پایان تاریخ و نبرد نهایی- فصل چهارم

پایان-تاریخ-و-نبرد-نهایی--فصل-چهارم
این کتاب، تصویری از کارزار جبهۀ حق و باطل از ابتدای خلقت تا قیام قیامت است: فصل چهارم تلاش می‌کند چهره‌ای از یهود، مهم‌ترین این آینده‌نگاران، از منابع معتبر، ترسیم کند.

فصل چهارم

شناخت یهود از منابع معتبر


يهودشناسی در قرآن کريم

بیان قرآن دربارۀ وضعیت یهود و ادوار آن قبل از اسلام  

ويژگی‌های يهود از نگاه قرآن کريم

يک) يهود؛ قوم پيمان‌شکن

برخی از اعتقادات یهود 

نژادپرستی يهود؛ ريشۀ پيمان‌شکنی آنها

تقوا؛ تنها ملاک برتری 

رضايت يهود به جنايات پدران 

دو) استکبار ظاهری و باطنی قوم يهود در برابر جبهۀ حق 

سه) قتل و غارت، سيرۀ دائمی قوم يهود 

غلبۀ آيين اسلام بر توطئه­های يهود 

دست­داشتن يهود در قتل رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل­البيتعلیهم‌السلام 

کودتا در نگرش اسلام، مردود است 

اقامۀ قسط، وظيفۀ امت است 

(الف) الگوی انقلاب حضرت موسیعلیه‌السلام 

(ب) الگوی انقلاب رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله

چهار) فتنه‌انگيزی یهود؛ يأجوج و مأجوج معاصر

در جستجوی دلیل نام­بردن از یأجوج و مأجوج در قرآن 

يأجوج و مأجوج در امت‌های گذشته 

یأجوج و مأجوج در آخر الزمان 

کیستی یأجوج و مأجوج در آخر الزمان 

پنج) حسادت، ريشۀ دشمنی يهود با اسلام

زيرشاخه‌های حسادت يهود در دشمنی با اسلام 

شش) شرک يهود؛ ريشۀ اعتقادی همۀ رذائل اخلاقی

يهود از نگاه عهد عتيق 

حقایقی دربارۀ تورات و نسخه‌های آن 

نسخۀ اول؛ الواح ملکوتی 

نسخۀ دوم؛ رونوشت مطابق با اصل 

نسخۀسوم : کتاب تحريف‌شده

تحقيقات معاصر دربارۀ تحريف تورات 

راز پراکندگی مضامين عهد عتيق 

توبيخ يهود در کتاب هوشع و کتاب اشعيای نبی 

يهود از نگاه مورخان نوين اسرائيل 

ايلان پاپه و برملا کردن دَه غلط مشهور دربارۀ تاريخ اسرائيل 

رونين برگمن و روايتی از 60 سال ترورهای موساد 

. . . . .

 

 

يهودشناسی در قرآن کريم

موضوع یهودشناسی در قرآن کریم، مسأله‌ای محوری است. حجم آیات مربوط به بنی­اسرائیل و لحن خطاب‌ها به ما می‌فهماند که این بحث، باید به­صورت جدی پیگیری شود.

قرآن کریم، مکرراً خطر یهود را گوشزد نموده و دربارۀ آسیب­هایی که ممکن است از جانب آنها به مسلمین وارد شود، تذکر و هشدار داده است.

در سورۀ مبارکۀ مائده می­فرماید:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلۡيَهُودَ وَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ [1]

«يقيناً سرسخت‏ترين مردم را در كينه و دشمنى نسبت به مؤمنان، يهوديان و مشركان خواهى يافت.»

این در حالی است که در عصر نزول آیاتِ پیرامون یهود ـ یعنی از سال پنجم هجرت به بعد ـ یهودیان به حسب ظاهر، نفرات و امکاناتی نداشتند و مغلوب مسلمانان شده و به حکومت اسلامی جزیه می‌دادند.

 

بیان قرآن دربارۀ وضعیت یهود و ادوار آن قبل از اسلام

خداوند در قرآن، وضعیت قوم یهود در دوران قبل از اسلام را با عنایت ویژه­ای بیان می­فرماید. بنابراین دانستن این جریان، بسیار مهم و لازم است، وگرنه خداوند حکیم، آن را با حساسیت خاصی بیان نمی­فرمود.

در سورۀ مبارکۀ بقره می­فرماید:

وَ لَمَّا جَآءَهُمۡ كِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَ كَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ

[2]


«و هنگامى كه براى آنان از سوى خدا كتابى [چون قرآن‏] آمد كه تصديق كننده توراتى است كه با آنان است، و همواره پيش از نزولش به خودشان [در سايه ايمان به آن‏] مژده پيروزى بر كافران مى‏دادند، پس [با اين وصف‏] زمانى كه قرآن [كه پيش از نزولش آن را با پيشگويى تورات مى‏شناختند] نزد آنان آمد، به آن كافر شدند؛ پس لعنت خدا بر كافران باد.»

این آیۀ شریفه، به وضعیت یهود در دوران قبل از اسلام اشاره می­فرماید. در ذيل آيۀ فوق، روایتی از امام صادقعلیه‌السلام نقل شده که آن حضرت می­فرمایند:

«يهود در كتاب­هاى خود یافته بودند که هجرتگاه پيامبر موعودصلی‌الله‌علیه‌وآله ، ميان دو كوه «عَيْر» و كوه «اُحد» (دو كوه در دو طرف مدينه) خواهد بود؛ ازاین­رو از سرزمين خويش بيرون آمده و به جستجوى سرزمين مهاجرت پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله پرداختند. در اين ميان به كوهى به نام «حَداد» رسيدند؛ پیش خود گفتند: «حَداد»، همان «اُحد» است، و لذا در اطراف همان کوه، پراکنده شده و هر گروهى در منطقه­ای مسكن گزيدند؛ بعضى در سرزمين «فدک»، و بعضى ديگر در منطقۀ «خيبر» و عده‏اى نیز در وادی «تَيْماء» (بين خيبر و مدينه) ساکن شدند.

پس از مدتی، یهودیانی كه در تَيماء ساکن بودند، ميل ديدار برادران خويش نمودند. در همين بين، یک مردى اَعرابى (بادیه­نشین) از قبيلۀ «قَيس» از آنجا عبور می­کرد. یهودیان تَیماء، شتران او را كرايه كردند و او نیز گفت: من شما را از ما بين دو کوه «عَير» و «اُحد» خواهم برد؛ یهودیان به وی گفتند: هر وقت كه بين آن دو كوه رسيدى، به ما اطلاع بده!

مرد اعرابی هنگامى كه به سرزمين مدينه رسيد، اعلام كرد كه اينجا همان سرزمينی است كه بين دو كوه عَير و اُحد قرار دارد.

يهودیان از مركب پياده شده و به اعرابی گفتند: ما به مقصود و آرزوی خود رسيديم و ديگر احتياجی به شتران تو نداریم؛ آنگاه شتران را به او داده و گفتند: تو هر جا می­خواهى برو، ما در همين جا می­مانيم‏!

سپس نامه‏اى برای برادران يهود خود كه در خيبر و فدک منزل گرفته بودند، نوشتند و گفتند كه ما آن سرزمين بین عَیر و اُحد را پیدا کرديم، شما هم نزد ما بیایید!

یهودیان خیبر و فدک، در پاسخ نوشتند: ما در اينجا خانه ساخته­ایم و آب و ملک و اموالى به دست آورده‏ايم؛ اینک نمی­توانيم دارایی خود را رها نموده و نزد شما بیایيم؛ فاصلۀ ما با شما اندک است و هر وقت آن پيامبر موعود مبعوث شد و به آنجا مهاجرت نمود، به سرعت به­سوى شما خواهيم آمد!

یهودیانی كه وارد سرزمين مدينه (یعنی بین دو کوه عَیر و اُحد) شده بودند، در همان­جا ماندند و مال و اموال بسيارى كسب نمودند. اين خبر به پادشاه یمن، به نام «تُبَّع» رسيد؛ وی که از مال و اموال فراوان یهودیان باخبر شد، به جنگ با آنان برخاست و آنها را محاصره كرد. يهودیان در قلعه‏ها و خانه­هاى خويش متحصن شدند.

یهودیان، با دیدن ضعفای لشکر تُبَّع، به حال آنها دلسوزی نموده و وقتی شب می­شد، از بالای قلعه­های خود مقداری نان و خرما برای آنان پایین می­انداختند. اين ماجرا که به گوش تُبَّع رسيد، دلش به رحم آمده و به آنها امان داد.

وقتی یهودیان به نزد سلطان آمدند، تُبَّع به آنها گفت: من اين سرزمين را پسنديده‏ام و تصميم دارم در ميان شما اقامت كنم. یهودیان در پاسخ وى گفتند: تو نمی­توانی در اينجا بمانی، زيرا اين سرزمين، هجرتگاه پيامبرى است كه جز او كس دیگرى نمى‏تواند در اينجا حکومت کند!

تُبَّع گفت: حال که چنین است، من از خاندان خود، كسانى را در اينجا قرار خواهم داد تا هر زمان كه پيامبر موعود آمد، وى را يارى نمايند؛ ازاین­رو دو قبيلۀ معروف اوس و خزرج را در آن مكان ساكن نمود.

دو قبيلۀ اوس و خزرج هنگامى كه جمعيت فراوانى پيدا كردند، به مال و اموال يهود، دست­درازی می­کردند. يهوديان نیز بر عليه آن دو طایفه، خط­ونشان مى‏كشيدند و می­گفتند: صبر کنید! وقتی پيغمبر ما محمدصلی‌الله‌علیه‌وآله ظهور كرد، دست شما را از خانه و اموال ما كوتاه خواهد نمود و آنگاه ما همۀ شما را از سرزمين خود بيرون خواهیم كرد و به اين چپاول­گری شما خاتمه خواهیم داد!

هنگامى كه رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله مبعوث شدند و به مدینه هجرت نمودند، دو طایفۀ اوس و خزرج ـ كه به نام انصار معروف شدند ـ به آن حضرت ايمان آوردند، اما يهودیان، رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله را انكار نموده و به آن حضرت کفر ورزیدند! و اين جريان، همان است كه حق­تعالى درباره‏اش می­فرمايد: وَ كَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ».

[61]

آرى، همىن یهودیانی كه با عشق و علاقۀ مخصوصی براى ايمان به رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله و یاری ایشان آمده بودند، و در برابر اوس و خزرج افتخار نموده و می­گفتند: «در اینجا پيامبرى مبعوث خواهد شد و ما از ياران خاص وى خواهیم بود!»، بر اثر تعصب و لجاجت و دنياپرستى (و نیز به خاطر اینکه پيغمبر آخر الزمان از ميان قوم يهود مبعوث نشده، بلكه از ميان قوم عرب برخاسته است[62])، در صف دشمنان پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله قرار گرفتند! اما در مقابل، اوس و خزرج به رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ایمان آورده و از ياران ایشان شدند.

«منجی» در کتب آسمانی قبلی، بیش از آنکه در مورد امام زمانعلیه‌السلام باشد، در مورد شخص رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله است؛ به­همین دلیل یهودیان مدینه، برای خلاصی از سلطۀ دو قبیلۀ اوس و خزرج، منتظر منجی ـ یعنی رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ـ بودند و قبل از بعثت حضرت، طلب فتح و غلبۀ بر اوس و خزرج می­کردند. یهود در این مقطع، در موضع ضعف قرار داشت؛ اما همین که رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله به پیامبری مبعوث شدند، یهودیان با آنکه حضرت را به­طور کامل شناختند، ولی به ایشان ایمان نیاوردند! از این مقطع بود که استکبار یهود، آغاز گردید.

 

ويژگی‌های يهود از نگاه قرآن کريم

قرآن کریم، حدود شش ویژگی برای قوم یهود بیان فرموده است:

1ـ پیمان­شکنی

2ـ استکبار ظاهری و باطنی با حق

3ـ قتل و غارت

4ـ فتنه­انگیزی

5ـ حسادت

6ـ شرک

چهار ویژگی نخست، ویژگی­های «رفتاری» یهود است؛ ویژگی پنجم، ویژگی «اخلاقی» آنها؛ و ویژگی ششم، ویژگی «اعتقادی» قوم یهود می­باشد.

يک) يهود؛ قوم پيمان‌شکن

بعضی از احکام وجود دارد که مشترک بین تمام ادیان بوده و بین­المللی است؛ چند مورد از این احکام، به عنوان احکام محوری و مرکزی محسوب می­شوند؛ از جمله: صدق گفتار، ادای امانت، وفای به عهد، و برتر از همۀ اینها، احسان به والدین.[3]

در مورد ادای امانت، از امام سجادعلیه‌السلام روایت شده که می­فرمایند:

«عَلَيْكُمْ بِأَدَاءِ الْأَمَانَةِ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ أَنَّ قَاتِلَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع ائْتَمَنَنِي عَلَى السَّيْفِ الَّذِي قَتَلَهُ بِهِ لَأَدَّيْتُهُ إِلَيْهِ»[4]، بر شما باد به ادای امانت! قسم به کسی که محمدصلی‌الله‌علیه‌وآله را به پیامبری مبعوث کرد، اگر قاتل پدرم حسین بن علیC مرا بر شمشیری که پدرم را به آن کشته است، امین قرار دهد، امانت او را به او باز خواهم گردانید!

قرآن همین مثال را چنین بیان می­فرماید:

وَ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مَنۡ إِن تَأۡمَنۡهُ بِقِنطَارٖ يُؤَدِّهِۦٓ إِلَيۡكَ وَ مِنۡهُم مَّنۡ إِن تَأۡمَنۡهُ بِدِينَارٖ لَّا يُؤَدِّهِۦٓ إِلَيۡكَ إِلَّا مَا دُمۡتَ عَلَيۡهِ قَآئِمٗاۗ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَيۡسَ عَلَيۡنَا فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ـۧ‍ۧنَ سَبِيلٞ وَ يَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ وَ هُمۡ يَعۡلَمُونَ

[5]

«و از اهل كتاب كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين شمارى، آن را به تو بازمى‏گرداند؛ و از آنان كسى است كه اگر او را به يك دينار امين شمارى، آن را به تو بازنمى‏گرداند، مگر آنكه همواره بالاى سرش بايستى [و مال خود را با سخت گيرى به او از او بستانى‏]. اين به خاطر آن است كه آنان گفتند: [چون ما اهل كتابيم‏] رعايت نكردن حقوق غير اهل كتاب بر عهده ما نيست، [و در ضايع كردن حقوق ديگران گناه و عقوبتى نداريم‏] و اينان [در حالى كه باطل بودن گفتار خود را] مى‏دانند بر خدا دروغ مى‏بندند.»

می­فرماید: بعضی از اهل کتاب یا همان بنی­اسرائیل (که مراد از این افراد، غالباً نصاری هستند) این­گونه­اند که اگر به آنها یک قنطار (مال بسیار زیاد) امانت بدهید، به شما برمی­گردانند؛ و بعضی از آنها (که مراد از این افراد، یهودیان هستند) این­گونه­اند که اگر به آنها یک دینار امانت بدهید، به شما برنمی­گردانند مگر اینکه بر آنها تسلط داشته باشید!

قرآن کریم در این آیۀ شریفه، از باطن یهود و نصاری گزارش داده و می­فرماید: اگر مال بسیار زیادی را نزد نصاری به امانت بگذارید، به شما برمی­گردانند، ولی اگر مال کمی را نزد یهود به امانت بگذارید، به شما برنمی­گردانند!

اگر کسی بخواهد مال مردم را به ناحق بخورد، آن مالی را تصرف خواهد کرد که ارزش داشته باشد، وگرنه هیچ­کس در مال بی­ارزش، چشم طمع نمی­دوزد. پس چرا یهودیان مال کم و بی­ارزش را برنمی­گردانند؟

قرآن می­فرماید ریشۀ این کار یهود، دنیاطلبی نیست، زیرا در اینجا فرض بر آن است که مالِ به امانت سپرده شده، یک مال بی­ارزشی است و حسّ دنیاطلبی، انسان را برنمی­انگیزاند تا بخواهد مال بی­ارزش را تصاحب نماید، بلکه ریشۀ این کار یهود، اعتقاد آنهاست:

ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَيۡسَ عَلَيۡنَا فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ـۧ‍ۧنَ سَبِيلٞ، این کار یهود به خاطر آن است که معتقدند: ما هیچ­گونه تکلیف، تعهد و مسؤولیت شرعـی و انسانـی نسبت به

غیر یهود نداریم!

در ترجمه­های انگلیسی، واژۀ ٱلۡأُمِّيِّ‍ـۧ‍ۧنَ را به «گوییم» یا «جنتیل» ترجمه نموده­اند[6]؛ این واژه­ها گرچه به­طور صحیح ترجمه شده­اند، ولی واژه­های تحقیرآمیزی هستند، و امروزه به واسطۀ مطرح­شدن بحث نژادپرستی در سطح دنیا، چرایی استفاده از این واژه­ها را این­گونه توجیه می­کنند که منظور ما از غیر یهود، مردم بت­پرست زمان گذشته است!

بنابراین، قوم یهود بنا بر اعتقادی که دارند می­گویند: ما هیچ مسؤولیت و تعهدی در زمینۀ رعایت حقوق انسانی نسبت به غیر یهود نداریم! یعنی باورشان این است که غیر یهود ـ هر کس که می­خواهد باشد، مسلمان باشد یا غیر مسلمان؛ فلسطینی باشد یا مسیحی یا بودایی و یا هر کس دیگری با هر نوع عقیده­ای که دارد؛ مرد باشد یا زن؛ بزرگ باشد یا کودک و نوجوان ـ حیواناتی انسان­نما هستند که اگر در راستای اهداف قوم یهود نباشند، باید از سر راه برداشته شوند!

 

برخی از اعتقادات یهود

یهودیان، کتابی دارند به نام «تلمود»[63]؛ آنها بر اساس مطالب این کتاب، معتقدند:

ما قوم برگزیدۀ خداوند هستیم و بقیۀ انسان­ها، حکم حیوان را دارند. انسان­ها سه دسته­اند:

1ـ انسان­های درجۀ یک، که همان انسان­های واقعی هستند. (یعنی بنی­اسرائیل و یهود).

2ـ انسان­های درجۀ دو، که حیواناتی مفید هستند (حیوانات انسان نما).

منظور آنها از انسان­های درجۀ دو، غیر یهودیانی هستند که یهود را به رسمیت ­شناخته و برتر می­دانند و در خدمت آنها هستند. یهودیان معتقدند: این­گونه انسان­ها، آزاری ندارند و مفیدند؛ بنابراین همان­طور که به اسب خود رسیدگی می‌کنی تا از او بارکشی کنی، به انسان­های درجۀ دو نیز رسیدگی کن تا برایت بارکشی کنند!

3ـ انسان­های درجۀ سه، که حیوانات موذی هستند.

منظور آنها از انسان­های درجۀ سه، غیر یهودیانی هستند که یهود را قوم برتر ندانسته و به رسمیت نمی­­شناسند و در راستای اهداف یهود، حرکت نمی­کنند؛ یهودیان معتقدند: شکم زمین برای این­گونه انسان­ها از روی زمین بهتر است! پس باید آنها را از بین برد، آن هم به ارزان­ترین وجه ممکن؛ یعنی اگر می­توانی با سنگ او را از بین ببری، با شمشیر سرش را جدا نکن، چون شمشیرت کُند می‌شود!

شما از کشتن یک سوسک، چقدر عذاب وجدان می‌گیرید؟ قوم یهود نیز نسبت به دشمنان غیر یهودی خود، چنین حسی دارند! ازهمین­روست که در کشتن آنها تردید نمی­کنند و برای آنها کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان معنا ندارد!

بعضی از گزاره‌های کتاب تلمود، از این قرار است:

«هرچه غیریهودی دیدید، به اندازه‌ای که در توان شماست به قتل برسانید. اگر چنین امری در توان یک یهودی باشد و انجام ندهد، مرتکب خلاف شده است.»

«تمامی دنیا و آنچه که در دنیاست، ملک یهود است و قوم یهود، حق تسلط کامل بر آن را دارند.»

«نطفۀ غیریهودی، مثل نطفۀ بقیۀ حیوانات است.»

«تعدی به ناموس غیریهودی بلامانع است. زیرا کفار، مانند حیوانات هستند. یهودی حق دارد زنان غیریهودی را به غصب برباید و زنا و لواط با غیریهودی عقاب و

کیفری ندارد.»

«دزدی از یهودی، حرام و از غیریهودی، جایز است. حیات و زندگانی دیگران، ملک یهود است، چه رسد به اموال آنها.»

«به کسانی که یهودی نیستند، قرض ندهید مگر آنکه نزول بگیرید.»

و...

اعتقادات فوق، جزء شریعت (تحریف­شدۀ) یهودیان می­باشد و روحیات آنها بر همین اساس شکل گرفته است؛ و همان‌طور که می‌بینید، انسانیت‌زدایی از پیروان ادیان غیریهودی، بر اساس آموزه‌های تلمود و تورات تحریف‌شده، صهیونیست‌ها را نسبت به جان، مال، سرزمین و ناموس غیریهود، حریص و وقیح کرده است.[7]

حالا می‌توانید ریشه‌های اظهارات «گالانت»، وزیر جنگ رژیم صهیونیستی را پیدا کنید که پس از آغاز نبرد طوفان الاقصی، دستور محاصرۀ کامل نوار غزه را صادر کرد و گفت: «غـزه را همه­جانبـه محاصره می­کنیم؛ برق، آب، غـذا و سوخت را قطـع

خواهیم کرد؛ همۀ راه­ها بسته خواهد شد. ما در حال جنگ با حیواناتِ انسان­نما هستیم و همانند حیوان با آنها رفتار خواهیم کرد!».

او بر اساس اعتقادش این حرف را زده است و این گفتۀ خود را اهانت نمی­داند!

در ادامۀ آیۀ شریفۀ مورد بحث می­فرماید:

وَ يَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ.

سؤال: اعتقاد یهودیان متکبر ـ که غیر یهود را حیوان می­پندارند ـ به ما می­فهماند که این ادعای آنان، ناشی از تکبر درونی آنهاست، پس ذکر عبارت وَ يَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ چه ارتباطی با اعتقاد و گفتۀ آنان دارد؟

پاسخ: این اعتقاد یهودیان، صرفاً برآمده از تکبر درونی آنها نیست، بلکه این اعتقاد خود را سخن خداوند می­دانند، یعنی معتقدند خداوند به آنان فرموده که شما قوم برتر هستید و در برابر غیر یهود، هیچ­گونه مسؤولیت و تعهدی ندارید! به­همین دلیل است که خاخام صهیونیستی در استدلال بر کودک­کشی، می­گوید: «به هیچ­کس

نباید رحم کنیم، حتی به اطفال و کودکان هم نباید رحم کنیم، خداوند در تورات این­گونه از ما خواسته است!».

این سخنان تأکیدی است بر اینکه قتل­عام فلسطینی‌ها از جمله کودکان و زنان و بمباران بیمارستان­ها، بر اساس یک ایدئولوژی و تئوری‌پردازی صورت می‌گیرد.

معنای این سخن آن است که اگر ما به زنان و کودکان رحم کنیم، ما ظالم خواهیم بود، زیرا از فرمان خداوند سرپیچی کرده­ایم! بنابراین فردی که یهودی و متدین به دین یهود است، بر اساس اعتقادات یهود، نباید از کشتن غیر یهود، سربازبزند و آن را قبیح بشمارد!

در انتهای آیۀ شریفه نیز می­فرماید:

وَ هُمۡ يَعۡلَمُونَ، دروغ به دین می­بندند و سخنان دروغ خود را به خداوند نسبت می­دهند.

خداوند در آیۀ بعد تذکر داده و می­فرماید:

بَلَىٰۚ مَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَ ٱتَّقَىٰ فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ [8]

«آرى، هر كه به پيمان خود [در تعهد به اجراى احكام دين‏] وفا كرد، و [در همه امور زندگى‏] تقوا پيشه ساخت، [بداند كه‏] يقيناً خدا تقوا پيشگان را دوست دارد.»

از مصادیق اساسی تقوای فطری، رعایت عهد و پیمان است؛ و این وفای به عهد، در حکم زیربنای ساختمان فطرت انسان است.

وفای به عهد و پیمان، یکی از همان ده فرمانی است که حضرت موسیعلیه‌السلام برای قوم خود بیان فرموده و حدود چهل سال بر روی آن تأکید نمودند. این ده فرمان، برای تمام انبیاءعلیهم‌السلام بوده است و همان­طور که در ابتدای این نوشتار اشاره کردیم، رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نیز در مکه، به همین ده فرمان امر فرمودند. [9]

تقوای فطری، مسألۀ بسیار مهمی است که در ابتدای سورۀ بقره به آن اشاره نموده و می­فرماید:

ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ [10]

مراد از تقوا در این آیۀ شریفه، تقوای فطری است؛ یعنی هر حقیقتی که به انسان می­رسد، نسبت به آن ملتزم و پایبند باشد. وجود تقوای فطری، زمینه­ساز تقوای شرعی است. در آیۀ بعد، تقوای شرعی را این­گونه بیان می­فرماید:

ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ [11]

تقوای شرعی، عبارت است از مجموعۀ ایمان و عمل صالح؛ تقوای شرعی و برخورداری از ایمان و عمل صالح، باعث ایجاد پوشش و لباس برای انسان می­گردد:

وَ لِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ [12]

از آن طرف، اگر تقوای شرعی باشد ولی تقوای فطری نباشد، و به عبارت دیگر ظاهر دین باشد اما حقیقت دین نباشد، در این صورت حاصل و نتیجه­ای جز نفاق و جنایت نخواهد داشت؛ چنین حالتی را در گروه موسوم به داعش ملاحظه کردیم!

قرآن کریم در ضمن بیان سرگذشت اقـوام پيشين، در مورد لزوم رعایت تقـوای

فطری هشدار داده و می­فرماید:

وَ لَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤۡمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبۡلُۚ كَذَٰلِكَ

يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِ ٱلۡكَٰفِرِينَ

[13]

ترجمه­هایی که از این آیۀ شریفه موجود است، ترجمه­های دقیقی نیست؛ زیرا باء در عبارت بِمَا كَذَّبُواْ که باء سببیت می­باشد، به گونه­ای دیگر ترجمه شده است.[14] بعضی از تفاسیر نیز این باء را باء سببیت نمی­دانند.[64]

نمی­فرماید: «فَما آمَنُوا: کفار ایمان نیاوردند»، بلکه می­فرماید: فَمَا كَانُواْ لِيُؤۡمِنُواْ، یعنی کفار اصلاً نمی­توانستند ایمان بیاورند؛ و به عبارت دیگر، اصلاً امکان اینکه ایمان بیاورند برای آنان وجود نداشت!

ممکن است سؤالی در اینجا به­وجود آید و آن اینکه: کسی که امکان ایمان آوردن برای او وجود ندارد، چرا باید مورد مؤاخذه و تنبیه قرار گیرد؟! (کسی که امکان بلندکردن وسیلۀ پنج تنی را ندارد، آیا رواست که او را مؤاخذه نموده و شلاق بزنند؟!)

خداوند پاسخ به این سؤال را در ادامۀ آیۀ شریفه بیان نموده و می­فرماید: بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبۡلُ؛ اینکه امکان ایمان آوردن از آنان سلب شده، به­واسطۀ تکذیب­هایی است که در آنها نهادینه شده بود! یعنی آنقدر حقایق کوچک را زیرپا گذاشتند تا اینکه آرام­آرام کارشان به جایی رسید که حقایق بزرگ­تری را هم که انبیاءعلیهم‌السلام آوردند، نتوانستند بپذیرند!

بنابراین خودشان باعث از بین رفتن ظرفیت وجودی خویش گشتند؛ زیرا در هر مسأله­ای، شهوت و غضب خود را بی­حد و مرز اعمال نموده و جلوی آن را نگرفتند!

آن کسی که نصیحت دیگران را برنمی­تابد و بلافاصله اعتراض می­کند، با قوم نوحعلیه‌السلام که در برابر نصایح آن حضرت اعتراض می­کردند، چه تفاوتی دارد؟ قوم نوحعلیه‌السلام دائماً به ایشان اعتراض نموده و می­گفتند:

قَالُواْ يَٰنُوحُ قَدۡ جَٰدَلۡتَنَا فَأَكۡثَرۡتَ جِدَٰلَنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ

[15]

«گفتند: اى نوح! با ما جدال و ستيزه كردى و بسيار هم جدال و ستيزه كردى، نهايتاً اگر از راستگويانى آنچه را [از عذاب‏] به ما وعده مى‏دهى، برايمان بياور.»

آری! اگر کسی عادت کند که حقوق کوچک را زیرپا بگذارد، قطعاً حقوق بزرگ­تر را نیز زیرپا خواهد گذاشت.

بنابراین رعایت حقوق بشر، رعایت زن و کودک و ضعیف و نیز پناه­دادن و آزارندادن آنها از مصادیق اساسی تقوای فطری به شمار آمده و از احکام اولیۀ تمام ادیان محسوب می­شود و مخاطب آن، همۀ انسان­ها در تمام قرون و اعصار هستند؛ ازاین­رو در پایان آیۀ مورد بحث می­فرماید: فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ. [16]

واژۀ ٱلۡمُتَّقِينَ در اینجا، شامل وفای به عهد و تقوای فطری می­شود، و به عبارت دیگر، نتیجۀ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِ (وفای به عهد) به اضافۀ وَ ٱتَّقَىٰ (تقوای فطری) عبارت است از ٱلۡمُتَّقِينَ، که خداوند این­گونه افراد را دوست دارد.

سپس در آیۀ بعد می­فرماید:

إِنَّ ٱلَّذِينَ يَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَ أَيۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ لَا خَلَٰقَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ وَ لَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ وَ لَا يَنظُرُ إِلَيۡهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمۡ وَ لَهُمۡ عَذَابٌ

أَلِيمٞ [17]

«قطعاً كسانى كه پيمان خدا و سوگندهايشان را [براى رسيدن به مقاصد دنيايى‏]

به بهاى اندكى مى‏فروشند، براى آنان در آخرت بهره‏اى نيست؛ و خدا با آنان سخن نمى‏گويد، و در قيامت به آنان نظر [لطف و رحمت‏] نمى‏نمايد، و [از گناه و آلودگى‏] پاكشان نمى‏كند؛ و براى آنان عذاب دردناكى خواهد بود.»

در این آیۀ شریفه تذکر داده و می­فرماید: عهد با مردم، در حقیقت، عهد با خداوند است و نباید کسی آن را نادیده بگیرد؛ و اگر کسی به این عهد وفا نکند، خداوند در روز قیامت با وی تکلم نخواهد کرد و به او نظر رحمت نخواهد افکند.

در آیۀ دیگری که مشابه همین جریان را تذکر می­دهد، می­فرماید:

إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَ يَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَ لَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمۡ وَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ

[18]

«قطعاً كسانى كه آنچه را خدا از كتاب [تورات و انجيل به عنوان حلال و حرام‏] نازل كرده [به سود خود از بى‏سوادان يهود و نصارى‏] پنهان مى‏كنند، و در برابر اين پنهان كارى بهاى اندكى به دست مى‏آورند، جز آتش به شكم‏هاى خود نمى‏ريزند. و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى‏گويد، و [از گناهان و زشتى‏ها] پاكشان نمى‏كند، و براى آنان عذابى دردناك است.»

این دو آیۀ شریفه، هر دو در مورد قوم یهود است؛ خداوند در آیۀ اول فرمود:

وَ لَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ وَ لَا يَنظُرُ إِلَيۡهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمۡ وَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ.

ولی در آیۀ دوم می­فرماید:

وَ لَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمۡ وَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ.

این تغییر عبارات، به دو روش برخورد خداوند با قوم یهود اشاره می­فرماید که فعلاً از بیان آن صرف نظر می­کنیم.

بنابراین قوم یهود که معتقدند سرای آخرت، خالص از برای ماست و می­گویند: لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ‏ [19]، در روز قیامت دچار ذلت خواهند شد و عدم تکلم خداوند با آنان و نظر نکردن به آنها، بزرگ­ترین عذاب آنان خواهد بود، به­طوری که از آتش جهنم نیز سخت­تر و شکننده­تر است!

البته ناگفته نماند که ما تصوری از تکلم خداوند با بندۀ خویش و نظر نمودن به او، نداریم و شدت این نوع عذاب برای قوم یهود را درک نمی­کنیم!

 

نژادپرستی يهود؛ ريشۀ پيمان‌شکنی آنها

قوم یهود با این دروغ­هایی که به خداوند نسبت می­دهند، چه سودی می­برند؟ مگر چند سال قرار است در این دنیا زندگی کنند؟ آیا نمی­دانند که بالاخره بساط این دنیا برچیده خواهد شد؟ چرا نسبت به غیر یهود، هیچ­گونه تعهد و مسؤولیتی را       نمی­پذیرند؟ چرا تورات را تحریف کرده و مطابق با میل خود نوشته­اند و آنگاه آن را به خداوند نسبت می­دهند؟

قرآن دراین­باره گزارش داده و می­فرماید:

يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ [20]

«با دست‏هاشان نوشته‏اى را مى‏نويسند، سپس مى‏گويند: اين [نوشته‏] از سوى خداست.»

پاسخ به این سؤالات را می­توان در یک جمله خلاصه کرد و آن اینکه: ریشۀ تمام ظلم­هایی که قوم یهود مرتکب شده و می­شود، به این اعتقاد برمی­گردد که آنها خود را تنها قوم برگزیدۀ خداوند می­دانند که به­طور مطلق و بی­قید و شرط از طرف خداوند، برگزیده شده­اند! به­گونه­ای که اعمال و رفتارشان ـ هر چه می­خواهد باشد، حتی اگر کشتن غیریهودیان بی­گناه باشد ـ به این برگزیدگی، هیچ­گونه آسیبی نخواهد زد!

قرآن کریم از اعتقادات یهود و نصاری، پرده برداشته و می­فرماید:

وَ قَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَ ٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَ أَحِبَّٰٓؤُهُۥ [21]

«و يهود و نصارى گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوييم.»

واضح است که نتیجۀ این نوع تفکر، چیزی جز طغیان بی­حد و حصر نخواهد بود. اگر کسی معتقد شود که با انجام هر کاری، حتی اگر کشتن کودکان مظلوم فلسطینی باشد، باز هم محبوب خداوند است و از چشم خداوند نخواهد افتاد، و هیچ بازخواستی نخواهد شد، و فقط اوست که وارد بهشت خواهد گردید، دراین­صورت به­راحتی هر کاری که دلش بخواهد، انجام می­دهد.

قرآن کریم در جایی دیگر، از این اعتقاد باطنی یهودیان چنین گزارش می­دهد:

وَ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَةٗ

[22]

«و گفتند: آتش [دوزخ‏] جز چند روزى به ما نمى‏رسد.»

و نیز می­فرماید:

ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖ

[23]

«گفتند: هرگز آتش [دوزخ در روز قيامت‏] جز چند روزى به ما نمى‏رسد»

اعتقاد آنها این است که آتش جهنم هرگز ما را نخواهد سوزاند مگر چند روزی معدود! بنابراین اگر انبیاء را هم بکشیم، فقط چند صباحی عذاب خواهیم شد و سپس به بهشت خواهیم رفت!

با دقت و تأمل در این آیات، می­فهمیم که در دل این اعتقاداتِ یهود، اعتقاد دیگری نیز نهفته است و آن اینکه: غیر یهود، افرادی پست هستند، هر که می­خواهد باشد! به عبارت دیگر، اگر قوم یهود علاوه بر خود، قوم دیگری را نیز برگزیدۀ خداوند می­دانست، دراین­صورت نمی­توانست نسبت به آنها بی­مسؤولیت و بی­تفاوت باشد؛ پس اینکه غیر یهود را حیوان می­پندارند، بیانگر آن است که برگزیده­بودن را مختص به خود دانسته و غیر یهود را پست می­دانند، با این تفاوت که افراد غیر یهودی که با آنان دوستی می­کنند را حیوانات مفید دانسته و در خدمت خود می­گیرند، ولی افراد غیر یهودی که با آنان دشمنی می­کنند را حیوانات موذی دانسته و درصدد حذف آنان    برمی­آیند!

دیوید هیرست در مقاله­ای در سال ۲۰۰۳ میلادی در روزنامۀ گاردین، از مارتین ون کرولد[24] نقل کرده که موشه­دایان، وزیر اسبق دفاع و خارجۀ رژیم صهیونیستی گفته است:

«اسراییل باید مانند یک سگ دیوانه باشد، آنقدر خطرناک که کسی نتواند مزاحمش شود.»[25]


  گیدئون لوی، خبرنگار و نویسندۀ اسرائیلی روزنامۀ هاآرتس ـ که چپ­گرا و منتقد صهیونست‌هاست ـ می‌گوید: «من می­خواهم به سه اصل اشاره کنم که باعث می­شوند

ما اسرائیلی­ها بتوانیم علی­رغم واقعیت­های وحشیانۀ موجود، در آرامش زندگی کنیم.

اصل اول: اکثر ما اسرائیلی­ها ـ اگر نگوییم همۀ ما ـ از عمق وجودمان باور داریم که قوم برگزیده هستیم، پس حق داریم هر کار دل­مان می­خواهد، انجام دهیم.

اصل دوم: ما در اشغالگری، رکورد زده­ایم. اما هرگز در طول تاریخ، هیچ اشغالگری وجود نداشته که خود را قربانی معرفی کند! نه فقط قربانی، بلکه تنها قربانی موجود در صحنه! این هم باعث می­شود که ما اسرائیلی­ها علی­رغم جنایات هر روزه، بتوانیم در آرامش زندگی کنیم. زیرا باور داریم که قربانی هستیم!

اصل سوم (که شاید مهم­ترین و بدترین هم باشد): انسان­زدایی سازمان­یافته از غیر یهودیان است. غیر یهودیان را انسان و بشر نمی­دانیم که حقوق بشر داشته باشند.

شما می­توانید زیر پوست هر اسرائیلی، این باورها را ببینید!»

البته در اینجا ممکن است اشکالی مطرح شود و آن اینکه: فقط قوم یهود نیست که قائل به برتری بنی­اسرائیل می­باشد، بلکه خود قرآن نیز در سورۀ مبارکۀ بقره، برتری قوم بنی­اسرائیل را در آیات 47 و 122 ذکر نموده و می­فرماید:

يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَ أَنِّي فَضَّلۡتُكُمۡ عَلَى

ٱلۡعَٰلَمِينَ

«اى بنى‏اسرائيل! نعمت­هاى مرا كه به شما عطا كردم و اينكه شما را بر جهانيانِ [زمانِ خودتان‏] برترى دادم، ياد كنيد»

در پاسخ به این اشکال می­گوییم: وجود این وصف برای بنی­اسرائیل تا زمانی است که آنها بر ایمان و عهد و پیمان خود باقی باشند؛ به عبارت دیگر، برگزیده­بودن و برتری آنها تا وقتی است که از فرمان الهی سرپیچی نکنند؛ همان­گونه که در مقطعی از تاریخ، یعنی در زمان حضرت یوشععلیه‌السلام و خصوصاً در زمان حضرت داوود و سلیمانC به واسطۀ همراهی با پیامبر الهی و اطاعت از اوامر حق­تعالی و داشتن ایمان و عمل صالح، دارای عزت و کرامت گشته و برتری یافتند[26]؛ بنابراین اگر فرمان خداوند را زیر پا بگذارند و هر جرم و جنایتی که خواستند از آنها سر بزند، دراین­صورت برتری و فضیلتی در کار نخواهد بود؛ چنانچه پس از حضرت داوود و سلیمانC، دوباره به تمرد و سرپیچی از دستورات الهی برگشته و مرتکب بدترین عصیان­ها شدند و کارشان به جایی رسید که به پیامبرکشی عادت کردند!

قرآن کریم دراین­باره می­فرماید:

وَ ضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ وَ ٱلۡمَسۡكَنَةُ وَ بَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ يَكۡفُرُونَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَ يَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِيِّ‍ـۧ‍ۧنَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّۗ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّ كَانُواْ  يَعۡتَدُونَ

[27]

«و [داغِ‏] خوارى و بيچارگى و نياز بر آنان زده شد و سزاوار خشم خدا شدند؛ اين [خوارى و خشم‏] به سبب آن بود كه آنان همواره به آيات خدا كفر مى‏ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى‏كشتند؛ اين [كفرورزى و كشتن پيامبران‏] به علت آن بود كه [از فرمانِ من‏] سرپيچى نمودند و پيوسته [از حدود حق‏] تجاوز مى‏كردند.»

در آیات دیگری نیز به این مطلب اشاره شده است. [28]

در بعضی از روایات نیز آمده که در یک بین­الطلوعین، هفتاد پیامبر معصوم را به قتل رساندند! [65] یا مثلاً حضرت زکریاعلیه‌السلام را در میان تنۀ درخت، اره کردند! [29] عده­ای را در دیگ آب جوش انداختند! [66]

مگر کشتن انسان معصومی که خداوند، عصمت آن را مُهر نموده، به این راحتی ممکن است؟! خداوند به­هیچ­وجه از چنین گناهی نخواهد گذشت.

آنها به راحتی می­گفتند: ما رسول خدا، عیسی بن مریم را به قتل رساندیم!

إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِيحَ عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ [30]

آنها حضرت عیسیعلیه‌السلام را اصلاً به پیامبری قبول نداشتند، و اینکه عبارت رَسُولَ ٱللَّهِ را به­کار برده و گفتند: ما رسول خدا را کشتیم، یا از روی تمسخر بوده، یا با وقاحت تمام می­گفتند: به­فرض که رسول خدا بوده باشد، خیلی کار خوبی انجام دادیم که او را به قتل رساندیم!

قوم یهود که عادت کرده پیامبران معصوم و از نَفْس­گذشته را به راحتی به قتل برساند، آن هم پیامبرانی از تیره و تبار و قوم خودشان، به­طریق اولی از کشتن زنان و کودکان و ضعیفان نیز ابایی نخواهد داشت!

خلاصه آنکه قوم یهود، هیچ تعهد و مسؤولیتی نسبت به غیر یهود، قائل نیستند؛ زیرا خود را تنها قوم برتر و برگزیدۀ خداوند دانسته و غیر یهود را حیواناتی انسان­نما می­پندارند که صرفاً باید در خدمت قوم یهود باشند.

البته ناگفته نماند که این اعتقاد، هم به یهود نسبت داده شده و هم به نصاری، چون می­فرماید: وَ قَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَ ٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَ أَحِبَّٰٓؤُهُۥ [31]؛ منتها مجرای حرف یهود و نصاری دراین­باره با هم متفاوت است به این بیان که:

نصاری یا همان مسیحیان، به واسطۀ وجود حضرت عیسیعلیه‌السلام خود را خویشاوند و فرزند خداوند می­پندارند، یعنی معتقدند که حضرت عیسیعلیه‌السلام خداوند است و ما هم که پیروان او هستیم، فرزندان خداوند به شمار می­آییم!

اما یهود، این خصوصیت و قرابت نسبت به خداوند را از بُعد نژادی مطرح می­کنند و معتقدند که ما نژاد برتر و ویژه­ای هستیم، و به­همین دلیل دارای احکام خاصی می­باشیم!

ما وقتی مرغ و خروس را سر می­بریم و مصرف می­کنیم، آیا خود را جنایت­کار می­دانیم؟ خیر! یهود نیز خود را مالک غیر یهود دانسته و وقتی غیر یهود را سر می­برد، خود را جنایت­کار نمی­داند، زیرا غیر یهود را مثل همان مرغ و خروس، صرفاً حیوان می­پندارد! این منطق، منطق شیطانیِ یهود است؛ ازاین­رو در ادامۀ آیۀ شریفه می­فرماید:

قُلۡ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَۚ يَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُۚ وَ لِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلۡأَرۡضِ وَ مَا بَيۡنَهُمَاۖ وَ إِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ

[32]


«بگو: [اگر گفتار شما درست است‏] پس چرا خدا شما را به گناهانتان عذاب مى‏كند؟ بلكه شما هم بشرى هستيد از مخلوقاتى كه خدا آفريده است. هر كه را بخواهد مى‏آمرزد، و هر كه را بخواهد عذاب مى‏كند. و مالكيّت و فرمانروايى آسمان‏ها و زمين و آنچه ميان آن دو قرار دارد، فقط در سيطره خداست، و بازگشت به سوى اوست.»

اگر راست می­گویید و خود را عزیزکردۀ خداوند، و بندگان خاص و ویژۀ        حق­تعالی می­پندارید، پس چرا خداوند شما را در برابر گناهانتان عذاب می­کند؟!

 

تقوا؛ تنها ملاک برتری

به­همین دلیل است که هر گاه در قرآن کریم صحبت از فضیلت و برتری         می­شود، بلافاصله قبل و بعد از آن، سخن از امر و نهی شرعی به میان می­آید؛ به عنوان مثال، به این چند آیه در سورۀ بقره، دقت کنید:

در آیات 40 و 41 می­فرماید:

يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَ أَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ وَ إِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ [33]

«اى بنى‏اسرائيل! نعمت هاى مرا كه به شما عطا كردم، ياد كنيد و به پيمانم [كه سفارش به عبادت و ايمان به همه انبيا به ويژه پيامبر اسلام است‏] وفا كنيد تا من هم به پيمان شما [كه توقع ثواب وپاداش در برابر عبادت وايمان است‏] وفا كنم، و [نسبت به پيمان‏شكنى‏] فقط از من بترسيد.»

به عهد من با شما، وفا کنید و به ایمان خود پایبند باشید تا من نیز به عهد شما وفا کنم و شما را در موقعیت برتر اجتماعی قرار دهم.

سپس در آیۀ بعد می­فرماید:

وَ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ وَ لَا تَكُونُوٓاْ أَوَّلَ كَافِرِۢ بِهِۦۖ وَ لَا تَشۡتَرُواْ بِ‍َٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا وَ إِيَّٰيَ فَٱتَّقُونِ

[34]

«وبه آنچه [بر پيامبر اسلام‏] نازل كرده‏ام كه تصديق كننده تورات وانجيلى است كه با شماست، ايمان آوريد و نخستين كافر به آن نباشيد [كه نسل به نسل پس از شما به پيروى از شما به آن كافر شوند] و آياتم را [در تورات كه اوصاف محمّد و قرآن در آن است، با تغيير دادن و تحريف كردن‏] به بهايى ناچيز نفروشيد، و فقط از من پروا كنيد.»

در آیات 47 و 48 می­فرماید:

يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَ أَنِّي فَضَّلۡتُكُمۡ عَلَى

ٱلۡعَٰلَمِينَ [35]

«اى بنى‏اسرائيل! نعمت هاى مرا كه به شما عطا كردم و اينكه شما را بر جهانيانِ [زمانِ خودتان‏] برترى دادم، ياد كنيد».

سپس در آیۀ بعد می­فرماید:

وَ ٱتَّقُواْ يَوۡمٗا لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡ‍ـًٔا وَ لَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَ لَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَ لَا هُمۡ يُنصَرُونَ [36]

«و از روزى پروا كنيد كه نه كسى از كسى عذابى را دفع مى‏كند، و نه از كسى شفاعتى مى‏پذيرند، و نه از كسى [در برابر گناهانش‏] فديه و عوضى مى‏گيرند، و نه [براى رهايى از آتش دوزخ‏] يارى مى‏شوند.»

در آیات 122 و 123 می­فرماید:

يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَ أَنِّي فَضَّلۡتُكُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ [37]

«اى بنى‏اسرائيل! نعمت هاى مرا كه به شما عطا كردم و اينكه شما را بر جهانيان [زمان خودتان‏] برترى دادم، ياد كنيد.»

سپس در آیۀ بعد می­فرماید:

وَ ٱتَّقُواْ يَوۡمٗا لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡ‍ـًٔا وَ لَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَ لَا تَنفَعُهَا شَفَٰعَةٞ وَ لَا هُمۡ يُنصَرُونَ [38]

و از روزى پروا كنيد كه نه كسـى از كسـى عذابى را دفع مى‏كند، و نه از كسـى

[در برابر گناهانش‏] فديه و عوضى مى‏گيرند، و نه كسى را شفاعتى سود دهد، و نه [براى رهايى از آتش دوزخ‏] يارى مى‏شوند.»

با این آیات و تذکرات، می­خواهد بفرماید این­گونه نیست که شما با من نسبت داشته باشید و خود را در امان بدانید! بلکه لازم است تقوا پیشه کنید و برای قیامت خود، فکری نمایید.

از مجموع آیات مورد بحث، ممکن است برداشت شود که ما مسلمانان نیز دارای برتری و فضیلت هستیم؛ خداوند تذکر داده و می­فرماید برتری و فضیلت، به اسم نیست، بلکه به حقیقت ایمان و عمل صالح است:

إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ وَ ٱلنَّصَٰرَىٰ وَ ٱلصَّٰبِـِٔ‍ِٔ‍ِٔينَ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَ  ٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَ عَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَ لَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ [39]

«مسلماً كسانى كه [به ظاهر] ايمان آوردند، و يهودى‏ها و نصرانى‏ها و صابئى‏ها هر كدامشان [از روى حقيقت‏] به خدا و روز قيامت ايمان آورند و كار شايسته انجام دهند، براى آنان نزد پروردگارشان پاداشى شايسته و مناسب است، و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين شوند.»

بنابراین یهودی، نصرانی، صابئی، مسلمان و... فرقی نمی­کند، آنچه ملاک و معیار است، ایمان و عمل صالح می­باشد.

بنابراین مسألۀ برتری و فضیلت، اختصاص به یهود ندارد، بلکه خداوند در   چند جا از قرآن می­فرماید هر قومی که ایمان و تقوا داشته باشند، من زمینۀ سیادت و برتری را برای آنها فراهم می­کنم تا آنجا که مخازن زمین را در اختیار آنان قرار خواهم داد.[67]

رضايت يهود به جنايات پدران

سؤال دیگری که ممکن است به­وجود آید این است که: گرچه آباء و اجداد یهود در گذشته، مرتکب جرائم سنگینی شده بودند، اما بین یهودیانی که پیغمبرکشی کرده بودند و یهودیان زمان نزول قرآن، حدود هزاروهشتصد سال فاصله می­باشد، پس چرا قرآن کریم، یهود زمان نزول قرآن را این­گونه مورد سرزنش قرار می­دهد؟ جرم یهودیان زمان حضرت موسیعلیه‌السلام، چه ارتباطی با یهودیان زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله دارد؟ مگر خود قرآن در موارد متعدد نمی­فرماید:

وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ[40]

«و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را به دوش نمى‏كشد»

مگر در سورۀ مبارکۀ نجم نمی­فرماید:

أَعِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡغَيۡبِ فَهُوَ يَرَىٰٓ ۞ أَمۡ لَمۡ يُنَبَّأۡ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَىٰ ۞  وَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلَّذِي وَفَّىٰٓ ۞ أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ[41]

«آيا نزد او علم غيب است و مى‏بيند (كه ديگران مى‏توانند گناهان او را بر دوش گيرند)؟! ۞ يا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است؟! ۞ و در كتب ابراهيم، همان كسى كه وظيفه خود را بطور كامل ادا كرد، ۞ كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى‏گيرد»

بنابراین هر کسی مسؤول اعمال خویش است؛ و بر این اساس، یهود زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نیز باید بر طبق عملکرد خودش ارزیابی گردد؛ پس چرا خداوند، گناهان آباء و اجداد آنها را به یهودیان زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت داده و می­فرماید:

فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِيَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ

[42]

«چرا پيامبران خدا را پيش از اين، به قتل مى‏رسانديد؟!»

این موضوع، حتی در زمان ائمۀ اطهارعلیهم‌السلام نیز مورد سؤال واقع شده بود که چرا خداوند در قرآن کریم، تاریخ یهودیانِ پیغمبرکش را با یهودیان زمان نزول قرآن، پیوند زده است؟!

در پاسخ به این سؤال باید گفت:

با دقت در سیرۀ قوم یهود، به­دست می­آید که اکثریت آنها در همان مسیر آباء و اجداد خود گام برمی­دارند و همان کارهایی را انجام می­دهند که آباء و اجدادشان انجام می­دادند؛ و این مسأله، سند روشنی است که به ما می­فهماند قوم یهود، سیرۀ گذشتگان خود را ترک نکرده­اند.

اما از نظر منطق قرآن کریم، ملاحظه می­کنیم که قرآن، یک نکتۀ روان­شناختی خیلی عجیبی را پیشگویی نموده و از باطن قوم یهود پرده برمی­دارد؛ و در حقیقت، قوم یهود را به لحاظ روانشناسی مورد بررسی قرار داده و شخصیت روحی­روانی آنان را همراه با نکات دیگری دربارۀ سیرۀ یهود، بیان می­فرماید.

آری، از کوزه همان برون تراود که در اوست!

بنابراین گره­زدن تاریخ امت یهود از گذشته تا کنون، صرفاً یک جریان تاریخی نیست، بلکه یک مسألۀ درونی و باطنی است؛ به همین دلیل خطاب به یهودیان زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نموده و می­فرماید:

أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُكُمُ ٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ فَفَرِيقٗا كَذَّبۡتُمۡ وَ فَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ

[43]

«هر زمان، پيامبرى چيزى بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تكبر كرديد (و از ايمان آوردن به او خوددارى نموديد)؛ پس عده‏اى را تكذيب كرده، و جمعى را به قتل رسانديد؟!»

این آیۀ شریفه دارای نکات فراوانی است که در ادامه، به برخی از آنها اشاره می­کنیم:

 

دو) استکبار ظاهری و باطنی قوم يهود در برابر جبهۀ حق

نکتۀ اول:

خداوند با آیۀ فوق، ظاهر و باطن رفتار قوم یهود را در برابر مسیر حق، منعکس نموده و می­فرماید: هر وقت که پیامبری به­سوی شما آمد که برخلاف میل شما بود، به لحاظ باطنی و درونی، مستکبرانه برخورد می­کنید؛ و به لحاظ ظاهری و بیرونی، گروهی از پیامبران را تکذیب نموده و گروهی از آنان را به قتل می­رسانید!

این کلام قرآن در حالی بیان می­شود که مدت­ها قبل از رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، هیچ پیامبری نبوده تا بخواهند او را تکذیب نموده یا به قتل برسانند! پس چرا تکذیب و قتل را به یهودیان زمان رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت می­دهد؟

قرآن، در حقیقت می­خواهد باطن یهود را روشن سازد و بفرماید که روش برخورد قوم یهود با پیامبران الهی این­چنین است؛ یعنی سیرۀ آنها به­گونه­ای است که هر وقت پیامبری به­سوی آنها بیاید، روش برخوردشان با آن پیامبر، همین­گونه خواهد بود!

 

سه) قتل و غارت، سيرۀ دائمی قوم يهود

نکتۀ دوم:

در به­کاربردن کلمات آیـۀ شریفـۀ مورد بحث، دقت کنید! همان­طور که معنـای

تکذیب را با صیغۀ ماضی به­کاربرده، معنای قتل را نیز باید با صیغۀ ماضی به­کار می­برد و می­فرمود: «فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً قَتَلْتُمْ، گروهی از انبیاء را تکذیب کردید و گروهی را به قتل رساندید»؛ اما قرآن، معنای قتل و غارت را با صیغۀ مضارع به­کار برده و می­فرماید: فَفَرِيقٗا كَذَّبۡتُمۡ وَ فَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ؛ یعنی می­خواهد بفرماید که قتل و غارت و آدم­کشی، سیرۀ مستمر و دائمی شما یهودیان است! نه فقط آباء و اجداد شما، بلکه خود شما و فرزندان و نسل شما نیز آدم­کش و غارت­گر هستید!

به عبارت دیگر، می­خواهد بفرماید شما یهودیان، قومی هستید که علاوه بر تأیید عملکرد گذشتگان خود، چنانچه فرصت پیدا کنید، دقیقاً همان روش آباء و اجداد خود را اجرا خواهید کرد و به قتل و غارت خواهید پرداخت و به­هیچ­وجه، احساس خلاف شرع هم نخواهید کرد!

امروزه می‌بینیم که در فلسطین و خصوصاً در غزه و لبنان، زنان و کودکان بی‌گناه را چگونه به خاک و خون می‌کشند، در حالی که حرمت جان‌ها در ادیان تحریف­نشدۀ الهی آنقدر مهم است که حضرت موسیعلیه‌السلام در جریان قتل آن نوجوان، توسط حضرت خضرعلیه‌السلام ، با شدت به آن حضرت اعتراض می­کند! [44] و در عین حال، نسبت به این اعتراض، مورد مؤاخذه و عقاب خداوند قرار نمی­گیرد، چرا که به­وظیفۀ خویش در موطن خود، عمل نموده است.

 

غلبۀ آيين اسلام بر توطئه­های يهود

نکتۀ سوم:

آیۀ شریفۀ مورد بحث، به منطق غالب اسلام نیز اشاره می­فرماید؛ یعنی با          به­کاربردن فعل ماضی كَذَّبۡتُمۡ، می­فهماند که تکذیب و تحریف، مربوط به گذشته بوده و اکنون یهودیان، قادر به تکذیب و تحریف قرآن نخواهند بود؛ اما معنای قتل را با فعل مضارع ـ که دلالت بر استمرار دارد ـ بیان نموده و اشاره می­فرماید که قوم یهود، اینک که نمی­توانند بر آیین اسلام غلبه نموده و آن را تکذیب و تحریف کنند، به قتل و غارت روی خواهند آورد.

در سورۀ مبارکۀ مائده می­فرماید:

وَ إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ يَٰقَوۡمِ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَعَلَ فِيكُمۡ أَنۢبِيَآءَ وَ جَعَلَكُم مُّلُوكٗا وَ ءَاتَىٰكُم مَّا لَمۡ يُؤۡتِ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ

[45]

«و [ياد كنيد] هنگامى كه موسى به قومش گفت: اى قوم من! نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آن گاه كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد، و شما را حاكمان و فرمانروايان ساخت، و به شما نعمت هاى ويژه‏اى داد كه به هيچ يك از جهانيان نداد.»

آنگاه پس از شش آیه که در مورد بنی­اسرائیل بیان فرمود، به ماجرای فرزندان حضرت آدمعلیه‌السلام  اشاره نموده و بعد از ذکر جریان قتل هابیل توسط قابیل، می­فرماید: قابیل نمی­دانست با جنازۀ برادرش چه­کار کند! اینجا بود که:

فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابٗا يَبۡحَثُ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُرِيَهُۥ كَيۡفَ يُوَٰرِي سَوۡءَةَ أَخِيهِۚ              قَالَ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ أَعَجَزۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِثۡلَ هَٰذَا ٱلۡغُرَابِ فَأُوَٰرِيَ سَوۡءَةَ أَخِيۖ فَأَصۡبَحَ مِنَ

ٱلنَّٰدِمِينَ [46]

«پس [در كنار جسد برادرش سرگردان بود كه‏] خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را مى‏كاويد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را پنهان كند. [با ديدن حركات كلاغ‏] فرياد زد: واى بر من! آيا ناتوان و عاجز بودم از اينكه مانند اين كلاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم؟! نهايتاً از پشيمانان شد.»

سپس در آیۀ بعد می­فرماید:

مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِكَ كَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا وَ مَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۚ

وَ لَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ فِي ٱلۡأَرۡضِ           لَمُسۡرِفُونَ

[47]


«به اين سبب بر بنى‏اسرائيل لازم و مقرّر كرديم كه هر كس انسانى را جز براى حق، قصاص يا بدون آنكه فسادى در زمين كرده باشد، بكشد، چنان است كه همه انسان‏ها را كشته، و هر كس انسانى را از مرگ برهاند و زنده بدارد، گويى همه انسان‏ها را زنده داشته است. و يقيناً پيامبران دلايل روشنى براى بنى‏اسرائيل آوردند، سپس بسيارى از آنان بعد از آن در روى زمين به [تجاوز از حدود حقّ و فساد و] زياده‏روى برخاستند.»

پس از بیان ماجرای قتل هابیل توسط قابیل، باید در آیۀ بعد، حکم را متوجه بنی­آدم نموده و می­فرمود: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي آدَم...، حال که فرزندان     بنی­آدم مرتکب قتل شدند، ما بر بنی­آدم مقرر داشتیم که...»، اما حکم را متوجه         بنی­اسرائیل نموده و می­فرماید:

مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِكَ كَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا وَ مَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا.

این در حالی است که از زمان حضرت آدمعلیه‌السلام تا زمان بنی­اسرائیل، حدود شـش

هزار سال فاصله است! پس چرا خداوند حکم را متوجه بنی­اسرائیل نمود؟ و اصلاً چرا ماجرای فرزندان حضرت آدمعلیه‌السلام را در بین داستان بنی­اسرائیل ذکر فرموده است؟

از آیۀ شریفۀ 20 تا 26 ماجرای حضرت موسیعلیه‌السلام و بنی­اسرائیل را بیان نموده و سپس از آیۀ 27 تا 31 داستان هابیل و قابیل را ذکر فرموده، و آنگاه در آیۀ 32 دوباره کلام را متوجه بنی­اسرائیل می­فرماید؛ چرا؟

سؤالات فراوان دیگری نیز در اینجا وجود دارد؛ اما در این نوشتار، از بحث دربارۀ آنها صرف نظر می­کنیم.

 

دست­داشتن يهود در قتل رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل­البيتعلیهم‌السلام


نکتۀ چهارم:

عبارت أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمۡ رَسُولُۢ، می­تواند اشاره به این مطلب نیز داشته باشد که قوم یهود، در به شهادت رساندن رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل­البیتعلیهم‌السلام که رسولان امت اسلام هستند، دخیل بوده­اند.

[68]


کودتا در نگرش اسلام، مردود است

در اسلام، مسأله­ای تحت عنوان کودتا وجود ندارد؛ یعنی در آیین اسلام، ساقط­نمودن یک حکومت ـ گرچه حکومت ظلم باشد ـ به واسطۀ یک کار نظامی یا شبه نظامی، مردود است؛ به­همین دلیل است که ائمۀ اطهارعلیهم‌السلام کودتا نکردند در حالی که زمینۀ کودتا در بعضی موقعیت­ها وجود داشته است.

 

اقامۀ قسط، وظيفۀ امت است

قرآن کریم می­فرماید:

لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَ أَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَ ٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَ أَنزَلۡنَا ٱلۡحَدِيدَ فِيهِ بَأۡسٞ شَدِيدٞ وَ مَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥ وَ رُسُلَهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٞ [48]

«همانا ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو [ى تشخيص حق از باطل‏] نازل كرديم تا مردم به عدالت بر خيزند، و آهن را كه در آن براى مردم قوت و نيرويى سخت و سودهايى است فرود آورديم و تا خدا مشخص بدارد چه كسانى او و پيامبرانش را در غياب پيامبران يارى مى‏دهند؛ يقيناً خدا نيرومند و تواناى شكست‏ناپذير است.»

رسولان، نیامده­اند تا خودشان شخصاً اقامۀ قسط کنند، بلکه رسولان آمده­اند تا مردم اقامۀ قسط کنند: لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِ.

آنگاه پس از اقامۀ قسط توسط مردم، می­فرماید: وَ أَنزَلۡنَا ٱلۡحَدِيدَ فِيهِ بَأۡسٞ شَدِيدٞ وَ مَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ ...؛ این ترتیب عبارات، می­فهماند که بحث برخوردهای قهری در جامعه، باید بعد از اقامۀ قسط در بین عموم مردم صورت پذیرد.

 

اقسام الگوهای انقلاب در قرآن

حال که صحبت از کودتا به میان آمد، تذکر یک نکته، خالی از لطف نیست و آن اینکه در قرآن کریم، دو الگوی انقلاب مطرح شده است:

 

(الف) الگوی انقلاب حضرت موسیعلیه‌السلام

انقلاب حضرت موسیعلیه‌السلام ، بر علیه حکومت فرعون انجام شد که به واسطۀ آن، بنی­اسرائیل نجـات یافتند؛ اما در نهایت و در زمـان خود آن حضرت، ایـن انقلاب به

دلیل همراهی نکردن مردم، به بن­بست رسید، تا آنکه رهبر الهی آنها از دنیا رفت.

 

(ب) الگوی انقلاب رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله

در انقلاب نبویصلی‌الله‌علیه‌وآله ، مفاد آیۀ شریفۀ مورد بحث، به­طور دقیق اجرا شده است، یعنی پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله دلایل روشنی را ارائه فرمودند و عده­ای از حق­پذیران، دعوت آن حضرت را پذیرفتند؛ آن هم نه فقط پذیرفتن ظاهری و زبانی، بلکه پذیرفتن همراه با اعتقاد راسخ و ایستادگی در برابر لوازم مسلمان شدن؛ لوازمی از قبیل: آزار و شکنجه، مجروح شدن، کشته شدن و...؛ یعنی پس از گذشت حدود 12 تا 15 سال، اقامۀ قسط توسط مردم انجام شد، آن هم به­گونه­ای که نیازی به برخوردهای قهری در میان جامعۀ مسلمین، نبود؛ برخوردها و جنگ­هایی هم که رخ داد، تنها جنبۀ دفاعی داشت.

انقلاب اسلامی ایران در سال 1357، منطبق بر الگوی انقلاب حضرت موسیعلیه‌السلام است؛ و متأسفانه با کم­کاری و نادیده­گرفتن سیره­های روشن­گر رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در امر اصلاح نفس و اجتماع، جامعۀ ما گرفتار برخی از مشکلات شده و اقامۀ قسط مورد انتظار، صورت نپذیرفته است.

با دقت در آیۀ شریفۀ مورد بحث درمی­یابیم که این آیه، ناظر به ایمان فردی نیست، چرا که نمی­فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیُؤْمِنَ النَّاس؛ ما رسولان را ارسال کردیم و کتاب و میزان را نازل نمودیم تا مردم ایمان بیاورند»، در حالی که هدف دین، ایمان آوردن مردم است؛ بلکه آیۀ شریفه، ناظر به مسائل اجتماعی و حکومت اسلامی است. [49]

اقامۀ به قسط، از اولین بیعت با رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در عقبۀ اول آغاز گردید که یک سال قبل از هجرت صورت پذیرفت [69] ؛ و همین بیعت، باعث بسترسازی جهت تشکیل حکومت اسلامی در مدینه گردید و اقامۀ قسط در مسلمانان شکوفا و عملیاتی شد. البته این اقامۀ قسط در جامعۀ نبویصلی‌الله‌علیه‌وآله ، در محدودۀ خاصی از کرۀ زمین صورت پذیرفت، نه در تمام دنیا.

برای تشکیل حکومت، نباید از قوۀ قهریه استفاده نمود؛ بنابراین، وَ أَنزَلۡنَا ٱلۡحَدِيدَ فِيهِ بَأۡسٞ شَدِيدٞ وَ مَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ، مربوط به بعد از تشکیل حکومت اسلامی است و پس از اسقرار حکومت، از قوۀ قهریه استفاده می­شود.

تشکیل حکومت اسلامی، با کار فرهنگی و تحول فرهنگی آغاز می­شود. وقتی بیشتر افراد جامعه، خواستار برچیده­شدن ظلم و استقرار حکومت عدل شوند،         دراین­صورت به چنین انقلابی، کودتا گفته نمی­شود.

اگر آیات مربوط به نبرد نهایی و جنگ با یهود به درستی تبیین می­شد و حداقل تودۀ شیعیان به این باور و ایمان می­رسیدند که قبل از ظهور امام زمانعلیه‌السلام ، جنگی رخ خواهد داد و در آن جنگ، اسلام پیروز خواهد شد، دراین­صورت چه­بسا مدت­ها قبل، ریشۀ اسرائیل کنده شده بود.

وقتی خداوند حکیم، یقین به پیروزی را مطرح می­فرماید، دیگر تعلل و سستی معنا ندارد، سستی در جایی است که اعتقاد و ایمان به پیروزی نباشد!

در ماجرای حضرت موسیعلیه‌السلام نیز وقتی بنی­اسرائیل از روی سستی و ترس، تن به جنگ و مبارزه نداده و گفتند:

يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ [50]

«اى موسى! مسلماً در آنجا مردمى زورگو و ستم‏گر قرار دارند، و ما هرگز وارد آنجا نمى‏شويم تا آنان از آنجا بيرون روند، پس اگر از آنجا بيرون روند البته ما وارد خواهيم شد.»

در این هنگام، دو فرد مؤمن از پیروان حضرت موسیعلیه‌السلام ، بنی­اسرائیل را مخاطب قرار داده و گفتند:

ٱدۡخُلُواْ عَلَيۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّكُمۡ غَٰلِبُونَۚ وَ عَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ [51]

«از اين دروازه به آنان يورش بريد، چون به آنجا درآييد يقيناً پيروزيد؛ و اگر مؤمن هستيد بر خدا توكل كنيد.»

آری! به واسطۀ رها نمودن آیات قرآن و سستی باور و ایمان نسبت به پیروزی جبهۀ اسلام و نصرت خداوند، قریب به هشتاد سال است که مسلمانان در ذلت به­سر می­برند و روحیه و عزت آنان توسط دشمنان، شکسته شده است! و این جرم، به­پای همۀ مسلمانان نوشته خواهد شد؛ هم به­پای گویندگان که این مسألۀ مهم و اساسی را بیشتر و بهتر تبیین نکرده­اند، و هم به­پای افرادی که بی­دلیل و به صرف استبعاد ذهنی، درصدد رد مطلب برآمده­اند.

اگر ما یقین کنیم که پیروزی بر یهود، وعدۀ قطعی خداوند است، حال ما نسبت به این مسأله تغییر خواهد کرد.

و اما مسألۀ هرج­ومرج که قبل از ظهور اتفاق می­افتد و در روایات نیز به آن اشاره شده [70] ، نیاز به تبیین و روشن­گری دارد؛ زیرا ما نه اجازۀ کودتا داریم و نه می­توانیم بر ظلم، صبر نماییم، در نتیجه باید جریانات قبل از ظهور را فرهنگ­سازی و آماده­سازی کنیم تا عموم مردم دنیا از ظلم حمایت­شده­ای که توسط دولت­ها و حکومت­های خودشان در حال انجام است، مطلع گشته و نسبت به آن، مخالفت و اعتراض نمایند.

برای این روشن­گری، راه­هایی وجود دارد؛ از جمله:

1ـ روشن­گری از طریق قرآن و بیدارسازی امت اسلام

مسلمانان جهان ـ که قریب دو میلیارد نفر از جمعیت دنیا را تشکیل می­دهند ـ باید کلام خداوند را بفهمند و به آنچه قرآن بیان می­فرماید، ایمان بیاورند.

2ـ روشن­گری از طریق کتاب­های مقدس یهودی و مسیحی

به­عنوان نمونه، در کتاب یوشع (به دروغ) آمده:

«... وارد شهر آی[52] شدند؛ یوشع نیزۀ خویش را بلند نمود و گفت: تا وقتی نیزه­ام را پایین نیاورده­ام، هر کس را که دیدید، بکشید! سپاهیان او نیز به­هیچ­کس رحم نکرده و حدود دوازده هزار نفر را از دم تیغ گذراندند! زن و مرد، کوچک و بزرگ، طفل شیرخوار و... آنگاه شهر را سوزاندند!»[53]

نکتۀ مهمی که در اینجا لازم است به آن توجه کنیم، برتری گزارش­های قرآن بر گزارش­های دیگران است؛ زیرا قرآن از باطن افراد گزارش می­دهد اما گزارش دیگران، تابع عملکرد بیرونی افراد است.

توضیح آنکه:

اگر کسی چند رفتار ناپسند همراه با بدخُلقی از فردی ببیند، حکم می­کند که آن فرد، فرد بداخلاقی است؛ و اگر چند رفتار همراه با خوش­خُلقی از فردی ببیند، حکم می­کند که آن فرد، فرد خوش­اخلاقی است.

گویندۀ قرآن این­گونه نیست که منتظر باشد تا عملکرد افراد را ببیند و سپس گزارش دهد، بلکه گزارش قرآن، یک گزارش قطعی و دقیق از باطن افراد است.

وای بر مسلمانی که گزارش حتمی و قطعی خداوند را باور نکرده و با خوش­بینی به دشمن خود می­نگرد.

خداوند در قرآن کریم، از ویژگی­های قوم یهود پرده برمی­دارد؛ ویژگی­هایی که اختصاص به صهیونیست­ها ندارد، بلکه در تمام قوم یهود جریان دارد؛ به عبارت دیگر، قرآن هشدار می­دهد که اگر شما یهودیانی را مشاهده کردید که مخالف با صهیونیست­ها بودند، مبادا فریب بخورید و گمان کنید که آنها از درِ دوستی با شما وارد خواهند شد و با عقیده و مرام شما مشکلی نخواهند داشت؛ حتی اگر اظهار ایمان هم کردند، باور نکنید، چرا که اظهار ایمان آنها، واقعیت ندارد.

قرآن می­فرماید:

وَ إِذَا جَآءُوكُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَ قَد دَّخَلُواْ بِٱلۡكُفۡرِ وَ هُمۡ قَدۡ خَرَجُواْ بِهِۦۚ وَ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا كَانُواْ يَكۡتُمُونَ

[54]

«و هنگامى كه نزد شما آيند، گويند: ايمان آورديم. در حالى كه با كفر وارد مى‏شوند، و با كفر بيرون مى‏روند؛ و خدا به كفر و نفاقى كه همواره پنهان مى‏كنند، داناتر است.»

البته ناگفته نماند که ممکن است در بین آنها، افراد حق­پذیری نیز وجود داشته باشند و با عملکرد صهیونیست­ها مخالف باشند و بر علیه آنان شعار دهند، منتها باید دانست که همین افراد نیز با کلیت دستور العمل­ها و آیین یهود، موافق­اند؛ به عنوان مثال، چه صهیونیست­ها و چه یهودیانِ مخالف آنها، همه بر این عقیده­اند که ما بندگان برگزیدۀ خداوند هستیم و بر تمام انسان­ها، برتری داریم.

بنابراین مخالفت برخی یهودیان با صهیونیست­ها، صرفاً به دلیل عملکرد آنهاست، یعنی معتقدند چنین عملکردی، باعث تهدید جانی و مالی برای یهودیان می­گردد و برای رسیدن به اهداف قوم یهود، راه­های بهتر و کم­هزینه­تری نیز وجود دارد.

 

چهار) فتنه‌انگيزی یهود؛ يأجوج و مأجوج معاصر

به‌عنوان مقدمه باید توجه داشت که قرآن، صرفاً کتاب تاریخ یا پیشگویی نیست که بخواهد همچون کتب تاریخی، به جزئیات بپردازد؛ بلکه قرآن کریم، کتابی الهی است که سرتاسر آن هدایت است و مقصودش آوردن مطالبی است که در هدایت انسان‌ها دخیل باشد. منظور از هدایت سرتاسری قرآن این است که اگر روی هر نقطه، حتی جزء کوچکی از قرآن، دست بگذاریم به یک نکتۀ هدایتی برمی‌خوریم که ما موجودات مختار در مسیر سیر به سمت خداوند، به آن نیاز داریم.

بنابراین، اگر قرآن در مواضعی به ذکر جزئیاتی مثل اعداد و نام شهرها و افراد و... می‌پردازد، قطعاً نکته‌ای هدایتی در آن نهفته است که باید با دقت نظر به آن دست یافت. این، شیوۀ بیان قرآن است که رنگ‌گرفته از صفت فرازمانی و فرامکانی خود خداوند متعال می­باشد. با توجه به این اصلِ تفسیری، به سراغ قرآن و ذکر نام خاص اقوام بشری می‌رویم.

در قرآن کریم نام خاص هیچ قومی غیر از «یهود» و «یأجوج و مأجوج» نیامده است. از دیگر اقوام، صرفاً با ذکر صفات آنها یا اضافه به کلمه‌ای که تعیین‌کنندۀ آنها باشد ـ مثل قوم هود یا قوم نوح ـ یاد می‌شود.

دلیل ذکر نمودن نام قوم یهود با توجه به اینکه آنها دشمن‌ترین دشمنان مسلمانان هستند، موجه است؛ اما دلیل نام­بردن از قوم یأجوج و مأجوج در کتاب هدایت ابدی چیست؟

در جستجوی دلیل نام­بردن از یأجوج و مأجوج در قرآن

از یأجوج و مأجوج در دو جای قرآن نام برده شده است؛ یکی در ذکر گذشتگان و حکایات ذوالقرنین در سورۀ مبارکۀ کهف، و دیگری در ذکر آیندگان و مقدمات قیامت در سورۀ مبارکۀ انبیاء که باید هر دو موضع را به­دقت بررسی کنیم تا به جواب سؤال بالا پی ببریم.

 

يأجوج و مأجوج در امت‌های گذشته

ذکر یأجوج و مأجوج در گذشتگان، با نام ذوالقرنین گره می‌خورد؛ زیرا بر اساس گزارش قرآن کریم، ذوالقرنین به درخواست یکی از اقوام که نزد او دادخواهی کرده بودند، با ساختن سدّی خاص در بین دو کوه، به مقابله با یأجوج و مأجوج و محدودسازی آنها پرداخت و آنها را در منطقۀ خودشان، محبوس کرد و شرّ آنها را از سر مردم کوتاه نمود:

قَالُواْ يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ إِنَّ يَأۡجُوجَ وَ مَأۡجُوجَ مُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَهَلۡ نَجۡعَلُ لَكَ خَرۡجًا عَلَىٰٓ أَن تَجۡعَلَ بَيۡنَنَا وَ بَيۡنَهُمۡ سَدّٗا [55]

«[آنان با رمز، اشاره و با هر وسيله‏اى كه ممكن بود] گفتند: اى ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج [با كشتن و غارت و تخريب‏] در اين سرزمين فساد مى‏كنند؛ آيا مى‏پذيرى كه ما مزدى برايت قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدّى بسازى؟»

دربارۀ کیستی ذوالقرنین در میان مفسران، بحث‌هایی درگرفته است که مرحوم علامه طباطباییرحمة‌الله‌علیه در تفسیر شریف المیزان به آنها اشاره نموده و میان آنها قضاوت کرده‌اند و در نهایت، با ردّ احتمالات مختلف و بیان عدم مطابقت آنها با حقایق قرآنی، نظریۀ ابوالکلام آزاد را ـ که کوروش هخامنشی را همان ذوالقرنین قرآن دانسته ـ به واقع نزدیک‌تر می‌دانند و می‌فرمایند:

«اين بود خلاصه‏اى از كلام ابو الكلام، كه هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نيست، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقش با آيات قرآنى روشن‏تر و قابل قبول‏تر است.» [56]

از منظر قرآن، ویژگی‌هایی برای ذوالقرنین ذکر شده است:

ـ امپراطوری بزرگ او شرق و غرب عالَم را دربرگرفته بود و مملکتی شاهنشاهی داشته که مُلوکی تحت قدرت او فرمانروایی می‌کردند؛ در نتیجه او باید فرد شناخته شده‌ای در تاریخ بشریت باشد.

ـ امپراطوری او مبتنی بر توحید بوده نه شرک‌آلود همچون یونان و چین.

ـ صرفاً یک موحد عادی نبوده، بلکه در حدی بوده که بر او وحی می‌شده است.

ـ پیوسته برای یهود صدر اسلام مورد سؤال بوده و از رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله نیز دربارۀ او پرسیده‌اند که آیات مربوط به ذوالقرنین، بازتاب سؤال آنهاست.

در بعضی از روایات، از امیرالمؤمنینعلیه‌السلام به­عنوان «ذوالقرنین امت» یاد شده است [71]؛ باید دانست که «ذوالقرنین» در این­گونه روایات، وصفی است که به آن حضرت، نسبت داده شده نه اینکه ایشان، همان ذوالقرنین قرآن باشند.

برخی از معاصران، او را امام زمانعلیه‌السلام می‌دانند که با ظواهر آیات، سازگار نیست.

مهم این است که پاسخ خداوند دربارۀ ذوالقرنین در کتاب ابدی قرآن، جهات هدایتیِ حیاتی دارد که باید در آن دقت نمود.

در این میان، کوروش هخامنشی ویژگی‌های سیاسی ذوالقرنین را داراست و چنان حکومتی برای وی در تاریخ نقل شده است. از جهات دینـی نیز در فضای هنـوز

تحریف‌نیافتۀ توحیدیِ زردشتی قرار داشته است.

قرآن کریم، رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله و امیرالمومنینعلیه‌السلام در موارد متعددی، ایرانیان و منش توحیدی ایشان را می‌ستایند که ذکر آن در این فرصت نمی‌گنجد و تألیفات جداگانه‌ای را می‌طلبد.

قرآن کریم، یأجوج و مأجوج زمان ذوالقرنین را قومی بی‌فرهنگ، وحشی و آتش‌افروز معرفی می‌فرماید که شرّ آنها با تدبیر الهی بندۀ خداوند، یعنی ذوالقرنین از سر مردم کوتاه شد.

 

یأجوج و مأجوج در آخر الزمان

در قرآن کریم، در میان آیات مربوط به آخر الزمان نیز سخن از یأجوج و مأجوج به میان آمده است:

حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ يَأۡجُوجُ وَ مَأۡجُوجُ وَ هُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ [57]

«تا زمانى كه [سدّ] يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنان از هر زمين بلندى سرازير مى‏شوند.»

تصویر آخر الزمانی یأجوج و مأجوج، تصویری قدرتمند و دارای دست بالا در فضای اجتماع است. مرحوم علامۀ طباطباییرحمة‌الله‌علیه در تفسیر شریف المیزان در ذیل این آیه می‌فرمایند:

«كلمه «حَدَب» ـ با دو فتحه ـ به معناى زمين‏هاى بلندى است كه بين زمين‏هاى پست قرار گرفته باشد. و كلمه «ينسلون» از «نُسول» به معناى بيرون جستن با سرعت است و ازاين­رو جستن گرگ را «نسلان» گويند. سياق، اقتضا دارد كه جمله «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ...» نتيجه و غايت تفصيل مذكور در «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» تا آخر دو آيه باشد و نيز ضمير جمع در «ينسلون» به ياجوج و ماجوج برگردد.

آن گاه معناى آيه اين مى‏شود كه: مدام امر به همين منوال جريان مى‏يابد ـ يعنى اعمال صالح مؤمنين را مى‏نويسيم و سعيشان را مشكور مى‏داريم و قراء ظالمه را هلاك نموده رجوعشان را بعد از هلاكت تحريم مى‏كنيم تا آن روزى كه راه بسته يأجوج و مأجوج و سدشان گشوده شود، يعنى يأجوج و مأجوج از بلنديهاى زمين با سرعت به سوى مردم بتازند و اين خود يكى از علامتهاى قيامت است هم چنان كه آيه‏ «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» (سوره كهف، آيات 98 و 99) نيز بدان اشاره مى‏كند و ما به طور مفصل در معناى يأجوج و مأجوج و سدى كه بر آنان زده شد در تفسير سوره كهف بحث كرديم.» [58]

 

کیستی یأجوج و مأجوج در آخر الزمان

شاید این سؤال مطرح شود که چرا در مباحث یهودشناسی در قرآن، باید از یأجوج و مأجوج سخن بگوییم؟

ریشۀ این بحث در این سؤال است که چه نسبتی میان یهود و یأجوج و مأجوج، این دو قوم ذکر شده در قرآن کریم می‌تواند وجود داشته باشد؟

قطعاً میان یهود و یأجوج و مأجوج در امت‌های گذشته، نمی‌تواند نسبتی باشد؛

زیرا قرآن آنها را قومی بی‌فرهنگ و دور از تمدن معرفی می‌فرماید، در حالی که یهود در آن زمان، بهترین دین‌مداران جامعه بوده و از فرهنگ دینی برخوردار بودند.

اما یأجو ج و مأجوج آخر الزمان چه کسانی هستند؟ آیا همان قوم یأجوج و مأجوج گذشته هستند که دوباره احیاء شده‌اند یا مراد از آنها قوم دیگری می­باشد؟

قرآن کریم می‌فرماید با ظهور یأجوج و مأجوج در آخر الزمان، فتنۀ عظیمی رخ خواهد داد و آنها سلطه و دست بالا را خواهند داشت:

حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ يَأۡجُوجُ وَ مَأۡجُوجُ وَ هُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ [59]

«تا زمانى كه [سدّ] يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنان از هر زمين بلندى سرازير مى‏شوند.»

سپس در آیۀ بعد می‌فرماید این فتنه‌انگیزی آنها در زمانی است که «وعدۀ حق» نزدیک است:

وَ ٱقۡتَرَبَ ٱلۡوَعۡدُ ٱلۡحَقُّ [60]؛ همان حقی که خداوند در جای دیگر، وعدۀ آن را داده و می­فرماید:

هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ [61]

«اوست که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند.»

بنابراین، یأجوج و مأجوج آخر الزمان، در برابر وعدۀ غلبۀ نهایی دین خدا بر همۀ مکاتب ـ که پیش از این گفتیم غلبه‌ای محسوس و همه‌جانبه بوده و منظور از آن، همان حکومت جهانی حضرت صاحب الزمانk می­باشد[62] ـ با قدرت تمام می‌ایستند.

با توجه به اینکه یأجوج و مأجوج در امت­های گذشته به دست ذوالقرنین، سرکوب شدند و نمی‌تواند در آخر الزمان و قرن‌ها بعد، دوباره ظاهر شوند و افساد کنند، پس باید مقصود از واژۀ یأجوج و مأجوج در آخر الزمان، معنای لغوی آن باشد نه نام آن قوم سرکوب‌شده.

ریشۀ دو کلمۀ یأجوج و مأجوج، «أج‌ج» است. لغتنامه‌ها این ریشه را به معنای شدت همراه با ظهور و بروز ـ مثل لهیب­کشیدن آتش همراه با سر و صدا، و شوربودن شدید آب دریا ـ دانسته‌اند؛ یعنی شدتی محسوس و آسیب‌زننده.[63]

اگر یأجوج را بر وزن یَفْعُول (که وزن غریبی است در معنای فاعلیت شدید؛ مانند «یَحْمُوم») و مأجوج را بر وزن مَفْعُول بدانیم، معنای این دو واژه می‌شود «شدیداً آسیب‌زننده و آسیب‌پذیر»! [64]

همین استفاده از وزن و ریشۀ عجیب و غریب به ما می‌فهماند که این قوم در آخر الزمان، آتش‌افروزی‌ها و فتنه‌انگیزی‌های بدیعی می‌کنند که فقط به ذهن خبیث شیاطین می‌رسد؛ فتنه‌انگیزی‌هایی که تاریخ، فقط دربارۀ قوم یهود گزارش داده است که در سرفصل «فسادهای صهیونیسم در جهان معاصر» به برخی از آنها اشاره کردیم.[65]

دو عنوان یأجوج و مأجوج، مربوط به زمان قدرت‌گیری این قوم در آخر الزمان است؛ عناوینی که برای آتش افروزی‌های عجیب و غریب و غیرمتعارف استفاده می‌شود و کنایه‌ از قومی است که در شرارت، حد و مرزها را جابه‌جا می‌کنند!

توصیفاتی که قرآن دربارۀ یهود بیان می‌فرماید، نزدیک‌ترین حدّ آتش‌افروزی به قوم یأجوج و مأجوج را به تصویر می‌کشد.

قرآن کریم از حیث اجتماعی دربارۀ یهود می‌فرماید:

كُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَ يَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَ ٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ

[66]

«هر زمان آتشی را برای جنگ [با اهل ایمان] افروختند خدا آن را خاموش کرد، و همواره در زمین برای فساد می کوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد.»

در جای دیگر می‌فرماید:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلۡيَهُودَ وَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ [67]

«یقیناً سرسخت ترین مردم را در کینه و دشمنی نسبت به مؤمنان، یهودیان و مشرکان خواهی یافت.»

از طرفی دربارۀ یأجوج و مأجوج در آخر الزمان می‌فرماید:

حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ يَأۡجُوجُ وَ مَأۡجُوجُ وَ هُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ [68]

«تا زمانى كه [سدّ] يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنان از هر زمين بلندى سرازير مى‏شوند.»

سپس در آیۀ بعد می‌فرماید:

وَ ٱقۡتَرَبَ ٱلۡوَعۡدُ ٱلۡحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَٰخِصَةٌ أَبۡصَٰرُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَٰوَيۡلَنَا قَدۡ كُنَّا فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا بَلۡ كُنَّا ظَٰلِمِينَ [69]

«و آن وعده حق [كه قيامت است‏] نزديك شود، پس ناگهان چشم‏هاى كافران خيره شود [و گويند:] واى بر ما! كه ما از اين روز در بى‏خبرى سنگينى قرار داشتيم، بلكه ما ستمكار بوديم.»

یأجوج و مأجوج آخر الزمان کسانی هستند که در برابر وعدۀ برپایی حکومت الهی می‌ایستند.

اگر خداوند در کتاب ابدی خود از یهود به­عنوان یک قوم شرور یاد می‌فرماید و آنها را مذمت می‌کند به این دلیل است که صفات رذیله، در آنها قوام پیدا کرده و با جانشان گره خورده است، به اندازه‌ای که گویی دنیاطلبی و آخرت گریزی، جزو ژنتیک آنها شده و فرزندانشان نیز این صفات رذیله را از پدران خویش به ارث می‌برند؛ و اگر خداوند، آنها را به‌خاطر تخلفات پدرانشان، مورد مذمت قرار می‌دهد به این علت است که موافق سیره و روش آنها عمل می­کنند.

گرچه در طول تاریخ و هم­زمان با یهود و پس از آن، در طول بیست قرن (قبل از نزول قرآن و پس از آن)، اقوام شرور کم نبودند؛ اما با این حال خداوند از آن اقوام، در قرآن ذکر نمی‌فرماید. این مطلب نشان می‌دهد که اولاً اقوام غیر یهود، محکوم به زوال بوده و از بین رفته­اند؛ اما قوم یهود مانده­اند و سعی دارند تا بر سر راه سعادت مسلمانان، مانع ایجاد کنند؛ و ثانیاً شرارت قوم یهود نسبت به اقوام شرور دیگر، بسیار شدیدتر است.

 

پنج) حسادت، ريشۀ دشمنی يهود با اسلام

قرآن کریم، ریشۀ دشمنی یهود با اسلام را حسادت می­داند، همان حسادتی که در ماجرای شیطان و حضرت آدمعلیه‌السلام و همچنین در داستان هابیل و قابیل نیز بیان شده است.

خداوند با این تذکر که آنها دوست دارند شما از دین و ایمان خود برگردید، می­فرماید:

وَدَّ كَثِيرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّ[70]

«بسيارى از اهل كتاب پس از آنكه حق براى آنان روشن شد به سبب حسدى كه از وجودشان شعله كشيده، دوست دارند كه شما را پس از ايمانتان به كفر بازگردانند.»

آنقدر حسادت قوم یهود، زیاد است که حتی بنیان­های توحیدی را هم زیر پا گذاشته­اند!

مهم­ترین و محوری­ترین بحث در هر دین، توحید است؛ به میزانی که با توحید فاصله و درگیری وجود داشته باشد، به همان میزان با شریعت نیز فاصله و درگیری شکل خواهد گرفت؛ بر همین اساس است که ما با اهل کتاب می­توانیم سازش داشته باشیم ولی با مشرکین، اجازۀ سازش نداریم. قـرآن، اهل کتاب را به مسالمت و وحدت

توحیدی دعوت نموده است اما شرک را قابل تحمل نمی­داند.

یهود که خود را پیرو دین توحیدی می­دانند، بر ضد اسلام، با مشرکین طرح دوستی می­ریزند:

أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَ ٱلطَّٰغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا

[71]

«آيا به كسانى كه بهره‏اى اندك از [دانش‏] كتاب [تورات و انجيل‏] به آنان داده شده ننگريستى كه به هر معبودى غير خدا، و هر طغيان گرى ايمان مى‏آورند؟! و درباره كسانى كه كافر شده‏اند، مى‏گويند: آنان از كسانى كه ايمان [به قرآن و پيامبر] آورده‏اند، راه يافته‏ترند.»

می­فرماید: یهودیان بر این باورند که کفار و مشرکین به لحاظ راه­یافتگی، از مسلمانان هدایت­یافته­تر هستند! آن هم مسلمانانی که به جمیع پیامبران الهی از حضرت آدمعلیه‌السلام تا حضرت موسی و حضرت عیسی و انبیاء بنی­اسرائیلعلیهم‌السلام ایمان دارند و بر اساس آموزه­های قرآنی، معتقدند که لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِ [72]؛ ما ميان هيچ­يک از پيامبران الهی فرق نمى‏گذاريم.

قوم یهود می­گویند: آن کافرانی که خداوند را قبول ندارند و به پیامبران الهی ایمان نیاورده و متدین به هیچ دین توحیدی نیستند، از مسلمانان بهترند!

عامل تحریک حسادت آنان نسبت به قرآن و اسلام، سیادت و برتری قرآن است. قرآن­سوزی­هایی که گاهی در بعضی از نقاط دنیا صورت می­گیرد، با تحریک یهود و یا مسیحیانِ رنگ­گرفته و متأثر از یهود انجام می­شود.

قـرآن می­فرماید علت کفـر آنها به آنچـه خداوند نازل فرموده، بغـی و حسدی

است که در جان آنها نهادینه شده است:

بِئۡسَمَا ٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡ أَن يَكۡفُرُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بَغۡيًا أَن يُنَزِّلَ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِ

[73]


«بد چيزى است آنچه خود را به آن فروختند كه از روى حسد به آنچه خدا نازل كرده كفر مى‏ورزند، [و معترضانه مى‏گويند:] چرا خدا از فضل و احسانش به هر كس از بندگانش كه بخواهد [كتاب آسمانى‏] نازل مى‏كند.»

در جای دیگر می­فرماید:

أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِ

[74]

«بلكه آنان به مردم [كه در حقيقتْ پيامبر و اهل بيت اويند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا كرده، حسد مى‏ورزند.»

آری، ریشـۀ تمـام مشکـلات اخلاقـی، گرفتاری­های اعتقـادی است؛ امیرالمؤمنینعلیه‌السلام می­فرمایند:

«إِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ»[75]؛ بخل و ترس و حرص، غرائض اخلاقیِ متفاوتی هستند که ریشۀ همۀ آنها، سوء ظن به خداوند است.

 

زيرشاخه‌های حسادت يهود در دشمنی با اسلام

قرآن کریم در آیه‌ای که به دشمنی یهود با اسلام اشاره نموده، نکات فراوانی را بیان می‌فرماید. در این آیه علاوه بر اینکه یهود را دشمن اول اسلام معرفی می‌کند، ریشه‌های این دشمنی را نیز نشان می‌دهد؛ اما نه در ظاهر آیات، بلکه در مقابله با صفات مسیحیان که نزدیک‌ترین مذاهب به اسلام هستند؛ می­فرماید:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلۡيَهُودَ وَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْۖ وَ لَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنۡهُمۡ قِسِّيسِينَ وَ رُهۡبَانٗا وَ أَنَّهُمۡ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ [76]

«يقيناً سرسخت‏ترين مردم را در كينه و دشمنى نسبت به مؤمنان، يهوديان و مشركان خواهى يافت. و البته نزديك‏ترينشان را در دوستى با مؤمنان، كسانى مى‏يابى كه گفتند: ما نصرانى هستيم. اين واقعيت براى آن است كه گروهى از آنان كشيشان دانشمند و عابدان خدا ترس‏اند، و آنان [در پيروى از حق‏] تكبّر نمى‏كنند.»

در این آیۀ شریفه، به صفات و ویژگی­های نصاری که نزدیک‌ترین مذاهب به اسلام هستند، اشاره می­فرماید؛ به قرینۀ مقابله، می­فهماند که صفات و ویژگی­های قوم یهود که دورترین مذاهب به اسلام هستند، در نقطۀ مقابل صفات نصاری قرار دارد.

می‌فرماید دلیل اول نزدیکی مسیحیان این است که برخی از آنها قسّیس هستند.

قسّیس، یعنی کسی که به­دنبال حقیقت است و تعصب کور ندارد. این مطلب می­فهماند که در نقطۀ مقابل، یهودیان به شدت بر عقائد خود متعصب‌اند و حرف هیچ­کس را قبول ندارند!

تعصب، عقل آدمی را از کار می‌اندازد. قرآن پس از بیان عذاب قوم لوط، این تذکر را بیان نموده و می­فرماید این عذاب، تنها مخصوص قوم لوط نیست، بلکه هر کس که دارای صفات آنها باشد، به آن عذاب، نزدیک است:

فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا جَعَلۡنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا وَ أَمۡطَرۡنَا عَلَيۡهَا حِجَارَةٗ مِّن سِجِّيلٖ

مَّنضُودٖ ۞ مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَۖ وَ مَا هِيَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ بِبَعِيدٖ

[77]

«پس هنگامى كه عذاب ما فرا رسيد، بالاترين آن [سرزمين آلوده‏] را فروترينش نموديم و بر آن سنگ‏هايى از نوع سنگِ گلِ لايه لايه فرو ريختيم. ۞ [سنگ‏هايى‏] كه نزد پروردگارت نشانه‏دار بود و آن سنگ‏ها از ستمكاران دور نيست.»

بیان این­گونه مطالب در آیات قرآن، صرفاً برای دانستن ما نیست، بلکه برای آن است که ما این عیوب را در وجود خود بیابیم و اصلاح کنیم.

دلیل دوم نزدیکی نصاری این است که برخی از آنها رُهبان هستند.

رهبان یعنی دنیاگریزی شدید. نقطۀ مقابل آن، دنیاطلبی شدید است؛ صفتی که یهود در آن سرآمد عالَم هستند.

سومین صفت مسیحیان، بی‌تکبر ‌بودن است. در نقطۀ مقابل، خودبرتربینی نژادی، شاخصۀ یهود است که عقل را مختل می‌سازد.

آری، قوم یهود در غرقابی از تعصب و دنیاپرستی و تکبر غوطه می‌خورند و ما در قسمت‌های پیشین، به­طور مفصل، در مورد آن صحبت کردیم.

هرچه آن ویژگی‌های نامبرده در آیۀ شریفه، در مسیحیان بیشتر باشد، میزان مودت و قرابت آنها به مسلمانان بیشتر بوده، و در نتیجه، میزان هدایتشان به حقیقت اسلام نیز بیشتر خواهد بود؛ از آن طرف، هر چه نقطۀ مقابل آن صفات، در یهود، پررنگ­تر باشد، کینه و دشمنی و گمراهی آنها نسبت به نور اسلام، عمیق‌تر خواهد بود.

شش) شرک يهود؛ ريشۀ اعتقادی همۀ رذائل اخلاقی

ریشۀ تمام امور اخلاقی، باورهایی است که انسان، به جان خویش گره زده است؛ ازاین­رو رذائـل اخلاقی یهـود، در شرک آنهـا و در نقـص عمیقـی که در توحیـد

دارند، ریشه دارد.

البته منظور از شرک در اینجا، شرک عملی نیست؛ زیرا همۀ ما کم و بیش گرفتار شرک عملی هستیم و اعمال‌مان به رفتارها و نیات غیر الهی آلوده است. آنچه اخلاق و اعمال یهود را از اساس، آلوده می‌سازد، شرک نظری و باورهای شرک‌آلود در خداشناسی آنهاست.

قرآن کریم در سورۀ مبارکۀ مائده، به سرچشمۀ آلودۀ اخلاق و اعمال قوم یهود اشاره نموده است. ابتدا با نواختن یک سیلی محکم به یهود، می‌فرماید:

وَ تَرَىٰ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡإِثۡمِ وَ ٱلۡعُدۡوَٰنِ وَ أَكۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ [78]

«و بسيارى از آنان را مى‏بينى كه در گناه و تجاوز [از حدود خدا] و حرام‏خورى خود مى‏شتابند؛ همانا بد است اعمالى كه همواره انجام مى‏دادند.»

می­فرماید: قوم یهود نه تنها گرایش به گناه دارد؛ بلکه می‌خواهد با تمام سرعت به قعر جهنم سقوط کند!

سپس در آیۀ بعد، کلام را متوجه علمای یهود نموده و با توبیخ آنها، می­فرماید چرا قوم خود را نهی از منکر نمی‌کنند:

لَوۡلَا يَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَ ٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَ أَكۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ [79]

«چرا دانشمندان الهى مَسلك [و كاملان در دين‏] و عالمان يهود آنان را از گفتار گناه‏آلود و حرام خوارى بازنمى‏دارند؟ بسيار زشت است سكوتى كه همواره پيش مى‏گرفتند.»

و آنگاه در آیۀ بعد، ریشۀ این گناه‌طلبی بی­حد و اندازه را شرک دانسته و              می­فرماید:

وَ قَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَ لُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَ كُفۡرٗاۚ وَ أَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَ ٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ كُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَ يَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَ ٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ

[80]


«و يهود گفتند: دست [قدرت‏] خدا [نسبت به تصرّف در امور آفرينش، تشريع قوانين و عطا كردنِ روزى‏] بسته است. دست‏هاشان بسته باد و به كيفر گفتار باطلشان بر آنان لعنت باد؛ بلكه هر دو دست خدا همواره گشوده و باز است [به هر چيز و به هر كس‏] هر گونه بخواهد، روزى مى‏دهد. و مسلماً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده است، بر سركشى و كفر بسيارى از آنان مى‏افزايد. و ما ميان [يهود، نصارى و گروه‏هاى ديگر] آنان تا روز قيامت كينه و دشمنى انداختيم. هر زمان آتشى را براى جنگ [با اهل ايمان‏] افروختند خدا آن را خاموش كرد، و همواره در زمين براى فساد مى‏كوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد.»

قوم یهود، به خدای بُریدۀ از رُبوبیت و تدبیر اعتقاد داشته و می­گویند: يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌ؛ به این معنا که معتقدند خداوند، عالم را همچون ساعت کوکی درست کرده و دیگر به آن کاری ندارد، یعنی قواعد عالم را طوری تنظیم نموده که عالَم، کارش را انجام دهد و الآن دیگر دست خداوند از عالم کوتاه است و نمی­تواند در عالم، دخل و تصرف نماید!

خداوند در پاسخ به این تفکر باطل آنها، با لحنی شدید می‌فرماید:

غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَ لُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُ

«دست‏هاشان بسته باد و به كيفر گفتار باطلشان بر آنان لعنت باد؛ بلكه هر دو دست خدا همواره گشوده و باز است [به هر چيز و به هر كس‏] هر گونه بخواهد، روزى مى‏دهد.»

قوم یهود، خداوند را بخیل و دست‌بسته می‌دانند؛ ازاین­رو با این نسبت ناروا به خداوند، می­خواهند این تهمت خود را موجه جلوه داده و کردار آلودۀ خود را توجیه کنند و بگویند که خداوند از صحنۀ میدان کنار رفته و عرصه را برای ما که قوم برگزیدۀ او هستیم، باز گذاشته است! با این نوع تفکر، هر کتاب آسمانی و دستور و درمان الهی برایشان بیاید، بیماری آنها شدیدتر می‌شود:

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَ كُفۡرٗاۚ وَ أَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَ ٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ كُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَ يَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَ ٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ

«و مسلماً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده است، بر سركشى و كفر بسيارى از آنان مى‏افزايد. و ما ميان [يهود، نصارى و گروه‏هاى ديگر] آنان تا روز قيامت كينه و دشمنى انداختيم. هر زمان آتشى را براى جنگ [با اهل ايمان‏] افروختند خدا آن را خاموش كرد، و همواره در زمين براى فساد مى‏كوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد.»

قرآن کریم در جای دیگر می‌فرماید:

ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَ إِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَ هُمۡ يَعۡلَمُونَ

[81]

 


«اهل كتاب، پيامبر اسلام را [بر اساس اوصافش كه در تورات و انجيل خوانده‏اند] مى‏شناسند، به گونه‏اى كه پسران خود را مى‏شناسند؛ و مسلماً گروهى از آنان حق را در حالى كه مى‏دانند، پنهان مى‏دارند.»

در این آیۀ شریفه نمی‌فرماید یهود و نصاری و اهل کتاب، بلکه می‌فرماید: ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ. عنوان‌هایی که در قرآن به­کار رفته، موضوعیت دارد. در اینجا، اصطلاحاً تعلیق حکم بر وصف شده که علیت را می‌رساند.

معلوم است که پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله در کتاب آسمانی آنها، به­طور واضح و آشکار توصیف شده است:


ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَ ٱلۡإِنجِيلِ

[82]

«همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر امّیّ كه او را نزد خود [با همه نشانه‏ها و اوصافش‏] در تورات وانجيل نگاشته مى‏يابند، پيروى مى‏كنند...»

شاهد این مطلب، جریان مشهور بُحَیرا است. بحیرا، رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله را در سن هشت یا نُه سالگی ملاقات کرد [72]؛ و پس از دیدن نشانه­هایی، گفت: این جوان، همان پیغمبر وعده داده شده است. او رفتاری از پیامبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ندیده بود و تنها بر اساس ظواهر و نشانه­هایی که از آن حضرت مشاهده کرد، این­گونه گفت؛ بنابراین علاوه بر معرفی رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله توسط انبیاء آنها، خصوصیات آن حضرت در متن کتاب آنها نیز آمده بود.

ما معتقدیم که انبیاء الهی دو وظیفه داشتند: 1. تبیین دین خودشان؛ 2. معرفی رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ؛ زیرا معرفی، شناخت و ایمان به رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، جزء تکالیف شرعی تمام ادیان قبل از اسلام بوده است. متأسفانه جای این بحث در علم کلام خالی است!

يهود از نگاه عهد عتيق

یکی دیگر از منابعی که ما را در جهت شناخت یهود کمک می­کند، کتاب عهد عتیق است که در نزد یهودیان، کتاب مقدسی به شمار می­رود.

کتاب عهد عتیقی که اکنون در میان ماست، در کتب فِرق و ادیان، این‌گونه معرفی شده است:

«عهد عتیق یا عهد قدیم بخش اول کتاب مقدس مسیحی است که به‌طور کلی بر تِنِخ، مجموعه کتب مقدس یهودیان، استوار است.

عهد عتیق نامی است که مسیحیان در مقابل عهد جدید به این کتاب داده‌اند و عهد جدید، بخش دوم کتاب مقدس مسیحی است.

نسخه‌های کنونی عهد عتیق از ۳۹ کتاب تشکیل شده‌اند؛ ترتیب این کتاب‌ها در نسخه‌های یهودی و مسیحی با هم تفاوت دارد؛ مسیحیان علاوه بر این ۳۹ کتاب، ۷ کتاب دیگر که امروزه با عنوان کتب قانون ثانی شناخته می‌شوند (کتاب اول مکابیان، کتاب دوم مکابیان، کتاب توبیاس، کتاب یهودیه بنت مراری، کتاب باروخ، کتاب یشوع بن سیراخ، کتاب حکمت سلیمان) را هم در زمرهٔ کتاب‌های عهد عتیق می‌دانستند، اما یهودیان آن کتب را اپوکریفا می‌نامیدند و نامعتبر می‌دانستند. در قرن ۱۶ بعد از میلاد، مارتین لوتر رهبر نهضت پروتستان در الهامی بودن این کتاب‌ها تردید کرد و آن‌ها را از عهد عتیق خارج کرد، اما شاخۀ کاتولیک و ارتدوکس همچنان این کتب را معتبر

می‌دانند و همراه با عهد عتیق به چاپ می‌رسانند.»[83]

 

حقایقی دربارۀ تورات و نسخه‌های آن

کتاب مقدس یهود به سه بخش: تورات، کتب انبیاء و نوشته‌ها یا صحیفه‌ها تقسیم می‌شود.

تورات همان مجموعه اسفار پنج­گانه است که به حضرت موسیعلیه‌السلام نسبت داده می‌شود. تورات (توره) واژه­ای عبری و به معنای دستور است. این اسفار، عبارت‌اند از: «سِفْر پیدایش»، «سفر خروج»، «سفر لاویان»، «سفر اعداد» و «سفر تثنیه».

یهودیان قدیم، معتقد بودند که تورات همان کتابی است که در کوه طور بر حضرت موسیعلیه‌السلام نازل شد؛ اما بررسی متن عهد عتیق و برخی تحقیقات معاصر، حقایق دیگری را روشن می‌سازد.

در ابتدا باید به­طور دقیق، منظور خود را از تورات، مشخص کنیم.

تورات به سه صورت، معنا می­شود:

 

نسخۀ اول؛ الواح ملکوتی

(1) تورات، همان کتاب نازله از آسمان بر حضرت موسیعلیه‌السلام است.

این نسخه از تورات که هم محتوایش الهی بود و هم متن و الواحش از آسمان نازل شده بود، همان کتاب آسمانی حقیقی است.

قرآن کریم می‌فرماید حتی خود الواح تورات خاصیت اعجازی داشت:

وَ لَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى ٱلۡغَضَبُ أَخَذَ ٱلۡأَلۡوَاحَۖ وَ فِي نُسۡخَتِهَا هُدٗى وَ رَحۡمَةٞ لِّلَّذِينَ هُمۡ لِرَبِّهِمۡ يَرۡهَبُونَ [84]

«و هنگامى كه خشم موسى فرو نشست، الواح را برگرفت، و در نوشته­هايش براى كسانى كه از [مخالفت بافرمان‏هاى‏] پروردگارشان مى‏ترسند، هدايت و رحمت بود.» 

این کتاب شریف در دست انبیاء الهی و اوصیاء آنها بوده و هست؛ و هرگاه قوم یهود، چموشی می‌کردند، از دسترس آنها خارج و غیب می‌شده است؛ و نشانۀ صدق پیامبران جدید، در دست‌داشتن آن بوده است؛ به‌هنگام جنگ‌ها در پیشاپیش سپاه    یهود به حرکت در می‌آمده و نشانۀ فتح و برکت و تشکیل حکومت الهی برای آنها بوده است.

قرآن کریم در جریان حضرت طالوتعلیه‌السلام و اثبات نبوت ایشان برای یهود از جانب حضرت سموئیلعلیه‌السلام ، می‌فرماید:

وَ قَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ءَايَةَ مُلۡكِهِۦٓ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلتَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَ بَقِيَّةٞ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَىٰ وَ ءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ[85]

«و پيامبرشان به آنان گفت: يقيناً نشانه فرمانروايى او اين است كه آن صندوق [كه موسى را در آن گذاشتند و به دريا انداختند] نزد شما خواهد آمد، در آن است آرامشى از سوى پروردگارتان، و باقى‏مانده‏اى از آنچه خاندان موسى و هارون به جا گذاشته‏اند [چون الواح تورات، عصاى موسى و عمامه هارون‏] و فرشتگان آن را حمل مى‏كنند، البته در آن نشانه‏اى براى شماست اگر مؤمن باشيد.»

اما پس از چموشی‌های یهود در زمان حضرت سلیمانعلیه‌السلام ، این الواح آسمانی به‌طور کلی از دسترس عموم خارج شده و غیب گردید.

 

نسخۀ دوم؛ رونوشت مطابق با اصل

(2) تورات، نسخه­های مکتوبی است که از روی آن الواح آسمانی، نوشته بودند.[86] 

این نسخه‌ها در دسترس عموم افراد نبود، بلکه در نزد علماء و افراد خاصی قرار داشت؛ انبیاء و علماء نیز بر طبق همین نسخه‌ها در بین مردم، حکم می‌کردند.

این تورات، همان توراتی است که قرآن کریم با این آیات از آن یاد می‌فرماید:

إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَ نُورٞۚ يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ          لِلَّذِينَ هَادُواْ وَ ٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَ ٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ وَ كَانُواْ عَلَيۡهِ شُهَدَآءَ

[87]

«بى‏ترديد ما تورات را كه در آن هدايت و نور است نازل كرديم. پيامبرانى كه [تا زمان عيسى‏] تسليم تورات بودند بر اساس آن براى يهوديان داورى مى‏كردند، و [نيز] دانشمندان الهى مَسلك [وكاملان در دين‏] و عالمان يهود به سبب آنكه حفظ و حراست كتاب خدا از آنان خواسته شده بود و بر [درستى و راستى‏] آن گواه بودند به وسيله آن داورى مى‏كردند.»

این دو نسخه، از جهت محتوا کاملاً با هم مطابق بودند، با این تفاوت که اولاً الواح آسمانی، ملکوتی بود ولی کتاب نسخه­برداری شده، رونوشت از آن بود؛ ثانیاً نسخۀ ملکوتی فقط در دسترس انبیاء قرار داشت، ولی کتاب نسخه­برداری شده، تا زمان حضرت عیسیعلیه‌السلام در نزد علماء، موجود بوده است.

نسخۀسوم : کتاب تحريف‌شده

(3) تورات، کتاب تحریف­شده­ای که در نزد یهود است.

خداوند به مخاطبین هم­عصر نزول قرآن می‌فرماید:

كُلُّ ٱلطَّعَامِ كَانَ حِلّٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسۡرَٰٓءِيلُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ مِن قَبۡلِ أَن تُنَزَّلَ ٱلتَّوۡرَىٰةُۚ قُلۡ فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ

[88]

«همه خوراكى‏ها بر بنى‏اسرائيل حلال بود، جز آنچه اسرائيل [يعنى يعقوب‏] پيش از آنكه تورات نازل شود [به علتى‏] بر خود حرام كرد؛ [بنابراين آنچه از خوراكى‏ها در توراتْ حرام شده به كيفر گناهان بنى‏اسرائيل است نه آنكه از آيين ابراهيم به جا مانده باشد] بگو: اگر راستگوييد [و حقيقت غير از اين است‏] تورات را [كه از نظرها پنهان كرده‏ايد] بياوريد و آن را بخوانيد، [و اگر از آوردن تورات و خواندنش خوددارى ورزيد، اعتراف كنيد كه به تورات دروغ مى‏بنديد.]»

از این آیۀ شریفه معلوم می­شود که نسخۀ مطابق با اصل، در دسترس علمای یهود قرار داشته است، گرچه در دسترس عموم آنها نبوده چرا که اگر بود، هویدا می‌شد.

در سورۀ مبارکۀ انعام نیز تصریح می­فرماید که یهود، تنها یکسری ورق­پاره‌هایی از تورات را آشکار نموده و اکثر آن را پنهان کرده بود:

قُلۡ مَنۡ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِي جَآءَ بِهِۦ مُوسَىٰ نُورٗا وَ هُدٗى لِّلنَّاسِۖ تَجۡعَلُونَهُۥ قَرَاطِيسَ تُبۡدُونَهَا وَ تُخۡفُونَ كَثِيرٗاۖ وَ عُلِّمۡتُم مَّا لَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنتُمۡ وَ لَآ ءَابَآؤُكُمۡۖ قُلِ ٱللَّهُۖ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ فِي خَوۡضِهِمۡ يَلۡعَبُونَ

[89]


«... بگو: كتابى را كه موسى آورده چه كسى نازل كرده؟ كتابى كه براى مردمْ نور [و روشنگر حقايق‏] و [سرتاسر] هدايت است، شما آن را در طومارهاى پراكنده قرار مى‏دهيد، بخشى از آن را [كه دلخواه شماست براى مردم‏] آشكار مى‏كنيد و بسيارى از آن را [كه گواه نبوّت پيامبر اسلام است‏] پنهان مى‏داريد و حال آنكه حقايقى كه نه شمـا مى‏دانستيد و نه پدرانتان [به وسيله تورات‏] به شما آموخته شد. بگو: خـدا،

سپس آنان را رها كن تا در باطل گويى و خرافاتشان بازى كنند.»

این آیۀ شریفه از شاهکار‌های قرآن است و از اسرار یهود و نحوۀ تحریف آنها خبر می‌دهد؛ گرچه خود یهود هم این مطلب را کتمان نکردند!

یهود به جهت مطامعی که داشتند، نمی‌خواستند تورات به­دست کسی بیفتد، ازاین­رو آن را تکه‌تکه کردند، یعنی ارتباط قسمت‌های مختلف را با یکدیگر قطع    کردند!

علت این کارشان این بود که عملکرد آنها مخالف تورات بود و اگر توراتِ اصلی و تحریف نشده در بین مردم باقی می‌ماند، رفتار و سیره و موقعیت آنها زیر سؤال می‌رفت و در نظر مردم، زشت جلوه می‌نمود.

بنابراین آیۀ شریفه می­فرماید: یهود، تورات را ورق­ورق و پراکنده ساختند و بخش اعظمی از آن کتاب مقدس را مخفی کردند.

سؤالی که در اینجا مطرح می­شود این است که مگر انبیاءعلیهم‌السلام در میان                 بنی­اسرائیل، حضور نداشتند؟ در فاصله بین حضرت یعقوب و حضرت عیسیC ، حدود ششصد پیغمبر آمده است؛ پیامبرانی نظیر حضرت داوود، حضرت سلیمان، حضرت زکریاعلیهم‌السلام و...؛ پس چرا این انبیاء الهی جلوی تحریف بنی­اسرائیل را     نگرفتند؟

در پاسخ می­گوییم: قطعاً انبیاء الهی، به وظیفۀ امر به معروف و نهی از منکر خود عمل نموده­اند اما برخورد بنی­اسرائیل با آنها، قتل و اعدام بود! قرآن کریم در این رابطه، این­گونه گزارش می‌دهد:

إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَ يَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِيِّ‍ـۧ‍ۧنَ بِغَيۡرِ حَقّٖ وَ يَقۡتُلُونَ ٱلَّذِينَ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡقِسۡطِ مِنَ ٱلنَّاسِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ [90]

«كسانى كه پيوسته به آيات خدا كفر مى‏ورزند، و همواره پيامبران را به ناحق مى‏كشند، و از مردم كسانى را كه امر به عدالت مى‏كنند به قتل مى‏رسانند، پس آنان را

به عذابى دردناك بشارت ده.»

بنابراین یهود، به اندازه­ای بر اوضاع مسلط بوده، که اصلاً کسی جرأت نداشته در مقابل آنها دم بزند! ازاین­رو بیشتر قسمت­های کتاب تورات را مخفی می­کردند. قرآن می‌فرماید: وَ تُخۡفُونَ كَثِيرٗا. آن مقداری را هم که آشکار ساختند، مطالب آن را جابه­جا کردند، با این هدف که غرض مطالب تورات، پنهان بماند تا کسی نتواند مضامین آن را تشخیص دهد و نتواند بفهمد که تورات از چه سخن می‌گوید! [91]

یکی از رسالت‌های رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، آشکار نمودن آن مطالبی بود که               بنی­اسرائیل، مخفی کرده بودند:

يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَ يَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَ كِتَٰبٞ مُّبِينٞ

[92]

«اى اهل كتاب! يقيناً پيامبر ما به سوى شما آمد كه بسيارى از آنچه را كه شما از كتاب [تورات و انجيل درباره نشانه‏هاى او و قرآن‏] همواره پنهان مى‏داشتيد براى شما بيـان مى‏كند، و از بسيارى [از پنهـان كارى‏هاى نـارواى شمـا هم‏] درمى‏گـذرد.

بى‏ترديد از سوى خدا براى شما نور و كتابى روشنگر آمده است.»

بنابراین بسیاری از مطالب تورات، توسط قرآن کریم آشکار شد.

می­فرماید: رسول ما آمد تا بسیاری از آن مطالبی را که شما یهودیان مخفی می­کنید، روشن سازد: يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ؛ و البته مطالب زیادی هم وجود دارد که آنها را بیان نفرموده است: وَ يَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ.

عفو در عبارت وَ يَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ، عفو در مقابل عملِ پنهان­سازی تورات توسط یهود نیست؛ زیرا معنا ندارد که در مقابل عملِ تحریف کتاب آسمانی (که گناهی نابخشودنی است)، یهود را مشمول عفو و گذشت نماید!

مراد از عفو، عفو در مقابل تبیین هم نیست؛ زیرا عفو و بیان نکردن قسمت­هایی از حقیقت، معنا ندارد! آیا اگر باطل، اشاعه شده باشد، نباید آن را بیان کرد؟!

وظیفۀ رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله ، آشکارسازی حقیقت به­طور صددرصد است؛ بنابراین نمی­توان پذیرفت که بخشی از حقیقت بیان شود و بخشی از آن، مورد عفو قرار گرفته و تبیین نشود!

موضوع آیۀ شریفۀ مورد بحث، تحریف شریعت نیست، چنانکه برخی گمان کرده‌اند که با آمدن شریعت اسلام، شرایع قبلی، نسخ شده، و در نتیجه، تبیین بسیاری از تحریفات آن شرایع، لازم نمی­باشد؛ بلکه موضوع آیه، فریب یهود در کتمان‌کردن آیات الهی است.

پاسخ به این سؤال و بحث دربارۀ این موضوع، بحث مفصلی است که در این مقال، نمی­گنجد.

خلاصه آنکه یهود به‌خاطر منافع خود، تنها تعدادی کلمات قصار از تورات باقی گذاشتند! و همین مقدار اندک را نیز با تحریف نمودن، از فایده انداختند! یعنی آنقدر مطالب فاسد در بین همان مطالب مفیدِ باقی­مانده آوردند که مطالب مفید آن را

هم بی­اثر ساختند! اگر یک شمش طلا را ذره­ذره نموده و آن را در میان لجن‌های یک اقیانوس، پخش کنند، آیا عموم مردم می­توانند آن ذرات طلا را صید نمایند؟!

متأسفانه فضای دین یهود به دست علماء و روحانیون فاسد افتاد و تورات را تکه‌تکه نمودند و قسمت اعظم آن را کتمان کرده و قسمت دیگر را تحریف نموده و در لابه­لای حرف‌ها قرار دادند تا غرض کلام الهی، پنهان گردد.

البته این احتمال نیز وجود دارد که در متون اصلی تورات هم دست بُرده باشند؛ مثلاً در توراتِ تحریف­شده، جریان رواج گوساله­پرستی و گمراهی بنی­اسرائیل، به حضرت هارونعلیه‌السلام نسبت داده شده، در حالی که قرآن کریم در این مورد می‌فرماید:

أَضَلَّهُمُ ٱلسَّامِرِيُّ [93]

«سامری آنان را گمراه کرد.»

 

تحقيقات معاصر دربارۀ تحريف تورات

عده­ای از محققین اروپایی که دربارۀ کتاب مقدس به­طور مفصل کار کرده­اند، به این نتیجه رسیده‌اند که توراتی که اکنون در دست ماست، حداقل از روی دو کتاب دیگر نوشته شده است؛ بدین صورت که در مواردی که امکان ادغام مطالب وجود داشته، ادغام کرده­اند و در مواردی که مطالب با هم متفاوت بوده، به شکل باب باب، در کنار هم قرار داده‌اند. این مطلب را افرادی که نسخه‌شناس هستند و سال‌ها در متون یک رشته، تحقیق کرده­اند، در می‌یابند.

به­عنوان مثال، در جریان ملاقات حضرت ابراهیمعلیه‌السلام با پادشاه زمان خود، دو نقل در تورات، در دو باب بیست و بیست‌ویک سِفْر تکوین آمده است؛ از اینجا معلوم می‌شود که در جریان تدوین تورات، نتوانسته­اند این دو داستان را با هم جمع کنند، یعنی در پشت‌صحنه، قلمی که دو نقل را با هم ادغام کند، نبوده است، بلکه صرفاً مطالب را در کنار هم و در دو باب، قرار داده‌اند.

همچنین در کتاب پادشاهان و کتاب تواریخ، با اینکه هر دو کتاب در یک موضوع است، ولی با فاصله از یکدیگر و با مضامین متفاوت آمده است.

بنابراین وقتی قرآن خطاب به یهود می­فرماید: قُلۡ فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ

[94]، منظور قرآن، تورات مخفی است، نه این توراتی که در دست همگان قرار دارد.

حدود صدوپنجاه سال قبل، یکی از علمای مسیحی، مسلمان شد و به فخر الاسلام، ملقّب گشت. ایشان کتابی را تحت عنوان «انیس الأعلام فی نصرة الاسلام» به رشتۀ تحریر درآورد.[95]

وی در ابتدای جلد اول این کتاب، به سرگذشت خویش اشاره نموده که خلاصۀ آن، از این قرار است:

 

«... بعد از ورود به واتیکان، نزد استادان آن دیار به تحصیل علوم مسیحیت پرداختم؛ به­ویژه استادى که از نظر موقعیت اجتماعى، داراى مقامى والا و مریدانی فراوان بود؛ از طرفی، از نظر علمى مراتب عالى را طى کرده و از استادان معروف به شمـار می­رفت

و هر روز، صدها نفر روحانى زن و مرد در درس او حاضر می­شدند.

در میان شاگردان، به من عنایت خاصى داشت، ازاین­رو علاوه بر اظهار محبت، تمام کلیدهاى محل سکونت خود را به من سپرده بود، جز کلید یک اتاق کوچک که تنها نزد خودش بود! روزى استاد کسالت پیدا کرد، مرا طلبید و گفت: به شاگردان بگو نمى‏توانم در کلاس حاضر شوم. من رفتم و پیغام استاد را به آنها رسانده و سپس به نزد او بازگشتم. استاد به من گفت: شاگردان در چه موردی بحث مى‏کردند؟ گفتم: دربارۀ موضوعات گوناگونی بحث می­کردند، از جمله دربارۀ نام «فارقلیطا»، و هرکس نظرى داشت. استاد به من گفت: نظر تو چیست؟ گفتم: من نظر فلان مفسر مسیحى را بهتر مى‏دانم. گفت: البته تو مقصر نیستى اما همۀ آن نظرات، نادرستند و حقیقت آن نام را جز روحانیون خبیر نمی­دانند.

با التماس فراوان، تفسیر آن نام را خواستار شدم. استـاد گریه کرد و

گفت: تو پیش من عزیزترین مردم هستى و من چیزى از تو مضایقه ندارم؛ اما اگر تفسیر آن نام را بگویم، جانمان در خطر خواهد افتاد؛ مگر آنکه تعهد کنى قبل و بعد از مرگ من، نام مرا نبرى و تفسیر آن را به من نسبت ندهى، چون که قبل از مرگ، جان خودم و بعد از مرگ، جان نزدیکان و اطرافیانم در خطر خواهد افتاد.

من نیز به اسماء الهى قسم یاد کردم. او گفت: این نام از اسامى پیامبر مسلمانان و به معنى احمد و محمدصلی‌الله‌علیه‌وآله است. سپس کلید آن اتاق را به من داد و گفت: فلان صندوق را باز کن و آن دو کتاب را بیاور. آن دو کتاب به خط یونانى و سریانى، بسیار قدیمی و بر پوست حیوان کتابت شده بودند و در آنها به­جای فارقلیطا، الفاظ مشابهی نظیر «فریقلیطوس» و «فریقلیطا» به معنی احمد و محمدصلی‌الله‌علیه‌وآله ذکر شده بود.

سپس گفت: بدان که همۀ روحانیون و مترجمان مسیحى قبل از ظهور پیامبر اسلام، می­دانستند که منظور از آن نام­ها، احمد و محمدصلی‌الله‌علیه‌وآله است، اما بعد از ظهور آن حضرت، تمامى کتاب‏هاى تفسیر، لغت و ترجمه‏هاى مربوط به این مسأله را به­خاطر حبّ ریاست و منافع دنیوى و یا عناد و حسادت، تحریف کرده و بعضى را از بین بردند! اى فرزند روحانى! دین مسیحیت پس از ظهور محمدصلی‌الله‌علیه‌وآله منسوخ شد. گفتم: اى پدر! آیا امر مى‏کنى که داخل دین اسلام شوم؟ گفت: آرى! اگر نجات را مى‏خواهى باید دین حق را قبول کنى...»[96]

خلاصه اینکه جناب فخر الاسلام، با مطالعۀ آن تورات قدیمی، به حقانیت دین اسلام پی­برده و مسلمان می­شود.[73]

امروزه هم بعید نیست که نسخه‌هایی از آن تورات اصلی، حداقل نسخه‌هایی که تحریف­شان کمتر است، در بین آنها موجود باشد.

پس از حضرت سلیمانعلیه‌السلام ، یهودیان غرق در گناه شدند، تا آنجا که مستحق عذاب گشتند. بُختُ­نَصَّر به آنها حمله کرد و حدود هفتاد هزار نفر از آنها را به قتل رساند و کسانی را که صنعت­کار بودند، به بابل برد. سپس، کوروش هخامنشی حمله نموده و یهودیان را آزاد کرد. یهودیان در دوران اسارتشان در بابل، هرچه را که داشتند، از دست دادند. وضعیت آنها اقتضا می‌کرد که به فکر احیاء کتاب تورات بیفتند.      ازاین­رو برخی از محققان معتقدند که تورات کنونی، همان نوشته‌های مربوط به دوران آزادی یهودیان توسط کوروش، یعنی شش قرن قبل از میلاد مسیحعلیه‌السلام است.

البته نسخه‌هایی از کتب مقدس در بین آنها وجود داشته که تورات را از روی آن کتب، نسخه­برداری کرده­اند؛ منتها شواهد موجود نشان می­دهد که نسخۀ تورات کنونی، منطبق بر تورات اصلی نیست؛ بهترین شاهد آن، کلام خداوند در قرآن کریم است که می­فرماید تورات را به ورق­پاره­هایی تبدیل نمودند: تَجۡعَلُونَهُۥ قَرَاطِيسَ[97]؛ این در حالی است که چهارچوب تورات کنونی، منظم است و از خلقت حضرت آدمعلیه‌السلام آغاز گشته و تا خروج حضرت یوسفعلیه‌السلام ادامه پیدا می­کند.

 

راز پراکندگی مضامين عهد عتيق

با بررسی محتوای عهد عتیق، مشاهده می‌کنیم که این کتاب، اهداف گوناگون و حتی متناقض را پیروی می‌کند؛ مثلاً از یک طرف در کتاب جامعه، به بحث­های نیهیلیستی و پوچ­گرایی[98] برمی‌خوریم، و از طرفی دیگر در کتاب حکمت و مواعظ سلیمانی، با سخنان حکمیانه‌ای مواجه می‌شویم که احتمالِ واحد بودن نویسنده را در ابتدای امر کم می‌کند؛ اما با اندکی دقت و با توجه به ذکاوت یهود، این‌طور به ذهن می‌رسد که تعمّدی در این پراکنده‌نویسی وجود داشته است؛ وگرنه هیچ انسان باهوشی با این سبک نوشتن، با دستان خویش خط بطلان بر دین خود نمی‌کشد.

وقتی بهائیان، کتاب مقدس خود را تجدید چاپ کرده و در آن، اباطیلی را که بزرگانشان، سال‌ها پنهان می‌کردند، اضافه نمودند، تعداد قابل توجهی از بهائیان، از این فرقه برگشتند؛ اما یهود همچنان به چاپ عهد عتیق با همان کیفیت مضامین پراکنده، اصرار دارد!

چه­بسا راز این کار، ریشه در اعتقادات یهود دارد؛ زیرا آنها معتقد به برتری قومی خود هستند؛ یعنی یهود، خود را به عنوان یک دین نمی‌شناسد، بلکه قومیت، حرف اول را در میان آنها می‌زند؛ به همین دلیل است که ما در میام یهودیان، چهل درصد لائیک داریم که برخی از وزرای آنها رسماً از این دسته‌اند و در کلوپ‌های همجنس‌گرایی عضوند! گرچه در میان آنها عده‌ای نیز متدیّن به شریعتِ باقیمانده وجود دارند که با شمایل و لباس‌های مذهبی در جامعه ظاهر می‌شوند.

بزرگان یهود، برای وحدت خویش، قومیّت یهود را برگزیدند نه دین یهود را؛ بنابراین هر کسی را که تحت عنوان این نژاد باشد، یهودی می‌دانند. با چنین نقطۀ وحدتی، چاره­ای جز این نیست که کتاب یهود، دارای مضامین گوناگون باشد تا نیاز همۀ سلیقه‌ها را تأمین نماید!

از طرفی، با وجود این کتاب پراکنده، به‌هیچ‌وجه نگران زشت‌شدن چهرۀ یهود در میان سایر مردم دنیا نیستند؛ زیرا دین خود را دینی تبلیغی نمی­دانند و در پی جذب افراد خارج از خودشان، نیستند؛ به دلیل آنکه هیچ­گونه ارزشی برای افراد خارج از نژاد خود، قائل نمی­باشند.

توبيخ يهود در کتاب هوشع و کتاب اشعيای نبی

در عهد عتیق، غالباً یهود به عنوان قوم برگزیده و پسران خداوند، مطرح می‌شود؛ اما در میان مضامین پراکندۀ عهد عتیق، در برخی از کتاب‌های پایانی، به سرزنش شدید قوم یهود برمی‌خوریم که در آن، خبری از آن قوم برگزیده نیست!

در کتاب هوشع نبی که مربوط به دوره‌ای است که زنا در بنی‌اسرائیل به اوج خود رسیده بود، آمده است:

«ای اسرائيل اگر تو زنا می­كنی، يهودا مرتكب جرم نشود. پس حال به جلجال نرويد و به بيت آوَن برنياييد و به حيات يهوه قسم نخوريد.

به درستی كه اسرائيل مثل گاو سركش، سركشی نموده است. الآن خداوند ايشان را مثل بره­ها در مرتع وسيع خواهد چرانيد.

افرايم به بت‌ها ملصق شده است؛ پس او را واگذاريد.

حينی كه بزم ايشان تمام شود مرتكب زنا می­شوند و حاكمان ايشان افتضاح را بسيار دوست می­دارند.

باد، ايشان را در بال­های خود فرو خواهد پيچيد و ايشان از قربانی خويش خجل خواهند شد.»[99]

در ادامه می‌آید:

«عاصيان در كشتار مبالغه نموده‌اند؛ پس من همگی ايشان را تأديب خواهم نمود.»[100]

و همچنین آمده است:

«كارهای ايشان مانع می­شود كه بسوی خدا بازگشت نمايند؛ چون كه روح زناكاری در قلب ايشان است و خداوند را نمی­شناسند.»[101]

در کتاب اشعیای نبی، سرزنش‌های یهود، از این هم شدیدتر است:

«ای آسمان بشنو و ای زمين گوش بگير زيرا خداوند سخن           می­گويد. پسران پروردم و برافراشتم اما ايشان بر من عصيان ورزيدند.

گاو، مالک خويش را و الاغ، آخور صاحب خود را می­شناسد، اما اسرائيل نمی­شناسند و قوم من فهم ندارند.

وای بر امت خطاکـار و قومـی که زیر بار گنـاه می‌باشـد و بر ذریّت

شریران و پسران مفسد. خداوند را ترک کردند و قدوس بنی­اسرائیل را اهانت نمودند و بسوی عقب منحرف شدند.»[102]

 

يهود از نگاه مورخان نوين اسرائيل

مورخان نوین اسرائیل، گروهی از پژوهشگران‌اند که به واکاوی سؤال­های اساسی دربارۀ تاریخ اسرائیل پرداخته‌اند. نتایج این تحقیقات، از دو جهت قابل توجه است:

یکی آنکه این محققان، همگی یهودی و زادۀ فلسطین اشغالی بوده و درس‌خواندۀ دانشگاه‌های اسرائیل‌اند؛ و همین مسأله، احتمال هر گونه دخالت دشمنان اسرائیل در این تحقیقات را منتفی می‌سازد.

نکتۀ جالب توجه دیگر، نتایج این تحقیقات است که کاملاً متفاوت با روایت رسمی اسرائیل از تاریخ شکل‌گیری آن رژیم می­باشد.

اَوی شلایم که یکی از این مورخان است، در کتاب «جنگ مورخان اسرائیلی» موارد این اختلاف را به این شکل بیان می‌کند:

«ـ در نسخۀ تاریخ رسمی گفته شده که تلاش انگلیس بر این بود که مانع ایجاد دولت یهـود شود؛ اما مورخـان نوین بیـان

کردند که اتفاقاً انگلیس سعی در جلوگیری از ایجاد کشور فلسطین داشته است نه اسرائیل.

ـ در روایت رسمی گفته شده که فلسطینی‌ها آزادانه از خانه‌های خود گریختند؛ اما مورخان نوین می‌گویند که آوارگان، یا تحت تعقیب قرار گرفتند یا اخراج شدند.

ـ تاریخ رسمی، توازن قوا را به نفع اعراب ترسیم می‌کند؛ در حالی که مورخان نوین، اسرائیل را از نظر نیرو و اسلحه، دارای دست برتر می‌دانند.

ـ روایت رسمی می‌گوید اعراب برای نابودی اسرائیل برنامه‌ای هماهنگ داشتند؛ اما مورخان نوین نوشته‌اند که اعراب متفرق شده بودند و انسجام نداشتند.

ـ نسخـۀ رسمی تاریـخ گفته که سازش‌ناپذیری اعراب، مانع صلـح

است؛ اما مورخان نوین گفته­اند که مقصر اصلی این بن‌بست، اسرائیل است.»[103]

پس از آشنایی اجمالی با نظرات این گروه از تاریخ‌نویسان، مناسب است که با شاخص‌ترین آنان و کتاب‌ها و نظرات برجستۀ هر کدام، به‌طور مختصر آشنا شویم:

 

ايلان پاپه و برملا کردن دَه غلط مشهور دربارۀ تاريخ اسرائيل

  نویسندۀ کتاب «ده غلط مشهور دربارۀ اسرائیل» در مقدمۀ کتاب، خلاصه‌ای از تحقیقات خود را ذکر می‌کند که ما در اینجا به جهت رعایت اختصار، برش‌هایی از آن را می‌آوریم:«... روایت صهیونیستی از تاریخ

از تاریخ اینکه چطور سرزمین مورد مناقشه یعنی فلسطین، تبدیل به کشور اسرائیل شد، بر پایۀ یک دسته افسانـۀ غیرواقعی بنا شـده که بـه

طرز ماهرانه و ظریفی حق اخلاقی و معنوی فلسطینی­ها در این سرزمین را مورد تشکیک قرار می­دهد. غالباً جریان اصلی رسانه‌ای و نخبگان سیاسی غرب، این افسانه‌های غیرواقعی را به عنوان حقایق مشخص و تشکیک­ناپذیر و به عنوان توجیهی برای رفتارهای اسرائیل در طی شش دهۀ اخیر می­پذیرند...

این کتاب، این افسانه‌ها را (که در فضای افکار عمومی به عنوان حقایقی بی‌چون‌و‌چرا تلقی می­کردند) به چالش می­کشد. از دید من، این حرف­ها تحریفات و جعلیاتی هستند که می توانند ـ و باید ـ از طریق بررسی دقیق­تر اسناد تاریخی، رد شوند...

این کتاب از بین تعداد زیادی افسانه، به ده افسانۀ بنیادین می­پردازد که هر کس به طریقی با مسائل اسرائیلی فلسطینی سر و کـار داشته و با

آنها روبه­رو شده و بحث مشترک همۀ آنها بوده است...

فصل اول، فلسطین را در عصر ورود صهیونیسم در اواخر قرن نوزده به تصویر می‌کشد. در اینجا افسانۀ فلسطین را به عنوان سرزمینی خالی، بایر و شِبه‌کویر به تصویر کشیده که صهیونیست­ها وارد شده و آن را آباد و متمدن کردند. استدلالِ مقابل این افسانه، تصویری از یک جامعۀ بسیار قدیمی و پررونق را به تصویر می­کشد که در یک روند پرشتابِ مدرن­سازی و ملت­سازی [پس از فروپاشی عثمانی] قرار داشت.

افسانۀ «فلسطین، سرزمین بدون ملت» یک افسانۀ دوقلو و مشهور هم دارد که عبارت است از افسانۀ «یهود، ملت بدون سرزمین» که موضوع فصل دوم را تشکیل می­دهد؛ آیا واقعاً یهودی‌ها پیش از تبعید اجباری، ساکنین باستانی فلسطین بودند که شایسته‌اند به هر طریقی شده از «بازگشت» آنها به وطنشان حمایت شود؟...

فصل سوم به­صورت دقیق‌تر، این افسانه را که صهیونیسم را با یهودیت یکسان می‌گیرد، مورد بررسی قرار می‌دهد (اگر این ادعا صحیح باشد، در آن صورت صهیونیسم‌ستیزی چیزی نخواهد بود جز یهودستیزی). تلاش می‌کنم این برابرانگاری را از طریق برآوردی تاریخی در خصوص نگاه یهودی­ها به صهیونیسم و بررسی دست­کاری صهیونیستی در یهودیت (ابتدا برای اهداف استعماری و سپس برای اهداف راهبردی سیاسی) رد کنم.

فصل چهارم مربوط به بررسی این ادعاست که ارتباط بین استعمارگری و صهیونیسم را رد می­کند. این افسانه می‌گوید صهیونیسم یک جنبش آزادی‌بخش ملیِ لیبرال است. در حالی که استدلال مقابل، صهیونیسم را به­عنوان جنبشی استعمارگر به تصویر می‌کشد...

فصل پنجم، نگاه مجددی دارد به افسانه‌های مشهور دربارۀ [وقایع و جنگ] سال 1948 و می‌خواهد به­صورت مشخص به خواننده یادآوری کند که چطور ادعای مهاجرت داوطلبانۀ فلسطینی‌ها [از وطن و خانه‌هایشان] کاملاً با تاریخ­پژوهی حرفه‌ای رد شده است...

فصل ششم این پرسش را مطرح می‌کند که آیا اسرائیل «مجبور» به راه‌اندازی جنگ 1967 شد و در نتیجه، این جنگی بود که می‌شود آن را «تنها گزینه» خواند یا نه؟ من در این فصل ادعا کرده­ام که این جنگ، بخشی از تمایل اسرائیل برای تکمیل چنگ‌اندازی بر فلسطین بود که تقریباً در جنگ 1948 کامل شده [ولی بخش­هایی از آن نظیر کرانۀ باختری باقی مانده] بود...

فصل هفتم، ما را به زمان حال می‌آورد. آیا اسرائیل یک کشور دموکراتیک است یا یک موجودیت غیردموکراتیک؟ من برای اثبات دومی، وضعیت فلسطینی‌های داخل اسرائیل و داخل مناطق اشغالی را (که مجموعاً حدود نیمی از جمعیت تحت حاکمیت اسرائیل را تشکیل

می‌دهند) بررسی کرده‌ام.

فصل هشتم، به [بررسی] روند اسلو می‌پردازد. پس از گذشت حدوداً یک ربع قرن از زمان امضای این توافقنامه، ما حالا چشم‌انداز خوبی دربارۀ مغالطه‌های مربوط به این روند داریم و می‌توانیم بپرسیم آیا این توافقنامه، یک توافقنامۀ صلح بود که به شکست انجامید یا اقدامی اسرائیلی بود برای تعمیق اشغالگری؟

همین دیدگاه را امروز می‌توان دربارۀ باریکۀ غزه و افسانه‌ای که به‌طرز گسترده‌ای مورد پذیرش قرار دارد هم مطرح کرد؛ افسانه‌ای که می‌گوید فقر و فلاکت مردم آنجا ناشی از ماهیت تروریستی حماس است.

در فصل نهم، من حرفی متفاوت [با این افسانه] زده‌ام و تفسیر دیگری دربارۀ آنچه از پایان قرن گذشته تا کنون در غزه رخ داده، ارائه کرده‌ام.

نهایتاً در فصل دهم، این افسانه را که می‌گوید راه حل برپایی دو کشور، تنها راه پیش‌رو است، به چالش کشیده‌ام.

از بخت خوش، یکسری فعالِ درجه‌یک و یکسری کارهای پژوهشی

عالی در اختیار داریم که این فرمول را نقد و راه‌حل‌های جایگزینی ارائه کرده‌اند.

اینها، چالش مهیبی برای این آخرین افسانه به­شمار می‌روند.»[104]

 

رونين برگمن و روايتی از 60 سال ترورهای موساد

«رونین برگمن» (محقق اسرائیلی) در کتاب «تو زودتر بکش»[105] که عنوانش از آموزه‌های تلمود گرفته شده است، با گرفتاری‌های بسیار، به اسنادی دست پیدا کرده که نشان می‌دهد یکی از حربه‌هـای پلید اسرائیـل، کشتـن و تـرور افـرادی

است که احتمال می‌رود منافع اسرائیل را به خطر بیاندازند؛ همان روشی که قرآن کریم، بارها آن را با عباراتی همچون: لِمَ تَقۡتُلُونَ [106]، به چالش می‌کشد.

وی در این کتاب می‌نویسد:

«از بین تمام ابزارهایی که کشورهای دموکرات برای حفظ امنیت خود استفاده می‌کنند، هیچ‌کدام اضطراب‌آفرین‌تر و بحث‌برانگیزتر از کشتن یا همان ترور و قتل، نیست. بعضی‌ با حسن تعبیر، آن را «تسویه‌حساب» می‌نامند. نهادهای اطلاعاتی آمریکا، بنا به دلایل قانونی، از آن به «قتل هدفمند» تعبیر می‌کنند...

از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون، اسرائیل بیش از هر کشور دیگری در غرب، افراد را ترور کرده است...

آنها (رهبران اسرائیل) اعتقاد داشتند که این روش (ترور)، مشکلات سختی را که در مقابل کشور قرار گرفته بود، حل می‌کند و حتی گاهی مسیر تاریخ را تغییر می‌دهد...»[107]

سپس در طول کتاب، به تفصیل به بررسی اسناد ترور مبارزین فلسطینی تا ترور

عماد مغنیه و دانشمندان هسته‌ای و موشکی ایران می‌پردازد.

 

 



[1]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 82.

[2]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 89.

[3]. احسان به والدین منحصر در این نیست که والدین، حتماً مسلمان باشند، بلکه اگر کافر و بت­پرست هم باشند باز هم احسان به آنها واجب است. بله فقط در جایی که بخواهند انسان را به شرک مبتلا کنند، در این صورت قرآن می­فرماید: «فَلا تُطِعْهُما»، در شرک، از آنها پیروی نکن؛ اما «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا»، گرچه در این­گونه موارد، محبت و اطاعت از آنها در شرک ورزیدن به خداوند برداشته می­شود، ولی احسان و اطاعت از آنها در غیر شرک، هرگز برداشته نمی­شود. (معظم له)

[4]. الأمالي (للصدوق)، ص: 246.

[5]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 75.

[6]. به عنوان مثال: ترجمۀ محمد مارمادوک پيكتال‏: «That is because they say: We have no duty to the Gentiles»

ترجمۀ مسلمانان مترقی (مترجمان): «That is because they said:" We have no obligation towards the Gentiles»

[7]. برای آگاهی از تفکرات یهود و صهیونیسم علیه مردم غیر یهودی دنیا، پیشنهاد می­کنیم بندهای بیست­وچهارگانهٔ «پروتکل‌های دانشوران صهیون» را مطالعه بفرمایید. (رجوع کنید به: پی­نوشت [60])

[8]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 76.

[9]. صفحه: 14.

[10]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 2.

[11]. همان، آیۀ شریفۀ 3.

[12]. سورۀ مبارکۀ اعراف، قسمتی از آیۀ شریفۀ 26.

[13]. سورۀ مبارکۀ اعراف، قسمتی از آیۀ شریفۀ 101.

[14]. به عنوان نمونه، به ترجمه­های آقایان: الهی قمشه­ای، مکارم شیرازی، انصاریان، آیتی، فولادوند و... مراجعه فرمایید.

[15]. سورۀ مبارکۀ هود، آیۀ شریفۀ 32.

[16]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، قسمتی از آیۀ شریفۀ 76.

[17]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 77.

[18]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 174.

[19]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفه 111: «و گفتند: هرگز كسى وارد بهشت نمى‏شود مگر آنكه يهودى يا نصرانى باشد!»

[20]. همان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 79.

[21]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 18.

[22]. همان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 80.

[23]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، قسمتی از آیۀ شریفۀ 24.

[24]. استاد تاریخ نظامی دانشگاه عبری اورشلیم.

[25]. «Israel must be like a mad dog, too dangerous to bother»

[26]. حکومت حضرت داوود و سلیمانC ، جلوه­ای از حکومت جهانی حضرت بقیة الله الاعظمk است؛ خداوند با ذکر جریان حضرت داوود و سلیمانC و اطاعت مردم از آن دو پیامبر الهی و درخواست عمومی برای تشکیل حکومت سراسر عدل، به ما نیز تذکر می­دهد که اگر شما هم مانند مردم زمان حضرت داوود و سلیمانC خواستار حکومت سراسر نورانی و پر از عدل و داد امام زمانA هستید، راهش اطاعت از ولی الله الاعظمA در سطح فردی و اجتماعی و نیز درخواست حقیقی ایجاد جامعۀ مهدوی است. (معظم له)

[27]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 61.

[28]. از جمله:

ـ در سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 112: ضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ أَيۡنَ مَا ثُقِفُوٓاْ إِلَّا بِحَبۡلٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَ حَبۡلٖ مِّنَ ٱلنَّاسِ وَ بَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَ ضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَسۡكَنَةُۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ يَكۡفُرُونَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَ يَقۡتُلُونَ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّ كَانُواْ يَعۡتَدُونَ؛ «هر زمان و هر كجا يافت شوند، [داغِ‏] خوارى و ذلت بر آنان زده شده، مگر [آنكه‏] به ريسمانى از جانب خدا [كه ايمان به قرآن و نبوّت پيامبر است‏] و يا ريسمانى از سوى مردم، [مؤمن كه پذيرش ذمه و شرايط آن است، چنگ زنند] و به خشمى از سوى خدا سزاوار شده‏اند و [داغِ‏] بينوايى و بدبختى بر آنان زده شد. اين بدان سبب است كه آنان همواره به آيات خدا كفر مى‏ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى‏كشتند، و اين [كفرورزى و كشتن پيامبران‏] به سبب اين است كه [خدا را] نافرمانى نمودند و همواره [از حدود الهى‏] تجاوز مى‏كردند.»

ـ در سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 21: إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَ يَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِيِّ‍ـۧ‍ۧنَ بِغَيۡرِ حَقّٖ وَ يَقۡتُلُونَ ٱلَّذِينَ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡقِسۡطِ مِنَ ٱلنَّاسِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ «كسانى كه پيوسته به آيات خدا كفر مى‏ورزند، و همواره پيامبران را به ناحق مى‏كشند، و از مردم كسانى را كه امر به عدالت مى‏كنند به قتل مى‏رسانند، پس آنان را به عذابى دردناك بشارت ده.»

ـ در سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 70: لَقَدۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَ أَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهِمۡ رُسُلٗاۖ كُلَّمَا جَآءَهُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُهُمۡ فَرِيقٗا كَذَّبُواْ وَ فَرِيقٗا يَقۡتُلُونَ؛ «البته ما از بنى‏اسرائيل [بر اطاعت از خدا و پيروى از موسى‏] پيمان گرفتيم و پيامبرانى به سوى ايشان فرستاديم؛ هرگاه پيامبرى احكام و قوانينى كه دلخواهشان نبود براى آنان مى‏آورد، گروهى را تكذيب كرده و گروهى را مى‏كشتند!!»




[29]

. علل الشرائع، ج ‏1، ص: 80.

[30]. سورۀ مبارکۀ نساء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 157.

[31]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 18.

[32]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 18.

[33]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 40.

[34]. همان، آیۀ شریفۀ 41.

[35]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 47.

[36]. همان، آیۀ شریفۀ 48.

[37]. همان، آیۀ شریفۀ 122.

[38]. همان، آیۀ شریفۀ 123.

[39]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 62.

[40]. قسمتی از آیات شریفۀ: 164 سورۀ مبارکۀ انعام؛ 15 سورۀ مبارکۀ اسراء؛ 18 سورۀ مبارکۀ فاطر و 7 سورۀ مبارکۀ زمر.

[41]. سورۀ مبارکۀ نجم، آیات شریفۀ 35 تا 38.

[42]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 91.

[43]. همان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 87.

[44]. اشاره به سورۀ مبارکۀ کهف، آیۀ شریفۀ 74: فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا لَقِيَا غُلَٰمٗا فَقَتَلَهُۥ قَالَ أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَكِيَّةَۢ بِغَيۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَيۡ‍ـًٔا نُّكۡرٗا ؛ «پس [هر دو] به راه افتادند تا [زمانى كه‏] به نوجوانى برخوردند؛ پس [بنده ما] او را كشت. موسى گفت: آيا شخص بى‏گناهى را بدون آنكه كسى را كشته باشد، كُشتى؟ به راستى كه كارى بسيار ناپسند مرتكب شدى!».

[45]. سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 20.

[46]. همان، آیۀ شریفۀ 31.

[47]. سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 32.

[48]. سورۀ مبارکۀ حدید، آیۀ شریفۀ 25.

[49]. بحث مکی و مدنی که امروزه در بحث­های علوم قرآنی مطرح می­شود، صرفاً یک بحث تاریخی و تشریفاتی است! و حال آنکه بحث مکی و مدنی در حقیقت، بحث از کیفیت جامعه­سازی است ولی با بی­دقتی، به این موضوع اساسی پرداخته نمی­شود. (معظم له)

[50]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 22.

[51]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 23.

[52]. «آی» از شهرهای بیت­ایل می­باشد که در جنوب فلسطین و در استان بئر شبع واقع شده است. در دعای شریف سِمات نیز به بیت­ایل اشاره می­فرماید.

[53]. عهد عتیق، کتاب یوشع، فصل ۸، آیات ۱۸ تا پایان فصل.

[54]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 61.

[55]. سورۀ مبارکۀ کهف، آیۀ شریفۀ 94.

[56]. ترجمه تفسير الميزان، ج‏13، ص: 541.

[57]. سورۀ مبارکۀ انبیاء، آیۀ شریفۀ 96.

[58]. ترجمه تفسير الميزان، ج‏14، ص: 460.

[59]. سورۀ مبارکۀ انبیاء، آیۀ شریفۀ 96.

[60]. همان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 97.

[61]. سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ شریفۀ 33؛ و سورۀ مبارکۀ صف، آیۀ شریفۀ 9.

[62]. صفحۀ: 145.

[63]. «أجج: قال تعالى: هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ‏ أُجاجٌ‏ [الفرقان/ 53]: شديد الملوحة و الحرارة، من قولهم: أَجِيجُ‏ النار و أَجَّتُهَا، و قد أَجَّتْ‏، و ائْتَجَ‏ النهار. و يَأْجُوجُ‏ وَ مَأْجُوجُ‏ منه، شبّهوا بالنار المضطرمة و المياه المتموّجة لكثرة اضطرابهم. و أَجَ‏ الظّليم: إذا عدا، أَجِيجاً تشبيهاً بأجيج النار.» (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 64)

ترجمه: «أجج‏: أَجَّ‏ (آتش شدّت گرفت و افروخته شد) خداى فرمايد (هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ‏ أُجاجٌ‏            53/ فرقان) ملح أجاج يعنى بسيار شور و گرم. (گفته‏اند ـ أَجَّ، يَؤُجُ‏، أَجِيجاً ـ شدّت گرفتن است) چنانكه گفته‏اند أجيج النّار شدّت و لهيب آتش و ـ أَجَّجْتُهَا و قد أَجَّتْ‏ ـ آتش را بر افروختيم سپس افروخته شد. ائْتَجَ‏ النَّهارُ، روز بشدّت گرم شد، يَأْجُوجُ‏ وَ مَأْجُوجُ‏ هم از همين ريشه است كه به زبانه‏هاى آتش افروخته تشبيه شده‏اند، و     ـ المياه المتموّجة ـ براى آبهاى خروشان و موّاج بكار مى‏رود و ـ أَجَّ الظَّليم ـ موقعى است كه شترمرغ به سرعت مى‏دود كه دويدنش به بالا رفتن و زبانه كشيدن دود و شعله آتش تشبيه شده است.» (ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 151)

و نیز رجوع شود به: كتاب العين، ج‏6، ص: 198؛ لسان العرب، ج‏2، ص: 207.

[64]. لسان العرب، ج‏2، ص: 207.

[65]. صفحۀ: 172.

[66]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 64.

[67]. همان، قسمتی از آیۀ شریفۀ 82.

[68]. سورۀ مبارکۀ انبیاء، آیۀ شریفۀ 96.

[69]. همان، آیۀ شریفۀ 97.

[70]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 109.  

[71]. سورۀ مبارکۀ نساء، آیۀ شریفۀ 51.  

[72]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 285.  

[73]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 90.  

[74]. سورۀ مبارکۀ نساء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 54.  

[75]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 430، نامۀ 53.

[76]. سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 82.

[77]. سورۀ مبارکۀ هود، آیات شریفۀ 82 و 83.

[78]. سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 62.

[79]. همان، آیۀ شریفۀ 63.

[80]. سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 64.

[81]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 146.

[82]. سورۀ مبارکۀ اعراف، قسمتی از آیۀ شریفۀ 157.

[83]. آشنایی با ادیان بزرگ، ص ۹۸.

[84] سورۀ مبارکۀ اعراف، آیۀ شریفۀ 154.

[85]. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 248.

[86]. البته سنت در زمان حضرت موسیA، سنت شفاهی بوده نه نسخه‌برداری کتبی؛ بر خلاف صدر اسلام که پیامبر اکرمG همه را ملزم به داشتن نسخۀ کتبی از قرآن در نزد خود می‌نمودند، حتی اگر سواد هم نداشتند. (معظم له)

[87]. سورۀ مبارکۀ مائده، قسمتی از آیۀ شریفۀ 44.

[88]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 93.

[89]. سورۀ مبارکۀ انعام، قسمتی از آیۀ شریفۀ 91.

[90]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، آیۀ شریفۀ 21.

[91]. یکی از ایرادهای ما به نظریۀ جابجایی آیات قرآن همین است که اگر آیات جابجا شده باشد، غرض خداوند فهمیده نمی­شود، یا به سختی فهمیده می­شود؛ ازاین­رو خود این جابجایی، نحوه‌ای از تحریف است. پس نمی‌توان قرآن و آیات آن را جابجا کرد. (معظم له)

[92]. سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ شریفۀ 15.

[93]. سورۀ مبارکۀ طه، قسمتی از آیۀ شریفۀ 85.

[94]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران، قسمتی از آیۀ شریفۀ 93.

[95]. مؤلف محترم در این کتاب، به برتری اسلام و قرآن بر دین مسیحیت و یهودیت اشاره نموده و در تمامی مسائل به مقایسه پرداخته است. او از کتاب‌های عهد عتیق و عهد جدید آنها استفاده کرده و به ایرادات وارده به آنها پرداخته و با استفاده از قرآن و مبانی اسلام با استدلال معقول و منطقی، جواب داده است. در این کتاب، تضاد بین عهد عتیق و عهد جدید مورد بررسی قرار گرفته و تناقض‌های وارده در آنها را بیان کرده است. همچنین احکام وارده در تورات را بیان نموده و اشکالات آنها را نقد و بررسی کرده است و بحث امامت، نبوت، معجزه و بحث مفصلی در ولایت امیرالمؤمنینA را با دلائل عقلی و استدلال‌های منطقی مورد کنکاش قرار داده است. مؤلف در لابه­لای کتاب سعی کرده است مطاعنی را که خود مسیحیان به حضرت عیسیA وارد کرده و به او نسبت‌هایی می‌دهند که با نبوت ایشان متضاد است، جواب داده و بررسی نماید. علاوه بر این، تحریف‌های موجود در کتاب مقدس تورات و انجیل را بیان نموده و به بحث توحید از دیدگان مسیحیت، یهودیت و اسلام پرداخته و مباحث مهمی را در ابطال تثلیث و پسر خدا بودن عیسیA به رشته تحریر در آورده است. یکی از مباحث مهم این کتاب، بحث نماز در اسلام و ادیان دیگر، اعجاز قرآن و فضیلت آن بوده و بحث نبوت پیامبر اسلامG و بشارت‌های وارده در مسیحیت نسبت به آن حضرت نیز به خوبی تحلیل شده است.

[96]. برای مطالعۀ تفصیل ماجرا رجوع شود به: انیس الأعلام فی نصرة الاسلام، صفحه 37 به بعد.

[97]. سورۀ مبارکۀ انعام، قسمتی از آیۀ شریفۀ 91.

[98]. نيهيليسم يا پوچ­گرایی و هيچ­انگاری، از واژۀ (Nihil) در زبان لاتين (به معنای هيچ) آمده است. نيهيليسم مكتبی است كه منكر هر نوع ارزش اخلاقی بوده و مبلّغ شكاكيّت مطلق و نفی وجود است.

[99]. کتاب مقدس، کتاب هوشع نبی، باب چهارم، آیۀ 15 تا 19.

[100]. همان، باب پنجم، آیۀ 2.

[101]. همان، آیۀ 4.

[102]. کتاب مقدس، کتاب اشعیای نبی، باب اول، آیۀ 2 تا 4.

[103]. Shlaim, Avi. "The War of the Israeli Historians". Annales. Oxford University 161-167

[104]. چکیده‌ای از مقدمۀ کتاب «ده غلط مشهور دربارۀ اسرائیل» اثر ایلان پاپه، ترجمۀ وحید خضاب.

[105]. کتاب «تو زودتر بکش» اثر رونین برگمن، ترجمۀ وحید خضاب.

[106]. سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 91.

[107]. تو زودتر بکش، ص: 34.