پرسش و پاسخ هایی دربارۀ مبانی عرفان اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
پرسش و پاسخ دربارۀ
مبانی عرفان اسلامی
(برنامۀ تلویزیونی تا آسمان)
حجةالاسلام و المسلمین استاد نخاولی
فهرست
جلسه اول 30/3/98
پرسش: آنچه که درداشتههای ما هست، عبادتها به دو صورت انجام میشود تعقل و یا از طریق تعبد آیا روش دیگری هم هست؟
پرسش: تفاوت بین عقل و الهامات و دریافت درونی چیست؟
پرسش: خداوند که نیازی به عبادت ما ندارد برخی معتقد هستند که به سبب سالها عبادت سندی از این رابطه ندیدیم حتی به سبب ناتوانی خودمان در برقراری ارتباط پس فایدۀ این ارتباط ظاهرا بیثمر چیست؟
پرسش: آیا شناختن خداوند فقط به این معناست که ما بدانیم خداوند وجود دارد ما به این باور قلبی رسیدیم که خداوند هست این موضوع هدف دیگری هم دارد یا اینکه ضرورت دانستن آن چیست در حالیکه به خداوند ایمان داریم شناخت خداوند به چه معناست؟
جلسه دوم 6/4/98
پرسش: خداوند نامحدود است و انسان محدود، پس چگونه می توان خدا را شناخت؟
پرسش: فرق بین عقل خالص و عقل مشوب به وهم چیست؟
جلسه سوم 13/4/98
پرسش: چرا خداوند به شیطان مهلت داد تا باعث گمراهی انسان شود،آیا این مهلت به خاطر پاداش عبادتهای او بود چرا انسان باید پاداش عبادتهای شیطان را میداد؟
پرسش: در قران آمده است که همه چیز در روی زمین فانی میشود این مطلب آیا با ابدیت انسان متضاد نیست؟
پرسش: آیا همۀ ائمه یک شناخت مساوی از خداوند دارند و تعریف عرفا از شناخت خداوند چیست؟
جلسه چهارم 20/4/98
پرسش: عرفان یعنی چه؟
جلسه پنجم 29/4/98
پرسش: عرفان اسلامی با عرفانهای دیگر چه تفاوتی دارد؟
جلسه ششم 5/5/98
پرسش: چرا عدهای به مبارزه با عرفان و عارف پرداختند و به احادیث نیز استناد میکنند؟
پرسش: آیا سیر و سلوک الهی با ثروت و پولدار بودن منافات دارد؟ هدف از سیر و سلوک چیست؟ آیا برای همه لازم است یا اینکه فقط برای افرادی است که درد تأمین معیشت ندارند؟
پرسش: آیا زن هم میتواند عارف شود؟ زن بیسواد چطور؟ عرفان همان عارف بودن است؟ تمام افرادی که سیرو سلوک داشتند، عالم و مجتهد بودند من که بیسوادم و سوادم در حدّ سیکل هست آیا میتوانم به این مقام برسم؟
جلسه هفتم 12/5/98
پرسش: چرا عدهای به مبارزه با عرفان و عارف پرداختند و به احادیث نیز استناد میکنند؟ چرا در بین علمای شیعه با ترویج افکار مولوی مخالفت میکنند؟
جلسه هشتم 23/6/98
پرسش: آیا در بین موافقین عرفا هیچ بیانصافی و کتمان اتفاق نیفتاده است؟
جلسه نهم 30/6/98
پرسش: آیا عرفان اسلامی عرفان ادیان گذشته را نسخ کرده است؟
پرسش: شما فرمودید زمانیکه دین جدید میآمد دین قبلی نسخ میشد. ما مسلمان هستیم و خداوند را شکر که دین اسلام را داریم. ما برای تکامل دینمان که آخرین دین است آیا تنها راه ، همین عرفان است یا راههای دیگری برای تکمیل شدن و به لقاء رسیدن خداوند هست؟
جلسه دهم 11/8/98
پرسش: اگر در اسلام چیزی بعنوان عرفان داریم، چرا برخی مطالب آن شبیه عرفان های دیگر است؟
پرسش: چه تفاوتی بین صوفیگری با عرفان اسلامی یا بین عرفان اسلامی و عرفان شرقی هست؟
پرسش: راه تشخیص استاد چیست؟
جلسه یازدهم 19/8/98
پرسش: چگونه راه درست عرفان را تشخیص دهیم و آیا احتیاج به راهنما و استاد داریم؟
پرسش: آیا کسانی که در این راه قدم میگذارند زمانبر هست یعنی مشخص است مراتبی را که طی کردهاند چقدر طول میکشد یا اینکه ممکن است خیلی سریع در مدت زمان کوتاه مراتب بیشتری را طی کنند و به سطح بالا برسند؟چه زمانی میتوانند این ادعا را داشته باشند که جزء عرفا شدند؟
پرسش: در بحث قبلی شما فرمودید که اگر به هر آیۀ قران دقت کنیم میتوانیم از آن به عرفان برسیم و همان آیه را شاهدی و اشارهای بر عرفان و اهمیت آن بدانیم. برای ما مشخصتر و مصداقیتر از آیات و روایاتی که به عرفان اشاره کرده است، بفرمائید؟
جلسه دوازدهم 25/8/1398
پرسش: بنا به قول برخی از اهل نظر،چیزی به نام عرفان اسلامی وجود ندارد و از فرهنگهای ایران باستان، مسیحیت، ادیان هند و فلسفۀ یونانی اقتباس شده است و پسوند اسلامی صرفاً برای گریز از اتهام فلسفه یا تصوف اضافه شده است و باید برای اثبات یک نظریۀ دینی به ادلۀ فلسفی همان دین، استناد کرد و فقط به تفکرات خودمان استناد نکنیم
جلسه سیزدهم 2/9/1398
پرسش: منشأ عرفان اسلامی چیست؟
پرسش: تاریخچۀ عرفان را توضیح بفرمائید؟ اوّلین عرفا چه کسانی بودند؟
جلسه اول 30/3/98
شامل مباحث:
راه های شناخت:( حس و تجربه/ نقل غیر معصوم/ عقل/ نقل معصوم/ راه قلب)
پرسش: آنچه که در داشتههای ما هست، عبادتها به دو صورت انجام میشود تعقل و یا از طریق تعبد آیا روش دیگری هم هست؟
پاسخ: برای این بحث شاید لازم باشد که چند جلسهای با هم گفتگو کنیم. راههای شناخت منحصر به یک راه نیست در ابتدا راههای شناخت را بحث میکنیم.
از علمی که بچه از ابتدای شکلگیری شخصیتش به حسها، مزهها و لمسها پیدا میکند چون قبل از آن خالی بود و دست به بخاری نمیزد کمکم علم پیدا میکند. اولین علمی که بدست میآورد حس نام دارد. کامل شدۀ آن تجربۀ حسی که متعلق این علم، موجودات مادی هستند.
ما به کل موجودات مادی از کرات تا درون بدن انسان، تا بیرون،جغرافیا، زمین و گیاه همۀ اینها را باحس درک میکنیم. یکی راه حس و تجربه است که زیرمجموعهاش تمام علوم تجربی میشود یعنی مهندسیها، فیزیک، شیمی، زیستشناسی، پزشکی که همۀ اینها ماده و منبع شناختش، حس است.
میبینیم مریض با این علائم میآید، مشاهده میکنیم، آزمایش میکنیم، دارو به او میدهیم، این دارو این اثرات را ایجاد میکند و حس میکنیم، چه حس مستقیم با حواس یا با دستگاههای کمکی مثل: سیتیاسکن، امآرآی، حتی آزمایشگاه یعنی با ابزار.
مورد دوم راهی است که در اصطلاح میگوییم نقل غیر معصوم.
یعنی ما آلان مطمئن هستیم که یک شهری به نام مادرید داریم اما عکسی ندیدیم و نه اینکه به آنجا رفتیم، هیچ حس نکردیم یا افردی به اسم ارسطو، افلاطون، معاویه یقین پیدا کردیم که وجود داشتهاند، اینها را ما حس نکردیم منتها به نقلی که آن نقل به قدری زیاد به ما رسیده است که دیگر شکی برای ما باقی نگذاشته است که چنین اشخاصی هستند.
این نقلها وقتی به حدّ تواتر یعنی کثرت نقلی رسید که امکان تبانی هم نداشتند، گاهی اوقات کثرت نقل هست منتها همه از یک خبرگزاری شنیدند و حالا هزار نفر نقل میکنند این ارزش ندارد.
وقتی نقلی باشد که کثیر باشد و امکان تبانی نداشته باشند به این حالت تواتر گویند گاهی یک دروغگو یک حرفی را به ده هزار نفر میگوید و آن ده هزار نفر هم تکرار میکنند.
علوم تاریخ، ادبیات،اینها علوم نقلی هستند یعنی ما با نقل به اینها علم پیدا میکنیم حتی علم جغرافیا برای کسیکه مشاهده نکرده است. به طور مثال پایتخت این کشور، این شهر است شنیدیم و به نقل به ما رسیده است یا اینکه فلان رود چقدر طول دارد.
راه سوم، راه عقل برای دریافت حقایق کلی است. ما از کجا میگوییم خدواند هست. ما خداوند را حس نکردیم و نقل متواتر هم برای ما ارزشی ندارد چون نقل زمانی ارزش دارد که به حس متکی باشد، اینها را با عقل میفهمیم آنهم با عقل بدیهی که جزء بدیهیات عقلی است.
به طور مثال کسی بگوید این چه گلدان و گل قشنگی هست چه کسی آورده است و ساخته است؟ خودش درست شده است اگر در چین کسی چنین حرفی را بزند میگویند دیوانه است. چه زمانی به یک فردی دیوانه میگویند؟ وقتی که بدیهیات را اشتباهی جواب بدهد. چقدر برف سیاه و قشنگی از آسمان میآید، برف الان؟ برف سیاه؟ اگر کسی بدیهی را منکر شود یا اینکه جواب بدیهیات را اشتباهی بگوید به یک روانپریشی دچار شده است.
اگر در شوروی کمونیست کسی بگوید این خودش همینطوری درست شده است و چنین حرفی بزند میگویند دیوانه است.
خداوند میفرماید اگر عقل باشد و افکار گسیخته در حد دیوانگی و شدیدی نداشته باشد، خداوند را میفهمد. یعنی احتیاجی به اثبات ندارد.
در قران چند سؤال میپرسد:
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ .
آیا میشود از هیچ پدید بیاید؟
این کشتی، این ساختمان، همینطوری از هیچ پدید آمده است، چون لازمهاش جمع نقیضین است یعنی هم نیست هم هست. هم نیست که از هیچ است و هم اینکه آن هیچ، کاری کرده است یعنی باید باشد تا کاری را انجام دهد.
این آیات در سوۀ مبارکۀ طور است. آیا از هیچی پدید آمدند؟ فردی که ذرهای از افکارش سالم مانده باشد پاسخ میدهد: نه.
خالقش کیست؟ آیا خودش است؟ باید او را بستری کنند تا درمان شود.
خودتان خالق دارید و خودتان هم نیستید، پس این نظام برای چیست؟ این نظام با این عظمت را شما خلق کردید؟ پس باید یک فردی غیر از این نظام و غیر از شما باشد.
وقتی کسی قبول نمیکند که یک گلدانی را همینطوری خود به خود پدید آمده است چگونه میتواند قبول کند کل نظام کیانی خود به خود پدید آمده باشد.اینها با عقل گره خورده است یعنی انکار خداوند مساوی است با انکار بدیهی، انکار عقل. اگر عقل را از انسان بگیریم برای انسان چیزی باقی نمیماند.
اثبات خداوند، اثبات معاد، اثبات اصل نبوت، اثبات اصل امامت، مسائلی هستند که عقل میفهمد. یعنی وقتی فهمید خدایی هست و خداوند بشری آفریده است و خداوند هم بشر را مختار آفرید، بشر هم مثل گیاه نیست که همینطوری رشد کند، با کارهایی رشد نفسانی دارد و با کارهایی سقوط دارد، باید بگویند چه کارهایی نه و چه کارهایی تأثیر دارد و آگاه باشد. بنابراین عقل حکم میکند که اگر خداوند حکیم است و فرموده که به در خانۀ من بیایید باید آدرس را داده باشد. مثل اینکه من به شما بگویم فردا ناهار تشریف بیارید و آدرس هم ندهم. سپس شما از من آدرس را بخواهید و من جواب بدهم که خودتان پیدا کنید و من میدانم که شما خودتان نمیتوانید پیدا کنید. این یعنی من را دعوت نکردید یا عاقل نیستید یا اینکه من را همینطوری سرکار گذاشتید پس اگر گفتید بیا مقصودتان این بوده است که نیایم. اگر گفتم بیا یک هدفی تعیین شده بوده است پس باید آدرس را بدهم.
خداوند هم اینطوری نیست که در گوش افراد تکتک افراد آدرس بدهد پس باید افرادی باشند که از خداوند آدرس بگیرند و در تمام نفوس پخش کنند. اینها در حد یک گزارش است چون براهین نبوت از این دقیقتر است.
عقل ابتدائی که خیلی پیچیدگی نداشته باشد به اینها میرسد و روشن است.
راه سوم راه عقل است. راه چهارم راه فطرت است. به طور مثال کسی آیا به ما یاد داده است که وقتیکه از جلوی دستشویی عبور میکنید اگر بوی بدی میآید جلوی بینیتان را بگیرید؟ وقتی به یک صحنۀ کریه نگاه کنیم صورتمان را برمیگردانیم.به طور ناخودآگاه انجام میدهیم.
هرگز پر طاووس کسی گفت که زشت است کسی گفت رضوان بهشت است
نیکی و بدی، در گوهر خلق سرشته است از نامه نخوانند جزآنچه نوشته است.
بچه میفهمد که نباید به چیزی دست بزند که مال خودش نیست، میفهمد نباید دروغ بگوید میفهمد، نباید پدرو مادرش را بزند، اینها را کسی یادش نداده است.
اینها را یک گربه میفهمد یک گربه وقتیکه گوشت جلویش بیندازی میخورد اگر گوشت دزدی باشد، فرار میکند.
اینها مسائلی هستند که خداوند به طور فطری در همۀ ما قرار داده است.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
اولاً به ما گفته است که تقوا چیست ثانیاً به الهام باطنی در وجود ما گذاشته است که این فطرت نام دارد.
این طوری هم نبوده است که گذاشته باشد و سپس بفرماید: هرکدام میل را داشتی انجام بده.
علاوه بر شناخت، گرایشی هم به ما داده است که به این سمت بروید خوب است.
دزد به پسرش میگوید پسرم پاکدست باش. میفهمد بد است. یک معتاد هم به بچهاش میگوید بچه جان سالم زندگی کن هیچ چیز مثل حال طبیعی نیست من راه اشتباه رفتم تونرو. اینها فطرت است. این راه در همه هست چه در امور زشت و زیبای ظاهری چه در امور زشت و زیبای اخلاقی،دروغ گفتن، راست گفتن را همه میفهمند.
چگونه در تاریخ داستان افرادی ثبت شده است چون نفوس تمام انسانها در تاریخ میفهمد که علیابنابیطالبg زمانی که برادرش گفت اضافه بر دیگران به من مقداری گندم یا جو بده میفرماید نه این آهن داغ را تجربه کن و از من هم چیزی نخواه .
اگر این را در چین هم ببریم میگویند بهبه چه حاکمی بود. اینها را کسی یاد نمیدهد فطرت انسان است که خوبیها، فجور و تقوا میفهمد انسان پر از سرمایههای فطری است.
خوبیها و بدیها را میفهمد و به خوبیها گرایش دارد و از بدیها نفرت دارد.
راه بعدی راه نقل است منتها نقل معصومین است یعنی ما از کجا میدانستیم بهشت هشت در دارد و جهنم هفت در دارد ما حس نکردیم و نقلی به ما هم نشده است که عدۀ زیادی رفته باشند و به ما نقل کنند و نه عقل به این جزئیات راه دارد و نه اینکه در امور فطریات و وجدانیات ماست.
هیچ راهی ندارد جز اینکه فردی کل عالم را طی کرده است همه جا را دیده است، همه جا برایش مثل حیات خلوت است. رسول اکرمp بارها به معراج رفت اگر از ایشان بپرسید: بهشت چگونه است؟ میفرماید: فلان طبقهاش این طوری است، این طبقه جای محسنین است، فلان طبقه جای متقین است، جهنم هفت در دارد از فلان در وارد میشود گویی تمام اینها مثل نصفه گردویی است که تمام اینها را به راحتی نگاه میکند، کسی که کل عالم در زیر نگینش است.
زمانی فردی از حضرت امیر المؤمنین علیهالسلام سؤالی پرسید حضرت سریع جواب دادند ظاهرا خلیفۀ دوم گفت خیلی زود جواب دادید حضرت فرمودند: اینها چند تا است؟ گفت: پنج تا، حضرت فرمودند: همه چیز برای من اینطوری معلوم است.
خداوند اینها را یا به صورت مستقیم در آیات قران یا با واسطۀ معصومین در روایات، که در عالم این خبرهاست. بدانید، هوشیار باشید، پند بگیرید، حواستان باشد، ریز به ریز عالم را به ما خبر دادند، خواندند و گزارش دادن،د تمام راههای نظام عالم را به ما خبر دادند، تمام چاهها، تمام درها و تمام درمانها که تجلیاش در سلطان علوم و معارف که همان وحی باشد.در حقیقت قران و ثقلین است.
راه دیگری هم هست و آن اینست که ما علاوه بر این راهها برای شناخت، خداوند را شناختیم. اما یک راه دیگر وجود دارد و آن راه قلب است این راه قلب، باز شدۀ همان فجور و تقوا است که خداوند الهام کرده بود. میفرماید: این سرمایه را دادم اینطوری نیست که این سرمایۀ عظیم همینطور در حد خودش بماند.
طبیعی است وقتیکه به فردی که فرهیخته است قدرت تدبیر عالی و مدیریت دارد اگر به این فرد الف مقدار سرمایه بدهند بعد از یک سال با توانمندی که دارد ممکن است دو الف مقدار باشد. این راه سرمایههای فطری خداوند داده است اینطور نیست که خداوندفرموده باشد همین بماند. میفرماید: این را دادم که تو با آن کاسبی کنید،با سرمایه سود تولید میکند سودآوری کن اگر مرتب این سرمایه گسترش پیدا کند قلبی که فجور و تقوا را دارد، نفسی که فجور و تقوا در آن هست و الهام شده است اگر صیقل بخورد، بازتر و منشرحترشود یک دفعه میبینی تمام علوم ومعارفی که از قبل از این و آن میشنیدی، خودت الان به آن رسیدی.
فرق است بین دانائی و دارائی. میداند حالا به آن رسید. کسی میداند درد چیست. درد کیسۀ صفرا چگونه است؟ گاهی به سنگ کیسۀ صفرا مبتلا میشوم میگویم حالا فهمیدم و درکش میکنم. آن چیزی که با درک باطنی و حقیقی انسان درک میکند دریافت باطنی میشود، این تجربه یک حس بدنی است.
ما میخواهیم خدا و دین را بشناسیم. یعنی با تجربۀ حس میخواهیم درک کنیم. نقل معتبر است در گزارشهایی که در تاریخ اسلام به ما داه شده است که منتهی میشود به نقل معصوم یعنی رفتار معصوم،گفتار معصوم و نقلی که از قران داریم.
دومین راه، دریافت و شناخت خداوند و حقایق دینی به صورت عقلی است. سومین راه دریافت و شناخت خداوند به صورت قلبی، مشاهدۀ باطنی است.
شش راه وجود داشت که فعلا سه راه را مطرح میکنیم یعنی سرچشمههای بنیادین شناخت خداوند و حقایق دینی را بیان میکنیم. سرمایههایی که خداوند بهصورت فطرت به انسان داده است این سرمایهها قابل افزایش است به شرطی که انسان اسیر نباشد.
فردی کاسب خوبی است اما یک مدتی اختلاف خانوادگی دارد، مریض است، ذهنش درگیر است چون ذهنش درگیر است با سرمایۀ زیاد نمیتواند کاسبی کند.
سرمایۀ فهمی خوبی در ذهنش دارد نمیتواند درس بخواند و گسترش بدهد اینست که اگر انسان از اسارت نفس دربیاید چون قران میفرماید: خودتان قلق بافتید و به گردن انداختید. كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة.
هر کسی در گرو کارهایی است که انجام داده است.
وقتی من در گرومسائل مالی باشم هیچ وقت نمیتوانم سرمایههای فطریام را در این جهت گسترش دهم ولی اگر کسی درگیر نباشد میتواند. دوستی داشتم که پزشک بود آن زمان ویزیت پزشکان 1200تومان بود. میگفت که من برای هر مریضی که ویزیت میدهد دویست تومان آن را صدقه میدهم و به مریضها اعلام نمیکرد. کسی که رهیده از مسائل پست مادی است میتواند این کار را بکند.
از هر چیزی که از قیدش آزاد شد در همان محوطه میتواند پرواز کند و تولیدات جدیدی دارد، سرمایههایش شکوفا میشود. مرحوم ملّاعلی سلطانآبادی هر شب برای کسانی که در شرق و غرب از عالم اسلام میمردند دو رکعت نماز لیلةالدفن میخواند اینکار نه واجب است و نه مستحب است. نفس است که پاک شده است به رحمت خداوند واصل شده است برای همه میخواهد رحمت خداوند را بفرستد، کسی به اینها یاد نداده است.
مرحوم آقای نیّری که معلم دبستان بودند اوائل انقلاب کلاسهای ایشان را نشان میداد. یکی از دوستان ما که شاگرد ایشان بود میگفت روزی که میخواست حرف ل را درس بدهد لبو آورد. این را کسی یادش نداده است، وقتی سرمایهها شکوفا شود مرتب گسترش پیدا میکند، قلب طوری است که با کارهایی که میکنیم که تنگ میشود وقتی تنگ شد دیگر گنجایش جای حقایق و معارف را ندارد با کارهایی که میکند گسترش پیدا میکند، وقتی گسترش پیدا کرد جا برای نورها و حقایق بیشتر پیدا میکند. وقتی که گسترش زیادی پیدا کرد معارفی را قبلا درک نمیکرد حالا درک کند.
مثال: تصویر پشت سرمان طراحی مفاهیم قرانی قشنگی دارد کسی میگوید: از این تصویر چه فهمیدی؟ طرحی است که یک طراحی دارد، این طراح از این طرحش یک غرضی داشته است مثلاً میخواسته مفهوم خداوند و توجه به خداوند را نشان بدهد، این طراح ماهر بوده است، علم و قدرت طراحی را داشته است، اگر دو طرح را کنارهمدیگر بگذاریم متوجه میشویم این طراح،چه اندازه مهارت داشته است، آیا ما این طراح را میشناسیم؟ این طراح زن است یا مرد؟ پیر است یا جوان؟ خوشاخلاق است یا بداخلاق؟ زشت است یا زیبا؟ ما او را میشناسیم یا همسر و فرزندش یا دوستش که مدتی را با همسپری کردند؟
در موردخدا شناسی عقلی و تعبدی خودمان اگر به این نظام و طرح جهان نگاه کنیم، میگوییم این طرح، طراح دارد طراح آن از طرحش غرضی داشته است، از طرح بسیار پیچیده و محیرالعقولش میفهمیم که طراحش فوقالعاده بوده است یعنی علم و قدرت بینهایت داشته است، آیا این طراح را میشناسید؟
شاید ما از دور بدانیم که طراحی دارد و طراحش هم خیلی ماهر بوده است، قدرت و علم بینهایت دارد ولی ما از آن درکی نکردیم. همین طور که این فرد را نمیشناسید او را هم در حقیقت نشناختید.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه.
آنچه که شایسته شناخت خداوند بود حاصل نشده است.
البته من به شما یک راهی دادم که آن راه، راه شناخت طراح است. این را ما به عقل فهمیدیم؟
یک راه دیگر فهمیدن، به شما از طریق قلب یاد دادم. آن قلب راه شناخت است. وقتی که ما نماز میخوانیم در ابتدا در هنگام نیّت، میگوییم دو رکعت نماز میخوانم قربةالیالّله.
ما میخواهیم که نزدیک شویم.
این شناخت با نزدیکی حاصل میشود این را معاویه هم میفهمد که این طرح، طراح دارد اما این نزدیکی با طی یک مسیر حاصل میشود. مسیر ظاهری نیست بلکه مسیری در درون است.یک گرد وغبارروبی و صیقل زدن لازم است چون یک فاصلهای هست که ما میگوییم قربةالیالّله.
در حالیکه بین خداوند و خلقش فاصلهای نیست پس این فاصله را من با دست خودم ایجاد کردم فاصلهای که من خداوندی را که هست ولی نمیبینم. خدایی که همیشه هست و همهجا هست با همه هست با من هست ولی درکش نمیکنم.
من بستهام به دیده، حجاب غرور و جهل کور ار نبیند این گنه آفتاب نیست.
اگر من کور باشم کنار شما نشستم ولی مثل شما نمیبینم. این فاصله، فاصلۀ بینایی است باید پردهها زدوده شود کمکم میفهمیم همینجا بوده است، من کوتاهی کردم که شما را ندیدم. شما جایی نرفتید او هم جایی نرفت این فاصله فاصلۀ پاکی و ناپاکی است. در حقیقت فاصلۀ قرب و بعد درونی است. جهت ما به سمت خداوند نبود.
به هزار چیز توجه داشتم به جز خداوند، اگر این توجه به سمت خداوند پاک شود و متمرکز شود،این قرب حاصل میشود. این با قلب حاصل میشود. طی کردن راه با راه درونی است که همان راه قلبی است. من را یاد کنید که در قران با اسم لقاء یاد شده است.اسم عرفان را به این دلیل گفتهاند که عرفان یعنی شناخت.
گویی کنایه میزنند و میگویند که شناختهای عقلی اصلا شناختی نبود. شناخت این است. تو یافتی و طراح را دیدی، با او هماورد شدی، مصاحفه کردی، دست در دستش دادی حالا شناخت حاصل شد و با او طی مسیر میکنی، در کنارش هستی، با او سیر میکنی.
قبل از آن رد پایی را میدید و میگفت ردپا بر یک رونده دلالت میکند اما این رونده کجاست؟ تو راه بیفت تا به آن رونده برسی. این راه، راه قلبی است.
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.
عمل صالح کفایت نمیکند، یک عملی که هیچ سرسوزنی شرک نداشته باشد. عمل صالح به اضافۀ اخلاص در عبودیت. این راه تو را کمکم به حقیقت هستی نزدیک میکند تا جایی که او را میبینی اسم این عرفان است که در قران لقاء نام دارد اصطلاح فنا هم میگویند هر اسمی میتوان گذاشت ولی بالاخره این آیهای که میفرماید به لقاء خداوند برسید را برسد.
پرسش: تفاوت بین عقل و الهامات و دریافت درونی چیست؟
پاسخ: کار عقل کار با مفاهیم است. به طور مثال دو مفهوم را کنار یکدیگر میگذارد سپس این دو را با یکدیگر میسنجد و به یک نتیجهای میرسد. مثال: جهان گذار است و چیزی که گذار است و ثابت نیست نمیتواند خود به خود بوجود آمده باشد بنابراین باید یک کسی او را بوجود آورده باشد، این عالم حرکت دارد و حرکت به یک جایی منتهی میشود بنابراین این پایان حرکت معاد نام دارد. حرکتی نیست که پایان و مقصدی نداشته باشد اینها کار عقل است.
یا اینکه عیادت از بیمار خوب است پس من به عیادت بیمار میروم. آب خوردن انسان هم یک استدلال عقلی دارد در امور روزانه چون خیلی راحت است و استدلال شده است در سطح خودآگاه اصلا محسوس نمیشود. اگر به جای آب خوردن بخواهد ازدواج کند چون یک کاری است که تکرار شونده هم نیست ازدواج بکنم یا نه؟ خرج زندگی را میتوانم دربیاورم یا نه؟
در این موارد عقل درنگ میکند این کار، کار عقل است ولی یک دفعه به دلتان میافتد که بروم و سری به پدربزرگم بزنم این الهام ملکی است. چون شما از قبل فکر نکردید چه در مورد خیر چه در مواردی از سنخ فهمها که به دل انسان میافتداینها الهامات است.
الهامات از خداوند و از طریق ملائک است که به دل انسان میافتد.
إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَة.
قلب انسان دو گوش دارد در یک گوش انسان حق از طریق کل ملائک میدمد و در یک گوش دیگرش شیطان وسوسه میکند.
پرسش: خداوند که نیازی به عبادت ما ندارد برخی معتقد هستند که به سبب سالها عبادت سندی از این رابطه ندیدیم حتی به سبب ناتوانی خودمان در برقراری ارتباط پس فایدۀ این ارتباط ظاهرا بیثمر چیست؟
پاسخ: من الان این غذا یا سیب را میخورم از خوردن این سیب چه ثمری برایم حاصل شد من متوجه نشدم. من اگر الان من دستم را تکان بدهم در کل عالم تأثیر میگذارد منتها من نمیفهمم که چه ثمری ایجاد شد مساوی با نبودن ثمر نیست. من نمیفهمم این سیبی که من خوردم با سلولهای کبد کلیه مغز من چه کار کرد تأثیرش را میگذارد، چه ما بدانیم چه ندانیم. پس ندانستن ما اینکه به سطح محسوس ما نرسید مساوی با بیاثر بودن نیست. چون زمانیکه انسان کاری را انجام میدهد بدون استثنا تأثیر دارد.
کسی نیکویی با سگی گم نکرد کجا گم شود خیر با نیک و بد.
حضرت فرمودند سگی داشت میمر،د فردی در کفشش آب ریخت و به سگ داد این فرد بهشتی شد. مگر میشود که انسان کاری بکند و تأثیر نداشته باشد. ممکن است که من تأثیر آن را نبینم قرار نیست که من به همۀ تأثیرات واقف باشم. من تأثیر یک سیب را در بدن ظاهری خودم حس نمیکنم چه برسد به تأثیر گفتن ذکر لاالهالاالّله در نظام هستی و عاقبت خودم.
این موارد را باید یک فرد خضر راهی بیاید و به ما بگوید. دو پیغمبر برای ساختن یک دیواری کارگری کردند که زیر آن گنجی بود برای یک بچه یتیمی کارگری کردند. در روایت داریم که جد هفتم یا جد هفتادم بود که یک کار خیری کرد و در دجله انداخت سپس امروز پیغمبر خدا کار بنایی را برایش انجام داد که بچهاش به سختی نیفتد. همۀ اینها تأثیر دارد ولی ما تأثیر آن را حس نمیکنیم. البته اگر این راه ادامه دهیم آن چشم قلبی باز میشود وکمکم این تأثیرات هم محسوس میشود.
پرسش: آیا شناختن خداوند فقط به این معناست که ما بدانیم خداوند وجود دارد ما به این باور قلبی رسیدیم که خداوند هست این موضوع هدف دیگری هم دارد یا اینکه ضرورت دانستن آن چیست در حالیکه به خداوند ایمان داریم شناخت خداوند به چه معناست؟
پاسخ: منشأ ایمان علم هست یعنی ایمان بدون شناخت اصلا ممکن نیست ایمان یعنی باور قلبی گره زدن بین قلب و عواطف خودم، پذیرش خودم و ارادۀ خودم با همان محتوا. مثلا من ایمان دارم که فلانی فرد خوبی است یعنی خوبی این فرد را قبلا دیدم و حالا هم قبول کردم ولی فلانی فرد خوبی است و من هم میدانم که فرد خوبی است ولی چون به او حسدی دارم خوبی او را نمیپذیرم. پس علم یک فهم است و ایمان فهم پذیرفته شده است . انسان با کسی که حسود است چگونه فضائل او را انکار میکند.
افرادی که نسبت به امیرالمؤمنینg حسودی میکردند این طور نبود که ندانند امیرالمؤمنین علیهالسلام شجاعترین، سخیترین، مهربانترین، باعظمتترین،عالمترین است همۀ اینها را میدانستند اما با توجه به همۀ اینها میگفتند لعنت به علی.
بنابراین باور و ایمان یک معناست مقدمۀ آن علم است. منتها اگر بین علم حسدی یا خباثتی نباشد علم را میپذیرد و به جانش گره میزندمیشود ایمان و اعتقاد.
اعتقاد از عقل میآید و به معنای گره زدن است. بین آن مطلب و جان خودت گره بزن و آن حقیقت را بپذیر. ایمانی هست که مبتنی بر علم است. بستگی به اینکه آن علم چقدر عمیق باشد ایمانش هم متناسب با آن است.
من هم قبول دارم که خداوندی هست علّامۀ طباطبائی هم به خداوند اعتقاد دارد امیرالمؤمنین علیهالسلام هم باور دارد در سه سطحی که اصلا هیچ کدام از آنها قابل مقایسه با دیگری نیست.
ما مأمور به ایمان بالاتر هستیم ایمان بالاتر مبتنی است بر با علم متناسب و عمل متناسب.
جلسه دوم 6/4/98
شامل مباحث: امکان شناخت خداوند متعال/ عقل مشوب و عقل ناب
پرسش: خداوند نامحدود است و انسان محدود، پس چگونه می توان خدا را شناخت؟
پاسخ: در خانه یار خوش تر از ذکر و حرف و گفتگوی از یار چیزی نیست. واقعا انسان به وجد می آید وقتی خداوند اجازه دهد از او صحبت شود درباره او گفتگو کند درباره او حرف بزند نسبت به او فکر کند قلبش را متوجه او کند اصلا ما برای همین به این دنیا آمده ایم کار دیگری نداشته ایم بقیه کارها مقدمه است از تامین معاش و علومی که برای معیشت بوجود آمده مانند مهندسی ها و پزشکی ها و کسب و کارها و ... برای این پدید آمده که « تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری » همه این نظام برای این آمده که این نفس مهیا شود برای صعود و عروج و پروازش . ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم. این بالا، مقابل ندارد. واژه بالایی را که ما می گوییم در مقابل پایین است مثلا می گوییم این سقف بالاست و این کف، پایین است ولی اون بالایی است که همه جا هست بالا و پایین را گرفته است هو الاول و الاخر . ما از او آمدیم انا لله، این بیت تفسیر این سخن است. ما از اینجا و از آنجا نیستیم ما ز بیجاییم و بی جا می رویم . لامکان است جایی که همه مکانها را در چنبره خود گرفته است. خوانده ای انا الیه راجعون تا بدانی که کجاها می رویم؟! یک مسیری است تا بی نهایت . همه کارها مقدمه است برای این و اگر کسی به اینجا نرسد و فکرش را نکند و راهش را طی نکند و به مقصدش نرسد، تمام مقدمات را ضایع و باطل کرده است به همین خاطر در بعضی از روایات دارد که بعضی از افراد را ماهی های دریا لعنت می کنند، ماهی که در اقیانوس آرام است که ربطی به من دارد . کل این نظام مهیا شده برای تو و تو برای حق. اگر به حق نرسی همه را ضایع کرده ای . منِ ماهی ته اقیانوس آرام را هم، تو، ضایع کرده ای. و اگر در مسیر حرکت کند همه نظام عالم برای او طلب رحمت می کند از ماهی دریا تا فرشتگان عظیم القدر تا حاملان عرش خدا، الذین یحملون العرش و من حولهم یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون للذین آمنوا . ملائک حامل عرش، ملائک اعظم الهی استغفار می کنند برای مومنین که خدایا کجی ها و ناراستی ها و موانعشان را برطرف کن تا سریع تر سیر کنند. این عصاره هستی که آمده که به حق برسد و با رسیدنش همه عالم را به حق می رساند . یعنی عالم به هدفش در پرتو انسان کامل می رسد . بنابراین همه را به کمال خودشان می رساند . مثل اینکه مثلا یک میز که در مدرسه قرار داده اند مقدمه این است که یکسری از دانش آموزان بیایند و درس بخوانند و کنکور قبول شوند و یک شغل مناسبی احراز کنند بنابراین دانش آموزانی که به مقصد می رسند این میز رو هم هدف دار کرده اند یعنی آن میز به هدفش که در رسیدن به این آستانه بود که مثلا دانشمندانی پدید بیایند رسید . اما اگر همه مردود و خلافکار و بی تربیت و جاهل شوند آن میزها هم ضایع شده آن میزها هم می گویند خدا لعنتتان کند که ما به مقصد نرسیدیم یعنی ما در راستای رسیدن و تولید علم قرار نگرفتیم .
نکته بعد اینکه زمانی که راجع به اهل تسنن صحبت می کردیم گفتیم که ما همه اهل یک قبله هستیم بیاییم واقعا عقل خودمان را قاضی کنیم دور از تشویش و اضطراب و مارک زدون و دور از عینک منفی. اگر ما عینک سیاه بزنیم نور هم به چشم ما بتابد سیاه می بینیم . این عینک را برداریم وبا عقل خالص وسط بیاییم هرچه صحیح بود بپذیریم و هرچه واقعا صحیح نبود ؛ نه با پیش داوری و قضاوت ، چون قضاوت ها همیشه کار را خراب می کند .شاید این مثال را عرض کرده باشم که یک مادری می رود خانه دخترش و خانه عروسش که با او خوب نیست ساعت 10، 11 صبح می رود در خانه دختر ، می بیند دختر با چشم ها پف کرده ، خانه بهم ریخته و شلوغ ، می گوید بمیرم دخترم چقدر کار سر تو ریخته بگو شوهرت کمی به تو کمک کند . همین صحنه را با عروس ببیند چون پیش فرض دارد می گوید چه تن لشی . بیچاره پسرم بدبخت شده تو این خونه دست به هیچی نمی زنی تو جوانی چرا بیکار و بی عاری؟ چون غرض آمد هنر پوشیده شد، صد حجاب از دل به سوی دیده شد. سخت هم هست کنار گذاشتن این پیش فرض ها اما هنر انسانی این است که بتواند این قضاوت ها را کنار بگذارد. همین قدر حریف خود شود که من آنچه در ذهن دارم را بگذارم کنار. الگوهایی که در قرآن داریم عجیب است . و حجت را بر ما تمام کرده در داستان سحره موسی، حضرت موسی یک آدم بی پدر و مادر بود ازکنار آب پیداشد سر راهی بود از یک قوم پست ، چون سبطیان(اهل مصر) خود را برتر می دیدند اینها را برده و بدبخت و آدمهای رذل و فرومایه می دیدند ، وقتی که موسی به سراغ فرعون آمد از ناراحتی داشت می ترکید که این آدمهای بی سروپا که قومش بنده های منند و قومهما لنا عابدون قوم موسی و هارون و کل طایفه اینها ، طفیلی ما به این مملکت آمده اند اینها مهاجرین بی ارزشی هستند در این مملکت . چون زمان حضرت یوسف آمدند . اینها را هم به بردگی کشیده بود و برده هم در آن زمان مثل حیوان بود برده را می انداختند جلو شیر می انداختند تا او را بخورد و آنها لذت ببرند یا دو برده را به جان هم می انداختند تا همدیگر را بکشند و تفریحی برای آنها باشد. آدمهایی که در ارزشها و نگاه منحط و غلط آنها، این یک بچه بی ریشه وبی بوته از یک قوم منحط و پست، بعد هم یک آدم نمک نشناس که یک عمر در آن قصر خورده و حالا آمده نمک نشناسی کرده فرعون به او می گوید شما و ... لبست فینا من عمرک سنین، تو بچه شیرخوار بودی آمدی در دامان ما. یک عمر سر سفره من نشستی ای نمک نشناس. فرعون با او به تندی برخورد کرد قربان صدقه او که نرفت. فرعون یک چنین شخصیتی را به سحره ارائه داده است که با یک آدم بی ریشه از این نژاد پست و نمک نشناس که علیه ما قیام کرده و دنبال قدرت است تشنه قدرت محض ان هذان لساحران یریدان ... سحرهما... اینها دو تا ساحرند که می خواهند برتری پیدا کنند شما را از مملکتتان بیرون کنند و آقای اینجا شوند برده هایی هستند که امروز آقایی می طلبند، ببینم چه می کنید. سحره قبول کردند که ما رفتیم . ببینید که چقدر پیش فرض در ذهنشان است، مثلا پیش فرضی که ما از یک داعشی داریم او در ذهنش است. واقعا هنر کردند اینها. بعد حضرت موسی هم در اولین برخورد یک تشر محکم به آنها می زند و می گوید خجالت نمی کشید خاک برسرتان قال ویلکم ، وای بر شما . لا تفتری علی الله کذبا و قد خاب من افتری جهنمی می شوید بیچاره ها بدبخت ها . با این صحنه ای که از حضرت موسی و حرکات و سکنات و گفتار او دیدند به او نمی خورد که یک آدم تشنه قدرت نمک نشناس باشد قرآن می گوید اینها قدرت داشتند می توانستند تو گوشی به حضرت موسی بزنند حضرت موسی و برادرش یک طرف بودند و فرعون و همه دم و دستگاه او هم یک طرف ولی پچ پچ کردند فتنازعوا امرهم بینهم و اسروا النجوی با هم شروع کردند به پچ پچ کردن که نکند درست می گوید. کنار گذاشتن این پیش فرض ها کار سختی بود خصوصا اینکه حضرت به آنها تشر زد تحریک کننده لج و لجبازی است. اینها هنر کردند لج و لجبازی نکردند. مثل کسی که بگوید حالا که من سیگار کشیدم پس تا ته آن باید بروم و یا چون پدر من اینگونه بوده و .... این دور از ساحت انسانی انسان است. همین حرفی که ما به خدمت آقایان اهل تسنن زدیم بالاخره رگ رگ است این آب شیرین آب شور . مخالف و موافق هست ما نیامدیم لج و لجبازی تحریک کنیم آمده ایم یه حرفی این وسط هست که هر کس تشنه حقیقت است بشنود و هر کس نقد دارد وسط همین برنامه پیامک کند . اگر از این میان هرچه حق بود بینی و بین الله بپذیرند و هرچه ناحق بود بزنند به دیوار. این دو مقدمه را عرض کردم تا در عرض یک دقیقه خلاصه مطالب گذشته را عرض کنم .
گفتیم راههای شناخت همه حقیقتها چه مادی چه مجرد چه خدا چه خلق و یا انسان و یا زمین و آسمان چندتاست: 1- راه حس و تجربه که علوم مادی و علوم طبیعی تجربی از اینجا پدید می آید و کمک کننده علوم تجربی انسانی هست چون علوم تجربی انسانی موجود از وحی گرفته نشده با تجربه به دست آمده 2- راه نقل مثل تاریخ ، جغرافیایی که برای ما نقل شده ، ادبیات و علوم نقلی حتی فقه اما البته راه نقل فقه فرق دارد 3- راه فطرت که در همه هست همه خوبی و بدی را می فهمند همه خیر و شر را می فهمند و هیچ کس نیست بگوید من می خواهم بدبخت شوم هیچ کس نیست بگوید اومدم رسالتم این است که شما را بدبخت کنم همه خوشبختی را می خواهند هیچ جوانی می رود خواستگاری بگوید من یک آدم عصبی هستم ؟!قول می دهم که هفته ای دو سه بار با هم دعوا کنیم، ماهی دوسه ماهی یکبار هم با هم کتک کاری کنیم بعد سه چهار سال هم خوب که اعصاب هم را له کردیم از هم جدا می شویم؟ هیچ کس اینگونه نمی گوید . واقعا طالب خوشبختی هستند اگر چه در خارج به علت ندانم کاری همین واقعیت (جدایی) محقق می شود ولی همانی هم که جدا می شود یک زندگی آرام وخوش می خواهد.همه خوشی را می پسندند و ناخوشی را نمی پسندند .پس فطرت ، خوبی و بدی، خیر و شر را می فهمد در همه هم هست 4- راه نقل راه عقل که بسیاری از حقایق را می فهمد حقایق کلی را می فهمد معاد را می فهمد مبدا را می فهمد و تمام علوم هم با همین عقل پیش می رود. ما این آب را جوشانیدیم در صد درجه از کجا حکم می کنیم که آن یک لیوان آب هم در صد درجه می جوشد؟ این یک حکم عقلی است که وقتی شرایط مساوی بود قاعدتا نتایج هم یکسان خواهد بود اصطلاحا می گویند حکم الامثال واحد فی ما یجوز . حکم امثال واحد و مشابه است. پس نقل خدا، اسماء و صفاتش همه با عقل فهمیده می شود . 5- راه پنجم همان فطرت اگر شکوفا شود همان که خوبی ها و بدی ها را درک می کند همان که الهام و فجور و تقوا بهش شده همان که خدا را می یابد، اگر باز شود، می شود عرفان. استادی داشتیم در زمان دانشجویی ، ایشان دانشمند بودند فوق تخصص اعصاب اطفال بودند یک فرصت مطالعاتی در ژاپن داشتند رفته بودند می گفتند که ما در اتاق نوزادان صدای گریه یک نوزاد را پخش کردیم چون نوزاد وقتی که به دادش نرسند صدای گریه اش را بالا می برد . اگر به چند دقیقه که صدایش را بالا برد به دادش نرسند، همه اتاق نوزادان گریه می کنند با اینکه بقیه، این نوزاد را نمی بینند، همین که صدا به گوششان می رسد چون تخت ها مثل حوله است دید ندارد همه گریه می کنند. این چه فطرتی است خدا در اینها قرار داده ؟! که بیایید این بچه خودش را کشت شما کجایید ؟ چرا کسی به دادش نمی رسد؟ این را من مکرر در اتاق نوزادان خودم دیده ام. آن آزمایش این بود که با دستگاههای لیزری این صدای گریه نوزاد را ضبط کرده بودند و در اتاق پخش کردند بطوریکه گوش قدرت تفکیک را ندارد که این صدا مصنوعی است و طبیعی نیست. ما اگر آن جا باشیم و وظیفه امان گریه کردن باشد شروع می کنیم به گریه کردن. اما عجیب یک نفر از بچه ها گریه نکرد.این گوش تشخیص نمی دهد چه حس دقیقی خداوند در این موجود قرار داده که این بچه شش روزه، شش ساعته می فهمد که اینجا الان نباید گریه کند این صدا، طبیعی نیست. بزرگترش نمی فهمد . بچه ها هرچه کوچکترند قدرت دریافتشان بیشتر است زبان بیان ندارند که بگویند ما فهمیدیم هر چه بالاتر می روند قدرت بیان پیدا می کنند و ادراکشان کمتر می شود. این فطرت است می فهمد که این بچه گناه دارد باید یکی به دادش برسد زشت است بد است که کسی بگوید یا للمسلمین و لم یجبه فلیس منه... مسلمان کجاست که به داد این بچه برسد. و درک های فراتر از این هم دارد به همین خاطر این اذان و اقامه در گوش بچه تازه متولد شده تشریفاتی نیست واقعا در یک عمرش تاثیر دارد کما اینکه در بعضی از این گروههای فرا روانشناسی می گویند که ما می خواهیم کاری کنیم که بچه ها متفکر به دنیا بیایند یعنی در زمان حمل توسط مادر، در زمان جنینی بارداری یکسری کارها یکسری چیزهایی انجام دهید که بچه با آن فکری که ما می خواهیم بدنیا بیاید . این همانی است که در شریعت اشاره شده مادر هرجایی نرود هرچیزی نخورد هر حرفی نزند هر چیزی نشنود بخاطر این که روی جنین اثر می گذارد . اینها دنبال همین حلقه مفقوده کیفیت تاثیر در این جنین اند. پس این الهام فجور و تقوا در او هست خدا را می یابد روح لطیف رسول اکرم هم فرمودند بچه ها هر چه گریه کردند حوصله تان سر نرود آنها را بزنید فرمودند چون گریه چهار ماه اول شهادت به یگانگی خداست یعنی گریه اش لااله الاالله است به این صدا بیرون می آید. ظاهر گریه مثلا دلش درد می کند، گرسنه است، باطنی هم دارد. عالم بی باطن نیست گریه چهارماه دومش شهادت به رسالت من است و گریه چهارماه سوم، دعا برای پدر و مادرش است. این بچه دارد دعا می کند و دعای یک معصوم است و مستجاب می شود. این باطن گریه است. این الهام فجور و تقوا، اگر انسان به این فطرت دست نزند، خرابش نکند، آیینه، غبار نگیرد، زنگار نگیرد،گل رویش نیاید، باز که شود، راه اختصاصی بعدی که راه قلب باشد راه شهود حقایق است. می بیند، می شنود، می یابد، که می شود عرفان و سلطان همه اینها که شهود رسول اکرم از کل هستی است که کل هستی برای رسول اکرم مثل یک دونه گردو که باز کنند قابل مشاهده است از ملک و ملکوت رسول اکرم خبر می دهد یعنی می توانیم بگوییم رسول اکرم از خودش خبر می دهد چون همه حقایق در وجود خودش منعکس شد نبی است خبر می دهد از کل نظام . از خدا ،از خودش ،چون آینه ای است که خدا درش منعکس شده است. نظام هستی در او منعکس شده است ،از ملک از ملکوت از بالا پایین از زمین آسمان همه را خبر می دهد به راحتی و گویی در باطن خود نگاه می کند از خودش، نبی خودش است، خبر از خودش می دهد . نه اینکه خودش خداست ، خدا در وجودش منعکس شده است. پس ... سلطان علوم می شود کشف اتم محمدی یا همان وحی قرآنی و روایی که بر لسان مبارک رسول اکرم و اهل البیت جاری شده است.
پرسش: فرق بین عقل خالص و عقل مشوب به وهم چیست؟
پاسخ: البته این چیزی که به عنوان سوال مطرح شده در سیر بحث داریم مثلا لقا و فنا نهایت سیر عرفان است یعنی عرفان چیست ؟ راه این شناخت چیست؟ و نهایت آن چیست؟ مثلا بهترین مسیر آن راه معرفت نفس است. که همان که در یکی از سوالات اشاره شده که اگر خودت را بشناسی خدا را می شناسی من عرف نفسه فقد عرف ربه .این بهترین راه خداشناسی است که راجع به آن بحث خواهیم کرد. بحث نهایت و هدف هم که لقا، وصال، فنا و ... باشد که البته کلید واژه قرآنی آن لقاء است فمن کان یرجوا لقاء ربه ، فراوان این واژه در قرآن آمده است را بحث خواهیم کرد.
ابتدا عقل مشوب را بگوییم مشوب از شائبه می آید می گویند این کار شائبه دارد مثلا اگر یک قطره رنگ در این لیوان بیندازند یک رگه ای از رنگ در لیوان باز می شود به آن شائبه می گویند شائبه یعنی چیزی که با یک چیز اصل مخلوط شود. یعنی ناخالصی. عقل مشوب یعنی عقلی که شائبه هایی به آن اضافه شده است خود عقل خالص است اما رهزن هایی دارد . این رهزن ها چه هستند؟ در حیطه فهم ها، رهزن آن وهم و خیال است.یعنی مثلا فرض کنید یک نفر یکبار درماکارونی که می خورده کرم افتاده است بعد می گوید من از ماکارونی بدم می آید هیچ وقت ماکارونی نمی خورد . چرا؟ چون در ذهنش این ماکارونی با آن کرم هی می آید درحالیکه می داند در این ماکارونی دیگر کرم نیفتاده است . این کار، کار وهم است. وهم آغشته کردن حقیقت است به یک مجاز حال یا در اثر تجربه های فردی یا هر اثری . ما الان در پی تجزیه و تحلیل قوای باطنی انسان ( وهم و خیال و .. نیستیم) وهم و خیال، رهزن های عقلند . مثلا می گوید دکترها همه این گونه اند این تعمیم دادن کار عقل نیست کار وهم است . عقل می گوید این دکتر خاص این اشکال را داشت تازه اگر درست تشخیص داده باشد . مثلا ما می رویم یک مسافرت در یک شهری ، آنجا یک دعوایی برای ما رخ می دهد می گوییم اهل این شهر اینگونه اند. مشهدی ها تبریزی ها شیرازی ها اردبیلی ها و ... انیگونه اند. در حالی که این حکم، حکم وهم است؛ عقل می گوید که تو اگر می خواهی این حکم را بکنی، حداقل باید هفتاد درصد مردم را آزمون کرده باشی تا بگویی اینها اینگونه اند. تازه آنوقت هم باید بگویی بیش از نصفشان، اکثرشان، نه همه . این تعمیم دادن ها ، گسترش دادن ها کار وهم است. چون آنجا آن دعوا رویش تاثیر منفی گذاشته دونفر را تعمیم به همه اهل شهر می دهد. پس در حیطه فهم ها، رهزن عقل، وهم و خیال است. مثلا ما از جای تاریک چرا می ترسیم ؟ تاریکی با روشنایی چه فرقی دارد؟ مثلا در تاریکی یکسری موجودات هستند که ما را می خورند؟! یا می کشند؟! با روشن کردن برق فرار می کنند؟! این کار وهم است. عقل می گوید تاریکی و روشنایی جز اینکه جلو پایمان را دقیق تر ببینیم فرقی نمی کند. و مثالهای فراوان دیگر . این در حیطه استدلال.
رهزنش در حیطه تصمیم ها، شهوت و غضب است. شهوت یعنی میل ها . میل هایی که انسان دوست دارد کاری را انجام دهد. غضب یعنی آن چیزی که بین او و تمایلاتش مانع می شود. یا ضرر، زجر، رنجی به او وارد شود قوه غضب در اینجاها برانگیخته می شود البته هم وهم، هم خیال، هم شهوت و هم غضب لازم است وجزء ضرورت وجود انسان است از حد اعتدال خارج شدنش منفی است . وگرنه به همین شهوت غذاخوردن است که ما زنده می مانیم. با قوه غضبیه است که ما جنگ می کنیم علیه دشمنانمان، وگرنه همه سپاه می گذاشتند خودشان را ول می کردند دشمن حمله می کرد و همه را می برد. منتهی عقلی که حاکم شد بر شهوت و غضب، آن غضب را مقدس می کند من احب لله و ابغض لله و اعطی لله فهو ممن کمل ایمانه. کسی که حبش برای خدا تحریک شود، غضبش برای خدا باشد. وقتی که طبق نقلی عمربن عبدود آب دهان انداخت روی صورت حضرت امیر ، حضرت درنگ کردند سرش را نبریدند تا بعد .
تیغ از پی حق می زنم بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر گفت من باشد گواه
آنوقت غضب او می شود غضب مقدس. وقتی یک نفر را می کشد می شود ضربه علی افضل من عبادت الثقلین. این از قوه غضبیه ای است که تحت قوه عاقله تحت قوه شهود قلبی حضرت دارد فعالیت می کند. هیچ سر سوزنی از آن حقیقت عقل حضرت و آن عقل حضرت از حقیقت قلب مشاهده خدا غافل نشده و تخطی نکرده است. بنابراین آن غضب عین شهود حق تعالی است می بیند حق تعالی غضب کرد غضب می کند می بیند حق تعالی ترحم کرد ترحم می کند. پس اینها لازم است اما اگر اینها از کمند اداره و مدیریت عقل خارج شود خودش یک سلطان و فرمانروای وجود انسان می شود . هرجا کسی چیزی به او گفت سریع دوست دارد تلافی کند. سریع اگر یکی توی گوشش بزنند دوست دارد دوتا بزند. اگر یکی حرف زد دوست دارد دلم می خواهد سر از کار او در بیاورم دلم می خواهد این حرف را بزند دلم می خواهد به حساب این برسم خوشم می آید دوست دارم و ... اینها شهوت و غضب افسارگسیخته می شوند . این در فرهنگ قرآنی به نام هوا آمده است. هوای نفس چیز عجیبی نیست. هوای نفس یعنی همین شهوت وغضبی که تحت مدیریت قوه عاقله نباشد. فاما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی . نهی النفس عن الهوای یعنی کنترل شهوت و غضب و تمایلات و احساسات و هیجانات . فان الجنه هی الماوی این آدم در دنیا و آخرت موفق است. پس عقل خالص یعنی عقلی که تحت تاثیر شهوت و غضب ، میل و تمایلات و وهم و خیال قرار نگیرد مثل همان مادری که از کمند ناراحتی نسبت به عروسش خارج شود واقعا به واقع نگاه کند این می شود عقل خالصف این عقل در مسیر عبودیت هرچقدر این زنگارهای خطا، گناه، غفلت و غضب ، وهم و خیال را به بند بکشد و متعالی تر شود عقل ناب می شود همه چیز را آن طور که هست می بیند از بهترین دعاهایی که رسول اکرم به ما یاد دادند و خودشان هم زیاد می فرمودند این است اللهم ارنا الاشیاء کما هی خدایا همه حقایق را همانطور که هستند من ببینم و به من نشان بده. ثم ارن حقا وارزقنا الطباعه... حق را همان طور که حق است به من نشان بده و به من روزی کن از حق تبعیت کنم. اتفاقا به بحث مقدمه ما هم ربط دارد . و ارنی الباطل باطلا . باطل را باطل واقعا ببینم و ارزقنا الجتنابه و روزی من کن که اجتناب کنم. یعنی در مرتبه فهم، حق و باطل را درست بشناسم و در مرتبه تصمیم هم از آنها درست یا کناره گیری کنم یا تبعیت کنم.
بنابراین این راههای شناخت عقل و شریعت به شناخت خدا هست شریعت می شود شناخت تعبدی و تقلیدی، و از راه عقل هم می شود شناخت عقلی و غبارآلود. همانطور که قبلا گفتیم ما به یک طرح نگاه می کنیم با عقل می فهمیم که طراحی دارد ، می فهمیم که طراح آن هدف دارد مثلا از نوع طرح آن می فهمیم هدفش چیست میزان مهارت، علم و صفاتی که از راه این طرح را به آن می رسیم می توانیم بفهمیم . اما در حقیقت شناخت عمیق و دقیق که بتوانیم بگوییم شناختیم را نداریم .اینکه اسم عرفان را عرفان گذاشته اند خیلی لطیف است، بجاست، می خواهد بگوید بقیه راههای شناخت، اصلا شناخت نیست یک غباری است از دور در فضای غبار آلود، فهمیدی یک نفر از آن طرف رد می شود از راه آثار فهمیدی که یک مؤثری هست؛ اما با مؤثر، هم آغوش شدن، چیز دیگری است. اصلا شناخت همان است که با قرب حاصل می شود با وصول حاصل می شود . قرب و وصول همه در روایات آمده است بعدا به این مطلب خواهیم پرداخت که این موارد از اختراعات صوفیه است یا در متن دین داریم. پس بهترین راه و چیزی که ما برای آن آمده ایم همین است که خدا را با تمام وجود بشناسیم با قلبمان بیابیم و از شناخت تقلیدی به شناخت تحقیقی، به حق راه پیدا کنیم. پس عرفان می شود خداشناسی خدایابی. وجدان خدا، بیابیم خدا را با تمام وجود. نفهمیم یک چیزی هست از امیر المومنین سوال کردند تو خدا را دیدی؟ فرمود بله من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم .بعد حضرت فرمودند فکر نکن خدا با چشم سر دیده می شود لا تراو العیون بمشاهده الابصار چشم ها با این دو چشم سر نمی بینند خدا را و لکن راته القلوب بحقایق الایمان قلب می بیند پس قلب چشم دارد چشم قلب می خواهد اینجا باز شود .عرفان راه بازگشایی چشم قلب است برای مشاهده جمال حق تعالی و به تبع تمام نظام وآثار حق تعالی. آثار را هم از دریچه حق تعالی دیدن است؛ آن وقت دیگر همه عالم فرق می کند، به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست یعنی اول از مؤثر شروع می کند و بعد می گوید همه این آثار آن مؤثر است. این عرفان اسلام است.
یکسری فهرستی عرض می کنم که با آن پیش می رویم و آن سوالات را ذیل آن پاسخ می دهیم . در فهرست اول تعریف عرفان را داریم آیا ما همچین چیزی در دین اسلام داریم یا نه؟ در سایر ادیان چطور؟ آیا این عرفانی که ما الان داریم از عرفان سایر ادیان گرفته نشده است؟ در آیات و روایات چه چیزی از عرفان داریم؟ هدف از عرفان چیست؟ راه رسیدن به این حقائق چیست؟ و ....
الحمدلله رب العالمین
جلسه سوم 13/4/98
شامل مباحث: نقش لطافت روحی در رشد/ حکمت وجود شیطان در نظام احسن/ نحوه فنای اشیاء در برابر حق متعال/ مراتب شناخت خداوند در عرفان
پرسش: چرا خداوند به شیطان مهلت داد تا باعث گمراهی انسان شود،آیا این مهلت به خاطر پاداش عبادتهای او بود چرا انسان باید پاداش عبادتهای شیطان را میداد؟
پاسخ: خداوند کاری که میکند مثل ما نیست که با یک تیر دو نشان بزند با یک تیر هزار نشان میزند بلکه همۀ نشانهها را با یک تیر میزند. مثلاً بهترین زمان ممکن برای بعثت رسول اکرم سال 610 میلادی بود. بهترین مکان برای بعثت رسول اکرم در سال 610 میلادی عربستان بود بهترین موقعیت برای بعثت رسول اکرم مکانی بود که یک حاکم رسمی مثل فرعون و کسری نداشته باشد که سریع در نطفه خفه کند، جایی هرج و مرج و ملوکالطوایفی بود.
بهترین موقعیت برای تبلیغ پیام رسول اکرم این بود که فرد سر چهارراه خبرگزاری، باشد. همۀ اینها بهترین است اینطور نبود که بگوییم محمدابنعبداللّه بهترین فرد برای این کا ربود، سال 570 به دنیا آمد،ما میخواستیم قبلاً به دنیا بیاید اما حالا در مکه به دنیا آمده است.
گویی خداوند تکتک اینها را میچیند در عین حال اینکه اختیار همه، سر جای خودش است و عالم کار خودش را میکند ولی آن مدیر عالی چنان اینها را با اختیار چیده است و همانی شده است خداوند میفرماید:
کفار مکر میکنند من هم مکر میکنم.
مکر یعنی کار پنهان اگر کار پنهان برای این باشد که کسی را زمین بزنند،مکر بد وسیئه است و اگر برای بالا آوردن باشد مکر حسن است.
وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين.[1]
فرد احساس میکند در یک تیمی بازی میکند منتها ما غالب هستیم و از آنها جلو میزنیم،آنها خنثی میکنیم و شکست میدهیم.
در جای دیگر میفرماید:
مکر اینها جزء مکر من بود. نقشهای که آنها کشیدند، جزء نقشههای من بود.
نقشههایی که برادران یوسف کشیدند این بود که او را در چاه بیندازند، بیچارهاش کنند،دورش کنند و خودشان راحت شوند.
نقشۀ خداوند چه بود؟
از یک کوره دهاتی یوسف بیاید و به بالاترین نقطۀ عزت و شوکت برسد و همهکارۀ مملکت شود و جهان را هم از قطحی هم ازشرک نجات دهد. کار اینها جزئی از نقشۀ من بود. اینطور نبود که بگوییم چون کار او در مقابل خداوند است و خداوند قدرتمند است او را زد و له کرد. به هیچ وجه اینطوری نیست میفرماید: نقشۀ او جزئی از نقشۀ من بود منتها من میخواهم اینطوری شود و او اختیار دارد.
جمع این دو با هم در ذهن ما خیلی مشکل است. با اینکه از روی اختیار کار را انجام میدهد ولی اختیارش در راستای نقشۀ کلام من است،مختار است به همینخاطر است که در پاسخ کارش مجازات میشود، اما همان کار خطای او پلههایی است که او را به اوج میرساند.
در بحث شیطان هم همینطور است. شیطان از روی اختیار سجده نکرد و زمین خورد. از طرفی خداوند انسان را به این عالم آورده است و باید امتحان شود بخشی از امتحان او اینست:
وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْن.[2]
او را به راه خیر و شر هدایت کنند. مأمور من در هدایت به راه شر چه کسی است؟ شیطان و نفس امّاره.
من شیطان را شیطان نکردم خودش اینکار را کرد و همانی شد که من میخواستم.
مأمور من در راه هدایت به راه خیر چه کسی است؟ فطرت، عقل، انبیاء واولیاء، ملائک.
اینها جنود الهی هستند و آنها هم جنود شیطانی هستند.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً.[3]
حکیمانه همۀ عالم جنداللّه هستند. برای نقشۀ کلان خداوند که من امتحان شوم شیطان و نفس اماره را گذاشته است تا من رشد کنم. شما رانندگی میکنید همۀ حواستان به جلو است و به اطرافتان نگاه نمیکنید که صحنۀ بدی است، نگاه نکردید و رشد هم نکردید. گاهی یک نفر نگاه میکند و میگوید این خانم بدحجاب را نگاه کن خانۀ مردم را نگاه کن ببین چه خانهای دارد اینها همه حرام است، آن موقع ما نگاه نمیکنیم.اومأمور این بود که به ما بگوید و از طرف دیگر خداوند قوۀ عاقله در ما قرار داد تا به حرفش گوش ندهیم و این پلّه را بالا برویم.
اگر شیطان کاری می کند در حقیقت مثل سگ نگهبان باغ است اگر کسی همراه با صاحب باغ بیاید سگ به نفعش کار میکند و اجازه نمیدهد تا دزد بیاید. اما اگر کسی بیصاحب بیاید پاچهاش را میگیرد.
بنابراین شیطان آن کار را کرد، خودش کرد از خداوند خواست خداوند هم به حرمت عبادتهای او یا هر علت دیگری این درخواست او را داد که حکیمانه بود. در این مهلت هم شیطان با اختیار خودش کار میکند همانطور که شیاطین انسانی هم با اختیار خودشان کار میکنند اختیارشان هم در راستای اختیار ماست و همه در راستای طول اختیار خداوند است. خداوند این نقشه را چیده تا نظام احسن اینطوری باشد در غیر اینصورت یک چیزی کم بود. او کار خودش را میکند ما هم کار خودمان را میکنیم، همان چیزی است که بهترین حالت ممکن است که خداوند خواسته است.
پرسش: در قران آمده است که همه چیز در روی زمین فانی میشود این مطلب آیا با ابدیت انسان متضاد نیست؟
پاسخ:
نه اینطور نیست، چون میفرماید:
كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان.[4]
جسم خاکی ما فانی میشود و از بین میرود. بقاء ما در عالم دنیا نیست ما بعد از مرگ به دنیا برنمیگردیم. این عالم را با همۀ عرض و طولش زیر پا میگذاریم که همۀ عرض و طولش مانند یک عالم جنینی است. این عالم جنینی را پاره میکند و در عالم دیگری متولد میشود که در آنجا مرگ نیست در آنجا بیمرگی و بیانتقالی است. این عالم محکوم به زوال است.
اما در کنار این آیه نکتۀ لطیفتر هم میفرماید: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان.
نمیفرماید: كُلُّ مَنْ عَلَيْها یَفنی.
یَفنی یعنی فانی میشود، سَیَفنی فانی خواهد شد.
میفرماید: همین الان فانی هست این اختصاص به زمین و غیر زمین ندارد. همین الان تمام موجودات فانی هستند آن چیزی که هست و موجود است، حق است به هر چیزی که نگاه کنی فانی است.
مثال: شما جلوی آینه میایستید و به تصویر نگاه میکنید، آن تصویر هست. اما آیا واقعا آن تصویر از خود چیزی دارد؟ فانی است همین الان که هست نیست.هیچ چیزی نیست جز جلوۀ شما.
مثال: در ذهن خودمان یک باغ و یک باغبان تصور کنید. باغبان گلها را آبیاری میکند، یک ساختمان، یک سنگ، یک گوسفند، این گوسفند را چاق کنید. ما اینها را خلق کردیم خلق به همین معناست. یعنی هیچ چیزی نبود و یک سری موجودات را ایجاد کردیم، منتها خلق در فضای ذهن، موجودات ذهنی میشود خلق در فضای خارج و عین، موجودات عینی میشود.
همین قدرتی که ما در ذهنمان داریم ضرب در بینهایت کنیم قدرت خلاقۀ خداوند میشود. بین اینکه ما خواستیم آن باغبان و باغ را ایجاد کنیم چقدر فاصله شد؟ هیچی.
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون.[5]
الان آن باغ و باغبان کجاست؟ از بین رفت.
اگر نازی کند آنی فرو ریزند غالبها.
خداوند برای اینکه بخواهد عام را به کتم عدم ببرد لازم نیست سنگی یا چکشی بزند. اگر ارادهاش را از این عالم بردارد عالم محو میشود. چون عالم به ارادۀ خداوند محقق است.
خلق آن سنگ و آجر سختتر بود یا آن ساختمان؟ فرقی نداشت.
برای خداوند خلق یک اتم یک الکترون با کل نظام، خلق یک پشه با جبرئیل فرقی ندارد.
وقتی که میخواستیم آن ساختمان را بسازیم مصالح آوردیم؟ خیر.
خلق خداوند بدون پیشینه است، حرکت، آلات، ابزار ندارد.
الان که آن ساختمان رفته است آیا خاکستر و خاکروبهای باقی مانده است؟ خیر.
این خلق چون یدی نیست و با آلات و ابزار نیست خستگی ندارد. خداوند به یهود بیتربیت به تعریض که میگفتند خداوند خسته شد باید استراحت کند میفرماید:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوب.[6]
لغوب یعنی خستگی. من در کارم خسته نمیشوم.
آن باغبان که باغ را آبیاری میکرد باغبان آب میداد یا شما اینکار را میکردید؟ هم میتوانیم بگوییم باغبان آب میداد و هم میتوانیم بگوییم من آب میدادم.
خداوند میفرماید: هر کاری که شما انجام میدهید کار من است.
ممکن است برای بینندگان این تصور پیش بیاید که مجبور هستیم این را انجام دهیم؟ خیر.
ذهن ما تا این حد قدرت دارد اگر ما قدرت را داشتیم که به آن باغبانی که تصور کردیم اختیار هم میدادیم سپس به او میگفتیم باغبان عزیز گلها را آبیاری کن و این باغبان چون اختیار داشت گلها را میکَند و له میکرد. میتوانیم بگوییم من اینکار را کردم.
در قران میفرماید: بدیها از جانب توست و خوبیها از جانب خداوند است میفرماید: دو تا مبدأ برای خیر و شر نداریم همه به یک جا ختم میشود.
در عین اینکه از جانب خداوند هست اما بدیها از خداوند نیست. تو اینکار را کردی مجازات هم داری چون من به تو هم عقل و هم اختیار دادم. ولی در عین حال فعل، فعل من بود.
آیا این باغبان غیر از من است؟ خیر. عین من است؟ خیر. جزئی از اجزاء من است؟ خیر
ما در این عالم چنین چیزی را نداریم مثلا میگوییم این دفتر عین این دفتر است، این فنر جزئی از این دفتر است و اگر نه جزء باشد و نه عین، غیر از آن میشود. از این سه حالت خارج نیست یا عین آن است یا جزئی از آنست و یا غیر از آنست.
اما این باغبان نه عین من است، نه غیر از من است نه جزئی از من است مثل این دست که اگر برود ناقص میشوم. پس چه است؟
ارادۀ تجلی یافتۀ من است. در اصطلاح عرفان عالم جلوۀ خداوند است، در اصطلاح قرانی، آیت خداوند است.
جدا نیست، خداون نمیزاید از خودش چیزی بیرون نمیکند.
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ .
خلقش به صورت زایشی نیست هر چه هست در حیطۀ خداوندی خداست
ممکن است تصورات غلطی در ذهن انسان پیش بیاید اگر برای بینندگان عزیز پیش آمد از آن عبور کنند.
در حقیقت این باغبان جلوۀ من است، آیت من است. خود من نیست ارادۀ من است، ارادهای که به شکل آن باغبانی در ساحت نفس خودم، تجلی پیدا کرده است.
ارادۀ جلوه یافتۀ من است سپس این اراده به صورت اصلی خودش، به حالت ارادۀ بیشکل برگرشت. من تصور نمیکنم ارادۀ من هست ولی خودم نخواستم ارادهام به شکل آن موجود محقق شود.
لمن الملک الیوم لله واحد قهار.
امروز فقط خداوند هست و ارادۀ بسیطش. موجودات دیگر به کتم عدم رفتند.
پرسش: آیا همۀ ائمه یک شناخت مساوی از خداوند دارند و تعریف عرفا از شناخت خداوند چیست؟
پاسخ: آن فردی که در مثال قبل در ذهنمان تصور کردیم در همان حینی که بود اگر به خودش نگاه کنیم چه هست؟ هیچی نیست جز ارادۀ من. فانی در ارادۀ من است.
موج دریا یک شکل خاصی دارد ولی هرچه نگاه کنیم درون و برونش در دریا فانی است. خودش از خودش چیزی ندارد. با یک نخ کاموا یک گلی درست میکنیم هر چه بشکافیم نخ کاموا است، گل هست ولی نمیتوان گفت این گل است. هیچی نیست جز نخ کاموا. هر جا را دست بزنیم کاموا است.
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ.[7]
وجهاللّه است که باقی است، غیر هست که فانی است. در عینی که هست نیست.
كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ.
از باب مثال میتوان گفت آن گل عالم است، وجهربک آن کاموایی است که این گل را بافته است. همهجا وجه خداوند است اگر به خودش نگاه کنیم هست ولی هیچ چیزی نیست جز وجهاللّه.
اگر به خودش به طور مستقل نگاه کنیم چیزی ندارد همین الان فانی است چه مَنْ عَلَيْها که موجودات زمینی باشد،چه بهشت، چه جهنم، چه جبرئیل، چه رسول اکرم ماسویاللّه در خداوند فانی است.
عرفان یعنی خداشناسی قلبی ـ شهودی. تفاوتی که راه قلب با راههای دیگر دارد اینست که قابل تعلیم نیست. امر عقلی با برهان است چون ذهنی است.امور حسی تجربۀ ذهنی است. نقل قابل بیان برای همه است ولی اینکه مسئلهای را شما ذوق کردید چشیدید خودتان حس کردید بخواهید برای کسی که این حالت در او فعال نشده است طوری بگویید که کاملاً بیابد، نمیشود.
مثل اینکه ما بچههای درون شکم مادر هستیم در آنجا خون میخوریم یک نفر بگوید تا چند وقت دیگر جایی میرویم که آنقدر خوراکیهای خوشمزه دارد. بالفرض اینکه در آنجا شعور داریم و میفهمیم در ذهنمان تصور این میآید لابد در آنجا خونهای خوشمزه است هر چه به بچۀ درون شکم مادر بگوییم موز، پرتقال چه میفهمد؟
اینها چشیدنی و ذوق کردنی است. حالا اگر به ما بگویند:
عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُون. [8]
نهایت در ذهن ما این تصور پیش میآید همین تختهایی که در این دنیا روی آن مینشینیم و لذت میبریم. آیا همین است؟
زمین تا آسمان فرق دارد. فاصلهای که نسبت دنیا با آخرت دارد بیش از فاصلهای است که عالم جنینی بعد از جنینی دارد. چون این جنین و این دنیا هر دو مال یک عالم هستند، هر دو در عالم ماده است. فقط عالم ماده با به دنیا آمدن برای آن جنین گسترده میشود. ولی در آنجا عالم عوض شده است.
عرفان یعنی از عوالم و آخرت هم گذشتن و به خداوند رسیدن. آخرت هم مخلوقی از مخلوقات خداوند است، منتها عالمی متفاوت است. عرفان یعنی آن خدایی که همۀ هستی را احاطه کرده است با قلب شهود کردن.
خداوند گزارش از بهشت و جهنم داده است و ما با آن گزارشها ترغیب میشویم اما آن ماری که در جهنم است یا آن آب داغی که هست آیا یک کورهای هست که آب درون آن میجوشد و درون دهان من میریزند؟
یا اینکه آن شیری که در بهشت است محصول گاو نیست آنجا گاوداری ندارند که شیرهای آنان را درون چشمهها بریزند شیر آنجا با سُبْحانَ اللَّه است.
دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُم.[9]
صبحانۀ آنها با سبحاناللّه تأمین میشود.
تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ.[10]
چه حقیقت و چه شیری است که اگر یک قطرۀ آن را در این عالم بریزم عالم گنجایش آن را ندارد.
سرّ اینکه ما از این دنیا به دنیایی دیگری میرویم به خاطر تنگ بودن این دنیاست. سرّ اینکه جنین از شکم مادر بیرون میآید چون آن عالم برایش کوچک و تنگ است.
همین حیطه را نسبت به این دنیا و جنین طبیعت که ما خو کردیم و فکر میکنیم این عالم بزرگ است. همان جنین تا زمانیکه در عالم جنینی است فکر نمیکند ممکن است که جایش تنگ باشد به همان راضی است و به عالم خودش تکیه کرده است. انسان هم در این دنیا به همان جنین دنیا رضایت داده است و به آن اطمینان حاصل کرده است.
وقتیکه بخواهد از این دنیا برود، به عالم وسیعتر میرود و میبیند که آن عالم چقدر ضیق و کوچک بود چقدر لذتهایش محدود بود لذیذترین غذا لذتش تا زمانی بود که درون دهان بود از گلو پایین رفت آیا فرقی میکند که نان خشک بود یا لذیذترین غذا؟
فقط دو ثانیه است برای این یک ـ دو ثانیه انسان چه کارهایی نمیکند. لذتها حقیر، کوچک، محدود، لذت مکانی و زمانی آن محدود، شدت کیفیت آن محدود است. به عالمی میرود که سراسر بهجت و لذت است. بهشت خالی از لذت نیست.
ما در عین لذت بردن یک ثانیهای یا پنج ثانیهای در حال رنج کشیدن هستیم. در آن عالم لذت تمام شدنی نیست نمیتوانیم تصور کنیم فقط لذت جسمی نیست همراه با لذت معنوی که انسان سرشار میشود. سیبش مثل شب قدر که سیمش وصل میشود گویی با کل هستی متصل شده است سیب میخورد حالش ضربدر صدهزار برابر میشود.
خداوند وقتی میخواهد این حقایق را برای ما توصیف کند با عباراتی توصیف میکند که ما تجربهای داشته باشیم.
شیرش واقعا شیر است ولی میتوان گفت این شیر نیست. عالم آخرت زیر پای کسی است که به خداوند وصل شده است، جز عوالم است، چشم برزخیاش باز شده است،فقط به عالم برزخ رسید، خیلی کوچک است.
بعد از این عالم، عالم آخرت است. سپس عالم اسماء و صفات خداوند است. کسی که سیر در اسماء و صفات خداوند پیدا کرده است یعنی این اسماء و صفات خداوند در او تجلی کرده است و عالم دیگری غیر از خلق را دارد. همۀ این عوالم، عالم خلقی است یعنی در عالم حقانی حق را شهود میکند ما چه میفهمیم که اوچه میبیند.
من خوابدیده عالم تمام کرد من عاجزم زگفتن خلق ازشنیدنش.
آن چیزهایی که آنها چشیدند گزارش آن را به ما دادند، ولی ما متأسفانه درکی نداریم. باید رفت و رسید و چشید. این راه چشیدنی است و گفتنی و شنیدنی نیست.
انبیاء و اولیاء اللّه تا رهروان راه، گفت و شنود آن را برای ما به یادگار گذاشتند. البته درجاتشان با هم فرق دارد. مثلا امیرالمؤمنین که از سایر ائمه برترند این برتری باید از حیث معرفتی و شهودی باشد. اما این معرفت برای ما متشابه است اینها معرفتهای فوق یقین است یعنی به یک مرحلۀ عالیترین،مرحلۀ یقینیترین یقین و مشاهدات باشد، رسیدند در این مراتب بعد از اینها تفاوت دارند.
ما درکی به آستانهاش نداریم چه برسد به سقف آن که ببینیم کجاست؟
آن چیزی که آنان شهود کردند کاملا واضح و شفاف است آن چیزی که گزارش دادند واضح و شفاف است اما ما قوۀ آن را نداریم. مثل کسی که بچۀ چهارساله است به او بگویند ریاست.
از علّامۀ طباطبائی پرسیده بودند میتوانید قران را در یک کلمه خلاصه کنید ایشان پاسخ داده بودند:
تَعالوا. بیا بالا.
در آن سطحی که هستی نمان. بیا بالاتر جا زیاد است و تا بینهایت جا هست
جلسه چهارم 20/4/98
شامل مباحث:
رویت خداوند در آیات و روایات/ تعریف عرفان: وصول قلبی به خداوند
خدمت همۀ بینندگان عزیز این ایام خاص را که اربعین حضرت موسی است، آن چهل شبی که حضرت موسی میقات ویژه با خداوند داشت در این ایام ماه ذیالقعده و دهۀ اول ذیالحجه که به طور خاص مورد توجه اهل عرفان، معنویت و عبودیت است تبریک عرض میکنم زمانها، موقعیتهای خاصی را برای انسان رقم میزند و این جز زمانهایی است که در آن عمل کردن،توجه کردن،خویشتنداری کردن، توجه به خداوند کردن، اثر مضاعف دارد.
مکانها اثر خاصی دارد در کنار کعبه بودن، کنارحرم اهلبیت آثاری خاص دارد. زمانها هم آثار ویژه دارد، یکسان نیستند.
شب قدر هم زمان یوماللّه است، روز عادی هم یوماللّه است همۀ زمانها زمان خداوند است روز به معنای زمان است.
در بین همۀ زمانها تفاوتهایی هست. بعضی زمانها مهیا است برای اینکه انسان را راهنمایی کند و او را به سمت خداوند سوق بدهد و او را دستگیری کند، او را برای پاک کردن سابقۀ ناخوشایندش کمک کند، برای ارتقاء بعدیها آماده کند.
هم زمان، زمان فوقالعادهای هست هم برای ما که نعمت خاصی داریم: علیابنموسیالرضا، این مکان ریاض جنت است.
اینجا دوبار به عنوان قطعهای از بهشت تعیین شده است. مسجدالنبی آن قطعۀ خاص بین مسجد و محراب و قبر رسولاکرم است و فرمودند:
بین قبری و من ....روضه من ریاضتی
یکی هم خراسان که فرمودند: روضه من ریاض الجنه
ما الان در زمان و مکان بهشتی مستقر هستیم. انشاءاللّه همۀ ما بتوانیم استفاده کنیم.
آقا علیابنموسیالرضا در بین ائمه یک ویژگی خاص دارند. همین ویژگی هست که زیارتشان یک زیارت عجیبی است که در روایت فرمودند: یک میلیون حج.
فردی پرسید: من میتوانم به حج یا کربلا بروم یا اینکه قبر پدر شما را زیارت کنم. حضرت فرمودند: قبر پدر من را زیارت کنید.
اهلبیت همینطوری حرف عاطفی بیمعنا معاذاللّه نمیزنند. سرّی در این معنا هست که باید قدردانی این را داشته باشیم. یعنی کسی که به زیارت پدر من آمد گویی که مکه، مدینه، نجف، کربلا، کاظمین و سامراء را زیارت کرده است که این یک ویژگی در وجود شریف و نفس نفیس حضرت علیابنموسیالرضا است.
به طوریکه در اذن دخول هم به ما گفتند که شما هر که هستید از ما بخواهید به شما اذن بدهیم. به عنوان مثال مالکاشتر یار صمیمی حضرت امیر، یاران نزدیک حضرت، سلمان به امیرالمؤمنین چگونه هستند، وقتی وارد میشوند حضرت آنها را چگونه تحویل میگیرند وخوشحال میشوند.
بندهای سر تا پا آلودگی و گرفتارو غرق در غفلت هستم، به من گفتهاند که شما که وقتی به دیدن من میآیید بگو یا امام رضا من را مثل آن یاران نزدیکتان که خیلی دوستشان دارید چگونه آنها را تحویل میگیرید من را از آنها بیشتر تحویل بگیرید.
امام هم فردی نیست که بگوید این را بگو و من اجابت نمیکنم. به ما میگویند بگو چون میخواهم اجابت کنم. شما نیّت میکنید ما هم اجابت میکنیم.
فاذنی فی الدخول یا فاذنلی یا مولای ...افضل ما اذنت ما من اولیائک
بهتر و برتر از آنی که به اولیاء خودت که اصحاب سرّت هستند اجازه میدهی، تحویلشان میگیری و با آنها خورسند هستی به من اینطوری اذن بده.
در حقیقت اذن دخول یک ادب ظاهری و یک ادب باطنی است. اذن دخول ظاهری که من بیایم وارد صحن و سرای شما شوم امّا دشمن حضرت هم وارد منزل حضرت میشود.
منصور دوانیقی من را مأمور کرد نردبان گذاشتم و به داخل منزل حضرت پریدم. این چهاردیواری گرچه بواسطۀ وجود امام محترم است اما اصل آن اذن دخولی که ما از حضرت طلب میکنیم و قسمشان میدهیم و از آنها استغاثه میکنیم و اذن دخول میخواهیم،اذن خول در قلب امام است یعنی من را در قلبت جای بده. یکی برای گدایی به درب منزل امام میرفته او را به داخل میبردند و غذایی به او میدادند آن چیزی که مهم است و راهگشا و حیاتبخش است اذن دخول در قلب امام است.
آنی که مهم و راهگشاست اینست که به حرم قلب شما راه پیدا کنم. اصل اذن دخول، اذن دخول با قلب است. یعنی از اینجا وارد قلب امام میشوی،د در حیطۀ حریم امام وارد میشوید، اولیاء امام در قلب امام جای دارند.
فی الدخول افضل من اولیائک.
من کجا و اینکه وارد همین صحن و سرای چهاردیواری وارد شوم، قابلیت را ندارم حالا شما میفرمایید: بیا در قلب من آن هم در بالاتر از اولیاء من. سپس میگوید خودتان فرمودید: فان لم یکن اهل لذلک
تو آنی هستی که اهلش هستی، تو آنی هستی که خاک را به افلاک بالا میبری. نه اینکه خاک،قابلیتی داشته باشد تو خیلی توانمندی تو خیلی کریمی، تو همان کسی هستی که اکسیر عشق در مصب افتاد و زر شدند.
تو توانمندی زرسازی داری. اهلبیت خیلی کیمیاگری عظیمی میتوانند داشته باشند، فوقالعاده کیمیاگرند.
فردی به نام ابوبصیر کور است البته ابوبصیر یک لقب است مثل لقب روشندل که ما در فارسی به کار میبریم. از یاران امام صادق است به حضرت عرض میکند که این روایت از امیرالمؤمنین نقل شده است:
انی لم اکن اعبد من خدایی را که نبینم نمیپرستم.
عرض کرد که در قران فرمودند: لَنْ تَراني.
حضرت موسی فرمود:
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني.[11]
خدایا جمال خودت را به من نشان بده.
فرمود: لَنْ تَراني.
گفت: این اشکالی ندارد که خداوند به حضرت موسی فرموده است هرگز محقق نمیشود.حضرت در پاسخ فرمودند: به مشاهدۀ چشم نیست. حضرت موسی هم میداند که خداوند جسم نیست و با مشاهدۀ چشم نمیشود. پس حضرت موسی هم مشاهدۀ قلبی خواسته است، این مشاهدۀ قلبی است ولی مشاهدۀ قلبی که حضرت موسی در سطح آن نیست که ببیند، این مربوط به امیرالمؤمنین است.
مثل اینکه یک بچۀ کوچک شش ماهه به من بگوید از آن کباب به من بده. هرگز به تو این کباب را نمیدهم، نه اینکه کباب بد باشد ولی آن کباب تو را میکشد.
گاهی انسان به خاطر بدی آسیب میبیند گاهی هم به خاطر خوبی که فوق ظرفیتش است آسیب میبیند. مثل همان درخت داخل بهشت، درخت درختی خبیث نبود که حضرت آدم منع شده باشد. وقتی که داخل بهشت است یعنی جای قدس، طهارت، پاکی و خوبی. ضمن اینکه وقتی که آن درخت داخل بهشت است برای تزئین که نیست بلکه برای استفاده است پس یعنی سهمی از بندگان پاک وخاص ، اما سهم آدم نیست میفرماید: این برای تو نیست در حالیکه امری خبیث نیست و طیّب است، وقتی در بهشت است بهشت یعنی آنچه سهمیه پاکان و خوبان است، مادون این را هرچه هست استفاده کن ولی سقف این از سقف وجود تو بالاتر است که فرمودند: علم ما اهل بیت ماست، که ایشان نمیتوانست مثل آن را تحمل کند.
در اینجا همانطور است میفرماید: تو متلاشی میشوی اگر آن تجلّی که به امیرالمؤمنین بکنم،نمیتوانی تحمل کنی و حضرت موسی هم افتاد. حضرت صادق وقتیکه فهمیدند که منظور این فرد شهود قلبی است حضرت از ابوبصیر چند سؤال پرسید سپس در او تصرفی کردند یکدفعه این فرد کور گفت: بله دیدم. حضرت چهکار کردند که ابوبصیر گفت بله دیدم و پرسید میتوانم نقل کنم حضرت فرمودند: نه چون اگر نقل کنی یا تو را متهم میکنند یا اینکه به سراغ این میروند که خداوند جسم است.
حضرت چهکار کردند کاری که شاید حضرت موسی تحمل آن را نداشت، کیمیاگری میکنند. در این حد که به فردی آمادگی قابلیت را به او میدهند و آن قابلیت را به فعلیت میرسانند و ظرفیت را کامل میکنند، آن هم در یک آن، با یک تکان دادن دست، حاکم ملک وملکوت یعنی اینطور بودند.
هر کسی هرچه میخواهد، بخواهد امّا امام کسی هست که میتواند تمام وجود را دگرگون کند. گاهی ممکن است فرد حواسش پرت شود و بگوید این اندازه پول، استخدامی، اشکالی ندارد که اینها را بخواهد اما بداند که مقابل چه کسی ایستاده است.
آخرین خواستۀ انسان اینست که در قلب امام قرار بگیرد، به آن سطحی که امام هست، نمیتوان رسید ولی در فضایی قرار بگیرد که از مجرای امام بفهمد و ببیند و عبودیت به خرج دهد.
رفیقی داشتم پیرمرد باصفایی بود تعریف میکرد که من یکبار به حرم رفتم و گفتم: یا علیابنموسیالرضا آن چیزی که خودت از خدای خودت میفهمی به من الهام کن. اگر من مطابق آن عمل نکردم و خطا کردم هرچه خواستی انجام بده. این انسان چقدر فهم دارد آن چیزی که تو از خداوند فهمیدی به من بده که من از خداوند بفهمم.
در زیارت جامعه یکی از مواردی که ازحضرت میخواهیم:
محتمل لعلمک.
من را حامل علم خودت قرار بده.
علم حضرت علم به خداوند است.اول و آخر علم خداوند است، یعنی از حضرت خداوند را خواستن. به قلب حضرت راه یافتن یعنی به خدا رسیدن. در قلب حضرت چیزی جزخداوند نیست. عرفان یعنی همین.
در بحث تعریف عرفان و هویت عرفانی، مکاتب عرفانی، ضرورت عرفان، هدف و غایت و نهایت عرفان، جایگاه عرفان در بین علوم و معارف اسلامی و در بین بشریت، ابعاد عرفان، منشأ و خواستگاه عرفان، آیا عرفان اسلامی داریم یا از مخترعات عدهای است یا از متن دین آمده از هند گرفته شده از عرفان مسیحی گرفته شده است، تفاوت عرفان اسلام با سایر مکاتب عرفان، رابطۀ عرفان با شریعت،روش عرفان در اسلام که به تدریج به آنها میپردازیم.
پرسش: عرفان یعنی چه؟
پاسخ: عرفان یعنی خداشناسی قلبی. همۀ ما از سطح زندگی خسته میشویم. رفتن، آمدن، کار کردن،خوردن، خوابیدن، یک چرخۀ بسته، کارهای تکراری، چرخهای که یک طرفش کار است، کار میکنیم، استراحت میکنیم میخوریم باز دوباره آماده میشویم برای کار، استراحت کار استراحت. مثل ماشینی است که در پمپ بنزین است از ماشین بپرسند اینجا چهکار میکنی؟ میگوید آمدهام که بنزین بزنم. بنزین بزنی که چه کار کنی؟ بنزین بزنم تا راه بروم بنزین بزنی که چه شود؟ به کجا برسی؟ تا به پمپ بنزین بعدی برسم. چرا؟ وقتی که راه بروم بنزینم تمام میشود باید دوباره بنزین بزنم بنزین بزنی که بعد چه کار کنی؟ تا بتوانم راه بروم و به پمپ بنزین بعدی برسم.
هر فرد عاقلی میگوید چه ماشین ابلهی. سرجایت بنشین. راه بروی که به پمپ بنزین برسی بنزین بزند تا راه برود به پمپ بنزین بعدی برسد. پمپ بنزین، چرخهای بسته است.
هر عاقلی این رفتار را محکوم میکند منتها چون زندگی کمی پیچیده است و اجزاء دیگری دارد به همین روشنی و صراحت نیست ولی واقعا همین است.بچهام میپرسد کجا میروی؟ میروم سرکار. سرکار میروی برای چه؟ میروم تا پولی بدست آورم. پول بدست آوری که چه کار کنیم؟ چیزی بخرم، تا بخوریم، تا بپوشیم، تا آماده شوم برویم سرکار. حالا در این میان لذتهایی ببرم. کار بکنم، استراحت کنم، استراحت، لذت، دوباره کار، استراحت، لذت، این یک چرخۀ بسته است.
معقول و منطقی است کسی که به آن ماشین میگوید: نرو، نه بنزین بزن و نه این راه بسته را طی کن. یک فردی هم که میخواهد به اینکار ادامه ندهد خودکشی میکند. خودکشی یک کار معقول برای فردی است مثل آن اسبی که دور آسیاب میچرخد. به خود اسب نگاه کنی دور میزند شیفت بعدی چیست؟ از کاه خوردن لذت میبرم اسب از کاه خوردن لذت میبرد ما از رستوران رفتن وخوردن ششلیک.
وقتی که یک فردی دور آن آسیاب میچرخد حال از کارش لذت ببرد یا اینکه عذاب بکشد کار بسته، بسته است چه خوشایند ما باشد چه نباشد و عقل این دور را محکوم میکند. برای کسی که در این چرخه گیر کرده است و واقعاً نمیتواند نجات پیدا کند تمام کردن این چرخه یک کار معقولی است. بنابراین یا باید به این زندگی خاتمه دهد یا اینکه چرخه را باز کند.
بشر امروز بیشتر به این معنا نیاز دارد چون زودتر به آنچه که میخواهد میرسد ومیبیند که به آن چیزی که رسیده است ، آنچه که میخواست نبود.
همۀ ما این طوری هستیم وقتی که یک چیزی را نداریم برای ما آرزو و ارزشمند است. ما که بچه بودیم میخواستیم کنکور قبول شویم خدایا من قبول شوم دیگر هیچ چیزی نمیخواهم،فکر میکرد تمام آرزوهایش فقط همین است و بقیۀ آرزوها هیچ هستند. قبول میشد متوجه میشد که همۀ آرزوهایش نبود ارشد را قبول شوم، درآزمون استخدامی قبول شوم، به همین خواستگار جواب بله را بدهند، بچهدار نمیشوند خدایا یک بچه به ما بده، بچه میآید.
هیچ چیز انسان عطشناکی که عطش با محدود، پر نمیشود را پر نمیکند. به همین خاطر است که ما افراد زیادی داریم که در اوج عزت، ثروت، شهرت، امکانات و اوج قدرت خودکشی کردند و گفتند که ما به پوچی رسیدیم.
آمار اینها در سطح جهانی زیاد است. بنابراین یا باید تخدیرش کندتا اصلاً فکر نکند که این چرخه بسته است، این تخدیر با هیجانات،مسابقات آنچنانی، لذتها و تفریحها تا ذهن آزاد نشود که من کجا هستم؟ باید بروم کی هستم؟ به این دنیا آمدهام که این مقدار گوشت، برنج و غذا را از بین ببرم، مقداری لباسهای آنچنانی بپوشم و پارچهها را از بین ببرم. برای چه به این دنیا آمدم؟ اینها سؤالاتی هست که اگر فکر کند و در آن مسیر نباشد، انسان را ریشهکن میکند ، باید مسیرش را تعیین کند.
در فضای جهانی، فکرها را مادۀ مخدر تزریق میکنند. مادهای مخدری که هر روز ماشین جدید،گوشی جدید،خانۀ جدید، هر چیز جدیدی جلب توجه میکند. جدیدها جلب توجه اولیه میکند ماشین جدید،گوشی جدید، اینها امکانات جدیدی را دارند. این لباس جدید این طوری است.
مدها، هیجانات، اقسام تفریحات مختلف، سرگرمیها او را سرگرمش کنند، فوتبال بیاید، همۀ اینها بیاید تا او مشغول شود و فکر نکند چون به محض اینکه فکر کند دیگر برایش فرقی نمیکند که در این زندان رنج میبرد یا اینکه در این زندان تفریح کند.
علت آن اینست که وجود شما از عالم ماده بزرگتر است. یعنی اگر همۀ عالم ماده را در وجود شما بریزند یکهزارم وجود شما را پر نمیکند. یک زمین باغ پانصدهزار متری بماند، اگر کل این کائنات را اگر گوشۀ قلب بنده و شما بریزند سرسوزنی پر نمیکند.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليل.[12]
در مقابل شما قلیل است.
به همین خاطر است که امیرالمؤمنین فرمودند: خودت را به دنیا نفروشی.
کلا انه لیس لکم ثمن الا الجنه.
در بعضی از روایات داریم برای بدن شما، روح شما که بماند، بهایی جز بهشت نیست.
فلا تبیعوها الا... .
پایینتر بفروشی ارزان فروختی. یوسف را دادی به ثمن بخس فروختی. تو یوسفی کل دنیا یک کلاغ است قابل مقایسه نیست.
چون انسان بزرگتر است اگر کل دنیا را به او سرویسدهی کنند ولی از او بزرگتر است به خودش نگاه کند میبیند این را نمیخواهد. اگر کسی به بینهایت مشغول نشد، مشغول به بینهایت محدود میشود و در آخر هم با عطش میمیرد.
از یک دریا آب میخورد باز تشنه میشود این تشنه، آب دریا نمیخواست، او تشنۀ حقیقت بود.
بشر امروز در ساحت ظاهری زندگیاش میبیند که این، قانعش نمیکند هر چند تمام دنیا را به او بدهند.
عرفان اینطور تعریف میشود گذر از ساحت ظاهری زندگی به ساحت باطنی که آن حقیقت زندگی است. سفری است به باطن این عالم.
تفاوت عرفانها عرفان اسلام، بودایی، مسیحی، عرفان یهودی، عرفان شرقی در تعریف این، مقصد است که این ساحت باطنی چیست عرفان بدون معاد هم داریم، حتی عرفان بدون خدا هم داریم.
در بعضی از این کتابها میگوید: خدا یک مفهومی است که به تو گفته شده است یعنی این مفهوم پوچ و هیچ است. عبادات یک سری مناسکی است که به تو تحمیل شده است یعنی منکر خداوند،، منکر عبادت، منکر نیایش، منکر منطق دین و منکر معاد هستند.
سؤال میپرسیم عرفان در اینجا به چه مفهومی است؟
عرفان کلمۀ مشترک لفظی است مانند شیر. شیر آب، شیر خوردنی، شیر جنگل، واژهای که غلطانداز شده است.
این واژه را آنها هم بهکار میبرند ولی آنها در ذهنشان یک چیز دیگری است. آنها هم میگویند تو که در این سطح زندگی که سرکار میروی، پول در میآوری، همه را خرج میکنی، همۀ این گرفتاریها روح تو را میخورد، بنابراین فرسودهات میکند باید به یک باطنی برسی. باطن را آنها اینطور تعریف میکنند: قدرت، آرامش، ، ظاهر زندگی اضطراب میآورد رهایی از اضطراب آرامش، نشاط، قدرت پیدا کنند تا بتوانند این جسم را از اینجا با ارادهاش بلند کنند میگویند این فرد عارف است.
در حالیکه در عرفان اسلام در اینها، ساحت باطنی نیست جنگولک بازی است.
برسر بازار عشق کس نخرد از تو ای عزیز از تو به یک جو، هزار کشف و کرامات.
آنچه که ارزش دارد گذر از کشف و کرامات است. فردی ممکن است، با زور و بازویش زنجیری را پاره کند، یک فرد دیگر با چشمش اینکار ا بکند همۀ اینها بازی است. این فرد درگیر اینست که به او نگاه کنند.
بازی بچگی بازی با اشیاء است، بازی نوجوانی جمعآوری تمبر، بازی جوانی درگیری زیباییها، بازی میانسالی بازی کسب پول و شهرت و مقام است، بازی پیری افزایش مال و منال فرزندان است. هر کسی مشغول بازی است.
قران میفرماید: انسان، پیرمرد نود سالهای درون گهواره است. فردی که از زمین خارج نشد و سر به آسمان نیاسود، فردی درون گهواره است، پیرمردی گهواره نشین است.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهادا.[13]
آنها هم فهمیدند که ظاهر زندگی انسان را کلافه میکند میگویند پس حالا بیایید به یک چیز بیشتری برسیم.
یک همکلاسی داشتم که پدرش لائیک بود منکر دین خداوند بود، نظرشان این بود که انبیاء نوابغی بودند. ما جلسۀ قران که میرفتیم از ما میخواست که بچۀ او را هم با خودمان جلسه ببریم. میگفت اگر بچه جلسه بیاید معتاد نمیشود، خلافکار نمیشود. یعنی همان فرد منکر دین میفهمد که این مسائل یک سری سودمندیهایی دارد یعنی با دید فایدهمحور به آن نگاه میکند چون آنها اصلاً به اینها اعتقاد ندارند و خرافه میدانند اما فایده هایی دارد و نمیتوان نادید گرفت.
در فضای ظاهر زندگی همه اضطراب را میفهمند همه دنبال رهایی هستند. یکی نهایت اوج دیدگاهش اینست که ما به یک آرامشی برسیم، به یک چیزی معتقد شویم، یک سری اذکاری بگوییم ذکر به معنای ذکر خدایی که ما داریم آنها ندارند. یک سری ورزشهایی مانند یوگا یا سایر تکنیکها و تلقینهایی انجام دهیم که از این ظاهر زندگی جلوتر برویم. خدمت به همه بدون چشمداشت بکنیم خیابانها را جارو بزنیم و به همه بگوییم ما این را برای رسیدن به یک ساحت بیشتری از زندگی انجام میدهیم البته آنها اعتقادات خاص خودشان را دارند مثلا به نیروی کل هستی مثل نیروی نیروان اعتقاد دارند.
بنابراین عرفان را اینطور تعریف میکنند: رسیدن به ساحت باطن. ساحت باطنی را رسیدن به آرامش، نشاط، شادی و قدرت میگویند این چهار محور اصلی است. ما هم میگوییم باید از ظاهر زندگی عبور کرد و به باطن رسید باطن آن عبور از خود و به خداوند رسیدن.
تعریف ما از عرفان اینست: وصول قلبی به خداوند. از خود برو و سر در قبرستان، فاتحۀ همه را بخوان.آنجا به این برس که فقط خدا هست لاغیر.
یکی هست هیچ نیست جز او وحده لا اله الّا هو.
همۀ سرجای خودش است ولی از این به بعد همه تجلیات خداوند، آیات خداوند میشوند.
عرفان در فضای دیگر، رسیدن به هر چیزی مثل قدرت و این قدرت با یک سری ریاضتهایی حاصل میشود. مرتاض نفسش را با عدم توجه به بدنش قوی میکند. قطار را با ارادهاش نگه میدارد به این میگویند: عرفان.در حالیکه در فضای ما بازی است.
به ابوسعیدابوالخیر گفتند فلانی در آسمان میپرد گفت مگس هم میپرد این هنر نیست مگر ما به این دنیا آمدیم که در آسمان بپریم گفتند فلانی از این طرف زمین به آن طرف میرود گفت شیطان هم میرود ما به این عالم نیامدیم که از درخت دیوار بالا برویم ما آمدیم که بنده باشیم یعنی گوهری داریم که این گوهر قابلیت اتصال به خداوند را دارد این اتصال به خداوند حاصل میشود.
از صد مراتب عرفانی فقط خداوند است از خداوند شروع میشود به خداوند هم ختم میشود.
تعریفی که همۀ مکاتب عرفانی را پوشش بدهد گذر از ساحت ظاهری زندگی به باطن.
تفاوت مکاتب، در تعریف آن باطن و از گذر از ظاهر به باطن است. تعریف باطن در مکاتب دیگر همان آرامش، قدرت و شادی است. اگر به باطن همۀ اشیاء نگاه کنیم حق در آنها جلوه کرده است. با همۀ اشیاء است.
اگر از این ظواهر در و دیوار بگذریم ازخورشید، ماه، آسمان و زمین بگذریم باطن و حقیقت را حق پر کرده است. به آسمان نگاه کنی اوست در زمین هم بنگری خداوند است.
روش رسیدن به آن قدرت و نشاط متفاوت است. ما در بعضی از مکاتب شرقی عرفان مبتنی بر مسائل فحشاء داریم یا در عرفانهای آمریکایی عرفان مبتنی بر مواد مخدر داریم.
همکلاسی داشتیم که ایشان به خاطر خواندن کتابهای عرفانی فردی به نام کارلوس کاساندا رسماً معتاد شد. در این کتابها از یک سرخپوستی تعریف میکند او مرید این فرد شده بود و میخواست به عرفان ساحت باطنی برسد و میگفت از طریق گیاهان اقتدار. به مواد توهمزا اقتدار میگفت. تو اگر قدرت را احساس کنی همان قدرت است. از این طریق فلسفه برای ترویج مواد مخدر و توهمزا میسازد.
وقتی که یک سری قدرتها و نشاطها باشد راهش غیر اخلاقی است یا مصرف موادی مثل مخدر.
وقتی هدف خداوند باشد راهش پاکی است، راه آسمانی، راه عروج، راه معراج، راه صعود که راه آن، عبور از نفس است.
هدف آنها قدرت نفسانی است راهش تقویت نفسانیات است. این راهش وصول به خداوند است و فاتحۀ خود و دیگران را خواندن راهش هم عبور از خواستهها و تمایلات است.
در بحث روزه فرمودند چه چیزی از روزه بهتر که روزه شما را شبیه ملائک میکند،از حیوانیات کمی بالاتر آمدی، فاصله گرفتی غذایت تسبیح شد، خوابت تسبیح شد، ملائک اینطوری هستند به ملکوت راه پیدا کند.
در قران میفرماید اگر شما به کل هستی نگاه کنید همه ذکر میگویند. این لیوان ذکر میگوید آب درونش ذکر میگوید این گلهای مصنوعی ذکر میگویند حتی یک حیوان، یک سگ، یک خوک، یک شیئ نجس همه ذکر میگویند.
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه.[14]
رسول اکرم فرمودند: ان تطع السماء و حق لها ان تطع.
تمام آسمانها پر از غلغله است پر از ولوله است حق همین است چون همه ذکر میگویند.
موسی نیست که در گوی انالحق شنود ورنه این زمزمه در هر شجری نیست که نیست.
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً.[15]
منتها شما تسبیح اینها را نمیشنوید، احساس نمیکنید.
لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً.
ذکرشان واقعا ذکر است نه اینکه با وجودش میگوید من لیوانساز دارم چون این را ما هم میفهمیم، اینکه ما به یک نقش نگاه کنیم میگوید نقاش دارم و با زیبایی نقش، میگوید من نقاش ماهر دارم همه میفهمند.
در اینجا میفرماید: شما نمیفهمید. پس واقعا یک ذکر خاص است گوش باید باز شود یعنی باید به ملکوت راه پیدا کنیم بعد ذکرشان را میشنود.
إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً.
خداوند حلیم غفور است. حلم و مغفرت کجا مطرح میشود؟ وقتی که پای گناهی مطرح است.
چون خداوند تاس نمیریزد که بگوید حلم و مغفرت را خیلی وقت است که نگفتم، اینجا بگویم.
به قبل از آن مربوط است میفرماید: اینکه تو صدای ملکوتی نمیشنوی جرم است چرا صدای ذکر را نمیشنوی چون به ملکوت راه نیفتادی و نرسیدی.
به خاطر اینکه رسیدن به ملکوت امکانات و لوازمی داشت همه را به شما دادم. هرچیزی که به آقای قاضی و علّامۀ طباطبائی، سلمان فارسی دادم به شما هم دادم. آنها با همین امکانات به ملکوت رسیدند. گر امثال من نرسیدیم یعنی داریم امکانات را ضایع میکنیم.
خداوند میفرماید: من کریم هستم اینطوری مؤاخذه نمیکنم. خداوند از این اهمال شما، حرام کردن امکانات با حلم و مغفرت عبور کرده است. ولی تو میتوانستی و باید میرسیدی واینکه نرسیدی ضایع کردی.
استاندارد انسان همین است انسان به ملکوت رسیده. پایینتر را خداوند با مغفرت رد میکند.
انسان خوبی است و دزدی نمیکند یک حیوان است حیوان هم امین است سگ امین است شکار را میگیرد ولی نمیخورد تو باید بیش از این باشی باید به ملکوت برسی.
جلسه پنجم 29/4/98
شامل مباحث:
عرفان اصیل اسلامی؛ عرفان شریعت محور/ تفاوت عرفان اصیل اسلامی با صوفی گری
پرسش: عرفان اسلامی با عرفانهای دیگر چه تفاوتی دارد؟
پاسخ: در تعریف عرفان گفتیم که در یک معنای خیلی گسترده هر انسانی مییابد که نمیخواهد مثل همه باشد.
این سؤال را همه باید در خلوت خودشان از خودشان بپرسند آیا من میخواهم مثل همه باشم، عادی و معتاد زندگی کنم یعنی عادت به یک سری اموری مثل غذا خوردن، بزرگ شدن، تحصیلات آکادمیک در مقاطع ابتدائی و متوسطه، دانشگاه، یک شغلی متناسب با آن، مالی کسب کند، ازدواج کند، فرزندانی بیاورد، سپس در همین چرخه بمیرد، ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد.
آیا کسی دوست دارد به همین روش عادتی زندگی کند؟ همین چرخهای که بین ما و حیوانات و گیاهان مشترک است که گیاه هم تلاشی میکند و سر از خاک در میآورد،تکثیر میکند، گردههای گل را زیاد میکند سپس عمرش تمام میشود. همانطور یک کرم، گوسفند، شیر همینطوری هستند برای زندگی تلاش میکنند و زندگیشان را تا حدی که میفهمند گسترش میدهند،قلمرو پیدا میکنند و فرزندانی میآورند و از آنها مراقبت میکنند، البته فضائل اخلاقی هم دارند.
در مستندات مربوط به حیوانات داریم که یک اسب آبی به یک آهو کمک میکند و او را از دهان یک کروکودیل نجات میدهد.
اگر فقط همین چرخه باشد مثل همان مثال پمپ بنزین هستیم.این چرخۀ بسته برای انسان متفکر رنجآور است، چرا زندان ناراحت کننده است؟ چون روح انسان بزرگ است و دنیا زندان او میشود، میگوید من در اینجا آرام نیستم.
قفس تن چو شکستی همه آزاد و رهایی بنگر بر گوهر خود که گل باغ خدایی
یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان چو زندان بشکستید همه شاه، امیرید.
قد انسان از این نظام بلندتر است اگر این نظام همۀ نعمتهایش و امکاناتش را به یک انسان یکجا تقدیم کند او را راضی نمیکند.
به همین خاطر است، افرادی که در اوج قدرت و ثروت و شهرت هستند راضی نیستند و بیشتر را میخواهند. این ظاهر زندگی است که اگر خوش هم باشد رنجآور است.افرادی که در اوج خوشی سکته کردند.
در عرفان به طور کلی میگوید که از ظاهر زندگی به سمت باطن رفتن، از این ساحت ابتدائی خور و خواب به ساحت انتهاییتر، نهاییتر، باطنیتر رفتن. این یک تعریف کلی است که تمام عرفانهای صادق و کاذب در آن جا میشود.
چگونه به باطن برو و مقصود ازآن باطن چیست تفاوت عرفان مشخص میشود. مثلاً تفاوت عرفان شرقی وعرفان اسلامی در همین جاست.
ما دو مدل عرفان داریم: عرفانهای شریعتمحور و عرفانهای سکولار یا غیر شریعتمحور.
در عرفان شریعتمحور میگوید خدایی هست و راه رسیدن به خدایی هست و این راه را باید خداوند تعیین کند. اگر در عرفانی این سه محور باشد عرفان شریعتمحور است اعم از عرفانهای اسلامی، یهودی و مسیحی.
عرفانهای غیر شریعتمحور یعنی قائل به وجود خدا نیستند یا اگر قائل به وجود خداوند هستند میگویند راه رسیدن به خداوند بسته است ما به چیز دیگری میخواهیم برسیم، یا اگر راهش باز است خودمان باید راهش را باز کنیم برای حرکت دستورالعملی نداریم.
در عرفانهای غیر شریعتمحور به آن ساحت باطنی که میخواهیم برسیم، راه آن را خداوند تعیین نمیکند. آن ساحت باطنی ممکن است صلح، آرامش و قدرت باشد. اصطلاح عرفان مشترک لفظی است گاهی انسان را گول نزند که با خودش بگوید آنجا هم عرفان است اینجا هم عرفان است.
مثل بتپرستی که برای خودش یک دین است مانند دین بتپرستی شینتوئیسم در ژاپن. کلمۀ دین در اینجا با دین در اسلام فرق میکند منشأ آن دین خدایی نیست دنبال خدا نمیگردد شرک است هدفش یکسری مناسک خاصی است این دین از خداوند نشأت گرفته و میخواهد به سوی خداوند ببرد، انبیاء نیز وساطت میکنند. عرفانش هم همین تفاوت را دارد.
بنابراین اولین تفاوت تفاوت قائل بودن به خداوند یا عدم قائل بودن به خداوند و متعاقب آن خداوندی هست که او خواسته است که به سوی او برویم و دستورالعمل رفتن را هم داده است. تفاوت عرفان اسلام با عرفان شرقی در همینجاست.
تفاوت عرفان اسلام با عرفان یهودی و عرفان مسیحی که آنها هم شریعتمحور هستند اینست که عرفان اسلام عرفان حق است یعنی اینکه میگوییم خداوند هست و باید به سمت او برویم و دستورالعمل را خداوند داده است واقعاً همینطور است البته ناگفته نماند که حضرت موسی و حضرت عیسی در همان زمان عرفان داشتند و به شاگردان خاصشان راهنماییهای خاص میکردند.
اما همانطور که دستورات عام شریعتشان نمانده به طریق اُولی دستورات خاصشان یعنی یک حرکت خاص سلوکی که به سمت خداوند باشد نمانده است.
حضرت عیسی یک سری پیرو و یک سری حوّاری داشتند اگر یکی بودند چرا اسم آنها حوّاری است. حوّاریون حضرت عیسی شاگردان خاص و خصیصین حضرت عیسی بودند. طبیعی است که به شاگرد خاص اسرار بیشتری گفته میشود و دستور العمل بیشتری دارد همانطور که اهلبیت شاگردان خاصی داشتند که به آنها اصحاب سرّ میگفتند. اصحاب سرّ یعنی یارانی که حضرت اسراری که به دیگران نمیگفتند به اینها میگفتند. به اصحاب سرّ چه میگفتند که به دیگران نمیگفتند؟ یک چیزی راجع به دین، سلوک و خداوند میگفتند.
دیگران ظرفیتش را نداشتند پس معلوم میشود که دین لایهلایه دارد.
در عرفانهای شرقی تفاوت مشخص شد که شریعتمحور نیستند. با عرفانهای مسیحی ـ یهودی و چنانچه زرتشت دین الهی بوده باشد و عرفانی داشته باشد، هدفش تفاوت دارد، منشأ آن تفاوت دارد، ریشهاش تفاوت دارد، دستورالعملش تفاوت دارد. گرچه آنها در زمان خودشان عرفانی داشتند اما همانطور که از شریعتشان چیزی قابل اعتنائی باقی نمانده و عمدهاش تحریف شده است، آن شریعت هم تحریف شده است و عرفانش به رهبانیگری تحریف شده است.
قران میفرماید: در دین مسیح هم رهبانیت نداشتیم.
وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ.[16]
خدا نخواسته بود و این ریاضتهای خاص را ما برای آنها ننوشته بودیم خودشان میخواستند دنیاگریزی کنند اینکار را کردند.
بنابراین دین آنها تحریف شده است اگر هم تحریف نشده بود دین همین الان حضرت عیسی چیست؟ اسلام.
شخص حضرت عیسی زنده است و امامش امام زمان است البته راجع به حضرت عیسی اختلاف است اما اگر زنده باشد که قول قابل اعتنائی است تنها پیغمبری است که به دو دین متدین است یکی دین خودش که در زمان خودش آورده است و از امت پیغمبر محسوب شد چون عمر شریفش ادامه پیدا کرد الان هم پیغمبرش مثل ما پیغمبر اسلام است، قبلهاش کعبه است،کتابش قران است، امامش امام زمان است در زمان امام یازدهم امامش امام یازدهم بوده است. حضرت عیسی مأموم دوازده امام بوده است.
وقتی که این شریعت آمد شخص حضرت عیسی باید دستورات دین خودش را کنار بگذارد و به این دستورات جدید عمل کند.
ماشینهای اولیه که آمد چگونه بود؟ هندل میزدند همین الان اگر کسی کارخانۀ آن ماشین را داشته باشد سوار ماشین دیگری میشود چون تکمیل شده و ارتقاء پیدا کرده است. تبدیل شریعتها دو علت دارد: یکی تحریف ثانیاً اگر تحریف هم نمیشد تبدیل میشد چون باید به موقعیت بعدی ارتقاء پیدا کند. وقتی که فردی از دبیرستان آمد باید به دانشگاه برود.
عرفان شرقی دنبال خداوند نمیگردد دنبال آرامش، صلح، خوشی، شادی و قدرت میگردد. افرادی که با یک نگاه ترن را نگه میدارند این قدرتها قابل بدست آوردن است.
جسم و نفس ما در دو کفه هست اگر کسی خیلی به جسمش بپردازد نفسش ضعیف میشود و بالعکس یعنی اگر فردی پرخوری و پرخوابی کند کماراده میشود و این طبیعی است. به همین خاطر است که گفتهاند:
لا تجتمع الفتنه و البطنه.
فطانت یعنی زیرکی. فطن به معنای زیرکی، تیزهوشی، قدرت ذکاوت است.
عقل کم و زیاد میشود با پرخوری کم میشود، فطانت با بطانت جمع نمیشود بطن در شکمچرانی است.
اگر ما به بدن با اراده ریاضت بدهیم قدرتهای نفسانی پیدا میکند و فرد قدرتهایی پیدا میکند که از طریق مختلف ممکن است هم از طریق شیطانی ممکن است هم از طریق کارهایی که لِمّ دارد و بد است، گرچه که ممکن است که مسیر شیطانی مستقیماً شیطانی نباشد. بعضی وقتها از راه عبودیت بدست آورده است. فردی که از راه عبودیت بدست آورده است به دنبال استفاده نیست بلکه خداوند به حکمت بالغهاش به او این قدرت را میدهد. دنبال استفاده از این قدرت نیست چون هدفش رسیدن به خداوند است.
کنار راه چه مناظری هست توجهی نمیکند چون اگر توجه کند سرعتش کم میشود و او میخواهد سریعتر به مقصود نامتناهی و حقیقت بینهایت برسد. آنها این حقیقت را نمیخواهند که دنبالش باشند بنابراین راهشان هم متفاوت است راهش یک سری ریاضتهاست بلکه یک سری کارهای نامشروع است.
یکی از دوستان ما به هندوستان رفته بود تعریف میکرد یک استادی از مرتاضان درون حلقهای نشسته بود شاگردان او روزی یک عدد بادام میخوردند سپس استادشان هرچه آنها ادرار و مدفوع میکردند او میخورد. من با خودم گفتم چه افراد کثیفی هستند به محض اینکه از ذهن من گذشت نگاهی به من کرد و گفت برو بیرون.یعنی این قدرتها را پیدا میکند ریاضت میکشد تا قدرت پیدا کند. منتها برای بازی است مثل کسی که از خوابش میزند تا کنکور قبول شود یا فردی که از استراحتش میزند تا مشهور شود مثل دیویدکاپرفیل که زحمتی میکشد تا شعبدهباز شود. در حقیقت این کارها شعبدهبازی است و از نظر اسلام هم مردود است.
به ابوسعید گفتند فلانی در آسمان میپرد گفت مگس هم میپرد. ما به این عالم نیامدیم تا جنگولک بازی در بیاوریم.
ما در فضای خودمان به عرفانهای شرقی مبتلا هستیم چون کلمه مشترک است گولزننده میشود. فرد به دنبال پاکی و صفا میرود فکر میکند که اینجا تابلوی عرفان دارد همان چیزی هست که در ذهنش است در حالیکه این مشترک لفظی مثل کلمۀ شیر است شیری که دنبال او در جنگل میگردی این شیر خوردنی است دوچیز متفاوت است.
ما یک همکلاسی داشتیم که به خاطر خواندن کتابهای کارلوس کاساندو معتاد شد. این کتاب مبتنی بر عرفان سرخپوستی آمریکا بود آنها دنبال یک سری قدرتها میگردند. باید به کلمه توجه نکنند هر مدّعی که این کلمه را بهکار برد هر گردی گردو نیست. هر عرفانی عرفان نیست کلمهاش مشترک است. آنها شعبدهبازی و دنبال قدرت نفسانی رفتن است و بزرگ کردن نفس است درحالیکه در عرفان اسلامی از نفس عبور باید کرد تا به حق رسید.
همینطور در عرفانهای مسیحیـ یهودی آنها هم باد کردن نفس است و نفس گسترش پیدا میکند. در اهل تسنن و عامه هم عارف داریم آنها هم به همین کیفیت است اگر کسی کل عقائدش و مجموعۀ اعتقادات و برنامۀ سلوک عملیاش منطبق بر حق نباشد یا در وسط راه به مقصد نمیرسد یا در ابتدای راه میماند.
ما اعتقاد داریم که شیعه همان اسلام ناب است و اسلام همان شیعه است. کتاب آقای دکتر تیجانی که شیعه هستند، هُم اَهلُ السُنة.
اهل سنت واقعی همان شیعه است.
اگر ما معتقدیم که اسلام واقعی ناب همین است شریعت حقّه، همان شریعت شیعی اسلام شیعی است. عقائد حقّه، همان عقاید اسلام شیعی است.اخلاق حقّه، همان عقائد اسلام واقعی شیعی است. عرفان و سیر و سلوک حق هم همان عرفان و سیر و سلوک شیعی است. برادران اهل تسنن در هر جایی که از ما فاصله گرفتند اعتقاد ما اینست که در آنجا از اسلام فاصله گرفتند.
بنابراین آنجا هم ممکن است عرفان داشته باشند همانطور که آنجا فقه هم دارند. تفاوت فقه ما با فقه برادران اهل تسنن، تفاوت عرفان ما با عرفان آنها است. یعنی اگر معتقدیم که فقه حق اینست و در جاهایی که اختلاف دارید این اختلاف همان رفتاری بوده است که پیغمبر توصیه کرده است اینطوری نماز بخوانید، اینطوری تشهد بگویید، اینطوری حج بروید در سلوک هم پیغمبر اینطوری گفتهاند.
عرفان شیعی یعنی عرفانی که از دل شیعی یعنی از دل اسلام است اگر فردی اعتراض دارد قابل گفتگو است.
صوفیه از صوف است و چند معنا برای صوف هست یکی به معنای پشم یک نماد زهد است پشمینهپوشی یک نماد زهد است. افرادی که لباسهای خشن میپوشیدند سعی میکردند در این دنیا زهد داشته باشند. البته هر چیزی ممکن است به انحراف برود.
پشمینهپوش تندخو که از عشق نشنیده است .....................گو زعشقش بگو تا......
هر جریانی که درست شود قابلیت انحراف را دارد. در اسلام فرقههای انحرافی داریم از زمان حضرت آدم این بوده است که عدهای یا به خاطر ناشی بودن و عدم احاطۀ علمی یا به خاطر ناباب بودن و هواهای نفسانی اختلافاتی درست کردند و این اختلافات هم پیرو خودش را دارد.
متاع کفر و دین بیمشتری نیست.
لازمۀ اختیار و انتخاب، تفاوت هواها، امیال و سطوح فکری است که هیچ جایی یک فرقه نیست و در یک فرقه همه یکسان نیستند و یکسان عمل نمیکنند تفاوتها هست.
بنابراین اصل کلمۀ صوفی کلمهای بد نیست،استعاره است برای زهد و اعراض از دنیا.
یکی از رهزنها چه در فضای فقه و احکام و چه در فضای عرفان، خود دنیاست و چارۀ آن هم زهد است. زهد به معنای عدم استفادۀ مطلق نیست به معنای عدم دلبستگی است،حداقلسازی استفاده و دل کندن از دنیا است.
در شریعت تشویقهای زیادی داریم که اگر میتوانی و همّت داری که به قلۀها برسی کمر همّت را ببند و این راه ابزارش است.
صوفیها کمکم به خاطر اینکه در طول قرنها عدهای از آن سوء استفاده کردند و ناهنجاری پیش آمد، واژهای بدی شد. مثل واژۀ مجتهد واژهای خوب است ولی واژۀ مجتهد در صدر اسلام واژهای بد بوده است.
واژهها تطورات دارند و گونهبهگونه میشوند در صدر اسلام در سدههای اول مجتهد افرادی بودند که به رأی خودشان اجتهاد میکردند.
کمکم چهارچوب آن مشخص شد که اجتهاد باید در چهارچوب دین باشد نه خارج از دین. یعنی عقلت را در قبال دین قرار نده، عقلت را در مقابل چهارچوب کتاب خدا و رأی اهل بیت قرار بده تاتلاش کنی تا از اینجا استنباط کنی.خودت در مقابل آنها نظر نده نظرات آنها را در بیاور.
در صوفیها یعنی در افرادی که راه اعراض از دنیا و توجه به خداوند را پیش میگرفتند چون مرغوب بود عدهای خرابکار پیدا شد.
ظرف در قندی است کان را میخورند بر امید راست، کج را میخرند.
اگر یک نفر بخواهد سر مردم را کلاه بگذارد چطوری تیپ میزند؟ تیپ و رفتارش را به رفتار خوب شبیه میکند. نمیگوید که من آدم فریبکاری هستم و میخواهم شما فریب بدهم میگوید من زاهدم، از دنیا اعراض کردم، من میخواهم شما را راهنمایی کنم یک عدهای را هم دور خودش راه میاندازد و دکانی راه میاندازد
طبیعی است که این ویژگی هر کالای خوبی است. کسی اسکناس سیصد و پنجاه تومانی چاپ نمیکند خریدار ندارد.
آنچه که مرغوب و مطلوب است و فطرت و جان و عقل میپسندد تقلبی آن را هم میزنند. همینکه بتپرستی درست شده است نشاندهندۀ یک حق است یعنی همه به دنبال عبودیت و پرستش هستند چون در فطرتشان هست و یک امر حقی است.
آن فرد متقلب اسکناس تقلبیاش را میزند و میگوید این مطلوب نماد فلان مَلَک است و آن ملک هم فلان بچۀ خداوند است تو او را بپرست. همۀ بتها به خداوند میرسد. میگفتند این بتها شُفعاءُ مِن عِندَ اللّه هستند. هر چیزی که تقلبیاش آمده است یعنی امر بدی نبوده است خوب بوده است.
انبیاء متقلب یعنی متنبیان یعنی مدعیان امت نبوت چرا مدعی نبوت شدند؟ چون اصل نبوت حق است. سپس این فرقهها اینکه حق بودند،خوب بودند، درست بودند و منطبق بر شریعت بودند عدهای آمدند و جریاناتی درست شد و خرابکاری ایجاد شد.
حتی عدهای برای اینکه با این جریان مقابله کنند، قلندروار زندگی کردند و ملامتیه شدند،میخواستند که دیگران آنها را ملامت کنند. میگفتند ما که شراب نمیخوریم اما یک آب قرمز بگذاریم تا مردم فکر کنند ما شراب میخوریم و به ما ناسزا بگویند. در این میان ریا هم پیدا شد سرشان و ابروهایشان را میتراشیدند که ظاهرشان کریه شود تا مردم از ریا دوری کنند. عدهای در لباس زاهد ولی دنیاطلب و ریاکار آمدند وعلیه آنها قیام کردند.در میان قلندرها هم عدهای ریاکار آمدند در میان هر چیزی بدلش هم میآید.
حافظ میگوید:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طَرف کُله کج نهاد تند نشست کلاهداری و آیین سروری داند
هزار نکتۀ باریکتر زمو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
هزار نکتۀ باریکتر زمو دارد که باید اینها را رعایت کرد. امروز نیز در لباس روحانیت فقیه، افرادی داریم که اهل دنیا باشند، در لباس پزشک افرادی داریم که با جان مردم سوداگری سلامت میکنند، در لباس داروساز افرادی داریم که داروهای تقلبی را بسازند در هر لباسی تقلبیاش میآید.
پرسش:
اینکه گفته شده به خداوند برسید یعنی خداوند دستیافتنی است و قرار است ما عین خداوند یا خودش شویم؟
پاسخ:
جواب این سؤال را بعدا توضیح میدهیم اما فعلاً اشارهای میکنیم. به خداوند رسیدن خداوند محدود نیست که ما خداوند را دربر بگیریم، نامتناهی است که باید در او ذوب شد. یک قطره روی دریا حباب است اگر از او بپرسی تو چه هستی؟ میگوید: من قطرهام.
میپرسی میخواهی به دریا برسی؟ میگوید: بله دوست دارم. یک تلنگر به قطره میزنید به دریا میرسد آیا دریا را احاطه کرد؟
چه شد که به دریا رسید؟ حدودش را از دست داد و درآن حقیقت نامتناهی فانی شد یعنی به حق، به دریا پیوست، واصل شد.
وقتی آن زمان از او بپرسی تو که هستی؟ دریاجواب میدهد دریا هستم چون اگر قطره بود جواب میداد من قطرهام، یعنی قطرهای نمانده است.
اگر شکستی و حدودت را کنار گذاشتی آن هنگام حق به لسان خودش میگوید: من حق هستم.
وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم.[17]
یا رسول اکرم تو رمی نکردی حق بود که رمی کرد، چون آن حباب شکسته است.
جلسه ششم 5/5/98
شامل مباحث:
اصطلاحات متشابه عرفانی ریشه برخی مخالفت ها با عرفان/ اصطلاحات شریعت،طریقت،حقیقت/ ابعاد پنجگانه علم عرفان
پرسش: چرا عدهای به مبارزه با عرفان و عارف پرداختند و به احادیث نیز استناد میکنند؟
پاسخ: گفته شد که عرفان در یک معنای عام یعنی از ظاهر زندگی و ظاهر هستی به ساحت باطنی عبور کردن است که این خواست هر فطرتی هست.
هر کسی دوست دارد که بفهمد غیر از این ظاهر زندگی در این عالم چه خبر هست؟ آیا باطنهایی هم هست؟ چگونه میتوان آن را کشف کرد؟ چگونه میتوان به واقعیتهای ناب و عمق هستی رسید؟ آیا هست اگر هست آیا راهی برای آن هست؟ اگر راهی هست من چگونه میتوانم به آن راه برسم؟
کسی دوست ندارد که عادی زندگی کند و عادی بمیرد، این فطری همۀ انسانهاست.
تفاوت عرفانها در این بود که این ساحت باطنی را چه تعریف میکنند و چه راهی برای رسیدن به آن را ذکر میکردند.
دو دسته عرفان داشتیم عرفانهای شریعتمدار و عرفانهای سکولار یا غیر شریعتمحور که منکر خداوند هستند یا اینکه منکر راه خدایی،شریعت هستند. هدفشان از رسیدن به ساحت باطنی اموری مثل شادی، نشاط، آرامش و قدرت است.
در عرفانهای شریعتمدار به معنای عام، هدف از شریعت رسیدن به خداوند است گرچه رسیدن به خداوند شعار است.
در عرفانهای مسیحی ـ یهودی در فضای خودشان عرفان را طرح کردند. رسیدن به خداوند از راهش که شریعت باشد شریعت به معنای عام، به معنای دین است.
یک اصطلاح هست که این اصطلاح باعث جبههگیریها و مخالفتها شده است. اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت، که در بین اهل معرفت این اصطلاح رایج است. شریعت یعنی ظاهر دین، احکام ظاهر در مقابل طریقت و در مقابل حقیقت است.
یکی از عللی که با عرفان مخالفت شده است عدم درک استفادۀ صحیح از اصطلاحات عرفانی است.
هات ارباب معرفت گهی مست خوانندشان، گه هوشیار از مِی و مطرب و مُه ساقی وز مِی و بربط و بت و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است که به ایماء کنند گاه اظهار.
منظور از بت، بت و از مِی شراب تلخ نیست. آن فردی که مثل مرحوم رهبر فقید انقلاب که هفتاد سال نماز شبش قضا نشده است و حالات عرفان سنگین داشته میگوید که من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم. البته در سنین جوانی نبوده بلکه در سنین کهولت بوده است. من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم. انسان باید متوجه باشد.
امیرالمؤمنین در فرمایشاتشان متشابه و بالاتر قران نیز در فرمایشاتاش محکم و متشابه دارد.
خداوند صحبت از یَدُاللّه کرده است پس خداوند دست دارد. انسان باید انصاف داشت و حرف گوینده را همانطور که مقصود گوینده بوده است بفهمد.
امیرالمؤمنین میفرمایند:
السیئه تسوئک من خیر اعجبک.
گناهی که تو را به شکست بیاورد و حالت عجب تو را بشکند و اینکه من چقدر آدم بدی هستم، بهتر از عبادت و نماز شبی است که در تو عجب ایجاد کند و اینکه چقدر آدم خوبی هستم. چون عجب حال دوری از عبودیت است و شکست حالت انکسار است حالت عبودیت است. همۀ گناهان با انکسار قابل بخشش است.
امیرالمؤمنین در دعای کمیل میفرمایند:
و قد اتیتک یا الهی....
من در خلوتهایم،در کثرت شهواتم با تلنباری که پشت را میشکند، اما آمدهام.
معتذرا نادما منکسرا...
با حال عذرخواهی، قلبم از آنچه کردهام آتش میگیرد فردی که حالت شکست دارد توی سرش نمیزنند، میگویند: خوش آمدی. وقتی حضرت حالشان را بیان میکنند یعنی اگر کسی با این حال به سمت خداوند بیاید خداوند آغوش رحمت باز میکند. خدایی که سالها باید عبادت شود تا انسان محب خداوند شود بعد از اینکه محب خداوند شد باید عبادتهای سنگین انجام دهد تا محبوب خداوند شود.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ.[18]
اگر عاشق خداوند هستید از من تبعیت کنید، خوب راه بیایید، خوب عشقتان را بروز دهید در نتیجه حالا خداوند عاشق شما میشود. او محب میشود، شما محبوب میشوید.
انسان باید سالها حرکت کند تا محبوب خداوند شود. اول محب است سپس محبت خودش را بروز میدهد و عبادت میکند سپس محبوب حقتعالی میشود اگر به این کیفیت محب ما شود و ما محبوب شویم، میفرماید: آن گنهکاری که با حال انکسار و توبه آمده است خداوند دوستش دارد یعنی یکدفعه راه عبّاد را طی میکند.
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ.[19]
خداوند عاشق توبهکننده است. توبهکننده یعنی گنهکار برگشته، با حال انکسار و مردانه برگشتن.
حضرت امیر که میفرمایند: سیئهای که از خودت بدت بیاید بهتر است از حسنهای که از خودت خوشت بیاید و با خودت بگویی من هم کسی هستم و من، من راه بیندازد.
حضرت موسی به شیطان فرمود: تو چهکار کردی که اینطوری شدی؟ شیطان گفت:
من مگو تا تو نگردی همچو من.
من گفتم: من.
همین راه را یک عارف به شعر درآورده است: طاعت نتوان کرد گناه هم هوس هست.
چهطوری مردم طاعت میکنند با دست با چشم با زبان با گوش همه چیز مال خودش است همه اعضاء و جوارح هستند، نیت، عزم، اراده، توفیقی که پیدا کردم که این کار خیر را انجام دهم همه مال خودش است و من هم عجب میگیرم.
مثل غلامی که باغ مال صاحبش است یک گل از این باغ بچیند و به صاحب باغ بدهد و بگوید من کردم.
عمل تو، فعل تو، همین که محبت کرد و تو را به سمت خودش جذب کرد همه مال خودش است.
طاعت نتوان کرد گناه هم هوس است.
منظور این نیست که میخواهد گناه کند این شعر را عارفی گفته است از رهبر فقید است.
همانطور که ما نسبت به خداوند و اولیاء خدا و اهلالبیت خوشبین هستیم وقتی فرمایش متشابه دارند آن را حمل بر معنای صحیح میکنیم باید نسبت به کسانی که عمری در راه خوبیها حرکت کردند، خوشبین باشیم. حجم مطالبی که در کتاب مثنوی هست دست یک تحلیلگر بیدین بدهید و ببینید این چه شخصیتی هست که میتواند این مقدار نوآوری مطلب داشته باشد. به عرفانش کاری نداریم یک انسان معمولی این اندازه توفیق ندارد.
ابن عربی نهصد جلد کتاب نوشته است که یکی تفسیرش بوده و نود جلد بوده است، بینظیر است. مفاخر عالم بشری هستند یعنی فراتر از مرزهای اسلامی رفتند و مرزها را درنوردیدند. انسان اگر نسبت به کسی حرف نسنجیدهای بگوید باید جواب بدهد.
یکی از اصطلاحاتی که جزء متشابهات است شریعت،طریقت،حقیقت است. در عرفان اسلامی هدف،وصول به حقتعالی تعریف میشود. راهش شریعت به معنای عام نه فقط احکام تعریف میشود. یعنی احکام بهاضافۀ اخلاق بهاضافۀ باورهای صحیح و متعالی که عقائد باشد همۀ اینها کمک میکند یعنی ظاهر و باطن.
ما یک ظاهر شریعت داریم که همه میدانیم نماز، روزه، واجبات و محرمات هست. علاوه بر این ظاهرها این احکام ظاهری و شریعت، باطنی دارد. احکام ظاهری یک باطنی دارد مانند نماز یک باطنی دارد که خودش را در آداب و اسرار نماز نشان میدهد.
فردی نزد رسولاکرم میپرسد چگونه وضو میگیرند؟ حضرت میفرمایند: هنگام وضو نیت میکنی دست شستن یعنی از گناه دست شستن، هنگام شستن صورت میگویی: اللهم بیض وجهی.....
وقتی که رویها سیاه میشود روی من را سفید کن.یعنی من را توفیق بده سفیدرو محشور شوم، با چشمم گناه نکنم، با زبانم گناه نکنم هنگام شستن دست راست و چپ چه میگویی، گفتن هیچ کدام از اینها واجب نیست.
حضرت برای چه میگویند؟ منظورشان اینست که وقتی یک سطح از اعمال انجام میدهی آخر خط نیست همینطور ادامه دارد، برو تا بیشتر سیر کنی.
اعمال ظاهری شریعت میشود. اعمال ظاهری باطن و اسراری دارد. زمانیکه شبلی خدمت امام سجاد آمد و گفت من حج رفتم. حضرت فرمودند: وقتی محرم شدی آیا نیت کردی که از لباس غفلت، لباس گناه در بیایی. وقتیکه غسل کردی این نیت را کردی وقتیکه احرام پوشیدی این نیت در جانت بود که به سمت خداوند بروی و برنگردی و راه بیبازگشت را طی کنی؟ گفت: نه. حضرت فرمودند: تو حج نرفتی احرام نکردی، غسل و طواف نکردی. گفت: چهکار کنم؟ حضرت فرمودند: یک مرتبۀ دیگر برو البته این فرمایش را حضرت به همه نمیگویند به افرادی میگویند که میخواهند سیر کنند البته به همه میگویند اما همه اهلش نیستند.
مثل قران که هُدىً لِلنَّاس هست اما هُدىً لِلْمُتَّقين است. برای همه، برای ناس آمده است اما فقط متقین بهره میبرند. افراد دیگر قران را کنار گذاشتند. معلم برای همۀ دانشآموزان درس میدهد اما افرادی که قبول میشوند بهره میبرند.
یک سری اعمال هم داریم که کلّ آن اعمال باطنی است،مثل اخلاص. وقتیکه میگویند نماز بخوان، یعنی مشخص است که باید چهکار کنیم. وقت دیگر میگویند اخلاص بورز. این یک عمل ظاهری نیست یک عمل قلبی است. تقوا داشته باش، توکل کن. توکل کار نیست یک حال است.
اخلاص، توکل، عشق، تفویض، محبت خدا، صقۀباللّه مفاهیم باطنی هستند که در ساحت طریقت و به سمت خداوند حرکت کردن، میگوید همان اعمال ظاهری که باید داشته باشی تا آخر عمر باید داشته باشی، پیغمبر هم که باشی باید داشته باشد، پیغمبر نباید سرسوزنی از شریعت عدول کند.
وقتیکه انسان میخواهد به درجات برسد همان شریعت با باطن بهاضافۀ اعمال باطنی که قبل تو واجب نمیدانستی اما حالا واجب شد. باید در سیر حرکتت جدّیتر باشد.
برخلاف سایر علوم که فقط یک علم است عرفان بهخاطر اینکه جنبۀ قلبی و تهذیبی دارد با علوم دیگر متفاوت است. همۀ علوم در ذهن مستقر میشوند من جدول ضرب را حفظ میکنم یک تحولی در من ایجاد نمیکند طب را حفظ میکنم در شغلم استفاده میکنم. اما در علم عرفان فقط حفظ کردنی نیست که به دیگران باید انسان خوب باشد و خودش هم بد بماند.
در حقیقت عرفان علم تحول ذات است میخواهد ذات انسان را متحول کند از حالات پست به حالات خوب از حالات خوب به حالات عالی از حالات عالی به حالات متعالی، تا اینکه به حقیقت هستی وصل شود.
بنابراین برخلاف سایر علوم که یک بعد دارند عرفان ابعاد زیادی دارد که یک بعد عرفان، بعد علمی ـ معرفتی است که درک کند در این هستی چه خبرها هست آنهم یک درک عمیق به ساحت عمیق هستی.
که تجلی آن درعلم عرفان نظری بروز میکند. بررسی اینست که در هستی چه میگذرد؟ خداوند کیست؟ چهکار میکند؟ رابطۀ ما با خداوند چگونه است؟ چگونه از خداوند آمدیم و چگونه به او برمیگردیم؟ رابطۀ موجودات دیگر با خداوند چیست؟ همۀ موجودات به خداوند برمیگردند یا بعضی برمیگردند؟ اگر همه برمیگردند چگونه برمیگردند؟
در حقیقت به این موضوع میپردازد: خداوند، اسماء و صفات خداوند و افعال خداوند.
تمام عالم همین است،خداوند است و فعل خدواند. خداوند است و شئون حقتعالی. خداوند است و افعال حقتعالی. خداوند است و آیات حقتعالی.
یک بعد عرفان بعد معرفتی است این معرفت در ابتدا میتواند یک معرفت ذهنی باشد اما اصلش اینست که انسان حقیقت را ببیند.
خود هنر آن دان که دید، آتش عیان نی گپه علیالنار و الدخان.
اینکه بگوییم دود دلیل آتش است،اثر پا دلیل رونده است، هنر اینست که آن رونده را ببیند آن جمال را مشاهده کند.
بعد دیگر عرفان جنبۀ عشق و محبتی است. شما هیچ وقت نمیگویید من عاشق فیزیک، شیمی، جدولضرب هستم و من را بیقرار کرده است.انسان به یک علمی که در آن توانمندی پیدا میکند علاقه دارد ولی عشق، آن حالت بیقراری،علاقه در یک موجود حیّ صورت میگیرد و چون عشق به کمال صورت میگیرد و کمال حقیقی و نهایی خداوند است اگر کسی این باب معرفت برایش باز شد عشق صورت میگیرد.
چه موقع فردی عاشق فرد دیگر میشود؟ در او یک جمال یا کمالی میبیند یا از او احسانی میبیند. پسر و دختر که با یکدیگر ازدواج کردهاند و عاشق شدهاند،کمالی در او دیده است اگر اینطور است کمال بینهایت را ببیند معنا ندارد که بیقرار نشود. تمام وجودش یک جمله میشود.
واجعل به لسانی بک لهجا و قلبک بحبک متیما.
متیّم به این حالت میگویند این لیوان هنوز جا دارد اگر طوری این لیوان را پر کنیم که یک قطرۀ دیگر جا نداشته باشد به آن حالت متیّم گویند. قلبم چنان مالامال از عشق تو شود که جا برای هیچ چیز دیگر نماند،نه من و نه دیگری.
چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از ضمیرم.
بعد دوم عرفان حالات عشقی و محبتی نسبت به آن ساحت باطنی یعنی حقتعالی، عشق به خداوند است. در این کتابها داستان عشقی را میخواند حالش منقلب میشود شکوفا میشود و نشاط معنوی پیدا میکند.
جناب عطار در منطقالطیر داستان شیخ صنعان و توبهای که کرد را آورده است. منطقالطیر یک کتاب سلوکی و عرفان عملی است که هفت منزل تا رسیدن به خداوند را ذکر کرده است. در باب توبه جریان شیخ صنعان را ذکر کرده است شیخی بود و مریدانی داشت عاشق فردی شد و باعث شد خطاهایی انجام دهد. زنّار بست و خوکبان شد و شراب خورد همۀ اینراهها را طی کرد تا یک عمر عبادتی کرده بود خوب له شود با یک روحیۀ منکسر توبه کند، خودش هم برگشت و عامل ضلالت خودش را همان دختر ترسا بود برگرداند. دختر ترسا توبه میکند و یک حالت عشقی نسبت به خداوند پیدا میکند وقتی این حکایت را انسان میخواند میبیند که خداوند تو چقدر لطیفی.
یک حرف است، عشق به خداوند، ولی از هزار زبان میشنوم مکرر است.
داستانهای عشاق خداوند داستانهای لطیف و شیرینی است. بعد دوم مقداری متشابه است برای بعضی از افراد ممکن است حل نشود.
بعد سوم بعد دستگیری و تربیت است. مثل سایر علوم نیست من میگویم تا او یاد بگیرد قرا نیست که من دستگیری کنم. در این فضا وقتیکه یک فردی میخواهد حرکت کند و راهی را طی کند طبیعی است که به استاد نیاز دارد.
هیچکس از پیش خود چیزی نشد هیچ آهن چاقوی تیزی نشد.
بزرگواران قبول نمیکنند که کسی همینطوری این گل مصنوعی را بسازد،میگوید برو شاگردی کن و یاد بگیر. نجاری را میگویند یک سال شاگردی کن تا یاد بگیری.
راه خداوند، عشق به خداوند، رسیدن به خداوند، وصول به حق کمتر از یک نجاری است؟ آیا بدون شاگردی میتوان به فقه ظاهر رسید؟ فردی به قدری مبتذل و پیشپا افتاده باشد که بگوید اصلاً نیازی به آموزش ندارد. با بدیهیات عقلی مخالفت کردن، هنر نیست.
بعد سوم استاد و شاگردی است. فردی که راه رفته و فرهیخته است،تن به کار داده است، کُتَلها را طی کرده است، به قلّهها رسیده است یک عمر تقوا داشته است، این فرد استاد شود و شاگردانی داشته باشد نه اینکه به هر طریقی و به هر کسی دست دهد.
چون بسی ابلیس و آدم،روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست.
بعد چهارم بعد عرفان ادبی است که آن لطافتهایی که با آن شهودها و وجدها و عشقها حاصل میشود به فرد زبان میدهد.
علوم دیگر زبان نمیدهند که حقایق را با شعر بگویند. شعر حکایت از لطافت روح دارد روح که لطیف شد حرفهای لطیف میآید در در اشعار حافظ، اشعار باباطاهر، بزرگان اهل معرفت تجلی میکند. شاعران اهل معرفت و سلوک و راه خداوند بودند.
جناب عطار، جناب مولوی، جناب حافظ، جناب سنائی، فخرالدین عراقی، بزرگان ادب و مفاخر عرفان بودند. اینها وقتی به آن حالات میرسیدند میگویند من با خودم شعر نمیگویم. وقتی آن حال بر من غلبه میکند این اشعار جاری میشود.
پرسش: آیا سیر و سلوک الهی با ثروت و پولدار بودن منافات دارد؟ هدف از سیر و سلوک چیست؟ آیا برای همه لازم است یا اینکه فقط برای افرادی است که درد تأمین معیشت ندارند؟
پاسخ: عمدۀ افرادی که در سیر و سلوک بودند درد معیشت داشتند. مرحوم قاضی در عُسر شدیدی بودند که اصلاً برای ما قابل تحمل نیست مرحوم علامۀ طباطبائی تا اواخر عمرشان به دنبال منزل اجارهای در قم بودند. آقای قاضی به علّامۀ طباطبائی میفرمایند: شما خوب و متمول و با رفاه زندگی میکنید.
خداوند از همه خواسته است که به سمتش حرکت کنند و از یک عدّۀ خاص نخواسته است. شما به عنوان یک پدر خانواده دوست دارید که فقط بعضی از فرزندانتان تحصیلات عالیه داشته باشند و رشد کنند؟ خداوند حکیم همه را برای تو خلق کرده است.
خلقت الاشیاء لاجلک و خلقت لاجلک
تو را برای خودم خلق کردم، تو را خلق نکردم که در این وسط بمانی.
خداوند فرد کمهمت را دوست ندارد میفرماید: همۀ شما را برای لقاء خودم خلق کردم.
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.[20]
به وحی،حقیقت توحید به من وحی شده است. شما هم به حقیقت توحید برسید. حرکت کنید شما هم بیایید اینجا یک مکان اختصاصی نیست هر چه بیشتر بهتر.
خداوند شما را برای جهنم خلق نکرده است میفرماید: من برای رحمت، رحمت عالی خلق کردم.
یکی از آیات قران میفرماید:
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُورا[21].
نظام کائنات آسمانها، زمین و همۀ موجودات این نظام تسبیح خداوند میگویند. هیچ چیز نیست جزء اینکه تسبیح به حمد خداوند تسبیح میگوید. برگ گل مصنوعی و آشغال درون سطل آشغال تسبیح میگوید هر چیزی که شئی بود تسبیح میگوید منتها شما متوجه تسبیح آنها نمیشوید.
تسبیح آنها واقعاً تسبیح به زبان قال است میگوید: سُبحانَاللّه. افرادی که اهل باطن هستند میفهمند که اینها چه میگویند در روایت داریم که کوهها میگویند سُبحانَ رَبِّالعَظیم عظمت خداوند در آنها تجلی کرده است. دریاها ذکری دارند، پرندگان ذکری دارند، همه تسبیح میگویند.
در انتها میفرماید: خداوند حلیم و غفور است. حلیم و غفور چه ربطی به تسبیح آسمانها و زمین دارد؟حلم و مغفرت زمانی مطرح میشود که گناهی و خطائی مطرح باشد.
میفرماید: اینکه تو صدای تسبیح ملکوت اشیاء را نمیشنوی جرم است اما خداوند حلیم و غفور است. به خاطر اینکه همۀ امکانات رسیدن به ملکوت و درک حقایق هستی را به همۀ شما دادم، چیزی کم نگذاشتم. آنچه که به سلمان فارسی داده شده است به شما هم دادم.
معنا ندارد که به شما امکانش را نداده باشم و بگویم شما هم به لقاء من برسید و تکلیفی که نمیتواند انجام دهد بخواهد. سنگ دهتنی را بردار. همه امکان خلافت الهی را دارند. این جرم است که امکاناتی به آنها دادیم ضایع میکنند منتها خداوند نمیخواهد مؤاخذه حداکثری کند. استاندارد انسان این نیست که فرد خوبی باشد و مال کسی را نخورد دست به مال کسی دراز نکند اینها در حدّ یک حیوان است سگ خوب آن سگی است که وقتی یک شکار میزنی در عین اینکه گرسنه است نمیخورد و به صاحبش سالم تحویل میدهد.
انسان خیلی بلند است تو نمیدانی من چه خلق کردم میفرماید:اَحسَنُالخالقیِن.
در حالیکه زمانی جبرئیل را خلق کردم اَحسَنُالخالقیِن نگفتم. قد تو از ملائک مقرب بلندتر است ملائک به این مقام سجده کردند. تو را به یکسری چیزهای مثل کفش پای انسانیت،محدود کردند. خداوند برای همه در نظر گرفته است استاندارد انسان، انسان به ملکوت رسیده است.
موسی نیست که دعوی اِناالحَق شنود ور نه این زمزمه در هر شجری نیست.
آسمان پر از غلغله است همه ذکر میگویند تو هم باید به این راه حرکت کنی. خداوند همه را برای این راه خلق کرده است چه پولدار چه بیپول. پولداری یک نوع امتحان است اینکه صبر داشته باشد تا به گناه نیفتد، شکر داشته باشد، انفاق لازم را داشته باشد،در وقت تنگدستی در عیش و هوش و مستی از خداوند یادش نرود. همۀ همّوغمش پول و وام نشود مؤمن مشغول نیست گرچه همۀ کارها را میکند ولی در جانش، فقط خداوند است. قران میفرماید:
رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ.[22]
تجارت و داد و ستد او را مشغول نمیکند مؤمن جزء مشغولیت خداوند چیز دیگری ندارد.
پرسش: آیا زن هم میتواند عارف شود؟ زن بیسواد چطور؟ عرفان همان عارف بودن است؟ تمام افرادی که سیرو سلوک داشتند، عالم و مجتهد بودند من که بیسوادم و سوادم در حدّ سیکل هست آیا میتوانم به این مقام برسم؟
پاسخ: راه باطن، راه سواد نیست. پیغمبر سواد باطنی نداشتند البته تمام سوادهای ظاهری در گوشۀ قلب پیامبر هست و پیامبر همه را واجد هستند اما مکتب نرفتند.
یاران اهلالبیت، اویس قرنی مکتب نرفتهاند. اویس،سلمان یار پیغمبر و از خصیصین و از اولیاء کامل خداوند هستند.
این راه به مکتب و مدرسه رفتن نیست. راه باطن راه تهذیب حقیقتهاست. باطن را تزکیه کردن تا حقیقت در آن تجلی کند. البته هر اندازه انسان اطلاعاتش بیشتر باشد بهتر است منتها آنها هم قابل کسب است با دینش آشنا شود کتاب میخواند سیرۀ اهلالبیت را میخواند قران را مطالعه میکند تفسیر میخواند. خدا را شکر الان همه چیز در معرض است تفسیر سادۀ فارسی میخواند ضمن اینکه جایی که شک و شبهه بود حرکت نمیکند تا از فرد متخصص سؤال کند.
برای سلوک خانمها امکانات بهتری وجود دارد. یکی از ارکان عرفان حالت عشقی و محبت است که سرمایهاش عواطف است. اهل معرفت میگویند افرادی که خشک و قانونگرا و ریاضی محض هستند حالت حبّی ندارند و سیر ندارند. سیر نیاز به شور نشاط وجد دارد. کدام مردی هست که وقتیکه چشمش به یتیم بیفتد از دیدگانش اشک جاری شود؟
امیرالمؤمنین اینطور بودند در عین صلابت، عواطف پاک انسانی داشتند،احساسات متعالی داشتند.
بنابراین خداوند این سرمایه را به خانمها داده است و حبّی هستند از این عاطفه میتوانند استفاده کنند و خرج خداوند کنند به خداوند خودشان خیلی مهربان باشند.
تو کجایی تا من شوم چاکرت لازم نیست بگویند اما حال خودشان را با همان ادبی که شریعت یاد داده است همراه کنند.
یا الهی و ربی و سیدی و مولای و مالک ربی یا من بیده بناصیتی ...رب رب
اینها حال عشق است، آقای من، سرور من، مولای من، ای کسی که همۀ وجودم به دست توست. همینطور حالش را به خداوند عرضه میکند. شروع هر کاری با معرفت است.
ما من حرکه الاتحتهی یحیی المعرفه
هیچ حرکتی نیست جز اینکه برای صحت و قوّتش نیاز به معرفت دارد.
جلسه هفتم 12/5/98
شامل مباحث:
توحید و ولایت در دهه اول ماه ذی الحجه/ اصول قضاوت درباره عرفان: حق مداری، دوری از حبّ و بغض ها، نگاه جامع به همه متون مکتب یا فرد خاص، بررسی محتواهای عرفانی در متون دینی
ماه ذیالحجه، ماه حج است. حج به معنای قصد، قصد خدا کردن است. تتمیم و تکمیل چهلۀ حضرت موسیg در این ماه اتفاق افتاد.
عجیب است که ماه به سوی خدا رفتن، با ولایت گره خورده است و در این ماه تراکم بحث ولایت است.
سروران عزیز،نماز دهۀ اول ذیالحجه را بخوانند. بین نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز است. بعد از سورۀ توحید این آیه خوانده میشود:
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَة.
در اینجا این را تذکر میدهد:
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَة.
حضرت آن سی روز را تمام میکند و با این ده روز به اتمام میرسد. این چهل روز را حضرت موسی به تمامیت رساند.
نکتۀ دیگر بحث خلوت حضرت موسیA با خداوند است. به برادرش گفت:
وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ.
اگر من چهل روز از این جمع خارج میشوم بدون رهبر نمانید، تو در میان قوم جانشین من باش.
خداوند همه چیز را تذکر میدهد حتی برای چهل روز صلاح نیست که مملکت و مردم بدون رهبر الهی باقی بمانند چه برسد برای ابدیّت.
بنابراین خلیفهای برای حضرت موسی A لازم است. برای سیدالانبیاءوالمرسلین، برای حقیقت اسلام خلیفهای لازم است.
در این ایام، ماه ذیالحجه که ماه رسیدن به خداوند است و قصد خدا کردن و فرار به سوی خداوند است، ایام مباهله را داریم، ایام ازدواج امیرالمؤمنین A که این جریان نکتهای دارد که انشاءاللّه در آینده خواهیم گفت، این آیات در همین ماه نازل شده است:
وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً.
جریان عید غدیر وچندین جریان دیگر در همین ماه است. گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که چرا اینطوری تراکم است. خداوند میخواهد ذهن تاریخ درگیرشود. به طور مثال تصور کنید اول مهر یک حادثۀ خوب یا بد برای فردی پیش میآید و این خاطره یادش میرود، اگر دوباره در همان ایام مهر یک حادثۀ دیگر پیش میآید این فرد همان حادثۀ قبلی را یادآور میشود. دوباره در همان سال دو حادثه اتفاق میافتد سال بعد هم ده حادثه اتاق میافتد میخواهد به ما بگوید که این جریان، جریانی نیست که فراموش شده باشد، گفتم تا بماند.
در ماه ذیالحجه که ماه خروج به سمت خداوند است این تذکر را به ما میدهد که حرکت به سمت خداوند، نمیشود به جز اینکه از طریق ولایت.
همانطور که در روایت مشهود است که فرمود:
کلمه لااله الا الله حصنی و.......
خداوند دو دژ، دو قلعه، دو حصن حصین و محافظ برای بندگانش قرار داده است که میفرماید: یکی است. بنابراین اشاره دارد که ولایت همان توحید است بلکه دالان رسیدن به توحید است اگر کسی میخواهد به حقیقت لااِالهالّااللّه و توحید ناب برسد، راهش،مجرایش، دستگیری کننده و راهنمایش،ارائه دهندۀ طریقش،ایصال به مطلوب کنندهاش، علیابنابیطالب A است.
در بحث خواستگاری حضرت امیرالمؤمنین A از حضرت زهرا h، برای طرف دختر قیّم دختر، پدر است و باید پدر جواب دهد. ولی پدر میفرماید: من منتظرم خداوند جواب بدهد.گویی کفیل صدیقۀ طاهره h خداوند است و خداوند علیابنابیطالب A را پسندید.
آنزمان ازدواجها اینطور نبود که بگویند مثلاً فاصلۀ سنی پنج سال باشد. رسول اکرم a به واسطۀ جایگاهی که داشتند، از پیرمردهایی که جای پدربزرگ حضرت زهرا hبودند مثل خلیفۀ اوّل تا همسنوسال خودشان،خواستگاری رفتند. اما پیامبر همه را رد کردند در اصل،خداوند رد کرد. چون پیامبر فرمود من در اینجا تصمیم نمیگیرم این انتخاب، انتخاب جالبی است.
پیامبر اکرم a فرمودند: اگر امیرالمؤمنین A نبود حضرت زهرا h از حضرت آدم و مَندونه، کفوی نداشت یعنی این فردی است که از آدم و مَن دونه جز رسول اکرم a از نوح، از ابراهیم، از موسی، از عیسی علیهمالسلام برتر است. بنابراین این ازدواج یک بخش آن ازدواج است بخش دیگرش اعلام برتری،وصایت،علّو،رفعت،مقام و عظمت امیرالمؤمنین A است.
پرسش: چرا عدهای به مبارزه با عرفان و عارف پرداختند و به احادیث نیز استناد میکنند؟ چرا در بین علمای شیعه با ترویج افکار مولوی مخالفت میکنند؟
پاسخ: این بحث مثل سایر مباحث دیگر مخالفین و موافقین دارد.ما با مخالفین جنگی نداریم و نمیخواهیم ابدیّت خودمان را در دفاع شخصی از اشخاص خراب کنیم. شاید این اندازه دچار حماقت نباشیم، چون به جناب مولوی علاقه دارم از او دفاع کورکورانه کنم و خودم را به جهنم بیندازم . خداوند نمیپسندد که حقّی را باطل کنم و باطلی را حق کنم.
اگر پدرم بود و بر باطل بود باید از او کنارهگیری کنم.حضرت ابراهیم A به پدرش البته پدرش نبود و عمویش،کفیلش بود و زحمت پدری برایش کشیده بود. گفت من از تو کنارهگیری میکنم و تو را ترک میکنم و از او بیزاری جست.
إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ.
شخصیت فرد باید خیلی ناآگاه و عجیب باشد که بخواهد به خاطر دنیای دیگران،که دنیا هم نیست عاقبت خودش را خراب کند. بدبختها افرادی هستند که ابدیّت را به دنیا بفروشند چون هر عدد تقسیم بر بینهایت مساوی با صفر است. اگر فردی تمام عمر دو هزارسالهاش را در لذت و رفاه و خوشیها بگذراند نسبت به آخرت صفر است.
چون بینهایت است، هم کمیت و هم کیفیت مهم است. اگر به دنیای خودش بفروشد دیوانه است. قران قصد توهین ندارد زمانی که میفرماید: لا يَعْقِلُون.
نمیخواهد توهین کند و فحش بدهد میگوید: این کدام عاقلی است که این لیوان آب را با یک باغ صد هکتاری در بهترین نقطه عوض کند.اگر اینکار بکند میگویند دیوانه شده است. اگر قیمت این لیوان آب ده تومان باشد و قیمت باغ میلیارد باشد نسبت این دو به هم صفر نیست اما نسبت دنیا به آخرت صفر است.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليل.
انسان عاقل کسی است که آخرت خودش را به دنیای خودش نفروشد. از این بدبختتر کسی است که آخرت خودش را به دنیای دیگران بفروشد.
به طور مثال من برای کسی کار کنم او لذتش را ببرد و من بیچارگیاش را جواب بدهم. از این بدبختتر برای دنیای موهوم است حالا اگر من از مولوی دفاع کنم او در این دنیا هم نیست که لذتش را ببرد یا اینکه فردی مولوی را بکوبد، اگر این آشغال در دست من باشد همه بگویند این جواهر است ولی این آشغال است اگر جواهر در دست من باشد همه بگویند آشغال است اما جواهر است. جواهر،جواهر است چه همه اَهاَه بگویند چه بَهبَه. آشغال هم آشغال است چه همه اَهاَه بگویند چه بَهبَه.
به طور مثال اگر امروز سیگار میکشیدم بگویم که شخصیت من طوری نیست که بتوانم سیگار را ترک کنم. کار اشتباه یا دفاع اشتباه میکردم یا اینکه به اشتباه محکوم میکردم.
از همه دعوت میکنم که مسئله را با دلیل ببینند. نکتۀ بعدی اینکه همۀ ما در یک بستری از فرهنگ و اعتقادات بزرگ شدهایم، ممکن است کسی در فرهنگ و بستری بزرگ شده و شنیده باشد که اعتقادات به مسائل عرفانی خوب است یا بد. انسان باید خودش راجع به دین و اعتقاداتش در هر بستری تحقیق کند.در هر دو طیف مخالفین و موافقین افراد بزرگی هستند در این سمت افرادی مثل علّامۀطباطبائی و آقای قاضی هستند. مولوی یک شخصیت جهانی است و تنها در جهان عصر خودش اینطور نبوده است.
بزرگش نخوانند اهل هنر که نام بزرگان اهل خرد نام بزرگان به زشتی برند.
باید ببینند که این فرد چه کسی بوده است آیا شخصیتی در حدّ من هست که با یک جمله یا یک نوشته، کار را تمام کنم. هنر اینست که انسان چشم انصاف را باز کند بسترش هرچه بوده، زمینۀ فرهنگی، پیشینۀ ذهنی، سابقهها همه را کنار بگذارد و بخواهد که به حقیقت برسد.
نکتۀ سوّم اینست که باید حبّ و بغضها را کنار گذاشت. راجع به مادری که به منزل دخترش و عروسش میرود صحبت کردیم. این مادر همان صحنهای که در منزل دخترش میبیند در منزل عروسش هم میبیند هر دو منزلشان بههم ریخته است در جایی میگوید: دخترم چقدر کار میکند که فرصت نفس کشیدن ندارد همین صحنه را در منزل عروسش میبیند چون چشم رضایت عیوب را نمیبیند و چشم بغض و نفرت و ناراحتی عیوب را میبیند بلکه مسائلی را که عیب نیست عیب میبیند.
بهتر است که انسان با عینک سیاه نبیند بلکه با عینک بیرنگ ببیند، باید واقعیت را دید که چه بوده است. گاهی اوقات از روی بیانصافی گفتهاند که مولوی اینست فعلا ما کاری نداریم که مولوی چه کسی است؟ شیعه است؟ سنّی است؟
یک تعداد از اشعاری که ایشان در مدح خلفا سروده است را دلیل ادعایشان میدانند. آقای بیانصاف اگر میخواهی بگویی مولوی اینست تو باید اشعاری را که در مدح امیرالمؤمنین A آورده است کنار آن اشعار بگذاری و بگویی که راجع به خلیفۀ اوّل این متن را گفته، راجع به خلیفۀ دوم و خلیفۀ سوم این را گفته، راجع به حضرت امیرالمؤمنین A این را گفته است.
از علی آموز اخلاص، تا هست علی باشد و تا بود علی بود، در غزلیات ایشان است. بخشی را سانسور کنید دور از شأن انسانی است و نوعی دروغ است.
در میان افراد مذهبی یک شِبهه دروغ داریم که همان کتمان است. کذب همسایۀ کتمان است و صدق همسایۀ صراحت است.
امیرالمؤمنین در ابتدای حکومتشان میفرمایند:
ما کذت کذبا و ما........
به شما دروغ نگفتم و چیزی را هم کتمان نکردم. افراد مذهبی وقت دروغ گفتن احساس عذاب وجدان دارند که چرا دروغ گفتهاند ولی همان انعکاس روانی که دروغ در ذهن افراد دارد را با کتمان کردن، انجام میدهند و احساس میکنند که دروغ نگفتهاند.
مثال: فردی میگوید این آقا آمد و در گوش من زد و به من بدوبیراه گفت. چه انعکاسی در ذهن شما میآید؟ ظلم،که این آقا ظالم است و به من ظلم کرده است.
بخش اول را کتمان کرد که من به عنوان مثال، پولش را ندادم و چِکاش پاس نمیشود به تنگنا و اضطرار رسید و در گوش من زد و بدوبیراه گفت.حالا عکسالعمل شما چیست؟ این فرد به دروغ گفت که این آقا ظالم است و من مظلوم هستم، بخشی از واقعیت را کتمان کرد در حقیقت همان نتیجه و اثر کذب را دارد.
اثر کتمان اینطوری است. وقتی شما میخواهید بگویید که این آقا فرد پستی است بخشی از حرفش را کتمان کنید و بخش دیگر را بگویید. شأن مسلمان یا یک انسان این نیست. انسان انصاف دارد چه برسد مسلمان.
چشم رضایت و چشم غضب گاهی اوقات باعث میشود که انسان از روی حبّ و بغض کارهای بیانصافی انجام دهد.اگر میخواهیم قضاوت کنیم همه را باید با هم ببینیم. نسبت به قران و پیامبر همینکار را میکند بخشی از واقعیت را جلوه میدهند،در حالیکه اصلاً واقعیت آن نیست.
به طور مثال: قران نفرمود است زن را کتک بزنید آنها کلمۀ وَالضَرَبُوهنَّ را از بستر آیه، بدون تفسیرو تحلیل، جدا میکنند و میگویند: عربهای وحشی اینطوری هستند، قران اینست و کتابشان است. این رفتار چقدر خلاف انسانیّت است؟
کارهای آنها را ما نباید کپیبرداری کنیم، کارهایی که دشمنان دیانت، علیه دین میکنند و دشمنان اسلام، علیه اسلام میکنند، کارهایی که دشمنان شیعه، علیه شیعه میکنند، کارهایی که دشمنان یک مکتب علیه آن مکتب میکنند.
کسی که وارد مکتب اسلام شد حق ندارد آنطوری که وهابیّت شیعه را به ناحق تخریب میکند، آن فرد مسیحی و یهودی اسلام را به ناحق تخریب میکند، فرد بیدین دین را به ناحق را تخریب میکند او هم به ناحق انجام دهد.
در مباحث گذشته گفتیم که عرفان در نظر، عبارت است از اینکه انسان به این حقیقت برسد که یک حقیقت کلّی و یکپارچه بسیط بینهایت که حقتعالی باشد در عالم حضور دارد. تمام عالم، خداوند و اسماء و صفات و افعال او است و چیز دیگری نیست.
در عمل برای رسیدن به این شهود و مشاهده باید یکسری حرکت انجام داد. آن فهمی که فقط خداست و اسماء وصفات او، این فهم که یکی هست و هیچ نیست جز او، حقیقت این فهم با قلب حاصل میشود.
عرفان به مفهوم مشاهدۀ قلبی حقتعالی است. معنای کلی عرفان، رسیدن به ساحت باطنی هستی است و رسیدنش، رسیدن قلبی است و ساحت باطنی هستی،همان حقیقت حقتعالی است.
برای رسیدن به این معنا از حیث عملی باید کاری کرد که عرفان عملی شکل میگیرد. عرفان عملی یعنی راه پرداختن تمام عیار به ظاهر و باطن شریعت، برای وصول به حق.
مخ وحقیقت هر دینی عرفانش است من آمدهام تا شما را به قلّهها دعوت کنم. خداوند از انسان کمفروش بدش میآید که خودش را ارزان بفروشد.
علی انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه علی ما.....
بهشت بهای تن شماست بدنتان را کم نفروشید چه رسد به نفس مقدس و روحانی که خداوند فرموده لست:
فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين.
خداوند برای جبرئیل، اینرا نگفته است. این معنا قیمتی است، خداوند دربارۀ حقیقتی که آفریده میفرماید: بهبه، آفرین چه خلق کردم.
انسان در حد ّیک زندگی عادی این را نفله کند و در کنارش چند نماز و روزه هم داشته باشد، نه تو بیشتر از این هستی. پس به همۀ شریعت عمل کن و به اوج شریعت برس.
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.
بدون شرک حرکت کن تا به توحید برسی، آنهم توحید شهودی و لقاء خداوند برسی.
عرفان عملی راه رسیدن به آن شهود که عبارتست از عمل تمام عیار در ساحت قلب و ساحت اعضاء و جوارح.
در ساحت اعضاء و جوارح، عمل به ظواهر شریعت. در ساحت قلب، عمل به باطن شریعت. همین ظواهر یک باطنی دارد نماز اسرار و باطنی دارد. یک سری از اعمال، عمل باطنی است مثل: اخلاص، توکل، عشق به خداوند، حبّ به خداوند.
وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه.
ایمان را با أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه تعریف کردند. مؤمن یعنی کسی که عشق و حبّ شدید به خداوند دارد.
نکتۀ بعدی اینست که آیا ما در دین عرفان داریم یا اینکه خودساخته و اختراعی است؟ چرا عدهای مخالفند؟ اولین جایگاه مخالفت اینست که فکر میکنند عرفان، از دین نیست چون واقعا اگر یک فرد دیندار بداند که عرفان روح دین است و جزئی از اجزاء دین است با آن مخالفت نمیکند،یک دیندار با نماز مخالفت نمیکند. این تأمل و تفکر که عرفان از دین نبوده است و دیگران آن را به دین چسباندهاند، یک نوع بدعت است و کاری است که در شریعت نبوده است. شبیه این را در مسیحیت داریم قران میفرماید: من رهبانیت را در دین قرار ندادم. قران میفرماید:
وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.
حواریون و شاگردان حواریون بدعتی به نام رهبانیت گذاشتند. بدعت یعنی کار جدید.
ما رهبانیت و گوشهگیری و به انزوا رفتن برای عبادت را در دین قرار نداده بودیم خودشان از خودشان درآوردند.
امّا إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ اگر کسی بخواهد با این وسیله رضایت خداوند را بدست بیاورد من با دید بد نگاه نمیکنم در ادامه میفرماید: ِفَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها .
خیلیها اسم رهبانیت را آوردند امّا حق مطلب رهبانیّت و دنیاگریزی را ادا نکردند. زمانیکه حضرت عیسی A به جانب خداوند رفت شاگردانش یعنی حواریون قصد کردند که در یک شهری ساکن شوند و مسکنی نداشته باشند بلکه پخش شوند و به خداوند و مرام مسیح خدمت کنند. حوّاریون آن حالی را که داشتند که به مسیحیت خدمتی بکنند، جزء دین شد. منظور آنها این نبود که کارشان جزء دین است بلکه عشقی که به حضرت عیسی A داشتند و دِینی که احساس میکردند گفتند ما در اقصی نقاط عالم پخش میشویم و مسیحیت را ترویج میکنیم. آنها مسکن و زن و فرزندی نداشتند و مرتب در سفر بودند و جایی برای سکونت نداشتند مرتب در حال ترویج و تبلیغ دین بودند، کمکم به صورت جزئی از دین شد و راهبه دنیاگریز شدند و از امکانات زیاد استفاده نکنند.
قران میفرماید: اینها را خودساخته درست کردند با اینکه خودساخته بود قران به عنوان یک نکتۀ مثبت نگاه میکند در صورت مائده میفرماید:
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا.
دشمنترین دشمنان ایمان و مؤمنین اوّل یهود، سپس مشرکین هستند.
وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى.
نزدیکترین مردم به اهل ایمان مسیحیها هستند. سپس میفرماید:
ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.
اینها از لحاظ روحی ـ روانی همسایۀ دیوار به دیوار اهل ایمان هستند چون قسیس و رهبان هستند. در فارسی قسیس به مفهوم کشیش است، کسانی که پیگیر حق هستند و در مقابل حق استکباری ندارند. از لحاظ علمی و ذهنی دنبال حق هستند و اگر به گوششان حرفی بخورد میپذیرند. نکتۀ بعدی اینکه رهبان و دنیاگریز هستند مانع اصلی رسیدن به خداوند دنیاطلبی است.
افراد یهودی چون دنیاطلبیشان غلیظ بود مقاومت داشتند. آنها میگفتند اگر ما زیر بیت این پیغمبر برویم نه دنیا به معنای مواهب دنیوی داریم و نه ریاست و هر دو را از دست میدهیم.
قران دربارۀ مسیحیّت میفرماید: چون رهبان هستند به ایمان نزدیک هستند، مستکبر نیستند.
وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.
با اینکه این بدعت را گذاشتند چون این بدعت، بدعتی نیست که ضد دین باشد خداوند میفرماید این کارشان بد نیست.
بهتر است که اشارهای به سطوح دیانت در قران داشته باشیم. در قران سه سطح برای دیانت ذکر شده است: سطح اول سطح لازم ولی ناکافی است. سطح دوم سطح مطلوب و معمولی است. سطح سوم مطلوب حداکثری است. سطح اول که سطح لازم است، سطح دیانت در حدّ مسلمین است یعنی اسلام آورده است فرد به احکام، واجب و حرام مقیّد شده است این فرد مسلمان است و اعتقاداتش فقط ذهنی ـ عقلی است و به قلبی نرسیده است. عملش فقط ظاهری ـ فقهی است.
نماز و روزه را انجام میدهد، صحت قرائت دارد که لازم است ولی کافی نیست به خاطر اینکه کفّ دیانت است مانند نمرۀ قبولی است کسی از مدرسه بپرسد من باید چه نمرهای بگیرم تا قبول شوم میگویند: نمرۀ ده. برای قبول شدن بیشتر از نمرۀ ده لازم است میگویند: نه لازم نیست. حالا اگر همین نمرۀ ده را به پدرش بگوید او نه تنها فرزندش را تشویق نمیکند بلکه تنبیهاش میکند، از تو انتظار بیشتری داشتم، هوش تو بیش از اینهاست، تنبلی کردی و ظرفیّت تو بیش از اینست.
سطح اسلام به خاطر حکمت بالغۀ خداوند است کسی که تازه مسلمان شده است نمیشود همه چیز را بر او تحمیل کرد. بنابراین باید یک حداقل و کفّی قرار داد بگویند: تو از اینجا شروع کن و کمکم بالا بیا. مثل کلاس اول و خواندن و نوشتن است با خواندن و نوشتن فرد از بیسوادی بیرون میآید ولی باسواد و عالِم نشده است.
البته این سطح انسان را نجات میدهد اما فردی که فقط برای نمرۀ ده خوانده است شاید همان نمرۀ ده یا نمرۀ هشت را نگیرد.خداوند این سطح را نمیپذیرد.
اعراب نزد پیغمبر آمدند و واجب و حرام را رعایت کردهاند و به پیغمبر میگویند ما ایمان آوردیم.
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ.
قران میفرماید:
قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا. ایمان سطح بالاتری است.
وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا. ما فقط در سطح اسلام وارد شدیم.
اسلام هم اقتضائات و واجب و حرامهایی دارد. در ادامه میفرماید: شما به آن سطح مورد انتظار من نرسیدید.
وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم.
ایمان هنوز وارد قلب شما نشده است.
قران فلاح و نجات و رستگاری را منوط به ایمان میداند.
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون.
نمیفرماید: مُسلِمونَ.
در ادامه، مؤمن را تعریف میکند:
الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُون.
خشوع در نماز واجب نیست. من نمازم را رو به قبله،با لباس طاهر و پاک خواندم ولی خشوع نداشتم واجب هم نیست، سطح اسلام را رعایت کردم. قران میفرماید: تو مؤمن نیستی به فلاح هم نمیرسی.
وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم.
پس ایمان، سطح باورهای قلبی است. فقط بگویند خدا و معاد هم هست باید مقداری قلب در این زمینه فعال باشد.
وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.
اگر خدا و رسول را طاعت کنید چیزی از شما کم نمیشود.
حال سؤال اینجاست مگر خدا این نکته را تصدیق نکرد که این افراد مسلمان هستند،مهر تأیید اسلام را زد:
وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا.
اما در ادامه میفرماید: هنوز شما اطاعت خدا و رسول را نکردهاید. اگر اطاعت کنید کموکسری نخواهید داشت. با اینکه مسلمان هستید اطاعت مورد نظر من را انجام ندادهاید.
من اطاعت کردم نماز و روزه و جهادم برای چیست؟ پس سطح اسلام هنوز سطح اطاعت مطلوب نیست تا من بگویم با رغبت در راه من حرکت میکنی.
سطح اسلام لازم است ولی کافی و مطلوب نیست. معلوم نیست کسی با این سطح به فلاح برسد. شاید خداوند با فضلش رفتار کند، شاید کسی برای نمرۀ ده خواند و ده گرفت و قبول هم شد.
تمام اینها که گفته شد از قران است و روایت هم نیست تا بگوییم خدشهای در روایت ایجاد شده است چه برسد به حرف افراد غیر معصوم.
سطح دوم سطح ایمان، سطح دیانت است که فرد در سطح بالاتر از عقاید ذهنی حرکت میکند عقایدش عقلی ـ قلبی است. از حیث عمل قلبی اعمال باطنی را هم دارد، روح ایمان را هم دارد، از حیث رفتاری هم در سطح اخلاق حرکت میکند. در سورۀ مؤمنون میفرماید:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُ.
الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُون.
مسلمان در همین حد است که میگوید الحمداللّه ما نماز قضا نداریم و خوشحال است ولی مؤمن اگر در نماز حواسش پرت شود احساس گناه میکند.
فردی نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسولالّله من در باغم مشغول نماز بودم حواسم پرت شد چه خاکی بر سرم بریزم؟ چه استرسی پیدا کرده است که حواسش پرت شده است. ما از گناه کبیره یا غیبتی که میکنیم این اندازه استرس پیدا نمیکنیم. آقا فرمودند: صدقه بده و استغفار کن.
گفت: همین باغی که این مسئله اتفاق افتاده است را صدقه میدهم. به طور مثال باغی به قیمت میلیونی در شاندیز را صدقه بدهم که چه خاکی به سرم رفت و نمازم بیحضور شد.
الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُون.
این سطح، سطح ایمان است.
الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُون.
وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُون.
اهل انفاقهای جدی هستند. این سوره، سورۀ مکّی است و زکات که در اصطلاح به مفهوم زکات و خمس است،در اینجا به معنای انفاق است، انفاق واجب نیست ولی میفرماید:[23] انفاق یک رکن جدی شخصیت مؤمن است.
وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون.
مثال: ما کنار یکدیگر بنشینیم و تخمهای بخوریم و گپ بزنیم و برنامۀ فوتبالی را ببینیم که هیچ فایدهای برای خودمان و آخرتمان ندارد و لغو است آیا گناه است؟ آیا فقیهی میگوید این حرام است؟
ولی مؤمن از این فرار میکند.
مؤمن ویژگیهای خاص دارد. این سطح، سطح ایمان است یعنی سطح اعمال قلبی به اضافۀ اعمال ظاهری.
سطح سوم سطح ایقان و سطح احسان است که در قران به آن اشاره شده است. تفاوت این سطح با سطح ایمان، فوقالعاده است این سطح، سطح معصومین و تالیتلوهای معصومین است. مثل سلمان و اولیاءخدا که در این امت، غیر معصوم بودند.این سطح فوقالعاده است و باید توضیح دهیم تا معلوم شود که عرفان از دل سطح ایمان است. مطلوب خداوند اینست که به قلّهها بیایید پایین نمانید جا میمانید.
جلسه هشتم 23/6/98
شامل مباحث:
مراقبات دهه اول محرم/ مراتب مختلف دیانت؛ عامل برخی مخالفت ها با عرفان
بنده برای اینکه اینجا بیایم و کاری انجام دهم به این جهت نمیآیم. احساس من اینست که با فرزندان خودم و خواهر و برادران خودم مواجه هستم و دغدغۀ این را دارم که همۀ ما یک قدم جلوتر برویم.
به جناب ابوالسعید ابوالخیر گفتند: بیا و در مسجد جامع نیشابور صحبت کن. گفت: به من فرصت دهید تا من خودسازی کنم.
حدود سه سال طول کشید. سپس در میان مردم اعلام کردند که شیخ قصد دارد صحبت کند.مسجد پر از جمعیت بود. زمانیکه ایشان وارد مسجد شد خادم مسجد به جمعیت گفت: محض رضای خدا یک قدم جلوتر بیایید تا باقی مردم هم جا شوند.
جناب ابوسعید که هنوز بالای منبر مستقر نشده بود همانطور که ایستاده بود گفت: همان حرفی که من میخواستم بزنم این خادم گفت. برای رضای خدا یک قدم جلوتر بیایید و از منبر پایین آمد. مردم متحیّر شدند که چه شد؟
این خلاصۀ تمام تعالی، تمام انبیاء است. درجا نزن، عقبگرد نکن، فقط برای خدا بیا جلو، تَعالَوا.
از مرحوم علّامۀ طباطبائی رحمةالله علیه پرسیده بودند میتوانی قران را در یک کلمه خلاصه کنی فرمودند: تَعالَوا. تَعال به مفهوم بیا بالا.
همۀ ما توصیه شدیم به اینکه نسبت به یکدیگر بزرگترها را پدر، کوچکترها را فرزند خود بدانیم. زمانیکه ما با بینندگان گفتگو میکنیم هم بینندگان نسبت به بنده و هم بنده نسبت به آنها حقّی تعلق میگیرد. این حق و حقوق،حق دعا کردن و حق خیرخواهی هست. معتقد هستیم که خیر و برکتی از ما سر نمیزند ولی با کریمان کارها دشوار نیست.
زمانیکه یک فرد فقیر نزد یک کریم میآید در حقیقت کمالی عرضه نمیکند، بیچارگی عرضه میکند. میگوید: من بدبختم، من را کمک کن.
حال ما هم همینطوری است. حال همه در درگاه اهلالبیت علیهمالسلام همینطوری است. میگویند:ما نداریم و بیچارهایم،دعای ما مستجاب نیست،دورافتادهایم، شما ما را دستگیری کنید. امیدواریم که آنها به کرم خودشان بپذیرند.
برای همۀ عزیزان،بینندگان،دوستان من،خیر از معدن خیر و برکت که خداوند متعال هست به واسطۀ اهلالبیت علیهمالسلام سرازیر شود و انوار حضرت امیرالمؤمنینg و انوار حضرت اباعبداللّهg بر زندگیشان جاری شود.
بعضی موقعیتها استثنائی است.عدهای میپرسند چگونه یک قطره اشک بر امام حسینg این اثر را دارد و گناهان را پاک میکند؟
در عالم هستی جریان حضرت اباعبداللّه g بینظیر است. فرض کنید یک نفر برای انسانی خوبی کرده است، در ادارهای کارش را خوب راه انداخته است این فرد از او تشکر میکند. گاهی فردی برای انسانی ایثار کرده است به طور مثال خودش گرفتاری مالی داشته است، پولی قرض گرفته و به انسان کمک کرده است، وسیلۀ منزلش را فروخته است و به فرد کمک کرده است،حرف این فرد با آن فرد یکسان نیست.
حضرت اباعبداللّه gچه کار کرد؟
از تمام وجودش و تمام هستیاش،آن هم نه در حد عادی، بلکه مصیبه ما اعظمها........... جمیع سموات و الارض است.این جریان یک جریان عادی نیست.
به طور مثال پدرو مادری که فرزندشان در جبهه شهید شده باشد، دق میکنند. دو یا سه فرزند، شوهر، برادر، خواهر همۀ اینها جلوی چشم خانواده رفتند. خبر شهادت فرزند را برای پدر و مادر چطوری آوردند؟ این خانواده لحظۀ شهادت فرزندشان را ندیدند. ضمن اینکه خبر شهادت را به صورت آرام و ملاطفت و تمهیداتی که لطمهاش کمتر باشد.
آنها آمدند و کشتند، چه اضطرابی به این خیمهها تحمیل شد؟ اوّلی رفت جنازه تکه ـ پاره آمد باز دوّمی رفت. تصور کنید که فردی خانوادهاش را در میان داعش ببرد.
در عالم خلقت جهاد با ناموس نداریم و نداشتیم. جهادی که خداوند واجب کرده است فقط جهاد با مال و جان است.
أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقين.[24]
جهاد با آبرو و ناموس نداشتیم.کسی تحمّل این قضیه را ندارد. معنا نداشت که حضرت همسر و فرزند شش ماهه، یکساله، دو ساله، سه ساله، پنج ساله، دختر هفت ساله، ده ساله و خواهر همه را با خودش ببرد. در جایی که خونخوارتر از داعش هستند هیچکس تحملش را ندارد، چنین جهادی تشریع نشده است. در عالم چنین جهادی ابتداء به ساکن است بعد از آن هم نیست که فرد جهاد با ناموس داشته باشد.
به قدری این قضیه سخت است که راوی میگوید در گودال قتلگاه من دیدم لبهای حضرت اباعبداللّهA تکان میخورد و میفرماید:
صبرا الی قضایک رضا.... برضائک غیاث مستغیثین.
یا غیاث مستغیثین یعنی به فریاد من برس.
امام جان خودش تمام است ولی صحنههایی را میبیند که میفرماید: یا غیاث مستغیثین.
حضرتی که سربریدن حضرت اباعبداللّه A را دیده، به نیزه رفتن سرها را دیده است،زمانیکه میپرسند از همهجا سختتر کجا بود میفرماید: شام. در حقیقت استغاثه میکند برای کمک به کاروان ناموس، که ادامه جهاد را انجام میدهند. این صحنهها از صحنۀ کشتهشدن سختتر است.
این مصیبت و جریان، تکوتنها و غریب و بیکس خیلی سخت است.مصیبتها به اندازۀ ظرفیت خود فرد و ظرفیت همان فردی است که از دست رفته است.گاهی فردی بچهای دارد که عمری به او بدی کرده و راه خلاف را طی کرده است ممکن است که برای از دست دادن این فرزند، خیلی غصّه نخورد ولی فرزند دیگرش که خوب است اگر از دستش برود خیلی رنج میکشد. ممکن است به خاطر کمالات فرزندش به اندازهای او را دوست داشته باشد و از غصّه دق کند.
کدام فردی در این عالم کمالاتش به گرد کمالاتی مثل حضرت ابوالفضل و حضرت علیاکبر علیهمالسلاممیرسد. شدت مصیبت از طرفی بستگی دارد به لطافت روحی که مصیبت میبیند فردی که انسان عاطفی نیست، ضریب انسانیّتش ضعیف است، امّا فردی که یتیمی را میبیند از صرف گرسنگی یک فرد یتیم اشک میریزد. فردی که ضریب انسانیّتاش قابل قیاس نیست، رحمانیّت واسعه است، در اوج عواطف است رنجی که به او وارد میشود با دیگران قابل قیاس نیست. ضمن اینکه جمال و کمال و زیبایی عظمتی که از دست میدهد خیلی بزرگ است.
اگر کسی را با احترام و دور از چشم خانوادهاش سر ببرند و بگویند: کشته شد، امّا این مصیبت با تمام مصیبتهای عالم قابل قیاس نیست. چون هیچ کس به لطافت روحی حضرت اباعبداللّه A نیست و هیچکس به گرد کمالات علیاکبر نیست.
او که معصوم مطلق است، با چه وضعی و چه رقّتی با اربعا اربعی برای چیست؟ برای من و شماست.
خداوند میفرماید: هر کسی که بر تو به هر نحوهای متصل شود قبول است. این فرد با این حجم عظیم از مصیبت وترا موتورا است یعنی غریبوتنها در عالم هستی. هیچکس کمک نکرد حتّی ملائک کمک نکردند تا نهایت مصیبت حاصل شود. هر چه مصیبتی بزرگتر باشد تاثیرش بیشتر است ممکن است اگر در گوش کسی بزنند انسان دلش تکان نخورد ولی اگر فردی سرش را ببرند دل انسان تکان میخورد، یعنی حضرت میثاقی داده است که من بزرگترین مصیبت عالم را حاضر هستم بکشم تا مصیبتزدهترین افراد، قسیالقلبترین افراد را که جا برای برگشتشان هست بتواند با این حرکت قلبشان را جلا دهد. حضرت آگاهانه رفتند. اگر کسی سرسوزنی اشک بریزد، همه با امام حسین A ارتباط برقرار میکنند ممکن است اگر کسی روضۀ رسول اکرم pرا بخواند اینطور نباشد چون مصیبتی که بر رسولاکرم lوارد شده است به شدّت مصیبتی که به امام حسین علیهالسلام وارد شده است،نیست.
ما اعظم مصیتها و اعظم رضیتها.
باآن وضع فجیع وحال، هر فردی را منقلب میکند یعنی اگر کسی با امام حسین gبرنگشت با هیچ کس دیگری برنخواهد گشت.اینست که حضرت برای خوبان و پاکان تا قسیالقلبترینها افراد ذخیره شده است تا همه به این کشتی نجات متصل شوند تا هر کسی که در هر مرتبهای که هست نجات پیدا کند.
با اینکه همۀ اهلالبیت کشتی نجات هستند.
مثل اهل البیت کمثل االسفینهاالنوح
مکتوب علی العرش ان احسین مصباح اهدی و السفینه انجاه.
این سفینه، سفینۀ خاصی است همه اهلالبیت هستند ولی امام حسینA کاری کرده و میثاقی داده است، باری را تحمل کرده است تا همه بتوانند سوار کشتی شوند حتّی اگر سرسوزنی دستشان از آب بیرون باشد. همین مقدار که با عناد دستشان را نکشند کفایت میکند. ذخیرۀ عظیم است و اجر فراوانی دارد منتها هر چه انسان با این کشتی بیشتر متصل شود مهمتر است.
پیشنهادی را مطرح میکنم. عزاداریهای ما خیلی عالی است اگر با یک حداقلی متصل شود به ما ظرفیتی داده است. اما اگر کسی این چهل روز را خودش را در میان این کاروان احساس کند صبح با امام حسین علیهالسلام بلند شود، با امام حسین g بخوابد، قوۀ خیالی که ما داریم برکت فوقالعادهای برای رشد دارد چگونه چشممان را که میبندیم خودمان را کنار حرم احساس میکنیم این از برکات قوۀ خیال است. برای افرادی که قصد سلوک دارند قوۀ خیال فوقالعاده است، خیلی کمککننده است، دل را آماده میکند.
در سفر روحانی زمان ومکان مطرح نیست، میتواند بُعدها را بردارد و خودش را در میان آن کاروان احساس کند. ممکن است سرکار یا در منزلش باشد میتواند با آن کاروان همراه شود و سلام دهد. چنانچه خطایی کرد استغفار کند از حضرت عذرخواهی کند.
چهل روز همراهی و همگامی کار سختی نیست. همین کارهایی که هر روز انجام میدهد، سعی کند با توجه به حضور امام انجام دهد. چون امام هست و غایب نیست. شما هر جا باشید و به امام سلام دهید به در و دیوار سلام نمیدهید، السلام علیک به انسانیکه غایب باشد سلام نمیدهید. به طور مثال من در منزلم نشستم و شما را نمیبینم به شما سلام نمیکنم، باید حضور باشد.
هر جا از بُعد هستی بگو السلام علیک به ضریح که رسیدی شخص امام به حسب ظاهر در آنجا نیست اما به حسب باطن امام در همهجا هست،البته در آنجا حضورش متمرکزتر است.
این حضور را سعی کنیم در درون جانمان به خودمان تلقین کنیم.ما یقین داریم:
تشهد مقامی ....ترد سلامی.
این را به خودمان تلقین کنیم و احساس کنیم که با امام سجادg میرویم و با این کاروان پر از نیزه و غمبار همراهیم. سعی کنیم در جانمان نیز همراهی کنیم. به آن پاکی که امام حسین علیهالسلام ما را دعوت کرده است، به آن حریّت، ایمان، هدایتها، توجه به خداوند، دلکندن از دنیا توجه داشته باشیم.
امام حسین علیهالسلام از دنیا دل کند من باید در این مسیر ذرهای حرکت کنم و رنگ حسینی بگیرم. اگر کسی چهل روز این کار را کرد و گرههای روحی و معنوی از او باز نشد بنده را لعنت کند.
پرسش: آیا در بین موافقین عرفا هیچ بیانصافی و کتمان اتفاق نیفتاده است؟
ادامه پرسش: همه میدانند در هر طرز تفکری ممکن است افراد ضعیف هم چیزی بگویند.شما از میان موافقین اسم آقای طباطبائی وآقای قاضی را میآورید و برای مخالفین اسم یک فرد بیانصاف را عَلَم میکنید، با اینکه خود اعتراف دارید در بین مخالفین هم بزرگانی هم هستند.انسان یاد همان مثال عروس و دختر در کلام خودتان میافتد.
سؤال از علت مخالفت با عرفان است.شما میتوانستید بگویید چه مخالفت و چه موافقت با عرفان میتواند عوامانه یا عالمانه باشد ولی نکتۀ مهم اینست که جویندگان حقیقت به دنبال دانستن حرفهای عالمانۀ دو طرف هستند تا خود با استعانت از خداوند متعال حق را پیدا کنند و کلام شما از این جهت کاملا تهی بود، در عوض یک نقد از طرف مخالفین را با یک تخریب ضعیف و با یک جوابی بسیار ضعیفتر عَلَم کردید.
انسان یاد مثال خودتان میافتد که فلانی در گوش من زد و رفت. جهت تمیم مطلب، به طور خلاصه صرف شعر گفتن در مدح امیرالمؤمنین علیهالسلام یا بیان فضایل آن حضرت مشکل را حل نمیکند. امام شافعی اشعاری دارد که خود بهتر واقف هستید.امام حنابله هم کتابی در خصوص فضائل حضرت دارد. ضمن اینکه اشکال به اصل عرفان مورد سؤال بوده است نه شخصیت مولوی و راجع به مورد سؤال سکوت شد.
پاسخ: از این نویسندۀ محترم تشکر میکنم.همۀ ما یک سری تعلقات داریم. نوشتۀ این فرد مشخص است که به فضایی تعلق دارند که مولوی و روش و عقایدش را ناصحیح میدانند.
ما احساس تقابل با این نویسنده نداریم. امیدوارم که ایشان هم همین احساس را از ما دریافت نکرده باشند که ما قصد داریم که مقابل یکدیگر صف بکشیم و مبارزه کنیم.
بنده بارها اشاره کردم نحن ابناء الدلیل.
وقتی فردی علاقه دارد بعضی از قسمتها را میبیند، مانند همان مثال دختر و عروس. سؤال راجع به مولوی بود و راجع به اصل عرفان نبود. برنامه اینطور بود که مباحث را گام به گام توضیح دهیم عرفان چیست؟ از کجا آمده است؟ منشأ دینی دارد؟ آیا از جاهای دیگری کپی شده است؟ عرفان عملی و عرفان نظری چیست؟ علت مخالفت بزرگان با عرفان چیست؟ آیا قابل پاسخ هست یا نه؟ پاسخ به اینها حداقل حدود سیصد ـ چهارصد سالی است که بحث میشود،منتها آنزمان بهصورت اجتماعی نبوده است بلکه یک سری فضای علمی بوده است بعضی این روش را قبول داشتند بعضیها هم قبول نداشتند.
در همان زمانهای گذشته که طائفۀ عرفا بودند یکسری موافق و یکسری مخالف داشتند،بعضی از افراد را تا حد اعدام بردند.حداقل حدود سیصد ـ چهار صد سال که مکتوبات نوشتهها رفتوآمدهای فکری بیشتری بوده است این مسائل هم بوده است.اینطور نیست که این مباحث را بنده درآورده باشم و به این نویسندۀ محترم رسیده باشد.
امیدواریم که در فضای آرام، آرام بودن منظور بدون توهین نیست ( این پیشفرض ماست) بلکه منظور اینست که فرد قوای خودش را آرام کند و از حولوقوۀ خودش بیرون بیاید.
ما میخواهیم ببینیم شیعه حق است یا نه، باید از نفرتمان نسبت به آن فرد و از محبّتمان نسبت به فرد دیگر بیرون بیاییم. فضا، فضای تحقیق است. فضای تحقیق،حبّ و بغض ندارد.
فرقههای دیگر مسلمان را که ما معتقد هستیم روششان صحیح نیست چرا به سمت شیعه نمیآیند؟ چون حبّ و بغض است و حبّ و بغض انسان را کور میکند.
بنده با همین سرسوزن اطلاعاتی که دارم، موافق و مدافع همین روش هستم. اگر قرار است بحث آرامی داشته باشیم، باید حبّ و بغض را کنار بگذاریم.با تیغ عقل جلو برویم.
نحن ابناء الدلیل. فرزندان دلیل باشیم.
در بحث گذشته بنده نگفتهام که مولوی شیعه است تا بتوانم از این اشعار استفاده کنم که نویسندۀ محترم بگوید اشاعره هم شعر گفته است. عمروعاص هم از امیرالمؤمنین علیهالسلام مدح دارد زمانیکه میخواست خبر شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام را به معاویه بدهد گفت:
ان الاسدی الذی ...فی الحرب....نحبه
آن شیر بیبیشهای که هیچوقت در هیچ میدانی استرس نداشت،رفت. حتّی از معاویه مدح از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است،پس باید بگوییم این فرد خصلتش اینطوری بود پس شیعه است.
اگر زمانی لازم بود راجع به مشی و مرام مولوی و اعتقاداتش بحث خواهیم کرد. این سؤال نشان میدهد که آن هیجانات آرام نشده است از یک گوشه به گوشۀ دیگر پریده است.
بحث بنده این بود که بعضی از مواردی که مخالفت میشود همراه با انصاف نیست. بیشتر تاختوتازها از آن سمت است.ما نمیتوانیم بگوییم مرحوم آیتاللّه الف که مخالف عرفان بوده است کافر است و لعنتش کنیم ولی از این طرف دیدیم که تسبیح بدست بگوید: اللهم العن ......
رهبر فقید انقلاب گفتند فرزندم مصطفی از ظرفی آب خورد همان ظرف را آب کشیدند یعنی اینفرد را نجس میدانند، چه کسی نجس است؟ سگ یا خوک یا کافر.
آیا ملاحظه کردید، فقیهی را که مخالفان شدیدی دارد از ظرفی آب بخورد ظرف را آب بکشند؟
یکی از اهل معرفت تعریف میکرد زمانیکه یکی از بزرگواران که از مخالفین سرسخت عرفان بود به رحمت خدا رفت من خبر فوت ایشان را دادم و گفتم آقای فلانی مردند،سپس ایشان گفتند: نه، حضرت آیتاللّه فلانی به رحمت خدا رفتند.
آن چیزی که ما دریافت کردیم اینطوری نبوده است که فحشوبدوبیراه بگویند و تکفیر کنند،بیشتر از سمت دیگر بوده است. قطعا هیچ طرف معصوم نیست ممکن است از این سمت هم بیانصافی شده باشد.
بحث ما بحث،مخالفت با عرفان بود که این قضیه مطرح شد، ما هنوز نسبت به مولوی اظهار موضع نکردیم که بگوییم شیعه بوده است یا نه؟ گفتیم که اگر قرار است از مولوی و نسبتش به خلفا صحبت کنیم انصاف نیست که چند تا را ذکر کنیم و یکی را ذکر نکنیم. مولوی این بوده است اشعارش راجع به خلیفۀ اوّل، خلیفۀ دوّم، خلیفۀ سوّم و خلیفۀ چهارم این بوده است.اهل تسنن عادی هم امیرالمؤمنین علیهالسلام مدح میکنند.اگر کسی میخواهد دشمنی بکند در دشمنیاش هم باید انصاف و مروّت داشته باشد، ما به سروران عزیز دشمنی نکردیم.
آیا کسی میتواند به ابوذر بگوید: وای بر ابوذر.ابوذر بزرگوار، اهل کرامت، اهل تقوا و اهل طهارت نفس بوده است اما در روایت داریم اگر ابوذر میدانست در قلب سلمان چه میگذرد او را میکشت. یعنی مراتبی را سلمان طی کرده است که به اندازه برای ابوذر ثقیل است که حتّی بیم آن میرود که سلمان را بکشد.
سلمان حقّ را فهمیده است ولی به اندازهای درجهاش از ابوذر فاصله دارد که اگر ابوذر متوجه شود آن حق را باطل و این فرد را کافر حساب میکند.
در روایت از امام سجاد علیهالسلام داریم: لو علم ما فی قلب سلمان قتله رسول اللهم ا اخوه.
در حالیکه رسولاللّه Jبین این دو عقد اخوّت خوانده است پس خبرهایی هست. ابوذر در دین کوتاهی نداشته است اگر بفهمد سلمان نماز مستحبی میخواند او را نمیکشت پس خبرهایی غیر از این خبرهای ظاهری هم هست، سلمان ظرف وجودی و کشش آنها را داشته است به همین خاطر از ابوذر کتمان شد.
از افرادی که با عرفان مخالف هستند سؤال میپرسم در وجود سلمان چه چیزی بوده است؟ از لحاظ علمی ظرفیتهایی از فهم خداوند، پیغمبر و امام داشته است ضمن اینکه حالاتی هم داشته است.
انسان سه طبقه است. ادراکات، حالات و رفتارهایش پس باید تفاوتی در بین این سه حالت داشته باشد. رفتارهای واجب،حرام، مکروه و مستحب را ابوذر به طریق اولی انجام میدهد.
یکسری رفتارها باید باشد که سلمان انجام میدهد. آیا این ادراکات را با سرنگ در قلب سلمان وارد کردند؟ تاس ریختند و قرعه به نام سلمان افتاده است؟ سلمان کارهایی کرده است که به این مرتبه رسیده است. در حالیکه ابوذر هم در سطح ظواهر دین کوتاهی نکرده است.
بحث ما درشیعه بودن یا نبودن مولوی نبود. در مخالفین هم افراد بزرگواری بودند همانطور که ما ابوذر را بزرگوار و کریم میدانیم. مرحوم میرزاجوادآقای تهرانی یک فرد متخلق، زاهد، عابد اهل طهارت نفس و وجود نمونه بود و با فضای عرفان هم موافق نبودند. در این فضا افرادی مانند مرحوم آیتاللّه مروارید و بزرگوارانی که مورد وثوق بودند.
همانطورکه اگر ابوذر در شهری باشد مانند یک چراغ درخشان است. ما قصد نداریم که اینها را با ابوذر و سلمان مقایسه کنیم امّا تفاوتهایی هست بزرگانشان محترم هستند و بیانصافی هم جا ندارد.
اگر بخواهیم به حقیقت نزدیک شویم چنانچه نوشته یا نقدی باشد به اندازهای گفتگو میکنیم که فکرمان قریبالافق شود.
اگر نوشتهای باشد که من را متنّبه کند استقبال میکنم.اگر بفهمم مطلبی را اشتباه گفتم همینجا از همه عذرخواهی میکنم وقصد لجولجبازی نداریم.
جلسه نهم 30/6/98
شامل مباحث:
عرفان همان حرکت صعودی در مراتب اعلی دیانت و کمال نهایی انسان است
پرسش: آیا عرفان اسلامی عرفان ادیان گذشته را نسخ کرده است؟
پاسخ: عرفان عبارت است از رسیدن به ساحت باطنی زندگی، ساحت باطنی هستی. رسیدن به ساحت باطنی هستی یک حداقلی دارد و یک حدّ حقیقی و واقعی.
افرادی که ساحت باطنی زندگی را قدرتها و آرامش تعریف میکنند عرفان این افراد همین است و راه رسیدن به آن، منطبق بر همان هدفی است که دارند.
فردی که قصد رفتن به قلّۀ اورست را دارد هدف و امکانات و راه و روش خودش را دارد، وقتی میخواهد در خیابان قدم بزند هدف و امکانات دیگری دارد، مسیرها متفاوت میشود البته کلمه مشترک است.این کلمۀ مشترک خیلی فاصله دارد.
دو نوع عرفان و معنویت پیدا میکنیم: عرفانهای سکولار که ممکن است قائل به خداوند یا قائل به دین نباشند و عرفانهای شریعت محور که به خدایی قائل هستند و دینی از خداوند را پذیرفتند و میگویند که راه رسیدن به خداوند را همین دین نشان میدهد.
ما آنچه را عرفان میدانیم، عرفان اسلام است و عرفان مسیحی ـ یهودی نیست. واژۀ دین هم همینطور است. ادیان دو دسته هستند: ادیان الهی و ادیان غیر الهی.
دین غیر الهی فقط یک مشترک لفظی است از باب اینکه این دین هم برای خودش یک مکتبی است و شباهت دارد. البته ما منکر این نیستیم که حضرت مسیح، حضرت موسی، حضرت ابراهیم علیهمالسلام شریعتشان مراتبی را به نام عرفان حائز بوده است. منتها همانطور که دینش نسخ شده است اجزاء دینش یعنی فقه، اخلاق و عرفانش نسبت به دینهای بعدی نَسخ شده و تدریجی کاملتر شده است.
نَسخ از این باب است که گاهی اوقات تحریف شده است گاهی اگر تحریف هم نشده بود شریعت حضرت موسی علیهالسلامبه شریعت حضرت عیسی علیهالسلام منقضی شد یعنی ظرفیت عقلانی و ظرفیت زمانی اقتضاء میکند که دین جدید در مرتبۀ بالاتر ارائه شود.
لازم به توضیح است اینکه دینها به دین بعدی نسخ شدند از باب اختلاف نیست. به طور مثال ریاضیات دبیرستان منافی و مخالف چهار عمل اصلی که در دبستان میخوانند نیست، کاملتر است.
بنابراین زمانیکه میگوییم نسخ شده است به این منظور نیست که آن ادیان را نفی و طرد کند بلکه میگوید تا اینجا که خواندی حق و درست است امّا مرتبۀ بالاتری هم هست و زمانی که مرتبۀ بالاتری هست به مرتبۀ قبل کاری نداریم. البته گاهی اوقات از سنخ عمل و گاهی از سنخ عقائد ادیان است.
از سنخ عمل به این مفهوم است که میگویند: این عمل به جای این عمل، به طور مثال برای یک بچّه میگویند که الان عمل تو اینست که بازی کنی منتها بازیهای سالم و بدون خطر ولی به یک بزرگتر میگویند الان بازی برای تو مناسب نیست، آن زمان برای رشدت بازی لازم بود، این زمان برای رشدت ریاضیات ابتدائی لازم است. الان باید خودت را برای کنکور آماده کنی، زمان دیگر برای رشدت باید آزمون کارشناسی ارشد را بدهی.
معنا ندارد که دینی باشد امّا عرفان نداشته باشد. تعریف عرفان رسیدن به ساحت باطنی بود که ساحت باطنی را خداوند تعریف کردیم. بنابراین بهشت، هدف عرفان نیست.هدف عرفان وصول به حق و رسیدن به خداوند است.
إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون.
إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها.
لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ .
کم نداریم آیاتی که بگوید به سوی خداوند برگردید. لازمۀ برگشتن به سوی خداوند اینست که اگر کسی با جمال به سوی حقّ برگشت یکسری مراتب مادون هم دارد که بهشت میگویند و اگر کسی با قهر، غضب، اسماء انتقامی خداوند برگشت البته جهنم در انتظارش است. مثل فردی که با خشم پدرش مواجه شود ممکن است که پدرش تنبیهش کند یا زمانیکه با مهر پدر مواجه شود مهر پدر به جوشش در میآید و برایش جایزه هم میگیرد. اصل آن خشم و مهر است که مبدأ آن جایزه و تنبیه است. بعضی از افراد از این حدّ هم گذشتند یعنی با اسماء نهایی حق، اسم جامع الهی،اسم اعظم برخورد میکنند که بهشت و جهنم زیر نگینشان خواهد بود،مادون پیغمبر اینطوری هستند یعنی رعیّت پیغمبر که ما هم میتوانیم به این درجه برسیم.
گاهی میگوییم پیغمبر فوق بهشت است این حرف مدح پیغمبر نیست کوچک کردن پیغمبر است. پیغمبر فوق این حرفهاست. متن روایات اینست:
و ان الجنه یعشق الی سلمان سلمان من الجنه.
بهشت عاشقتر و مشتاقتر است به سلمان که سلمان وارد بهشت شود تا اینکه سلمان بخواهد وارد بهشت شود.
سلمان فوق بهشت،حور وقصور شده است درجۀ وجودیاش بالاتر از آنهاست. تعریف عرفان از لحاظ روشی، راه رسیدن به حق تعالی است. تعریف عرفان از لحاظ هدفی، ساحت باطنی هستی است که عبارتست از وصول به حق. خداوند میفرماید:
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ.
خداوند نمیفرماید:
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ حُور وَ قُصور.
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ الجَنَّة.
منظور لقاء خداوند است. بیش از سی مورد در قران کلمۀ لقاء خداوند به کار رفته است. در بعضی از آیات مفسرین لقاء به خداوند را، آخرت ترجمه کردند. البته منظورشان از لقاء خداوند به آخرت، صحنۀ محاکمه و عذابهای جهنمی یا ثوابهای بهشتی نیست. اینها لقاء خداوند نیست بلکه ثواب خداوند است. منتها چون در صحنۀ قیامت خداوند ظهور و بروز میکند و همه خداوند را ملاقات میکنند صحنۀ لقاء خداوند، قیامت است.
بهشت و دوزخ و نعمتها، حور و قصور، مار و افعی و جهنم، لقاء خداوند نیست. لقاء خداوند یک مطلب است، حور و قصور و بهشت، سایه، لذت و عزت، بهجت و سرور مطلب دیگر است.
جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار.
أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى.
آنچه خداوند دعوت کرده است لقاء خداوند است و انسان باید در این مسیر سیر کند. خداوند فرموده است کمهمّت نباشید. خداوند فرد کمهمّت را دوست ندارد. از فرمایشات لطیف حضرت اباعبداللّه علیهالسلام میفرماید:
ان الله یحب معالی الامور و یکره......
خداوند همّتهای بلند، امور عالی و معالی را دوست دارد و از امور پست، قانع شدن به یک خوردنی و کم همّت بودن را دوست ندارد.
وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفين.
برای فروختن یک دانه گندم خداوند میفرماید: وای بر کسی که کمفروشی میکند.
کسیکه نفس خودش را به کم فروخت معلوم است که برای خودش چه فضایی باز کرده است.خداوند انسانهای بلندهمّتی که آن قلّهها را میخواهند بروند دوست دارد. چرا به قلّهها فکر نمیکنند و فقط در دامنهها قدم میزنند، بالا بیایند تا به اوجها برسند چون من همۀ شما را برای اوج خلق کردم. اگر کسی نرفت کوتاهی خودش است.
عرفان عهدهدار این ساحت از دین است. دین یک سری برنامههایی دارد مانند یک طیف است از حداقل نجات تا حداکثر سعادت. در روایت داریم روز قیامت به افرادی که حامل قران بودند میفرمایند:
اقرأ و ارق
قران رابخوان و بالاتر بیا.
اِقرَأ به معنای لسانی نیست، افراد زیادی از حافظان قران داریم که ممکن است از جهنم هیچوقت بیرون نیایند.در سپاه مقابل امیرالمؤمنین علیهالسلام همین افراد بودند، فقط در حافظهشان بود. این قرائت،قرائت متناسب با آن موطن است. من هم سورۀ حمد را حفظ هستم پیغمبر هم حفظ است آیا من سورۀ حمد را بخوانم همان مقداری که پیغمبر بالا میرود من هم بالامیروم؟
بنابراین منظور قرائت ظاهری نیست. این قرائت، به درجات وجودی است. هر اندازه که قران، راه دارد انسان هم میتواند بالا رود.
فرمودند که این بطن قران،بطن دارد و همین بطن هم بطن دارد،تا هفتاد بطن، بلکه تا هفتادهزاران بطن. تمامی ندارد، قران علم خداوند است قران حبل متصل از جانب خداوند به این عالم است، تا چه اندازه این فرد بتواند بالا رود به همان میزانی که از این آیه، بالا رفت میتواند به آن رقیّه برسد. رقیّه یعنی عامل ترقی، به نردبان و اموری که انسان را بالا میکشد رقیّه گفته میشود.
اگر انسان به این نردبان،تمسک کند هر اندازه توانست از حقایق قران، حقایق بلندتری را دریافت کند به مقامات بالاتری میرسد.
اقرأ و ارق. بخوان و ارتقاء پیدا کن.
ساحت نهایی همۀ ادیان، برای افرادی که همّت بلند دارند یعنی آن اعلی درجۀ دین، از حیث علمی ـ معرفتی یعنی شناخت قلبی خداوند،وصول به خداوند دستور دارد. لقاء خداوند از لحاظ روشی یعنی راه رسیدن به این شناخت حقیقی و باطنی( باطن هستی به مفهوم خداوند است ) و از لحاظ عملی، عرفان عملی عبارتست از طی طریق سلوک، تصفیۀ باطن، پرداختن به باطن اعمال و اعمال باطنی یعنی نماز فقط ظاهری نباشد همراه با حضور و مراقبت باشد.
یکسری اعمال باطنی مانند اخلاص، صدق، صفا، تقوا که اعمال ظاهری نیستند بلکه حالات باطنی هستند که این اعمال، زمینه را برای تصفیۀ نفس آماده میکند تا با این روش مراتب را طی کند و انشاءاللّه قلبش مشاهدۀ خداوند را بتواند انجام دهد. پردهها کنار رود.
ان الله اذا اراد بعبد خیرا فتح عینا قلبه.
خداوند وقتی خیر بندهای را میخواهد چشمان قلبش را باز میکند. چشمان قلب چه چیزی را میبیند؟ اموری که با چشم سر دیده نمیشود یعنی امور باطن.
پرسش: شما فرمودید زمانیکه دین جدید میآمد دین قبلی نسخ میشد. ما مسلمان هستیم و خداوند را شکر که دین اسلام را داریم. ما برای تکامل دینمان که آخرین دین است آیا تنها راه ، همین عرفان است یا راههای دیگری برای تکمیل شدن و به لقاء رسیدن خداوند هست؟
پاسخ: در دینهای قبل، فقه، شریعت، اخلاق و عقائدشان به آیین بعدی نسخ میشد. الان بشریت به سطحی رسیده است که باید پیام بعدی بیاید.
بعضی از صحابه ظاهراًخلیفۀ دوّم علاقه داشت تا مقداری تورات را بخواند و با بعضی از علمای یهود ارتباط برقرار کرده بود. حضرت با حالت تَشَر فرمودند: لا یسعه الا ان یتبعا.
حضرت موسی علیهالسلام هم اگر باشد هیچ راهی ندارد که از من تبعیت کند، حضرت موسی علیهالسلام عاشقانه این کار را انجام میدهد چون راه کمالش همین است و به آیین من مسلمان میشود.
حضرت عیسی علیهالسلام مسلمان به دین پیغمبر است، ایشان پیغمبر دو دین هستند چون هم به دین خودش متدین است و هم اینکه چون زنده هستند و احتمالاً حیات دنیوی دارند و مکلّف هستند الان به تکلیف اسلام، مکلّف است و امامش هم امام زمان (عجل الله فرجه)است، حتّی اگر حضرت عیسی علیهالسلام به رحمت خداوند رفته باشد به این معنا که در گوشهای از آسمان باشد و در دار تکلیف نباشد در رجعتش که در دار تکلیف قرار گرفت پشتسر امام زمان (عجل الله فرجه)است، امامش امام زمان (عجل الله فرجه) است، دینش اسلام است از او بپرسند: مَن رَبُّک، پاسخ میدهد: اَللّه. بپرسند: مَن نَبیُّک، میفرماید: رسول اکرم. بپرسند: مَن اِمامُک، میفرماید: امام زمان (عجل الله فرجه).
اگر کسی به شریعت بعدی مشرف نشود یا قصور داشته است یا تقصیر چون خداوند از همۀ ماخواسته است.
همانطوری که زمانی دین ما فرمود نماز را رو به بیتالمَقدِس بخوانید تکلیف ما این بود که به سمت قدس نماز بخوانیم. صحیحتر اینست که بیتالمَقدِس بگوییم. اگر روزی در همین شریعت به ما گفتند به سمت کعبه نماز بخوانید است بگویم من میخواهم به دستور قبل عمل کنم از او پذیرفته نیست.بنابراین
در همۀ اینها عرفان وجود داشته است.
اگر مفهوم کمال را به معنای نجات در نظر بگیریم کلّ شریعت نجاتبخش است،حتّی اگر یک نفر در حداقلها حرکت کند هر چند که فاصلۀ حداقلها و حداکثرها فاصلۀ فوقالعاده زیادی است یعنی فاصلۀ امیرالمؤمنین علیهالسلام با فردی که از جهنم نجات پیدا کرد چه اندازه است؟
مثال: کوه البرز خیلی عظمت دارد و بزرگ است و نمیتوانیم آن را کوچک بشماریم ولی نسبت به کلّ خوشههای کهکشانی، کلّ زمین که منظومۀ شمسیاش گم است، فاصلۀ زمین تا خورشید هشت دقیقۀ نوری است البته الان هجده میلیارد سال نوری را رصد کردند ولی حدس میزنند که یکصدم آنچه هست و قابل رصد است، ده هزار میلیارد سال نوری کرانۀ کهکشان باشد و قلۀ دماوند پنجهزار متر باشد یعنی سیصد هزار کیلومتر تقسیم بر پنج هزار متریعنی سیصد میلیون تقسیم بر پنج تقریبا یکصد هزارم ثانیه، قلّه میشود. این کجا و چهارده میلیارد سال و ده هزار میلیارد سال ( نه ثانیه ) کجا؟ تقریبا فاصله صفر است.
ضمن اینکه این مثال فاصلۀ یک قلّۀ این دنیایی با کلّ دنیاست. انسان وقتی که به لقاء خداوند برسد کلّ دنیا در مقابلش هیچ است. عرش، فرش، مَلَک همۀ اینها در مقابل او ساجد هستند یعنی عظمتش از آنها بیشتر است. انسان چنین ظرفیتی دارد و میتواند به آن انسان میتواند برسد و شریعت میخواهد انسان را بالا ببرد.
اگر مقصود از کمال، نجات باشد انسان با شریعت میتواند حداقلها را انجام دهد و نجات پیدا کند ولی اگر منظور درجات کمال باشد آن درجات بدون تلاشهای فوقالعاده حاصل نمیشود.
وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى.
هر کسی به اندازهای که تلاش میکند.سعی یک نفر در اندازۀ سلمان است، سعی یک نفر هم در حدّ ابوذر است، سعی یک نفر هم در حدّ یک فرد معمولی است که حداقل واجبات و محرماتش را مراعات میکند.
در تعریف عرفان گفتیم که عرفان به مفهوم خداشناسی شهودی و قلبی، لقاء خداوند، رسیدن به ساحت باطنی است. راه رسیدن به لقاء خداوند دو شاخۀ اصلی و چهار بُعد پیدا میکند.
ابعاد آن شامل 1_ بُعد معرفتی است که عهدهدارش در علوم، علم نظری است و میگوید آنان که خداوند و نظام وجود و اسماء و صفات خداوند را مشاهده کردند، مشاهدات خودشان را چگونه بیان میکنند؟ اصلش آن شهود است وقتی شهود به زبان قابل بیان برای ما ترجمه شود علم عرفان نظری پدید میآید.
2_ آنهایی که حرکت کردند سفرنامۀ سلوکی آنان چگونه بود؟ چه کارهایی کردند؟ مراقبت بر چه کارهایی داشتند؟
مقصود ما از آنهایی حرکت کردند در سطحش، اهلالبیت علیهمالسلام و سپس شاگردان آنها است. دستورالعملش هم قران است. قران میفرماید: شما توبه کنید. در جای دیگر میفرماید: انابه کنید.
این الفاظ متفاوت است. خداوند معاذَاللّه لفّاظی نمیکند. تجلّی، تجربههای سالکانه و منزلها چگونه است؟ پاسخ به اینها علم عرفان عملی است.
ساحت دیگرش چون با ساحت قلب گره میخورد و احساسات متعالی میشود عرفان ادبی است. ساحت دیگر آن، چون با تربیت گره میخورد جریان هدایت و ارشاد، دستگیری شاگردی و استادی است. همۀ اینها چاقوی دو لبه است. همانطور که فقه چاقوی دو لبه است. با فقه امام حسین علیهالسلام را سر بریدند، اوّل از فقیه یک فتوای فقهی گرفتند.
هر نعمتی که در این عالم داشته باشیم میتوان از آن سوء استفاده کرد. هر چه نعمت بلندتر و عظیمتر باشد سوء استفادۀ بیشتری میتوان کرد.
وقتیکه یک نفر هوش حداقلی داشته باشد و آن را در جهت منفی بهکار بیندازد یک مقدار میتواند آسیب برساند، اگر انیشتین باشد و بخواهد هوشش را در جهت آسیب، بهکار بیندازد مقدار دیگری آسیب میزند.
تعریف عرفان و ابعاد عرفان و هدف آن که وصول به حق تعالی باشد را گفتیم. بنابراین عرفان در متن دین تعریف میشود. دین یک مجموعه است و چون از طرف حکیم علیالاطلاق، حکمت محض آمده است همۀ ظرفیتها، همۀ وسعتها و همۀ انسانها را در نظر گرفته است بنابراین برای همه برنامه دارد.
برای رسول اکرم lهم برنامه دارد برای من هم برنامه دارد. منتها من در آن پایینترین سطح ممکن که واجباتم را انجام دهم ولی در سطح رسول اکرم l فقط واجبات و مستحبات نیست اعمال باطنی باید انجام دهد، به باطن اعمالش توجه داشته باشد، در درجات نمازش سیر کند.این روشها جزء متن دین میشود.
آیات و روایاتی که در باب وصول خداوند و در باب معرفی خداوند است چه ظرفیتهای معنایی و عملی دارد؟
ساحت نهایی که دین میخواهد ما را سیر بدهد و آن حدّ نهایت را عرفان بر عهده دارد.
به طور مثال از حیث معرفتی در مورد عصمت امام و پیغمبر، در علم کلام میگویند که امام و پیغمبر باید معصوم باشد در غیر اینصورت نقض غرض میشود چون اگر امام یادش برود و اشتباه بگوید یا عمداً این عمل را انجام دهد چه پیام نرسد و چه پیام اشتباهی برسد نقض غرض از وحی و رسالت و راهبری صورت میگیرد.
رهزنهای عقل برای خطا کردن، وهم، خیال، شهوت و غضب هستند، شیطان و نیروهای بیرونی هم که وسوسه و القاء خطا و القاء گناه میکنند در وهم و خیال و شهوت و غضب ما تأثیر میگذارند در فلسفه میگویند آن فردی که از ساحت اینها رهیده باشد ابزار شیطان هم از او گرفته میشود چون از نفسش رهیده است بنابراین عقلش خطا نمیکند.
عارف میگوید: این فرد انسان کامل است، خصوصاً انسان کامل ختمی مظهر اسماء و صفات حقتعالی است، آینۀ تمام نما و خلیفۀ خداوند است اگر در آنجا خطا دیدی اینجا هم خطاست.
منظور این مطالب، همه یک مسئله است ولی در عرفان از ساحتهای عمیقتری خبر میدهد. عرفان از حیث معرفتی میگوید: این فرد تخلف از اسم اعظم ندارد، این اسم بر او حاکم است و این اسم به طور کامل به اندازۀ امکانی خودش در وجود این فرد نشسته است.
از حیث عملی در فضای فقهی میگوید: واجبات را انجام دهید، محرمات را ترک کنید. از حیث طریقتی خداوند میفرماید: نماز را با حضور بخوان. بدون حضور قبول نیست قبول فقهی هست امّا به فلاح نمیرسی. در نماز احساس حضور کن گویی که در مقابل خداوند ایستادی و خداوند تو را میبیند.
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون.
الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُون.
بالاتر بیا، گویی تو خداوند را میبینی.
ابعد الی ربک کانک تراه.
اگر برایت میّسر نشد از این پلّه شروع کن.
فان لم یکن تراه فانه یراک.
اگر نمیتوانی او را ببینی، او تو را میبیند. توجه تفصیلی داشته باش که خداوند آنبهآن تو را میبیند گر چه تو هنوز به آن ساحت نرسیدی. به آن ساحت برس تا محسن شوی.
از حضرت پرسیدند: احسان یعنی چه؟ حضرت فرمودند: ان تعبد الله کانک تراه.
خداوند را طوری عبادت کن که گویی خداوند را میبینی. کسی که اینجا خداوند را ندید، در آن طرف هم لقاء خداوند مختل است.
این مسیر لقاء خداوند و مسیر مشاهدۀ خداوند است که دین آن را فعّال کرده است و همۀ ما را دعوت کرده است.
به تصریح بنده کل قران عرفان است حتّی از لحاظ فقهی لایههای عمیقتری دارد که آن لایهها به آن ساحت عرفان میرسد. کلّ آیات قران آیات عرفانی است منتها بعضی تصریح بیشتری دارد.
جلسه دهم 11/8/98
شامل مباحث:
عرفان همان هدف اعلای دین است/ معیارهای تشخیص عرفان و عارف حقیقی از باطل
پرسش: اگر در اسلام چیزی بعنوان عرفان داریم، چرا برخی مطالب آن شبیه عرفان های دیگر است؟
پاسخ: عرفان، گمشدۀ هر انسان فرهیخته است. عرفان به مفهوم رسیدن به ساحت قلّۀ هستی، ژرف هستی و به درون حقیقت رسیدن تا آن جایی که توان انسانی هست. هر کسی که قصد دارد به حقیقت نهایی و بالاترین افقی که امکان وصول به آن هست، برسد.
بالاترین افقی که هر انسانی میتواند برسد راهش و اسمش عرفان است. اگر عرفان را به معنای راه و روش در نظر بگیریم، راه وصول به نهاییترین حقیقت از هستی که ممکن است انسان به آن برسد.
نهاییترین حقیقت را ما در عرفان اسلامی خدا میدانیم و نباید به مادون تنزل پیدا میکند. البته افراد دیگری که اسم عرفان را یدک میکشند به طور مثال در هند، مکزیک، آمریکای جنوبی، شرق آسیا، سایر فرقهها، مسیحیت و یهودیت همه عرفان دارند. سرّ آن اینست که هر کسی دوست دارد تا به حقیقت برسد مثل بتپرستی. بتپرستی حکایت از حقیقتی میکند و اینکه انسان نیاز به معبود دارد و این یک گرایش فطری است.
همینطور که پرستش کاذب درست شد عرفان کاذب هم هست. در حقیقت عرفان کاذب انحراف از عرفان حقیقی بود از آدم تا خاتم همه عرفان داشتند. به حقیقت هستی رسیدن یعنی آن مراتب اعلی دینداری.
اگر دینداری را به یک کوه استوار و با صلابت تشبیه کنیم دامنه و اواسط و اوایل سطوح دینداری مربوط به متوسطین و ابتدائیها است. قلّهها مربوط به فضای عرفان و معنویت هر دین است. عرفان و معنویت هر دین یعنی نهایت هر چیزی که آن دین میتواند برساند. چون دین میخواهد انسان را به جایی برساند همانطور که درجات بهشت متفاوت است.
فَادْخُلي في عِبادي.[25]
وَ ادْخُلي جَنَّتي.[26]
گاهی اوقات بهشت من، بهشت لقاء من، ملاقات با من است.
گاهی به مفهوم جَناتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار است.
افرادی که قابل باشند تا به عالیترین درجات بهشت برسند با دین رسیدند. افرادی که قابل هستند تا به درجات پایین بهشت برسند با دین رسیدند.
دین عامل وصول و ایصال به حقیقت است. منتها حقیقت ذومراتب و دارای درجات است. درجات عالی آن فرد را به آن فضایی از دین میرساند که عرفان نام دارد.
عرفان از حیث قابلیّت قابل، به معنای راهی از شریعت است که انسان را به نهایت حد ممکن و ظرفیت خودش برساند یا اینکه به مفهوم به نهاییترین حدّ از خداشناسی به تعبیر قران به لقاء خداوند برساند.
خداوند میفرماید: 5
چرا به قلّه نمیآیید؟ چرا به سمت عالیترین سطوح که توان و استعدادش را دارید و من راه آن را برای شما باز کردم نمیآیید؟
شکایت قران است که چرا انسانها ایستادند؟ چرا درجا میزنند؟ چرا تعالی پیدا نمیکنند و به سطوح ابتدائی بسنده میکنند؟
مانند فردی که میتواند به نمره بیست برسد به نمرۀ قبولی اکتفا کند و به نمرۀ دوازده راضی شود. معلمی که هیچ کوتاهی نکرده است و تمام امکانات را گذاشته است و بچّهها هم با استعداد هستند جای گله دارد.
عرفان به معنای راه و روش، راه رسیدن به خداوند است. هدف عرفان وصول به حقتعالی، لقاء خداوند، فناءفیاللّه است. اصطلاحات متفاوت است ولی هدف یکی است که همان عرفان اسلام است و راهش از دل شریعت و دستورات شریعت میگذرد. موبهمو عمل به واجبات،حرامها،مستحبات، مکروهات، پاکسازی درون و باطن از خطا، پاکسازی وجود از غیر خداوند. وقتی از غیر خداوند خودش را پاک کرد به خداوند میرسد. به عنوان یک مکتب در حقیقت، عرفان همان اسلام است.
یکی از ایرادهایی که به عرفان اسلامی میگیرند اینست که عرفان شبیه حرفهای برهمنان، بعضی از افراد صوفیهای یهود و نصاری است به طور طبیعی همینطور است چون عرفان در همۀ شریعتها بوده است. همانطور اگر دل شریعت اسلام را بشکافیم ممکن است در بعضی از اجزاء شبیه زرتشتیها باشد چون همه از یکجا آمدند. بعضی از اجزاء انحراف پیدا کردند در جاهایی که انحراف پیدا نکردند شبیه هم هستند و طبیعی است که باید اینطوری باشند.
احکام ما خیلی شبیه یهود است قران در مورد احکام قصاص میفرماید:
وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْن.[27]
در تورات ثبت کردیم چون انبیاء همه از یک مبدأ آمدند و همه یک حرف را آوردند. همۀ انبیاء گفتند: این سطح یک، سطح دو، سطح سه، سطح چهار، سطح عالی، سطح متعالی، معنویتی که همه دوست دارید به آنجا برسید اینجاست. منتها نمیتوان برای نمرۀ هجده همه را شلاق زد امّا برای نمرۀ ده میتوان مجازات کرد.
راه را باز گذاشتند تا افرادی که قابل هستند و تشویق لازم را هم کرده است، اهلش را فرا خوانده است و راه را برای آنها مهیّا کرده است کسی که این راه برود هزاران جایزه دارد.
یکی از ایراداتی که به بحث عرفان اسلامی میگیرند به خاطر شباهت به بعضی حرفهای غیرمسلمین است، اتفاقاً این نقطۀ قوت است و نشان میدهد که این حقیقت،از سویی ریشه در فطرت دارد و از سویی ریشه در دین دارد. این ایراد مثل ایرادی است که به اسلام بگیرند که ما از یهودیت فتوکپی گرفتیم در حالیکه این نقطۀ قوت اسلام است و نشاندهندۀ اینست حقیقتی که من آوردهام یک قافلهای از انبیاء آمدند و همین حرفها را با کموبیش مشابه زدند. همۀ آنها در معارف یک حرف زدند منتها سطح پیغمبر سطح بالاتری است. در احکام کلیّات آن شبیه است قران میفرماید:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ.[28]
همه باید این راه را طی کنند.
بنابراین شباهتشان ریشه در این دارد که آنها، همانطور که حقیقتی و شریعتی و عرفانی داشتند، اسلام هم شریعتی دارد، طریقیتی دارد، عرفانی دارد، اخلاقی دارد و اعتقاداتی دارد در جاهایی که آنها تحریف شدند ما از آنها فاصله گرفتیم در جایی که تحریف نشدند و ما به برکت رسول حرف بالاترش را داریم، در جایی که حدّ مشترک است باید مشترک باشیم. دینها نمیتوانند 180 درجه با هم متفاوت باشند.
ان دین عندالله الاسلام.
همه یک حقیقت را گفتند.
عرفان به مفهوم شناخت است. شناخت قلبی از حقیقت هستی. هدفش وصول به نهاییترین حقیقت که حقتعالی باشد، روش آن یک روش کاملا شریعتی و دینی است البته عمومی نیست مربوط به سطح بالاتر از عموم است.
مثل اینکه بگویند نمرۀ بالاتر از شانزده عمومی نیست یعنی همه نمیآیند چون راه برای همه باز است همه بیایند ولی همه همّت نمیکنند.
دو عرفان مصطلح داریم: عرفان عملی و عرفان نظری.
عرفان دو رکن دارد چون انسان دو رکن دارد. اگر خواسته باشیم خلاصۀ زندگیمان را در دو کلمه پیاده کنیم: 1- به دنیا آمدیم و چیزهایی را فهمیدیم. 2- براساس آنچه که میفهمیم واکنش و عمل انجام میدهیم. خلاصۀ زندگی همۀ انسانها، ادراک و رفتار است.
ادراک و شاخهای که به ادراکات متعالی میپردازد عرفان عملی است یعنی در این عالم چه حقایقی در جریان است عرفان عملی در حقیقت پاسخ به این سؤال است که عارفی که به نهایت هستی رسید حقیقت هستی را چگونه توصیف میکند؟ با عمل چگونه میتوان به این حقیقت رسید؟ من چگونه به این حقیقت برسم و وقتی رسیدم چه میبینم؟
پاسخ به این سؤال که در عالم هستی حقایق هستی چگونه است؟ عرفان نظری است و پاسخ به اینکه راه وصول به آن سطح عالی چگونه است؟ عرفان عملی، منازل سلوکی انسان است. تمام اینها علم است و عمل همان سیر باطنی است.
مهمترین منبع عرفان اسلام، آیات قران است. در روایات داریم که قران ظاهری و باطنی دارد، باطن آن باطنی دیگر دارد تا هفتاد بطن این باطنها چیست و به چه اشاره دارد؟
اگر فرد به ظواهر قران توجه کند متوجه میشود که گاهی اوقات اشاره به حقایقی دارد که این حقایق فوق حدّ عادی است یعنی انسان را به ساحت دیگری متوجه میکند. قران خطاب به مؤمنین میفرماید:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون.[29]
ای مؤمنین خداوند و پیامبرش را با تمام وجود و با شدّت اجابت کنید وقتی که شما را میخوانند تا احیاء کنند.
مگر ما زنده نیستیم پس این چه حیاتی است؟ خطاب هم به کافرین نیست که بگویند: يا أَيُّهَا النَّاسُ.
تا اکنون در کفر وظلمت و جهل بودید حالا بیایید مسلمان شوید و به حیات ایمانی، حیات پیدا کنید.
این آیه خطاب به مسلمانهاست. درجهای بالاتر از حیات وجود دارد که مسلمان و مؤمن معمولی هنوز حائز نشده است چون در غیر این صورت آیه لغو میشد.
گویی قران کسی را که به این مرتبه از حیات نرسیده است زنده نمیداند و میفرماید: بیایید زنده شویم خودتان را در معرض احیاء خداوند و رسول قرار دهید.
ای مسلمانان، فرض اینست که مسلمان هستید، نماز میخوانید، روزه میگیرید و احکام را مراعات میکنید بدانید که دین یک سطح ندارد اصل حیات آنجاست.
مایۀ خرمی آنجاست که دلدار آنجاست.
تازه متوجه میشوید که حالا زنده شدم، حالا نفس میکشم در قبل اصلاً حیاتی نداشتم خیلی حیات ابتدائی و سطحی داشتم. در ادامه میفرماید:
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون.
خداوند بین انسان و خودش حائل است. به طور مثال سه انگشت من را تصور کنید این انگشت وسطی بین این دو انگشت حائل است. وقتی که میفرمایند خداوند بین انسان و قلبش حائل است انسان و قلبش دو چیز جدا نیستند. قلب انسان یعنی حقیقت انسان. خداوند
بین انسان و خودش حائل است.
آیا میتوان گفت فردی بین این کاغذ و خودش حائل باشد؟ فرض داریم که بین دو کاغذ چیزی را حائل شد ولی زمانیکه یک حقیقت شد یعنی چه که چیزی بینش حائل است؟ چگونه فرض میشود؟
میفرماید: خداوند را اینطوری تصور کن و بفهم و به سمتش برو که خداوند بین خودت و حائل شده است، دو نیست.
چه زمانی اینطوری میشود؟ وقتیکه تمام سراسر وجودت را خداوند پر کرده است.
فرض کنید با یک پرژکتور روی یک دیواری تصویرها و فیلمی را پخش کنند. میفرماید: بین این تصویر و خودش من حائل هستم. چه کسی میتواند این حرف را بزند؟
در این تصویر یک سوارکار میبینید یک اسب و یک انسان، چه چیزی بین آن انسان و خودش در تصویر حائل است؟
نور است. آن اسب و آن انسان همه نورند. نوری که به آن شکل درآمده است. فقط در این صورت میتوان گفت من بین خودش و خودش حائل هستم یعنی من سراسر وجودش را پر کردهام وجودش چیزی نیست جز جلوۀ من. نوری که میتابد میگوید من بین اسب و خودش، بین انسان و خودش، بین این صحنه و خودش حائل هستم. قبل از اینکه اسبی باشد نور بود قبل از اینکه انسانی باشد نور بود بعدش نور است همراهش نور هست.
ما رایت شیئا الا... ...قبله و بعده و معه و فیه.
داخل آن را هرچه بشکافیم جز نور چیزی نیست. نوری که اللّه میگوید منظور ذات خداوند نیست جلوۀ حقتعالی است.
کل هستی را نگاه کنی جلوۀ من است. حقیقتی را که گفتیم آن را قابل لمس و حس نیست بلکه راه وصولش، عرفان است. در حقیقت بهتر است بگوییم را وصول به آن قران است، قران یعنی کتاب سلوک.
سیر و سلوک یعنی دستورالعملهای قران. عرفان یعنی شناختهایی که قران میدهد. ما به چیزی بالاتر از قران نمیتوانیم برسیم به تعبیر اهل معرفت، قران کشف اَتمّ محمّدی است یعنی آنچه که یک انسان میتواند مشاهده کند رسول اکرم مشاهده کرده است و به تعبیر کلمات و عبارات، جلوهاش قران شد. همین به صورت حقایق عینی شود تأویل قران یا حقایق هستی میشود. بهترین کتاب سلوکی، بهترین کتاب عملی،بهترین کتاب عرفان نظری، دقیقترین راه، سریعترین راه قران است.
دستورالعمل دارد گاهی میفرماید: تُوبُوا إِلَيْه. توبه کنید.
گاهی میفرماید: وَ أَنيبُوا إِلى رَبِّكُمْ. انابه کنید.
گاهی میفرماید: فَارْجِعُوا .به سوی خداوند رجوع کنید.
گاهی به اَوّاب اشاره میکند: ُ إِنَّهُ أَوَّابٌ. اَوّاب یعنی بسیار رجوع کننده .
هر کدام از اینها یک حقیقتی از حقایق سلوک برگشت به سمت خداوند را میگوید. مثل اینکه عارفی به شاگردش بگوید: اینطوری توبه کن.
پرسش: چه تفاوتی بین صوفیگری با عرفان اسلامی یا بین عرفان اسلامی و عرفان شرقی هست؟
پاسخ: در حقیقت عرفان همان اسلام است. اسلام یک حقیقت دارای مراتب است. مراتب عالی آن و خواستگاه آن قران و روایات است. بطون هر آیهای را دقت کنیم به یک حقیقتی اشاره دارد که در ظاهر حقیقت را به اندازۀ خودش نشان میدهد ولی باطن آن یک حقایق دیگری هست. قران کتاب عرفان است منتها بعضی از آیات خیلی ظاهر است و بعضی از آیات با تأویلات و تفسیرهای باطنی که اهل معرفت قران که اهلالبیت علیهمالسلام هستند بیان کردند.
یکی از اشکالاتی که به عرفان میگیرند فرقههایی به اسم عرفان و به نام صوفیه شکل گرفته است که ممکن است یک سری انحرافاتی داشته باشد و این نشاندهندۀ عظمت قران است. آنچه که این افراد اشکال میگیرند اینست که عدهای به اسم عرفان، خلاف مرتکب شدند و راه خلاف را طی کردند.
همانطوری که بتپرستی نشاندهندۀ قوت اسلامی است. همینکه فرد، بدون پرستش نمیشود نشان دهندۀ اینست که خداوند در جانها رخنه دارد، رسوخ کرده است، سراسر ملک وجود انسان را گرفته است. در بین افراد یک نفر درست میبیند و خداوند حقیقی را عبادت میکند فردی هم که راه غلط را میرود نمیتواند خودش را از کمند پرستش حقیقتی رها کند و منکر شود.
البته در روزگار ما افرادی هستند که عقلشان را پایمال کردند و منکر همۀ حقایق میشوند ولی عموم نفوس اینطوری هستند.
عرفان به اندازهای حقیقت متعالی هست که حتّی کسانیکه انحراف رفتند خودشان را میخواهند به این جهت بچسبانند.
روی واژۀ صوفی نمیتوان صحبت کرد باید گفت انحراف از عرفان. تفاوت فقیه وارستۀ پاک آخرتطلب وخداجو با فقیه دنیاطلب در چیست؟ بریده شد. شیخفضلاللّه نوری را چگونه کشتند؟ فقیهی فتوا داد. علیهالسلام امام حسین را چه افرادی به کشتن دادند؟ با فتوای یک فقیهی سر امام
همانطوری که در بین طایفۀ عظیمالقدر فقهای گرانقدر، در بین طایفۀ گرانقدر مفسرین عظیمالشأن، در بین طایفۀ عظیمالقدر متکلمین، در بین طایفۀ عظیمالقدر پزشکان، همهجا فرد منحرف پیدا میشود. کجا میتوان طایفهای پیدا کرد که همۀ آنها از دم تا ختم منزه باشند. در همۀ آنها انحراف پیدا میشود. همانطوری که یک پزشک خائن به خاطر پول مریضی را عمل نکند و به کشتن بدهد نمیتوان گفت پزشکان اینطوری هستند، پزشکی بد است. در طایفۀ روحانیت به مفهوم عام، در غالب علما همۀ آنها از صدر اسلام تاکنون افراد خوبی نبودند. در طایفۀ عرفا عدهای پیدا شدند یا از اوّل به انحراف آمدند و با اغراضی در این پوسته خودشان را پنهان کردند یا اینکه راهی را طی کردند چون معصوم نبودند منحرف شدند. راه حق است گرچه همۀ روندهها چه به طور عمد و چه اشتباه، همۀ حقیقت را طی نکنند. ممکن است فرد ناشی باشد و راه را به اشتباه رفته باشد و یا اینکه ناباب باشد عمداً راه خطا را طی کند، در بین همۀ طوایف هست و در اینجا استثنا ندارد.
در همه جا انسان حکم فطری را میفهمد در بین افراد پزشک هست، در بین افراد مهندس هست، در بین افراد معلّم هست، خوب یا بد در همهجا هست. در هیچجا نمیگوییم چون افراد بدی هستند پس همۀ آنها اینطوری هستند و اینکار بد است. معلّمی بد است چون معلمهایی هستند دانشآموز را به سمت کلاس خصوصی سوق میدهند این فردی است که اشتباه میکند و فشار روزگار او را به این سمت سوق داده است یا اینکه فرد نابابی است، در همین فضاها میگوییم معلمی شغل شریفی است واقعاً شغل شریفی است.
نقاب زدن عدهای در بین افراد شریف، افراد شریف را پست نمیکند. عین همین قضیه در عرفان هم هست ولی زمانیکه به عرفان میرسیم میگوییم این گروه منحرف را ببین پس عرفان و عرفا بد هستند. این یک حرف سخیف و پیشپا افتاده است که هیچ فرد عاقلی آن را نمیپسندد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: اکثر منافق ......قراءهم .
بیشترین منافقان این امّت در بین قاریان است.
در لسان روایات قاری به مفهوم مفسر است. کسی که قران را میخواند و توضیح میدهد،پس باید گفت تفسیر بد است تمام مفسرین بد هستند.
زهر در قندی است کان را میخورند. چرا افراد نقابدار به این سمت میآیند؟ چون در این سمت است که حقیقتی دارد.
کسی اسکناس سیصد تومانی را تقلبی نمیزند چیزی را تقلب میکند که حقیقتی دارد و اقبال نفوسی هست و فطرتها به آن سمت گرایش دارد، در همانجا پنهان میشود.
صوفیه به معنای منحرفین از عرفان، افرادی بودند که طالب قدرتی بودند و قدرت معنوی را جستجو میکردند بعضیها از آنها از ابتدا با سوءنیّت، دنیاطلبی، رسیدن به جایی و مرید پیدا کردن وارد شدند. این افراد ممکن است در بین فقها، متکلمین، پزشکان هم باشد.
فردی شغل قاضی را انتخاب میکند برای اینکه به پولی برسد چنانچه به این فرد پیشنهاد رشوه بدهند قبول میکند چون هدفش پول بوده است میتوان گفت قضاوت بد است؟
عدهای هم بودند که به خاطر استاد خبره نداشتن کمکم راهشان به انحراف افتاد ممکن است که از همان ابتدا نیّت بدی نداشتند الان هم نیّت بدی ندارند، ولی این اندازه فهم کردند. فرد ناشی و ناباب حسابش جداست.در همۀ فرقهها ناشی وناباب وجود دارد، ممکن است به خاطر قصوری که داشته است یا داشتن استاد نامناسب به انحراف افتاده است.
پرسش: راه تشخیص استاد چیست؟
پاسخ: اگر به مباحثی که بیان شد رجوع کنیم. بزنگاه مشخص شدن عرفان اسلام ناب، از عرفانهای ناشی یا عرفانهای دیگر مشخص شده است.
1- تشخیص درست هدف، از خداوند به کرامات و کشف،تنزل پیدا نکند.
2- هدفش مطرح کردن خداوند باشد نه خودش. دکّانی برای مطرح کردن خودش نداشته باشد. بندۀ حقّم نه مأمور تنم.
3- عرفان سطح قلّه هست تا کسی که کلاس اوّل و دوّم را کامل طی نکند نمیتواند به کلاس سوّم برود. التزام به تمام واجبات تمام حرامها تمام مستحبات تمام مکروهات را در زمان و قابلیت خودش را انجام دهد.
واجبات و حرامها عام است و مشروط به قیدی نیست. در انجام مستحبات و مکروهات گاهی اوقات فرد بین دو مستحب یا مکروهی میماند الان مستحب است که نماز سروقت بخوانیم ولی مادرم من را صدا میزند در اینجا نمیتوان هر دو مستحب را جمع کرد. شریعت میگوید: حرف مادر. گرچه از نظر شما کار مادر بیاهمیّت باشد یا اینکه بعد بتوان انجام داد. بین اینکه مادر از ما کاری را بخواهد و یا اینکه پدر ما را صدا بزند و نماز اوّل وقت، پدرومادر اولویّت دارند.
بنابراین کسی عارف است که این مراحل را طی کرده باشد. باید فردی را که قصد دارد به او رجوع کند زیر ذرهبین بگیرد چنانچه آن فرد را اهل دید باز و معرفت دید به او رجوع کند. حرفی که حضرت عیسی علیهالسلام در آخر عمرشان فرمودند. از حضرت پرسیدند: مَن نُجالِس.
ما با چه افرادی همنشینی کنیم که از او رنگ میگیریم؟
حضرت فرمودند: سه خصلت داشته باشد:
1- من یذکر الله رویته. وقتی که او را میبینی به یاد خداوند بیفتی. عدهای را وقتی میبیند به یاد خداوند نمیافتید. زمانیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله را ببینی چه حالی پیدا میکنی؟ در درجات نازل باید این حال پیش بیاید چون این فرد میگوید: من جای پای رسول صلی الله علیه و آله پا گذاشتم.حال انسان را به سمت خداوند و معنویت سوق میدهد.
2- و یزید فی علمکم منطقه. زمانیکه حرف میزند وزن علمی دارد. در گفتاری که آن فرد دارد احساس میکند که معرفتش بیشتر شد. وزن معرفتیاش به حقتعالی بیشتر شد.
3- ویرببکم فی الاخره عمله . کارهایش در نظر شما باعث شود که در نظر شما دنیا کوچک و اقبال به خداوند، اقبال به معنویّت، اقبال به آخرت پیدا کنید.
شما باید فرد را در نظر بگیرید حرفهایش را بررسی کنید، اعمالش را زیر نظر بگیرید اگر رغبت شما را به خداوند و معرفت شما را به حقایق و شوق به خداوند بیشتر کرد انسان پاکی است. بنابراین کسی ممکن است حرفهای خوب بزند ولی در عمل سر مسائلی مثل مسائل مالی اشکال دارد این فرد نمیتواند مرشد انسان و استاد باشد ضمن اینکه این ابتدای راه است.
فردی که قصد دارد به قلۀها برود باید دامنه را به صورت کامل داشته باشد. فردی که دنبال مرید است و به دنبال در چشمبودن است هنوز در خودش گیر است و میگوید به من نگاه کنید این فرد هنوز از خودش نگذشته است تا بخواهد دیگران را کمک کند.
یکی از تفاوتهای عرفان اسلامی اینست که ذوب در خدا بودن و از خود گذشتن است. به کشف و کرامات نظر نداشتن است. الدنیا حرام علی اهل الاخره و الاخره حرام علی اهل الدنیا.......
فردی که میخواهد به خداوند برسد به دنیا و به آخرت توجهی ندارد. منظور این نیست که این فرد زندگی دنیویاش فلج است و دیگری آخرت را نمیخواهد. خداوند فرموده است: و فی الاخره حسنه. امّا مقصودش این نیست.
گاهی کسی سیب را دوست دارد و گاهی فردی سیب را دوست دارد چون امام زمان (عجل الله فرجه) سیب را به او داده است.
این فرد به خاطر سیب بودن و مزهاش نیست بلکه سیب را میخورد امّا نظرش به معطی، محبوب و مطلوبش است چون دنیا و آخرت جلوههای او میشود هردو را میخواهد ولی نظرش هیچوقت مستقل به جلوات نیست.
جلسه یازدهم 19/8/98
شامل مباحث:
لزوم وجود استاد در عرفان/ شرایط لازم استاد/ عرفان: مسیر طولانیِ نه ساده اما شیرین/ آیات عرفانی و عرفان آیات
پرسش: چگونه راه درست عرفان را تشخیص دهیم و آیا احتیاج به راهنما و استاد داریم؟
پاسخ: اگر از هر انسان معمولی سؤال کنند که آیا میخواهی ناقص از دنیا بروی؟ یا ظرفی به اندازۀ یک انگشتانه از دنیا بروی یا اینکه میخواهی اقیانوس شوی؟ هیچکس نیست که بخواهد ناقص از دنیا برود.
متاسفانه قلبهایی که میتوانست ظرفیت اقیانوس متصل به بینهایت را پیدا کند در حدّ انگشتانه از دنیا خارج شدند. در حالیکه به دنیا آمده بودند تا کامل شوند.
اگر فردی به این سؤال خوب فکر کند به عرفان میرسد من برای چه به این دنیا آمدم؟ غذا میخورم، شغلی دارم، گرهی از اجتماع را باز میکنم، آیا برای این آمده بودم؟
اگر کسی به خودش و به خداوند و به عالم فکر کند محال است که به ضرورت عرفان نرسد.
عرفان ریشه در شریعت دارد. روش صحیح روشی است که کاملاً منطبق بر آیات و روایات باشد از جیب چیزی اضافه یا کم نشده باشد. یکی از نکاتی که مرحوم آقای قاضی و سلسلۀ عرفای جلیل تأکید داشتند این بوده است که شاگردانی که میخواهند در این مکتب سیر کنند حتیالامکان مجتهد شوند تا شریعت را آنچنان که هست خوب بفهمند و راه را به خطا نروند، انحراف دامنگیرشان نشود، شبهات آنها را نلغزاند. اگر میخواهند این مسیر را تا انتها طی کنند معرفت متناسب را کسب کنند ومرتب معرفتافزایی دائم داشته باشند.
روش صحیح و راهبر صحیح در این راه اینست که آن فرد کاملاً زیر ذرهبین گرفته شود که تا چه اندازه اهل عمل و اهل فهم است چون کسی که فهم صحیحی از خودش ندارد انسان را در چاه میاندازد یا نمیداند یا اینکه نمیخواهد.
اگر کسی بداند که راه چگونه است و خودش راه را طی کرده باشد و اشراف داشته باشد و اغراض و مشکلات نفسانی نداشته باشد انسان را خوب حرکت میدهد. هیچ انسانی نیست که بینیاز از استاد باشد در غیر اینصورت هلاک خواهد شد.
مشورت از واجبات زندگی است یعنی واجب فقهی است و عقل حکم میکند. چون وقتی کسی میخواهد کاری را انجام دهد ممکن است ذهنش به آنکار نرسد، اگر مشورت نکند خراب میشود پس عقل حکم میکند که مشورت الزام دارد.
بعضی از آیات قران و روایات به این معنا اشاره دارند.
فلله حجه بالغه.
حجت خداوند برای همه تمام است.
در روز قیامت فردی را که خطایی کرده است یا کار خیری را انجام نداده است میپرسند که چرا انجام ندادی یا اینکه چرا انجام دادی؟ میگوید: من نمیدانستم. خطاب میرسد: هلا تعلمت.
نمیدانستی چرا نرفتی یاد بگیری.
اگر مشورت واجب نبود این فرد زبانش در نزد خداوند باز بود که خدایا عقل من نکشید تو هم رجوع به فردی را واجب نکرده بودی من همینطوری عمل کردم، پس دلیل من قاطع است.
مشورت کردن خصوصاً در امور خطیری که انسان را به یک سرنوشت ابدی رقم میزند، الزام دارد. بنابراین حتماً باید حکیمی داشته باشد.
هلک من لیس له حکیم یرشده
مشورت فقط مربوط به عرفان نیست. در زندگی میخواهم کاری انجام دهم که امر خطیری هست، جهاتش را بررسی کردم خیلی از جهات آن برای من مخفی بود، با یک عالم ربّانی و یک حکیمی مشورت کردم تا از او راهنمایی بگیرم.
کسی که حکیمی نداشته باشد تا از او راهنمایی بگیرد، حتماً هلاک خواهد شد چون به کارهایی دست میزند که ممکن است که نیاز به راهنما داشته باشد.
ما چقدر زندگیهای مصیبتزده داریم، چقدر تصمیماتی که بعد پشیمانی دارد اینها اگر فرد حکیمی داشتند که با او مشورت میکردند و راهنمایی میگرفتند به اینجا ختم نمیشد.نکتۀ کلیدی در نجات زندگیها مشورت کردن است.
فردی برای طلاق دادن همسرش از بنده استخاره خواست. این فرد سطح فکرش کجاست؟ این فرد استخاره را برای توجیه کارش میخواهد. آیا فرزندی دارید یا نه؟ سرنوشت این فرزند و همسر چه میشود؟ آیا راه اصلاحی ندارید؟
اگر ما در زندگی ظاهری و باطنی، زندگی معنوی و مادی مشورت کنیم خیلی از هزینههای ظاهری و باطنی ما کم میشود.
فرد برای انجام چند کار مردد است یکی را انتخاب میکند بعد یک عمر هزینههایش دامنگیر انسان میشود. در یک مقطعی قصد دارد ماشینی تهیه کند برای انجام این کار مجبور است دو شیفت کار کند در این مقطع بچهها چه اندازه به پدر و مادر احتیاج دارند؟ از پدر یا مادر محروم شوند و یک عمر هزینه بپردازند. ماشین واجب نبود ولی تربیت فرزند واجب بود.
خیلی اوقات فرد در متن مسائل نمیتواند خوب تشخیص دهد و تجربهاش کافی نیست و در متن حادثه بودن باعث میشود که بعضی از جهات قضیه برایش پنهان بماند.بنابراین استاد لازم است.
در مسائل معنوی هم استثنا نیست همانطوریکه انسان برای همسر گرفتن تحقیق میکند به مراتب با حساسیت بیشتر و ضریب و دقت بیشتر باید در انتخاب استاد تحقیق کند. اگر انسان همسری انتخاب کند و انتخابش نادرست بود و نتوانستند ادامه دهند جدا میشوند ولی زمانیکه انسانی را استاد انتخاب میکند به حرفش گوش میدهد و زمام امرش را به دستش میدهد اگر مناسب نباشد ابدیّت خودش را خراب میکند.
در روایت داریم که علمای یهود در جهنم هستند عوام یهود هم در جهنم هستند. پرسیدند:چرا عوام در جهنم باشند اینها فقط تبعیت کردند؟ حضرت فرمودند: به خاطر اینکه دقت نکردند که این عالم دنیا طلب است. راجع به عالمی که میخواهد از او تبعیت کند باید تحقیق کند و مشاوره بگیرد.
شرایط استاد، اوّل اینکه در این مسیر معرفت داشته باشد. دوّم اینکه به خود نخواند. گاهی اوقات یک عالمی پشت سر کسی حرف میزند اینکار غیبت است و حرام است این فرد در حرام گیر کرده است کسی که در حرام گیر کرده است نمیتواند راهنمایی به سمت اعلی مراتب ایمان باشد. مورد بعدی اینست که انجام موبهموی تکالیف را داشته باشد. نکتهای که خیلی مهم است اینست که به خودش نخواند فرد برای خودش دکّانی باز نکند به خداوند دعوت کند. مورد بعدی اینست که اهل ابراز کشف و کرامات نباشد. خیلی اوقات کشف و کرامات را بروز میدهند تا بگویم من کسی هستم. اولیاء خدا تا جایی که امکان داشته از این معنا احتراز داشتند.
همۀ ما زیاد شنیدهایم که میگفتند تا زمانی که من زندهام راضی نیستم که جایی مطرح کنید. عدهای میخواهند بساطی پهن کنند و بگویند من همان فردی هستم که میتوان فلان کار را انجام دهم.
برسر بازار عشق کس نخرد ای عزیز از تو به یک جو هزار کشف و کرامات را.
مرتب انسان باید استادش را زیر نظر بگیرد ،مرتب تحقیق و مراقبت داشته باشد ضمن اینکه در طول همۀ اینها توسل کند. بگوید: خدایا من به همه چیز احاطه ندارم تا جاییکه من علمش را دارم همان مقدار علمم از توست و آن مقداری که علمش را ندارم و فوقالعاده زیادتر است، تو خودت راه را باز کن. این روایت خیلی آرام بخش است.
ان الله اذا علم من عبد.....عصمه
خداوند اگر از کسی حسن نیّت ببیند یعنی این فرد نمیخواهد جنگولکبازی در بیاورد و در دنیا به چیزی برسد، مقام دنیوی و مقام اخروی را هم نمیخواهد، دست به خاکستر بزند تبدیل به چیزی شود. خودش را برای خداوند خالص کرده است، فقط دنبال خداوند است اگر فردی اینطوری باشد و فقط به دنبال خداوند باشد و خداوند این را در او بیابد او را در پوششی از عصمت حفظ میکند. همۀ کارهایی که انسان انجام میدهد به تصمیم خودش است.
توسل و توکل یعنی خودش را به انسان کامل ختمی اهلبیت علیهمالسلام بیمه کند. ضمن اینکه تا یقین قطعی پیدا نکرده است هیچ وقت زمام همۀ امورش را نباید بدست یک نفر بدهد. هرچه آن فرد راهنمایی میکند او به شرع عرضه کند و ببیند منطبق هست یا نه؟
فردی در خیالاتش فکر میکرد ملکی به او دستور میدهد. زمانی که وقت اذان نبود دستور گرفت تا اذان بگوید این فرد اگر به شرع عرضه میکرد خیلی راحت میتوانست تصمیم بگیرد. این مربوط به کدام دستور شرعی است؟ ممکن است این دستور حرام نباشد ولی منطبق بر شرع نیست.
اگر انسان به میزان شریعت، حلال، حرام، مستحب و مکروه آگاه باشد میفهمد که این منطبق است و انجام میدهد، این منطبق نیست باید بروم بپرسم شاید من اشتباه فهمیدم یا اینکه ایشان مسئلۀ دیگری منظورش بوده است. اگر نتوانست هیچ انطباقی پیدا کند نباید بپذیرد.
اگر کسی احیاناً به یک یقین منطقی نه یقین روانی که از فرد خوشش آمده است و سریع زندگیاش را به دست او بدهد یعنی این فرد واقعاً از هوای نفس گذشته است و عالم راه است و احاطه دارد با خیال راحتتری از او اطاعت میکند.
پرسش: آیا کسانی که در این راه قدم میگذارند زمانبر هست یعنی مشخص است مراتبی را که طی کردهاند چقدر طول میکشد یا اینکه ممکن است خیلی سریع در مدت زمان کوتاه مراتب بیشتری را طی کنند و به سطح بالا برسند؟چه زمانی میتوانند این ادعا را داشته باشند که جزء عرفا شدند؟
پاسخ: این مسیر، یک مسیر طولانی است. گذشتن از تمام عوالم و رسیدن به عالم توحید. در هر قرنی یک فردی.
جناب ابنسینا میگوید: جل جناب الحق ان یکون شریعه لکل وارد.........
آن ساحت الهی خیلی منیعتر و رفیعتر از اینست که آبشخوری برای هر کسی باشد که بخواهد آب معرفت را بردارد یا اینکه به او برسد، مگر اینکه واحدی بعد از واحدی.
اگر جمعه به اطراف کوههای مشهد تشریف ببرید میبینید که در پایین کوه افراد زیادی نشستهاند در وسط کوه تعداد کمتری هستند در قلّهها یک یا دو نفر هستند. در هر کاری همینطور هست دیپلم گرفتن تعداد زیادی، وارد دانشگاه شدن تعداد کمتر، به ارشد رسیدن ممکن است یکدهم افرادی که دانشگاه قبول شدند، مقطع دکتری یکدهم افراد ارشد، نظریهپرداز شدن یکدهم افراد مقطع دکتری، افرادی صاحب کرسی و نظریهپرداز و عالِم خبرۀ آن فن شدن تعدادخیلی کمتر.
خیلی از افراد در کوچه مشغول بازی فوتبال هستند امّا در سطح تیم فرق دارد در سطح تیم جهانی همینطور.
در همه جا، چه در کار حق و چه در کار باطل و رسیدن به قلّهها همینطور است. دزد خیلی داریم ولی دزد حرفهای که پلیسها از دست او عاجز شده باشند کم داریم. خیلیها شیطنت میکنند امّا ابلیس یک نفر است که به اوج این شقاوت رسیده است.
در هر کاری وقتی که فرد قصد دارد به حضیض ذلّت برود یا اینکه به اوج آن کار برود چه کارش دنیایی باشد چه آخرتی چه کارش مادی و چه معنوی، الهی، رحمانی، شیطانی و غیر الهی، افرادی که در هرکاری به قلّهها میرسند کم هستند.
در بعضی روایات حتّی اگر این روایت از معصوم نباشد ولی حرف سنجیده و متینی است:
الجاهل اذا صلی رکعتین ینتظر الی وحی.
فرد جاهل دو رکعت نماز بخواند منتظر خبرهای آسمانی است. راه طولانی است.
ره دور است و تاریک و باریک به دوشم میکشم بار گران را.
فردی که میخواهد این راه برود باید دقتهای لازم را داشته باشد. راهش راه خطیری است مثل صخرهنوردی اگر در جایی پایش بلغزد زمین میافتد و دست و پایش میشکند.
مرحوم آیتاللّه انصاری رحمةالله علیه به بعضی از شاگردانشان فرموده بودند که ما مثل تخممرغی هستیم که زیر مرغ رفته است و حرارت معنویت را چشیده است، به یک حقایقی و دستوراتی و شوقهایی رسیده است یعنی یک معنویتی را لمس کردیم و ما نباید خطا کنیم. اگر این تخممرغ تبدیل به جوجه نشود حتماً میگندد. نمونهاش ابلیس است. ابلیس به یک معنویتی رسیده بود که به ساحت ملائک راه یافت.
موارد دیگر بلعم باعورا و سامری قران میفرماید سامری به حقایقی رسیده بود و چشمش باز شده بود چیزهایی میدید که عموم مردم نمیدیدند.
قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ.[30]
اینها رفتند ولی مراقبت نکردند. هر کسی که پا در راه معنویت میگذارد باید مراقبت بیشتری داشته باشد چون میگوید من میخواهم مثل امیرالمؤمنین علیهالسلام شوم. نمیتوانیم عین حضرت شویم ولی میخواهیم در این راه پا بگذاریم. مثل سلمان شویم. سلمان چه تفاوتی با ابوذر دارد که میگویند: سلمان از ابوذر کتمان دارد چون ابوذر او را میکشد.
کسی که قصد دارد به این مقام برسد، باید به تمام شریعت عمل کند و منظور فقط ظاهر شریعت نیست بلکه اعمالی که باطنی دارد با روح و معنویت و باطن همراه شود.
نقل میکنند که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام در نخلستان مثل مارگزیده به خودش میپیچید. او چه میدیده است که این حال را داشتند. تصورش هم مشکل است که یکی در اینجا غَلت بزند.
یتملل .... ویبکی بکاء العظیم.
مثل مارگزیده به خودش میپیچید و مثل مادر فرزند از دست داده گریه میکرد. حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلامچه حالی دارد؟
در بین شاگردان حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلاماین حالها به اندازۀ خودشان جاری شده است.
مرحوم حجةالاسلام شفتی رحمةالله علیه از علمای مکتب اصفهان هستند در حالات ایشان نوشتهاند به قدری اشک ریخته بود که گوشۀ چشمش زخم شده بود. این اشک، اشک افسردگی نیست بلکه اشکی است که وقتی بشکافیم،میبینیم در چه ساحتی، چه افقی، چه سماعی پرواز میکند که حاضر نیست آن اشک را با هزار لذت دنیوی عوض کند.
هر کسی به اندازۀ ظرفیت خودش و هر کسی برسر سفرۀ ساختار قلب خودش نشسته است. در عین اینکه این مسیر سهل نیست و با تنبلی حاصل نمیشود در عین حال شیرینترین راه، بهترین راه، عزیزترین راه، عظیمترین راه، دلپذیرترین راه است. چون ما دلپذیرتر از خداوند نداریم.
حضرت ابراهیم علیهالسلام وقتی که با آفتابپرست و ستارهپرست مواجه میشود میفرماید:
قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلين.[31]
خدا آنی است که محبوب من باشد و اینها محبوب من نیستند.
خداوند همانی است که محبوب قلب انسان است. هر کس هرچه را دوست دارد در حقیقت خداوند را دوست دارد فکر میکند که چیز دیگری را دوست دارد. هر کس که دنبال هرچیزی هست و هر محبوبی دارد اگر دوست داشتنش را بشکافد آن محبوبش یا جمالی دارد یا علمی یا قدرتی دارد، یا به دنبال علم است که دوست دارد ،بداند . هر که را که دوست دارد در او یا کمالی میبیند یا جمالی.
نهایت همۀ کمالات و همۀ جمالها در خداوند است یعنی هرکسی که عاشق هرچه هست عاشق خداوند است.
پرسش: در بحث قبلی شما فرمودید که اگر به هر آیۀ قران دقت کنیم میتوانیم از آن به عرفان برسیم و همان آیه را شاهدی و اشارهای بر عرفان و اهمیت آن بدانیم. برای ما مشخصتر و مصداقیتر از آیات و روایاتی که به عرفان اشاره کرده است، بفرمائید؟
پاسخ: زمانی بنا بود که مقالهای تحت عنوان آیات عرفانی قران نوشته شود. بنده در شمارۀ اوّل آن مقاله نوشتم آیات عرفانی قران یا عرفان آیات قرانی.
وقتیکه میگوییم آیات عرفان قرانی به این مفهوم است که بعضی از آیات عرفانی است و باقی آیات این طور نیستند. منشأ این حرف خیلی بیراه نیست چون بعضی از آیات در معنا صریحتر است. اگر دقت نگاه کنیم میبینیم کل آیات قران، فقه است، کل آیات قران اخلاق است، کل آیات قران عرفان است. همان آیۀ فقهی، آیۀ عرفانی است چون بطن دارد. یعنی فقه یک باطنی دارد.
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ.[32]
همۀ ما از خداوند طلب میکنیم که خدایا ما را به راه راست هدایت کن.
ممکن است از ما بپرسند شما چه طلب میکنید چه میخواهید؟ روزی چند مرتبه این خواسته را داری؟ مثل اینکه من روزی ده مرتبه بگویم این لیوان آب را به من بده. مگر خداوند حرف تو را اجابت نمیکند؟
ممکن است پاسخهای متفاوتی را بیان کنند. عدهای بگویند: ما را در این مسیر حفظ کن. ولی در حقیقت این آیه بیش از حفظ را بیان میکند. میتوانست بگوید:
اِحْفَظُنا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم.
ما را در راه راست حفظ کن و مداومت به ما عنایت کن.
ولی فرموده است: اهْدِنَا.
ما را هدایت کن. این راه مرتبهمرتبه دارد به یک مرحلهای رسیدی نمان، بالاتر بیا. اگر ابوذر شدی بالاتر بیا، سلمان شدی بالاتر بیا، راه تمامی ندارد.
از همۀ ما بیشتر رسولاللّه صلی الله علیه و آله باید بگویند: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ.
چون نمازهایی که رسولاکرم صلی الله علیه و آلهمیخواندند بیش از نمازهای واجب ما بوده است. همۀ مستحبات و نوافل بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله واجب بوده است.
رسولاللّه صلی الله علیه و آله میفرماید: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ.
از خداوند چه چیزی را میخواهد؟ مگر در راه نیست؟ آیا در راه حفظ نمیشود؟
میفرماید: حتّی شما که رسولاللّه صلی الله علیه و آله هستی باید مقام بالاتر را بخواهی.
َ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْما.[33]
خدایا من را از طریق معرفت خودت زیاد کن. من را توسعه بده. زِدْني من را زیاد کن. راهش هم شهود خودت است. با علم، ظرف من را توسعه بده. راه تمامی ندارد تمام آیات قران به همین معناست. یکی از آیات قران میفرماید: ّ
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْده.[34]
کل عالم در حال تسبیح گفتن هستند.
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُورا.
شما متوجه این تسبیح نمیشوید چون چشم قلب شما بسته است.
إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُورا. خداوند حلیم غفور است. منظور از حلیم غفور چیست؟
میفرماید: اینکه شما نمیشنوید جرم است. خداوند به ما امکاناتی داده است که بشنویم و به ملکوت عالم سیر کنیم.
خداوند نمیخواهد تا این حدّ شما را مؤاخذه کند از این گذشت. ولی شما امکاناتی را ضایع میکنید. تمام آنچه برای وصول به عالم ملکوت لازم بوده است به شما دادهام اگر به ملکوت عالم سفر نکردید امکانات را هدر میدهید. خداوند حلیم غفور است.
زمانیکه به آیات قران مراجعه میکنیم متوجه میشویم که این آیه در ابتدا به یک مسئله اشاره میکند ولی زمانیکه تأمل و تعمق کنیم میبینیم نکات بیشتری را میگوید. تمام آیات قران این معنا را دارد.
آیاتی که راجع به خداشناسی است این آیات غوغا هستند. به طور مثال این آیه را چگونه معنا کنیم؟
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.[35]
من بشری مثل شما هستم که به من وحی میشود.چه وحی میشود؟
أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد.
حقیقت توحید را من در وحی یافتم. در ظلّ و بطن حقیقت توحید تمام حقایق دیگر هم هست. میفرماید:حقیقت توحید به من وحی میشود، پس در نتیجه هر کسی که میخواهد به این حقیقت برسد، آنچه را که من اَعلی آن را با وحی الهی یافتم و شهود کردم شما هم در حدّ خودتان بالا بیایید.
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ . لقاء رب به چه معناست؟ لقاء ربّ
نمیفرماید: کسی که بهشت را میخواهد، نفرمود: کسی که جَنَّاتٍ تَجْري و حور و قصور را میخواهد یا اینکه میخواهد از جهنم نجات پیدا کند.
در این مورد آیاتی داریم: فمن ....عن النار وادخل الجنه فقد....
کسی که از جهنم نجات پیدا کند به فوز رسیده است. امّا در اینجا بحث بهشت و جهنم نیست گرچه بهشت وجهنّم درجاتی از لقاء خداوند است یعنی کسی که به بهشت میرود به ملاقاتی از مراتب الهی رسیده است که فردی که در جهنّم است آن را ندارد و کور است.در اینجا بحث فوق اینحرفهاست.
این فرد باید چهکار کند؟ ِفَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً. تمام اعمال صالح را انجام دهد.
عمل صالح چه عملی هست؟ آیا عمل بدون ایمان، عمل صالح است؟ عمل صالح وقتی صالح است که قبل از ایمان و نیّت صالح باشد. وقتی من برای ریا صحبت کردم عمل من صالح نیست. عمل صالح به جسد عمل نظارت ندارد مجموع عمل است.
کسیکه برای غیر خداوند کار انجام دهد چه به صورت ریا یا اینکه منکر خداوند است عملش صالح نیست. گرچه در ظاهر حَسَن باشد و جسد عملش خوب باشد.
اگر بخواهم در آینده نماینده شوم و تبلیغ کنم و در بین مردم جایی را باز کنم باید خودم را خوب نشان دهم و کارهایی مثل کمک به یتیمخانه انجام دهم آیا این اعمال صالح است؟
خداوند همیشه قبل از عمل صالح ایمان را قرار میدهد. آمَنوا و عَمُلوا الصالِحات.ایمان مقوّم صالح بودن است.
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.
عمل صالح را دارد و عملش را هم با نیّت صالح انجام میدهد عملش را هم خوب انجام داده است، کسی که اینطور باشد مشرک نیست. ولی در ادامه میفرماید: درجاتی از توجه به خداوند را که شرک خفی را زایل میکند آنها را هم باید داشته باشد.
کسی که به لقاء خداوند میرسد فقط آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات نیست. باید متمرکز و متمحض در توحید شود.
ایمان و عمل صالح و نیّت صالح داشته باشد و سرسوزنی به غیر توجه نکند. از خداوند به چیزی نازل نشود تا به خداوند برسد. زمانیکه من به ده نکته توجه کنم قطعاً به خداوند نمیرسم.
دعای کمیل را با آیتمهای عرفانسنجی ببینید. دعا در فرهنگ ما در ذهن عموم مردم به این سمت رفته است که دعا یعنی یک خدایا بگو و ده تا خواسته داشته باش. خدایا به حق اولیائت به من سلامتی بده، عاقبت به خیرکن.
فرهنگ دعا این نیست اینها سؤال و خواستن است. دعای کمیل را دقت کنید:
یا الهی و ربی و سیدی و..
چه میبیند که زبان حالش اینطور است. حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام انشاء نمینویسد. وقتی اِله میگوید یک حقیقتی از خداوند را مییابد.
زمانیکه در دعا میفرماید: ربّ، سیّد،مولی و مالِکرِقّی یعنی در مقابل خداوند هیچ چیزی از خودش ندارد و مالکیّت خداوند را مشاهده میکند و میگوید، معاذاللّه با کوری نمیفرماید.
یا من بیده ناصیتی... آن حقیقتی را که ناصیۀ همۀ ما به مفهوم پیشانی در دست خداوند است را میبیند. اقرار میکنم که حقیقت اینطوری هست و حقیقتی را که یافتم،اعتراف میکنم.
یا خبیرا بفقری......رب.
سراسر با خداوند مناجات کردن و رازگویی، اسماء و صفات حسنی الهی را بیان کردن، حقایق هستی را بیان کردن، ارتباط خالق و مخلوق را بیان کردن است.
زمانیکه به ساحت انسان کامل میرسیم، با انسان کامل چگونه صحبت کنم؟ السلام علیک امین الله .....چه سرّی هست که شما امین خداوند شدید؟ اسراری دارد؟ همین ساحتها است.
سراسر ادعیه و سراسر زیارتها را ملاحظه بفرمایید، سراسر اسرار عرفانی است. راجع به امام حسین علیهالسلاممیفرماید:
اشهد ان دمک...خلد....اذله العرش....خلایق...النار
شهادت میدهم که خون تو در خلد ساکن شدی. کسی میتواند به حسب ظاهر برای ما توضیح دهد؟ خون تو باعث شد که پایهها و سایههای عرش به اهتزاز درآمد. به خاطر این خون همۀ خلایق گریه کردند، جهنّمیها گریه کردند یکی از افراد جهنّمی یزید است برای چه گریه کرد؟
ما در ظاهر ترجمه را میخوانیم. اینها حقایقی هستند که باید اهل آن، که این راه رفتند و شهودی از اسماء و صفات، شهودی از عوالم ملکوت، شهودی از غیب و شهادت را دارند، حقایق آن را بیان میکند.
عالیترین سطح عرفان در متن دین ما هست. چیزی بالاتر از عرفان نداریم. هیچ عارفی نمیگوید به اندازۀ قران، عرفان میگویم. سطحی و ترشحی از عرفان و آیات قران را که به اندازۀ ظرف وجودی خودش بوده است فرموده است. آنها از رسولاکرم صلی الله علیه و آلهو از قران وام گرفتهاند.یک کلمه از هیچ عارفی نگیر.
اگر آیات و روایات و ادعیه را ببینیم متوجه میشویم که حقایقی هستند که به سطح ظاهر و اوّلی قابل فهم نیستند. ما هنوز در سطح اولیّه هستیم و اینها در قلّهها هستند.
عارف میگوید: من آمدهام تا بگویم این آیات و روایات به چه معناست؟ چگونه میتوان به اینها رسید؟
وقتی من تعمق و تأمل کردم، شهود کردم وقتیکه دیدم، میبینم که راه چگونه است و به کدام سمت میرود و به این کیفیت جواب میدهد. ملائک که انفعالی ندارند و گریه میکنند به چه معناست؟
جلسه دوازدهم 25/8/1398
پرسش: بنا به قول برخی از اهل نظر،چیزی به نام عرفان اسلامی وجود ندارد و از فرهنگهای ایران باستان، مسیحیت، ادیان هند و فلسفۀ یونانی اقتباس شده است و پسوند اسلامی صرفاً برای گریز از اتهام فلسفه یا تصوف اضافه شده است و باید برای اثبات یک نظریۀ دینی به ادلۀ فلسفی همان دین، استناد کرد و فقط به تفکرات خودمان استناد نکنیم.
پاسخ: نکتۀ اوّل: نحن ابناء دلیل. به سروری که این فرمایش را داشتند باید گفت که بنابر گفتۀ بسیاری از اهل نظر، عرفان اسلامی وجود دارد. اهل نظر مثل علامۀ طباطبائی رحمةالله علیه ، امام خمینیv،آیتاللّه قاضی رحمةالله علیه ، آیتاللّه حسنزاده، آیتاللّه جوادی از همین معاصر شروع کنیم تا به گذشته برسیم. افرادی که در وادی عرفان اسلامی قدم زدند نخواستند که از یونان به اسلام چیزی اضافه کنند و آخرت خودشان را خراب کنند و بدعتی بگذراند و به جهنّم بروند.آنها تصورشان این بوده است که عرفان اسلامی وجود دارد این دلیل که چون عدهای این مطلب را گفتند گیجکننده است.
در جنگ جمل فردی چنین دلیلی را آورد گفت آقا ما گیج شدیم عدهای از اهل نظر میگویند حق با آنهاست و در مقابل تو ایستادند اهلبیت پیغمبرh هستند؟ اصحاب کِبار هستند؟ یا طلحةالخیر هستند؟ اگر فردی بخواهد حق را بشناسد باید با ادلّه شکار و اصطیاد کند نه اینکه با افراد بشناسد. حضرت فرمودند که اشکال تو اینست که حق را با اشخاص میشناسی.
ان الحق لا یعرف بالرجال.
حق با اشخاص شناخته نمیشود. حق ملاکی دارد انسان باید ملاک را ببیند اگر هست بپذیرد نیست نپذیرد از گذشته این مسئله بوده است که طائفهای قائل بودند که اسلام فقط همین سطح نماز و روزه و احکام و عقاید سطحی است. عدهای میگفتند همین احکام و عقاید یک ساحت باطنی دارد، نماز سرّی دارد و ما از خودمان چیزی اضافه نمیکنیم. همۀ دعوا بر سر شریعت است هر دو طرف میگویند ما از شریعت میگوییم. شریعت وقف عدّۀ خاصی نیست آنها میگویند دریافت ما از شریعت باید عمیقتر از این حرفها باشد. گاهی اوقات فردی عمر و وجود و اعتقاد خودش را با همین روشها بر باد میدهد. بهتر است که هر حقجویی که به دنبال حق هست چند تحقیق داشته باشد و ادّلۀ طرفین را ببیند به جای اینکه بگوید آقای فلانی گفته است بگوید دلیل آقای فلانی اینست و به یک نتیجهای برسد. در همه جا باید این قضیه باشد . نحن ابناء الدلیل.
خداوند به انسان عقل داده است تا کورکورانه تقلید نکند. تقلید باید تحقیقی و آگاهانه باشد. تقلید در احکام است و در عقاید تقلید نداریم. نکتۀ بعدی اگر صرف تشابه ملاک بود پس باید بگوییم اسلام از دینهای قبل گرفته شده است. همانطور که کفار میگفتند اسلام از تورات و انجیل چیزی را اقتباس کرده است و به اسم خودش تمام میکند. دلیلآنها درست بود چرا؟ چون مشابهاتی داشت. ادیان اشتراکات دارند، این دلیل نمیشود که این دین از آن دین اقتباس کرده است چون حق است و حق هم یکی است حق متکثر و پراکنده نیست. همۀ ادیان نماز داشتند. خداوند به حضرت ابراهیم علیهالسلامفرمود:
وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْقائِمينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.[36]
قیام، رکوع و سجود. چون حضرت ابراهیم علیهالسلام قیام، رکوع و سجود داشتند پس باید گفت رسول اکرم صلی الله علیه و آله قیام، رکوع و سجود را از حضرت ابراهیم علیهالسلام فتوکپی کردند. حق یکی است و در هر دینی کلیّات عقاید، کلیّات احکام و کلیّات اخلاق وجود دارد و باید کلیّاتشان یکی باشد، تفاوتشان در مراتب و سطوح عالیتر است. اگر در یک معادلۀ عالی ریاضی چهار عمل اصلی بهکار میرود آیا دلیل اینست که از جایی اخذ کرده است؟ سطوح متفاوت است و این نشاندهندۀ قوت این مطلب است که سلسلۀ جلیلۀ انبیاء حرفهایی که آوردند ماندگار شده است گرچه به تحریف رسیده است ولی به صفر نرسیده است.
وعدۀ خداوند است که میفرماید:
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهاد.[37]
ما در همین دنیا رسولان را نصرت میدهیم. شخص آنها نصرت نداشتند چون آنها را کشتند ولی میفرماید: پیام آنها حفظ میشود. این سنّت باقیۀ ما از ازل بوده است.
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ.[38]
ازخط انبیاء چه احکام، عقاید، عرفان که سطح عالی دینشان هست ترشحاتی مانده است در همان ترشحات که حق است شبیه یکدیگر هستند. احکام قصاص در قران شبیه احکام قصاص در تورات است،حق واحد است.
در طول زندگی باید با برهان و نور و بیّنه جلو برویم قران میفرماید: اگر ایمان کسی همرا با بصیرت و بیّنه نباشد نمیپذیرم.
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ.[39]
اگر کسی میخواهد به حیات طیبه برسد راهش اینست که همراه با دلیل و صریح و برهان باشد. اگر میخواهد هلاک شود دلیل برایش اقامه شود تا حجت بر او تمام شود.
به رسول اکرم صلی الله علیه و آله امر میکند:
قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين.[40]
دعوت من به سوی خداوند باید همراه با بصیرت باشد هر کسی که میخواهد از من تبعیت کند با بصیرت راه برود، با بصیرت بایستد، با بصیرت حرکت کند و با بصیرت تغییر جهت دهد.
نکتۀ بعدی تکثر تکرار مطلب در ادیان گوناگون نشاندهندۀ حقیقتی از عرفان است. امیرالمؤمنین علیهالسلامیکی از ادّلۀ وحدت خداوند را کثرت انبیائی که یک حرف زدند، دلیل آورده است. در نهجالبلاغۀ شریف حضرت میفرمایند: از ادّلۀ وحدت خالق تو و وحدت ربّ تو اینست که همۀ انبیاء آمدند و گفتند ما همه از یکجا آمدیم و یک حرف را آوردند یعنی همۀ ما یک خالق مدبّر و مُشرّع و شریعتگذار داریم یک خداوند است که برای ما برنامه تبیین و تدوین و میکند.این نکتۀ قوت عرفان است که نشان میدهد که در همۀ ادیان ریشهدار است.
ادیان و اسلام سطوح دارند که سطح عالی و قلّههای معنویت آن عرفان نام دارد. عدهای روی عبارت عرفان حساس هستند میتوان گفت معنویت اسلام.
بحث دقیق علمی است و هر کسی کشش آن را ندارد. افرادی که درس عرفان نظری را میگفتند این درس را به همۀ افراد نمیدادند. مرحوم آقای شاهآبادی استاد عرفان مرحوم امام خمینیv فقط برای یک شاگرد سید روحاللّه موسوی خمینی هفت سال به قم آمدند.
مرحوم امامvزمانیکه درس عرفان نظری میدادند اگر طبلهها در مَدرَسی که درس میدادند وارد میشدند بحث را عوض میکردند تا آنها متوجه صحبتشان نشوند از تاریخ و حدیث میگفتند. در فضای عرفان نظری ساحتی از علوم و معارف هست که ساحت دشواری است و دمدستی نیست،حتی منع میکردند که مطالب به صورت عمومی نشر پیدا کند.
بحث ما بحث عرفان عملی یعنی معنویت اسلام است. قران سطوح دارد و همۀ ما این مطلب را قبول داریم. سطوح اوّل با آخر چه تفاوتی دارد؟ اسم آن سطوح آخر را از لحاظ معرفتی و عملکردی، عرفان گذاشتند. در کدام قسمت علم فقه و علم اخلاق بحث انابه مطرح میشود؟
فقط یک بحث توبه است و تمام میشود. امّا در فضای عرفان است که این واژههای قران شکوفا میشود. در فضای عرفان بحثی به نام انابه باز میشود. آیات قران اشاره میفرماید:
وَ أَنيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُون.[41]
انابه غیر از توبه است و حقیقت دیگری دارد. در مراتب توبه، ما هم توبه میکنیم پیغمبر صلی الله علیه و آله هم توبه میکند این مطلب را با چه چیزی میتوان توضیح داد آیا با فقه میتوان توضیح داد؟ آیا معاذاللّه پیغمبر صلی الله علیه و آله گناه کرده است و یا خطای اخلاقی داشتهاند؟ چه کسی باید این مطلب را توضیح دهد؟ این ساحتی غیر از فقه و اخلاق است. قران میفرماید:
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً.[42]
وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِك.
این مطلب را علمی باید برای ما توضیح دهد کدام علم میتواند استغفار پیغمبر را برای ما توضیح دهد؟
این علم از جیب نمیآید بلکه از آیات و روایات آمده است منتها میفرماید که من این مطلب را طوری میفهمم که با استغفار نبی جمع شود، با عصمت کبری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهکه یک خطوری و سرسوزنی از خداوند غفلت ندارد جمع شود.
روایتی میفرماید:
انه لا یغان علی قلبی .....سبعین مرتین.
این مطلب را با قلب من که کدورتی مینشیند چگونه جمع کنم؟ وقتی عبد محض است و سرسوزنی تخطی ندارد عبد به مفهوم اینست که از جانب خودش هیچ کاری نمیکند هرکاری که میکند امر خداوند است. علم عرفان این مطالب را توضیح میدهد.
آقا امام حسین علیهالسلام و آقا امام صادق علیهالسلام این روایت را بیان میفرمایند:
کتاب الله عزوجل اربعه الاشیاء عباره و الاشاره ........
قران در چهار سطح است. قران عباراتی، اشاراتی، لطائفی و حقایقی دارد و توضیح میفرمایند عبارات قران برای عموم مردم است منظور از عموم مردم افراد بیسواد نیست افرادی که کار جدّی علمی و کار جدّی تزکیهای انجام ندادند. ممکن است منظور از عموم مردم فرد فصیح و بلیغی باشد. یک فرد عرب فصیح و بلیغ از آیات قران خیلی نکتهها را میفهمد.
خواص یعنی مفسرین برجستۀ قران. قران اشاراتی دارد و این اشارات با آچار و پیچگوشتی دکتری ادبیات عرب استخراج نمیشود مفسرینی که اهل علم و عمل هستند، این افراد به سطح دوّم رسیدند. مفسرین بزرگی مثل شیخ طبرسی رحمةالله علیه ،شیخ طوسی رحمةالله علیه این بزرگان به سطح اشارات رسیدند. سطح لطائف قران مربوط به اولیاء خداوند است. افرادی که به قرب خاص رسیدند. ولّی خداوند یعنی فردی به اندازهای به قرب خداوند رسیده است که بین خودش و خداوند حجابی نیست. وَلّی و توالی یعنی دو شئ نسبت به هم به قدری نزدیک شوند که بینشان غیری فاصله ایجاد نکند،این دو انگشت من متوالی هستند.
هدفش اینست که انسان را به مقام ولایت برساند یعنی به قدری انسان سلوک کند از هویها،هوسها،خیالات، وهمها، شهوتها و غضبها از همۀ نفس بگذرد تا دیگر بین خودش و خداوند حائل و مانعی نباشد آن هنگام وَلّی خداوند میشود در اینجا به مقام لطائف قران میرسد.
حقایق قران، مربوط به سطح عصمت و طهارت است.قران مراتب دارد با چه علمی میتوان به آن رسید؟
وَلّی به معنای شاگرد اول نیست به معنای متخصص ادبیات عرب، فقه و اصول نیست، وَلّی یعنی وَلّی خداوند. وَلّی را از انبیاء مُجَلی کرده است تا نگویند منظور از اولیاء، انبیاء هستند. اولیاء به سطح حقایق نمیرسند. سطح عصمت و طهارت مربوط به سطح حقایق است وقتی به سطح حقایق رسید تمام حقایق مادون را هم دارد.
کتاب خداوند چهار سطح دارد و حقایق قران با مَسّ شهودی قران حاصل میشود. آنها به نفس حقیقت قران میرسند. لطائف قران را با سطح باطن معارف قران که مقام ولایت است میتوان رسید. کدام علم این مطالب را میگوید؟ آیا علم فقه عهدهدار است؟
علم فقه تکالیف، واجب و حرام را بیان میکند. اگر ما خیلی هنر کنیم در فقه نمرۀ قبولی میگیریم اما دین فقط فقه نیست. لطائف قران با فقه حاصل نمیشود.
مگر ابوذر معاذاللّه حرامی انجام میداد پس چرا ابوذر با سلمان فاصله دارد؟ نمرۀ ابوذر در سطح اوّل دین بیست است و شاگرد اوّل است. فرمودند:
اصدقوا ما اذل السماء و ما افل القبراء لجه.....من ابوذر.
آسمان سایه نیفکنده و زمین بر دوش خودش کسی را حمل نکرده است که از ابوذر صادقتر باشد. صدق فقط در راستگویی و دروغگویی نیست بلکه به مفهوم صدق در ظاهر و باطن است یعنی فردی که آنچه میداند درون و برونش یکی است هر چه را فهمیده است عمل کرده است. این فرد صادق است. صدق، صدق لسانی نیست ظاهر و باطنش یکی است باطنش ظاهرش راتکذیب نمیکند.
سلمان چه چیزهایی را عمل کرده است که ابوذر عمل نکرده است؟ ابوذر در سطح ظاهر هیچ کوتاهی نداشته است.
امیرالمؤمنین علیهالسلامچه کار کرده است که سلمان انجام نداده است؟ آیا سلمان کوتاهی دارد؟ روشن است که مراتب محفوظ است و این مراتب باید توسط انسان پر شوند. آیا مقام خلیفةاللّهی فقط با واجب و حرام میشود؟ افراد مادون هم اینها را داشتند اما به آن مقام نرسیدند. انسان مراتب طولی دارد. در روایات اهلبیت علیهمالسلام به عوام، خواص، اولیاء و انبیاء اشاره شده است که منظور همان مراتب هستند.
افراد مختلف در قابلیّتهای مختلفی به فعلیت میرسند. آن مرتبۀ معنویت نهایی دین که نهایت قابلیت انسان را به فعلیت برساند فقط سطح ابتدائی نیست. آن مرتبۀ عالی حقایق دینی را به هر نامی که دوست دارید عدهای اسم آن را عرفان گذاشتند شما میتوانید اسم آن را قلّۀ اسلام، معنویت دین، حقایق دین بگذارید. دعوا بر سر اسم نیست.
خداوند میفرماید: هَوَ مَعَکُم. معیّت خداوند و اینکه خداوند با من است به چه معناست؟ در من رفته است؟ مثل نوری که در این لیوان آب رفته است؟ در کنار من است؟ آنها این معیّت را با قرب توضیح میدهند.
افرادی که عهدهدار معارف بلند قران هستند، عهدهدار احکام باطنی و باطن احکام ظاهری هستند،در علم و معرفت و در عمل قسمت معنویت اسلام هستند.
جلسه سیزدهم 2/9/1398
پرسش: منشأ عرفان اسلامی چیست؟
پاسخ: دین ساحتهای متفاوتی دارد. این دین چقدر بلندی و عمق دارد؟ چقدر ژرفا دارد؟ تا کجا میتواند انسان را برساند؟
در روایت شریفی از حضرت اباعبداللّه علیهالسلامخواندیم که قران چهار سطح دارد البته این سطحها فوقالعاده گسترده است.
سطح عبارات، سطح اشارات، سطح لطائف و سطح حقایق. سطح عبارات برای عموم است و اشارات برای متخصصین در علم و عمل است اگر فقط در سطح علم باشد در سطح عبارت میماند. سطح لطائف برای اولیاء است که سیر و سلوک جدی کردهاند و به ولایت خدا دست پیدا کردند. سطح حقایق برای مقام عصمت و طهارت است که با مَسّ شهودی، حقایق قران را مشاهده کردهاند.
انسان هم دارای مراتب است و در یک مرتبه نیست. قران را ملاحظه بفرمائید یک سطح انسان نفس لوّامه است، سطح دیگر نفس مطمئنه است، سطح دیگر نفس امّاره است،یک سطح آن، سطح قلب است.
إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ.[43]
قران نفرموده است:
إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ نَفس.
سطح دیگر سطح فؤاد است. کلمات قران عبارتپردازی نیست. هر کدام به یک ساحتی و حقیقتی از حقایق طولی انسان اشاره میکند.
بنابراین انسان دارای مراتب طولی است، همانطور که دین و قران دارای مراتب طولی است و شامل: سطح عبارات، اشارات، لطائف و سطح حقایق است انسان نیز دارای مراتب طولی است،نفس، قلب، روح، سِرّ، خفی،اخفا.
دینداری که انطباق انسان بر این دین و قران است مراتب مختلف پیدا میکند. سطح اسلام یا سطح دیانت احکام قران که همان دیانت عموم مسلمین است که از لحاظ عقایدی در یک سطح هستند، اخلاقشان هم در همان سطح متناسب است، احکامشان هم در همان سطح متناسب است که واجب و حرام را رعایت کنند و مسلمان میشوند.
سطح ایمان یا سطح اخلاق قران که از لحاظ احکامی علاوه بر واجبات، حرامها، مستحبات و مکروهات، الزامات اخلاقی را الزام دارند. این سطح از عمل اخلاق متناسب و عقاید متناسب را میطلبد. سطح عرفان یا ایقان یا احسان که سطح عرفان قران و دیانت محسنین است مربوط به اهل عصمت و طهارت و کسانیکه از سطح ایمان بالاتر رفتند و تالیتلو معصوم شوند و جاپای معصوم بگذارند به صورت جدی به سمت خداوند حرکت کنند و در قران اشاره شده است میفرماید:
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم.[44]
شما ایمان نیاوردید بلکه شما اسلام آوردید، فقط درسطح اسلام هستید.
در جای دیگر مؤمن را معرفی میفرماید:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون[45].
مؤمن آن فردی نیست که فقط نماز میخواند و نمازش قضا نمیشود بلکه آن فردی است که در نماز حواسش پرت نمیشود. الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُون[46].
قران نمیفرماید:
الَّذينَ هُمْ يُصَلُّونَ.
لغو حرام نیست. مسلمان از حرام پرهیز میکند ولی کارهای لغو مثل تخمه خوردن، یک ساعت به تماشای فوتبالی نشستن که سوز دنیای و آخرتی نداشته باشد در سطح اسلام حرام نیست، ولی در سطح ایمان حرام است نقطۀ ممنوعه است.
از حیث عملی دارای مراتب است که باید فرد حالی داشته باشد تا اینکارها را انجام دهد و این حال را یک ایمان و باوری ایجاد میکند و اینها متناسب یکدیگر هستند. باور حال ایجاد میکند، حال هم رفتار ایجاد میکند، این سطح ایمان است.
سطح احسان که مؤمنین در آن حیران هستند سطح بالاتری است که همان سطح عرفان است. سطح عرفان میخواهد که انسان را به سطوح بالای ایمان و به سمت سطح ایقان و عرفان قران برساند.
عرفان دو منشأ دارد. منشأ پیدایش که چرا عرفان پیدا شده است یعنی همان علّت فاعلی و یا اینکه علّت قابلی.
به عنوان مثال میپرسند چرا از آسمان آب آمد؟ ابرها اینجا جمع شدند و خداوند باران را نازل کرد. گاهی جواب همین سؤال را میگوییم چون زمین تشنه است. زمین تشنه پاسخ میخواهد چرا مادر به بچه شیر داد؟ چون مهربان است پاسخ دیگر به این سؤال چون بچه گرسنه است.
منشأ عرفان را از لحاظ قابل بودن پاسخ میدهیم چرا عرفان هست و منشأ آن کجاست؟ چون انسانیت مراتب دارد برای رسیدن به مراتب بالای فطرت، والای حقیقت انسانی، گرایشات متعالی، فطرت الهی نامحدود طلب.
فطرت انسان نامحدود طلب است و این امکان را هم دارد.
لا یسعنی ارضی و لا سمائی ولا ......مومن.
نظام کیهانی،تمام نظام وجود از ملائک تا جمادات گنجایش من را ندارند چون من نامتناهی هستم و آنها محدود هستند نامتناهی در محدود نمیگنجد ولی قلب مؤمن این گنجایش را دارد چون محدود است ولی قابلیّت اتصال به نامحدود و عبور از این محدودیت را دارد. این مطالب را چه کسی باید توضیح دهد؟
اگر فطرتی هست که نامحدود طلب است میل به بینهایت دارد، میل فرود به عوالم فوقانی و ماوراء و به عوالم برتر را دارد و نیاز به این میل را هم دارد عرفان پاسخ به همین سؤالات است. پاسخ به گرایشات متعالی است.
منشأ قابلی قران آن نیازهای متعالی فطرت است که به عوالم ملکوت راه پیدا کند.
حضرت عیسی علیهالسلام فرمودند:
لن یلج ملکوت سماوات و لم یولدمرتین.
کسی به ملکوت آسمانها نمیرسد که دوباره متولد نشده باشد. یک تولد به عالم از طبیعت داریم،تولد دیگر باید از طبیعت کوچ کند و به عالم ملکوت سیر و سفر داشته باشد.
چرا خداوند به ما روزی داد؟ چون ما تشنه و نیازمندیم. همانطوری که نیازمند آب و غذا هستیم نیازمند اخلاق و احکام هم هستیم، نیازمند سطوح بالاتر و عرفان هم هستیم، نیازمند معنویت نهایی هم هستیم.
منشأ آن از لحاظ علّت فاعلی، خداوند متعال است. خداوند جذبه ایجاد میکند و بندهاش به سمت او میل پیدا میکند.
جذبه من جذبات الرحمن ....ثقلین.
چگونه میشود که یکدفعه فردی متحول میشود؟ در وجود فضیل چه اتفاقی افتاد؟ جذبۀ خداوند او را گرفت.
از لحاظ علت فاعلی عرفان، خداوند است که در نفوس انسانها اثر میگذارد و نفوس انسانها را مثل یک مغناطیس جذب میکند. خداوند مغناطیس عالم است و همه را خصوصاً انسانها را به سمت خودش میکشاند.
خداوند میفرماید: تو قابلیّت بینهایت داری، محدود نشو و خودت را محدود نکن.
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چومردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید کزین خاک برآیید و سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس بِبُرید که این نفس چو بند است و شما چو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
این بمیرید، مُوتُوا قَبلَ تَمُوتوا چه کسی عهدهدار است؟ تو میتوانی از این ساحت عبور کنی و من مغناطیس تو هستم، به من بیایید از محدودیتها میگذرید.
علت فاعلی عرفان خداوند و جذبههای الهی است. علت راه و روش هم خداوند است. دین و پیام خداوند علت ظاهری آن است. علت باطنی جذبههایی است که خداوند به قلبهای همۀ ما میاندازد منتها بعضی از ما بیاعتنایی میکنیم.
دعوت باطنی آن حالی است که در قلب ما خداوند مثل مغناطیس است. علت ظاهری عرفان همین دینی است که فرستاده است میفرماید: به سمت من بیایید. آیات لقاء برای چه آمده است؟
منشأ عرفان از لحاظ ما انسانها، قابلها، تشنگی ما به عرفان و معنویت است. همۀ ما این عطش را داریم منتها عطشمان به خاطر غوطه خوردن در سیر پیاز و دلار کشتیم، ولی همه این تشنگی را دارند همه این عطش به سمت بینهایت را دارند.
از لحاظ باطنی خداوند در باطن انسانها کشش ایجاد میکند. در ظاهر برای عقل و قلب انسانها پیام خودش را فرستاده است قران دعوتنامۀ حرکت به سوی خداوند است. قران دعوتنامه برای رسیدن به ملکوت است. میفرماید: از این عالم بِکَن و به عوالم فوقانی بیا و به سمت من نزدیکتر شو.
علت قابلی انسان است و کافی است که انسان یک نگاهی به خودش بیندازد و ببیند تا کجا و به چه حدّی قانع میشود؟ هر انسانی هیچ حدّ توقفی ندارد به هرچه برسد میگوید من بیشتر میخواهم. حال فطری انسان اینست که به هیچ حدّی قانع نمیشود و فقط با نامحدود قانع میشود.
هویّت انسان اینست که موجود بینهایتطلب است. جایگاه انسان در هستی، مسجود ملائک است. من چگونه میتوانم مسجود ملائک شوم؟ ملائک مقام عصمت و طهارت هستند، اگر ملائک معصومند چگونه من میتوانم مسجود ملائک شوم؟
چگونه انسان میتواند مسجود ملائک شود؟ راه بسته نیست حضرت آدم اولین نمونۀ عینی است راه مسجود شدن ملائک بسته نیست و هر کسی میتواند به خلافت برسد. در نبوّت راه مسدود است.
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً.[47]
به هر میزانی که به اسماء و صفات خداوند نزدیک شویم و این صفات در وجود ما محقق شد خلیفۀ خداوند میشویم.
با چه فقهی میتوان مسجود ملائک شد؟ با چه عملی میتوان به این درجه رسید و ملائک مقرب بر تو سجده کنند؟
این هویّت و ظرفیّت را انسان دارد، انسان در هستی این جایگاه را دارد. انسان مسجود کلّ ملائک است، مظهر کلّ اسماء حسنی الهی است. با سادگی نمیتوان گفت به سطح اولیّه انسان و به همه چیز رسیدیم.
انسان خلیفۀ خداوند است. از لحاظ هستی، هستی عوالم مختلف دارد. چرا خداوند سطوح عوالم را برای ما بیان فرموده است؟ اگر ما راهی برای رسیدن به او نداریم آیا میخواهد فقط دل ما را بسوزاند و بفرماید که سطوح جالبی هست ولی شما هیچ راهی ندارید؟ وقتی خداوند نقشه میدهد یعنی تو میتوانی در این نقشه سیر کنی. زمانیکه خداوند میفرماید عوالم تجرّدی هست،غیبی هست، شهادتی هست،ملکوتی هست یعنی تو میتوانی به این وحدت و ملکوت،این غیب و عوالم فوقانی برسی.
قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ.[48]
این گزارشی هست که از نظام هستی دارد. از لحاظ دین،اشاره شد که دینداری سطوح مختلفی دارد: اشارات، لطائف، حقایق دارد و شریعت باید منطبق بر اینها باشد.
اگر انسان برمبانی توجه کند متوجه میشود در بعضی موارد صرفاً با ساحت علوم ظاهری قابل طی شدن نیست، چه از لحاظ مبانی انسانشناسی که انسان کیست و چه جایگاهی دارد،چه از لحاظ دین که لایههای عمیقی دارد، چه از لحاظ نظام هستی که فقط عوالم ظاهر ندارد غیب و ملکوت دارد. عالم ملکوت دارای درجاتی هست که ملکوت اعلی و مقام فوق مَلَک را دارد. انسان میتواند به این مراحل برسد.
این مطالب بحث تکمیلی منشأ عرفان است. منابع عرفان چیست؟ در دینهای قبل از دین اسلام ختمی مرتبت، منابع عرفان آنها دینشان بوده است. اصیلترین منبع عرفان قبل از کتب عرفا قران است. قران یک کتاب عرفانی است، یک کتاب جامع است.
قران کسی را که تازه مسلمان شده است پوشش میدهد ضمن اینکه رسول اکرمl را هم پوشش میدهد. کتاب جامع قران دو ویژگی دارد: جامعیّت و کمال.
جامعیّت ناظر بر انواع و اقسام نیازها است و همۀ نیازها را پوشش میدهد. نیازهای مادی، نیازهای غیرمادی، نیازهای معنوی و معرفتی.
نیاز جسمی میتواند نان خشکی باشد و گرسنگی را سد جوع کند، میتواند غذای عالی خیلی مقوی باشد. درجات پاسخدهی به این نیاز، کمال است.
نیاز به معرفت در من یک چیز است و نیاز به معرفت در علامۀ طباطبائی چیز دیگر است نیاز معرفتی در سلمان یک چیز دیگر است. نیاز معرفتی امیرالمؤمنین علیهالسلام چیز دیگر است. عرفان تمام اینها را پوشش میدهد قران کتاب جامع و کامل است.
قران در سطوح نیازها همۀ نیازها را در سطوح متفاوت انسانی جواب میدهد و این جامعیّت قران است. برای همین دین لایهلایه شده است، سطح اسلام مربوط به کسانی است که هنوز ظرفیت مراتب اعلی را ندارند یعنی برای فردی که از قعر شرک و کفر و گناه بیرون آمده است.
یکی از جهات عالی اعجاز قران جامعیت و کمال است. هر کسی با هر سطح فکری و سطح عملی با هر سطح طهارت باطنی بیاید و وارد شود بهره میگیرد.
افرادی که با وضعیت بدنی ضعیف وارد باشگاه میشوند حکمت اقتضا میکند که وزنههای سنگین را به او ندهند. این باشگاه از یک ورزشکاری که امروز به باشگاه آمده تا ورزشکار حرفهای قهرمان جهان را پوشش میدهد.
قران میفرماید: این سطح برای نیازهای پایۀ معرفتی ـ معنوی شماست. از سطح اسلام سطح پایینتر نیست این ظرفیت را همه دارند. من یک عمر در گناه، غفلت، شهوت و در شرک بودم امروز مسلمان شوم و این ظرفیت را در سطح اسلام عمل کنم، در سطح معرفتی و عملی من هست. کسی هم که مدتها در این دین بوده است کسب طهارت و معنویت کرده است باید وارد کلاس و مقطع بعدی شود.
اگر انسان به مرتبۀ بعدی راه پیدا نکند، توقف و درجا زدن است. خداوند توقف و درجا زدن را دوست ندارد میفرماید: تَعالَوا. بالاتر بیایید. از مرحوم علامۀ طباطبائی پرسیدند: میتوانی قران را در یک کلمه خلاصه کنی؟ گفتند: تَعالَوا. بالاتر بیا، درجا نزن، عقبگرد نکن، برای خداوند بالا بیا، دائم سیر و سفر باش، هیچوقت نایست چون راه بینهایت است.
کمال قران اقتضا میکند که سطوح متفاوتی داشته باشد که تجلّی آن، سطوح متفاوت دیانت میشود. مواجۀ ما با قران، سطوح متفاوت دیانت است. در ذات قران همۀ این مراتب هست. قران تا شخص رسول اکرم صلی الله علیه و آلهرا تغذیه میکند قران میفرماید:
كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ.[49]
ما با آیات قران قلب تو را تقویت میکنیم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شخصی نیست که در صحنهای مثل ما قلبش بلرزد و برنجد. قران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را چه تغذیهای میکند؟ ما نمیفهمیم.
اولین منبع عرفان ما قران است. اولین منبع عرفان در دین حضرت موسی علیهالسلام تورات بوده است، در دین حضرت عیسی علیهالسلام انجیل بوده است، در دین حضرت ابراهیم علیهالسلام صحف بوده است.
کتاب آسمانی عهدهدار اینست که تمام انسانها را در سطوح مختلف و فرهیختهگان معنوی را پوشش بدهد باید به نیازهای آنها هم پاسخ دهد و فرموده همه باید فرهیخته معنوی شوید چرا پایین ماندید؟ چرا در دامنۀ کوه ماندید؟ به قلّهها بیایید.
دعاها را دقت کنید.میفرماید:
و لقائک قره عینی.
چشم روشنی من در لقاء توست، خدایا من را نصیب کن، من را از کسانی قرار بده که درخت محبّتت در جان آنها رسوخ کرده است.
در دعاها سطح عالی معارف هست.انسان با خواندن دعاها با عرفان آشنا میشود. عرفان تفسیر همینهاست.
زیارات، کتب حدیثی، سپس کتب عرفانی.بنابراین اوّل قران، بعد ادعیه، بعد زیارات، احادیث شریف، کتب عرفانی که در حقیقت سفرنامه و کتاب مشاهدات و مکاشفات صادق اهل معرفت است سپس ادبیات عرفانی است.
ادبیات عرفانی در حقیقت وامدار قران، دعا و احادیث هستند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله این راه رفتند و مشاهدات خودشان را عرضه کردند هر کسی بنا بر ظرفیت خودشان از آن دریای بیکران مشاهدات رسول اکرم صلی الله علیه و آله برداشت کردند.
منابع عرفان، اوّل قران است بعد آثار معصومین است. سیرۀ معصومین یعنی عرفان. تمام قران از احکام، آداب، اخلاق، معارف و اسرارش در معصوم ظهور کرده است.
مرحوم دوانی میگوید چرا به حضرت علی علیهالسلام میگویند: کَرَّمَ اللّهُ وَجهَ . ایشان پاسخ میدهد: زمانیکه فاطمۀ بنت اسد امیرالمؤمنین علیهالسلام را باردار بود هر زمانیکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله نزد این خانم میرفتند ایشان با تمام قامت بلند میشدند. آن زمان پیامبر به نبوّت نرسیده بودند چهل سال نبودند حدود سی سال داشتند. از فاطمه بت اسد پرسیدند: چرا بلند میشوی؟ پاسخ دادند: یک حالت غریبی در خودم احساس میکنم هرگاه من با سیدالانبیاء صلی الله علیه و آله مواجه میشوم جنینی که در رحم من هست تکان میخورد احساس میکنم باید به حالت قیام بایستم. هرگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله به طرفی میروند جنین من جنبش میخورد و به همان طرف رو میکند من هم به همان سمت میروم. این مطلب را با کدام علم ظاهری میتوان توضیح داد؟
علم ظاهری میگوید معاذاللّه خرافات است. این مطالب مخ عرفان است. انسان میتواند به اینجا برسد که نفسش هنوز در شکم مادر است این نفس آثار داشته باشد.
پرسش: تاریخچۀ عرفان را توضیح بفرمائید؟ اوّلین عرفا چه کسانی بودند؟
پاسخ: اگر تاریخچۀ سلوک و عرفان منظور تاریخچۀ سلوک باشد اولین سالک الیاللّه رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. ایشان اوّل و آخر را به هم پیوست. فتح بابی کرد که دیگران نکردند. هیچ کدام از انبیاء این راه را به این وسعت نگشودند و شاگرد برومندشان که این راه را برای همۀ ما آشکار کردند.
درک مرتبه و درک فرمایشات رسول اکرم صلی الله علیه و آله خیلی غامض است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله غوطهای در توحید دارند فرمایشات ایشان باید شرح شود،آن کسی که شرح این کار را کرد و باب را فتح کرد امیرالمؤمنین علیهالسلام است. مرحوم علامۀ طباطبائی رحمةالله علیه به این نظر،اشاره فرمودند که عمق نظر ایشان در آیات و روایات است. ایشان میفرمایند: هیچکس آیات را اینطور برای ما باز نکرد که از آن توحید سر بزند.
کتابی مرحوم علّامه دارند به نام علی و فلسفۀ الهی. در این کتاب علّامه توضیح میدهند که چه حقایق و چه معارفی از این وجود ذیجود سرچشمه میگیرد و از توحید چه نوری پخش شده است.امیرالمؤمنین علیهالسلام برای سلوک و معرفت فتح باب کرد.
چگونه راه برویم که به آن معرفت برسیم؟ سپس این معرفت چه هست؟
اولین عارف به حسب تاریخ شمسی قمری حضرت آدم علیهالسلام است.
کنت نبیا و ادم بین ماء وطین.
وقتی پیغمبری باشد باید امتی داشته باشد. در غیر عرفان چگونه میتوان این روایت را توضیح داد؟
بنابراین نبوّت فقط معنایی که به سمت قوم بیاید و با آنها چند حرف بزند نیست بلکه یک حقیقت باطنیتر هم دارد. وقتی عالم و آدم نبود حضرت این مقام را داشتند.
اولین عارف به حسب رتبه رسول اکرم صلی الله علیه و آله است سپس امیرالمؤمنین علیهالسلام است. اگر تاریخچهای نگاه کنیم حضرت آدم علیهالسلام است حضرت آدم علیهالسلام مرتبۀ بلندی دارد، خلیفۀ خداوند است. از لحاظ سلوکی فتح باب عرفان، با انبیاء شروع شد سپس شاگردان را دستور دادند آنها به مقداری که قابلیت داشتند حرکت کردند.
در عرفان اسلام، از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیهالسلام شروع شد. در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله عارفانی تربیت شدند.
میدانیم همۀ افراد حوصلۀ به مسجد آمدن برای نماز صبح را ندارند. افرادی میمانند که از لحاظ ایمانی غربال شوند. در روایت داریم که پیامبر صبحها به افرادی که برای نماز صبح و نماز شب مسجد میآمدند میفرمودند:
من من مبشرات.
یکی از احوالپرسیهای پیامبر هنگام صبح این بوده است چه بدست آوردید؟ در خواب و بیداری سحر چه بشارتی به شما شد؟ رسول اکرم صلی الله علیه و آله شاگرد تربیت میکردند و عارف میساختند.
در یکی از همین صبحها به یکی از شاگردانشان که حال شوریدهای داشت فرمودند حالت چطور است؟ کیف اصبحت؟
گفت: به آن یقینی که شما آموزش میدادید و پشت دلم نشسته بود درب باز شد و به آن یقین رسیدم. با فرمایشاتی که داشتید فتح باب شد و دلم به سمت حقیقت باز شد. حضرت فرمودند: هر چیزی علامتی دارد علامت آن را برای من بگو. شخص حضرت میدانند امّا میخواهند که بقیه بفهمند. گفت:
ازفت نفسی عن دنیا فاظهر لیلی و.........
جانم از دنیا کنارهگیری کرده است. شبها بیدارم آن حالم اجازه نمیدهد تا صبح بخوابم، درونم آتشگرفته است، جگرم کباب است،گویی دارم عرش خداوند را میبینم. بهشتیان را در بهشت متنعم میبینم، صدای نعرۀ جهنمیان را در جهنم میشنوم، مُلک و ملکوت برایم باز شده است. همینجا هستم امّا در ملکوت حضور دارم. حضرت فرمودند:
عبد نور الله قلبه.
آفرین نورخدا همین است. نور خداوند بر قلبش تابید سعی کن این حالت را در خودت حفظ کنی و ارتقاء دهی.
این فرد از حضرت رسول صلی الله علیه و آلهخواست که یا رسولاللّه دعا کنید که من از این دنیا بروم و در اولین جنگ شهید شوم، به یک ظرفیتی رسیدم که وقت رفتن من است. حضرت هم دعا کردند و در اولین جنگی که پیش آمد نهمین فردی بود که به شهادت رسید.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله تربیت میکردند و سلمان میخواستند. اُویس چگونه اُویس شده است؟ آیا صرفاً با نماز و روزه میشود اُویس شد؟
دندان مبارک پیامبر در احد بشکند این چه قرابتی است که با پیغمبر پیدا کرده است؟ سلام من را به اویس برسانید و بگویید دعا کند.
و من یقرأه فمن سلام .....نفس رحمان.
از جانب یمن بوی رحمان میشنوم. اویس از حواریون امیرالمؤمنین علیهالسلام شد و در رکاب امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله شهید شد.
از لحاظ سلوک رسول اکرم صلی الله علیه و آله فتح باب کردند و حرم امن الهی شدند و آینهدار تمام جمال و کمال حقتعالی شدند، خلیفۀ مطلق حقتعالی شدند.
کسی تاکنون آنجا نرفته است و نشنیده است و خبری ندارد. ضمن اینکه همه را برای این مسیر دعوت کردهاند و آنهایی که قابلیت داشتند به اندازۀ توانشان رسیدند. ائمۀ بعدی هم همینکار را کردند و شاگرد تربیت کردند.
اصحاب سِرّ به چه معناست؟ برای افرادی مطالبی را میگفتند که فقه شیمی فیزیک نبود بلکه سِرّ بود، نمیشد به دیگران بگوید. آنها را دعوت کردند و به این سمت رساندند.
در سلسلۀ جلیلۀ شیعه، اهلالبیت علیهمالسلام این فضا را باز کردند و این سلوک تا امروز برای افرادی که اهلش هستند و سیری کنند، باز شد.
اگر منظور از تاریخچه، شکلگیری کتب عرفانی و علم عرفان عملی و نظری است علم باید تجمیع شود.اگر مقصد، منشأ همان علم است از زمان نزول قران است یعنی آیات عرفانی، روایات عرفانی، عرفان آیات قرانی که کلّ قران است.
به صورت یک علم مدوّن تقریباً سه یا چهار قرن طول کشید تا کمکم تجارب، مشاهدات، مکاشفات، دریافتها و تفسیر از آیات شکل گرفت.تفسیر عرفانی شکل گرفت، کتابهای عرفان عملی سیرو سلوک شکل گرفت، کتابهای عرفان نظری معارف الهی در سطوح عالی شکل گرفت.
عرفان همینطوری شکل گرفت و همانطوری که زمان پیش برود قوت بیشتری میگیرد. همانطوری که هر علمی همینطوری است. در زمان حضرت آدم علیهالسلام طب داشتیم. حضرت آدم علیهالسلام میفرمود: چه بخورید و چه نخورید و چه غذایی ضرر دارد.
طب هرچه جلوتر آمد مکتبی که از انبیاء اتخاذ شده بود گسترش پیدا کرد تا طب امروز رسید و تا زمانیکه امام زمان (عجل الله فرجه) تشریف بیاورند و طب کامل شود. ضمن اینکه تا زمان ظهور امام زمان (عجل الله فرجه) فقط دو حرف را یافتیم.
باید حقایق معارف عرفان واقعی امام زمان (عجل الله فرجه) برای ما بگویند. اگر ما این دو حرف را یافتیم فقهمان ما را کفایت میکند.
انشاءاللّه حضرت تشریف بیاورند و ما هم قابلیت و لیاقت داشته باشیم همۀ این حقایق را درک کنیم. تمام زیبائیها مربوط به این حقایق است.
زائر خدمت امام معصوم میرود میتواند نان آب و قرضش را بخواهد ولی زائری که دستپروردۀ امام معصوم است میگوید: محتمل لعلمکم.
علمتان را به من بدهید آن علمی که من بتوانم حمل کنم حامل آن علم شوم و اسرار را درک کنم.
نتیجۀ ارتباط با امام این است. بهترین بهره را از امام معصوم و بهترین نتیجۀ زیارت را کسی میبرد که علمش و معرفتش، عرفانش شهودش، اسرار و معارفی که درک میکند بیشتر باشد.
پینوشتها
[1] سورۀ مبارکه آل عمران آیۀ شریفه 54
[2] سورۀ مبارکه بلد قسمتی از آیه شریفه 10
[3] سورۀ مبارکه فتح آیه شریفه 7
[4] سورۀ مبارکه رحمن آیۀ شریفه 26
[5] سورۀ مبارکه یس آیه شریفه 82
[6] سورۀ مبارکه ق آیه شریفه 38
[7] سوره مبارکه بقره آیۀ شریفه 115
[8] سورۀ مبارکه مطففین آیه شریفه 23
[9] سوره مبارکه یونس قسمتی از آیه شریفه 10
[10] سورل مبارکه ابراهیم قسمتی از آیه شریفه 23
[11] سورۀ مبارک اعراف آیۀ شریفه 143
[12] سورۀ مبارکه نساء قسمتی از آیۀ شریفه 77
[13] سورۀ مبارکه نباء آیۀ شریفه 6
[14] سورۀ مبارکه اسراء قسمتی از آیۀ شریفه44
[15] سورۀ مبارکه اسراء آیه شریفه 44
[16] سورۀ مبارکه حدید قسمتی از آیه شریفه 27
[17] سورۀ مبارکۀ انفال قسمتی از آیۀ شریفه 17
[18] سورۀ مبارکه آلعمران آیۀ شریفه 31
[19] سورۀ مبارکه بقره قسمتی از آیۀ شریفه 222
[20] سورۀ مبارکه کهف آیه شریفه 110
[21] سورۀ مبارکه اسراء آیۀ شریفه 44
[22] سورۀ مبارکه نورآیه شریفه 37
[25] سورۀ مبارکۀ فجر آیۀ شریفه 29
[26] سورۀ مبارکۀفجرآیۀ شریفه 30
[27] سورۀ مبارکۀ مائده قسمتی از آیۀ شریفه 45
[28] سورۀ مبارکۀ بقره قسمتی از آیۀ شریفه 183
[29] سورۀ مبارکۀ انفال آیل شریفه 24
[30] سورۀ مبارکۀ طه قسمتی ازآیۀ شریفه 96
[31] سورۀ مبارکۀ انعام قسمتی از آیۀ شریفه 76
[32] سورۀ مبارکۀ حمد آیۀ شریفه 6
[33] سورۀ مبارکه طه قسمتی از آیۀ شریفه 114
[34] سورۀ مبارکه اسراء قسمتی از آیه شریفه 44
[35] سورۀ مبارکه کهف آیه شریفه 110
[36] سورۀ مبارکه حج قسمتی از آیۀ شریفه 26
[37] سورۀ مبارکه غافر آیۀ شریفه 51
[38] سورۀ مبارکه صافات آیۀ شریفه 171
[39] سورۀ مبارکه انفال قسمتی از آیۀ شریفه 42
[40] سورۀ مبارکه یوسف آیۀ شریفه 108
[41] سورۀ مبارکه زمر آیۀ شریفه 54
[42] سورۀ مبارکه نصر آیه شریفه 3
[43] سورۀ مبارکه ق قسمتی از آیۀ شریفه 37
[44] سورۀ مبارۀ حجرات قسمتی از آیۀ شریفه 14
[45] سورۀ مبارکه مؤمنون آیۀ شریفه 1
[46] سورۀ مبارکه مؤمنون آیۀ شریفه 2
[47] سورۀ مبارکۀ بقره قسمتی از آیه شریفه 30
[48] سورۀ مبارکۀ مؤمنون قسمتی از آیه شریفه 88
[49] سورۀ مبارکۀ فرقان قسمتی از آیه شریفه 32