ليلة المبيت

ليلة-المبيت
استاد معظم(مد ظله العالی) در این جلسات ضمن بیان فضیلت روز عید غدیر و اثر آن در تکمیل نفوس، به تفسیر آیۀ شریفۀ «لیلة المبیت» در شأن أمیرالمؤمنین(عليه السّلام) می¬پردازند. معظم له پس از پایان جلسات عید سعید غدیر خم، در پاسخ به برخی سؤالات مطرح شده راجع به آیۀ مورد بحث، در شب¬های اول و دوم محرم الحرام 1439 هجری، توضیحات بیشتری

بسم الله الرحمن الرحیم


 

 فایل صوتی مطالب در پایین صفحه موجود می باشد



 

فهرست مطالب

 


*مقدمه

*آياتـ مربوط به ليلة المبيت

 

**مجلس اول

*شعر لطیفی در وصف امیرالمؤمنین(عليه السّلام)

*عید غدیر افضل اعیاد امت است

*اثر عید غدیر در تکمیل نفوس، از روز عرفه و شب قدر بیشتر است

*وظیفۀ انسان نسبت به ایام اللـه

*خانه‌ای که مفاتیح در آن خاک می‌خورد، اهلش از خاک بلند نخواهند شد!

*در معنای «أَبْوابُ السَّماءِ»

*وظایف ما نسبت به اهل‌بیت(عليهم السّلام)

*ولایت، مهمترین و بالاترین نعمتها که در قیامت از آن سؤال خواهد شد

*وظایفی که نسبت به اهلبیت(عليهم السّلام) باید انجام دهیم، در سه محور کلی است

*محور اول: معرفت و شناخت نسبت به حقیقت ولایت و ولیّ

*محور دوم: محبّت و مودّت نسبت به اهلبیت(عليهم السّلام)

*در طی راه خداوند، هیچ عملی به اندازۀ مودّت عمل نمی‌کند

*معرفت و مودّت بدون اطاعت بیفایده است

*محور سوم: اطاعت و وظایف عملی در مقابل اهلبیت(عليهم السّلام)

*خلاصۀ بحث

**مجلس دوم

*همه باید سلمان اهلبیت(عليهم السّلام) بشوند

*اصل قرابت، قرابت روحی، معنوی و درونی با اهل‌بیت(عليهم السّلام) است

*شأن حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در آیۀ لیلة المبیت

*اعمال دو وجهه دارند: 1. خود عمل و عظمت عمل؛ 2. نیت و حال انجام دهندۀ عمل

*شرح آیۀ لیلة المبیت، پاسخی به شبهات شیاطین وهابیت

*شرح آیات مربوط به لیلة المبیت در شأن امیرالمؤمنین(عليه السّلام)

*حاجیان چهار گروهاند

*بحث مبنایی راجع به فهم آیات قرآن

جَرْی چيست؟

*لزوم عشق ورزیدن به امیرالمؤمنین(عليه السّلام)

**مجلس سوم

*صلوات عاشقانه بر پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهلبیت(عليهم السّلام) از هفت آسمان گذر میکند

*توضیح مختصر اصطلاح «جَرْی» و «تطبیق» در قالب چند مثال

*مثال اول:

*مثال دوم:

*مثال سوم:

*«ثُمَّ لْيَقْضُواْ تَفَثَهُمْ»، لقاء امام(عليه السّلام) است

*ادامۀ شرح آیات مربوط به لیلة المبیت در شأن امیرالمؤمنین(عليه السّلام)

*معنای «مَنْ یَقُولُ» در آیات مورد بحث

*مؤمن و مشرک همه «یا اللـه» میگویند!

*حاجیان، چهار گروهاند:

*دستۀ اول: حاجیان جهنمی!

*دستۀ دوم: حاجیان متوسط

*هنگام قرائت قرآن، حزن باید سراسر وجودمان را بگیرد

*دستۀ سوم: فاسدان مفسد

*توضیح یک نکتۀ ادبی:

*عزت خیالی، نتیجۀ گناه

*دستۀ چهارم: سران اصلاح‌کنندۀ جامعه

*مدح أمیرالمؤمنین(عليه السّلام)

**مجلس چهارم

*مروری بر طرح مسألۀ آیۀ لیلة المبیت

*نظر برخی مفسرین در دستهبندی حاجیان و اشکال آن

*نقد‌های علمی از ارزش افراد نمی‌کاهد

*سِرّ فاصله افتادن بین دو گروه اول و دو گروه آخر

*تحلیلی برای ارتباط آیات مربوط به دو گروه آخر با آیات مربوط به دو گروه اول حاجیان

*نفاق و ایمان، درجات متفاوتی دارند

*دشمنترین دشمنان اسلام؛ منافقین یا یهود و مشرکین؟

*منافق‌ترینِ منافقان

*تفاوت تعجبآور بودن کار کفّار با منافقین

*خبر غیبی قرآن در آیندۀ بعد از پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

*ردّ پای نفاق، در ابتدای دعوت پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مکه

*«طاعت» و «خود را عزیز دانستن»، با یکدیگر رابطۀ عکس دارند

*گروه چهارم؛ در مقابل منافقین

*نکتۀ اول: این گروه در نهایت طهارت و تقوا و ایمان‌ قرار دارند

*نکتۀ دوم: این گروه رهبران مؤمنین هستند

*نکتۀ سوم: این گروه تمام اعمالشان ابتغاء مرضات اللـه است

*نکتۀ چهارم: این گروه واسطۀ رأفت الهی بر تمام بندگانند

*تلاش مذبوحانۀ مفسرین عامه برای انحراف شأن نزول آیۀ شریفه

*تتمه بحثـ ليلة المبيتـ

*توضیح بیشتر راجع به آیۀ لیلة المبیت

*منشأ خطا دو چیز است: 1. هوای نفس؛ 2. وسوسۀ شیطان

*ویژگیهای انسان کامل

1. سیرۀ مستمرهاش، فناء مطلق در ذات مقدس پروردگار است

2. معصوم است

3. همۀ اعمالش، «ابتغاء مرضات اللـه» است

4. قوام دین به اوست

*توضیح بیشتر عبارت «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»

*موارد استعمال صفت رؤوف در قرآن

1. در نظام تکوین

2. در نظام تشریع

*مقصود از «العباد» در آیۀ لیلة المبیت

*گروه چهارم، واسطۀ جریان رأفت در نظام تکوین و تشریع

*معنای عمیقتری از «العباد» در آیۀ لیلة المبیت

*صحبت راجع به آیات قرآن، باید در نهایت دقت بیان گردد

*جهل مرکب، درد بیدرمان

*میزان رشد افراد به میزان فهم آنها است

*به هر چه که در این دنیا نرسیدیم، در آخرت هم نخواهیم رسید

*تمام راهی را که میخواهیم بعد از مرگ طی کنیم، میتوانیم در دنیا طی کنیم

*هدف از آمدن به دنیا تکمیل نفوس است

*معنای آیۀ شریفۀ «وَ مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهاجِراً اِلَی اللـهِ»

مهم روح عبادت است نه حجم ظاهری آن

*جایگاه معصوم(عليه السّلام) در عالم هستی

*اهل‌بیت(عليهم السّلام) حکم روح عالم هستی را دارند

*کل عالم هستی با معصوم(عليه السّلام) بیعت کردهاند

*معنای گریۀ جمیع خلائق برای حضرت اباعبدالله(عليه السّلام)

**کتابنامه

 


 

 

مقدمه

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آنچه پیش روی شماست، متن کامل فرمایشات دانشمند فرزانه، حجة الإسلام و المسلمین استاد نخاولی(مد ظله العالی) است که به مناسبت ایام مبارک و فرخندۀ «عید سعید غدیر خم» ایراد فرموده­اند.

استاد معظم(مد ظله العالی) در این جلسات [1] ضمن بیان فضیلت روز عید غدیر و اثر آن در تکمیل نفوس، به تفسیر آیۀ شریفۀ «لیلة المبیت» در شأن أمیرالمؤمنین(عليه السّلام) می­پردازند.

معظم له پس از پایان جلسات عید سعید غدیر خم، در پاسخ به برخی سؤالات مطرح شده راجع به آیۀ مورد بحث، در شب­های اول و دوم محرم الحرام 1439 هجری، توضیحات بیشتری مطرح فرمودند که تحت عنوان «تتمۀ بحث لیلة المبیت» به نوشتار حاضر اضافه گردید.

در خلال مباحث تفسیری، مباحث دیگری نیز بیان شده است؛ از جمله:

ü افضلیت عید غدیر بر سایر اعیاد

ü وظیفۀ انسان نسبت به ایام الله

ü وظایف ما نسبت به اهل­بیت(عليهم السّلام)

ü جایگاه معصوم(عليه السّلام) در عالم هستی

ü بیان ویژگی­های انسان کامل با توجه به آیۀ شریفۀ «لیلة المبیت»

ü لزوم به کار گیری نهایت دقت در بیان آیات قرآن

ü تبیین اصطلاح «جَرْی» و «تطبیق» پیرامون فهم آیات قرآن

ü هدف از آمدن به دنیا

ü امکان طی نموده عوالم ملکوت در همین عالم دنیا

ü معنای گریۀ جمیع خلائق بر حضرت اباعبدالله(عليه السّلام)

و...

امید است که این خدمت ناچیز، مرضی رضای حق­تعالی، و مورد عنایت خاصّۀ حضرت بقیة الله الاعظم(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) قرار گرفته، و موجب بهره­مندی همۀ سالکان راه حق و حقیقت نیز واقع گردد.

 

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین

دفتر حفظ و نشر آثار استاد معظم

حضرت حجة الاسلام و المسلمین

شیخ مهدی نخاولی (مد ظله العالی)

مشهد مقدّس

 


 

 

آياتـ مربوط به ليلة المبيت

 

أَعُوذُ بِٱللَّهِ مِنَ ٱلشَّيۡطَانِ ٱلرَّجِيمِ

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ


وَ أَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَ ٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِۚ فَإِنۡ أُحۡصِرۡتُمۡ فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِۖ وَ لَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَكُمۡ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡيُ مَحِلَّهُۥۚ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِۦ فَفِدۡيَةٞ مِّن صِيَامٍ أَوۡ صَدَقَةٍ أَوۡ نُسُكٖۚ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِۚ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ ثَلَٰثَةِ أَيَّامٖ فِي ٱلۡحَجِّ وَ سَبۡعَةٍ إِذَا رَجَعۡتُمۡۗ تِلۡكَ عَشَرَةٞ كَامِلَةٞۗ ذَٰلِكَ لِمَن

لَّمۡ يَكُنۡ أَهۡلُهُۥ حَاضِرِي ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَ ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ١٩٦

و حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد! و اگر محصور شديد، (و مانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى، اجازه نداد كه پس از احرام‏بستن، وارد مكه شويد،) آنچه از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد، و از احرام خارج شويد)! و سرهاى خود را نتراشيد، تا قربانى به محلش برسد (و در قربانگاه ذبح شود)! و اگر كسى از شما بيمار بود، و يا ناراحتى در سر داشت، (و ناچار بود سر خود را بتراشد،) بايد فديه و كفّاره‏اى از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد! و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن) در امان بوديد، هر كس با ختم عمره، حج را آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسّر است (ذبح كند)! و هر كه نيافت، سه روز در ايام حج، و هفت روز هنگامى كه باز مى‏گرديد، روزه بدارد! اين، ده روز كامل است. (البته) اين براى كسى است كه خانواده او، نزد مسجد الحرام نباشد [اهل مكّه و اطرافِ آن نباشد]. و از خدا بپرهيزيد! و بدانيد كه او، سخت‏كيفر است!

 

ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞۚ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّۗ وَ مَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ يَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ وَ تَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰۖ وَ ٱتَّقُونِ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٧

حج، در ماه‏هاى معينى است! و كسانى كه (با بستن احرام، و شروع به مناسك حج،) حج را بر خود فرض كرده‏اند، (بايد بدانند كه) در حج، آميزش جنسى با زنان، و گناه و جدال نيست! و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى‏داند. و زاد و توشه تهيه كنيد، كه بهترين زاد و توشه، پرهيزكارى است! و از من بپرهيزيد اى خردمندان!


لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّكُمۡۚ فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِۖ وَ ٱذۡكُرُوهُ كَمَا هَدَىٰكُمۡ وَ إِن كُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّينَ

١٩٨

گناهى بر شما نيست كه از فضلِ پروردگارتان (و از منافع اقتصادى در ايّام حج) طلب كنيد (كه يكى از منافع حج، پى ريزىِ يك اقتصادِ صحيح است). و هنگامى كه از «عرفات» كوچ كرديد، خدا را نزد «مشعَر الحرام» ياد كنيد! او را ياد كنيد همان طور كه شما را هدايت نمود و قطعاً شما پيش از اين، از گمراهان بوديد.

 

ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ وَ ٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۚ   إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٩٩

سپس از همان جا كه مردم كوچ مى‏كنند، (به سوى سرزمين منى) كوچ كنيد! و از خداوند، آمرزش بطلبيد، كه خدا آمرزنده مهربان است!

 

فَإِذَا قَضَيۡتُم مَّنَٰسِكَكُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَذِكۡرِكُمۡ ءَابَآءَكُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِكۡرٗاۗ فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا وَ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ

٢٠٠

و هنگامى كه مناسكِ (حج) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر! (در اين مراسم، مردم دو گروهند:) بعضى از مردم مى‏گويند: «خداوندا! به ما در دنيا، (نيكى) عطا كن!» ولى در آخرت، بهره‏اى ندارند.

 


وَ مِنۡهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَ قِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ

٢٠١

و بعضى مى‏گويند: «پروردگارا! به ما در دنيا (نيكى) عطا كن! و در آخرت نيز (نيكى) مرحمت فرما! و ما را از عذابِ آتش نگاه دار!»

أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ نَصِيبٞ مِّمَّا كَسَبُواْۚ وَ ٱللَّهُ سَرِيعُ                           ٱلۡحِسَابِ ٢٠٢

آنها از كار (و دعاى) خود، نصيب و بهره‏اى دارند و خداوند، سريع الحساب است.

 

وَ ٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ فِيٓ أَيَّامٖ مَّعۡدُودَٰتٖۚ فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوۡمَيۡنِ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِۖ لِمَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَ ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ إِلَيۡهِ تُحۡشَرُونَ

٢٠٣

و خدا را در روزهاى معيّنى ياد كنيد! (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذى حجه). و هر كس شتاب كند، (و ذكر خدا را) در دو روز انجام دهد، گناهى بر او نيست، و هر كه تأخير كند، (و سه روز انجام دهد نيز) گناهى بر او نيست براى كسى كه تقوا پيشه كند. و از خدا بپرهيزيد! و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد!

 

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَ يُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ ٢٠٤

و از مردم، كسانى هستند كه گفتار آنان، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى‏شود (در ظاهر، اظهار محبّت شديد مى‏كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى‏گيرند. (اين در حالى است كه) آنان، سرسخت‏ترين دشمنانند.

 

وَ إِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا وَ يُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَ ٱلنَّسۡلَۚ وَ ٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ ٢٠٥

(نشانه آن، اين است كه) هنگامى كه روى برمى‏گرداننـد (و از نزد تو خـارج مى‏شونـد)،

در راه فساد در زمين، كوشش مى‏كنند، و زراعتها و چهارپايان را نابود مى‏سازند (با اينكه مى‏دانند) خدا فساد را دوست نمى‏دارد.

 

وَ إِذَا قِيلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَ لَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ ٢٠٦

و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از خدا بترسيد!» (لجاجت آنان بيشتر مى‏شود)، و لجاجت و تعصب، آنها را به گناه مى‏كشاند. آتش دوزخ براى آنان كافى است و چه بد جايگاهى است!

 

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ       وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ

٢٠٧

بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على(ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر ص)، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

 

صَدَقَ ٱللَّهُ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ

 

 

 

سورۀ مبارکۀ بقره ؛ آیات کریمۀ 196 تا 207

«ترجمۀ آیة الله مکارم شیرازی|»

 


 

 

مجلس اول

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللَهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

اللَّهُمَّ صَلِّ‏ عَلَىٰ‏ عَلِيٍّ‏ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ خَلِیفَتِكَ وَ حُجَّتِكَ ‏

صَلَاةً لَا يَقْوَىٰ‏ عَلیٰ إِحْصَائِهَا غَیْرُکَ

 

شعر لطیفی در وصف امیرالمؤمنین(عليه السّلام)

هدیه به پیشگاه امیرالمؤمنین(عليه السّلام)، حضرت مولی­الموالی، امام المتقین، یعسوب الدین، قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین صلواتی عنایت بفرمایید.

یک جوانی، یک شعر لطیفی را در وصف امیرالمؤمنین(عليه السّلام) سروده است که تقدیم دوستان و سروران می‌کنیم. تصویر شعر، تصویر کسی است که می‌گوید حال من خراب است و آنقدر از روزگار و زمانه گله‌ دارم که اگر بمیرم، تمایل به زنده­شدن دوباره ندارم!

ای فلـک شَست از کمـان بــردار

این نَفَس نیست، رفتن روح اسـت

عمـر مـن یک شـب زمستــانــی

سـر برآورده یـک دو مـوی سپیـد

گـر جـوانـی چنـیـن رَود کـه رَود

ملـک‌المـوت سـر رسـد گـویـم:

جـان؟ بگـو چیسـت تا بدانم نیـز

دو مَلَـک گـر به گـور گـرد آیـنــد

گـر دمـد صــور تـا که زنــده شـوم

هیـچ کس را سخن نخـواهـم گفت

او کـه دستـــان مهربـانــی داشـت

او کـه چشمــان آشنـــایـی داشـت

گـر بـیــایـــد صــدای پـایـــش را

ســر درون آورد بــه خـــانــــۀ دل

گـر درآیــد بـه دیــده مـی­بـیـنـــد

گـر درآیــد به خـویـش مـی­مانـــم

رو نــدارم که بنـگــرم در چـشـــم

گویمـش دیــر کــردی ای دلـبـــر

ای علـی! مـن تـو را نـی­ام پیــرو؟!

گــر ز کـویــت گـریختـم بسیــار

دسـت بگشــا علــی بـه دادم رس

من چی­ام تا چِشَـم شرنـگ فـراق؟

مـن که؟ یک ذره مانـده­ام تا هیـچ!

تـو که رفتـی بگـو که تـا بـه کجــا

ای علی! جمله عقل و چشمـی تـو

چهــره­ای از وجــود خــود بنمـــا

کـوهـســار خـــدا! پـنــاهـــم ده

تو مگو کهف جای اصحاب اسـت

ذوالفـقــار از نیــام بیــرون کُـــن

ای علــی زخـــم کهـنـــه­ای دارم

چنگ زن، خُرد کن مرا سُتخـوان

آهنین مُشت سخت دار و بکـوب

قطعــه­ای را بـه داغــزارِ کویـــر

تکــه­ای را بـه قُـلّـــۀ کـوهـــی

پس بـه اذن خــدا چـو ابراهیــم

نـو شـوم نـو، اگـر تـوام خواهـی

نـو شـوم نـو، چو شبنمی که دمد

همچـو شبنـم به سینـه می­گیــرم

ز افــق تـا افــق کِشَــم بـر دوش

تا علــی دارم از تـو باکـم نیسـت

گویمـت کیسـت؟ آن که روز ازل

قـدر او گویمت؟ کمـر خـم کـن!

وصف رویش کنـم؟ قمـر بشکــر

نقطــةٌ تحـتَ بـــاءِ بســم اللـــه

خـاطَـبُــوه العـلــیَّ بـالألـسُـــن

هـا علــیٌّ بَشَــر، و کَیـفَ بَشــر؟

عـلَّــــم اللــــهُ آدمَ الأسـمــــاء

بَهر بخش است او به آتـش و بـاغ

خار در چشـم و استخـوان به گلـو

با چنیـن حــال در صـف محشـر

مَلَکـی همچـو کـوه بستــه کمـــر

صوت بشکوهشان چـو نعـره رعـد

ألمُسـمّــی بِحَـیـــدَرِ الـکَـــــرّار

هر طرف می­کنــد نگــه، جمعــی

تفـت دوزخ بجـوشـــد و غُـــــرّد

لیــک، حـاشـــا زمهـربـانـــی او

مـا مُـنــاکِ و خطـبُــکِ یـا نـــار؟

أنــا زوج البتـــول، أتَعـرِفُـنــــی؟

قالـعُ البــاب أن افتَحــوا الأبــواب

عَرضُـهـــا الأرضُ و السَّـمٰـــواتِ

ای علـی زان خـروش و زان غوغــا

تـو مــرا زان میـانــه پیــدا کــــن

مــن شـبــــانــــی کـه آرزو دارم

دستکـت بوســم و بمـالـم پـــای

وقت خـواب آیـدت بروبـم جــای

فهم من از تو بیش از این چه شود؟

سهـم مـن زآسمــان معــرفـتــت

بَسَـم این پنجـره است اگر گـاهـم

سـدرة المنتهـی است لانــۀ تـــو

علـی ای جـویبـار چشمـۀ قــاف

ای علـی ای تو فـاء کُـن فَیَـکــون

علــی ای مرزبـان سـرّ و شـهــود

علی ای… ای خدا چه می­گویم؟!

چه کنـم آرزوی من عمـری است

حال فیض تو بین و فضـل تو بیـن

بـاز هــم دل نمـی­کـنــم از تـــو

بـاک عـاشــق نــدارد از تـکــرار

بس کـن از تیـر، کشتـه‌ام بـردار

این بدن نیست، تلّ خاک و غبار

بخت من خواب، من بَرَش بیمار

یـک دو روز دگـر شــود بسیــار

گـو کـه پیــری نبینـدم رخســار

هی! زهی! دیـر آمـدی هُش دار!

روح؟ شـایـد بجـویـی از بـازار!

تن زنــم از شنیـــدن و گفتـــار

گویمش: بَس! کشیده­ام یک بـار

مگـر آن بُـت بیـایــدم بـه کنــار

او که غمبــار بـودم او غمخــوار

او کـه بیـمـــار بـودم او بـیــدار

مـی­شنـاســـم ز دور یـا از بـــار

که: کسی هست تا دهدمان بــار؟

لَیــسَ فـی الــدّار غَیــرُهُ دَیّــار[2]

یک دمـش اشک می­فشـانـم زار

چشـم بر پـای مـی­کشـم بسیـار

گویمـش پیـر گشتــم ای دلـدار

تـو مــرا نیـز نیستــی ســالار؟!

جـز به کویت نمانـده­ام بـه قـرار

یک دمـی نیـز بـر ســرم بگـذار

مـن کـی­ام تا کِشـم چنیـن آزار؟

تو که؟ یک پـرده مانـده تا دادار!

رفت یک مشت خاک بی­مقـدار

گول کوری به خویـش وامگـذار

کـه شـدم از وجـود خـود بیــزار

دارم از خود شبــانه عــزم فــرار

می­شناسم سگی که خُفت به غار

بغـض چـرکیـنـم از گلــو بـردار

تـو نـداری! کـه داردم تیـمــار؟

سینــه بشکـاف و قلب بیــرون آر

پس مرا قطعه قطعه کـن صـد پـار

لختــه­ای را بـه آب شــور بحــار

تکّــه­ای را بـه درّه­هــــای کُبـــار

أُدعُـنــی یَأتِیَـنَّــک الأطـیــــــار[3]

دیگـرم کــن، به دیگــرم مسپـــار

بـر گــل یــاس در پگــاه بهــــار

نه فلک را، نُـه است یـا کـه هــزار،

فلکــم گــو ببـــار، تیـــر ببــــار

عــزم پیکـــار داری ای غــــدّار؟

چون تو تن می­زدی، کشید آن بـار[4]

فضــل او بشمـرم؟ ستـاره شمــار!

جای او؟ خود تو راست قطبِ مَدار

نــور الأنــوار، معــدن الأســــرار

أم تـری فوقَــهُ الأولـی الأبصــار؟[5]

ربُّـــه فیــه أجمَـــلَ الإظـهــــار[6]

فَبِنــورِ اسمِــهِ انطَــوَی الأوتــــار[7]

همـه بـر حکــم حـاکــم قـهـــار

تیــغ بـر فــرق و سینـــه پُـــر آزار

می­شتابـد به پیش همچـو شـرار

در یمیـن و دگـر مَلَـک به یسـار

لـرزه افکنـده توفـشِ ایـن جـار

ها علیٌّ علـیّ، حِـذار! حِـذار! [8]

رو بپـوشنـد از خجـالت کـــار

صوت هَل مِن مَزیـد را به کـرار

گویـد این گونـه نرم زمزمـه وار:

أنـا خیـرُ الــوری و بِــرُّ البــار[9]

فـسـلامــاً و بــارداً یـا نـــــار[10]

جنّــةُ الخُلــدِ مأمَـنُ الأخیـار[11]

أنــا مَـولاکُــمُ، هـو الغـفّــار[12]

من یکی بال و پر شکستـه هَـزار

ترسمت کـور باشـم از دیـــدار

باشمت روز و شـام خدمتـکـار

شویمت گر دهی شعـار و دثـار

واکنـم خـون کشیده‌ات دستــار

خِرَدم خُرد و چشـم و قلبـم تــار

قــدر یک پنجـره است زیـن دوّار

ماهــم آیـــد کنـــارم از اغیـــار

سـوزدم پـر پـرنـــدۀ پـنــــــدار

یـک شبـی بر کویـر شــوره ببــار

علــی ای دیـن و کفــر را معیــار

علــی ای بر سپــاه حـق ســردار

چند گویم، چه سـود بـی کـردار؟

که کنــم بیتکــی بـه پــات نثــار

که شده است این مجیز یک طومار

لیـک بسیــار مـی­شــود تـکـــرار

من تـو را عـاشقــم هـزاران بــار[13]

 

عید غدیر افضل اعیاد امت است

همان‌طوری که قبلاً به دوستان تذکر داده شده است، اگر در روایت داریم که: «عید غدیر افضل اعیاد امت است»[14]، این افضل اعیاد بودن یک امر تشریفاتی نیست؛ مثلاً اینکه فرموده­اند: «کعبه، خانۀ خداست»، اضافۀ کعبه به خداوند ـ بَیتی ـ اضافۀ شرافتی است، اما مهم این است که آیا این اضافۀ تشریفی، خودش تشریفاتی است یا حقیقتی در این قسمت از زمین وجود دارد که سبب شده این اضافه حاصل گردد.

هیچ‌چیزی در این عالم، بدون دلیل و بدون استعداد و بدون قابلیت محقق نمی­شود.

واقعاً در منطقۀ کعبه، یک سرّ وجودی و یک شرافت وجودی نسبت به سایر مناطق وجود دارد. واقعاً در شب قدر، سرّی وجود دارد که ظرف نزول قرآن شده است.[15]

وقتی‌که عید غدیر افضل اعیاد و اشرف اوقات است، بنابراین آثار تکوینـی دارد؛ یعنـی

آنچه از کرامت، شرافت و فضائل که بخواهد نازل شود، در این ایام و در این روز نازل می‌شود.

 

اثر عید غدیر در تکمیل نفوس، از روز عرفه و شب قدر بیشتر است

عید غدیر، برای تکمیل نفوس و به جوشش در آمدن مغفرت خداوند و فیضان رحمت و عنایت الهی، اثرش از روز عرفه و شب قدر بیشتر است؛ و الا اگر چنین اثری در غیر روز عید غدیر بیشتر بود، باید آن روز افضل می‌شد.

 

وظیفۀ انسان نسبت به ایام اللـه

بنابراین ما باید حقّی را که این ایام بر عهدۀ ما دارد، ادا کنیم. و حق ایام این است که قدر آنها را بدانیم؛ مثلاً خودمان را برای توجه به آن موقعیت فارغ کنیم.

«ایام‌ الله» توجه خاص می‌خواهد. حضرت موسی(عليه السّلام) موظف است که در کنار ابلاغ رسالت، تذکر به ایام ‌الله بدهد:

أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ وَ ذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَّهِ [16]

قومت را متنبه و متذکر کن به ایام ‌الله. پس معلوم می‌شود که این ایام ‌الله، ایام ویژه­ای است و تذکر به آنها تسهیل‌کنندۀ امر اخراج مردم از ظلمات به سمت نور می­باشد؛ و الا همۀ روزها روز خداست.

خداوند به حضرت موسی(عليه السّلام) فرموده است که قومت را از ظلمات به سوی نور خارج کن و آنها را متذکر به ایام ‌الله بنما.

تذکر به ایام ‌الله در اینکه مردم نورانیت باطنی پیدا کنند، اثر دارد. این تذکر، هم فراغت ذهنی و قلبی می‌خواهد و هم فراغت بیرونی.

در روایت نبوی(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که فرمودند: «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا وَ لَا تُعرِضُوا عَنهَا [17]، در طول ایام عمر شما یکسری نسیم‌های خداییِ جان‌بخش و احیاکننده می‌وزد، حواستان باشد که خودتان را در معرض آن نسیم‌ها قرار دهید و به آن پشت نکنید»، از بارزترین مصادیق این نفحات و نسیم­های احیاکنندۀ ربانی، همین ایام عید غدیر، عید فطر، روز عرفه، ماه مبارک رمضان، شب قدر و امثال اینها است. و لازمه­اش این است که انسان فراغت کسب کند، زمانش را خالی کند، این ایام را محترم بشمارد و نسبت به اعمال در آنها اهتمام داشته باشد.

 

خانه‌ای که مفاتیح در آن خاک می‌خورد، اهلش از خاک بلند نخواهند شد!

خداوند رحمت کند قدما را که مفاتیح، کتاب روزانۀ عملی و در دسترس همۀ آنها بوده است. امروز چه اعمالی دارد، فردا چه اعمالی دارد، شب جمعه چه اعمالی دارد، ایام هفته چه اعمالی دارد، شب‌های خاص چه اعمالی دارد، شب اول ماه چه اعمالی دارد، ماه رجب چه اعمالی دارد، ماه شعبان چه اعمالی دارد، ماه رمضان چه اعمالی دارد، شب عید قربان چه اعمالی دارد و...

مفاتیح نباید در خانه­ها خاک بخورد! خانه‌ای که مفاتیح در آن خاک می‌خورد، اهلش از خاک بلند نخواهند شد! مفاتیح، کلید رسیدن به ملکوت است؛ مگر می­شود انسان                     هیچ­وقت کلید را برندارد؟!

حالا این کتاب مفاتیح، یک مثال است. منظور برنامه‌های رسیدن به ملکوت است، این برنامه‌هایی که ساعات روز و شب را برای ما توضیح داده‌اند، و هر کسی در هر آنی و در هر حالتی خواست به ملکوت راه پیدا کند، بتواند.

 

در معنای «أَبْوابُ السَّماءِ»

این کارها، «أَبْوابُ السَّماءِ» است؛ کسی که می­خواهد درهای آسمان را به روی خود باز کند، یکی از مصادیق آن را ادعیه ذکر فرموده­اند؛ هروقت شما با دعا و ذکر، با نماز و توسل متوجه به ملکوت می‌شوید، باب آسمان را به روی خود باز کرده­اید. در ادعیۀ مختلف این معنا را داریم؛ مثلاً در ابتدای دعای «سِمات» می‌فرماید:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ [الْأَعْظَمِ‏] الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْـرَمِ الَّذِي

إِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى مَغَالِقِ أَبْوَابِ السَّمَاءِ لِلْفَتْحِ بِالرَّحْمَةِ انْفَتَحَتْ»[18]

خدایا! من تو را به اسم عظیم اعظم اجلّ اکرم تو قسم می‌دهم، آن اسمی که هر وقت بر درهای بستۀ آسمان برای باز شدن آنها گفته شود، به‌ واسطۀ این اسم با رحمتت باز می‌کنی.

باب آسمان یعنی آن حقیقت و موجودی که رابط بین شما و جای دیگر است؛ که هر وقت آن موجود و آن باب منفتح باشد، راه می‌یابید، و اگر آن باب به فعلیت نرسیده باشد و باز نباشد راه نمی‌یابید.

باب آسمان یعنی آنچه که واسطۀ آسمانی شدن و اذن دخول و ورود شما به آسمان است. این ابواب آسمان، هزاران امر است؛ مثل: دل پدر و مادر و رضایت آنها، نماز، روزه و... که همۀ اینها ابواب آسمان است و انسان به ‌وسیلۀ اینها می‌تواند به آسمان راه پیدا کند.

البته «ابواب السّماء» یک معنای دیگری نیز دارد که فعلاً به آن کار نداریم. چون یک روی این باب، به این عالم است و روی دیگر آن به عالم آخرت است، مواردی که گفته ‌شد، مواردی بود که رویش به این عالم است!

بنابراین انسان باید حواسش به این ایام باشد، و اعمال آن را، و شادی‌ها و شاد کردن دل­ها در این زمان را، و نیز لباس خریدن و در خانه حال و هوای عید داشتن را از دست ندهد.

 

وظایف ما نسبت به اهل‌بیت(عليهم السّلام)

قبلاً بحثی راجع به وظایف ما نسبت به اهل‌بیت(عليهم السّلام) مطرح کرده بودیم؛ جهت یادآوری خلاصه­ای از آن را عرض می­کنیم.

وظیفۀ ما نسبت به اهل‌بیت(عليهم السّلام) در سه محور کلی مطرح می­شود.

ثُمَّ لَتُسۡئَ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ [19]

در سورۀ مبارکۀ تکاثر می‌فرماید: در قیامت، از «نعیم» مورد سؤال و بازخواست قرار می‌گیرید که با نعیم چه کردید؟[20]

ولایت، مهم­ترین و بالاترین نعمت­ها که در قیامت از آن سؤال خواهد شد

در روایات، از «نعیم» به نعمت ولایت تفسیر شده است، یعنی در قیامت از شما راجع به نعمت ولایت سؤال خواهد شد که نسبت به آن چه کردید؟ حقّش را ادا کردید؟ به چه میزان حق آن را ادا نمودید؟ [21] اگر چه تحلیل آیه نیز ما را به همین مطلب می‌رساند.

چون خداوند کریم‌تر از آن است که به انسان، آب و نان و لباس و سرپناه بدهد و بعد بخواهد از آنها سؤال کند!

اگر از نعمت ولایت سؤال شود و فرد حق این نعمت را ادا کرده باشد، در حقیقت حق همۀ نعمت‌ها را ادا نموده است، چون تمامی نعمت‌های دیگر در جهت نعمت ولایت می­باشند، و لذا دیگر سؤالی از چیز دیگری لازم نیست؛ اما اگر حق نعمت ولایت را ادا نکرده باشد، از همۀ نعمت‌های دیگر از او سؤال خواهد شد و مورد بازخواست قرار خواهد گرفت، چون با ضایع نمودن نعمت ولایت، همۀ نعمت­های دیگر را هم ضایع نموده است.

مثل ‌اینکه کسی برای ما این محیط مسجد را فراهم کرده باشد: سیم‌کشی کرده‌اند، دوربین و فرش و نور و وسایل پذیرایی و... همه‌اش برای این است که ما عبادتی کنیم و نماز و قرآنی بخوانیم و گفتگوی علمی کنیم و بهره‌ای ببریم. حال اگر کسی بخواهد ما را ارزیابی کند، از ما می­پرسد چه استفاده­ای کردید؟ آیا نماز خواندید؟ قرآن خواندید؟ ما هم در جواب می­گوییم: بله! ما آمدیم و نماز و قرآن را (به‌اندازه‌ای که حداقل‌ها را رعایت کرده باشیم) خواندیم! می‌گوید: خوب کاری کردید، نوش جانتان، بفرمایید! جایزه هم به ما می‌دهد! دیگر سؤال نمی‌کند که چندتا چایی خوردی؟! چه مقدار از نور را مصرف کردی؟! چقدر از فرش استفاده کردی؟! چقدر از هوای اینجا را تنفس کردی؟! چقدر از خنکی کولر بهره بردی؟! و... چون همۀ اینها مقدمه و زمینه و در راستای این بود که عبادتی انجام دهیم؛ ابر و باد و مه خورشید و فلک در کار بودند تا ما این کار را بکنیم!

حالا اگر فردی آمد در مسجد و از فضای معنوی و ملکوتی و علمی و معرفتی آن هیچ استفاده‌ای نکرد و مثلاً در وقت نماز، چیزی را خورد و رفت! در وقت صحبت، به بازی مشغول شد! در اینجا از او سؤال می‌پرسند که چه کردی؟ آیا بهره‌ای بردی؟ در وقت نماز، نماز خواندی؟ قرآن خواندی؟

اگر فرد بگوید نه، تمام نعمت‌های دیگر را از او بازخواست می‌کنند؛ این‌ همه برق! این‌ همه کولر! فرش! این‌ همه خدمت! این ‌همه افراد! و...

اگر انسان به ولایت نرسد، تمام نعمت‌ها را ضایع نموده است؛ و این بزرگ‌ترین اسراف است و مورد سؤال قرار می­گیرد که چرا چیزی را از جایگاه خودش منحرف کردی؟! چون همۀ این نعمت­ها برای این بود که انسان به آن مُنعم برسد.

پس ما نسبت به ولایت، مهم‌ترین سؤال را در پیش رو خواهیم داشت. یعنی سورۀ تکاثر از بین تمام سؤالات قیامت، یکی را و بلکه مهم­ترین را مطرح نموده است؛ نعمتی که همۀ نعمت‌های دیگر در راستای آن بوده است.

نفرمود: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعْماء یا اَنْعُم! از یک نعمت سؤال می­کند که با همین یک نعمت چه کردی؟! که اگر با همین یک نعمت، درست رفتار کردی و حقش را ادا کردی، حق همۀ نعمت‌های دیگر را نیز ادا کردی؛ و اگر از این نعمت درست استفاده نکردی و حق آن را ادا نکردی، همۀ نعمت­های دیگر را نیز ضایع کردی.

 كَلَّا لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِيمَ [22]

اگر شما به علم الیقین برسید، در همین دنیا جهنم را خواهید دید.

ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيۡنَ ٱلۡيَقِينِ [23]

در آن عالم به عین ‌الیقین جهنم را خواهید دید.

ثُمَّ، سپس بعد از دیدن حقائق قیامت، لَتُسۡئَ‍َٔلُنَّ، به حق و حقیقت قسم مورد سؤال قرار می‌گیرید.

اصلاً روز قیامت روز سؤال پرسیدن است و تأکید نمی‌خواهد؛ اسم آن روز، «یوم الحساب» است. اما اینکه با دو تأکید آورده است، قطعاً، حقّاً، یقیناً، آن هم با کلمۀ ثُمَّ، یعنی بعد از دیدن جهنم با یک فاصله‌ای از آن از شما سؤال می‌شود، همۀ اینها معناهایی دارد که فعلاً با آن کار نداریم.

آن روز از یک نعمت خاص سؤال می‌شوید. البته «الـ» در الـنَّعِیم نیز باید تحلیل شود؛ یک نعمتی که آشناست! حالا آشنایی ما با این نعمت چگونه است، در جای خودش باید بحث شود.

این سؤال از همۀ انسان­ها، از مؤمن و کافر و حتی از بودائی‌های کافری که اکنون در میانمار، مسلمین را به خاک و خون می‌کشند، پرسیده می‌شود و مخصوص یک عدۀ خاصی (مثلاً مسلمان­ها) نیست؛ همگی نسبت به این نعمت مورد بازخواست قرار می‌گیرند. یک نعمت عام است که به همه داده ‌شده است.

این نعمت یک نعمتی است که همۀ نعمت‌ها در راستای آن قرار دارد و اگر حقش ادا شود، سؤال از نعمت دیگری لازم نیست و شأن ربوبی مقتضای آن نمی­باشد؛ و اگر ضایع شود گویی همۀ نعمت­ها ضایع شده است.

اگر نعمت ولایت اینقدر مهم است که خداوند به ‌حق و حقیقت قسم یاد کرده که از آن سؤال می­کند، پس لازم است بدانیم که در مورد این نعمت چه باید بکنیم و وظیفۀ ما در قبال حقیقت ولایت چیست؟

 

وظایفی که نسبت به اهل­بیت(عليهم السّلام) باید انجام دهیم، در سه محور کلی است

طبق سه محور اصلی ما وظیفه داریم:

 

محور اول: معرفت و شناخت نسبت به حقیقت ولایت و ولیّ

اولین محور و وظیفۀ ما نسبت به ولایت ـ و به تبع آن ولیّ ـ معرفت است؛ اولین پایه و گام و حرکت، شناخت است؛ اول باید پردۀ جهل زدوده شود؛ اول باید ولایت و حقیقت ولایت و وجود اهل‌بیت(عليهم السّلام) و اولیاء را بشناسیم. البته این شناخت مراتب دارد. و این رکن ـ یعنی شناخت ولایت و حقیقت آن و شناخت چگونگی رسیدن به ولایت ـ به هر میزانی که باشد، آن دو رکن دیگر را نیز تأمین می‌کند.

محور دوم: محبّت و مودّت نسبت به اهل­بیت(عليهم السّلام)

دومین محور عبارت است از محبّت، تکریم، مودّت و تعظیم مقام ولایت و اولیاء؛ همان‌ که پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن را اجر رسالتشان قرار دادند.

 

در طی راه خداوند، هیچ عملی به اندازۀ مودّت عمل نمی‌کند

شاید در خلال مباحث مربوط به آیۀ مودّت، فرق بین مودّت و محبّت را گفتیم. نکته‌ای که باید به آن توجه کنیم این است که پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) یک اجر درخواست نمودند و آن‌ هم مودّت است؛ بعد فرمودند آن اجر ـ که رسیدن به خداست ـ برای شما و به سود شماست نه برای من! اینها قبلاً گفتگو شده بود.

این خودش نشان می‌دهد که هیچ امری برای وصول به خداوند، همسنگ و در رتبۀ مودّت نیست؛ زیرا پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: من از شما هیچ اجری را نمی­خواهم، إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا

[24]؛ هیچ نمی‌خواهم الا اینکه اراده کنید که راه خداوند را طی نمایید.

و در جای دیگر فرمودند من هیچ اجری نمی­خواهم جز مودّت؛ از انضمام این دو به یکدیگر به دست می­آید که مودّت، مساوی است با اراده و طی راه خداوند.

از اینکه این اراده برای طی مسیر الهی را که با تمام واجبات و مستحبات انجام می‌شود ـ چون راه، راه درونی است و نیازمند به توجه، ذکر، نماز، دعا، روزه، حج، جهاد و... است که همۀ این­ها گام‌هایی در جهت رسیدن به خداوند می­باشد ـ مساوی با مودّت بیان نمود و هیچ‌کدام از واجبات و مستحبات را مزد رسالت قرار نداده و فقط مودّت را اجر رسالت قرار داد، معلوم می‌شود که همۀ آنها در دل همین مودّت قرار دارند؛ که اگر این مودّت باشد، بقیۀ کارها اصلاح می‌شود و اگر نباشد، بقیه هم به درد نمی­خورد. مثل همین نعمت ولایت که گفته شد؛ چون همۀ نعمت­های دیگر در راستای نعمت ولایت بوده و با ولایت معنا می­شوند.

به همیـن خاطـر است که نفرمود مَا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً إِلَّا اَنْ تَکُونُوا مُخْلِصِینَ، من

اجری از شما نمی‌خواهم مگر اخلاص که آن هم به شما برمی‌گردد! یا مثلاً نفرمود إِلَّا الْعُبُودِیَّة یا إِلَّا الصَّلَوٰة یا إِلَّا أَنْ تُقِیمَ الصَّلَوٰة و...، مگر عبادت کنید! مگر نماز بخوانید! هیچ‌کدام را نفرموده است.

هیچ عملی به‌اندازۀ مودّت در طی راه خداوند عمل نمی‌کند؛ اگر می­بود، قطعاً رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن را اجر رسالت قرار می‌دادند.

اما نکتۀ مهم دیگر اینکه رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) این مودّت فی القربی را تحت عنوان اجر قرار داده است. آیه می‌توانست بدون ذکر اجر بیاید، مثلاً این‌طور باشد که: مَا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَیٰ یعنی من از شما چیزی نمی­خواهم جز مودّت؛ خود کلمۀ «اجر» اگر نمی‌بود جمله کامل بود.

مثلاً فرض کنید که ما با هم در حال گفتگو هستیم؛ یک بار به شما می­گویم: من از شما هیچ چیزی نمی‌خواهم جز آب؛ اما یک بار می‌گویم: من در برابر این صحبت­کردنم از شما چیزی نمی­خواهم، اینجا هم ممکن است به دو صورت باشد: یا بفرماید: من هیچ چیزی از شما نمی­خواهم جز مودّت فی القربی، و یا بفرماید: من در برابر رسالتم چیزی از شما نمی­خواهم جز مودت فی القربی.

خداوند متعال خیلی با دقت و ظرافت بیان فرموده است که مودّت فی القربی اجر رسالت است نه صرفاً خواستۀ نبی مکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، فارغ از اینکه اجر رسالت باشد یا نباشد.

اجر یعنی چیزی که در مقابل یک کاری پرداخت می‌شود. مثلاً فرض کنید یک نفر کل این مسجد را ساخته است، اجر مادی آن چقدر است؟ اما یک نفر در این مسجد فقط جارو زده است، این فرد هم یک اجری دارد. کسی که سد می‌سازد با کسی که صندلی می‌سازد اجرش یکسان نیست. اجر باید متناسب با کار انجام ‌شده باشد.

خداوند در قرآن، مودّت فی القربی را عِدْل رسالت قرار داده و فرموده است آن مودّتی که می‌خواهم، اجر رسالت است؛ و این یعنی هر کاری که رسالت ـ در قوس صعود ـ می­کند، مودّت نیز دقیقاً همان کارایی را دارد؛ رسالت از جانب من و مودّت از جانب شما.

گرچه هیچ چیزی، اجر رسالت پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمی‌شود، ولی از حیث تشریعی و از حیث وصول به حق­تعالی، مودّت، عِدل رسالت است؛ و اگر ادا نشود، گویی در حق پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ظلم‌ شده است. کسی که به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) ظلم کرده، فقط به آن حضرت ظلم نکرده، بلکه قبل از آن به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و به خداوند متعال ظلم کرده است؛ چون رسالت، رسالت خداوند است، بنابراین حق خداوند و حق نبیّ و حق ولیّ را ضایع نموده است.

خیلی چیز مهمی است. برای اینکه بفهمیم آیا این حق را ضایع کردیم یا نه، باید بینیم در مقابل این مودّت چه کرده­ایم؟ حالت درونی ما نسبت به اهل‌بیت(عليهم السّلام) چگونه است؟

 

معرفت و مودّت بدون اطاعت بی­فایده است

پس رکن اول شناخت؛ و رکن دوم مودّت و محبّت و تکریم و حفظ حرمت و ادب. این دو رکن لازم است اما کفایت نمی‌کند.

 

محور سوم: اطاعت و وظایف عملی در مقابل اهل­بیت(عليهم السّلام)

رکن سوم اطاعت و وظایف عملی در مقابل اهل‌بیت(عليهم السّلام) است.

اطاعت امر مهمی است که اگر نباشد، گویی آن شناخت و مودّت، شناخت و مودّت درستی نبوده است. به هر میزان که شناخت حاصل شود، به همان میزان محبّت حاصل       می­شود و به همان میزان اطاعت صورت می‌گیرد.

این سه رکن، نسبت به هم اثرگذاری و اثرپذیری دارند؛ یعنی همان‌طور که شناخت، محبّت و اطاعت می‌آورد، اطاعت خودش باعث شناخت بیشتر می­شود.

پس ما نسبت به اهل­بیت(عليهم السّلام) سه محور کلی از وظایف داریم که هر کدام از اینها زیرشاخه­هایی دارند. مهم­ترین آنها شناخت است که به هر مقداری حاصل شود، آن دو رکن دیگر نیز حاصل می‌شوند.

چون معرفت اولین و مهم­ترین وظیفه است، یک مقداری راجع به معرفت گفتگو خواهیم کرد، که شناخت و معرفت به حق اهل‌بیت(عليهم السّلام) ـ که باعث نجات انسان از مرگ جاهلیت می‌شود ـ چیست؟ و از چه راه­هایی حاصل می­گردد؟

اجمالاً یکی از این موارد، تعظیم و تکریم ایام ‌الله است. بارها این را گفتیم که سروران وقتی می‌خواهند لباس نو بخرند، در این ایام قرار دهند؛ یعنی واقعاً بچه‌های ما احسـاس کنند

که در ایام عید قرار گرفته‌اند.

 

خلاصۀ بحث

خلاصۀ بحث:

ü نسبت به بزرگ‌ترین سؤال روز قیامت (یعنی سؤال از نعیم ولایت که از همۀ انسان­ها پرسیده خواهد شد) سه محور اصلی داریم.

ü اگر کسی حق نعمت ولایت را درست ادا کرده باشد، بقیۀ نعمت‌ها هم برایش نعمت بوده و در مقابل آنها نعمت­های اخروی نیز خواهد داشت؛ و اگر نعمت ولایت را ضایع نموده باشد، همۀ نعمت­ها از او شکایت خواهند کرد و نسبت به همۀ آنها مؤاخذه گشته و در مقابل تمام آنها عذاب خواهد شد.

ü اگر سؤال از نعمت ولایت خیلی مهم است، پس باید ببینیم در مقابل این نعمت چه باید بکنیم؟

ü کارهایی که باید انجام دهیم در سه محور کلی است:

1. شناخت و معرفت نسبت به ولایت و ولیّ.

2. محبّت و مودّت نسبت به اهل­بیت(عليهم السّلام) و مقام ولایت و اولیاء.

3. اطاعت.

ü این سه محور نسبت به هم اثرگذاری و اثرپذیری متقابل دارند؛ یعنی معرفت، محبّت و اطاعت می­آورد و خود اطاعت، منجر به درجاتی از محبّت و معرفت می‌شود.

أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ‏ مَنْزِلَتَهُمْ [25]

در حد پایین، از اینکه آنها را واجب الطاعۀ مطلق قرار داد، نشان می­دهد که آنها دارای منزلت و مقام بلندی هستند؛ و در مرتبۀ بالاتر، عمل به طاعت، معرفت نسبت به اولیاء را می­آورد، چون باعث قرابت می­گردد. و از همۀ این‌ها مهم‌تر، معرفت است.

ü آخرین مطلب اینکه باید دید این معرفت چگونه حاصل می‌شود؟

اجمالاً اینکه معرفت تـامّ اهل­بیت(عليهم السّلام)، در سـه دستۀ کلی و شش محور و چهارده راه

قرار دارد؛ که انسان با تحصیل این موارد، به معرفت تام اهل­بیت(عليهم السّلام) واصل خواهد شد.

ü إن­شاءالله خواهیم گفت که اگر کسی بخواهد به نهایت معرفت اهل‌بیت(عليهم السّلام) برسد، باید چکار کند؟ و چه راه‌هایی پیش روی او وجود دارد؟ چون فرموده­اند: «مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَمْ‏ يَعْرِفْ‏ إِمَامَ‏ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[26] چکار کنیم تا از مرگ جاهلیت خارج شویم؟

ü خروج از مرگ جاهلیت، یک امر درجه درجه است. ممکن است ما از مرگ جاهلیت رهایی پیدا کنیم و جناب سلمان نیز رهایی یابد، ولی ما در یک مرتبه‌ای، و او در یک مرتبه­ای دیگر.

ü ما اگر بخواهیم مثل سلمان، امیرالمؤمنین(عليه السّلام) را بشناسیم باید چکار کنیم؟ باید به تمام این راه‌ها سلوک کنیم. حالا این راه­ها کدامند؟ و محور اصلی آنها چیست؟ إن­شاءالله در جلساتی با هم گفتگو خواهیم کرد. [27]

 

و الحمد لله رب العالمینـ

 

 


 

 

مجلس دوم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللَهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

اللَّهُمَّ صَلِّ‏ عَلَىٰ‏ عَلِيٍّ‏ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ خَلِیفَتِكَ وَ حُجَّتِكَ ‏

صَلَاةً لَا يَقْوَىٰ‏ عَلیٰ إِحْصَائِهَا غَیْرُکَ

 

هدیه به پیشگاه مطهر و ملکوتی امیرالمؤمنین(عليه السّلام) صلواتی عنایت بفرمایید.

 

همه باید سلمان اهل­بیت(عليهم السّلام) بشوند

در جلسۀ گذشته راجع به وظایف خود نسبت به امر ولایت صحبت کردیم، و این وعده داده شد که درمورد اولین وظیفه، یعنی راه‌های شناخت اهل‌بیت(عليهم السّلام) و سه محور اصلی و کلی آن صحبت کنیم. برای ارتباط نزدیک و شناخت ذهنی و قلبی نسبت به اهل‌بیت(عليهم السّلام) سه ساحت و شش محور و چهارده طریق وجود دارد که اگر کسی به آنها متلبس شود، آن شناخت برایش حاصل می‌گردد.

همه باید سلمان اهل‌بیت(عليهم السّلام) بشوند؛ راه بسته نیست! امیرالمؤمنین(عليه السّلام) به سلمان فرمودند: غیر از من کسی تو را نباید غسل دهد. یعنی کفن و دفن و غسل تو با من است. همان‌طور که معصوم را غیر معصوم نمی‌تواند تجهیز کند، و ولیّ را باید ولیّ بعدی تجهیز کند، کفن کند و غسل دهد، سلمان نیز به جایی رسیده است که امام معصـوم(عليه السّلام) متکفل کفن

و دفن او شده­اند[28]؛ و این راه بسته نیست، بلکه برای همۀ ما نیز باز است.

در بعضی از روایات دارد که امام صادق(عليه السّلام) فرمودند: به خدا قسم این مطلب حق است! بعد دوباره فرمودند: به خدا این مطلب حق است! بعد سه باره فرمودند...

راوی پرسید کدام مطلب؟! حضرت فرمودند: وقتی مؤمنی از دنیا می‌رود و او را در قبر می‌گذارند، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تشریف می‌آورند در سمت سر میت، امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در سمت راست میت و به او حقائق را تلقین می‌کنند، و عذاب را از او دور می‌فرمایند، و به مَلکَین دستور می‌دهند که با او مدارا کنند.[29]

به هر صورت، نزدیکی قلبی، معرفتی و ذهنی به اهل‌بیت(عليهم السّلام) و ولایت‌پذیری آنها، ما را نسبت به ایشان نزدیک‌تر از نزدیک‌ترین افراد می‌کند.

همان‌طور که امام صادق(عليه السّلام) فرمودند:

«وَلَايَتِي لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ـعَلَيْهِ السَّلَامُـ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلَادَتِي مِنْهُ‏»[30]؛ اینکه ولایت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) را دارم، در نزد من محبوب­تر است از اینکه ولادتم از اوست.

 

اصل قرابت، قرابت روحی، معنوی و درونی با اهل‌بیت(عليهم السّلام) است

اصل قرابت، قرابت روحی، معنوی و درونی است. و این فرد می‌شود وصیّ و وارث آن فرد اول. وارث پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حقیقت قبل از اینکه حضرت صدیقه(سلام الله علیها) باشند، امیرالمؤمنین(عليه السّلام) است. امیرالمؤمنین(عليه السّلام) اول وارث است، بعد حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها). در حالی که برحسب ظاهر، حضرت صدیقه(سلام الله علیها) فرزند پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می­باشند و حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) پسرعموی پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، و پسرعمو اصلاً ارث ظاهری نمی‌برد!

منظور از «وارث» که در زیارت وارث هم آمده است، این ارث، ارث حقیقی است و نیاز به قرابت حقیقی دارد نه قرابت نسبی، چون قرابت نسبی از بین می‌رود.

فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ وَ لَا يَتَسَآءَلُونَ

[31]

وقتی‌که در صور دمیده شد، دیگر نسبی نیست. آن نسبت پدر و مادری، و آن نسبت خواهر و برادری و... وجود ندارد و هیچ نسبتی نیست!

در این دنیا است که انساب معنا دارد؛ مثلاً دو نفر از یک رحم بیرون آمده‌اند و درنتیجه برادر و خواهر شده­اند، یا مثلاً رحم‌هایی بین آنها بوده و اینها مشترکاً از آن رحم­ها بیرون آمده­اند و در نتیجه پسرعمو و پسرخاله و... شده­اند.

ولی در عالم آخرت همه سر از خاک درمی‌آورند نه از رحم!

فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ

هیچ نسب‌هایی دیگر نیست. وَ لَا يَتَسَآءَلُونَ

و هیچ سؤال و احوالپرسی که بین افراد آشنا و قوم و خویش در اینجا وجود دارد، دیگر در آنجا نیست.

در این آیه مطلقـاً می‌فرمایـد که هیچ نسبی نیست. در روایـات هم همین معنـا وجـود

دارد؛ رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: «كُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا حَسَبِي وَ نَسَبِي»[32]، هر حسب و نسبی روز قیامت باطل است، مگر حسب و نسب من.

مراد از باطل، باطل قراردادی نیست که مثلاً یک چیزی باطل شود و مهر بطلان بر آن بزنند؛ بلکه مراد باطل تکوینی است، یعنی هیچ اُبوّتی، اُخوّتی، بنوّتی و هیچ پدر و فرزندی و... نیست.

وَ لَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ [33]

همه تنهای تنها سر از خاک برمی­دارند. دیگر از یک مجموعۀ مشترک و از یک زندان واحد بیرون نیامده‌اند.

البته در بعضی از آیات، هم نسبت به بدها و هم نسبت به خوب‌ها می­فرماید حسب و نسبی هست:

يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ * وَ أُمِّهِۦ وَ أَبِيهِ * وَ صَٰحِبَتِهِۦ وَ بَنِيهِ [34]

یا مثلاً می‌فرماید:

وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ ٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ [35]

بچه‌هایشان و خانوادۀ آنها را در بهشت دورهم جمع می‌کنیم. البته جمع این آیات به کیفیتی است که فعلاً کاری نداریم؛ اجمالاً اینکه فردای قیامت حسب و نسبی نیست.

این حسب و نسب‌ها در دنیا محصول قرابت ظاهری و نسبی است؛ در اینجا می‌تواند فرزند ظاهری امام(عليه السّلام)، جعفر کذاب باشد و مشکلی ندارد، در حالی که از حقیقت امام فرسنگ‌ها دور است.

در قیامت این انساب به این کیفیت برداشته می‌شود؛ اما حقیقت و اصل قرابت که قرابت معنوی باشد، وجود دارد. در قرابت معنوی، ارث حقیقی می‌برند، نه ارث اعتباری همچون پول و خانه و مادیات.

اصل ارث در قرابت معنوی است؛ یعنی ما یملک و دارایی واقعی و آن حقیقتی که فـرد

دارد، به آن فرد دیگر می‌رسد.

آن حقیقیت و دارایی واقعی که شخص دارد چیست؟ عبارتست از آنچه در نفس او است. دارایی‌های ظاهری همچون خانه و امثال آن، ملک و دارایی شخص نیست، چون خارج از نفس اوست! ملک واقعی آن است که قابلیت سرقت و جداشدن را نداشته باشد؛ بنابراین اگر مثلاً خانه ملک واقعی بود، کسی نمی‌توانست آن را تصاحب کند!

ارث واقعی آن حقیقتی است که در درون نفس یک فرد قرار دارد و به فرد دیگر می­رسد. وارث پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) یعنی وارث حالات، مقامات، ملکات، فضائل و علوم پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم).

چه کسی می‌تواند در این حد ارث ببرد؟ کسی که در این حد قرابت پیدا کرده باشد.

در حالی که گاهی ممکن است فرزند انسان آنقدر از او دور باشد که پدر نتواند حرف‌های دلش را به فرزندش بزند، چه برسد به اینکه آن فرزند بخواهد حالات پدر را به ارث برد! اگرچه ارث ظاهری را می­برد.

اینکه در زیارت سیدالشهداء(عليه السّلام) عرض می­کنیم:

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِيسَى رُوحِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللَّهِ...‏»[36]، یعنی وجود مقدس امام حسین(عليه السّلام) در باطن و سرّ این انبیاء(عليهم السّلام) حضور پیدا کرده است، و قرابت و اتصال درونی دارد. آن حالات و کمالات و فضائل نفسانی و علوم حقه و حقانیت و حق الیقین انبیاء(عليهم السّلام) به ایشان منتقل شده است. این ارث حقیقی است.

اگر کسی به این حد از نزدیکی برسد، این ارث را می‌برد و به اندازۀ خودش، وارث امیرالمؤمنین(عليه السّلام) می­شود؛ در این صورت آن فرد از فرزند به او نزدیک‌تر است!

البته کسی نمی­تواند به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) نزدیک‌تر از فرزندانی مثل حسنینe بشود، اما می­توان از محمد بن حنفیه به حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) نزدیک‌تر شد. چه بسا جناب سلمـان نزدیک‌تر شده بود، و امیرالمؤمنیـن(عليه السّلام) حقائقـی را به ایشـان فرمـوده بودنـد که بـرای

محمد بن حنفیه ـ فرزند خودشان ـ بیان نکرده بودند. بالاخره راه باز است.

ره نه این است، ره­آغشتۀ ما افتاده است       

ز ازل تـا بـه ابـد کشتـۀ ما افتاده است[37]

چه قدر خوب است که انسان از فرزند امام به امام نزدیک‌تر باشد. هر کسی که می‌خواهد بسم الله! همت می‌خواهد!

شرح مباحث مربوط به راه‌های شناخت، معرفت و نزدیکی قلبی و ذهنی به                                  اهل­بیت(عليهم السّلام) را قبلاً صحبت کرده­ایم، به همین جهت در این چند جلسه، إن­شاءالله یکی از آیاتی را که در آن از فضائل امیرالمؤمنین(عليه السّلام) صحبت شده است، گفتگو می‌کنیم.

 

شأن حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در آیۀ لیلة المبیت

آن آیه، آیۀ «لیلة المبیت» است. یکی از فضائل بزرگ امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در مکه، ماجرای لیلة المبیت است. جایی که حضرت، خودشان را واقعاً در مقابل مرگ قطعی قرار دادند.

البته در اینجا باید به یک نکته­ای توجه داشت و آن اینکه: شاید خوانده باشیم و یا شنیده و دیده باشیم که افرادی پاک و مؤمن و حتی در غیر فضای اعتقادی، خودشان را در معرض مرگ و خطر قرار داده‌اند و به استقبال آن رفته‌اند.

 

اعمال دو وجهه دارند: 1. خود عمل و عظمت عمل؛ 2. نیت و حال انجام ­دهندۀ عمل

اعمال دو وجهه دارند:

یک وجهه، خود عمل و عظمت عمل است؛ که یکی خودش را واقعاً با خطر جدی مواجه کند. این کار از عهدۀ یک از هزار برنمی‌آید، و بلکه یک از ده هزار هم برنمی‌آید!

مثلاً اگر بگویند در فلان نقطه، یک عده داعشی هستند، شما بروید و با آنها مواجه شوید! قبلاً هم فیلم‌های سربریدن را ارسـال کرده­اند، و حـال بگویند بفرماییـد بروید! با ایـن

وجود چه کسی حاضر است برود؟!

شاید قبلاً گفته‌ام، رفیق خوبی داشتیم که زیارت عاشورا زیاد می‌خواند؛ فردی پاک، مؤمن، اهل تهجد و نماز شب بود. یک بار در خوابگاهی که بودیم دیدم که ایشان خیلی ناراحت است. گفتم چه شده است؟ با ناراحتی گفت: دیشب صحنۀ عاشورا را خواب دیدم که در آنجا یک اسب و شمشیری به من دادند و گفتند برو بجنگ! من اسب را سوار شدم و به سمت میدان رفتم، دیدم تیر و نیزه می‌آید، ناخودآگاه اسب را رم دادم و اسب امام حسین(عليه السّلام) را دزدیده و فرار کردم! بعد از خواب بیدار شدم!

ما در صحنۀ عمل قرار نگرفته­ایم تا ببینیم که چکار می‌کنیم!

 گاهی وقت‌ها خود کار فی نفسه خیلی مهم است و عظمت دارد، اما مهم‌تر از آن این است که این کار با چه حالی انجام ‌می­شود.

آن ضربه‌ای که «أَفْضَلُ مِنْ‏ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ»[38] ، خود ضربه یک طرف، و اینکه خود ضارب چه کسی بود؟ آن هم یک طرف.

یک مثال بزنیم:

فرض کنید مسلمین را درجه­بندی کنیم، به­طوری که هر کسی با هر کاری که انجام می­دهد، در درجه‌ای قرار می­گیرد. حالا همۀ کارهای افرادی که در درجۀ ده هستند را با هم جمع کنید، در اینجا اگر فردی کاری را در سطح بالاتر از درجۀ ده ـ مثلاً در درجۀ دوازده ـ انجام داده باشد، به تنهایی از مجموع همۀ آن افرادی که در درجات پایین­تر قرار دارند، بالاتر است؛ چون مجموع کارهای افرادی که در درجۀ ده قرار دارند، باعث شده است تا آنها به درجۀ

ده برسند، درحالی­که آن فرد در درجۀ دوازده قرار دارد.

حالی که امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در لحظۀ زدن آن ضربه دارند حالی است که هیچ هوای نفس و نفسانیتی در آن وجود ندارد، زیرا حق دارد می‌زند، و بدیهی است که فعل حق از همۀ اعمال بالاتر است. صرفاً این ضربۀ حضرت نیست که از عبادت ثقلین بالاتر است، بلکه عبادت و نماز امیرالمؤمنین(عليه السّلام) هم از عبادت ثقلین بالاتر است، يُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ [39] حضرت هم از عبادت ثقلین بالاتر است و...

ضربه، از باب مثال بوده و این‌طور نیست که بقیۀ اعمال حضرت این­گونه نباشد و در ردیف اعمال ثقلین ارزیابی گردد. یک امر غیر معیوب بالاتر از هزار امر معیوب است.

ثقلینی که از نفس نگذشته‌اند، همۀ اعمالشان برای نفس خودشان است؛ با انگیزه­های مختلفی همچون: رسیدن به ثواب و بهشت، رهیدن از جهنم، به دست آوردن کمالات، رسیدن به مقامات، رسیدن به خداوند و...؛ همه­اش برای نفس خودشان است.

اما کسی که خودی برایش نمانده است، هیچ‌یک از آن اجزاء را ندارد.

پس عمده، آن بحث حال و نیت است که چکار می‌کند.

در جریان لیلة المبیت ـ که خیلی امر مهمی است ـ مهم­تر از فعل، فاعل آن فعل و نیتش و حال اوست.

 

شرح آیۀ لیلة المبیت، پاسخی به شبهات شیاطین وهابیت

این آیه را از این جهت بحث و بررسی می‌کنیم که یک سری شیاطین در شبکۀ ضالّۀ «کلمه» ـ که از شبکه‌های وهابیت است؛ و إن­شاءالله ریشۀ آنها خشک شود ـ این شبهه را وارد کرده‌اند.

در آن شبکه، یک برنامه‌ای ارائه می‌کردند تا آیات، روایات و دلائل مربوط به ولایت و امامت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) را رد کنند. این برنامه مدعی بود که حتی یک آیه هم در قرآن نداریم که بر ولایت و امامت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) (بر اساس آنچه شیعه می‌گوید) دلالت کند! یعنی آنچه شیعه مدعی است، یک موردش هم درست نیست، و همۀ استدلال­ها غلط و دلایل معیوب و همۀ مطالب آنها دروغ است!

 

شرح آیات مربوط به لیلة المبیت در شأن امیرالمؤمنین(عليه السّلام)

آیۀ لیلة المبیت، آیۀ شریفۀ 207 از سورۀ مبارکۀ بقره می­باشد:

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ

[40]

از مردم کسی است که می‌فروشد نفسش را برای به دست آوردن رضایت خداوند، برای طلب مرضات و رضایت خداوند، جانش را می‌دهد، و خداوند به بندگان رؤوف و مهربان است.

ما می­گوییم این آیه مربوط به آن جان‌فشانی بزرگ و عظیم ـ که جن و انس هیچ­کدام این کار را نمی­کردند! ـ در لیلة المبیت است.

آن‌قدر این کار عظیم و بزرگ است که تمام شهدایی که در طول تاریخ بوده‌اند، با همۀ عظمت و بزرگواری که داشتند، نمی‌توانستند این کار را در این صحنه و موقعیت انجام بدهند. خود فعل، کار خیلی عظیمی است چه رسد به کنندۀ آن کار.

آنچه آنها می‌گویند این است که: این آیه ربطی به لیلة المبیت ندارد!

این آیه در بستر آیات حج نازل شده است. در مورد مناسک حج (که از مهم‌ترین عبادات اسلامی است) در چند جای قرآن، از جمله در سورۀ بقره، در سورۀ آل‌عمران و در سورۀ حج مطالبی بیان شده است.

یکی از جاهایی که مفصل بحث می‌فرماید، در سورۀ بقره است، که از آیۀ کریمۀ 196 شروع می‌شود و در همین آیۀ کریمۀ 207 تمام می‌شود؛ و اگر آن دو آیۀ بعد را تتمه بگیریم، به آیۀ 209 ختم می‌گردد.

در این آیات، مفصل بیان می­فرماید که:

حج عمره را برای خداوند تمام کنید؛ و اگر نتوانستید تمام کنید، قربانی ببرید؛ و اگر ساکن مکه بودید، چه کنید؛ و در چه ماه‌هایی حج بروید؛ شرایطش چیست، و چه چیزهایی را باید رعایت کنید؛ چه محدودیت­هایی دارید و چه کارهایی را می­توانید و مجاز هستید که انجام دهید؛ آیا مثل نماز است که غیر از ذکر خداوند هیچ کار دیگری را نمی‌توان انجام داد، آیا می‌توان تجارت هم کرد یا نه؛ و...

بعد می‌فرماید: به عرفـات بروید و آنجا باشیـد؛ و وقتی ازآنجا خارج شدیـد فَٱذۡكُرُواْ

ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِ [41] به مشعر بروید و وقوف داشته باشید و ذکر خداوند را بگویید؛ ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ [42] از مشعر کوچ کنید به سمت منا، وَ ٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ [43]

آنگاه می­فرماید:

فَإِذَا قَضَيۡتُم مَّنَٰسِكَكُمۡ طواف و مناسک که تمام شد فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَذِكۡرِكُمۡ ءَابَآءَكُمۡ

خداوند را زیاد ذکر کنید. حداقل به‌اندازۀ پدرانتان به یاد خداوند باشید، أَوۡ أَشَدَّ ذِكۡرٗا [44] و بلکه بیشتر از اینکه به فکر این و آن هستید به فکر خداوند و متوجه حق­تعالی باشید!

پس از پایان مناسک حج، حاجیانی که حجشان را تمام کرده­اند، چند گروه هستند:

 

حاجیان چهار گروه­اند

(1) گروه اول حاجیانی هستند که از حج تشریف می‌برند به جهنم!

فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا

، این گروه می­گویند: خدایا به ما در دنیا همه‌چیز بده! وَ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ [45] و البته این­ها در آخرت بهره‌ای از رحمت الهی و نصیب اخروی ندارند. اینجا حج رفتند و آنجا جهنم!

خلاصه فکر نکنید هر کسی که حج رفت، به اعلی علیین رفته است! نه! حج می­کند اما جهنمی و ساقط می‌شود! خیلی چیز عجیب و هشدار جدی است که خداوند به ما می­دهد. در عین حالی‌ که حجش از لحاظ فقهی صحیح است و اعاده ندارد، اما این حجش او را به جهنم می‌برد!

(2) گروه دوم از کسانی که حج انجام داده­اند:

وَ مِنۡهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ

این گروه می­گویند: خدایا به ما در دنیا حسنه بده وَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ و البته به آخرت هم توجه دارند و می­گویند: خدایا در آخرت نیز به ما حسنه بده وَ قِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ [46] و ما را از عذاب آخرت حفظ کن.

سپس می­فرماید:

اینها که هم دنیا و هم آخرت خواستند و بی­توجه به آخرت خود نبودند، البته بهرۀ اخروی هم دارند: أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ نَصِيبٞ مِّمَّا كَسَبُواْۚ وَ ٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ.[47]

(3) سومین گروه، حاجیانی هستند که از کفار بدترند! فکر نکنید که اگر کسی حج رفت، وضع خوبی دارد! بدترین انسان‌ها در بین مسلمین هستند! یعنی منافقین، که از کفار و مشرکین و بت­پرستان بدترند!

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَ يُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ [48]

بعضی از این حاجیان، کسانی هستند که صحبت‌هایشان راجع به زندگی دنیا، تو را به تعجب وامی‌دارد! و خداوند را شاهد می­گیرند بر صدق و اخلاص و خوبی که در قلب خود دارند! وَ يُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ درحالی‌که او دشمن‌ترین و لجوج­ترین دشمن‌های   دیـن و خداونـد است! وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ و خطرناک‌ترین افـراد، در حاجیـان پیـدا می‌شونـد!

حج­گزارانی پست­تر از فرعون!

اتفاقاً خداوند در خصوص این گروه سوم، سه آیه به طور مفصل صحبت فرموده است:

وَ إِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا وَ يُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَ ٱلنَّسۡلَۚ وَ ٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ [49] اگر هم به قدرتی برسند، هیچ­چیزی را سالم نمی‌گذارند! تمام تلاش آنها برای از بین بردن دنیا و آخرت است. سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا تمام تلاش خود را می‌کنند تا امکانات اقتصادی و نفوس مردم و همۀ زمین را ضایع کنند.

وَ إِذَا قِيلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِ [50] وقتی‌ به آنها گفته شود که از خداوند پروا کنید، آن عزتی که از گناهانشان ناشی شده است آنها را فراگرفته و به آنها برمی‌خورد! فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُ هیچ‌کسی حریف این­ها نیست و فقط جهنم می­تواند جواب آنها را بدهد!   وَ لَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ. [51]

(4) در مقابل این گروه سوم، یک عده‌ای هم هستند که حجشان را برای معامله نمی‌خواهند، نه معاملۀ دنیوی و نه معاملۀ اخروی؛ بلکه حاضرند همه‌چیز خود را در راه خداوند بدهند، افرادی از خود گذشته و از خود رهیده و پاک‌باخته:

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ

[52]

خلاصه اینکه: بعضی از حاجیان کمی پست هستند، و بعضی کمی خوب‌اند، و بعضی خیلی پست هستند، و بعضی خیلی خوب.

قرآن گزارشی از حاجیان از حج برگشته می‌دهد. توضیح مطلب می­ماند برای بعد.

بحث مبنایی راجع به فهم آیات قرآن

در این فرصت باقیمانده یک بحث مبنایی را راجع به فهم قرآن و آیات قرآنی مطرح کنیم؛ و آن اینکه:

آیات قرآن یک تفسیر مفهومی دارد و یک جَرْی. جَرْی، از جریان گرفته شده است.

 

جَرْی چيست؟

یک آیه گاهی وقت‌ها بر مصادیقی غیر از مصادیق مفهومی تطبیق می‌کند؛ به این مسأله «جَرْی» می‌گویند.

جَرْیُ التطبیق (جریان پیدا کردن و منطبق شدن) یک اصل است در آیات قرآن؛ سرّ آن هم این است که قرآن کتابی است ابدی، و اگر حادثه‌ای خاص را بیان فرمود و افراد آن حادثه مُردند درحالی­که حکم آن آیه راجع به آن افراد بود، با مُردن و رفتن آن افراد، چنانچه مصادیق جدیدی پیدا نشود، حکم آن آیه مرده است!

اهل‌بیت(عليهم السّلام) در روایات متعددی این را تذکر می‌دهند که اگر آیه‌ای در مورد قومی نازل شده باشد و آنها مرده باشند و آن حکم فقط راجع به آنها باشد، در این صورت تو حکم مرگ آن آیه را صادر کرده‌ای! در این صورت قرآن به یک کتاب صرفاً تاریخی تبدیل خواهد شد، یعنی یک حادثه­ای را بیان کرد و آن حادثه تمام شد و رفت؛ نهایتاً یک درس عبرتی هم می‌ماند! آیا واقعاً قرآن در همین حد است؟!

درحالی‌که قرآن یَجْرِی مَجْرَی الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ، در هر دوره‌ای مثل شمس و قمر می‌تابد و جریان دارد و کهنه نمی­شود، و در نزد هر قومی جریان دارد و مصداق پیدا می­کند.

منتها این جَرْی که همان جریان یافتن و منطبق شدن آن مصداق بر مصادیق جدید است، در چه جایی مجاز است و در چه جایی مجاز نیست؟ قاعده و ملاکات آن چیست؟ اصلاً آیا ما هم مجاز هستیم که آیات قرآن را بر مصادیق جدید جریان دهیم یا فقط اهل‌بیت(عليهم السّلام) این اجازه را دارند؟ و مسائل دیگری که بحث آن مفصل است و ما فعلاً وارد آن نمی­شویم.

اصل مطلب روشن باشد که گاهی وقت‌ها مفهوم آیه در بستر آیات، یک معنای خاصی

برای خودش دارد؛ و همین آیه، جدای از بستر آیات، جریان بر جای دیگر نیز پیدا می­کند. یعنی قرآن این توان را دارد؛ البته به شرط اینکه معنای آیه، تام باشد، ناقص نباشد که نیاز به ماقبل و مابعد داشته باشد، لذا اگر معنای آیه تمام باشد و از لحاظ مفهومی نقصانی نداشته باشد، این آیه، فارغ از بسترش می‌تواند معنا داشته باشد. این یک مطلب.

پس ما اول می­رویم سراغ خود آیه تا ببینیم در بستر خود چه معنایی دارد.

کار دوم اینکه فارغ از معنا و جریان اولیۀ آیه که در بستر خودش وجود دارد، یک معنای دوم ـ که همان معنای تأویلی، عمیق‌تر و دقیق‌تر آیه است که در ظاهر ارتباطی با معنای     اولیه­اش ندارد ـ در یک لایۀ عمیق‌تری با آن آیات ارتباط پیدا می­کند.

این‌طور نیست که خداوند معما مطرح کرده باشد، یعنی این­گونه نیست که معنای دوم در یک بستری ربطی به آیات نداشته باشد، ولی ما بگوییم چون چاره­ای نیست و معنای اول و سطح ظاهر به فلان جریان مرتبط می­باشد، پس باید معنای دومی برای آیه قرار دهیم ولی غیر مرتبط!! نه! معنای دوم هم مرتبط است، البته در سطحی دیگر؛ و اگر معنای سومی هم داشته باشد، باز هم مرتبط است منتها در سطحی دیگر، و همین­طور تا بطن هفتادم!

ما الان در اینجا با چند سؤال مواجه هستیم:

یک سؤال این است که: آیۀ وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

واقعاً راجع به چیست؟ آیا راجع به حاجیانی است که از خود گذشته‌اند؟ یا به فرد خاصی اشاره دارد؟ اگر به این رسیدیم که به فرد خاصی اشاره می­کند، سؤال­های دیگری نیز مطرح     می­گردد؛ مثلاً اینکه: چرا خداوند آن را در آیات حج قرار داده است؟! و...

در مورد سؤال اول:

(الف) اگر به این نتیجه رسیدیم که مقصود از این آیه، یک عده از حاجیانی است که از خود گذشته­اند، در این صورت این نتیجه، تعارض پیدا می‌کند با روایات زیادی که می‌فرمایند مقصود از این آیه امیرالمؤمنین(عليه السّلام) می­باشند! در نتیجه باید روایات را حمل کنیم بر تأویل و بطن آیه که دست ما از آن کوتاه است. در این صورت این­گونه روایات از قبیل تأویل­های باطنی هستند که حقیقت را بیان کرده و در عین حال به آیه نیز مرتبط می­باشند، ولی سطح ارتباط آن از سطح درک ما بیشتر و بالاتر است و در دسترس ما نیست.

با این حساب چون آیه راجع به حاجیان است و قبل و بعد آیات هم راجع به حاجیان است، لذا از حیث مفهومی از ناحیۀ آیات مشکلی نخواهیم داشت. [اگر چه از ناحیۀ روایات با مشکل مواجه خواهیم شد!]

(ب) اما اگر به این نتیجه رسیدیم که این آیه راجع به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) است و یک جریان خاصی را مطرح می­کند، در این صورت از ناحیۀ روایات مشکلی نخواهیم داشت زیرا نتیجۀ به دست آمده با روایات منطبق می‌شود؛ اما از ناحیۀ آیات به مشکل برمی­خوریم و آن اینکه این آیه (که جریان خاصی را مطرح نموده) چه ارتباطی با آیات قبل و بعد از خودش دارد؟!

اگر توانستیم بفهمیم و تفسیرش را بدانیم که این آیه در خصوص حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) است، مشکلی نخواهد بود، چون این مطلب اثبات شده است؛ فقط از  پاسخ به یک سؤال عاجز ماندیم و آن اینکه چرا این جریانِ لیلة المبیت در بین آیات حج آمده است؟! نمی‌دانیم! و این ندانستن، چیز مبهمی نیست! هزاران نمی­دانم وجود دارد! اما اثبات کرده­ایم که این آیه، مرتبط با وجود ذی­جود و مکرّم و عظیم­الشأن امیرالمؤمنین(عليه السّلام) و جریان جانبازی حیرت­انگیز آن حضرت است.

حال چرا خداوند این جریان را در اینجا قرار داده است؟! نمی­دانم و عقلم نمی­کشد! اینکه ندانیم چرا جریان لیلة المبیت در آیات حج قرار گرفته، به اصل مطلب ضرری نمی‌زند؛ چون فرض بر این است که اصل مطلب را اثبات نموده­ایم.

و اگر بتوانیم بگوییم که ربط آیۀ لیلة المبیت به آیات قبل و بعدش چیست، مطلب به کمال خودش می‌رسد.

حداقل این است که بدانیم این آیه راجع به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) است.

آن­طوری که آن مدعی ملعون (در آن شبکۀ ضالّه) می‌گوید که یک آیه هم وجود ندارد ـ و سعی هم کرده تا دلیل بیاورد ـ متوجه می­شویم که اینگونه نیست.

یک زحمتی عزیزان بکشند و در مورد آیۀ لیلة المبیت به تفاسیر مراجعه­ای داشته باشند. به عشق امیرالمؤمنین(عليه السّلام) و به نیت آن حضرت اگر دقایقی وقت بگذارید، سود                     کرده­اید!

لزوم عشق ورزیدن به امیرالمؤمنین(عليه السّلام)

اگر به عشق امیرالمؤمنین(عليه السّلام) و در جهت شناخت بیشتر آن حضرت کاری را انجام دادید، ان­شاءالله خداوند اثرش را در جان و نفس شما مستقر می­کند.

آدم باید به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) عشق بورزد؛ آیا محبوب و معشوقی بهتر، نزدیک­تر، زیباتر، مهربان­تر، دلسوزتر، شفیق­تر و حمیم­تر از امیرالمؤمنین(عليه السّلام) سراغ داریم؟! اگر کسی دارد، برود و به همان عشق بورزد!

خداوند متعال یک گوهر بی­بدیل برای ما قرار داده است؛ یک وجود ملکوتی که ملکوتیان، ناز آن حضرت را می­کشند! شاگردانش از نَفَس ملکوتیان ملول شده‌اند!

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان        

قال و مقال عالمی می­کشم از برای تو[53]

سلمانش این‌طور است که بهشت عاشق اوست: «وَ إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَعْشَقُ لِسَلْمَانَ مِنْ سَلْمَانَ إِلَی الْجَنَّةِ»[54]

چه کسی علی(عليه السّلام) را شناخت؟! و چه کسی توانست بشناسد؟! یک وجودی که نه دست‌یافتی است و نه شناختنی! یک شخصیتی که وقتی انسان به اسمش، به رسمش، به فعلش و به حالش فکر می­کند، حال انسان خوب می‌شود! گرفتگی و غصۀ انسان برطرف می­شود! شیطنت انسان اصلاح  می­شود! امتحان کنید! آن جاهایی که شیطان به سراغتان می‌آید، یک مقداری احوالات امیرالمؤمنین(عليه السّلام) را بخوانید ببینید چه می‌شود!

نام آن حضرت دواست؛ همین که انسان بگوید: علی! علی! علی! اسم زیبای امیرالمؤمنین(عليه السّلام) انسان را مست می‌کند! محیر العقول است! در روزۀ روز عید غدیر فرموده‌اند که: گویا کل دهر را روزه گرفته است! [55] معلوم است که اگر نیت شخص با عشق امیرالمؤمنین(عليه السّلام) پیوند خورده باشد، آن صدقه و آن اطعامش بالاتر است از کسی که این حال و عشق را نداشته باشد و کل انبیاء و مرسلین(عليهم السّلام) را اطعام کند! این نیت شخص چون گره خورده به امیرالمؤمنین(عليه السّلام)، به حدی او را حرکت می‌دهد که کارهای دیگر ـ هرچقدر هم پرطمطراق باشند ـ به این میزان حرکت نمی­دهد!

شما اگر کل انبیاء و مرسلین(عليهم السّلام) را اطعام کنید به این نیت که بروید بهشت، یا مثلاً تمام انسان­های این عالم را اطعام کنید به نیت اینکه بگویند چه آدم خوبی است! یا اینکه به یک نفر، یک لقمه نان بدهید به نیت اینکه دل او را شاد کنید، کدام بهتر و بالاتر است؟!

«لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى‏»[56]، هر کس با هر نیتی که دارد به هدف می‌زند. اگر انسان یک لیوان آب به عشق امیرالمؤمنین(عليه السّلام) به دست کسی بدهد، و این نیت واقعاً به جان امیرالمؤمنین(عليه السّلام) گره بخورد، این کار انسان (که به ظاهر یک عمل کوچکی است) بالاتر و بهتر است از اینکه تمام عالم و آدم را بدون این نیت آب بدهد! ان­شاءالله همۀ ما با                   امیر خودمان، حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) حس قرابت بیشتری کنیم.

 

و الحمد لله رب العالمینـ

 

مجلس سوم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللَهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

اللَّهُمَّ صَلِّ‏ عَلَىٰ‏ عَلِيٍّ‏ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ خَلِیفَتِكَ وَ حُجَّتِكَ ‏

صَلَاةً لَا يَقْوَىٰ‏ عَلیٰ إِحْصَائِهَا غَیْرُکَ

 

هدیه به پیشگاه مطهر و ملکوتی امیرالمؤمنین(عليه السّلام) صلواتی عنایت بفرمایید.

 

صلوات عاشقانه بر پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل­بیت(عليهم السّلام) از هفت آسمان گذر می­کند

صلوات بر پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل‌بیت(عليهم السّلام) اگر با عشق باشد (یعنی صلوات عاشقانه؛ مثل دعای مادری که بچه‌اش را دوست دارد و در حقش دعا می‌کند) از شعاع آسمان‌ها و هفت آسمان فراتر می‌رود.

هدیه به پیشگاه امیرالمؤمنین(عليه السّلام) صلواتی عاشقانه و باتوجه عنایت بفرمایید.

با اینکه بنا داشتیم در این جلسات راه‌های شناخت و انس و قرب به اهل‌بیت(عليهم السّلام) را بگوییم، اما هرچه حساب کردیم، دیدیم خلاصه‌اش را هم نمی‌توان گفت! و حداقل یک دهه‌ای را باید گفتگو کنیم. ان‌شاءالله می­گذاریم در موقعیتی که به مدد اهل‌بیت(عليهم السّلام) دور‌هم جمع شدیم، راجع به راه‌های شناخت و قرب قلبی و عقلی به اهل‌بیت(عليهم السّلام) گفتگو می‌کنیم. گفتیم که چهارده راه است و محورهایی دارد که باید توضیح داده شود.

توضیح مختصر اصطلاح «جَرْی» و «تطبیق» در قالب چند مثال

در جلسۀ گذشته به مبنایی از مبانی فهم قرآن اشاره‌ای کردیم. این بحث در حد اشاره بود؛ و اما بحث دقیق و فنی اصطلاح «جَرْی» و «تطبیق» باید در زمان مفصلی انجام شود. شاید مطلب با مثال روشن شود؛ چون جَرْی انواعی دارد و اینکه فرقش با تفسیر و تأویل در چیست؟ باید روشن گردد. البته فعلاً بحث ما این نیست؛ فقط از باب اشاره چند مثال ذکر می­کنیم:

 

مثال اول:

ممکن است شما در بعضی از آیات ملاحظه کنید که اهل‌بیت(عليهم السّلام) فرموده­اند که در سورۀ مبارکۀ حمد، مراد از «مَغْضُوب» یهود، و مراد از «ضالّ» نصاری است؛[57] یک جای دیگر می‌بینید که «مَغْضُوب» را غاصبین خلافت تطبیق داده‌اند؛[58] در یک روایت دیگر می‌بینید که «مَغْضُوب» و «ضالّ»، هر دو را به مشرکین نسبت داده­اند.[59]

 

مثال دوم:

در آیۀ معروفی که می‌فرماید: فَسۡ‍ـَٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ، از اهل ذکر سؤال کنید؛ وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که این آیه به اهل کتاب نظر دارد:

وَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسۡ‍ـَٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ

[60]

قبل از تو این‌گونه بوده که وحی می‌کردیم به افرادی که برمی‌گزیدیم. پس اگر شک دارید (خطاب به کفار است) بروید و از اهل کتاب بپرسید که انبیاء(عليهم السّلام) چه کار کردند! نبوت، یک کار جدید و تازه‌ای که نیست.

پس در یک بیان، اهل ذکر به اهل کتاب تطبیق داده شده است. اما در بعضی از روایات می­بینیم که فرموده­اند: مراد از اهل ذکر، اهل‌بیت(عليهم السّلام) هستند.[61] ممکن است که مثلاً یک تطبیق دیگری هم شده باشد.

 

مثال سوم:

یکی از یاران امام صادق(عليه السّلام) به نام عبدالله بن سنان، خدمت حضرت رسید و عرض کرد: اینکه قرآن می­فرماید: ثُمَّ لۡيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ وَلۡيُوفُواْ نُذُورَهُمۡ وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ[62]، حاجی‌ها بعد از عرفات و مشعر و منا و قربانی کردن، لِيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ، (تفث یعنی چرک) باید چرک‌ها و زوائد بدنشان را بزدایند، (که مقصود همین کوتاه کردن مو و شارب و ناخن گرفتن و این‌هاست)؛ ما از شما این‌گونه یاد گرفتیم که لِيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ یعنی حاجیان، ناخن و شارب و موی خود را کوتاه کنند!

حضرت فرمودند: درست است.

عبدالله بن سنان عرض کرد: اما ذَریح مُحارِبیّ (که از شاگردان خاص امام صادق(عليه السّلام) است) یک‌طور دیگری می‌گفت! او می­گوید: مراد از لِيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ این است که با امامشان ملاقات کنند! مو و شارب و ناخن کوتاه کردن چه ربطی به ملاقات امام(عليه السّلام) دارد؟!

حضرت فرمودند: «صَدَقَ ذَرِيحٌ وَ صَدَقْتَ»[63] تو درست می­گویی، ذریح هم درست می­گوید!

سپس حضرت فرمودند: البته ذریح سطح فهمی دارد که دیگران چنین تحملی بر فهم معارف ندارند.

یک آیۀ واحدی است که مفهوم آن، چرک زدایی است؛ اما چگونه است که یک‌بار تفسیر می‌شود به ناخن گرفتن، و یک‌بار تطبیق داده می‌شود به لقاء امام(عليه السّلام) ؟!

می­خواهیم این مطلب را عرض کنیم که وقتی جَرْی و تطبیق صورت می‌گیرد، به این معنا نیست که تفسیر مفهومی آیه همین است. بلکه تفسیر مفهومی آیه، همان است که در تفاسیر گفته می‌شود؛ تفسیر و مفهوم آیه آن است که چرک بزدایند؛ اما چون قرآن مصادیق متعددی را ناظر است (هم در سطوح طولی و هم در سطوح عرضی) و برای فرد خاص و موقعیت و سطح خاص نازل نشده است، لذا صرفاً یک کتاب تاریخی نیست، بلکه جریان دارد. مثل جریان شب و روز، همان طوری که خورشید بر هر کسی که بتابد، در آن موقعیت شامل حال او نیز می‌شود.

«ثُمَّ لْيَقْضُواْ تَفَثَهُمْ»، لقاء امام(عليه السّلام) است

البته در اینجا یکسری ملاک­ها نیز وجود دارد که فعلاً مجال شرح و بیان آنها نیست، چرا که بحث فنی است؛ اما برای اینکه یک مقداری اشاره کنیم، همین بحث ثُمَّ لۡيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ را قدری توضیح می­دهیم:

«تَفَث» یعنی چرک؛ منتها نه هر چرکی. نفرموده «ثُمَّ لْیَقْضُوا زَوائِدَهُمْ»! بنابراین «تفث» یک معنای خاصی دارد که فعلاً نمی­خواهیم وارد آن بشویم.

از آن‌ طرف نمی‌فرماید «ثُمَّ لِیُزِیلُوا تَفَثَهُمْ»! مو و ناخن و... را ازاله کنید. (معادل کلمۀ چرک‌زدایی، کلمۀ «ازاله» است).

وقتی جَرْی صورت می­گیرد در معنای طولی، خود عبارات آیه، با راهنمایی معصوم(عليه السّلام) ما را به آن معنا می‌رساند. منتها نه در ابتدای کار.

الان قصد توضیح این آیه را نداریم که چرا «ثُمَّ» آمده است؟! چرا «لِیَقْضُوا» آمده است؟! ولی مختصراً می‌گوییم:

«تَفَث» یعنی چرک؛ چرک را از خودشان دور کنند! چرک، مراتب مختلف دارد؛ در یک سطح، چرک مادی و ظاهری است که با یک کار مادی از بین می‌رود؛ مثلاً با حمام رفتن، با ناخن گرفتن و مو و سبیل کوتاه کردن انجام می‌شود. این می‌شود چرک ظاهری.

اما حقیقت حج برای زدودن چرک­های باطنی است نه چرک‌های ظاهری؛ و چرک­های باطنی قطعاً با کارهای ظاهری زدوده نمی‌شوند!

وقتی که انسان در حج قرار گرفت و همۀ کارها را خودش انجام داد، از طواف و زکات و استغفار و انواع و اقسام ذکری که دارد، یعنی از لباس چرک بیرون آمده و دو لباس پاک پوشیده، در عرفات به گناهانش اعتراف کرده، در منی و مشعر و... همۀ آن کارها را انجام داده، اما هنوز پاک پاک نشده است!

یک کاری هست که ظاهراً از دست خودش برنمی‌آید! یعنی بعد از اتمام تمام کارهایی که انجام داده، اما آن چرک باطنی هنوز پاک نشده و هنوز طهارتش به اکمال و اتمام نرسیده است. لذا باید کار دیگری بکند که از دست خودش برنمی‌آید! آن نهایی‌ترین کاری که فرد در حج انجام می‌دهد این است که باید خودش را به یک چرک­زدا و یک مُطَهِّر برساند. بنابراین اینکه فرمود ثُمَّ لۡيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ، می‌شود لقاء امام(عليه السّلام).

این­ها توضیح مفصلی دارد که در اینجا فقط خواستیم کدهای ارتباطی این نوع جری­ها و تطبیقات را اشاره­ای کنیم، تا بدانیم که همین‌طور بی‌حساب و کتاب نیست، بلکه راه فهم دارد؛ اینکه چه طور شده است که امام معصوم(عليه السّلام) این معنا را تطبیق داده­اند بر این مورد، درحالی­که از ذهن انسان دور می­آید؟ ملاک‌هایی دارد.

 

ادامۀ شرح آیات مربوط به لیلة المبیت در شأن امیرالمؤمنین(عليه السّلام)

می‌آییم سراغ آیه­ای که بحث می­کردیم، یعنی آیۀ «لیلة المبیت».

آیه‌ای که دیشب صحبت کردیم صرفاً جری نیست، یعنی خود تفسیر مفهومی آیه ما را به این مطلب می­رساند.

آیۀ لیلة المبیت، اولین آیات بعد از آیات مکی است؛ ملاک مکّی و مدنی بودن آیات، زمان و مکان نیست، بلکه ملاک آن قبل از هجرت و بعد از هجرت است. بنابراین آیاتی که قبل از هجرت نازل گشته­اند، مکّی­اند، ولو پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در طائف، در ثقیف، در حُنین و یا در جاهای دیگر بوده باشند.

اولین آیۀ بعد از هجرت، همین آیه است که رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مکه بیرون آمدند و امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در جایگاه ایشان خوابیدند. و قرآن این جریان را گزارش کرده است، با این آیه:

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ

[64]

منتها خداوند این آیه را در بین آیات حج قرار داده است. و همان‌طوری که در جلسۀ قبل گفتیم، شبکه‌های خبیث وهابی گفته‌اند که این آیه اصلاً ربطی به لیلة المبیت ندارد! بلکه خداوند جریان حج را گزارش داده و حاجیان را در چند گروه دسته­بندی نموده است.

بعضی از مفسرین ما فرموده­اند که این آیه مربوط به حج نیست، به خاطر اینکه خداوند

با عبارت وَ مِنَ ٱلنَّاسِ دوباره توضیح فرموده است.

اگر یادتان باشد، آیات با مناسک حج آغاز شد تا رسید به اینجا که فرمود:

فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا وَ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰاق

[65]

یک عده از مردم حج‌گزار، حج رفتند و از خداوند فقط دنیا خواستند!

 

معنای «مَنْ یَقُولُ» در آیات مورد بحث

«مَنْ یَقُولُ» به معنای می‌گوید نیست؛ بلکه به معنای این است که زبان اعتقادش و واقعیت وجودی‌اش این است و به این مشی و مرام حرکت می‌کند. مثل «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[66]، که مراد از آن، این نیست که هر کسی صرفاً به زبان بگوید «لا اله الا الله»، به فلاح و رستگاری برسد؛ یا مثل «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ»[67] این کلام را که معاویه و یزید هم گفته­اند! بنابراین صرف همین گفتن ظاهری ملاک نیست!

پس «یَقُولُ» در این آیۀ شریفه، به معنای اعتقاد و باور است؛ مثل اینکه بگوییم: قول من همان قول پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل­بیت(عليهم السّلام) است، که منظور این است اعتقادات من همان چیزهایی است که آنها فرموده­اند.

بنابراین «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» یعنی معتقد به توحید و موحّد بشوید تا به فلاح برسید؛ «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی کسی که اعتقاد به توحید داشته باشد، در این صورت است که «دَخَلَ الْجَنَّةَ».

پس یک گروه از حاجیان حالشان، رفتارشان و درونشان این­گونه است که در آنجا فقط دنیا می‌خواهند، ولو به زبان هم نیاورند، یا حتی ممکن است به زبان هم لقلقه­هایی داشته باشند؛ ولی اگر زبانشان واقعیت نداشته باشد (مثلاً همه دارند برای فرج آقا امام زمانo دعا می­کنند و او هم آمین می­گوید درحالی­که واقعاً جزو خواسته‌هایش نیست!) چنین زبانی کارگر نخواهد بود! چون دعا یعنی خواستۀ واقعی انسان. آدم نباید دلخوش باشد و بگوید الحمدلله که من دعاهای اخروی کردم! بله، اگر واقعاً دعا کرد و جزو خواسته­هایش بود، در این گروه از حاجیان قرار ندارد، ولی اگر باور و اعتقاد و خواسته­اش نبود، در این گروه از حاجیان قرار خواهد گرفت.

 

مؤمن و مشرک همه «یا اللـه» می­گویند!

خلاصه اینکه، یک عده دنیاطلب‌هایی که وارد فضای حج هم شده‌اند، از حج به دنبال دنیا هستند تا کارشان راه بیفتد! چون مشرکین هم با خداوند ارتباط داشتند و می­خواستند شفیع به سمت خداوند بفرستند، منتها شفیع‌هایشان برای دنیایشان بود، برای گذراندن روزگار و زندگی و کشاورزی و دامداری و به خشکسالی نخوردن و امثال این­ها بود! می­گفتند:

هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ

[68]

این بت‌ها (که نماد ملائکه یا افراد پاک قدیمی هستند) شفیع عندالله برای ما                               هستند!

آنها که معاد را قبول نداشتند و منظورشان از شفیع، شفیعان در امور دنیا بود. این­طور نبود که آنها «یا الله» نگویند؛ مشرک هم «یا الله» می­گوید! اصلاً مگر می‌شود کسی «یا الله» نگوید؟! هر کسی که نیازی دارد حتماً «یا الله» می‌گوید؛ منتها آن کسی که نیازش فقط نیاز مادی است، «یا الله» گفتنش همین مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا

است، یعنی احساس نیاز جدی معنوی ندارد.

البته شاخصه دارد؛ چون کسی که احساس نیاز می­کند باید حرکت داشته باشد؛ زیرا طلب، حرکت می­آورد.

حاجیان، چهار گروه­اند:

دستۀ اول: حاجیان جهنمی!

پس گروه اول: مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا

، بعد هم نمی‌گوید «فی الدنیا حسنة»! بلکه می­گوید خدایا از هر راهی که ممکن است همه­چیز به ما بده! و حتماً لازم نیست این خواسته را به زبان بیاورد.

کسی که باورش این باشد که مشکل من حل شود به هر طریقی؛ گرفتاری من برطرف شود ولو با دروغ! این ترم نیفتم ولو با گواهی جعلی! و...، یعنی خواسته­اش این است که به هر طریقی، به هر چیزی برسد؛ دیگر کار ندارد به اینکه آیا این مال طیب و طاهر است یا نه؟! این کاری که در آن شرکت کرده، درست است یا نه؟! و... البته هر کسی به تناسب خودش؛ یکی از راه قداره کشی و یکی از راهی که قدری آبرومندتر است. چنین کسی جزء همین آیۀ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا

است! به حج می‌رود، و بعد هم به جهنم می‌رود!

معلمی که می‌گوید به ‌اندازۀ حقوقم درس می‌دهم و برخی مطالب را درس نمی‌دهد تا دانش­آموزان از وی به عنوان معلم خصوصی استفاده کنند، همین است؛ به جهنم می‌رود؛ پزشکی که این‌جوری است همین است و به جهنم می­رود، و...

در بیمارستانی رفته بودیم، خانواده­ای بچۀ خود را آورده بودند تا بستری کنند، مسؤول بیمارستان گفت باید فلان مقدار پول واریز کنید؛ گفتند الان اینقدر نداریم! گفت خوش آمدید! و او را پذیرش نکردند! گفتند بچۀ ما تومور دارد و می‌میرد؛ گفتند به ما ربطی ندارد!!

رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا

خیلی چیز عجیبی نیست!

اتفاقاً جالب است؛ حج جزء عبادت‌های خیلی مشکل است؛ مخصوصاً قدیم که باید وقت و جان و مال و عمر می‌گذاشتند؛ مثل الان نبوده که سوار هواپیما بشوند و سه ساعت دیگر برسند، بلکه شش ماه طول می‌کشیده و در طول سفر، تشنگی، راهزنی، خطر مرگ و امثال اینها بوده است؛ یک نوع جهاد بوده است. چه قدر باید فرد هزینه می‌کرده تا برود؛ گاهی یک سال طول می‌کشیده است؛ از کار و کاسبی‌اش یک سال می‌مانده است.

وقتی کسـی این حج را با این سختـی انجام دهد باید به او بگوینـد حَجُّکُم مَقبُـول و

سَعیُکُم مَشکُور... قبول باشد! چه قدر زحمت کشیدید! قاعدتاً بهتر بود خداوند کسانی که حج رفته‌اند و حجشان مقبول است را اول بیان فرماید، و اول از آن حاجی‌هایی که حجشان مقبول بوده ذکر کند؛ تا حداقل دل انسان خنک شود که از حاجیانی که حجشان مقبول است شروع نموده است؛ اما اولین گروهی را که بیان کرده، می‌فرماید خاک بر سرشان! الله اکبر!!

پس فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا وَ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰاق

کسی است که می‌رود به جهنم.

حال اینکه چرا خداوند این‌طور بیان فرموده و اول از این گروه شروع کرده است، علت‌هایی دارد؛ شاید نظر به کثرت دارد و اینکه این دسته از حاجیان خیلی بهره نمی‌برند. شاهدش همان روایتی است که حضرت امام باقر(عليه السّلام) فرمودند: «مَا أَقَلَّ الْحَجِيجَ وَ أَكْثَرَ الضَّجِيج»[69]، حاجیان چقدر کم هستند و نعره زنندگان چه زیاد!

این از گروه اول؛ حاجیانی که دنیاطلب هستند و خواستۀ اصلی آنها دنیاست.

دستۀ دوم: حاجیان متوسط

و اما گروه دوم:

وَ مِنْهُمْ ... «من الناس» را تکرار نکرد؛ چون به حاجیان قبلی عطف می‌کند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ

این گروه:

اولاً: توجه به آخرت هم دارند؛ در دنیا هر چیزی را به هر قیمتی نمی‌خواهند، بلکه حسنه می‌خواهند.

ثانیاً: فقط دنیا نمی‌خواهند؛ حسنۀ اخروی را هم می‌خواهند.

ثالثاً: نظر به عذاب خدا دارند؛ و از عذاب آتش، نگران و پر از دلهره هستند.

کفۀ خواسته‌های این گروه بیشتر خواسته‌های اخروی است نه دنیوی؛ یکی دنیایی خواستند و دو تا اخروی.

وقتی حسنۀ دنیایی هم می‌خواهد در راستای عاقبت‌به‌خیری است؛ نمی­گوید هرچه هست برسان! بلکه در همان خواستۀ دنیوی‌اش هم‌ نظر به عاقبت‌به‌خیری و سلامت اخروی دارد. و لذا این گروه دوم، هم بهرۀ دنیوی دارند و هم بهرۀ اخروی، و قرآن می­فرماید:

أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ نَصِيبٞ مِّمَّا كَسَبُواْ [70]

هنگام قرائت قرآن، حزن باید سراسر وجودمان را بگیرد

ببینید رفقا! قرآن با کسی تعارف ندارد؛ من که گاهی پشتم می‌لرزد! اینطور نیست که ما منزه باشیم و جزء گروه دوم باشیم! می‌فرماید اکثراً جزء گروه اول هستند!

فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ [71]

اگر حال ما خوب بود، باید همین‌ که این آیات را می‌شنیدیم، دائماً در درون خودمان غصه می‌خوردیم. وقتی کسی قرآن را می‌شنود باید گریه کند. حالمـان خراب است که متوجـه

نیستیم.

هم قرآن و هم روایات به ما گزارش داده­اند که: «إِنَّ الْقُرْآنَ‏ نَزَلَ‏ بِالْحُزْنِ‏ فَاقْرَءُوهُ بِالْحُزْنِ»[72] قرآن با حال حزن نازل شده است، پس آن را با حال حزن قرائت کنید.                   قرآن خواندن فقط همین باز کردن و قرائت مجلسی و اینها نیست؛ الان هم ما داریم              قرآن می‌خوانیم، و اگر غیرت الهی داریم باید حزن سراسر وجودمان را بگیرد، مگر اینکه خودمان را پاک بدانیم؛ و کسی که خودش را پاک می‌داند برادر شیطان است؛ می‌گوید: أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ [73] من از این کسی‌که قرآن گزارش او را می‌دهد، بهتر هستم!

 

دستۀ سوم: فاسدان مفسد

سپس دو آیه بین این دو گروه و گروه سوم فاصله می‌شود که احکام حج را بیان می‌کند. در ادامه می‌فرماید:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ ُ فِي الْحَيَوٰةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ مَا فِي‏ قَلْبِهِۦ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ‏ [74]

بعضی از مفسرین گفته‌اند که از این آیه به بعد دیگر در صدد بیان گروه‌های حاجیان نیست، بلکه دو گروه دیگر را بیان می‌کند. [75] چون اگر این آیه در ادامۀ بیان گروه­های حاجیان می­بود، می­بایست با «وَ مِنهُم» آیه را آغاز می­نمود، ولکن فرموده است: وَ مِنَ النَّاسِ.

این حرف پذیرفتنی نیست به چندین دلیل؛ و چون وقت ما اقتضاء ذکر همۀ دلائل را ندارد، لذا یک دلیل آن را عرض می‌کنیم.

تکرار گاهی وقت‌ها پیام جدی دارد. اتفاقاً خداوند بین دو گروه اول که ذکرشد و دو گروه بعدی با یک آیه (آیۀ شریفۀ 203) فاصله انداخته است.

هم فاصله شدن آیه می‌تواند دلیل باشد و از آن مهم‌تر دلیل معنوی است که خداوند بین این دو گروه اول و آن دو گروه بعدی فاصله انداخته است. گروه اول و دوم، دو گروه متوسط‌اند؛ گروه اول، سران رذالت نیستند، بلکه پیرو و تابع هستند، یعنی مسلمانان دنیاطلب معمولی­اند که جهنمی هستند، اما باعث جهنمی­شدن دیگران نیستند. و گروه دوم هم مسلمانان خوبی هستند که پیروان هستند. به همین خاطر است که گروه سوم و چهارم به گروه اول و دوم عطف نمی‌شوند.

شاهد دیگرش تکرار «وَ مِنَ النَّاسِ» در آیۀ آخر (یعنی آیۀ 207) است که گروه چهارم را بیان می­فرماید و مربوط به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) می­باشد. و حال آنکه می­بایست این آیۀ 207 نیز با عبارت «وَ مِنهُم» به آیۀ 204 عطف شود.

پس اینکه چنین عطفی صورت نپذیرفته و اسم ظاهر «وَ مِنَ النَّاسِ» دوباره تکرار شده است، معلوم می‌شود که این گروه چهارم، گروه متشخصی هستند و ویژگی­های خاصی دارند؛ و به همین دلیل است که با عبارت «وَ مِنهُم» به آن گروه­های عمومی عطف نشده­اند.

در بیان گروه سوم می­فرماید: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ ُ فِي الْحَيَوٰةِ الدُّنْيا .

یک گروه از این حاجیان هستند که حرف‌هایشان در مورد زندگی دنیا شما را به تعجب می‌آورد.

بعضی از مفسرین ـ یا اکثر آنها ـ فرموده‌اند که این دسته، حرف‌های معنوی می‌زنند اما منافقانه؛ در دنیا از بس حرف‌هایشان جالب است جای تعجب دارد، اما در آخرت، دیگر جای تعجب ندارد، چرا که در آخرت بطلان حرف­هایشان ظاهر می‌شود.

این سخن نیز قابل‌ پذیرش نیست؛ چون نمی‌فرماید «فی الدنیا» بلکه می‌فرماید:                     فِي الْحَيَوٰةِ الدُّنْيا. در ظرف دنیا نیست که حرف‌های اخروی خیلی جالب می‌زنند و می‌توانند مردم را فریب دهند، بلکه اصلاً صحبت‌هایشان دربارۀ زندگی دنیاست؛ حرف‌هایشان مردم را عاشق دنیا می‌کند. از حج برگشته اما چنان از مظاهر مادی و دنیوی می‌گوید که افراد را به جای حال و هوای معنوی، به سمت مادیات می‌کشاند! در عین حالی که صحبت‌های دنیوی می‌کند، از آن طرف قدم به قدم برای سخنانش سند دینی می‌آورد!

وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَىٰ‏ مَا فِي‏ قَلْبِهِۦ، خداوند را شاهد می‌گیرد که من انگیزه‌ام پاک، خوب، اسلامی و اصلاحی است. وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ، در حالی‌ که اینها لجوج­ترین و بدترین دشمنان دین هستند؛ از کفار و یهود و نصاری بدتر هستند!

«لدود» یعنی لجوج؛ «خصام» هم یعنی دشمن؛[76] لجوج‌ترین دشمنی‌‌ها را دارند.

یک دشمنی داریم که در دشمنی‌اش لجاجت ندارد، ضربه­اش را می‌زند و می‌رود؛ اما برخی دشمن‌ها لجباز هستند، دوباره می­زند، سه­باره می­زند و... دائماً ضربه می­زند، اینها ألدّ هستند و شدیدترین لجاجت‌ها را در دشمنی دارند، و تا از بین نبرند رها نمی‌کنند. اصلاً انگار دشمن اسلام یکی بیشتر نیست و تنها اینها هستند که دشمن هستند! اگر اینها نباشند، یهود و نصاری و مشرکین نمی­توانند آسیب بزنند! هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ [77] فقط همین­ها عدوّند، مراقب باشید!

این گروه سوم را خیلی مفصل توضیح فرموده است؛ اینها رؤسای به جهنم کشاندن جامعۀ اسلامی هستند؛ گویی که رهبر گروه اول‌اند، رهبر جهنمی‌های مسلمان!

وَ إِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وقتی‌که به حکومت برسد با تمام توان تلاش می‌کند که در زمین فساد کند وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ و همۀ امکانات اقتصادی و نسل‌ها را به فساد بکشاند وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ [78] درحالی‌که خداوند فساد را دوست ندارد و با طرح و برنامۀ الهی متضاد و متناقض است.

 

توضیح یک نکتۀ ادبی:

یک وقتی شما می‌گویید که: «اگر برق برود و فیوز بسوزد، آنگاه مجبوریم که شمع روشن کنیم»؛ اگر... آنگاه...؛ این یک جملۀ شرطیه است. در جملۀ شرطیه این‌گونه نیست که حتماً شرط محقق شود؛ بلکه می‌گوید اگر این شد، آن می‌شود؛ اگر برق رفت، شمع روشن می­کنیم؛ ولی اگر برق نرفت، طبیعتاً شمعی هم روشن نخواهد شد؛ یا مثلاً می­گوییم اگر سرماخوردی، این دارو را بخور؛ ولی اینگونه نیست که حتماً سرما بخورد تا احتیاج به خوردن دارو داشته باشد؛ در زبان عربی، اینگونه جملات را با «إن» بیان می‌کنند.

إِنْ‏ تَنْصُرُوا اللَّهَ‏ يَنْصُرْكُم[79]، معلوم نیست که شما دین خداوند را یاری کنید؛ ولی

اگر یاری کردید، حتماً خداوند شما را یاری می‌نماید. در اینگونه موارد در اینکه آیا این «اگر» محقق می‌شود یا نه؟ هیچ اظهار نظری نشده است.

اما گاهی اوقات این «اگر» هرگز محقق نمی‌شود، که در این صورت با « لَوْ » می‌آید. لَوْ كَانَ‏ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا [80]، اگر در زمین و آسمان خدایی غیر از الله بود، نظام از بین می­رفت. ترجمۀ «لَوْ» به فارسی می‌شود «به فرض محال که...»؛ یعنی چنین «اگر»ی هیچ‌گاه محقق نمی‌شود.

گاهی اوقات نیز «اگر» حتماً محقق می‌شود و مطمئن هستید که این کار را می‌کنید؛ یعنی بین جملات فقط شرط نیست. اینگونه جملات را با «إذا» بیان می‌کنند.

به این دو عبارت توجه کنید:

1. اگر استخدام شدی، حقوق می‌گیری.

2. وقتی استخدام شدی، حقوق می‌گیری.

در عبارت اول، جملۀ دوم ـ حقوق می‌گیری ـ معلّق است به اصل جملۀ اول؛ یعنی حقوق گرفتن معلق و مشروط است به استخدام شدن. ولی در عبارت دوم، اصل جملۀ اول   ـ استخدام شدن ـ محقق شده، و تحقق جملۀ دوم معلّق و منوط است به آن زمان نه به اصل جمله. تفاوت «إذا» شرطیه با «إنْ» شرطیه ـ که هر دو را «اگر» معنا می‌کنیم ـ در همین‌ است.

خلاصه اینکه:

«اگر»ها در زبان عربی به سه صورت استعمال می­شوند:

(الف) «اگر»هایی که در مورد تحقق و یا عدم تحقق آنها هیچ اظهار نظری نشده است (که با «إن» استعمال می­شوند)؛ مثلاً در عبارت إِنْ‏ تَنْصُرُوا اللَّهَ‏ يَنْصُرْكُم ، نصرت در صورتی محقق خواهد شد که شما دین خداوند را یاری کنید؛ یعنی چنانچه جملۀ اول         ـ إِنْ‏ تَنْصُرُوا اللَّهَ ـ محقق شود، جملۀ دوم ـ يَنْصُرْكُم ـ نیز محقق خواهد شد.

(ب) «اگر»هایی که تحقق آنها محال و غیرممکن است (که با «لَوْ» استعمال                      می­شوند)؛ مثلاً در عبارت لَوْ كَانَ‏ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ، می­فرماید به فرض محال اگر در بین زمین و آسمان آلهه­ای غیر از الله وجود داشت، نظام هستی از هم می­پاشید؛ یعنی در اینجا تحقق آلهه­ای غیر از الله، محال و غیر ممکن است.

(ج) «اگر»هایی که تحقق آنها صددرصد حتمی و قطعی است (که با «إذا» استعمال       می­شوند).

حال برگردیم به آیۀ شریفۀ مورد بحث که می‌فرماید:

وَ إِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ [81]، نمی‌فرماید «و إن تولی... اگر به حکومت برسد، فساد می‌کند»، بلکه خداوند دارد هشدار می‌دهد و می‌فرماید: وَ إِذَا تَوَلَّىٰ ...، چنین افرادی که سران نفاق جامعه هستند، وقتی به حکومت رسیدند، همه‌چیز را خراب می­کنند.

 

عزت خیالی، نتیجۀ گناه

در آیۀ بعد می­فرماید:

وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ، اینها آن‌قدر خودشان را مقدس جلوه داده‌اند و آن‌قدر به واسطۀ گناه، عزت دروغین پیدا کرده‌اند که وقتی به آنها بگویی تقوا داشته باش و فساد نکن، می‌گویند کی گفته که به من حرف بزنی؟! أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ [82] عزتی که از آن گناه ناشی شده است، باعث می‌شود که در مقابل امر به ‌معروف و نهی از منکر واکنش جدی بگیرند.

این آیۀ شریفه یک پیامی برای ما دارد و آن اینکه:

یکی از مواردی که فرد قطعاً جهنمی می‌شود، آن وقتی است که حق‌پذیری را از دست بدهد؛ یعنی اگر کسی به او تذکر داد و کار خطای او را به وی متذکر شد، ناراحت شود؛ و یکی از مواردی که این کار را ایجاد می‌کند گناه است؛ خود گناه به انسان عزت می‌دهد، منتها عزت پوچ. خیلی عجیب است! به همین خاطر است ‌که هر چقدر فرد پاک‌تر باشد منکسر‌تر است.

امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در اوج پاکی، منکسرترین است و در دعای کمیل عرضه می‌دارد: «وَ قَدْ أَتَيْتُكَ‏ يَا إِلَهِي‏ بَعْدَ تَقْصِيرِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلًا مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً...»[83]

گناه به جای اینکه انسان را بشکند، عزیز می­کند و عزت توخالی می‌دهد! اما این عزیز بودن خیالی، روز قیامت روشن می‌شود. در قیامت به گناه­کار خطاب می‌شود: ذُقْ‏ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ [84]، بچش آتش را که تو همان عزیز پوچ بودی!

این گروه سوم فرماندهان جهنمیان مسلمان هستند. سران نفاق­اند که هیچ‌کس حریف آنها نیست؛ فقط آتش حریفشان می‌شود: فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ، نه امر به معروف و نه تشر زدن، هیچ­چیز او را از مسیر انحرافش بر نمی‌گرداند، و فقط جهنم برایش کفایت می‌کند. وَ لَبِئْسَ الْمِهَادُ [85]؛ «مهـاد» یعنی فرش[86]، در جهنـم علاوه بر فـرش، لحـاف هم داریم: وَ مِن فَوۡقِهِمۡ

غَوَاشٖ [87]و[88]، حال اینکه چرا در اینجا «مهاد» فرموده است؟ اینها همه نکته دارد.

 

دستۀ چهارم: سران اصلاح‌کنندۀ جامعه

گروه چهارم که آخرین گروه­اند، فرماندهان گروه دوم هستند (همانطور که گروه سوم فرماندهان گروه اول بودند) می‌فرماید:

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ

[89]

چرا این گروه چهارم را بعد از گروه سوم آورده است؟! گروه سوم فقط جهنمی و فاسد نیستند، بلکه جهنمیِّ جهنمی‌ساز و فاسدِ مُفسد هستند؛ فقط اینگونه نیست که خودش برود جهنم، بلکه جامعه را هم خراب کرده و به طرف جهنم می­کشاند!

این‌طور نیست که خداوند جامعه را رها کند و نسبت به آن عکس العملی نشان ندهد. وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ [90]؛ در حقیقت این گروه چهارم می‌آیند در مقابل این گروه سوم قرار می‌گیرند و مانع فساد آنها می‌شوند؛ بنابراین گروه چهارم سران اصلاح‌کنندۀ جامعه‌اند.

 

ویژگی گروه چهارم

ویژگی این گروه آن است که تمام وجودشان را با حداکثر اخلاص فقط وقف خداوند کرده‌اند. وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي تمام هستی خود را، آن هم ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

. در قرآن یک ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِ

داریم و یک ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

؛ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

سه بار در قرآن بکار رفته است.[91]

گزارش اجمالی که خداوند از این صحنه بیان می‌فرماید، خیره­کننده است! اجمالاً اینکه بالاترین سطح انگیزه‌ای که غیر قابل تصویر است ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

می‌شود.

می‌فرماید این گروه چهارم که سران به سمت بهشت رفتن هستند و مقابله‌کنندگان با فتنه‌گران و مفسدان جامعۀ اسلامی‌اند، تمام هستی‌شان را هم در این راه می‌دهند؛ وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ .

ذیل آیه هم در ظاهر به صدر آیه نمی‌خورد؛ چون وقتی این حد از جانبازی و عمل اعلی با آن حد از انگیزۀ خیره‌کننده با هم ضمیمه شود، دیگر معنا ندارد که بفرماید خدا شما را دوست دارد! رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ چه ربطی به آیه دارد؟ در حالی ‌که به نظر می‌آید بایستی می‌فرمود: «و الله ذو الفضل العظیم» یا «یَمُنُّ علیهم» یا...

این رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ از آنِ این افراد گروه چهارم نیست، بلکه می­خواهد بفرماید وجود این‌ها سبب رحمت و رأفت خداوند است بر کل جامعه؛ یعنی خداوند بر بدان، بر رؤسای بدان، و بر عموم مردم خوب و بر همۀ مؤمنان رأفت می‌کند که واسطۀ این رأفت این‌هایند. توضیح این مطلب را بعداً عرض می‌کنیم.

خلاصه اینکه خداوند، این افراد و جایگاه ایشان را ـ که رهبر به خدا ‌رساندن جامعه هستند، و مقابله‌کنندگان با مفسدین‌اند، و انگیزه‌شان از حد تصور عمومی فراتر بوده و در این راه بالاترین عمل را که نثار جان و هستی‌شان باشد می‌دهند ـ اولاً بعد از ذکر گروه سوم، و ثانیاً در پایان حج ـ که لقاء امام(عليه السّلام) است ـ قرار داده است.

 

مدح أمیرالمؤمنین(عليه السّلام)

 

امیـن وحـی طبـع من بیــا به لالـه زارها

بگیـر اوج و پـر بـزن به گـرد شاخسـارها

بریز دُر ز هر طـرف به طـرف جـویبـارها

بیـار شعـر نـاب خـود به بـزم گلعـذارها

بخـوان قصیـده از علـی به شیـوۀ هزارها

که جان خود به هر نفس کنم فدات بارها

امیرالمؤمنین(عليه السّلام) که در جای پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خوابیدند، در روایت دارد که جبرئیل و میکائیل آمدند بالای سر امیرالمؤمنین(عليه السّلام) و پایین پای حضرت و به آن حضرت به­به و آفرین گفتند[92]؛ چون حضرت بدون سلاح خوابیده بودند. کفار هم یقین داشتند که این پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ وقتی که خواستند حضرت را بکشند، یکی از آنها پیشنهاد داد که بگذارید بیدارش کنیم تا بیشتر زجر بکشد و درد نیزه­ها و شمشیرها را بچشد!

به این کیفیت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) خوابیدند!

بیـا بـه محفـل ولا دُری فشـان ســری بـزن

ز دست ختـم انبیــا شــراب کوثــری بـزن

ز دیده گوهـری فشـان، به سینـه آذری بـزن

دمی بیـا غمـی ببـر دلـی ستــان پـری بـزن

به وصف مرتضـی علی نـوای دیگـری بـزن

بشـو ز جــان غبــارهـا ببــر ز دل قـــرارها

 

نـزول رحمـت خــدا بـه دامـن کویـر شـد

علی علی علی بگـو که موسـم غدیـر شـد

امــام کشـور ازل الــی الابــد امیــر شــد

به کبریـا سفیـر شـد به مصطفی وزیـر شـد

محّـب او عزیـز شـد عدوی او حقیـر شـد

به قلب این نشاط­ها به چشم اوست خارها

 

مبـارک است بر همـه نـزول رحمت خــدا

کمال یافت دین حق به نـام حجّت خــدا

ولایـت علی بــود تـمــام نعمـت خـــدا

اطـاعت علی بــود قریـن طـاعت خـــدا

محبّـت علی بـود همــان محبّـت خـــدا

خـزان بـاغ دل شـود بـه مهــر او بـهــارها

 

مـراسـم غدیــر را خــدا گرفتــه در زمیــن

به اشـرف پیمبـران خطـاب می­کنـد چنیـن

که ای رسول کبریا علی است بر تو جانشین

علی است پیر انبیـا، علی است میر مؤمنین

علی بـود مـدار حـق، علی بـود قـرار دیـن

علی است شهریـار کُـلّ به کـلّ شهریـارها

 

مقــام کـــلّ انبیــا مقـــام نیسـت بـی علـی

قیــام خیــل قائمیـن قیــام نیسـت بـی علـی

در آسمـان و در زمین نظـام نیسـت بـی علـی

بنــای محکـم تـو را قــوام نیسـت بـی علـی

رسـالـت تـو نـزد مـا تمـام نیسـت بـی علـی

کمـال دیـن علی بـود بـه عمــر روزگــارهــا

 

چـو بر نبـی خطـاب شـد کلام حیّ ذوالمنـن

ستـاد بیـن مسلمیـن چنانکـه مـه در انجمـن

گرفت جان خویش را به روی دست خویشتن

به خطبــه­ای بلیـغ­تـر ز حـدّ معجـزه سـخـن

چنان به وصف مرتضی فشانـد گوهـر از دهـن

کـه هـوش بـرد از سـر طـوایـف و تبــارهـــا

 

الا همـه مـوالـیــان چـه انتـهــا چـه ابـتــدا

شویـد گـوش سر به سر رسـول می­دهـد نـدا

کـه بر تمـام خلــق­هـا رسیـده حکـم از خـدا

هـر آنکـه را منـم نبــی علی بـر اوست مقتـدا

علی است رهبـر همه علی است مشعـل هُـدا

علی است آنکـه حـق از او گرفتــه اقتــدارها

 

علی است آنکـه کعبـه شـد مزّیـن از ولادتش

علی است آنکـه هـر نبــی بـود بـه او ارادتش

علی است آنکه هر وصـی بـود از او سعادتش

علی است آنکه یافت جان عبادت از عبادتش

علی است آنکـه بر همـه عیـان بـود سیادتش

علی است میــر و فـاتــح تمــام کـــارزارها

 

به ذات حّی لم یـزل سفیـر نیسـت جـز علـی

به من که خود پیمبرم وزیـر نیسـت جـز علـی

به مؤمنـات و مؤمنین امیـر نیسـت جـز علـی

صــراط مستقیـم را مسیــر نیسـت جـز علـی

به سـرّ هو به راز حـق خبیـر نیسـت جـز علـی

علی است واقـف از ازل ز رمـز و راز کـارهــا

 

علی است آنکه بدر شد به حمله­ای مسخّرش

علی است آنکـه در اُحـد ستـود حّـی داورش

علی است آنکه عمرو شد جدا به تیغ او سرش

علی که فخـر می­کنـد خـدا بـه فتــح خیبرش

خوشـا کسی که ایـن علی بـود امـام و رهبرش

که اوست در صف جـزا قسیـم نـور و نـارهــا

 

سـلام بـر تـو یـا علـی کـه جــانِ جــانِ عالـمی

تو عبــد ذات خـالقــی تــو خـالـــق مجسّـمی

تو هـم خطـاب مبرمـی تو هـم کتـــاب محکمی

تو «عین» و «لام» و «یاء» نه، تو کلّ اسم اعظمی

تو صـاحب اختیــار حـق بـه حـقّ حـق مسلّمـی

بـود بـه دستـت از خــدا تمــام اخـتـیـــارهــــا

 

تو از تمــام انبیـــا بـه غیــر مصطـفـــی ســـری

تو بحــر فضـــل را دُری تـو شهــر علــم را دَری

تو از رســـل فــراتـــری تـو بــا نبـــی بــرادری

تو جانشیـن احمــدی تـو بـر صحـابـه ســروری

تو مقتـدا، تـو رهنمـا، تو مرتضــی، تـو حیــدری

خــدای را رســول را بـه تـوسـت افتخــارهــــا

 

علـوم دهــر، حـرفـی از روایـت تـو یــا عـلـــی

نجــوم چـرخ جلــوه­ای ز آیـت تـو یــا عـلـــی

وجــود، ظـرف کوچک عنـایت تـو یــا عـلـــی

کتــاب پنـج انبیـــا حکــایـت تـو یــا عـلـــی

بس است کـلّ خلــق را ولایـت تـو یــا عـلـــی

کـه می­کنـد جحیـم را چـو قلـب لالــه­زارهــــا

مـنـم کـه بـا ثـنــای تـو چکـامــه آفـریــــده­ام

هـر آنچـه گفتــم از ازل خـود از شمـا شنیــده­ام

بـه مهــر تـو کشیــده­ام اگــر نفــس کشیــده­ام

همـاره بـوده مــدح تـو مــرام و مشـی و ایـده­ام

اگــر بــود بـه هـر نفــس هـزارهـــا قصیـــده­ام

فضــائــل تـو را یـکــی نگفـتــم از هــزارهــــا

منـم مدیحـه خـوان تـو بیــان محکمـم بــده

ز یـک شــرارۀ غمـت نشــاط عـالمــم بــده

کلیـم کـن زبـان گشـا مسیـح کـن دمـم بــده

بـه سینـه آتشـم فشـان بـه دیـده زمزمــم بــده

چـو «میثــم» تـو گشتــه­ام زبـان میثمـم بــده

خوشم که ایـن زبان مرا کشد بـه اوج دارهــا[93]

 

اللهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ

اللهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُکَ وَ نَدْعُوکَ وَ نُقْسِمُکَ وَ نَرْجُوکَ بِعَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ بِفَاطِمَةَ وَ أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا وَ السِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فِیهَا إسْتَجِبْ دَعَوَاتِنَا وَ أَجِرْنَا یَا اللهُ...

اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ؛

وَ الْعَافِیَةَ وَ الْغَلَبَةَ و النَّصْرَ؛

وَ الصِّحَّةَ فِی الْجِسْمِ؛

اللهُمَّ أَصْلِحْ لِوَلِیِّکَ شَأْنَهُ کُلَّهُ؛

سالیان انتظار به ثانیه­ها مبدل بفرما؛

چشمان کم­فروغ­مان را به جمالش منوّر بفرما؛

ما و نسل ما را جزء یارانش، زمینه­سازان ظهورش، خادمین در دولتش مقدر بفرما؛

اموات، گذشتگان، اموات این جمع، اموات عالم اسلام از حضرت آدم تا کنون، بالأخصّ علمای ربّانی، عرفای شامخین، اساتیدمان، اساتیدشان، شهدا، صلحا، رهبر فقید انقلاب، سر سفرۀ خاصّ أمیرالمؤمنین(عليه السّلام) میهمان بفرما؛

ما هم که به اموات پیوستیم ما را به اولیائت واصل بفرما؛

تا از ما کاملاً راضی نشدی ما را به دیار بعد منتقل مفرما؛

عشق زیبای خودت در وجود ما شعله­ور بفرما؛

عشق­های پست و حقیر دنیوی، عشق به مال، مقام، شهرت، شهوت، در چشم­بودن­ها، همۀ عشق­های حقیر دنیوی در وجود ما ریشه­کن بفرما؛

رذائل اخلاقی، کبر، غرور، خودخواهی، خودبینی، کینه، حسد، تکبر در وجود ما ریشه­کن بفرما؛

ما را برای خودت تربیت بفرما؛

هرچه از عمر ما می­گذرد و به مرگ نزدیک­تر می­شویم ما را به خودت نزدیک­تر، و از نفس و شیطان دورتر بفرما؛

دیدار وجه کریمت در همین دنیا نصیب ما بفرما؛

مریضان عالم انسانیت، مریض­های سخت، صعب العلاج، بالأخصّ مریض­های روحی روانی شفای عاجل و کامل عنایت بفرما؛

ما هم که مریض بُعد و دوری از تو شدیم ما را به درمان کامل قرب و لقائت درمان بفرما؛

گره از همۀ مسلمین خصوصاً شیعیان أمیرالمؤمنین(عليه السّلام) در أقصی نقاط عالم، مردم مظلوم میانمار، سوریه، عراق، گره از همۀ زندگی­ها، گره از همۀ مظلومین، ظاهراً و باطناً باز بفرما؛

دشمنان قسم­خوردۀ دینت، وهابیّت، صهیونیسم، تکفیری­ها نیست و نابود بفرما؛

همۀ مسلمین، خصوصاً شیعیان أمیرالمؤمنین(عليه السّلام)، بالأخصّ جوانان، نوجوانان، اطفال، از فتنه­های آخر الزمان حفظ بفرما؛

عاقبت همۀ ما ختم به خیر بفرما.

اللهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ

 

و الحمد لله رب العالمینـ

 

 


 

 

مجلس چهارم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللَهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

اللَّهُمَّ صَلِّ‏ عَلَىٰ‏ عَلِيٍّ‏ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ خَلِیفَتِكَ وَ حُجَّتِكَ ‏

صَلَاةً لَا يَقْوَىٰ‏ عَلیٰ إِحْصَائِهَا غَیْرُکَ

 

مروری بر طرح مسألۀ آیۀ لیلة المبیت

گفته شد یکی از آیات فضائل امیرالمؤمنین(عليه السّلام) ، آیۀ «لیلة المبیت» است، که در سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ کریمۀ 207 واقع شده است:

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ


مخالفین نظر ما می­گویند که این آیه، مربوط به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) نیست و سیاق قرآن، مخالف این مسأله می­باشد؛ به خاطر اینکه این آیه در طبقه­بندی و پایان مبحث حج آمده است. خداوند مسائل مربوط به حج را مطرح فرموده است و در پایان می­فرماید کسانی که حج رفته­اند، چهار گروه­اند:

(1) فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا وَ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ

[94]

گروه اول: حاجی دنیاطلب متوسط، که مسیرش به جهنم ختم می­شود؛ این فرد قطعاً بهرۀ اخروی ندارد، و اما آیا بهرۀ دنیوی خواهد داشت یا نه؟ و آیا در دنیا به هرچه که می­خواهد، می­رسد یا نه؟ معلوم نیست! اینکه در دنیا تکلیف چنین فردی چه می­شود و به چه چیزی می­رسد، یک بحثی دارد که فعلاً وارد آن نمی­شویم.

(2) وَ مِنۡهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَ قِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ

[95]

گروه دوم: حاجی آخرت طلب متوسط، که اهل سعادت و نجات است.

(3) وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَ يُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ [96]

گروه سوم: که جزء همین حاجی­ها هستند، کسانی‌اند که دشمن­ترین دشمنان دین و أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ هستند؛ گویی که دین، جز از یک ناحیه ضربه نمی‌خورد و آن از طرف همین گروه است.

(4) وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ

[97]

 گروه چهارم: حاجیانی هستند که حاضرند تمام زندگی و جانشان را فدای خداوند کنند و به خداوند بفروشند.

بنابراین این آیه مربوط به حجاج است نه کسان دیگر.

گفتیم که اگر ما بتوانیم آیه را به این معنا مستقر کنیم که این آیه مربوط به عموم حاجیانِ خیلی عالی نیست، بلکه مربوط به فرد یا افراد خاصی است، آن وقت مطلب تمام است؛ منتها یک سؤال می­ماند و آن اینکه چرا این معنا در جریان حج آمده است؟

 

نظر برخی مفسرین در دسته­بندی حاجیان و اشکال آن

برخی از مفسرین شیعی برای پاسخ به این سؤال فرموده­اند که دو گروه اخیر، مربوط به حـج نیست، و بحث حـج با بیـان آن دو گروه اول تمـام می­شود؛ و ذکـر این دو گروه آخـر،

تقسیم مجزّایی است.[98]

دلیلی که بعضی از مفسرین بزرگوار ذکر فرموده­اند (مبنی بر اینکه آیاتِ مربوط به دو گروه آخر از آیات قبلی منقطع است) این است که:

خداوند، عبارت مِنَ ٱلنَّاسِ را دوباره تکرار فرموده است [99]؛ و اگر می­خواست چهار گروه را بفرماید، باید می­فرمود: فَمِنَ النَّاسِ... وَ مِنْهُمْ... وَ مِنْهُمْ... وَ مِنْهُمْ...، که در این صورت واضح بود که مقصود، بیان چهار گروه می­باشد؛ در حالی که به این صورت بیان نفرموده است، بلکه در ابتدا فرموده فَمِنَ النَّاسِ... و سپس گروه دوم را با وَ مِنْهُمْ... بیان فرموده و آنگاه دومرتبه با وَ مِنَ النَّاسِ... شروع نموده است؛ و چون اسم ظاهر «النَّاس» تکرار شده و ضمیر «هُم» نیامده، دلیل بر این است که بحث جدیدی آغاز شده و از ما قبلش منقطع گردیده است.

این، یک نحوه پاسخ به سؤال است، که البته صحیح به نظر نمی­آید؛ زیرا:

اولاً: طبق این مبنا، همین اشکال، به تقسیم دوم وارد است؛ شما که بخاطر تکرار «مِنَ النَّاس»، دو گروه سوم و چهارم را از دو گروه اول جدا کرده و آن را تقسیمی مستقل قرار دادید، پس چرا همین صحبت را در مورد گروه چهارم (که آنها را در مقابل گروه سوم می­دانید)                نمی­­فرمایید؟! در ابتدای معرفی گروه چهارم نیز اسم ظاهر «النَّاس» تکرار شده است، در حالی که طبق مبنای شما باید می­فرمود «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ...».

ثانیاً: تکرار اسم ظاهر، همیشه دلیل بر انقطاع سیاق نیست، بلکه دلائل ادبی خاص خودش را دارد، و در هر سیاقی با سیاق دیگری فرق دارد.

مثلاً در آیۀ شریفۀ وَ ٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا [100] اسم ظاهر «الله» را تکرار نموده است، در حالی که طبق مبنای شما باید می­فرمود: «إنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ، از خداوند طلب مغفرت کن چرا که او غفور و رحیم است»؛ چون آوردن ضمیر، به جهت جلوگیری از تکرار اسم ظاهر است.

اینکه ضمیر در جایی که عرفاً طبق ملاک­های اولیه باید تکرار شود، ولی تکرار نشده و قاعده به هم خورده است، دلائل خاص خودش را دارد که در هر جایی متناسب با خودش           می­باشد. پس تکرار اسم ظاهر و نیاوردن ضمیر، دلیل بر انقطاع سیاق نیست و این دلیل کفایت نمی­کند.

ثالثاً: اگر طبق فرمایش شما قائل شویم که با ذکر دو گروه اول، تقسیم­بندی حجاج تمام شده است، و ذکر دو گروه آخر، تقسیم­بندی جداگانه­ای می­باشد، در این صورت باید تمام حاجیان و اهل اسلام را در این دو گروه خلاصه کنیم: یا حاجیان جهنمی متوسط، که در قعر جهنم نیستند؛ و یا بهشتیان ابتدایی، که در اعلی درجۀ بهشت نیستند!

به عبارت دیگر، اگر بگوئیم مطلب حج با ذکر دو گروه اول تمام شده است و تکرار «مِنَ النَّاس» ـ در ابتدای معرفی گروه سوم ـ مطلبی دیگر می­باشد، در این صورت دایرۀ اسلام را از مؤمنین درجۀ یک و منافقین بدتر از کافر خالی کرده‌ایم، و این خلاف بداهت و خلاف سایر آیات قرآن است. و به این سؤال اینگونه نمی­توان پاسخ داد.

نقد‌های علمی از ارزش افراد نمی‌کاهد

نکته‌ای را عرض کنم. این که گفته می­شود به این بخش از فلان تفسیر، نقد وارد است، باید توجه داشت که عده­ای از مفسرین (همچون حضرت علامه طباطبائی(سلام الله علیها) و حضرت آیةالله جوادی آملی|) انسان­های عالم، فرهیخته و بزرگواری هستند؛ کسانی هستند که در فلسفه، در فقه، در فنّ تفسیر و...  عالمانی خریط­اند، و می­توانند علوم را تحلیل دقیق نمایند؛ امثال اینها بسیار کم داریم، گرچه معصوم نیستند.

مضافاً بر اینکه باب علم بسته نیست، و اگر کسی توانست با دلیل و با حفظ حرمت، به یک بزرگی نقدی وارد کند، آن نقد وارد است، البته اگر صحیح باشد. بزرگی بزرگان، مانع از تحلیل و بررسی نظرات ایشان نیست؛ نحن ابناء الدلیل، ما فرزندان دلیل و برهانیم.

بعلاوه اینکه اگر نقدی وارد بود، به معنای نقد شخصیت، روش و شاکلۀ فرد و آن هم نقد به طور کلی نیست؛ بلکه فقط همین مورد خاص مراد است. همان طور که خود حضرت آیةالله جوادی آملی| نسبت به مُبدِع این روش ـ که علامه طباطباییq است ـ با حفظ حرمت و شخصیت و تقدّس این شخصیت ملکوتی، در یکسری مواضع نکاتی دارند.

 

سِرّ فاصله افتادن بین دو گروه اول و دو گروه آخر

به هر صورت، به نظر ما اینگونه می‌رسد که این نوع پاسخگویی، تمام نیست. مطلب در این دو گروه اخیر نیز، همان حجّ است؛ و سرّ اینکه بین اینها فاصله ایجاد شده، این است که بین دو گروه اول و دو گروه آخر، فاصله بیاندازد؛ چرا که آن دو گروه اول، پیروان هستند، و این دو گروه آخر، پیشروان هستند؛ أئمۀ کفر و نفاق و ضلال با یک انسان دنیاطلبِ پیرو، قابل قیاس نیست؛ همان طور که ائمۀ هدایت با مؤمنین، قابل قیاس نیستند.

البته سرّ دیگری نیز دارد، ولی بنا نداریم که مفصلاً وارد آن شویم.

 

تحلیلی برای ارتباط آیات مربوط به دو گروه آخر با آیات مربوط به دو گروه اول حاجیان

و اما پاسخ دوم به آن سـؤال این است که آیـات مربوط به این دو گروه آخر نیز در ادامۀ

همان آیات حج و در ضمن همان بحث می­باشند؛ الا اینکه نیاز به تحلیل دارد.

همان طوری که از صحبت­های قبل روشن است، ابتدا گروه اول و دوم از حجاج را معرفی فرموده‌، و سپس گروه سوم و چهارم از حاجیان را ـ به خاطر تفاوت درجۀ آنها در شقاوت و سعادت با دو گروه قبلی ـ در انتها و با فاصله‌ای مطرح نموده است: حاجی شقیّ در نهایت شقاوت، و حاجی سعید در نهایت سعادت.

 

نفاق و ایمان، درجات متفاوتی دارند

منافقین درجاتی دارند و همه در یک سطح نیستند؛ ممکن است یک منافق در سطح ابتدایی نفاق باشد و یکی دیگر جزء رؤسای نفاق. عبدالله بن اُبَیّ [101] با یک منافق در سطح اولیه، یکسان نیست.

همانطور که در شب قدر، هزاران هزاران نفر که موفق به انجام اعمال شب قدر          می­شوند، در یک سطح نیستند؛ امام زمانo اعمال شب قدر را انجام می­دهند، آقای قاضی هم انجام می­دهد، بنده و شما هم انجام می­دهیم، و ممکن است کسی روزش را به غفلت و گناه بگذراند و در شب قدر تلنگری بخورد و اعمالی را انجام بدهد؛ بنابراین افراد در مراتب، یکسان نیستند.

همانگونه که خود امام معصوم(عليه السّلام)، شب قدر است و اگر هزاران هزار نفر خدمت آن حضرت مشرف شوند، مثل هزاران هزار نفری هستند که شب قدر را درک کرده­اند، با هزاران هزار درجۀ متفاوت؛ و حتی بالاتر از آن، اگر عده­ای به این مرتبه برسند که در رکاب امام معصوم(عليه السّلام) شهید بشوند، مثل کسانی هستند که اعمال مقبول شب قدر را انجام داده­اند، ولی همین اعمال مقبول، هزاران درجۀ متفاوت دارد. زهیر و حُرّ هم بالاخره به امام معصوم(عليه السّلام) رسیدند، جناب حبیب بن مظاهر هم رسید، حضرت عباس(عليه السّلام) هم رسیدند؛ آیا همه در یک درجه هستند؟! آنقدر بین همین شهدای در رکاب امام(عليه السّلام) تفاوت وجود دارد که خیره­کننده است! با اینکه امام(عليه السّلام) به طور یکسان از آنان قدردانی و تجلیل نمودند.

اینطور نیست که همۀ کسانی که سرشان بریده شد، همگی در یک درجه و یک جایگاه باشند؛ در بین اصحاب حضرت سیدالشهداء(عليه السّلام) کسانی بودند که متوجه جایگاه آن حضرت نبودند و تعجب می­کردند! مثلاً می­گفتند هر چه می­گذشت و حضرت به زمان شهادت نزدیک­تر می­شدند، چهرۀ ایشان درخشان­تر، نورانی‌تر و پُرخون‌تر می‌شد! و بعضی از اصحاب با تعجب به بعضی دیگر می­گفتند: «اُنْظُرُوا لَا يُبَالِی بِالْمَوْتِ[102] ایشان را ببینید، اصلاً انگار نه انگار که خبری است! در حالی که همین فرد یک ساعت بعد شهید شده ‌است. اما این فرد کجا و حضرت علی­اکبر(عليه السّلام) کجا؟! آیا یکسان هستند؟!

بحث قرابت فامیلی هم نیست که بگوئیم او برادر حضرت است، او پسر حضرت است و...، بلکه بحث میزان ادراک و معرفت است؛ البته قرابت، طبعاً زمینۀ بیشتری برای رسیدن به درجات فراهم می­کند، اما فقط زمینه است، چرا که با همان ژن، جعفر کذّاب هم به وجود آمد!

پس این دو گروه ـ سوم و چهارم ـ در مقابل هم هستند. گروه سوم، نهایی­ترین کسانی هستند که ظاهری مقدّس، با رفتارهای خیلی عالی، اما باطنی با دشمن‌ترین دشمنی‌های ممکن را دارند، و در نهایتِ عداوت نسبت به اسلام می­باشند.

 

دشمن­ترین دشمنان اسلام؛ منافقین یا یهود و مشرکین؟

قرآن، علاوه بر این آیۀ مورد بحث ـ که به گروه سوم اشاره نموده و آنها را به عنوان أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ معرفی می­نماید ـ در جای دیگر نیز می­فرماید: اسلام فقط یک دشمن دارد و آن هم منافقین هستند: هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ [103]، هُمُ الْعَدُوُّ یعنی فقط اینها دشمن شما هستند، فَاحْذَرْهُمْ فقط مراقب اینها باش! یعنی اگر می­خواهید رتبۀ دشمنی را ببینید، دشمنی و میزان آسیبی که منافق می­تواند بزند، قابل قیاس با یهود و مشرکین نیست؛ پس اسلام، یک دشمن بیشتر ندارد و آن هم اهل نفا‌ق‌اند.

بنابراین، قرآن از یک طرف منافقین را دشمن­ترین دشمنان اسلام معرفی می­نماید؛ و از طرف دیگر می­فرماید شدیدترین دشمنان اسلام، یهود و مشرکین هستند:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلۡيَهُودَ وَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ [104]

بین این دو دسته از آیات اینطور می­توان تحلیل کرد که: بدترین دشمن بیرونی اهل اسلام، یهود و مشرکین هستند، و بدترین دشمن درونی اهل اسلام ـ که میزان دشمنی‌اش هم بیشتر است ـ منافقین هستند؛ و وقتی دشمن درونی وجود داشت و انگیزه‌اش هم بیشتر بود، طبعاً آسیبش نیز بیشتر است، و به همین دلیل است که اصل دشمنی با اینها است و اگر این عناصر منافق وجود نداشته باشند، اسلام از بیرون شکست نخواهد خورد.

 

منافق‌ترینِ منافقان

از طرفی در بین منافقین، این گروهی را که تعریف می­نماید، می­فرماید اینها ظاهرشان از همه مقدّس‌تر، ولی عداوت و دشمنی­شان از همه بیشتر و سَمّ­شان از همه کشنده‌تر است!

وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَ يُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ [105]

اینها برای نیّات پلیدشان، خداوند را شاهد می­گیرند! و مردم را به سمت دنیا سوق      می­دهند و دائماً سند دینی می­آورند تا وانمود کنند که کارهایشان حق بوده، و بر گفته­های خود انگیزۀ حقانی دارند.

بعضی از مفسرین در توضیح عبارت وَ يُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ گفته­اند: یعنی منافقین حرف­های معنوی می­زنند. این پذیرفتنی نیست؛ زیرا قبلش قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا آمده است، نه «قَوْلُهُ فِی الدُّنْیا».

 

تفاوت تعجب­آور بودن کار کفّار با منافقین

نکته دیگر اینکه عبارت يُعۡجِبُكَ ـ تو را به تعجّب وامی‌دارد ـ هم در مورد منافقین آمده است و هم در مورد کفار؛ در سورۀ مبارکۀ توبه و در موارد دیگری هست که:

فَلَا تُعۡجِبۡكَ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَ لَآ أَوۡلَٰدُهُمۡۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَ تَزۡهَقَ أَنفُسُهُمۡ وَ هُمۡ كَٰفِرُونَ

[106]

گاهی اوقات اموال، امکانات، اولاد و نفرات فرد باعث تعجب هستند، خداوند               می­فرماید که می‌خواهم در همین دنیا با همین مال و فرزند و امکانات و نفرات به حسابشان برسم و آنها را عذاب کنم. به ظاهر خیلی توجه نکن!

ولی در آیۀ مورد بحث، تعجب از اموال و اولاد و امکانات نیست، بلکه تعجب از قول فرد است: مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ؛ علاوه بر اینکه نمی­فرماید «یُعْجِبُکُمْ»، بلکه فرموده است يُعۡجِبُكَ، یعنی کسی که در مراتب بالای فهم و معرفت باشد، تعجب می­کند که چطور فردی به حج رفته و برگشته ‌است در حالی که عشق و شیفتگی و اشتیاقش به دنیا بیشتر شده و از امور دینی استفاده می­کند تا خودش را موجه جلوه دهد؟!

 

خبر غیبی قرآن در آیندۀ بعد از پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اما کار این منافق به همین‌جا ختم نمی­شود. قرآن کریم در دو سه مورد اشاره می‌فرماید که این فرد به حکومت می‌رسد!

یک مورد در همین آیات مورد بحث که می­فرماید: وَ إِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا [107]؛ این آیه، جزء اخبار غیبی قرآن است.

در سورۀ مبارکۀ تحریم و همچنین در سورۀ مبارکۀ محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نیز به این موضوع اشاره نموده است. می­فرماید: مراقب باشید! شخصیت­هایی که به دنبال حکومت هستند، اگر از جانب خداوند نباشند، اینگونه­اند.

دو گروه طالب حکومت هستند: کسانی که از جانب خداوند به آنها حکومت داده شده است و چنین کسانی (که به دنبال انجام وظیفه­اند) باید این بار را به دوش بکشند؛ و کسانی که از طرف خداوند نیستند، و در عین حال به دنبال حکومت­اند (یعنی منافقین)؛ و اگر کسی دانست که این بار، از آنِ او نیست و با این حال به دنبال حکومت رفت، بداند که به گروه منفقان پیوسته ‌است.

در سورۀ مبارکۀ محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اینگونه می­فرماید:

وَ ٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ وَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَ ٱللَّهُ يَعۡلَمُ مُتَقَلَّبَكُمۡ وَ مَثۡوَىٰكُمۡ[108]، برای خودت و مؤمنین استغفار کن.

سپس می‌فرماید: وَ يَقُولُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَوۡلَا نُزِّلَتۡ سُورَةٞۖ مسلمانان می­گویند چرا سوره­ای نازل نمی‌شود؟! فَإِذَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ مُّحۡكَمَةٞ وَ ذُكِرَ فِيهَا ٱلۡقِتَالُ

اگر سوره­ای محکم ـ که قطعاً مشخص است از جانب خداوند است ـ نازل گردد و در آن صحبت از جنگ و جهاد و جبهه و مرگ به میان بیاید، رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ کسانی که قلب آنها مریض است و این مرض در قلب­شان مستقر شده، يَنظُرُونَ إِلَيۡكَ نَظَرَ ٱلۡمَغۡشِيِّ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِۖ اینها طوری نگاه می­کنند که انگار مرگ نازل شده است! فَأَوۡلَىٰ لَهُمۡ [109] مرگ بر اینها!

البته داریم عبارات را خیلی ساده و تسامحی ترجمه می­کنیم!

سپس می­فرماید: طَاعَةٞ وَ قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞۚ ما از اینها چه می خواهیم؟ طاعت و روش درست؛ فَإِذَا عَزَمَ ٱلۡأَمۡرُ فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ وقتی امر جهاد ـ یا هر امر دیگری ـ از طرف خداوند محکم و قطعی شد، اگر اینها با خداوند راست باشند و درون و برون­شان یکی باشد، لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ [110] برای آنها خیلی بهتر است.

خداوند این مطلب را با «لَوْ» ذکر می­فرماید: فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ ، یعنی هرچند اینها با خداوند صاف و صادق نخواهند شد، ولی اگر بشوند خیلی بهتر است.

توضیح هر یک از ادات شرط «إنْ»، «لَوْ» و «إذا» و فرق بین آنها را قبلاً گفتیم. [111]

سپس می­فرماید: فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ این احتمال هست که اگر شما به حکومت برسید، أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَ تُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ [112] در زمین فساد نموده و رابطۀ رحمی را قطع کنید.

سؤالی در اینجا سریع به ذهن می­رسد و آن اینکه چه ربطی بین به حکومت رسیدن و قطع رحم وجود دارد؟! در حالی که اگر کسی به حکومت برسد، طبیعتاً برای استحکام        پایه­های حکومتی و جایگاه خویش، روابط را بر ضوابط ترجیح داده و اقوام و خویشان را بر سر کار می­آورد؛ پس مقصود آیه چیست؟!

نکات این آیۀ شریفه، خیلی توضیح دارد که از بیان آنها می­گذریم.

در ادامه می­فرماید: أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَ أَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ [113]

این کسانی که اینطور بودند، فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ بودند، از جنگ فراری بودند، وقتی صحبت از جنگ می­شد انگار که همین الان مرگ­شان رسیده است، منافق هستند، مرض در قلب‌شان مستقر گردیده است، با خداوند صاق و صادق نیستند، در بین مسلمین هستند و مدام منتظر آیه و سوره و مقدّس­بازی می­گردند، و لعنت خداوند بر آنهاست، کر و کورند و... (اینها همه کد هستند) فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ خیلی محتمل است که اینها به حکومت برسند، که اگر اینطور بشود، رابطۀ خویشی را می­برند و فساد می­کنند!

خیلی تعبیرات در این آیات لطیف است.

این بحث در جاهای دیگری هم آمده است.

 

ردّ پای نفاق، در ابتدای دعوت پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مکه

این آیات به خوبی نشان می‌دهد که ایمان آوردن منافقین، به امیدِ به جایی رسیدن بوده‌ است؛ و این مسأله سابقه­دار است، چون نفاق، در مدینه ظهور و بروز پیدا کرد. بعضی­ها می­آمدند نزد آقا رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و می­گفتند ما با شما بیعت می­کنیم و مسلمان می­شویم و ایمان می­آوریم، نماز می­خوانیم، روزه می­گیریم، حج بجا می­آوریم و... اما به شرطی که تو جانشین خودت را از بین ما تعیین کنی! [114] از این موارد فراوان بوده است و حضرت همه را رد می­فرمودند. حکومت و خلافت، پول و قدرت و ثروت و اینها نیست که بده‌بِستان شود!

بنابراین معلوم می­شود که با طمع، مسلمان شدن، یک امر بی­سابقه‌ای نبوده ‌است. کما اینکه در سورۀ مبارکۀ مدّثّر ـ که یکی از اولین سوره­های دعوت علنی است ـ تصریح دارد که در مکه نیز کسانی مریض القلب و منافق بوده‌اند، در حالی که پیامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مکه قدرتی نداشتند، و همۀ دشمنی‌ها علنی بود، اما می­فرماید در آنجا نیز نفاق بوده ‌است:

وَ لِيَقُولَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ [115]

البته در جای دیگری به آیندۀ سیاه اسلام به دست خود مردم اشاره دارد که دیگر متعرض آن نمی­شویم.

پس این گروه سوم، در آینده می­خواهند به حکومت برسند، و وقتی که به حکومت برسند، این کارها را انجام می­دهند:

إِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا وَ يُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَ ٱلنَّسۡلَۚ وَ ٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ [116]

 

«طاعت» و «خود را عزیز دانستن»، با یکدیگر رابطۀ عکس دارند

این افراد، آنقدر خودشان را مقدّس و منزه جلوه داده­اند و آنقدر گناه در درونشان نشسته که عزت درونی پیدا کرده‌اند.

عزت درونی (یعنی اینکه کسی خودش را عزیز بداند) با طاعت رابطۀ معکوس دارد؛ یعنی هرچه آدم عبودیت و اطاعتش ‌بیشتر باشد، در درون خودش انکسار و ذلت بیشتری پیدا می­کند؛ و البته خداوند به وی عزت بیرونی عطا خواهد نمود. و از آن طرف هرچه آدم اهل معصیت و گناه باشد، حالت عدم انکسار و ذلت درونی در او کمتر است.

کسی که با تذکر افراد ـ چه بزرگ­تر از او باشند و چه کوچک­تر ـ زود به او برمی‌خورد، نشان می‌دهد که آنقدر گناه کرده که نزدیک است راهش بسته شود! اگر کسی بگوید: تو حرف نزن، تو هنوز بچه هستی! این، دقیقاً حرف شیطان است. حضرت آدم(عليه السّلام) به هنگام خلقت، به شکل یک جوان هفده، هجده ساله ـ انسان مستوی ـ خلق شده بود؛ و شیطان هم یک مُعمَّرِ چند هزار سال سجده کرده بود.

وَ إِذَا قِيلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَ لَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ [117]

همانطور که پیش خودش عزیز بود، تعبیر خداوند نیز برای عذاب او «مهاد» است؛ یعنی فـرش انداخته شده تا او را بخوابانند و عذاب کنند! جهنم مانند چـاه نیست که فقط پایین

آن عذاب باشد، بلکه همه­اش عذاب است، و آتش از همۀ جوانب بر جهنمی احاطه دارد:

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُۢ بِٱلۡكَٰفِرِينَ [118]

گروه چهارم؛ در مقابل منافقین

و اما چند نکته در مورد گروه چهارم:

 

نکتۀ اول: این گروه در نهایت طهارت و تقوا و ایمان‌ قرار دارند

(1) این گروه را خداوند در مقابل گروه سوم قرار داده ‌است؛ اگر گروه سوم در آخرین حد شقاوت بودند، این گروه در نهایت طهارت و تقوا و ایمان‌ قرار دارند.

 

نکتۀ دوم: این گروه رهبران مؤمنین هستند

(2) این گروه، رهبران مؤمنین هستند.

هر یک از سه گروه اول و دوم و چهارم را با یک آیه بیان فرمود، ولی گروه سوم را با تفصیل و در ضمن سه آیه بیان نمود؛ از این تفصل، می‌خواهد گروه چهارم را ـ که در مقابل گروه سوم هستند ـ نشان بدهد. وقتی از به حکومت رسیدن گروه سوم صحبت می­فرماید، از این تقابل می­خواهد بفرماید که این گروه چهارم هستند که به ولایت و حکومت و رهبری اولویت دارند. منافق، طالب ولایت است، اما ناصالح است. اما اینها به عکس او مناسب این منصب‌اند.

فرض کنید کسی بگوید از دو گروه می­خواهم صحبت کنم، یک گروه خیلی به دنبال حکومت هستند، که اگر برسند به هیچ کس رحم نمی­کنند و همه چیز را ویران می­کنند، اهل گناه و معصیت­اند، دنیا طلب­اند، رهبر بدان هستند و از اینها بدتر وجود ندارد. ولی گروه دوم کسانی هستند که بسیار عالی‌اند و از اینها بهتر وجود ندارد. این طرز بیان می­فهماند که این گروه دوم هستند که شایستۀ حکومت­اند.

نکتۀ سوم: این گروه تمام اعمالشان ابتغاء مرضات اللـه است

(3) اینها افرادی هستند که ممدوح حق­تعالی قرار گرفته­اند و همۀ جان خود را                    می­دهند، با تمام وجود ایثار می­کنند، آن هم نه برای تجارت یا برای نفس خود، و نه برای آخرت؛ زیرا اینها اصلاً توجه به آخرت ندارند. ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

؛ و قبلاً اشاره کردیم که مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ از وَجۡهِ ٱللَّهِ بالاتر است.[119]

«ابتغاء» از «بغی» گرفته شده است، بغی یعنی از حد گذراندن که در تعابیر قرآن زیاد به کار رفته است.[120]

ابتغاء یعنی جُستن با ولع، درپی­بودن. وَ ٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ [121]، یعنی بجویید، طلب کنید. فرق آن با طلب در این است که در ابتغاء، جوینده با تمام وجود طلب می‌کند و رها نمی­کند؛ یعنی طلب­کردنی که از حد گذشته، و گویی تمام وجودش را برای رسیدن به آن مطلوب گذاشته‌است؛ یعنی طلب بالغ با تمام وجود و با تمام توان.[122]

اینکه کسی عملش ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

باشد، خیلی کار سختی است! معلوم نیست که ما بتوانیم در کل عمرمان یک عمل ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

داشته باشیم! مگر کسی که از نفس رهیده باشد، یعنی از برزخ و قیامت وسطی و قیامت کبری رهیده، و حداقل به فنای در فعل حق­تعالی رسیده، و خالص شده باشد؛ و الا تا نفس باقی است، انگیزه­های نفسانی هم باقی است. کسی که از نفسش عبور نکرده، و هم مبدأ و هم منتهای اعمالش، نفس اوست، مگر می­تواند ادعا کند که من برای نفسم کاری نمی‌کنم؟! این محال و تناقض است؛ چون گویی ادعا کرده که هم نفس دارم و هم نفس ندارم، نفس ندارد که کار نفسانی انجام نمی­دهد، و نفس دارد چون هنوز از نفس نگذشته است!

این که می‌گوییم کاری را صرفاً برای رضای خداوند انجام دادیم، چنین چیزی امکان ندارد! کسی که از نفس نگذشته، اگر چنین ادعایی بکند، به عُجب ـ آن هم برای کاری که نکرده‌ ـ منجر می‌شود، و قرآن می­فرماید چنین افرادی نجات از جهنم ندارند:

لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّ يُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْ فَلَا تَحۡسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٖ مِّنَ ٱلۡعَذَابِۖ وَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ

[123]

با دوبار تأکید (که بوی قسم می­دهد) می‌فرماید به حق و حقیقت قسم که چنین کسانی از عذاب جهنم نجات پیدا نمی­کنند! چه کسانی؟! آن کسانی که دوست دارند به کارهای نکرده مدح و ستایش شوند! کاری نکرده، ولی دوست دارد بگوید من کردم!

بر این حال خودمان باید گریه کنیم! خداوند به همۀ ما رحم کند! البته امید نجات داریم؛ درجات در یک سطح نیستند؛ ما که بالاخره اسیر نفس هستیم و کارهایی را انجام می­دهیم و اسم آن را می­گذاریم قربةً إلی الله، اینها در یک سطح نیست؛ مثل طیف نور است، نور که از منبأ خود جدا می­شود تا جایی ادامه دارد که بعد از آن ظلمت است، از همان ادنی مرتبـه­ای که دارد تا آن نقطـۀ اعلی، همه­اش نور اطلاق می­شـود، که در یک درجـه هم نیستند.

انسان باید سعی کند تا نفس خود را رها سازد.

پس این گروه چهارم کسانی هستند که کارهای آنها نه برای نفس خود، نه برای رهیدن از عذاب، و نه برای ثواب و عبادت تجّار[124]، و نه برای رسیدن به مقامات، و نه حتی برای اینکه من کسی را ببینم، خداوند را ببینم و به لقای خدا برسم، و... برای هیچکدام از اینها نیست! (و اصطلاحاً سالبۀ به انتفاء موضوع است)؛ بلکه يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّه

تمام تکاپویش برای رضایت حق­تعالی است.

از طرفی در آیۀ شریفه، «مَرۡضَاتِ ٱللَّه» آمده است، نمی­فرماید «رضا».

«مرضات»، «رضا»[125] و «رضوان»[126] هر سه در قرآن آمده و اینها با هم تفاوت دارد؛ که فعلاً به آن کار نداریم.

بنابراین، اینها مجاهد معمولی نیستند. قبلاً هم اشاره کردیم که هفتاد و دو نفر در رکاب سیدالشهداء(عليه السّلام) شهید شدند و در عین اینکه همۀ آنها به کمال رسیدند، اما هر کدام در یک رتبه و مقام متفاوت قرار دارند.

 

نکتۀ چهارم: این گروه واسطۀ رأفت الهی بر تمام بندگانند

(4) خداوند در این سطح بالا که صحبت می­فرماید، یکدفعه در پایان آیۀ شریفه می­فرماید: وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ خداوند به بندگان رؤوف است؛ صدر آیه با ذیل آیه به هم نمی­خورد!

خداوند در قرآن برای مجاهدین معمولی ـ با هر انگیزۀ پاکی که دارند ـ می­فرماید:

فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ أَجۡرًا عَظِيمٗا [127] اجر عظیم، فضل عظیم؛ ولی رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ بیشتر متناسب با کسی است که گناه کرده باشد. بنابراین رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ مربوط به افراد گروه چهارم نیست؛ و «الـ» در الۡعِبَاد نیز نشان می­دهد که خداوند نسبت به تمام بندگانش رؤوف است.

سؤال: رؤوف بودن خداوند نسبت به بندگان چه ربطی با گروه چهارم دارد؟!

جواب: می­خواهد بفرماید گه اینها واسطۀ رأفت خداوند هستند، و اگر اینها نبودند، رأفت عام خداوند بر کفار، بر ضعیف­الایمان­ها، بر مؤمنین متوسط و... جریان پیدا نمی­کرد؛ پس خداوند به همه رؤوف است و واسطۀ این رأفت و رحمت الهی نیز اینها هستند؛ یعنی خداوند اینها را آورده است تا رأفت نسبت به بندگانش داشته باشد. و الا رابطۀ صدر و ذیل آیۀ شریفه قطع می­شد.

نکتۀ دیگری که صدر و ذیل آیه را تأیید می‌کند، تقابل است؛ در مورد گروه سوم فرمود که آنها مُفسدند، پس باید یک عده­ای با قول و فعل خود در مقابل این فساد بایستند. و اصلاً شعار قرآن این است که اگر با مفسد برخورد نشود، فساد زمین را می‌گیرد:

وَ لَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ [128]

فساد که از جانب آسمان نمی‌آید، بلکه از ناحیۀ همین مفسدین می‌رسد؛ می­فرماید این لطف و رحمت خداوند باعث می­شود که عده‌ای را برانگیزاند تا در مقابل این مفسدین بایستند. حال چرا خداوند چنین می­کند؟ چون ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ است، نفرمود «ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُجاهِدِین»؛ بنابراین وجود این مجاهدین گروه چهارم، باعث برکت و فضل خداوند و سبب نشر رحمت و مغفرت و رأفت الهی بر همۀ عالم هستی و بر کل بندگان می­شود؛ چه آنهایی که خوب­اند، و چه آنهایی که متوسط­اند و حتی بر مفسدین؛ زیرا جانشان گرفته می‌شود و از فساد بیشتر راحت می‌شوند.

این عبارت را در دوجا داریم که اگر کسانی که عاشقانه در راه دین مجاهده می­‌کنند   و همۀ جانشان را می­دهند تا دین مستقر شود، در مقابل گروه طغیانگر قرار نگیرند،      لَفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ فساد و کفر تمام عالم را می‌گرفت؛ یعنی اهل فسق و کفر و نفاق، با از بین بردن حقیقت دیانت، تمام زمین را پر از فساد و کفر می‌کنند.

در جای دیگر می­فرماید:

وَ لَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَ بِيَعٞ وَ صَلَوَٰتٞ وَ مَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗا [129]

«صَوامِع» جمع صومعه، «بِیَع» جمع بِیعة، و «صَلَوات» جمع صَلاة [130] است، اینها محل­های عبادت در فرق مختلف است. می­فرماید اگر این دفع الهی نباشد، مراکز دیانت منهدم می­شود؛ و وقتی مراکز دیانت نابود شد، دین هم بر باد خواهد رفت.

در دین حضرت موسی(عليه السّلام) اگر مقابلۀ با دشمنان دین نبود، مراکز دین نابود می­شد.

پس با این تقابل نشان داده می‌شود که این گروه چهارم­اند که باید رهبران الهی‌ باشند و باید به حکومت برسند؛ چرا که انگیزۀ آنها از همۀ آنچه تصور می­شود، بالاتر است، و تمام وجودشان، خدمت کردن خالصانه در راه خداست؛ و در نهایت ممکن ایثار به جان می­کنند و در حقیقت ذات خود را در راه معبود فنا می‌کنند، یعنی با تمام وجود به دنبال این هستند که بیا جان من را بگیر! که نشان می­دهد ذوب در امر الهی هستند تا فعل الهی حاصل شده، و از مقام ربوبی نازل گردد؛ و نیز اشاره به یک جریانِ خود را و جان را تسلیم­کردن هم دارد که تطبیق آن، همین جریان لیلة المبیت است.

 

تلاش مذبوحانۀ مفسرین عامه برای انحراف شأن نزول آیۀ شریفه

خود مفسرین عامه از یک طرف دست و پا زده­اند که این آیه، مربوط به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) نیست، و از طرف دیگر در تقابل با روایات فراوانی که در این مسأله وجود داشته و آیه را بر جریان لیلة المبیت تطبیق داده و تأیید می‌کنند، دست به جعل کردن روایات مفصلی زده‌اند تا اثبات کنند که این آیه، مربوط به صهیب رومی[131] است! یا مربوط به بلال یا عمار و یا دیگران است! [132] بعد آمده­اند یک شأن نزول و داستانی را هم برای آن اختراع کرده­اند که: در زمان هجرت وقتی که صهیب خواست از مکه بیرون بیاید، کفار او را گرفتند؛ صهیب به آنهـا گفت:

من آدم پیرمرد به درد بخوری نیستم، بود و نبودم امتیازی ندارد، بیائید مال من را بگیرید و جانم را آزاد کنید؛ مشرکین هم قبول کردند و مالش را گرفتند و او را رها کردند. فلذا عامه می­گویند که آیۀ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّه

برای صهیب و در این جریان نازل شده است.[133]

همین صهیب گرچه در ابتدا آدم خوبی بود [134]، اما عاقبت به شر شد و حتی مورد لعن ائمه(عليهم السّلام) قرار گرفت!! در روایت دارد که: «رَحِمَ اللَّهُ بِلَالًا فَإِنَّهُ كَانَ يُحِبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَعَنَ اللَّهُ صُهَيْباً فَإِنَّهُ كَانَ يُعَادِينَا»[135]. صهیب به خلفا تمایل پیدا کرد، و به همین خاطر است که عامه، بیشتر روی همین صهیب تأکید کرده­اند.[136]

مرحوم علامه طباطبائی(رحمت الله علیه) در تفسیر شریف المیزان می­فرمایند اگر این جریان موجب این آیه باشد، نباید فعل يَشۡرِي می‌آمد، چون يَشۡرِي نَفۡسَهُ یعنی «می­فروشد جانش را» در حالی که صهییب مالش را داد و جانش را خرید؛ بلکه باید فعل «یَشْتَرِی» به کار می­برد، چون «یَشْتَرِی نَفْسَهُ» یعنی «می­خرد جانش را»[137]؛ یا اینکه می­بایست بفرماید «یَشْرِی مالَهُ؛    می­فروشد مالش را».

به هر حال به دست و پا افتاده­اند تا به هر نحوی قضیه را درست کنند! اگر می­گویند این آیات مربوط به حج است، پس چرا این روایت­ها را درست کرده‌اند؟! جریان صهیب که مربوط به حج نمی­باشد! یعنی اشکالی که به جریان امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در لیلة المبیت می­گیرند و می­گویند اصلاً ربطی به حج ندارد، همین اشکال به جریان صهیب هم وارد است!

خلاصه با تحلیل درست آیات، پاسخ به آن اشکال داده می­شود و معلوم می­گردد که این گروه چهارم، حاجی معمولی نیستند، بلکه رهبر حجاج و رهبر اهل ایمان­اند و ائمۀ به سمت خداوند و به سمت بهشت می­باشند. و اما اینکه چرا در خلالِ آیات حج آمده است، بحث مفصلی دارد که إن­شاءالله در فرصت دیگری باید گفتگو شود.

 

و الحمد لله رب العالمینـ

 

تتمه بحثـ ليلة المبيتـ

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللَهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

اللَّهُمَّ صَلِّ‏ عَلَىٰ‏ عَلِيٍّ‏ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ خَلِیفَتِكَ وَ حُجَّتِكَ ‏

صَلَاةً لَا يَقْوَىٰ‏ عَلیٰ إِحْصَائِهَا غَیْرُکَ

 

توضیح بیشتر راجع به آیۀ لیلة المبیت

بحث آیۀ شریفۀ وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ

و ربط آن با جریان لیلة المبیت، بحثی مفصل است، اما فی الجمله گفتگوی خداوند از کسی است که نه فقط جسمش را بلکه تمام هستی خود را به خداوند فروخته است.

شهید وقتی که شهید می­شود جسد و جسم خود را می­دهد نه نفسش را، کسی نفسش را تحویل کسی نمی­دهد! به همین دلیل خداوند متعال در مورد مجاهدینی که در راه خداوند به فوز شهادت می‌رسند، تعبیر نیاورده که نفسش را فروخت، بلکه تعبیر را اینگونه آورده است که با نفسش در راه خدا تلاش کرد:

وَ جَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَ أَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِ [138]

در آیۀ شریفۀ لیلة المبیت، صحبت از کسانی است که بالاترین و عظیم­ترین درجه و جایگاه را در نزد خداوند دارند.

تعبیر در این آیۀ شریفه، اینگونه نیست که «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُجاهِدُ فِی سَبِیلِ اللهِ بِنَفسِهِ»، بلکه تعبیر، تعبیر به فروختن است، وقتی که فروخت یعنی همه چیز را به طرف مقابل داد و در مقابلش هیچ چیزی را نگرفت، چرا؟! چون دیگر چیزی نمانده است تا در مقابل فروختن، چیزی را تحویل بگیرد!

گاهی اوقات انسان جسم یا مال خود را می‌دهد و چون هویت وی باقی مانده است، آن هویت باقیمانده، چیزی را دریافت می­کند، مثلاً بهشت می‌گیرد، درجات و مقامات می‌گیرد، رضوان خداوند را می­گیرد، یا هر چیز دیگری را.

اما تعبیر در آیۀ شریفۀ لیلة المبیت، تعبیر عجیبی است! می­فروشد تمام وجودش را، بنابراین کسی و هویتی باقی نمانده تا در مقابل این بیع، چیزی را اخذ نماید.

تعبیری که در اینجا وجود دارد، یک تعبیر استثنایی است که حاکی از فناء مطلق فروشنده می­باشد؛ عبارت آن نیز با فعل مضارع آمده است و اگر می‌خواست صرفاً ناظر به جریان لیلة المبیت باشد، باید با فعل ماضی به کار می‌برد و می‌فرمود «وَ مِنَ النَّاسِ مَن شَریٰ نَفسَهُ...»؛ اما اینکه فعل مضارع آورده، یعنی این وجود مقدسی که محل بحث است، فعل و کار دائم و سیرۀ مستمره­اش این است که فقط رضای خداوند را می­طلبد.

ما هم گاهی اوقات می‌گوییم رضای خداوند را می­طلبیم (و البته ممکن است به درجاتی هم درست باشد) اما باز هم رضای خداوند را برای خودمان می­طلبیم، یعنی یک احساسی داریم که من این کار را می‌کنم تا خداوند از من راضی باشد، چون «من» هنوز مانده است!

در آیۀ شریفۀ مورد بحث، وقتی که نفس به فروش رفت و دیگر فرد از خودش هیچ چیزی را نداشت، بنابراین حتی اینکه رضای خداوند را برای خودش بخواهد، وجود ندارد، چنین احساسی هم ندارد!

وجودی که:

1ـ تمام هستی­اش را داده؛

2ـ فقط برای خداوند ـ و نه برای رضایت خداوند نسبت به خودش ـ داده؛

3ـ این دادن تمام هستی­اش سیرۀ مستمرۀ آن وجود مقدس است؛

بنابراین دیگر نفسی برایش نمانده تا محل عصیانی باشد؛ و به اصطلاح سالبۀ به انتفاء موضوع است.

ما چرا خطا می کنیم؟! چه خطای فکری، چه اخلاقی و چه رفتاری؟!

 

منشأ خطا دو چیز است: 1. هوای نفس؛ 2. وسوسۀ شیطان

منشأ خطا دو چیز است:

1. هوای نفس، که یک عامل درونی است؛

2. وسوسۀ شیطان، که یک عامل بیرونی است.

البته هوای نفس از تشخیص غلط سرچشمه می‌گیرد و منشأ آن به وهم و خیال برمی‌گردد؛ حالا اگر کسی نفس نداشته باشد، به طریق اولی هوای نفسی هم برایش نمانده و شیطانی هم باقی نمی­ماند، چون محل نفوذ شیطان، قوای نفسانی انسان ـ یعنی قوای فهم و خیال و شهوت و غضب ـ است؛ و اگر کسی از حیث ادراک و امور دیگر غرق در حق بود و چیزی از او باقی نمانده بود، نه نفسی برای طی کردن راه خطا وجود دارد و نه ابزاری برای نفوذ شیطان. همان چیزی که در اول سورۀ مبارکۀ نجم می‌فرماید:

وَ ٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمۡ وَ مَا غَوَىٰ چرا؟! بخاطر اینکه: وَ مَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ [139]

زیرا فعلش از روی هوی نیست؛ لذا این وجود شریف که محل بحث می­باشد، معصوم است.

 

ویژگی­های انسان کامل

پس چنین وجودی چند ویژگی دارد:

1. سیرۀ مستمره­اش، فناء مطلق در ذات مقدس پروردگار است

(1) سیرۀ مستمره­اش غرق در خداوند بودن و همۀ وجودش را به خداوند دادن است، آن هم بدون هیچ انگیزه­ای، چون اصلاً چیزی برای خودش نمانده است تا آن انگیزه بخواهد برای آن موضوع کار کند و طالب چیزی باشد.

 

2. معصوم است

(2) این وجود مقدس معصوم است، ضمن اینکه وقتی چیزی به خداوند داده شد، در حیطۀ امن از خطر و خطا قرار می­گیرد.

 

3. همۀ اعمالش، «ابتغاء مرضات اللـه» است

(3) همۀ اعمالش، ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ

است و مرتبۀ اعلایی از انگیزه را دارد که قبلاً به آن اشاره شد. [140]

 

4. قوام دین به اوست

(4) قوام دین به اوست، به دلیل تقابلی که در آن چهار گروه قرار داده شد. همانگونه که در جلسات گذشته هم گفتیم، اینکه دو گروه آخر را از دو گروه اول جدا کنیم، کار ناصوابی است [141]؛ زیرا دسته‌بندی مسلمین ناقص می­شود، یعنی برای کامل شدن آن دسته­بندی باید حتماً چهارمین گروه اضافه شوند تا یک دسته­بندی جامعی را خداوند عرضه نماید.

در این آیاتی که خداوند در جریان حج اشاره می­فرماید، حاجیان را به چهار دسته تقسیم می­کند:

دو گروه عموم مسلمین هستند که عبارتند از: مقیدها و اهل عمل، و افراد لاابالی و بی­قید.

و دو گروه هم خواص هستند که عبارتند از: کسانی که در اوج معنویت و قداست قرار داشته و امام المتقین هستند، و کسانی که در نهایت خباثت و رذالت قرار داشته و امام الفجار هستند.

اتفاقاً تکرار وَ مِنَ ٱلنَّاسِ می‌خواهد توجه ویژه بدهد به دو گروه سوم و چهارم و خصوصاً به گروه آخر؛ چون گروه آخر (یعنی همان وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ) دارای نکته است، خصوصاً اینکه در تتمۀ آیه می­فرماید: وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ .

این مطلب را اگر چه قبلاً توضیح دادیم، ولی اکنون مقداری بیشتر توضیح می‌دهیم.

 

توضیح بیشتر عبارت «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»

وقتی خداوند از جهاد فی سبیل الله (آن هم در سطح مجاهدین معمولی) بحث                      می­فرماید، إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ [142] و امثال آن را (که متناسب با مجاهدین معمولی است) بیان می­فرماید. يَشۡرُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِ [143] حیات دنیایی خود را دادند و در مقابل حیات برتری را گرفتند. خداوند در مقابل اینها می­فرماید اینها اجر عظیم دارند و خداوند نسبت به اینها فضل عظیم دارد.

رأفت، یعنی رحمت خیلی شدید و نوعاً در مواردی به کار می­رود که می‌خواهد نقصی را بر طرف نماید، البته رحمت نیز تقریباً شبیه رأفت است منتها تفاوتش با رأفت در این است که رحمت عام است از حیث کمّی و رأفت عام و شدیدتر است از حیث کیفی؛ البته تفاوت دیگری هم وجود دارد که فعلاً وارد آن نمی­شویم.

 

موارد استعمال صفت رؤوف در قرآن

ببینیم خداوند متعال رؤوف‌ها را در کجای قرآن استعمال نموده است؛ خداوند خودش

را حدود یازده مرتبه به رأفت یاد فرموده که به عنوان نمونه به چند مورد از آن اشاره می­کنیم:

 

1. در نظام تکوین

مثال اول:

در رفع احتیاجات زندگی انسان می­فرماید: ما این چهارپایان را قرار دادیم تا مشکلات زندگی شما حل ‌شود و دچار گرفتاری نشوید:

وَ تَحۡمِلُ أَثۡقَالَكُمۡ إِلَىٰ بَلَدٖ لَّمۡ تَكُونُواْ بَٰلِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ ٱلۡأَنفُسِۚ إِنَّ رَبَّكُمۡ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ [144]

می‌فرماید: چهارپایان، بارهای شما را که قادر به جابجایی آنها نبودید و یا به مشقت فراوان می­افتادید، برای شما حمل می­کنند.

 

مثال دوم:

در مورد نزول باران و امثال آن می­فرماید:

أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَ ٱلۡفُلۡكَ تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِأَمۡرِهِۦ وَ يُمۡسِكُ ٱلسَّمَآءَ أَن تَقَعَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ

[145]

آیا نمی­بینید خداوند چه کارهایی را انجام داده است، جریان زمین، کشتی­ها، دریاها، آسمانی که با این نظام مرتب و منظم که با زمین برخورد نمی­کند، تا شما زندگی کنید.

صفات هر آیه­ای، عهده­دار مطلب درون آیه است؛ یعنی این حمل بارهای شما توسط چهارپایان و نیز این جریان زمین، کشتی­ها، دریاها و... از صفت رحمت و رأفت خداوند نشأت می‌گیرند.

2. در نظام تشریع

در مواجهۀ با گناهکاران و کسانی که خطا کرده­اند، می­فرماید که گناهانشان را          می­بخشد، چون رأفت دارد.

 

مثال اول:

یک عده­ای از جنگ تخلف نموده و فرار کردند که یک گناه کبیره است، و بعد توبه کرده و برگشتند، می‌فرماید:

وَ عَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَ ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَ ظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ

[146]

آن سه فراری که از همراهی با پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جنگ فرار کرده بودند، وقتی که به خود آمدند، زمین با تمام پهنایی که داشت برای آنها تنگ شده بود و جانشان هم به تنگ آمده بود، فهمیدند که راهی ندارند جز اینکه به سوی خداوند برگردند، خداوند بر آنها توبه کرد تا آنها توبه کنند.

قبل از این آیه هم راجع به توبۀ خداوند بر مؤمنان است، می­فرماید:

لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَ ٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ [147]

خداوند توبه کرد بر آنها و توبۀ آنها را پذیرفت، دوتا توبه مطرح است: یکی توبۀ اولیۀ خداوند، و دوم پذیرش توبۀ آنها، چون خداوند رؤوف و رحیم است.

 

مثال دوم:

گناه کبیرۀ دیگری در سورۀ مبارکۀ نور مطرح شده است که مسلمین به یک زنی ـ که از حیث اخلاقی پاک بود ـ تهمت زدند؛ خداوند می‌فرماید: اگر فضل و رحمت خداوند نبود، عذابی می­آمد و در همانجا دامن شما را می­گرفت و شما را ریشه­کن می­کرد!

وَ لَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَ رَحۡمَتُهُۥ وَ أَنَّ ٱللَّهَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ [148]

و اتفاقاً این جمله ناقص است و جواب آن را ذکر نفرموده که اگر فضل و رحمت و رأفت خداوند نبود، چه اتفاقی می­افتاد! یعنی آنقدر توبیخ سنگین است که قابل بیان نیست!

 

مثال سوم:

در مورد بعضی از مؤمنین که در دعا می­گویند:

رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَ لِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَ لَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ

[149]

خدایا ما نسبت به مؤمنینی که بر ما سبقت گرفته­اند کینه نداشته باشیم، چه مؤمنینی که از حیث زمان بر ما سبقت گرفته­اند و قبل از ما بوده­اند، و چه مؤمنینی که از حیث رتبه بر ما سبقت گرفته­اند و بیش از ما ایمان دارند. غلّ و کینه و کدورت در جان ما نسبت به مؤمنین قرار نده؛ و این رحمت و رأفت خداوند باعث می‌شود که کدورت و کینه­ها از دل زدوده شود، اینکه دلی بی­کینه باشد، منشأ آن جنبش رأفت الهی نسبت به آن دل است.

مثال چهارم:

وقتی بحث هدایت را مطرح می‌نماید، می‌فرماید:

هُوَ ٱلَّذِي يُنَزِّلُ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦٓ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ لِّيُخۡرِجَـكُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۚ وَ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُمۡ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ [150]

خداوند آیات روشنی را بر بنده­اش نازل کرد تا او به واسطۀ این آیات شما را از ظلمت به سمت نور خارج کند، خداوند نسبت به شما رؤوف و رحیم است.

 

مثال پنجم:

در جای دیگر راجع به اینکه اگر عملی انجام دهید ضایع نمی­شود، می­فرماید:

وَ مَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ [151]

آنهایی که به قبله بیت المَقْدِس نماز خوانده­اند، وقتی که قبله عوض شد نگران نباشند.

همانگونه که ملاحظه کردید، وصف رؤوف خداوند در هیچ جای قرآن، در پاداش یک عمل متوسط حتی ذکر نشده است، تا چه برسد به یک عمل عالی؛ یا واسطۀ در تکمیل بوده است، مثل اینکه نظام هستی جریان پیدا کند. و آن جاهایی که وساطت در تشریع داشته است، اصل بیان دین و اصل نزول آیات و گذشتن از خطاها در کار بوده است.

پس به هیچ عنوان معنا ندارد که در آیۀ لیلة المبیت بفرماید اینها کاری کرده­اند کارستان و در مقامی غیر قابل بیان هستند و بعد خداوند رؤوف نسبت به اینهاست؛ بعلاوه رحیم را هم ذکر نفرموده است!

بعضی از مفسرین نادان (که فردی است وابسته به وهابیت و به خیال خودش ادبیات می‌داند! در برنامه­ای صحبت می­کرده است و اکنون به صورت کتاب درآمده) در ذیل این آیه در جواب به این سؤال که چرا در آیۀ لیلة المبیت نفرموده «وَ اللهُ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ» بلکه فرموده وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ؟ پاسخ داده است: چون صحبت در این آیات صحبت از افراد بدی است و لذا بحث رأفت بدون صفت رحمت ذکر شده است!! چون نوع جاهایی که رأفت در آنجا آورده شده همراه با رحیم است و فقط دو جا از قرآن وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ [152] داریم.

این نادان بی­تقوا دقت نکرده که وَ مِنَ ٱلنَّاسِ در آیۀ شریفۀ مورد بحث، با وَ مِنَ ٱلنَّاسِ قبلی از زمین تا آسمان فرق دارد!

 

مقصود از «العباد» در آیۀ لیلة المبیت

پس مقصود از «العباد»، این افراد نمی­تواند باشد، بلکه مراد از «العباد» کل بندگان است، همانگونه که ظهور خود آیه نیز به همین اشاره دارد که خداوند به جمیع بندگان رؤوف است.

آن چیزی که آیه می‌خواهد به آن اشاره نماید، این است که کسی که در فناء بعد الفناء و در مرتبۀ بقاء قرار گفته است، فقط نمی‌خواهد در تقابل با گروه سوم قرار گیرد و دین را حفظ کند، این تقابل و مبارزه که از عهدۀ مجاهدین فی سبیل الله هم برمی­آید؛ بلکه آیۀ شریفه یک مطلب عظیم­تری را می­خواهد بیان بفرماید و آن اینکه: آن گره و ارتباط وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ به این افراد این است که وجود آنها واسطۀ فیض است برای جمیع عباد؛ یعنی علاوه بر رهبری مؤمنان و حفظ و حراست از دین و مقابلۀ با دشمنان دین (که کارهای ظاهری است)، به حرمت آنها و به واسطۀ وجود آنها همۀ بندگان روزی می‌خورند، هم آن گروه مؤمنین لاابالی (یعنی مسلمانانی که فقط دنیاطلب بودند) و هم مؤمنین مقید و هم منافقین و کفار؛ یعنی به واسطۀ آنهاست که خداوند رأفت و رحمت خودش را شامل بندگان می‌فرماید.

 

گروه چهارم، واسطۀ جریان رأفت در نظام تکوین و تشریع

با این توجـه، حالا برگردید و ببینیـد که رأفت در کجاهـا استعمـال شده بود؟ در مـوارد

تکوین و تشریع؛ یعنی جریان تکوین و تشریع به واسطۀ این بندگان جریان پیدا می­کند، و اینها واسطۀ رأفت خداوند هستند و از آن طرف رأفت خداوند تکوین و تشریع را پر کرده بود. بنابراین اینها افرادی هستند که در سطحی قرار گرفته­اند که رحمت و رأفت خداوند به واسطۀ وجود آنها جریان پیدا می­کند.

 

معنای عمیق­تری از «العباد» در آیۀ لیلة المبیت

و بلکه بالاتر، «عبـد» در اینجا جمع است و «الـ» گرفته، که اصطلاحاً افادۀ عموم می‌کند، یعنی تمام بندگان خداوند. و در فرهنگ قرآن، تمام بندگان خداوند یعنی تمام مخلوقات (نه فقط انسان­ها):

إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا

[153]

اینگونه نیست که فقط انسان­ها عبد خداوند باشند، بلکه همۀ آنچه در نظام وجود به لباس وجود مُلبّس و موجود شده­اند، عبد خداوند هستند. پس «العباد» یعنی: المخلوقات، الموجودات. اتفاقاً در قرآن، ملائک با صفت عبد توصیف ‌شده‌اند:

بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ * لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَ هُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ [154]

بحث در این است که ما با توجه به نکات موجود در خود آیه و اشارات دیگری که در قرآن است، چه می­فهمیم، تا آیه برای ما روشن شود.

 

صحبت راجع به آیات قرآن، باید در نهایت دقت بیان گردد

بارها در جلسات مختلف گوشزد شده که سعی شده آنچه عرضه می‌شود دقیق باشد، و تا آنجا که طاقت علم ناقص این حقیر است، میلیمتری و با میکروسکوپ و در نهایت دقت بیان شود تا چیزی به قرآن بسته نشود!

یک وقتی یکی از این آقایان مفسرین که تفسیری دارد، به بنده می‌گفتند که تفسیرم را به سه نفر از مجتهدین آن زمان عرضه کردم و آنها امضاء کردند که خوب است، ولی باز الان که گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم و دقت می‌کنم، پشتم می‌لرزد که نکند قرآن بگوید چرا این حرف را به من بستی؟!

خداوند نسبت به قرآنش غیور است، و انسان نمی‌تواند هر چیزی که به ذهنش آمد به قرآن نسبت دهد. خطاب به پیامبرش ـ که اولین مخلوق و نزدیک‌ترین بنده­اش و محبوب‌ترین عند الله است ـ می‌فرماید: اگر یک واو کم و زیاد کنی، رگ گردنت را می­زنم و رگ قلبت را قطع می‌کنم!

وَ لَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ * لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ [155]

می­فرماید: اگر حرف‌هایی غیر از آنچه که ما گفتیم به ما ببندد، سخت او را می‌گیریم و رگ حیاتش را قطع می‌کنیم؛ دیگران جای خود دارند!

ما این احتیاط را تا حد توان داریم که تا چیزی قطعی نشده، نگوییم؛ شاید ده برابر این مطالبی که عرضه می­شود در ذهن ما وجود دارد، اما چون حجت عند الله برای بیانش نداریم، لذا عرضه نمی‌کنیم؛ اما در عین حال آنچه بیان می‌شود معلوم نیست که مراد خداوند همین باشد؛ خیالاتی است که به ذهن ما رسیده است. اگر حق باشد به لطف خداوند است که القاء فرموده، و اگر باطل باشد ضعف نفس ماست!

بنابراین شما این مطالبی را که می‌شنوید (چه از بنده و چه از کسی در جایگاه استادی بنده و یا هر کس دیگری) نسبت به اعتقادات خود همان‌جا نپذیرید؛ چون اگر حق باشد و بپذیرید، به دردتان نخواهد خورد، و اگر بپذیرید و باطل باشد، قطعاً به شما لطمه خواهد زد، چرا که اعتقادات حتماً باید از روی تحقیق باشد و اعتقادات شنیدنی پذیرفته نیست؛ و حداقل تحقیق این است که آن مطالب را با ادله­اش در نزد خودتان بررسی کنید، آنگاه اگر فهم شد و ادله­اش قابل پذیرش بود، دومرتبه خودتان به عنوان اعتقاد برای خودتان بسازید.

اما اگر دیدید که فهم نمی‌شود یا نمی­توانید بپذیرید، آن را کنار بگذارید، منتها به این کیفیت که نه رد کنید و نه بپذیرید؛ چون هم رد کردن چیزی و هم پذیرفتن چیزی هر دو فرع بر قطع و علم است، یعنی بدون علم و قطع و بدون حداقل اطمینان عقلائی، نه رد کردن و نه پذیرفتن، هیچکدام جایز نیست؛ چون وقتی شما مطلبی را رد می­کنید، معنایش این است که من نسبت به آن مطلب احاطۀ علمی دارم و حق، غیر از این است.

در اینگونه موارد (که زیاد هم پیش می­آید، خصوصاً اگر انسان با معارفی که یک مقداری از سطح اولیه بالاتر است مواجه شود، ممکن است خیلی چیزها برایش پیش بیاید که نمی­داند درست است یا غلط؟! و در عین حال باید موضع هم بگیرد یعنی یا بپذیرد و یا رد کند) یک رهنمود روایی چاره‌ساز وجود دارد؛ و آن رهنمود روایی این است که فرموده­اند در اینگونه موارد، یک راه ثالثی هم وجود دارد و آن اینکه بگویید: من به هر چه حق است معتقدم؛ یعنی بگویید: القَوْلُ مِنِّی ما قالَ بِهِ مُحَمَّدٌ و آلُ مُحَمَّدٍ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؛ اعتقاد من همان اعتقادی است که رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(عليه السّلام) دارند، همان اعتقادی است که ائمۀ اطهار(عليهم السّلام) دارند و به آن ملتزم هستند. این حرف یعنی جهل، این حرف معادل من نمی‌دانم است، اما یک جهل ـ فی­الجمله ـ نجات‌بخشی است.

 

جهل مرکب، درد بی­درمان

دو نوع جهل داریم:

1. جهل بسیط و ساده؛

2. جهل مرکب.

جهل مرکب این است که انسان مطلبی را نمی­داند ولی با یک تشخیص اولیه یا        می­پذیرد و یا رد می­کند.

جهل مرکب دردی است که هیچ دوایی ندارد؛ اگر کسی دچار جهل مرکب شد و به یک امری ملتزم گشت، در حالی که صحت آن را نمی‌داند و همچنین نمی‌داند که نمی‌داند، چنانچه ابدالدهر هم در جهنم باشد، حل نمی­شود! در حالی که اگر کسی در تمام عمرش در فسق و فجور و فساد و فحشاء و قتل و غارت و... باشد و با اعتقاد به توحید از دنیا برود، به اعتقاد تمام اهل قبله و تمام فرق اسلامی، چنین کسی نهایتاً اهل رحمت است، و با مدتی در جهنم قرار گرفتن، بالاخره مسأله­اش حل می­شود، اگرچه احقابی از عذاب را خواهد گذراند؛ مثلاً فرض کنید سیصد هزار سال.

البته مفهوم سال در آنجا غیر از مفهوم سال در این دنیا است، آنجا که دیگر منظومۀ شمسی وجود ندارد که هر سالی 365 روز باشد و زمین به دور خورشید بگردد و...، سال در آنجا معنای خاصی دارد که فعلاً به آن کاری نداریم.

غرض اینکه اگر کسی تمام عمرش را در فساد باشد اما با اعتقاد به خداوند از دنیا برود، نهایتاً ـ ولو بعد از مدت‌های مدید ـ از جهنم خارج می‌شود و قطعاً خلود در عذاب جهنم را ندارد و عاقبت اهل سعادت خواهد شد به ابدیت.

اما جهل مرکب به ‌هیچ ‌عنوان برطرف نمی‌شود! این یک مبنای عقلی دارد که چرا چنین مسأله­ای وجود دارد؟ آن کسی که یک اعتقاد ناقصی به خداوند دارد و نسبت به آن ملتزم است، یک اعتقاد نیم­بندی که هیچ اثری در او نگذاشته و عمری را در گناه و معصیت و ظلم و ستم گذرانده، مگر چیست که اینقدر اثر دارد؟!

چون نوعاً ما برعکس این مطلب را می­شنویم و می­گوییم علم بدون عمل مثل زنبور بی­عسل است که نیش دارد ولی شهد ندارد، بلکه ضرر دارد! البته این حرف فی­الجمله یک حرف درستی است ولی بالجمله غلط است.

 اگر کسی علم ـ علمی که انسان به آن ملتزم است ـ داشته باشد، یک عمر نوح عمل به پای یک مرتبه از این علم نمی‌رسد! حال چرا اینگونه است، فعلاً با آن کار نداریم.

غرض اینکه در این‌گونه موارد انسان از جهل مرکب خودش پیاده شود و بگوید من نمی­دانم.

گام دوم این است که حالا که از جهل مرکب خلاص شد، خودش را رها نکند، چون جهل، آدم را به جایی نمی­رساند، بلکه باید پیگیری نماید تا فهم برایش حاصل شود.

 

میزان رشد افراد به میزان فهم آن­ها است

این نکتـه را قبلاً مکرر گفته­ایم ولی باز لازم است تکرار کنیم؛ چون زندگی روزمره، ما

را مثل مرداب در خود می‌بلعد، از صبح تا شب برویم سر کار و خسته شویم و شب بخوابیم و... حالا با هر نیت و انگیزه­ای که می­خواهد باشد، اگرچه نیت و انگیزه در جای خودش خالی از اهمیت نیست ولی آن‌چنان اهمیتی را که می­خواهیم عرض کنیم، ندارد؛ کم نبودند کسانی که ناقص از این دنیا رفتند درحالی‌که کارنامۀ عملشان خوب بوده است؛ و آن نکته این است که: میزان رشد افراد به میزان فهم آن­ها است. ما آمده­ایم در این دنیا تا نفس ناقص خودمان را با علم تکمیل کنیم؛ منتها این علم یک مرتبه­اش علم حصولی است و مراتب نهایی آن، علم شهودی و حضوری است.

هر آنچه که مرحوم آقای قاضی(رحمت الله علیه) به آن رسید، شما هم می­توانید برسید؛ و ما اصلاً برای همین کار به این دنیا آمده­ایم، برای کار دیگری نیامده­ایم! و این نکته هم در این زندگی‌ها اصلاً فراموش‌شده است که آدم ببیند این علمی که نفسش را تکمیل می­کند، کدام است تا پیگیر آن باشد و نفسش را تکمیل نماید. ما معلوم نیست چه قدر عمر می‌کنیم!

 

به هر چه که در این دنیا نرسیدیم، در آخرت هم نخواهیم رسید

فرض بفرمایید ما فردا می­خواهیم بمیریم، آیا از وضع خودمان راضی هستیم؟! ظرف وجودی ما چقدر شده است؟! قلوبی که می‌توانست اقیانوس شود، در حد انگشت­دانه مانده و به حد نصاب نرسیده از دنیا خارج می­شود! که در این صورت دیگر نمی‌توان کاری کرد؛ هر کاری که بتوانیم انجام دهیم همین الان است و بعد از این دیگر خبری نیست! به هر چیزی که در این دنیا نرسیدید، در آخرت هم نخواهید رسید.

این را قبلاً هم توضیح داده­ایم؛ سفر آخرت مثل سفرهای دنیایی نیست؛ فرض کنید ما الان می‌خواهیم برویم در فلان جزیرۀ دیدنی، می‌رویم جاهای دیدنی آن را مطالعه می‌کنیم و با اطلاعات کامل سفر می‌کنیم. اما یک عده­ای هم بدون کسب اطلاعات و چشم­بسته به سفر می‌روند، ما و آن­ها چه فرقی با هم داریم؟! ما از وقتمان استفادۀ بیشتری می‌بریم و به راه و چاه­ها مسلط­تریم، اما در نهایت هر دو به­طور یکسان می‌رویم و می‌بینیم.

اما سفر آخرت این‌گونه نیست، می‌رویم و نمی‌بینیم! این­طور نیست که هرکسی که رفت بتواند امام حسین(عليه السّلام) را ببیند!

به میزانی که در اینجا فهم ما بازشده باشد، می‌بینیم؛ اما به آن مقداری که فهم ما باز نشده باشد، محال است ببینیم!

وَ مَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَ أَضَلُّ سَبِيلٗا [156]

هر کسی که اینجا چشمش به حقائق باز نشده باشد، آنجا هم باز نخواهد شد؛ کور است و بلکه در آنجا حالش بدتر است!

به هر میزان که در اینجا فهم حاصل شد، در آنجا انسان می‌بیند. فهم این‌گونه است که مثلاً اگر به این فهم رسید و فهمید که عالم ملکوت اعلایی وجود دارد، اگر مطابق فهمش عمل کرد و نفسش را در همین­جا توسعه داد و به آنجا رسید، آن­وقت ملکوت را در همین‌جا مشاهده می‌کند.

برای همین گفتیم که اگر به چیزی یقین ندارید، آن را کنار بگذارید، نه رد کنید و نه بپذیرید؛ چون اگر انسان چیزی را کنار بگذارد و منکر شود، محال است مشاهده نماید.

 

تمام راهی را که می­خواهیم بعد از مرگ طی کنیم، می­توانیم در دنیا طی کنیم

راه باز است؛ تمام راهی را که بنده و شما می­خواهیم بعد از مرگ طی کنیم، در همین­جا می­توانیم طی نمائیم؛ تمام عوالم را، برزخ را، قیامت را. و اصلاً مرگ را برای این قرار داده­اند تا کسانی که اینجا نمی­رسند، در آنجا آنها را با سیلی برسانند! همه باید این مسیر را بروند.

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ

[157]

اگر در اینجا با میل و رغبت رفتیم، مدد الهی حاصل می‌شود و با جمال حق‌تعالی به لقای حق­تعالی می­رسیم؛ و اگر نرفتیم، با جلال حق‌تعالی به لقای بعضی از اسماء حق­تعالی می‌رسیم؛ و آنهایی را که قبول نکرده­ایم، نخواهیم دید.

اگر کسی در اینجا رسید، که رسید طُوبَىٰ لَهُمۡ وَ حُسۡنُ مَـَٔابٖ [158] می­توانـد در همین

دنیا حقائق را ببیند؛ المَعْرِفَةُ بَذْرُ الْمُشاهَدَةِ [159]، اگر بذر معرفت را در همین‌جا با آن کار کرد، در همین­جا به فعلیت می­رسد، ولی اگر بذر را نداشت، در این صورت در آخرت کور و نابیناست و چیزی را مشاهده نخواهد نمود، و اگر بذر را داشت ولی در اینجا با آن کار نکرد و مطابق آن عمل ننمود، یعنی با تلاش و زحمت بذر را پیدا کرد و حقائقی را فهمید و فهمش باز شد (نه اینکه صرفاً حقیقتی را بشنود، چون شنیدن فهم نیست، چرا که معاویه و یزید هم خیلی از حقائق را شنیده بودند) اما مطابق آن عمل نکرد، مثل این است که بذر را خراب و فاسد نموده است؛ چنین فردی هم مثل همان افراد کور است، عالم بی­عمل است.

اما اگر فهم حاصل کرد و مطابق آن تقریباً عمل کرد، یعنی به حدی نرسید که در همین­جا شهود کند، امید است که در آخرت بعضی از مراتب فهم برایش حاصل شود. این است معنای المَعْرِفَةُ بَذْرُ الْمُشاهَدَةِ.

بنابراین ما آمدیم که چشم خودمان را باز کنیم؛ نیامدیم که چرخ اقتصادی را بچرخانیم! و ده، بیست تن نان و برنج و گوشت و مرغ و امثال اینها را از بین ببریم! نیامدیم تا کسی را هدایت و درمان کنیم!

 

هدف از آمدن به دنیا تکمیل نفوس است

ما آمدیم رسول نفس خودمان باشیم و خود را تکمیل کنیم؛ بقیۀ کارها می‌شود کاه این مسأله. ما که گندم می‌کاریم، برای گندم می­کاریم نه برای کاه! حالا حاصل شد، شد؛ نشد، نشد. حضرت لوط(عليه السّلام) پیغمبری کرد و هیچ‌کسی به او ایمان نیاورد، حتی یک نفر هم به او ایمان نیاورد! خیلی عجیب است!

فَمَا وَجَدۡنَا فِيهَا غَيۡرَ بَيۡتٖ مِّنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ [160]

در آن شهر فقط یک خانواده به او ایمان آوردند، آن هم خانوادۀ خودش بود، تازه در خانۀ خودش، همسرش به او ایمان نیاورد! خودش مؤمن بود و دو دخترش!

این­ها همه کاهِ آمدن ما در این دنیا است. غرض اینکه این نکات گفته شد تا یک تکانی بخوریم! اگر مُردیم، کار تمام است و دفتر به هر جا که رسید، بسته می­شود، اگر ناقص از دنیا برویم، ناقص خواهیم بود.

اگر کسی (که خودش مسؤول تغییر خویش می­باشد) خود را تغییر نداد، هیچ کس دیگری هم نمی­تواند او را تغییر دهد، و خداوند هم این کار را نمی­کند، چون اصلاً ممکن نیست! [161]

 

معنای آیۀ شریفۀ «وَ مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهاجِراً اِلَی اللـهِ»

البته یک بشارتی برای کسانی که واقعاً چیزی را کسب می­کنند و مطابق آن نیز عمل می‌نمایند، وجود دارد.

وَ مَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَ رَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ [162]

کسی که از بیتش خارج شود در حالی که هجرت کرده به سمت خداوند و                               رسول او(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، سپس در این مسیر، مرگ او را دریابد، چنین کسی اجرش بر خداوند است.

معنای ظاهری‌ آیه این است که این فرد به سمت جنگ و جهاد برود؛ بیت، بیت ظاهری او است، و هجرت به سوی خداوند و رسول او(صلّي الله عليه و آله و سلّم)هم می­شود هجرت و جهاد ظاهری.

البته این آیه مراتب باطنی نیز دارد، اگر کسی از بیت نفسش خارج شود تا از نفسش به ‌سوی خداوند هجرت نماید، و در وسط راه بمیرد، فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ؛ البته مراتب دیگری هم دارد؛ یعنی آن موت می­تواند موت باطنی هم باشد؛ از بیت نفسش خارج شد و سپس به مرگ ـ نه مرگ ظاهری ـ رسید، فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ.

اگر چنین کسی پیدا شد و در مسیر جهاد مُرد ـ یعنی مرگ را ظاهری معنا کنیم ـ اجرش با خداوند است.

بعضی از مفسرین و اهل معرفت می‌گویند چنین کسی وقتی از دنیا خارج شد، دیگر کمالی حاصل نمی‌کند و کامل‌تر از آنچه که هست، نمی‌شود؛ اگرچه مصداق این آیه باشد و در مسیر خروج از نفس و هجرت به سمت خداوند باشد؛ به خاطر اینکه عملش تمام شد و لذا به مرتبۀ بالاتری نمی‌رود. مثلاً اگر در مرتبۀ هفت از رحمت بود، به مرتبۀ هشت نخواهد رسید. شاهد آن هم اینکه فرمود: فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ؛ نمی­فرماید خداوند او را به مقصد می‌رساند بلکه می­فرماید اجرش با خداوند است. نه اینکه به آن مقصود (که طی نکرد و نرسید) برساند.

بعضی از مفسرین هم معتقدند این اجری که خداوند می­دهد، همان رساندن به مقصود و مطلوب است. [163]

حالا کدام از این دو درست است و تفصیل مطلب چیست و آیا تفسیر دیگری هم وجود دارد یا نه، فعلاً از ان می­گذریم.

پس بالاخره انسان باید یک حرکتی بکند که اگر مرگش رسید، در مسیری که برای آن آمده، قرار گرفته باشد؛ و الا اگر مشغول چیز دیگری شد، درحالی‌که به مقصد و مقصود نرسیده، محروم از دنیا خواهد رفت؛ و این در حقیقت حرمان واقعی است. خیلی وقت­ها آدم این را نمی­فهمد یعنی چه! وقتی می‌فهمد که دیگر راه چاره­ای نیست!

وَ أَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ إِذۡ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَ هُمۡ فِي غَفۡلَةٖ وَ هُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ [164]

وَ أَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡأٓزِفَةِ إِذِ ٱلۡقُلُوبُ لَدَى ٱلۡحَنَاجِرِ كَٰظِمِينَ [165]

هشدار جدی بده به این افراد از روز حسرت عظیم!

آدم باید هر چند وقتی یک تلنگری به خودش بزند که کجاست؟! چه مقدار جلو رفته است؟! چقدر خلقیاتش تغییر کرده است؟! چقدر حالش بیشتر به خداوند نزدیک شد؟! آیا همان­طور که علمش، مالش و عمرش زیاد شد، حالش نیز به خداوند نزدیک شد؟! آیا انکسارش بیشتر شد یا اینکه خدای ناکرده غرور و غفلتش بیشتر شد؟!

 

مهم روح عبادت است نه حجم ظاهری آن

گاهی اوقات حجم اعمال ظاهری انسان بیشتر می‌شود، مثلاً نماز شبی را که در پنج دقیقه می­خوانده، الان در بیست دقیقه می­خواند! در حالی که در آن نماز پنج دقیقه­ای حال بیشتری داشته و نمازش دارای روح بوده است.

این نکته را خداوند یک تذکر جدی به ما می­دهد که بدنۀ عمل (گرچه مهم است) شما را گول نزند!

در مورد بنی­اسرائیل تذکر می‌فرماید که ما به آنها گفتیم گاوی را بکشید و آنها هم نهایتاً کشتند، و اتفاقاً آن گاو را به یک قیمت بسیار زیادی هم خریدند، هم‌وزن گاو، طلا دادند! پس باید به آنها آفرین گفت!

گاهی ما به دیگران عیب و ایراد می­گیریم در حالی که خودمان خیلی عقب‌تر از آنها هستیم!

بنی‌اسرائیل می‌توانستند کنار بکشند و به حضرت موسی(عليه السّلام) بگویند خودت یک کاری

بکن و یک جوری این مشکل را حل کن!

با اینکه این کار را کردند و هزینه گزاف هم پرداختند و امر خداوند (که ذبح بود: إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تَذۡبَحُواْ بَقَرَةٗ [166]) را اجرا کردند، اما خداوند می­فرماید امر مرا اطاعت نکردند! نه اینکه اطاعت نکردند، بلکه اصلاً فرسنگ‌ها با اطاعت فاصله داشتند!

فَذَبَحُوهَا وَ مَا كَادُواْ يَفۡعَلُونَ [167]

نمی­فرماید «وَ ما یَفعَلُون»: ذبح کردند ولی انجام ندادند، بلکه می­فرماید ذبح کردند ولی اصلاً نزدیک هم نبود که امر خداوند را انجام دهند! بدنۀ عمل را اتیان کردند، اما اصلاً امر خداوند را محقق نکردند! آنچه خداوند می‌خواست چه بود؟ ذبح، خب آنها هم همان کار را کردند!

مثل‌ اینکه بفرماید: اَقِمِ الصَّلوٰةَ، و ما هم نماز را بخوانیم، بعد بفرماید که امر مرا زمین گذاشتید و اتیان نکردید!

پس معلوم می­شود در امر ـ غیر از آن چیزهای ظاهری ـ‌ چیزهای دیگری نیز وجود دارد.

بنابراین آدم نباید گول بخورد که داریم نماز شب می­خوانیم، نماز اول وقت می­خوانیم و... چه‌کار داریم می‌کنیم؟! اگر شناسنامۀ نماز شب (که قرب خداوند است) در درون حاصل می‌شود، «یَفعَلُون»؛ و اگر حاصل نمی‌شود، «ما کادُوا یَفعَلُون».

بعد از پنج سال دین‌داری، باید حال انسان حال انکسار و تواضع باشد، حالِ در مقابل خداوند، هیچ ندیدن باشد.

رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جایی بودند که دو نوع غذا وجود داشت، حضرت فرمودند من نمی­خورم! در عین حال منع و حرام هم نمی‌کنم؛ برای اینکه من برای خدای خودم تواضع می‌کنم.[168]

مگر کسی که دو نوع غذا بخورد، نسبت به خداوند تواضع ندارد؟! رابطۀ تواضع با یک نوع غذا خوردن چیست که رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) این­طور فرمودند؟!

البته ما باید در سطح خودمان حرکت کنیم؛ اگر انسان اهم‌ها را رعایت نکند و به مهم‌ها بپردازد، این کار باعث ایجاد بذر دوگانگی شخصیت می­شود. پس آدم باید به ترتیب جلو برود؛ معرفت باید حاصل شود و مطابق آن حرکت شود تا ان­شاءالله امید به فلاح حاصل گردد.

بنابراین آنچه گفته می‌شود، اگرچه سعی شده با احتیاط تام استخراج گردد، اما مدعی نیستیم که این­ها همان است که خداوند می­فرماید. شما نیز خودتان به تفاسیر مراجعه کنید   ـ خصوصاً آن جاهایی که اختلاف دارد ـ بررسی کنید و برای خودتان یک حجتی مثل عقل داشته باشید، و اگر هم به نتیجه­ای نرسیدید، در بقعۀ امکان بگذارید؛ شاید درست باشد و شاید غلط باشد.

 

جایگاه معصوم(عليه السّلام) در عالم هستی

بنابراین وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ، یعنی خداوند به واسطۀ این افراد، بر جمیع مخلوقات خود، اعم از: ملائک، جن، انسان، جمادات و... رأفت دارد؛ یعنی این افراد، واسطۀ رحمت و رأفت خداوند برای برطرف کردن نقیصه‌های تمام موجودات هستند.

این چه جایگاهی است که چنین آثاری دارد؟ عرض کردیم که این، نتیجۀ یک مرتبه از عبودیت است که انسان کامل ختمی ـ یعنی رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و وارثان آن حضرت ـ را به جایی می­رساند که آنها حکم روح عالم را دارند و کل عالم جسد آنها می­شود.

این امر نیز برمی‌گردد به یک حقیقت وجودی که وجود ایشان در کل عالم هستی سریان پیدا می­کند و در کل عالم هستی حضور و وجود دارند، حتی در شیطان، در وسوسۀ شیطان و در خود شیطان حضور دارند؛ همان‌طور که حق‌تعالی در کل هستی سریان دارد. جایی هست که اثر خداوند نباشد؟!

انسان کامل ختمی به مرتبه‌ای در تجلی فیض حق­تعالی می‌رسد که این‌چنین می‌شود، چون از وجود خَلقی خودش به­طور کلی منقطع شده و به وجود حقانی متحقق گردیده است؛ بنابراین از خودش هیچ چیزی نمانده و هر آنچه باقی‌مانده، حق است؛ و حق هم نامتناهی است.

از باب تقریب به ذهن به این مثال توجه کنید (گرچه مثال با حقیقت خیلی فاصله دارد) :

یک دریای متناهی را تصور کنید که روی این دریا یک قطره یا یک حباب است، این حباب و قطره می‌خواهد قطره بودن خودش را حفظ کند؛ اگر از آن قطره بپرسیم: تو چه هستی؟! می‌گوید: من قطره‌ام! اگر این قطره کاملاً از قطره بودن خالی شود، یعنی یک تلنگری به آن بزنیم تا بشکند، حالا اگر از آن بپرسی: چه هستی؟! می­گوید: من دریا هستم! و این کل دریا است که می‌گوید من دریایم، چون دیگر قطره­ای نمانده تا پاسخ دهد!

وَ مَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ [169] خداوند بود که زد!

این مثال بود؛ اما توضیح و تفصیل و دقت در این مسأله، سالیانی درس و بحث را می‌طلبد! ولی برای اینکه تصویری ولو ناقص حاصل شود، این مثال را گفتیم.

اگر از وجود خَلقی و تعیّن خودش و از بودن، خارج شود، و يَشۡرِي نَفۡسَهُ بشود و                      از خودش هیچ چیزی نگذارد، آن وقت است که جسمش جسم کـل، و نفسش نفس کـل، و

روحش روح کل است، و بلکه بالاتر!

 

اهل‌بیت(عليهم السّلام) حکم روح عالم هستی را دارند

همۀ اهل‌بیت(عليهم السّلام) به این مقام رسیده‌اند و همه حکم روح هستی را دارند.

در حدیث قرب نوافل می­فرماید که اگر بنده به سیر به سمت خداوند و نافله­ها پایبند باشد، به جایی می­رسد که «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا» [170] خداوند می­فرماید: من می‌شوم دست او، من می‌شوم پای او، من می‌شوم گوش او، من می‌شوم چشم او و...؛ یعنی خداوند مجاری ادراکی و عملی او را پرکرده است و لذا چنین کسی معصوم می‌شود و در ادراکاتش هیچ خطایی نمی­کند، چرا که خداوند گوش و چشم او شده است.

این مرتبه­ای که بیان شد برای کسانی مثل حضرت عیسی(عليه السّلام) حاصل است؛ اما راجع به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) می‌گوییم: «أُذُن‏ اللَّهِ‏ الْوَاعِيَةِ»[171]؛ این صفت را خود آن حضرت در آن خطبه­ای که خودشان را توصیف کرده­اند، می­فرمایند: «أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ»[172]؛ «عَيْنُ‏ اللَّهِ‏ النَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِعَةُ»[173].

یعنی امیرالمؤمنین(عليه السّلام) گوش خداوند شده­اند؛ یعنی چه؟! یعنی حق به ‌واسطۀ آن حضرت می‌شنود. توضیحش یک مقداری مشکل است، ولی همین مقدار خواستیم بگوییم که تفاوت این مرتبه که کسی گوشش حق بشود با اینکه کسی گوشِ حق بشود، بی­نهایت است! به همین دلیل است که تفاوت حضرت عیسی روح الله(عليه السّلام) که ولایت عامه به ایشان ختم شده است با کسی مثل حضرت حجت (سلام الله علیه) که ولایت خاصه به ایشان ختم شده است، بی­نهایت است. و لذا حضرت عیسی(عليه السّلام) و مَن قَبلَهُ، همۀ این­ها حسنه‌ای از حسنات رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(عليه السّلام) هستند و تابع آنها می­باشند.

همان طور که ابلیس و مَن قَبلَهُ و بَعدَهُ از افراد شرّ، سیئه‌ای از سیئات آن بزرگواران هستند! البته سیئه در اینجا به معنای گناه نیست، بلکه معنای خاصی دارد که فعلاً با آن کار نداریم.

اولین و آخرین، از ظهورات آن بزرگواران هستند؛ چون اولین و آخرین، با رحمت حضرت حق خلق شده­اند، و اهل­بیت(عليهم السّلام) رحمت و رأفت حق­تعالی هستند: وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ، چه رأفت اولی که سبب خلق موجودات می‌شود؛ و چه رأفت بعدی که سبب تدبیر آنها می­گردد.

در قرآن می­فرماید:

وَ مَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ

[174]

خود کلمۀ «عالَمین» یعنی تمام نظام وجود، وقتی که «الـ» هم گرفت، یعنی با یک تأکید بیشتری می­رساند که تمام نظام هستی و تمامش و تمامش؛ ای پیامبر! تو رحمت واسعه برای تمام نظام وجود هستی، اعم از: جن و انس و ملک و سایر مخلوقات الهی.

این رحمت واسعه چیست؟! رَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖ [175] رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحمت واسعه است و این رحمت، وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖ: تمام اشیاء را در برگرفته است؛ هر چه شیء باشد، رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل­بیت محمدی ایشان(عليهم السّلام) در آنجا حضور دارند، این است که محیط به عوالم وجود هستند.

در بعضی از روایات این­طور بیان فرموده‌اند که: «خَلَقَ اللَّهُ الأَشياءَ بِالمَشِيَّةِ»[176]؛ خداوند تمام اشیاء را با مشیت خلق کرد؛ آن وقت اهل­بیت(عليهم السّلام) فرموده­اند که ما همان مشیت ساری و جاری در تمام موجودات هستیم. [177]

بنابراین، معصوم(عليه السّلام) در تمام اشیاء حضور دارد؛ و بلکه تمام اشیاء مظاهر او می­شوند؛ و هر فیضی، هر نعمتی، هر رحمتی و هر رأفتی به هر کسی (از ملک و جن و انس و جماد و نبات و...) برسد، از مجرای او رسیده است.

یکی از معانی «صاحب العصر» همین است، یعنی مالک عصر، همراه عصر، مدد دهندۀ آن عصر.

 

کل عالم هستی با معصوم(عليه السّلام) بیعت کرده­اند

و از آنجا که کل عالم مظاهر او هستند، لذا همه با او بیعت کرده­اند؛ که اهل معرفت می­گویند این بیعت، بیعت تکوینی است، یعنی تمام موجودات با قطب خودشان که وجودشان و کمالاتشان به او منوط است، با او بیعت تکوینی کرده‌اند و این بیعت تکوینی در همۀ موجودات جاری است، از جمله در ملائک، به این معنا که همۀ ملائک در خدمت او هستند.

در زیارت جامعۀ کبیره می­فرماید: «وَ مُخْتَلَفِ الْمَلَائِكَةِ»[178]، قلب شما محل آمد و شد ملائکه است؛ نفرمود حرم شما، حرم که مختلف الملائکة نیست. البتـه به واسطـۀ قلب

امام(عليه السّلام) ـ که محل آمد و شد ملائکه است ـ آن حرم­ها نیز تقدس پیدا می­کنند.

پس همان‌طور که همۀ موجودات، ساجد لله هستند [179]، در باطن خود نیز با امام(عليه السّلام) بیعت کرده­اند و در باطن خویش او را می‌شناسند، گرچه کافر باشند.

در روایت می‌فرماید: کافر سجده نمی‌کند، ولی سایه‌اش سجده می‌کند! البته تعبیر به سایه تمثیل است، منظور نفس و وجود تکوینی اوست که سجده می­کند.

 

معنای گریۀ جمیع خلائق برای حضرت اباعبدالله(عليه السّلام)

حالا با این توضیح، معنای عبارت «وَ بَكَى لَهُ جَمِيعُ الْخَلَائِقِ»[180] (برای حضرت اباعبدالله(عليه السّلام)، جمیع موجودات و مخلوقات گریه کردند) نیز مشخص می­شود که تمام موجودات عالم (حتی جهنمیان مثل شمر و یزید) همه برای امام حسین(عليه السّلام) گریستند؛ حتی خود ما که آن زمان نبودیم و حتی کمونیست‌ها و لائیک‌ها و بی­دین­ها و... چرا؟! چون همه از او ـ که روح عالم است ـ مرزوق هستند، و آن حضرت، صاحب وجودشان است و همه از او مدد وجودی گرفته­اند. و همه هم در باطن مطیع او هستند و او را می­شناسند و با او بیعت نموده­اند و در مصیبت او گریانند.

 خود کلمۀ «الخلائق» یعنی همۀ مخلوقات، جمعی که اول آن «الـ» داشته باشد، افادۀ کُل را می­کند و عموم را شامل می­شود، اما در اینجا یک کلمۀ «جمیع» را نیز در ابتدای آن آورده است، یعنی جمیع مخلوقات بلااستثناء گریه کردند.

 

و الحمد لله رب العالمینـ

 


 


 

 

 

 

کتابنامه

 

 

 

1. الإختصاص؛ محمد بن محمد بن نعمان‏، «شیخ مفید» (م 413 ق)؛ محقق / مصحح: على­اكبر غفارى، محمود محرمى زرندى؛ الموتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد؛ قم؛ 1413 ق؛ چاپ اول.

2. إرشاد القلوب إلى الصواب؛ حسن بن محمد ديلمى (م 841 ق)؛ الشريف الرضي‏؛ قم‏؛ 1412 ق‏؛ چاپ اول‏.

3. أسباب نزول القرآن؛ ابو الحسن على بن احمد واحدى نيشابورى (م 468 ق)؛ محقق / مصحح: کمال بسیونی زغلول؛ دار الکتب العلمیة؛ بیروت؛ 1411 ق؛ چاپ اول.

4. الإستیعاب في معرفة الأصحاب؛ ابو عمر يوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر ابن عاصم نمرى‏ (م 463 ق)؛ محقق / مصحح: علی محمد البجاوی؛ دار الجیل؛ بیروت؛ 1412 ق؛ چاپ اول.

5. اسد الغابة فى معرفة الصحابة؛ ابو الحسن على بن محمد بن محمد بن عبد الكريم شيبانى جزرى، «ابن اثير» (م 630 ق)؛ دار الفکر؛ بیروت؛ 1409 ق.

6. الإصابة في تمييز الصحابة؛ شهاب الدين ابو الفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمد حجر عسقلانى كنانى مصرى‏ «ابن حجر عسقلانی» (م 852 ق)؛ الکتب العلمیة؛ بیروت؛ 1415 ق؛ چاپ اول.

7. اعتقادات الإمامیة؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ كنگره شيخ مفيد؛ قم‏؛ 1414 ق؛ چاپ دوم‏.

8. إقبال الأعمال؛ على بن موسى بن جعفر بن طاووس ‏«سید بن طاووس» (م 664 ق)؛                           دار الكتب الإسلاميه‏؛ تهران‏؛ 1409 ق‏؛ چاپ دوم.‏

9. الاکتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله (ص) و الثلاثة الخلفاء؛ ابو الربيع سليمان بن موسى بن سالم الحميرى الكلاعى الأندليسى (م 634 ق)؛ دار الکتب العلمیة؛ بیروت؛ 1420 ق؛ چاپ اول.

10. الأمالي؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ كتابچى‏؛ تهران‏؛ 1376 ش‏؛ چاپ ششم‏.

11. الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل؛ ناصر مکارم شیرازی؛ مدرسه امام علی بن ابی طالب؛ قم؛ 1421 ق؛ چاپ اول.

12. أنساب الأشراف؛ ابو الحسن احمد بن يحيى بن جابر بن داود البغدادی «بلاذری»                          (م 279 ق)؛ دار الفکر؛ بیروت؛ 1417 ق؛ چاپ اول.

13. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار؛ محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، ‏«علامه مجلسی ـ مجلسی دوم» (م 1110 ق)؛ محقق / مصحح: جمعى از محققان‏؛ دار إحياء التراث العربي‏؛ بيروت‏؛ 1403 ق‏؛ چاپ دوم.‏

14. البداية و النهاية؛ ابن كثير دمشقى (م 774 ق)‏؛ انتشارات دار الفكر؛ بيروت‏؛ بی تا.

15. البرهان في تفسير القرآن‏؛ سيد هاشم بن سليمان بحرانى (م 1107 ق)؛ محقق / مصحح: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة؛ مؤسسه بعثه‏؛ قم‏؛ 1374 ش‏؛ چاپ اول.‏

16. تاريخ الأمم و الملوك‏؛ محمد بن جرير طبرى (م 310 ق)‏؛ انتشارات دار التراث‏؛ بيروت‏؛ 1387؛ چاپ دوم.

17. التحقيق في كلمات القرآن الكريم‏؛ حسن مصطفوى (1426 ق‏)؛ انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي‏؛ تهران‏؛ 1368 ش‏؛ چاپ اول.‏

18. تفسير ابن عربى؛ محيى الدين بن على بن محمد بن احمد بن عبد الله طايى حاتمى «ابن عربى» (م 638 ق)‏؛ تحقيق: سمير مصطفى رباب؛ دار احياء التراث العربى؛ بيروت؛ 1422 ق؛ چاپ اول.

19. تفسیر تسنیم؛ عبدالله جوادی آملی؛ جلد 10؛ محقق / مصحح: سعید بندعلی؛ اسراء؛ قم؛ 1389 ش؛ چاپ سوم.

20 تفسیر جوامع الجامع؛ ابو على فضل بن حسن بن فضل طبرسى، «امين الاسلام طبرسى»‏ (م 548 ق)؛ انتشارات دانشگاه تهران و مديريت حوزه علميه قم؛ تهران؛ 1377 ش؛ چاپ اول.

21. تفسیر الصافی؛ محمد محسن بن شاه مرتضى، «ملا محسن فيض كاشانى» (م 1091 ق‏)؛ محقق / مصحح: حسین اعلمی؛ مکتبة الصدر؛ تهران؛ 1415 ق؛ چاپ دوم.

22. تفسير العيّاشي‏؛ محمد بن مسعود عياشى (م 320 ق)؛ محقق / مصحح: هاشم رسولى محلاتى‏؛ المطبعة العلمية؛ تهران‏؛ 1380 ق‏؛ چاپ اول‏.

23. تفسير من وحي القرآن؛ سيد محمد حسين فضل اللّه (م 1389 ش)؛ دار الملاك للطباعة و النشر؛ بیروت؛ 1419 ق؛ چاپ دوم.

24. تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين؛ ملا فتح الله شريف كاشانى (م 988 ق)؛ کتابفروشی محمدحسن علمی؛ تهران؛ 1336 ش.

25. تفسیر نمونه؛ ناصر مکارم شیرازی؛ دار الکتب الإسلامیة؛ تهران؛ 1374 ش؛ چاپ اول.

26. التوحيد؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ محقق / مصحح: هاشم حسينى؛ جامعه مدرسين‏؛ ايران، قم‏؛ 1398 ق‏؛ چاپ اول.

27. تهذیب الأحکام؛ محمد بن الحسن طوسى،‏ «شیخ طوسی» (م 460 ق)؛ محقق / مصحح: سید حسن موسوی خرسان؛ دار الکتب الإسلامیة؛ تهران؛ 1407 ق‏؛ چاپ چهارم‏.

28. جُنة الأمان الواقية و جَنة الإيمان الباقية (المصباح للكفعمي)؛ ابراهيم بن على عاملى كفعمى‏ (م 905 ق)؛ دار الرضي( زاهدي)؛ قم‏؛ 1405 ق‏؛ چاپ دوم.‏

29. الجوهر الثمين في تفسير الكتاب المبين؛ سيد عبد الله بن سيد محمد رضا شبّر                                  (م 1242 ق)؛ محقق / مصحح: سیدمحمد بحر العلوم؛ مکتبة الألفین؛ کویت؛ 1407 ق؛ چاپ اول.

30. روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن؛ ابو الفتوح حسین بن علی رازی (م 556 ق)؛ محقق / مصحح: دكتر محمد جعفر ياحقى - دكتر محمد مهدى ناصح؛ بنيـاد

پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى؛ مشهد؛ 1408 ق.

31. السیرة النبویة؛ ابو محمد عبد الملك بن هشام بن ايوب الحميرى المعافری‏                                «ابن هشام» (م 218 ق)؛ تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبد الحفيظ شلبى‏؛ دار المعرفة؛ بیروت؛ بی تا.

32. الطبقات الکبری؛ ابو عبد الله محمد بن سعد بن منيع‏ «کاتب واقدی» (م 230 ق)؛                        دار الکتب العلمیة؛ بیروت؛ 1418 ق؛ چاپ دوم.

33. عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ محقق / مصحح: مهدى لاجوردى‏؛ نشر جهان‏؛ تهران‏؛ 1378 ق‏؛ چاپ اول.‏

34. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب‏؛ عبد الحسین امینی، «علامه امينى» (م 1390 ق)؛ مركز الغدير للدراسات الاسلاميه‏؛ قم‏؛ 1416 ق‏؛ چاپ اول.‏

35. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام‏؛ منسوب به حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام؛ محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏؛ مؤسسة                               آل البيت عليهم السلام؛ مشهد؛ 1406 ق؛ چاپ اول.

36. قاموس قرآن؛ سید علی­اکبر قرشی بنایی؛ دار الکتب الإسلامیة؛ تهران؛ 1412 ق؛ چاپ ششم.

37. الكافي؛ محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازی (م 329 ق)‏؛ محقق / مصحح:  على­اكبر غفارى، و محمد آخوندى؛ دار الكتب الإسلامية؛ تهران‏؛ 1407 ق‏؛ چاپ چهارم.

38. كامل الزيارات‏؛ جعفر بن محمد ابن قولويه قمی (م 367 ق)؛ محقق / مصحح: عبدالحسين امينى‏؛ دار المرتضوية؛ نجف اشرف‏؛ 1356 ش‏؛ چاپ اول‏.

39. كتاب سليم بن قيس الهلالي‏؛ سليم بن قيس هلالى عامرى كوفى‏ (م 76 ق)؛ محقق / مصحح: محمد انصارى زنجانى خوئينى؛ الهادى‏؛ ايران، قم‏؛ 1405 ق‏؛ چاپ اول.‏

40. الکشف و البیان عن تفسیر القرآن؛ ابو اسحاق احمد بن ابراهيم ثعلبى نيشابورى                             (م 427 ق)؛ دار إحياء التراث العربي؛ بیروت؛ 1422 ق؛ چاپ اول.

41. كليات مفاتيح الجنان‏؛ شیخ عباس قمى (م 1359 ق)‏؛ اسوه‏؛ قم‏؛ [بی تا].

42. كمال الدين و تمام النعمة؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ محقق / مصحح: على­اكبر غفارى؛ اسلاميه‏؛ تهران‏؛ 1395 ق‏؛ چاپ دوم‏.

43. کنز العرفان في فقه القرآن؛ جمال الدين مقداد بن عبدالله، «فاضل مقداد» (م 826 ق)؛ محقق / مصحح: سیدمحمد قاضی؛ مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى؛                      1419 ق؛ چاپ اول.

44. مجمع البحرین؛ فخر الدين بن محمد على بن... يعقوب طريحى مسلمى عزيزى اسدى رمّاحى‏ «طریحی» (م 1087 ق)؛ محقق / مصحح: احمد حسینی اشکوری‏؛ مرتضوی؛ تهران‏؛ 1375 ش؛ چاپ سوم.‏

45. مجمع البیان في تفسير القرآن‏؛ ابو على فضل بن حسن بن فضل طبرسى، «امين الاسلام طبرسى»‏ (م 548 ق)؛ ‏محقق / مصحح: فضل الله یزدی طباطبایی، هاشم رسولی محلاتی؛ ناصر خسرو؛ تهران؛ 1372 ش؛ چاپ سوم.

46. المزار الكبير؛ محمد بن جعفر بن على المشهدى الحائرى‏ «ابن مشهدی» (م 610 ق)؛ محقق / مصحح: جواد قيومى اصفهانى؛ دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏؛ قم‏؛ 1419 ق‏؛ چاپ اول.‏

47. مستدرك سفينه البحار؛ على نمازى شاهرودى (م 1405 ق‏)؛ جامعه مدرسين‏؛ قم‏؛ 1418 ق‏؛ چاپ اول‏.

48. مصباح الشريعة؛ منسوب به امام ششم جعفربن محمد؛ اعلمى‏؛ بيروت‏؛ 1400 ق‏؛ چاپ اول.‏

49. المصباح المنیر في غریب الشرح الکبیر؛ احمد بن محمد بن على الفيّومى المقرى‏                           (م 770 ق)؛ مؤسسه دار الهجرة؛ قم؛ 1414 ق؛ چاپ دوم.

50. معاد شناسى؛ سيد محمد حسين حسينى طهرانى، «علامه طهرانی» (م 1416 ق)؛                      نور ملكوت قرآن‏؛ مشهد مقدس؛ 1423 ق‏؛ چاپ یازدهم.

51. معاني الأخبار؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ محقق / مصحح: على­اكبر غفارى؛ دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏؛ قم‏؛ 1403 ق‏؛ چاپ اول.‏

52. مفردات ألفاظ القرآن؛ حسين بن محمد بن مفضل، «راغب اصفهانی»‏ (م 401 ق)؛ محقق / مصحح: صفوان عدنان داوودى‏؛ دار القلم - الدار الشامية؛ بيروت - دمشق‏؛ 1412 ق‏؛ چاپ اول‏.

53. مكارم الأخلاق‏؛ حسن بن فضل‏ طبرسى (م قرن 6)؛ الشريف الرضى‏؛ قم‏؛ 1412 ق / 1370 ش‏؛ چاپ چهارم.‏

54. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام؛ محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى سَرَوى‏ «ابن شهر آشوب» (م 588 ق)؛ علامه‏؛ قم‏؛ 1379 ق‏؛ چاپ اول.‏

55. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة؛ ميرزا حبيب الله هاشمى خويى ‏(م 1324 ق)؛ مترجم: حسن حسن­زاده آملى، و محمدباقر كمره­اى؛ محقق / مصحح: ابراهیم ميانجى؛ مكتبة الإسلامية؛ تهران‏؛ 1400 ق‏؛ چاپ چهارم.‏

56. الميزان في تفسير القرآن؛ سید محمد حسين طباطبايى، «علامه طباطبایی» (م 1402 ق)‏؛ مؤسسة الأعلمي للمطبوعات‏‏؛ بیروت ـ لبنان؛ 1390 ق؛ چاپ دوم‏.

57. النهاية في غريب الحديث و الأثر؛ مبارك بن محمد بن عبدالواحد شيبانى «ابن اثير جزری» (م 606 ق)‏؛ محقق / مصحح: محمود محمد طناحى؛ موسسه مطبوعاتی اسماعيليان‏؛ قم‏؛ 1367 ش‏؛ چاپ چهارم.‏

58. نهج البلاغة؛ محمد بن حسين بن موسى موسوى بغدادى‏ «سید رضی» (م 406 ق‏)؛ محقق / مصحح: صبحي صالح‏؛ هجرت‏؛ قم‏؛ 1414 ق‏؛ چاپ اول.‏

59. الوافي‏؛ محمد محسن بن شاه مرتضى، «ملا محسن فيض كاشانى» (م 1091 ق‏)؛ كتابخانه امام أمير المؤمنين على عليه السلام‏؛ اصفهان‏؛ 1406 ق‏؛ چاپ اول.‏

 

 

 


[1]. چهار جلسۀ اول در تاریخ­های: 16 و 17 و 18 و 23 شهریور 96؛ و تتمۀ آن نیز در تاریخ­های: 30 و 31 شهریور 96 در مسجد المنتظر(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) برگزار گردیده است.

[2]. [ترجمه: در خانۀ دلم کسی به جز او مقیم نیست.]

[3]. [ترجمه : صدایم کن تا پرندگان به سویت بازآیند.... تلمیح به ماجرای حضرت ابراهیمm]

[4]. [تلمیح به آیۀ شریفۀ ۷۲ سورۀ مبارکۀ احزاب: «إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلۡأَرۡضِ وَ ٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَ أَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَ حَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا»؛ ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم، پس از حمل آن إبا کردند و آن را انسان بر دوش گرفت همانا که انسان ظلوم و جهول است.]

[5]. [ترجمه: به زبان او را علی می­خوانند.... ای صاحبان چشم! آیا از او بالاتر هم می­بینید؟]

[6]. [ترجمه: هان! علی بشر است و چه بشری است!.... خدایش در او به زیبایی آشکار کرد]

[7]. [ترجمه: که خداوند اسماء را به آدم آموخت.... و اهل کمال به نور اسمش خو گرفتند]

[8]. [ترجمه: به او می­گویند حیدر کرّار.... علی، علی، مواظب باشید!]

[9]. [ترجمه: تو را چه شده و چه می­گویی ای آتش؟.... من خیر الوری هستم و بهترین نیکانم]

[10]. [ترجمه: مرا می­شناسی؟ همسر فاطمۀ زهرایم.... پس آرام و سرد باش ای آتش!]

.[11][ترجمه: بر در بهشت می­کوبد که درها را باز کنید.... جنت خُلد آرامشگاه خوبان است]

[12]. [ترجمه: گسترۀ بهشت به اندازۀ زمین و آسمان­ها جا دارد.... مولای­تان منم و خداوند بسیار آمرزنده است]

[13]. شاعر: احمد محبی آشتیانی.

[14]. «حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ فُرَاتٍ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ ظَهِيرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيُّ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ أَفْضَلُ‏ أَعْيَادِ أُمَّتِي‏ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَمَرَنِي اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِيهِ بِنَصْبِ أَخِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَلَماً لِأُمَّتِي يَهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِي وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ فِيهِ الدِّينَ وَ أَتَمَّ عَلَى أُمَّتِي فِيهِ النِّعْمَةَ وَ رَضِيَ لَهُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً...» (الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 125)

[15]. رَوَاهُ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ‏ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ زُفَّتْ أَرْبَعَةُ أَيَّامٍ إِلَى اللَّهِ كَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى خِدْرِهَا قِيلَ مَا هَذِهِ الْأَيَّامُ قَالَ يَوْمُ الْأَضْحَى وَ يَوْمُ الْفِطْرِ وَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ يَوْمُ الْغَدِيرِ وَ إِنَّ يَوْمَ الْغَدِيرِ بَيْنَ الْأَضْحَى وَ الْفِطْرِ وَ الْجُمُعَةِ كَالْقَمَرِ بَيْنَ الْكَوَاكِبِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي نَجَا فِيهِ إِبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ مِنَ النَّارِ فَصَامَهُ شُكْراً لِلَّهِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ بِهِ الدِّينَ فِي إِقَامَةِ النَّبِيِّ ع عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَماً وَ أَبَانَ فَضِيلَتَهُ وَ وِصَاءَتَهُ فَصَامَ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ إِنَّهُ لَيَوْمُ الْكَمَالِ وَ يَوْمُ مَرْغَمَةِ الشَّيْطَانِ وَ يَوْمُ تُقْبَلُ أَعْمَالُ الشِّيعَةِ وَ مُحِبِّي آلِ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ الدِّينَ يَعْمَدُ اللَّهُ فِيهِ إِلَى مَا عَمِلَهُ الْمُخَالِفُونَ فَيَجْعَلُهُ‏ هَباءً مَنْثُوراً وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي يَأْمُرُ جَبْرَئِيلَ ع أَنْ يَنْصِبَ كُرْسِيَّ كَرَامَةِ اللَّهِ بِإِزَاءِ بَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ يَصْعَدُهُ جَبْرَئِيلُ ع وَ تَجْتَمِعُ إِلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ مِنْ جَمِيعِ السَّمَاوَاتِ وَ يُثْنُونَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِشِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَ مُحِبِّيهِمْ مِنْ وُلْدِ آدَمَ ع وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي يَأْمُرُ اللَّهُ فِيهِ الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ أَنْ يَرْفَعُوا الْقَلَمَ عَنْ مُحِبِّي أَهْلِ الْبَيْتِ وَ شِيعَتِهِمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ مِنْ يَوْمِ الْغَدِيرِ وَ لَا يَكْتُبُونَ عَلَيْهِمْ شَيْئاً مِنْ خَطَايَاهُمْ كَرَامَةً لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ [عَلِيٍ‏] وَ ذَوِي رَحْمَتِهِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي يَزِيدُ اللَّهُ فِي حَالِ مَنْ عَبَدَ فِيهِ وَ وَسَّعَ عَلَى عِيَالِهِ وَ نَفْسِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَ يُعْتِقُهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي يَجْعَلُ اللَّهِ فِيهِ سَعْيَ الشِّيعَةِ مَشْكُوراً وَ ذَنْبَهُمُ مَغْفُوراً وَ عَمَلَهُمْ مَقْبُولًا وَ هُوَ يَوْمُ تَنْفِيسِ الْكَرْبِ وَ يَوْمُ تَحْطِيطِ الْوِزْرِ وَ يَوْمُ الْحَبَاءِ وَ الْعَطِيَّةِ وَ يَوْمُ نَشْرِ الْعِلْمِ وَ يَوْمُ الْبِشَارَةِ وَ الْعِيدِ الْأَكْبَرِ وَ يَوْمُ يُسْتَجَابُ فِيهِ الدُّعَاءُ وَ يَوْمُ الْمَوْقِفِ الْعَظِيمِ وَ يَوْمُ لُبْسِ الثِّيَابِ وَ نَزْعِ السَّوَادِ وَ يَوْمُ الشَّرْطِ الْمَشْرُوطِ وَ يَوْمُ نَفْيِ الْغُمُومِ [الْهُمُومِ‏] وَ يَوْمُ الصَّفْحِ عَنْ مُذْنِبِي شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ يَوْمُ السُّبْقَةِ وَ يَوْمُ إِكْثَارِ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ يَوْمُ الرِّضَا وَ يَوْمُ عِيدِ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ يَوْمُ قَبُولِ الْأَعْمَالِ وَ يَوْمُ طَلَبِ الزِّيَادَةِ وَ يَوْمُ اسْتِرَاحَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَوْمُ الْمُتَاجَرَةِ وَ يَوْمُ التَّوَدُّدِ وَ يَوْمُ الْوُصُولِ إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ وَ يَوْمُ التَّزْكِيَةِ وَ يَوْمُ تَرْكِ الْكَبَائِرِ وَ الذُّنُوبِ وَ يَوْمُ الْعِبَادَةِ وَ يَوْمُ تَفْطِيرِ الصَّائِمِينَ فَمَنْ فَطَّرَ فِيهِ صَائِماً مُؤْمِناً كَانَ كَمَنْ أَطْعَمَ فِئَاماً وَ فِئَاماً إِلَى أَنْ عَدَّ عَشْراً ثُمَّ قَالَ أَ وَ تَدْرِي مَا الْفِئَامُ قَالَ لَا قَالَ مِائَةُ أَلْفٍ وَ هُوَ يَوْمُ التَّهْنِيَةِ يُهَنِّي بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَإِذَا لَقِيَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَ هُوَ يَوْمُ التَّبَسُّمِ فِي وُجُوهِ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ فَمَنْ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِ أَخِيهِ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالرَّحْمَةِ وَ قَضَى لَهُ أَلْفَ حَاجَةٍ وَ بَنَى لَهُ قَصْراً فِي الْجَنَّةِ مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ وَ نَضَّرَ وَجْهَهُ وَ هُوَ يَوْمُ الزِّينَةِ فَمَنْ تَزَيَّنَ لِيَوْمِ الْغَدِيرِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَمِلَهَا صَغِيرَةً أَوْ كَبِيرَةً وَ بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِ مَلَائِكَةً يَكْتُبُونَ لَهُ الْحَسَنَاتِ وَ يَرْفَعُونَ لَهُ الدَّرَجَاتِ إِلَى قَابِلِ مِثْلِ ذَلِكَ الْيَوْمِ فَإِنْ مَاتَ‏ مَاتَ شَهِيداً وَ إِنْ عَاشَ عَاشَ سَعِيداً وَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً كَانَ كَمَنْ أَطْعَمَ جَمِيعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ مَنْ زَارَ فِيهِ مُؤْمِناً أَدْخَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ سَبْعِينَ نُوراً وَ وَسَّعَ فِي قَبْرِهِ وَ يَزُورُ قَبْرَهُ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ يُبَشِّرُونَهُ بِالْجَنَّةِ وَ فِي يَوْمِ الْغَدِيرِ عَرَضَ اللَّهُ الْوَلَايَةَ عَلَى أَهْلِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ فَتَسْبِقُ إِلَيْهَا أَهْلُ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ فَزَيَّنَ بِهَا الْعَرْشَ ثُمَّ سَبَقَ إِلَيْهَا أَهْلُ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَزَيَّنَهَا بِالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ ثُمَّ سَبَقَ إِلَيْهَا أَهْلُ السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَزَيَّنَهَا بِالْكَوَاكِبِ ثُمَ‏ عَرَضَهَا عَلَى‏ الْأَرَضِينَ‏ فَسَبَقَتْ مَكَّةُ فَزَيَّنَهَا بِالْكَعْبَةِ ثُمَّ سَبَقَتْ إِلَيْهَا الْمَدِينَةُ فَزَيَّنَهَا بِالْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ ص ثُمَّ سَبَقَتْ إِلَيْهَا الْكُوفَةُ فَزَيَّنَهَا بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ عَرَضَهَا عَلَى الْجِبَالِ فَأَوَّلُ جَبَلٍ أَقَرَّ بِذَلِكَ ثَلَاثَةُ أَجْبُلٍ [أَجْبَالٍ‏] الْعَقِيقُ وَ جَبَلُ الْفَيْرُوزَجِ وَ جَبَلُ الْيَاقُوتِ فَصَارَتْ هَذِهِ الْجِبَالُ جِبَالَهُنَّ وَ أَفْضَلَ الْجَوَاهِرِ ثُمَّ سَبَقَتْ إِلَيْهَا جِبَالٌ أُخَرُ فَصَارَتْ مَعَادِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ مَا لَمْ يُقِرَّ بِذَلِكَ وَ لَمْ يَقْبَلْ صَارَتْ لَا تُنْبِتُ شَيْئاً وَ عَرَضَتْ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ عَلَى الْمِيَاهِ فَمَا قَبِلَ مِنْهَا صَارَ عَذْباً وَ مَا أَنْكَرَ صَارَ مِلْحاً أُجَاجاً وَ عَرَضَهَا فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ عَلَى النَّبَاتِ فَمَا قَبِلَهُ صَارَ حُلْواً طَيِّباً وَ مَا لَمْ يَقْبَلْ صَارَ مُرّاً ثُمَّ عَرَضَهَا فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ عَلَى الطَّيْرِ فَمَا قَبِلَهَا صَارَ فَصِيحاً مُصَوِّتاً وَ مَا أَنْكَرَهَا صَارَ أَخْرَسَ مِثْلَ اللَّكَنِ وَ مَثَلُ الْمُؤْمِنِينَ فِي قَبُولِهِمْ وَلَاءَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فِي يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ كَمَثَلِ الْمَلَائِكَةِ فِي سُجُودِهِمْ لِآدَمَ وَ مَثَلُ مَنْ أَبَى وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فِي يَوْمِ الْغَدِيرِ مَثَلُ إِبْلِيسَ وَ فِي هَذَا الْيَوْمِ أُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏ وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا وَ كَانَ يَوْمُ بَعْثِهِ مِثْلَ يَوْمِ الْغَدِيرِ عِنْدَهُ وَ عَرَفَ حُرْمَتَهُ إِذْ نَصَبَ لِأُمَّتِهِ وَصِيّاً وَ خَلِيفَةً مِنْ بَعْدِهِ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ.‏ (إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 464)

[16]. سورۀ مبارکۀ ابراهیم (14)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 5.

[17]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏19، ص: 320. [با اندکی اختلاف]

[18]. كليات مفاتيح الجنان، ص: 71، دعای شریف سِمات.

[19]. سورۀ مبارکۀ تکاثر (102)؛ آیۀ کریمۀ 8.

[20]. رجوع شود به جزوۀ «سلسله مباحث دین شناسی (8)»، مجلس اول.

[21]. [1] «... حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَبَّاسٍ الصَّوْلِيُّ... قَالَ: كُنَّا يَوْماً بَيْنَ يَدَيْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ع فَقَالَ لِي لَيْسَ فِي الدُّنْيَا نَعِيمٌ حَقِيقِيٌّ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ الْفُقَهَاءِ مِمَّنْ يَحْضُرُهُ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ أَ مَا هَذَا النَّعِيمُ فِي الدُّنْيَا وَ هُوَ الْمَاءُ الْبَارِدُ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع وَ عَلَا صَوْتُهُ كَذَا فَسَّرْتُمُوهُ أَنْتُمْ وَ جَعَلْتُمُوهُ عَلَى ضُرُوبٍ فَقَالَتْ طَائِفَةٌ هُوَ الْمَاءُ الْبَارِدُ وَ قَالَ غَيْرُهُمْ هُوَ الطَّعَامُ الطَّيِّبُ وَ قَالَ آخَرُونَ هُوَ النَّوْمُ الطَّيِّبُ قَالَ الرِّضَا ع وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع أَنَّ أَقْوَالَكُمْ هَذِهِ ذُكِرَتْ عِنْدَهُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ فَغَضِبَ ع وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَسْأَلُ عِبَادَهُ عَمَّا تَفَضَّلَ عَلَيْهِمْ بِهِ وَ لَا يَمُنُّ بِذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ الِامْتِنَانُ بِالْإِنْعَامِ مُسْتَقْبَحٌ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ فَكَيْفَ يُضَافُ إِلَى الْخَالِقِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا لَا يَرْضَى الْمَخْلُوقُ بِهِ وَ لَكِنَّ النَّعِيمَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ مُوَالاتُنَا يَسْأَلُ اللَّهُ عِبَادَهُ عَنْهُ بَعْدَ التَّوْحِيدِ وَ النُّبُوَّةِ لِأَنَّ الْعَبْدَ إِذَا وَفَى بِذَلِكَ أَدَّاهُ إِلَى نَعِيمِ الْجَنَّةِ الَّذِي لَا يَزُولُ...» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 129)

[ترجمه: ابراهيم بن عباس كاتب در اهواز سنه 227 برايم بازگو كرده گفت: ما روزى نزد علىّ بن موسى الرّضا عليهما السّلام بوديم حضرت مرا فرمود: در اين جهان نعيم حقيقى نيست، پاره‏اى از فقهاء كه در محضرش حاضر بودند گفتند: اين چنين نيست، خداوند خود مى‏فرمايد: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (در اين روز از نعيم پرسش خواهيد شد) آيا اين همين آب سرد گوارا در دنيا نيست؟ حضرت با آواز بلند فرمود: شما اين چنين معنى می­كنيد، و آن را به چند وجه تفسير می­نمائيد، جماعتى گفتند: مراد آب خنك است؛ و جماعتى ديگر گفتند: طعام لذيذ است؛ و عدّه ديگر گفتند: خواب خوش است. امام عليه السّلام فرمود: پدرم برايم نقل كرد كه در محضر پدرش ابو عبد اللَّه امام صادق عليه السّلام اين اقوال شما در بيان آيه «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» ذكر شد، آن حضرت ناراحت و خشمگين گشته فرمود: خداوند عزّ و جلّ از چيزى كه به بندگانش تفضّل كرده نخواهد پرسيد و بدان بر آنان منّت نمى‏نهد، و منّت به احسان در مخلوقات قبيح و زشت است تا چه رسد به خداوند عالم عزّ و جلّ، و چگونه چيزى را كه مخلوق خدا بدان راضى نيست به خداوند نسبت دهند، و لكن مراد به اين نعيم، دوستى ما اهل­البيت و ولايت ما است، خداوند از آن در قيامت باز خواست خواهد كرد. خداوند پس از پرسش از توحيد و نبوّت، بندگان را از مسأله ولايت ما بازجوئى خواهد كرد، زيرا بنده اگر از عهده اين سؤال برآيد و بدان وفا كرده باشد، اين امر او را به نعيم جاودانه بهشت می­رساند...].

[2] نُعمان بن ثابت گوید: در منا خدمت امام صادقm رسیدم؛ حضرت به من فرمودند:

«... قَدْ بَلَغَنِي أَنَّكَ تُفَسِّرُ آيَةً فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ هِيَ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ أَنَّهُ الطَّعَامُ الطَّيِّبُ وَ الْمَاءُ الْبَارِدُ فِي الْيَوْمِ الصَّائِفِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ لَهُ دَعَاكَ رَجُلٌ وَ أَطْعَمَكَ طَعَاماً طَيِّباً وَ أَسْقَاكَ مَاءً بَارِداً ثُمَّ امْتَنَّ عَلَيْكَ بِهِ مَا كُنْتَ تَنْسُبُهُ إِلَيْهِ قُلْتُ إِلَى الْبُخْلِ قَالَ أَ فَيَبْخَلُ اللَّهُ تَعَالَى قُلْتُ فَمَا هُوَ قَالَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ». (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏10، ص: 220)

[ترجمه: (حضرت خطاب به نعمان) فرمودند: شنيده‏ام تو يك آيۀ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ از قرآن را تفسير نموده‏اى به غذاى پاك و آب سرد در روز گرم؟ گفتم درست است! فرمودند: اگر كسى تو را دعوت كند و غذاى پاك و خوبى برايت بياورد و آب سرد و گوارائى به تو بياشامد بعد بر تو منت بگذارد (همان طور كه اين آيه را تفسير مى‏كنى) آيا مى‏گوئى چه نوع آدمى است؟ گفتم من او را بخيل مى‏دانم! فرمود: آيا خداوند بخل مى‏ورزد؟ گفتم: پس نعيم در اين آيه چيست؟ فرمودند: دوستى با ما اهل­بیت.]

[22]. سورۀ مبارکۀ تکاثر (102)؛ آیۀ کریمۀ 5 و 6.

[23]. سورۀ مبارکۀ تکاثر (102)؛ آیۀ کریمۀ 7.

[24]. سورۀ مبارکۀ فرقان (25)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 57.

[25]. المصباح للكفعمي، ص: 176؛ و نیز: كليات مفاتيح الجنان، ص: 115، دعای فرج حضرت حجة(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) .

[26]. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَلِيِّ بْنِ هَمَّامٍ قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِيَّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ‏ سُئِلَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنِ الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ أَنَّ مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَمْ‏ يَعْرِفْ‏ إِمَامَ‏ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَقَالَ ع إِنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْحُجَّةُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَكَ فَقَالَ ابْنِي مُحَمَّدٌ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْحُجَّةُ بَعْدِي مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً أَمَا إِنَّ لَهُ غَيْبَةً يَحَارُ فِيهَا الْجَاهِلُونَ وَ يَهْلِكُ فِيهَا الْمُبْطِلُونَ وَ يَكْذِبُ فِيهَا الْوَقَّاتُونَ ثُمَّ يَخْرُجُ فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْأَعْلَامِ الْبِيضِ تَخْفِقُ فَوْقَ رَأْسِهِ بِنَجَفِ الْكُوفَةِ. (كمال الدين و تمام النعمة، ج‏2، ص: 409)

[27]. استاد معظم(مد ظله العالی) در ضمن 20 جلسه، مباحثی در همین زمینه، تحت عنوان «دوری از مرگ جاهلیت» بیان فرموده­اند. این مجالس در دو دهه از ماه محرم الحرام برگزار گردیده است: دهۀ اول محرم الحرام 1437 ق (مهر 1394) و دهۀ اول محرم الحرام 1438 ق (مهر 1395).

[28]. «... فَقَالَ [أمیرُ المُؤمنینَm] يَا أَصْبَغُ جُدُّوا فِي أَمْرِ سَلْمَانَ فَأَخَذْنَا فِي أَمْرِهِ فَأَخَذَ مَعَهُ حَنُوطاً وَ كَفَناً فَقَالَ هَلُمُّوا فَإِنَّ عِنْدِي مَا يَنُوبُ عَنْهُ فَأَتَيْنَاهُ بِمَاءٍ وَ مَغْسَلٍ فَلَمْ يَزَلْ يُغَسِّلُهُ بِيَدِهِ حَتَّى فَرَغَ وَ كَفَّنَهُ وَ صَلَّيْنَا عَلَيْهِ وَ دَفَنَّاهُ وَ لَحَدَهُ عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ دَفْنِهِ وَ هَمَّ بِالانْصِرَافِ تَعَلَّقْتُ بِثَوْبِهِ وَ قُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ كَانَ مَجِيئُكَ وَ مَنْ أَعْلَمَكَ بِمَوْتِ سَلْمَانَ قَالَ فَالْتَفَتَ ع إِلَيَّ وَ قَالَ آخُذُ عَلَيْكَ يَا أَصْبَغُ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ أَنَّكَ لَا تُحَدِّثُ بِهِ أَحَداً مَا دُمْتُ حَيّاً فِي دَارِ الدُّنْيَا فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَمُوتُ قَبْلَكَ فَقَالَ لَا يَا أَصْبَغُ بَلْ يَطُولُ عُمُرُكَ قُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ خُذْ عَلَيَّ عَهْداً وَ مِيثَاقاً فَإِنِّي لَكَ سَامِعٌ مُطِيعٌ إِنِّي لَا أُحَدِّثُ بِهِ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ مِنْ أَمْرِكَ مَا يَقْضِي وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ فَقَالَ لِي يَا أَصْبَغُ بِهَذَا عَهَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ فَإِنِّي قَدْ صَلَّيْتُ هَذِهِ السَّاعَةَ بِالْكُوفَةِ وَ قَدْ خَرَجْتُ أُرِيدُ مَنْزِلِي فَلَمَّا وَصَلْتُ إِلَى مَنْزِلِي اضْطَجَعْتُ فَأَتَانِي آتٍ فِي مَنَامِي وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ سَلْمَانَ قَدْ قَضَى نَحْبَهُ فَرَكِبْتُ بَغْلَتِي وَ أَخَذْتُ مَعِي مَا يَصْلُحُ لِلْمَوْتَى فَجَعَلْتُ أَسِيرُ فَقَرَّبَ اللَّهُ لِيَ الْبَعِيدَ فَجِئْتُ كَمَا تَرَانِي وَ بِهَذَا أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ إِنَّهُ دَفَنَهُ وَ وَارَاهُ فَلَمْ أَرَ صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ أَمْ فِي الْأَرْضِ نَزَلَ فَأَتَى الْكُوفَةَ وَ الْمُنَادِي يُنَادِي لِصَلَاةِ الْمَغْرِبِ فَحَضَرَ عِنْدَهُمْ عَلِيٌّ ع‏...» (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏22، ص: 380)

[29]. به همین مضمون روایتی از امام صادقm نقل می­شود:

«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا عُقْبَةُ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا هَذَا الْأَمْرَ الَّذِي أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ أَنْ يَرَى مَا تَقَرُّ بِهِ عَيْنُهُ إِلَّا أَنْ تَبْلُغَ نَفْسُهُ إِلَى هَذِهِ ثُمَّ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى الْوَرِيدِ ثُمَّ اتَّكَأَ وَ كَانَ مَعِيَ الْمُعَلَّى فَغَمَزَنِي أَنْ أَسْأَلَهُ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَإِذَا بَلَغَتْ نَفْسُهُ هَذِهِ أَيَّ شَيْ‏ءٍ يَرَى فَقُلْتُ لَهُ بِضْعَ عَشْرَةَ مَرَّةً أَيَّ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ فِي كُلِّهَا يَرَى وَ لَا يَزِيدُ عَلَيْهَا ثُمَّ جَلَسَ فِي آخِرِهَا فَقَالَ يَا عُقْبَةُ فَقُلْتُ لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ فَقَالَ أَبَيْتَ إِلَّا أَنْ تَعْلَمَ فَقُلْتُ نَعَمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّمَا دِينِي مَعَ دِينِكَ فَإِذَا ذَهَبَ دِينِي كَانَ ذَلِكَ كَيْفَ لِي بِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كُلَّ سَاعَةٍ وَ بَكَيْتُ فَرَقَّ لِي فَقَالَ يَرَاهُمَا وَ اللَّهِ فَقُلْتُ بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ هُمَا قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ ع يَا عُقْبَةُ لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ أَبَداً حَتَّى تَرَاهُمَا قُلْتُ فَإِذَا نَظَرَ إِلَيْهِمَا الْمُؤْمِنُ أَ يَرْجِعُ إِلَى الدُّنْيَا فَقَالَ لَا يَمْضِي أَمَامَهُ إِذَا نَظَرَ إِلَيْهِمَا مَضَى أَمَامَهُ فَقُلْتُ لَهُ يَقُولَانِ شَيْئاً قَالَ نَعَمْ يَدْخُلَانِ جَمِيعاً عَلَى الْمُؤْمِنِ فَيَجْلِسُ رَسُولُ اللَّهِ ص عِنْدَ رَأْسِهِ وَ عَلِيٌّ ع عِنْدَ رِجْلَيْهِ فَيُكِبُّ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص فَيَقُولُ يَا وَلِيَّ اللَّهِ أَبْشِرْ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ إِنِّي خَيْرٌ لَكَ مِمَّا تَرَكْتَ مِنَ الدُّنْيَا ثُمَّ يَنْهَضُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَيَقُومُ عَلِيٌّ ع حَتَّى يُكِبَّ عَلَيْهِ فَيَقُولُ يَا وَلِيَّ اللَّهِ أَبْشِرْ أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الَّذِي كُنْتَ تُحِبُّهُ أَمَا لَأَنْفَعَنَّكَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ هَذَا فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْتُ أَيْنَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ هَذَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ قَالَ فِي يُونُسَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَاهُنَا: الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرىٰ‏ فِي الْحَيوٰةِ الدُّنْيا وَ فِي الآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «63و64 / یونس». (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 128)

[ترجمه: علی بن عُقبه از پدرش روایت كرده است كه گفت: امام صادق علیه السلام به من فرمود: ای عقبه! خداوند متعال در روز قیامت هیچ دلیلی را از بندگانش نمی‌پذیرد، مگر این باور و عقیده‌ای كه شما بر آن هستید و اگر كسی بخواهد چیزی را ببیند كه چشمش روشن شود و شادمان گردد، فقط باید جانش به این جا برسد و سپس به رگ گردن اشاره فرمود و تكیه داد. معلّی همراه من بود. او به من علامت داد كه از امام علیه السلام بپرسم: منظورشان چه بود؟ گفتم: ای فرزند رسول خدا! وقتی جان او به رگ گردن برسد (آخرین مرحله از قبض روح) چه چیزی را می‌بیند؟ چندین بار این سؤال را تكرار كردم و گفتم: چه چیزی را می‌بیند؟ ایشان هر بار در پاسخ من فقط می‌فرمود: می‌بیند. بالأخره امام علیه السلام بر زمین نشست و فرمود: ای عقبه! عرض كردم: بله، امر بفرمایید تا اطاعت كنم. فرمود: گویا تا پاسخت را نگیری، دست‌ بردار نیستی! گفتم: آری، چنین است ای فرزند رسول خدا! من پیرو دین و آیین شما هستم و به شما عقیده دارم و نگران از دست رفتن دینم هستم. ای فرزند رسول خدا! من كه نمی‌توانم هر وقت كه بخواهم خدمت شما بیایم (و سؤالاتم را بپرسم)! و سپس گریه كردم و دل امام علیه السلام به حال من سوخت و فرمود: به خدا قسم آن دو را می‌بیند. گفتم: پدر و مادرم فدایت باد! آن دو نفر چه كسانی هستند؟ فرمود: ای عقبه! آن دو نفر، رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام هستند و هیچ مؤمنی از دنیا نمی‌رود، مگر آن كه آن دو را می‌بیند. پرسیدم: اگر چشم مؤمن به آن دو بیفتد، آیا به این دنیا برمی‌گردد؟ فرمود: نه، اگر به آنها نگاه كند، دنیا از مقابل چشمانش محو می‌شود. پرسیدم: آیا چیزی به او می‌گویند؟ فرمود: بله، هر دو بر مؤمن وارد می‌شوند. رسول خدا صلی الله علیه و آله بالای سر او می‌نشیند و علی علیه السلام در كنار پاهای او. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله با صورت به روی او خم می‌شود و می‌فرماید: ای ولی خدا! تو را مژده و بشارت باد كه منم رسول خدا صلی الله علیه و آله و من برای تو از همه آن چه را كه در دنیا به جای گذاشتی بهترم. سپس رسول صلی الله علیه و آله از جایش بلند می‌شود و علی علیه السلام می‌آید و به روی او خم می‌شود و می‌گوید: ای ولی خدا! به تو مژده می‌دهم كه من علی بن ابی‌ طالبم همان كسی كه تو [او] را دوست می‌داشتی. تردید نداشته باش كه برای تو نافع خواهم بود. سپس فرمود: آن چه گفتم در كتاب خدای متعال وجود دارد. عرض كردم: فدایت گردم! در چه قسمتی از كتاب الهی آمده است؟ فرمود: در سوره یونس در همین آیه: «همانها كه ايمان آوردند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى‏كردند. در زندگى دنيا و در آخرت، شاد (و مسرور)ند وعده‏هاى الهى تخلّف ناپذير است! اين است آن رستگارى بزرگ!».]

[30]. اعتقادات الإماميه (للصدوق)، ص: 112.

[31]. سورۀ مبارکۀ مؤمنون (23)؛ آیۀ کریمۀ 101.

[32]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏6، ص: 319.

[33]. سورۀ مبارکۀ انعام (6)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 94.

[34]. سورۀ مبارکۀ عبس (80)؛ آیۀ کریمۀ 34 تا 36.

[35]. سورۀ مبارکۀ طور (52)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 21.

[36]. كامل الزيارات، النص، ص: 206؛ و نیز: كليات مفاتيح الجنان، ص: 428 [زیارت وارث].

[37]. شعر از استاد محمدعلی معلم.

[38]. وَ قَدْ رُوِّينَا فِي الطَّرَائِفِ عَنِ الْمُخَالِفِ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِ أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ: لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ‏ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ‏. (إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 467) و نیز رجوع شود به: الغدير في الكتاب و السنة و الأدب ،ج‏7،ص:279.

[39]. سورۀ مبارکۀ انسان (76)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 8.

[40]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آیۀ کریمۀ 207: «بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».

[41]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 198: «خدا را نزد «مشعَر الحرام» ياد كنيد!».

[42]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 199: «سپس از همان جا كه مردم كوچ مى‏كنند، (به سوى سرزمين منى) كوچ كنيد!».

[43]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 199: «و از خداوند، آمرزش بطلبيد، كه خدا آمرزنده مهربان است!».

[44]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 200: «و هنگامى كه مناسكِ (حج) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر!».

[45]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 200: «بعضى از مردم مى‏گويند: «خداوندا! به ما در دنيا، (نيكى) عطا كن!» ولى در آخرت، بهره‏اى ندارند».

[46]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 201: «و بعضى مى‏گويند: پروردگارا! به ما در دنيا (نيكى) عطا كن! و در آخرت نيز (نيكى) مرحمت فرما! و ما را از عذابِ آتش نگاه دار!».

[47]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آیۀ کریمۀ 202: «آنها از كار (و دعاى) خود، نصيب و بهره‏اى دارند و خداوند، سريع الحساب است.».

[48]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آیۀ کریمۀ 204: «و از مردم، كسانى هستند كه گفتار آنان، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى‏شود (در ظاهر، اظهار محبّت شديد مى‏كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى‏گيرند. (اين در حالى است كه) آنان، سرسخت‏ترين دشمنانند.».

[49]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آیۀ کریمۀ 205: «(نشانه آن، اين است كه) هنگامى كه روى برمى‏گردانند (و از نزد تو خارج مى‏شوند)، در راه فساد در زمين، كوشش مى‏كنند، و زراعتها و چهارپايان را نابود مى‏سازند (با اينكه مى‏دانند) خدا فساد را دوست نمى‏دارد».

[50]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 206: «و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از خدا بترسيد!» (لجاجت آنان بيشتر مى‏شود)، و لجاجت و تعصب، آنها را به گناه مى‏كشاند».

[51]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 206: «آتش دوزخ براى آنان كافى است و چه بد جايگاهى است!».

[52]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آیۀ کریمۀ 207: «بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.».

[53]. غزلیات حافظ شیرازی، غزل 411.

[54]. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَشْوَقُ إِلَى سَلْمَانَ مِنْ سَلْمَانَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَعْشَقُ لِسَلْمَانَ مِنْ سَلْمَانَ لِلْجَنَّةِ. (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏22، ص: 341)

[55]. الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحُسَيْنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْهَمْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ الْوَاسِطِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ الْعَبْدِيُّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ ع يَقُولُ صِيَامُ يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ يَعْدِلُ صِيَامَ عُمُرِ الدُّنْيَا لَوْ عَاشَ إِنْسَانٌ ثُمَّ صَامَ مَا عَمَرَتِ الدُّنْيَا لَكَانَ لَهُ ثَوَابُ ذَلِكَ وَ صِيَامُهُ يَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ عَامٍ مِائَةَ حَجَّةٍ وَ مِائَةَ عُمْرَةٍ مَبْرُورَاتٍ مُتَقَبَّلَاتٍ... (تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏3، ص: 143)؛ و نیز: كليات مفاتيح الجنان، ص: 276.

و مرحوم کفعمی چه زیبا در این زمینه می­فرماید:               (المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص: 468)

تاسع ذي الحجة حقا صمــه             و أمــر به حقــا و لا تكتمــه

فصـومــه كـفــارة السنينـــا             مقـدارهـا ستـون فـي ستينــا

و صومه أيضـا كصـوم الدهـر             عن كاظم الغيظ جليل القـدر

[56]. قَالَ الصَّادِقُ ع صَاحِبُ النِّيَّةِ الصَّادِقَةِ صَاحِبُ الْقَلْبِ السَّلِيمِ لِأَنَّ سَلَامَةَ الْقَلْبِ مِنْ هَوَاجِسِ الْمَحْذُورَاتِ بِتَخْلِيصِ النِّيَّةِ لِلَّهِ تَعَالَى فِي الْأُمُورِ كُلِّهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» وَ قَالَ النَّبِيُّ ص نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ قَالَ ص إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ وَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى فَلَا بُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ خَالِصِ النِّيَّةِ فِي كُلِّ حَرَكَةٍ وَ سُكُونٍ لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يَكُنْ بِهَذَا الْمَعْنَى يَكُونُ غَافِلًا وَ الْغَافِلُونَ قَدْ ذَمَّهُمُ اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ «إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا» وَ قَالَ «أُولٰئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» ثُمَّ النِّيَّةُ تَبْدُو مِنَ الْقَلْبِ عَلَى قَدْرِ صَفَاءِ الْمَعْرِفَةِ وَ تَخْتَلِفُ عَلَى حَسَبِ اخْتِلَافِ الْإِيمَانِ فِي مَعْنَى قُوَّتِهِ وَ ضَعْفِهِ وَ صَاحِبُ النِّيَّةِ الْخَالِصَةِ نَفْسُهُ وَ هَوَاهُ مَعَهُ مَقْهُورَتَانِ تَحْتَ سُلْطَانِ تَعْظِيمِ اللَّهِ تَعَالَى وَ الْحَيَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ مِنْ طَبْعِهِ وَ شَهْوَتِهِ وَ مُنْيَةُ نَفْسِهِ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ. (مصباح الشريعة، ص: 53)

[57]. الإمام العسكري أبو محمد (عليه السلام)، قال: «قال أمير المؤمنين (عليه السلام): إن الله أمر عباده أن يسألوه طريق المنعم عليهم، و هم الصديقون، و الشهداء، و الصالحون. و أن يستعيذوا به من طريق المغضوب عليهم، و هم اليهود الذين قال الله فيهم: «قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ». و أن يستعيذوا من طريق الضالين، و هم الذين قال الله فيهم: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ». و هم النصارى... (البرهان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 117)

[58]. عن رجل عن ابن أبي عمير رفعه في قوله «غير المغضوب عليهم و غير الضالين» و هكذا نزلت قال: المغضوب عليهم فلان و فلان و فلان و النصاب، و الضالين الشكاك الذين لا يعرفون الإمام. (تفسير العياشي، ج‏1، ص: 24)

[59]. قال أمير المؤمنين (عليه السلام): كل من كفر بالله فهو مغضوب عليه، و ضال عن سبيل الله عز و جل. (البرهان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 117)

[60]. سورۀ مبارکۀ نحل (16)؛ آیۀ کریمۀ 43: «و پيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى‏كرديم، نفرستاديم! اگر نمى‏دانيد، از آگاهان بپرسيد!».

[61]. [1] الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الذِّكْرُ أَنَا وَ الْأَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ... (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 210، بَابُ أَنَّ أَهْلَ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ الْخَلْقَ بِسُؤَالِهِمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع‏)

[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ أَنَّهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى قَالَ إِذاً يَدْعُونَكُمْ إِلَى دِينِهِمْ قَالَ قَالَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 211، بَابُ أَنَّ أَهْلَ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ الْخَلْقَ بِسُؤَالِهِمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع‏)

[62]. سورۀ مبارکۀ حج (22)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 29: «سپس، بايد آلودگی­هايشان را برطرف سازند و به نذرهاى خود وفا كنند و بر گرد خانۀ گرامى كعبه، طواف كنند».

[63]. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي فِي كِتَابِهِ بِأَمْرٍ فَأُحِبُّ أَنْ أَعْمَلَهُ قَالَ وَ مَا ذَاكَ قُلْتُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ» قَالَ «لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» لِقَاءُ الْإِمَامِ «وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ» تِلْكَ الْمَنَاسِكُ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سِنَانٍ فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ» قَالَ أَخْذُ الشَّارِبِ وَ قَصُّ الْأَظْفَارِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ ذَرِيحَ الْمُحَارِبِيِّ حَدَّثَنِي عَنْكَ بِأَنَّكَ قُلْتَ لَهُ «لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» لِقَاءُ الْإِمَامِ «وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ» تِلْكَ الْمَنَاسِكُ فَقَالَ صَدَقَ ذَرِيحٌ وَ صَدَقْتَ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 549)

[64]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آیۀ کریمۀ 207.

[65]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 200.

[66]. طَارِقٌ الْمُحَارِبِيُّ رَأَيْتُ النَّبِيَّ ص فِي سُوَيْقَةِ ذِي الْمَجَازِ عَلَيْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ وَ هُوَ يَقُولُ «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» وَ أَبُو لَهَبٍ يَتْبَعُهُ وَ يَرْمِيهِ بِالْحِجَارَةِ وَ قَدْ أَدْمَى كَعْبَهُ وَ عُرْقُوبَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا أَيُّهَا النَّاسُ لَا تُطِيعُوهُ فَإِنَّهُ كَذَّابٌ. (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص: 56)

[67]. نَرْوِي أَنَّ رَجُلًا أَتَى أَبَا جَعْفَرٍ ع فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَدِيثِ الَّذِي رُوِيَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع الْخَبَرُ حَقٌّ فَوَلَّى الرَّجُلُ مُدْبِراً فَلَمَّا خَرَجَ أَمَرَ بِرَدِّهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَذَا إِنَّ لِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ شُرُوطاً وَ إِنِّي مِنْ شُرُوطِهَا. (الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 390)

[68]. سورۀ مبارکۀ یونس (10)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 18.

[69]. قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِ ع مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَى الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاءِ فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ صَدَقْتَ يَا مَوْلَايَ مَا أَقَلَّ الْحَجِيجَ وَ أَكْثَرَ الضَّجِيجِ ثُمَّ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ ضَرِيراً فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ فِي ذَلِكَ فَقَالَ ع مَا بَخِلْنَا عَلَيْكَ يَا أَبَا بَصِيرٍ وَ إِنْ كَانَ اللَّهُ تَعَالَى مَا ظَلَمَكَ وَ إِنَّمَا خَارَ لَكَ وَ خَشِينَا فِتْنَةَ النَّاسِ بِنَا وَ أَنْ يَجْهَلُوا فَضْلَ اللَّهِ عَلَيْنَا وَ يَجْعَلُونَّا أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ نَحْنُ لَهُ عَبِيدٌ لَا نَسْتَكْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لَا نَسْأَمُ مِنْ طَاعَتِهِ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون‏ (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص: 184)

[ترجمه: ابو بصير به حضرت باقرm عرض كرد: چقدر حاجى زياد است و صداى داد و فرياد همه جا را گرفته! حضرت فرمود: نه! داد و فرياد زياد است ولى حاجى چقدر كم است! علاقه دارى درستى سخن مرا با چشم خود ببينى؟ در اين موقع با دست روى دو چشمش كشيد و دعائى خواند بينا شد. سپس فرمود اكنون نگاه كن به حاجی­ها. نگاه كردم ديدم بيشتر مردم به شكل بوزينه و خوك هستند! و مؤمن چون ستاره درخشان در شب تار در ميان آنها از دور ديده‏ مى‏شود. عرض كرد صحيح ميفرمائيد حاجى كم است! باز دعائى خواند دو مرتبه نابينا شد. ابو بصير در مورد چشم خود التماس نمود. امام فرمود ما از تو مضايقه نداريم خدا نيز به تو ستم روا نداشته، آنچه صلاحت بوده انتخاب كرده، می­ترسيم مردم نيز فريفته ما شوند و از فضل خدا بر ما فراموش كنند ما را در مقابل خدا بپرستند با اينكه بنده‏ى او هستيم و از عبادتش سرپيچى نداريم و از فرمانبردارى او خسته نمی­شويم و تسليم او هستيم.]

[70]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 202: «آنها از كار (و دعاى) خود، نصيب و بهره‏اى دارند».

[71]. سورۀ مبارکۀ نجم (53)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 32: «پس خودتان را پاک ندانید!».

[72]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 614.

[73]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 12.

[74]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آیۀ کریمۀ 204.

[75]. تفسیر تسنیم، ج 10، ص: 204.

[76]. مفردات الفاظ القرآن، ص: 739؛ قاموس قرآن، ج‏6، ص: 186.

[77]. سورۀ مبارکۀ منافقون (63)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 4.

[78]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 205.

[79]. سورۀ مبارکۀ محمدi (47)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 7.

[80]. سورۀ مبارکۀ أنبیاء (21)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 22؛ [اگر در آسمان و زمين، جز «الله» خدايان ديگرى بود، فاسد مى‏شدند (و نظام جهان به هم مى‏خورد)!]

[81]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 205: «هنگامى كه روى برمى‏گردانند (و از نزد تو خارج مى‏شوند)، در راه فساد در زمين، كوشش مى‏كنند، و زراعتها و چهارپايان را نابود مى‏سازند (با اينكه مى‏دانند) خدا فساد را دوست نمى‏دارد».

[82]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی آیۀ کریمۀ 206: «و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از خدا بترسيد!» (لجاجت آنان بيشتر مى‏شود)، و لجاجت و تعصب، آنها را به گناه مى‏كشاند».

[83]. كليات مفاتيح الجنان، ص: 64، دعای کمیل.

[84]. سورۀ مبارکۀ دخان (44)، آیۀ کریمۀ 49.

[85]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی آیۀ کریمۀ 206.

[86]. در مجمع البحرین گوید: «قوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً [6/نبأ] بكسر الميم أي فراشا، و المِهَادُ الفراش...» (مجمع البحرين، ج‏3، ص: 147) و نیز رجوع شود به: المصباح المنير، ج‏2، ص: 582.

[87]. سورۀ مبارکۀ أعراف (7)، قسمتی آیۀ کریمۀ 41.

[88] .غَاشِيَة: آنچه كه چيزى را مى‏پوشاند؛ مثل: غَاشِيَة السّرج: زين پوش... هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ (1/غاشيه)، كنايه از قيامت است و جمعش غواش است. (مفردات الفاظ القرآن، ص: 607)

[89]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 207.

[90]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 251.

[91]. الف: در سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 207 (همین آیۀ لیلة المبیت).

ب: در سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 265: «وَ مَثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَ تَثۡبِيتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ كَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٞ فَ‍َٔٔاتَتۡ أُكُلَهَا ضِعۡفَيۡنِ فَإِن لَّمۡ يُصِبۡهَا وَابِلٞ فَطَلّٞۗ وَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ

». ج: در سورۀ مبارکۀ نساء (4)، آیۀ کریمۀ 114: «لَا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَ مَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا

».

[92]. الثَّعْلَبِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ... وَ الْغَزَّالِيُّ فِي الْإِحْيَاءِ وَ فِي كِيمِيَاءِ السَّعَادَةِ أَيْضاً بِرِوَايَاتِهِمْ عَنْ أَبِي الْيَقْظَانِ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا وَ مَنْ يَنْتَمِي إِلَيْنَا نَحْوَ ابْنِ بَابَوَيْهِ وَ ابْنِ شَاذَانَ وَ الْكُلَيْنِيِّ وَ الطُّوسِيِّ وَ... بِأَسَانِيدِهِمْ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَبِي رَافِعٍ وَ هِنْدِ بْنِ أَبِي هَالَةَ أَنَّهُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَوْحَى اللَّهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ أَنِّي آخَيْتُ بَيْنَكُمَا وَ جَعَلْتُ عُمُرَ أَحَدِكُمَا أَطْوَلَ مِنْ عُمُرِ صَاحِبِهِ فَأَيُّكُمَا يُؤْثِرُ أَخَاهُ فَكِلَاهُمَا كَرِهَا الْمَوْتَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمَا أَلَّا كُنْتُمَا مِثْلَ وَلِيِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ آخَيْتُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّي فَآثَرَهُ بِالْحَيَاةِ عَلَى نَفْسِهِ ثُمَّ ظَلَّ أَوْ رَقَدَ عَلَى فِرَاشِهِ يَقِيهِ بِمُهْجَتِهِ اهْبِطَا إِلَى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَاحْفَظَاهُ مِنْ عَدُوِّهِ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهِ وَ مِيكَائِيلُ عِنْدَ رِجْلَيْهِ وَ جَعَلَ جَبْرَئِيلُ يَقُولُ بَخْ بَخْ مَنْ مِثْلُكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ اللَّهُ يُبَاهِي بِكَ الْمَلَائِكَةَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ. (بحار الأنوار(ط-بيروت)، ج‏36، ص: 43)؛ و نیز: الكشف و البيان عن تفسير القرآن [للثعلبی]، ج‏2، ص: 126 و...

[93]. شاعر: حاج غلامرضا سازگار.

[94]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 200.

[95]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 201.

[96]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 204.

[97]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 207.

[98] از جمله مرحوم علامه طباطبائیq در تفسیر شریف المیزان، در ذیل آیات 196 تا 203 می­فرمایند:

«فالمحصل من معنى قوله: فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ إلى آخر الآيات، أن اذكروا الله تعالى فإن الناس على طائفتين: منهم من يريد الدنيا فلا يذكر غيرها و لا نصيب له في الآخرة، و منهم من يريد ما عند الله مما يرتضيه له و له نصيب من الآخرة...» [ترجمه: پس آنچه از معناى جمله "فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ" تا آخر سه آيه به دست آمد اين شد كه خداى را ياد كنيد، چون كه مردم در طرز تفكرشان نسبت به دنيا دو دسته‏اند، بعضى از ايشان تنها دنيا را مى‏خواهند و جز دنيا به ياد هيچ چيز ديگر نيستند كه اينگونه مردم هيچ نصيبى در آخرت ندارند، بعضى ديگر كسانى هستند كه آنچه مايه رضاى خدا است مى‏خواهند، كه اينگونه افراد از آخرت هم نصيب دارند...] (الميزان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 81)

و در ذیل آیات 204 تا 207 می­فرمایند:

«تشتمل الآيات على تقسيم آخر للناس من حيث نتائج صفاتهم كما أن الآيات السابقة أعني قوله تعالى: فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا «إلخ»، تشتمل على تقسيم لهم غير أن تلك الآيات تقسمهم من حيث طلب الدنيا أو الآخرة، و هذه الآيات تقسمهم من حيث النفاق و الخلوص في الإيمان...» [ترجمه: اين آيات مشتمل بر تقسيمى ديگر است يعنى مردم را از حيث نتايج صفاتشان تقسيم مى‏كند، هم چنان كه آيات قبلى يعنى از آيه: "فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا ..." به بعد مردم را از حيث اصل صفاتشان تقسيم مى‏كرد، كه يا طالب دنيايند، و يا طالب آخرت، و آيات مورد بحث از حيث نتيجه دنياطلبى و عقبى‏طلبى كه در اولى نفاق و در دومى خلوص در ايمان است تقسيم مى‏كند...] (الميزان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 95)

و از جمله حضرت آیةالله جوادی آملی| در تفسیر تسنیم می­فرمایند:

«در مجموعه پيشين (196 ـ 203) از تشريع حج تمتّع و خطوط كلی احكام حج و عمره سخن به ميان آمد. در بخش پايانی آن آيات، خداوند متعالی انسانها را از نظر منطق و سيره عملی به دو گروه دنياطلبان و نيكی خواهان دنيا و آخرت تقسيم كرد؛ به همين مناسبت در ادامه به تقسيم ديگری از انسانها پرداخته و آنها را از جهت صفات و نتايج اعمالشان نيز به دو گروه منافقان و مخلصان دسته‌بندی می‌كند.

در نخستين آيه به برخی از ويژگی‌های منافقان، مانند برخورداری از ظاهری فريبا و گفتاری شگفت‌انگيز و دلپذير اشاره كرده و در آيه بعد به معرفی ويژگی ديگر آنها پرداخته است كه قبل از دستيابی به جاه و مقام، داعيه اصلاح‌طلبی و خيرخواهی دارند؛ اما چون بدان دست يافتند، اهل نفاق و فساد و دشمن عنود و لجوج جامعه انسانی و اسلامی خواهند بود و در آيه سوم از سركشی و نصيحت ناپذيری آنها در برابر دعوت به تقوا خبر می‌دهد كه از عزت كاذب آنها نشئت می‌گيرد، آن‌گاه به معرفی گروه مقابل آنها، يعنی مخلصان، می‌پردازد كه هستی خود را برای كسب رضای حق نثار و ديگران را بر خويش ايثار می‌كنند و هدفی جز اصلاح جامعه و تحصيل خشنودی خدا ندارند و عزت و كرامت خود را تنها در سايه ارتباط با عزيز بالذات، يعنی خداوند، می‌دانند.

دين برای اصلاح جامعه از يك‏سو و تأمين سعادت ابدی از سوی ديگر آمده است، از اين‏رو خدای سبحان افزون بر تقسيم انسانها به موحد (مؤمن) و غيرموحد (منافق، مشرك، كافر)، مؤمن و فاسق، مسلمان و مجرم، متقی و فاجر و مانند آن، در تقسيمی ديگر راه كسانی را كه با تهذيب و تربيت و مسائل اخلاقی هدايت می‌شوند به رسول خود ارائه كرد و راه كسانی را نيز كه با تربيت و تهذيب و تزكيه قابل هدايت نيستند نشان داد؛ يعنی هم ويژگی و خصوصيات افراد و اصناف و هم راه درمان آنها و هم درمان ناپذيری برخی را به پيامبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم) ارائه كرد.

خداوند به خصوصيات اين دو گروه در اين آيات اشاره كرده و چنين می‌فرمايد: انسانها دو دسته‌اند: گروهی ظاهری فريبا دارند كه كلام آنها در دنيا شگفت‌آور است و برای تصديق كلام خود خداوند را شاهد قرار می‌دهند و.... اينان همه شئون اجتماعی را فدای مصالح شخصی خود می‌كنند. درمقابل، گروهی ديگر هستند كه جان خود را در راه خدا نثار كرده و همه شئون خويش را فدای دين می‌كنند.

آيات گذشته انسانها را از نظر منطق و سيره عملی به دو گروه دنياطلب و حسنه‌طلب تقسيم می‌كرد. از تعبير (وَ مِنَ النّاس) در آيه مورد بحث كه به صورت اسم ظاهر بيان شده معلوم می‌شود كه در اين آيه و آيات بعد، تقسيمی ديگر جدای از تقسيم در آيات قبل مطرح است.» (تفسیر تسنیم، ج 10، ص: 204 تا 206)

و نیز رجوع شود به:

تفسير جوامع الجامع [شیخ طبرسی]، ج‏1، ص: 113؛ تفسير الصافي [فیض کاشانی]، ج‏1، ص: 237؛ تفسير نمونه، ج‏2، ص: 65؛ الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل [آیةالله مکارم شیرازی]، ج‏2، ص: 61؛ تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين [ملا فتح الله کاشانی]، ج‏1، ص: 439؛ الجوهر الثمين في تفسير الكتاب المبين [سیدعبدالله شبر]، ج‏1، ص: 205؛ روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن [ابوالفتوح رازی]، ج‏3، ص: 133؛ كنز العرفان في فقه القرآن [فاضل مقداد]، ج‏1، ص: 308؛ تفسير من وحي القرآن [سیدمحمدحسین فضل الله]، ج‏4، ص: 111 و...

[99]. تفسیر تسنیم، ج 10، ص: 206؛ [متن استدلال ایشان در پاورقی قبل ذکر گردید].

[100]. سورۀ مبارکۀ نساء (4)، آیۀ کریمۀ 106.

[101]. عَبْد اللَّهِ بْنِ أُبَيِّ بْنِ سَلُولٍ ـ وَ كَانَ رَأْسَ الْمُنَافِقِين‏ ـ ... (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏90، ص:70؛ أنساب الأشراف، ج‏1، ص:274؛ البداية و النهاية ، ج‏3، ص:239 و...)

عبد اللّه بن أبي بن مالك بن الحارث بن عبيد الخزرجي، أبو حباب، المشهور بابن سلول، و هي جدّته، رأس المنافقين و كبيرهم، أظهر الإسلام كرها، و كان سيّد الخزرج في آخر جاهليتهم. أنظر طبقات ابن سعد 3: 540، أعلام الزركلي 4: 188. (البرهان في تفسير القرآن ،ج‏1،ص:135، پاورقی : 2)

[102]. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع: لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ ع وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ ع صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ. (معاني الأخبار، ص: 288؛ اعتقادات الإمامية، ص: 52)

[ترجمه: حضرت زين العابدين، علىّ بن الحسين عليهما السّلام فرمود:

(در روز عاشورا) آنگاه كه كار بر امام حسين عليه السّلام دشوار گرديد، چون ياران آن حضرت نگاه بر چهره‏اش مى‏افكندند، بر خلاف ديگران كه رنگ­پريده و مضطرب گشته و دندانشان می­لرزید و طپش قلبشان بيشتر شده و تغيير كرده بود، اما ايشان و چند تن از خواص آن حضرت با چهره و رویى درخشان و بدنى كاملاً آرام و دلى مطمئنّ (در صحنه) بودند، بعضى از آنان به بعض ديگر گفتند: بنگريد كه آنان چگونه از مرگ نمى‏هراسند! در آن صحنه وحشتناك، امام حسين عليه السّلام به ايشان مى‏فرمود: پايدارى كنيد! اى گرامى زادگان، مرگ چيزى نيست جز پلى كه شما را از سختى و آسيب مى‏گذراند، و به بهشت عظيم و نعمتهاى جاودان مى‏رساند، كداميك از شما دوست ندارد، كه از زندانى به قصر منتقل گردد، در حالى كه آن براى دشمنانتان همانند پلى است كه آنها را از كاخ به زندان و شكنجه‏گاه مى‏رساند. زيرا پدرم از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله برايم بازگو كرد: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل مؤمنان به بهشت ايشان، و پل كافران به آتش سوزان دوزخ مى‏باشد، نه اين را بمن دروغ گفته‏اند و نه من دروغ مى‏گويم.]

[103]. سورۀ مبارکۀ منافقون (63)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 4.

[104]. سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 82: «بطور مسلّم، دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهى يافت».

[105]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 204.

[106]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 55؛ موارد دیگر مثل:

سورۀ مبارکۀ توبه (9)، آیۀ کریمۀ 85: «وَ لَا تُعۡجِبۡكَ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَ أَوۡلَٰدُهُمۡۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي ٱلدُّنۡيَا وَ تَزۡهَقَ أَنفُسُهُمۡ وَ هُمۡ كَٰفِرُونَ»

سورۀ مبارکۀ منافقون (63)، آیۀ کریمۀ 4: «وَ إِذَا رَأَيۡتَهُمۡ تُعۡجِبُكَ أَجۡسَامُهُمۡۖ وَ إِن يَقُولُواْ تَسۡمَعۡ لِقَوۡلِهِمۡۖ كَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞۖ يَحۡسَبُونَ كُلَّ صَيۡحَةٍ عَلَيۡهِمۡۚ هُمُ ٱلۡعَدُوُّ فَٱحۡذَرۡهُمۡۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ»

[107]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 205.

[108]. سورۀ مبارکۀ محمدi (47)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 19: «و براى گناه خود و مردان و زنان باايمان استغفار كن! و خداوند محل حركت و قرارگاه شما را مى‏داند!».

[109]. سورۀ مبارکۀ محمدi (47)، آیۀ کریمۀ 20: «كسانى كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند: «چرا سوره‏اى نازل نمى‏شود (كه در آن فرمان جهاد باشد)؟!» امّا هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى‏گردد كه در آن سخنى از جنگ است، منافقان بيماردل را مى‏بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى‏كنند پس مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است!».

[110]. سورۀ مبارکۀ محمدi (47)، آیۀ کریمۀ 21: «(ولى) اطاعت و سخن سنجيده براى آنان بهتر است و اگر هنگامى كه فرمان جهاد قطعى مى‏شود به خدا راست گويند (و از در صدق و صفا درآيند) براى آنها بهتر مى‏باشد!».

[111]. رجوع کنید به صفحۀ 64 [توضیح یک نکتۀ ادبی].

[112]. سورۀ مبارکۀ محمدi (47)، آیۀ کریمۀ 22: «اگر (از اين دستورها) روى گردان شويد، جز اين انتظار مى‏رود كه در زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد؟».

[113]. سورۀ مبارکۀ محمدi (47)، آیۀ کریمۀ 23: «آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته، گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور كرده است!».

[114]. «...انه اتى بنى عامر بن صعصعة، فدعاهم الى الله، و عرض عليهم نفسه، فقال رجل منهم، يقال له بيحره بن فراس: و الله لو انى أخذت هذا الفتى من قريش لأكلت به العرب ثم قال له: ا رايت ان نحن تابعناك على امرك، ثم اظهرك الله على من خالفك، ا يكون لنا الأمر من بعدك؟ [قال: الأمر الى الله يضعه حيث يشاء] قال: فقال له: ا فتهدف نحورنا للعرب دونك، فإذا ظهرت كان الأمر لغيرنا! لا حاجه لنا بأمرك فأبوا عليه‏...» [روزى رسول خدا نزد قبيله قدرتمند بنى عامر رفت و آنان را به سوى خدا فرا خواند، يكى از بزرگان آنان به نام بيحرة بن فراس با اشاره به سوى پيامبر گفت: به خدا اگر من اين جوان را از دست قريش مى‏گرفتم به وسيله او مى‏توانستم عرب را بخورم. سپس به رسول خدا گفت: اگر ما در اين امر از تو پيروى كنيم و سپس خدا تو را بر مخالفت پيروز گرداند، پس از خود اين امر (حكومت) را به ما وامى‏گذارى؟ پيامبر فرمود: «الأمر إلى اللّه يضعه حيث يشاء» اين كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آن را قرار مى‏دهد. بيحره گفت: پس ما در مقابل عرب جان نثار تو باشيم و آنگاه كه خدا پيروزيت داد. كار به دست ديگران افتد؟ ما را نيازى به پذيرش اين دعوت نيست!‏ لذا بيحره دعوت پيامبر را نپذيرفت...] (تاريخ الأمم و الملوك [تاریخ طبری]، ج‏2، ص:350؛ السيرة النبوية (لابن هشام)، ج‏1، ص:424 و...)

[115]. سورۀ مبارکۀ مدّثّر (74)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 31.

[116]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 205.

[117]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، آیۀ کریمۀ 206.

[118]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 49؛ و نیز: سورۀ مبارکۀ عنکبوت (29)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 54.

[119]. رجوع کنید به صفحۀ 68.

[120]. از ریشۀ «بغی»، 96 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

[121]. سورۀ مبارکۀ جمعه (62)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 10.

[122]. راغب اصفهانی در مفردات گوید: «در الْبَغْيُ: طلب تجاوز الاقتصاد فيما يتحرّى، تجاوزه أم لم يتجاوزه‏... بَغَيْتُ الشي‏ء: إذا طلبت أكثر ما يجب، و ابْتَغَيْتُ كذلك، قال اللّه عزّ و جل: لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ‏ [التوبة/ 48]، و قال تعالى: يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ [التوبة/ 47]... و أمّا الِابْتِغَاءُ فقد خصّ بالاجتهاد في الطلب، فمتى كان الطلب لشي‏ء محمود فالابتغاء فيه محمود نحو: ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ‏ [الإسراء/ 28]، و ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ [الليل/ 20]...» [ترجمه: البَغْي يعنى اراده كردن و قصد تجاوز نمودن يا در گذشتن از ميانه روى چه عملا تجاوز كند يا نكند... بَغَيْتَ الشّى‏ء و ابْتَغَيْتَ: يعنى تجاوز كردى و بغى نمودى، اين فعل در موقعى بكار مى‏رود كه تو بيش از اندازه چيزى كه واجب است طلب كنى و بخواهى، خداى عزّ و جل فرمايد: لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ‏ و فرماید يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ... و امّا -ابْتِغَاء- كوشش و اجتهاد در طلب و خواستن است كه اگر چيز نيكى و شايسته‏اى طلب شود آن خواستن و اجتهاد قابل ستايش و پسنديده است مانند آيه ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ و ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏...] (مفردات الفاظ القرآن، ص: 136).

و در کتاب التحقیق می­نویسد: «أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الطلب الشديد و الإرادة الأكيدة... (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏1، ص: 334)

و نیز رجوع شود به: قاموس قرآن، ج‏1، ص: 207؛ النهايه في غريب الحديث و الاثر، ج‏1، ص: 143.

[123]. سورۀ مبارکۀ آل­عمران (3)، آیۀ کریمۀ 188: «گمان مبر آنها كه از اعمال (زشت) خود خوشحال مى‏شوند، و دوست دارند در برابر كار (نيكى) كه انجام نداده‏اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب (الهى) بركنارند! (بلكه) براى آنها، عذاب دردناكى است!».

[124]. قال مولانا أمیرالمؤمنینm: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ» (نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص:510؛ حکمت:237)

[ترجمه: گروهى خدا را از روى ميل به ثواب عبادت كردند و اين عبادت تاجران است. و گروهى از ترس كيفر عبادت كردند و اين عبادت بردگان است. و گروهى به خاطر سپاسگزارى عبادت كردند و اين عبادت آزادگان است.]

[125]. مانند: سورۀ مبارکۀ مائدة (5)، آیۀ کریمۀ 119.

[126]. مانند: سورۀ مبارکۀ آل­عمران (3)، آیات کریمۀ 162 و 174.

[127]. سورۀ مبارکۀ نساء (4)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 95: «خداوند مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمى برترى بخشيده است».

[128]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 251: «و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى‏كرد، زمين را فساد فرامى‏گرفت، ولى خداوند نسبت به جهانيان، لطف و احسان دارد».

[129]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 251: « و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه‏ها، و معابد يهود و نصارا، و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى‏شود، ويران مى‏گردد!».

[130]. «الصوامع جمع صومعة و هي بناء في أعلاه حدة كان يتخذ في الجبال و البراري و يسكنه الزهاد و المعتزلون من الناس للعبادة، و البيع جمع بيعة بكسر الباء معبد اليهود و النصارى، و الصلوات جمع صلاة و هي مصلى اليهود سمي بها تسمية للمحل باسم الحال...» (الميزان في تفسير القرآن، ج‏14، ص: 385)

[ترجمه: كلمه "صوامع" جمع "صومعه" است، و صومعه نام معبدهايى است كه براى عبادت عابدان و زاهدان، در بالاى كوه‏ها و در بيابانهاى دوردست ساخته مى‏شد، و معمولا عمارتى نوك تيز و مخروطى بود. و كلمه "بيع" جمع "بيعة" -به كسر باء- است كه نام معبد يهود و نصارى است. و كلمه "صلوات" جمع "صلاة" است كه به معناى مصلا و نمازگاه يهود است و اگر نمازگاه يهود را "صلاة" ناميده، از باب تسميه محل به نام حال است...]

[131]. * صهیب بن سنان در اصل اهل عراق و از ساکنان کنار دجله است. وی در یکی از جنگ­های روم و ایران، اسیر رومیان گردید و از این جهت به او صهیب رومی می­گویند. بعضی از افراد قبیله کلب او را با جمعی از بردگان از روم خریداری کردند و در مکه به عبدالله جدعان فروختند، و عبدالله او را آزاد ساخت. (اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 2، ص: 418)

* صهیب و عمار یاسر پس از سی و چند نفر مسلمان شدند. (الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 2، ص: 728)

* صهیب در بدر، احد، خندق و سایر جنگ­ها در رکاب رسول خداi شرکت داشت. (رجوع شود به پاورقی: 134، ص: 100)

* صهیب علاقۀ خاصی به خلیفۀ دوم داشت و از او نقل روایت می­کرد و پس از مرگش بر جنازۀ او نماز خواند. چنانکه خلیفۀ دوم هم به او علاقه داشت و در ایامی که در بستر افتاده بود، دستور داد صهیب با مردم نماز بخواند. صهیب در ماه شوال 38 در هفتاد سالگی در مدینه از دنیا رفت و در بقیع مدفون گشت. (الطبقات الکبری، ج 3، ص: 173)

* صهیب عاقبت به خیر نشد و حتی مورد سرزنش و لعن اهل­بیتf قرار گرفت. (رجوع شود به پاورقی: 135، ص: 100)

[132]. [1] «... و قال عكرمة نزلت في أبي ذر الغفاري جندب بن السكن و صهيب بن سنان لأن أهل أبي ذر أخذوا                أبا ذر فانفلت منهم فقدم على النبيi فلما رجع مهاجرا أعرضوا عنه فانفلت حتى نزل على النبيi و أما صهيب فإنه أخذه المشركون من أهله فافتدى منهم بماله ثم خرج مهاجرا...» (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 535)

[ترجمه: عكرمه می­گويد اين آيه درباره ابوذر غفارى، جندب بن سكن و صهيب بن سنان (سه نفر از مسلمانان فداكار) نازل شد و هر كدام داستانى دارند طائفه ابوذر او را گرفتند و او فرار كرد تا نزد رسول اكرمi آمده ايمان آورد و سپس براى تبليغ اسلام به سوى قوم و قبيله‏اش بازگشت ولى قبيله‏اش از او دورى كردند او دوباره نزد                       رسول خداi آمد. و اما صهيب، مشركان او را از فاميلش گرفتند، صهيب با مالش خود را خريد و به سوى رسول اكرمi هجرت كرد.]

[2] «قيل نزل في عابس، مولى حويطب و في صهيب‏...» (الإصابة في تمييز الصحابة ،ج‏3،ص:459)

[3] أنزل اللَّه في أصحاب السرية: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ. (البداية و النهاية ،ج‏4،ص:67) و...

[133]. [1] «قال سعيد بن المسيب: أقبل صُهَيْب مهاجراً نحو رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، فاتبعه نفر من قريش من المشركين، فنزل عن راحلته و نثر ما في كنانته و أخذ قوسه ثم قال: يا معشر قريش، لقد علمتم أني من أَرْمَاكم رجلًا، و أيم اللَّه لا تَصِلُون إلي حتى أرمي بما في كنانتي، ثم أضرب بسيفي ما بقي في يدي منه شي‏ء، ثم افعلوا ما شئتم، فقالوا: دلنا على بيتك و مالك بمكة و نخلي عنك، و عَاهَدُوه إنْ دلهم أن يَدَعُوه، ففعل. فلما قدم على رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم قال: أبا يحيى ربح البيع، ربح البيع، و أنزل اللَّه: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ.

و قال المفسرون: أخذ المشركون صهيباً فَعذبوه، فقال لهم صهيب: إني شيخ كبير لا يضركم أ مِنْكُمْ كنت أم من غيركم، فهل لكم أن تأخذوا مالي و تَذَرُوني و ديني؟ ففعلوا ذلك، و كان قد شرط عليهم راحلة و نفقة، فخرج إلى المدينة فتلقاه أبو بكر و عمر في رجال، فقال له أبو بكر: ربح بيعك أبا يحيى، فقال صهيب: و بيعك فلا يَخسر ما ذاك؟ فقال: أنزل اللَّه فيك كذا، و قرأ عليه هذه الآية.» (أسباب النزول ،ص:67)

[2] «حدثنا هوذة بن خليفة، أنبأ عوف، عن أبى عثمان النهدي، قال: بلغنى أن صهيبا حين أراد الهجرة إلى المدينة، قالت له قريش: «أتيتنا صعلوكا حقيرا، فكثر مالك عندنا و بلغت ما بلغت، ثم تريد أن تنطلق بنفسك و مالك، و اللّه لا يكون ذلك. قال: أرأيتكم إن تركت مالي لكم أ تخلّون سبيلى؟ قالوا: نعم. فخلع لهم ماله». [فبلغ النبي صلى اللّه عليه و سلم ذلك، فقال: ربح صهيب، ربح صهيب.] و نزلت فيه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» الآية.» ­(أنساب الأشراف ،ج‏1،ص:182)

و نیز رجوع شود به: ‏

الطبقات الكبرى، ج‏3،ص:172؛ البداية و النهاية، ج‏3،ص:173؛ الإصابة في تمييز الصحابة، ج‏3،ص:365؛ الاكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله(ص) و الثلاثة الخلفاء، ج‏1،ص:278 و...

[134]. و شهد صهيب بدرا و أحدا و الخندق و المشاهد كلها مع رسول الله. ص. (الطبقات الكبرى ،ج‏3،ص:172)

[135]. «... كَانَ بِلَالٌ مُؤَذِّنَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَزِمَ بَيْتَهُ وَ لَمْ يُؤَذِّنْ لِأَحَدٍ مِنَ الْخُلَفَاءِ وَ قَالَ فِيهِ                                     أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع رَحِمَ اللَّهُ بِلَالًا فَإِنَّهُ كَانَ يُحِبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَعَنَ اللَّهُ صُهَيْباً فَإِنَّهُ كَانَ يُعَادِينَا...» (الإختصاص، ص: 73) و در روایت دیگری آمده است: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ بِلَالٌ عَبْداً صَالِحاً وَ كَانَ صُهَيْبٌ عَبْدَ سَوْءٍ...» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ،ج‏22،ص:142)

[136]. الطبقات الكبرى ،ج‏3،ص: 173.

[137]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 100.

[138]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 20: «و [آنها که] با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است».

[139]. سورۀ مبارکۀ نجم (53)، آیات کریمۀ 1 تا 3.

[140]. رجوع کنید به صفحۀ 93 [نکتۀ سوم].

[141]. رجوع کنید به صفحۀ 78 [نظر برخی مفسرین در دسته­بندی حاجیان و اشکال آن].

[142]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 22: «پاداش عظيم نزد خداوند است!».

[143]. سورۀ مبارکۀ نساء (4)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 74: «زندگى دنيا را به آخرت فروخته‏اند».

[144]. سورۀ مبارکۀ نحل (16)، آیۀ کریمۀ 7: «آنها بارهاى سنگين شما را به شهرى حمل مى‏كنند كه جز با مشقّت زياد، به آن نمى‏رسيديد پروردگارتان رؤوف و رحيم است (كه اين وسايل حيات را در اختيارتان قرار داده)!».

[145]. سورۀ مبارکۀ حج (22)، آیۀ کریمۀ 65: «آيا نديدى كه خداوند آنچه را در زمين است مسخّر شما كرد و (نيز) كشتيهايى را كه به فرمان او بر صفحه اقيانوسها حركت مى‏كنند و آسمان [كرات و سنگهاى آسمانى‏] را نگه مى‏دارد، تا جز بفرمان او، بر زمين فرو نيفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است!».

[146]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)، آیۀ کریمۀ 118: «(همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در جنگ تبوك) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن حدّ كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد (حتّى) در وجود خويش، جايى براى خود نمى‏يافتند (در آن هنگام) دانستند پناهگاهى از خدا جز بسوى او نيست سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند خداوند بسيار توبه‏پذير و مهربان است!».

[147]. سورۀ مبارکۀ توبه (9)، آیۀ کریمۀ 117: «مسلّماً خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود بعد از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها، از حقّ منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند) سپس خدا توبه آنها را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است!».

[148]. سورۀ مبارکۀ نور (24)، آیۀ کریمۀ 20: «و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود و اينكه خدا مهربان و رحيم است (مجازات سختى دامانتان را مى‏گرفت)!».

[149]. سورۀ مبارکۀ حشر (59)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 10: «(همچنين) كسانى كه بعد از آنها [بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مى‏گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه‏اى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان و رحيمى!».

[150]. سورۀ مبارکۀ حدید (57)، آیۀ کریمۀ 9: «او كسى است كه آيات روشنى بر بنده‏اش [محمدi] نازل مى‏كند تا شما را از تاريكی­ها به سوى نور برد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است».

[151]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)، قسمتی از آیۀ کریمۀ 143: «و خدا هرگز ايمان [نماز] شما را ضايع نمى‏گرداند زيرا خداوند، نسبت به مردم، رحيم و مهربان است».

[152]. یکی در سورۀ مبارکۀ بقره (2)، در آیۀ کریمۀ 207 [آیۀ لیلة المبیت]؛ و دیگری در سورۀ مبارکۀ آل­عمران (3)، در آیۀ کریمۀ 30.

[153]. سورۀ مبارکۀ مریم (19)؛ آیۀ کریمۀ 93: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، بنده اويند!».

[154]. سورۀ مبارکۀ انبیاء (21)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 26 و آیۀ کریمۀ 27: «[بلکه] آنها [فرشتگان‏] بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى‏گيرند و (پيوسته) به فرمان او عمل مى‏كنند».

[155]. سورۀ مبارکۀ حاقه (69)؛ آیۀ کریمۀ 44 تا 46: «اگر او سخنى دروغ بر ما مى‏بست، ما او را با قدرت مى‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم!».

[156]. سورۀ مبارکۀ اسراء (17)؛ آیۀ کریمۀ 72: «اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است».

[157]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 156.

[158]. سورۀ مبارکۀ رعد (13)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 29: «پاكيزه‏ترين (زندگى) نصيبشان است و بهترين سرانجامها!».

[159]. مرحوم فیض کاشانیq در وافی در تأویل «طوبی» می­نویسد: «طوبى العلم فإن لكل نعيم من الجنة مثالا في الدنيا و مثال شجرة طوبى شجرة العلوم الدينية التي أصلها في دار النبي ص الذي هو مدينة العلم و في دار كل مؤمن غصن منها و إنما شهوات المؤمن و مثوباته في الآخرة فروع معارفه و أعماله الصالحة في الدنيا فإن المعرفة بذر المشاهدة و العمل الصالح غرس النعيم إلا أن من لم يذق لم يعرف و لا يذوق إلا من أخلص دينه لله و قوي إيمانه بالله بأن يتصف بصفات المؤمن المذكورة في هذا الباب‏. (الوافي، ج‏4، ص: 166)

[160]. سورۀ مبارکۀ ذاریات (51)؛ آیۀ کریمۀ 36: «ولى جز يك خانواده باايمان در تمام آنها نيافتيم!».

[161]. در این زمینه رجوع شود به جزوۀ ارزشمند «قواعد زندگی الهی».

[162]. سورۀ مبارکۀ نساء (4)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 100.

[163]. * حضرت علامه طهرانیv در کتاب شریف «معاد شناسی» در ضمن شرح آیۀ مورد بحث می­فرمایند:

«ميگويند: چون عالم برزخ از تتمّه عالم دنيا محسوب ميگردد و لذا از صورت و كَمّ و كيف برخوردار است، مؤمنينى كه از خانه نفس خود بيرون آمده و خروج از بيت را تحصيل كرده‏اند و به هجرت پاى نهاده، ولى هنوز به مقام كمال خود كه وصول به حقيقت ولايت و اندكاك در اسماء و صفات الهيّه و بالاخره عالم فناى مطلق در ذات مقدّس اوست نرسيده‏اند، در عالم برزخ كامل ميشوند و در هنگام‏ قيامت با كمال واقعى خود محشور ميگردند. و اين معنى طبق كلّيّات وارده از حكمت الهيّه قرآنيّه و سنّت نبويّه قابل قبول است. چون كسى كه عازم بر هجرت باشد بر اساس اين نيّت كه رسول الله فرمود: مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلَى اللَهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَى اللَهِ وَ رَسُولِه. با رسول خدا معيّت پيدا نموده و در حظيره قدس الهى به تماشاى جمال حضرت ازلى و ابدى و سرمدى مشغول و از مقام ولايت مطلقه و عبوديّت صرفه بهره كافى خواهد يافت. بر اين اساس افرادى كه نفوس آنها به مقام فعليّت خود نرسيده و ناقص از دنيا رفته‏اند، بايد در برزخ تكميل و پس از آن به قيامت انفسيّه حضور يابند‏». (معاد شناسى، ج‏3، ص: 106)

* و مرحوم محيى الدّين بن عربىv در تفسیر خویش می­نویسد:‏

«... وَ مَنْ يَخْرُجْ من المقام الذي هو فيه سواء كان مقرّ استعداده الذي جبل عليه أو منزلا من منازل النفس أو مقاما من مقامات القلب مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ بالتوجه إلى توحيد الذات وَ رَسُولِهِ بالتوجه إلى طلب الاستقامة في توحيد الصفات ثُمَّ يُدْرِكْهُ الانقطاع قبل الوصول فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ بحسب ما توجه إليه، فإن المتوجه إلى السلوك له أجر المنزل الذي وصل إليه، أي: المرتبة من الكمال الذي حصل له إن كان، و أجر المقام الذي وقع نظره عليه و قصده. فإنّ ذلك الكمال و إن لم يحصل له بحسب الملك و القدم لكنه اشتاق إليه بحسب القصد و النظر، فعسى أن يؤيده التوفيق بعد ارتفاع الحجب بالوصول إليه... » (تفسير ابن عربي، ج‏1، ص: 153)

[164]. سورۀ مبارکۀ مریم (19)؛ آیۀ کریمۀ 39: «آنان را از روز حسرت [روز رستاخيز كه براى همه مايه تأسف است‏] بترسان، در آن هنگام كه همه چيز پايان مى‏يابد! و آنها در غفلتند و ايمان نمى‏آورند!».

[165]. سورۀ مبارکۀ غافر (40)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 18: «و آنها را از روز نزديك بترسان، هنگامى كه از شدّت وحشت دلها به گلوگاه مى‏رسد و تمامى وجود آنها مملوّ از اندوه مى‏گردد».

[166]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 67.

[167]. سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 71.

[168]. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏ مَا أَكَلَ‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ مُتَّكِئاً مُنْذُ بَعَثَهُ‏ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ نَبِيّاً حَتَّى‏ قَبَضَهُ‏ اللَّهُ‏ إِلَيْهِ‏ مُتَوَاضِعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ... (مكارم الأخلاق، ص: 27)

[ترجمه: پيغمبر اكرمi از وقتی كه خداوند او را به پيغمبرى برانگيخت تا وقتى كه خداوند او را قبض روح كرد هرگز به هنگام غذا خوردن تكيه نكرد براى فروتنى به پيشگاه خداوند عز و جل‏.]

[169]. سورۀ مبارکۀ انفال (8)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 17.

[170]. وَ قَالَ ص إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ‏ لَا يَزَالُ‏ عَبْدِي‏ يَتَقَرَّبُ‏ إِلَيَ‏ بِالنَّوَافِلِ‏ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِي أَعَذْتُهُ. (إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص: 91)

[171]. در زیارتنامۀ آن حضرت می­خوانیم: «... سَلَامٌ عَلَى أُذُنِ‏ اللَّهِ‏ الْوَاعِيَةِ فِي الْأُمَمِ، وَ يَدِهِ الْبَاسِطَةِ بِالنِّعَمِ، وَ جَنْبِهِ الَّذِي مَنْ فَرَّطَ فِيهِ نَدِمَ. أَشْهَدُ أَنَّكَ مُجَازِي الْخَلْقِ، وَ مَالِكُ الرِّزْقِ، وَ الْحَاكِمُ بِالْحَقِّ، بَعَثَكَ اللَّهُ عَلَماً لِعِبَادِهِ، فَوَفَيْتَ بِمُرَادِهِ، وَ جَاهَدْتَ فِيهِ حَقَّ جِهَادِهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ، وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ تَهْوِي إِلَيْكَ، وَ الْخَيْرُ مِنْكَ وَ فِي يَدَيْكَ...» (المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 185)

[172]. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ قَالَ حَدَّثَنِي هَاشِمُ بْنُ أَبِي عُمَارَةَ الْجَنْبِيُّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ‏ أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ- وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 145)

[173]. قَالَ سُلَيْمٌ ثُمَّ سَأَلْتُ الْمِقْدَادَ فَقُلْتُ حَدِّثْنِي رَحِمَكَ اللَّهُ بِأَفْضَلِ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُولُ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُول‏... عَلِيٌّ دَيَّانُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ الشَّاهِدُ عَلَيْهَا وَ الْمُتَوَلِّي لِحِسَابِهَا وَ هُوَ صَاحِبُ السَّنَامِ الْأَعْظَمِ وَ طَرِيقُ الْحَقِّ الْأَبْهَجِ [وَ] السَّبِيلُ وَ صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ بِهِ يُهْتَدَى بَعْدِي مِنَ الضَّلَالَةِ وَ يُبْصَرُ بِهِ مِنَ الْعَمَى بِهِ يَنْجُو النَّاجُونَ وَ يُجَارُ مِنَ الْمَوْتِ وَ يُؤْمَنُ مِنَ الْخَوْفِ وَ يُمْحَى بِهِ السَّيِّئَاتُ وَ يُدْفَعُ الضَّيْمُ وَ يُنْزَلُ الرَّحْمَةُ وَ هُوَ عَيْنُ‏ اللَّهِ‏ النَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِعَةُ وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ وَجْهُهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ جَنْبُهُ الظَّاهِرُ الْيَمِينُ وَ حَبْلُهُ الْقَوِيُّ الْمَتِينُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَى الَّتِي‏ لَا انْفِصامَ لَها وَ بَابُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَيْتُهُ الَّذِي‏ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ عَلَمُهُ عَلَى الصِّرَاطِ فِي بَعْثِهِ مَنْ عَرَفَهُ نَجَا إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ هَوَى إِلَى النَّارِ. (كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 859)

[174]. سورۀ مبارکۀ انبیاء (21)؛ آیۀ کریمۀ 107.

[175]. سورۀ مبارکۀ اعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 156.

[176]. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ. (التوحيد (للصدوق)، ص: 148)

[177]. قال الصّادق عليه السلام: «نحن مشيّة اللَّه». (مستدرك سفينه البحار، ج‏6، ص: 99)

[178]. كليات مفاتيح الجنان، ص: 156؛ زیارت جامعه کبیره.

[179]. اشاره به: سورۀ مبارکۀ رعد (13)، آیۀ کریمۀ 15؛ و سورۀ مبارکۀ نحل (16)، آیۀ کریمۀ 49؛ و سورۀ مبارکۀ حج (22)، آیۀ کریمۀ 18.

[180]. كليات مفاتيح الجنان، ص: 423؛ زیارات مطلقۀ سیدالشهداءm، زیارت مطلقۀ اول.





فایل(های) صوتی ليلة المبيت

مدت زمان0:48:29 حجم فایل11.6 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:54:48 حجم فایل13.1 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان1:00:03 حجم فایل14.3 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:56:21 حجم فایل13.4 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:49:39 حجم فایل11.8 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:55:16 حجم فایل13.2 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان1:08:04 حجم فایل16.2 مگابایت دانلود فایل صوتی