مبانی عرفان عملی 2

مبانی-عرفان-عملی-2
حدّ اشتراک بین تمام عرفان‌ها: رسیدن به حقیقت هستی / از ابعاد اصلی عرفان: معرفت و حرکت عاشقانه / از ابعاد فرعی عرفان: جوشش احساسات، عواطف، دستگیری و تربیت / رابطهٔ شاگردی و استادی در فضای عرفان، زمینه‌ساز انحرافات می‌شود / کارهای خارق‌العاده دلیل بر صحت فرد نیست / کسی که مزه توحید را بچشد همهٔ امور خارق‌العاده را ناچیز می‌بیند

بسم الله الرحمن الرحیم

 

* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است

 

ـ ویرایش اولیه ـ

 

حدّ مشتراک بین تمام عرفان‌ها، رسیدن به حقیقت هستی است

تمام عرفان‌ها، اعم از حق و باطل، الهی و غیر الهی، یک محور و حد مشترک دارند و آن عبارت است از وصول به حقیقت نهایی هستی و رسیدن به نهائی‌ترین و باطنی‌ترین ساحت هستی.

همهٔ افراد چه خداپرست چه بت‌پرست، قبول دارند که زندگی در همین سطح ظواهر و معاملات ظاهری، دادوستدها، خورد و خوراک‌ها وخوابیدن‌ها، خلاصه نمی‌شود. حتی یک بت‌پرست هم می‌گوید: زندگی فقط این نیست، زندگی باید چیز دیگری داشته باشد و این بت، تمثالی از آن چیزی است که درون این زندگی می‌گذرد. دقیقاً مثل میل فطری پرستش که همه انسان‌ها اهل پرستش هستند و در طول تاریخ هم همین‌طور بوده است، البته عدهٔ کمی حق را دقیق شناختند و عدهٔ بسیاری در تشخیص مصداق اشتباه کردند؛ یعنی همۀ انسان‌ها در این که باید در مقابل چیزی خضوع داشته باشند مشترک بودند، منتها یکی گفت فقط باید به آن حقیقت واقعی خارجی نه موهوم، خضوع داشت، اما دیگری گفت باید به همین که خودم تراشیده‌ام خضوع کرد. حال، چون ما می‌خواهیم راجع به عرفان حق و عرفان اسلامی صحبت کنیم، معادل حقیقتِ نهایی هستی را خداوند می‌دانیم. پس هدف عرفان، رسیدن به آن ساحت باطنی هستی یعنی خداوند است.

نام آن ساحت باطنی هستی را در فرهنگ عرفان‌های شرقی و بودایی و هندی، نیروانا یا روح کل یا آتمن یا عباراتی از این قبیل گذاشته‌اند. نهایت عرفان‌های شرقی این است که به آرامش و قدرت می‌رسند؛ چون آنها خداوند را به معنایی که ما قبول داریم قبول ندارند. مثلاً افرادی مثل «اوشو»، «سای بابا» و «کریشنا مورتی» که کتابهای زیادی از آن‌ها به زبان فارسی چاپ شده است، اصلاً خداوند را قبول ندارند.

 «کریشنا مورتی» کتابی راجع به عرفان و تجربه‌های عرفانی دارد و می‌گوید: بنام حضور در هستی. اصلاً خداوند را قبول ندارد. «اوشو» که کتاب‌های او مثل نقل و نبات در دست مردم است، در یکی از نوشته‌هایش می‌گوید: می‌توانی نام خداوند را فراموش کنی، زیرا این واژه خالی و پوچ است که هیچ مصداقی ندارد، فقط یک کلمه است. می‌توانی دعا و نیایش را فراموش کنی زیرا این‌ها تنها آداب و رسومی است که بر شما تحمیل شده است.

در یکی از نوشته‌های دیگرش دارد: دل، هیچ میل و آرزویی به خداوند ندارد. اگر معلمان و مربیان و پدر ومادر نبودند، تو میل و آرزویی به خداوند نداشتی. مرتب تکرار می‌کند که دل هیچ میل و آرزویی به خداوند ندارد بلکه فقط می‌خواهد بخندد، برقصد، شاد باشد و شادمانی کند.

در نگاه آنها، حقیقتِ نهایی هستی ورای این زندگی پر از اضطراب، رسیدن به آرامش و شادی و نشاط و یک قدرت و در نهایت خروج از چرخۀ تناسخ است. ما به این حرف‌ها که همه باطل است، کاری نداریم و فعلاً اصلاً نقدی بر عرفان‌های شرقی نداریم. غرض این که آنها هم می‌گویند در وراء این تعاملات ظاهری چیزی هست مثل آرامش که باید به آن دست پیدا کرد.

ابعاد اصلی عرفان، معرفت و حرکت عاشقانه است

اگر عرفان عبارت است از وصول و رسیدن به خداوند یا حقیقة الحقایق یا حقیقت هستی، چند عنصر پیدا می‌کند، دو عنصر اصلی و چند عنصر فرعی. عنصر اولیۀ آن عشق و محبت است.

وجود انسان دو ساحت اصلی دارد:

1. دریافت‌ها و ادراکاتمان.

2. اعمالی که انجام می‌دهیم.

به همین میزان، عرفان هم یک بُعد معرفتی پیدا می‌کند و یک بعد عملی که بروز و ظهور اصلی آن بعد عملی در عشق و محبت است. به عبارت دیگر با توجه به این دو ساحت وجودی انسان، عرفان نظری داریم و عرفان عملی که عرفان عملی، کیفیت رسیدن یا خودِ رسیدن به خداوند را بیان می‌کند، آن هم حرکت و رسیدنی که بر عشق و محبت بنا شده است.

بُعد دوم عرفان، معرفت و بلکه نهایت معرفت است که عرفان نظری نام دارد. معرفت نسبت به خداوند، آثار، افعال و اسماء و صفات خداوند. در حقیقت عارف دو شاخصهٔ اصلی دارد:

1. شناخت هستی و شناخت خداوند. آن هم شناخت شهودی حق‌الیقینی، نه شناخت ذهنیِ گفت و شنیدنی. گفت‌وگوها همه علم حصولی است که بگوییم و بشنویم، یا دیگران بگویند و ما بشنویم. اما عرفان شناختی است شهودی و دیدنی و رسیدنی و ادراک باطنی، آن هم در حد حق‌الیقین.

2. عمل و حرکت و سلوک به سمت خداوند که با کیفیتی خاص همراه با عشق و محبت انجام می‌شود.

این دو بعد اصلی بود.

از ابعاد فرعی عرفان، جوشش احساسات و عواطف است

عرفان سه بُعد دیگر هم دارد یعنی سه جای دیگر هم ریشه می‌دواند و از حیث ارتباطات با سه جای دیگر هم پیوند می‌خورد.

یکی از ابعاد عرفان، احساسات و عواطف پاک است. هیچ یک از علوم ریاضی، فیزیک، فلسفه، فقه و طب، شما را احساساتی نمی‌کند. یعنی هیچ علمی نیست که احساسات انسان را یکباره بشوراند، مگر اینکه به جای دیگری گره بخورد. خود آن علم بِماهُو علم، از آن جهت که مثلاً شیمی یا فیزیک یا طب و امثال این‌هاست، عواطفی را در انسان نمی‌شوراند و برنمی‌انگیزد.

امّا در فضای عرفان، هم در بُعد معرفتی آن و فضایی که خداوند را حس می‌کند، هم در بُعد عمل و حرکت و محبت، یکباره چیزی به نام احساسات و عواطف پاک پدید می‌آید. این عواطف عارفانه، محصولی تولید می‌کند که عبارت است از عرفان ادبی؛ یعنی این عواطف و احساسات خودش را در ادبیات نشان می‌دهد، مانند اشعار حافظ:

من که مَلول گشتمی از نَفَس فرشتگان                                    قال و مقال عالَمی می‌کِشم از برای تو

تجلی بعد احساسات، در ادعیه و قرآن و زیارات مشهود است

وقتی بحث خداوند و علم و صفات خداوند را در روایات بررسی می‌کنیم، به این معرفت دست پیدا می‌کنیم که خداوند واجب‌الوجود و بی‌نیاز مطلق است، همه به او وابسته‌اند و او خالق هستی است. همین معرفت گاهی احساس را نیز درگیر می‌کند، زمانیکه همین روایات، با همین مضامین، در قالب دعا می‌آیند.

دعا چیست؟ دعاهای حضرات معصومین‰ مثل دعاهای ما نیست که از اول تا آخر آن، درخواست باشد که خدایا این را بده، آن را بده و ... . بخش زیادی از دعاهای معصومین‰ گفت‌وگو با محبوب و معرفی محبوب، آن هم در سطح ادراک معصومین‰ است. مثلاً تعابیر دعای کمیل همان مباحث علمی است که خداوند واجب‌الوجود است، خالق کل هستی است، رب‌العالمین است، عالم است، اما ببینید چگونه احساسات انسان را هم برمی‌انگیزد!

يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ مَالِكَ‏ رِقِّيَ‏ يَا مَنْ بِيَدِهِ نَاصِيَتِي يَا عَلِيماً بِفَقْرِي وَ مَسْكَنَتِي يَا خَبِيراً بِفَقْرِي وَ فَاقَتِي يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَب.[1]

دعا علاوه بر اینکه آن معرفت را القاء می‌کند، بُعد محبت و احساسات را هم می‌شوراند. اصلاً در دعا، عقل و قلب دوخت‌ودوز شده است. همان معارف است، اما قلب هم درگیر است.

همین حقیقت پیوند زدن عقل و قلب در قرآن هم هست. خداوند واجب‌الوجود و غیر او، ممکن‌الوجودند یعنی نیازمندند. این مطلب برهان فلسفی دارد. حال این آیه را ببینید:

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد.[2]

شما فقط و فقط، یک پارچه نیاز به درگاه خداوند هستید و فقط و فقط، خداوند غنی مطلق است و همه چیز را او به شما می‌دهد.

این آیه همان برهان فلسفی است، اما اوج گرفته و با قلب دوخت‌ودوز شده. عقل و قلب با هم گره خورده است.

در روایاتِ راجع به اهل بیت‰ و صفات امام نیز معارفی دربارۀ جایگاه امام بدست می‌آید از جمله اینکه امام معصوم است، امام در نهایت عبودیت است، علم امام متصل به علم خداوند است، او در صفات و سجایای اخلاقی برجسته است،امام هم از لحاظ تکوینی و هم از لحاظ تشریعی جانشین خداوند است، امام تمام علوم انبیاء را دارد. حال همۀ این معارف در قالب زیارت[3] می‌آید. وقتی انسان زیارات ائمه‰ را می‌خواند، اشک او جاری می‌شود. همین که با این وصف می‌خوانیم: «السَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه»[4]، سلام بر شما که تمام عبودیت در شما جمع شده است، اشکمان سرازیر می‌شود. یا جملات زیبای زیارت جامعه که قلب را متحول می‌کند:

السَّلَامُ‏ عَلَيْكُمْ‏ يَا أَهْلَ‏ بَيْتِ‏ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ‏ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْكَرَمِ وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِيَاءَ النِّعَمِ وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْيَارِ وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلَادِ وَ أَبْوَابَ الْإِيمَانِ وَ أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ وَ سُلَالَةَ النَّبِيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ وَ عِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه.[5]

معارف موجود در زیارات همان معارف روایات است ولی با تمام احساس قلبی بیان شده است و قلب را نیز می‌شوراند. وقتی حداکثر زیبایی دیده شود، حداکثر احساس به طور طبیعی تجلی می‌کند. اصلاً علامت معرفت صحیح این است که احساس و عشق‌ برانگیخته می‌شود. انسان نسبت به کسی محبت می‌ورزد که زیبایی‌ را در او ببیند.

پس بُعد احساسات و عواطف، در دعاها و زیارت‌ها جلوۀ بسیار روشنی دارد که این نوع معرفت همراه با عشق، آنجا تجلی می‌کند.

اصلاً عرفان بدون احساسات نمی‌شود و همۀ عرفا، آن جنبهٔ احساسی را دارند. البته این احساسات در عده‌ای مثل حافظ و باباطاهر بیشتر ظهور کرده، ولی این‌طور نیست که مثلاً ابن‌عربی احساسات عرفانی نداشته باشد.

بعضی افراد خشک و دودوتاچهارتایی هستند، مثل کارآگاه ژابر در فیلم بینوایان که خیلی عقلانیِ محض بود. این افراد به درد راه خداوند نمی‌خورند. تمام عرفا افرادی مهربان بودند و به اصطلاح، به آنان حُبی می‌گفتند. آنهایی که علاوه بر اِشراف بر مسائل عقلی، درون حبی دارند رشد می‌کنند.

از ابعاد فرعی عرفان، دستگیری و تربیت است

همان طور که عرفان، بدون معرفت و عمل و سیر عاشقانه و احساسات نمی‌شود، بدون دستگیری هم امکان ندارد. بُعد چهارم یعنی ربط چهارمی که عرفان پیدا می‌کند، بحث دستگیری، پرورش، تربیت و ترویج معنویت است. به عبارت دیگر رابطۀ مُریدی و مُرادی. اتفاقاً همین بُعد عرفان است که زمینۀ یکی از آفات عرفان را ایجاد می‌کند. عرفان خشک و خالی و بدون تربیت نداریم. عارف می‌گوید: من رسیدم بیایید دست شما را هم بگیرم. یا افرد معمولی می‌گویند: تو که رسیدی بیا دست ما را هم بگیر.

رابطهٔ شاگردی و استادی در فضای عرفان، زمینه‌ساز انحرافات می‌شود

فردی که رسیده، عده‌ای را دستگیری می‌کند. همین جاست که به اصطلاح دُکان مریدی و مرادی گرم می‌شود و یک عده افراد شیاد نیز دکان‌دار می‌شوند؛ چرا که تنور عرفان زود داغ می‌شود و مردم در این فضا، بسیار گول خوردند و گول می‌خورند.

یکی از علل داغ شدن تنور عرفان همین زمانه‌ای است که ما درگیر آن هستیم. در این فضای پرالتهاب و پراسترس و اضطراب، این‌قدر گرفتاری‌های انسان زیاد است که تا می‌شنود جایی خبری فراتر از این حرف‌های زندگی روزمره هست، به خاطر تشنگی فراوان، بدون تأمل آب را سر می‌کِشد. نگاه نمی‌کند که این آب تمیز است یا نه. اصلاً آب است یا چیز دیگری است. فضای پرالتهاب کل جهان امروز به این مسئله کمک کرده است. افراد زمان زیادی است در صف مانده‌اند و تشنه‌اند، پس سریع و بدون معطلی، قبل از اینکه صحت مطالب عرضه شده به اسم عرفان را بررسی کنند، جذب آن‌ها می‌شوند. به همین خاطر افراد شیاد هم فراوان شده‌اند و دام‌های عجیبی هم برای مردم پهن می‌کنند و افراد بسیاری گول می‌خورند. در خراسان فردی بود که با خود شیطان مرتبط بود. تمام ریز و درشت زندگی افرادی که نزد او می‌رفتند را خبر می‌داد و افراد را خلع سلاح می‌کرد طوری که می‌گفتند: این فرد کدام یک از اولیاء خداوند است! به همین دلیل است که در عرفان اصیل اسلام، مرتب روی این نکته تأکید می‌شود:

اگر بر آسمان روی مگسی                    و گر بر آب روی خسی

به ابوسعید ابوالخیر گفتند: فلانی در آسمان می‌پرد. گفت: مگس هم می‌پرد. گفتند: از این طرف زمین به آن طرف زمین می‌رود، گفت: شیطان هم می‌رود. این کارهای خارق‌العاده هنر نیست. دلیل صحت افراد انجام دهنده هم نمی‌تواند باشد.

کارهای خارق‌العاده دلیل بر صحت فرد نیست؛ چون از سه راه ممکن است حاصل شود

کارهای عجیب و غریب، از سه طریق ممکن است حاصل شود:

1. ممکن است کسی از راه عبودیت به قدرت‌های خارق عادت دست پیدا کند، ولی کسی که از راه عبودیت بدست می‌آورد برای آن دکان باز نمی‌کند. عارف حقیقی می‌میرد اما کسی از اسرار او خبردار نمی‌شود. اگر نبودند برخی از رفقا و شاگردان خاص مرحوم علامه طباطبایی که آن هم با زیرکی فهمیده بودند، کسی چه می‌دانست ایشان با حضرت ادریس† مکاشفه و صحبت داشته و در آن مقام قرار گرفته است.

خداوند رحمت کند برادر امام جمعه شیراز می‌فرمودند: زمانی مرحوم علامه طباطبایی شیراز آمده بودند و مهمان ما بودند. من به ایشان گفتم: آقا می‌شود سؤالی بپرسم؟[6] ایشان که مجسمه ادب و اصلاً ادب مجسم بودند، فرمودند: بفرمائید. چون من می‌دانستم ایشان خیلی اهل کتمان بوده و ناراحت می‌شوند، گفتم: سؤالم راجع‌به خودتان است، اشکالی ندارد بپرسم؟ تأمّلی کردند و فرمودند: نه بفرمائید. گفتم: شنیدم شما در اوایل سال‌های تحصیل، درس‌هایتان خوب نبوده به نحوی که حتی استاد به شما گفته است این‌طور درس خواندن خوب نیست. فرمودند: بله همین طور است. گفتم: شنیده‌ام کاری انجام دادید که مشکلتان برطرف شد. آیا درست است؟ فرمودند: بله یک روز استادم گفت: سید‌محمدحسین با این وضع درس خواندن هم خودت را معطل می‌کنی و هم ما را. من از شدت ناراحتی از شهر بیرون آمدم و به کوه رفتم و عملی انجام دادم و برگشتم و مشکلم حل شد. پرسیدم: آیا از آن به بعد چیزی برای شما بود که حل نشود؟ فرمودند: نه، با هیچ مسئله‌ای روبرو نشدم مگر این که حل شد.[7]

پس یک راه بدست آوردن این امور، خداوند است و کسی که از راه خداوند چیزی بدست آورد دنبال دکان باز کردن نیست مگر این که لازم باشد، آن هم نه برای استفاده شخصی خود بلکه بنا به حکمت و خواست الهی و دستگیری از افرادی که قابلیت پیدا کرده‌اند.

2. ممکن است کسی از راه‌های شیطانی قدرت‌های خاص پیدا کند. ریاضت‌های شیطانی و نفسانی بسیاری داریم که قدرت‌های خارق‌العاده برای انسان ایجاد می‌کند.

3. راه دیگر بدست آوردن قدرت‌های خارق‌العاده هم، لِم و روش است. بعضی از چیزها لِم دارد. زمان قدیم چیزهایی به نام علوم غریبه بود که در آن علوم، همین کارها را انجام می‌دادند. مثلاً طیّ‌الارض کردن، جن را تسخیر کردن و امثال این‌ها. این کارها با روش انجام می‌گیرد، چه فرد انجام دهنده مؤمن باشد چه غیرمؤمن و هیچ هنری هم نیست. یک سری ریاضات بی‌خود و چله‌ها و یک سری اعمال خاص دارد که در نهایت قدرتی را برای انسان حاصل می‌کند.

کسی که مزه توحید را بچشد همهٔ امور خارق‌العاده را ناچیز می‌بیند

در اوایل تحصیل به فردی برخورد کردم که بسیار در علوم غریبه وارد بود و بعضی از این امور را به بنده یاد داد. اما خداوند لطف کرد و با قراردادن یکی از اولیاء خودش سر راه ما، مِهر همۀ این امور را از دل ما کَند و بیرون انداخت؛ چرا که هیچ چیز جز وِرز و وبال برای انسان ندارد. ما به این دنیا نیامده‌ایم تا شعبده بازی کنیم. از این طرف بپرم و به آن طرف بروم و... . وقتی انسان کمی رشد کند، می‌بیند این امور چه بازی‌های مسخره‌ای است.

فردی خدمت مرحوم آقای انصاری همدانی رسید. این آقا دو چیز داشت که ظاهراً یکی طیّ‌الارض بوده و دیگری کیمیا یا خواندن ضمیر افراد بوده. این در شرح حال آقای انصاری همدانی هم که چاپ شده نوشته‌اند. این شخص درویش بوده و چهره‌ی نورانی داشته است. خود این هم لِم دارد، از راه لِم می‌شود چهره را نورانی کرد. خدمت مرحوم انصاری همدانی آمد و گفت: آقا من این دو چیز را دارم و چون آخر عمرم است و کسی را برای این دو علم قابل نمی‌بینم، می‌خواهم آن‌ها را به شما بدهم.

تصورش این بوده علومی که دارد برای این آقا هم خیلی جذاب است. ایشان در جواب فرمودند: ما لازم نداریم. او تعجب کرد و گفت: لازم ندارید؟ فرمودند: نه. ما بالاتر آن را داریم. این فرد بیشتر تعجب کرد و گفت : بالاتر آن را دارید؟ فرمودند: ما توحید داریم.

بحث رسیدن به خداوند و عبودیت، این‌قدر عظمت دارد که این‌ امور خارق‌العاده در مقابل آن صفر است. منتهی باید دید افق فکری انسان در چه حدی است. مثلاً در زمان قدیم، بچه‌ها در مهمانی‌ها با چه ذوق و شوق درهای نوشابه را جمع می‌کردند تا مثلاً گُل برای خودشان درست کنند. جیب خود را از درهای نوشابه پر می‌کرد. وقتی به خانه می‌آمد، مادر او برای چیزی که برای بچه جذابیت زیادی داشت، او را می‌زد و می‌گفت: بچه جان چرا این‌ها را جمع کردی، جیبت را سوراخ کردی؟

خدا کند در همین دنیا، افق فکری ما بالا رود و بفهمیم که این امور سرِ نوشابه و بیخود و وقت تلف کردن است. وگرنه یک روز پرده کنار می‌افتد و می‌بینیم یک عمر در این دنیا، رقیب دیوید کاپرفیلد شده بودیم. او از یک طریق شعبده بازی می‌کند و ما از این طریق.

برای کسی که کمی بفهمد بالاتر چه خبر است، هرچند نرسیده باشد، این‌ها اصلاً هیچ سرسوزنی جذابیت ندارد. ان‌شاءالله خداوند به همۀ ما حقایق را نشان دهد و در مسیر رضایت خود به همۀ ما توفیق بدهد.


[1] دعای معروف به کمیل، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 849

[2] سوره فاطر، آیه 15

[3] دعا به معنای گفتگو با خداوند است و زیارت یعنی گفتگو با انسان کامل و با خلیفهٔ خداوند.

[4] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 589

[5] من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص: 610

[6] چه قدر مودّب بودند. می‌گفتند: ما سؤال نمی‌پرسیدیم و وقتشان را تلف نمی‌کردیم چرا که نمی‌فهمیدیم ایشان در چه حالی است؟ تک تک لحظات ایشان، ربط با خداوند است. آن طور که به نقل‌های مکرر شنیدم و در کتاب ها هم دیدم، در سال آخر عمر شریف‌شان، عمدتاً در حال جذبه بودند. چشم‌ها بسته و رو به قبله. هر چند وقت یکبار بلند می‌شدند و وضو می‌گرفتند. اگر ما باشیم می‌گوییم: برویم 10 تا سؤال از ایشان بپرسیم، بیکار نشسته است. چون ما عمدتاً وقتی نشستیم به هیچ جا وصل نیستیم، فکر می‌کنیم اولیاء خداوند هم همین طور هستند و به جایی وصل نیستند. با خود می‌گوییم: برویم وقت ایشان را پر کنیم تا حوصله‌‌‌شان سر نرود. اگر در حال گفتگو مثلاً با امام زمان باشید، یکی وقت شما را بگیرد چگونه است؟ ایشان، مشغول خداوند است. ما بیرون را نگاه می‌کنیم، فکر می‌کنیم ایشان دارد چُرت می‌زند.

میان عاشق و معشوق سرّی است                   چه داند آن که اُشتر می‌چراند

ما چه می‌فهمیم؟

[7] باز هم نفرموده بودند که آن عمل چه بوده. ظاهراً سجده طولانی کرده بودند و بعد خواسته بودند: خداوندا یا فهم، یا مرگ.( مهر تابان، ص36، پانوشت). الله‌اکبر چه قدر می‌فهمیدند! اصلاً زندگی بی‌فهم نمی‌خواسته‌اند. منظور این که این‌ افراد اهل کتمان بودند و حتی حاضر نمی‌شدند بگویند سجده کرده‌اند.





فایل(های) صوتی مبانی عرفان عملی 2

مدت زمان حجم فایل مگابایت دانلود فایل صوتی