مبانی عرفان عملی 23
بسم الله الرحمن الرحیم
* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است
ـ ویرایش اولیه ـ
دعای کمیل اثر فوقالعاده در زندگی و نفس انسان دارد
همانطور که بین موجودات تفاوت رتبه است، این تفاوت و مراتب مختلف، در همهٔ عالم هستی وجود دارد. حتی بین آیات قرآن نیز مراتب مختلف وجود دارد. با اینکه هم نام ابولهب[1] جزء قرآن است و نباید بدون وضو به آن دست زد، هم آیهٔ نور و آیةالکرسی، اما تفاوت مراتب بین آیات وجود داشته و جایگاه خود را دارد.که آیات قرآن هستند. به همین دلیل است که بعضی از آیات اثر ویژه دارند. دعاها نیز همینگونه هستند؛ یعنی بعضی از آنها در ارتقاء نفس و خودسازی اثر ویژه دارند. یکی از این دعاهای ویژه که اسرار ملکوتی در آن موج میزند دعای کمیل است. اثر این دعا، فوق حد تصور است. کسانی بودند که با همین دعا اصلاح شدند. فردی را میشناختیم که گرفتاری و مشکلات نفسانی زیادی داشت، یکی از اساتید به ایشان توصیه کرده بودند که به خواندن دعای کمیل مداومت کند. پس از مدتی مشکلات روحی و نفسانی آن فرد حل شد. البته منظور دعای با توجه است. اگر دعای کمیل با توجه خوانده شود، اثری بیشتر از سخنرانی بعد از آن دارد؛ زیرا سخنران چون بندهای است و گویندهٔ دعای کمیل امیرالمؤمنین است. کسی که این دعا را میخواند، باید خود را گویندهٔ آن عبارات بداند و تمام آن حالات را حالِ نفس خودش بداند. هر عبارتی را که میخواند باور کند که حرف خود اوست. مثلاً وقتی میگوید:
وَ لا تَفْضَحْنِي بِخَفِيِّ مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنْ سَرِيرَتِي، وَ لا تُعاجِلْنِي بِالْعُقُوبَةِ عَلىٰ ما عَمِلْتُهُ فِي خَلَواتِي، مِنْ سُوءِ فِعْلِي وَ إِساءَتِي وَ دَوامِ تَفْرِيطِي وَ جَهالَتِي وَ كَثْرَةِ شَهَواتِي وَ غَفْلَتِي، وَ كُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِي فِي كُلِّ الْأَحْوالِ رَؤُوفاً وَ عَلَيَّ فِي جَمِيعِ الأُمُورِ عَطُوفاً الهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ،[2]
باید خودش را گوینده و در مقابل خداوند حس کند.
بعضی از دعاها چون اثر ویژه دارد توصیه به مداومت آن شده است.بعضی از دعاها فقط یک روز یا چند روز در سال خوانده میشوند اما دعای کمیل هرهفته است. آن دعایی که میگویند هرهفته تکرار کنیم مانند غذایی است که نمیشود از آن گذشت.
خلاصه اینکه اگر کسی قصد دارد به جایی برسد باید ارتباطش با خداوند برقرار شود. بهترین نوع ارتباط هم همین دعاهاست. دعاها نیز مراتب مختلف دارند و از دعاهایی که برترین مرتبه را دارند، دعای کمیل، مناجات شعبانیه و دعای عرفه است.
با رشد در امور ظاهری، نیاز به ارتباط با خداوند بیشتر میشود
باید از این دعاها با حداکثر توان بهره گرفت. خصوصاً وقتی که عمر، مال، تحصیلات، مقام و جایگاه اجتماعی انسان زیاد میشود. هرچه انسان بالاتر میرود، محتاجتر است. کسانی که روی زمین ایستادهاند، به راحتی سر طناب را میگیرند و بالا میروند. کسی که در دو متری زمین ایستاده، باید طناب را محکمتر بگیرد، چون به آن طناب محتاجتر است از کسی که روی زمین ایستاده. وقتی به ارتفاع صد متری رسید، حتی اگر زنبور هم نیشش بزند، دست از گرفتن طناب بر نمیدارد. انسان عاقل در ارتفاع 200 متری از زمین، حتی اگر مار هم نیشش بزند، دستش را بر نمیدارد و طناب را رها نمیکند. رسول الله میفرمایند:
مَنِ ازْدَادَ عِلْماً وَ لَمْ يَزْدَدْ هُدًى لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً.[3]
هر کس که علمش زیادتر شود، چه علم تجربی باشد یا فلسفه یا سیاست یا هر علم دیگری، اما ارتباطش با خداوند و احساسش از خداوند متعال بیشتر نشود، بر بُعد و دوری و بدبختی او افزوده شده است. این روایت تنها مربوط به علم نیست بلکه دربارهٔ هر امکان دیگری صادق است. اگر مال کسی افزوده شود ولی از آن برای نزدیکتر شدن به خداوند کمک نگیرد، عمر و تجربهٔ او زیاد شود ولی به خداوند نزدیکتر نشود، اگر جایگاه اجتماعی او افزوده شود ولی ارتباط با خداوند، احساس و عشق خداوند در او بیشتر نشود، یعنی به سمت جهنم در حال حرکت است. هرچه امکان و سرمایه او افزونتر شود، بدبختی و انحطاط و شرّ او بیشتر است.
اگر گاهی میگوییم: «یادش به خیر، ده سال پیش حال بیشتری در دعای کمیل داشتیم»، باید خودمان را درمان کنیم؛ چرا که به سرعت در حال سقوط هستیم. اگر این جمله در زندگی ما حاکم شده است حتماً چارهای برای اصلاح خود بکنیم.
به همین دلیل کسانی که در اوجِ اوج هستند، حتی یک لحظه را هم به غفلت نمیگذرانند. رسول اکرم چنان سجدهها و سوز و گریههایی داشتند که یاران به حضرت عرض میکردند: یا رسول الله شما چرا؟ حضرت میفرمودند: یونس، یک لحظه توجهش به خداوند کم شد، خداوند او را توبیخ کرد.
كَانَ رَسُولُ اللَّهِ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ فِي لَيْلَتِهَا ... يَبْكِي وَ هُوَ يَقُولُ ... اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً قَالَ فَانْصَرَفَتْ أُمُّ سَلَمَةَ تَبْكِي حَتَّى انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِبُكَائِهَا فَقَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ يَا أُمَّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا أَبْكِي وَ أَنْتَ بِالْمَكَانِ الَّذِي أَنْتَ بِهِ مِنَ اللَّهِ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»[4] تَسْأَلُهُ أَنْ لَا يُشْمِتَ بِكَ عَدُوّاً أَبَداً وَ أَنْ لَا يَرُدَّكَ فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذَكَ مِنْهُ أَبَداً وَ أَنْ لَا يَنْزِعَ مِنْكَ صَالِحاً أَعْطَاكَ أَبَداً وَ أَنْ لَا يَكِلَكَ إِلَى نَفْسِكَ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً فَقَالَ يَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ مَا يُؤْمِنُنِي وَ إِنَّمَا وَكَلَ اللَّهُ يُونُسَ بْنَ مَتَّى إِلَى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ كَانَ مِنْهُ مَا كَانَ.[5]
نکته قابل ذکر این است که منظور از توجه، توجه عرفانی است نه اینکه خطای فقهی یا حقوقی یا اخلاقی یا حتی ترک اولیٰ انجام داده باشند. انبیاء الهی در سطح ما نبودند که خطاهایشان مانند ما باشد، آنها معصوم هستند. خلاصه اینکه هرچه رشد انسان در زمینهای بیشتر میشود، حس خدایی او نیز باید بیشتر شود در غیر این صورت، مسیر را به سوی نزول سیر میکند. هر شب جمعهای که میگذرد دیگر قابل تکرار نیست و این فرصتها از دست میرود و حسرتهای زیادی برای ما خواهد داشت. وقت برای استراحت کردن و فکر کردن، فراوان داریم. وقتی که انسان میتواند کاری را انجام دهد، باید از فرصت استفاده کند.
علم اخلاق تفاوت جوهری با عرفان دارد
قبلاً تذکری درباره تفاوت اخلاق و عرفان بیان کردیم. نکتهای دیگر عرض کنیم: تفاوت محوری و جوهری اخلاق و عرفان در یک عبارت است: محدودیت و نامحدودیت. اخلاق به محدودیت فکری و معرفتی و صفتی توجه دارد، اما به محدودیت ذات توجهی ندارد. اخلاق یعنی علمی که توجه به صفات ممدوح و مذموم دارد. انسان ذاتی دارد که قابلیت کسب صفات را داراست. انسان موجودی است که متصف به صفاتی مانند بخل، حسد، کینه، دشمنی و ... میشود یا اینکه صفاتی مانند علم و شجاعت و ... را دارا میشود. صفت ممکن است زائل شود، اما ذات باقی میماند. اگر ترس انسان برطرف شود، ذات او باقی است. پس صفات قابل برطرف شدن هستند. به عبارت دقیق علمی، صفات متأخر از ذات هستند؛ به این معنا که ممکن است یک ذات با صفاتی متحد و متصف شود و یا صفاتی از او زائل و برطرف شوند. علم اخلاق به صفات انسانی میپردازد، اما علم عرفان با ذات انسان سروکار دارد. علم اخلاق، توجه به محدودیتهای صفت دارد. مثلاً میگوید صفت حسد مذموم است و انسانیتِ انسان را محدود میکند یا صفت حِلم ممدوح است و باعث گسترش انسانیت میشود. علمای اخلاق تصریح میکنند که انسان باید ارادهاش را برای تخلیه از رذائل و صفات بد فعال کرده و به صفات خوب تحلیه و آراسته کند. این فعال کردن اراده برای تخلیه از صفات مذموم و تحلیه به صفات ممدوح، برای این است که ذات و وجود انسان گسترش پیدا کند. مثلاً چرا انسان باید شجاع و خیرخواه دیگران باشد؟ چون انسان خودش را دوست دارد و مایل است به سعادت و گسترش وجودی برسد، پس باید صفت شجاعت و خیرخواهی را کسب کند. به عبارت دیگر، اخلاق، مبتنی بر حُبّ ذات است. در انتها نیز به حبّ ذات ختم میشود. سپس علمای اخلاق میگویند چون حب ذات فطری است ممدوح بوده، بنابراین حرکت انسان در مسیر کسب صفات و ارتقاء وجودی خود نیز ممدوح است. پس انسان فعال شده و حرکت میکند و سیر اخلاقی و اصلاح اخلاقی خود را شروع میکند. به عبارت دیگر بحث نفع و ضرری که مبتنی بر ذات است و توجه به ذات، در علم اخلاق تقویت میشود. توجه به نفس تقویت میشود هرچند آن توجه، توجه نورانی باشد.
دو نوع توجه به نفس داریم : توجه نورانی و توجه ظلمانی. توجه ظلمانی باعث غفلت و گناه و توجهات مادی میشود، اما توجه نورانی، توجه به نفسی است که در راستای توجه به خداوند قرار دارد. هرچند در علم اخلاق توجه به ذات و نفس توجه نورانی است، باز هم باعث تقویت نفس میشود و چون ذات انسان به خودی خود محدود است، پس در نهایت امر هم در محدودیت باقی میماند. به همین دلیل علمی است که در مباحث قبلی عرض کردیم اخلاق، فرهیختگان را قانع نمیکند. نفس، در محدودیت باقی میماند و در نهایت به حبّ ذات و خودخواهی میرسد؛ یعنی اگر به دیگران خوبی هم میکند، با انگیزهٔ رشد خودش است. البته این انگیزه بد نیست اما در میانه راه است. این شیوه دینداری همان است که به «عبادة التُّجّار» تعریف شده است. انسانی که عبادت میکند، اما تجارتگونه و برای سود خودش:
وَ قَالَ اَمیرُالمُؤمنینَ: إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار.[6]
اما عرفان میگوید: ذات انسان محدود است و محدودیت مساوی با عدم بوده و عدم منشأ شر است، بنابراین هرگز حب ذات نمیتواند خیر محض باشد هرچند ممکن است خیری اولیه باشد. از طرفی چون هدف انسان وصول به خیر محض و کمال مطلق است، باید از جمیع محدودیتها بگذرد و از مهمترین محدودیتها، محدودیت ذات است. مهمترین محدودیت در فضای عرفان، نفس و حبنفس است؛ یعنی همان چیزی که در اخلاق نقطه مرکزی توجه و اصلاح است. در عرفان، به این نقطهٔ مرکزی هیچ توجهی نمیشود، بلکه تأکید بر کنارگذاشتن آن است. مهمترین محدودیت انسان، همین حب ذات است. بنابراین برای رسیدن به خداوند متعال و کمال مطلق، باید از ذات و حب ذات عبور کرد. به این مرحله «فناء فی الله» گویند. آخرین منزل در صد منزل سیروسلوک به سمت خداوند، فناء است.
فناء به چه معناست؟ مگر میشود انسان زنده باشد و فانی شود؟ بعداً توضیحات مفصلتری خواهیم گفت. اما راه فناء، معرفت نفس است. از طرفی میگویند باید از نفس عبور کرد، اما راه عبور از نفس نیز معرفت نفس است. چه معرفتی انسان را به خداوند میرساند؟
قَالَ النَّبِيُّ: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه.[7]
منظور از معرفت نفس، عدم توجه به خود است و توجه به بیرون از خود هم نیست. یعنی انسان باید از خود انصراف پیدا کند. برخلاف اخلاق که میگوید: به خودت توجه کن، تا خودت را اصلاح کنی. عرفان برای اصلاح، عدم توجه به خود را توصیه میکند. به همین دلیل عرفا به تمرکز روی مسائل اخلاقی توصیه نمیکنند.
یکی از شاگردان مرحوم علامه طهرانی از ایشان پرسیدند: با این همه صفات رذیله و مذموم چه باید کرد؟ عجب و تکبر و غرور و ... . مرحوم علامه فرمودند : «اصلاً توجه به صفات غلط است و باید از صفات عبور کرد». البته این دستور در مراحل ابتدایی حرکت نیست. در مراحل ابتدایی باید توجهی حداقلی به صفات داشت و آنها را دفع و رفع کرد. مثلاً زمانی که انسان توبه میکند، به خطاهایش اعتراف میکند؛ پس ناچار است به یک سری از گناهانش توجه کند. در مراحل صدگانه حرکت، از مرحلهٔ چهل به بعد، توجه به خود کمکم حذف میشود. در آن منازل حتی اگر صفت بدی سراغ انسان آید، با مکانیزمی غیر از مکانیزمهای اخلاقی دفع میشود. همانگونه که صفات حَسَن با مکانیزم دیگری به وجود میآیند و با مکانیزمهای تمرین و تکرار اخلاقی حاصل نمیشوند.
مثلاً تواضع مرحوم علامه طباطبائی آینهای بود از نور خداوند در وجود ایشان؛ یعنی تواضع از درونشان میجوشید. ممکن است فرد دیگری هم متواضع باشد، اما به زور و از بیرون تواضع را با تمرین در خودش وارد کند. اگر رسول الله در جمعی حضور داشته باشند مؤدب مینشینند، ما هم مؤدب مینشینیم. ظاهر فعل یکی است و هر دو، رفتار واحدی است، اما اخلاق پیامبر ترشح وجود خداوند در وجود ایشان است که منعکس میشود. در حالیکه اخلاق ما ترشح زحمات بیرونی فردی است و این دو رفتار اصلاً قابل مقایسه نیست. تفاوت از زمین تا آسمان است. انسان سطحینگر و ظاهربین است که هر دو رفتار را یکی میبیند.
برای رسیدن به خداوند، باید توجه به خودمان را ضعیف و ضعیفتر کنیم
قاعده کلی در عرفان این است، باید به سمتی حرکت کنیم که توجه به خود و حسی که از خود داریم ضعیف شود. ما غیر از خود و شئون خودمان هیچ حسی از چیز دیگری نداریم. یا خودمان را ادراک میکنیم یا اگر به بیرون از خود توجه داریم در واقع شئون وجودی خودمان، چشم و دست و گوش وحواس و فکرمان است که برای ادراک فعال شده؛ یعنی باز هم حس خود. تمام این حسها در فناء برداشته میشود و انسان نباید حسی از خود داشته باشد. در روایات فراوانی از زاویههای مختلف به این مطلب اشاره شدهاست. مثلاً از نظر ما ملاک لباس پوشیدن چیست؟ فردی خدمت آقا امام صادق آمد و پرسید : آقا من چه لباسی بپوشم؟حضرت در پاسخ فرمودند : لباسی که تو را از خداوند متعال باز ندارد. یعنی لباسی که دائم توجه ما را به خودش جلب نکند. گاهی حتی یک جوراب نو، توجه ما را جلب میکند، دائم مراقبیم نکند کثیف شود. اگر حس ما را از خودمان بیشتر میکند؛ یعنی در خلاف جهت خداوند حرکت میکنیم.
قالَ الصّادِقُ: ... وَ خَيْرُ لِبَاسِكَ مَا لَا يَشْغَلُكَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ يُقَرِّبُكَ مِنْ ذِكْرِهِ وَ شُكْرِهِ وَ طَاعَتِهِ وَ لَا يَحْمِلْكَ عَلَى الْعُجْبِ وَ الرِّيَاءِ وَ التَّزْيِينِ وَ التَّفَاخُرِ وَ الْخُيَلَاءِ فَإِنَّهَا مِنْ آفَاتِ الدِّينِ وَ مُورِثَةُ الْقَسْوَةِ فِي الْقَلْب ... .[8]
امام صادق فرمودند: ... و بهترين لباس تو، آن لباسى است كه تو را از ياد خدا و از انجام وظائف لازم مانع نشود، و بلكه تو را به ياد و سپاسگزارى و اطاعت پروردگار متعال نزديك كند، و باز تو را واندارد به خود بينى و خود نمايى و زينت دادن خود و افتخار كردن و خودستايى، زيرا اينها همه از آفات دين و سبب قساوت و تيره بودن قلب است ... .
این قاعده کلی در همه امور است. کاری که احساس خود و توجه مرا به خودم بیشتر کند مثلاً توجه به خوش تیپ بودن و کار آمد بودن خودم را تقویت کند، مرا از خداوند متعال دور میکند.
عرفان نظری نتیجه عرفان عملی است
عرفان به دو قسمت عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم میشود. عرفان عملی همان سیر و سلوک به سمت خداوند است. اگر آن چیزهایی را که عارف پس از سیر و سلوک خود میبیند و آنچه برای او حاصل میشود را به نوشتار در بیاورد و دیگران راجع به آن صحبت کنند، عرفان نظری نام میگیرد. یعنی هستی شناسی در نگاه عارف. در عالم هستی چه میگذرد؟ خداوند کجاست؟ ملائک کجا هستند؟ جبرئیل کجاست؟ وسائط کجا هستند؟ انسان کامل کیست و کجای عالم است؟ نگاه به کل هستی یعنی خداشناسی و هستیشناسی از دید عرفان، عرفان نظری است. پس نتیجهٔ عرفان عملی و سیر و سلوک، عرفان نظری است؛ یعنی کسی که سیر و سلوک میکند، در انتها معرفت شهودی پیدا کرده و عالم هستی را با تمام مراتب آن شهود میکند.
فهم دقیق شریعت با عرفان ممکن است
عرفان نظری چند اثر دارد: اول اینکه باعث تسهیل نقشهٔ راه میشود. سالک با دانستن عرفان نظری، با فهم و بصیرت به جلو حرکت میکند و میداند که باید بعد از این مرحله چه مرحلهای را طی کند.
دوم اینکه سالک شریعت را دقیقتر میفهمد. مثلاً میتواند تشخیص دهد کاری که انجام داد، ریشه در کدام گناه و عمل دارد.
یکی از شاگردان استاد ما حرکتی داشت اما بعد از مدتی، در حرکتش مشکلی به وجود آمده بود. میگفت بعد از آن این آیه را به چشم میدیدم:
قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني لَأَقْعُدَنَ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم.[9]
گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم!
میگفت: الان این آیه برای من معنا پیدا کرده و حالا میفهمم این که شیطان گفته بر سر راه مستقیم مینشیند یعنی چه. چون شیطان اصلاً بر سر راه کسی که در صراط مستقیم نیست نمینشیند. اینجا آیات برای انسان ملموس میشود. اگر تا الان معنای ذهنی از آیات قرآن میفهمید، حالا آیات را حس میکند و آیات برای او معنا میشوند. بعد میفهمد این شریعت و این آیاتی که به سادگی از کنار آنها میگذشت، ریشه در چه علم نامنتهایی دارد. چقدر خداوند متعال زیبا خبر میدهد. کسی که دائم مرتکب گناه میشود که درکی از این آیه نخواهد داشت. اما عارف، علم نامتناهی را در این آیه میبیند، علمی که از مُلک و ملکوت خبر میدهد، چگونگی اثر انسان روی شیطان، اثر شیطان روی انسان، اثر هردو روی ملائک، اثر ملائک روی هردو و ارتباط همهٔ آنها با خداوند را بیان فرموده است. با یک عبارت ساده «لَأَقْعُدَنَ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم». وقتی آیه را ببینیم، این مفاهیم و علوم را از آن ادراک خواهیم کرد. وقتی کسی حرکت کرده باشد و شیطان سر راهش قرار بگیرد، زیبایی این آیه را حس میکند. خواهد دید که شیطان دقیقاً نشسته و این لفظ آیه، «لَأَقْعُدَنَ»، بهترین لفظ است. اراده الهی را مشاهده میکند و میبیند تمام این شیاطین انس و جن مهرههای الهی هستند و ارادهٔ الهی است که بوسیلهٔ آنها جاری میشود.
خواب فرعون زمان حضرت یوسف چه سرّی دارد؟ فرعون زمان حضرت موسی نیز خواب میبیند. خواب اولی، بنیاسرائیل را نجات میدهد، اما خواب فرعون زمان حضرت موسی باعث میشود فرزندان پسر را بکشد. یک فرد عادی، از کنار یک خواب به راحتی میگذرد و فکر میکند اینها عناصری جدا از هم هستند. کسی که در مراحل حرکت است و معرفتی حاصل کرده یا فقط با مطالعه عرفان نظری علومی را بدست آورده، میبیند تمام اینها مهرههای دست خداوند هستند. حضرت یوسف چرا خواب میبیند؟ حضرت یوسف باید آن خواب را ببیند، تا برادران تحریک شوند، شیطان حسد را بر آنها القاء کند، در چاه بیفتد، به مصر برود، به زندان بیفتد تا درنهایت عزیز مصر شود و تمام مصر را نجات دهد. اگر خواب و آن القاء شیطان و حسد نبود، حضرت یوسف به آنجا نمیرسید. اینجاست که خداوند میفرمایند:
... إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ.[10]
... (امّا بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمىآورند!
أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا.[11]
آيا ندانستهاى كه ما شيطانها را بر كافران فرستاديم تا آنان را به شدت به سوى گناهان و شهوات برانگيزند.
خداوند است که شیاطین را میفرستد، شیاطین نیروهای دست خداوند هستند، بلکه تمام عالم، چه شیاطین و چه ملائک، چه شیاطین انس و چه انسانهای پاک و مطهر، مهرههای فعل و ارادهٔ خداوند هستند.
اینگونه نیست که فقط پیامبر اکرم مهرهٔ الهی باشند. شیطان نیز مهره و مظهر اسم مُضِل خداوند است. «یا هادی» از طریق رسول الله اعمال میشود و «یا مُضِل» از طریق شیطان. عارف این نگاه را پیدا میکند. البته راه همان راه طبیعی است و جبر ایجاد نمیشود. اما همان راه طبیعی که در دل آن اختیار انسان هم وجود دارد، در یک نگاه جامع به اراده خداوند برمیگردد. همه چیز در جای خودش و به حساب است. در عین اینکه شرایط زمانی و مکانی حاکم است، نظام همان نظام طبیعی است، اختیار انسان وجود دارد، اما هر دو نظام طبیعی و نظام اختیاری در جریان ارادهٔ الهی صورت میگیرد و هیچچیز از ارادهٔ خداوند خارج نیست. کسانی که حرکت کردهاند اینها را میبینند و میفهمند.
زمانی که ابنمُلجَم برای بیعت نزد حضرت امیر آمد، حضرت فرمودند تو با من بیعت کردی اما جان من تو را نمیخواند و هماهنگی وجود ندارد. این همان دیدن کل هستی است. تمام امور تکوینی و تشریعی هستی در جریان ارادهٔ الهی قرار میگیرد و چون ولیّ خداوند به ارادهٔ الهی متصل میشود، از همه جا اطلاع پیدا میکند، حتی درون افراد و مسیری را که طی خواهند کرد میبیند و سرنوشت آنها را مشاهده خواهد کرد.
جریان همان جریان طبیعی و نظام اختیار است اما در عین حال، هیچ سر سوزنی از ارادهٔ الهی تخلف ندارد. اینگونه نیست که خداوند کناری بنشیند و اجازه بدهد کسی دیگری را بکشند. خود اینکه ابنملجم ملعون شمشیر بلند کرد و بر فرق مبارک امیرالمؤمنین زد با ارادهٔ الهی بوده، در عین اینکه جبر هم نبوده.
اینگونه نیست که پیامبر اکرم اتفاقی در فلان تاریخ و در مکه به دنیا آمده باشند. ارادهٔ خداوند متعال تعلق گرفته که رسول الله در این زمان و مکان به دنیا بیایند. حتماً باید در مکه، در همان مکان، همان سال و همان لحظه باشد. تمام اینها چینش خدایی دارد. کسانی که مطلع میشوند، این مناسبتها و ارتباطات را میخوانند.
در روایتی فرمودهاند درخت ایمان در خانه حضرت امیر و حضرت زهرا ریشه دارد و هرجا که مؤمنینی باشند، این درخت آنجا شاخه دارد. یعنی اصلاً ایمان ما از حضرت امیرالمؤمنین سرایت کرده است. در عرفان مبحثی هست با عنوان «سرایت ولایت». از حضرت است که ولایت به ما سرایت میکند. یعنی همان محبتی هم که ما نسبت به حضرت امیر و دیگر اهلبیت داریم خودشان به ما دادهاند.
معرفت ملاک حرکت صحیح و ارزشگذاری اعمال است
نکتهٔ بعد که تذکرش لازم است اینکه اگر کسی معرفت درستی نداشته باشد، ممکن است در دستورات عملیاش خطا کند. میخواهد نماز بخواند، شیطان میآید و میگوید: خدا کجاست؟ معلوم نیست خدایی باشد. ضمن اینکه انسان به میزان معرفتش رشد میکند. وقتی مرحوم علامه طباطبایی به شاگردانشان ذکری میگفتند، میفرمودند: مثلاً «لٰا اِلٰه اِلّا الله» که میگویی کدام «الله» در ذهنت است؟ اثر ذکر به تعدادش نیست. به میزانی که از خداوند میفهمی، همان مقدارِ فهم در تو اثر میگذارد.
در روایتی فرمودند عابدی بود در بنیاسرائیل که ملائک از شدت عبادت او متعجب شده بودند. وقتی مقامش را مشاهده کردند، متوجه شدند مقامش نسبت به عملش خیلی پایینتر است. از خداوند علت را جویا شدند، خداوند فرمود: بروید از نزدیک و او را ببینید. ملائک نزد او آمدند. آن عابد با خودش میگفت: چه میشد خدا همراه الاغش به این سرزمین خوش آب وهوا بیاید و الاغش همینجا بچرد؟
سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِينِهِ وَ فَضْلِهِ فَقَالَ كَيْفَ عَقْلُهُ؟ قُلْتُ لَا أَدْرِي. فَقَالَ إِنَ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْلِ. إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ كَثِيرَةِ الشَّجَرِ ظَاهِرَةِ الْمَاءِ وَ إِنَّ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَرَّ بِهِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هَذَا فَأَرَاهُ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَكُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنِ اصْحَبْهُ فَأَتَاهُ الْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِي مَكَانُكَ وَ عِبَادَتُكَ فِي هَذَا الْمَكَانِ فَأَتَيْتُكَ لِأَعْبُدَ اللَّهَ مَعَكَ فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذَلِكَ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ الْمَلَكُ إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهٌ وَ مَا يَصْلُحُ إِلَّا لِلْعِبَادَةِ فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ إِنَّ لِمَكَانِنَا هَذَا عَيْباً فَقَالَ لَهُ وَ مَا هُوَ قَالَ لَيْسَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةٌ فَلَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَيْنَاهُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا الْحَشِيشَ يَضِيعُ فَقَالَ لَهُ ذَلِكَ الْمَلَكُ وَ مَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ فَقَالَ لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هَذَا الْحَشِيشِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْمَلَكِ إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ.[12]
خوب خدای ذهن ما با خدای این فرد خیلی فرق دارد؟ او خداوند را جسمانی تصور میکرد، تصور ذهن ما هم خدایی است که در گوشهٔ آسمانهاست. اگر خیلی همت و کار کنیم و با خون دلخوردنها ممکن است از شبیهسازی خداوند به اجسام نجات پیدا کنیم. مرحوم مُلا عبدالرزاق کاشانی در شرح حال خودشان گفتهاند: من سالها در دین مجتهد شدم و فلسفه خواندم و در اعلیٰ درجهٔ علوم نقلی و عقلی قرار گرفتم، تازه از تشبیه به اجسام دربارهٔ خداوند بیرون آمدم. اینطور نیست که چون به زبان میگوییم خداوند دست و پا ندارد و جسمانی نیست، از تشبیه بیرون آمدهایم. به زبان خیلی چیزها میگوییم. مثلاً، خدایا فقط تو را میپرستیم. واقعاً همینطور است؟ باید توجه به تشبیه اجسام حذف شود. شاخصهٔ آن این است که برای ما خلوت و جَلوَت فرقی نکند؛ یعنی وقتی در مقابل کعبه ایستادهایم همان حس از خداوند را داشته باشیم که سر سفره و هنگام غذا خوردن داریم. در این حالت از تشبیه به اجسام رهیدهایم. تازه در مرحله بعد تشبیه به ملائک است. خداوند جسم ندارد، ملائک هم جسم ندارند. چگونه باید از این مرحله رهید؟ پس خداوند چیست؟ عبور از گردنهٔ تشبیه به مَلَک و درک صحیح خداوند، دیگر با فکر و ذهن حاصل نمیشود و این مرحله را خداوند متعال إنشاءالله روزی همه کند. باید لقاء حاصل شود، آنوقت میفهمیم که مَلَک صفر است و چیزی جز خداوند متعال وجود ندارد.
صد منزل در ده باب، در مسیر سیر و سلوک وجود دارد. اولین باب آن «بدایات» است که خود شامل یقظه، توبه، محاسبه، اِنابه، تفکر، ذکر، اعتصام، فرار، ریاضت و سِماع است. سماع یعنی «حرف شنو شدن». اگر کسی این ده منزل را پشت سر گذاشت، تازه راه به درب ورودی برای او باز شده و به «ابواب» یعنی دربهای ورودی حرکت راه پیدا میکند: حزن، خوف، اشفاق، خشوع، اخبات، زهد، وَرَع، تبتّل، رجاء و رخوت. اگر این مراحل را پشت سر گذاشت، وارد باب «معاملات» یعنی معامله با خداوند میشود که خود ده مرحله دارد: رعایت، مراقبه، حرمت، اخلاص، تهذیب، استقامت، توکل، تفویض، ثِقه و تسلیم. این مراحل همینطور تا صد منزل ادامه پیدا میکند. هر فردی که قصد حرکت دارد، حداقل صد منزل پیش رو دارد. اینگونه است که انسان به انسانیت خود میرسد، وگرنه در هفتاد سالگی هم باید مثل چهار سالگی به او بگویند: دروغ نگو، دزدی نکن، ناسزا نگو، ... .
که رَه دور است و تاریک است و باریک بِدوشم میکِشم بار گران را
این راه را باید رفت. اگر اینجا این راه را نرویم، جای دیگر باید رفت. اینجا میتوان با پای خود رفت، اما آنجا ما را میکِشند و میبرند. اگر اینجا بیفتیم آنجا هم خواهیم افتاد. إنشاءالله خداوند به همه ما همت و عزم جزم و شرح صدر را عنایت کنند تا بفهمیم باید حرکت کرد و به سمت خداوند متعال رفت و باید از پستی نفس به عزت خدایی رسید.
[1] اشاره به آیهٔ شریفه 1، سوره مبارکه مسد:
تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَب.
بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد)!
[2] الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج3، ص: 333
[3] مجموعة ورام، ج1، ص: 220
[4] سوره مبارکه فتح، آیه شریفه 2
[5] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج16، ص: 217
[6] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 510
[7] مصباح الشريعة، ص: 13
[8] مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى، متن، ص: 30
[9] سوره اعراف، آیه 16
[10] سوره اعراف، آیه 27
[11] سوره مریم، آیه 83
[12] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 12