قرآنمحوری در تدوین و تحصیل علوم اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآنمحوری
در تحصیل علوم اسلامی
با تکیه بر نقش علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه در آن
حجة الاسلام والمسلمین شیخ مهدی نخاولی
همایش بزرگداشت علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه
مشهد مقدس
دانشگاه رضوی
آبانماه 1402
فهرست مطالب
یادداشت
طرح بحث
آسیب اول؛ کمتوجهی به قرآن در حوزه و جامعۀ امروز
اهلالبیت علیهمالسلام؛ موسّس و مروّج قرآن محوری
تمام میراث حدیثی؛ مفسّر آیات قرآن کریم
آسیب دوم؛ کمتوجهی به تفسیر ترتیبی و اقبال به تفسیر موضوعی غیر روشمند
معضلات تفسیر بر اساس ترتیب نزول
علوم اسلامی رایج؛ مصادیقی از تفاسیر موضوعی غیر مستقیمِ قرآن
نگاهی به قرآنمحوری در علوم رفتاری
نگاهی به قرآن محوری در علوم اعتقادی
نگاهی به قرآنمحوری در علوم اخلاقی و عرفانی
عدم قرآنمحوری؛ عامل تربیت مخالفان قرآن از میان حوزویان
کنار گذاشتن قرآن از صحنۀ تدوین و توسعۀ علوم اسلامی
عدم قرآنمحوری؛ یکی از عواملِ اختلاف علوم
صدر المتألهین ره؛ نقطۀ عطف دوم قرآنمحوری
المیزانِ علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه ؛ نقطۀ عطف سوم قرآنمحوری
روش تحصیل دستوری رایج و روش مطلوب تحصیل قرآنمحور
مراحل تحصیل قرآنمحور
یادداشت
نوشته حاضر، گزارشی از سخنرانی مفّسر گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین نخاولی در همایش بزرگداشت علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه است. این همایش در آذرماه سال 1402 در دانشگاه علوم اسلامی رضوی در مشهد مقدس برگزار شد.
طبیعتا فضای همایش اجازۀ بسط بیشتر مطالب را نمیداد وگرنه پرداختن به این موضوع، محتاج کتابی مجزاست.
دفتر حفظ و نشر آثار استاد، صمیمانه از خوانندگان عزیز تقاضا میکند که نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود دربارۀ این محتوا را ارسال بفرمایند.
دفتر حفظ و نشر آثار مفسر گرانقدر
حجة الاسلام و المسلمین
استاد مهدی نخاولی
طرح بحث
بحث قرآن محوری در تحصیل علوم اسلامی و به تبع آن نقش علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه در آن، از بنیادیترین مباحث تحصیل علوم اسلامی است.
منظور از قرآنمحوری اینست که همه معارف الهی باید از قرآن شروع شود و به قرآن ختم بشود و قرآن مبدا و معاد معارف الهی باشد؛ یعنی اگر علمی به قرآن منتهی نشود، به طور صحیح حرکت نکردهاست و آن علم، تولد درستی نداشته و نتیجه و حتی مرگ درستی نخواهد داشت.
منظور از حوزههای علوم اسلامی در این بحث، حوزههای شیعی است؛ چون حوزههایی دیگر از لحاظ قوت علمی، قابل مقایسه با حوزههای شیعی نیستند.
به اعتقاد ما، علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه نقطۀ عطف تاریخ حوزههای شیعی در زمینۀ قرآن محوری هستند که بنیادیترین مسأله تحصیل علوم اسلامی است. ایشان صرفاً یک مفسر عالی نیستند. تفسیر تبیان یا مجمع البیان نیز از تفاسیر بزرگ شیعه هستند اما صاحبان آن نقطه عطف به معنایی که مد نظر ماست، نیستند. اما المیزان و علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه ، نقطه عطف سوم تاریخ شیعه در حوزههای شیعی هستند.
کمتوجهی به قرآن در حوزه و جامعۀ امروز
اگر جامعۀ ما قرآنمحور نیست؛ یعنی قرآن، مدار اصلی زندگی مردم نیست، مقصر اصلی حوزههای علمیه هستند؛ چون حوزهها باید قرآن را مثل خون به تمام پیکر دین و متدیّنین، پمپاژ کند. قرآنمحوری به یک شعار تزیینی تبدیل شدهاست ولی عملاً جایگاهی در سیر علمی ما ندارد.
بیشترین تلاشی که ما در این زمینه کردهایم، گذاشتن چند واحد درس تفسیر در سیر درسی طلاب یا خواندن یک دور ترجمۀ قرآن بودهاست. منظور ما از قرآنمحوری ابداً این معنا نیست.
قرآن در حوزههای ما در حاشیه علوم دیگر است و محور نیست. شاهد این مدّعی این است که وقتی عالم تراز اوّلی به کار قرآنی جدّی میپردازد، میگویند: او خودکشی علمی کرده است! مثلاً علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه وقتی که وارد فضای تفسیر شدند، بعضی از علما گفتند: تو خودت را خراب کردی! همچنین حضرت آیت الله خویی که خواستند البیان را که بنا بود یک دوره تفسیر باشد، بنویسند، آن قدر اعتراض کردند و گفتند: آقا تفسیر، شأن شما نیست و شما باید خارج اصول بگویید! اینقدر گفتند که ایشان سوره حمد و قسمتی از سوره بقره را تفسیر کردند و دیگر ادامه ندادند.
وقتی در حوزهها چنین خلأهای عظیمی است، طبیعتاً عموم جامعه شکافهای عمیقتری با قرآن خواهند داشت و اُنس با کتاب خدا نخواهند داشت.
اهلالبیت علیهمالسلام؛ موسّس و مروّج قرآن محوری
پیش فرض ما این است که دریای معارف ما قرآن است و روایات و رفتارهای اهلالبیت علیهمالسلام نیز، در حقیقت تفسیر علمی و عملی قرآن است؛ یعنی اهلالبیت علیهمالسلام هر چه فرمودند و هرچه انجام دادند، تفسیر آیات قرآن است.
در این قسمت به شواهدی بر این مدعا از میان آیات قرآن و روایت اهل البیت علیهمالسلام میپردازیم:
دسته اول: آیات و روایات توصیف جایگاه قرآن
قرآن کریم خودش را بیانکنندۀ همۀ حقایق هدایتی معرفی میکند:
َ... و نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ[1]
«... و ما بر تو این کتاب (قرآن عظیم) را فرستادیم تا حقیقت هر چیز را روشن کند و برای مسلمین هدایت و رحمت و بشارت باشد.»
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: فَضلُ القرآنِ على سائرِ الكلامِ كَفَضلِ اللّه ِ على خَلقِهِ «برترى قرآن بر ديگر سخنان، همچون برترى خدا بر خلق خود است.[2]
در نهج البلاغه شریف نیز آمدهاست:
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ نُوراً لاَ تُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ، ... وَ بَحْراً لاَ یُدْرَکُ قَعْرُهُ، ... وَ بَحْرٌ لاَ یَنْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ[3] «سپس خداوند بر پیامبرش قرآن را نازل کرد؛ نوری که چراغهایش خاموش نمیشود ... دریایی که به قعر آن رسیدهنمیشود... و قرآن آن دریا است که هرچه از آبش ببرند پایان نگیرد»
امام صادق علیهالسّلام از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم چنین نقل کرده است:
الا علی کلّ حق حقیقة و علی کل صواب نوراً، فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه[4] «بدانید هر گفتار حقّی با حقیقت همراه است و با هر گفتار درستی نور درخشان است؛ پس آنچه که موافق کتاب خداست، بدان عمل کنید و آنچه مخالف کتاب خداست، آن را رها سازید.»
مجموع اینگونه توصیفات، قرآن را بهعنوان یک حقیقت و کلام برتر معرفی میکند. این برتری نسبت به تمام کلامها حتی کلام اهلالبیت علیهمالسلام ثابت است؛ یعنی همانگونه که در نظام تکوین و آفرینش، وجود خداوند متعال، اصل و محور است، در نظام تشریع و دیانت، کلام خداوند، محور و اساس است. با توجه به اینکه این اوصاف از جانب فرد حکیم صادر شدهاست، در میبابیم که ما را در حقیقت به محور قرار دادن این حقیقت برتر دعوت میکنند نه صرفا بیان یک توصیف تشریفاتی.
دسته دوم: روایاتی که جایگاه قرآن را نسبت به کلام معصومین بیان میکند
امام باقر علیهالسلام به عنوان آغازگرِ مدرسه تعلیمی علوم اسلامی توسط معلمان حقیقی آن که اهل البیت علیهمالسلام باشند، فرمودند: وقتی به شما از چیزی خبر دادم، دلیل آن را از قرآن بخواهید:
إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْءٍ فَاسْأَلُونِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ « هرگاه مطلبی را به شما گفتم از من، نشانی آن را از کتاب خدا بخواهید!»
اتفاقاً در یکی از جلسات این فرمایشی از رسول خدا نقل فرمودند، شاگردی پرسید: شاهد قرآنی این مطلب چیست؟ حضرت بلافاصله سه آیه را خواندند: ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَهَى عَنِ الْقِيلِ وَ الْقَالِ وَ فَسَادِ الْمَالِ وَ كَثْرَةِ السُّؤَالِ فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ هَذَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ(النساء/114) وَ قَالَ وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً (النساء/5) وَ قَالَ لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ (المائده/ 101)[5]
راوی میگوید: کأنه فی فیه. انگار آیه روی زبان ایشان منتظرمانده بود که من بپرسم و ایشان پاسخ بدهند[6].
حضرت این مطالب را برای این فرمودند تا ما بدانیم قرآن محور است برای اینکه بدانیم باید حدیث را بر قرآن عرضه کنیم. اگر کسی بگوید این نوع احادیث، صرفا برای بیان منزلت علمی اهلالبیت علیهمالسلام بوده خواهیم گفت: اولا امام پنجم و ششم علیهم السلام، نه تنها مرجع علمی بودهاند بلکه علمای عامه از راههای دور و نزدیک به مدینه میآمدند تا حضرات را زیارت کنند.
ثانیا اگر این حرف را بپذیریم، باز هم حضرات برای اثبات مرجعیت علمی خود، قرآن را محور و عیار سخنان خود معرفی کردهاند.
در روایت دیگری امام صادق علیهالسلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین خطبه خود، فرمان داد که به قرآن که ثقل اکبر است و به آل محمد صلوات الله علیهم که ثقل اصغر است، اقتدا شود و فرمود: إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ الثَّقَلَ الْأَکْبَرَ وَ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ فَأَمَّا الْأَکْبَرُ فَکِتَابُ رَبِّی وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَعِتْرَتِی أَهْلُ بَیْتِی فَاحْفَظُونِی فِیهِمَا فَلَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا[7].
در اینجا مراد از عترت همان کلام معصوم و همان جایگاه هدایتی عترت است؛ زیرا موطن روایت در بحث هدایت است، وگرنه بحث از جایگاه تکوینی امام از بحث ما خارج است.
دستۀ سوم: روایات مرجعیت قرآن در تعارض احادیث نقل شده از معصوم
در بخشی از مقبوله عمر بن حنظله که در آن پاسخ امام صادق (علیهالسّلام) درباره چگونگی تعامل با روایات متعارض انعکاس یافته، چنین آمده است: يُنْظَرُ فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ خَالَفَ الْعَامَّةَ فَيُؤْخَذُ بِهِ وَ يُتْرَكُ مَا خَالَفَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ وَافَقَ الْعَامَّة [8]؛« نگریسته شود، هر حدیثی که حکم آن با قرآن و سنّت موافق باشد، به آن عمل شود و هر حدیثی که حکم آن مخالف کتاب و سنّت یا موافق عامّه باشد، ترک شود.»
در اینجا نیز، قرآن عیار سنجش کلام نقلشده از اهلالبیت علیهمالسلام معرفی شدهاست.
اگر این سوال برای کسی پیش بیاید که اگر قرآن، محور است، پس جایگاه امامان در این میان چیست، از آنجا که این مطلب خارج از بحث ماست، او را به جلد یم تفسیر تسنیم آیت الله جوادی آملی حفظهالله در مقدمات تفسیر، ارجاع میدهیم.
البته گاهی هم با ارجاع به کتاب خدا، لایههای عمیقتر یک روایت فهمیدهمیشود؛ مثل روایاتی که میفرماید سوره یوسف را به دختران نیاموزید، با مراجعه به محتوای سوره یوسف، حقایقی غیر از بحث تربیت جنسی آشکار میشود که بیانش در این مجال نمیگنجد.
تمام میراث حدیثی؛ مفسّر آیات قرآن کریم
باید توجه داشت که آنچه در تفاسیر روایی ما مثل نور الثقلین و البرهان و کنزالدقائق از احادیث تفسیری جمعآوری شدهاست، تنها ۲۰ تا ۳۰ درصدِ روایات تفسیری ماست.
ادعای ما بر اساس فرمودۀ امام باقر علیهالسلام این است که کلّ میراث حدیثی ما روایات تفسیری قرآن کریم هستند؛ منتها چون جمع آوران تفاسیر روایی نوعاً محدث بودهاند و مذاق و تحلیلهای عمیق قرآنی نداشتند، به روایاتی که صریحاً یک یا چند کلمه از آیه در آن است، یا راوی راجع به آیهای خاص سوال کرده و حضرت جواب دادهاند، اکتفا کردهاند.
لازمۀ تحقق یک تفسیر روایی جامع این است که امثال علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه که اشراف به مفاد آیات داشتند به سراغ بحار میآمده و مشخص میکردند که فلان حدیث، تفسیر و مرتبط با کدام آیه است.
به عنوان مثال در تفاسیر روایی آمده که امام رضا علیهالسلام فرمودند: دشمنان ما سه دسته روایت از ما نقل میکنند:
یک: روایات در امر غلوّ و تفویض.
دو: روایاتی که سبّ خلفا و سبّ صریح به اسماء خلفا باشد که در نتیجه ما را منفور کند و پیروان آنها ما را به اسمائمان سبّ کنند. بعد حضرت فرمودند:
وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ[9]
اگر این قسمت نبود، این حدیث، ذیل این آیه در تفسیر روایی نمیآمد. درحالی که بنا به فرمودۀ حضرت، تمام احادیث، تفسیر قرآن است و خارج از این نیست، منتها بعضی پیچیدهتر و بعضی در دسترستر است.
مثال دیگر که بر خلاف روایت قبلی در تفاسیر روایی نیامدهاست، روایت شریف عنوان بصری؛ تفسیر بینظیری از سوره ناس و فلق. اما کجاست مرد میدانی مثل علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه که ارتباط روایت با آیات را کشف کند.
در نتیجه، قرآن، محور همۀ معارف الهی حتی احادیث شریف اهلالبیت علیهمالسلام است.
کمتوجهی به تفسیر ترتیبی و اقبال به تفسیر موضوعی غیر روشمند
تفسیر در اصطلاح، پرده برداری از آیات قرآن کریم است؛ کشف القناع عن وجه الآیات، منتها با دقت و روش اجتهادی. تفسیر از یک جهت تقسیم میشود به:
تفسیر ترتیبی؛ یعنی تفسیر از ابتدای قرآن تا انتها.
تفسیر موضوعی که در قرون اخیر رایج شده است.
در تفسیر ترتیبی که سوره به سوره و از ابتدا تا انتها پیش میرویم، اصالت نظم وترتیب الهی حفظ می شود؛ یعنی با همین ترتیب موجود در دست ما. ترتیب آیات و سورههای قرآن در دست ما همان ترتیب قرآن رسول الله صلّی الله علیه و آله است؛ با همان کیفیت و همان چینش[10].
این ترتیب، حاوی نظم و ترتیب الهی است. بنابراین، وقتی که سوره به سوره پیش میرویم در حقیقت با ترتیب الهی حرکت کردهایم. پس اصل برتفسیرترتیبی و ترتیب الهی است که نظم آیات در سوره و نظم سوَر حفظ میشود، نه چینش ما.
این نظم و چینش الهی و این ترتیبی که خداوند حکیم به آیات دادهاست مثل همۀ افعال الهی قطعاً در بر دارندۀ حکمت و اسرار بسیاری است. پس اگر حکمتی دارد، باید بر اساس همان چینشی که خداوند فرموده قدم برداشت تا به آثار بیشتری که در بر دارد، دست پیدا نمود. این مبادی قابل اعتماد و اصیل تر است و گویی ما خودمان را در فهم آیات و ارتباط میان آنها به خدا می سپاریم تا به هر مسیری که لازم است ما را ببرد.
از دقت در واژه ترتیل، نیز برداشت میشود که ترتیل یعنی چینش دادن براساس هدف حکیمانه بسیار مهم و مقصد غایی. ترتیل به معنای نوعِ خاص خواندن نیست. این معنای اصطلاح قرآنی نیست. صاحب مفردات نیز وقتی به معنای فعل لازم ریشه (رتل) اشارهمیکند، مثال به دندانهای مرتّب و منظم میزند اما متأسفانه در معنای متعدّی آن در باب تفعیل، صرفاً به معنای اصطلاح علم تجوید و نوع قرائت خاص قرآن اکتفا میکند و از معنای اصلی متعدّی ریشه؛ یعنی چینش دادن غافل میشود.[11]
از طرفی از جانب معصومین علیهمالسلام، برای مواجهه با قرآن، توصیه شدهایم که با چینش و نظم الهی جلو برویم. كلينى با سند متّصل خود از زهرىّ از حضرت علىّ بن الحسين عليهما السّلام روايت مىكند كه چون از او سؤال كردم: أىُّ الأعْمَالِ أفْضَلُ؟ «كدام عمل از همگى اعمال بافضيلتتر است؟»
در پاسخ فرمود: الْحَآلُّ الْمُرْتَحِلُ.پرسيدم: معناى «حالّ مرتحل» چيست؟
قَالَ: فَتْحُ الْقُرْءَانِ وَ خَتْمُهُ؛ كُلَّمَا جَآءَ بِاوّلهِ ا رْتَحَلَ فِى ءَاخِرِه [12]
«قرآن را از ابتدا بخواند تا ختمش کند؛ هرگاه از ابتدا شروع کرد تا آخرش منزل به منزل برود.»
اما در تفسیر موضوعی، با ملاکهای خودمان طی طریق میکنیم؛ بر خلاف تفسیر ترتیبی که حاوی حکمتهای والا و نصرت های الهی زیادی است. در تفسیر ترتیبی، نگرش خاص افراد، در سیربحث هیچ دخلی ندارد، اما در تفسیرموضوعی، انسان، فهم خودش را در ربط آیات دخیل میکند و سیر قرآن را از قرآنیّت خودش میاندازد؛ آیات، همان آیاتِ قرآن است، ولی سیر و ارتباطاتِ بحث، دیگر سیر قرآنی نیست، این در حالیست که در فهم قرآن، این فقط صرف آیات نیست که نقش ایفا میکند، بلکه خطّ سیرِ آیات، نقش اساسی دارد؛ چراکه خداوند از این طریق و مسیر ارادهنموده مرادش را به ما بفماند.
همچنین در تفسیر ترتیبی، نحوه پیوند موضوعات مختلف با هم توسط خداوند اتفاق میافتد، یعنی خداوند به ما آموزش میدهد که این مفاهیم دینی با هم چه نحو ارتباطی دارند.
البته در روایات نیز تفسیر موضوعی داریم؛ اما بیان معصوم یک معنا دارد و غیرمعصوم از روشی دیگر طیّ طریق میکند.
بحث در این نیست که تفسیر موضوعی به هیچ عنوان صحیح نیست. اما ابتدای معرفت دینی باید با تفسیر، آن هم تفسیر ترتیبی باشد.
نظام ارتباطات الهیِ آیات، علاوه بر طرح دین در نفس انسان، در طرح دین در جامعه نیز دارای آثار و برکات فراوانی است؛ مثلاً در سوره بقره آیات ۲۶۱ تا ۲۷۴، چهارده آیه در مورد انفاق است. بحث انفاق در سوره منافقون و سوره حدید نیز مطرح شده است. حال اگر فردی بخواهد موضوع انفاق در قرآن بررسی کند، این سه دسته آیات را جدا میکند و به تحقیق میپردازد. در حالیکه آیات انفاق در سوره بقره پس از آیتالکرسی واقع شدهاست و با آیت الکرسی و خصوصاً دو جریان بعد از آن یعنی جریان حضرت ابراهیم و زنده شدن پرندگان و دیگری جریان عُزیر و زنده شدن خودش کاملاً مرتبط است و نمیتوان بافت و سیاق ایات را نادیدهگرفت.
از طرفی فراموش میکند که پس از آیات انفاق، آیات ربا در قرآن مطرح شده است وبه این دقت نمیکند که این چینش به میآموزد که انفاق، حلّال معضل ربا در جامعه است. وقتی ارتباط بریده شد،دیگر نمیدانید آیه به چه چیزی مرتبط بوده و در چه بافتی قرار گرفتهاست.
معضلات تفسیر بر اساس ترتیب نزول
البته منظور ما از ترتیب آیات، ترتیب نزول آیات نیست؛ کما اینکه بعضی از متاخرین خواستهاند قرآن را بر اساس ترتیب نزول، تفسیر کنند؛ یعنی با سوره علق تفسیر را شروع کنند و به سوره نصر ختم کنند.
به اعتقاد ما این روش، صحیح و مستقیم نیست؛ زیرا اگر همین ترتیبِ مطلوب بود، خداوند نیز کتاب نهاییاش را بر همین اساس تنظیم میکرد.
اگر کسی بگوید ترتیب قرآنهای کنونی چینشی الهی نیست بلکه بر اساس بلندی و کوتاهی سورههاست، میگوییم:
اگر منظور از بلندی سورهها، حجم آنهاست؛ حجم سوره نساء از سوره آل عمران بیشتر است ولی بعد از آن آمدهاست.
اگر منظور از بلندی سوره، تعداد آیات بیشتر است، تعداد آیات سوره اعراف پس از سورۀ بقره از همه بیشتر است در حالیکه هفتمین سورۀ قرآن است.
این مطلب که صحابه در چینش قرآن نقش داشتهاند با آیات قرآن، تنافی دارد. قرآن کریم میفرماید:
لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ* إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ [13] « [پيش از پايان يافتن وحى به وسيله جبرئيل] زبانت را به حركت در نياور تا در خواندن آن شتاب ورزى. بىترديد گردآوردن و [به هم پيوند دادن آيات كه بر تو وحى مىشود و چگونگى] قرائتش بر عهده ماست، پس هنگامى كه آن را [به طور كامل] خوانديم [به همان صورت] خواندنش را دنبال كن. سپس توضيح و بيانش نيز بر عهده ماست.»
میفرماید ای رسول الله شما تابع محض هستی و جمعآوری قرآن به عهدۀ خود ماست.با تقدیم علینا بر علینای قبلی، میفرماید تفسیر قرآن نیز فقط و فقط بر عهده ماست.
ضمن اینکه تفسیر بر اساس ترتیب نزول، کاری بر اساس ظنّ است؛ چون روایات بیانکنندۀ ترتیب نزول، اکثراً خبر واحد است و إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً[14]
از طرفی بعضاً روایات مختلفی در شأن نزول به دست ما رسیده که با یکدیگر متعارضاند.
همچنین بسیاری از آنها غیر قابل پذیرش است و با محتوای آیات، سازگاری ندارد؛مثلاً میگویند سوره دوم از جهت نزول، سورۀ مدّثّر است. در سوره مدثر سخن از سه سال پس از بعثت و دعوت علنی و درگیری با ولید بن مغیره و تهمت سحر به قرآن است؛ پس نمیتواند دومین سورۀ نازلشده باشد.[15]
به علاوه اینکه بعضی از سوَر، در چند مرحله نازل شدهاند و نزولشان یکپارچه نیست و نمیتوان شأن نزول واحدی برایشان برشمرد؛ گرچه اصل در نزول سورهها، نزول یکپارچه است.
علوم اسلامی رایج؛ مصادیقی از تفاسیر موضوعی غیر مستقیمِ قرآن
یکی از بارزترین مصادیق تفسیر موضوعی، همین علوم رایجی است که با بریدن آیات در موضوع خود از ترتیب الهی به پرورش آن و نهایتا تدوین علم خود دست زدهاند. است. در حقیقت، فقه، عرفان، اخلاق، کلام و حتی فلسفه، تفاسیر موضوعی از قرآن هستند که بدون نگاه جامع به قرآن شکل گرفتهاند.
نگاهی به قرآنمحوری در علوم رفتاری
وضعیت فقه و علوم رفتاری که ظاهراً بیشتر از علوم دیگر مبتنی بر آیات است از جهت قرآن محوری چندان مناسب نیست.
در میان فقها و اهل تفسیر، مشهور آنست که مجموع آیات فقهی قرآن به 500 آیه میرسد. البته با یک مراجعه اولیه درمییابیم که این قولی است که مشهور شدهاست و مخالفانی در برابر این قول وجود دارد؛ مثلاً شیخ طوسی و فاضل مقداد رحمة الله علیهما قائلند که تعداد آیات فقهی از این هم کمتر است و این عدد سقف این آیات است. یا مثلاً شیخ مفید و سید مرتضی رحمة الله علیهما تعداد آنها را بیشتر از 500 آیه میدانند. برخی این عدد را به 700 تا 800 آیه نیز رساندهاند.
آیا اساساً میتوان قرآن را به آیات اعتقادی و اخلاقی و فقهی تقسیم کرد یا نه؟ مثلاً دو سوره «واقعه» و «قیامت» را میتوان دو سوره اعتقادیِ صرف درباره معاد قلمداد کرد؟ یا مثلاً سوره « حجرات» سورهای فقط در باب مسائل فقه اجتماعی است؟
قاعدتاً میشود گفت که فلان آیه، آیهای اخلاقی یا اعتقادی یا فقهی است؛ مثلاً بگوییم آیۀ « کُتب علیکم الصّیام کما کُتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتّقون»[16] یا آیۀ « یسئلونک عن المحیض قل هو أذیً فاعتزلو النساءَ فی المحیض»[17] و همچنین آیات طلاق[18]، آیه هایی فقهی هستند. اما آنچه قابل پذیرش نیست اینست که بگوییم این آیات فقهی، محصور در مطالب فقهی هستند؛ همینطور حصر آیات اعتقادی در مطالب اعتقادی و امثال آن قابل پذیرش نیست.
هرچند به این حصر تصریح نمیشود، اما ناخودآگاه در ذهن علما این حصر آمده و با آیاتی که عنوان اعتقادی زدهشدهاست، صرفاً معامله مطالب اعتقادی شدهاست و همچنین در عناوین اخلاقی و فقهی.
تعبیر و برخورد صحیح اینست که بگوییم این آیهای است که معنای غالب آن اعتقادی یا اخلاقی یا فقهی است؛ خصوصاً اینکه در قرآن کریم کمتر آیهای داریم که اعتقادی، اخلاقی، یا فقهیِ محض باشد.
مثلاً در ابتدای آیه « کُتب علیکم الصّیام» آمده « یا أیها الذین آمنوا». آیا اگر این آیه صرفاً برای بیان حکم فقهی وجوب روزه بود، آن خطاب اول آیه لازم بود؟ معلوم است که وجوب روزه مربوط به مسلمانان است، وگرنه یهودی و مسیحی که به این آیات نگاهی نمیکنند که بخواهیم مسلمانان را بطور خاص مخاطب حکم قرار بدهیم. ترجمه رساله توضیح المسائلی آیه میشود: روزه بر مکلّفین واجب است. گویی صدر و ذیل آیه افتاده است؛ زیرا مطلب فقهی محض نبوده که در رساله فقهی بیاید.[19]
بنابراین، یک مطلبِ[20] محضِ اعتقادی، اخلاقی یا فقهی در قرآن نداریم. آنگاه این سوال مطرح میشود که: آیا از آیات اعتقادی و اخلاقی[21]که خروجیهای دیگر دین هستند، میشود استنباط فقهی کرد؟
نگاهی به قرآن محوری در علوم اعتقادی
در علوم اعتقادی مثل کلام و فلسفه مستورهای از قرآن گرفته شده و ذهن، بقیه آن را پرورش داده است؛ به همین دلیل، بحثهایی در آن وجود دارد که اگر لوازمِ آن بحثها را پیگیری کنیم، معضلات پیش میآید.
مثلاً دربرهان امکان ماهوی با اثبات آن با ابطال دور و تسلسل، میگوییم ممکنالوجود یعنی متساویالنسبه نسبت به وجود و عدم. بنابراین، باید چیزی آن را از حالت تساوی به سمت وجود ببرد و ممکن الوجود ذهنی را به ممکن الوجود خارجی تبدیل کند.
وقتی پرسیدهشود این چیز، خودش وجودش را از چه کسی گرفته است، پاسخ میدهیم از قبلی و آن هم از قبلی و ... .
آنگاه میگوییم این سلسله باید به جایی منتهی بشود که آن واجبالوجود است.
و اگر کسی گفت چرا باید به جایی منتهی بشود، میگویند چون دور و تسلسل باطل است.
لازمه این حرف شرک به خداوند است زیرا او را یک سلسله در حلقه و زنجیر و عرض سایر حلقهها آوردهایم. حلقۀ اول وجودش را ادیگر از خداوند نگرفت بلکه از حلقۀ قبلی یعنی مفیض قبلی گرفتهاست.
هر چند خود آقایان به این مطلب ملتزم نیستند ولی بههرحال خداوند یک حلقه در عرض دیگر حلقات ولو حلقۀ اول قرار گرفت.
نتیجه دوم چنین استدلالی این میشود که خداوند اولین مخلوق را خلق کرد و به بقیه کاری ندارد؛ همان قولی است که خداوند گویندگانش را لعنت کرده و میگوید: قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ[22] « یهود گفتند: دست خدا بسته است.»
با اینکه ما این لازمه را قبول نداریم و ابن سینا نیز ، این گفته را قبول ندارد، اما لوازم این حرف، همان است.
منظور این است که وقتی صرفاً مسطوره و یک حرف از قرآن بگیریم و در حدّ توان کاملاً قرآن محور نباشیم، لوازم اشتباه زیادی از سخنان ما سر میزند.
متکلمین نیز خصوصا در بحث امامت در کتابهای کلامی خود نوعاً با حدیث سر و کار داشتند، و اگر هم در کلام شیعه به آیات قرآن استدلال کردند، آیات را نوعاً تیمّنی و تبرّکی آوردهاند؛ یعنی تمرکز اصلیشان بر روایات ذیل آیات است تا خود آیات. این تمرکز بر روایات ذیل آیات منجر به این شد که ما کار با آیات را فرا نگیریم؛ مثل کسی که هر روز غذا را برای او آماده میکنند و خودش دیگر یاد نمیگیرد غذا را چگونه بپزد.
تا از آیۀ ولایت بحث در میگرفت، ابتدائاً پای روایت را پیش میکشیدیم.
عالم اهل تسنّن هم در مقابل با سوالاتی از متن آیه، شأن نزول را زیر سوال میبرد که:
اولاً اگر این آیه وقتی نازل شد که علی بن ابیطالب انگشتری را داد، پس چرا فعل را مضارع میآورد؟
ثانیاً چرا فعلش مفرد نیست؟ والذی آمن و اقام الصلوه.
ثالثاً ریشۀ (رکع) در قرآن همیشه به معنای رکوع نماز نیست. اتفاقا این حرف را خداوند به بنی اسرائیل هم زده است:
وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعينَ[23]
و به مریم علیها السلام هم گفته است:
يا مَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي مَعَ الرَّاكِعينَ[24]
آنها میگویند آیه میخواهد مشخصات خلیفه را بیان کند: خلیفه کسی است که الَّذينَ آمَنُوا مومن باشد، با خداوند ارتباط وثیقی داشته باشد:الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ و رسیدگی به مردم هم جزء اهمیتهای اصلی او باشد وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ. و عبد هم باشد: وَ هُمْ راكِعُونَ. راکع یعنی عبد باشد و برای خودش أنانیّت نداشته باشد.
برخی میگویند این توصیۀ خود امیرالمومنین علیه السلام به ابن عباس در جریان حکمیّت است که فرمود: تو با قرآن با آنها محاجه نکن. چون تقول و یقولون. تو آیهای میخوانی و آنها هم آیه در برابرت میآورند.
فضای صدور این روایت در چه زمانیاست؟ زمانی که هنوز روایات جعلی میان مردم گسترده نشده و راویان و شاهدان کلام نبوی در بین مردم هستند نه مانند زمانّ ما که برای تشخیص حدیث واقعی ناچار از عرضۀ به قرآن هستیم.
از طرفی در آن زمان هنوز فهم عموم مردم از قرآن، ضعیف است. آیا رواست که بعد از هزار و چهارصد سال دوباره آن را مطرح میکنیم.
اتفاقاً در زمانۀ ما دقیقاً وضعیت معکوس است. اگر صرفاً روایت بیاوریم آنها میگویند: اگر شما روایت دارید، ما هم روایت داریم. تقول و یقولون در فضای روایت، صادق شدهاست. بخاری میگوید من یک میلیون حدیث دیدم و از اینها ۲۵ هزار را حفظ کردم، یعنی ۹۷۵ هزار حدیث به دید بخاری جعلی یا غیر قابل اعتماد بوده که آن را کنار گذاشته است و بخش زیادی از این ۲۵ هزار روایتها از جهت ما غیر قابل پذیرش است. منظور ای که تا این حد روایت جعل شدهاست.
بههرحال فضای حضور قرآن در علوم اسلامی کنار رفت و اندک اندک کتابهای اعتقادی هم از آیات خالی شد و علوم بدون حضور جدّی و محوری قرآن شکلگرفت.
بنابراین، شاخههای علوم اعتقادی اسلامی هم که ادعا میکنند ما تفسیر قرآن هستیم، در حقیقت، تفسیر موضوعیهایی هستند بدون توجه به تفسیر ترتیبیِ جامع قرآن، صرفاً به برخی آیات قرآن آن هم بدون توجه به چینش و ارتباطات آیات، تمسّک کردهاند.
نگاهی به قرآنمحوری در علوم اخلاقی و عرفانی
در علوم اخلاقی و عرفانی که صاحبان آن اُنس بیشتری با قرآن دارند نیز بعضاً میبینیم در اثر عدم توجه به جامعیت قرآنی و تفسیر ترتیبی با غلبۀ مذاق باطنگرایی عرفانی، فرد دچار اشتباهاتی فاحش میگردد.
مثلاً گفتهشده فرعون عاقبت بخیر شد! چون دم آخر گفت:
آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ [25]
و بعد از این اقرار به ایمان هم گناهی نکرد . الإسلامُ یجُبُّ ما قبله اسلام هم خلاف های ما قبلش را میپوشاند. از طرفی مرگ او هم نرسیده بود و هنوز داشت حرف میزد!
این در حالی است که توبیخ آیۀ بعد و چندین دلیل دیگر حاکی است از پذیرفته نشدنِ توبۀ در حال عیان دیدن مرگ و عذاب.
دیگری گفته شیطان از سر غیرت توحیدیاش به غیر خداوند سجده نکرد!
در حالیکه آیات شریفۀ قرآن به صراحت به منشأ سجدهنکردن ابلیس که همان استکبار درونیاش باشد، اشاره فرمودهاست.
عدم قرآنمحوری؛ عامل تربیت مخالفان قرآن از میان حوزویان
تربیت شاگرد در رشتههای خاصّ موضوعی، بدون توجه به تفسیر ترتیبی و جامعیت قرآنی، در نهایت منجر به تربیت افرادی میشود که مخالف قرآن هستند.
در سیر تدوین و تکمیل علوم دینی مشاهدهمیکنیم علما در طول تاریخ اقوالی مطرح شد و کتابهای علمی شد. از طرفی چون کار عمیق و جامع قرآنی نشد، به قرآن بهعنوان یک کتاب حاوی مطالب علمی نگاه نکردند؛ تا جایی که همان حرفی که افراد بیدین دربارۀ علوم الهی و اسلامی زدند از دهان علمای دینی بیرون آمد.
در داخلۀ خودمان، علمای علوم اسلامی، ممکن است به زبان نگویند، اما همین را عملاً در شیوه و روش خودشان پیاده کردند که قرآن، کتاب علمی نیست. بعضی هم متأسفانه به زبان آوردند.
فردی که مدرّس علوم قرآنی مطرحی در کشور است، میگفت: من خودم کتاب علوم قرآنی را درس میدهم و اعجاز قرآن را برای طلاب و دانشجویان اثبات میکنم؛ ولی انصافاً مگر از جهت علمی این قرآن چه دارد؟!
متاسفانه بعضی از آیات را هم مثال میزد و عدم فهم خودش را به قرآن میبست؛ مثلاً میگفت در قرآن آمده:
فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ* أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا* ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا* فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا* وَ عِنَباً وَ قَضْباً* وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً* وَ حَدائِقَ غُلْباً* وَفَاكِهَةً وَأَبًّا* مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ[26] « پس انسان بايد به خوراكش با تأمل بنگرد* كه ما [از آسمان] آب فراوانى فرو ريختيم* سپس زمين را [به صورتى سودمند] از هم شكافتيم* پس در آن دانههاى فراوانى رويانديم* و انگور و سبزيجات* و زيتون و درخت خرما* و بوستانهاى پر از درخت تناور و بزرگ* و ميوه و چراگاه* تا مايه برخوردارى شما و دامهايتان باشد.»
ایشان میگفت: آیا در علوم راهنمایی فرایند رشد گیاهان بیشتر، دقیقتر، علمیتر و بهتر بیان شده یا در قرآن؟ اینها توضیح واضحات است که آب از آسمان بیرون آمد. مگر کسی گفته که آب از زمین بیرون آمد؟ بعد زمین شکافت، مگر قرار بود زمین نشکافد تا دانه بیرون بیاید؟ توضیح واضحات و بدیهیات را به اسم معجزه گفته است!
باید خاک ریخت در دهان این استاد علوم قرآنی. حداقل تقوای او این است که بگوید من نمیفهمم. در حالی که اتفاقاً اشارات اعجازی حتی اعجاز علمی در این آیات است ، که بیانش در این مجال نمیگنجد و در مباحث اعجاز علمی قرآن به آن اشاره کردهایم.
اگر ما ظرافتهای قرآنی را نمیفهمیم، باید بگوییم ما نمیفهمیم. نباید نفهمیدن خود را در میدان قرآن بیندازیم.
کنار گذاشتن قرآن از صحنۀ تدوین و توسعۀ علوم اسلامی
پشت صحنۀ این تفکر این است که در مذاق ما کتاب علمی یعنی فقط عُدّة الأصول شیخ طوسی، رسائل و مکاسب شیخ انصاری، کفایۀ آخوند خراسانی، تمهیدالقواعد ابن ترکه، نجات و اشارات و شفای بوعلی و...
مسئله به حدی رسیده که میبینید محققی مثل شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، در مباحث خمس، آیه خمس را در کتاب جواهر در چاپهایی که ما دیدهایم، حتی برای تیمّن و تبرّک هم نیاوردهاست!
سیر تاریخی این کمتوجهی به قرآن در علوم اسلامی را از زبان علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه در المیزان مشاهده کنیم:
«... اهل بيت پيغمبر علیهمالسلام همچنان مظلوم و مقهور بودند، و احاديثشان متروك بود، تا آنكه امام باقر و امام صادق علیهماالسلام در يك برههاى از زمان يعنى در دوره انتقال حكومت از بنى اميه به بنى العباس قيام نموده آنچه از احاديث پدران بزرگوارشان به دست فراموشى سپرده شده بود براى مردم بيان كردند و آنچه از معارف اسلام كه مندرس گشته اثرى از آن نمانده بود براى مردم بيان كردند. اما مع الاسف احاديثى كه آن دو بزرگوار و ساير امامان از پدران خود نقل نموده در اختيار امت اسلام نهادند، نيز از دسيسه و دستبرد سالم نماند، همانطور كه در كلمات رسول خدا صلی الله علیه و آله دست بردند، كلمات آن حضرات نيز مورد دستبرد قرار گرفت، به شهادت اينكه خود آن دو بزرگوار به اين معنا تصريح نموده، چند نفر از وضاعين و حديث تراشان را براى مردم نام بردند، مانند مغيرة بن سعيد، و ابن ابى الخطاب، و ... و بعضى ديگر از ائمه علیهمالسلام بسيارى از رواياتى كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و از خود ايشان در دست و دهنها افتاده بود انكار نموده و به شيعيان خود دستور فرمودند هر حديثى كه از ما براى شما نقل مىشود بر قرآن عرضه كنيد، آنچه موافق با قرآن است بگيريد، و آنچه مخالف است رها كنيد.
اما مردم مگر افرادى انگشت شمار به اين دستور عمل ننمودند، و مخصوصا به رواياتى كه در غير مورد مسائل فقهى بود بدون عرضه آنها بر قرآن پذيرفتند، و رفتار عامه مردم شيعه در قبول هر سخنى كه جنبه حديث داشت رفتار عامه مردم سنى در مورد احاديث نبوى بود.
و حتى عامه شيعه در اين امر آن چنان افراط كردند كه جمعى قائل شدند به اينكه ظواهر قرآن حجت نيست، ولى كتابهايى ديگر از قبيل مصباح الشريعه و فقه الرضا و جامع الاخبار حجت است، و افراط را از اين حد نيز گذرانده به جايى رساندند كه گفتند: حديث هر چند كه مخالف صريح قرآن باشد مىتواند قرآن را تفسير كند، و اين حرف نظير و هم سنگ سخنى است كه بيشتر اهل سنت گفتهاند، و آن اين است كه حديث اصلا مىتواند قرآن را نسخ كند، و به نظر مىرسد قضاوتى كه دانشمندان در باره رفتار امت اسلام كردهاند قضاوت درستى باشد، آنها گفتهاند: اهل سنت كتاب را گرفتند و عترت را رها كردند و سر انجام كارشان بدانجا كشيده شد كه كتاب هم از دستشان رفت، و شيعه عترت را گرفته كتاب را رها كردند، و سر انجام كارشان بدينجا كشيده شد كه عترت هم از دستشان رفت، پس مىتوان گفت كه امت اسلام بر خلاف دستور صريح رسول خدا (ص) كه فرموده:" انى تارك فيكم الثقلين ..."، هم قرآن را از دست دادند، و هم عترت را، هم كتاب را و هم سنت را.
اين راهى كه امت در مورد حديث پيش گرفت يكى از عواملى است كه در قطع رابطه علوم اسلامى يعنى علوم دينى و ادبى از قرآن كريم اثرى به سزا داشت، با اينكه همه آن علوم به منزله شاخ و برگها و ميوههاى درخت طيبه قرآن و دين بود، درختى كه اصلش ثابت و فرعش در آسمان است و به اذن پروردگارش ميوهاش را در هر آنى مىدهد، چون اگر در باره اين علوم دقت به خرج دهى خواهى ديد كه طورى تنظيم شده كه پيدا است گويى هيچ احتياجى به قرآن ندارد، حتى ممكن است يك محصل همه آن علوم را فرا بگيرد متخصص در صرف و نحو بيان و لغت و حديث و رجال و درايه و فقه و اصول بشود، و همه اين درسها را تا آخر بخواند و قهرمان اين علوم نيز گردد، و حتى به پايه اجتهاد نيز برسد، ولى قرآن را آن طور كه بايد نتواند قرائت كند، و يا به عبارتى اصلا دست به هيچ قرآنى نزده باشد، پس معلوم مىشود از اين ديدگاه هيچ رابطهاى ميان آن علوم و ميان قرآن نيست و در حقيقت مردم در باره قرآن به جز قرائت هيچ وظيفهاى ندارند، و العياذ باللَّه قرآن ارزشى جز خواندن و يا آويزان كردن به گردن نوزاد- تا از حوادث ناگوار محفوظ بماند- ندارد، پس شما خواننده عزيز اگر از اين قسم مسلمانان هستى عبرت بگير و در رفتارت با قرآن تجديد نظر كن!»[27]
عدم قرآنمحوری؛ یکی از عواملِ اختلاف علوم
وقتی علوم اسلامی حول محور قرآن به شیوهای جامع و مستقیم، شکل نگرفتند، بین آنها تعارض فراوان بوجود آمد تا آن حدّ که عالمان یک علم، عالمان علم دیگری را تکفیر میکنند؛ برخی متکلّمین به اهل عرفان نسبت کُفر میدهند و آنها نیز به اینها میگویند شما قشری و ظاهربین هستید!
جامعیت نگرش قرآنی وحدت ایجاد میکند و اختلافات را رفع میکند. کسانی که عرفان نظری میخوانند چرا با فلاسفه دعوا میکنند؟ به خاطر علمی که فارغ از از نگاه جامع قرآنی خواندهاند. قبل از علم اصلاً با هم دعوا نداشتند. آیا علم باید اختلاف ایجاد کند یا وحدت؟
در حالیکه اگر مبنای اصلی، تفسیر ترتیبی قرار میگرفت و در دل تفسیر ترتیبی، تفسیر موضوعی رشد میکرد، آن وقت دیگر تعارض نبود و همه مکمل هم میشدند و یک حرکت متعادل رقم میخورد.
علم عمومی به قرآن و کلیّت آن و تفسیر ترتیبی، شرط اولیه برای صلاحیت تحقیقات موضوعی قرآن در دیگر علوم است؛ پس فقیه و متکلم و فیلسوف و عارف باید ابتدا مفسّر بالفعل باشند. حداقل المیزان را از او بپرسند، سپس درس فقه و کلام و فلسفه و عرفان بدهند.
صدر المتألهین ره؛ نقطۀ عطف دوم قرآنمحوری
در نتیجۀ این اختلافاتِ شدید میان علوم اسلامی، برخی از علما که متوجه این شکاف و منشأ حقیقی آن که جدایی از قرآن است، شدهبودند، دست به اصلاح و آشتی علوم در حول محور قرآن زدند.
در تاریخ این توفیق نصیب ملاصدرا شد. نقطه اول تاریخ، شروع علمی تاریخ شیعه بود که با آقا امام باقر علیه السلام شروع شد و ایشان به قرآن محوری تاکید میکردند، بعد این انحراف کم کم اتفاق افتاد، تا قرآن تقریباً به حاشیه رفت و علوم حوزوی برای خودش حیاتی جداگانهای داشت.
صدرالمتألهین تلاش کرد میان سه علم فلسفه، کلام و عرفان، با محوریت قرآن تقارب ایجاد کند و این مطلب را در مقدمه کتاب اسفار آوردهاند. البته در این مورد مقالات و جلسات مفصلی از جانب مدرسین حکمت متعالیه ایجاد شده که میتوان به آنها مراجعه کرد و پرداختن مفصل به آن از موضوع اصلی بحث ما اندکی خارج است.
خداوند به ایشان جزای خیر بدهد که پای قرآن را وارد علوم عقلی و استدلالی کردند، و این کار بسیار بزرگی بود؛ اما باز این علوم، قرآنمحور نشدند. اما بههرحال این نقطه عطف دوم در حرکت حوزههای اسلامی به سوی قرآن شد.
از آنجا که ایشان در همه علوم مثل تربیت و اخلاق و ... وارد نشده بود و بیشترِ فضای علمی ایشان، علوم عقلی و استدلالی بود پای قرآن را به همان علومی که با آن سر و کار داشت، باز کرد. این هنوز نیمه راه بود.
المیزانِ علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه ؛ نقطۀ عطف سوم قرآنمحوری
المیزان امتداد حرکتِ اسفار، و شخصیت بزرگوار علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه ، امتداد صدرالمتألهین رحمهما الله است. آن کاری را که صدرالمتألهین از عهدۀ آن بر به تمامه نیامد، علامه در المیزان پیاده کردند؛ یعنی نوشتن یک دور معارف الهی بر اساس و محور آیات شریفۀ قرآن.
ایشان در ابتدای کتاب در عنوان آن اینگونه نوشتهاند: المیزان فی تفسیر القرآن کتابٌ علمیّ فنیّ فلسفیّ ادبیّ تاریخیّ رواییّ اجتماعیّ حدیثیّ یُفسّر القرآن بالقرآن.
المیزان در حقیقت همان علوم اسلامی است با محوریت قرآن و تفسیر ترتیبی آن، و به عقیدۀ ما، این روش مستقیم یادگیری علوم اسلامی است.
المیزان صرفاً یک کتاب تفسیر نیست، یک استراتژی در تحصیل و تهذیب علوم اسلامی است.
ایشان در جلد پنجم المیزان به مناسبت آیات 15 تا 19 سورۀ مبارکۀ مائده در ضمن بحث مفصلی در روش تفکر دعوت شدۀ قرآن و از طرفی روشی که علوم در پیش گرفتهاند، میفرمایند:
« و به همين جهت ( اختلافات پیش آمده در طی طریق در این دو مسیر) است كه جمعى از علما در صدد بر آمدهاند به مقدار بضاعت علمى كه داشتهاند و در عين اختلافى كه در مشرب داشتهاند، بين ظواهر دينى و بين مسائل عرفانى نوعى آشتى و توافق بر قرار كنند، مانند محيى الدين عربى، و عبد الرزاق كاشانى، و ابن فهد، و شهيد ثانى، و فيض كاشانى.
بعضى ديگر در صدد بر آمدهاند بين فلسفه و عرفان صلح و آشتى بر قرار سازند، مانند ابى نصر فارابى و شيخ سهروردى صاحب اشراق، و شيخ صائن الدين محمد تركه.
بعضى ديگر در اين مقام بر آمدهاند تا بين" ظواهر دينى" و" فلسفه" آشتى بر قرار سازند، چون قاضى سعيد و غيره.
بعضى ديگر خواستهاند بين هر سه مشرب و مرام توافق دهند، چون ابن سينا كه در تفسيرها و ساير كتبش دارد، و صدر المتالهين شيرازى در كتابها و رسالههايش و جمعى ديگر كه بعد از وى بودند.
ولى با همه اين احوال اختلاف اين سه مشرب آن قدر عميق و ريشهدار است كه اين بزرگان نيز نتوانستند كارى در رفع آن صورت دهند، بلكه هر چه در قطع ريشه اختلاف بيشتر كوشيدند ريشه را ريشهدارتر كردند، و هر چه در صدد خاموش كردن اختلاف بر آمدهاند دامنه اين آتش را شعلهورتر ساختند.
و شما خواننده عزيز به عيان مىبينى كه اهل هر فنى از اين فنون اهل فن ديگر را جاهل يا بى دين يا سفيه و ابله مىخواند، و عامه مردم را مىبينى كه هر سه طائفه را منحرف مىدانند.
همه اين بدبختىها در آن روزى گريبان مسلمانان را گرفت كه از دعوت كتاب به تفكر دسته جمعى تخلف كردند، براى فهم حقائق و معارف دينى لجنه تشكيل ندادند، هر كسى براى خود راهى پيش گرفت با اينكه قرآن كريم فرموده بود:" وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا"[28]، البته اين يك علت تفرقه مسلمين بود علتهاى ديگرى براى اين وضع هست.
بار الها همه ما را به سوى آنچه مايه خشنودى تو از ما است هدايت فرما، و كلمه ما را بر حق جمع و متفق فرما و از ناحيه خودت موهبتى از ولايتت ارزانى بدار، و از ناحيه خويش ياورى بما ببخش.»[29]
روش تحصیل دستوری رایج و روش مطلوب تحصیل قرآنمحور
با این توصیف، قرآن محوری در حوزه چگونه ممکن است؟
به اعتقاد ما خواندن دستوری علوم حوزوی به این شکل که همگان یک سلسله از علوم را با نظمی واحد از ابتدا تا انتها بخوانند تا شاید در نهایت به قرآن برسند، روشی اشتباه و آسیبزا و مخالف قرآن محوری است؛ یعنی ذهن شما ابتدا با امور دیگری که اتفاقاً با محوریت کتاب وحی تدوین و توسعه نیافتهاند، پُر میشود. این ظلم به روح و جسم انسان است که میخواهد حقیقت را دریافت کند.
اگر قرار است بر اساس آموزههای دینی قرآنمحور باشد باید همانگونه که امیرالمومنین علیهالسلامفرمودند: ابتدای تعلیم با قرآن باشد.[30]
مراحل تحصیل قرآنمحور
کفایت سرمایههای علمی اولیه برای مواجهه با قرآن
آنچه برای مراجعۀ به قرآن لازم، فطرتی رنگ نگرفته است تا رنگ قرآن به او بخورد. تنها علوم مورد نیاز، مقداری ادبیات عرب برای مواجهۀ اولیۀ قرآن است. علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه در مقدمۀ المیزان میفرمایند:
«... و لازمه اين انحراف (همانطور كه در اوائل گفتار اشاره كرديم) اين شد كه قرآنى كه خودش را به هُدىً لِلْعالَمِينَ (سوره آل عمران آيه 96) و نُوراً مُبِيناً (سوره نساء آيه 174) و تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ (سوره نحل آيه 89) معرفى نموده، هدايت نباشد.
مگر به كمك غير خودش، و بجاى نور مبين مستنير به غيرش باشد، از غير خودش نور بگيرد، و بوسيله غير خودش بيان شود، حالا آن غير چيست؟ كه ما را بسوى قرآن هدايت مىكند، و به قرآن نور و بيان ميدهد؟! نميدانيم، و اگر آن علمى كه بزعم آقايان نور بخش و مبين قرآن و هادى بسوى آنست، و خودش مورد اختلاف شد، (كه مورد اختلاف هم شده، و چه اختلاف شديدى) آيا مرجع چه خواهد بود؟! نميدانيم.
و بهر حال هيچيك از اين اختلافاتى كه ذكر شد، منشاش اختلاف نظر در مفهوم لفظ آيه، و معناى لغوى و عرفى عربى مفرد آن، و جملهاش نبوده، براى اينكه هم كلمات قرآن، و هم جملات آن، و آياتش كلامى است عربى، و آنهم عربى آشكار، آن چنان كه در فهم آن هيچ عرب و غير عربى كه عارف به لغت و اساليب كلام عربى است توقف نميكند. و در ميان همه آيات قرآن، (كه بيش از چند هزار آيه است)، حتى يك آيه نمىيابيم كه در مفهومش اغلاق و تعقيدى باشد، بطورى كه ذهن خواننده در فهم معناى آن دچار حيرت و سرگردانى شود، و چطور چنين نباشد و حال آنكه قرآن فصيحترين كلام عرب است، و ابتدايىترين شرط فصاحت اين است كه اغلاق و تعقيد نداشته باشد، و حتى آن آياتى هم كه جزو متشابهات قرآن بشمار مىآيند، مانند آيات نسخ شده، و امثال آن، در مفهومش غايت وضوح و روشنى را دارد، و تشابهش بخاطر اين است كه مراد از آن را نميدانيم، نه اينكه معناى ظاهرش نامعلوم باشد.
پس اين اختلاف از ناحيه معناى كلمات پيدا نشده، بلكه همه آنها از اختلاف در مصداق كلمات پيدا شده، و هر مذهب و مسلكى كلمات و جملات قرآن را بمصداقى حمل كردهاند، كه آن ديگرى قبول ندارد، اين از مدلول تصورى و تصديقى كلمه، چيزى فهميده، و آن ديگرى چيزى ديگر.»[31]
از طرفی برای فهم استدلالهای قرآن نیز به چیزی غیر از فهم فطری هر انسان نیاز نیست. واقعا چقدر دقایق علم منطق در فهم اولیۀ استدلالهای قرآن تاثیرگذار است؟
برای فهمیدن مراد استدلال معروف قرآن که میفرماید: لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «اگر در آسمان ها و زمين خدايانی جز اللّه بود، هر آينه آن دو فاسد مي شدند، پس منزّه است خداوند پروردگار عرش ، از آنچه (ناآگاهان ) توصيف مي كنند.» آیا نیازی به درس گرفتن قواعد قیاس استثنائی در منطق داریم؟ در حالی که میبینیم هر انسانی با هر سطح سوادی این استدلال را میفهمد.
پس سرمایههای اولیه فطری و البته دانستن مقداری ادبیات عرب و منطق برای مواجهۀ اولیه با کتاب خدا کافی است.
واضح است که این مقدار از آشنایی با علوم برای شروع کار کفایت میکند، وگرنه برای تعمیق بیشتر و متخصص شدن در یک علم برای تدریس و گسترش مرزهای علوم، نیاز به تحصیل بیشتر با سیر مخصوص خودش است.
دو پیشمرحلۀ اساسی؛ صوت و لحن و قصص قرآن
ناگفته نماند که پیشمرحلۀ اول مواجهۀ با قرآن، آموزش تجوید و صوت و لحن است که جایگاه اصلی آموزش آن، قبل از بلوغ و مسئول آن آموزش و پرورش است که البته هر گاه به آن پرداخته شود آثار فوق العاده خود را دارد.
از جملۀ این آثار، یافتن تعادل روحی و روانی با نغمههای قرآنی است؛ اثری که متاسفانه روانپزشکی غرب، تحت عنوان موسیقیدرمانی به شکل غیر صحیحش به سراغ آن رفتهاست و ما از روش مستقیم آن که انس با نوای ملکوتی قرآن است، غافلیم.
پیشمرحلۀ دوم که برای همۀ سنین خصوصا سنین قبل بلوغ جذاب و راهگشاست، آشنایی با قصص و داستانهای قرآن است که حدود یکششم حجم کتاب خداوند را در برمیگیرد. مگر سورۀ لقمان چیزی غیر از درس آداب و اخلاق است؟ یا حکایات حضرت ابراهیم علیه السلام با ستاره و ماه و خورشیدپرستان، غیر از درس خداشناسی عمیق قابل فهم برای کودکان و قابل دستگیری برای اولیای الهی است؟
بیان مراحل کلی
مراحل کلی این روش تحصیل را میتوان به این شکل، ترسیم کرد:
یک) در ابتدا شاکله و شخصیت علمی و وجودی انسان با آشنایی با قرآن بر اساس آراء مراجع تفسیری زمانه یعنی علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه و پیروان ایشان شکل پیدا کند.
در این میان، اشتغال به صوت و لحن قرآن آثار بیبدیل معنوی در مسیر اُنس با قرآن و حقیقت میگذارد.
به اعتقاد ما در آموزشهای ابتدایی، حتی آموزش عقاید مستقل برای بچهها لازم نیست. در جای جای قرآن مباحث اعتقادی، اخلاق و رفتاری لازم؛ آن هم با چینش هدایتگر الهی وجود دارد. آیا وقتی داستان حضرت ابراهیم را میخوانیم که میفرماید: لا أُحِبُّ الْآفِلينَ [32]
مگر این بحث خودشناسی نیست و انسان در کنار اینکه فرا میگیرد که قدرش بالاتر از دوستداشتن اشیاء محدود است، قلبش به سوی امر نامحدود تمایل پیدا نمیکند؟
دو) در مرحلۀ بعدی، پس از شکل گرفتن شاکله و فراگیری کلیات دینی، در مییابد برای استفادۀ بیشتر و عمیقتر از معارف قرآن ابزارهایی را باید داشتهباشد؛ البته نه برای آموختن چیزی فراتر از قرآن، بلکه برای رشد در قرآن.
از محاسن این سیر این است که خود فرد آرام آرام برایش روشن میشودکه اولاً به چه ابزارهایی نیاز دارد و هم اینکه به چه میزان از آن ابزار نیاز دارد و کدام قسمت آن یا به کلی در مسیر فهم قرآن استفادهای ندارد یا استفادۀ کمتری دارد.
در اینجا همۀ علوم برای فهم قرآن، آلیاند؛منتها دو دسته علوم آلی داریم: علوم آلی اولیه و علوم آلی ثانویه.
در این مرحله باید علوم آلی اولیه را فرابگیرد که همان مسائل اساسی و کلیدهای فهم علمی قرآن است[33].
باید علوم آلی اولیه مثل لغت، ادبیات، صرف و نحو و بلاغت، اصول و مقداری منطق و فلسفه را بهدست بیاورد؛ چون اینها مباحث ضروری و لازمه فهم عمیق کتاب است.
سه) در مرحلۀ بعد، پس استفاده آن ابزار در قرآن آرام آرام درمییابد برای فهم عمیقتر علوم دیگر که علوم آلی ثانویه هستند، نیاز دارد؛ در هر مسئله به اندازۀ مورد نیاز نه بیشتر. اما این ورود به علوم دیگر نسبت به کسی اتفاق میافتد که با مسائل در قرآن مواجه شده و احساس نیاز کرده است.
مسئله اصلی این است که باید سلوک علمی و عملی بر اساس محور قرآن و در کنار آن حدیثِ عرضهشده بر قرآن شکل بگیرد و تمام علوم دیگر، چه آن علوم آلی اولیه و درجه اول و چه علوم آلی درجه دوم، باید برای فهم قرآن و حدیث به کار برود.
تفاوت ما با اخباریان این است که باید قرآن محور فهم باشد در حالکه آنها میگویند فقط حدیث باید محور باشد.نباید این دو موضع با هم خلط شود.
علم آلی در اینجا یعنی عرفان، فلسفه و کلام و ...؛ ابزارهایی برای فهم عمیقتر و دقیقتر قرآن؛ همانگونه که ادبیات ابزار اولیه است.
کلاس درس و مدرّس قرآنمحور
منتها کسی که میخواهد شاکله علمی خودش را شکل بدهد، باید سر کلاس استادی قرار بگیرد و قرآن را تعلّم کندکه مسلط بر بر فلسفه و عرفان و فقه و سایر علوم باشند. وقتی چنین استادی درس تفسیر بگوید، بههنگامِ رسیدن به بحث یا نکتهای از نکات اخلاقی مثلاً آن را با زبانی مطرح میکند که آن شاگردی که آن علم را نخوانده نیز بتواند بفهمد. اگر بدون تکیه بر اصطلاحات تخصص مطلب را بیان کند شاگرد متوجه میشود و لازم نیست قبل از تعلّم قرآن به این علوم ورود کرده و تمام آن علوم را دارا باشد.
البته برای کسیکه میخواهد مدرّس یک رشته بشود چنین جامعیت و تسلطی لازم است. استادی که علم را فراگرفته وقتی آن نکات را برای شاگرد ناآموخته میگوید، برای شاگرد عطش ایجاد میشود که این آیه عجب نکتهای میگوید! بروم و بیشتر بفهمم. خود او احساس نیاز میکند که برای بهرّ بیشتر از قرآن باید مباحثی از فقه را مثلاً بداند.
اما در روش تحصیل دستوری چون شاگرد با احساس نیاز وارد نشده، انگیزهاش تا حد گرفتن مدرک کاسته میشود و چه بسا در اواسط راه، درس و بحث را رها کند. در بهترین حالت، درس میخواند تا بالاخره روزی همین درس را به دیگران تدریس کند!
از طرفی چنین شاگردی ظرایف و لطایف آن علم پی نمیبرد؛ چون با سوال و احساس نیاز وارد نشدهاست.
اصالت وجود و ماهیت در ابتدا به چه درد من و شما میخورد؟ در حالی که فهم اصالت وجود و ماهیت، برای کسی که ذهن او از قرآن بارور شده باشد، دقیقترین پاسخ به بحث شرور و آفات است.
اما اگر در روش دستوری باین مسئله در حکمت فراگرفتهاست، وقتی در قرآن با این آیه مواجه شود که: ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ[34]
آن را نمیتواند حل کند، چون گرسنگی خودش را با این علوم پُر کرد بدون اینکه بداند به چه دردی میخورد. اگر محور آموختهها تفسیر نباشد، از همان دروس هم بهره کافی را نمیبرد، اما وقتی که در این فضا با قرآن آشنا شد، ذهن او بارور میشود؛ اولاً احساس نیاز بیشتری میکند و ثانیاً بهرهای که میبرد بیشتر است.
عقل و قلب هر انسانی، عرفانی و منطقی و فلسفی میاندیشد و توجه دارد. بنابراین وقتی مطالب مطرح میشود اگر تفسیر محور باشد، آن را شاگرد فهم میکند و همه علوم هم ابزارهای او برای فهم بهتر آنها میشود.
آیا لازم است همه در حد یک استاد در یک رشته درس بخوانند؟ یک مقدار اولیه و سرمایههای اولیهای باید داشته باشد، تا خط قرآن و سنت را بگیرد و آرام آرام رشد کند و تشنگی سایر علوم و سطوح بالاتر را در خود بیابد.
ظرفیت قرآنی، حدیثی شاگرد باید پشتوانه سایر علوم باشد. ما بدون ظرفیت قرآنی و حدیثی، که پشتوانه علوم دیگر و کلاسهای دیگر و دروس دیگر را ایجاد نکردیم، فرد را وارد کلاس دیگری میکنیم، برای او ابتلائات علمی و عملی درست میکنیم؛ بلاهایی از جمله عدم جامعیت.
وقتی گرسنگی و تشنگی معارف، بیشتر مطرح میشود. برای اینکه این آیه را بهتر بفهمیم، به سراغ متخصصینی که در این فن بحث کردهاند، میرویم تا آن بحث را منسجمتر فرابگیریم.
برای چنین محصّلی دستور لازم نیست و خودش بهصورت خودکار البته با نظارت یک استاد به دنبال مطلب میرود.
علاوه بر این چون ذهنش در مسئله باور و فعال است توان اشکال و جواب در سر درس را پیدا میکند؛ اما در روش دستوری، اکثر شاگردان در محدوده استادی که توانسته بر آنها غلبه کند، فکر میکنند و از آن خارج نمیشوند. ایجاد ذهن منفعل برای شاگرد در کلاس، ظلم به شاگرد و عقل و فکر اوست. تا گرسنگی به قرآن و حدیث دارد، باید با قرآن و حدیث خودش را سیر کند، با اساتید مختلف، تضلّع کافی پیدا کند تا وقتی که حرفی از فلسفه و عرفان و اخلاق و سایر علوم و روانشناسی اسلامی میشنود، بتواند دقیق آن را بفهمد و با آن جامعیت قرآنی که به دست آورده، محک بزند و سبک و سنگین کند.
فهمیدیم اینکه در روایات میبینید میفرمایند احادیث ما را باید به قرآن عرضه کنید، فقط در بحث تعارض احادیث نیست تا حدیث موافق کتاب را أخذ کنیم و دیگری را کنار بگذاریم، بلکه در تمام روایات باید این عرضه و محک صورت بگیرد. حال که دربارۀ روایات اینچنین است به قیاس اولویت و به طریق اولی لازم است کلام فیلسوف و عارف و متکلم و عالم علوم اسلامی به قرآن عرضه شود.
وقتی هنوز شاکله ذهن و روح و علم و شخصیت با قرآن و حدیث شکل نگرفته، ظلم است که وارد بحثهای پیچیده علمی شود و دستانداز فکری برای خودش درست کند.
المیزان شریف، هدیه علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه به روزگار ما و به تمام اعصار است. کتابی که مخاطب را قدم به قدم با چینش الهی حقایق پیش میبرد و هر جا نیاز باشد، بحثی عمیق در یکی از شاخههای علوم در نهایت سادگی بیان میکند.
علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه نقطه عطف سوم تاریخ علوم الهی است، رحمة الله علیه رحمةً واسعةً.
تعلیم قرآن؛ مقدّمه تخلُّق به قرآن
این نکته را هم باید در انتها تذکر بدهیم که شاگرد اصلی قرآن و مخاطب اصلی قرآن اول قلب ، و سپس عقل و ذهن ماست.
امیرالمومنین علیهالسلام میفرمایند آن قلبی که همراه شده و پاک شده و صدق نیت همراه آن شده، بصیرتی پیدا میکند که به حقایق قرآنی نفوذ میکند[35]. یا به تعبیر خود قرآن: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها [36]
باید قفلهای قلبی را گشود تا انسان بتواند در قرآن تدبّر کند. این کار را علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه انجام دادند، اما به خاطر تواضع فوق العاده ایشان یا به دلیلی که بیان نکردند، ما این حقیقت را در سطح یک تفسیر برجسته، تنزل دادیم. المیزان یک دایرةالمعارف اسلامی و سیر درسی بر اساس حقایق وحیانی با چینش الهی است.
سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّی اللهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا مُحَمَّدٍ وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ
پینوشت
[1] سوره مبارکه نحل قسمتی آیۀ شریفۀ 89
[2] بحار الأنوار، مجلسی، 1403 ق، ج89، ص۱۹.
[3] نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 198، ص 315.
[4] الکافی، کلینی، 1407 ق، ج 1، ص 69.
[5] الکافی، کلینی، 1407 ق، ج 1، ص 60.
[6] البته این گفته، نشان از سطح معرفت نه چندان رفیع راوی نسبت به امام است که گمان میکند امام علیهالسلام به نحو حصولی بر قرآن بسیار مسلط است؛ نمیداند که او خود قرآن است. او قرآن است و حقیقت قرآن، وجود اوست.
[7] التفسیر، عیاشی، 1380 ق، ج1، ص5، .
[8] الکافی، کلینی، 1407 ق، ج 1، ص 68.
[9] سورۀ مبارکۀ أنعام قسمتی از آیۀ شریفه 108
[10] البته در علوم قرآنی بحث مفصلی در اثبات این معنا توسط مثبتین این نظر صورت گرفتهاست.
[11] مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، 1412 ق، ص 341.
[12] الکافی، کلینی، 1407 ق، ج 2، ص 605.
[13] سورۀ مبارکۀ قيامة آیات شریفه: 16 تا 19
[14] سورۀ مبارکۀ يونس قسمتی از آیۀ شریفه: 36
[15] به اعتقاد ما دومین سوره از جهت نزول، سوره حمد است. در قرآن شب مبعث پیغمبر را مطرح نکرده، ولی شب مبعث حضرت موسی را مکرر مطرح کرده و این هم سرّی دارد. بخشی از آن اسرار، مسائل مشترک این دو مبعث است که یکی از آنها تشریع نماز است. به همین دلیل، شب مبعث حضرت موسی، خداوند به او میفرماید:إِنَّني أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري (طه/14) و از طرفی در روایات معتبر آمده:لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ ( الصراط المستقيم إلی مستحقی التقديم، عاملی نباطی، 1384 ق، ج۳، ص ۱۹۹). و قاعدتاً پس از آن باید آیات وضو نازل شدهباشد زیرا لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ (من لا يحضره الفقيه، ابن بابويه، 1413 ق، ج 1، ص 33). در حالیکه آیه وضو در آخرین سورهای که نازل شده یعنی مائده آمدهاست. البته محتمل است بدون وحی قرآنی، تعلیم وضو به پیامبر داده شده باشد ولی ممکن است این طور نباشد و آیه آن آمده باشد.
[16] سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 183
[17] سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 222
[18] به عنوان نمونه: سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 229
[19] البته به اعتقاد ما رسالهها باید در این زمینه، اصلاح شوند و قرآنی بشوند فقه محض بدون پشتوانههایش یعنی عقائد و اخلاق راهگشا نیست. البته به این معنا نیست که رسالهها به کشکول تبدیل بشوند، بلکه دست کم باید اشاراتی به ضامنهای اجرایی هر حکم بشود؛ همانطوری که قرآن یک حکم فقهی را بیان میکند. آیه صیام بهرحال، آیه ای فقهیاست. اما اشاراتی که درباره مباحث ایمان، تقوا و برداشتن ثقل روانی تکلیف با خطابِ «یا أیها الذین آمنوا» موجب ضمانت اجرایی حکم میشود.
[20] باید توجه داشتهباشیم که مراد در انتقال معانی همواره یک آیه نیست، بلکه گاهی مجموع چند آیه یا کمتر و بیشتر است؛ مثلاً «و القرآنِ المجید» یا«مُدهامّتان» هر کدام یک آیه اند اما مطلب با آیات دیگر تمام میشود.
[21] خروجی دین در سه بخش اعتقادات، اخلاقیات و احکام فقهی عرضه شده است.
[22] سورۀ مبارکۀ مائدة قسمتی از آیۀ شریفه: 64
[23] سورۀ مبارکۀ بقرة آیۀ شریفه: 43
[24] سورۀ مبارکۀ آلعمران آیۀ شریفه: 43
[25] سورۀ مبارکۀ يونس قسمتی از آیۀ شریفه: 90
[26] سورۀ مبارکۀ عبس آیات شریفه: 24 تا 31.
[27] ترجمه تفسير الميزان، طباطبایی، 1374 ش، ج5، ص 449 و 450.
[28] سوره مبارکۀ آل عمران، قسمتی از آيه شریفه 103.
[29] ترجمه تفسير الميزان، طباطبایی، 1374 ش، ج5، ص 459 و 460.
[30] نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، نامه 31، ص 394: وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل.
[31] ترجمه تفسير الميزان، طباطبایی، 1374 ش، ج1، ص 13 و 14.
[32] سورۀ مبارکۀ أنعام قسمتی از آیۀ شریفه: 76
[33] البته قرآن دو دسته کلیدهای فهم دارد: یک دسته کلیدهای علمی و یک دسته کلیدهای عملی، روحی، روانی و قلبی. وقتی که قلب آماده نباشد از قرآن چیزی نمیفهمید. اتفاقاً کلیدهای قلبی مهمتر از کلیدهای ذهنی است که بحث آن در کتاب تزکیه و تهذیب در تحصیل علوم اسلامی از سلسه مباحث روش تحصیل علوم اسلامی خواهد آمد.
[34] سورۀ مبارکۀ نساء قسمتی از آیۀ شریفه: 79
[36] سورۀ مبارکۀ محمد آیۀ شریفه : 24
کتابنامه
بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بیروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403 ق.
نهج البلاغة، شريف الرضي، محمد بن حسين، به تصحیح صالح، صبحي، قم، هجرت، چاپ اول، 1414 ق.
الکافی، كلينى، محمد بن يعقوب، به تحقیق غفارى، على اكبر و محمد آخوندى، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1407ق.
التفسير، عياشى، محمد بن مسعود، به تحقیق رسولى، هاشم، تهران، مكتبة العلمية الاسلامية، چاپ اول، 1380 ق.
مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانى، حسين بن محمد، به تحقیق داوودى، صفوان عدنان، بیروت، دار الشامية، چاپ اول، 1412 ق.
من لا يحضره الفقيه، ابن بابويه، محمد بن على، به تحقیق غفارى، على اكبر، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم، 1413 ق.
ترجمه تفسير الميزان، طباطبايى، محمدحسين، ترجمه موسوى، محمد باقر، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، 1374 ش
الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، عاملى نباطى، على من محمد بن على بن محمد بن يونس، به تحقیق رمضان، ميخائيل، نجف، المكتبة الحيدرية، چاپ اول، 1384 ق.