مبانی عرفان عملی 7
بسم الله الرحمن الرحیم
* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است
ـ ویرایش اولیه ـ
عبور از محدودیتها؛ راه رسیدن به مقام قرب الهی و امین اسرار خداوند شدن
هدف و نهایت در عرفان عملی، وصول و قرب الیالله است و کسی که در این وادی گام میگذارد، از همان ابتدا باید جهتگیری درستی داشته باشد و هدف دیگری از قبیل رسیدن به مقامات و کرامات نداشته باشد. بیان شد که در ابتدا به ذهن عموم مفهوم سادهای از قرب میآید، اما حقیقت قرب یک صیرورت وجودی یعنی یک تغییر درون و تغییر هویت است. قرب، تغییر هویت و تغییر صورت نفس انسان است. در این مراحل قرب، کمکم عارف به جایی میرسد واسطههایی که موجب تفرق و کثرت میشدند را نمیبیند. یعنی از کَثَرات میگذرد، از عالم مثال، ملکوت و جبروت عبور میکند. از عوالم، از ملائک، ملائک مقرب، جبرئیل، میکائیل. وسایط مادی را نمیبیند، بلکه وسایط غیرمادی را هم نمیبیند.
گاهی ما به زبان میگوییم و با گوش میشنویم و به ذهن میسپاریم که هرچه هست خداوند است، همهٔ کارها دست خداوند است. هیچ کس از خودش هیچ کاری نمیتواند بکند. اما بالاخره حس میکنیم این صندلی الآن ما را نگه داشته است و اگر مقاومت نداشته باشد میافتیم. من تکیهام را به این صندلی میبینم. این دستگاه است که صدا را بلند کرده و به شما میرساند. به زبان میگوییم همه چیز کار خداوند است و میپذیریم، اما در واقع وسایط را میبینیم. اما عارف میبیند که این خداوند است من را نگه داشته. خداوند است که دارد صدا را پخش میکند. آن هم نه با این کیفیت که خداوند این قدرت را قرار داده است، نه، اصلاً خود خداوند است که دارد صدایم را پخش میکند. به همین دلیل است که در اوج مقامات عرفانی، همهٔ وسایط در نگاه عارف کنار میرود. وقتی میخواستند حضرت ابراهیم را در آتش بیندازند جبرئیل آمد خدمت حضرت و گفت: حاجتی داری؟ حضرت فرمود: بله، اما به تو نه.
فَالْتَقَى مَعَهُ جَبْرَئِيلُ فِي الْهَوَاءِ وَ قَدْ وُضِعَ فِي الْمَنْجَنِيقِ فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ هَلْ لَكَ إِلَيَّ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ: أَمَّا إِلَيْكَ فَلَا وَ أَمَّا إِلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ فَنَعَم.[1]
در یک مرحله، آنقدر انسان از خداوند دور است که کثرات و مادیات و غفلتها و گناهان اسیرش کرده است، هنوز اسیر نفس است، هنوز «خودم» مطرح است. در دعواهای زن و شوهرها اگر آقا یا خانم ایرادی در فردی از فامیل خودش بگیرد، ناراحتی ایجاد نمیشود. ولی اگر از افراد خانوادۀ مقابل ایراد بگیرد، ناراحتی ایجاد میشود. هنوز اسیر نفس هستم و آنقدر بندهای این اسارت غلیظ است که حتی نمیتوانم یک قدم از خودم بیرون بیایم. خداوند رحمت کند استاد ما را میفرمودند: من فقط یکبار با همسرم تندی کردم آن هم به خاطر این بود که همسرم به مادر همسرم بیاحترامی کرده بودند. چنان خلق الهی داشتند که همسرشان ایشان را میپرستید.
خیلی راه است، انسان گمان میکند با یک روز، دو روز، یک ماه، یک سال ذکر زبانی به جایی میرسد. اگر خیلی همت کرده و از دنیا بگذرد، تازه به دام عالم برزخ و خیال خودش میافتد. همانی که در نماز انسان را رها نمیکند. هر کسی توانست در نمازهای شبانهروزیاش غرق در خداوند شود، خیالات و فکرهای مختلف سراغش نیایند، تازه از عالم خیال خودش رد شده است.
این مقاماتی که تقسیمبندی کردهاند و تا صد منزل هست، به دلیل ده لایهٔ روحی انسان است. یعنی ده لایهٔ باطنی انسان. کسی که از دنیا دست بکشد تازه از بیرون دست کشیده و در دام عالم خیال خودش است. بعد باید مجاهدهها کند تا از عالم خیالات خودش رها شود. هنوز 8 عالم دیگر بعد آن در درون انسان وجود دارد. آنهایی که مردانه گام زدند، 15 سال، 20 سال حتی بیشتر حرکت کردند و مردانه گام برداشتهاند. نه مثل ما که یک روز حال داریم و مثلاً یک کارهایی انجام میدهیم و کنترل نفس پیدا میکنیم، روز بعد همه را میزنیم خراب میکنیم. حکایتی که رسول اکرم فرمودند: رفتم بهشت دیدم ملائک دارند میسازند، مشغول هستند و دارند به شدت کار میکنند. بعد از مدتی دست از کار کشیدند و بعد همه را خراب کردند.
عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ، فَرَأَيْتُ فِيهَا قِيعَاناً يَقَقاً مِنْ مِسْكٍ، وَ رَأَيْتُ فِيهَا مَلَائِكَةً يَبْنُونَ لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةً مِنْ فِضَّةٍ، وَ رُبَّمَا أَمْسَكُوا، فَقُلْتُ لَهُمْ: مَا لَكُمْ رُبَّمَا بَنَيْتُمْ وَ رُبَّمَا أَمْسَكْتُمْ قَالُوا: حَتَّى تَأْتِيَنَا النَّفَقَةُ. قُلْتُ: وَ مَا نَفَقَتُكُمْ قَالُوا: قَوْلُ الْمُؤْمِنِ" سُبْحَانَ [اللَّهِ]، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ، وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ اللَّهُ أَكْبَرُ" فَإِذَا قَالَهُنَّ بَنَيْنَا، وَ إِذَا سَكَتَ وَ أَمْسَكَ أَمْسَكْنَا.[2]
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِي الْجَنَّةِ وَ مَنْ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِي الْجَنَّةِ وَ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِي الْجَنَّةِ وَ مَنْ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِي الْجَنَّةِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ شَجَرَنَا فِي الْجَنَّةِ لَكَثِيرٌ فَقَالَ نَعَمْ وَ لَكِنْ إِيَّاكُمْ أَنْ تُرْسِلُوا عَلَيْهَا نِيرَاناً فَتُحْرِقُوهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ»[3].[4]
چه بود؟ آن دنیا تجلی همین دنیاست. در ابتدا مشغول عمل صالحی بود، بعد دست کشید و بعد هم خرابش کرد. حبط عمل یعنی همین، حال کسی که ثبات قدم نداشته و نوسانی رفتار میکند. عملهایی که انجام میشود با یک غیبت از بین میرود، تازه سر جایش هم برنمیگردد، بلکه عقبتر برمیگردد. «اثم» یعنی گناه. یکی از ریشههای این کلمه «اثم عن السطح» است. به شتری که بار زیاد دارد و گاهی پایش میلغزد «آثمات» میگویند. «آثمات» به شترهایی میگویند که تلوتلو میخورند.[5]
سنگنوردی که بالا رفته و به قله رسیده چقدر زحمت کشیده است؟ یک لحظه بیدقتی میکند، زیر پایش خالی میشود، چه اتفاقی میافتد؟ درجا نمیزند، بلکه به پایینترین سطح سقوط میکند.
ما در دام کثرات دنیایی هستیم. از اینها که بگذریم تازه به دام قوای درونی خودمان میافتیم. عارف از همهٔ این مراحل عبور کرده و به جایی میرسد که امین خداوند میشود. خداوند اسرار عالم را به او میگوید؛ یعنی در اسرار عالم حضور پیدا میکند. «السَّلامُ عَلَیکَ یا اَمینَ اللهِ فی أرضِه»[6] به همین معناست. چه امانتی از خداوند گرفتهاند که هیچکدام از زمین و آسمان و کوهها توان تحملش را نداشتند؟ این بار امانت همان حقایق و اسرار هستی است.[7] این اسرار در دل عارفان هست ولی به زبان هم نمیآورند، فقط بین خودشان و خداوند است. اگر به زبان هم بیاورند کسی متوجه نمیشود، اینها اصلاً گفتنی نیست. همین اسراری که درونشان هست سبب کارهایی در بیرون میشود؛ یعنی چیزهایی را از حقایق هستی میبینند که سبب افعالی میشود، که آن افعال برای ما قابلفهم نیست و برای ما میشود متشابه. مثلاً رسول الله مکه را فتح کردند. ما باشیم میگوییم: همه در امان به جز رأس فتنه، این ابوسفیان را بگیرید و بکُشید. نه تنها ابوسفیان رأس فتنه در آن زمان بود بلکه بقیه فتنهها در عالم اسلام هم از این خاندان خبیث پدید آمد. از طرفی امام هم حقایق آینده را میدانند، ولی میگویند او در امان باشد. نه تنها در امان باشد بلکه خانهاش هم دارالأمان شود. رفتارهای فرد آگاه به اسرار عالم در سطحی است که برای ما قابلفهم نیست؛ چون پشت سر رفتارهای او نگرشهای عمیق و عجیبی هست که ما درک نمیکنیم و اصلاً او خودش در متن هستی حضور پیدا کرده است. تمام اعمالشان اینگونه است حتی مثل شمشیر زدنهایشان. حضرت امیر در جنگ به هرکدام از افراد دشمن که میرسیدند نمیکشتند، حساب داشتهاند. برخی را میکشتند و برخی را نه. خودشان میدانستند، ایشان امین خداوند هستند. حضرت برخی افراد را زخمی میکردند و نمیکشتند چون در نسل آن فرد فرزند مؤمنی را میدیدند.
گفتیم در قوس نزول، خداوند با خلق کردن و ایجاد، خودش را در اشیاء مخفی کرد. در مراتب قرب و در سیر صعود اِلی الله، عارف به جایی میرسد که با کنار زدن آن قیود و زوایای اشیاء، خداوند را میبیند.
خداوند در خلق کردن به رنگ کثرات در میآید؛ یعنی وجود موجودات (که از خودشان چیزی ندارند)، وجود خداوند است در زمین، وجود حق است در آسمان، وجود حق است در درخت، وجود حق است در انسان. یک نور وجود بیشتر نیست و آن حق است و بقیه همه مثل سایه هستند. تاریکی و سایه چه فرقی دارند؟ هردو یعنی ظلمت، اما تاریکی ظلمت و عدم محض است و هیچ است. اما سایه عدمی است که با نور مرتبط است، یک نوع ربط با نور دارد. به اصطلاح یک نوع تشخص دارد، شخصیت پیدا کرده است؛ یعنی در عین عدم بودن، مستند به وجود خورشید است. به عبارت دیگر یک وجود بیشتر نیست که حق است و بقیه اصلاً نیستند. یک نور بیشتر نیست، بقیه همه سایه هستند. به عبارت دیگر وجود مجازی دارند؛ یعنی وجود خداوند است که در موجودات ظهور پیدا کرده.
هرکجا وجودی هست، خداوند است. پس آن کسی که مصداق واقعی موجود و وجود است، خداوند است. از آنجایی که فقط خداوند مصداق وجود است بقیه هیچ هستند، منتها نه عدم و هیچ محض. چون همه موجودات بواسطهٔ خداوند موجود شدهاند وراء خداوند نیستند، بنابراین هستند اما به صورت مجازی و چون یک موجود بیشتر نیست، تعدد خارجی هم پیدا نمیکند.
شاعری بنام لَبید نزد پیامبر اکرم شعری خواند که پیامبر خیلی تشویقش کردند:
أَلَا كُلُ شَيْءٍ مَا سِوَى اللَّهِ بَاطِلٌ
وَ كُلُّ نَعِيمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِلٌ
هر شیئی و هر چیزی جز خداوند پوچ است و هر نعیمی و هر نعمتی فنا پذیر است. بعد آقا رسول اکرم فرمودند: از این بهتر و راستتر عرب صحبت نکرده است:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ كَلِمَةُ لَبِيدٍ.[8]
مراتب توبه نیز منطبق بر مراتب وجودی انسان است
در بحث منازل حرکت الی الله گفتیم آن صد منزل در ده مرحلهٔ کلی جای میگیرد که متناسب با مراتب وجودی انسان است. توبه هم مراتبی دارد که متناسب با مرتبهٔ انسان است. انبیاء توبه دارند، اولیاء توبه دارند، علمای ربانی توبه دارند، ما توبه داریم. وقتی سالک حرکت به سمت خداوند را آغاز میکند، در هرکدام از مراتب حرکت معنای توبهاش عوض میشود. این مراتب دهگانهٔ توبه و انطباق آن بر ده لایهٔ وجودی انسان را بیان میکنیم تا درک روشنتری از مراتب وجودی انسان پیدا کنیم.
توبه مرحله اول، توبه از معاصی است
توبه عموم مردم در مرحله اول، توبه از معاصی است. توبه کامل از تمامی گناهان جوارحی یعنی گناهان چشم و گوش و زبان و ... و حرامهای فکری و ذهنی و معاصی قلبی مانند حسد، کینه، عداوت، بدخواهی و ... . قرآن کریم میفرماید: بهشتیان وارد بهشت نمیشوند تا زمانی که کینهها از دلهایشان بیرون رود.
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ.[9]
و ما آيينه دلهاى پاك آنها را از كدورت كينه و حسد و هر خلق ناپسند به كلى پاك و پاكيزه ساختيم و همه برادروار روبروى يكديگر بر تختهاى عزت بنشينند.
وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ.[10]
و آنان كه پس از مهاجرين و انصار آمدند (يعنى تابعين و ساير مؤمنين تا روز قيامت) دايم به درگاه خدا عرض مىكنند: پروردگارا، بر ما و برادران دينىمان كه در ايمان پيش از ما شتافتند ببخش و در دل ما هيچ كينه و حسد مؤمنان قرار مده، پروردگارا، تويى كه بسيار رؤوف و مهربانى.
بدخواهی، سوءظن، رفتار دیگران را به بدترین وجه تعبیر کردن، اینها همه گناه است و عبور از آنها و توبه از آنها مرحله اول است.
حضرت صادق میفرمایند: باید به کسی که به شما بدی کرده است خوبی کنید.
... قَالَ النَّبِيُّ ص حَاكِياً عَنْ رَبِّهِ يَأْمُرُهُ بِهَذِهِ الْخِصَالِ قَالَ صِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ أَعْطِ مَنْ حَرَمَكَ وَ أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْك ... .[11]
به کسی که به تو بدی کرده است احسان کن، به کسی که از تو قطع کرده است وصل کن و به کسی که به تو ظلم کرده است تو لطف کن. بعد حضرت فرمودند: «ما اشد لمن اعتم لقاء اعتمو بقوم»
«ائتمام» یعنی اقتدا. چقدر زشت است که افرادی بگویند ما به قومی اقتدا کردیم اما وقتی آنها امر و نهی شان میکنند از آنها نمیپذیرند. یعنی در عمل نمیپذیرند. کسی که به امام نمیگوید: آقا من حرف شما را نمیپذیرم. میفرمایند: شما که ادعا دارید که ائتمام و اقتدا به ما اهلبیت دارید باید این چنین باشید.
پس در ابتدای حرکت به سمت خداوند، مرتبهٔ اول توبه، توبه از معاصی است. وقتی تمام خطاهایش را صاف کرد و به آنها رسیدگی کرد و توانست از آنها فارغ شود، وارد مرحله بعدی میشود. مرحلهٔ اول را بدایات مینامند.
استاد ما در جلسه اولی که میخواستند نکاتی بگویند و راهنمایی کنند و دستوراتی بدهند، فرمودند: شرط مقدمهٔ سلوک ترک مطلق گناه و ذنب است. در مرحله اول باید تمام گناهان ترک شده تا حرکت آغاز شود.
توبه مرحله دوم، توبه از میل به گناه است
در مرحلهٔ بعد، سالک وارد وادی میشود که به آن ابواب گویند و در نتیجهٔ آن حالاتی به او دست میدهد. ورود به این مرحله سالها زحمت نیاز دارد و کسب حالات ابواب شکار دمدستی نیست.
به ده منزل دوم ابواب میگویند، ابواب یعنی درها. درها به روی او باز میشود و چیزهایی را میبینید. یک حالات اولیه که در حقیقت باب سلوک است. این ابواب چیست؟ مثلاً حال حزن درونی پیدا میکند. در روایت داریم که آقا رسول اکرم در هنگام تنهایی در یک حزن عمیق بودند. وقتی انسان به این مرحله و حال نرسیده و اَدا در میآورد و فیلم بازی میکند، جلوی دیگران هم محزون است. اما رسول الله در درون محزون بودند و حزن ایشان به بیرون بروز نمیکرد. حالات دیگری مثل حال خوف و اشتیاق و شوق پیدا میکند. وقتی سالک به این حالات دست پید کرد، این حالات باعث میشوند که آن رگههای گناه از وجود او کنده شود. در مرحلهٔ قبل گناه را به صورت کامل کنار گذاشت، اما ممکن است تمایل به گناه در او مانده باشد. میل دارد که فلان لذت حرام را ببرد، میل دارد کسی چیزی به او گفت دو تا بگذارد کف دستش و خرابش کند، ... . در این مرحله دوم از میل به گناه توبه کرده و تمایل به معصیت را در خود ریشهکن میکند. حالات این مرحله باعث میشود سالک از میل به گناه توبه کند تا ریشههای گناه کاملاً خشکانده شود. توبه میکند از میل و گرایش، از اینکه نفْسش تمایل به گناه دارد و حتی از مباحات زائد هم توبه میکند. از مباح، نه مکروه. مکروهات را در مرحلهٔ قبل به همراه محرمات ریشهکن کرده است. برخی اساتید ما شبنشینی را بر خود حرام کرده بودند.
توبه مرحله سوم، توبه از عدم ارتباط خالصانه با خداوند است
مرحله سوم مرحله معاملات است. معامله یعنی تعامل و ارتباط. رعایت، مراقبه، مقاومت، اخلاص، توکل و تسلیم از منازل مرحلهٔ معاملات هستند. حالا کمکم ارتباط با خداوند و چگونگی آن دارد معنا پیدا میکند. از گناه که گذشت، از میل به گناه هم که گذشت، تازه یاد میگیرد چگونه با خداوند ارتباط برقرار کند. میبیند که در مراحل قبل اصلاً ارتباط با خداوند نداشته. سراسر ارتباط او با نفس بوده. خیلی از کسانی که خدمت ائمه یا امام زمانS رسیدهاند در وهم خودشان رسیدهاند. مرحوم حاجی نوری در کتاب النَّجمُ الثّاقِب داستان صد نفر کسانی را نوشتهاند که خدمت امام زمانS رسیدهاند. استاد ما به نقل از مرحوم آیتالله انصاری همدانی میفرمودند که از این صد نفر، تنها دو نفر در واقع خدمت حضرت رسیده بودند. بقیه در عالم خیال خودشان رسیده بودند، منتها آنقدر آن خیال قوی بوده که نفهمیده بودند. استاد ما نقل میکردند فردی اهل شهود گفته بود: خداوندا نور خودت را به من نشان بده.[12] شبی برای نماز شب بلند شده بود، دید نوری شرق و غرب عالم را گرفت. آن نور مرتب شدیدتر شد تا حدی که نور خورشید در مقابلش یک ذره بود. البته آن نور، نور باطنی بوده نه ظاهری. آنقدر شدید شد بطوریکه از دیدن آن نور داشت غَش میکرد. بعد که آن حال گذشت خداوند را شکر کرده بود که الحمدلله خداوندا خودت را به من نشان دادی. بعد در عالمی به او الهام کرده بودند که این نور نور نفس خودت بوده.
در این مرحله سوم که مراحل معاملات باشد یاد میگیرد که ارتباط با خداوند چگونه است. توبه در این مرحله چگونه معنی پیدا میکند؟ کسی که به این مرحله سوم رسیده است چون با خداوند مرتبط شده است:
1. از فعل غیر اِعراض میکند و دیگر به فعل دیگران توجه ندارد. از این به بعد از اینکه فعلها را فعل دیگران ببیند اجتناب میکند. یعنی از این که این و آن را میدید توبه میکند. از اینکه فکر میکرد فلانی کار را انجام داده است، از اینکه حس میکرد خودش افعال و کارها را انجام میدهد توبه میکند.
2. از اینکه برای انگیزههای خاصی کارها را انجام میداد توبه میکند. از اینکه انگیزههای شخصی داشت، مثلاً صحبتی میکرد و انگیزهاش رسیدن به مقصودی خاص بود، توبه میکند. هیچ انگیزهٔ شخصی و غیر خداوندی نباید داشته باشد و چون در مراحل قبل داشته است، از آن توبه میکند.
او خَدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
در زمان انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر قضایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحم بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی
گفت من تیغ از پی حق میزنم بنده حقّم نه مأمور تنم
شیر حقّم نیستم شیر هوا فعل من بر گفت من باشد گواه
بعضی از انگیزهها برای عموم اشکالی ندارد. مثلاً اگر کسی به ما ظلمی کرد خداوند اجازه داده قصاص کنیم:
وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ.[13]
و اگر به شما مسلمانان كسى عقوبت و ستمى رسانيد شما بايد به قدر آن در مقابل انتقام كشيد (نه بيشتر) و اگر صبورى كنيد البته براى صابران بهتر خواهد بود.
اگر کسی شما را زد میتوانید قصاص کنید، همانطوری که زده است شما هم بزنید. این برای عموم اشکال ندارد. اما کسی که سالک است اصلاً این و آن را نمیبیند. از این و آن باید بگذرد. آقا امیرمؤمنان فرمودند: اگر خودم بمانم میدانم با ابن ملجم چه کنم. منظورشان این است که میبخشم. اگر هم نماندم که بواسطهٔ امر مهمتر شما عفوش نکنید، یک ضربه به او بزنید.
به عبارت دیگر سالک در این مرحله باید مراعات جانب خداوند کند. یعنی از توجه به غیر بگذرد، چه به عنوان فاعل کارها که دیگران کارها را انجام میدهند، چه به عنوان انگیزه در کارها. از هرچه غیر خداوند است توبه کند. یاد بگیرد که فقط رؤیت خداوند کند. این توبه مرحله سوم است.
توبه مرحله چهارم، قرار گرفتن در مقام رضاست
مرحله چهارم مرحله اخلاق است که در آن منازلی چون رضا، شکر، حیا و صدق وجود دارد. سالک در این مرحله دیگر باید از حول و قوه خودش خارج شده و به حول و قوه خداوند پناهنده شود. رضا به فعل حق باشد. یعنی چه؟ یعنی تا حالا میگفت: خوب من نماز خواندم، توبه کردم، زحمت کشیدم گناه نکردم، جلوی خودم را گرفتم. دیگر حالا اینها را هم نمیگوید و از اینها توبه میکند. چون وقتی که رضا، شکر، حیا، صدق و ... در او متمکن و ملکه شد، جایگزین در نفسش میشود؟ توبه این مرحله هم توبه است اما رقیق شده است.
توبه مرحله پنجم، توبه از عدم عزم جدی در وصول به خداوند است
مرحله پنجم اصول نام دارد و بحث اراده و عزم و ... مطرح میشود. در این مرحله سالک عزم جدی برای اتصال به خودِ خداوند دارد. در اینجا از این توبه میکند که تا حالا آن عزم جدی را برای وصول به خداوند نداشته است. توبه از بیارادگی و سستی خود میکند. البته ما هم گاهی از بیارادگی خود ناراحتی میشویم، اما بیارادگی ما در مقابل انجام وظایف است و بیارادگی سالک در مقابل وصول به خداوند. از این به بعد به سالک مُرید میگویند؛ یعنی از این به بعد که توبه کرد و در ارادهٔ خود به سمت خداوند مستقیم شد، در اصطلاح سیروسلوک و عرفان به او مُرید میگویند. از اینجا به بعد است که عنوان مرید واقعاً برایش صادق است، کسی که واقعاً فقط قصدش خداوند است و هیچ قصد دیگری جز خداوند ندارد.
گاهی اوقات ما کاری را انجام میدهیم ولی نه بهطور ثابت بلکه پس از مدتی آنرا ترک میکنیم. گاهی اوقات ترک هم نمیکنیم، ثابت قدم هستیم مثلاً در ثبات نماز شب موفق شدهایم و ثابت میخوانیم، اما در نماز شب خواندن احساس کسالت میکنیم، خمیازه میکشیم. اگر مدتها دنبال یک فیلم عالی بگردیم و پس از مدتی آن را بدست آوریم،چه طور و با چه حالی آنرا نگاه میکنیم؟ حال کسالت نداشتن در نماز یعنی حداقل انسان این طوری باشد، با این حال نماز بخواند.
گاهی کار را انجام میدهیم اما آن عزم جدی نیامده است که آن کار از درون ما بجوشد به گونهای که اگر تنها هم باشیم آن عبادت از درون ما بجوشد و آنرا انجام دهیم؛ چون گاهی اوقات این محیط است که مشوق ما میشود و ما را جلو میبرد. سالک به جایی میرسد که اگر سنگ هم از آسمان بیاید، کارهایش از درونش میجوشد و انجام میدهد. این فرد است که در مرحله پنجم عزم جدی پیدا کرده و مرید شده است، نه کسی که صرفاً مقید است نماز شب بخواند. وقتی به این حالت رسید کوچکترین خطا که از او سر بزند میبینید که چهقدر گریهها دارد، چون میبیند چقدر دور شده است. از اینجا دیگر دقت دارد، میفهمد. کسانی را دیدهایم که در این حالت گریههای شدید داشتند، تا یک ساعت دو ساعت انقلابهای خاص داشتند. در حالی که امثال ما گناهان بزرگ انجام میدهیم، عین خیالمان هم نیست. باید به حال خودمان گریه کنیم.
عَلی نفسه فَلیبْکِ مَن ضاعَ عُمْرَه و لیس له فیه نصیبٌ و لا سَهمٌ[14]
بر خودش باید زار بزند وخون گریه کند، آن انسان بدبختی که عمرش را ضایع کرده است و هنوز هیچ نصیبی از خداوند نبرده است.
توبه مرحله ششم، توبه از علم و بصیرت خود است
مرحلۀ ششم در مراحل رسیدن به خداوند اودیه است که شامل احسان، علم، بصیرت، فراست و ... است. در این مرحله، سالک از هستی علم خود خارج میشود. از اینکه فکر میکرد خودش میفهمد توبه میکند؛ چون در این مرحله همه چیز را به علم خداوند پیوسته میبیند. میگوید: علم من نه، علم حق. از این مرحله به بعد کمکم مکاشفهها شروع میشود؛ چون کمکم به جانب خداوند پیوسته و فقط به علم خداوند توجه دارد. حضور مع الله از این مرحله شکل میگیرد.
در اینجا از کوچکترین غفلتی که از حق پیدا شود استغفار میکند. استغفار میکند از اینکه از چیزی غیر از خداوند لذت برد. استغفار میکند که چرا تا به حال خداوند را نمیدیده است. میگوید: خداوند حضور داشت و من غفلت داشتم. مثل اینکه یکی از بزرگان اینجا نشسته باشند و ما اصلاً متوجه نبوده و پشتمان به ایشان باشد. تا متوجه میشویم میگوییم: وای آقا ببخشید. شما اینجا بودید؟ من پشتم به شما بوده؟ چهقدر من فرد نفهمی هستم. در این مرتبه است که سالک پی میبرد عمری پشت به خداوند داشته. در این مرحله است که میگوید: خداوندا! شما حضور داشتید و من متوجه نبودم؟ این حال در درون انسان پیدا میشود وگرنه ما الآن میتوانیم همهمان گریه کنیم و بگوییم: خداوندا تا حالا حضور داشتی و من متوجه نبودم؟ در حالیکه الان هم متوجه نیستیم. این توبه مربوط به زمانی است که حضور خداوند را میبیند. این عبارت دعای کمیل را ببینید:
فَهَبْني يا اِلـهىوَسَيِّدِي وَمَوْلايَ وَرَبّي صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ.[15]
فرض کنیم عزیزترین فرد خانودهٔ خود را از دست دادهایم. چهقدر ناراحتی داریم؟ یک هزارم این ناراحتی را در فراق و دوری خداوند داریم؟ اصلاً فراقی را احساس میکنیم؟ وقتی فراق مثلاً یک کبوتر خانگی مقداری انسان را ناراحت میکند، فراق عزیزش چهقدر باید ناراحتش کند؟ حالا تفاوت آن کبوتر با عزیز من قابل قیاس با تفاوت عزیزم در مقابل خداوند هست؟ اگر کسی در دعای کمیل حال خوشی پیدا کند از اول تا آخرش هایهای گریه میکند. از این بیشتر میتوانیم تصور کنیم؟ چه حالی در امیرالمؤمنین میگذشته که در مناجات با خداوند دور خودشان میپیچیدند؟ این فوق تصور است. کسی میتواند بگوید: خداوندا چگونه بر فراقت صبر کنم که قبلاً وصال داشته باشد. وگرنه میشود صِرف یک ادعا. ما که این جملهٔ دعای کمیل را میخوانیم فقط داریم ادعا میکنیم. ما که وصالی نداشتیم، در فراق بودیم و الان هم در فراق هستیم. او که در متن وصال خداوند است و لحظهای از خداوند جدا نیست، او میگوید: خداوندا نکند من از تو جدا شوم. ما که جداهستیم چه بگوییم؟ این حال در این موطن ایجاد میشود که میگوید: خداوندا تو تا حالا بودی و اینجا بودی؟ همراه من بودی؟
أرِنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد تو که با منی همیشه چه أریٰ چه لَن تَرانی
مرحله هفتم توبه، توبه از عاشق نبودن است
مرحله بعد از اودیه در مسیر حرکت انسان به سمت خداوند، مرحله احوال است. مرحله دارای منازل غیرت، محبت، شوق، هَیَمان، عطش، وَجد، دِهشَت و ... است. وقتی سالک به اینجا میرسد، حالات عشقی سر بر میآورد. آن عشق شدیدِ پس از دیدن خداوند هویدا میشود. در این مرحله از اینکه تا به حال در محبت و عشق خداوند کوتاهی کرده بود، استغفار میکند. توبه میکند: چرا تا به حال عشقهای دیگری داشتم. چرا به چیزهای دیگر علاقه داشتم. چرا در عشق خداوند کوتاهی کردم. از کوتاهیهایش در عشقورزی به محبوب خود ناراحت است. میگوید: عجب من تا حالا چنین محبوبی داشتم، با من هم بود، ولی این حالات عشقی را نداشتم. از اینکه تا حالا این حالت عشقی را نداشته است توبه میکند. از اینکه از ماسِویٰ دست برنداشته بود و دل به جاهای دیگر هم داشت، توبه میکند. در این مرحله آنقدر عشق خداوند در جانش شیرین میشود که هر چیزی جز خداوند در کامش تلخ میشود. از همه چیز حتی از خودش بدش میآید. از این مرحله به بعد به او عارف میگویند.
این هفت مرتبه، توبهٔ ابتدائی و سالکان متوسط است. سه مرحله باقی مانده، توبهٔ عارفان است. دو مرحله هم بعد از آن دارد، توبه کسی که حالا از دید خداوندی خلق را میبیند. مثلاً توبهٔ رسول الله چگونه بوده است که آنها را بعداً بحث خواهیم کرد.
معنای انتظار واقعی و راه رسیدن به وصول خداوند، عمل است
وصول خداوند از چه طریق ممکن است؟ از طریق عمل. شاهراه آن هم ولایت است، ولایت اهلبیت. کسی منتظر امام زمانS است که خودش را ساخته باشد. کسی شیعهٔ امیرالمؤمنین است که خودش را ساخته باشد. مگر کسانی که مقابل امیرمؤمنان ایستادند همه افراد خبیث بودند؟ کسانی که مقابل امام زمانS خواهند ایستاد یا کوتاهی خواهند کرد در فرمان ایشان، همه افراد بدی هستند؟ از ابتدا که قصد مقابله با امام را ندارند. اما چون عادت به خودسازی ندارند در آن لحظات سخت ظهور کاستیهای نفْسشان بروز میکند. انتظار چیزی جز خودسازی مستمر نیست. انتظار فرج که افضل اعمال است یعنی چه؟ منتظرم امام زمانS بیاید که چه شود؟ وقتی امام زمانS بیایند یک حالت این است که برویم جنگ و کشته شویم، یعنی باید منتظر مرگ باشیم. یک حالت این است که امام زمانS میآیند و میگویند: شما چقدر آمادگی داری؟ برو فلان موقعیت را مدیریت کن. من که در مدیریت خودم ماندم قطعاً کاری نخواهم کرد. انتظار فرج عمل است. آقا رسول الله فرمودند:
أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِي انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.[16]
افضل اعمال است؛ بنابراین کسی منتظر امام زمانS است که سخت در حال عمل است. اصلاً ما چرا منتظر امام زمانS نیستیم؟ چون پا به راه نگذاشتهایم. چه کسی منتظر و مصلح است؟ کسی که دست به کار اصلاح شده و به بنبستهایی رسیده است. چه کسی منتظر معلم حل مسئله است؟ کسی که دارد مسئلهها را حل میکند، اما قدم به قدم گیر میکند. به زبان سر و جسم و جان، به زبان حال و مقال میگوید: «أینَ أینَ»، کجاست کسی که کمکم کند؟ کسی که حرکت نکرده اصلاً «أینَ» نمیگوید. کسی که میخواهد خودش را بسازد، اما نمیتواند. یک قدم بالاتر میخواهد جامعه را بسازد اما مرتب ناتوانتر میشود. این فرد است که از اعماق جان میگوید: مصلح کار کجاست؟ قرآن خیلی روشن این مطلب را میفرماید:
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ.[17]
در زبور از پى آن كتاب (تورات) چنين نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ميراث مىبرند.
یاران امام زمانS مؤمنان نیستند بلکه صالحاناند. آن کسی که میخواهد خودش و دیگران را اصلاح کند منتظر امام زمانS است وگرنه منتظر خیالی است. خیلی افراد بصورت خیالی منتظر امام زمانS هستند، در خیالاتشان منتظرند. به همین دلیل است که وقتی حضرت میآیند، برخی افراد میگویند: ما که این شخص را نمیخواستیم. بعضی از بزرگان و علما میگویند: چنین چیزهایی نبوده. جلو حضرت میایستند.
إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ اسْتَقْبَلَ مِنْ جَهْلِ النَّاسِ أَشَدَّ مِمَّا اسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ جُهَّالِ الْجَاهِلِيَّةِ قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَاكَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَتَى النَّاسَ وَ هُمْ يَعْبُدُونَ الْحِجَارَةَ وَ الصُّخُورَ وَ الْعِيدَانَ[18] وَ الْخُشُبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ أَتَى النَّاسَ وَ كُلُّهُمْ يَتَأَوَّلُ عَلَيْهِ كِتَابَ اللَّهِ يَحْتَجُّ عَلَيْهِ بِهِ ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَدْخُلَنَّ عَلَيْهِمْ عَدْلُهُ جَوْفَ بُيُوتِهِمْ كَمَا يَدْخُلُ الْحَرُّ وَ الْقُرُّ[19].[20]
این همه تأکید بر روی خودسازی به خاطر این است که خودسازی با همهٔ معارف گره خورده است، با امامت، با نبوت، با ولایت، با توحید، با معاد. إن شاء الله خداوند توفیق دهد از شر نفس أماره و تسویلاتش و تشخیصهای اولیه و غلط بیرون بیاییم.
[1] تفسير القمي، ج2، ص: 73
[2] الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 474
[3] سوره مبارکه محمد، آیه شریفه 33
[4] وسائل الشيعة، ج7، ص: 186
[5] أَثِمَ: يدلّ على أصل واحد و هو البطؤ و التأخّر، يقال: ناقة آثمة أىمتأخّرة. و الْإِثْمُ مشتقّ من ذلك لأنّ ذا الإثم بطيء عن الخير متأخّر عنه. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص: 34)
[6] زیارت معروف به امین الله، كامل الزيارات، النص، ص: 39
[7] اشارهٔ استاد به آیه شریفه 72 سوره مبارکه احزاب است:
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً.
ما آن امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، پس آنها از تحمل آن امتناع كردند، و ترسيدند، و انسان آن را حمل كرد، چون انسان ستم پيشه و جاهل بود.
[8] مصباح الشريعة، ص: 60
[9] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 47
[10] سوره مبارکه حشر، آیه شریفه 10
[11] مصباح الشريعة، ص: 159
[12] شاید این شخص خود استادمان بوده باشند، چون خیلی وقتها حالاتی که خودشان داشتند را با سوم شخص مفرد بیان میکردند.
[13] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 126
[14] دیوان ابن فارض، ص۱۶۴ ـ ۱۶۹٫
[15] دعای کمیل
[16] كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 644
[17] سوره انبیاء، آیه105
[18] العيدان جمع العود- بالضم- و هو الخشب، و المراد الأصنام المنحوتة منه.
[19] القر- بضم القاف و شد الراء-: ضد الحرّ يعنى البرد.
[20] الغيبة( للنعماني)، النص، ص: 297