تفسیر سوره فجر
بسم الله الرحمن الرحیم
فایل صوتی مطالب در پایین صفحه موجود می باشد
این جزوه ویرایش نهایی نگردید است
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ g قَالَ: اقْرَءُوا سُورَةَ الْفَجْرِ فِي فَرَائِضِكُمْ وَ نَوَافِلِكُمْ فَإِنَّهَا سُورَةٌ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ C مَنْ قَرَأَهَا كَانَ مَعَ الْحُسَيْنِ g يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي دَرَجَتِهِ مِنَ الْجَنَّةِ- إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيم[1]
در حديثى از امام صادق g مىخوانيم: «سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره حسين بن على g است، هر كس آن را بخواند با حسين بن على g در قيامت در درجه او از بهشت خواهد بود».
متن حاضر، برگرفته از فرمایشات ارزشمند استاد گرانقدر جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای شیخ مهدی نخاولی است که در محرم سال 1432 با موضوع تفسیر سوره مبارکه فجر بیان شده است. استاد عزیز با دقتی مثال زدنی به موشکافی معارف این سوره مبارکه که در کلام نورانی اهل البیت b به حق سوره امام حسین g نامیده شده، پرداخته اند و با توضیحات کافی و تبیین نکات معرفتی ناب، بحث جامعی ارائه فرموده اند.
بیان سیرهی امام حسین g از طریق آیات مربوط به حضرت موسی g. 2
بیان سیرهی امیر المومنینg از طریق آیات مربوط به حضرت موسی و هارون C.. 3
مقدمه ..................... … 3
وصف پیامبرn با «الفاتح لِما سَبَقَ و الخاتِم لِما استُقبِل». 3
عدم درک ذات غیب الغیوبی خداوند. 4
مرحلهی تعیّن اول، خاص پیامبر اکرم n. 5
رسول اکرم n، مبدأ همهی مراحل مادون. 6
پیامبر اکرم n مبدأ همهی موجودات از لحاظ وجودی.. 7
عدم درک واقعیت و عمق حقایق برای همگان. 7
تفسیر سوره ی فجر Error! Bookmark not defined.
ارزش زمانهای خاص در طول سال. 30
اهمیت شب زنده داری در سیر و سلوک.. 33
15- کمک خاص خداوند برای تسریع حرکت.. 34
16- داستان Error! Bookmark not defined.
18- معرفی مستقیم شخصیّت اهل بیت در قرآن. 8
19- علت ذکر جریان صدقه دادن امیر مؤمنان در قرآن و عدم ذکر تیر کشیدن از پای ایشان در حال نماز. 9
20- معرفی غیر مستقیم شخصیت اهل بیت در قرآن. 9
21- عدم انحصار عظمت رسول الله به اخلاق نیک ایشان. 10
22- ارتباط آیات عباد الرحمن و اهل بیتb 10
23- ارزش غذای مجلس امام حسین g. 12
24- عدم درک عظمت اهل بیت و ناتوانی توصیف آن بزرگواران. 13
25- تفاوت آیات تأویلی و تفسیری قرآن. 13
26- درک رد پایی از تأویل با دقت تفسیری و توسل. 14
27- آیات تأویلی در مورد اهل بیت b. 15
28- دورنمای كلّی از سوره ی فجر. 15
33- ارتباط بخشهای مختلف سوره 17
34- مثال: ارتباط آیات انفاق و آیه اعطای حکمت.. 17
35- اعطای حکمت از جانب خدا نتیجهی انفاق. 18
37- عدم ذکر جواب قسم در آیات.. 20
بیان كلّی سوره فجر در نگاه تفسیر المیزان 26
44- مروری مجدد بر سورهی فجر. Error! Bookmark not defined.
45- ارتباط تنگاتنگ قسَم های هر سوره با محتوای آن. 19
46- پایان ظلمت پس از قسم های سوره 24
47- تغییر کلام خداوند از غیبت به خطاب.. 25
48- نقد نظر برخی از مفسرین در مورد مصداق «نفس مطمئنه» و «رجوع». 25
52- اهمیت روز عرفه Error! Bookmark not defined.
53- سطوح ارتباطی بین آیات قرآن. 31
55- نکات سوگند خوردن به شب های دهگانه. 33
56- اولویّت شب در حرکت به سمت ملکوت.. 33
59- شادی و نشاط در عمل نشانه حرکت صحیح.. 38
60- عدم جدایی یاران امیر مومنان g از ایشان حتی در لحظات پایان عمر ایشان. 38
61- نشانهی حرکت صحیح ومتعادل، عدم خستگی است.. 38
62- توجه به مستحبات در حد توان آدمی.. 39
63- خلوت، تأمل و خلاقیت، مخصوص شب است.. 39
64- لزوم تأدیب نفس قبل از تأدیب دیگران. 40
65- تفسیر «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْر» 41
66- تلاش برای رسیدن به هدف، از اسباب الهی است.. Error! Bookmark not defined.
67- جهاد با عدو خداوند نتیجهی جهاد با نفس است.. 56
68- اثر شفع و وتر در خودسازی.. 42
69- سوگند شیطان به خیرخواهی انسان و فریب او. 42
70- اصرار ابلیس بر اغوای بنی آدم. 42
71- شیطان، دشمنی سر سخت و با تجربه. 43
72- ناآگاهی ما از شر شیطان، دلیل پناه نبردن ما از او به خداوند. 44
74- أعوذ بالله لسانی و عملی 44
75- انواع خطرات انسان و رفع خطرات بیرونی با سوره فلق. 45
76- رفع خطرات فکری با سوره ناس... 46
77- حدیث عنوان بصری، تفسیر آیات سوره ناس.. 46
78- شاخصههای بنده از نظر امام صادق g. 46
79- سرّ رانده شدن شیطان، ایستادن در مقابل خداوند. 47
80- نتیجهی عدم حس مالکیت، عدم تدبیر و عدم برنامهریزی انسان. 48
82- پناه بردن به نام رب و نام مالک خدا 49
83- ارتباط لیال عشر و عید قربان. 40
85- عدم اجبار در پذیرش دین. 49
86- پذیرش دین اسلام، نتیجه تلاش پیامبر n. 50
87- حکومت ایران و روم از ابرقدرتهای زمان آن روز. 50
88- علت شکست ایران از اعراب، نارضایتی مردم از حکومت.. 51
89- علت عدم پذیرش حقایق برای عدهای،عقلانی طرح نکردن است.. 51
90- شروط چنگ زدن به ریسمان الهی.. 52
91- شرط کفر به طاغوت، شناخت طاغوت است.. 52
92- شرط اعطای عطایای الهی به انبیاء چلّه گرفتن است.. 56
93- داستان قربانی کردن حضرت ابراهیم. 57
94- صحنهی ذبح از نظر قرآن. Error! Bookmark not defined.
95- عمق و شدت حادثه ی ذبح، علت عدم توصیف آن در قرآن. 58
96- نظر مفسرین در مورد ذبح عظیم. 58
97- قطعاً منظور از ذبح، گوسفند نیست.. 58
101- معرفی مستقیم اهل بیت b در قرآن. 60
102- مقایسه علم آصف بن برخیا و علم امام علی g. 61
103- تفسیر «وَ فَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ». 61
105- ضمیر متکلم مع الغیر در قرآن برای بیان عظمت.. 62
106- منظور از ذبح، قوچ نیست 62
107- ذکر مصدر به جای اسم فاعل بیانگر مبالغه است.. 62
109- حضرت اسماعیل g ذبحاند نه مذبوح.. 63
110- اغراض خداوند از ذبح اسماعیل.. 63
111- غرض اصلی ذبح، حفظ دین است.. 64
112- غرض اصلی شهادت طلبی، شهادت نیست بلکه حفظ دین است.. 64
113- ذبح عظیم، برتر از حضرت اسماعیل است.. 65
114- عدم استفاده ذبح در قرآن برای شتر صالح.. 65
115- آگاهی پیامبران از حادثهی کربلا.. 66
116- انبیاء پیشین، پیشقراولان کربلا.. 66
117- هدف خلقت عالم، قرب ربوبی است.. 67
118- ملکوتِ ائمه اطهار b قبل از انبیاء بوده است.. 68
119- عدم صدق نفس مطمئنه بر غیر معصوم 69
120- دلیل بیان واقعه ی کربلا برای انبیاء. 69
121- یکی از رسالت های انبیاء، بشارت عمومی شدن توحید در جامعه. 70
122- حفظ دین توسط پیامبر خاتم n. 71
123- نکتهای در مورد لیال عشر. 71
124- سه چلهی پیاپی امام حسین g با خانواده 72
125- علت ضرورت خلوت خاص با خداوند، سنگینی بار است.. 72
126- سختی همراه کردن ظاهری و باطنی دیگران با خود در مسیر الهی.. 72
127- تلاش امام حسین g برای حفظ ظاهر و باطن دین از نفاق. 73
128- قابل قیاس نبودن امام حسین gو حضرت اسماعیل در حفظ دین.. 74
129- راه اطمینان نفس، اتصال به خداوند است.. 75
130- اطمینان حضرت ابراهیم در قرآن. 75
131- راه کسب اطمینان کامل، مظهر اسم محیی شدن است.. 76
132- خطاب ارجِعي برای خروج از دنیا 76
133- نحوه قبض روح افراد مختلف... 77
134- درک عظمت نفس مطمئنة و مقام والای امام، توسط حضرت زینب B.. 77
135- سورهی فجر، سورهی امام حسین g. 78
اَعُوذُ بِاللّهِ منَ الشّيطانِ الرَّجيم
بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ صَلَّی اللّهُ عَلی سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أبی القاسِمِ المُصطَفی مُحَمَّدٍ وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِين وَ لَعنةُ اللهِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعینِ.
انواع معرفی معصومین در قرآن
بحث راجع به بررسی شخصیت امام حسین g با توجه به قرآن است.
در قرآن دو نوع بیان از معصومین b داریم:
یك نوع بیان، معرّفی شخصیت و عظمت این وجودات ملكوتی است كه مثلاً جایگاه امیر مؤمنانg در عالم خلقت را بیان می كند.
نوع دوم، تبیین سیرهی حضرات معصومینb است.
توضیح بیانِ اول اینکه نوعاً معصوم در سه حوزه معرّفی می شود:
1- جایگاه، رتبه و شأن و منزلت ایشان در عالم هستی.
2- جایگاه ایشان در ملكوت و آخرت .
3- جایگاه ایشان در بین انسان ها.
اگر بگوییم قرآن كلاً در وصف اهل بیت b است، گزاف نگفته ایم. چون اهل بیت b ، انسان مجسّم و ایدهآل هستند؛ همان انسانی كه خداوند میخواهد. و قرآن آمده تا انسانِ مطلوبِ ایدهآلِ خداوند را بسازد. بنابراین یا وصف ایدهآلِ انسانی، یا وصفِ وجوهِ شخصیتی این موجود و یا وصفِ موانع رسیدن به این قلّه را بیان میکند. مثلاً قرآن می گوید مانند دشمنان اهلِ بیت نباشید. اینها تابلوهایی هستند كه «ضَلُّوا و اَضَلُّوا»[2]؛ نه خودشان رسیدند و نه گذاشتند که دیگران برسند. لذا گاهی اهل بیتb در مورد صریح آیاتی که مثلاً راجع به فرعون است یا آیهای که میفرماید «ای بنیاسرائیل، این كار را نكنید» گفتهاند این آیه راجع به معاویه و یا حمل بر قاسطین است.
همه ی خوبی ها، شعاعِ خوبی اهل بیتb است و همه ی شرور، شعاع هایی از مخالفت با اهل بیت b است. پس وقتی وصفی بیان میشود، وصفِ وجهی از وجوه اهل بیت و یا وصفِ به ضد است. مثلاً سیاهی آن است كه سفید نباشد و ظلم جایی است كه عدل نباشد و این وصفِ به ضد، نوعی بیان آیات راجع به اهل بیتb است.
آیات بیان سیرهی اهل بیت b
آیاتی دیگر، بیان سیره ی اهل بیت b است. نوع این آیات، بیان تمام شخصیت و یا برخی از وجوه آن و یا معرفی از طریق مخالفین نیست. مثلاً در قرآن، آیات راجع به حضرت داوود و سلیمان چندین جا و به تفصیل آمده است. چرا؟ چه فایده ای دارد؟ آیا داستان حضرت سلیمان و حضرت داوود و مُلك عظیم و حكومت ظاهری و باطنی ایشان به درد هدایت ما میخورد؟ داستان این حضرات، مقدّمه ی بیان آن است كه با حکومت معصوم و ولّی مطلق خدا در زمین، مُلك و ملكوت در قبضه و خدمت انسان قرار میگیرد. كلّ این داستانها، مقدّمهی سیرهی حكومتی امام زمان g است.
بیان سیرهی امام حسین g از طریق آیات مربوط به حضرت موسی g
سیره از طرق مختلف بیان می شود. به همین دلیل است كه میبینید امام حسین g وقتی از راه مدینه به مكّه حركت میكنند، بعضی از آیات حضرت موسی را می خوانند. هنگام خروج از مدینه می فرمایند: «فخَرَجَ مِنها خَائِفاً یترَقَّبُ قَالَ رَبّ ِنَجِّنى مِن القَومِ الظَّالِمینَ»[3] ـ موسی از شهر خارج شد در حالی که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه ای؛ عرض کرد: پروردگارا ! مرا از این قوم ظالم رهایی بخش ـ وقتی حضرت موسیg در دفاع از آن مظلوم مصری، ظالم قبطی را كشت، قوم فرعون با مشورت به این نتیجه رسیدند كه او را بكشند. مؤمن آل فرعون به حضرت موسی g خبر داد و گفت: «اِنَّ المَلأ یأتَمِرون بِكَ لِیقتُلوكَ»[4] كلّ دستگاه حكومتی به این نتیجه رسیدند كه تو عامل مزاحمی هستی و باید سریع، سر به نیست شوی. حضرت موسی g از مصر به مدین فرار كرده و هفت شبانه روز، دوید. شرایط خطرناكِ عجیبی بود كه باید در جای خود به تبیین سیره ی آن حضرت از قرآن بپردازیم. این آیه، بیان حال حضرت موسی در زمانی است كه می خواهد از مصر خارج شود. می فرماید: «فَخَرَجَ مِنها» از آن شهر خارج شد «خائِفاً یتَرقَّبُ» در حال خوف؛ دائما مراقب و حالش این بود كه خدایا مرا از قوم ظالم نجات بده. این آیه، بخشی از سیرهی امام حسین gرا مینمایاند. حضرت هنگام رسیدن به مكّه، آیهای را که حضرت موسی هنگام رسیدن به مدین خواند را تلاوت نمودند: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْینَ قَالَ عَسىَ رَبّى أَن یهْدِینىِ سَوَاءَ السَّبِیلِ»[5] ـ و هنگامی که متوجه جانب مدین شد گفت: امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند ـ امام حسین g حرف حضرت موسی g را زدند كه امید است خداوند در این جا مرا به بهترین روش در سلوك، هدایت كند.
بیان سیرهی امیر المومنینg از طریق آیات مربوط به حضرت موسی و هارون C
مثلاً برخی افراد نزد حضرت علیg آمده، از روی جهالت ایراد میگرفتند كه چرا با این خلفاء سازش كردید؟ حضرت جواب های مختلفی به آنان می دادند. برای برخی، آیات حضرت هارونg را خواندند. هارون با قوم خود سازش كرد در حالیكه آنان گوساله پرست شده بودند. ایشان فرمودند وضعیت قوم هارون از قوم من بدتر نبود. آن ها گوساله پرست رسمی و مشرك شده بودند و فقط ترشّحی از اعتقادات سست و آبكی به حضرت موسی و احترامی که برای هارون داشتند، باقی مانده بود. وقتی حضرت موسی g از كوه طور برگشت و با هارون سخن گفت، هارون پاسخ داد: «إِنّى خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَینَ بَنىِ إِسْراءِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلی»[6] من این كار را برای حفظ وحدت و ترس از تفرقه انجام دادم. چرا كه قول حضرت موسی به او، حفظ قوم از ایجاد تفرقه بود و اینکه اگر همه به جان هم بیفتند، از بین می روند. این ها آیاتی است كه سیره ی ائمهg را تبیین می كند.
این شب ها بنا داریم كه چند آیه ای در بیان شخصیت امام حسین gبگوییم و گرنه بحث سیرهی ایشان بسیار مفصّل و عالی است که باید در جایگاه دیگری گفته شود.
مقدمه
ما بسیاری از اوقات، فهم اولّیه و خُردی از اهل بیت و رسول اكرم داریم. لذا عظمت ایشان را محدود دیده و می فهمیم.
وصف پیامبرn با «الفاتح لِما سَبَقَ و الخاتِم لِما استُقبِل»
در اذن دخول زیارت امام علی g و برخی از ائمه داریم: «السلام علیك یا رسول الله، السلام علی رسول الله خاتم النبیین، السّلام علی محمّد بن عبدالله، الفاتح لِما سَبَقَ و الخاتِمِ لِما استُقبِل و المُهَیمِن عَلی ذلك كلّه، السّلام علی صاحب السّكینة، السلام علی المدفون بالمدینة، السّلام علی المنصور المُؤید، السلام علی ابی القاسم محمّد بن عبدالله».[7]
در مورد این عبارات فكر كنید و ببینید چه چیزی دستگیر شما می شود؟ هنگام سلام بر رسول اكرمn، ایشان را این گونه توصیف می كند: «الفاتح لِما سَبَقَ» گشاینده ی آن چه گذشته، «الخاتِمِ لِما استُقبِل» و پایانِ آن چه در پیش رو است، «و المُهَیمِن عَلی ذلك كلّه» و محیط و مسلّط بر همه ی این ها.
گشاینده ی آن چه گذشته و پایانِ آن چه در پیش روست به چه معناست؟ ممکن است کسی بگوید پیامبرn، دینی را كه می آید فتح، و ادیان گذشته را ختم كردند. اگر این می بود باید چنین می فرمود: «الخاتِمِ لِما سَبَقَ و الفاتِحِ لِما استُقبِلِ» ختم كننده ی آن چه گذشت و گشاینده ی آن چه می آید. ولی برعكس می گوید: باز كننده ی گذشته ها و ختم كننده ی آینده ها. این عبارت از عمیق ترین معرّفی های شخصیت رسول اللهn است. یك لایه از این را باز می كنم، خودتان هم روی آن فكر كنید.
عدم درک ذات غیب الغیوبی خداوند
انسانها در سیر سلوكیشان در عالم هستی، مراتب هستی را طی می كنند. احدی حتی پیامبرn، به ذات خداوند نمیرسد. آن جا نه دست یافتنی، نه رسیدنی، نه فهمیدنی و نه شهود كردنی است. ذات غیب الغیوبی خداوند كه بی نهایت مِن جمیع الجهات است، درك شدنی نیست. آیا می توان دریایی را تصوّر نمود كه عمق آن عین سطح آن و اوّل آن عین آخر آن باشد؟ هر دریایی تصوّر شود، یک ساحل و کنار و وسط دارد. اوّل آن عین وسط آن نیست. مولكول ها مولکول آبند اما این مولکول، آن مولکول نیست. آیا اصلاً می توان جایی را فرض كرد كه وسط آن عین اوّل باشد؟ خب اگر عینش باشد دیگر وسط نیست، بلکه همان اول است. ممكن نیست باطن، عینِ ظاهر، ظاهر عین باطن و عمق، عینِ سطح باشد. چون اگر عمق باشد، دیگر ظاهر نیست. آن مقام، اینچنین است و جایی برای تفكّر ندارد. نه فكر هیچ متّفكر و حكیمی، و نه شهود و قلب هیچ عارفی نمی تواند ذات را درك كند. اَمَّا الذّات فَحارت الأنبیاء و الأولیاء فیها. به ذات او، كسی راه ندارد. این ذات، همان «هو» است كه وقتی بازش کنند میشود اوّل و آخر و ظاهر و باطن. در یك مرحله ای اوّل، غیر از آخر است و ظاهر، غیر از باطن است. امّا در مرحله ی ذات، اوّل عین آخر و ظاهر عین باطن می شود.
عنقا شكار كس نشود ، دام بازگیر كانجا همیشه باد به دست است دام را
آن مرحله، مرحله ی عنقا یا غیب الغیوب یا غیب مطلق است كه احدی به آن راه ندارد.اگر از این مرحله یک پله پایین بیاییم[8] و ذات غیب الغیوبی را كنار بگذاریم، در سیر هستی، از کوچک ترین و ریزترین موجودات تا عظیم ترین آنها، وجود دارند. [9]
مثال: كمال الملك هزاران نقّاشی کشیده است. تمام آثار او حتی نقاشی یک کبریت به صورت سیاه قلم، شاهکار است. او تالار آیینه را هم كشیده است. هر دو، آیینه ی كمالِ كمال الملك هستند ولی هریك از این آینه های کمال، یك سطح از كمالِ او را نشان می دهند. این طور نیست كه قدرت نقّاشی او و مهارت و كمالش هنگامِ كشیدن كبریت، كمتر از زمان كشیدنِ تالار آیینه شده باشد؛ بلکه آن كبریت، بیش از این حد، توانایی نشان دادنِ آن را ندارد.
مرحلهی تعیّن اول، خاص پیامبر اکرم n
موجوداتی كه از خداوند صادر می شوند همه در یك طیفاند. ما، حیوانات، گیاهان، سنگها و جبرئیل، همگی در سیر وجودی مراتب هستی، قرار داریم. بر خلاف سایر موجودات که سرِ جای خود فیكساند و بالا و پائین نمیروند و تغییر نمیكنند، انسان میتواند مراتب كمالی را طی نماید. دو سر حلقه ی هستی و حقیقت به هم پیوسته، مربوط به آدمی است. می تواند به اسفل السافلین برود و می تواند به مرحله ای برسد كه آن جا صقع وجودی و یك پله مانده تا خداوند است.
در اصطلاح به این مرحله، تعین اوّل میگویند یعنی اوّلین ظهوری كه از خداوند بروز كرده است. امکانِ رسیدن انسانها به این مرحله وجود دارد. البته این رسیدن باید توضیح داده شود. گاهی می گوییم به مكه یا آن خیابان رسیدیم ولی رسیدن های ما با این رسیدن متفاوت است. در رسیدن های ما، از یك جهت قرب پیدا می شود. امّا رسیدن ها در مسائل ملكوتی و معنوی به معنای اتحّاد وجودی و متحّد شدن با چیزی است. «به این جا رسید» یعنی با او متحّد شد. مثلاً بچه ای می گوید من به درس جدول ضرب رسیدم، یعنی تمام معارفِ جدول ضرب با جان من متحد شد و الان ذهن من، جدول ضرب مجسّم است. البته همه ی این ها برای تقریب به ذهن است و هیچ كدام، توضیح دقیقِ مطلب نیست. یا مثلاً می گوییم این فرد به این سطح از قدرت رسید یعنی اتحاد وجودی پیدا كرد و این سطح از قدرت، در وجود این شخص الآن، وجود دارد. پس وصول و رسیدن ها در مسائل ملكوتی و معنوی یعنی اتحاد وجودی؛ و اگر می گوییم پیامبر n به ملکوت راه پیدا كردند به این معنا نیست كه بگوییم ایشان طبقه ی بالا رفتند و برگشتند، بلکه به این معناست که جان پیامبر به اندازهای قوی شد که الان به اندازه ی قوت و سعه ی موجودات ملكوتی، قوت و سعه دارد. «پیامبر از جبرئیل گذشت» یعنی به مقامی رسید كه با آن مقام، اتحّاد پیدا كرد. وقتی به بالاترین مقامِ متصّل به خداوند رسیده و اوّلین ظهورِ از خداوند شد، هر چیزی كه در مراحل مادون پیدا شود، از ناحیه ی همین شخص، موجود می شود.
مثلاً ما میتوانیم دستمان را تكان دهیم. با حركتِ دست، هم می توانیم بر سرِ مظلومی بزنیم و هم سرِ یتیمی را بنوازیم. خیر یا شری كه از من صادر می شود، از ناحیه ی دست من است. دستِ من، از ناحیه ی اراده ی من آمده، و اگر اراده نداشته باشم، خیر و شری از دست من صادر نمی شود. پس اراده ی من است كه به شكل این خیر و به شكل این شرّ ، ظهور پیدا كرد. اراده از نفس من است. پس نفسِ من، خودش را به این شكل ها ظهور می دهد. نفسِ من، خودش را در اراده ی من تجّلی داد و اراده ی من هم، خودش را در كاری كه می خواهم انجام دهم تجّلی داد و آن فعل به صورت خیرات یا شروری كه در عالم هست، متجّلی شد. اگر كسی جای نفس و اراده ی من بنشیند، همه ی خیرات و شرور از آن اراده ناشی می شود. اگر كسی به جایی رسید كه اولّین ظهور و تعین خداوند گردید و با حقّ متحد شد، هر خیر و شّری كه در مراحل مادون پیدا شود، به او منتسب است؛ همان طور كه به خداوند منتسب بوده است. رسول اكرم به آن مقام رسیدند. پس میتوانیم بگوییم تمام مراحل مادون در كلّ هستی و هر چه گذشته ،از رسول الله n ناشی شده است. «الفاتِح لِما سَبَق» كلیدی كه اراده ی خداوند با آن باز شد، رسول اكرم اند. خداوند از طریق رسول اكرم و اهل بیتb، ظهور كرد. از آن طرف، خداوند اراده کرده تا هستی را جمع كند و این هم به رسول اكرم برمی گردد. «الخاتِمَ لِما استُقبِل». هستی را باز كرد و برچید. اولّین كسانی كه این جا نشستهاند رسول الله و اهل بیت اند. تمام مراحل مادون از او نشأت گرفته و به او رجوع میكنند. همان طور كه میگوییم «إنّا لِلّه و إنّا إلیه راجعون» در پلّه ای پایینتر«إنّا لِرسول الله و إنّا إلیه راجعون » هم میتوان گفت. البتّه با حفظ این مطلب كه هرچه رسول اللهn دارد از خداوند است و در مقابل خداوند، هیچ از خود ندارد. اراده ی من در مقابل نفسم، هیچ كاره است و اصلاً شعاع نفس من است امّا هر خیر و شرّی از من صادر شود، به اراده ی من منتسب است همان طور كه می توانم بگویم به نفس من منتسب است. از جایگاه هستی شناسیِ عظمت اهل بیت b، چنین چیزی باید در ذهن باشد .
رسول اکرم n، مبدأ همهی مراحل مادون
به اینجایی رسیده اند كه محّل ظهور اراده ی خداوند گردیده اند. البته از این بالاترند ولی چون مقام بالاتر، در اینجا قابل توضیح نیست همین قدر میگوییم. بگوییم همه ی مراحل مادون از او نشأت گرفته و مبدأ آنان، اوست و هنگام جمع شدن عالم و إنّا إلیه راجعون، همه ی مراحل مادون، به او برمی گردند.
خواندهای کإنّا إلیه راجعون تا بدانی كه كجاها میروی
چقدر این آیه لطیف است که: «و أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنتَهى»[10]ـ همه ی امور به پروردگارت منتهی می شود ـ می فرماید ربّ تو؛ تمام برگشت ها از كانال تو به سوی ربّ توست. استاد ما همین آیه را چندین جلسه توضیح دادند . «أوَّلُ ما خَلَقَ اللهُ نوری»[11]، «أوّلُ ما خَلَقَ اللهُ نورُ نَبیِّكَ یا جابر».[12] همه ی حقایق، تكویناً از او نشأت گرفته است. «لولاك لما خَلَقتُ الأفلاك»[13] و اگر این نور را تكویناً و تشریعاً یعنی هم از لحاظ سیر وجودی و هم از لحاظ سیر هدایتی، به عنوان مبدأ قرار دادیم، عصر رسول اكرم، عصر همه ی انبیاء می شود. عصرِ رسول اكرم از هزار و چهارصد سال قبل تاكنون نیست. اگر فهمیدیم همه ی انبیاء از مشكوة رسول اكرم نور می گیرند، در می یابیم که عصر رسول اللهn از لحاظ هدایت، از آدم تا آخر عالم است.
پیامبر اکرم n مبدأ همهی موجودات از لحاظ وجودی
از لحاظ وجودی هم، همه ی موجودات هستی از او نشأت گرفته و به او برمی گردند. تمام ادوار هدایتی، عصر پیامبرn است؛ چون همهی انبیاء و اولیاء الهی، درجات تجّلی رسول الله اند. موسی و عیسی Cهریك بخشی از رسول اللهاند. همهی انبیاء تجلیات رسول خدا هستند.
اینها برخی از حرفهایی است که برخی از عُرفاء در فهم مقام رسول اكرم به آن رسیده اند. هركسی به مقدار فهم خودش و آن چه از دستش برمیآید درك می كند؛ چرا كه سطح فهم انسان ها با هم متفاوت است. مثلاً یكی که می خواهد از پیامبر و اهل بیت تعریف كند، تمام حرفِ او آن است كه اخلاق رسول اكرم، این طور بود؛ چقدر كریم و چقدر سخاوتمند و حاتم. البته ذرّه ای از اخلاق رسول اكرم در شخص حاتم نیست؛ امّا عارف می گوید درست است؛ به نهایت گفتی، خیلی خوب است؛ اما فراتر از این، آن که همه ی هستی و مبدا و معاد از او صادر شده است. اینکه اخلاق ایشان خوب بود، سطح بسیار پایینی است. هر چه هست از اوست.
عدم درک واقعیت و عمق حقایق برای همگان
مولوی كه عاشق شمس است وقتی از آفتاب سخن میگوید، تا اسم آفتاب میآید سراغ شمس خودش می رود. حسام الدّین چلپی ـشاگرد و مرید مولویـ از او می خواهد برایش از حالات شمس بگوید. جناب مولوی می گوید مرا به زحمت نینداز. برای تو چه بگویم؟ من چه بگویم و تو چه می فهمی؟ نه من را توانِ گفتن و نه تو را توان درك كردن است. می گویند عارفی در کل عمر خود یک بیت شعر گفت و آن این بود:
من گنگِ خواب دیده و عالَم، تمام كر من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
چه تفسیر زیبایی! من زبان ندارم حرف بزنم و در خواب حقایقی دیدم. لالم و نمی توانم حرف بزنم. به فرض محال، بتوانم حرف بزنم، بقیه كَرَند؛ چه بگویم ؟
لا تُكَلِفنی فإنّی فِی الفناء كَلَّت أفهامی فلا اُحصی ثناء
مولوی در جواب چلپی می گوید: مرا به زحمت نینداز. من مجذوب اویم. چه می توانم بگویم؟ چیزی نمی توانم بگویم. مجذوب که نمی تواند حرف زند.
كُلُّ شیءٍ قاله غیر المُفیق إن تَكَلَّف أو تثلف لا یلیق
تازه اگر من چیزی بگویم، تو خودت را به زحمت نینداز كه بخواهی بفهمی این ها چه بود؟
من چه گویم یك رگم هوشیار نیست شرح آن یاری كه او را یار نیست
تو چگونه می خواهی حرف های كسی كه هوشیار نیست را تفسیر كنی؟ این یک مدهوشی و بیهوشی است كه صد هوشیار باید خودشان را بكشند تا به آن مقام برسند. تازه این فرد، شمس است كه تفاوت بین او و پیامبرn، كاملاً روشن است. این شمسِ مكتب نبوی و علوی است اما آن كه در پرتوی او، شمس، شمس شده، نور مطلق و فوق حد توصیف شمس است. حال، چون خداوند می داند ما در توانمان نیست كه تعریف و توصیف و مدح اهل بیت داشته باشیم، خودِ او تعریف را آغاز نموده است.
معرفی مستقیم شخصیّت اهل بیت در قرآن
بحث در این بود كه قرآن كتاب معرّفی است و دو نوع معرّفی از اهل بیت g دارد. یك معرفی، معرّفی شخصیت اهل بیت بود كه خود دارای دو قسمت است:
معرفی مستقیم مثل آیات سوره ی انسان، قدر، كوثر و آیه ی ولایت: «إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون»[14] ـ سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا می دارند،و در حال رکوع، زکات میدهند ـ اشکالاتی که در مورد این آیه برایمان پیش می آید به دلیل آن است که این آیه را خوب متّوجه نشده ایم.
علت ذکر جریان صدقه دادن امیر المؤمنین g در قرآن و عدم ذکر تیر کشیدن از پای ایشان در حال نماز
سوال این است که چطور وقتی تیر را از پای امیرالمؤمنین g میكشند متوّجه نمی شوند ولی می دانند که باید سر نماز انگشتر بدهند؟ جواب، طولانی است. اما شما فرض كنید فیلم برداری هستید كه می خواهید صحنه هایی از زندگی شخصی را فیلم بسازید طوری كه مردم به آن علاقمند شوند. مثلاً زندگی آقای رضازاده كه وزنه بردار هستند. ایشان وزنه ی 50 كیلویی، 100 كیلویی، 200 كیلویی و شاید 250 كیلویی را بلند كرده اند. اگر این فیلمبردار نتواند همه ی صحنه ها را نشان دهد، صحنه ی 250 كیلویی را نشان می دهد نه 50 كیلویی را. فرض كنید شما بجای خداوند هستید و می خواهید ولیّ خودتان را به خلایق معرّفی كنید. ما با یک مثقال عقل خود می فهمیم كه وقتی خدای حكیم میخواهد اولیائش را معرفی کند، اگر صحنه هایی از زندگی آن ها را تابلو میکند، آن صحنه ها صحنه های استثنائی است. یعنی صحنه ی در نماز انگشتر دادن، قابل قیاس با صحنه ی تیر از پای حضرت كشیدن نبوده و فوق العاده برتر است. ولی باید حل شود که انگشتر دادن در چه حالی و تیر از پا کشیدن در چه حالی بوده است؟ البته تیر از پای حضرت كشیدن هم، مقامی فوق حد تصوّر است ولی در كارهای مختلف، اهمیت با برترین كارهاست.
مثال دیگر این که حضرت، افراد زیادی را كشتند ولی وقتی عمرو بن عبدود را به درَك می فرستند، پیامبر nمی فرمایند: این ضربه، أفضل مِن عِبادَة الثَقَلین است[15]. صرفاً بحث نیت نیست چرا كه همه ی اعمال علی g، از عبادة ثقلین برتر است، چون خود ایشان به لحاظ ادراکی، از ثقلین برتر است. امّا در همه ی ضربه هایی که حضرت علیg زدند، پیامبر nچنین چیزی نفرمودند. صِرف حالت معنوی و اخلاص اولیه نیست و حقایق دیگری پشت این صحنه ها وجود دارد. آیات معرّفی مستقیم، این قدر با عظمت است كه به راحتی شكار فهم مفسرّین نمی شود.از این مطلب بگذریم.
معرفی غیر مستقیم شخصیت اهل بیت در قرآن
آیات معرّفی غیر مستقیم، مثل معرّفی اهل بیتb از طریق انبیاء و اولیاء است. به دلیل این که این بحث مفصّل است و در تفسیر سوره ی كوثر بیان شده، تكرار نمی کنیم .تعریف معرّفی مستقیم و غیر مستقیم، حداقل یك جلسه توضیح لازم دارد. در بحث معرفی شخصیت معصوم عرض شد كه ما معمولاً آنان را قیاس با خودمان می کنیم. خیلی اوقات برای ما حل نمی شود که مگر می شود امام گناه نكند؟ چگونه میشود که امام گناه نمی کند؟ ما آن قدر ضعیف الاراده هستیم كه نمی توانیم گناه نكنیم، میگوییم مگر میشود گناه نکرد؟ اگر به یك مورچه بگویند چقدر می شود بار برداشت، میگوید مگر می شود بیشتر از پنج گرم برداشت؟! چرا که با خودش قیاس میكند.
عدم انحصار عظمت رسول الله به اخلاق نیک ایشان
اخلاق رسول اكرم و اهل بیتb، بسیار برجسته است اما عظمت حضرت، به اخلاق ایشان نیست. اخلاق، ترشح و تجلّیای از عظمت ملكوتی حضرت است. آن عارف می گوید كلّ هستی از پیامبر آمده است.
شرحِ این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر
وقتی چلپی به مولوی می گوید شمس را توصیف كن میگوید چه بگویم؟ مگر من می توانم بگویم و مگر تو می توانی درك كنی شمس كیست؟ خداوندی که عجز ما را از فهم شخصیت ها می داند، خودش وارد صحنه شده و می گوید مخاطب شما پیامبری است كه انبیاء از درك عظمتِ ایشان عاجزند. انبیاء در وجود اهل بیت حیرانند.خداوند چقدر به ما نعمت داده که ما امت پیامبریم!
ارتباط آیات عباد الرحمن و اهل بیتb
خداوند در اواخر سوره ی فرقان، عباد خدای رحمن را این طور توصیف می كنند:
«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً »[16] ـ بندگان(خاص خداوند) رحمن، کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند) ـ چند آیه قبل می فرماید: ای رسول اكرم! بگو كه من از شما هیچ گونه اجری نمی خواهم مگر کسیکه بخواهد راهی بسوی پروردگارش برگزیند ـ قُلْ مَا أَسْألُكُمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن یتَّخِذَ إِلىَ رَبِّهِ سَبِیلاً ـ[17] اجر پیامبر را كسی جز خداوند نمی تواند بدهد.
آیهی بعد: «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذِى لَایمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِه وَ كَفَى بِه بِذُنُوبِ عِبَادِه خَبِیرًا»[18] ـ و توکل کن بر آن زنده ای که هرگز نمی میرد؛ و تسبیح وحمد او را بجا آور؛ و همین بس که او از گناهان بندگانش آگاه است ـ بعد خداوند را معرفی می كند كه : «الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَابَینَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَیامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلىَ الْعَرْشِ الرَّحْمَانُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیرًا»[19] ـ همان (خدایی) که آسمان ها و زمین و آنچه را میان ایندو وجود دارد، در شش روز آفرید؛ سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت، او خداوند) رحمن است، از او بخواه که از همه چیز آگاه است ـ خدا و رحمن این است و این كارها را كرده است. وقتی به متكبّران كافر جاهل كه شخصیت حقیری دارند، گفته می شود در مقابل خدای رحمن، عبودیت كرده و سجده نمایید: «وَ إذا قیلَ لَهُم اسجُدُوا للّرَحمن» میگویند: «قَالُواْ وَ مَا الرَّحْمَن؟» رحمن چیست؟ به آن چه تو میگویی گوش دهیم؟ «أنَسجُد لِما تَأمُرُنا وَ زادَهم نُفُوراً»[20] و اتفاقاً با همین جمله كه میگویند خدا را عبادت كنید، بُعد آن ها، بیشتر می شود. این ها مربوط به كافران معاند و رذل است. آیه بعد: «تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فىِ السَّمَاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِیهَا سِرَاجاً وَ قَمَراً مُنِیراً»[21] ـ جاودان و پربرکت است آن (خدایی) که در آسمان منزلگاه هایی برای ستارگان قرار داد؛ و در میان آن چراغ روشن و ماه تابانی آفرید ـ این دو آیه، دو تاویل اساسی دارد و تفسیر آن مشکل است. بعد این آیه می آید: «وَ عِبادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُون عَلى الْأَرْضِ هَوْنًا»[22] به آن ها گفته می شود به خدای رحمن سجده كنید، می گویند: برو پی کارت. نفرت و دوری آنان افزون می گردد.
عباد الرّحمن چه ارتباطی با بحث قبل دارد؟ میگویند خدا چیست؟ ـ«قالوا و ماالرّحمن»ـ آیهی بعد باید خداوند را توضیح دهد. در جواب این سؤال باید گفته شود خداوند، علم و قدرت و هستی نامحدود است كه قدرت او، همه ی هستی را فراگرفته ـ«وَسِعَ كُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»[23]ـ چرا عباد الرّحمن می فرماید؟ آن هم در مقابل كافر گردنكش، نه كافر معمولی. آیه ی عجیبی است. توضیح بیشتری میدهم:
«وَ إذا قیلَ لَهُم اسجُدوا للّرَحمن» وقتی به آنان گفته می شود برای خدای رحمان، سجده كنید «قالوا و ماالرّحمن؟» در جواب می گویند «ما»؛ یعنی چیست؟ «ما» استفهام برای غیر عاقل است. باید میگفتند رحمن كیست، در حالی که نمیگویند «ومن الرحمن؟» آنقدر مثل فرعون آدم های رذلی هستند، به مسخره میگویند «ماالرّحمن». اگر بخواهیم این جمله را ملموس کنیم میگوییم رحمن كیلویی چند است ؟ نمیگویند رحمن كیست؟ میگویند رحمن خوردنی یا پوشیدنی است؟ فرعون هم همین حرف را به حضرت موسی g میزند و او هم یکی مثل این ها بود. او در صحنه ای گفت «ما الرّحمن» خدا چیست؟ در مقابل چنین آدمی خداوند، آیات عبادالرّحمن كه شأن ملكوتی اهل بیت را خیلی خوب معرفی كرده است گفته و بیان میکند: بدبخت! تو در مقابل عظمت این بندهی خدا خاضع هستی، آنوقت میگویی رحمن چیست؟ این ها در مقابل خداوند، عبد و ذلیل محض هستند و تو در مقابل عظمت آن ها هیچ هستی. طرح بحث عبادالرّحمن، در جواب «ماالرّحمن» است. خداوند از این تعابیر لطیف، بسیار ذكر كرده است. این تجلّی ـ وجود نازنین رسول الله nـ قدرت مطلق داشته و خلق به او برمی گردد وهستی از او صادر می شود. «آدَمُ وَ مَن دُونَه تَحتَ لِوائی»[24] ـ حضرت آدم و انسان های پس از او، در روز قیامت همه در زیر پرچم من هستند ـ
این معرفی خاص قرآن، قابل توصیف برای دیگران نبوده و تنها كسی كه می تواند توصیف كند، خداوند است. به همین خاطر است كه بسیاری از افراد، آیاتِ در وصف اهل بیت را نتوانستند شكار كنند.
ارزش غذای مجلس امام حسین g
نکته ای بعنوان تذکر بیان می کنم و آن اینکه سروران از پذیرایی که به نام حضرت امام حسینg است، میل كنند. در یک مجلسی که در منزل ما بود فردی از اولیاء خدا وارد شدند. غذایی معمولی تهیه شده بود. من به خانواده سپرده بودم هنگام طبخ غذا، زیارت عاشورا با صد لعن و سلام بخوانند. با این كه من بسیار در خدمت ایشان بودم و می دیدم که در اغلب موارد به غذاها اعتنایی نمی كردند و مثلاً فقط از سبزی استفاده می كردند، اما این بار ایشان به شاگردان دیگر كه در خدمت ایشان به منزل ما آمده بودند، فرمودند: بخورید، در این غذا نور است. با اینکه سابقه نداشت چنین توصیه ای بكنند. جلوی یکی از اولیاء خدا، غذایی گذاشتند. ایشان گفت نخورید این غذا خون است. لقمه های مختلف، متفاوت است؛ و غذایی كه به عشق امام حسین gپخته شده و چه بسا افرادی كه می پزند سلامی به امام حسین g عرض کرده، ذكری گفته و صلواتی می فرستند و زیارت عاشورا می خوانند، آن غذا إن شاء الله نور می شود. اینها صرف یک غذا نیست و إن شاء الله مقوّی در حركت به سمت خداوند است. همان طور كه غذای حرام، حركت به سمت خداوند را از انسان منع میكند، غذای طیب تقویت می كند. باطن این امور، توسط آنهایی كه به باطنِ عالم اشراف دارند، توضیح داده شده است. در روانشناسی جدید هم تذکر داده اند که ما بفهمیم داستان از چه قرار است. مثلاً شما غذایی را با نفرت درست کرده و فردی را دعوت كنید تا آن را بخورد، بعد ببینید چه میشود. گاهی ممکن است خانم غذایی را درست كند اما سر سفره با هم دعوا كنند. این حقایق در عالم، جریان دارد.
عدم درک عظمت اهل بیت و ناتوانی توصیف آن بزرگواران
آن چه گذشت این بود که گفتیم بنابر حق مطلب، توصیف اولیاء خدا، بر ما پوشیده است چرا كه توصیف كردن فرع بر آن است كه توصیف كننده در موقعیت فرد بالاتر، قرار داشته باشد تا بتواند توصیف كند. فردی كه از ریاضیات به اندازه ی اوّل دبیرستان بلد است فقط اجمالاً می داند كسی كه دكترای ریاضی دارد از او بیشتر می داند. امّا تفصیلاً چقدر بلد است را نمی داند. تعریف و توصیف برای كسی میسر است كه حداقل همسطح با آن کسی باشد كه می خواهد او را توصیف كند. اگر پایین تر باشد، قابل تعریف و توصیف نیست.
بنابراین خداوند خودش توصیف میکند و توصیف های خداوند از اهل بیت، گاهی توصیف شخصیت و گاهی مربوط به سیره است.
در مورد امام حسین g، چندین جای قرآن آیاتی هست. منتهی همهی این آیات، اشارهای است. یعنی صراحت ندارد و باید به آنها دقّت شود و گرنه مطلب را نشان نمی دهد. چندین جا در قرآن از امام حسین g ذكر شده و برای این كه مطلب، زیاد طولانی نشود، همه ی آیات را نمی گویم و فقط آدرس می دهم. مرحوم شوشتری در كتاب الخصائص الحسینیه برخی از آیاتی را كه در مورد امام حسین gتأویل شده، آورده اند.
تفاوت آیات تأویلی و تفسیری قرآن
اجمالاً توضیحی ذكر كنم: شما می بینید حضرت علی g كاری كردند و در لیلة المبیت بجای پیامبر خوابیده، جانشان را به خداوند فروختند. آیهای در شأن ایشان نازل شد «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لهُمُ الْجَنَّةَ»[25] ـ خداوند از مومنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد ـ یک عدّه ای را خداوند بدون واسطه، مشتری آنها است و هیچ واسطهای هم ندارد. یا آیهی ولایت كه حضرت امیر g انفاقی كرده و این آیه نازل شد: «إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُون»[26] ـ سرپرست و ولیِّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند ـ اینها میشود تفسیر. اگر كسی دقّت كرده و با نگاه تفسیری بنگرد، می تواند بفهمد آیه چگونه بر امیرالمومنینg دلالت دارد. یا سوره ی كوثر كه در شأن حضرت زهرا B نازل شده است.
اما برخی آیات، آیات تاویلی قرآن است و مثل آیات بالا تفسیری نیست. این ها تاویل شده، یعنی از ظاهر آیه نمی توانیم چیزی بفهمیم. البته اگر كسی كه به باطن آیات راه دارد بگوید این آیه بر آن مطلب دلالت دارد، می توانیم رّد پای آن را بفهمیم.
مثال: فرض كنید در شنزاری راه میروید. در ابتدا هیچ چیزی توجه شما را جلب نمی كند و شن ها یکدست است. امّا اگر قبل از اینکه وارد شوید، كسی در آن موقعیت بوده و بگوید نیم ساعت قبل، كسی از این جا گذشته است، علیرغم این كه شن ها در یک سطح هستند اما بعد از تذکر این فرد و دقت خودم، می بینم ترشحی از رد پا دیده می شود و معلوم است کسی از آنجا رد شده است. حالا اگر كسی تنها خود اثر را نمی بیند بلکه موثر را هم پشت سر آن می بیند، یعنی کسی كه قبلاً آن آدم را دیده به ما بگوید ضمناً این فرد كمی پاهایش كج بوده و می لنگید، بعد از دقّت می بینیم بله، یك طرف مسیر گودتر است.
تأویل این طور نیست كه هیچ ربطی به ظاهر قرآن نداشته باشد. البته تاویل معانی مختلف دارد و منظور از تأویل در این جا، تفسیر باطنی است.
درک رد پایی از تأویل با دقت تفسیری و توسل
اگر كسی دقت تفسیری داشته باشد ـ نه این كه فقط کلمات را ترجمه کند ـ از طرفی توجه فردی که با متن آیه در ارتباط است را به او بدهند، می بیند كه بله از این قسمت آیه، این مطلب در می آید، ولی من با عقل اولّیه ی خودم نمی توانستم بفهمم. مثال: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْناعَشَرَ شَهْراً فی كِتابِ اللَّهِ» ـ تعداد ماه ها نزد خداوند، دوازده ماه است و این دوازده ماه در علم ازلی خداوند و در كتاب خدا مكتوب و ثبت شده است ـ «مِنهَا أَرْبَعَةٌ حُرُم» ـ چهار تا از این ماه ها حرام است ـ «ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»[27] ـ این آیین ثابت و پابرجای الهی است ـ از ظاهر این آیه می فهمیم خداوند می خواهد تعداد ماه ها را بیان كند. معصومین bما را توجّه می دهند كه منظور از این دوازده ماه، دوازده امام است. برای انسانی كه دقّت تفسیری ندارد، سمعاً و طاعةً قبول میكند امّا اگر خواستیم كمی در آیه دقّت كنیم، می بینیم او نمی خواسته تعداد ماهها را بگوید چون این را همه می دانستند.
اوّلاً: كتاب خدا، علم نامتناهی او و معجزه ی اعظم كه در این كتاب تجّلی كرده، نمی خواهد بگوید تعداد ماه ها دوازده تا است. خب این را همه ی عرب و عجم می دانند. البتّه همان سطح ظاهری آیه هم نكاتی دارد كه بیان نوعی تقویم است و الان به آن سطح کاری نداریم. بسیاری از مفسّرین به سطح ظاهری آن هم دقّت و توّجه نداشتند.
ثانیاً: می فرماید: «ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» یعنی این دینی استوار و استوار كننده است. ذلك به چه چیز بر می گردد؟ کم کم با دقت تفسیری، پایه های این گفته که ماهها دوازده تاست روشن می شود. اگر منظور دوازده امامند، پس چهار ماه حرام چیست؟ اگر انسان توسل کند ممکن است کم کم درک رد پای آیات برایش باز شود.
آیات تأویلی در مورد اهل بیت b
بعضی آیات، آیات تأویلی یعنی تفسیر باطنی راجع به اهل بیت است ولی تفسیر باطنی، بریده از ظاهر آیه نیست و اگر كسی در فهم قرآن دقیق باشد می تواند ربط آن را پیدا كند.
مثلاً این آیه راجع به امام حسین g است: «وَ وَصَّینَا الْإنسَانَ بِوَالِدَیهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا»ـ ما انسان را به نیكی به والدین، سفارش كردیم. مادرش او را با سختی حمل كرد و با سختی وضع حمل كرد ـ «وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا»[28] ـ و مدت حمل و از شیرگیری، هردو روی هم، سی ماه میباشد ـ این آیه در مورد امام حسین g است و قابل تأویل و توضیح هم هست.
ما فعلاً به سوره ی فجر توجه داریم. تفسیر سورهی فجر طولانی است و تمام نمی شود ولی بخش های مهمّی را بیان میکنیم.
دورنمای كلّی از سوره ی فجر
سوره ی فجر مكّی است و سی آیه، و چهار قسمت دارد.
قسمت اول سوره
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَالْفَجْر ـ قسم به فجر ـ وَلَیالٍ عَشْر ـ قسم به شب های ده گانه ـ وَالشَّفْعِ وَ الْوَتْر ـ قسم به جفت و تك ـ وَالَّیلِ إِذَا یسْرِ ـ قسم به شب، وقتی كه حرکت می كند ـ هَلْ فىِ ذَلِكَ قَسَمٌ لِذِى حِجْر ـ آیا در آن، قَسَمی برای انسان دارای عقل، هست ؟ـ
قسمت دوّم سوره
أَلَمْ تَرَ كَیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَاد ـ آیا ندیدی خدای تو با قوم عاد چه كرد؟ـ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَاد ـ ارمی كه دارای ستون های استواری بود؟ ـ التی لم یخلق مثلها فی البلاد ـ همان شهری که مانندش در شهرها آفریده نشده بود ـ وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جَابُواْ الصَّخْرَ بِالْوَادِ ـ با ثمود چه كرد؟ كسانی كه آن قدر قدرت داشتند كه صخره ها را برای ساختن خانه در دل كوه می تراشیدند ـ وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَادِ ـ و دیدی با فرعون قدرتمند و شکنجه گر چه كرد؟ ـ الَّذِینَ طَغَوْا فىِ الْبِلَادِ ـ همان كسانی كه در شهرها طغیان كردند ـ فَأَكْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ ـ و فساد را به نهایت رساندند ـ فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ ـ پس خداوند، باران تازیانه ی عذاب را بر آنان باراند ـ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ ـ كه خدای تو، در كمین گاه است ـ
قسمت سوّم سوره
فَأَمَّا الْإنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاه رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّى ِأَكْرَمَنِ ـ و اما هنگامی که پروردگارش او را برای آزمایش، اکرام میکند و نعمت میبخشد(مغرور میشود) و میگوید: پروردگارم مرا گرامی داشته است ـ انسان این گونه است که خداوند او را با نعمت ها و داشتن ها امتحان می كند. هم داشتن و نعمت های ظاهری وهم نداشتن، برگه امتحانی و ابتلاء است. ولی انسان غافل از این است كه این برگهی امتحان است. آیا در داشتن ها خود را گم می كند یا وقتی مال و امكانات و موقعیت اجتماعی و سن او و اطلاعات و علم او بیشتر شود، خضوع و قرب او بیشتر و نماز او بهتر میشود؟ وقتی به او كرامت و نعمت می دهد میگوید خداوند مرا اكرام كرده و دوست دارد و من کریم نزد خدا هستم. از آن طرف وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاه فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فیقُولُ رَبِّى ِأَهَانَنِ ـ و اما هنگامیکه برای امتحان، روزی اش را بر او تنگ می گیرد (مأیوس می شود) و می گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است! ـ برگه ی امتحانی دوم آن است كه رزق را بر او تنگ می گیرد؛ چه رزق ظاهری مثل مال، و چه از دست دادن عزیزان و مشكلات خانوادگی و مریضی. وقتی این برگه را جلوی او می گذارد میگوید خدا به من كم لطفی و اهانت نمود. كَلّا ـ هرگز این طور نیست و هر دو غلط است ـ بَل لَا تُكْرِمُونَ الْیَتِیمَ ـ پس چرا یتیم را اكرام نمیكنید؟ ـ وَ لَاتَحاضُّونَ عَلى طَعَامِ الْمِسْكِینِ ـ و چرا بر اطعام مسكین، یكدیگر را تشویق نمیكنید؟ ـ وَ تَأْكُلُونَ التُراثَ أَكْلًا لَّمًّا ـ مال و ارث را با تمام ولع می خورید ـ وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا ـ حبّ مال، تمام قلب شما را پر كرده است ـ كَلّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً ـ هرگز این طور كه شما فكر می كنید نیست؛ هنگامی كه زمین به تمام متلاشی شدن، متلاشی گردد ـ وَ جَاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً ـ و خدای تو و ملك، صف به صف بیاید ـ وَ جِىءَ یَوْمَئذِ بِجَهَنَّمَ ـ و جهنم آورده شود.پ ـ یَوْمَئذٍ یتَذَكَّرُ الْانسَانُ ـ این روز است كه انسان متوجه می شود ـ وَ أَنّى لَهُ الذِّكْرَى ـ و دیگر این تذكر و توجه سودمند به جان او نیست ـ یقُولُ یالَیتَنىِ قَدَّمْتُ لِحَیاتىِ ـ میگوید ای كاش قبلاً برای حیات امروزم ، كاری كرده بودم ـ فَیَوْمَئذٍ لَایُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ وَ لَایُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ـ در آن روز هیچکس همانند او ( خداوند) عذاب نمی کند و هیچکس همچون او کسی را به بند نمی کشد ـ قسمت سوم ،خود دو بخش داشت یكی حال انسان در دنیا و دیگری حال او در قیامت.
قسمت چهارم
یا أَیّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِیةً مَّرْضِیَّةً ـ ای نفس به اطمینان رسیده! برگرد به سوی خدایت در حالی كه از تو راضی و تو از او راضی هستی ـ فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى وَادْخُلىِ جَنَّتى ـ پس داخل در بندگان من و وارد بهشت من شو ـ
ارتباط بخشهای مختلف سوره
در بسیاری از تفاسیر، این چهار قسمت، جدا از هم تفسیر شده است. اول قَسَم، بعد بحث از فرعون و ثمود و عاد و اقوامی كه به هلاكت رسیدند، قسمت سوم این كه انسان، دنیا دوست است و قسمت چهارم این كه نفس مطمئن به خدا برمیگردد. در حالی كه این چهار قسمت، اجزاء یک پیكرهی واحدند. ربط این چهار قسمت چیست؟ آیا سوره ها، آیات پراكنده اند که مانند مشتی نخود، لوبیا و عدس با هم مخلوط شده و هر یك خاصیتی دارند، یا این كه این ها زنجیره ای به هم پیوسته اند؟ سوره ها از هم مجزّا نیست و ایراد از ماست كه نمی فهمیم. همه ی آیات با این ارتباط، قابل بیان است.
مثال: ارتباط آیات انفاق و آیه اعطای حکمت
برخی آیات سورهی بقره، در مورد انفاق است. «مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُون أَمْوَالَهُمْ فىِ سَبِیل اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فىِ كُلِّ ِّسُنبُلَةٍ مِئَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیم»[29] ـ كسانی كه در راه خدا انفاق می كنند مثل گندمی هستند كه هفت خوشه برویاند؛ که در هر خوشه یکصد دانه باشد؛ و خداوند آنرا برای هرکس بخواهد (و شایستگی داشته باشد) دو یا چند برابر میکند و خدا وسیع و داناست ـ از هر یک دانه هفتصد برابر می روید؛ علاوه بر آن «وَاللَّهُ یضَاعِفُ لِمَن یشَاءُ» خدا ضِعف ضِعف می كند 1400 – 2800 – 5600؛ پاداش به این جا هم تمام نمیشود بلکه «وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیم» این انفاق از هفتصد تا بی نهایت راه دارد. گاهی اوقات یک انفاق یك ریالی، بی نهایت می شود. در ادامه ی بحث انفاق، چند آیه ی بعد می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَنفِقُوا مِن طَیِّباتِ مَا كَسَبْتُمْ»[30] ـ ای کسانی که ایمان آورده اید! از قسمتهای پاکیزه ی اموالی که بدست آورده اید انفاق کنید ـ واز چیزهای درست حسابی انفاق كنید نه از چیزهای آشغالی كه می خواهید دور بریزید. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ ٌّحَمِیدٌ» ـ و بدانید خداوند بی نیاز و شایسته ی ستایش است ـ خدا احتیاجی ندارد و شما اگر انفاق كردید برای خودتان است. این كه انفاق نمی كنید كار شیطان است. «الشّیطَانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ» ـ شیطان شما را (به هنگام انفاق) وعده ی فقر و تهیدستی می دهد و به فحشاء امر می کند ـ شیطان می گوید: اگر به كسی بدهی خودت بیچاره می شوی و كسی نیست در وقت سختی تو را دستگیری كند. «وَاللَّهُ یَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ[31]» ـ ولی خداوند وعده ی آمرزش و فزونی به شما میدهد و خداوند، قدرتش وسیع و به همه چیز داناست ـ یک دفعه می فرماید: «یُؤْتىِ الْحِكْمَةَ مَن یَشاءُ وَ مَن یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ َخَیراً كَثِیراً وَ مَا یَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَاب»[32] ـ (خداوند) دانش و حکمت را به هرکس بخواهد (و شایسته بداند) می دهد؛ و به هرکس دانش داده شود خیر فراوانی داده شده است. و جز خردمندان، ( این حقیقت را درک نمی کنند) و متذکر نمی شوند ـ دوباره در آیه بعد بحث انفاق ادامه پیدا میکند: «وَ مَا أَنفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِن نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یعْلَمُهُ وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَار»[33] ـ هر انفاق و نذری میكنید خدا می داند و ستمگران یاوری ندارند ـ وسط آیات انفاق، این چه حرفیست كه «خداوند به هر كه بخواهد حكمت میدهد؟ و هركس حكمت به او داده شود، دارای خیر كثیر می گردد.» دقیقاً جای نسج آیات همین جاست. میخواهد بگوید انفاق صرفاً یک بحث اخروی نیست، بلکه همین جا به تو حکمت می دهد. راه کسب حکمت، كلاس و مطالعه و زحمت كشیدن های فكری نیست و اگر تو انفاق كنی ، خداوند به تو خیر كثیر می دهد.
اعطای حکمت از جانب خدا نتیجهی انفاق
بعضی از اساتید ما كه در فهم قرآن، بسیار مدیون ایشان هستیم و من در فهم قرآن مثل ایشان ندیدم، شاید بیشترین بهره را از قرآن، به واسطه ی انفاقی كه كرده اند، به دست آوردند. بنده در انفاق مثل ایشان كمتر دیدم. به شکل خصوصی میگفتند : من در زمان طلبگی یك موتور گازی داشتم، با اینکه خودم گرفتار بودم كیسهی سیب زمینی گرفته و در زمان های گذشته كه سطح زندگی و معیشت همه ی مردم خصوصاً طلبه ها پایین بود، به رفقایی كه فكر می كردم مشكل داشتند، برای زمستان می دادم.
اینها را ببخش و بده، آنوقت ببین چگونه حکمت در وجودت سرازیر می شود. خیلی از افراد مثل ایشان شاگردیِ برخی بزرگان را كرده و از ایشان هم بیشتر وقت گذاشته اند ولی یک صدم ایشان در فهم قرآن نشدند. راه فهم قرآن، فقط خوش ذهن بودن نیست. به فرمایش برخی از اساتید ما، می گفتند که بعضی از مشایخ ما می فرمودند: ما اساتید علامه طباطبایی را می شناختیم و هیچ كدام به ملّائی علامه طباطبایی نبودند. خب این را از چه کسی گرفته است ؟ بالاخره شاگرد باید از استاد گرفته باشد. هیچ كدام از اساتید علامه طباطبایی غیر از مرحوم قاضی که استادعرفان و معارف ایشان بودند، شاید یك پنجم ایشان نبودند.باید ربط بین آیات را یافت؛ آنهم ربط درست و حسابی و با دلیل، نه ربط ذوقی و بی دلیل. یكی از تفاوت های تفسیر بر حق و تفسیر به رأی همین جاست. یکی از شاخصه های تفسسیر به رأی این است كه اگر از او بپرسی حرف تو جالب بود اما به چه دلیل ؟ خواهد گفت: همین طوری گفتم. بنابراین:
اولاً باید چهار قسمت سوره منسجم شود تا سوره رخ نشان دهد. ثانیاً نكات ریز و دقیق تفسیری در آیات هست كه نه موقعیت مجلس و نه موقعیت زمانی ما اجازه می دهد وارد آن شویم. مثلاً «وَالَّیلِ إِذَا یَسْر» اصل آن «واللیل اذا یسری» است. چه نكته ی زیبایی در این هست كه یاء حذف شده است ؟
در آیه ی «فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَاب»[34] صبّ به ریزش باران می گویند. این چه نوع تشبیهی است ؟ نكات زیبای قرآنی در این موارد هست كه چون می خواهیم به بحث خودمان برسیم وارد این نکات نمی شویم.
نگاهی به قَسَم های سوره فجر
قسم به فجر و قسم به شب های ده گانه. قسم های این سوره به دلیل ابهامش با قسم های سور دیگر متفاوت است. قسم به كدام فجر؟ شبهای دهگانه كدام شبها هستند؟ قسمهای سور دیگر مشخص است «وَالتِّینِ وَالزَّیتُون»، «وَاللَّیل»، «والشمس ...» یا « والقمر ...» قسم به شمس یا قمر؛ قسم به شمس و نورانیت آن؛ قسم به قمر وقتی پشت سر شمس می آید. منظور از شب های دهگانه چیست ؟ شفع و وتر چیست؟ جفت و تك. در مباحث قبلی درباره ی قسم های قرآن صحبت کرده ایم كه آنها حساب و كتاب دارد.
قسمی كه در هرسوره گفته میشود باید با محتوای سوره مرتبط باشد. نمیشود بدون هیچ ارتباطی خداوند بگوید حالا یك دفعه به خورشید قسم می خوریم ببینیم چه می شود! قسَم های هر سوره ارتباط تنگاتنگی با محتوای آن دارد. گاهی خداوند به شب قسم میخورد: «وَالَّیلِ إِذَا یَغْشى»[35] ـ قسم به شب در آن هنگام که (جهان را) بپوشاند ـ یا «وَالَّیلِ وَ مَاوَسَقَ»[36] ـ قسم به شب و آنچه را جمع آوری می کند ـ امّا این جا قسم ها به فجر یعنی پایان شب یا اعلام روز است. فجر یعنی طلوع خورشید؛ اما خورشید در هنگام فجر، دیده نمیشود و این بسیار لطیف است. روشنی افق در هنگام فجر، ناشی از آمدن خورشید در سطح افق است. خورشید هست امّا دیده نمی شود. اعلام اوّل روز است و كمكم بازتر میشود. اولین قسم، فجر، اعلام آخر شب، رفتن ظلمت و اتمام سیاهی است و آخرین قسم هم به شب آن هم نه هر نوع شبی است. گاهی سوگند به شب به طور مطلق، و گاهی زمانی است که سیاهی آن، همه جا را بگیرد. اما اینجا قسم خورده به رفتن شب؛ و این قسم خیلی لطیف است. رفتن شب را خداوند در دو سه جا بیان کرده است ولی این نوع بیان، انحصاری است. «وَالَّیلِ إِذْ أَدْبَر»[37] هم داریم، به این معناکه وقتی شب پشت كرده و برود؛ ولی خدا از این استفاده نكرده است. در این جا «وَالَّیلِ إِذَا یسْر» فرموده است. یسری از سَرَی می آید. به حركت شبروها در شب، سری می گویند. «سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِه لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا» هم به این بر میگردد. حركت افراد در شب را به خودِ شب نسبت داده، كه از این می گذریم و در حد تسامحی میفهمیم که بحث از رفتن شب است. البته بحث دقیق دارد که چرا از أدبر استفاده نکرده؟ مثلاً می توانست بگوید: و الیل اذا أدبر یا ذَهَبَ اما چون نكات فنّی و اختصاصی دارد از آن صرف نظر میكنیم .
خود قسم ها هم با هم ارتباط دارند. این فجر با شب های ده گانه و شفع و وتر چه ارتباطی دارند؟ وَ اللَّیلِ إذا یَسر میخواهد چه بگوید ؟
نكته ی بعد این كه خداوند در اینجا تمامی قسم ها را غیر از شبهای ده گانه، بصورت معرفه بیان كرده: «والفجر»با ال آمده، اما «و لیال عشر» نکره آمده است.
همین ابهامات، باعث شده آنقدر تنّوع در حرف های مفسّرین بوجود بیاید كه هر چه به ذهن آن ها رسیده، گفته اند. مثلاً در شفع و وتر، برخی سی احتمال داده اند. تازه این احتمالات در عصر جدید نبوده وگرنه ممکن بود احتمالات بیشتر شود. مثلاً اگر در عصر جدید بودند شفع را به الكترون و پروتون و وتر را به نوترون ربط می دادند. بعداً برخی احتمالات را بیان می كنیم.
عدم ذکر جواب قسم در آیات
از همه جالب تر این كه وقتی قسم می خورند، می گویند قسم به خدا كه مثلاً دیگر این كار را می كنم. قسم به عصر ـ «والعصر» ـ كه چی؟ که «إنّ الإنسانَ لَفِی خُسر». قسم را برای مطلبی میخورند. چه نوع مطلبی را قسم میخورند؟ مطلبی که آنقدر اهمیت دارد و آنقدر با عظمت و دور از ذهن است كه نیاز به قسم خوردن دارد. قسم برای جایی است که آنقدر مطلب دور از انتظار است که مخاطب باور نمی كند و با انكار مواجه می شویم، لذا میگوییم: به خدا قسم. کسی که می خواهد بگوید الان شب است، قسم نمی خورد.
جواب قسم كجاست؟ جواب قسم یعنی مطلبی كه بعد از قسم می آید. قسم ها آمده ولی قسم به این كه مثلاً این مطلب از این قرار است را نیاورده است. مثل این كه «والعصر» را بدون «إنّ الإنسانَ لَفِی خُسر» بیاورد. حالا آن مطلب دور از انتظار كه برایش قسم خورده شده چیست؟
دوستان مقداری فكر كنند إن شاء الله در ادامه، ربط قسمت های سوره، و معنای قسم ها، و ربط قسم ها، و علت حذف جواب قسم را عرض خواهم كرد. برخی كلمات نیاز به توضیح بیشتر دارد که مختصراً بیان میکنم.
معنای فجر
فجر یعنی شكافتن و فجور و فاجر هم از همین كلمه است. معنای نزدیك فجور، «پرده در» است. فاجر كسی است كه پرده های حیا و عصمت را می شكافد. فجر را از آن جهت فجر گویند كه گویی نور پرده ی شب را می شكافد. فجر دو گونه است: فجر صادق و فجر كاذب. فجر در قرآن به معنای فجر صادق است. فجر كاذب همان روشنی عمودی است كه در آسمان پیدا شده و بعد هم حذف می گردد و چون مانند دُم گرگ است، به آن ذَنَب السِرحان گویند.[38] بعد از چند دقیقه، روشنایی افق در سمت شرق آسمان پدیدار می شود مثل خط سفید كه در قرآن می فرماید: «حَتى یَتَبَیّنَ لَكُمُ الْخَیطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الخَیطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْر»[39] ـ ...تا رشته ی سپید صبح، از رشته ی سیاه (شب) برای شما آشکار گردد ـ وقتی خورشید در 18 درجه ی زمین قرار بگیرد، نور آن به صورت پردهی سفیدی در افق ظاهر می شود كه این زمان اذان صبح و فجر صادق است. یعنی این واقعاً نشان دهنده ی صبح است. از این به بعد این نخ گسترش پیدا می كند و افق، سفید می شود تا خورشید بدمد و تقریباً یك ساعت و نیم طول می كشد. پس فجر یعنی نوری كه پردهی شب را می شكافد. اگر در توضیحات كلمات دقت كنیم، شاید مقداری راه گشا باشد.
معنای شفع
شفع یعنی چیزی که با چیزی جفت شود. به دو بال پرنده شفیع می گویند چرا كه دو تا با هم جفت شده و هر دو با هم می توانند عملی را انجام دهند. وَتر یعنی تنها. ولی وِتر یعنی نقص. وِتر مَوتُور یعنی خونی كه ناقص ماند. چون اگر خونی به ناحق ریخته شود، می جوشد تا انتقام آن گرفته شود. وِتر موتور یعنی خونی كه بدون انتقام مانده و كسی نمی تواند انتقام آن را بگیرد. خونی كه برای كسی، قدرت انتقامی برای آن نیست.
یكی دو سال پیش یكی از اتوبوس های زائرین امام حسین g تصادف كرد و یكی از رفقای ما كه طلبهای مظلوم و با صداقت و با حیا بود در آن اتوبوس بود. ایشان دو یا سه تا دختر داشت. چند تا از دوستان در آن جریان شهید شدند. حادثه ای تكان دهنده بود. بعضی از دوستان به یکی از اولیاء خدا گفته بودند بچّههای این فرد در آن صحنه گریه می كردند چرا که جسد پدرشان مثل جریان عاشورا تكه تكه شده بود. استاد با تغیّری فرمودند: اگر این صحنه بر همهی هستی و كلّ عالم فرود آید، یک تازیانهای كه یكی از بچّه های امام حسین g خوردند از این حادثه سنگینتر است. كشته شدن ها با هم متفاوت است و فقط بحث ظاهری نیست که بگویید او هم مانند امام حسینg کشته شد. شما یك بار به گوش بنده و یك بار به گوش امام زمان g بزنید، این ها یكی نیست. عظمتی که آن عمل دارد، فراتر از این هاست.
ریشهی بدعت در جامعه
بدعت ها و انحرافات همیشه به واسطه ی خرابی باطن افراد شكل نمیگیرد. گاهی در درون افراد، صفا و اخلاص و پاكی هم هست ولی چون اطّلاع دقیقی ندارند و روی حسّ های اولیه حركت میكنند، كمكم بدعت ها شكل میگیرد .
زمانی یكی از اولیاء خدا میخواست در جایی نماز بخواند، لامپی جلوی ایشان روشن بود و آن لامپ را خاموش كردند. شاگردان ایشان صحنه را دیده و به استناد عمل استاد، چراغها را در نماز جماعت های خود خاموش میكردند. انسان هم خوشش می آید از نماز خواندن در محیط نیمه تاریك، و برایش خوشایند است. ایشان مستقیماً نگفتند چرا شما چیزی را همینطور نفهمیده، انجام میدهید؛ بلکه غیر مستقیم روایتی كه بحث کراهت نماز خواندن در موقعیت های مختلف بود را بیان كردند که از جمله كراهات آن است كه انسان در مقابل آتش روشن، نماز بخواند یعنی جلوی او آتش روشن باشد. در صورت تعمیم، لامپ روشن جلوی چشم نه بالای سر، جزء مکروهات به حساب میآید. همین امر به راحتی، بین شاگردان ایشان بدعتی شده بود و بدون توجه به نکته این فعل، چراغ های اطراف خود را در نماز خاموش می کردند.
گاهی این نوع انحرافات، ضرری به جایی نمی زند. امّا خیلی اوقات انحرافات دیگر، ممكن است ضرر بزند. هیچ وقت تشخیص اولیه، ملاك درستی نیست. عمل شما به چه حساب است؟ خوشم می آید و بیشتر حال می كنم و مثلاً هنگام بستن چشم در نماز، حسّ بهتری دارم. این مكروه است. اتفاقاً اگر كلید آن را بفهمی با چشم باز نماز خواندن، انسان را به قرب بیشتری می رساند. اما چون من نمی دانم و راه حضور قلب با چشم باز را هم نمی دانم لذا در تشخیص اولیه ی خودم، با چشم بسته حال بهتری دارم.
عمدتاً در نود و نه در صد انحرافات، افراد با باطن پاك، این بدعت ها را دامن میزنند و از روی اغراض منفی نیست و افراد خبیثی كه بخواهند عالماً و عامداً انحراف ایجاد كنند، یك درصد مردمند.
یا به تشخیص اولیهی خودشان عمل میكنند یا حرف را از كسی كه صاحب نظر نیست اخذ میكنند. مثلاً حرف كاسب و معلم خوب و متدینی را اخذ كرده و ملاک قرار میدهند. شما هیچ گاه از متخصص گوش و حلق و بینی، راجع به چشم نظر نمی خواهید. صِرف علاقه مند بودن به دین و نیمچه اطلاعات داشتن از آن، كافی نیست؛ بلكه چنین افرادی با باطن پاك، بیشترین لطمه را به دین زده اند. افرادی كه خوب بلدند و درست حلاجّی كرده اند و اهل تحلیل مسائل دینیاند، یا خطا نمیكنند یا اگر خطایی در مورد این فرد صورت بگیرد در موارد ریز و جزئی است. كسی هم كه هیچ اطلّاعی ندارد، اصلاً اظهار نظر نمیكند.
مصیبت از كسانی شروع می شود كه یک حظّ و لذّتی برده اند، حال یا برای شهرت یا شهوت و یا دلسوزی میخواهند دیگران را هم دستگیری كنند، اما چاه نمایی میكنند. این نوع افراد هفت هشت تا حرف خوب میزنند، دو سه تا حرف غلط هم می زنند و مصیبت عظیم درست می شود. یا افراد را به انحراف میاندازند و یا آنان را زده میكنند. نتیجهی افرادِ جلسه دار و صحبت کنی كه خودشان عمیق نسیتند این است كه :
1. یا افراد را كلّاً زده کرده و آنها را از دین خارج میکنند.
2. یا افراد را سطحی بار میآورند.
3. و یا به اشتباهات و انحرافات میاندازند.
انحرافات از این جا شروع میشود كه یا آدم به تشخیص اولیهی خودش عمل میكند و یا از غیر اهل فن سؤال میكند.
ارکان سؤال در قرآن
«فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُون»[40] ـ اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید ـ در سوال باید دو رکن باشد:
اول: اهل سؤال باشید. اصل سوال حتماً باشد. ما در «نمیدانیم ها» سؤال نكرده، نظر و تشخیص خودمان را میگوییم. خب نظر شما چه ارزشی دارد در حالی كه از هستی هیچ نمی دانی! او كه هستی را سیر كرد آخرش مترّنم به «ما عَرَفناکَ وَ ما عَبَدناکَ»[41] است.
دوم: از اهل، سوال کنید. پس یا نمیدانیم و به تشخیص اولّیه ی خود عمل میكنیم كه قرآن می گوید سؤال كنید و یا گاهی از غیر اهل سؤال میكنیم. گاهی در بحث های فقهی ممكن است یك مسأله مشكل ایجاد كند، چون مطالب دقیق است. آیا آدم باید به عقلش رجوع كند؟ اعراب بیابانی سوسمارخوار بیفرهنگ زمان پیامبر، این قدر عقلشان میكشید كه به پیامبر و اهل بیت bمیگفتند اگر به شما دسترسی نداشته باشیم، از چه كسی مسائلمان را بپرسیم؟ ولی خیلی اوقات، افراد با فرهنگ با سواد و با اطلّاعات قرن بیست و یکم این قدر عقلشان نمیكشد كه اگر مرجعِ من جواب نداد، از چه كسی باید بپرسم؟ میگوید چون دسترسی ندارم دنبال جواب نمیروم. این فرد به مرور عمل کرده و به عمل غلط عادت میکند و برای او بسیار سخت است که بیست سال نماز را دوباره بخواند.
معنای لغت یَسر
کلمه ی «یَسر» در ابتدا یسری بوده و سوره ی اسراء از همین است. این سیر نیست؛ سَرْی است. سَرْی به معنای حركت شبانه است. «سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِه لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا»[42] ـ پاك و منزّه است خدایی كه حركت داد شبانه، بنده ی خودش را از مسجد الحرام به مسجد اقصی ـ پس یسر به معنای حركت شبانه است. یک نکته اینجاست و آن اینکه شب که حركت نمی كند، یسری یعنی در شب حركت می كند. شب، ظرف حركت است. چه شد كه حرکت به خود شب نسبت داد؟ علی القاعده باید اینگونه می آمد: «واللیل إذا فیه یَسر» قسم به شب، هنگامی كه در آن شب، شبروان حركت شبانه دارند. ولی حركت شبانه را به خود شب نسبت داده است. این نكته ی دقیقی دارد كه در جای خودش باید بررسی شود. وقتی آیات باز شود، بیانی از شخصیت فوق حد تصّور حضرت اباعبداللهg دارد كه در این سوره بسیار زیبا بیان شده است.
پایان ظلمت پس از قسم های سوره
قسم به فجر؛ قسم به شبهای ده گانه؛ قسم به جفت و فرد؛ قسم به شب هنگامی که حرکت میکند. این قسم های ابتدایی راجع به رفتن شب، طلوع روز، روشن شدن نور، و كوچ كردن ظلمت است. قسم به روشن شدن روز و رفتن شب. بعد می فرماید: آیا ندیدی که پروردگار تو با عاد و ثمود و فرعون چه کرد؟
شب ظلمتِ ظلمانیِ جبّاران را شكستیم. «أَلَمْ تَرَ كَیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ» ندیدی خداوند با عاد چه كرد؟ ظلمت فراگیر اجتماعی را شكست. با ثمود و فرعون چه كرد ؟ «وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَادِ الَّذِینَ طَغَوْاْ فىِ الْبِلَاد» پایان طغیان فرعون و شكستن صولت جبّاران است. راجع به فرعون در قرآن ، بسیار سخن گفته شده ولی این آیات در مورد رفتن فرعون است. گاهی قرآن از اقوام جبار برای بیان ظلم و ستم آنان، سخن می گوید و این جا بیان رفتن ظلمت آنان است.
هشدار وسط سوره این است كه اگر شما هم تربیت نشوید دقیقاً پا جای پای فرعون و عاد و ثمود میگذارید: «فَأَمَّا الْانسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاه رَبُّهُ» محور شخصیت انسانِ خودمحور و دنیامحور، مال و دارائی و رفاه است. وقتی دارد خوب، و وقتی ندارد بد است؛ این فرد خدامحور نیست.
این ها در دنیا روشن نمیشود. روزی میآید كه فجر میدمد و روشن شدن تام و كامل این ظهور، زمانی است كه «كَلاَّ إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً وَ جَاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً»[43] این جا خورشید حقیقت ، به طور تام می دمد كه حق و باطل كاملاً روشن می شود .
تغییر کلام خداوند از غیبت به خطاب
تا این جا تمام عبارات، بصورت غایب و حکایت است: قسم ها، و این که خداوند با آن گروهها چه كرد، و اگر به انسان نعمتی برسد چه میكند، انسانها حریص دنیا هستند، بعد با لحن مذمت خطاب می کند که چرا اكرام یتیم نمی كنید، چرا حضّ و تشویق بر اطعام مسكین ندارید، پس هنگامی که اینگونه شود روز قیامت بدمد و ... اما ناگهان صحبت خداوند از حكایت به یک خطاب خاص تغییر می كند و صحبت ازرجوع و بازگشت نفس مطمئنه میشود آن هم با خطاب مستقیم خداوند: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِیةً مَّرْضِیَّةً» ای نفس مطمئنه كه مخاطب مستقیم خداوند هستی، به سوی پروردگارت رجوع كن. چگونه برگردم؟ با سیر و سلوک؟ نه
نقد نظر برخی از مفسرین در مورد مصداق «نفس مطمئنه» و «رجوع»
برخی از مفسّرین نفس مطمئنة و ارجعی را عمومی كرده اند. یعنی ای نفس مطمئنّه، سیر و سلوك نما و به سوی خداوند حركت و رجوع و توبه كن. در حالی كه با دقت در آیهی بعد درك می شود که این حرف، تمام نیست. رجوع نفس مطمئنه برای چیست؟ «فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى وَادْخُلىِ جَنَّتى» صحبت خروج از دنیاست.
دیدگاهی که آیه را به حضرت اسماعیل gتطبیق كرده اند، صحیح نیست چرا كه اسماعیل بعد از ذبح، از دنیا خارج نشد. صحبت از عروج نفس مطمئنه و خروج از دنیا و دخول در بهشتِ خاصی است.
بیان كلّی سوره فجر از نظر تفسیر المیزان
مرحوم علامه طباطبائی سیر سوره را این گونه فرموده اند که سوره حول محور «تعلّق به دنیا از جهت این كه كفران و طغیان در پس خود دارد، مذمت شده است» میباشد. پس محور سوره، مذمت تعلق به دنیا است که نتیجهی آن كفران و طغیان است. و اهل دنیا را به شدیدترین عذاب دنیا و آخرت تهدید نموده، روشن می سازد كه انسان به خاطر كوتاه فكری خود خیال می كند كه اگر خداوند به او نعمتی داد، مقرَّب است و نزد خداوند كرامت دارد و اگر نعمتی از او سلب شد، خداوند به او اهانت كرده و او را خوار و بی مقدار گردانیده است، و هر فساد و طغیانی را مرتكب میشود، آن پندار غلط را رفوی خطاهای خود میكند. در حالی كه امر برای هر دو مشتبه و به منظور امتحان است. پس قضیه به آن صورت كه انسان توهم کرده و به زبان هم جاری میسازد نیست . بلكه به زودی در قیامت با برپا شدن حساب و جزا، روشن میشود كه آن چه به او رسیده، از فقر و ثروت، از ناتوانی و قدرت، همه امتحانی بود كه او می توانست از دنیای خود برای آخرتش گرفته و از پیش بفرستد، ولی نفرستاد و عذاب را بر ثواب ترجیح داد. پس، از میان همهی مردم دنیا كسی جز نفس مطمئنه و كسی كه دلش به پروردگارش گرم و تسلیم امر اوست، به سعادت زندگی آخرت نمیرسد. و در نتیجه، بادهای كَنَنده ی گرفتاری ها، چنین شخصی را از جای نمیكَند، در اثر ثروت در او تغییر حالت پدید نمیآید و طغیان نمی کند. این خلاصه و خط محوری این سوره از نظر علامه طباطبایی بود.
به نظر میرسد این بیان، جمع كننده چهار قسمت سوره و همهی مطالب آن نباشد. هرچند تعلّق به دنیا، مذمت شده و ریشهی همهی بدبختیهاست، ولی محور سوره نیست.
بیان کلی سوره
مجدداً ربط قسمت های مختلف سوره به همدیگر را بررسی کنیم. صحبت از رفتن شب و ظهور نور و روشن شدن حقایق، درهم شكستن ظلمت جبّاران، سركوب گردن كشان و عروج نفس مطمئنه است. و این بیانگر آن است که عروج نفس مطمئنّه با روشن شدن حقائق، دمیدن فجر، طلوع خورشید و پایان شب ظلمانی جبّاران در ارتباط است. نفس مطمئنّهای كه تمام این ارتباطات، با خروج او از دنیا و عروج او به بهشت همراه است. این، بیان كلّی سوره به طور اجمال است. سوره ی فجر، سورهای است كه از دمیدن فجر و روشن شدن حقایقی كه متعاقب عروج نفس مطمئنه است، سخن می گوید .
نفس مطمئنّهای ، ندای خداوند را پاسخ گفت و رخت از دنیا بركشید و نتیجهی آن، ظهور حقیقت شد. به همین خاطر، كل این سوره سوره ی امام حسین gاست.
گاهی گفته می شود فقط یا أیتها النّفس المطمئنة مربوط به ایشان است. اغلب مفسرین هم فقط سه آیه ی آخر را در مورد ایشان مطرح کردهاند، در حالی که اگر ربط آیات پیدا شود، كل سوره مربوط به امام حسین g است. همانگونه که روایت هم همین را می فرماید. امام صادق g فرمودند: این سوره را بخوانید كه این سوره، سورة الحسین یعنی سورهی امام حسین g است. [44]
بررسی سوگند والفجر
«والفجر»؛ اولین مطلبی كه در مورد فجر داریم این كه خداوند، به روشن شدن حقیقتی قسم می خورد كه پایان شب ظلمت و پایان كوری و پایان اختلاط حق و باطل است. با توجه به این نکته معلوم می شود این سوره، سورهی امام زمانg هم هست. در این سوره به بیان ارتباط قیام امام حسین و کار امام زمان، اشاره شده که فجر، روشن شدن حقایق است ولی هنوز خود خورشید، نمایان نگردیده است. زمانی كه روز از آن موقع شروع شده و وقت نماز است، كمكم هوا روشن میشود تا خورشید نمایان گردد. این در حقیقت طلیعه ی روشن شدن قطعی و كامل است.
نكته ی دوم این كه خداوند فجر را با «ال» آورده و نوعاً مفسرین این «ال» را جنس یا استغراق گرفتهاند. یعنی قسم به نوع فجر و همهی صبح ها. نظر برخی از مفسران را در این مورد میخوانم :
1. چه بسا بتوان ادعا كرد كه ظاهر سوگند به فجر، قسم به همه ی صبح ها باشد. بعید هم نیست كه مراد تنها صبح روز عید قربان باشد.
2. صبح های ماه ذی الحّجه.
3. صبح محّرم یعنی اول سال.
4. صبح روز جمعه.
5. فجر شب مُزدَلفة.
6. نماز صبح.
7. تمام روز از صبح تا شب.
8. شكافته شدن چشمه. وقتی چشمه را بشكافند «فجر» گویند. «وَ فَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ الْعُیون»[45] ـ و چشمه هایی در آن جاری ساختیم ـ
واز این قبیل سخنان كه خودشان هم می فرمایند هیچ مدركی بر آن دلالت ندارد. این معنای فجر بود اما منظور از «ال» فجر چیست؟ آیا منظور همه ی صبح ها است؟ وقتی در ادامه به لیال عشر و ارتباط این ها با هم توجه كنیم می فهمیم كه نباید منظور، هر صبح و بامداد باشد. پشت سر قسم به فجر، خداوند به «لیال عشر» قسم خورده است و اینها به هم مربوط اند. پس این احتمال تقویت می شود كه منظور از فجر، می تواند فجر پایان این ده شب باشد. به «ال» فجر، «ال» عهد به معنی فجر مشخص گویند. خداوند به فجر مشخصی قسم می خورد كه به آن ده شب مرتبط است.
سوگند «و لیال عشر»
امّا ده شب چیست؟ اقوال مختلف و كثیر است چرا که در ابتدا برای افراد غیر دقیق، مبهم به نظر می رسد، و لذا به چیزهای كثیری تطبیق داده اند :
برخی گفته اند هر ده شبی در سال. برخی گفته اند ده شب اول رمضان. برخی ده شب آخر رمضان و هکذا. در جای دیگری از قرآن، از ده شب، یاد شده كه ذهن انسان را به سمت این ده شب می برد. اتفاقاً آنجا هم با عظمت از این ده شب یاد شده است.
«وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً»[46] ـ و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم؛ سپس آنرا با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم؛ به این ترتیب، میعاد پروردگارش (با او)، چهل شبِ تمام شد ـ حضرت میقات و ملاقات خود را با خداوند در چهل شب، تمام كرد. چرا از اول «واعدنا موسی أربعین لیلة» نگفت؟ آیا خداوند نمیدانست؟ چرا از اول، سی شب گفت و بعد ده شب دیگر را هم افزود؟ یا این كه از اوّل چهل شب را مد نظر داشت؟ خداوند مثل ما نیست كه بگوید حالا چند شب بیشتر بمان، دلمان تنگ می شود . پس سرّ تفكیك سی از ده چیست؟
نکته ی دوم اینکه آیا خداوند می خواهد به ما جمع یاد بدهد و 40 =30 + 10 را بگوید؟ ـ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ ـ این که توضیح واضحات است!
معنای آیه این است که با موسی سی شب وعده كردیم، و با ده شب این وعده را تمام كردیم. پس چهل شب شد. در بیشتر تفاسیر، این مبحث باز نشده که این جا چه می خواهد بگوید؟
از این موارد زیاد است مثلاً میفرماید: سه روز در مكّه روزه بگیرید و هفت روز وقتی برگشتید، تا ده روز كامل شود «فَمَن لَم یَجِد فَصِیامُ ثَلاثَةِ أیّامٍ فِی الحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كاَمِلَةٌ»[47] ـ و هر که نیافت، سه روز در ایام حج و هفت روز هنگامیکه باز می گردید، روزه بدارد. این، ده روز کامل است ـ آیا خداوند می خواهد به ما جمع بیاموزد که 10= 3+7
علت نکره آمدن «عشر»
یك نكته از آیه، نكره آمدن لیلة و عشر در آیه ی «وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً» است. عشر در این جا هم نكره آمده، در حالی كه باید بالعشر میآمد. چون برایمان روشن شد كه این ده شب، همان ده شبِ پشتِ سرِ سی شب است. پس چرا این جا هم نکره آورده؟ اگر چیزی یک بار ذکر شود و یا برای آن، یک مرتبه توضیح اجمالی ذکر گردد، معرفه میشود و باید با ال بیاید. ده شب روشنی که معهود است و در ذهن شما آمد. دقیقاً اینجا هم همینطور است. این والفجر معهود و مشخص است و اتفاقاً این فجر، فجر پایان شبهای دهگانه است. پس این ده شب هم باید معرفه بوده و بفرماید: واللیالِ العشر. اصلاً روشن بودن این فجر، به خاطر آن ده شب است. قسم به کدام فجر؟ فجر پایان این ده شب. دقیقاً مثل آن ده شبی كه برای حضرت موسی gذكر فرمود ـ و باید هم آن جا و هم این جا معرفه میآمد ـ این جا هم خداوند نكره آورده است. این نكره آوردن نشانهی عظمتِ فوق حد تصوّر است. میگوید با این كه تو میدانی این ده شب چه شب هایی است، ولی نمیدانی و نمیفهمی این ده شب چقدر عظمت و آثار فوق حد تصور داشته و چقدر مبارک است؟ قابل توصیف نیست اصلاً. به همین خاطر خداوند این ده شب را مجزا از آن سی شب ذكر می كند. این چهل شب، وقتی فجر شب چهلم بدمد، كامل میشود. عدد چهل در ظهور كمالات، یك ویژگی دارد به همین خاطر اولیاء خدا به اربعین گیری، فوق العاده اهمیت میدهند. «مَنْ أخلَصَ لِلّه أربَعِینَ صَباحاً ظَهَرَت یَنابِیعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِه علَی لِسانِه »[48] ـ هرکس چهل بامداد برای خداوند اخلاص ورزد، چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش پدیدار گردد ـ جالب این است که نمی فرماید اربعین لیلهً؛ در حالیکه معمولاً افراد در شب با خداوند خلوت می كنند؛ برای این که خداوند می خواهد بر فجر تأكید كند. یعنی چهل شب را به آخر برساند.
اربعین صباحاً یعنی اربعین فجراً . سی شب چلهی حضرت موسی علیه اسلام، در ماه ذی القعده بوده و ده شب در ماه ذی الحجه كه به عید قربان ختم میشود. این فجر باید همان فجر عید قربان باشد نه هر صبحی. البته در روایت هم به این مطلب اشاره شده واگر روایت هم نبود و كسی با دقت، آیات را تحلیل می كرد به همین نتیجه میرسید.
پس لیال عشر مشخص شد و اینکه به دلیل عظمت فوق حد تصور و تعریف، نکره آمده است. طوری که در روایات داریم كسی كه شب قدر آمرزید ه نشد دیگر امیدی به آمرزش او نیست مگر ده روز اول ماه ذی الحجه كه روز عرفه را در عرفات یا جای دیگر درك كند. این امر بیانگر آن است که این ده شب اگر از شب های قدرِ ماه مبارك، بالاتر نباشد پایینتر نیست و حداقل، هم رتبهی شب های قدر است.
از روزهایی كه حكومت اسلامی یا باید این روز را تعطیل اعلام كند یا حداقل كار این روز را سبك و نیمه وقت قرار دهد، روز عرفه است. این روز، روزی است كه می تواند سال افراد را تضمین كند و هم رتبهی شب قدر و بلكه بالاتر از شب قدر است.
ارزش زمانهای خاص در طول سال
تذكّری برایمان خالی از لطف نیست و آن اینكه خداوند به حضرت موسیg می فرمایند: یكی از وظایف رسالت تو، تذكر به ایام الله است، «وَ ذَكِّرهُم بِأیّامِ اللّه».[49] همهی روزها و ساعات و سال ها برای خداوند است همانگونه که همهی مكان ها، مال خداوند است.
همه جا خانه ی یار است چه مسجد چه كِنِشت
امّا این كه می گویند این خانه، خانه ی خدا و ماه مبارک، ماه خدا و این زمان، زمان خداست، از جهت شرافتی است كه در آن موقعیت مكانی و زمانی وجود دارد. شرافت دارد یعنی در آن موقعیت، تجلیات خداوند بیشتر است و اگر كسی آن موقعیت را درك كند، سریع تر به مقصد می رسد.
«إنَّ لِرَّبِكُم فی أیام دَهرِكُم نَفَحات أَلا فَتَعَرَضّوا لها ولا تُعرِضُوا عنها »[50] ـ در ایام دهر و زندگانی شما، نسیم هایی از جانب خداوند می وزد، بهوش باشید و خود را در معرض آن در آورید ـ این نسیم ها خدایی و از جانب اوست. تشبیهی که این زمان ها را قابل فهم کند این است که مثلاً ما در حال شنا كردن در دریایی هستیم و مقصد ما، نقطهی الف است. گاهی امواجِ باد و دریا، طوری قرار می گیرند كه موج، در حال رفتن به سمت الف است. در این صورت، با اندك دست و پا زدنی، سرعت چند برابر می شود. موقعیت های زمانی خاص، مثل شب های قدر و ایام اوّل ذیالحجه و شبهای جمعه، اعیاد و وفیات اهل بیت b چنین موقعیت هایی است، كه مدد ملكوتی به انسان كمك می كند. به همین خاطر، كسانی كه به جایی رسیدند افرادی نبودند که این موقعیت ها را از دست داده باشند.
سطوح ارتباطی بین آیات قرآن
سوالی مطرح می شود که چگونه ده شبِ سوره فجر، همان ده شب سوره اعراف است و آیا این تطبیق، قاعده خاص دارد؟ بله قاعدهی تفسیری خاص و مفصلی دارد. اجمال عمومی قضیه این است که خداوند در این سوره، مثل همه ی سوره های دیگر، معارف منسجم و مرتبط با هم را بیان نموده است، نه یک سلسله بحث های از هم گسیخته را؛ که گویی یک سری از آیات در دژی قرار گرفته باشد و یک سری آیات در دژی دیگر. یعنی این دسته آیات که در یک مجموعه قرار گرفته اند، با هم مرتبط اند. به عبارت دیگر ما سه سطح ارتباطی بین آیات قرآن داریم :
1- سیاق آیه
یک سطح ارتباطی، بین آیات خاصی است که مطلب واحد اولیه را بیان میکند؛ مانند آیات حضرت موسی g در سورهی طه و آیات بنی اسرائیل در سورهی بقره. در این سطح، افراد با هر نوع نگاه اولیه و برخوردی وارد شوند میفهمند از این جا تا این جای آیه، این مطلب را میگوید. به این ارتباط خیلی منسجم و نزدیک در هر سوره، سیاق آیه گویند. اینکه سیاق چیست وچه کارایی دارد از بحث های تخصصی تفسیری است.
2- ارتباط مطالب قسمت های مختلف آیات با هم
سطح دوم ارتباط، بین مطالب این دسته های آیات با هم در یک سوره است. مثلاً چه شده که در سوره ی بقره این مجموعه آیات و در سورهی آلعمران این مجموعه آیات و در سورهی ضحی این دسته آیات وجود دارد؟ چرا به نظر می رسد سورهی «اقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الّذِی خَلَقَ» دو دسته آیات دارد؟ چینش این دسته های آیات در یک سوره نشان می دهد این دو مجموعه در یک سوره، با هم ارتباطی در سطح بالاتر دارند.
3- ارتباط همهی آیات قرآن با هم
سطح سوم از ارتباط، ارتباط کل آیات قرآن با هم در بین سوره هاست. این چینش که اول حمد آمده، بعد بقره، بعد آل عمران تا سورهی ناس، بی حساب و کتاب نیست. مانند صف های مجموعههای نظامی به ترتیب قد نیست که به دلیل بزرگتر بودن سورهی بقره، اول بیاید و آل عمران چون بعد از بقره بزرگترین است، دوم بیاید. چرا که این ترتیب در خیلی موارد مراعات نشده است. مثلاً سوره ی اعراف از برخی سورههای قبل از خود، هم از حیث تعداد آیات و هم از حیث حجم بزرگ تر است. این ها بحثهای مفصل تفسیری و علوم قرآنی دارد.
کشف ارتباط بین آیات
همهی آیات قرآن حتی آیات بین دو سوره، با هم ارتباط دارند. منتهی کشف این ارتباطات خیلی مشکل است. یا باید معصوم، ارتباط این سوره و آن سوره را بگوید و یا کسی که قلب او به نور الهی روشن شده و عقلش به نور خدا منوّر گردیده باشد. البته گاهی در المیزان یا بعضی از تفاسیر، اشاراتی به این مباحث شده است. پس یک ارتباط کلی اولیه، بین همه ی آیات در کل قرآن هست و وقتی این ارتباط خیلی بیشتر شود این دایره تنگ تر شده و سوره میگردد. سوره های قرآن و از جمله سورهي فجر، داراي سطح ارتباطي هستند كه این سطح ارتباطی مانند نخ تسبيح، آيات را به هم ميپيوندد. پس این چهار قسمت سوره با هم مرتبط اند و مخصوصاً قَسَم با محتوای سوره، ارتباط تنگاتنگ دارد.
در سوره فجر، پنج قَسَم در چهار آیه اول گنجانده شده است: قسم به فجر، قسم به شب های دهگانه، قسم به شفع و وتر (زوج و فرد)، و قسم به شب هنگامی که می رود و حرکت می کند. آنچه گذشت این بود: الف و لام در الفجر نشان میدهد فجر مشخصی، منظور است. اما کدام فجر مورد نظر است؟ با توجه به آیه بعد که قسم به ده شبِ بسیار با عظمت خورده شده، معلوم میشود این فجر، فجرِ پایان آن ده شب و همان فجر روز دهم است.
مطلب مهم این جا است که خداوند ابتدا فجر را بیان کرده، سپس به ده «شب» قسم خورد در حالی که میتوانست به جای و لیال عشر «و ایام عشرة» بگوید. چرا خداوند متعال به شب قسم خورد و به روز قسم نخورد و نفرمود قسم به روزهاي دهگانه؟ وقتي شب ذكر شده حتماً روزهاي آن شب هم موضوعيت دارد چرا که شب از روز مجزا نيست. خصوصاً که در اول سوره به فجر یعنی ابتداي روز، قسم خورده است.
نکات سوگند خوردن به شب های دهگانه
اولاً شب بستر سکون و آرامش است. «هُوَ الّذِی جَعَلَ لَکُمُ الَّيْلَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِرًا»[51] ـ او کسی است که شب را برای شما آفرید، تا در آن آرامش بیابید؛ و روز را روشنی بخش (تا به تلاش زندگی پردازید) ـ اگر بحث، بحث پیشروی و اوج گرفتن در مسائل دنیوی باشد شبها مقدم نیستند، بلکه روز ارزش زیادی دارد. «وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ»[52] ـ تا شما از فضل خداوند بهره گیرید ـ روز، انسان بیشتر درگیر مسائل روزمره و کار و تلاش است. البته همین موارد، گام های رسیدن به خداوند است. امیرالمومنین g تکتک کارهای روزمرهشان عبادات بی نظیر است ولی در هر صورت روز، گرفتاری زیادی دارد و معمولاً شخص به دنبال معاش است .
اولویّت شب در حرکت به سمت ملکوت
ثانیاً در روز، فکر انسان بیشتر درگیر کثرات مختلف است. شما ببینید چقدر در روز، افکار مختلف به سراغ انسان میآید؟ هر ارتباطی با هر کس، چندین خطور ذهنی ایجاد میکند. لذا معمولاً غافلترین نمازهای ما، نماز ظهر و عصر است. اصلاً متوجه نمیشویم چه شد و چه خواندیم؟ اما از حیث حرکت به سمت خدا و ملکوت، شب اولویّت دارد. لذا نوع برنامه های سلوکی و عبادی و دعاها در شب قرار داده شده است. این ظاهر داستان است. این که خداوند به پیامبرش فرمود: «يَاأَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا» ـ ای کسی که بار سنگین رسالت بر دوش توست! شب ها را به پا خیز، مگر اندکی از شب ها را بخواب ـ «نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً» ـ نصف شب یا کمی کمتر ـ «أَوْ زِدْ عَلَيْه»[53] ـ یا بیشتر از نصف شب ـ بیشتر یعنی دو ثلث شب را بیدار باشی. مثلاً اگر ساعت پنج، غروب آفتاب و ساعت پنج، اذان صبح است، تمام شب دوازده ساعت می شود و دو سوم آن هشت ساعت است. اگر هشت ساعت از پنج کم کنیم، پیامبر از نه شب تا اذان صبح برای تهجّد بیدار بودند. در حالی که ما گاهی ساعت یک شب میخوابیم.
اهمیت شب زنده داری در سیر و سلوک
«إنَّ الوصول إلی الله عزّوجّل سفر لا یُدرَكُ إلّا بامتطاءِ اللّیل»[54] ـ رسیدن به خداوند و وصول الی الله، سفری است كه طی شدن آن محال است مگر این كه انسان، مَركب شب را به خدمت بگیرد ـ امتطاء به معنای مَركب گیری است. مَطیّه یعنی مركب و امتطاء یعنی سوار مركب شدن. چقدر روایت، تكان دهنده است! در دستورالعمل های بزرگان و اولیای خدا این بوده كه آنهایی كه می خواهند به جایی برسند، شب را قبل از اذان برخیزند. اگر فردی بگوید حالا ببینیم چه میشود، عمری سر می آید و ان شاء الله خداوند هم همه را مورد رحمت قرار می دهد اما به آن درجات نمی رسد. به عمل و جدیت است و « دلم خوش است كه نامم كبوتر حرم است » کافی نیست.
استاد ما به شاگردان ضعیفشان میفرمودند حداقل یك ساعت و نیم قبل از اذان، بیدار شوید. آن ها كه می خواستند بهتر حركت كنند میگفتند دو تا سه ساعت قبل از اذان برخیزند. چرا در این زمان؟ مگر زمانهای دیگر نمیشود؟ چرا میشود. اما این راه، راه بینهایتی است. چرا که شخص شخیص و نفس نفیس امیر مؤمنان فرمودند: «آه مِن قِلَّةِ الزّاد و طولِ الطّریق و بُعدِ السّفر و عظیم الموُرد»[55] ـ آه از کمی زاد و توشه، و درازی راه، و دوری سفر، و عظمت قیامت ـ چقدر این راه عظیم است.
زینهار از این شب تار، واین راه بینهایت
اگر راه بینهایت است و طاقت و توان وموقعیت وجودی و اعمال و عمر و وقتِ ما محدود است، لذا ما با پای خودمان نمی توانیم راه را طی كنیم.
توان ما به فرض به كارگیری همهی آن ، باز هم محدود است. تازه به شرط اینکه خراب هم نکنیم. چون خیلی اوقات آدم كار خوبی كرده و با كارهای دیگر، كار خوب خود را ضایع می كند.
«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی»[56] ـ ای کسانیکه ایمان آورده اید! بخشش های خود را با منت و آزار، باطل نسازید ـ انسان با فخرفروشی و منتّی که میگذارد، كار خیر خود را باطل و ضایع كرده است. اگر همهی اعمال و كارهای ما خوب و مثبت بوده و وسط كار، عمل خلاف دیگری هم انجام ندهیم كه به واسطهی آن، برایند عمل، صفر یا خدای ناكرده منفی شود، تازه با توان محدود نمیتوانیم به هدف برسیم. اگر روزی صد هزار تومان كار كنیم تا ماهی 2–3 میلیون گردد، در یك سال سی میلیون و در صد سال، سه میلیارد شود. با این پول قطعاً نمی توانیم استانی را بخریم، چه طور می خواهیم با این اعمال، بهشتی را بخریم كه سرِ سوزن آن به تمام عالم دنیا می ارزد؟
کمک خاص خداوند برای تسریع حرکت
بنابراین توان ما نمی رسد، لذا خداوند برای تشدید و مضاعف کردن قوای ما، سر راهمان چیزهای بسیاری قرار داده است. مثلاً زمانها و مكانهای مضاعِف وتقویت كنندهی عمل، را برایمان قرار داده است. مدام مبدِّل گذاشته که مثلاً یک ولت ما را چند مگاولت کند. قوی تر از این موارد، سیر دهنده هایی را در هستی قرار داده كه انسان را سریع، دستگیری می كند. علاوه بر این، خداوند خودش را هم در معرض قرار داده است. اگر بخواهیم با رئیس جمهور یا معاون اول، ملاقات داشته باشیم، باید برای گرفتن پنج دقیقه وقت خصوصی، چقدر رو بزنیم و گردن كج كنیم که از کسی که با یك برگه، آمده و با یك برگه می رود و از خودمان، بیچاره تر است، وقت گرفته و بتوانیم سخن بگوییم. حقیقت هستی، خودش را در معرض قرار داده و گفته هر وقت خواستی، آن هم خصوصیِ خصوصی بیا. چقدر این نماز شكر دارد كه خدا اجازه داده، با او ارتباط برقرار كنیم. نماز برای کسانی است که معرفت داشته باشند. اگر انسان برای نماز جان بدهد، جا دارد. حضرت ابراهیم gدر صحرا بودند. جبرئیل متمثّل شد و از بالای كوه گفت: سُبّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ المَلائكةِ و الرُوّح. خلیل خدا این است. عاشق خداوند این است. گفت: چه كسی بود كه محبوب من را، این قدر زیبا صدا زد ؟ نصف اموالم برای او. جبرئیل دوباره تكرار كرد. حضرت گفت: بقیه ی اموالم نیز مال او.
زمان های تضعیف را قدر بدانیم. خداوند ایام محرم را برای این قرار داده كه سرمایه ای ناچیز را بینهایت گرداند و می بینید که این ایام در طول سال، پخش شده است. تا می خواهد زنگار غفلت روی جان و قلب و فكر و ذهن و جان او بیاید، ایام محرم را گذاشته که انسان را تكان میدهد. البته این جهت ظاهری است و جهت باطنی هم دارد. تا مقداری غرق می شود و آن حالات از بین میرود، اربعین میآید. تا میرود مقداری فراموش کند، ایام آخر صفر است. باز تا قدری زنگار بگیرد، تولّد حضرت رسول اكرمn میرسد و همین طور ادامه دارد. ایام فاطمیه، ماه رجب، ماه شعبان، ماه مبارک رمضان. خداوند ایام را پخش كرده تا انسان، دائم زنگار زدایی نماید.
آن ها كه می فهمند، قدر می دانند.
عالِم ربّانی و با تقوایی بود، هنگام مرگش این آیه را خواند: «وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِبًا فَظَنَّ أَن لَن نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنَادَى فىِ الظُّلُماتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنّىِ كُنتُ مِنَ الظَّالِمِین»[57] ـ و ذاالنون را به یادآور در آ"ن هنگام که خشمگین از میان قوم خود رفت؛ و چنین می پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت؛ اما موقعی که در کام نهنگ فرو رفت، در آن ظلمت های متراکم صدا زد: خداوندا ! جز تو معبودی نیست؛ منزهی تو! من از ستمکاران بودم ـ حضرت یونس در شكم ماهی و ظلمات، خداوند را ندا داد و قرآن می فرماید: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّینَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنجِى الْمُؤْمِنِین»[58] ـ ما دعای او را به اجابت رساندیم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم ـ و در حال خواندن این آیه، روحش به خدا پر كشید. بعد از مدتی، در خواب او را دیدند و از او پرسیدند: می خواهی به دنیا برگردی؟ گفته بود: بلی. گفتند: چرا؟ آن ها كه می روند، نمی خواهند برگردند. گفت: برای دو كار. یكی از آن ها رفتن به مجلس روضه ی امام حسین علیه اسلام است. جلسات و روضه های هفتگی را بعداً باید با میكروسكوپ دنبالش بگردیم. یکی از شاگردان استاد ما وقتی به رحمت خداوند رفت در خواب به برخی رفقا که پرسیده بودند چه خبر؟ گفته بود : هر كاری می كنید، بكنید كه این جا حركت خیلی كند است. دیگر برزخ این طور نیست که کسی با یک «یا الله» و توبه ی درست و حسابی، گناهان هفتاد ساله اش بخشیده شود. آن جا برای بخشش یك گناه، پوست آدم كنده میشود.
داستانی از مرحوم نراقی
مرحوم نراقی فردی بسیار وارسته بود كه از صدر اسلام و در طول تاریخ علمای شیعه، شاید افرادی مثل ایشان به پنجاه تا نرسند. ایشان اعجوبه ای بودهاند. داستان معروفی را مرحوم علامه طهرانی در كتاب معاد شناسی، از ایشان نقل كردند که در ماه رمضان به دارالسّلام می آیند. چند عرب در ماه مبارک جنازهای را آورده، می بینند عالمی آن جا نشسته، میگویند: ما مجلس داریم،تو لطفاً کارهای تدفین را انجام بده و سنگ لحد را بگذار و بیا، و خودشان می روند. ایشان می گویند من داخل قبر شدم. از این جا به بعد مكاشفه است. دیدم قبر باز شد. عجب چشم اندازی! فوق تصّور است. دیوارهمه از یاقوت. داخل قصر شدم عجب قصری! این قدر این صحنه جذّاب و دلربا بود كه من همینطور بی اختیار می رفتم. وارد شده و دیدم آقایی در سالنی كه وصف آن فوق حد تصوّر است نشسته اند و اطراف ایشان افرادی نشسته و با هم خوش و بش می كنند و گرم صحبتاند و انواع میوه ها آن جاست. یك دفعه دیدم مار عجیب و غریبی از در وارد شد و هیچ كس وحشت زده نشد تا كاری بكند. مار آمد و آن آقا را نیش زد و چنان این درد برایشان غلبه كرد كه تمام وجودش سیاه شد و مار بیرون رفت. بعد از چند دقیقه، حال او سر جای خودش آمد و دوباره مشغول صحبت و خوش و بش بود باز دوباره مثلاً بعد از نیم ساعت آن مار از در وارد و همان صحنه تكرار شد. گفت من خیلی متحیر شدم كه این مار در این قصر فاخر چه میكرد؟ پرسیدم جریان چیست؟ لطفاً به من جواب بده، من دارم عقلم را از دست می دهم. گفت: من همان مرده ای هستم كه تو آوردی و مشغول انجام كارهای او هستی. این هم، جنّت برزخی من و این ها، آشنایانی بودند كه قبل از من، وارد عالم برزخ شدند و این امكانات مربوط به موقعیت من در آن دنیاست كه سعی كردم خطا نكرده و در صورت انجام آن، توبه كنم. امّا این مار مربوط به جریانی است که یك بار در بازار میرفتم، دیدم مغازه داری با مشتری دعوا میكرد. یكی میگفت پنج هزار تومان بدهكاری، دیگری نظرش چهار هزار تومان بود. ازآنجا كه آدم سرشناس و ریش سفید و جاافتاده ای بودم جلو رفتم و گفتم نه پنج تومان شما و نه چهار تومان شما، با چهار هزار و پانصد تومان راضی شوید. به دلیل این كه آدم مقبولی بودم، آن فرد راضی نبود و مجبور شد به حرف من تن بدهد. و این مار، مأمور همان داستان است و این هست تا روز قیامت كه مشمول شفاعت کبری شوم. چون در برزخ، شفاعت نیست. پوستِ انسان كنده می شود تا پوست بیندازد. در این دنیا، راحت میشود تدارك و جبران كرد چرا كه سرعتها وامكانات زیاد، و و هزاران هزار عامل است، و در آن عالم، از اینها هیچ خبری نیست. قدر محرّم و مجالس وبه و اشك ریختن را كسانی می دانند كه آن طرف، برایشان روشن شده باشد و اگر تا روز قیامت شكر كنیم كه در این فضا قرار داریم کم است.
یك سال برای ایام محرّم به چین رفتم، در و دیوار آنجا همه ظلمت و گرفتاری بود و باید زار زار به حال آنها گریست كه در غفلتهای متراكم به سر میبرند. مثل مورچه مشغول چرخه ی «جمع کن و در لانه انبار کن و زمستان بخور» هستند و دائما همین ها تكرار می شود.
دستور العمل تهجّد
همین جا تذکری را در مورد نماز شب عرض کنم. برخی از اولیا خدا و اساتید تذکر می دادند که دو ساعت یا یک ساعت و نیم قبل از اذان، شاگردانشان بلند شوند و خلوت سحری داشته باشند. این سوال پیش می آید که دو ساعت قبل از اذان بیدار شویم چکار بکنیم؟
به هیچ عنوان و هیچ جا و در هیچ مکتبِ دارای آدم های پخته، دستورات انفجاری و ساختار شکنانه نیست. استاد به کسی که سی سال، به طور مدام یک ساعت قبل از اذان بلند شده میگوید حالا یک ساعت کم است و بهتر است دو ساعت قبل از اذان بلند شود. به وزنه برداری که تازه میخواهد وزنه بردارد، نمیگویند ابتدا وزنه ی دویست کیلویی بردارد چرا که کمر او میشکند. افراط برای این فرد، موجب می شود بعد از چند روز دیگر آن کار را نکند.
لزوم استمرار در حرکت
«قَليلٌ يَدُومُ خَيرٌ مِن كَثيرٍ مُنقَطِعٍ»[59] ـ قلیلی که بماند بهتر از کثیری است که منقطع شود ـ دقیقاً بر عکس یک آدم حکیم، ما جلساتمان معمولاً اولش پر رونق و پر فشار و خیلی باطراوت و کثرت است، هم از لحاظ کمیت و هم از لحاظ کیفیت. ولی کمکم، رنگ میبازد. اول کاری را انجام میدهیم کمکم شل میشویم .این نشان می دهد که قطعاً یک جایی را اشتباه حرکت می کنیم. سر خود همینجور حرکت می کنیم و بعد خراب کاری می شود.
شادی و نشاط در عمل نشانه حرکت صحیح
یکی از نشانه های حرکت درست این است که هر چه بگذرد، شادی و نشاط در عمل، و کیفیت و کمیت آن بیشتر شود. هر فردی به هر چه علاقهمند است از دور به آن مینگرد. هر چه نزدیکتر شود، شیفتگی، نگاه عمیقتر ولذت او به آن بیشتر میشود. دقیقاً ارتباط مومنین هم همین طور است. آنها که میگویند دوری و دوستی، یعنی هر دوی ما خصلت کفار را داریم. مومن همانند عطری است که هر چه به او نزدیکتر شویم، جذاب تر و دوست داشتنیتر است، طوری که اصلاً نمیشود او را رها کرد.
عدم جدایی یاران امیر مومنان g از ایشان حتی در لحظات پایان عمر ایشان
وقتی آقا امیر المومنین g در بستر شهادت افتادند، اصحاب دور خانه ی حضرت جمع شدند. امام حسن g فرمودند: پدرم میفرمایند بروید؛ کسی معطل نباشد؛ به کار و زندگی خود برسید. چند نفر از اصحاب که جلوی در نشسته و گریه میکردند، گفتند: کجا برویم؟ مگر پایمان میکشد که جایی برویم؟ امام حسن g دوباره آمده و فرمود: مگر قرار نشد شما تشریف ببرید؟ گفتند: آقا ما نمیتوانیم. حضرت به منزل رفته و پس از بازگشت فرمودند پدرم اجازه ورود دادند. حضرت امیرg به آنان فرمودند: گریه نکنید، من از این جا به لقاء خداوند و دیدار حبیبم رسول خداn می روم. آنها گفتند: ما می دانیم شما به لقاء خداوند میروید اما علت گریه ی زار زار ما جدایی از شماست.
نشانهی حرکت صحیح ومتعادل، عدم خستگی است
یکی از علائم مومن و دین داریِ درست آن است که هر چه به او نزدیک تر میشویم، به مرکز مغناطیسی نزدیکتر شده و شدت علاقه، افزون میگردد. اگر احساس کرد که زده یا خسته شد، معلوم است جاهایی میلنگیده و اشتباه کرده است. در حرکت صحیح و مستقیم و متعادل دینی، هیچ گاه برنامههای ساختارشکنانه، انفجاری، به سرعت و یک شبه راه صد ساله طی کردن، وجود ندارد. اگر کسی حال نماز شب خواندن را دارد اشکالی نیست، اما اگر به طور معمول تا به حال نمازهای صبح را آخر وقت میخوانده، بهتر است برنامهای برای سر وقت خواندن نمازها بریزد. یک شب در هفته هم مثل شب جمعه اگر حالش را داشت، نیم ساعت، یک ربع یا بیست دقیقه، راز و نیازی با خداوند داشته باشد.
توجه به مستحبات در حد توان آدمی
نماز شب و چیزهای دیگری که برای دو سه ساعت قبل از اذان صبح توصیه میکردند را می توان خلاصه کرد. اگر حال ندارد سه رکعت آخر، و اگر حال ندارد یک رکعت آخر را بخواند. اگر رکعت آخر خیلی طول میکشد جوهرهی رکعت آخر که هفتاد استغفار است را به جا آورد. این هفتاد استغفار یعنی در مقابل خداوند از هفتاد لایهی درونی خودش به او پناه ببرد، و بگوید خدایا میخواهم بسوی تو برگردم و به تو برسم. نفسم، حالم، صفات، روحیات و اعمالم مرا از تو دور کرده است. بنابراین من از تو، که بی نهایت قدرت وکمالی میخواهم این ها را تحت پوشش قرار دهی، تا من بتوانم به تو رجوع کرده و باز گردم. برای کسی که هنوز قوت ایمانی ندارد، الزام کردن، خصوصاً برای ابتدای راه غلط است و اگر خود را به زحمت بیندازد بعداً نمیتواند خود را جمع وجور کند. در مستحبات، به میزان حال باید عمل کرد. شاید یک سالک قوی در سجاده اش تازیانه ای گذاشته و گاهی به سرو کلهی خودش هم میزند. این جای خودش را دارد، ولی من هنوز ضعیف هستم. باید به اندازهی توان، بار برداشته تا قوی شوم. هر چه قوی تر شوم بیشتر میتوانم به مستحبات بپردازم. البته این به حد تفریط هم نرسد. مثلاً ده سال است دارم سعی میکنم نماز اول وقت بخوانم. یعنی از آن طرف، تنبلی خود را توجیه نکنم. باید با سعی و همت جدی تلاش کرد.
خلوت، تأمل و خلاقیت، مخصوص شب است
رسول اکرمnمخاطب آیه «قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً» هستند. خداوند به رسول اکرم که روز و شبشان غرق در خداست میفرماید: قُمِ الَّليْلَ چرا که «إِنَّ لَكَ فىِ النَّهارِ سَبْحًا طَوِيلاً»[60] ـ و تو در روز، تلاش مستمر و طولانی خواهی داشت ـ چرا باید شب بلند شوی؟ چون در روز کارهای مختلفی را باید انجام دهی و این، فرصت خلوت وتأمل را میگیرد. ضمن این که افکار و حالاتی که در شب پیدا میشود به دلیل خصوصیت ویژهای که شب دارد، پایدار و خلاقانه است. «إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قِيلاً»[61] ـ مسلّماً نماز و عبادت شبانه، پابرجاتر و با استقامت تر است ـ ناشئه چیزی است که تازه پیدا شده؛ خلاقیت مربوط به شب است؛ لذا میگویند در شب ها تامل کنیم. افکار و حالاتی که در شب پیدا میشود هم استوارتر و هم ماندگارتر است. به عبارت دیگر هر کس که میخواهد در روز درست کار کند، خرج آن در شب است. لذا پیامبرn باید شب بیدار شوند چرا که بار سنگین رسالت بر دوش ایشان است. لذا میفرماید: «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلاً»[62] ـ چرا که ما بزودی سخنی سنگین به تو القاء خواهیم کرد ـ بار سنگین، ظرفیت ویژه میخواهد. این ظرفیت ویژه با قرب خداوند حاصل میشود، و قرب خداوند در حرکتِ شب پیدا میشود. اگر مرحوم امام خمینی رَحِمَه الله، اهل نماز شب نبود، قطعاً خراب کاری زیادی کرده بود. آنها که بار سنگینِ کار فرهنگی را بر دوش دارند اگر خودشان ظرفیت ویژه را نداشته باشند قطعاً خراب کاری میکنند.
لزوم تأدیب نفس قبل از تأدیب دیگران
در نهج البلاغه از حضرت علی g روایت است که: «مَن نَصَبَ نَفسَه لِلنّاسِ إماماً فَلیَبدَأ بِتَعلیمِ نَفسِه قَبلَ تَعلیمِ غَیرِه»[63] ـ آن كس كه خود را رهبر و پيشواى مردم مىسازد، بايد پيش از آموزش ديگران به ادب آموزى خويش بپردازد ـ کسی که میخواهد کاری کند و خودش را در معرض قرار دهد، قبل از این که بخواهد برای دیگران کاری بکند باید خودش را بسازد؛ و گرنه شما که نمی خواهید عمل کنید، من هم که عمل نکرده ام، پس چطور داریم حرف می زنیم؟ برخی از اساتید ما میگفتند: اصلاً چیزی را که خودتان عمل نمیکنید نگویید. چکار دارید که بگویید؟ گاو بندی کنیم که فعلاً حرف هایی را به هم بزنیم، در حالی که هیچ یک نمی خواهیم عمل کنیم. این از اسرار به لیال قسم خوردن است.
پس منظور از فجر، فجر روز دهم است. به شب قسم خورد چرا که حرکت سلوکی، در شب اثر بخش است. و این شب را به فجر رساندن مهم است؛ یعنی تمام کردن کار که به فجر آن برسد. اما این که این فجر، کدام فجر و آن ده شب کدام ده شب است، در هیچ جای قرآن ذکر نشده است. فقط یک جای دیگر قرآن از این ده شب فوق العاده عظیم، دقیقاً با همین سیاق سخن گفته است که اصل اولیه معرفه آوردن بود و نیاورد. همان طور که اصل اولیه در آن ده شب این است که معرفه بیاورد و نیاورده است. معلوم میشود که ده شب فوق العاده عظیم که در آن جا صحبت شده و ده شب فوق العاده که در این جا ذکر شده قاعدتاً یکی باید باشد. اتفاقاً در روایات هم آمده است. هر چند اگر در روایت هم نمیبود با این تطبیق روشن می شد، چون خداوند مبهم سخن نمیگوید. البته تطبیق دیگری هم دارد که در پایان سوره عرض میکنم.
ارتباط لیال عشر و عید قربان
فجر لیال عشر که فجر عید قربان است، اهمیت اساسی دارد. گویی که این ده شب، کامل کنندهی آن سی شب است و برای همین سی را از ده جدا آورده است و اگر این ده شب نباشد آن سی شب ناقص است. پایان آن ده شب، یوم حج اکبر است. روز عید قربان که روز قربانی کردن نفس است، با یک چیز دیگر هم پیوند خورده است. «وَ أَذَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلىَ النَّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِىءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُه »[64] ـ این اعلام آشکار و بلندی است از جانب خداوند و پیامبرش به (عموم) مردم، در روز حج اکبر(عید قربان) که خداوند و پیامبرش از مشرکان بی زارند ـ در سوره ی توبه اعلامیهی برائت از دشمنان خداوند، مطرح گردید که یکی جهاد با نفس که عید قربان بود، و دیگری مبارزه با دشمن خداوند است، که پیوسته به همین روز جهاد با نفس، مطرح گردیده است. در همین روز بود که سورهی برائت اعلام شد و اذان گوي اعلان برائت از مشركين و مبارزه با ظلمت شب و عهده دار اين كار، حضرت اميرالمومنین g بود. مؤذن این اذان، و کسی که در این فضا فجر آفرید، آقا علی بن ابیطالب g بود. تبیین مؤذن الهی بحث مفصلی دارد. آن مقداری که مورد نیاز بحث ماست این است که باید کسی در سطح امیرالمومنین g باشد تا روز عید قربان با عدو خداوند جهاد کند. اذان يعني اعلام آشكار كه به گوش همه برسد. این کلمه از إذن ميآيد؛ يعني به گوش همه رسيد و كسي نمانده که بگويد ما نفهميديم. یعنی روز حج اکبر و عید قربان، روز مبارزه با ظلمت ظالمان هم هست. همه ی اینها جهات مختلفی است که میبینید مجموعه ای منسجم و به هم پیوسته از این قسم ها درست میکند، که جهاد با نفس و جهاد با دشمن خداوند در یک راستا و تکمیل کنندهی هم اند و اگر هر کدام نباشد دیگری ناقص است. کسی میتواند این کار را بکند که قبلاً با خودش جهاد کرده باشد. کسی که جهاد با نفس نکرده قطعاً جهاد با عدو خداوند نمیکند. و کسی که جهاد با عدو خداوند نکند قطعاً جهاد نفس او نقص دارد. و این جهاد با نفس، با آن ده شب ارتباط خاص که از پس سی شبِ قبل بوده، میسر است و کسی که به تمامه این را به انجام برساند این قوت را پیدا میکند که با نفس خود و طاغوت مبارزه کند و مبارزه با طاغوت، نوید دمیدن فجر حقایق است .
پس تعبّد با بي تفاوتی نسبت به طاغوت ها، قابل جمع نيست. منتهي در هم شكستن جبروت جبّاران از كسي ميسّر است كه خلوت خاص با خدا را دارد. به همین خاطر به فجر و ليال عشر و شفع و وتر قسم خورده است.
تفسیر «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْر»
در ادامه می فرماید: «وَالشَّفْعِ وَالْوَتْر» ـ قسم به زوج و فرد ـ مراد خداوند از این که شفع و وتر ذکر کرده و این زوج و فرد چیست؟ احتمالاً منظور این است که خداوند بخواهد در کل هستی به هر زوج و فردی قسم بخورد.[65] اما در بین این زوج و فرد، موارد بارزتر هم داریم. آن چه با سیاق آیات قبل و بعد جور در میآید که در روایت هم بیان شده، قسم به دو نمازی است که بعد از نماز نافلهء شب خوانده میشود؛ نماز شفع و نماز وتر.
اثر شفع و وتر در خودسازی
در نمازهای دهگانه نافله گفته اند هر سوره ای را میخواهید بخوانید، ولی درنماز شفع و وتر سه سورهی توحید، فلق و ناس بهتر است. سورهی فلق، دفع مکروهات و دشمن به صورت ظاهری است و سورهی ناس، دفع دشمن به صورت باطنی است. در سورهی ناس خداوند بسیار مفصل میفرماید پناه ببر. پناه به سه اسم خداوند از یک چیز. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إلَهِ النَّاسِ». ولی در «قُل أعُوذُ بِرَبِّ الفَلَق» یک پناه است از چهار چیز. سورهی توحید هم جامع این دو سوره است. إن شاء الله اشاره می کنیم که شفع و وتر چه اثری در خود سازی و قیام دارد. «زُهّادٌ بِالَّیلِ وَ اُسدٌ بِالنَّهار»[66] ذلت شب در مقابل خداست که عزت روز را میآورد و سر در مقابل هر کسی و ناکسی فرود نمیآورد.
سوگند شیطان به خیرخواهی انسان و فریب او
شیطان برای پدر ما حضرت آدم gقسم خورد كه من میخواهم شما را راهنمایی و خیرخواهی کنم و انسان را به سعادت برسانم. «وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِین»[67] هر دوی آنها را قسم داد كه من جز خیرخواهی چیزی نمیخواهم. آیه نمیفرماید إنّی اَنْصَحُكما ـ من خیر شما را میخواهم ـ وارد نكات دقیق تفسیری نمیشوم. خلاصه اینکه آیه میگوید: کار خاص من فقط این است که خیرخواه شما باشم. طبق اصل اولیه در جملهی عربی باید لكما درآخر آیه میآمد و اینگونه بیان میشد: قَاسَمَهُمَا إِنِّى لَمِنَ النَّاصِحِین لَكُمَا آن دو را قسم داد كه من از خیرخواهان شما دو نفر هستم. امّا شیطان این گونه گفته که خداوند در قرآن نقل کرده است: إِنِّىِ لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِین. لكما مقدم شده است. یعنی اختصاصاً برای شما خیرخواهم. مثلاً خدمتكار اختصاصی رئیس اداره، ممكن است به دیگران هم، خدمتی برساند ولی اختصاصاً در خدمت رئیس است. با چند تأكید عجیب و سوگند به حق و حقیقت با آن شدت و غلظت، كه من فقط خیر و سعادت شما را میخواهم و هیچ چشم داشتی ندارم، آنان را فریب داد. «فَدَلّاهُمَا بِغُرُورٍ»[68]ـ آنها را با فریب (از مقامشان) فرود آورد ـ
اصرار ابلیس بر اغوای بنی آدم
شیطان به خداوند قسم خورد که میخواهم فرزندان حضرت آدم را له كنم. «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِین»[69] ـ ابلیس گفت: پس به عزت تو سوگند که بی تردید همه شان را گمراه خواهم کرد ـ اول جمله به عزت خداوند قسم خورد که خیلی عجیب است. در ادامهی آیه دارد: لَاُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِین باید جمله اینگونه می آمد: قال بعزّتک اُغوِیَهم أجمعین. دو تا تأكید در یك جمله، بوی قسم میدهد. مثل اینکه چند قسم خورده است؛ به عزّت تو قسم كه حتماً و حتماً از آنان دست بر نمیدارم. از راست و چپ و عقب و جلو میآیم و كاری میكنم كه اكثر اینها شاكر نباشند. «وَ لَا تجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِین»[70] ـ و اکثرشان را سپاسگزار نخواهی یافت ـ آنها را رها نکرده و به شرك میاندازم. اگر نتوانم به شرک بیندازم، به كبیره میاندازم. اگر نتوانم، آنها را به صغیره مشغول میکنم. اگر در بیداری نتوانم، در خواب میآیم. ولی هرگز رهایشان نمی سازم و شیطان بسیار با اراده است. استاد حسن زاده میفرمایند :
الهی از همه شرمندهام حتّی از شیطان، چرا که یك قسم خورد اما سرِ قسم خود هست و رها نمیكند. ما قسمهای بسیار خورده ایم كه از این به بعد این كار را نخواهیم كرد و آن قسمها را شكستیم.
شیطان، دشمنی سر سخت و با تجربه
فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِین. آنهم با چنان تحقیری بیان میکند که نشان میدهد شیطان چقدر از دست آدمیزاد عصبانی است كه موجب افت او از آن جایگاهش شده است. البته آدم gباعث سقوط او نشد، بلکه آدم باعث ظهور كفر درونی اش شد. با این تحقیر كه من مانند حیوان، بر اینها سوار میشوم. «لَئِن أخَّرتَنِ إلَی یَومِ القِیامَة لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیتَه إلّا قَلِیلاً»[71] ـ اگر تا روز قیامت مهلتم دهی، قطعاً نسل او را افسار می زنم جز اندکی را ـ تحت الحنك یعنی عمامه را باز کردن و دور گردن انداختن. احتناك یعنی سوار بر آدم شده و افسارش را با تمام وجود در دست میگیرم. از طرفی شیطان تجربهی زیادی دارد. گاهی با ده سال سابقه، به شخصی با پنج سال سابقهی كاری، میگوییم تو كه تجربه نداری؛ من این جا استخوان خرد كردم. شیطان با تكتك انسانها، از حضرت آدم تاکنون، با پزشك، مهندس، فقیه، آیتالله، مفسّر و پیغمبر در همهی بازههای زمانی و موقعیتهای مكانی، سر و كلّه زده است. عاطفه و رحم هم ندارد و در نهایت بی رحمی است. هر بیرحمی در عالم، ترّشح بیرحمی شیطان است. اگر انسانی بیعاطفه، فرزند خود را تکه و پاره کند، این عمل او ناشی از نفس امّارهی خودش و امر شیطان است. او یک دشمن قوی مسلط است كه قبل از آمدن ما به این عالم، فقط چندین هزار سال سجده كرده و در ملكوت حضور داشته و به خاطر لجبازی با این آدم، حاضر به توبه نشده است. او تبعات سجده نكردن را میداند ولی برای انسان سجده نمیکند. از آن طرف شیطان، هزاران انسان و شیطان انسی و جنی دیگر را در دست دارد تا آنها را سراغ انسان بفرستد. پس آنها که میخواهند به سمت خداوند و صلاح و سعادت حركت كنند، هزاران هزار مانع كمرشكن در سر راهشان وجود دارد.
ناآگاهی ما از شر شیطان، دلیل پناه نبردن ما از او به خداوند
اگر کسی شیطان را خوب تصوّر كند، خوابش نمی برد. شما فرض كنید دشمنی دارید كه به خدا قسم خورده در اولّین فرصت، از روی پشت بام سراغ تو میآیم و سرِ تو را میبُرم. آیا شما خواب راحتی خواهید داشت؟ تازه اگر سر ما را ببرد مگر چه اتفاقی می افتد؟ چند لحظه درد است و بعد تمام میشود. بلکه كاش چند سال زندانی كند و شكنجه بدهد؛ بلاخره میمیریم و تمام میشود. حال اگر یكی بگوید من با تو كاری میكنم كه هیچ وقت، رنج این كار تمام نشود[72] و تو جایی بیفتی كه «ثُمَّ لَا یمُوتُ فِیهَا وَ لَا یحْیى»[73] ـ انگاه در آن آتش نه می میرد و نه زنده می ماند ـ و هزار بار بگویی «یا لَیتَنىِ كُنتُ تُرَاباً»[74] ـ کاش خاک بودم ـ این است که قرآن به پیامبرش میفرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاس»[75]. اگر میخواهی قرآن بخوانی از شر شیطان به من پناهنده شو. «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم»[76]. در همهی حالات و آنات، حتّی اگر كنار كعبه ایستادهای، به خداوند پناه ببر و این مختص یك حالت نیست. چون شیطان در تمام حالات و آنات می آید.
نحوه شکل گیری استعاذه
قرآن میفرماید: «وَ إِمَّا ینزَغَنَّكَ مِنَ الشَّیطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیم»[77] ـ و اگر از شیطان وسوسه ای تو را برانگیخت، به خداوند پناه ببر (که) بی شک او شنوای داناست ـ ادبیات روان آیه باید اینگونه میگفت: و اِن یَنزَغَک من الشیطان نزغٌ فاستعذ ـ اگر شیطان تو را وسوسهای كرد، به خدا پناه ببر ـ ولی معنای آیه این طور است كه اگر شیطان، تو را وسوسه كرد، كه حتماً این کار را میكند، به خداوند پناه ببر. «ما» و «نون» تأكید آورده است.[78] آیه میگوید: ارادهی شیطان خدشه بردار نیست. از آن طرف مانع فجر میشود، از این طرف هم مانع كسی كه خواهان ایجاد فجر است میشود؛ یعنی هم مانع درونی و هم مانع بیرونی. این است که انسان وقتی این خطرات را ببیند دائم میگوید كجا فرار كنم؟ پناهگاه امن كجاست و به چه كسی پناهنده شوم؟ استعاذه از این جا شكل میگیرد.
أعوذ بالله لسانی و عملی
اگر انسان، شیطان و طاغوت را درست تصور نكند یك أعوذش، أعوذ بالله نیست چرا كه ترسی ندارد. من از گرگ نمیترسم چون گرگ را نمیشناسم. اگر فكر كنم مار ریسمان است، به كسی پناهنده نشده و از آن فرار نمیكنم. أعوذ بالله کسی درست است كه از دست شیطان، استرس بگیرد و بگوید الله اکبر از این شیطان. وگرنه لقلقه لسان است و این أعوذ بالله لسانی فایدهای ندارد و كاری نمیكند. مثل این كه گرگ گرسنهای دواندوان و با تمام توان به سمت من میآید و میخواهد مرا بدرد. حالِ این فرد، حالِ پناهنده شدن است. أعوذُ از شر این گرگ به خانه؛ یعنی با تمام توان میدود و استرس دارد و این نگرانی او را به حركت میآورد و درب خانه را باز کرده و خود را داخل خانه پرت می کند. اگر جلوی درب خانه بایستد و هزار بار بگوید من به این خانه از شر گرگ پناه میبرم، گرگ او را پاره پاره كرده و أعوذ گفتن او سودی ندارد. در این صورت، یك أعوذت أعوذ بالله نیست.
فردی به دزدی رفت؛ از قضا صاحب خانه بیدار شد و گفت: دزد! دزد! دزد هم فریاد زد: دزد را بگیرید! هر دو، در به در و كو به كو میگفتند: دزد را بگیرید.
طُرفه آن كه دزد بیگانه شده همراه صاحب خانه
أعوذ بالله ما را شیطان هم، همراهی کرده و میگوید: هر چه بیشتر أعوذ بالله را به زبان بیاور؛ همینجا سر جای خود بایست و بگو من از شر گرگ به این دژ پناه میبرم؛ اتفاقاً هرچه بیشتر بگویی بهتر است.
انواع خطرات انسان و رفع خطرات بیرونی با سوره فلق
خطراتی كه انسان با آن مواجهه است سه دسته است؛ دو دسته از بیرون و یکی از درون. خطرات بیرونی، یکی مربوط به ظاهر و یکی مربوط به فکر و روان است. اگر فرد مهاجمی رو در رو به کسی چاقو زده، یا او را اذیت كند و به او تهمت بزند، از خطرات بیرونی و ظاهری و محسوس است. خطر بیرونی اما نامحسوس مثل آن است که برای او افسون یا دعا یا وردی بنویسد كه كارش بسته شود یا به او حسد كند و او را آزار دهد. عهده دار رفع این نوع خطرات، سورهی فلق است. یک پناه بردن به خداوند از شر سه چیز. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ»[79] ـ بگو به پروردگار سپیده دم پناه می برم. از شر آنچه آفرید ـ سه آیهی بعد، تفسیر مِن شّرِ ما خَلَقَ است. «وَ مِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ»[80] ـ و از شر شب تار، وقتی که هجوم آورد ـ مربوط به لطمه های بیرونی است و «وَ مِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فىِ الْعُقَدِ وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»[81] ـ و از شر دمندگان در گره ها، و از شر حسود آنگاه که حسد ورزد ـ مربوط به لطمه های بیرونی نامحسوس است. البته توضیح مفصّل لازم دارد كه به دلیل فرصت محدود از آن صرف نظر میکنم. خطرات این بخش، بیشتر مربوط به امور دنیوی است.
رفع خطرات فکری با سوره ناس
گاهی تهاجم از بیرون است ولی مرتبط با جسم و ظاهر انسان نیست، بلكه به فكر و روان او مربوط است. عهده دار دفع این تهاجم، سوره ی ناس است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إلَهِ النَّاسِ»[82] ـ بگو پناه می برم به پروردگار مردم؛ به فرمانروای مردم؛ به معبود مردم ـ چرا خداوند این سه صفت را آورده است؟ قطعاً خداوند برای پر کردن آیه، این سه بیان را به کار نبرده است. رب ناس و ملك ناس و اله ناس چه تفاوتی با هم دارند؟ مگر سه چیز مختلفند؟ چرا سه صفت را تكرار كرده؟ این مطلب، نکته ی تفسیری دارد.
حدیث عنوان بصری، تفسیر آیات سوره ناس
برای تبیین ردیف شدن این سه صفت پشت سر هم، باید اشاره ای به تفسیر امام صادق gداشته باشیم. ایشان در حدیث معروف به نام عِنوان بصری،[83] این سوره را تفسیر کردند. وقتی عنوان بصری از حضرت، دستورالعمل سلوكی می خواهد، این حدیث را می فرمایند. مرحوم قاضی می فرمودند كسی که میخواهد شاگرد من باشد، به شرطی شاگرد من باشد كه حدیث عنوان بصری را بخواند و عمل كند. برخی اساتید ما هم توصیه می كردند این حدیث را در جیب خود داشته باشید وهفته ای دو سه بار بخوانید و مطالب را عمل نمایید. حدیث عجیب و عمیق و دقیقی است . همهی احادیث و آیات قرآن عمیق اند امّا مثلاً در بین آنها سیدالآیات، آیة الکرسی است. بعضی آیات جایگاه خاصی دارد و نکتهی آن این است که موقعیت باطنیتری را تشریح میكند. ظاهر احادیث و آیات و روایات برای افراد ظاهری، و عمق آنها برای افراد عمیق، پیام دارد . در آیه ی «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتهَى»[84] ـ پایان امور به سوی پروردگار توست ـ استاد ما، سه كلمه ی أَنَّ، الی، ربّك را حدود ده جلسه توضیح دادند. قرآن نكته و حرف دارد.
شاخصههای بنده از نظر امام صادق g
امام صادق g هنگامی كه میخواهند دستورالعمل بدهند می فرمایند: تو زمانی به عبودیت می رسی که این موارد را عمل کنی و شاخصه ی بنده این است كه :
1. «أنْ لا یَرَی العَبدُ فِیما خَوَّلَهُ اللهُ مِلكاً» ـ خودش را در چیزهایی كه خداوند در اختیار او قرار داده، مالك نبیند ـ خود را مالك چیزی نبیند و این را حس کند. ما به زبان می گوییم هرچه داریم مال خداوند است، اما اگر موقعیتی برای انفاق جدّی پیش آید، انفاق نمیكنیم. یک کسی مثل تحویلدار بانك، خودش را مالك نمیداند؛ لذا راحت پول را میدهد؛ با خالی شدن صندوق، غصهای ندارد و با زیاد شدن پولها، شاد نمیگردد؛ چرا كه خودش را مالك نمیداند. اگر كسی نسبت به اموالش، چنین حسّی پیدا كرد، به این حال رسیده، و این حال مشكلی است كه ان شاء الله خداوند ما را به این حال برساند.
2. «اَنْ لا یَرَی العَبْدُ لِنَفسِه تَدبِیراً» ـ خودش برای خودش برنامه ریزی نكند ـ و بداند که من نوكر کس دیگری هستم و او باید به من بگوید چه بخر؟ چه كار بكن؟ كجا برو؟ خودش تدبیر نكند. از آن طرف گفتهاند برنامهریزی كنید و از این طرف حضرت می فرمایند شاخصهی بنده آن است كه تدبیر نمیكند. جمع این دو به این است كه در مقابل خداوند و برنامهریز اصلی، از خودش برنامه نمیدهد. او برنامهی خداوند را استخراج كرده و مو به مو فقط مجری است .
فكر من و رأی من، در مذهب رندی نیست كفر است در این مذهب ، خودبینی و خودرأیی
سرّ رانده شدن شیطان، ایستادن در مقابل خداوند
شیطان فقط یك گناه كرد اما چرا به طور ابدی رانده شد؟ او فقط بر آدم gسجده نكرد و حرف خداوند را اطاعت ننمود، در حالی که انسان هایی داریم که بر خود خداوند هم سجده نمیكنند، ولی برای همیشه رانده نشدند. سرّ رانده شدن شیطان، گناه كبیرهی او نبود بلکه این بود كه میگفت: تو رأی داری من هم رأی دارم . نظر تو این است که باید بر این موجودِ برتر سجده كرد، من می گویم نه تنها او برتر نیست بلکه من برترم و آدم باید بر من سجده كند. حرف شیطان این بود. وقتی خداوند به ملائك فرمود بر آدم سجده كنید «فَسَجَدُوا إلّا إبلِیسَ»[85]، ـ پس همه سجده کردند جز ابلیس ـ «قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنىِ مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِین»[86] ـ فرمود: چه چیز تو را از سجده کردن بازداشت وقتی که به تو امر کردم؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدی و او را از گل ـ فرض كنید كسی به من بگوید باید از این آقا اطاعت كنی. اگر من احساس عدم اطاعت داشته باشم، میگویم: این که از من بالاتر نیست. اگر احساس كنم که این باید از من اطاعت کند میگویم من از او بالاترم. شیطان در جواب خداوند كه فرمود به آدم سجده كن، باید میگفت: إنّه لیسَ بخیرٍ منّی ـ او از من بهتر نیست ـ به چه حساب من سجده كنم؟ اما او این جمله را بیان نکرده، بلکه میگوید: من بهترم پس او باید بر من سجده كند. سّر آن، در مقابل خداوند ایستادن بود. تو یك نظر داری و من هم یك نظر دارم.
3. «و جُملةُ اشتغاله فیما امرالله به و نهاه عنه» وقت او صرف وظیفهاش باشد. آیا در حد یک کارمند، خود را كارمند خداوند دانستهایم؟ من وقتی خود را كارمند جایی بدانم و پیشنهاد شود جایی برای تفریح برویم، میگویم وقت من در اختیار مسؤولم است. زمانی عبد به عبودیت رسیده كه این حسّ را داشته باشد كه وقت او مشغول فرمایشات اوست، كه چه گفته؟ چه باید بكنم و چه نباید انجام دهم؟
نتیجهی عدم حس مالکیت، عدم تدبیر و عدم برنامهریزی انسان
اگر بنده خودش را مالك نبیند، انفاق برای او آسان میگردد. اگر برای خودش تدبیر نكند، كلّ مصیبتهای ظاهری و باطنی دنیا و مسائل مختلف زندگی، او را نمی لرزاند و میگوید کسی دیگر برنامهریزی كرده است و او برنامهریزی اش درست و حسابی است.
پیر ما گفت، خطا بر قلم صُنع نرفت آفرین بر نظر پاك خطاپوشش باد
این طور نبود که خطایی بود و او پوشاند. نظر پاك خطاپوش، یعنی نظر پاكی كه وقتی دیگران توّهم میكنند خطایی هست، او می گوید خطا نیست و شما اشتباه كردید. و وقتی مشغول امر و نهی خدایی باشد، هانَ علیه النفّس.
نتیجه ی این سه، این است كه «هانَ علیه النَّفسُ والشَّیطانُ و الدُّنیا»، نفس او، شیطان و وسوسه هایش، و دنیا و نظر مردم در موردش ، در نزد او سبک و حقیر شده و به راحتی میتواند از پس آن ها برآید.
جلوههای عبودیت
مالك ندیدن خود؛ برنامهریزی نكردن؛ مشغول بودن به امر و نهی؛ این سه جلوه عبودیت، تجّلی سه جلوهی ربوبیت خداوند است. تدبیر، از آن خداوند است قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. خداوند، مالك است مَلِكِ النَّاسِ. او مالك مدبّر است و او امر میكند؛ از او امر آید و از ما طاعت إلَهِ النَّاسِ.
نتیجهی عبودیت
ذکر نام جان پرور حسین ، جان مرده را زنده می کند حال گر کند بنده بنـدگی ،کار آفریننـده میکنـد
«العُبُودیّةُ جَوهَرةٌ کُنهُها الرُّبُوبِیّة»[87] عبودیت محض، جوهره ای دارد که باطن آن ربوبیت است. بسم الله عبد، به منزله کُن خداوند است. «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون»[88] ـ فرمان او هرگاه چیزی را اراده کند، تنها این است که به آن بگوید: باش، پس می شود ـ اراده کردن همان و ایجاد همان. اگر عبدی عبد محض شود، بسم الله او به منزله ی کُن الهی خواهد بود و بسم الله، او را به مشیت و اراده خداوند متصل میکند .
پناه بردن به نام رب و نام مالک خدا
اگر انسان به اسم ربوبیت و مالكیت خداوند پناه برد یعنی دیگر من مالك نیستم و مالك مطلق، برنامه ریز مطلق و آمر و ناهی مطلق اوست. پس من مملوك مطلق، مربوب مطلق و مجری مطلق هستم. اگر اینگونه شد، نتیجهی آخر به دست میآید؛ هانَ علیه النفس و الشیطان و الدّنیا؛ و این نتیجه به «مِنَ الجِنَّةِ وَ النّاس»[89] بر میگردد. پس أعوذ برّب الناس یعنی من دیگر برای خودم برنامه ریزی نكنم؛ ملِكِ الناس یعنی خودم را مالك ندانم. اگر اینگونه شد از جن و انس در امانم.
دنیا هم امر مستقّلی نیست و این كه حضرت فرمودند دنیا برای چنین شخصی راحت میشود ، منظور این است که دنیا برای كسی مشكل است كه از شرّ نفس و وسوسه ها در امان نباشد. خود دنیا فی نفسه كاری نمیكند. آن جنّ و ناس اگر دست از سر آدم بردارند، نفس آرام گرفته و دنیا در نظر او، ثقل و استحكام خود را از دست میدهد. لذا وقتی دید دشمنی جدّی دارد لازم است با تمام توان، فرار كند. دشمنی كه یک پایگاهی درونی هم، در درون خودش دارد مثل نفس امّاره، تزیینات، تسویلات، تسویفات[90]، و راحت طلبی های نفس. جامع دو سورهی ناس و فلق، سوره ی توحید است. خلاصه اینکه پناهنده شدن، در این سه سوره است و در نماز شفع و وتر به این ها تأكید شده است. جهاد با نفس از درون، و جهاد با دشمن خدا از بیرون.
عدم اجبار در امر دین
در آیهی بعد از آیة الکرسی هم، به این معنا اشاره شده است.[91] «لَا إِكْرَاهَ فىِ الدِّينِ»[92] ـ به هیچ عنوان اجباری در امر دین نیست ـ چرا که «قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىّ» ـ درست و غلط روشن شده و جایی برای اجبار نیست ـ نوعاً اجبار و زورگویی زمانی شکل می گیرد که دست طرف از منطق خالی باشد. یعنی نمی تواند برای طرف مقابل، مطلب را به طور منطقی جا بیندازد، لذا میگوید باید اجباراً این کار را انجام دهی. اگر برای نوع افراد، تبیین صحیحی از رشد و غیّ شکل بگیرد، عمل میکنند و متدین میشوند.
به بیان دیگر دینداری و پذیرش ایمان از سنخ امور قلبی است. و در امور قلبی عشق لازم است. قلب را که نمی شود اجبار کرد. «لا اکراه فی الدین» یک معنایش این است. با اجبار نمی توان کسی را عاشق چیزی کرد.
پذیرش دین اسلام، نتیجه تلاش پیامبر n
شاهد بر این مطلب اینکه پیامبر اکرم n در زمانی کمتر از ده سال که از انعقاد اسلام به عنوان یک حکومت رسمی در مدینه میگذشت، بیش از هشتاد جنگ داشتند. گاهی اوقات سه روز در مدینه بودند و دوباره به جنگ میرفتند. از یک طرف کفار قریش، از طرف دیگر یهود بنی قینقاع و بنی قریظه و بنی نضیر، از آن طرف منافقین داخلی و از طرف دیگر قبایل بادیه نشین، اجازه ندادند پیامبر n یک روز آسوده باشند، و این نهال نوپا دائماً تلاطم داشت. با تمام این توصیفات، پیامبرn در مدت کوتاهی که هنوز ترشّحات روح نبوی در بین مسلمین باقی مانده بود، ثلث معمور کرهی زمین را فتح کردند. با آمدن اسلام، مردم با دل وجان پذیرفتند..
حکومت ایران و روم از ابرقدرتهای زمان آن روز
ما به کسی که در زمان خلیفه دوم، ایران را فتح کرد کاری نداریم. غرض اصلی بعضی افراد، مخالفت با دین اسلام است اما در ظاهر شعارشان ایران است. میگویند عربها به ایران آمدند تا ... سوال من از شما این است که ایران در زمان پیامبراکرم n چه نوع قدرتی داشت؟ در آن زمان، ایران ابر قدرتی بی نظیر بود. جهان در زمان پیامبر، دو قطب و دو ابر قدرت ویژه داشت و دیگر حکومتها ناچیز و سرسپرده بودند. قطب ایران، روم را کاملاً، شکست داد. «غُلِبَتِ الرُّومُ ـ فىِ أَدْنىَ الْأَرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُون»[93] ـ رومیان مغلوب شدند. در نزدیک ترین (نقطه ی) این سرزمین، ولی آنها پس از شکستشان، بزودی پیروز خواهند شد ـ برخی قسمت های تاریخ بسیار اعجاب انگیز است. فرض کنید آمریکا و روسیه با هم بجنگند و روسیه چنان آمریکا را شکست دهد که حکومت آن از هم بپاشد. حکومت روم از هم پاشیده و سپاهش مضمحل شد و ایران، قسمت های اساسی روم را گرفت. حکومت روم آن چنان از هم پاشید که هرقل یا هراکلیتوس ـ پادشاه روم ـ فرار کرد وخواست گنج های مملکتی را به آفریقا ببرد و آنجا با هزینه هایی که می کند، افرادی را برای جنگ با ایرانیان جمع کند. باد مخالف وزید وکشتی های حامل جواهرات، به سمت سواحلی که دست ایران بود آمد. گنج های باد آورده همین هاست .
علاوه بر این که حکومت روم از هم پاشید، هرقل هم دست خالی به آفریقا رفت. اما بعد از هفت تا نه سال ،ایران را شکست داد ولی به هر حال در آن زمان همین دو قطب بودند. حال فرض کنید افغانستان که تازه حکومت اولیه پیدا کرده، به جنگ آمریکا رفته و آن را شکست بدهد. البته این مثال ناقص است. آیا ممکن است اعراب تازه حکومت یافتهای که درگیر جنگ های داخلی بوده و تعدادشان هم زیاد نبوده و منافقین را هم در بین خود داشتند، ابر قدرتی را شکست بدهند؟ چه طور چنین چیزی ممکن است؟
علت شکست ایران از اعراب، نارضایتی مردم از حکومت
چه زمانی می شود که گروه قلیل و کم بتواند ابر قدرتی را شکست دهند؟ وقتی مردم پشت حکومتی را خالی کنند. در برخی از استان های ایران حتی یک نفر هم کشته نشد. مردم به ستوه آمده بودند.. تودهی مردم آن زمان ایران، چنین حالتی داشتند که وقتی پیام اسلام را شنیدند، به جانشان نشست و گفتند عجب پیامی و آن را پذیرفتند. البته سپاهی که به ایران حمله کرد سپاه اسلام نبود. صرفاً ترشحاتی از اسلام داشت. اسلام اصیل یعنی پیامبر و امیرالمومنین علیهما السلام. کسی که اسلام را غصب کرده تمام اسلام نیست و اشتباهاتی دارد ولی همان یک مقدار ترشح از پیام پیامبرn و آیات قرآن که در فضای جامعه مانده بود، قلب ها را فتح کرد. این بحث مفصل و جالبی دارد. کیفیت مسلمان و شیعه شدن ایرانیان را آقای رسول جعفریان در کتابشان بیان کرده اند. کسانی که می خواهند مراجعه کنند.
علت عدم پذیرش حقایق برای عدهای،عقلانی طرح نکردن است
«لَا إِكْرَاهَ فىِ الدِّينِ» یعنی اکراه نیست، چون هر انسانی با مقداری عقل میفهمد که اگر چیزی منطقی و به سود او باشد، در صورت عدم پذیرش ضرر میکند.
مثلاً اگر بتوان بحث حجاب را برای مخالف صددرصد، به این شکل جا انداخت که :
1. حجاب، منطقی و عقلانی است.
2. مراعات این مساله به سود اوست و در صورت عدم مراعات، ضرر میکند. هر انسانی با عقل حداقلی، برایش جا بیفتد که این مساله اولاً معقول بوده و نامعقول نیست ثانیاً به نفع اوست و اگر مراعات نکند برای او آسیب دارد، پیگیری میکند و دنبال مسأله میافتد. برای همین میگوییم لَا إِكْرَاهَ فىِ الدِّينِ، چون که قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیّ.
شروط چنگ زدن به ریسمان الهی
«فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى»[94] ـ پس هر که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، یقیناً به محکم ترین دستاویز دست انداخته است ـ خیلی عجیب است که کفر به طاغوت را مقدم بر ایمان قرار داده و نفرمود فمن یومن بالله و یکفر بالطاغوت. بعضی از جاها در قرآن داریم: «أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ»[95] ـ خدا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید ـ ولی این جا شرط رهایی و نجات را فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى که چنگ زدن به ریسمان محکم است با دو شرط محقق میداند:
اولین شرط ـ مقدم بر ایمان ـ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّغُوتِ است. کسی که به طاغوت کفر نورزد، صرفاً مدعی ایمان و دروغگو است و اهل نجات هم نیست. یکی از نشانه های نفاق این است که با همه، صُلحِ کل هستند و می خواهند دل همه را به دست آوردند.
شناخت طاغوت، مقدم بر کفر به طاغوت است
کفر به طاغوت، فرع شناخت طاغوت است. در فَمَن یَکفُر بِالطّاغُوتِ وَ یُؤمِن بِالله دو نکته است. ایمان واقعی ندارد کسی که میگوید باطل و طاغوت را نمیشناسم و به آن کفر میورزم. وقتی طاغوت را نمیشناسم، نمیتوانم از او بیزاری بجویم. اگر کسی حق را بشناسد اما باطل را نشناسد، اهل نجات نیست. يَكْفُرْ بِالطَّغُوتِ یعنی در ابتدا طاغوت را خوب بشناسید. اما صرف این که بدانم اینها طاغوتند کفایت نمیکند، بلکه باید موضع عملی هم بگیرد و ایمان هم داشته باشد. اینجاست که فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى این آیه جمع کننده شفع و وتر بود. این دو کلمه نکات دیگری هم دارد که در جای خودش باید بیان شود.
علت سوگند خوردن
«وَالَّلیلِ إذا یَسرِ»؛ این نفس مطمئنه باعث رفتن شب میشود. چرا چهار یا پنج قسم را بدون جواب ذکر کرده است؟ قسم به فجر و لیال عشر و قسم به شفع و وتر و قسم به شب؛ اما ابداً جواب قسم ذکر نشده است. چون در بحث سوره تین به تفصیل به این موضوع پرداخته شده، اشاره مختصری به جواب می کنم.
وقتی انسان قسم میخورد که دستش از مدرک خالی است. شما زمانی در دادگاه قسم می خورید که مدرک ندارید. اگر سند در دست شما باشد نیازی به قسم نیست.این میکروفن به دلیل شمارۀ روی بدنه و سند، مال من است .اگر دو نفر ادعا کنند و مدرک هم نداشته باشند قسم میخورند. آیا خداوند مثل ما به خاطر اینکه دستش خالی است سوگند می خورد؟ گفتیم قسم های خداوند به خودِ دلیل است .مثل اینکه کسی بگوید به این سند قسم که این خانه مال من است. علتش جالب است. مثلاً در سوره تین و زیتون گفته شد «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هَذَا الْبَلَدِ الْأَمِين»[96] ـ سوگند به انجیر و زیتون، و به طور سینا، و به این شهر أمن (مکه) ـ قسم به وحی، یعنی اتصال انسان به ملکوت و قسم به جایگاه های وحی . قسم به اتصال مُلک و ملکوت، که انسان می تواند با ملکوت مرتبط شود که «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنسَانَ فىِ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»[97] ـ که براستی ما انسان را به نیکوترین ساختار آفریدیم ـ انسان این قدرت را دارد که در بهترین موقعیت وجودی و جایی که مَلَک نرسد، قرار گیرد. قسم به هذا البلد الامین و تو که به جایگاه فراتر از جبرئیل رسیدی که انسان در احسن تقویمی است که برتر از ملائک است. به خود دلیل قسم میخورد و میگوید به پیامبر نگاه کن. به این انسانی که از مُلک گذشت و به بالاترین مرحله ی ملکوت و قلهای که فقط پلهای تا به خداوند مانده، رسیده است. «فَكانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنى»، ببین که انسان میتواند به اینجا برسد. گاهی انسان قسم میخورد که میتواند دویست کیلو را بلند کند، اما یک وقت در صحنه ی وزنه برداری، یک وزنه بردار را نشان میدهند و میگویند به این وزنه برداری قسم، که انسان میتواند این وزنه را بردارد. یا مثلاً این فرد را ببین چقدر عالِم است و انسان میتواند به این مقام برسد.
علل حذف جواب قسم
1. حواله دادن شدت قضیه به اذهان. یعنی هر چه فکر کنی، هست. این برای کسانی است که احتمال داده اند جواب قسم محذوف، لَاُعَذِّبَنَّ باشد که این دلیل، در اکثر تفاسیر آمده است. قسم به فجر و شفع و وتر و لیال عشر که من جبّاران را عذاب می کنم؛ و مفسرین این دلیل را به قرینه این آیه ذکر کرده اند: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ الَّتىِ لَمْ يُخلَقْ مِثْلُهَا فىِ الْبِلاد وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُواْ الصَّخْرَ بِالْوَادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَادِ». آیا ندیدی خداوند با عاد و ثمود و فرعون چه کرد؟
اما به نظر میرسد با این توضیح که قرآن به خود دلیل قسم میخورد، از این صریحتر، این است که محذوف باید روشن شدن حقیت، تابنده شدن فروغ حق و توحید باشد. قسم به فجر، که فجر دمیدنی است. قسم به شب، هنگامی که می رود، که شب رفتنی است. شاهد آن است که میگوید: ندیدی با شب ظلمانیِ فرعون و ثمود و عاد چه کردیم؟ مگر همهی اینها شب نبودند و نرفتند؟ مگر صولت همه این جبّاران درهم شکسته نشد؟ مگر گردن گردنکشان خورد نشد؟مگر شمس دین موسوی ندمید؟ مگر حقِ حقمحورانِ قوم عاد و ثمود، روشن نشد و این باطل از صحنه تاریخ محو نگردید؟
2. دلیل دیگر حذف شدن، وضوح قضیه است. میگوید آنقدر واضح است که نیازی به ذکر من نیست.
قسم به فجر، قسم به شفع و وتر، قسم به لیل إذا یسر؛ که چی؟ خب روشن است دیگر؛ که شب نمیماند و این هستی باید به نور پروردگارش روشن گردد و ظلمت مقطعی است .
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند دیدهام از روزن دیوار زندان شما
آیه ی بعد احتمال دوم را تقویت میکند که «هَلْ فىِ ذَلِكَ قَسَمٌ لِذِى حِجْرٍ» مگر برای کسی که مقداری عقل داشته باشد این ها قسم نیست؟ این سوگندها برای کسی که عقل منیع داشته باشد، خیلی روشن است. حِجر، عقل، نُهی و لُبّ با وجود تفاوت هایی که در معنا دارند همگی اصطلاحات مربوط به عقل است
دست خداوند از آستین عبادش درمی آید
سخن از زدودن تاریکی، رفتن شب، طلوع حقیقت و روشن شدن واقعیت بود. این نفس مطمئنه که قربانی شده و عروج یافته و از دنیا خروج مییابد و این فجر، که پایان ظلمت شب جبّاران است چگونه محقق می شود؟ این روشن شدن واقعیت چگونه صورت میگیرد؟ آیا ظالمان همین طور سرنگون شده و مثلاً خداوند گوش آنان را می گیرد و فرعون را با یك مریضی میکشد؟ پایان ظلمت چگونه است؟ امام صادق g فرمودند: «أبَی اللّهُ أن یُجرِیَ الأشیاءَ إلّا بِأسبابٍ»[98] ـ خداوند ابا دارد که کارها را جز به اسباب آن روان گرداند ـ باید محملی برای انجام کارها چه مثبت چه منفی، وجود داشته باشد. خداوند کارها را گترهای و بی حساب و کتاب انجام نمیدهد. اگر بنا است قومی نجات پیدا کنند، باید خودشان حرکت کنند. اگر بنا است که هلاک شوند خودشان باید زمینه هایش را فراهم میکنند. اگر قومی حرکت نکنند سر ولی خدا جدا میشود، زیر سم ستوران هم میرود، آب هم از آب تکان نمیخورد.
دست خداوند از آستین عبادش درمی آید و غیر از اقوامی كه همگی انحراف داشتند، بقیه اقوامی را كه هم خوب و هم بد داشتند، با خوبان از بین میبرد. «قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیدِیكُم»[99] ـ با آنها پیکار کنید، که خداوند آنان را به دست شما مجازات می کند ـ در این گونه موارد هیچ گاه خداوند مستقیم كاری انجام نمیدهد، حتّی اگر كعبه را خراب كنند. كما این كه كعبه را هم خراب كردند و خداوند هیچ عكس العملی نشان نداد. خدایی که وقتی ابرهه، عزم خراب كردن كعبه را داشت و حركت كرد، نگذاشت به حریمِ حرم رسیده و وارد حرم شود، اما مسلمین دو یا سه بار كعبه را خراب كردند و منجنیق بستند و دیوار كعبه را آتش زده و سقف آن را فرو ریختند و آب از آب تكان نخورد. قرار نیست خداوند مدام معجزه کند. البته اینکه امام را تکه تکه کرئنئ و خداوند هیچ اقدامی نکرد، این خیلی نکته دارد. ولیّ خدا ابا عبدالله gکه کمتر از خشت خانه خدا نیست. کعبه سنگ است و امام روح کعبه است. این نکات را باید تامل کرد.
روشن شدن حقيقت و نمايان شدن نور و رفتن ظلمت ، به سبب ميسّر میگردد و آن سبب افرادي هستند كه موجب اين كار میشوند. اگر بناست شمس حقيقت، روشن شده و ظلمتِ افرادِ تاريك كنندهي فضاي هستي برطرف گردیده و گردن گردنكشان شكسته شده و صولت جبّاران درهم بريزد، این نيازمند افرادي است كه در جبههي فجر، اين عمل را برعهده بگيرند. پس قسم به فجر و روشنايي و بُروز حقيقت و در هم شكستن ظلمت، قسم به كسي است كه فجر ايجاد ميكند. ايجاد فجر مهّم است.
کمک خداوند از روی حساب است
اگر ما بگوییم تنها قوم شیعه هستیم و چقدر خوبیم، حالا استراحت کنیم، درست نیست. «إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُم»[100] ـ اگر (آیین) خدا را یاری کنید، شما را یاری می کند ـ اندلس کشوری اسلامی بود که از دست رفت. در همین کشورمان وقتی صفویه به عنوان اولین حکومت شیعه سر کار آمدند، افغانستان ایالتی مانند زاهدان و استانی از استان های ایران بود. سران حکومت از مردم خراج زیادی میخواستند و اشرف افغان که استاندار آنجا بود گفت زیاد است و توان پرداخت نداریم. ولی آنها را مجبور کردند تا خراج بدهند. آن ها هم به خاطر فشار وارد شده، بر علیه حکومت مرکزی قیام کردند. مثل این که ارومیه بخواهد علیه حکومت مرکزی ایران قیام کند. گفتند اشرف افغان میخواهد حمله کند. شاه گفت اشرف افغان غلط کرده، مگر میتواند قیام کند؟ مگر در مملکت امیرالمومنین g یک سنّی می تواند تعرض کند؟ پس علی g کجاست؟ گفتند اشرف افغان رسید به مورچه خورت. گفت: نه، دست علیg هست. گفتند رسید به پشت دروازه اصفهان. اما شاه استخاره گرفت، بد آمد. خوب هم می آمد دیگر نمی توانستند کاری بکنند. هر چه اشرف افغان نزدیک تر میشد اینها بی توجه تر میشدند تا این که پس از غلبهی اشرف افغان مجبور شد تاجش را بر سر اشرف افغان گذاشته و دختر خود را به تزویج او در آورد و مملکت را دو دستی به او بدهد. بنا نیست دست خداوند از آستین غیب در آید. «أبَی اللّهُ أن یُجرِیَ الأشیاءَ إلّا بِأسبابٍ» عالم، عالم حساب و کتاب است. بله، خداوند هم کمک میکند ولی کمک کردن او نیز از روی حساب و کتاب است.
جهاد با عدو خداوند ادامهی جهاد با نفس است
صحبت از رفتن شب و طلوع خورشید حقیقت بود. این امر با افرادی که حق را روشن کنند و با ظلمت شب بجنگند و قیام کنند، محقق میشود. در آیاتی که از فرعون ذکر میشود، فرعون بدون اسباب از بین نمیرود. باید موسی و قوم بنی اسرائیلی باشد و در مقابل فرعون قیامی صورت بگیرد. این قیام توسط کسانی است که در درونشان جهاد با نفس کرده باشند. اصلاً جهاد با عدو خداوند، ادامهی جهاد با نفس است. جهاد با نفسی که پشت سر آن، جهاد با دشمن خداوند نباشد جهاد با نفس نبوده و نقص دارد. لذا میفرماید به شب قسم خوردم و در شب، ارتباط خاص با من خیلی مهم است.
اعطای عطایای خاص به اولیاء خدا، آمادگی خاص لازم دارد
خداوند در سورهی صافات، آیاتی را در مورد قربانی کردن حضرت ابراهیم g بیان کردند و عید قربان، از این جا تسمیه گرفته است. هر دستوری برای اولیاء خدا، بعد از یک دوره معنویت ویژه است. حضرت ابراهیم g هم چهل روز با خداوند خلوت کرد که به این جا رسید. هنگامی که قرار است به رسول خدا n عطیه ای به نام حضرت فاطمه زهرا B عطا شود ـ کوثری که خداوند بخاطرش بر پیامبر منت گذاشته است ـ باید چهل شب خلوت خاص داشته باشند. پیامبری که همیشه با خداوند خلوت کرده است. «لِي مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»[101] ـ من با خداوند حالاتی دارم که هیچ ملک مقربی و هیچ پیامبر مرسلی و هیچ بنده ی مؤمنی که خداوند قلبش را برای ایمان امتحان کرده باشد، توان رسیدن به آن حالات را ندارد. به چنین پیامبری میخواهند عطیه بدهند، باید یک اربعین خلوت داشته باشد. قبل از هر عطیه و امتحان و حرکت ویژهای، آمادگیهای خاص لازم است. چون پیامبرn هم دائم در حال توسعهی وجودی هستند و میفرمایند: «قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً»[102] نمیگوید: ربِّ زِد عِلمی» خدایا علم مرا زیاد کن[103]. بلکه میگوید: رَبِّ زِدنی مرا زیاد کن، توسعه بده و وسیع کن؛ و این از طریق علوم شهودی بدست میآید، چرا که هر درجه از شهود، توسعهی وجودی میدهد.
امتحان خاص حضرت ابراهیم g برای عطیه خاص
این جاست که بحث تسلیم حضرت ابراهیم و اسماعیلC مطرح میشود. «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ»[104] وقتی به کمال جسمی رسید و می توانست پا به پای پدر بیاید «قَالَ يَابُنىََّّ إِنّىِ أَرَى فىِ الْمَنَامِ أَنّىِ أَذْبَحُكَ» با کمال محبت گفت: پسر عزیزم من در خواب می بینم که دارم تو را ذبح می کنم «فَانظُرْ مَاذَا تَرَى». این آیات نکات زیادی مثل ادب بین پدر و پسر، و ادب پسر و پدر با خداوند دارد که حداقل 3-4 جلسه بحث میخواهد. میگو ید: ببین نظر تو چیست و خوب دقت کن. «قَالَ يَأَبَتِ» گفت: ای پدر عزیزم .هم پدر با خطاب تحبیب وتأنیس ذکر کرد، که انس خودش را به فرزندش رساند و هم در خطاب پسر این گونه است. اگر بخواهیم از این حالت فیلمی درست کنیم، یعنی پدر و پسر روبروی هم نشسته اند و اشک محبت در چشم های آنان می درخشد، به هم نگاه کرده و صحبت می کنند. «افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ» در مقابل این که میگوید من تو را ذبح میکنم، باید بگوید ذبح کن. اما این فرزندِ با معرفت که بار سنگین عاطفی به پدر دارد نمیگوید: پدرم سر مرا ببر؛ میگوید تو مأموریت خود را انجام بده؛ تا بار روانی این مأموریت را از دوش پدر بردارد. «سَتَجِدُنىِ إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابرِينَ» مرا از صابرین خواهی یافت. یعنی الان که من در مقابل این پیشنهاد صبر کردم؛ بزودی در زیر تیغ هم إن شاء الله دست و پا نخواهم زد که عاطفهی تو جریحه دار شود.
تصویر قرآن از صحنه ذبح اسماعیل g
«فَلَمَّا أَسْلَمَا» و هنگامی که هر دو تسلیم محض امر خدا شدند «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» و او را با صورت به خاک انداخت[105] «وَ نَادَيْنَاه»ما او را ندا دادیم «أَن يَا إبْرَاهِيمُ» که ای ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَا» قطعاً و صددرصد و کاملاً رؤیایت را به صدق نشاندی «إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ»
این جا نکتهای لطیف دارد. این جمله جملهی شرطی است؛ میگوید هنگامی که هر دو تسلیم شدند و او را به خاک انداخت؛ جمله تمام نشده و ما منتظر چیز دیگری هستیم. مثلاً وقتی فلانی این کار را کرد، قلوب انسانها جریحه دار شد. جواب این لَمّا در قرآن ذکر نشده است. چقدر قرآن لطیف است! «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» وقتی هر دو تسلیم شدند و او را به خاک انداخت و ما ندایش کردیم که «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نجْزِى الْمُحْسِنِينَ»؛ جزای شرط کجاست؟
عظمت حادثه ی ذبح، قابل توصیف و ادراک نیست
میگوید آن قدر این حادثه عمیق و شدید و عظیم است که قابل بیان نیست و تو نمی دانی بین این پدر و پسر چه ها گذشت؟ هنگامی که او را به خاک انداخت نمیدانی چه شد!! ملک و ملکوت به لرزه افتاد. آن صحنه را نمیتوان توصیف کرد. لذا از توصیف این صحنه رد شده است. نه آن صحنه قابل بیان با الفاظ است و نه کسی می تواند آن حال را درک کند.
«وَ نَادَيْنَاهُ» هنگامی که این حادثه بین پدر و پسر با این سطح از عاطفه گذشت ما ندا دادیم ای ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ». امتحان بسیار روشنِ عجیبی است.
نظر مفسرین در مورد ذبح عظیم
وسط این جریان میفرماید: «وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيم» و ما به جای فرزند، او را به ذبحی عظیم فدیه دادیم. مفسرین گفتهاند ذبح عظیم، گوسفند است، در حالی که در این صحنه اصلاً معنا پیدا نمی کند که گوسفند ذبح عظیم باشد. خدای عظیم برای یک گوسفند، صفت عظیم نمیآورد. گویی این ذبح، عظیمتر از حضرت اسماعیل gاست. اگر منظور ذبح گوسفند باشد، نیازی به ذکر این صفت نیست.
وقتی خورشید میخواهد طلوع کند، ستاره ها در آسمان وجود دارند. ستاره هایی که در شب میدرخشند، روز هم میدرخشند. اما این قدر عظمت و سیطرهی خورشید بر همهی اینها گستردگی دارد که ستاره در آن جا محو است. در این صحنهی غیر قابل توصیف از نظر خداوند، آوردن گوسفند و به جای او ذبح کردن و به صفت عظیم متصف کردن، معنا ندارد. نکته ی دیگری در آیه، مؤید این مطلب است و آن این که ذبح در اینجا به معنای مذبوح است. ذبح، مصدر و به معنای قربانی کردن است. باید میفرمود: وَ فَدَیناهُ بِمَذبُوحٍ یا بِذَبِیحٍ عَظِیمٍ. به جای کلمه مذبوح و این که بگوید ما او را به قربانی عظیم فدیه دادیم، کلمهی ذبح را به کار برده و گفته ما او را به قربان کردن عظیم فدیه دادیم. به جای کلمه مذبوح و قربانی، کلمهی ذبح را آورده که افادهی کثرت میکند. گاهی میگویند فلانی عادل است.گاهی میگویند فلانی عدل است و مثلاً اگر عدل میخواهی، علی g عدل مجسم است. وقتی مصدر به جای اسم فاعل یا اسم مفعول مینشیند، افادهی کثرت و مبالغه می کند.
قطعاً منظور از ذبح، گوسفند نیست
خداوند در اینجا میخواهد صحنهای خاص را به ما نشان دهد. حقوقی که خداوند برای حیوانات قرار داده بسیار عجیب است مثلاً هنگام کشتن گوسفند، مکروه است کارد کُند باشد، یا گوسفند را جلوی گوسفندان دیگر بکشند، و یا شکار از روی هوس و تفریح باشد. اگر ناچاری گوسفند بکشی باید آن قدر چاقو تیز باشد که سریع ببری تا حیوان اذیت نشده وعذاب نکشد. وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيم گویا اشاره به ذبحی است که کثرتی را در آن بیان میکند. در حالی که گوسفند نباید این گونه کشته شود. خداوند حکیم باید کلمهی مذبوح میآورد؛ چرا مصدر ذبح آورده؟ این با گوسفند سازگار نیست. میفرماید ما او را به جایگزینی فرزند، به ذبح عظیمی فدیه دادیم. ذبحی که آثارش بسیار عظیمتر و بزرگتر و فراگیرتر و گستردهتر و شاملتر از ذبح اسماعیل g است. نتیجه ذبح حضرت اسماعیل، سنت قربانی حج شد که فرعی از فروع دین و بخشی از یک فرع دین است. حج، قسمت های مختلف مثل طواف و سعی و تقصیر و وقوف و احرام دارد و یک بخش آن قربانی است. نتیجه ی گذشتن از نفس و این صحنه، بخشی از یکی از فروع دین شده است. ما او را به ذبح عظیم فدیه دادیم که آثار و نتایج بیشتری دارد. ذبحی که باعث حفظ کل دین و اصل آن، با تمام اصول و فروع و معارف می شود و این آثار و نتایج، بسیار مهم است و قابل مقایسه با این ذبح نیست.
ادراک عظمت حادثهی کربلا برای هرکسی میسر نیست
درك عظمت حوادث، بستگی به دو چیز دارد: یکی آن فردی كه به او مصیبت وارد شده و دیگر فردی كه از دست رفته است. با توجه به لطافت روحی فردی كه عزیزی را از دست داده، مصیبت برای آن فرد سنگینتر می شود.
گاهی ممكن است فردی قسی القلب بوده و حتی اگر فرزندش از بین برود، برای او مهّم نباشد. از طرف دیگر، ممكن است فرزند ناخلفی انحطاط زیادی داشته باشد که پدرش با وجود اینکه سالم، لطیف و دارای روحی متعادل است اما با مرگ فرزند، بگوید: از دست او راحت شدم. پس هرچه فردی كه از دست رفته، از لحاظ روحی و نفسانی ارزشمندتر، و هر چه آن فردی كه كسی را از دست داده، لطافت روحی بیشتری داشته باشد، مصیبت سنگینتر می شود.
عزیزترین عزیزان خداوند، به فجیع ترین وجه ممكن ذبح شدند. یكی از اساتید ما میفرمودند عملی هست که اگر کسی انجام دهد و قابلیت هایی داشته باشد، می تواند صحنههای كربلا را شهود کند. همه ی صحنه ها را میتواند ببیند غیر از صحنهی افتادن اباعبدلله gاز روی اسب بر زمین، تا لحظهی شهادت. توان دیدن این را ندارد.
اما حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شاهد این صحنهها هستند و می فرماید صبح و شام گریه كنم و اشكم كه تمام شد خون گریه میكنم. اینها تعارف نیست. مثل ما نیست که مثلاً می گوییم برایت خون گریه میکنم. این شب و روزها اگر دوستان برای سلامتی امام زمان صدقه بدهند جا دارد. این شب و روزها برای كسی كه درك كند، بسیار سنگین است.
شیعه ی پاك و باصفایی از اهالی هندوستان، به كربلا آمد. اما وارد حرم امام نمیشد و از دور سلام میداد. دوستانش دائم به او اصرار میکردند که داخل شود. بالاخره با اصرار دیگران یک روز آمد و پس از مشاهده قتلگاه گفت این جا حسین به زمین افتاد؛ این جا سرحسین را بریدند؛ و ناله ای زد و افتاد و مرد. برای كسی كه دركی داشته باشد، این حادثه خیلی عظیم است. ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا اهل بیتb با توجه به حضورشان در همان صحنه و نظارتشان بر شدت حادثه، دق نكرده و نمردند؟ جواب این قضیه در توضیح جریان خطبه ی هَمّام گذشت که حضرت علی gفرمایشاتی دارند که هَمّام می میرد اما خود حضرت نمی میرند. با این که حضرت، معدن این حرفها هستند، چگونه سخنان روی ایشان اثر نكرده است؟ یک نکته اش در آنجا بیان شد.
معرفی مستقیم اهل بیت b در قرآن
ابتدای بحث گفته شد و مجدد تکرار میکنم که قرآن شأن اهل بیت را به دو كیفیت بیان كرده است :
1. معرفی مستقیم مثل سورهی كوثر، سورهی انسان، آیهی ولایت و آیه ابلاغ دین: «یأَیهُّا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنزِلَ إِلَیكَ مِن رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»[106] ـ ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن؛ واگر نکنی رسالت او را انجام نداده ای ـ امروز دین شما را كامل كردم؛ تبلیغ ولایت حضرت امیر g را برای همه بكن و به گوش همه برسان، که اگر نكنی رسالت تو كامل نیست. یا آیهی اكمال دین «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتی»[107] ـ امروز دین شما را برای شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم ـ ما از این آیات، صرفاً مسائل سیاسی اجتماعی و حداكثر دینی را میفهمیم. مثلاً علی بن ابیطالب gامام است و بدون او، دین كامل نیست. در حالی كه این آیه میخواهد یک شأن ملكوتی عجیبی از حضرت را بیان کند.
آیاتی که اشاره مستقیم دارند، درشان بستهاند. عظمتی فوقالعاده را یك دفعه، جلوی انظار آورده و مسلماً چیزی دستگیر انسان نمیشود.
پرده بردار كه بیگانه خود آن روی نبیند تو بزرگی و در آیینهی كوچك ننمایی
این قدر عظمت داری كه من از تو چیزی نمی فهمم. آیینهی كوچك در مقابل بیکران آسمان، چه چیزی را میتواند در خود ثبت کند؟ هیچ.
مقایسه علم آصف بن برخیا و علم امام علی g
نوع معرفیهای مستقیم قرآن، به اجمال و ابهام گذشته است. به همین خاطر است که خداوند عمدتاً معرفی غیر مستقیم از اهل بیت میكند. قرآن از طریق عظمت كسانی كه شاگردند و در حكم بخشی از آن شخصیتاند، بیان می کند که اینها قابل شناخت نیستند. این فرد که اینقدر عظمت دارد تازه یک ترشّحی از وجود آن بزرگواران است. به عنوان مثال آصف برخیا «عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ»، یك علم داشت و كل هستی در دست او بود. یکی از أجنه میگوید در یك بلند شدن از مجلس که شاید یک ساعت یا نیم ساعت طول بکشد، تخت بلقیس را می آورم. اما حضرت سلیمان g اجازه نداده و فردی كه یك علم از كتاب دارد، میگوید: «أَنَا ءَاتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیكَ طَرْفُكَ»[108] قبل از این كه نور به چشم تو برسد، آن را میآورم. یك معنای یَرْتَدَّ إِلَیكَ طَرْفُكَ، پلك زدن است، ولی از این معنا دقیقتر است. قبل از این كه نور به چشم تو برسد، یعنی گفتن همان، و آماده شدن در جلوی چشم تو همان. وصی سلیمان كه فقط یك علم از كتاب را دارد كُنْ فیكون میکند. علی g وصی سید الأنبیاء و المرسلین، كه سید الأوصیاء هم هست، علم كلّ كتاب را دارد. نسبت علم ایشان به علم این فرد، از نظر امام باقر g مثل مقدار آبی است که روی بال پشه ای در مقابل آبهای اقیانوس، مینشیند[109]. آصف برخیا با همان یك علم، فرمانده كل عالم شده، هستی را در دست گرفته و به ارادهی او هستی تغییر میكند. حال نسبت علم او با علم امیرالمؤمنین را بسنجید و ببینید علیg كیست؟
تفسیر «وَ فَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ»
در قرآن دو جا معرفی غیر مستقیم برای امام حسین g دارد. یك جا سورهی صافّات است که لازم است مفصلتر توضیح دهم. «وَ فَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» ما او را با ذبح عظیم جایگزین كردیم. چند نكته در این آیه وجود دارد كه عرض خواهم كرد. فَدَینَاهُ یعنی این جایگزینی از جایگاه معدن عظمت ماست.
ضمایر در قرآن
گاهی قرآن ضمیر غایب میآورد؛ مثل این که خدا آفرید «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم»[110]
گاهی اوقات ضمیر من میآید. من تو را خلق كردم؛ چرا به موجودی كه خودم خلق كردم، سجده نكردی؟ «مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَىَّ»[111]
گاهی اوقات میگوید ما این كار را كردیم؛ بصورت ضمیر متکلم مع الغیر.
ضمیر متکلم مع الغیر در قرآن برای بیان عظمت
فعلاً به ضمیر غایب و متکلم، كاری نداریم. در مواردی كه قرآن ضمیر ما بکار برده و میگوید ما این كار را كردیم، در صدد بیان عظمت است. لذا جاهایی كه میخواهد مردم را تكان داده و با عظمت خودش آشنا كند، ما میآورد.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما فی سِتَّةِ أَیامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ»[112] در خلق كل هستی و آسمان و زمین، ما این كار را كردیم و خسته نشدیم. «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ»یعنی چیزی كه نازل شد، از معدن عظمت ماست. با همین سیاق عظمت، که ما کوثر دادیم ـ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر ـ ما قرآن دادیم، میفرماید ما ذبح دادیم و اسماعیل را با ذبح عظیم، فدیه داده و جایگزین کردیم. «وَ فَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیم». آیا خداوندی که میخواهد در این آیه، عظمت خود را به رخ بكشد، در صدد معرفی گوسفندی است؟ آیا گوسفند، بیانگر عظمت خداوند در این صحنه است؟ هرچند همهی موجودات، نشان از عظمت خداوند دارند ولی گوسفند بیانگر آن عظمت در این صحنه نیست .
منظور از ذبح، قوچ نیست
اولاً جمع آمدن فعل وَ فَدَینَاه که میگوید ما جایگزین دادیم، افادهی عظمت میكرد امّا به همین اکتفا نكرد .
ثانیاً صفت عظیم هم برای آن آورده است.ذکر وَ فَدَینَاهُ بِذِبْحٍ برای درک این که این مذبوح، از معدن عظمت خداوند است، كافی بود امّا مجدد با مبالغه، كلمهی عظیم را به كار می برد؛ بِذِبْحٍ عَظِیم. فوق العاده عظیم است ذبحی عظیم از معدن عظمت ما. البته خود كلمهی عظیم هم نكته دارد كه از آن می گذریم.
ذکر مصدر به جای اسم فاعل بیانگر مبالغه است
ثالثاً میفرماید به قربانی كردن عظیم ـ بِذِبْحٍ عَظِیم ـ در حالی که با این تقدیر که خدای حكیم دارد با آدم عادی صحبت میكند باید میفرمود: بمذبوح عظیم، یعنی به یک قربانی عظیم. مثال دیگر: «ذَلِكَ الْكِتابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدىً لِّلْمُتَّقِین»[113] یعنی این كتاب، هدایت كننده است. ترجمه ی هدایت كننده، هادٍ است. هُدیً یعنی هدایت كردن، و آن را مصدر آورده است آیا این كتاب هدایت كننده است یا هدایت کردن؟
قرآن شفاء است نه شافی
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ»[114] قرآن شفاء است یا شافی؟ درمان كردن است یا درمان كننده؟ اگر درمان كننده است باید شافٍ میشد. شفاء یعنی سر تا پای قرآن، درمان است. گاهی میگوییم این فرد عادل است و گاهی میگوییم عدل است؛ یعنی اگر می خواهید عدل را ببینید، در وجود این فرد ببینید. سرا پا هدایت و درمان و نور و رحمت است. مبالغه در هدایت دارد. هدایت كننده نیست، بلکه اصلاً نفس هدایت است. قرآن یعنی هدایت کردن، و آن قدر شدت هدایت آن زیاد است که به جای اسم فاعل، مصدر آورده است.
حضرت اسماعیل g ذبحاند نه مذبوح
در این آیه، باید میگفت مذبوح؛ اما ذبح را برای مبالغه آورده است. میخواهد بگوید آن ذبح، عجیب است. گوسفند را باید شرعاً سریع ذبح كنند تا حیوان اذیت نشود و احساس ذبح نكند و معطّل كردن آن حرام است. اما این ذبح، عجیب و حیرت انگیز و مبالغه آمیزی است. جایگزینی بسیار بسیار بسیار عظیم که ذبح او هم عجیب است و از مصدر عظمت آمده که قطعاً با قوچ سازگار نیست.
اغراض خداوند از ذبح اسماعیل
نكتهی دیگر كه باید در این آیه به آن دقت كرد، این است كه حضرت اسماعیلg را از باب امتحان، ذبح كردند و ثمره ی این ذبح آن بود كه سنت قربانی تا روز قیامت انجام شود. یعنی انسان تا روز قیامت آمادگی فدا كردن عزیزترین چیزهایش را برای خداوند داشته باشد. انسان حكیم برای كار خود غرض دارد؛ آیا خدای حكیم بی هیچ غرضی ذبح اسماعیل را میخواهد؟
یک غرض اینکه بخشی از دین و سنت قربانی، انجام شود و مردم این سنت را بیاموزند و تکرار کرده و در آن تأمّل کنند و تعلیم ببینند كه باید در راه خداوند جانفشانی كنند. و این غرض با نمایش ذبح انجام میشود و خداوند میفرماید حضرت ابراهیم برای ذبح فرزندش آماده بود .
اما غرض دیگر معرفی جایگزین ذبح اسماعیل است. با ذبح اسماعیل غرض دوم انجام نمیشود. بلكه فدیهی عظیمِ از مصدرِ عظمت آمدهی عجیب، كه ذبح آن هم عجیب و حیرت انگیز است، آن غرض را حاصل میكند. خداوند صرفاً نمیخواهد نمایش نشان دهد كه ابراهیم g آماده برای ذبح كردن و اسماعیلg آماده برای ذبح شدن باشد و تا زیر چاقو برود، قوچی آورده شود تا دیگران بیاموزند. غرض خداوند از این ذبح، صرفاً آموزش قربانی نبوده و برتر و بالاتر از این است. چرا که این كار انجام شده و نیمه كاره مانده است. پس معلوم میشود این فرد، در حد غرض دوم نبود و باید جایگزینی این را انجام دهد تا غرض به نهایت برسد. ضمناً با این كار، آن شخصیت جایگزین، معرفی هم می شود.
غرض اصلی ذبح، حفظ دین است
غرض خداوند از اوامری كه در سطح رسولانش مطرح میفرماید چیست؟ چرا به رسول اکرمn امر میفرماید این كار را انجام بده، این خانه را بساز، خانه را تطهیر كن، به مردم اعلان نما و آنان را دعوت كن؟ هدف تمام اوامر خداوند به كسانی كه رسالت هدایت جامعه را دارند، حفظ دین است. چرا باید ذبح کند؟ برای دین. این جا دین موضوعیت دارد. غرض مهّمی كه اسماعیل باید برای آن ذبح شود، دین است. آیا اسماعیل g بدهیم و گوسفند بگیریم؟ آیا اسماعیل ذبح شود كه مردم سالانه یك گوسفند در راه خداوند ذبح كنند؟ در این صورت، خود اسماعیل از گوسفندها عظیم تر است.
غرض اصلی شهادت طلبی، شهادت نیست بلکه حفظ دین است
چرا همهی اهلبیت b شهادت طلبی نداشتند؟ چرا امام سجاد g برخلاف پدرشان، با یزید نجنگیدند؟ مگر همان یزید قبلی نبود؟ مگر امام سجاد فرزند امام حسینC نیست؟ مگر خود ایشان امام نیستند؟ برخی از مورخین، قسمت هایی از تاریخ را به دلیل عدم تواناییشان در حل آن ، از كتب تاریخی شان پاك كردند. گفتند امام حسین gمی فرمایند: مثل من با مثل یزید بیعت نمیكند. مثلی لا یبایع مثله.[115]
چرا امام سجاد g، به مردم مدینه كه خواستند علیه یزید شورش کنند، اجازه ندادند و همراهی نکردند و فرمودند من حاضر نیستم؟ چون اصل، شهادت طلبی نیست كه من كشته و شهید شوم. به چه غرضی کشته شوم؟ این کشته شدن نیست، نفله شدن است. چه بدهیم و چه بگیریم؟ هر جایی، جای رفتن به میدان نیست. اسماعیل بدهیم تا چه بگیریم؟ یك دادن و یك گرفتن است. چرا ذبح؟ ذبح اسماعیل زمانی معنا دارد كه غرضی بالاتر حاصل شود و بالاتر از اسماعیل، حفظ دین خداوند است. ذبح اسماعیل متوقف شد چرا که این غرض با اسماعیل حاصل نمیشود. باید فدیهای عظیم بیاید و فدا بشود تا دین حفظ گردد. ما فدیهای بزرگتر را انتخاب كردیم. پس دو غرض، از این ذبح دارد: یك غرض، تعلیم سنّت الهی است كه با آن نمایش حاصل میشود، و غرض بالاتر، حفظ و تقویت دین تا روز قیامت، که با ذبح اسماعیل حاصل نشده، نیازمند ذبح دیگری است. نتیجهی ذبح اسماعیل، سنت قربانی است. امّا فدیهای اعظم از ذبح اسماعیل که خداوندِ عظیم در صحنهای به خاطر عظمت آن، جواب لمّا را نمیگوید. وقتی ابراهیمg فرزندش را به زمین انداخت، این قدر حادثه عظیم است كه قابل بیان نیست. در این صحنه است كه خداوند می فرماید عظیم. نه در صحنه ای عادی بلکه در صحنهای باعظمت و غیر قابل بیان که هر عظمت دیگری در این عظمت محو می شود و اصلاً حرف قوچ مطرح نیست. خداوند در این جا گویا سه بار عظیم می گوید فدیناه – ذبح – عظیم. خود اسماعیل می خواست برای دین قربانی شود اما قربانی اعظمی جایگزین شد.
پس اولاً جایگزین اسماعیل باید هدف دین را محقق كند و ثانیاً باید طبق آیه، اعظم از اسماعیل باشد.
ذبح عظیم، برتر از حضرت اسماعیل است
كلمهی ذبح مبالغه آمیز بوده و سر بریدن گوسفند به صورت مبالغه آمیز، حرام است. در آیه، ذبح این فدیه، عجیب است در حالی که ذبح گوسفند عجیب نیست. آیه، نفس ذبح را هم مبالغه آمیز میداند. سر تا پا ذبح و قربانی شدن است، و این در گوسفند معنا نمییابد. با این مقدار تأكید خداوند، علیرغم بیدقتی عموم مفسرّین، آیه به هیچ عنوان بر قوچ تطبیق نمیكند.
عدم استفاده ذبح در قرآن برای شتر صالح
شاهد این مطلب، شتر صالح می باشد كه حجت خدا و آیت عظیم و بزرگتر از این گوسفند است و خداوند آن را به خود اضافه نموده است. «فَقَالَ لهَمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاهَا»[116] ـ پس پیامبر خدا به آنها گفت: ناقه ی خدا را با آب خوردنش (آزاد) گذارید ـ این ناقهی خداوند و نشانهی عظمت اوست كه از دل كوه درآمده و به او نسبت داده شده است. برای ذبح این ناقه، خداوند فعلش را كاملاً عادی و به صورت فعلی آورده، میفرماید: «فَعَقَرُوهَا»[117] ـ سر او را بریدند ـ برای كسی كه سر این ناقهی آیت خدا را برید، عبارت أشقی الاولین، در مقابل أشقی الآخرین كه امیرمؤمنان g را به شهادت رساند، قرار داده شده است. «إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا»[118] ـ آنگاه که شقی ترین آنان بپاخواست ـ كسی كه ناقهی صالح را پی كرد، كار عظیمی انجام داد. با این كه این ناقه، فوق العاده محترم است، خداوند فعل عادّی به كار می برد و در ذبح ناقه، مبالغه نیست.
غرض از قربانی، حفظ دین بود و حفظ دین به فدیه ای در آینده موكول شده است. فدیه ای كه ذبح عظیمی ، اعظم از صحنه ی ذبح اسماعیل و خود اسماعیل است و غرض یک دین را تأمین می كند. قربان كردن او، دین را حفظ می كند. چون غرض از قربان کردن اسماعیل، حفظ دین است.
آگاهی پیامبران از حادثهی کربلا
باید با این توصیفات، وارد سوره ی فجر شد كه خداوند می فرماید ذبحی فوق العاده! چه ذبحی و چه مذبوحی! و دو بار عظمت خود را در مورد این فدیه ذكر میكند كه از متن عظمت ما آمده بود و به طور عجیبی قربانی میشود. این جریان در طول تاریخ، الهام بخش همه بوده است. در جریان حضرت ابراهیم g زمانی که حضرت خواستند اسماعیل را سر ببرند، خداوند از طریق وحی، جریان امام حسینg را بیان كرد و حضرت ابراهیم ترجیح داد فرزند خودش قربانی شود و فرزند رسول اكرم n، قربانی نشود. هم چنین هنگامی که خداوند اسماعیل gرا به حضرت عطا كرد، فرمود تو مخیّری به این كه فرزند تو یا فرزند پیامبر آخرالزمان ذبح شود. وقتی خداوند مقامات فرزند رسول اکرم، امام حسین g را برای ایشان از طریق وحی بیان نمود، راضی شد فرزندش را فدای فرزند پیامبر آخرالزمان كند.[119] این جریان تا ذبح حضرت اسماعیل ادامه یافت كه آن هم انجام نشد چرا كه آن غرض، با این ذبح حاصل نمیشود. خداوند در طول تاریخ، همه ی انبیاء را مطلع كرده است.
انبیاء پیشین، پیشقراولان کربلا
در سورهی مریم، حضرت زكریا g از خداوند فرزند خداست. خداوند به او فرمود با من راز و نیاز و نجوا كن و پیامبر آخرالزمان و اهل بیت ایشان را در این قضیه، واسطه قرار بده. او به پنج معصوم اهل بیت توّسل كرد. اما وقتی به اسم امام حسین g می رسید، ناخودآگاه حال او منقلب میگشت. از خداوند علت این امر را جویا گشت و عرض كرد نمیدانم چرا وقتی به اسم آخر ـ امام حسین gـ میرسم حالم منقلب می شود. خداوند با وحی، جریان امام حیسن g را برای حضرت زكریا نقل کرد. ایشان عرض کرد: خدایا من از این که به واسطه و بركت پیامبر آخرالزمان و فرزند ایشان، به من فرزندی عطاكنی و فرزند او به این نحو كشته شده و فرزند من بماند، خجالت میكشم. من از تو می خواهم این فرزند پیشقراول شهادت حسین g باشد. [120]
در طول تاریخ جلوتر از امام حسین g، پیشقراولانی آمدند كه انسان های معمولی نبودند. انبیاء عظام مانند حضرت یحیی كه از پیش فرستاده های جریان كربلا هستند، آمدند. حضرت یحیی را به بدترین وضع به شهادت رساندند و در راه كربلا، حضرت أبا عبدالله g بسیار اشاره به نام یحیی کرده و میفرمودند: «وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا g اُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيل»[121] از پستی دنیا همین بس كه رأس یحیی شهید مقدس را نزد بدكاری از بدكاران بنی اسرائیل هدیه بردند. شهادت حضرت یحیی داستانی دارد. اشاره میكردند كه یحیی، مقدّمهی ما بود و ما به سمتی كه یحیی رفته، می رویم. فراوانند انبیائی كه به امام حسین g اقتدا كردند و پیشقراولان كربلا بودند. معتقد بودند او برای حفظ دین رفت، ما هم میخواهیم پا جای پای او بگذاریم. ما قبل از آمدن حسین g به ایشان تأسی میكنیم. اسماعیل بن حزقیل از انبیاء بنی اسرائیل، قبل از حضرت داوود بوده و جریان او در قرآن آمده است. قوم او سر او ریختند تا او را بكشند و با بدترین وضعی به او حمله ور شده و پوست سر او را زنده زنده كندند. جبرئیل اجازه خواست تا ایشان را از این عسر و تنگنا بیرون بیاورد ولی حضرت نپذیرفتند. گفت: ولیّ من حسین ابن علی است و من از حسین ابن علی g الگو گرفتم.[122]
سروران توجه دارند که این دین، با سلّاخی شدن اولیاء خداوند به ما رسیده است. گاهی چقدر مفت آن را از دست میدهیم. از حضرت آدم تاكنون، آمدند و كشته شدند و آن ها را تكه تكه كردند و در دیگ آب جوش انداختند. پیشقراولان امام حسین g یكی یكی ذبح شدند. این معارف، با هزینهی زیاد به ما رسیده است.
هدف خلقت عالم، قرب ربوبی است
كلّ این نظام و عالم ماده و عالم ملكوت، آمده تا ما در این عالم با خداوند آشنا شده و به او برسیم. متأسفانه ما مشغول گرفتن چهار وجب بیشتر زمین هستیم. عالَم و كل نظام هستی، فرش زیر پای شماست. همان طوری که اگر مهمانی عزیز داشته باشید، چراغ ها را برایش روشن میكنید و فرش، زیر پای او انداخته و بعد از رفتن او، چراغ ها را خاموش و فرش زیر پایش را جمع میكنید، خداوند هنگام آمدن انسان، فرش هستی را گسترد. «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَیءٍ عَلیم»[123] ـ او (خدایی) است که همه ی آنچه را (از نعمتها) در زمین است، برای شما آفرید، سپس به آسمان پرداخت؛ و آنها را بصورت هفت آسمان مرتب نمود؛ و او به هر چیز آگاه است ـ برای آمدن شما به عالم هستی، فرشی را پهن كرد و چراغ هایی را در آسمان روشن كرد و بعد از رفتن شما، خدا فرش را جمع میكند. «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت »[124] ـ در آن هنگام که خورشید در هم پیچیده شود ـ و «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»[125] ـ و خورشید و ماه یکجا جمع شوند ـ
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل بود قـدر تو افـزون از ملائـك
ملکوتِ ائمه اطهار b قبل از انبیاء بوده است
این جریان از قبل به انبیاء و اولیاء، گفته شده است. ملكوت آنها، قبل از انبیاء و اولیاء بوده است. هنگامی که حضرت آدم g به عالم آمد، تازه به اسماء اهل بیت b متوسل شد. گرچه جسم خاكی این افراد، متأخّر از دیگران است، اما روح ملكوتیشان قبل از خلقت بوده است. اوّلُ ما خَلَقَ اللهُ نُورُ نَبیِّكَ یا جابر. اهل بیت bچهارده هزار سال قبل از حضرت آدم، به عالم آمدند. تازه این تعداد سال، به معنای چرخش زمین به دور خورشید نیست.
إنّی و إن كنتُ ابنَ آدم صورةً و لِی فیه معناً شاهِدٌ بِاُبُوَّتی
من در ظاهر فرزند آدم هستم ولی در باطن علت وجود آدم هستم. چون اگر من نبودم عالم و آدمی نبود. علت وجود حضرت آدم، پیامبر n هستند و شاعر این را به صورت شعر از زبان پیامبر نوشته است.
فجری مقدّس، از پس ده شب خلوت خاص با خداوند، ایجاد شده و موجب شكستن صولت جباران و رفتن شب و روشن شدن خورشید حقیقت و حفظ دین برای همیشه میشود. در این فجر، حاجی و قربانی یكی است و حاجی عروج میكند. حاجیای كه قربانی، خود اوست.
عدم صدق نفس مطمئنه بر غیر معصوم
خداوند میفرماید: «یأَیتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ ارْجِعِى إِلىَ رَبِّكِ رَاضِیةً مَّرْضِیة» خودت بیا، قربانی نمیخواهم. عمدهی نکات بحث، در این آیه مطرح است كه إن شاء الله بیان میكنم. اگر دوستان خواستند می توانند در این موارد به تفاسیر مراجعه کنند که اطمینان یعنی چه؟ ارجعی به چه معناست؟ چرا إلی ربّك؟ چرا راضیة جلوتر از مرضیة آمده، در حالی كه جاهای دیگر نوعاً بر مرضیة مقدم است؟ در فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى و ادْخُلىِ جَنَّتى عباد و بهشت به چه معناست؟
اگر این نكات را درست متوجه شویم، درمییابیم که یاأَیتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ بر هركسی صدق نمیكند. ما این آیات را برای هر کسی خرج میکنیم در حالی که آیه بر غیر معصوم تطبیق نکرده، حتی بین معصومین هم، بر هر كسی صدق نمیکند.
شام شهادت حضرت اباعبدالله و غربت و اسارت خاندان مطهّر ايشان است. [126]
گودال قتلگاه پر از بوي سيب بود تنها تر از مسيح، كسي بر صليب بود
مولا نوشته بود بيا اي حبيب ما تنها همين، چقدر پيامش غريب بود!
اگر همین الان توجّهي به كربلا داشته باشیم، غوغاهاست.
دلیل بیان واقعه ی کربلا برای انبیاء
چون عظمت اين قرباني فوق العاده بود، خداوند به تمام انبياء گذشته، جريان اين قرباني را بيان كرد. ممکن است بگوییم بيان اين جريان به همهی انبياء گذشته مثل حضرت زکریا و حضرت اسماعیل بن حزقیل و حضرت یحیی bبه چه دليل بود؟ گفتیم که تمام انبياء براي باز كردن يك راه آمدند. «شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصّىَ بِهِ نُوحًا وَ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسىَ وَ عِيسىَ أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِ»[127] ـ آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود؛ و آنچه را بر تو وحی فرستادیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که: دین را بپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید ـ شرع به معناي آبخور است و شريعهي فرات يعني جايي كه حيوانات آب مي خوردند و انسان ها آب بر مي داشتند. راه این آب را باز کرده اند و تا اینجا آمده است. چه کسانی باز کرده اند؟ از خود حضرت آدم g گرفته تا انبياء ديگر خصوصاً انبياء اولوالعزم مثل نوح، موسي، عيسي و ابراهيم. تا سطح ادراكات به حدي برسد كه رسول اكرم n ظهور نمايند. تمام انبياء، تجليّات خود رسول الله هستند. عصر حضرت رسول، عصر كل انبياء است چون همه ي انبياء از مشكوة خاتم استضائه كرده و نور گرفتند. عصر حضرت رسول از هزار و چهارصد سال قبل به اين طرف نيست. همهي انبياء، تجليّات و ترشّحات رسول اكرم اند. اگر بنا شد اين دین محو شود، تمام تلاش و زحمت و جریان و برنامه ی کار سایر انبیاء هم، محو شده است. چون همه ي انبياء آمده اند كه انسان را به خداوند متصّل كنند و همه ي انبياء به پيامبر خاتم اشاره كرده اند و مبشّر بوده اند. «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتىِ مِن بَعْدِى اسمُهُ أحمَد»[128] ـ و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من می آید و نام او احمد است ـ
یکی از رسالت های انبیاء، بشارت عمومی شدن توحید در جامعه
انبياء دو رسالت داشتند: يكي تبيين همان دين براي تمام مردم، و رسالت دیگر بشارت به اين كه روزي خواهد آمد كه در كره ي زمين، توحيد عمومي شده و تمام فضای زمين، بوي خداوند بگيرد و در تمام زندگي ها، خداوند جريان پيدا كند. روزي خواهد آمد كه سيستم زندگي بشر، سيستم خداافزا شود. مثلاً وارد سيستم آموزش و پرورش ميشويد، حسّ خدا پيدا ميكنيد. الان وارد سيستم هاي مختلف مثل بهداشت و دادگاه ها ميشويد حداقل اين است كه اگر دور نشويم حس خدا نداريم و البته خيلي اوقات دور ميشويم. بايد مدام از زمانی كه جایی بوديم، وقتی كه در آنجا صرف کردیم و از نكته اي كه پيش آمد، استغفار كنيم. حكومت امام زمان g حكومتي است كه اگر كسي مريض ميشود و بيمارستان مي رود، آن جا هم حسّ خداوند پيدا ميكند.
مثال: ممكن است شما با یک دكتر يا بقّال يا مهندس مواجه شويد، اما آنقدر آدم متدین و باخدایی است که شما مثلاً براي طبابت نزد او ميرويد، امّا یک حسّ سبكي و معنويت هم پیدا می کنید. اين حس در فضاي حكومت امام زمان، عمومي ميشود. «یَعبُدُونَنِی لا یُشرِکُونَ بِی شَیئاً»[129] شرك به طور كلي كنار میرود. حكومت امام زمان براي پياده كردن عدل نيست. این حرف غلطی است. اجرای عدالت، میانهی راه است. عدل به پا شود که چه بشود؟ امنیت پیاده شود که چی؟ عدل و امنيت پياده میشود، تا دين خداوند برپا گردد. در سوره ي نور داريم: وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ خداوند وعده داده كه لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ شما را در زمين جايگزين ميكند وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ ديني را كه خداوند براي مؤمنین پسنديده، به راحتي در اختيار آنان قرار دهد وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً بعد از خوف و اضطراب، نتيجه آن را كه امنيت است و هر چيزي سرجاي خودش باشد را برای آنان محقق نماید. همه این کارها انجام شود كه چه شود؟ يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً[130] حكومت طوري شكل گيرد كه فضاي توحيد و حس خداوند عمومي شود و بوي خداوند بيايد. همه براي اين است. و الّا همهي شكم ها سير شود؛ كه چه؟ شكم همهي حيوانات هم سير است.
حفظ دین توسط پیامبر خاتم n
همهي انبياء گفته اند پيامبر خاتم. نام احمد نام جمله انبياست. معلمین سال اول و دوم و تمام مقاطع ابتدايي و راهنمايي و دبيرستان، آمدهاند تا بچه را براي كنكور آماده كنند و دانشجوي پزشكي شود. اساتيد، علوم پايه را به او درس ميدهند تا آماده شده و به علوم باليني، و نهايتي كه بايد تشخيص بدهد و درمان كند برسد. اگر قسمت آخر را حذف كنيم، كار تمام بيست سال قبل را ضايع كرده ايم. اين قرباني، دين همهي انبياء را حفظ ميكند. حال با اين ديد، زيارت وارث را ببينيد. السلام عليك يا وارثَ آدَمَ صفوة الله؛ يا وارثَ نوحٍ نَبيّ الله؛ يا وارثَ ابراهيمَ خليلِ الله. دين همهي انبياء با دست تو حفظ شد و به دست تو سپرده شد. ذبح عظيم ميخواهد تا روز قيامت كاري عظيم انجام دهد. كار اسماعيل و ابراهيم هم هست. قبلاً گفته شد که حفظ دين از اصل دين مهمتر است. اگر دين آمده بود و سال شصت هجری حذف مي شد، نتيجه اي جز نجات همان عده كه پيرو دين شدند، نداشت. كاري قرار است انجام شود كه بُرد و نتيجه ي آن تا قيامت است و اين، كار هركسي نيست. به همين خاطر است كه براي دادن اين كار به اين فرد، خداوند از او خلوت هاي خاص طلبيده و ليال عشر خواسته كه فوق العاده مهّم است.
نکتهای دیگر در مورد لیال عشر
در آیه ی «وَ وَاعَدْنَا مُوسىَ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» اشاره کردیم به این كه ليال عشر ـ وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ ـ را جدا كرده. در اینجا دو نكته ميخواهد بگويد: يك نكته را قبلاً عرض کردم و نکتهی دیگر اين كه اين ده روز خيلي اهميت دارد و تكميل كننده آن سی روز است و بدون اين ده روز، آن سی روز تاثیری ندارد. نكتهي لطيف ديگري هم دارد كه در آيات بعد اشاره ميشود. در اين ده روز، قوم موسي gگوساله پرست شدند، موسي گفته بود من سی روز در كوه طور هستم. سی روز گذشت و قوم موسي گفتند: او به كوه رفت و چيزي با خودش نبرد؛ آن جا هم چيزي ندارد؛ حتماً موسي مرده است. و خداوند ميدانست كه اين قوم در فاصلهي ده روز، گوساله پرست شدند و به موسيg هم خبر داد. امّا خداوند به موسي اجازه بازگشت نميدهد. اين قدر اين ده روز اهميت دارد كه به قيمت اين كه مردم گوساله پرست شوند نبايد ترك گردد و اين سنّت شكسته شود.
سه چلهی پیاپی امام حسین g با خانواده
به جريان امام حسين gبرگرديم. ايشان بیست و هفتم رجب، مبعث رسول اكرم، در حالي كه اضطرابي فوق العاده بر كاروان ایشان حاكم بود، با فرزند و زن از مدينه راه افتاده و از مدینه خارج شدند. كمتر از پنج روز فاصلهي چندين فرسخي را طي كرده و به مكّه رسيدند. به محض رسيدن به مكه، حال امام حسين g و كاروان عوض شد. حالت طمأنينه و آرامش بر كاروان استقرار پيدا كرد. سوم شعبان که تولد شریف خودشان است به مكه رسيدند. سه چلّهي پياپي در برترين مكان ها و برترين زمان ها، با خداوند خلوت داشتند. حضرت موسي يك چلّه و حضرت اباعبدالله، سه چلّه داشتند. ماه شعبان، ماه رمضان، ماه شوال، ماه ذي القعده و دهه ي اول ذي الحجه. حضرت در كنار خانهي خدا، با ارواح تمام اولياء و انبياء الهي، خلوت خاصي داشتند. جريان كربلا بيش از آن كه جريان سياسي اجتماعي باشد، جريان ملكوتي معنوي است و اگر معنويت و ملكوت، پشتوانهي كارهاي سياسي نباشد، این کارها عقيم و ابتر است. «يَأَيهَّا الْمُزَّمِّلُ قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلاً»[131] شب ها را با من خلوت خاص داشته باش كه عطّيه و رسالت خاص، بدون پشتوانه و پركردن خزينهي معنوي و اتصال با خداوند، ميسّر نيست.
علت ضرورت خلوت خاص با خداوند، سنگینی بار است
خداوند ميخواهد به موسي تورات بدهد، خلوت خاص ميخواهد؛ به پيامبرn، قرآن و حضرت زهرا B بدهد، خلوت خاص ميخواهد؛ و به امام حسينg می خواهد بار سنگين رسالتِ حفظ دين تا روز قيامت را بدهد، خلوت خاص ميخواهد. با اینکه آنها دائماً با خداوند اتصال وجودي دارند و ذوب در خدا و فاني و باقي در او هستند، اما باز یک پله باید بالاتر بروند. چرا قُمِ الَّيْلَ وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلا؟ به اين دليل كه إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً. بار سنگين رسالت بر دوش توست و بايد با همهي مردم اعم از معاند و لجوج و كوچك و بزرگ، سر و كلّه بزني. هم چنین باید با طيف وسيعی از مردم، آن هم براي گرفتن آن ها از مرحله ي اولئِك كالأنعام بُل هُم أضلّ، و كشاندن آنان تا اوج مقام آدمیت، ارتباط داشته باشي. تا آنجایی که «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند». ميخواهی مردم را از منهاي بي نهايت تا مثبت بي نهايت، سير دهی.
سختی همراه کردن ظاهری و باطنی دیگران با خود در مسیر الهی
حضرت رسول اکرم n فرمودند سورهي هود كمر مرا شكست یا مرا پیر کرد.[132] در سورهي هود آیه ای است که می فرماید: «فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ» اتفاقاً این آیه در سوره شوری هم هست ولي پيامبر اين حرف را براي سورهي شوري نزدند. در سوره ی شوری میفرماید: «فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُم»[133] ـ پس به همین خاطر تو (نیز آنان را به سوی این آیین واحد الهی) دعوت کن و آنچنان که مامور شده ای استقامت نما؛ و از هوا و هوس های انان پیروی مکن ـ اما در سوره ی هود علاوه بر فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ نکته ای اضافه دارد و آن وَ مَن تَابَ مَعَكَ [134] است. ـ پس همانگونه که فرمان یافته ای استقامت کن؛ و همچنین کسانی که با تو به سوی خدا آمده اند (باید استقامت کنند) ـ گاهي به كسي ميگويند خودت خوب باش و تا حد ملكوت سير كن و به حد اعلاي زندگي انساني برس. ميگوید چشم، و بالاتر هم می رود. گاهي ميگويند بايد تمام افرادي كه دور و بر تو هستند را هم با خود ببري و تربیت کنی. پس بايد تحمل اين بار را تا حد استقامت و اعتدال در استقامت داشته باشي. إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلاً[135] ـ چرا که ما بزودی سخنی سنگین به تو القا خواهیم کرد ـ برای سیر دادن این ها هم از راه ظاهري و هم از راه باطني، عظمت ويژه ملكوتي لازم دارد.
تلاش امام حسین g برای حفظ ظاهر و باطن دین از نفاق
امام حسين gهم خواستار هر دو سير ظاهري و باطني هستند، چرا که کربلا فقط ظاهر نیست و البته ظاهر آن هم عجیب بود. يزيد ادعا كرد كه كار دين پيامبر ديگر تمام شد.
لَعِبَتْ هاشـم بالمُلك فـلا خبـر جـاء و لا وحـي نـزل
ليت اشیاخی ببدرٍ شهدوا الخزرج من العمل
فَاَحَلّـوُ و استَحَّلـوا فلهن ثـم قالـوا يـا يزيـد لا تَشـل
قـد قتلنـا القوم من ساداتهم وَعَدَنّـا ميـل بـدرٍ فاعتــدر
كاش پدران و پدر بزرگ هايم بودند و ميديدند چه انتقامي گرفتم.
اين به آن جنگ بدر، در شد. پيامبري نبود، خبری نبود، همهي اين ها بازيچهي مُلك بود. اين حال يزيد بود و با اين حرف ها اعلام كرد كه من به دين پيامبرn، مهر خاتمه زدم. اين جريان مفصّل است. يكي از دههها راجع به معناي «حسينٌ منّي و أنا مِن حسين»[136] صحبت كرديم که چطور جريان نفاق، كار براندازي دين را در دستور خود داشت و چطور امام حسين g آن را حفظ كردند. ظاهراً و بطور علني شراب مي نوشيد. گاهي فردي ميگويد من ضعيف النفسم و نميتوانم شراب نخورم؛ ولی او ميگفت این حرفها چیست؟ چرا شراب حرام است؟ اوّلي مسلمان فاسق است، اما اين فرد دومی مرتد است. فردي ميگويد حال نماز خواندن را ندارم، ديگري ميگويد نماز چيست؟ اولي فاسق، و دومي اصلاً كافر و نجس است. از اشعار معروف اوست كه ميگويد:
شُمَیسَةَ كرم برجها قعر دنّها و مشرقها الساقي و مغربها فم
خورشيدِ مي، كه بهترين قسمت آن، قعر كوزه اش است و مشرق كه محل طلوع آن است، دست ساقي است و مغرب آن دهان من است.
فإن حَرُمَت يوماً علي دين احمد فَخُذها علي دین مسيح بن مريم
او گفته حرام است ولی من به دين مسيح ميخورم. با حركت امام حسين g، ديگر بعد از يزيد كسي جرأت كنار گذاشتن ظواهر را نداشت. حتی يزيد هم بعد از جريان امام حسين g خود را حفظ كرد. تمام اين موارد، ظاهر جريان كربلاست و باطن جريان كربلا و هدايت حسين g، چيزهاي ديگري دارد. لذا چلّهي حضرت موسيg يكي و چلّههاي حضرت امام حسين g سه تا بود. نكته ي ديگر اين كه وقتي حضرت موسي ميخواست به كوه طور برود به خانوادهاش گفت: «فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُواْ إِنّىِ ءَانَسْتُ نَاراً»[137] شما اين جا بايستيد و با من نياييد. ولي حضرت اباعبدالله، كلّ اهل خود را به اين خلوت برد. همهی اینها نکته دارد. كار امام حسين g، یک کار فوق العاده است. به همین خاطر است که ترشحاتی از حالات امام حسین g در این اهل هم ریخته است.
قابل قیاس نبودن امام حسین gو حضرت اسماعیل در حفظ دین
تصور كنيد كساني باشند و ببينند که جلوي چشمشان، خون فوّاره زد و دست قطع شد و سر بريد و سرها بالاي نيزه رفت؛ اين ها بايد سكته كنند و از بین بروند. آیا می شود کسی این جریانات را ببیند و دق نکند؟ آیا بگوییم تازیانه خوردند و تمام شد؟ این صحنه ها را کسی به چشم خود ببیند؛ ببيند پيكر امام حسينg زير سُم اسب ها قرار دارد؛ الله اکبر، چگونه اهل بیت حضرت سكته نكردند؟ اگر نبود كه اين ها ذرّهاي از ملكوت را ديدند، قطعاً بايد دق ميكردند. امام حسين g كاملِ ملكوت را ديدند و اين ها مقداري و درجاتي از آن را ديدند. به همين خاطر اين حركت آن قدر عجيب بود و اباعبدلله gآن چنان خودش رشد كردند و توانستند مردم را رشد بدهند و دین را تا ابد حفظ كنند که قابل مقايسه با اسماعيل g نيست؛ و اسماعيل g اصلاً در اين حد نبود. با این دید وقتي ابن زياد به حضرت زينب Bعرض ميكند: كيف رأيتَ صُنعَ اللهِ بأخيك،[138] ـ کار خداوند با برادرت را چگونه دیدی؟ـ دقيقاً لحظهی سر بريدن امام حسين g را براي حضرت زينب، مجسّم كرد. حضرت فرمودند : ما رأيتُ إلّا جَميلاً.[139]
راه اطمینان نفس، اتصال به خداوند است
بعد از بیان فجر، ليال عشر، شفع وتر، شكستن گردن گردنكشان، روشن شدن شمس حقيقت، بيمه شدن دين كه خورشيد واقعي و نور حقيقي است، و تلألؤ نور خداوند در كرهي زمين، كه همراه با عروج نفس مطمئنه است، خداوند وسط اين چهار قسمت، يك دفعه خطابي مستقيم به يك نفس ميكند. همان خطاب مستقيمي كه به حضرت موسي g كرد و موسی کلیم الله شد، «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماً»[140] همین خطاب مستقیم را خداوند به نفس مطمئنه ميكند كه يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة.[141]
مطمئنه نکات فراوانی دارد. چه ميشود كه نفس به مقام اطمينان برسد؟ تنها راهش فقط اتصال به خداوند است . تا این حالت اتفاق نیفتد، به اطمینان کامل نمیرسد. این نفس مطمئنه را نميشود براي هركسي خرج كرد. این نفس مطمئنه، معصومي است که حداقّل هم سطح ابراهيم gباشد.
اطمینان حضرت ابراهیم در قرآن
قرآن حال حضرت ابراهيم g را اینگونه نقل ميكند كه به خداوند عرض كرد: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» خدايا به من نشان بده چگونه اموات را احياء ميكني؟ «قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ» خداوند فرمود آيا ايمان و يقين نداري؟ گفت: بَلى، شك ندارم «وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي»[142]. چگونه قلب حضرت ابراهيم g مطمئن شد؟ ایشان هيچ شکی نداشت كه خداوند، مردگان را احياء ميكند و قدرت او بی نهایت است. ايشان يقين قلبي داشت، اما این یقین در حد علم اليقين بود.[143] خداوند او را به مرحلهي حق اليقين رساند. مرحلهي عين اليقين آن است كه بگويد ببین، اين گونه زنده ميشود. حق اليقين يعني خودت زنده كن. حضرت ابراهيم طلب عين اليقين كرد و خداوند به لطف و كرم خود، مرتبه اي بالاتر از عين اليقين را به او داد. او ميگويد أَرِني ـ به من نشان بده ـ ولي خداوند نمی گوید ببین؛ بلکه از او ميخواهد که خودت احياء كن و مظهر اسم مُحيي خداوند شو.
راه کسب اطمینان کامل، مظهر اسم محیی شدن است
اطمينانِ كامل، زماني براي انسان حاصل ميشود كه مظهر آن اسم گردد. ابراهیم g، مظهر اسم محيي شد و از دريچه ي وجود خودش، احياء صورت گرفت و اطمينان كامل آمد. تازه ابراهيم با یک اسم خداوند اطمينان پيدا كرد. به همین خاطر است که در قرآن براي حضرت ابراهيم، اطمینان به صورت فعلي آمده، لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي، قلبم مطمئن بشود. ولي در اين آيه ی سوره ی فجر، اطمينان از مرحلهي فعل به مرحلهي اسم رسيده، یعنی كل نفس، مطمئن شده است. گاهي درباره ی فردي ميگويند عَمِلَ صالحاً يعني كسي كه كار خوبی انجام ميدهد و ممكن است ناصالحي هم از او سر بزند. گاهي ميگويند ذات اين آدم صالح است يعني صلاح از مرحلهي فعل او، به مرحلهي ذات او رفته و ذات، صالح شده است. اگر كسي صالح شد چون ذات و اصل او صلاح است، از كوزه همان برون تراود كه در اوست. ديگر ناصالحي از او بيرون نميآيد و متمشی نمیشود. به همين خاطر است كه گاهی خداوند براي معصوم كلمهي شاكر را به كار برده. شاكر يعني كسي كه شُكر در ذات اوست.
خطاب ارجِعي برای خروج از دنیا
یا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة. اين خطاب مستقيم خداوند است. خداوند بطور مستقیم به این نفس مطمئنه خطاب کرده که ارجِعي، يعني بیا پیش من. براي كسي كه جايي نبوده، كلمهي رجوع را به كار نميبرند. برگرد و رجوع كن، زماني معنا دارد كه كسي در جايي حضور داشته و حالا به او ميگويند برگرد. اي نفس به اطمينان رسيده كه نه فقط مَظهر اسم محیی، بلکه مَظهر اسم اعظم و اسم جامع من شدي و به همین خاطر است که اطمينان در تمام ذات تو نفوذ كرده ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة. ارجعي به شهادت عبارت بعدی، ندای مستقیم خداوند برای خروج از دنياست. خيلي ها مانند پيامبر اکرم n و حضرت ابراهيم و اسماعيل Cبه معراج رفتند و برگشتند، امّا اين معراجي برگشت ناپذير است. پشت سرش میرود بهشت. فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى وَ ادْخُلىِ جَنَّتى، معراجي كه با آن، خروج از دنيا صورت ميگيرد.
نحوه قبض روح افراد مختلف
افراد مختلف را افراد مختلفی، قبض روح ميكنند. بعضي را فرشتگان جزئي، توّفي ميكنند؛ «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»[144]. اما بعضی که عظمت وجودي آنان از سطح فرشتگان جزئي، بالاتر است و فرشتگان تاب و توانِ گرفتن روح این افراد را ندارند، خود عزرائيل آنان را قبض روح ميكند. اگر وجود كسي از عزرائيل قويتر باشد که عزرائيل هم توان قبض روح او را نداشته باشد، خداوند مستقيماً به استقبال آمده و اين روح را با دست خودش ميگيرد. خطاب مستقيم خداوند به نفس مطمئنه اي است كه اين نفس را مي گيرد و داخل در جنّت لقاء و جنّت ذات خود ميكند. این عبارت در قرآن استثنا است و جز اين آيه، هیچ جا در قرآن جنّتي نداريم. هشت مرحله جنت داریم که این مورد استثناء است.
درک عظمت نفس مطمئنة و مقام والای امام، توسط حضرت زینب B
نفس مطمئنه عظمتي دارد كه خود خداوند، خطاب مستقيم نموده و به استقبال آن نفس براي خروج از دنيا آمده است . و اين صحنه را حضرت زينب B ديدند. هرچه گريه كنيم و سطح عزاداري وسيع باشد، خوب است. هم ما و هم مداحّان كم گفته ایم. این جای خودش؛ اما قسمت هاي مختلف كربلا، لايه هاي مختلف دارد. گفتيم و شنيديم و گريه كرديم كه حضرت زينبB، بدنهاي بي سر را ديدند و فرمودند: أ أنت أخي؟ تو برادر من هستي؟ تو فرزند مادر من هستي؟ اين يك سطح است كه اشك و آه و ناله هم دارد و در جاي خود درست است. امّا گويندهي اين سخن همان كسي است كه وقتي او را در همين صحنه قرار ميدهند، ميگويد جميل بود. از چنين گويندهاي معناي أ أنْتَ أخي یعنی چه؟ عرفان كربلا دست نخورده مانده است.
حضرت زينبBعالمةٌ غیر معلمة است. علم الهي و شهود ملكوتي دارد. تو برادر منی؟ یعنی من يك عمر با حسين g بودم و تجليّات ملكوتي او را ميديدم؛ امّا با اين شهادت، دم به دم، تجليّات بر او افزوده ميشود و از بس فوق العاده است حضرت زينب B مي فرمايند تو برادر مني؟ خداوند با امام حسين g چه كرد؟ گويي حضرت زينب B، خطاب مستقيم خداوند را شنيده است. با اين كه پيامبر nبه امام حسين g فرموده بودند: خداوند ميخواهد تو را كشته ببيند،[145] و حضرت زینب B این را می دانستند اما امام حسین g، دم به دم تجليّات دارد. مثل كسي كه دائم کسی را با ارزش هاي او مي بيند، اما یکدفعه ارزش هاي فوق العاده اي را كه طی پنجاه سال ندیده و فوق حد تصوّر و حيرت انگيز است در او مشاهده ميكند. اين مقام حيرت انگيز است. اینها را دیگر ندیده بودم. از آن طرف مي شنوم که خداوند به استقبال تو آمد. امام حسين g چه کارها كرده است؟ گوشهاي از پرده كنار رفت و خطاب خداوند آمد «وَ جَاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً» ملائك هم صف به صف به استقبال امام حسين g آمدند. همهي اين ها با هم مرتبط است.
سورهی فجر، سورهی امام حسین g
خداوند جاهاي مختلفي در مورد قيامت صحبت كرده ولي هيچ جا به اين شكل مطرح ننموده است. از آن طرف از كساني كه ظلم كردند خیلی صحبت شده، ولي صحبت از ظالمان در اين سوره به نحو خاصّي است. پس جریان، جريان عروج و خروج نفس مطمئنه از دنيا است؛ مربوط به معصوم است. مقامش آنقدر عظمت دارد که خداوند مستقيماً به استقبال او آمده و او را وارد جنّت خاص لقاء و ذات خودش كرده؛ و اين مرتبط است با ليال عشر، و خلوت خاص با خداوند، و قرباني شدن، و فجر و قربان كردن كه نتيجه اش حفظ دين، روشن شدن خورشيد حقيقت، و در هم شكستن تزوير و صولت جبّاران و بيمه شدن دين تا قيامت است. براي اين جريان، هيچ مصداقي در تاريخ جز امام حسين g نداريم. بنابراين سوره ي فجر، سوره ي امام حسينg است. حاجي اي كه قرباني اش، خودش بوده و خلوت خاص با خداوند داشته باشد و نتيجه و پايان اربعين او، قرباني كردن خود او باشد و در نهايت، حفظ دين و رفتن شب و روشن شدن روز. این است که فرموده اند اين سوره، سورهي امام حسين gاست و آثار عجيبي دارد كه شايد نياز باشد دهه هايی ديگر هم در مورد آن صحبت شود.
و الحمدلله رب العالمين
[1] ابن بابويه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال - قم، چاپ: دوم، 1406 ق.
[2]- کافی.ج 1 ص 184 باب معرفةالامام و الرد الیه حدیث 8
[3]- سوره قصص آیه 21
[4]- سورهی قصص آیه 20
[5]- سوره قصص آیهی 22
[6]- سورهی طه آیه 94
[7]- المصباح للکفعمی(جنة الامان الواقیة) ص 474
[8]- منظور از پایین آمدن، فرود پله ای نیست و توضیح دارد.
- [9]نه ریز مکانی مثل سر سوزن و میکروب، و نه ریزترین به اندازه و گِرم، بلکه ریزترین موجود به حسب وجود، كه وجودش از همه رقیق تر است.
[10]- سوره نجم آیه 42
[11]- عوالی اللئالی العزیزیةفی الاحادیث الدینیة/ ابن ابی الجمهور ج 4 ص 99
[12]- غرر الاخبار و درر الآثار فی مناقب ابی الائمة الاطهار b/ دیلمی ص 195
[13]- الوافی/ ملا محسن فیض کاشانی ج1 ص52
[14]- سوره مائده آیه 55
[15]- اقبال الاعمال/ ابن طاووس ج 1 ص 467
[16]- سوره فرقان آیه 63
[17]- سوره فرقان آیه 57
[18]- همان آیه 58
[19]- همان آیه 59
[20]- همان آیه 60
[21]- همان آیه 61
[22]- سوره فرقان آیه 63
- [23]سوره بقره آیه 255
[24]- الخرائج و الجرائح/ قطب الدین راوندی ج2 ص876
[25]- سوره توبه آیه 111
- [26]سوره مائده آیه55
[27]- سوره توبه آیه 36
[28]- سوره احقاف آیه 15
_ [29]سوره بقره آیه 261
2- سوره بقره آیه 267
- [31] سوره بقره آیه 268
[32]- همان آیه 269
[33]- همان آیه 270
[34]- سوره فجر آیه 13
- [35]سوره لیل آیه 1
[36]- سوره انشقاق آیه17
[37]- سوره مدثرآیه33
[38]- التحقبق فی کلمات القرآن الکریم/ حسن مصطفوی/ ج5 ص97
[39]- سوره بقره آیه 187
[40]- سوره انبیاء آیه 7
[41]- عبارت حدیث: ما عبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک. مرآۀ العقول فی شرح اخبار آل الرسول/ محمدتقی مجلسی/ ج 8 ص146
[42]- سوره اسراء آیه1
-[43] سوره فجر آیه 21-22
[44]- تفسير الصافي/ فیض کاشانی/ ج5 ص328 عنه (امام صادق) عليه السلام: اقرؤوا سورة الفجر في فرائضكم و نوافلكم فانّها سورة الحسين بن علي عليهما الصلاة و السلام من قرأها كان مع الحسين عليه السلام يوم القيامة في درجة من الجنّة.
[45]- سوره یس آیه34
-[46] سوره اعراف آیه 142
[47]- سوره بقره آیه 196
[48]- الوافي / فیض کاشانی/ ج1 ص 10
[49]- سوره ابراهیم آیه 5
[50]- الوافی/ ملامحسن فیض کاشانی/ ج 1 ص 552
1- سوره یونس آیه67
[52] - سوره نحل آیه 14
[53] - سوره مزمل آیه 1تا 4
[54]- بحارالانوار/ محمدباقر مجلسی/ ج 75 ص 380 باب 29 مواعظ ابی محمد العسکری
[55]- نهج البلاغة( للصبحی صالح) ص 481
- [56]سوره بقره آیه 264
[57]- سوره انبیاء آیه 87
[58]- سوره انبیاء آیه 88
[59]- غرر الحكم و درر الكلم/ تميمى آمدى/ ص498
[60] - سوره مزمّل آیه 7
[61] - سوره مزمّل آیه 6
[62] - سوره مزمّل آیه 5
[63] - نهج البلاغة/ صبحي صالح ص 480
[64] - سوره توبه آیه 3
[65] - اینها همه، احتمالات و تامل اولیه است و معصوم باید بطور دقیق بفرماید. این احتمالاتی که بیان میشود با اعتراف به این است که عاجزیم از این که خداوند بگوید چرا این ها را به قرآن من تحمیل کردید.
[66] - الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 232
[67] - سوره اعراف آیه 21
[68] - سوره اعراف آیه 22
[69] - سوره ص آیه 82
[70] - سوره اعراف آیه 17
[71] - سوره اسراء آیه 62
[72] - البته انجام این کار در دنیا محال است.
[73] - سوره اعلی آیه 13
[74]- سوره نبأ آیه 40
[75] - سوره ناس آیات 1-3
[76] - سوره نحل آیه 98
[77] - سوره اعراف آیه200
[78] - از توضیح ادبیاتی آن صرف نظر ميكنيم.
[79] - سوره فلق آیه 1 و 2
[80] - سوره فلق آیه3
[81] - سوره فلق آیه4 و 5
[82] - سوره اعراف آیه200
[83] - بحار الانوار/ محمد باقر مجلسی/ ج 1 ص 225
[84] - سوره نجم آیه 42
[85] - سوره اعراف آیه11
-[86] سوره اعراف آیه 12
[87] - مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه/ ص 453
-[88] سوره یس آیه 82
[89] - سوره ناس آیه 6
[90] - کارها را به فردا انداختن
-[91] تنها آیه 255 سوره بقره، آیة الکرسی است و دو آیه بعدی جزء آیة الکرسی نیست. آیة الکرسی یک آیه است هر چند دو آیه بعد، ارتباط بسیار وثیقی با آیة الکرسی دارد. عمده ی فقها گفته اند در نماز هایی که خواندن آیة الکرسی بیان شده، منظور آیه اول است و برخی از فقهاء خواندن دو آیه ی بعد را از باب احتیاط دانسته اند. ضمناً اگر سه آیه بود باید آیات الکرسی می شد و روایات هم این را تایید می کنند. این قول در بین مفسرین مشهور است.
[92] - سوره بقره آیه 256
-[93] سوره روم آیه 2 و3
-[94] سوره بقره آیه 256
[95] - سوره نحل آیه 36
-[96] سوره تین آیات 3-1
-[97] سوره تین آیه 4
[98] - الكافي (ط - الإسلامية)/ ج1 ص183
[99]- سوره توبه آیه 14
[100] - سوره محمد آیه 7
[101]- بحار الأنوار/ محمدباقر/ ج18 ص360
-[102] سوره طه آیه 114
-[103] این آیه را نوعاً این چنین ترجمه میکنند که خدایا علم مرا زیاد کن و این ترجمه غلط است.
-[104] سوره صافات آیه 107ـ 102
-[105] او را با صورت به خاك انداخت تا چشم به چشم نیفتد. از پشت گردن بریدن بسیار سخت است چون چهار رگی كه حیات را قطع میكند جلوی گردن است. حضرت میخواستند از جلو، رگ ها را بزنند ولی گردن اسماعیل رو به هوا نبود كه حضرت چهره ی او را ببیند. این حادثه كه سری از قفا بریده شد، در كربلا تكرار میشود.
[106] - سوره مائده آیه 67
[107] - سوره مائده آیه 3
-[108] سوره نمل آیه 40
[109]- تفسير القمي/ على بن ابراهيم/ ج1 ص367 عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ سُئِلَ عَنِ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَعْلَمُ- أَمِ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ فَقَالَ مَا كَانَ عِلْمُ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ عِنْدَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ إِلَّا بِقَدْرِ مَا تَأْخُذُ الْبَعُوضَةُ بِجَنَاحِهَا مِنْ مَاءِ الْبَحْر.
[110] - سوره انعام آیه 2
[111] - سوره ص آیه 75
[112] - سوره ق آیه 38
[113] - سوره بقره آیه 2
[114] - سوره إسراء آیه 82
[115] - بحارالانوار/ محمدباقر مجلسی/ ج 44 ص 325
[116] - سوره شمس آیه 13
[117] - سوره شمس آیه 14
[118] - سوره شمس آیه 12
[119] - الخصال/ ابن بابویه/ ج 1 ص58
[120]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج14، ص: 178
[121]- الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ؛ ج2 ؛ ص132
[121]- بحارالانوار/ محمدباقر مجلسی/ ج 44 ص 247
[123] - سوره بقره آیه 29
[124] - سوره تکویر آیه 1
[125] - سوره قیامت آیه 9
[126] - این قسمت از بحث در شب شام غریبان ارائه شده است.
[127] - سوره شوری آیه 13
[128] - سوره صف آیه 5
[129] - سوره نور آیه 55
[130] - همان
[131] - سوره مزمل آیات 1تا3
[132] - عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة/ ابن ابی جمهور/ ج 1 ص188
[133] - سوره شوری آیه 15
[134] - سوره هود آیه112
[135] سوره مزمل آیه 5
[136] - کامل الزیارات/ ابن قولویه ص 52
[137] - سوره طه آیه 10
[138] - اللهوف علی قتلی الطفوف/ ابن طاووس/ ص 160
[139] - همان
[140] - سوره نساء آیه 164
[141] - سوره فجر آیه 27
[142] - سوره بقره آیه 260
[143] - یقین درجاتی دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین.
[144] - سوره انعام آیه 61
[145] - خداوند معاذ الله آزار ندارد که اولياء خودش را اذيت كند، بلکه يعني مقاماتي فوق حدّ تصوّر براي تو ذخيره شده كه با اين آماده سازي و سپس آن ذبح، اين مقامات ميسّر ميشود.