عوامل سعادت و شقاوت
بسم الله الرحمن الرحیم
فایل صوتی مطالب در پایین صفحه موجود می باشد
مقدمه
دانشمند فرزانه، حجة الإسلام و المسلمین استاد نخاولی (مد ظله العالی)، در دهۀ سوم ماه صفر الخیر 1436 قمری (1393 شمسی)، در ضمن مباحث ارزشمند خود راجع به رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، نسبت به آنچه که موجب دستیابی انسان به سعادت و رستگاری و یا شقاوت و تباهی میشود، اشاراتی بیان فرمودند.
آنچه پیش روی شماست، فرمایشات سه جلسۀ پایانی معظم له، با موضوع «اشارهای به عوامل سعادت و شقاوت» میباشد.
لازم به ذکر است که استاد معظم در ابتدای این بحث، بیاناتی در خصوص نعمت وجود رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند که برای مزید استفادۀ خوانندگان بزرگوار، از متن حاضر حذف نگردید.
امید است که این ناچیز، مرضی رضای حقتعالی، و موجب بهرهمندی همۀ پویندگان راه حقّ واقع شود.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
موسسۀ مذهبی فرهنگی «راه حق»
مشهد مقدّس
مجلس اول
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ
وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ
اَلنَّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثَّانِی عَشَرَ
اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ [1]
شام رحلت آقا رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، هدیه به پیشگاه ملکوتی آن حضرت، صلواتی عنایت بفرمایید!
شکر این نعمت که جزء امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفتهایم، باید بهاندازۀ شکر تمام نعمتها باشد
امشب باید بیشتر به رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) توجه کنیم و باید مثل مصیبتزدهای باشیم که پدر از دست داده است؛ و اگر چنین حالی را نداریم، سعی کنیم که این حال را در خود به وجود بیاوریم.
این تذکر را باید تکرار کنیم که: گاهی اوقات نعمتها آنقدر عظیم و جسیم هستند که آدم از بزرگی آنها غافل میشود!
همانطور که معدۀ ظاهریِ ما برای هضم غذای مقوی، باید لیاقت و قابلیت داشته باشد، هاضمۀ نفس و روح و جان ما نیز باید همینگونه باشد. اگر به بچه شیر بدهید، میخورد؛ ولی نسبت به یک غذای خیلی عالی ـ مثلاً کباب بریان ـ نه دوست دارد و نه میپذیرد، و اگر هم بهزور در حلقش بریزید، آن غذا را پس میزند.
انسان باید شکرش بر این نعمت که جزء امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفته است، بهاندازۀ شکر تمام نعمتها باشد، و اگر چنین نیست، معدۀ معنویاش قوی نشده است!
همۀ ما باید حساب و کتاب کنیم! تا حالا چند بار برای نبوت، از ته دل خداوند را شکر کردهایم و گفتهایم: خدایا! چه لطفی به ما کردی که ما را جزء امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار دادی!
آقا رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: «آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوَائِي»[2]؛ همۀ انسانها (از آدم (عليه السّلام) تا آخرین انسانی که پا به عرصۀ وجود میگذارد) همگی جزء امت پیغمبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند؛ البته یک «امت خاص» داریم و یک «امت عام»؛ ما جزء امت خاص پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستیم و انسانهای قبل از ایشان، جزء امت عام آن حضرت قرار دارند.
چقدر بر این نعمت که جزء امت خاص رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستیم، خداوند متعال را شکر کردهایم؟! اگر نکردهایم، همین الان این کار را انجام بدهیم؛ یعنی باید خود را عادت دهیم که امور غیر محسوس را قدر بدانیم. وگرنه تفاوتی با چهارپایان نخواهیم داشت!
اگر کسی دعا و درخواست و شکرش در حد زندگی روزمره دنیوی باشد، از حد چهارپایان فراتر نرفته است
خداوند برای نعمتهای رحمانیّهاش، انسان را در ردیف چهارپایان قرار داده و فرموده برای شما و حیوانات شما، میوه و علف درآوردیم، شما بخورید، حیوانات شما هم بخورند! وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا * مَّتَاعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَامِكُمْ [3].
این، خیلی هشدار تکاندهندهای است! قرآن میفرماید: اگر کسی بیشترین شکر و بیشترین دعا و بیشترین درخواستهایش در حد همین امور روزمرۀ زندگی دنیایی باشد، در حد چهارپایان است! گرچه نماز بخواند، روزه بگیرد، خمس بدهد، حج برود و...!
قرآن، حاجیانی را که به جهنم میروند، گزارش داده است:
فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ [4]؛ میفرماید: بعضی از حاجیانی که به حج رفتهاند، کسانی هستند که تمام درخواست آنها امور دنیوی است! فلان مریضی خوب شود! فلان جا استخدام شوم! فلان مشکلم برطرف شود! در فلان زمینه ارتقاء پیدا کنم و...! حالا یا برای خودم و یا برای خانوادهام، یا در مورد مغازهام یا شرکتم و...! این دسته از حاجیان، به جهنم میروند! [5]
مزاج باطنی و معنوی بنده و شما باید تقویت شود! بچههای دیروز بودیم و الان محاسن ما سفید و فردا هم زیر خاک! این مسیر، تنها داستان بنده و ریشسفیدهای مجلس نیست، بلکه شما جوانان مجلس هم امروز جوان هستید و فردا پیر خواهید شد!
کسی که عمرش گذشت، عوض شدنش سخت خواهد بود! در بعضی از روایات داریم که میفرماید نهایت رشد انسان، تا 25 سالگی است! و در برخی دیگر میفرماید تا 28 سالگی است! و در برخی دیگر میفرماید تا 33 سالگی است! خود دانیم!
رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پدر دلسوز امت است و از اموری که باعث ضایعشدن عمر و هلاکت فرزندش میشود، بسیار ناراحت میگردد
بالاخره باید از یکجا تغییر کنیم؛ بهترین جا همین در همین شبها و همین مجالس است؛ امشب، شب رحلت پدر است؛ هیچ پدر دلسوزی، خودش را برای فرزندش نمیکشد! ولی خداوند چند بار در قرآن، خطاب به پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) میفرماید: داری خودت را میکشی و جانت را به هلاکت میاندازی!
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً [6]
اگر کسی مثلاً پنج یا ده دقیقه ما را معطل کند، وقتی او را میبینیم به او میگوییم کجایی؟! یک ساعت است که ما را معطل کردهای!! (که البته این، از مصادیق دروغ است)؛ خداوند نخواسته اینگونه سخن بگوید! کلام خداوند، تشبیه و کنایه و باطل نیست! و اینطور نیست که مثلاً پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) یک خم به ابروی ایشان بیاید، بعد خداوند بفرماید که خودت را کشتی!
با اینکه کلمۀ «هلاکت»، عبارت آشکارتری است، اما نمیفرماید «لَعَلَّکَ تَهْلِکُ نَفْسَکَ»، بلکه کلمۀ «بخوع» را به کار برده و میفرماید لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ؛ بخوع با هلاکت تفاوت دارد.[7]
به علاوه اینکه بخوع را بهصورت فعل به کار نبرده، بلکه بهصورت اسم فاعل به کار برده است؛ در حالی که قاعدهاش این بود که فعل به کار میبرد (زیرا هلاک کردن یک فعل است)؛ اما میفرماید این کار رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، فعل نیست، بلکه حال نفسانی آن حضرت اینگونه است!
یعنی چه حال نفسانی آن حضرت اینگونه است؟
این آیۀ شریفه، خیلی لطیف است و ما فعلاً نمیخواهیم وارد تفسیر آن بشویم، چرا که چندین جلسه، بحث لازم دارد.
پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن کسی نیست که بگوید من تکلیف خود را انجام دادم و مطلب را گفتم و رفتم! وقتی بچه، آدم نمیشود، من دیگر چهکار کنم؟!
پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) صرفاً «نبیّ» و «مُبَلِّغ» و «مُنْذِر» و «مُبَشِّر» و اینها نیست؛ بلکه خود آن حضرت اعلام فرمودند که: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[8]، من و علی، پدران این امت هستیم؛ اینجاست که این پدر، از آسیبهای فرزند (چه آسیبهای ظاهری و چه آسیبهای باطنی) و از کارها و احوالات ناشایست وی که باعث ضایعشدن عمر و هلاکت او به دست خودش میشود، بسیار ناراحت میگردد.
ما اگر ببینیم فرزندمان مریض شده است، چقدر ناراحت میشویم؟ حال، اگر بفهمیم فرزندمان سرطان گرفته چقدر ناراحت میشویم؟ معلوم است که ناراحتی مریضی با ناراحتی سرطان، قابل مقایسه نیست؛ حالا سرطان جسم کجا و سرطان روح کجا؟! فاصلۀ بین این دو اصلاً قابل قیاس نیست! منتها چون ما درک آن آسیبهای ملکوتی را نداریم، لذا از بیماری جسمی فرزند خود، بیشتر از بیماری روحی او احساس رنج و ناراحتی میکنیم؛ مثلاً از بینماز شدن فرزندمان، کمتر از سرطان جسمی او ناراحت میشویم! در حالی که آثار این دو بیماری، اصلاً قابل قیاس با یکدیگر نیستند! (سرطان جسم، نهایتاً موجب مرگ فرزند شده و او را به بهشت میرساند! اما بینمازی، زندگی ابدی او را به خطر میاندازد).
از طرفی، نمیفرماید «عَلَیْهِمْ»، بلکه میفرماید عَلى آثارِهِمْ؛ یعنی رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمام آثار امت خویش را تا انتها دارد میبیند؛ آن هم درک لذتها و اَلَمهای حقیقی!
نعمتها در یک سطح نیستند؛ نعمت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، اعظم نعمتهاست که قابل قیاس با سایر نعمتها نیست
کسی که نعمت نبوت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برایش باز نشده و این نعمت را همچون سایر نعمتها میبیند، شکرش برای این نعمت که در امت رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) واقع شده، همچون شکرش در برابر سایر نعمتها است! یعنی همانگونه که خداوند را شکر میکند که کارش راه افتاد، مریضیاش خوب شد، صاحب فرزند شد، در بین دانشجویان و یا شرکتها مقام اول را به دست آورد و...، همینطور شکر میکند که در امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفت! در حالی که باید شکرش بر این نعمت که جزء امت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفته است، بهاندازۀ شکر تمام نعمتها باشد. فرق انسان آخِربین و انسان آخوربین در همین است!
کسی از راه دور به نزد آقای میرزا حسنعلی نخودکی اصفهانی (رحمة الله عليه) آمد؛ ایشان در پیالهای چند عدد انجیر جلوی این فرد قرار دادند؛ این آقا نگاهی به انجیرها کرد و گفت: اینگونه از میهمان پذیرایی میکنند؟! چند عدد انجیر در یک پیاله، تکریم میهمان است؟! ایشان هم برخاستند و بهجای آن انجیرها، یک دیس میوه آوردند و در مقابل آن فرد گذاشتند! آن فرد هم خورد و تشکر کرد! بعد آقای نخودکی (رحمة الله عليه) گفته بودند: بر آن انجیرها هزارتا حمد خوانده بودم!
شکم است دیگر! و اصلاً آن انجیرها نباید از گلوی این فرد پایین برود، بلکه باید همان سیب و هلو و انگور و میوهها را بخورد! مثل آن نوزادی که باید شیر بخورد و نمیتواند کباب بریان بخورد!
خداوند رحمت کند استاد ما را، برخی از حرفهایی که در مجالس خصوصی میزدند، میفرمودند: راضی نیستم این حرفها را جای دیگری بگویید! در چنین مواردی، نقل آن حرفها توسط فرد، باعث آسیب میشود. یک مورد را که شاهدش بودیم اینکه: فردی بود که چندین چله، زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام میخواند؛ این فرد، به فلاکت عجیبی افتاده بود! آمد نزد استاد ما و ایشان فرموده بودند: چه کسی به شما گفته بود که چند چله، زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام بخوانی؟! آیا ظرفیت آن را داری؟! زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام، لقمۀ کس دیگری است نه شما! کسی باید این کار را انجام دهد که در مسائل ملکوتی، قوی است؛ شما اگر انجام دهی، در زندگی ظاهری خود، بیچاره میشوی! شما باید فلان کار را انجام دهید. هر چیزی جای خودش!
اگر ما معدۀ معنوی خود را برای غذاهای جان، قوی نکنیم، همچون یک کودک، به ما شکلات میدهند! شکلات میخوریم و از این دنیا میرویم! جزء شکلاتخوران عالم هستی میشویم!
این مطلب، خیلی مهم است؛ دیدیم کسی را که ملتزم بودد و به حسب دریافت ما، از اولیای خدا بود، ولی ساقط شد! استاد ما نیز مراعات میکردند، و با او احوالپرسی داشتند و گرم میگرفتند!
اعتراف به گناه و اظهار ندامت و عرض حاجت به محضر رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، لازم است
این شبها، شبهای تحول و تغییر است؛ امشب، شب پدر است؛ میتوانیم بگوییم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ الله» و هم میتوانیم بگوییم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَتاه»؛ آن هم چه پدری! پدری با اینهمه مهر و محبت؛ خودشان فرمودند ما پدر شما هستیم؛ و این فرمایش ایشان، شوخی و تعارف نیست.
باید امشب به این پدر مهربان عرض کنیم: ما بیچارهایم! شما برای ما استغفار کن! قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئينَ [9]، یعنی همان حرفی را بزنیم که فرزندان ناباب یعقوب (عليه السّلام) زدند؛ با اینکه حضرت یعقوب (عليه السّلام) ، پیغمبر زمان آنها است، اما نگفتند «یا نبیَّ الله...»، بلکه گفتند: يا أَبانَا، زیرا این تعبیر، عطوفت برانگیز است.
زمان توبه، همین شبهاست؛ ما نیز فرزندان یعقوبی هستیم که یعقوب ما، رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ قرآن هم میفرماید: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ، وقتی جرم و خطایی مرتکب شدند، باید به نزد این پدر بیایند، فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ، اعتراف به گناه و اظهار ندامت کنند، استغفار نمایند، وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ، رسول هم باید برای آنها استغفار نماید، لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً [10].
نکتۀ لطیفی که در اینجا وجود دارد اینکه: بعد از عبارت وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ، باید میفرمود: «وَ اسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ»، یعنی باید میفرمود: «آن کسانی که به خود ستم کردهاند اگر به نزد تو میآمدند و از خداوند طلب آمرزش میکردند و تو نیز برای آنها استغفار میکردی، خداوند را توبهپذير و مهربان مىيافتند» اما اینگونه نفرمود، بلکه میفرماید: وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ، یعنی «آن کسانی که به خود ستم کردهاند اگر به نزد تو میآمدند و از خداوند طلب آمرزش میکردند و رسول نیز برای آنها استغفار میکرد...»؛ چرا به جای «تو برای آنها استغفار کن» میفرماید «رسول باید برای آنها استغفار کند»؟!
این نکتههای دقیق و ظریف را که بعضاً اشاره میکنیم و جواب آن را هم نمیگوییم، برای این است که شما نیز وقتی قرآن میخوانید، تأمل کنید! قرآن، کتاب تأملها است.
نکتۀ بعد اینکه: فرمود وقتی به نزد تو آمدند و از خداوند طلب آمرزش کردند و رسول هم برای آنها استغفار نمود، در اینجاست که لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً؛ نفرمود «إِنَّ اللهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِیم»، خداوند توّاب و رحیم است؛ بلکه فرمود خداوند را توّاب و رحیم مییابند، یعنی اگر کسی نزد پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفت و در محضر آن حضرت درست طلب استغفار کرد، بهواسطۀ قوّت استغفار پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، آن نسیم رحمت الهی و خنکای فعل پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اجابت خداوند را خواهد یافت.
امشب، شب همین حرفها است؛ و ما باید به حال خود گریه کنیم که چقدر نحیف و ضعیف و کماراده هستیم! میخواهیم اینطور نباشیم، اما فعلاً اینگونهایم!
باید عرضه بداریم:
همّتم بدرقۀ راه کن ای طائر قدس
که دراز است رَه مقصد و من نوسفرم [11]
وقتی انسان همّت کرد، آن وقت حسّ میکند که تمایلش به امور معنوی فرق کرده است؛ و برای بعضی چیزهایی که تا دیروز سرسری از کنار آنها رد میشد، امروز چه حمدها و شکرهایی میکند.
حضرت اباعبدالله (عليه السّلام) در دعای عرفه، چه شکرها میکند که خدایا! شکر که من را از اصلاب آباء و رحمهای امهات، در زمان نبوت ختمی مرتبت خارج کردی! [12] و اصلاً نعمت، همین است؛ و برای همین است که باید بگوییم: «يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ»[13].
بالاخره ما قرار است (یا به تصادف، یا به سکته، یا به سرطان و...) از این دنیا برویم؛ و اصلاً مصلحت ما در این نیست که در این دنیا بمانیم؛ یکی از بهترین نعمتها، نعمت مرگ است؛ اما مصیبت عظمیٰ این است که قلوبی که میتوانست در این دنیا بهاندازۀ اقیانوس، بزرگ شود و به وسعت عالم برسد، ولی بهاندازۀ انگشتدانه از این دنیا خارج شود.
دل باید بزرگ شود نه شکم! ظرف باید سعه پیدا کند تا بتواند حقائق را دریافت نماید و قرآن برای او حرف بزند؛ حقائق را بفهمد، و برای آنها شکر نماید، و برای آنها دعا کند.
عمدۀ فهم و لذت درک قرآن، در یافتن ارتباط بین عبارات و آیات قرآن است
عمدۀ فهم و لذت درک قرآن، در یافتن ارتباط بین عبارات و آیات قرآن است، یعنی فهم آیات و بین آیات؛ ولی ما غالباً فقط به خود آیات توجه داریم و از عبارات بین آیات غافل هستیم.
مثلاً اگر یک مداح [به فرض در شب شام غریبان] بگوید: امان از دل زینب! چراغها را خاموش کنید! هوای اینجا خیلی گرم است!... و سپس ادامۀ شعر را بخواند، در اینجا کسی با این عبارات، حال خوشی پیدا نمیکند؛ زیرا عبارات گفتهشده، ارتباطی با هم ندارند؛ مطلب دوم منقطع از مطلب اول، و مطلب سوم منقطع از مطلب دوم، و مطلب چهارم منقطع از مطلب سوم است و ذهن مخاطب نمیتواند رابطۀ بین عبارات را پیدا کند.
اما اگر مداح بگوید: چراغها را خاموش کنید! به یاد تاریکی صحرای کربلا! الان فرزندان اباعبدالله (عليه السّلام) در این بیابانهای تاریک چه حالی دارند! امان از دل زینب!... و سپس ادامۀ شعر و روضه را بخواند، در این صورت است که حال گریه و توجه به مخاطب دست میدهد؛ چرا؟ چون ذهن او رابطۀ بین عبارات و اشعار را پیدا میکند، گویا یک مطلب است که بیان میشود؛ و لذا مخاطب، با ارتباطی که با جملات و عبارات برقرار نموده، حال خوشی به او دست میدهد.
آیات قرآن نیز اینگونه است؛ مثلاً شما مشغول قرائت آیات سورۀ أعراف هستید، و میبینید که صحبت راجع به حضرت موسی (عليه السّلام) است و میفرماید: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ... [14]؛ آنگاه در وسط جریان حضرت موسی (عليه السّلام) و پس از حدود 54 آیه، از پیامبر امی (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و از کسانی که از ایشان تبعیت کنند، صحبت نموده و میفرماید: الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ... [15]؛ و سپس جریان حضرت موسی (عليه السّلام) را ادامه داده و میفرماید: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ [16]! و بعد به سراغ بیان یک حکم دیگر میرود! و بعد یک امر دیگر و...! این، مانند همان مثالی است که گفتیم.
«ترتیل»، یعنی چینش الهی آیات بر اساس یک هدف خاص
«ترتیل»، یعنی چینش الهی بر اساس یک هدف خاص؛ پیدا کردن و درک این ترتیب هم خیلی سخت است؛ و به همین دلیل است که خداوند، ترتیل را فقط به خودش و به پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت میدهد؛ یکبار به خودش نسبت داده و میفرماید: وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً [17]؛ یکجا هم از رسولش خواسته و به او امر نموده که: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً [18].
البته ترتیل به این معنا که گفته شد، با آن ترتیلی که عرف شده و آیات را بهصورت روخوانی و با سرعت بیشتری میخوانند، متفاوت است؛ و اتفاقاً آن ترتیل عرفی، ضد ترتیل به این معنای خاص است، زیرا ترتیل، باید همراه با تأمل باشد، در حالی که تأمل نمودن در آیات الهی با این مقدار سرعت (در ترتیل عرفی) میسر نمیشود.
البته این ترتیل خاص را مستقیماً از ما نخواستهاند؛ نه به این معنا که نخوانیم و ترتیل نکنیم؛ بلکه این نحوه از ترتیل نیز وظیفۀ ماست اما عرضۀ آن را ندایم!
«ترتیل»، یعنی درک اینکه پشت سر این مطلب، چه حقیقتی نهفته است؛ اگر کسی به آن حقیقت برسد، تعجب میکند که: عجب! این مطلب، به اینجا میرسد؟!
«ترتیل»، مانند یک پازل است که قطعات آن را بهصورت منظم و با یک هدف مشخص در کنار هم چیدهاند؛ مثلاً فرض کنید پازل چهرۀ حضرت یوسف (عليه السّلام) را داشته باشید، اگر تنها چند قطعه از آن را در کنار یکدیگر قرار دهید، زیبایی همین چند قطعه، برای شما عجیب خواهد بود! اما اگر تمام پازل را کامل کنید، آن وقت است که نهایت زیبایی را خواهید دید بهطوری که ممکن است از شدت شوق، دستان خود را هم ببُرید!!
قرآن میفرماید: آنهایی که قرآن میخوانند، انگار چشمهای آنها پایین میریزد! تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ [19].
نمیفرماید «تَرَی الدَّمْعَ تَفِیضُ مِنْ أَعْیُنِهِمْ»، اشکهای آنها را میبینی که از چشمانشان سرازیر است؛ بلکه میفرماید تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ، یعنی چشمانشان دارد میجوشد و پایین میریزد!
اگر بدانیم این افراد چه کسانی هستند، مایۀ خجالت است! اینها مسیحی هستند (آن هم مسیحیانی که مسلمان نشدهاند)، که وقتی آیات قرآن را میشنوند، این حال را پیدا میکنند! [20] تازه این افراد، به حاقّ ترتیل نرسیدهاند و حالشان اینطور است!
آیا میتوان به اینجا رسید؟! بله میتوان رسید! انسان باید کوشش کند تا به آن ترتیل دست پیدا نماید و ارتباط بین آیات و عبارات قرآن را فهم کند.
اشارهای به محورهای بحث «سعادت و شقاوت» در سورۀ مبارکۀ «عصر»
اما بحث «سعادت و شقاوت» یا «رستگاری و تباهی».
در حقیقت، تمام قرآن بحث از سعادت و شقاوت است، منتها در چندجا بهصورت متمرکز در این رابطه بحث میفرماید.
یکی از جاهایی که راجع به سعادت و شقاوت بحث شده، در سورۀ مبارکۀ «عصر» است.
مرحوم علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه)[21] نیز در این زمینه، در تفسیر سورۀ مبارکۀ عصر، مطالبی را بیان فرمودهاند. [22]
چکیدۀ بحث سعادت و شقاوت، در سورۀ مبارکۀ عصر بیان شده است؛ الان درصدد بیان تفسیر سورۀ عصر را نیستیم، چرا که بیش از این حرفها بحث دارد؛ فقط بهصورت گذرا محورهای سعادت و شقاوت را با توجه به این سورۀ مبارکه بحث میکنیم.
اولاً اینکه چرا خداوند به عصر و به این وقت خاص قسم میخورد؟
معانی «عصر» در سورۀ مبارکۀ «عصر»
عصر، چند معنا دارد؛ همۀ این معانی، دارای یک قدر مشترک هستند که عرض خواهیم کرد.
الف) به معنای عصرِ روز
1. عصر، به معنای عصرِ روز است؛ یعنی آن هنگامی که انسان دست از کار میکشد؛ زیرا در فرهنگ اسلامی، پایان کار، عصر است، و کار کردن بعد از عصر، خوب نیست مگر اینکه کسی اضطرار داشته باشد.
قبل از غروب، یک وقت طلایی برای خلوت است
به عبارت دیگر: کار کردن در فرهنگ اسلامی، از طلوع آفتاب شروع میشود و در هنگام عصر پایان مییابد؛ چرا که عصر، وقت استراحت میباشد و قبل از غروب، یک وقت طلایی برای خلوت است که ما غالباً این وقت طلایی را از دست میدهیم!
رحمت خداوند بر استاد ما؛ یکبار به یکی از شاگردانشان، دستورِ «خلوت مع الله» را داده بودند. (البته باید دانست که خلوت، غیر از توجه است؛ و توجه، غیر از تفکر است؛ و تفکر، غیر از ذکر قلبی است؛ هر کدام از اینها با دیگری متفاوت است.) این شاگرد پرسیده بود که چه زمانی را به این خلوت اختصاص بدهم؟ ایشان فرموده بودند قبل از غروب.
غرض اینکه این وقت قبل از غروب، یک وقت طلایی است برای افرادی که میخواهند به خودشان برسند.
این حرفها را میگوییم و میشنویم و میرویم! اما بحث در این است که صرفاً با گفتن و شنیدن دردی دوا نمیشود! زیرا معاویه ، بهتر از این حرفها را از دو لب مبارک حضرت رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنید ولی با این وجود، جهنمی شد!
و این مطلب، خیلی تکاندهنده است! بسیاری از این افراد، پنج وعده پشت سر رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز میخواندند! آن هم در بهترین مکان، همچون مسجد النبی (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ؛ و پشت سر بهترین امام، دلسوزترین و باحوصلهترین فرد که یک نگاه ایشان، افراد را متحول میکرد؛ گویندهای که قابل قیاس با سایر گویندگان نیست؛ وجودی که مُلک و ملکوت زیر نگین اوست؛ اما با این حال، جهنمی شدند!
ما اگر در طول زندگی خود دو بار علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه) را ببینیم، روی ما اثر میگذارد، و تا آخر عمرمان میگوییم که ما علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه) را دیدهایم! (البته به شرطی که خود انسان بخواهد اثر بپذیرد.)
در روایات داریم که توطن و اقامت در مکه کراهت دارد[23]؛ و لذا فرمودهاند: «زُرْ... وَ انْصَرِفْ»[24]، اگر کسی ظرفیت ندارد، بهطور دائم و همیشه در نزد کعبه نماند، زیرا بعد از مدتی برای او عادی میشود! و کسانی که زیاد مکه میروند، دچار همین آفت میشوند.
در مورد پیغمبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نیز همینگونه است[25] و قرآن تذکرش را داده و فرموده: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ [26]، برخی از کسانی که اول با شور و اشتیاق آمده بودند و سبقت داشتند، پس از مدتی، جزء سابقین در کفر شدند!
در مورد ما نیز مطلب از همین قرار است! یعنی اینطور نیست که اگر امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) تشریف بیاورند، ما تغییر میکنیم و متحول میشویم و انقلاب در ذات و تحول در ماهیت پیدا میکنیم! نه! اصلاً اینگونه نیست! بلکه همان معاملهای را که اکنون با قرآن (همین قرآنی که الان در دست ماست!) و با علمای حال حاضر میکنیم، با شدت و آتش بیشتری، با پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و با امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) خواهیم کرد! و چهبسا این آتش، کمکم کُند و خاموش هم میشود!
خلاصه اینکه: عصر، وقت ارزیابی عملکردهاست؛ یعنی فرد پس از اتمام کار، ببیند که چه کرده و چه مقدار کاسبی نموده است.
إنشاءالله از این به بعد حواسمان باشد، و حداقل چند لحظه قبل از غروب آفتاب، یک خلوت و توجهی داشته باشیم.
وقتِ شَفَق[27]، وقتی است که خداوند به آن قسم خورده و فرموده: فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ * وَ الَّيْلِ وَ مَا وَسَقَ * وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ [28]؛ و این قسمها را مقدمۀ یک مطلب مهمی قرار داده که فعلاً با آن کار نداریم!
وقتِ شفق، دغدغه و شور رفتن است و اضطراب میدهد! چرا که روز دارد میرود، آن هم با سرخی میرود! همۀ اینها نکته دارد! کسی که شفقها را ببیند (همینکه فقط آسمان را ببیند)، از غفلت بیرون میآید.
ب) به معنای دوره
2. عصر، به معنای دوره است؛ چه زمانی گفته میشود «عصر هخامنشیان»؟ وقتی که آن دوره، شکل گرفته باشد. عصرِ تاریخ، زمان ارزیابی عملکرد تاریخ است؛ یعنی آن وقتی که عاقبتها مشخص میشود.
«صبح» و «ظهر» شما را گول نزند، به «عصر» توجه کنید!
به عصر توجه کن! [چه عصر در یک روز (طبق معنای اول) و چه عصر در یک دورۀ تاریخی(به معنای دوم)] صبح و ظهر (چه صبح و ظهر خودت و چه صبح و ظهر دیگری) تو را گول نزند! خیلیها را دیدیم که در ابتدا خوش درخشیدند، ولی بعداً منحرف شدند!
زمانی که تحصیل میکردیم، در خوابگاه، جوان دانشجویی داشتیم که بسیار خوشاستعداد، خوشذهن، خوشنیت، دست و پا به خیر، اهل مطالعه، جدیت، و اهل تفکر بود؛ هم حال معنوی خیلی خوبی داشت و هم حافظۀ خیلی خوبی داشت و شاگرد اول ورودی خودشان بود؛ و ما همیشه نسبت به او غبطه میخوردیم!
اما همین شخص بعداً در تحصیل خود، دچار افت شدیدی شد، بهطوری که با سختی مدرک خود را گرفت! و بعدها شنیدم که معتاد هم شده بود و بیکار در منزل پدرش زندگی میکرد! در حالی که این فرد، بسیار خوش درخشیده بود!
قرآن میفرماید این درخششها (چه در افراد، چه در مجموعهها، چه در هیأتها، چه در شرکتها، چه در شهرها و جوامع، چه در تمدنها و چه در غیر اینها؛ چه درخشش خودت، و چه درخشش دیگران) چشم شما را نرباید!
البته لازم است در اینجا مطلبی را تذکر دهیم و آن اینکه: همانطور که درخششها نباید ما را فریب دهد، افتها هم نباید ما را فریب دهد؛ و این تذکر، از هر دو طرف لازم است؛ چهبسا سابقهای که آن جوان داشت، در او اثر خیر بگذارد و دوباره او را به اوج برساند؛ ما که از عاقبت کار او خبر نداریم! یعنی هنوز عصر ما در طول زندگیمان نرسیده است تا عاقبت افراد مشخص شود. ما هم ممکن است تغییر کنیم، چه تغییر در جهت مثبت و چه تغییر در جهت منفی.
غرّه مشو كه مركب مردان مرد را
در سنگلاخ باديه پـىها بريدهاند
نوميد هم مباش كه رندان جرعه نوش
ناگه به يك ترانه به منزل رسيدهاند[29]
نگاه کردن به ابتدای کار افراد، نگاه کردن صبح است؛ در حالی که خداوند به ما توجه داده است که برای اینکه ببینیم آیا دچار خسارت هستیم یا نه، نباید فقط به اول کار (صبح) و یا وسط کار (ظهر) نگاه کنیم، بلکه آنچه مهم است، جمعبندی صبح تا عصر است که در آخر کار (عصر) مشخص میشود.
در مورد افراد دیگر و حتی جوامع و تمدنها نیز مطلب به همین کیفیت است؛ یعنی فقط به اول و وسط تمدنها نگاه نکن! چقدر کمونیست شوروی در عمر کوتاه هفتاد سالۀ خود (نسبت به تمدنهای هزار ساله و دو هزار ساله) خوش درخشید؟ یکدفعه نصف جهان را فرا گرفت! اما در نهایت چه شد؟!
کسی که به دنبال ارزیابی واقعبینانه و سعادت و شقاوت واقعی است، باید همهچیز را با هم ببیند.
تمام داستانهای قرآن و آیات مربوط به آخرت، بازتاب اعمال و نهایت کار را نشان میدهند
تقریباً یکچهارم قرآن (شاید حدود 1500 آیه)، داستانهای قرآن است؛ نصف قرآن هم مربوط به مباحث آخرت (داستانهای آینده) است؛ وجه مشترک داستانها و آخرت این است که هر دو، بازتاب اعمال و نهایت کار را نشان میدهند.
داستانها، ثمره و بازخورد اعمال آدم و آخر کار او در این دنیا را بازتاب میدهند؛ به عنوان مثال میفرماید «برصیصای عابد» اینطور بود و سرانجامش این شد[30]، یا مثلاً «بلعم باعورا» این بود و عاقبتش این شد[31] و...
و آیات مربوط به معاد، بازخورد اعمال در آخرت را بازتاب میدهند؛ یعنی نصف قرآن نیز برای این آمده است تا آخِرها را به ما نشان دهد و متذکر گردد که: ای انسان! آخِربین باش و فقط جلوی پایت را نبین! بلکه سر بلند کن و آخر کار را هم بنگر!
شرح مختصر روایت «أَكْيَسُ النَّاسِ مَنْ كَانَ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ»
در روایات فرمودهاند: «أَكْيَسُ النَّاسِ مَنْ كَانَ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ»[32]، از همه تیزتر، باهوشتر و فهمیدهتر آن کسی است که شدیداً به یاد مرگ باشد. ذکر موت به چه معناست؟
در اینجا به چند نکته اشاره میکنیم:
نکتۀ اول:
به عنوان مقدمه میگوییم:
گاهی وقتها یک مطلب را بهصورت فعل امر بیان میکنند، مثلاً میفرماید: أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ [33]؛ گاهی هم بهصورت جملۀ خبری بیان میکنند، مثلاً وقتی قرآن میفرماید: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ [34]، این، یعنی «إِخْشَعُواْ فِی صَلاتِکُمْ»؛ یا مثلاً وقتی میفرماید: وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ [35]، یعنی «حافِظُواْ عَلیٰ صَلَوٰاتِکُمْ»؛ نمیخواهد که داستانسرایی کند! بلکه میخواهد بفرماید: تو هم آدم خوبی باش، تو هم مؤمن باش و با انجام این کارها، به فلاح برس.
اتفاقاً بیان مطلب بهصورت جملۀ خبری، بلیغتر از امر است؛ چرا؟
گاهی میگویند این کار را انجام بده! چرا انجام بدهم؟ چون این منافع را دارد و...؛ اما گاهی میگویند این کار را انجام میدهد، یعنی مطلب، آنقدر روشن و واضح است که نیاز به توضیح ندارد! مثلاً هیچوقت به مادر امر نمیکنند که به بچهات شیر بده! زیرا بسیار واضح است که یک مادر به بچهاش شیر میدهد و این، نیاز به امر ندارد؛ و برای همین است که قرآن میفرماید: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ [36] ؛ و اصلاً زشت است که به یک مادری بگویند بچهات را شیر بده! زیرا او خودش انسان است و این مطلب را خوب میفهمد و نیاز به راهنمایی کسی ندارد! بر همین اساس، لازم نیست به انسان امر کند و بفرماید مؤمن باش و به فلاح برس!
در اینجا هم وقتی امام معصوم (عليه السّلام) میفرمایند: «أَكْيَسُ النَّاس...»، یعنی کَیِّس باشید؛ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ باشید.
نکتۀ دوم:
وقتی امام معصوم (عليه السّلام) نسبت به یک عملی، ترغیب نموده و امر میفرمایند، پس حتماً آن عمل، قابلیت اجرایی دارد و صرف گفتن و شنیدن نیست؛ و چنانچه انسان، راهِ انجام آن عمل را پیدا نکرد، باید فکر کند تا راهش را پیدا نماید.
مثل اینکه به ما بگویند در این زمین، نفت وجود دارد، استخراج کنید! این حرف، یعنی شما میتوانید استخراج کنید؛ اما آیا با بیل استخراج کنیم یا با چیز دیگری؟! باید فکر کرد! چهطور انسان میتواند از اعماق زمین، نفت را استخراج کند، آیا در خصوص أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ نمیداند چهکار باید بکند؟! خب باید فکر کند تا راهش را پیدا نماید!
نکتۀ سوم:
أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ، به این معنا نیست که ما دائماً یک کفن همراه خود داشته باشیم و به آن نگاه کنیم!
البته اینکه انسان کفن تهیه کند و وصیتنامهاش را بنویسد، بسیار لازم است. خوب است که مؤمن وصیتنامهاش زیر سرش باشد[37] ؛ در روایات داریم اگر کسی وصیتنامۀ درست و حسابی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است! [38] رفقا حتماً وصیتنامههای خود را بنویسند؛ مرگ بنده و شما خبر نمیکند! اگر امشب مُردیم، آیا آمادهایم؟! آیا حساب و کتاب مالی و غیر مالی خود را انجام دادهایم؟! تا وقت داریم باید این کار را انجام دهیم.
کسی از دنیا رفته بود و هیچ وصیتی هم نکرده بود، با گوش خودمان شنیدیم که پشت سرش میگفتند لعنت خدا بر او باد! زندگیاش لجن بود، مرگش هم لجن! حالا پول خود را از چه کسی بگیریم؟! از آن طرف هم با گوش خودمان شنیدیم که پشت سر کسی میگفتند خدا رحمتش کند چقدر صاف زندگی کرد!
نوشتن وصیتنامه، سخت نیست! کسی که وصیتنامه نمینویسد، میگوید من بار تمام حقالناسها و حقاللهها را به تنهایی میکشم و حال آنکه با مُردنش، دیگر توان بارکشی ندارد!
یاد شدید مرگ، یعنی در نظر گرفتن مرگ و ابدیت در تمام کارها و تصمیمات روزمره
یاد شدید مرگ، یعنی ما در همۀ حساب و کتابها و در تمام تصمیمات خود، حضور جدی و شدیدی داشته باشیم؛ به این معنا که در تمام کارها و تصمیمات روزمرۀ خود (چه در مورد سخنانی که میگوییم، چیزهایی که میشنویم، چیزهایی که میخوریم، جاهایی که میرویم، کارهایی که انجام میدهیم، تصمیماتی که میگیریم و...)، مرگ و ابدیت خود را در نظر داشته باشیم؛ یعنی وقتی میخواهیم کاری را انجام دهیم، ببینیم که این کار، با ابدیت ما چه نسبتی دارد؟ با ابدیت ما چهکار میکند؟ آیا با ابدیت ما سازگار است یا نه؟ انجام بدهیم یا نه؟
پیام سورۀ عصر این است که: افق دید خود را تا ابدیت گسترش دهید
به هر صورت، میفرماید فقط اول و وسط کار را نبین، بلکه آخر کار را هم ببین! ظواهر و درخششها، چشم شما را نبرد!
در قرآن میفرماید: وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً [39]
پول و مال آنها، درخشش آنها، رتبۀ آنها، کار آنها و... خیلی چشمگیر است! (مجلس ما، روضۀ ما، سخنرانی ما، مداحی ما، هیأت ما چه خوب گرفت!) در حالی که کار دنیایی، فقط اینها نیست.
اهل نظر، فقط به عاقبت نظر میکنند:
فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ [40]؛
فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ [41]؛
فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ [42]؛
فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ [43]؛
فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ [44].
وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ [45]؛ درخششها (در هر زمینهای؛ در کار، مال، مقام، علم و...) شگفتزدهات نکند! گاهی همین درخششها، زمینۀ سقوط انسان است.
بنابراین، یکی از نکاتی که سورۀ مبارکۀ عصر به ما تذکر میدهد، برداشتن افق دید، از جلوی پا و گسترش آن تا ابدیت است. کدام دین، کدام علم، کدام کتاب، کدام عالِم را سراغ دارید که چنین وسعتی در دید به شما بدهد؟!
هنر در این نیست که گیاه بشناسیم، حیوان بشناسیم، بدن بشناسیم، سنگ و آهن بشناسیم، انرژی بشناسیم و...؛ آیا آسیبهای اساسی که ما در زندگی داریم، اینهاست؟! یعنی آیا چون گیاهان و حیوانات و بدن انسان و... را نمیشناسیم دچار آسیب شدهایم؟! یا اینکه چون انسان را نمیشناسیم؟
ضربههایی که بشریت خورده، از نخبگان درجۀ یک بوده است!
ساخت و ترکیب و تولید مواد مخدر، کار کیست؟! آیا آن معتادی که در گوشهای از خیابان افتاده است میتواند درست کند؟! نه! بلکه بزرگترین دانشمندان شیمی و بیوشیمی و داروسازی میتوانند مواد مخدر را بسازند؛ آن هم نه یک داروساز معمولی، بلکه نخبگان بشری این کار را میکنند! یک شیمیست معمولی و یک داروساز متوسط، هیچوقت نمیتواند فرمول کراک یا هروئین یا اِلاِسدی (LSD) را تولید کند! این کار، حتماً توسط یک دانشمند برجسته و در یک لابراتوار پیشرفته انجام شده است.
چه کسانی میتوانند چند تن مواد مخدر را جابهجا و توزیع کنند؟! نخبگان سیاست و قدرت در دنیا!
آیا بمب اتم را آن فرد بیبندوبار و عربدهکش میتواند بسازد؟! نه! بزرگترین فیزیکدانها میسازند! این تسلیحات شیمیایی و میکروبی را چه کسانی تولید میکنند؟! در سایر علوم نیز همینطور است.
بشر از کجا ضربه خورده است؟ از نخبگان درجۀ یک!
خود وزارت جنگ آمریکا گفته بود که تحقیقات دانشمندان و نخبگان ما در زمینۀ علم و فناوری، ده سال از دانشمندان و نخبگان دنیا جلوتر است! موبایل در آنجا اختراع شد و ده سال بعد وارد بازار آمریکا شد، و ده سال بعد وارد بازار سایر کشورهای دنیا شد!
شخصی خدمت امام صادق (عليه السّلام) آمد و عرض کرد دو قبیله هستند که دائم با هم جنگ و جدال دارند و هر دو کافرند، و شغل ما هم آهنگری و ساخت سلاح و شمشیر و کلاهخود و نیزه و تیر و کمان است، آیا به آنها بفروشیم یا نه؟ حضرت در پاسخ این فرد، سه کلمه فرمودند: «بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا كَالدِّرْعِ وَ الْخُفَّيْنِ وَ نَحْوِ هَذَا»[46].
«کِنان» یعنی غلاف، یعنی حفظ کردن و در پوشش قرار دادن؛ (آیۀ شریفه هم که میفرماید: وَ قالُوا قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ [47]، به همین معناست؛ یعنی قلوب ما غلاف دارد و سخنان تو را نمیفهمیم! [48])
اولاً: حضرت نمیفرمایند: «بِعْ» (بفروش؛ به صیغۀ مفرد)، بلکه میفرمایند «بِعْهُمَا»، یعنی به هر دو گروه بفروش؛ مبادا به یک گروه نفروشی و در نتیجه، آنها در مقابل گروه دیگر تضعیف شوند!
ثانیاً: نمیفرمایند: شمشیر و تیر و نیزه بفروش، بلکه میفرمایند «بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا»، یعنی چیزهایی بفروش که باعث حفظ و جلوگیری از خونریزی میشود، مثل سپر، زره، کلاهخود، و امثال اینها.
این نوع تعامل، کار علم است یا کار عقل؟
علم میگوید شمشیر را تیزتر کن! و بعد شمشیر را تبدیل به تفنگ کن! و بعد تفنگ را تبدیل به تیربار کن! و بعد تیربار را تبدیل به بمب هستهای کن و...!
کدامیک عاقلانهتر و انسانی است؟! کدامیک تمدن است و کدامیک توحش؟! قضاوت با شما!
قارۀ آمریکا در ابتدا، سرخپوست داشت نه سیاهپوست؛ در تاریخ آمده است که در طول یک قرن، صد میلیون نفر سرخپوست را کشتند و سپس رفتند سیاهپوستان قارۀ آفریقا را همچون حیوان شکار کردند و به آمریکا آوردند! مرد را از زن و بچهاش جدا کردند و به عنوان برده، بردند! امروزه، تمدن بشری این است!!
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ
مجلس دوم
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ
وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ
اَلنَّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثَّانِی عَشَرَ
اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ [49]
هدیه به پیشگاه مقدس رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) صلواتی هدیه بفرمایید!
جامع معانی کلمۀ «عصر» عبارت است از: زمان ارزیابی عملکردها؛ و زمان جمعبندی صحیح
در جلسۀ گذشته گفتیم که محور بحث «سعادت و شقاوت»، در سورۀ مبارکۀ «عصر» طرح شده است.
جامع مشترک مصادیقی که برای کلمۀ عصر گفته شد، عبارت بود از: زمان ارزیابی کارها، موقعیتها، عملکردها؛ و زمان جمعبندی صحیح. اگر کسی میخواهد ارزیابی صحیح و درستی داشته باشد، زمان ارزیابی او، عصر است؛ در این زمان است که خواهد دید آیا به خسارت و شقاوت رسیده است یا به فلاح و سعادت.
و نیز گفتیم که بیش از نصف قرآن، تفسیر همین «عصر» است؛ زیرا بیش از نصف قرآن را داستانها (بیش از هزار و پانصد آیه) و آیات معاد (قریب دو هزار آیه) تشکیل داده است، که همۀ این آیات، راجع به بازخورد و نهایت عملکردها صحبت میکنند؛ داستانها، آخر کار افراد و تمدنها در دنیا را نشان میدهند و آیات معاد، بازخورد و عاقبت و نهایت کار آنها در آخرت را نشان میدهند؛ به عبارت دیگر: قصص و آیات معاد، هر دو یک هدف دارند و آن، نشان دادن صفر تا صد کار افراد و تمدنها در دنیا و آخرت است.
کسانی که به نور باطن منوّرند، بهصورت دقیق، عاقبت افراد را مشاهده میکنند
یک زمانی این آقای دکتر سروش در صدا و سیما برنامه داشت؛ در رادیو، شرح نهجالبلاغه میگفت؛ خیلی زیبا صحبت میکرد؛ نه فقط متدینین، بلکه خواص از متدینین و فرهیختگان هم ایشان را به عنوان یک مبلّغ دینی با تکریم و سلام و صلوات دعوت میکردند؛ آن زمان، خیلیها چه حسرتی میخوردند که خوشا به سعادت آقای سروش!
دو نکته راجع به وی از دو نفر دیدیم:
1. از استاد خود ـ خداوند ایشان را رحمت کند ـ که یک متنی را تحت عنوان «زیبای ظلمتزا» نوشته بودند و یکبار آن نوشته را برای ما توضیح دادند و فرمودند: «ایشان (دکتر سروش) در کلمات، عبارات و جهتگیریهای خود، یک انحراف ناپیدا دارد!»؛ و من حسرت میخورم که چرا این متن را از ایشان نگرفتم!
2. از یکی از دوستان خود (که از شاگرد مرحوم علامۀ طهرانی (قدّس سرّه) بود و الان هم در قید حیات هستند)، ایشان تعریف میکرد:
«زمانی که ما با دکتر سروش در دبیرستان علوی تهران همکلاس بودیم ، روزی به من گفت: علامۀ طهرانی (قدّس سرّه) در یکی از کتابهای خود[50] به مطلبی تحت عنوان «قاعدۀ احراقیه» (و کیفیت عبور از خود، در حالی که چنین امری محال به نظر میآید!) اشارهای دارند، برای من از ایشان یک وقت بگیر تا راجع به چگونگی این مطلب، از ایشان سؤال کنم!
من هم برای او یک وقت ملاقات گرفتم؛ پس از اینکه ملاقات و صحبت انجام شد و آقای سروش رفت، علامۀ طهرانیv فرمودند: آقاجان! دیگر برای این فرد، از من وقت ملاقات نگیرید! با همین شدت و بلکه شدیدتر!»
کسانی که به نور باطن منوّرند، بهصورت دقیق، عاقبت افراد را مشاهده میکنند؛ و کسانی هم که متخصص درجۀ یک هستند، با توجه به اول و وسط کار افراد، عاقبت آنها را اجمالاً میتوانند تشخیص بدهند؛ یعنی میفهمند که عاقبت این فرد چه میشود.
اما بنده و شما و عموم مردم عاقبت افراد را در آخر کار میفهمیم؛ یعنی آن وقتی که عوارض شوم آن تبهکاری و غفلت آشکار شد.
توضیحی راجع به «قاعدۀ احراقیه»
راجع به «قاعدۀ احراقیه» ـ که یک بحث سلوکی است ـ قدری توضیح بدهیم.
ما هر کاری که انجام میدهیم (چه خودآگاه و چه ناخودآگاه)، به خاطر «حبّ ذات» و برای به دست آوردن سود و منفعت است؛ حتی آن کسی که به جهاد میرود تا شهید شود نیز برای کسب منفعتی میرود؛ مثلاً فرض کنید اگر کسی بداند که شهید بشود یا نشود، بالاخره به جهنم میرود، آیا این فرد، باز هم به جهاد خواهد رفت؟! نه!
بنابراین، روزه، نماز، جهاد و همۀ از خود گذشتنها، ریشه در خودخواهی دارد؛ یعنی چون فرد، خود و کمال ابدی خود را میخواهد (حال این کمال، هرچه میخواهد باشد، چه لقاء خداوند و چه مادون آن)، لذا به دنبال انجام یکسری کارها میرود تا به مرتبۀ بالاتری برسد.
این خودخواهی و حبّ ذات، آنقدر قوی است که محال است کسی (از اولیاء تا اشقیاء) از کمند آن برهد! و هرچه آدم به کمال بهتری میرسد، خودخواهتر میشود! کسانی که تمام همّ و غمّ آنها این است که دیگران را نابود کنند تا خودشان به لذت بیشتری دست یابند، خودخواهی آنها در نازلترین سطح است؛ اما کسانی که از این امور میگذرند، معلوم است که لذتی در سطح بالاتر میخواهند، و این، یعنی خودخواهی این افراد، غلظت پیدا کرده است.
کمال نهایی انسان، در عبور از حبّ ذات و خودخواهی است
کمال نهایی انسان، در «عبور از خودخواهی» است؛ و این کار با سلوک، محال است!
این عبور از خودخواهی، از مواردی است که خود فرد، هیچ مدخلیتی در آن ندارد؛ به عبارت دیگر: در همۀ موارد، خداوند است که توفیق و اراده میدهد و جان انسان را منقلب مینماید، ولی در عین حال، یک سایهای از فعل انسان نیز وجود دارد؛ اما در عبور از خودخواهی، فعل انسان، سرسوزنی دخیل نیست؛ زیرا چنانچه بخواهد سایهای از فعل انسان بیاید، خودخواهی نیز ایجاد خواهد شد.
بنابراین، از یک طرف، انسان، بدون عمل (خواه عمل جوارحی یا فکری یا ذهنی یا قلبی و...) رشد نمیکند و به جایی نمیرسد؛ و از طرف دیگر، چنانچه عملی را انجام دهد، خودخواهی او قویتر میشود! با این وجود، از همۀ ما خواستهاند که از خود بگذریم! این چگونه حاصل میشود؟!
و اما آن خودخواهی و حبّ ذاتی که در افرادی از اولیاء خداوند که هنوز به مرتبۀ فناء نرسیدهاند وجود دارد، یک خودخواهی مطلوب و محبوب است! گرچه همین خودخواهی مطلوب و محبوب، خود گناه بزرگی است و از اعظم ذنوب است! «وُجُودُکَ ذَنْبٌ لا یُقاسُ بِهِ ذَنْبٌ»[51].
اینکه چطور میشود که یک عمل را از یک طرف، گناه بزرگ میدانیم و از طرف دیگر، گناه نمیدانیم و بلکه یک عمل مطلوب و محبوب میشماریم؟! این نیاز به توضیح دارد که فعلاً با آن کار نداریم.
قاعدۀ احراقیه، کار هر کسی نیست و حتماً باید زیر نظر یک استاد انجام شود
خلاصه اینکه برای این قاعدۀ احراقیه، یک دستورالعملی وجود دارد که کار هر کسی نیست؛ و حتماً باید زیر نظر یک استاد انجام شود؛ و استاد نیز این دستورالعمل را به هر کسی نمیدهد؛ و اگر ما هم بخواهیم به سراغ این دستور برویم، خود را هلاک خواهیم کرد، چون اصلاً نمیدانیم که این دستور چیست و نحوۀ عمل به آن چگونه است!
یک مثال بزنیم:
استاد ما به بعضی از شاگردان خود فرموده بودند: هم توجه داشته باش! (به نفس و به خداوند)، و هم تفکر کن! (در نفس و در خداوند)، و هم با خداوند خلوت داشته باش! و هم ذکر قلبی داشته باش و هم ذکر لسانی بگو!
همۀ این دستورات با هم فرق میکنند؛ و کسی که راه و روش آنها را نداند، اصلاً نمیداند چهکار باید انجام دهد! و برای او سؤال است که: خلوت با ذکر قلبی چه فرقی دارد؟! توجه با تفکر چه تفاوتی دارد؟! اینکه قلب، ذکر بگوید یعنی چه؟! و...؛ اینها چیزهایی نیست که انسان بخواهد در مورد آنها کنجکاوی کند؛ کنجکاوی در چنین دستورات سلوکی که شخص قابلیت آن را پیدا نکرده است، بسیار بیشتر از کنجکاوی در مورد مواد مخدر، ضایعکننده است! چرا که کنجکاوی در این امور، ممکن است فرد را کافر کند، و یا باعث شود که وی دچار مشکل روانی گردد، و یا منجر به مرگ او شود!
«كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لَا يَعْرِفَ قَدْرَهُ»[52]؛ کم ندیدیم کسانی را که خیلی آدمهای خوبی بودند، ولی قدر و اندازۀ خود را نمیدانستند و نفوسی را ضایع کردند! انسان نباید به مجرد شنیدن یا دیدن یک دستور (به فرض که صحیح هم باشد)، آن را به دیگری تجویز کند؛ زیرا ممکن است آن فرد دچار مشکل شده و نفسش ضایع گردد!
هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست!
البته به این سادگی هم نیست که مثلاً انسان با انجام یک عمل در طول چهل روز، بتواند برزخ را ببیند! بله، اگر کسی تحت نظر استاد کاملی باشد و قابلیت خودش نیز تام باشد، ممکن است چشمش به برزخ باز شود؛ چنانکه استاد ما کسانی را مثال میزدند که با یک چله، برزخ را میدیدند! منتها آن یک چله، مسبوق است به خیلی از کارهای قبلی آن فرد؛ یعنی تمام کارهای سابق او، حساب و کتاب داشته و هر عملی از او صادر نمیشده است. اینگونه موارد، حساب و کتابهای میلیمتری دارد!
یکبار مرحوم علامۀ طهرانی (قدّس سرّه) یک سکتۀ قلبی کرده بودند، بعد فرموده بودند در عالم معنا، منشأ این سکته را (که با درد خیلی زیادی همراه بود) به من نشان دادند! جریان هم اینگونه بوده که یک آقای بنّایی در منزل ایشان، مشغول درست کردن پلهها بوده، و ایشان دیده بودند که آن بنّا، پلهها را مقداری کج میگذارد و لذا به او تذکر داده بودند! مرحوم علامه (قدّس سرّه) خیلی دقیق بودند؛ آقای بنّا نپذیرفته بود؛ ایشان هم خیلی با عزت و احترام، مطلب را برای بنّا توضیح داده بودند تا بالاخره بنّا قبول کرده بود! بعد مرحوم علامهv فرموده بودند: آن سکته، بهخاطر این بوده که آن تذکر را جلوی شاگرد بنّا به او گفتم و نباید این کار را انجام میدادم! البته ایشان بعد از ترخیص از بیمارستان، به دنبال آن بنّا فرستادند و از او حلالیت طلبیدند!
حسابها خیلی دقیق است؛ تمام رفتارها، برخوردها، رفتن و نرفتنها، گفتن و نگفتنها، دیدن و ندیدنها و خلاصه همۀ اعمال و کردار ما، حتی ریزترین کارها، حساب و کتاب دقیق دارد!
حکایت مرحوم ملا احمد نِراقى و تكلّم او با روح مُرده در وادى السّلام
اتفاقاً مرحوم علامۀ طهرانی (قدّس سرّه) در همین موضوع، یک حکایتی در کتاب «معاد شناسی» آوردهاند؛ و آن حکایت این است:
مرحوم حاج ملّا أحمد نِراقى در ايّام اقامت در نجف، در ماه رمضانى كه بر او مىگذرد يك روز در منزلشان براى صرف افطار هيچ نداشتند، عيالش به او میگويد: هيچ در منزل نيست، برو بيرون و چيزى تهيّه كن! مرحوم نراقى در حالى كه حتّى يك فَلس پول سياه هم نداشته است، از منزل بيرون مىآيد و يكسره به سمت وادى السّلام نجف براى زيارت اهل قبور میرود؛ در ميان قبرها قدرى مىنشيند و فاتحه میخواند تا اينكه آفتاب غروب میكند و هوا كمكم رو به تاريكى میرود.
در اين حال مىبيند عدّهاى از اعراب جنازهاى را آوردند و قبرى براى او حفر نموده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و رو كردند به من و گفتند: ما كارى داريم، عجله داريم، میرويم به محلّ خود، شما بقيّۀ تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد! جنازه را گذاردند و رفتند.
مرحوم نراقى میگويد: من در ميان قبر رفتم كه كفن را باز نموده و صورت او را بروى خاك بگذارم، و بعد به روى او خشت نهاده و خاك بريزم و تسويه كنم؛ ناگهان ديدم دریچهای است، از آن دريچه داخل شدم ديدم باغ بزرگى است، درختهاى سرسبز سر به هم آورده و داراى ميوههاى مختلف و متنوّع است. از دَرِ اين باغ يك راهى است بهسوی قصر مجلّلى كه در تمام اين راه از سنگریزههای متشكّل از جواهرات فرش شده است.
من بىاختيار وارد شدم و يكسره بهسوی آن قصر رهسپار شدم، ديدم قصر باشكوهى است و خشتهاى آن از جواهرات قيمتى است؛ از پلّه بالا رفتم، در اطاقى بزرگ وارد شدم، ديدم شخصى در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادى نشستهاند.
سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد ديدم افرادى كه در اطراف اطاق نشستهاند از آن شخصى كه در صدر نشسته پيوسته احوالپرسى مىكنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال مىكنند و او پاسخ میدهد. و آن مرد مبتهج و مسرور به يكايك از سؤالات جواب میگويد. قدرى كه گذشت ناگهان ديدم كه مارى از در وارد شد و يكسره به سمت آن مرد رفت و نيشى زد و برگشت و از اطاق خارج شد.
آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغيّر شد و قدرى به هم برآمد، و كمكم حالش عادّى و بهصورت اوّليّه برگشت. سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن و احوالپرسى نمودن و از گزارشات دنيا از آن مرد پرسيدن.
ساعتى گذشت ديدم براى مرتبۀ ديگر، آن مار از در وارد شد و به همان منوال پيشين او را نيش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهرهاش دگرگون شد و سپس به حالت عادّى برگشت.
من در اين حال سؤال كردم: آقا شما كيستيد؟ اينجا كجاست؟ اين قصر متعلّق به كيست؟ اين مار چيست؟ چرا شما را نيش میزند؟
گفت: من همين مردهاى هستم كه هماكنون شما در قبر گذاردهايد، و اين باغ بهشت برزخى من است كه خداوند به من عنايت نموده است، كه از دريچهاى كه از قبر من به عالم برزخ باز شده است پديد آمده است. اين قصر مال من است، اين درختان با شكوه و اين جواهرات و اين مكان كه مشاهده مىكنيد بهشت برزخى من است، من آمدهام اينجا. اين افرادى كه در اطاق گرد آمدهاند ارحام من هستند كه قبل از من بدرود حيات گفته و اينک براى ديدن من آمدهاند و از بازماندگان و ارحام و أقرباى خود در دنيا احوالپرسى نموده و جويا میشوند، و من حالات آنان را براى اينان بازگو میكنم.
گفتم اين مار چرا تو را میزند؟ گفت: قضيّه از اين قرار است كه من مردى هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زكات، و هر چه فكر میكنم از من كار خلافى كه مستحقّ چنين عقوبتى باشم سر نزده است، و اين باغ با اين خصوصيّات نتيجۀ برزخى همان اعمال صالحۀ من است؛ مگر آنكه يك روز در هواى گرم تابستان كه در ميان كوچه حركت میكردم، ديدم صاحب دكّانى با يك مشترى خود گفتگو و منازعه دارند؛ من رفتم نزديك براى اصلاح امور آنها، ديدم صاحب دكّان مىگفت: سيصد دينار (شش شاهى) از تو طلب دارم و مشترى مىگفت: من پنج شاهى بدهكارم. من به صاحب دكّان گفتم: تو از نيم شاهى بگذر، و به مشترى گفتم: تو هم از نيم شاهى رفعِ يد كن و به مقدار پنج شاهى و نيم به صاحب دكّان بده. صاحب دكّان ساكت شد و چيزى نگفت؛ ولى چون حقّ با صاحب دكّان بوده و من به قدر نيم شاهى به قضاوت خود ـ كه صاحب دكّان راضى بر آن نبود ـ حقّ او را ضايع نمودم، به كيفر اين عمل خداوند عزّ و جلّ اين مار را معيّن نموده كه هر يك ساعت مرا بدين منوال نيش زند، تا در نفخ صور دميده و خلائق براى حساب در محشر حاضر شوند، و به بركت شفاعت محمّد و آل محمّد (عليهم السّلام) نجات پيدا كنم... [53]
تمام اعضاء و جوارح مؤمن، باید لِجام و دهانبند داشته باشد
اینها حقیقت دارد؛ باید آدم مواظب باشد که چهطور حرف میزند و این حرف او چه تبعاتی درپیخواهد داشت. «الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»[54]؛ مؤمن، لِجام و دهانبند دارد؛ و این لجام، فقط برای دهان او نیست؛ بلکه دست و پا و گوش و چشم و سایر اعضاء و جوارح او نیز باید لجام داشته باشد.
در جلسۀ قبل اشاره کردیم که بعضیها پنج وعده، نماز خود را پشت سر رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) میخواندند! اینگونه نبود که فقط یکبار آن حضرت را زیارت کنند، بلکه هر روز در پنج نوبت (شاید قریب پنج ساعت)، رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را میدیدند؛ نَفَس به نَفَس پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند و میگفتند ما دیگر بهشتی هستیم! آیه آمد: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ [55].
پنج وعده پشت سر پیامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز خواندن، فرد را بهشتی نمیکند!
لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ [56]؛ «أُولی الألباب»، یعنی کسانی که عقل خالص، و آزاد از شهوات هستند؛ همۀ ما گرفتار بندهای شهوت هستیم! اعم از شهوت شهرت، قدرت، ثروت و..؛ اگر کسی از شهوت آزاد شود و عقل او آزاد گردد، دیگر مرتکب خطا نمیشود، و اگر به آن تخصص باطنی هم نرسد، حداقل ضریب خطایش بسیار پایین میآید.
عاقبت شوم افراد در همین دنیا، نقد و قابل مشاهده است؛ مسائلی که در این دنیا برای ما رخ میدهد، تجلّی و ترشح آخرت است، و برای اقوام گذشته نیز پیش آمده است، چه عذابها و چه غیر عذابها.
تاریخ، سند حقانیت حرف انبیاء (عليهم السّلام) است
سند حقانیت منطق انبیاء (عليهم السّلام)، کل تاریخ است. دیگران میگفتند ابراهیم (عليه السّلام) از بین رفت و نابود شد! اما در حقیقت چه کسی از بین رفت؟!
يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ [57]؛ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً * وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً [58].
اهل خدا باشید! به خداوند ربط داشته باشید تا نعمتهایش را بهسوی شما سرازیر نماید.
قرآن میفرماید: دور شدن از دین، مساوی است با کاهش بهره از دنیا
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ [59]؛ میفرماید: اگر متدیّن باشید، در همین دنیا یک زندگی راحتی نصیب شما میشود؛ یعنی قبل از آباد شدن آخرت، دنیای آدم آباد میشود.
این گرفتاریها و حیرتهایی که داریم، در اثر چیست؟! استخاره میکنیم، حل نمیشود! توسّل میکنیم، درست نمیشود! زیارت میرویم، درست نمیشود!
قرآن، یک حرف خیلی روشن زده و آن اینکه: دور شدن از دین، مساوی است با کاهش بهره از دنیا.
پاسخ اجمالی به این سؤال که چرا مردم اروپا و غرب، با اینکه دین ندارند، اما زندگی راحت و پر از لذتی دارند؟!
ممکن است سؤال شود: اگر اینگونه است، پس چرا مردم اروپا و غرب، با اینکه دین ندارند، اما زندگی راحت و پر از لذتی دارند؟! پاسخ به این سؤال، یک بحث تفصیلی دارد که الان نمیخواهیم وارد آن بشویم، اما اجمالاً اینکه:
دانشجویی را تصور کنید که پس از یک ماه فرصت کافی برای مطالعۀ کتاب ششصد صفحهای خود، اکنون در شب امتحان (در حالی که یک صفحه از آن کتاب را هم نخوانده و میداند که اگر قبول نشود، یک ترم عقب میافتد!) نگاهی به کتابش میاندازد و دچار استرس و اضطراب میگردد؛ هر چه کتاب را بیشتر ورق میزند، استرس و اضطرابش بیشتر میشود! زیرا کتابی را که میتوانست در طول یک ماه (هر شب، بیست صفحه) به پایان برساند، اینک اگر شب تا صبح هم بخواهد مطالعه کند، نهایتاً پنجاه صفحه را میتواند بخواند!
به همین خاطر است که یکسری حالات روحی و روانی در درون خود آدم ایجاد میشود که باعث میگردد تا فرد، کلاً نسبت به آن موضوعِ اضطرابآور، بیتفاوت شود.
مثلاً آن دانشجو کتاب را کنار گذاشته و به رفقایش میگوید: برویم بیرون قدری تفریح کنیم و یک غذایی بخوریم! و چهبسا در طول شب نیز مشغول تلویزیون و سرگرمی هم میشود! و اگر دانشجوی دیگری او را در حال تفریح ببیند و از او بپرسد که آیا برای امتحان فردا آمادهای؟! در پاسخ میگوید: بله، کاملاً آمادهام! عالیِ عالی!!
بقیۀ افراد میگویند: خوشا به حالش! ببینید چقدر راحت است! در حالی که خبر از درون او ندارند و نمیدانند که این شدت اضطراب است که او را به این بیخیالی رسانده است.
ما چون ظاهربین هستیم و باطن آن دانشجو برای ما مخفی است، گمان میکنیم که او الان غرق در خوشی و راحتی است؛ و به طریق اولی، منشأ این رفتار او را هم نمیدانیم.
نمونههای خیلی روشن از این خوشیهای ظاهری اروپاییها، همین مسابقات وحشتناکی است که انجام میدهند؛ همچون مسابقات بُکس، کشتی کج و... یا مثل جشنهایی که در آن، تعدادی از گاوهای وحشی را در خیابانها و در بین هزاران انسان رها میکنند که هر ساله، دهها زخمی و تعدادی کشته برجای میگذارد!
شما گمان میکنید از شدت خوشی به اینجا رسیدهاند؟! آیا آدم عاقل، چنین کارهایی انجام میدهد؟!
سابقاً نیز در یونان، گلادیاتورها بودند! یعنی تعدادی برده را به جان هم میانداختند تا یکدیگر را بکشند! یا حیوانات وحشی را به جان آنها میانداختند و تماشا میکردند و لذت میبردند!
ریشۀ تمام مشکلات و بیماریهای روانی، شدت اضطراب است
ریشۀ همۀ این کارها، شدت اضطراب است که باعث میشود فکر و عقل انسان، از کار بیفتد.
و به همین دلیل، سرگرمی، یک نوع صنعت است و باید روزبهروز در حال پیشرفت باشد؛ زیرا سرگرمیهای امروز، برای فرد عادی شده و کارایی لازم را از دست میدهد! هویت این سرگرمیها این است که عقل و فکر را از کار میاندازد؛ یعنی باعث میشود که انسان از ناراحتیهای خود غافل شده و اصلاً به آنها فکر نکند! و هرچه هیجان بیشتر، فکر و عقل کمتر!
کتاب «کاپلان» یکی از دو کتاب مرجع در مورد روانپزشکی است که در آمریکا تدوین میشود؛ در این کتاب، نتیجۀ یک تست روانشناسی را اینگونه گفته بود که بین نُه تا پانزده درصد مردم که به مشاور و روانپزشک مراجعه کردهاند، از بیماری روانی رنج میبرند! یعنی از هر هفت نفر، یک نفر دچار مشکلات روانی است!
زندگی آرام و بدون اضطراب، فقط در سایۀ دین محقق میشود
و لذا خداوند تذکر فرموده که اگر میخواهید در دنیا راحت و آرام و بدون اضطراب زندگی کنید، راهش «دین» است؛ به خوشیهای ظاهری دیگران نگاه نکنید! در هر مقیاسی (چه کافر، چه مشرک، چه مؤمن)، به هر میزان که از خداوند فاصله بگیرید، به همان اندازه از دنیا بیبهره خواهید شد. البته چهبسا شدت آن برای مؤمن، بیشتر باشد؛ زیرا هزینۀ بیشتری برای او صورت پذیرفته است.
بدترین شرایط، بهترین شرایط برای کسی است که میخواهد رشد کند
مردی که زن بسیار بدی دارد، و یا خانمی که شوهر بسیار بدی دارد، اگر در آن شرایط سخت، احساس خوشبختی کرد، واقعاً و حقیقتاً به گوهر خوشبختی دست یافته است؛ همسرش خوب نیست ولی شرایط او [که خداوند جهت رشد و کمال، برای وی مقدر فرموده] بسیار خوب است.
شما اگر از امام حسن مجتبی (عليه السّلام) سؤال کنید که آقا! حال شما چطور است؟ آیا در پاسخ خواهند فرمود که ای وای! کم مانده خودکشی کنم؟!
توضیحی راجع به معنای «الحمد لله»
چرا به ما دستور دادهاند که در احوالپرسیها، «الحمد لله» بگوییم؟ این «الحمد لله» یعنی چه؟ و چه موقع باید «الحمد لله» بگوییم؟ آیا فقط در مواقعی که هیچ مشکلی وجود ندارد و همهچیز (ثروت و شهرت و قدرت و...) بر وفق مراد است باید گفت؟ و آن وقتی که مثلاً مریض شدهایم، و یا درگیری خانوادگی داریم و یا مشکلی برای ما به وجود آمده، نگوییم؟!
در تمام حالات و در همۀ موقعیتها، باید حال درونی ما «الحمد لله» باشد، آن هم بهصورت حقیقی و واقعی؛ نه اینکه حال درونی ما ناراحتی باشد ولی به زبان «الحمد لله» بگوییم!
«الحمد لله»، یعنی این وضعیت، بسیار عالی است و بهتر از این نمیشود.
آدم، زمانی «الحمد لله» میگوید که بخواهد برای نعمتها، سپاسگزاری و شکر کند؛ اگر از آسیه (همسر فرعون) بپرسیم که حال شما چگونه است؟ میگوید: «الحمد لله»، خیلی خوبم!
خوب بودن شرایط زندگی برای یک فرد، دلیل بر این نیست که خود او هم خوب باشد! بلکه ممکن است کسی شرایط زندگیاش خوب باشد (مثلاً همسرش با او مدارا کند، همه به او احترام بگذارند و...)، اما حال خود او خوب نباشد؛ و بالعکس، چهبسا کسی شرایط زندگیاش اصلاً خوب نباشد، اما حال خود او خوب باشد.
بدترین شرایط، بهترین شرایط برای کسی است که میخواهد رشد کند.
اگر آسیه، همسر فرعونِ غدّار و زورگو و بدطینت نبود، شاید تابلوی اهل ایمان نمیشد؛ آن هم نه فقط تابلوی زنان مؤمن، بلکه تابلوی تمام مؤمنین و مؤمنات است. فرعون، بدن این خانم بزرگوار را به زمین، میخ کرد! [60]
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ[61]
در حقیقت، فرعون، بهترین نعمت برای آسیه است؛ چه کسی میتواند اینگونه باشد؟!
اگر همچون لقمان باشیم، بداخلاقترین و بیادبترین افراد برای ما نعمت هستند و مثل یک آموزگار، باعث تربیت ما میشوند.
بدترین شرایط، بهترین شرایط است برای کسی که میخواهد رشد کند؛ و بهترین شرایط، بدترین شرایط است برای کسی که اهل رشد نیست.
اگر شما صد میلیون تومان به دست یک آدم لاابالی بدهید، سریع با چندتا رفیق ناباب، معتاد میشود و همۀ پولها را از بین میبرد! ولی اگر ده هزار تومان بدهید، دیگر چنین سرنوشت شومی در انتظار او نیست؛ بنابراین در مورد چنین فردی، هرچه شرایط بهتر باشد، برای نفس خود او، ضرر بیشتری خواهد داشت.
حضرت اباعبدالله (عليه السّلام)، بهترین حال را در گودی قتلگاه داشتند؛ و هر چه میگذشت، حال آن حضرت شکفتهتر میشد! [62] با نگاه ظاهربین، شرایط سختتر میشد، اما در حقیقت، بهترین و عالیترین شرایط در حال رقم خوردن بود و از این بهتر نمیشد!
آرامش و حیات دل انسان، فقط و فقط در ارتباط با خداوند ممکن است
اگر کسی از خداوند جدا شود، در همین دنیا هم هیچ لذتی نخواهد برد.
در روایات آمده است روزی حضرت داوود (عليه السّلام) از خداوند درخواست کرد که خدایا! همنشین مرا در بهشت به من نشان بده؛ به او خطاب شد که همنشین تو، فلان پیرمرد در فلان نقطه است؛ حضرت داوود (عليه السّلام) با فرزندش حضرت سلیمان (عليه السّلام) برای دیدار آن پیرمرد راه افتادند؛ وقتی او را یافتند، دیدند پیرمرد هیزمفروشی است که مثلاً هشتاد سال سن دارد و با زحمت، مقداری هیزم را بر روی دوش خود حمل میکند.
حضرت داوود (عليه السّلام) پس از سلام و احوالپرسی، رو به آن پیرمرد کرد و فرمود: مهمان نمیخواهی؟! پیرمرد گفت: قدم شما بر چشم! آنگاه هیزمهایش را فروخت و با حضرت داوود و حضرت سلیمان (علیهما السّلام) راهی منزلش شد.
موقع شام، مقداری نان و نمک جلوی مهمانان خود قرار داد! حضرت داوود و حضرت سلیمان(علیهما السّلام) دیدند که این پیرمرد با هر لقمهای که میخورد، میگوید: «الحمد لله»! حضرت داوود (عليه السّلام) اشاره کردند به حضرت سلیمان (عليه السّلام) و فرمودند: همین است! همین است! [63]
الحمد لله برای اینگونه افراد، یعنی بهبه! چه خدایی! ببین چه کرده و چه میکند! الحمد لله واقعی این است و فرد، احساس لذت میکند و آن را بر زبان جاری مینماید.
خوشبختی هر کسی در درون اوست
حال اگر ما باشیم، اعتراض میکنیم که: این هم شد زندگی؟! در هشتاد سالگی بهجای اینکه استراحت کنیم، باید هیزمکشی کنیم! پنجاه سال است که داریم کار میکنیم، اما هنوز نه یک ماشین درست و حسابی داریم، نه یک منزل خوبی، نه یک درآمد خوبی و نه...! آیا همهچیز به امکانات است؟!
آن پیرمرد با آن وضعیت کار میکند و یک لقمه نان را با لذت فراوان میخورد و خداوند را شکر مینماید که الحمد لله! چه نعمتی! چقدر عالی!
لذتبردن به خوردن چلوکباب یا نان نیست؛ همۀ لذت چلوکباب و نان، به همان چند لحظهای است که روی زبان است؛ وقتی که خورده شد، دیگر فرقی نمیکند که چهچیز بوده است. و برای همین لذت چند ثانیهای، چهها که نمیشود!
به علاوه اینکه در اینگونه لذتها، حیوانات از همۀ ما انسانها بیشتر لذت میبرند! بهترین ماهیهای آبهای سرد شمال کرۀ زمین از آنِ خرس است! خوردن لذیذترین گوشت آهو روزیِ گرگ است! بیشترین روابط آزاد لذتبخش جنسی را خوک دارد!
قرآن میفرماید اگر لذت میخواهید، در همین دنیا بهصورت نقد وجود دارد و هیچچیز آن نسیه نیست! حتی اگر آخرت هم نمیخواهید و فقط خواستار دنیا و لذت در دنیا هستید، باید با خداوند ارتباط داشته باشید.
مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ [64]
آدم باید خوشبختی را در درون خویش پیدا کند.
اینهمه درد و باز هم عاشق زندگانیم
نـور نشاط میچکد از دل آسمانیم
غصه و غم نمیخورم شادم و شادمانیم
فرصت اخم و تخم را از کف من ربودهاند
با همهکس در همهجا خنده رایگانیم
مرگ بگو فرار کن از دل عشقباز من
آمدهام نمیروم هستم و جاودانیم[65]
مرحوم علامه طباطبایی (قدّس سرّه) اینگونه بودند؛ ما هم اگر بخواهیم اینگونه باشیم باید به این باور برسیم که آرامش دل ما، نزد خداوند است؛ و این دل (که ساخت خود خداوند میباشد و منشأ لذتها نیز در همین دل نهفته است)، از هیچ کانال دیگری غیر از ارتباط با خداوند، آرامش و حیات پیدا نمیکند.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ
مجلس سوم
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ
وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضىٰ اَلْإِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِكَ عَلىٰ مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرىٰ اَلصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلٰاةً كَثِيرَةً تامَّةً زَاكِيَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ [66]
شب شهادت مولا و ولینعمتمان، آقا علی بن موسی الرضا (علیهما السّلام)، هدیه به پیشگاه ایشان صلواتی عنایت بفرمایید!
بهطور کلی، عوامل سعادت و شقاوت عبارتاند از: «عقل» و «عدل»
در بحث بررسی «عوامل سعادت و شقاوت»، اجمالاً پیام «عصر» روشن شد.
عوامل سعادت و شقاوت در یک تقسیمبندی خیلی کلی، عبارتاند از:
1. عقل ؛ 2. عدل
«عقل»، صرفاً به معنای دانایی نیست؛ در جلسات قبل گفتیم که بزرگترین مصیبتهای بشر، از جانب داناترین دانشمندان بشری بوده است!
کار علم، این است که به انسان، ابزار میدهد؛ یعنی شما با علم، ابزار را تجهیز میکنید. حال اینکه این ابزار، استفاده بشود یا نه، یا اینکه در چه جهتی استفاده شود، اینها دیگر کار علم نیست. فرض کنید که شما مهندس ساخت تسلیحـات هستید؛ این علـم شما، به شما نمیگویـد
که چه نوع تسلیحاتی و در چه مواردی استفاده شود.
قبلاً روایت امام صادق (عليه السّلام) را اشاره کردیم که آن حضرت، به گروه صنعتگری که قصد فروش اسلحه به دو گروه از کفار را داشتند، فرمودند: «اولاً به هر دو گروه بفروشید، نه فقط به یک گروه؛ ثانیاً تسلیحاتی را بفروشید که خون کمتری ریخته شود»؛ خداوند دوست ندارد که چون آنها کافرند، از بین بروند و نفوس آنها کم شود! خداوند آنها را برای این خلق نکرده که در کفر بمیرند، بلکه برای هدایت و سعادت آفریده است؛ بنابراین، مصلحت نیست بمیرند.
کار عقل، جهت بخشیدن به صنعت است؛ اگر عقل نباشد، هرچه شمشیر تیزتر، و هرچه صنعت مترقیتر باشد، بدتر است.
با پیشرفت صنعت ارتباطات، فساد نیز گسترش پیدا نموده است
الان که صنعت ارتباطات، بهصورت نوری پیشرفت کرده، فساد نیز با سرعت نور پیشرفت نموده است. بیست سال قبل را با الان مقایسه کنید! نامهنگاری یک دختر و پسر نامحرم، حرام است، ولی امروزه این کار، کاملاً عادی شده است! الان این نرمافزارهای شبکههای اجتماعی، دقیقاً نامهنگاری است؛ چندین زن و مرد نامحرم، در یک گروه (حتی تحت عنوان یک گروه مذهبی)، برای هم پیام میدهند و احساس هم نمیکنند که شاید این کارشان، اشکال داشته باشد!
میگویند: «بحثهای مذهبی انجام میدهیم!»؛ شما عالم دینی هستید که او از شما سؤال میپرسد، یا او عالم دینی است که شما از او سؤال میپرسید؟!
یا مثلاً میگویند: «ما یکدیگر را نمیشناسیم!»؛ اصلاً این صنعت دقیقاً برای همین طراحی شده که دو نفر که یکدیگر را نمیشناسند، با هم آشنا شوند! کمکم آشنا میشوند، کمکم انس ایجاد میشود و...! به علاوه اینکه مگر ناشناسبودن، مجوز ارتباط با نامحرم میشود؟!
اگر عقل انسان، اسیر هوی و هوس شود، کارش به توجیهتراشی برای هواهای نفسانی تبدیل خواهد شد
اینها توجیهاتی هستند که نفس انسان میسازد! وقتی انسان دوست دارد کاری را انجام دهد، نفس هم با ظرافت تمام برای آن کار، توجیه میآورد!
«كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ»[67]؛ عقلی که قرار بود منعکننده باشد، اسیر هوی و هوس شده و افسارش را به دست هوی و هوس داده است؛ و توجیهات لازم را برای کارهایی که هوی و هوس میخواهد انجام دهد، تولید میکند! و البته شیطان نیز به او کمک میکند.
عقل اگر اسیر شد، حتی برای شرک هم برهان میآورد! مشرکینی که بتپرست بودند، نمیگفتند که ما به دلیل اینکه یک عده آدمهای نفهمی هستیم، بنابراین داریم بت میپرستیم!
توجیه مشرکین بر بتپرستی خود
بلکه اینگونه توجیه کرده و میگفتند:
1. ما بر خداوند، احاطه نداریم و نمیتوانیم او را بشناسیم؛ پس ما معرفتی به خداوند نداریم!
2. عبادت، فرع بر معرفت است؛ و مجهول را نمیتوان عبادت کرد؛ پس همانطور که معرفت ما به خداوند تعلق نمیگیرد، عبادت ما هم به خداوند تعلق نمیگیرد!
3. از طرفی، خداوند یک تجلیات تامّی دارد (یا ملائکه و یا انسانهای فرهیخته [وَدّ؛ سُواع؛ يَغُوث؛ يَعُوق؛ نَسْر)[68] ] و ما آنها را میتوانیم بشناسیم.
4. ملائکه که در دسترس نیستند؛ آن انسانهای پاک و فرهیخته هم که مردهاند؛ بنابراین، از آنها تمثال و مجسمه میسازیم و آن مجسمهها و بتها را تکریم و تعظیم میکنیم؛ و با این کار، در حقیقت تجلیات خداوند را تکریم و تعظیم کردهایم!
نتیجه اینکه: باید خداوند را عبادت کنیم و چون نمیتوانیم خود خداوند را عبادت کنیم، پس این بتها را عبادت میکنیم!
عقل اینگونه برای بتپرستی، توجیه میآورد! (البته این، یکی از توجیهات بتپرستان بود).
هر کس، هر کاری که انجام میدهد، در عالمِ خودش، یک دلیلی برای آن کار میآورد؛ چون نفس انسان اینگونه است که وقتی یک دلیلی برای کارش میتراشد، آرام میگیرد.
اینکه فرمودهاند عقاید خود را به متخصص، عرضه کنید، برای همین است؛ زیرا ممکن است انسان، یکسری دلایل بتراشد که اولاً معلوم نیست صحیح باشد؛ و ثانیاً معلوم نیست انگیزۀ آن درست باشد. عقاید انسان، خیلی ظریف و نامحسوس جابهجا میشود.
در تصمیمات مهم و تعیینکننده که تغییر جدی در زندگی شما ایجاد میکند، حتماً به یک متخصص فهمیده رجوع نمایید
یک توصیه:
هرجا که نفس، برای انجام یک کاری خیلی فشار آورد، حتماً به سراغ یک فرد بیطرف (که اجمالاً آدم فهمیدهای باشد) بروید و تصمیم خود را به او عرضه کنید؛ مخصوصاً در تصمیمات مهم و تعیینکننده که انجامشدن یا انجامنشدن آنها، تغییر جدی در زندگی شما ایجاد میکند، مثل: تغییر شغل، انتخاب رشتۀ دانشگاه، ازدواج و...؛ یک ازدواج نامناسب، یک عمر گرفتاری به دنبال خواهد داشت!
کار انبیاء الهی (عليه السّلام) عبارت است از «تزکیه» و «تعلیم»
پس اگر عقل، اسیر شود، کارش توجیهتراشی است؛ و به همین دلیل است که اولین کار انبیاء (عليه السّلام)، از اسارت بیرون آوردن عقل است؛ انبیاء (عليه السّلام) دو کار انجام میدهند: يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ [69]؛ و در قرآن، تزکیه، مقدم بر تعلیم آورده شده است.
کسی که به یک چیزی تمایل و دلبستگی دارد، اگر هزار و یک دلیل هم برای او بیاورند، باز هم نمیتواند آن را رها کند؛ چرا که هوی و هوس او نمیگذارد! و به هر میزان که تمایل، شدید باشد به همان مقدار، پَر و بال عقل بسته و اسیر هوی و هوس میشود.
«عدل»، یعنی تعدیل تمایلات در وجود انسان
و اما «عدل»، صرفاً به معنای برقراری عدالت نیست؛ بلکه عدل، یعنی وجود انسان، تعدیلشده باشد؛ و هر یک از تمایلاتش، سر جای خودش باشد، نه حاکم بر او.
شما اگر یک فرد بیسواد و بیعقل و بیتقوا را مسؤول یک شهر بگذارید، شهر را به هم میریزد؛ مسؤول شهر، باید منبع خرد بوده و از همۀ مردم، آگاهتر باشد. مسؤول کشور وجود شما، باید عقل شما باشد.
اگر کسی امام معصوم (عليه السّلام) را کنار بگذارد و مملکت را به یک فردِ هتاک و لاابالی (مثل یزید) بسپارد، نتیجهاش «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلام»[70] خواهد شد؛ یعنی خداحافظ اسلام! عین همین مطلب، در مملکت وجود همۀ انسانها نیز هست، یعنی اگر کسی عقل خود را کنار بگذارد و یزیدِ هوی و هوس را حاکم گرداند، نتیجهاش «وَ عَلَی الْإِنْسانِ السَّلام» خواهد شد؛ یعنی خداحافظ انسان!
پس، عوامل سعادت و شقاوت (بهطور کلی) «عقل» و «عدل» است؛ و کار انبیاء (عليهم السّلام) هم اول «تزکیه» و سپس «تعلیم» است.
چند نمونه از علائم جهل:
1. شرک
قرآن میفرماید اولین اثر جهل، شرک است؛ چه شرک ظاهری و بتپرستی، و چه شرک درونی و شرک خفیّ. وجود شرک، نشاندهندۀ این است که این آدم، عقل ندارد؛ و این بیعقلی، غیر از علم و صنعت و هوش است؛ همین الان در دنیای امروزی، حداقل سه میلیارد آدم قائل به نفی خداوند و یا قائل به شریک برای خداوند وجود دارند، که اینها صاحب بزرگترین صنایع دنیا هم هستند! مثلاً همین الان در پمپبنزینهای ژاپن، بت وجود دارد و مردم در مقابل آنها تعظیم میکنند! یا مثلاً افرادی هستند که برای ادرار گاو، احترام زیادی قائلاند! در حالی که سی، چهل سال قبل از ما، دارای صنعت هستهای بودهاند! اینها واقعیتهای بشریت امروزند!
بنابراین، جهل با علم ظاهری، کاملاً قابل جمع است.
2. تعصب جاهلانه
یکی از علائم جهل که خداوند بهطور جدی آن را تذکر فرموده است، «تعصب» است؛ تعصب، یعنی حمایت بیدلیل، که به آن «حَمیَّت» میگویند. اینکه گفته میشود فلانی نسبت به فلان چیز (یک شخص باشد، یا یک عمل و یا هر چیز دیگری) تعصب دارد، یعنی نسبت به آن چیز، غیرت و حمایت بدون دلیل میورزد (دلیل واقعی ندارد، بلکه دلیل میتراشد).
إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ [71]
این تعصب، در حبّ و بغضها، خودش را نشان میدهد؛ یعنی در آنجایی که یک چیزی را دوست دارد و یا از آن متنفر است. حال یا این حبّ و بغضش را به زبان میآورد، یا مخفی میکند و در واکنشها بروز میدهد.
زمانی دو نفر که اختلاف داشتند، نزد مرحوم استاد ما رفته بودند؛ ایشان به یکی از آنها فرموده بودند: تو اشتباه میکنی! بعد از مدتی، آن فرد راجع به استاد ما گفته بود: فکر نمیکردم این آقا اینگونه قضاوت کند! این آقا اصلاً عدالت ندارد!
چرا این فرد (که خودش را مرید استاد ما میدانست) اینطور گفته بود؟ چون قضاوت استاد ما، مطابق میل او نبود!
3. حکم جاهلانه
أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ [72]
حکم جاهلی، یعنی حکم غیر حکیمانه؛ حکمی بر غیر اساس قسط و عدل.
مبدأ این تعصب و حمیّت، در خانمها خیلی پیش میآید.
زمانی راجع به اختلاف بین یک خانم و آقا حکمیت بود؛ پدر این خانم و پدر این آقا نیز در مجلس حضور داشتند)؛ این خانم، دائماً به پدر خود میگفت: چرا از من دفاع نمیکنی؟! در حالی که پدرش راه درست را در پیش گرفته بود، (مثلاً این خانم، به خیال خودش میخواست ضربهشستی به شوهرش نشان بدهد و ثابت کند که حامی دارد!)
خلاصه آنقدر این دختر به پدرش القاء کرد که عاقبت، پدر این دختر (که فردی بسیار متدین و نماز شب خوان بود) در آن مجلس، رو به دامادش کرد و با تندی به او گفت: من به شرع کار ندارم! اگر یکبار دیگر با دخترم، فلان رفتار را انجام دهی، فلان بلا را بر سرت میآورم!
بعضیها (چه خانم و چه آقا)، حمایتهای شیطانی طلب میکنند! به چه قیمتی؟ به قیمت خلاف شرع! به قیمت اینکه هم خودش به جهنم برود و هم دیگران را به جهنم بکشاند!
4. خودنمایی جاهلانه
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى [73]
کسی که جاهلانه خودنمایی میکند، در واقع میخواهد بگوید: من هیچچیزی برای عرضه ندارم جز عرضۀ لوازم آرایش! پیشفرض آن هم این است که فرد، زیبا نیست و با این کار، سعی میکند تا دیگران به او بهبه بگویند!
قرآن خیلی لطیف میفرماید: إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها [74]؛ «زینت»، یعنی آنچه که انسان بهوسیلۀ آن، جمال خودش را بروز میدهد. نفرمود: «زِینَةً لَکُم»، بلکه فرمود: زِينَةٗ لَّهَا؛ یعنی میخواهد بفرماید: این زمین است که زحمت کشیده تا گُل بروید؛ چه ربطی به ما دارد؟! این انگشتر درّ و یاقوت و عقیقِ زیبا و قیمتی، زینت ما نیست، بلکه زینت زمین است و آنقدر هنر داشته که خاک را به این گوهر ارزشمند تبدیل نموده است؛ یعنی زمین، این قابلیت را داشت، و خداوند نیز فیض را در محل قابل خودش جاری ساخت و آن را به فعلیت و کمال رساند.
اگر ما تابلوی بسیار زیبا و گرانقیمتی از کمالالملک را به دیوار منزل خود نصب کنیم، آیا زیبایی این تابلو، هنر ماست یا هنر آن نقاش؟ ما چه نقشی در خلق این اثر زیبا داشتهایم؟! هیچ! پس این تابلوی زیبا، زینت کمالالملک است نه زینت ما! این لباس قشنگ زینت کیست؟! زینت خیاط است نه زینت ما! پس احسنت به آن خیاط! و...؛ من آنم که رستم بود پهلوان!
اگر ما بدانیم و باور کنیم که هیچکدام از اینها، زینت ما نیست، در این صورت خود را معطل نخواهیم کرد!
چهار مورد از علائم جهل را گفتیم؛ مهمترین و برترین نتیجۀ جهل، «شرک» است؛ و در مقابل، مهمترین و برترین نتیجۀ عقل خالص و درست، «توحید» است.
اشارهای لطیف به معنای «سَفِهَ نَفسَهُ» در آیۀ شریفۀ 130 سورۀ مبارکۀ بقره
چقدر قرآن لطیف میفرماید: وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ [75].
میتوانست شبیه آیۀ وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ [76]، در اینجا هم بفرماید: «اِلَّا السُّفَهاء»، اما اینگونه نفرمود، بلکه فرمود: إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُ؛ چرا؟!
خیلی آیۀ لطیفی است و اشارات فراوانی دارد؛ شاید یکی از اشارات آیۀ شریفه، این باشد که میخواهد بفرماید: کسی از مشی و مرام حضرت ابراهیم (عليه السّلام) روی برنمیگرداند و به سمت شرک منحرف نمیشود، مگر آن کسی که به دست خودش، نفس خویش را سفیه کرده است!
شخصی که سفیه و عقبافتادۀ ذهنی است، تکلیفی ندارد؛ یعنی اگر هیچ عبادتی هم نکرد، مشکلی ندارد؛ و لذا به چنین شخصی، مَن سَفِهَ نَفۡسَهُ گفته نمیشود؛ مَن سَفِهَ نَفۡسَهُ به کسی گفته میشود که عقبافتادۀ ذهنی نیست، بلکه عقل دارد و میتواند تشخیص بدهد، اما به دست خودش، خویش را بیتشخیص کرده است! و علاوه بر این، گمان هم میکند که انسان فرزانهای است و به چه حقایقی رسیده است! مثلاً به خیال خودش میگوید: من خیلی چیزها را میفهمم که تودۀ مذهبیها نمیفهمند! این دقیقاً یعنی سَفِهَ نَفۡسَهُ ! خودش، خویش را سبک نموده است.
کار امام حسین (عليه السّلام) نیز همچون انبیاء (عليهم السّلام)، زنده کردن دو عنصر «تزکیه» و «تعلیم» در جامعه بوده است
پس، در یک تقسیمبندی کلی، عوامل سعادت، عبارتاند از: «عقل» و «عدل» (علم و تقوا)؛ و کار انبیاء الهی (عليهم السّلام) نیز عبارت است از: «تزکیه» و «تعلیم».
کار امام حسین (عليه السّلام) نیز همین دو امر بود: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»[77].
نکات زیادی در این موضوع یادداشت کردهام که تعداد زیادی از آنها را نتوانستیم بگوییم؛ اما در این فرصت باقیمانده، چند نکتۀ دیگر را اجمالاً عرض کنیم.
عمدۀ پیام سورۀ مبارکۀ «عصر»، دربارۀ خسارت عقلایی است که از وحی بریدهاند
یکی از نکات دیگر اینکه: عقل لازم است اما کافی نیست؛ عمدۀ پیام سورۀ مبارکۀ «عصر»، دربارۀ خسارت عقلایی است که از وحی بریدهاند.
عقل، انسان را به وحی متصل میکند؛ بنابراین، اگر عقل، به وحی متصل شد، شرط لازم و کافی است؛ ولی اگر عقل، به وحی متصل نشد، شرط لازم بوده اما به کفایت نمیرسد، و در نتیجه، در جنگ با هوی و هوس، شکست میخورد. و به همین دلیل است که گاهی اوقات انسان
مؤمن، با اینکه ایمان آورده، ولی همچنان سست است!
روزی پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بیرون از شهر، خوابیده بودند، شخصی به نام ابو رافع که همراه ایشان بود، شاخۀ درختی را تکان داد و شکست؛ پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان حالت که خوابیده بودند، فرمودند: ابو رافع! چهکار میکنی؟! عرض کرد: میخواستم ببینم که آیا شما متوجه میشوید یا نه! بعد حضرت فرمودند: «تَنَامُ عَيْنِي وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي»[78]؛ چشمان من، خواب است اما بر عالم احاطه دارم! او میخواهد پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نیز امتحان کند! تو که اینگونهای، پس چرا ایمان آوردی؟!
ایمان، مکمل عقل است؛ و نتیجۀ این دو، سعادت و رستگاری است
عقل میگوید: ایمان، آن مکملی است که اگر به من برسد، نتیجهاش، سعادت و رستگاری است؛ و الا شقاوت و خسارت است.
خداوند به همۀ انسانها عقل عنایت فرموده است؛ اما آیۀ شریفۀ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ [79] میخواهد بفرماید: این عقل خدادادی، اگر به ایمان گره نخورد، قطعاً خسارت به دنبال خواهد داشت.
اینکه انسان بخواهد پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را محک بزند، در حقیقت، ایمان نیاورده است؛ ما نیز گاهی اوقات اینگونهایم! مثلاً استخاره میکنیم که آیا این زمین را بخریم یا نه، و استخارۀ ما هم بد میآید، آنگاه متوجه میشویم آن زمینی را که قصد داشتیم فرضاً بیست میلیون بخریم، یکدفعه پنجاه میلیون شده است! بعد پیش خود میگوییم: ضرر کردیم! این، یعنی ما به استخاره، بیاعتقاد شدیم! یا مثلاً به حرم مطهر امام رضا (عليه السّلام) میرویم و توسل میکنیم، اما برعکس خواستۀ ما اتفاق میافتد، آنگاه اعتقاد ما نسبت به توسل، سست میگردد! یا مثلاً دعا میکنیم ولی دعای ما مستجاب نمیشود، در نتیجه، اعتقاد ما نسبت به دعا کمرنگ میشود! و در سایر امور نیز به همین کیفیت؛ این موارد، نشاندهندۀ آن است که از همان اول، ایمان و اعتقادی منعقد نشده، بلکه آزمون و خطا بوده است!
«اعتقاد»، یعنی آن چیزی که با جان انسان، گره خورده و اتحاد پیدا کرده است و هرگز متزلزل نمیشود؛ آیا شما اعتقاد به (4 = 2 × 2) را از دست میدهید؟! بههیچوجه! اگر زمین به آسمان برود، و آسمان به زمین بیاید، باز هم خواهید گفت: (4 = 2 × 2)! چرا؟! زیرا این مطلب، با جان شما اتحاد پیدا کرده است. اگر قرار باشد مطلبی، با دوتا حادثه از بین برود، معلوم میشود که آن مطلب، از همان ابتدا اصلاً به جان ننشسته، بلکه بیرون از جان بوده و فقط ارتباطی با آن برقرار شده است.
غالب ایمانهای ما اینگونه است که نسبت به یک چیزی اعتقاد داریم و بعد میخواهیم با آزمون و خطا، آن را اثبات کنیم! اشکال این نوع اعتقادات این است که وقتی با آزمون و خطا، برعکس جواب داد، ایمان ما متزلزل میشود؛ و این، یعنی از همان اول، ایمان نبوده و ما فکر میکردیم ایمان داشتیم!
بنابراین، مکمل عقل، ایمان است.
پیام خداوند در سورۀ مبارکۀ «عصر»
پیام خداوند در سورۀ مبارکۀ «عصر» این است:
. تکالیف فردی و اجتماعی + باور مطمئن = نجات و سعادت قطعی، و رهایی از خسارت .
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ [80]؛ این، یعنی فلاح تمامعیار و حرکت جامع (از تکالیف و رسالتهای فردی گرفته تا خانوادگی، اجتماعی، بینالمللی و تمام ساحتهای مختلف دیگر).
خسارت، دارای دو سطح است: 1. خسارت قطعی؛ 2. خسارت نسبی
نکتۀ بعد اینکه: ما دو سطح از خسارت داریم:
1. خسارت قطعی و تمامعیار
این نوع خسارت، مربوط به کسانی است که اصلاً ارتباطی با دین و خداوند ندارند؛ صاحبان این نوع خسارت، به جهنم میروند.
2. خسارت نسبی
این نوع خسارت، مربوط به کسانی است که با دین و خداوند ارتباط دارند؛ و لازمۀ صحت این ادعا، این است که به تکالیف فردی، عمل میکنند؛ اما این افراد، به تکالیف اجتماعی و به دیگران، کاری ندارند؛ صاحبان این نوع خسارت، گرچه درجاتی از خسارت را دارا هستند، ولی اینگونه نیست که به جهنم بروند.
اولین واجب هر کس در حیطۀ عملی، معرفت به واجبات و تکالیف اعتقادی، اخلاقی و رفتاری است
تا اینجا، بحث در حیطۀ عقلی و ایمانی بود؛ اما اگر بخواهیم در حیطۀ عملی قدری گفتگو کنیم میگوییم:
اولین واجب هر کس در حیطۀ عملی، «معرفت» است؛ یعنی معرفت به واجبات و تکالیف «اعتقادی»، «اخلاقی» و «رفتاری» که بر همۀ ما واجب است؛ بنابراین، اگر بخواهیم درست و صحیح عمل کنیم، لازم است معیارها را بدانیم؛ و اگر معیارها را ندانیم، غلط عمل خواهیم کرد، و در نتیجه به مقصد نخواهیم رسید.
همۀ ما، نه منفک از اعمال خود هستیم، و نه منفک از افراد جامعه؛ و عمل ما، هم در خود ما اثر میگذارد و هم در جامعه؛ با این وجود، اگر معیارهای عمل صحیح را ندانیم، خدای ناکرده با عملکردهای غلط، ثقیل و سخت، باعث ایجاد مشکلات فراوان و بازتابهای رنجآور خواهیم شد!
مثلاً باید بدانیم که سختیها، با ما چهکار میکند و تکلیف ما در تنگناها چیست؟ آیا سختیها، خودساخته است یا خداساخته؟ چقدر باید سختی داشته باشیم؟ و اصلاً آیا باید سختی و تنگنا داشته باشیم یا نه؟ و...
خود حقّ، بر نفس انسان، ثقل و تنگنا دارد! «مَنْ ضاقَ عَلَيْهِ الْحَقُّ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ»[81]؛ یعنی اگر کسی بخواهد که حقّ، دقیقاً مطابق خواستهاش باشد، اصلاً به دنبال حقّ نخواهد رفت!
حکایت چنین فردی، حکایت آن کسی است که به نزد فردی رفته بود و تقاضای استخاره داشت، دفعۀ اول، جواب استخاره، بد آمد! گفت: دوباره استخاره بگیرید! باز هم بد آمد! گفت: دوباره استخاره بگیرید! باز هم بد آمد! در نهایت گفت: آنقدر استخاره بگیرید تا خوب بیاید!! معلوم است که چنین فردی اصلاً به دنبال طلب خیر نیست!
مثلاً ما میخواهیم با استخاره، به یک معاملۀ پر سود برسیم، در حالی که ممکن است خیر ما در این باشد که سود کلان آن معامله را از دست بدهیم؛ بنابراین، خوب و بد استخاره، آن نیست که ما میخواهیم؛ بلکه استخاره به معنای طلب خیر و اختیار کردن از خداوند است؛ و لذا باید راجع به استخاره، دید خود را تصحیح کنیم.
برخی از عوامل سعادت
و اما در پایان این بحث، تعدادی از «عوامل سعادت» را خیلی مختصراً و فهرستوار بیان میکنیم:
1. عقلانیت
عقل، پایه و مبنای «فلاح و خسران» و «صلاح و فساد» است؛ زیرا کار عقل، عاقبتنگری، و موازنۀ سودها و ضررها بهصورت جامع (نه فقط بعضی از سودها و ضررها) است.
اینکه انسان، چگونه میتواند به این سطح از عقلانیت برسد، یک دستورالعمل دارد که الان فرصت بیان آن را نداریم.
2. ایمان
قبلاً توضیح آن را عرض کردیم.
دو عنصر «عقل» و «ایمان»، پایههای قطعی و غیر قابل اغماض برای فوز و فلاح و سعادت هستند.
3. ولایت محوری
یعنی تبعیت کردن از انبیاء و اولیاء و معصومین (عليهم السّلام)؛ و در مرتبۀ نازلتر، تبعیت کردن از کسانی که بتوانند حرف انبیاء و اولیاء و معصومین (عليهم السّلام) را هرچه صحیحتر به ما منتقل کنند.
باید هر کسی یک حکیم عاقلی داشته باشد که در امور خصوصاً حساس، با او مشورت نماید؛ «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ»[82] کسی که فرد حکیمی را نداشته باشد تا از او راهنمایی بطلبد، قطعاً هلاک میشود.
4. ضابطه محوری
یعنی تمام زندگی انسان، بر اساس ضوابط شرعی تنظیم شود.
یکی از توصیههایی که مرحوم استاد ما میفرمودند، این بود که مُرّ شرع را بشناسید و انجام بدهید؛ و مرّ شرع، بسیار حساستر از آن است که بنده و شما فکر میکنیم!
گاهی اوقات یک کلمه، یک نگاه، یک خنده، یک پارتیبازی ممکن است یک جریانی را تغییر بدهد! پارتیبازی، یک روش شیطانی برای اعمال کار است.
قرآن، در پایان سورۀ مبارکۀ «مجادله»، این تذکر را بیان میفرماید که: مؤمن، امکان ندارد روابط را بر ضوابط ترجیح دهد؛ میفرماید:
لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ [83].
میفرماید حقّ را بگویید، ولو علیه شما یا علیه عزیزان شما باشد؛ و حقّ را (در هر زمانی و از هر کسی) بپذیرید، ولو به ضرر شما باشد.
5. عدالت محوری
یعنی انسان، انصاف داشته باشد، ولو با دشمن خود؛ دشمنیها، اختلافات، مشکلات و...، باعث نشود که انسان، انصاف را کنار بگذارد؛ و اگر کسی مُحِقّ بود، باید به او حقّ داد، ولو دشمن باشد.
وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى [84].
موارد دیگری هم باقی ماند که إنشاءالله در فرصتی دیگر با هم گفتگو خواهیم کرد.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ
[1]. مطالب ذکر شده در بیست و هشتم صفر الخیر 1436 (29/9/93).
[2]. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص: 876.
[3]. سورۀ مبارکۀ عبس (80)، آیات کریمۀ 31 و 32: «و ميوه و چراگاه ؛ تا وسيلهاى براى بهرهگيرى شما و چهارپايانتان باشد!»
[4]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 200.
[5]. رجوع شود به جزوۀ «لیلة المبیت»، ص: 39.
[6]. سورۀ مبارکۀ کهف (18)؛ آیۀ کریمۀ 6.
[7]. رجوع شود به: مفردات ألفاظ القرآن، ص: 110؛ لسان العرب، ج 8، ص: 5؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 1، ص: 224.
[8]. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عليه السّلام) : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يَقُولُ أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَيْ وِلَادَتِهِمْ، فَإِنَّا نُنْقِذُهُمْ ـ إِنْ أَطَاعُونَا ـ مِنَ النَّارِ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ بِخِيَارِ الْأَحْرَارِ.» (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 330)
[9]. سورۀ مبارکۀ یوسف (12)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 97.
[10]. سورۀ مبارکۀ نساء (4)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 64.
[11]. غزلیات حافظ شیرازی، غزل شمارهٔ ۳۲۸.
[12]. «... وَ خَلَقْتَنِي مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْكَنْتَنِي الْأَصْلَابَ آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ وَ السِّنِينَ فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِي تَقَادُمٍ مِنَ الْأَيَّامِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ لَمْ تُخْرِجْنِي لِرَأْفَتِكَ بِي وَ لُطْفِكَ لِي وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ فِي دَوْلَةِ أَئِمَّةِ الْكُفْرِ الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ لَكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِي [رَأْفَةً مِنْكَ وَ تَحَنُّناً عَلَيَ] لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدَى الَّذِي لَهُ يَسَّرْتَنِي وَ فِيهِ أَنْشَأْتَنِي وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ رَؤُفْتَ بِي بِجَمِيلِ صُنْعِكَ وَ سَوَابِغِ نِعَمِكَ...» (كليات مفاتيح الجنان، ص: 261، دعای عرفه)
[13]. كليات مفاتيح الجنان، ص: 108، دعای توسل.
[14]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 103.
[15]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 157.
[16]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ آیۀ کریمۀ 159.
[17]. سورۀ مبارکۀ فرقان (25)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 32.
[18]. سورۀ مبارکۀ مزمل (73)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 4.
[19]. سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 83.
[20]. اشاره به آیات 82 و 83 سورۀ مبارکۀ مائده (5) که میفرماید: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُون * وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ؛ «بطور مسلّم، دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانى مىيابى كه مىگويند: «ما نصارى هستيم» اين بخاطر آن است كه در ميان آنها، افرادى عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبّر نمىورزند. * و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهاى آنها را مىبينى كه (از شوق،) اشك مىريزد، بخاطر حقيقتى كه دريافتهاند آنها مىگويند: «پروردگارا! ايمان آورديم پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس!»
[21]. توضیح استاد معظم (مد ظله العالی) در ضمن بحث: «برخی از اساتید ما از خود مرحوم علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه) نقل میکردند که ایشان میفرمودند: «این فخری نیست! اما من میتوانم از سورۀ عصر، تمام معارف قرآن را استخراج کنم»**. این، خیلی حرف است! و تا کسی مؤیَّد نباشد، نمیتواند چنین حرفی را بزند! مرحوم علامه طباطبایی (قدّس سرّه) خیلی بزرگوار بودند؛ اصلاً ایشان یک وجود ملکوتی بودند؛ خیلی اعراض داشتند از اینکه بخواهند خودشان را مطرح کنند و بگویند این حرفهای ما خیلی خوب و مطالبی جدید است! خیلی تواضع داشتند؛ البته در مورد بعضی از مطالبی هم که مطرح میکردند، میفرمودند: این مطلب در جای دیگری نیست؛ چرا که تواضع غیر از بیان مطلب است.»
** آیت الله جوادی آملی (مد ظله العالی) از زبان علامۀ طباطبایی (قدّس سرّه) نقل میکند که ایشان همیشه میفرمود: «اگر مجالی باشد، میتوانم همۀ مسائل قرآن کریم را تنها با استفاده از یک سورۀ کوچک بیان کنم.» (مجلۀ طوبی، فروردین 1385، شمارۀ 4، حکایتهایی متنوع از زندگی علم)؛ و نیز رجوع شود به: مجلۀ پگاه حوزه (ویژۀ حوزههای دینی)، اردیبهشت 1382، شمارۀ 7، رمز موفقیّت علامه طباطبایی، «قسمت سوم».
[22]. الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص: 356.
[23]. «رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ وَ الْأَئِمَّةِ (عليه السّلام) أَنَّهُ يُكْرَهُ الْمُقَامُ بِمَكَّةَ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خَرَجَ عَنْهَا وَ الْمُقِيمُ بِهَا يَقْسُو قَلْبُهُ حَتَّى يَأْتِيَ فِيهَا مَا يَأْتِي فِي غَيْرِهَا.» (وسائل الشيعة، ج13، ص: 234)
[ترجمه: از پیامبر و ائمه (عليهم السّلام) روایت شده که: اقامت در مكّه مكروهست، زيرا رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از آن شهر بيرون كردند، و كسى كه در آنجا اقامت كند قساوت قلب گیرد، چندان كه در آن شهر همان كار كند كه در غير آن همى كند.]
[24]. كامل الزيارات، النص، ص: 131؛ و نیز رجوع شود به جزوۀ «سلسله مباحث دینشناسی (8)»، ص: 105.
[25]. رجوع شود به جزوۀ «سلسله مباحث دینشناسی (8)»، ص: 105.
[26]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 100.
[27]. كلمۀ «شفق» به معناى سرخى و بالاى آن زردى و روى آن سفيدى است، كه در كرانۀ افق در هنگام غروب خورشيد پيدا مىشود. (الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص: 245)
[28]. سورۀ مبارکۀ إنشقاق (84)؛ آیات کریمۀ 16 تا 18: «سوگند به شفق * و سوگند به شب و آنچه را جمعآورى مىكند * و سوگند به ماه آن گاه كه بَدر كامل مىشود»
[29]. از اشعار «احمد جامى» (از عرفای قرن ششم) در باب خوف و رجاء همين دوبيتى است. (مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 23، ص: 56)
[30]. اشاره به سورۀ مبارکۀ حشر (59)، آیۀ کریمۀ 16؛ رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص: 214 و 215.
[31]. اشاره به سورۀ مبارکۀ أعراف (7)، آیات کریمۀ 175 و 176؛ رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص: 337.
[32]. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص: 395.
[33]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 43؛ و در 5 آیۀ دیگر قرآن: «نماز را بپا داريد، و زكات را بپردازيد...»
[34]. سورۀ مبارکۀ مؤمنون (23)؛ آیات کریمۀ 1 و 2: «مؤمنان رستگار شدند * آنها كه در نمازشان خشوع دارند»
[35]. سورۀ مبارکۀ مؤمنون (23)؛ آیۀ کریمۀ 9: «و آنها كه بر نمازهايشان مواظبت مىنمايند»
[36]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 233: «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شير مىدهند.»
[37]. «قَالَ [رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)]: مَا يَنْبَغِي لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ أَنْ يَبِيتَ لَيْلَةً إِلَّا وَ وَصِيَّتُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ.» (المقنعة، ص: 666)
[ترجمه: سزاوار نیست مسلمان شب بیارامد، مگر اینکه وصیتنامهاش زیر سرش باشد.]
[38]. «قَالَ [رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)]: مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ وَصِيَّةٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.» (المقنعة، ص: 666)
[39]. سورۀ مبارکۀ مریم (19)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 74: «چه بسيار اقوامى را پيش از آنان نابود كرديم كه هم مال و ثروتشان از آنها بهتر بود، و هم ظاهرشان آراستهتر!»
[40]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 103؛ و نیز رجوع شود به همین سوره؛ آیۀ کریمۀ 86؛ و سورۀ مبارکۀ نمل (27)؛ آیۀ کریمۀ 14.
[41]. سورۀ مبارکۀ زخرف (43)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 25؛ و نیز رجوع شود به سورۀ مبارکۀ آلعمران (3)؛ آیۀ کریمۀ 137؛ و سورۀ مبارکۀ أنعام (6)؛ آیۀ کریمۀ 11؛ و سورۀ مبارکۀ نحل (16)؛ آیۀ کریمۀ 36.
[42]. سورۀ مبارکۀ یونس (10)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 39؛ و نیز رجوع شود به سورۀ مبارکۀ قصص (28)؛ آیۀ کریمۀ 40.
[43]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 84؛ و نیز رجوع شود به سورۀ مبارکۀ نمل (27)؛ آیۀ کریمۀ 69.
[44]. سورۀ مبارکۀ یونس (10)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 73؛ و نیز رجوع شود به سورۀ مبارکۀ صافات (37)؛ آیۀ کریمۀ 73.
[45]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)؛ آیۀ کریمۀ 85: «مبادا اموال و فرزندانشان، مايه شگفتى تو گردد! (اين براى آنها نعمت نيست بلكه) خدا مىخواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند، و جانشان برآيد در حالى كه كافرند!»
[46]. «... عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عليه السّلام) عَنِ الْفِئَتَيْنِ تَلْتَقِيَانِ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ أَ نَبِيعُهُمَا السِّلَاحَ قَالَ بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا كَالدِّرْعِ وَ الْخُفَّيْنِ وَ نَحْوِ هَذَا.» (الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 113)
[ترجمه: امام صادق (عليه السّلام) در پاسخ به سؤال از فروش اسلحه به دو گروه از اهل باطل كه در حال جنگ با يكديگر هستند، فرمودند: چيزهايى كه آنان را حفاظ و پوشش مىدهد به آنها بفروش، مانند: زره و محافظ پا و امثال اينها.]
[47]. سورۀ مبارکۀ فصلت (41)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 5.
[48]. «الْكِنَانُ: الغطاء الذي يكنّ فيه الشيء، و الجمع أَكِنَّةٌ. نحو: غطاء و أغطية...» (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 727)
[ترجمه: كِنَان: پردهاى يا چيزى است كه از آن اشياء را پنهان مىكنند؛ جمعش أَكِنَّة است مثل: غطاء و اغطيه (يعنى پرده و پوشش)...]
[49]. مطالب ذکر شده در بیست و نهم صفر الخیر 1436 (30/9/93).
[50]. رجوع شود به: رساله لب اللباب در سير و سلوك أولى الألباب، ص: 124؛ و نیز: رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم، ص: 156.
[51]. الوافي، ج 1، ص: 103.
[52]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 231؛ «در جهالت انسان همين بس كه قدر و اندازۀ خود را نشناسد»
[53]. معاد شناسى، ج2، ص: 222.
[54]. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السّلام) الْأَغْلَبُ مَنْ غَلَبَ بِالْخَيْرِ وَ الْمَغْلُوبُ مَنْ غُلِبَ بِالشَّرِّ وَ الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ.» (معاني الأخبار، النص، ص: 170)
[ترجمه: «اغلب» كسى است كه به سبب نيكى چيره گردد و «مغلوب» شخصى است كه به وسيله شرّ غلبه پيدا كند، و مؤمن افسار گسيخته نيست (خود را در چهار چوب احكام شرع مقيّد مىسازد).]
[55]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 214: «آيا گمان كرديد داخل بهشت مىشويد، بىآنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟!»
[56]. سورۀ مبارکۀ یوسف (12)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 111: «در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود!»
[57]. سورۀ مبارکۀ هود (11)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 52: « اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او بازگرديد، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد!»
[58]. سورۀ مبارکۀ نوح (71)؛ آیات کریمۀ 10 تا 12: «به آنها گفتم: «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است * تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، * و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!»
[59]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 96: «و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مىگشوديم...»
[60]. «و أما امرأة فرعون آسية فكانت من بني إسرائيل و كانت مؤمنة مخلصة و كانت تعبد الله سرا و كانت على ذلك أن قتل فرعون امرأة حزبيل فعاينت حينئذ الملائكة يعرجون بروحها لما أراد الله تعالى بها من الخير فزادت يقينا و إخلاصا و تصديقا فبينا هي كذلك إذ دخل عليها فرعون يخبرها بما صنع بها فقالت الويل لك يا فرعون ما أجرأك على الله جل و علا فقال لها لعلك قد اعتراك الجنون الذي اعترى صاحبتك فقالت ما اعتراني جنون لكن آمنت بالله تعالى ربي و ربك و رب العالمين فدعا فرعون أمها فقال لها إن ابنتك أخذها الجنون فأقسم لتذوقن الموت أو لتكفرن بإله موسى فخلت بها أمها فسألتها موافقة فيما أراد فأبت و قالت أما أن أكفر بالله فلا و الله لا أفعل ذلك أبدا فأمر بها فرعون حتى مدت بين أربعة أوتاد ثم لا زالت تعذب حتى ماتت كما قال الله سبحانه وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ. و عن ابن عباس قال أخذ فرعون امرأته آسية حين تبين له إسلامها يعذبها لتدخل في دينه فمر بها موسى و هو يعذبها فشكت إليه بإصبعها فدعا الله موسى أن يخفف عنها فلم تجد للعذاب مسا و إنها ماتت من عذاب فرعون لها فقالت و هي في العذاب رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ و أوحى الله إليها أن ارفعي رأسك ففعلت فأريت البيت في الجنة بني لها من در فضحكت فقال فرعون انظروا إلى الجنون الذي بها تضحك و هي في العذاب انتهى.» (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 13، ص: 164)
[ترجمه: آسیه (همسر فرعون) از بانوان محترم بنیاسرائیل بود و به طور مخفی خدای حقیقی را میپرستید. وقتی فرعون، همسر حزقیل (مؤمن آل فرعون) را به قتل رساند آسیه دید ملائکه الهی روح آن زن را به سوی آسمان بالا می برند. لذا ایمان و یقینش زیادتر شد. وقتی فرعون، سرمستانه از کشتن حزقیل خبر آورد، آسیه با کمال تعجب گفت: وای بر تو ای فرعون، چگونه در مقابل پروردگار، جرأت و جسارت پیدا کردی؟! چه چیز باعث شده که این گونه بر خداوند متعال جرأت یابی و گستاخی کنی؟ فرعون که انتظار شنیدن چنین کلماتی را از همسر خود نداشت، گفت: نکند مانند موسی دیوانه شده ای!؟ گویا تو نیز مانند آن آرایشگر دیوانه شدهای؟! آسیه گفت: دیوانه نشدهام، بلکه ایمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانیان. فرعون مادر آسیه را طلبید و به او گفت: «دخترت دیوانه شده، سوگند یاد کردهام اگر به خدای موسی کافر نگردد او را با آتش بسوزانم. مادر آسیه در خلوت با آسیه صحبت کرد: «که خود را به کشتن نده و با شوهرت توافق کن…» ولی آسیه، سخن بیهوده مادر را گوش نکرد و گفت: «هرگز به خداوند متعال، کافر نخواهم شد.» فرعون فرمان داد دستها و پاهای آسیه را به چهارمیخی که در زمین نصب کرده بودند بستند. از این رو در قرآن، فرعون به عنوان ذو الاوتاد (صاحب میخها) یاد شده است: «وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ» (89/فجر). و او را در برابر تابش سوزان خورشید نهادند، و سنگ بسیار بزرگی را روی سینهاش گذاشتند. او نیمهنیمه نفس میکشید و در زیر شکنجه بسیار سختی قرار داشت. موسی (عليه السّلام) از کنار او عبور کرد، او با انگشتانش از موسی (عليه السّلام) استمداد نمود، موسی (عليه السّلام) برای او دعا کرد و به برکت دعای موسی (عليه السّلام) او دیگر احساس درد نکرد و به خدا متوجه شد و عرض کرد: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ» (11/تحریم) «خدایا! خانهای در بهشت برای من فراهم ساز.» خداوند به او وحی کرد: سرت را بلند کن، او سرش را بلند کرد و خانه خود را در بهشت که از مروارید ساخته شده بود، مشاهده کرد و از خوشحالی خندید. فرعون به حاضران گفت: «دیوانگی این زن را ببینید در زیرفشار چنین شکنجه سختی میخندد!!» [خداوند همان دم روح او را به بهشت برد.] به این ترتیب این بانوی بزرگوار به شهادت رسید.]
[61]. سورۀ مبارکۀ تحریم (66)؛ آیۀ کریمۀ 11: «و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام كه گفت: پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!»
[62]. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ ع وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ...» (معاني الأخبار، النص، ص: 288)
[63]. «عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ عَمَّنْ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السّلام) قَالَ إِنَّ دَاوُدَ النَّبِيَّ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قَالَ يَا رَبِّ أَخْبِرْنِي بِقَرِينِي فِي الْجَنَّةِ وَ نَظِيرِي فِي مَنَازِلِي فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنَّ ذَلِكَ مَتَّى أَبَا يُونُسَ قَالَ فَاسْتَأْذَنَ اللَّهَ فِي زِيَارَتِهِ فَأَذِنَ لَهُ فَخَرَجَ هُوَ وَ سُلَيْمَانُ ابْنُهُ ع حَتَّى أَتَيَا مَوْضِعَهُ فَإِذَا هُمَا بِبَيْتٍ مِنْ سَعَفٍ فَقِيلَ لَهُمَا هُوَ فِي السُّوقِ فَسَأَلَا عَنْهُ فَقِيلَ لَهُمَا اطْلُبَاهُ فِي الْحَطَّابِينَ فَسَأَلَا عَنْهُ فَقَالَ لَهُمَا جَمَاعَةٌ مِنَ النَّاسِ نَنْتَظِرُهُ الْآنَ حَتَّى يَجِيءَ فَجَلَسَا يَنْتَظِرَانِهِ إِذْ أَقْبَلَ وَ عَلَى رَأْسِهِ وِقْرٌ مِنْ حَطَبٍ فَقَامَ إِلَيْهِ النَّاسُ فَأَلْقَى عَنْهُ الْحَطَبَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ قَالَ مَنْ يَشْتَرِي طَيِّباً بِطَيِّبٍ فَسَاوَمَهُ وَاحِدٌ وَ زَادَهُ آخَرُ حَتَّى بَاعَهُ مِنْ بَعْضِهِمْ قَالَ فَسَلَّمَا عَلَيْهِ فَقَالَ انْطَلِقَا بِنَا إِلَى الْمَنْزِلِ وَ اشْتَرَى طَعَاماً بِمَا كَانَ مَعَهُ ثُمَّ طَحَنَهُ وَ عَجَنَهُ فِي نَقِيرٍ لَهُ ثُمَّ أَجَّجَ نَاراً وَ أَوْقَدَهَا ثُمَّ جَعَلَ الْعَجِينَ فِي تِلْكَ النَّارِ وَ جَلَسَ مَعَهُمَا يَتَحَدَّثُ ثُمَّ قَالَ وَ قَدْ نَضِجَتْ خُبَيْزَتُهُ فَوَضَعَهَا فِي النَّقِيرِ فَلَفَّهَا وَ ذَرَّ عَلَيْهَا مِلْحاً وَ وَضَعَ إِلَى جَنْبِهِ مِطْهَرَةً مُلِئَ مَاءً وَ جَلَسَ عَلَى رُكْبَتَيْهِ فَأَخَذَ لُقْمَهً فَلَمَّا رَفَعَهَا إِلَى فِيهِ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ فَلَمَّا ازْدَرَدَهَا قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ثُمَّ فَعَلَ ذَلِكَ بِأُخْرَى وَ أُخْرَى ثُمَّ أَخَذَ الْمَاءَ فَشَرِبَ مِنْهُ فَذَكَرَ اسْمَ اللَّهِ فَلَمَّا وَضَعَهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ يَا رَبِّ مَنْ ذَا الَّذِي أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ وَ أَوْلَيْتَهُ مِثْلَ مَا أَوْلَيْتَنِي قَدْ صَحَّحْتَ بَصَرِي وَ سَمْعِي وَ بَدَنِي وَ قَوَّيْتَنِي حَتَّى ذَهَبْتُ إِلَى شَجَرٍ لَمْ أَغْرِسْهُ وَ لَمْ أَهْتَمَّ لِحِفْظِهِ جَعَلْتَهُ لِي رِزْقاً وَ سُقْتَ لِي مَنِ اشْتَرَاهُ مِنِّي فَاشْتَرَيْتُ بِثَمَنِهِ طَعَاماً لَمْ أَزْرَعْهُ وَ سَخَّرْتَ لِيَ النَّارَ فَأَنْضَجَتْهُ وَ جَعَلْتَنِي آكُلُهُ بِشَهْوَةٍ أَقْوَى بِهَا عَلَى طَاعَتِكَ فَلَكَ الْحَمْدُ قَالَ ثُمَّ بَكَى فَقَالَ دَاوُدُ لِسُلَيْمَانَ يَا بُنَيَّ قُمْ فَانْصَرِفْ بِنَا فَإِنِّي لَمْ أَرَ عَبْداً قَطُّ أَشْكَرَ لِلَّهِ مِنْ هَذَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمَا» (مجموعة ورام، ج1، ص: 18)
[ترجمه: علىّ بن حكم از كسانى كه اين روايت را به امام صادق (عليه السّلام) رساندهاند، نقل كرده است كه آن بزرگوار فرمود: «داود پيامبر (عليه السّلام) عرض كرد: بار خدايا! همنشين و كسى كه در بهشت جايگاهى چون من دارد، بر من بنمايان، پس خداوند تبارك و تعالى به او وحى كرد، كه او، ابو يونس، متّى است» امام (عليه السّلام) فرمود: «آن گاه حضرت داود از خداوند اجازه ديدار او را خواست، به او اجازه دادند، داود و پسرش سليمان، حركت كردند، نزد متّى آمدند، ناگهان خود را در خانهاى از ليف خرما ديدند، كسى به ايشان گفت: متّى ميان بازار است، به جستجوى او داخل بازار رفتند، گفتند: او در بازار هيزم فروشان است، آنجا رفتند و از او پرسيدند، عدّهاى از مردم به آنها گفتند: ما نيز اكنون منتظر او هستيم تا بيايد، پس آن دو هم به انتظار وى نشسته بودند كه ناگاه از راه رسيد، و بالاى سرش پشتهاى از هيزم بود، مردم از جا بلند شدند و هيزم را از بالاى سرش بر زمين نهادند، او شكر و سپاس خدا را گفت، و اضافه كرد: كيست كه مال حلالى را به بهاى حلالى بخرد؟ پس يكى بهاى كمى بر او پيشنهاد كرد، و ديگرى بهاى بيشترى تا اينكه وى به يكى از آنها فروخت» امام (عليه السّلام) مىفرمايد: «اينجا حضرت داود و حضرت سليمان به او سلام دادند، او گفت: بفرماييد با هم به خانه برويم، و با پولى كه به همراه داشت طعامى خريد، سپس آن را آسياب كرد و در آوندى كه داشت مخلوط كرد، آن گاه آتشى برافروخت، و آن معجون را روى آتش گذاشت، و شروع كرد با ايشان به سخن گفتن، تا نان او پخته شد و آن را در آوند قرار داد، و در پارچهاى پيچيد، و مقدارى نمك روى آن پاشيد، و پهلويش ظرف پر آبى گذاشت، و روى دو زانو نشست، يك لقمه برداشت، وقتى كه نزديك دهانش رساند گفت: بسم الله، وقتى كه لقمه را بلعيد، گفت: الحمد لله، سپس بار ديگر و بار ديگر همين عمل را تكرار كرد، و بعد شروع كرد به نوشيدن آن آب، و بسم الله گفت، و هنگامى كه ظرف را روى زمين گذاشت، گفت: الحمد لله، بار خدايا چه كسى را هم چون من نعمت داده، و دوست دارى چنان كه مرا دوست دارى، چشم، گوش و بدنم را سالم داشته و به من نيرو دادهاى تا بتوانم نزد آن درختى بروم كه خود نكاشتهام، و براى نگاهدارى آن زحمتى متحمّل نشدهام، آن را وسيله روزى من قرار دادهاى، و اين تو هستى كه بر دل كسى مىاندازى تا آن را از من بخرد و من با پول آن نانى را بخرم كه خود گندمش را نكاشتهام و تو آتش را براى من مسخّر كردهاى، تا با آن غذا را طبخ كنم، و مرا طورى آفريدهاى كه با ميل و رغبت آن غذا را بخورم، تا توان بندگى تو را داشته باشم، پس سپاس تو را.» امام (عليه السّلام) مىفرمايد: «آن گاه گريه كرد، داود (عليه السّلام) به سليمان (عليه السّلام) گفت: پسرم! بلند شو تا برويم، كه من هرگز بندهاى را نديدهام تا اين حد شاكر باشد، درود خدا بر او، و بر آنان باد.]
[64]. سورۀ مبارکۀ نساء (4)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 134.
[65]. نگرشی دیگر به قرآن، ص: 440.
[66]. مطالب ذکر شده در سیام صفر الخیر 1436 (1/10/93).
[67]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 506، حکمت 211: «چه بسا عقلی كه اسير فرمانروايى هوی و هوس است...»
[68]. در سورۀ مبارکۀ نوح (71)؛ آیۀ کریمۀ 23 به این نامها اشاره نموده و میفرماید: وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً؛ «و گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد (به خصوص) بتهاى «وَد»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد!»
«اسامى نامبرده در آيه، يعنى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر، نام پنج بت از بتهاى آنان [قوم نوح (عليه السّلام)] است كه از ساير بتها مورد احترام بيشترى بوده، و به پرستش آنها اهتمام بيشتری مىورزيدند، و به همين جهت بعد از سفارش به تمسك به همۀ آلهه، نام خصوص اين پنج بت را بردند...» (الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 34)
[69]. سورۀ مبارکۀ آلعمران (3)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 164؛ و نیز سورۀ مبارکۀ جمعه (62)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 2.
[70]. این عبارت، قسمتی از فرمایش حضرت اباعبدالله (عليه السّلام) است که فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ ...؛ ديگر بايد فاتحه اسلام و مسلمانى را خواند و با آن وداع گفت، آن گاه كه جامعه و مردم دچار زمامدار و رهبرى همانند يزيد گردند.» (اللهوف على قتلى الطفوف، ص: 24)
[71]. سورۀ مبارکۀ فتح (48)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 26: «(به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصّب جاهليّت داشتند...»
[72]. سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ آیۀ کریمۀ 50: «آيا آنها حكم جاهليّت را (از تو) مىخواهند؟! و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مىكند؟!»
[73]. سورۀ مبارکۀ أحزاب (33)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 33: « و همچون دوران جاهليّت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد...»
[74]. سورۀ مبارکۀ کهف (18)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 7: «ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم...»
[75]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 130: «جز افراد سفيه و نادان، چه كسى از آيين ابراهيم، (با آن پاكى و درخشندگى،) روىگردان خواهد شد؟!»
[76]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 13: «و هنگامى كه به آنان گفته شود: همانند (ساير) مردم ايمان بياوريد! مىگويند: آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم؟! ...»
[77]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج2، ص: 590، [زیارة الأربعین]: «امام حسین (عليه السّلام)، جان و خون خود را در راه تو داد تا بندگانت را از جهل نجات دهد و آنها را از سرگردانیِ ناشی از ضلالت و گمراهی برهاند.» [به عبارت دیگر: امام حسین (عليه السّلام) خون قلب خود را در راه تو داد تا دو عنصر «تزکیه» و «تعلیم» در جامعه، زنده شود: (1) مردم از جهالت نجات پيدا كنند و عالِم و دانشمند شوند (تعلیم)؛ (2) از ضلالت و گمراهی عملی نجات پيدا كرده و هدايت شوند (تزکیه).]
[78]. [1] «قَدْ رُوِيَ عَنْهُ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) أَنَّهُ غَفَا ثُمَّ قَامَ يُصَلِّي مِنْ غَيْرِ تَجْدِيدِ الْوُضُوءِ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ إِنِّي لَسْتُ كَأَحَدِكُمْ تَنَامُ عَيْنِي وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي.» (كنز الفوائد، ج2، ص: 63)
[2] «أَنَّ أَبَا ذَرٍّ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وَ كَانَ نَائِماً فِي حَائِطٍ فَكَرِهَ أَنْ يُنَبِّهَهُ فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَبْرِئَ نَوْمَهُ مِنْ يَقَظَتِهِ فَتَنَاوَلَ عَسِيباً يَابِساً فَكَسَرَهُ فَسَمِعَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ أَ مَا تَعْلَمُ أَنِّي أَرَى أَعْمَالَكُمْ فِي مَنَامِي كَمَا أَرَى فِي يَقَظَتِي إِنَّ عَيْنَيَّ تَنَامَانِ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي.» (الخرائج و الجرائح، ج1، ص: 106) و نیز رجوع شود به: رجال الكشي ـ إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 29 [با قدری اختلاف].
[ترجمه: پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بستانى خوابيده بود كه ابو ذر به حضور آن حضرت آمد و خواست ببيند پيامبر بيدار است يا خوابيده، شاخه خشكى را شكست، وقتى پيامبر صداى آن را شنيد، فرمود: «اى ابا ذر! آيا نمىدانى من اعمال شما را در خواب مىبينم چنان كه در بيدارى. چشمانم مىخوابند ولى قلبم به خواب نمىرود».]
[79]. سورۀ مبارکۀ عصر (103)؛ آیۀ کریمۀ 2.
[80]. سورۀ مبارکۀ عصر (103)؛ آیات کریمۀ 2 و 3.
[81]. نوادر الأخبار فيما يتعلق بأصول الدين (للفيض)، النص، ص: 181؛ و مولانا أمیرالمؤمنین (عليه السّلام) میفرمایند: «مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ». (نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 57، خطبۀ 15)
[82]. كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج2، ص: 113.
[83]. سورۀ مبارکۀ مجادله (58)؛ آیۀ کریمۀ 22: «هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمىيابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مىكند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مىمانند خدا از آنها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند آنها «حزب الله»اند بدانيد «حزب الله» پيروزان و رستگارانند.»
[84]. سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 8.