها را می­فهمم که تودۀ مذهبی­ها نمی­فهمند! این دقیقاً یعنی سَفِهَ نَفۡسَهُ ! خودش، خویش را سبک نموده است.

 

کار امام حسین (عليه السّلام) نیز همچون انبیاء (عليهم السّلام)، زنده کردن دو عنصر «تزکیه» و «تعلیم» در جامعه بوده است

پس، در یک تقسیم­بندی کلی، عوامل سعادت، عبارت­اند از: «عقل» و «عدل» (علم و تقوا)؛ و کار انبیاء الهی (عليهم السّلام) نیز عبارت است از: «تزکیه» و «تعلیم».

کار امام حسین (عليه السّلام) نیز همین دو امر بود: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»[77].

نکات زیادی در این موضوع یادداشت کرده­ام که تعداد زیادی از آن‌ها را نتوانستیم بگوییم؛ اما در این فرصت باقیمانده، چند نکتۀ دیگر را اجمالاً عرض کنیم.

 

عمدۀ پیام سورۀ مبارکۀ «عصر»، دربارۀ خسارت عقلایی است که از وحی بریده­اند

یکی از نکات دیگر اینکه: عقل لازم است اما کافی نیست؛ عمدۀ پیام سورۀ مبارکۀ «عصر»، دربارۀ خسارت عقلایی است که از وحی بریده­اند.

عقل، انسان را به وحی متصل می­کند؛ بنابراین، اگر عقل، به وحی متصل شد، شرط لازم و کافی است؛ ولی اگر عقل، به وحی متصل نشد، شرط لازم بوده اما به کفایت نمی­رسد، و در نتیجه، در جنگ با هوی و هوس، شکست می­خورد. و به همین دلیل است که گاهی اوقات انسان

مؤمن، با اینکه ایمان آورده، ولی همچنان سست است!  

روزی پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بیرون از شهر، خوابیده بودند، شخصی به نام ابو رافع که همراه ایشان بود، شاخۀ درختی را تکان داد و شکست؛ پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان حالت که خوابیده بودند، فرمودند: ابو رافع! چه­کار می­کنی؟! عرض کرد: می­خواستم ببینم که آیا شما متوجه می­شوید یا نه! بعد حضرت فرمودند: «تَنَامُ عَيْنِي وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي»[78]؛ چشمان من، خواب است اما بر عالم احاطه دارم! او می­خواهد پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نیز امتحان کند! تو که این­گونه­ای، پس چرا ایمان آوردی؟!

 

ایمان، مکمل عقل است؛ و نتیجۀ این دو، سعادت و رستگاری است

عقل می­گوید: ایمان، آن مکملی است که اگر به من برسد، نتیجه­اش، سعادت و رستگاری است؛ و الا شقاوت و خسارت است.

خداوند به همۀ انسان­ها عقل عنایت فرموده است؛ اما آیۀ شریفۀ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ [79] می­خواهد بفرماید: این عقل خدادادی، اگر به ایمان گره نخورد، قطعاً خسارت به دنبال خواهد داشت.

اینکه انسان بخواهد پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را محک بزند، در حقیقت، ایمان نیاورده است؛ ما نیز گاهی اوقات این­گونه­ایم! مثلاً استخاره می­کنیم که آیا این زمین را بخریم یا نه، و استخارۀ ما هم بد می­آید، آنگاه متوجه می­شویم آن زمینی را که قصد داشتیم فرضاً بیست میلیون بخریم، یک­دفعه پنجاه میلیون شده است! بعد پیش خود می­گوییم: ضرر کردیم! این، یعنی ما به استخاره، بی­اعتقاد شدیم! یا مثلاً به حرم مطهر امام رضا (عليه السّلام) می­رویم و توسل می­کنیم، اما برعکس خواستۀ ما اتفاق می­افتد، آنگاه اعتقاد ما نسبت به توسل، سست می­گردد! یا مثلاً دعا می­کنیم ولی دعای ما مستجاب نمی­شود، در نتیجه، اعتقاد ما نسبت به دعا کم­رنگ می­شود! و در سایر امور نیز به همین کیفیت؛ این موارد، نشان­دهندۀ آن است که از همان اول، ایمان و اعتقادی منعقد نشده، بلکه آزمون و خطا بوده است!

«اعتقاد»، یعنی آن چیزی که با جان انسان، گره خورده و اتحاد پیدا کرده است و هرگز متزلزل نمی­شود؛ آیا شما اعتقاد به (4 = 2 × 2) را از دست می­دهید؟! به­هیچ­وجه! اگر زمین به آسمان برود، و آسمان به زمین بیاید، باز هم خواهید گفت: (4 = 2 × 2)! چرا؟! زیرا این مطلب، با جان شما اتحاد پیدا کرده است. اگر قرار باشد مطلبی، با دوتا حادثه از بین برود، معلوم می­شود که آن مطلب، از همان ابتدا اصلاً به جان ننشسته، بلکه بیرون از جان بوده و فقط ارتباطی با آن برقرار شده است.

غالب ایمان­های ما این­گونه است که نسبت به یک چیزی اعتقاد داریم و بعد می­خواهیم با آزمون و خطا، آن را اثبات کنیم! اشکال این نوع اعتقادات این است که وقتی با آزمون و خطا، برعکس جواب داد، ایمان ما متزلزل می­شود؛ و این، یعنی از همان اول، ایمان نبوده و ما فکر می­کردیم ایمان داشتیم!

بنابراین، مکمل عقل، ایمان است.

 

پیام خداوند در سورۀ مبارکۀ «عصر»

پیام خداوند در سورۀ مبارکۀ «عصر» این است:

 

.  تکالیف فردی و اجتماعی  +  باور مطمئن =  نجات و سعادت قطعی، و رهایی از خسارت  .

 

إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ [80]؛ این، یعنی فلاح تمام‌عیار و حرکت جامع (از تکالیف و رسالت­های فردی گرفته تا خانوادگی، اجتماعی، بین‌المللی و تمام ساحت­های مختلف دیگر).

 

خسارت، دارای دو سطح است: 1. خسارت قطعی؛ 2. خسارت نسبی

نکتۀ بعد اینکه: ما دو سطح از خسارت داریم:

1. خسارت قطعی و تمام‌عیار

این نوع خسارت، مربوط به کسانی است که اصلاً ارتباطی با دین و خداوند ندارند؛ صاحبان این نوع خسارت، به جهنم می­روند.

2. خسارت نسبی

این نوع خسارت، مربوط به کسانی است که با دین و خداوند ارتباط دارند؛ و لازمۀ صحت این ادعا، این است که به تکالیف فردی، عمل می­کنند؛ اما این افراد، به تکالیف اجتماعی و به دیگران، کاری ندارند؛ صاحبان این نوع خسارت، گرچه درجاتی از خسارت را دارا هستند، ولی این­گونه نیست که به جهنم بروند.

 

اولین واجب هر کس در حیطۀ عملی، معرفت به واجبات و تکالیف اعتقادی، اخلاقی و رفتاری است

تا اینجا، بحث در حیطۀ عقلی و ایمانی بود؛ اما اگر بخواهیم در حیطۀ عملی قدری گفتگو کنیم می­گوییم:

اولین واجب هر کس در حیطۀ عملی، «معرفت» است؛ یعنی معرفت به واجبات و تکالیف «اعتقادی»، «اخلاقی» و «رفتاری» که بر همۀ ما واجب است؛ بنابراین، اگر بخواهیم درست و صحیح عمل کنیم، لازم است معیارها را بدانیم؛ و اگر معیارها را ندانیم، غلط عمل خواهیم کرد، و در نتیجه به مقصد نخواهیم رسید.

همۀ ما، نه منفک از اعمال خود هستیم، و نه منفک از افراد جامعه؛ و عمل ما، هم در خود ما اثر می­گذارد و هم در جامعه؛ با این وجود، اگر معیارهای عمل صحیح را ندانیم، خدای ناکرده با عملکرد­های غلط، ثقیل و سخت، باعث ایجاد مشکلات فراوان و بازتاب­های رنج­آور خواهیم شد!

مثلاً باید بدانیم که سختی­ها، با ما چه­کار می­کند و تکلیف ما در تنگناها چیست؟ آیا سختی­ها، خودساخته است یا خداساخته؟ چقدر باید سختی داشته باشیم؟ و اصلاً آیا باید سختی و تنگنا داشته باشیم یا نه؟ و...

خود حقّ، بر نفس انسان، ثقل و تنگنا دارد! «مَنْ ضاقَ عَلَيْهِ الْحَقُّ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ»[81]؛ یعنی اگر کسی بخواهد که حقّ، دقیقاً مطابق خواسته­اش باشد، اصلاً به دنبال حقّ نخواهد رفت!

حکایت چنین فردی، حکایت آن کسی است که به نزد فردی رفته بود و تقاضای استخاره داشت، دفعۀ اول، جواب استخاره، بد آمد! گفت: دوباره استخاره بگیرید! باز هم بد آمد! گفت: دوباره استخاره بگیرید! باز هم بد آمد! در نهایت گفت: آن‌قدر استخاره بگیرید تا خوب بیاید!! معلوم است که چنین فردی اصلاً به دنبال طلب خیر نیست!

مثلاً ما می­خواهیم با استخاره، به یک معاملۀ پر سود برسیم، در حالی که ممکن است خیر ما در این باشد که سود کلان آن معامله را از دست بدهیم؛ بنابراین، خوب و بد استخاره، آن نیست که ما می­خواهیم؛ بلکه استخاره به معنای طلب خیر و اختیار کردن از خداوند است؛ و لذا باید راجع به استخاره، دید خود را تصحیح کنیم.

 

برخی از عوامل سعادت

و اما در پایان این بحث، تعدادی از «عوامل سعادت» را خیلی مختصراً و فهرست­وار بیان می­کنیم:

 

1. عقلانیت

عقل، پایه و مبنای «فلاح و خسران» و «صلاح و فساد» است؛ زیرا کار عقل، عاقبت­نگری، و موازنۀ سودها و ضررها به‌صورت جامع (نه فقط بعضی از سودها و ضررها) است.

اینکه انسان، چگونه می­تواند به این سطح از عقلانیت برسد، یک دستورالعمل دارد که الان فرصت بیان آن را نداریم.

 

2. ایمان

قبلاً توضیح آن را عرض کردیم.

دو عنصر «عقل» و «ایمان»، پایه­های قطعی و غیر قابل اغماض برای فوز و فلاح و سعادت هستند.

 

3. ولایت محوری

یعنی تبعیت کردن از انبیاء و اولیاء و معصومین (عليهم السّلام)؛ و در مرتبۀ نازل­تر، تبعیت کردن از کسانی که بتوانند حرف انبیاء و اولیاء و معصومین (عليهم السّلام) را هرچه صحیح­تر به ما منتقل کنند.

باید هر کسی یک حکیم عاقلی داشته باشد که در امور خصوصاً حساس، با او مشورت نماید؛ «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ»[82] کسی که فرد حکیمی را نداشته باشد تا از او راهنمایی بطلبد، قطعاً هلاک می­شود.

 

4. ضابطه محوری

یعنی تمام زندگی انسان، بر اساس ضوابط شرعی تنظیم شود.

یکی از توصیه­هایی که مرحوم استاد ما می­فرمودند، این بود که مُرّ شرع را بشناسید و انجام بدهید؛ و مرّ شرع، بسیار حساس­تر از آن است که بنده و شما فکر می­کنیم!

گاهی اوقات یک کلمه، یک نگاه، یک خنده، یک پارتی­بازی ممکن است یک جریانی را تغییر بدهد! پارتی­بازی، یک روش شیطانی برای اعمال کار است.

قرآن، در پایان سورۀ مبارکۀ «مجادله»، این تذکر را بیان می­فرماید که: مؤمن، امکان ندارد روابط را بر ضوابط ترجیح دهد؛ می­فرماید:

لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في‏ قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ [83].

می­فرماید حقّ را بگویید، ولو علیه شما یا علیه عزیزان شما باشد؛ و حقّ را (در هر زمانی و از هر کسی) بپذیرید، ولو به ضرر شما باشد.

 

5. عدالت محوری

یعنی انسان، انصاف داشته باشد، ولو با دشمن خود؛ دشمنی­ها، اختلافات، مشکلات و...، باعث نشود که انسان، انصاف را کنار بگذارد؛ و اگر کسی مُحِقّ بود، باید به او حقّ داد، ولو دشمن باشد.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى [84].

موارد دیگری هم باقی ماند که إن­شاءالله در فرصتی دیگر با هم گفتگو خواهیم کرد.

 

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ


[1]. مطالب ذکر شده در بیست و هشتم صفر الخیر 1436 (29/9/93).

[2]. الخرائج و الجرائح، ج ‏2، ص: 876.

[3]. سورۀ مبارکۀ عبس (80)، آیات کریمۀ 31 و 32: «و ميوه و چراگاه ؛ تا وسيله‏اى براى بهره‏گيرى شما و چهارپايانتان باشد!»

[4]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 200.

[5]. رجوع شود به جزوۀ «لیلة المبیت»، ص: 39.

[6]. سورۀ مبارکۀ کهف (18)؛ آیۀ کریمۀ 6.

[7]. رجوع شود به: مفردات ألفاظ القرآن، ص: 110؛ لسان العرب، ج ‏8، ص: 5؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج ‏1، ص: 224.

[8]. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عليه السّلام) : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يَقُولُ أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَيْ وِلَادَتِهِمْ، فَإِنَّا نُنْقِذُهُمْ ـ إِنْ أَطَاعُونَا ـ مِنَ النَّارِ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ بِخِيَارِ الْأَحْرَارِ.» (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 330)

[9]. سورۀ مبارکۀ یوسف (12)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 97.

[10]. سورۀ مبارکۀ نساء (4)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 64.

[11]. غزلیات حافظ شیرازی، غزل شمارهٔ ۳۲۸.

[12]. «... وَ خَلَقْتَنِي مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْكَنْتَنِي الْأَصْلَابَ آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ وَ السِّنِينَ فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِي تَقَادُمٍ مِنَ الْأَيَّامِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ لَمْ تُخْرِجْنِي لِرَأْفَتِكَ بِي وَ لُطْفِكَ لِي وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ فِي دَوْلَةِ أَئِمَّةِ الْكُفْرِ الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ لَكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِي [رَأْفَةً مِنْكَ وَ تَحَنُّناً عَلَيَ‏] لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدَى الَّذِي لَهُ يَسَّرْتَنِي وَ فِيهِ أَنْشَأْتَنِي وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ رَؤُفْتَ بِي بِجَمِيلِ صُنْعِكَ وَ سَوَابِغِ نِعَمِكَ...» (كليات مفاتيح الجنان، ص: 261، دعای عرفه)

[13]. كليات مفاتيح الجنان، ص: 108، دعای توسل.

[14]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 103.

[15]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 157.

[16]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ آیۀ کریمۀ 159.

[17]. سورۀ مبارکۀ فرقان (25)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 32.

[18]. سورۀ مبارکۀ مزمل (73)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 4.

[19]. سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 83.

[20]. اشاره به آیات 82 و 83 سورۀ مبارکۀ مائده (5) که می­فرماید: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُون * وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ؛ «بطور مسلّم، دشمن­ترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهى يافت و نزديك­ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى‏يابى كه مى‏گويند: «ما نصارى هستيم» اين بخاطر آن است كه در ميان آنها، افرادى عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبّر نمى‏ورزند. * و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشم­هاى آنها را مى‏بينى كه (از شوق،) اشك مى‏ريزد، بخاطر حقيقتى كه دريافته‏اند آنها مى‏گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس!»

[21]. توضیح استاد معظم (مد ظله العالی) در ضمن بحث: «برخی از اساتید ما از خود مرحوم علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه) نقل می­کردند که ایشان می­فرمودند: «این فخری نیست! اما من می­توانم از سورۀ عصر، تمام معارف قرآن را استخراج کنم»**. این، خیلی حرف است! و تا کسی مؤیَّد نباشد، نمی­تواند چنین حرفی را بزند! مرحوم علامه طباطبایی (قدّس سرّه) خیلی بزرگوار بودند؛ اصلاً ایشان یک وجود ملکوتی بودند؛ خیلی اعراض داشتند از اینکه بخواهند خودشان را مطرح کنند و بگویند این حرف­های ما خیلی خوب و مطالبی جدید است! خیلی تواضع داشتند؛ البته در مورد بعضی از مطالبی هم که مطرح می­کردند، می­فرمودند: این مطلب در جای دیگری نیست؛ چرا که تواضع غیر از بیان مطلب است.»

** آیت الله جوادی آملی (مد ظله العالی) از زبان علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه) نقل می­کند که ایشان همیشه می­فرمود: «اگر مجالی باشد، می­توانم همۀ مسائل قرآن کریم را تنها با استفاده از یک سورۀ کوچک بیان کنم.» (مجلۀ طوبی، فروردین 1385، شمارۀ 4، حکایت­هایی متنوع از زندگی علم)؛ و نیز رجوع شود به: مجلۀ پگاه حوزه (ویژۀ حوزه­های دینی)، اردیبهشت 1382، شمارۀ 7، رمز موفقیّت علامه طباطبایی، «قسمت سوم».

[22]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 356.

[23]. «رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ وَ الْأَئِمَّةِ (عليه السّلام) أَنَّهُ يُكْرَهُ الْمُقَامُ بِمَكَّةَ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خَرَجَ عَنْهَا وَ الْمُقِيمُ بِهَا يَقْسُو قَلْبُهُ حَتَّى يَأْتِيَ فِيهَا مَا يَأْتِي فِي غَيْرِهَا.» (وسائل الشيعة، ج‏13، ص: 234)

[ترجمه: از پیامبر و ائمه (عليهم السّلام) روایت شده که: اقامت در مكّه مكروهست، زيرا رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از آن شهر بيرون كردند، و كسى كه در آنجا اقامت كند قساوت قلب گیرد، چندان كه در آن شهر همان كار كند كه در غير آن همى كند.]

[24]. كامل الزيارات، النص، ص: 131؛ و نیز رجوع شود به جزوۀ «سلسله مباحث دین­شناسی (8)»، ص: 105.

[25]. رجوع شود به جزوۀ «سلسله مباحث دین­شناسی (8)»، ص: 105.

[26]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 100.

[27]. كلمۀ «شفق» به معناى سرخى و بالاى آن زردى و روى آن سفيدى است، كه در كرانۀ افق در هنگام غروب خورشيد پيدا مى‏شود. (الميزان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 245)

[28]. سورۀ مبارکۀ إنشقاق (84)؛ آیات کریمۀ 16 تا 18: «سوگند به شفق * و سوگند به شب و آنچه را جمع‏آورى مى‏كند * و سوگند به ماه آن گاه كه بَدر كامل مى‏شود»

[29]. از اشعار «احمد جامى» (از عرفای قرن ششم) در باب خوف و رجاء همين دوبيتى است. (مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏23، ص: 56)

[30]. اشاره به سورۀ مبارکۀ حشر (59)، آیۀ کریمۀ 16؛ رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن، ج ‏19، ص: 214 و 215.

[31]. اشاره به سورۀ مبارکۀ أعراف (7)، آیات کریمۀ 175 و 176؛ رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن، ج ‏8، ص: 337.

[32]. من لا يحضره الفقيه، ج ‏4، ص: 395.

[33]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 43؛ و در 5 آیۀ دیگر قرآن: «نماز را بپا داريد، و زكات را بپردازيد...»

[34]. سورۀ مبارکۀ مؤمنون (23)؛ آیات کریمۀ 1 و 2: «مؤمنان رستگار شدند * آنها كه در نمازشان خشوع دارند»

[35]. سورۀ مبارکۀ مؤمنون (23)؛ آیۀ کریمۀ 9: «و آنها كه بر نمازهايشان مواظبت مى‏نمايند»

[36]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 233: «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شير مى‏دهند.»

[37]. «قَالَ [رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)]: مَا يَنْبَغِي لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ أَنْ يَبِيتَ لَيْلَةً إِلَّا وَ وَصِيَّتُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ.‏» (المقنعة، ص: 666)

[ترجمه: سزاوار نیست مسلمان شب بیارامد، مگر اینکه وصیت­نامه­اش زیر سرش باشد.]

[38]. «قَالَ [رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)]: مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ وَصِيَّةٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.‏» (المقنعة، ص: 666)

[39]. سورۀ مبارکۀ مریم (19)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 74: «چه بسيار اقوامى را پيش از آنان نابود كرديم كه هم مال و ثروتشان از آنها بهتر بود، و هم ظاهرشان آراسته‏تر!»

[40]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 103؛ و نیز رجوع شود به همین سوره؛ آیۀ کریمۀ 86؛ و سورۀ مبارکۀ نمل (27)؛ آیۀ کریمۀ 14.

[41]. سورۀ مبارکۀ زخرف (43)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 25؛ و نیز رجوع شود به سورۀ مبارکۀ آل­عمران (3)؛ آیۀ کریمۀ 137؛ و سورۀ مبارکۀ أنعام (6)؛ آیۀ کریمۀ 11؛ و سورۀ مبارکۀ نحل (16)؛ آیۀ کریمۀ 36.

[42]. سورۀ مبارکۀ یونس (10)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 39؛ و نیز رجوع شود به سورۀ مبارکۀ قصص (28)؛ آیۀ کریمۀ 40.

[43]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 84؛ و نیز رجوع شود به سورۀ مبارکۀ نمل (27)؛ آیۀ کریمۀ 69.

[44]. سورۀ مبارکۀ یونس (10)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 73؛ و نیز رجوع شود به سورۀ مبارکۀ صافات (37)؛ آیۀ کریمۀ 73.

[45]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)؛ آیۀ کریمۀ 85: «مبادا اموال و فرزندانشان، مايه شگفتى تو گردد! (اين براى آنها نعمت نيست بلكه) خدا مى‏خواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند، و جانشان برآيد در حالى كه كافرند!»

[46]. «... عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عليه السّلام) عَنِ الْفِئَتَيْنِ تَلْتَقِيَانِ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ أَ نَبِيعُهُمَا السِّلَاحَ قَالَ بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا كَالدِّرْعِ وَ الْخُفَّيْنِ وَ نَحْوِ هَذَا.» (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏5، ص: 113)

[ترجمه: امام صادق (عليه السّلام) در پاسخ به سؤال از فروش اسلحه به دو گروه از اهل باطل كه در حال جنگ با يكديگر هستند، فرمودند: چيزهايى كه آنان را حفاظ و پوشش مى­دهد به آنها بفروش، مانند: زره و محافظ پا و امثال اينها.]

[47]. سورۀ مبارکۀ فصلت (41)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 5.

[48]. «الْكِنَانُ: الغطاء الذي يكنّ فيه الشي‏ء، و الجمع أَكِنَّةٌ. نحو: غطاء و أغطية...» (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 727)

[ترجمه: كِنَان: پرده‏اى يا چيزى است كه از آن اشياء را پنهان مى‏كنند؛ جمعش أَكِنَّة است مثل: غطاء و اغطيه (يعنى پرده و پوشش)...]

[49]. مطالب ذکر شده در بیست و نهم صفر الخیر 1436 (30/9/93).

[50]. رجوع شود به: رساله لب اللباب در سير و سلوك أولى الألباب، ص: 124؛ و نیز: رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم، ص: 156.

[51]. الوافي، ج ‏1، ص: 103.

[52]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص: 231؛ «در جهالت انسان همين بس كه قدر و اندازۀ خود را نشناسد»

[53]. معاد شناسى، ج‏2، ص: 222.

[54]. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السّلام) الْأَغْلَبُ مَنْ غَلَبَ بِالْخَيْرِ وَ الْمَغْلُوبُ مَنْ غُلِبَ بِالشَّرِّ وَ الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ.» (معاني الأخبار، النص، ص: 170)

[ترجمه: «اغلب» كسى است كه به سبب نيكى چيره گردد و «مغلوب» شخصى است كه به وسيله شرّ غلبه پيدا كند، و مؤمن افسار گسيخته نيست (خود را در چهار چوب احكام شرع مقيّد مى‏سازد).]

[55]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 214: «آيا گمان كرديد داخل بهشت مى‏شويد، بى‏آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟!»

[56]. سورۀ مبارکۀ یوسف (12)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 111: «در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود!»

[57]. سورۀ مبارکۀ هود (11)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 52: « اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او بازگرديد، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد!»

[58]. سورۀ مبارکۀ نوح (71)؛ آیات کریمۀ 10 تا 12: «به آنها گفتم: «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است * تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، * و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!»

[59]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 96: «و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم...»

[60]. «و أما امرأة فرعون آسية فكانت من بني إسرائيل و كانت مؤمنة مخلصة و كانت تعبد الله سرا و كانت على ذلك أن قتل فرعون امرأة حزبيل فعاينت حينئذ الملائكة يعرجون بروحها لما أراد الله تعالى بها من الخير فزادت يقينا و إخلاصا و تصديقا فبينا هي كذلك إذ دخل عليها فرعون يخبرها بما صنع بها فقالت الويل لك يا فرعون ما أجرأك على الله جل و علا فقال لها لعلك قد اعتراك الجنون الذي اعترى صاحبتك فقالت ما اعتراني جنون لكن آمنت بالله تعالى ربي و ربك و رب العالمين فدعا فرعون أمها فقال لها إن ابنتك أخذها الجنون فأقسم لتذوقن الموت أو لتكفرن بإله موسى فخلت بها أمها فسألتها موافقة فيما أراد فأبت و قالت أما أن أكفر بالله فلا و الله لا أفعل ذلك أبدا فأمر بها فرعون حتى مدت بين أربعة أوتاد ثم لا زالت تعذب حتى ماتت كما قال الله سبحانه وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ. و عن ابن عباس قال أخذ فرعون امرأته آسية حين تبين له إسلامها يعذبها لتدخل في دينه فمر بها موسى و هو يعذبها فشكت إليه بإصبعها فدعا الله موسى أن يخفف عنها فلم تجد للعذاب مسا و إنها ماتت من عذاب فرعون لها فقالت و هي في العذاب رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ و أوحى الله إليها أن ارفعي رأسك ففعلت فأريت البيت في الجنة بني لها من در فضحكت فقال فرعون انظروا إلى الجنون الذي بها تضحك و هي في العذاب انتهى.» (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج ‏13، ص: 164)

[ترجمه: آسیه (همسر فرعون) از بانوان محترم بنی‎اسرائیل بود و به طور مخفی خدای حقیقی را می‎پرستید. وقتی فرعون، همسر حزقیل (مؤمن آل فرعون) را به قتل رساند آسیه دید ملائکه الهی روح آن زن را به سوی آسمان بالا می برند. لذا ایمان و یقینش زیادتر شد. وقتی فرعون، سرمستانه از کشتن حزقیل خبر آورد، آسیه با کمال تعجب گفت: وای بر تو ای فرعون، چگونه در مقابل پروردگار، جرأت و جسارت پیدا کردی؟! چه چیز باعث شده که این گونه بر خداوند متعال جرأت یابی و گستاخی کنی؟ فرعون که انتظار شنیدن چنین کلماتی را از همسر خود نداشت، گفت: نکند مانند موسی دیوانه شده ای!؟ گویا تو نیز مانند آن آرایشگر دیوانه شده‎ای؟! آسیه گفت: دیوانه نشده‎ام، بلکه ایمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانیان. فرعون مادر آسیه را طلبید و به او گفت: «دخترت دیوانه شده، سوگند یاد کرده‎ام اگر به خدای موسی کافر نگردد او را با آتش بسوزانم. مادر آسیه در خلوت با آسیه صحبت کرد: «که خود را به کشتن نده و با شوهرت توافق کن…» ولی آسیه، سخن بیهوده مادر را گوش نکرد و گفت: «هرگز به خداوند متعال، کافر نخواهم شد.» فرعون فرمان داد دستها و پاهای آسیه را به چهارمیخی که در زمین نصب کرده بودند بستند. از این رو در قرآن، فرعون به عنوان ذو الاوتاد (صاحب میخها) یاد شده است: «وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ» (89/فجر). و او را در برابر تابش سوزان خورشید نهادند، و سنگ بسیار بزرگی را روی سینه‎اش گذاشتند. او نیمه‎نیمه نفس می‎کشید و در زیر شکنجه بسیار سختی قرار داشت. موسی (عليه السّلام) از کنار او عبور کرد، او با انگشتانش از موسی (عليه السّلام) استمداد نمود، موسی (عليه السّلام) برای او دعا کرد و به برکت دعای موسی (عليه السّلام) او دیگر احساس درد نکرد و به خدا متوجه شد و عرض کرد: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ» (11/تحریم) «خدایا! خانه‎ای در بهشت برای من فراهم ساز.» خداوند به او وحی کرد: سرت را بلند کن، او سرش را بلند کرد و خانه خود را در بهشت که از مروارید ساخته شده بود، مشاهده کرد و از خوشحالی خندید. فرعون به حاضران گفت: «دیوانگی این زن را ببینید در زیرفشار چنین شکنجه سختی می‎خندد!!» [خداوند همان دم روح او را به بهشت برد.] به این ترتیب این بانوی بزرگوار به شهادت رسید.]

[61]. سورۀ مبارکۀ تحریم (66)؛ آیۀ کریمۀ 11: «و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام كه گفت: پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!»

[62]. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع‏ لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ‏ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ ع وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ...» (معاني الأخبار، النص، ص: 288)

[63]. «عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ عَمَّنْ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السّلام) قَالَ إِنَّ دَاوُدَ النَّبِيَّ (صلّي الله عليه و آله و سلّم)‏ قَالَ يَا رَبِّ أَخْبِرْنِي بِقَرِينِي فِي الْجَنَّةِ وَ نَظِيرِي فِي مَنَازِلِي فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنَّ ذَلِكَ مَتَّى أَبَا يُونُسَ قَالَ فَاسْتَأْذَنَ اللَّهَ فِي زِيَارَتِهِ فَأَذِنَ لَهُ فَخَرَجَ هُوَ وَ سُلَيْمَانُ ابْنُهُ ع حَتَّى أَتَيَا مَوْضِعَهُ فَإِذَا هُمَا بِبَيْتٍ مِنْ سَعَفٍ فَقِيلَ لَهُمَا هُوَ فِي السُّوقِ فَسَأَلَا عَنْهُ فَقِيلَ لَهُمَا اطْلُبَاهُ فِي الْحَطَّابِينَ فَسَأَلَا عَنْهُ فَقَالَ لَهُمَا جَمَاعَةٌ مِنَ النَّاسِ نَنْتَظِرُهُ الْآنَ حَتَّى يَجِي‏ءَ فَجَلَسَا يَنْتَظِرَانِهِ إِذْ أَقْبَلَ وَ عَلَى رَأْسِهِ وِقْرٌ مِنْ حَطَبٍ فَقَامَ إِلَيْهِ النَّاسُ فَأَلْقَى عَنْهُ الْحَطَبَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ قَالَ مَنْ يَشْتَرِي طَيِّباً بِطَيِّبٍ فَسَاوَمَهُ وَاحِدٌ وَ زَادَهُ آخَرُ حَتَّى بَاعَهُ مِنْ بَعْضِهِمْ قَالَ فَسَلَّمَا عَلَيْهِ فَقَالَ انْطَلِقَا بِنَا إِلَى الْمَنْزِلِ وَ اشْتَرَى طَعَاماً بِمَا كَانَ مَعَهُ ثُمَّ طَحَنَهُ وَ عَجَنَهُ فِي نَقِيرٍ لَهُ ثُمَّ أَجَّجَ نَاراً وَ أَوْقَدَهَا ثُمَّ جَعَلَ الْعَجِينَ فِي تِلْكَ النَّارِ وَ جَلَسَ مَعَهُمَا يَتَحَدَّثُ ثُمَّ قَالَ وَ قَدْ نَضِجَتْ خُبَيْزَتُهُ فَوَضَعَهَا فِي النَّقِيرِ فَلَفَّهَا وَ ذَرَّ عَلَيْهَا مِلْحاً وَ وَضَعَ إِلَى جَنْبِهِ مِطْهَرَةً مُلِئَ مَاءً وَ جَلَسَ عَلَى رُكْبَتَيْهِ فَأَخَذَ لُقْمَهً فَلَمَّا رَفَعَهَا إِلَى فِيهِ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ فَلَمَّا ازْدَرَدَهَا قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ثُمَّ فَعَلَ ذَلِكَ بِأُخْرَى وَ أُخْرَى ثُمَّ أَخَذَ الْمَاءَ فَشَرِبَ مِنْهُ فَذَكَرَ اسْمَ اللَّهِ فَلَمَّا وَضَعَهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ يَا رَبِّ مَنْ ذَا الَّذِي أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ وَ أَوْلَيْتَهُ مِثْلَ مَا أَوْلَيْتَنِي قَدْ صَحَّحْتَ بَصَرِي وَ سَمْعِي وَ بَدَنِي وَ قَوَّيْتَنِي حَتَّى ذَهَبْتُ إِلَى شَجَرٍ لَمْ أَغْرِسْهُ وَ لَمْ أَهْتَمَّ لِحِفْظِهِ جَعَلْتَهُ لِي رِزْقاً وَ سُقْتَ لِي مَنِ اشْتَرَاهُ مِنِّي فَاشْتَرَيْتُ بِثَمَنِهِ طَعَاماً لَمْ أَزْرَعْهُ وَ سَخَّرْتَ لِيَ النَّارَ فَأَنْضَجَتْهُ وَ جَعَلْتَنِي آكُلُهُ بِشَهْوَةٍ أَقْوَى بِهَا عَلَى طَاعَتِكَ فَلَكَ الْحَمْدُ قَالَ ثُمَّ بَكَى فَقَالَ دَاوُدُ لِسُلَيْمَانَ يَا بُنَيَّ قُمْ فَانْصَرِفْ بِنَا فَإِنِّي لَمْ أَرَ عَبْداً قَطُّ أَشْكَرَ لِلَّهِ مِنْ هَذَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمَا» (مجموعة ورام، ج‏1، ص: 18)

[ترجمه: علىّ بن حكم از كسانى كه اين روايت را به امام صادق (عليه السّلام) رسانده‏اند، نقل كرده است كه آن بزرگوار فرمود: «داود پيامبر (عليه السّلام) عرض كرد: بار خدايا! همنشين و كسى كه در بهشت جايگاهى چون من دارد، بر من بنمايان، پس خداوند تبارك و تعالى به او وحى كرد، كه او، ابو يونس، متّى است» امام (عليه السّلام) فرمود: «آن گاه حضرت داود از خداوند اجازه ديدار او را خواست، به او اجازه‏ دادند، داود و پسرش سليمان، حركت كردند، نزد متّى آمدند، ناگهان خود را در خانه‏اى از ليف خرما ديدند، كسى به ايشان گفت: متّى ميان بازار است، به جستجوى او داخل بازار رفتند، گفتند: او در بازار هيزم فروشان است، آنجا رفتند و از او پرسيدند، عدّه‏اى از مردم به آنها گفتند: ما نيز اكنون منتظر او هستيم تا بيايد، پس آن دو هم به انتظار وى نشسته بودند كه ناگاه از راه رسيد، و بالاى سرش پشته‏اى از هيزم بود، مردم از جا بلند شدند و هيزم را از بالاى سرش بر زمين نهادند، او شكر و سپاس خدا را گفت، و اضافه كرد: كيست كه مال حلالى را به بهاى حلالى بخرد؟ پس يكى بهاى كمى بر او پيشنهاد كرد، و ديگرى بهاى بيشترى تا اينكه وى به يكى از آنها فروخت» امام (عليه السّلام) مى‏فرمايد: «اينجا حضرت داود و حضرت سليمان به او سلام دادند، او گفت: بفرماييد با هم به خانه برويم، و با پولى كه به همراه داشت طعامى خريد، سپس آن را آسياب كرد و در آوندى كه داشت مخلوط كرد، آن گاه آتشى برافروخت، و آن معجون را روى آتش گذاشت، و شروع كرد با ايشان به سخن گفتن، تا نان او پخته شد و آن را در آوند قرار داد، و در پارچه‏اى پيچيد، و مقدارى نمك روى آن پاشيد، و پهلويش ظرف پر آبى گذاشت، و روى دو زانو نشست، يك لقمه برداشت، وقتى كه نزديك دهانش رساند گفت: بسم الله، وقتى كه لقمه را بلعيد، گفت: الحمد لله، سپس بار ديگر و بار ديگر همين عمل را تكرار كرد، و بعد شروع كرد به نوشيدن آن آب، و بسم الله گفت، و هنگامى كه ظرف را روى زمين گذاشت، گفت: الحمد لله، بار خدايا چه كسى را هم چون من نعمت داده، و دوست دارى چنان كه مرا دوست دارى، چشم، گوش و بدنم را سالم داشته و به من نيرو داده‏اى تا بتوانم نزد آن درختى بروم كه خود نكاشته‏ام، و براى نگاهدارى آن زحمتى متحمّل نشده‏ام، آن را وسيله روزى من قرار داده‏اى، و اين تو هستى كه بر دل كسى مى‏اندازى تا آن را از من بخرد و من با پول آن نانى را بخرم كه خود گندمش را نكاشته‏ام و تو آتش را براى من مسخّر كرده‏اى، تا با آن غذا را طبخ كنم، و مرا طورى آفريده‏اى كه با ميل و رغبت آن غذا را بخورم، تا توان بندگى تو را داشته باشم، پس سپاس تو را.» امام (عليه السّلام) مى‏فرمايد: «آن گاه گريه كرد، داود (عليه السّلام) به سليمان (عليه السّلام) گفت: پسرم! بلند شو تا برويم، كه من هرگز بنده‏اى را نديده‏ام تا اين حد شاكر باشد، درود خدا بر او، و بر آنان باد.]

[64]. سورۀ مبارکۀ نساء (4)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 134.

[65]. نگرشی دیگر به قرآن، ص: 440.

[66]. مطالب ذکر شده در سی­ام صفر الخیر 1436 (1/10/93).

[67]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 506، حکمت 211: «چه بسا عقلی كه اسير فرمانروايى هوی و هوس است...»

[68]. در سورۀ مبارکۀ نوح (71)؛ آیۀ کریمۀ 23 به این نام­ها اشاره نموده و می­فرماید: وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً؛ «و گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد (به خصوص) بتهاى «وَد»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد!»

«اسامى نامبرده در آيه، يعنى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر، نام پنج بت از بت­هاى آنان [قوم نوح (عليه السّلام)] است كه از ساير بت­ها مورد احترام بيشترى بوده، و به پرستش آنها اهتمام بيشتری مى‏ورزيدند، و به همين جهت بعد از سفارش به تمسك به همۀ آلهه، نام خصوص اين پنج بت را بردند...» (الميزان في تفسير القرآن، ج ‏20، ص: 34)

[69]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران (3)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 164؛ و نیز سورۀ مبارکۀ جمعه (62)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 2.

[70]. این عبارت، قسمتی از فرمایش حضرت اباعبدالله (عليه السّلام) است که فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ ...؛ ديگر بايد فاتحه اسلام و مسلمانى را خواند و با آن وداع گفت، آن گاه كه جامعه و مردم دچار زمامدار و رهبرى همانند يزيد گردند.» (اللهوف على قتلى الطفوف، ص: 24)

[71]. سورۀ مبارکۀ فتح (48)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 26: «(به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصّب جاهليّت داشتند...»

[72]. سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ آیۀ کریمۀ 50: «آيا آنها حكم جاهليّت را (از تو) مى‏خواهند؟! و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى‏كند؟!»

[73]. سورۀ مبارکۀ أحزاب (33)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 33: « و همچون دوران جاهليّت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد...»

[74]. سورۀ مبارکۀ کهف (18)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 7: «ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم...»

[75]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 130: «جز افراد سفيه و نادان، چه كسى از آيين ابراهيم، (با آن پاكى و درخشندگى،) روى‏گردان خواهد شد؟!»

[76]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 13: «و هنگامى كه به آنان گفته شود: همانند (ساير) مردم ايمان بياوريد! مى‏گويند: آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم؟! ...»

[77]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 590، [زیارة الأربعین]: «امام حسین (عليه السّلام)، جان و خون خود را در راه تو داد تا بندگانت را از جهل نجات دهد و آنها را از سرگردانیِ ناشی از ضلالت و گمراهی برهاند.» [به عبارت دیگر: امام حسین (عليه السّلام) خون قلب خود را در راه تو داد تا دو عنصر «تزکیه» و «تعلیم» در جامعه، زنده شود: (1) مردم از جهالت نجات پيدا كنند و عالِم و دانشمند شوند (تعلیم)؛ (2) از ضلالت و گمراهی عملی نجات پيدا كرده و هدايت شوند (تزکیه).]

[78]. [1] «قَدْ رُوِيَ عَنْهُ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) أَنَّهُ غَفَا ثُمَّ قَامَ يُصَلِّي مِنْ غَيْرِ تَجْدِيدِ الْوُضُوءِ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ إِنِّي لَسْتُ كَأَحَدِكُمْ تَنَامُ عَيْنِي وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي.‏» (كنز الفوائد، ج‏2، ص: 63)

[2] «أَنَّ أَبَا ذَرٍّ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وَ كَانَ نَائِماً فِي حَائِطٍ فَكَرِهَ أَنْ يُنَبِّهَهُ فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَبْرِئَ نَوْمَهُ مِنْ يَقَظَتِهِ فَتَنَاوَلَ عَسِيباً يَابِساً فَكَسَرَهُ فَسَمِعَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ أَ مَا تَعْلَمُ أَنِّي أَرَى أَعْمَالَكُمْ فِي مَنَامِي كَمَا أَرَى فِي يَقَظَتِي إِنَّ عَيْنَيَّ تَنَامَانِ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي.» (الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص: 106) و نیز رجوع شود به: رجال الكشي ـ إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 29 [با قدری اختلاف].

[ترجمه: پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بستانى خوابيده بود كه ابو ذر به حضور آن حضرت آمد و خواست ببيند پيامبر بيدار است يا خوابيده، شاخه خشكى را شكست، وقتى پيامبر صداى آن را شنيد، فرمود: «اى ابا ذر! آيا نمى‏دانى من اعمال شما را در خواب مى‏بينم چنان كه در بيدارى. چشمانم مى‏خوابند ولى قلبم به خواب نمى‏رود».]

[79]. سورۀ مبارکۀ عصر (103)؛ آیۀ کریمۀ 2.

[80]. سورۀ مبارکۀ عصر (103)؛ آیات کریمۀ 2 و 3.

[81]. نوادر الأخبار فيما يتعلق بأصول الدين (للفيض)، النص، ص: 181؛ و مولانا أمیرالمؤمنین (عليه السّلام) می­فرمایند: «مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ‏». (نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 57، خطبۀ 15)

[82]. كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 113.

[83]. سورۀ مبارکۀ مجادله (58)؛ آیۀ کریمۀ 22: «هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى‏يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى‏كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى‏مانند خدا از آنها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند آنها «حزب الله»اند بدانيد «حزب الله» پيروزان و رستگارانند.»

[84]. سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 8.





فایل(های) صوتی عوامل سعادت و شقاوت

مدت زمان1:10:21 حجم فایل16.8 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان1:11:49 حجم فایل17.1 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان1:08:53 حجم فایل16.4 مگابایت دانلود فایل صوتی