چوب رحمت در باب بلاها و مصیبتها
بسم الله الرحمن الرحیم
فایل صوتی مطالب در پایین صفحه موجود می باشد
فهرست مطالب
* مقدمه
* پیش درآمد
* آیینۀ جامعۀ امروز در بیان قرآن کریم
* بلا، آخرین خط برای اصلاح نفوس بندگان است
* بلاهای اجتماعی، نوعاً از باب بیدارسازی و رجوع جمعی است
* جامعهای که پس از نزول بلا، تضرع و رجوع به خداوند نکند، روی سعادت را نخواهد دید
*سختترین بلاها، بلاهای انسانی هستند
*اگر با بلاهای کوچک برنگردیم، بلاهای کمرشکن خواهد آمد
*بیدار نشدن در هنگام بلا، عقوبت شدیدتر به همراه دارد
** فصل اول
*شناخت و دستهبندی انواع بلاها
*معنای لغوی مصیبت چیست
*واژههای بهکاررفته برای بلاها در قرآن کریم
*بلاها به فردی و اجتماعی تقسیم میشوند
*دستهبندی بلاهای فردی؛ بلاهای ناشی از عملکرد طبیعی انسان و چارۀ آن
*خداوند «فعّال ما یَشاء» است
*دستهبندی بلاهای فردی؛ بلاهای ناشی از گناه
*بلا به جهت آزمایش و سنجش ایمان
*کدام بلای امروز ما بدتر است
*چوب خداوند و اولیائش از سر محبت است
*دنیا دار ابتلا و امتحان است
*وظیفۀ مؤمن در برابر بلاهای قسم سوم
*بلای انبیا و اولیای الهی(عليهم السّلام)
*ویژگی مشترک بلاها؛ رشد درنتیجۀ عکسالعمل صحیح انسان
*هرچه بلا بیشتر، زنگار زدایی از دل بیشتر
*بلاها نردبان ترقی و رشد انسان است
*ویژگی مشترک بلاها؛ بلا رحمت است تا مبتلا به استدراج نشویم
*پس شکر در بلاها واجب است
*بهترین حالت همین است که الآن هست!
*هر بلایی علاوه بر تشویق و تنبیه، امتحان بوده و زمینۀ امتحانات بعدی هم است
*بلا همگانی است، ولی اغراض بلاها متفاوت است
*دیگر آثار خیر بلاها چیست
*ورود به بحث بلاهای جمعی
*از سنتهای عام الهی بعد از ارسال رسل، ابتلا و امتحان است
*کیفیت جریان هدایت الهی و اتمامحجت خداوند بر بندگان چگونه است
*بلا برای رجوع بندگان به خداوند است
*مراتب هدایت الهی بر اساس اختیار انسان است
*خداوند مشتاق بهشتی شدن تمامی انسانهاست
*اثرگذاری بلاها در بیداری انسان بیشتر از خوشیهاست
*قبل از بلاها، باید در نعمتها خاکسار میشدیم
*حال انسان در نعمت و نقمت چگونه باید باشد
*فلسفۀ بلاهای اجتماعی چیست
*وظیفۀ ما در بلای فعلی و دیگر بلاهای اجتماعی تضرع و رجوع است
*شرط تضرع واقعی، اعتقاد صحیح، توبه و عمل صالح است
*خلاصۀ درد و درمان در بلاهای اجتماعی
*تحلیل بلاهای فردی و اجتماعی اشتراکات و تفاوتهایی دارد
*در بستر بلای اجتماعی، ابتلای هرکس خاص خود اوست
*خداوند درحال پیامرسانی دائم به انسان است
*دنبال مقصود آیات قرآن، روایات و حوادث روزگار باشیم
*مراتب نفس در مسیر سقوط و صعود چیست
*وظیفۀ ما تضرع، تذکر و رجوع در قبال بلاها است
*سنت استدراج چیست
*تکذیب نظری و عملی عامل استدراج است
*یک وجه بلاها بشارت آن به فرصت داشتن انسان است
*بلاها فقط مجازات نیستند بلکه امتحانی جدید هستند
*فشار در بلاها برای اصلاح نفوس است
*فهم حقایق پشت حوادث ما را در انجاموظیفه کمک میکند
*لطف خداوند بوده که شرایط بد ما را با این بلا به ما فهمانده است
*طهارت چگونه حاصل میشود
*بلای ما و کشورهای دیگر متفاوت است
*به باز شدن بابهای غیبی خداوند امیدوار باشیم
*از سنتهای الهی باز شدن ابواب غیب در شداید است
**فصل دوم
*وظایف علمی در قبال بلاها
*مروری اجمالی بر نظام احسنِ ربوبی
*تبیین حِکمی نظاممندی موجودات و حوادث عالم
*اعتقاد به تدبیرِ دائم الهی انسان را از یأس نجات میدهد
*تجسم اعمال به معنای استقلال انسان در خلق بهشت و جهنم نیست
*اراده و مشیت حقتعالی، علتِ حقیقی و فوق تمام علتهاست
*نکاتی در باب ربوبیت حقتعالی نسبت به خلق
*شما در مرکز توجه خداوند قرار دارید!
*هرچه قرب به حق بیشتر، توجه تشریفی حقتعالی بیشتر
*هرچه به ما میرسد برای ما لازم است!
*دیدِ خیلی از ما به بلاها دید غلطی است!
*کلمۀ مصیبت در قرآن کریم، اشاره به ربوبیت خداوند دارد
*وظایف علمی در مواجهه با بلاها درقیاس با وظایف عملی اولویت دارند
*باور به اینکه علت فاعلی هرچیز خداوند است
*معنای باِذن الله بودن حوادث چیست
*رسیدن به ولایت الله با مواجهۀ صحیح با مصائب
*تمام اتفاقات در لوح محفوظ نگاشته شده است
*منشأ تمام بلاها فضل و رحمت الهی است
*دلیل عقلی براینکه حوادث به اذن خداوند است، مالکیت اوست
*بیان قرآن کریم؛ ما مِلک خداوند هستیم!
*لزوم استعانت از صبر و صلاة در حوادث و مصائب
*از پایههای ایمانیِ استعانت از صبر و صلاة، باور به معاد است
*از پایههای ایمانیِ استعانت از صبر و صلاة، باور به مالکیت مطلق خداوند است
*مثالی برای فهم مالکیت حقیقی
*روح تشکیلدهندۀ صبر در انسان، باور به مبدأ و معاد است
*مصائب، کلاس عملی فهم توحید است
*سرمایۀ اصلی ما چیزی است که در جانمان حکشده باشد
*ضرورت بحث از وظایف علمی و عملی ما در قبال بلاها، عملکرد عاقلانه است
*از وظایف ایمانی در قبال بلاها، شناخت صحیح مبدأ قابلی و علت مادی بلاهاست
*باور به اینکه بلاها همگانی هستند
*خوشی و ناخوشی در ناموس دنیا نوشته شده است
*خداوند در تشویق تعجیل و در تنبیه تأخیر میکند
*این باورها باید در جان ما رسوخ کند
*علت قابلی بلاها عمل خود انسان است
*بلاها برای رجوع به خداوند است
*تضرع، رجوع همراه با اظهار عجز است
*علت غایی بلاها، رسیدن به توحید است
** فصل سوم
*وظایف خُلقی و عملی در قبال بلاها
*نیمه شعبان مقدمه درک شب قدر است
*زمان مرگ معلوم بوده و کیفیت آن بهدست خود انسان است
*اینجا عالم دنیاست؛ پیچیده شده به بلاها
*علت تأکید و تقدیم وظایف ایمانی و علمی بر وظایف عملی چیست
*تمامی بلاها هدفمند هستند نه اینکه روند طبیعت بیشعور باشد
*بلاها درس توحید عملی هستند
*وظایف خُلقی و عملی در بلاها چیست
*راههای عملی ایجاد حال صبر و دیگر حالات حَسَن چیست
*قدر معارف و ادعیۀ موجود در دستمان را بدانیم
*بلا زمینۀ دعا و ورود به ملکوت است
*دعا، طلب وصول کردن نیست
*دیگر راههای عملی ایجاد صبر و حالات حَسَن چیست
*صبر چیست و چگونه حاصل میشود
*در بلاها فقط به خداوند شکایت میکنیم
*مراتب صبر متفاوت است
*اکسیر عشق، ایجادکنندۀ صبر است
*ملاحظۀ پاداش و جزای حُسنای خداوند برای صابران
*کوچک دیدن بلاها با ذکر نعمتهای بیشمار خداوند
*صبر خداوند بر انسان را ملاحظه کنیم
*توجه به بلاهای اهل بلا کنیم
*راضی به قضای الهی باشیم
*منشأ حالت رضا چیست
*خداوند جز خیر برای بندهاش رقم نمیزند
*در بلاها همگی نیازمند امید هستیم
*رجاء باید به همراه خوف باشد
*رجاء با سرخوشی متفاوت است
*راههای ایجاد و تقویت رجاء چیست
*بهترین عامل افزایش امید در هنگام بلاها، دعا درمانی است
*ما باید پرچمدار رجوع به خداوند باشیم
*برای توکل و اعتصام به خداوند، نباید به مجاری و اسباب دل بست
*صفات جلال الهی نتیجۀ شدت صفات جمال الهی است
*محور زنگی ما باید خواست خداوند باشد
*تکیه بر خداوندی که جز خیر بندگانش نمیخواهد
*جایگاه دعا، شکر و توکل در زندگی چیست
*تنها تکیهگاه و امید ما خداوند است
*ابتلائات انسان با اعمال او ارتباط دارد
*تکذیب علمی و عملی، هردو موجب عذاب میشود
*حال دعا یعنی اظهار طلب جدی، نه خواندن برخی عبارات
*دعا و استغفار علاوه بر تأثیر ملکوتی، در عالم ماده هم اثر دارند
*مؤاخذۀ شدیدتر در قبال نعمت بیشتر است
*اعمال سوء انسان، در نظام وجود اثر منفی دارد
*رابطۀ انسان و عالم در منظر قرآن کریم
*عالم هستی شبکهای بههم تنیده است
*دیگر وظایف عملی در بلاها؛ فرصت بیبدیل خلوت و تضرّع را قدر بدانیم
*خلوتها، فرصتهایی بیبدیل برای خودسازی هستند
*فرصت خدمت و دلسوزی برای دیگران را هم قدر بدانیم
*در توجه به دیگران و انفاق، وسعت نظر داشته باشیم
*به امام زمانمان استغاثه کنیم
*باتوجه به شرایط سخت آخرالزمان خود را آماده کنیم
*مطالعۀ سیرۀ اهلبیت(عليهم السّلام) برای خودسازی علمی و معنوی لازم است
*در خودسازی علمی، علاوه بر مطالعه، به تفکر هم نیاز داریم
*مهمترین خودسازی عملی طهارت باطنی است
*سعی در کسب رضایت پدر واقعی کنیم
*طلب فرج، دعا برای خودمان است
*چقدر امام زمان(عليه السّلام) برایمان مهم هستند
*برترین عامل طهارت و استغفار عملی، توجه به اهلبیت(عليهم السّلام) است
*به اصلاح خود پرداخته و حقوق دیگران را رعایت کنیم
**فصل چهارم
*پاسخ به برخی سؤالات و شبهات
*مراقب اعتقادات خود در این شرایط باشیم
*شناخت سخن صحیح و پایبندی به آن ضرورت دارد
*شبهاتی در باب بیماری کنونی؛ قم پناهگاه شیعه است!
*چطور ممکن است در قطعهای از بهشت بیمار شویم؟
*ضرورت تفکیک میان قواعد عالم مُلک و ملکوت
*مگر حرم مریضها را شفا نمیدهد؟
*شفای ظاهری نه برای همه است نه برای همیشه!
*معنای توکل و نسبت آن با رعایت احتیاط
*رعایت امور باطنی علاوه بر بهداشت ظاهری لازم است
*این بلا جای همدردی دارد نه رقص و پایکوبی
*جدایی از معنویت؛ بلای اصلی ماست
*توبه شرط جبران کوتاهیها و استجابت دعا
*بدترین مصیبت، مصیبت در دین است
*آیا آثار این بلا تیشه بر ریشۀ دین نمیزند؟
*ما تربیت عقلایی لازم داریم
*چرا خیلی از گناهکاران راحت زندگی میکنند؟
*بلاهای جدید نشانۀ گناهان جدید است
*کفران نعمت ثقیل، عقاب شدید دارد
*بلا خیر است، ولی حق نداریم طلب بلا کنیم!
**راهکارهایی برای ایام محدودیتها
مقدمه
مباحث پیش رو، نوشتاری از بیانات استاد حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ مهدی نخاولی(مد ظله العالی) است که در اواخر سال 98 و اوایل سال 99 شمسی، در باب بلاها و مصیبتها ایرادشده است. جناب استاد در همان ابتدای شروع همهگیری بیماری کرونا لزوم بحث دربارۀ موضوع بلاها را احساس کرده و در طی 15 جلسه به تبیین مباحث فکری و بنیادین در این موضوع پرداختند تا روشنگر افکار عمومی جامعه دربارۀ وضعیت موجود و وظیفۀ پیشرو باشد. متأسفانه کار آمادهسازی این مباحث حدود یک سال متوقف بود تا اینکه در چند ماه گذشته خداوند توفیق داد این مباحث برای ارائۀ مکتوب و عمومی به مخاطبین آماده شود.
ازآنجاییکه این نوشته متن پیاده شدۀ سخنان استاد گرامی است، توجه به نکات زیر لازم به نظر میرسد:
1. در تدوین مباحث سعی شده شکل خطابی بیانات استاد حفظ شود تا اثرگذاری نوشتار همانند سخنان نافذ ایشان حفظ شود.
2. غالب مباحث مطابق سیر سخنرانیها تدوین و چینش شده مگر بعضی مطالب که از روند اصلی خارج بودهاند؛ در این صورت یا به پاورقی منتقل شده یا جابجا گردیدهاند که در این حالت تاریخ ایراد سخنان مشخصشده است تا علاقهمندان به هر مطلبی بتوانند به صوت سخنرانیها نیز مراجعه کنند.
3. برخی مطالب استاد گرامی در جلسات مختلف تکرار شده است. ازآنجاییکه معمولاً تکرارها از زوایای مختلف به بررسی یک موضوع میپردازند، سعی شده تا جاییکه امکان دارد تکرارها حذف نشوند.
4. برخی مطالب تکمیلی، در سخنرانی استاد وجود ندارد و در جلسات حضوریِ آمادهسازی نوشتار به متن اصلی اضافه شده است.
در پایان از تمام عزیزانی که در آمادهسازی این نوشتار ما را یاری کردند تشکر میکنیم.
به امید سربلندی همۀ مؤمنین در امتحانات الهی ازجمله بلاهای آخرالزمان، باشد که این نوشتار ما را در این امر یاری کند.
و الحمدلله رب العالمین
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
دفتر حفظ و نشر آثار استاد نخاولی (مد ظله العالی)
مؤسسه مذهبی فرهنگی «همسفران راه حق»
پیش درآمد
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ
وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ
اَلنَّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثَّانِی عَشَرَ
اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ
آیینۀ جامعۀ امروز در بیان قرآن کریم[1]
به بهانۀ بلایی که امروزه گریبان جامعۀ ما را گرفته بلکه دامنگیر اکثر کشورها شده است، مباحثی دربارۀ بلاها، فلسفۀ بلا، اقسام بلا، وظایف ما در قبال بلاها و ... تقدیم میکنیم.
سراسر بلاها از صدر تا ذیل، درنهایت، ناشی از رحمت خداوند است؛ کسانی که در بلاها و مصیبتها صبوری کردند و به رحمت خداوند رفتند، مأجورند؛ کسانی هم که سختی بیماری را کشیدند و نیز کسانی که چه در خانه چه در بیمارستان، پرستاری کرده و میکنند، آنها هم مأجورند؛ بقیۀ افراد هم که رحمتشان به جوشش آمد و کمک و انفاق و احسان کردند، چه از جهت مالی و جانی چه از جهت عمر و وقتیکه گذاشتند چه از جهت کمک فکری و امثال اینها، این افراد نیز مأجورند.
انشاءالله خداوند همگی مبتلایان را شفا عنایت فرماید و خانوادههای آنها را از اضطراب بیرون بیاورد. همچنین آنکسانی که از دنیا رفتهاند را غریق رحمت خویش سازد.
در قرآن کریم، آیاتی راجع به بلاها و شداید وجود دارد که میتوانند شرایط امروز جامعۀ ما را به خوبی بیان کنند. اشارهای کوتاه به برخی از این آیات میکنیم. انشاءالله در خلال بحث، مفصل به این آیات و نکات آنها خواهیم پرداخت؛ ازجمله خداوند متعال در سوره مبارکه اعراف میفرماید:
وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ.
«و ما هيچ پيغمبرى به هيچ شهر و ديارى نفرستاديم مگر آنكه اهلش را به شدايد و محن مبتلا ساختيم تا به درگاه خدا تضرع و زارى كنند.»
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.
«سپس آن سختىها را به آسايش و خوشى مبدّل كرديم تا به كلى حال خود را فراموش كرده و گفتند: آن رنج و خوشيها به پدران ما نيز رسيد (و اين عادت روزگار است كه گاهى خوش و گاهى ناخوش است)، ما هم به ناگاه آنان را گرفتيم در حالى كه (از توجه به آن عقاب) غافل بودند.»
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.[2]
«و چنانچه مردم شهر و ديارها همه ايمان آورده و پرهيزكار مىشدند همانا ما درهاى بركاتى از آسمان و زمين را بر روى آنها مىگشوديم و ليكن (چون آيات و پيغمبران ما را) تكذيب كردند ما هم آنان را سخت به كيفر كردار زشتشان رسانيديم.»
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ.
«و همانا ما پيغمبرانى به سوى امتان پيش از تو فرستاديم، پس (چون اطاعت نكردند) به بلاها و مصيبتها گرفتارشان ساختيم، شايد به درگاه خدا گريه و زارى كنند.»
آنگاه خداوند با گلایه میفرماید: پس چرا این مسئله هم روی آنان اثر نکرد؟! چرا وقتی بأس، شداید، گرفتاریها و بلاها آمد، تضرع و توبه و رجوع نکردند و برنگشتند؟! در حقیقت، مشکل آنها این است که قلوب آنها قساوت پیداکرده و شيطان، اعمال آنها را در نظرشان زينت داده بود:
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.[3]
«پس چرا وقتى كه بلاى ما به آنها رسيد تضرّع و زارى نكردند (تا نجات يابند)؟ ولى (بدين سبب كه نكردند) دلهاشان را قساوت فرا گرفت و شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان زيبا نمود.»
بلا، آخرین خط برای اصلاح نفوس بندگان است
بلا، از سنتهای الهی است؛ آخرین خط برای اصلاح نفوس انسانی. یعنی خداوند، ابتدا نفوس را با رحمت، نعمت و خوبیها، به سمت خودش سوق میدهد، همانگونه که به حضرت موسی(عليه السّلام) وحی فرمود که بندگانم را به من متمایل و شیفته کن. حضرت موسی(عليه السّلام) عرض کرد: پروردگارا! چگونه بندگانت را به سمت تو سوق بدهم؟! خطاب رسید: با ذکر نعمتها، الطاف و محبتهای من.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(عليه السّلام) أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى(عليه السّلام) حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي وَ حَبِّبِ الْخَلْقَ إِلَيَّ قَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَفْعَلُ قَالَ ذَكِّرْهُمْ آلَائِي وَ نَعْمَائِي لِيُحِبُّونِي.[4]
و اگر بندگان، با این محبتها و الطاف به سمت خداوند سیر نکردند، آن زمان برای بیدار ساختن بندگانش، بلاهایی را میفرستد تا بهسوی خداوند رجوع کنند؛ همچون یک پدر و مادر دلسوز که وقتی فرزندشان با غذا و شربت و شیرینی و شکلات و میوه و چیزهای مطلوب رشد نکرد، مجبور میشوند در مرحلۀ بعد با داروی تلخ او را رشد داده و سوءتغذیه و مشکلات جسمی او را حل نمایند و اگر دارو هم جواب نداد، در مرحلۀ بعد به سراغ سوزن و آمپول میروند. چنانچه با آمپول هم نتیجهای حاصل نشد، درنهایت چارهای جز داغ کردن و جراحی او ندارند! همانطور که فرمودهاند: آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ؛[5] آخرین دوا، داغ نهادن است.
بلاهای اجتماعی، نوعاً از باب بیدارسازی و رجوع جمعی است
بلا، آخرین دوا برای درمان مسائل اجتماعی است؛ البته حسابوکتاب «بلاهای فردی» با «بلاهای اجتماعی» کمی فرق میکند که در بحث انواع بلاهای فردی گفتگو خواهیم کرد. اما بلاهای اجتماعی، نوعاً از باب بیدارسازی و رجوع جمعی است. حسابوکتاب اینگونه بلاها این است:
اگر مردم یک جامعه، اهل مراعات و ایمان باشند و تقوای فردی و اجتماعی را مراعات کنند و حدنصاب مطلوب خداوند را به دست آورند، جامعۀ آنان با جمال پیش میرود و رشد میکند؛ همانطور که وقتی امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) تشریف بیاورند، جامعه با جمال به سمت خداوند سیر میکند، زمین برکاتش را میدهد، امنیت برقرار میشود و نعمتها بهوفور خواهد بود. بنابراین، حکم اولیۀ سنت الهی بر این مستقر است که اگر افراد یک جامعه، ایمان و تقوا داشته باشند، آن جامعه به سمت خیر و سعادت و برکت ظاهری و باطنی پیش میرود و همه در آن بهرهمند خواهند شد.
اما اگر مسیر ایمان و تقوا، به مسیر بیایمانی و عدم مراعات و ظلم و گناهانِ حقالناسی تبدیل شود، آن زمان است که بلاهای اجتماعی میآید که در این صورت، تر و خشک باهم میسوزند:
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب[6]
«و بترسيد از بلايى كه چون آيد تنها مخصوص ستمكاران شما نباشد (بلكه ظالمان و مظلومان همه را فرا گيرد) و بدانيد كه عقاب خدا بسيار سخت است.»
گاهی اوقات در آن گناهِ شایع اجتماعی، لازم است انسان هجرت کند و اگر هجرت نکند و کاری هم در دفع آن بلا انجام ندهد، علاوه بر اینکه مصیبت دنیاییِ آن، انسان را میگیرد، ممکن است مصیبت اخروی هم برای افراد گناه نکرده وجود داشته باشد.
جامعهای که پس از نزول بلا، تضرع و رجوع به خداوند نکند، روی سعادت را نخواهد دید
رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مثال بسیار زیبایی میفرمایند:[7] در بین افرادی که در یک کشتی سوار شدهاند، اگر فردی بگوید من فقط همینجایی که نشستهام، سوراخ میکنم، زیرا این قسمت از کشتی مخصوص من است و سوراخ کردن این ناحیه به کسی مربوط نیست! در این صورت همۀ عُقلای کشتی، آن فرد را محدود نموده و جلوی او را میگیرند و اگر به هیچ قیمتی نتوانند او را محدود و محصور کرده و جلوی او را بگیرند، نهایتاً او را در دریا میاندازند! چراکه در این فرض، خوفِ از بین رفتن همۀ افراد کشتی وجود دارد و هر آن ممکن است با سوراخ شدن کشتی، جان همه به خطر بیفتد.
عدهای بیتقوایی را در جامعه گسترش دادهاند، عدهای هم سکوت کردهاند تا کشتی جامعه به این روز افتاده است. آنگاه از سنتهای الهی این است که بلا میآید تا افراد جامعه به سمت خداوند برگردند؛ اما بهواسطۀ عدم رجوع، خداوند میفرماید: پس چرا با بلا هم برنگشتند؟! شربت شیرین دادیم نخوردند! دارو دادیم نخوردند! آمپول هم میزنیم اما برنمیگردند!
اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد و افراد جامعه، تضرع و رجوع به سمت خداوند نکنند، حتی اگر بلاهای ظاهری برداشته شود، اما آن جامعه دیگر روی سعادت را نخواهد دید!
سختترین بلاها، بلاهای انسانی هستند
بیدارسازی، ابتدا با بلاهای کوچک شروع میشود، هم ازلحاظ وسعت و کمیت هم ازلحاظ شدت و کیفیت. بلاها در ابتدا با اموری نظیر زلزله، سیل و مشکلاتی از این قبیل شروع میشود و بهتدریج، بر شدت آنها افزوده شده و بلاهای شدیدتری از آسمان یا از زمین نازل میگردد.
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ.[8]
«بگو: او تواناست كه بر شما عذابى از آسمان يا زمين فرستد يا شما را به اختلاف كلمه و پراكندگى درافكند و بعضى را به عذاب بعضى گرفتار كند بنگر چگونه ما آيات خود را به طرق مختلف بيان مىكنيم، شايد مردم چيزى بفهمند.»
شدت بلاها نیز به همین ترتیبی است که در آیۀ شریفه اشارهشده است (یعنی اول بلاهای آسمانی و سپس بلاهای زمینی و درنهایت بلاهای انسانی)؛ بلاهای آسمانی چاره دارد، مثلاً انسان میتواند زیر سقف برود و در پناهگاهی مطمئن قرار گیرد؛ اما وقتی مثلاً زمین زیر پای انسان بلرزد، دیگر نمیتواند به آسمان برود! و از آن شدیدتر، بلاهای انسانی است، یعنی بلاهایی که انسانها به جان هم بیفتند! در این صورت است که نه امنیت جسمی و مادی خواهند داشت نه امنیت روحی و روانی.
سختترین بلاهایی که ممکن است جامعه دچار آن شود این است که افراد، ازهمگسیخته شوند و بهجای اینکه مظهر رحمت شوند، مظهر عذاب شده و ظالم گردند؛ به یکدیگر رحم نکنند! این، سختترین بلاهاست؛ اینکه فرد به همسر و فرزندانش رحم نکند! همسایه به همسایه و رفقا به یکدیگر رحم نکنند! یا در موقعیتی که مردم چیزی را نیاز دارند، فردی اجناس را گران کند و دیگری احتکار کند! یعنی در چنین شرایطی بهجای اینکه غَلَیانِ رحمت صورت پذیرد و عاطفۀ مردم تحریک شود، بالعکس عدهای به احتکار یا گرانفروشی رویآورند؛ و حالآنکه اگر انسان، انسان باشد، دیندار هم نباشد، اگر کسی را ببیند که مشکلی دارد، عاطفهاش تحریک شده و به او کمک میکند.
گاهی اوقات گویا فطرتها هم دگرگون شده است! این، همان بیان آیۀ شریفه است که فرمود:
وَلَٰكِن قَسَتۡ قُلُوبُهُم.[9]
اگر افراد در بلاها که معمولاً عواطف را به هیجان میآورد، برنگردند، دیگر با هیچچیزی برنمیگردند و اگر تعداد چنین افرادی در جامعه زیاد شود، این جامعه دیگر روی سعادت را نخواهد دید.
در برخی بلاها همچون سیل و زلزله میبینید که یک کافر و غیرمسلمان از کشور دیگری هزینه کرده و چیزی را بهرایگان فرستاده، اما فردی از همین جامعۀ مسلمان بهجای اینکه آن چیزها را به اهلش برساند، برای خودش برداشته است! این قضیه خیلی عجیب است!
اگر با بلاهای کوچک برنگردیم، بلاهای کمرشکن خواهد آمد
همۀ ما مبتلا هستیم و الآن در جامعهای به سر میبریم که در سطح نامطلوبی از ایمان و تقواست؛ و این بلاها لطفی است تا ما را به سمت خداوند برگرداند. حال اگر بلاهای کوچک انسان را برنگرداند، بهناچار بلاهای بزرگ و کمرشکن خواهد آمد و آن زمان است که از یک جامعه، کسی باقی نخواهد ماند! نظیر اینگونه بلاها را در گذشته نیز داشتهایم؛ مثلاً بیماری طاعون میآمده و از شهری با جمعیت پانصد هزار نفر، تنها دو هزار نفر باقی میماندند که آنها هم از آن منطقه فرار میکردند![10]
در جریان قوم لوط، خداوند میفرماید این عذابی که فرستادیم و قوم لوط را هلاک کردیم، فقط یک داستان تاریخی نیست، اگر افراد به ظلم مبتلا شوند، عذاب آنها بعید نیست و این، یک سنت حقیقی حقتعالی است و این هشدار را به ما میدهد تا بیدار شویم:
وَ مَا هِيَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ بِبَعِيدٍ.[11]
در بلاها خصوصاً بلای امروز جامعه، نیاز به یک رجوع همگانی به سمت خداوند داریم. البته این فراهم شدن زمینۀ رجوع الی الله، لطفِ بلاهاست، وگرنه خداوند میتوانست بدون هشدار، همه را عذاب کرده و همه را در غفلت فروببرد:
فَأَخَذۡنَٰهُم بَغۡتَةً وَ هُم لَا يَشعُرُونَ.[12]
بلاها میآید تا مردم را متنبه و متوجه سازد، اما اگر بلا بیاید و مردم برنگردند و متوجه و متنبه نشوند و رجوع نکنند و همچنان به یکدیگر ظلم نمایند، در این صورت به قساوتی مبتلا خواهند شد که بهواسطۀ آن یا بلای کمرشکن نهایی میآید و جامعه را ریشهکن میسازد یا خدایناکرده، خداوند آن جامعه را به حال خودش رها میکند که این عقوبت، بدتر از آن بلای کمرشکن است؛ و لذا این تذکر بسیار جدی است که: وَ مَا هِيَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ بِبَعِيدٍ.
بیدار نشدن در هنگام بلا، عقوبت شدیدتر به همراه دارد
بدترین عقوبتها مربوط به زمانی است که افراد، در زمان تنبّه و تذکر ظلم و جنایت کنند؛ یعنی اگر کسی در زمان بلاها، بهجای متذکر شدن، مرتکب جنایتی شود، عقوبت او بیشتر است؛ زیرا خطا در چنین شرایطی ضریب میخورد. شبیه همان جوان کفندزدی که به هنگام دزدیدن کفن، مرتکب آن گناه و فحشاء شد، بهطوریکه پیامبر اکرم نیز او را طرد کردند؛[13] درحالیکه نگاه به میت باید انسان را به یاد مرگ و قیامت و توبه بیندازد، او مرتکب گناه با میت شد.
فصل اول
شناخت و دستهبندی انواع بلاها
معنای لغوی مصیبت چیست [14]
فعل مصیبت که در قرآن کریم هم بهکاررفته، هم برای خوبیها استفاده شده هم برای امور نامطلوب. یعنی هم برای نعمت و رفاه ظاهری هم برای بلاها:
وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ َ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً.[15]
اما اسم آن فقط در امور نامطلوب و ناملایم بکار رفته که خود کلمه مصیبت باشد. البته در لغتِ مصیبت، اختلافاتی است که بعضی از اهل لغت گفتهاند مصیبت به معنای هر چیزی است که نازل میشود. مصیبت مثل منزَل است؛ یعنی چیزی که از بالا بیفتد، ولی چیزی که از بالا میافتد، به سر انسان میخورد و درد ایجاد میکند. نازل معمولاً در بلاهایی که بر سر انسان میآید، به کار میرود. مصیبت هم همینطور است.
اهل لغت در معنای لغوی مصیبت به این نکته اشاره دارند که آنچه به انسان میرسد، باید باشد و دقیقاً سر جای خودش رسیده است.[16]
«صوب:
أَصَابَهُ السّهمُ: تير به او رسيد و اصابت كرد. الصَّوْب: همان اصابت و رسيدن است، مىگويند: صَابَهُ و أَصَابَهُ. و صَوْب: براى ريزش باران هر وقت كه به اندازهاى كه سودمند باشد ببارد، بكار مىرود.
أَصَابَ: دربارۀ خير و شرّ هردو آمده است مثل:
إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ.[17]
مُصِيبَة: اصلش در تير انداختن است، سپس مخصوص سختى و دشوارى شده است، مثل: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها.[18]»[19]
واژههای بهکاررفته برای بلاها در قرآن کریم [20]
واژههایی که خداوند برای بلاها در قرآن کریم به کار برده متفاوت است. علاوه بر واژۀ مصیبت، واژه «بلا»، «اَخذ»، «فتنه»، «تمحیص»، «محنة» که هرکدام از این الفاظ به یکی از جهات بلا توجه دارد. مثلاً خود لفظ بلا جنبۀ امتحان بودن را تذکر میدهد. لفظ مصیبت عام است و برای تمامی مراحل هفتگانه مصیبت گفته میشود.[21] لفظ عذاب و عقوبت و ریشهکنی، مربوط به 2 مرحلۀ آخر است که برای کفار یا منافقینی است که در آخرین مراحل هستند یا دیگر هیچ راهی برای برگشت آنان نیست.[22]
بهعنـوان نمونـه برای کاربرد لفظ مصیبـت، وقتی آقا امـام سجـاد(عليه السّلام) به مجلـس
پلید یزید تشریف بردند، یزید این آیه را خواند:
وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ.[23]
«و هر آسيبى به شما رسد به سبب اعمالى است كه مرتكب شدهايد، و از بسيارى [از همان اعمال هم] درمىگذرد.»
آنچه از بلا و مصیبت به شما میرسد بهواسطۀ عمل خودتان است. این خواری و ذلت و کشتار و قتل بهواسطۀ عمل خودتان است. حضرت سیدالساجدین فرمودند: آیهای که خواندید، در حق ما درست نیست. آیۀ مربوط به ما این است:
ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ.[24]
«هيچ گزند و آسيبى در زمين [چون زلزله، سيل، توفان و قحطى] و در وجود خودتان [چون بيمارى، رنج، تعب و از دست رفتن مال و ثروت] روى نمىدهد مگر پيش از آنكه آن را به وجود آورديم در كتابى [چون لوح محفوظ] ثبت است، بىترديد اين [تقدير حوادث و فرمان قطعى به پديد آمدنش] بر خدا آسان است.»
بله این حادثه مصیبت است، ولی مصیبتی که بهواسطۀ اعمال ما نبود. آنچه از بلا بر ما رسید، ازلاً بر ما نوشتهشده بود و ما تعهد صبر بر این بلا را هم به خداوند داده بودیم.[25]
«بلو:
كهنه شد. مىگويند: بَلِيَ الثّوب بَلًى و بَلَاءً؛[26] يعنى آن جامه و لباس كهنه شد.
به كسى كه سفر كرده است مىگويند: بَلَاهُ سَفَرٌ؛ يعنى مسافرت او را خسته و فرسوده كرد.
و بَلَوْتُهُ؛ او را آزمودم، مثل اينست كه از زيادى آزمايش خستهاش كردم. لذا گفته مىشود: أَبْلَيْتُ فلانا؛ يعنى اِختبرتُه؛ او را آزمودم و با آزمايش، به او آگاهى يافتم و گفته مىشود غم و اندوه نيز بَلَاء ناميده شده، از آن جهت كه جسم را فرسايش مىدهد.
تكليف هم از جهاتى به بلاء تعبير شده است:
اول اينكه تمام تكاليف به گونهاى براى تن و جسم سخت و مشكل است از اين جهت نوعى بلاء هستند.
دوم اينكه تكليف، آزمونهایى است:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ.[27]
سوم اينكه آزمون خداى تعالى از بندگان گاهى با مسرّت و سرور است تا سپاس گزارند و شكر كنند و گاهى نيز با ضررها و زيانهاست تا پايدارى و صبر پيشه كنند.
وقتى كه گفته مىشود ابْتَلَى فلان كذا و أَبْلَاهُ اين ابتلاء متضمّن دو امر است:
اول اينكه شناختن حال او بخودش و آگاهى بر آنچه را كه نمىداند و برايش مجهول است.
دوم ظهور و نماياندن خوبى يا بدى و يا نيكوكارى و زشتكاريش. چه بسا كه در آزمايش يكى از اين دو موضوع يا تنها يكى از آنها مدنظر باشد پس اگر دربارۀ آزمون خداى گفته شود بَلَا كذا أو أَبْلَاهُ؛ او را آزمايش كرد يا مبتلا كرد، مقصود از آن چيزى نيست مگر ظهور و نمايان شدن نيكى و زشتى او بدون اينكه شناختن حال يا آگاهى به نادانستههاى كارش در ميان باشد، زيرا خداوند علّام الغيوب است.»[28]
نکتهای در باب معنای بلا و ابتلا عرض کنیم: همانطور که ملاحظه فرمودید علمای لغت دو معنای کهنگی و امتحان را برای بلا ذکر کردهاند. به نظر میرسد جناب راغب اصفهانی در کتاب المفردات في غریب القرآن، رابطۀ این دو معنا را اینگونه تصور کرده است: آنقدر امتحان شد که امتحان باعث کهنگی و فرسودگی او گردید. یعنی امتحان را عامل کهنگی دانسته است.
اما وجه دیگری هم در این ارتباط میتوان بیان کرد؛ اینکه کهنگی باعث امتحان شود و وقتی از کهنگی تنقیح مناط کنیم به معنای تغییر حالت میرسیم. درواقع تغییر حالت و وضعیت است که موجب امتحان میشود. استعمال نیز این معنا را تأیید میکند:
وَ فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال.[29]
«در زير و رو شدن اوضاع جوهر مردان دانسته شود.»
اساساً خیلی اوقات بلاها ناگهانی و کوتاه هستند نه اینکه طولانی مدت باشند. «فاء» تفریع در آیات زیر نیز همین تغییر احوال ناگهانی را میرساند:
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ.[30]
تغییر وضعیت میتواند به سمت خیر ظاهری باشد یا به سمت شر ظاهری. از آنجاییکه غرض از این امتحان، محبت و دستگیری خداوند از انسان است، از طرفی معمولاً استغنا باعث رجوع انسان به خداوند نمیشود؛ پس ظهور بلا در تغییر به سمت سختیها و دشواریها دارد. استعمال نیز همین نکته را میفهماند، جاییکه سختیها را به عنوان بلا نام میبرد:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ.[31]
«و بىترديد شما را به چيزى اندك از ترس و گرسنگى و كاهش بخشى از اموال و كسان و محصولات [نباتى يا ثمرات باغ زندگى از زن و فرزند] آزمايش مىكنيم. و صبركنندگان را بشارت ده.»
«محن:
مَحْن و امْتِحَان مانند ابتلاء است. خدا فرمود: فَامْتَحِنُوهُنَ، كه در واژه ابتلاء توضيح داده شد و گفت: أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى.[32]»[33]
«فتن:
اصل فَتْن داخل كردن و گداختن طلا در آتش است تا خالص از ناخالص و خوب از بدش آشكار شود و براى دخول در آتش هم اين واژه استعاره شده است:
يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ.[34]
و زمانى فتنه به معنى آزمون است، مثل آيه:
وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً.[35]
واژه فِتْنة مثل واژه بلاء است و هر دو واژه هم در سختى هم در آسايشى كه انسان از آنها ناگزير است بكار میروند، ولى معنى فتنه و بلاء در شدت و سختى آشكارتر و بكار بردنش بيشتر است. دربارۀ هردو واژه و هردو معنای آنها خداوند گفت:
وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً.[36]
و دربارۀ سختى و شدت گفت:
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ.[37]
يعنى به بلايا، مبتلا و عذابشان مىنمايد.
آيه: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ.[38]
يعنى مردم چنين مىپندارند كه به حال خود رها شده هستند و مبتلا و آزموده نميشوند تا خبيث و ناپاكشان از پاكانشان جدا شود!؟
چنانكه گفت:
لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.[39]» [40]
بلاها به فردی و اجتماعی تقسیم میشوند [41]
پس از شناخت مفهومی بلاها، به بررسی انواع بلاها و شناخت دقیقتر آنها میپردازیم. بلاها[42] بهطورکلی به دودستۀ «بلاهای فردی» و «بلاهای اجتماعی» تقسیم میشوند.
ابتدا به اقسام بلاهای فردی اشاره میکنیم. بلاها، مصیبتها و گرفتاریهای فردی، ازحیث علت چند دسته هستند:
دستهبندی بلاهای فردی؛ بلاهای ناشی از عملکرد طبیعی انسان و چارۀ آن
1. دستۀ اول؛ بلاهایی است که نتیجۀ طبیعیِ یک رفتار طبیعیِ انسان است؛ یعنی رابطۀ یک علت و معلول که هردو در سطح عالم ماده و عالم دنیا هستند. اینکه میگوییم علل طبیعی، در مقابل علل فوق طبیعی و علل ملکوتی است.
بهعنوانمثال، انسان رعایت بهداشت را میکند و مریض نمیشود، اما مثلاً رعایت بهداشتِ بارداری را نمیکند و خدایناکرده بچهای با آسیب جسمی و ذهنی به دنیا میآید. یا مثلاً مراعات مسائل و قواعد تجارت را نمیکند و ضرر میبیند.
دوستی داشتیم که زمانی کسی از ایشان کلاهبرداری کرده بود، میگفت: من خیلی اهل مراعات هستم و دقت میکنم. در کاسبی اجحاف نمیکنم و خمس و زکات و حقوق مالیام را میپردازم، برای هرکسی اگر کاری از دستم بربیاید، انجام میدهم؛ چرا خداوند اینگونه با من رفتار کرد؟! به ایشان گفته شد که شما خودتان به کارکنان گفته بودید: «این فرد (طبق همان قواعد بازاری) اعتبارش سقف خاصی دارد، زیرا تازهکار است، سرمایهای ندارد و مغازهاش اجارهای است، بیشتر از این سقف به او جنس ندهید!»، این بندۀ خدا چند بار با شما شیرین معامله کرد و خوشحساب بود و زودتر پرداخت کرد و ...، این کار او، طمع شما را تحریک کرد و بااینکه خودتان به کارکنان گفته بودید بیشتر از این مقدار با او معامله نکنید، ده برابر آن مقدار را با او معامله کردید! اینجا دیگر تقصیر خداوند نیست! بلکه طمع شما تحریک شد و چشم محاسبات عقلانی شما را که باید محاسبه میکردید، بست!
پس یک دسته از بلاها، بلاهایی است که نتیجۀ طبیعیِ یک دسته از رفتارهای طبیعی ماست که کاری را آنچنانکه باید، انجام ندادیم و مبتلا شدیم. اما درمان و چارۀ این قضیه چیست؟
1. از اینکه چرا کاری را که باید خوب انجام میدادیم، درست انجام ندادیم، استغفار کنیم.
2. با متخصص آن کار مشورت کنیم که چگونه آن گرفتاری حل شود.[43]
خداوند «فعّال ما یَشاء» است
این نکته را هم تذکر دهیم که مطالب گفتهشده، اینگونه نیست که بهصورت یک قاعدۀ کلی و صددرصدی باشد؛ یعنی اینطور نیست که مثلاً از هزار نفری که بهداشت را رعایت نمیکنند، همۀ آن هزار نفر مبتلا به بیماری شوند. یا مثلاً از هزار نفری که قواعد تجاری را مراعات نمیکنند، همۀ آنها متضرر شوند. چهبسا کسی که از قواعد تجارت هیچ نمیداند، ولی یکدفعه به سود سرشاری میرسد.
عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ.[44]
حضرت امیر(عليه السّلام) فرمودند: «خدا را با به هم خوردن تصميمها و گشوده شدن عزمها و شكستن آهنگها شناختم.»
خداوند، فعال ما یشاء است و همۀ امور تحت ندبیر و ربوبیت حقتعالی است؛ یعنی از باب رحمت، خیر و احسان بر بندگانش، به کسانی که به حکمت بالغه اقتضا میکند که حتماً لازم است به آنها بلا برسد، بلا را به آنها میرساند گرچه مثلاً رعایت بهداشت را کرده باشند و کسانی هم که فعلاً نزول بلا برای آنان لازم نیست و آن کارایی لازم را برای آنها ندارد، بلا را از آنان دفع میفرماید گرچه رعایت بهداشت را نکرده باشند. همۀ اینها به این دلیل است که خداوندِ رحیمِ مطلق، حاکم است: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ.[45]
نه اینکه فقط بحث حساب و کتابهای ظاهری در میان باشد.
دستهبندی بلاهای فردی؛ بلاهای ناشی از گناه
2. دستۀ دوم؛ بلاهایی است که نتیجۀ طبیعیِ یک رفتارِ غیرمادی است؛ یعنی علت بلای ایجادشده، عللی از علل سطح اول (یعنی علل سطح عالم دنیا) نیست، بلکه علت آن، جزء علل ملکوتی است. مثلاً دلی را شکستیم یا برای پدر و مادر نارضایتی ایجاد کردهایم که باعث میشود در کارهایمان مثلاً در امور مالی، در خریدوفروش خانه، در ازدواج، در تربیت فرزند گره ایجاد شود.
بعضی گرههای زندگی، نتیجۀ رفتارهای ناهنجاری است که علت بلا را در سطح ملکوتی ایجاد میکند. اینگونه علل، مثل عدم رعایت بهداشت نیست که انسان بگوید دستهایم را نشستم درنتیجه مریض شدم! زیرا علتهای شستن یا نشستن دست، در سطح عللِ همین دنیا و علل مستقیم است، درحالیکه این موضوعات، در سطح علل فوقانی است، مثلاً آهِ مظلوم، علت قاهر بر علتهای عالم طبیعت است.
البته کیفیت عملِ آن علل فوقانی، جزء امور مشکل در فهم فضای نظامِ وجود است؛ مثلاً فهم اینکه دلِ شکسته یا نارضایتی پدر و مادر چگونه در امور عالم مادی یا امور غیرمادی اثر میگذارد، امر آسانی نیست.
یکی از دوستان میگفت: «در خانه با همسرم دعوا کردم! دو، سه هفته درس را خوب نمیفهمیدم (یا اینطور که بایدوشاید نمیفهمیدم)، بااینکه مدام تلاش میکردم. در ذکری هم که میگفتم موفق نبودم و حواسم جمع نبود! خوابهایم متفرقه بود! این در حالی بود که فکر میکردم در آن جریان خانوادگی، حق با من بوده است. بالأخره به ذهنم آمد که بروم و همسرم را راضی کنم؛ لذا هدیهای گرفتم و ایشان را راضی کردم، دیدم مسیر فهم من باز شد!»
خوشا به حال چنین افرادی که خوشحساب و سرراست هستند و وقتی گرهی به کارشان میافتد، زود میفهمند که مشکل از کجاست. کسی که بفهمد این بلایی که سر او میآید از جانب کدام عمل اوست، انسان بسیار پاک و ارزشمند و ارزندهای است و خطاهای محدود و انگشتشماری دارد. انشاءالله که ما هم اینگونه باشیم.
اما متأسفانه زندگی بعضیها آنقدر شلوغ است که افراد زیادی پشت سر آنها آه میکشند! چنین افرادی آنقدر در قبال همسر، فرزند، پدر و مادر کوتاهی کردهاند که نمیدانند فلان مشکل آنها، اثر آهِ کدامیک از اینهاست.
بنابراین به بیان سادهتر، بعضی از بلاها نتیجۀ گناهان ماست؛ و در بین گناهان، آن گناهانی بیشتر مؤثرند که به حقالناس مربوط میشوند. در باب گناهانی که حقالله هستند نیز آن گناهانی که به فضای حقالناس گره میخورند، اثر بیشتری دارند مثل گناهانی که به فضای دین مربوط میشوند، یعنی انجام دادن کارهایی جهت آسیب رساندن به دین. اینگونه گناهان، بهشدت برای انسان بلاهای مادی و معنوی میآورد.
بله، گناه فردی و شخصی که مخفیانه صورت گرفته نیز ممکن است جلب بلا بکند، ولی بیش از آن، گناهان مربوط به حقالناس باعث نزول بلا میشود، بخصوص آن اموری از حقالناس که به فضای دیانت و دینداریِ مردم برمیگردد. به همین دلیل، برخورد خداوند با کسانی که مقابلۀ فرهنگی و فکری با دین کردند، بسیار شدیدتر است در قیاس با کسانی که مقابلۀ فیزیکی با دین کرده و شمشیر بر سر پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) کشیدند؛ لذا هیچ جا در قرآن کریم نداریم خداوند با کسانی که شمشیر کشیدند و جنگیدند، برخوردی کرده باشد مثل برخوردی که با ولید بن مغیره کرده![46] بنابراین، کسانی که بخواهند به دیانت مردم آسیب بزنند، در همین دنیا نیز دچار گرفتاری، عذاب و رسوایی خواهند شد.
اما درمان و چارۀ این قضیه چیست؟
1. در بلاهایی که پیش میآید، استغفارِ عمومی کنیم.
2. با یک ذرهبین بسیار شفاف و دقیق، سابقۀ زندگی خود را بهطور کامل محاسبه کنیم تا بدانیم که در چه اموری دچار نقصان و اشتباه شدهایم و در چه جاهایی در نفس، روح، جان، مال و آبروی کسی آزردگی ایجاد کردهایم که درنتیجه، باعث شده تا این گرفتاری برای ما پیش بیاید. الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.[47]
اگر این نوع خطاهای خود را متوجه شدیم، باید جبران کنیم، اما اگر متوجه نشدیم، این چهار عمل را انجام دهیم:
1. استغفار کنیم؛ 2. صدقه بدهیم؛ 3. ردّ مظالم بدهیم؛ 4. توسل کنیم.
از این نکته هم نباید غافل شد که بلاها برای کسانی که گناه میکنند، متفاوت است؛ از فرعون گرفته تا یک مسلمان معمولی که غافل است و ظلم میکند؛ یعنی تا زمانی که فرد میتواند با بلای سبکتری بیدار شود و به سمت خداوند رجوع کند، بلای سنگین برای او نمیآید. اصلاً عادت هم بر همین است که اگر فردی بتواند با یک دارو و قرص اصلاح شود، هیچگاه او را جراحی نمیکنند و به او داغ نمیزنند! بنابراین، هر فردی به هر میزان که بلا لازم دارد، بلاها به او خواهد رسید.
بلا به جهت آزمایش و سنجش ایمان
دستۀ سوم؛ بلاهایی است که فرد، در ظاهر کوتاهی نکرده و در باطن هم دچار خطا و نقصان نشده و مرتکب گناه و حقالناس نگشته است؛ ولی بااینوجود، بازهم به بلا مبتلا میشود.
3. دستۀ سوم؛ پس از بلاهای دستۀ اول و دوم است که نوبت به این بلاهای دستۀ سوم میرسد. یعنی ما نباید بهراحتی از بلاهای دستۀ اول و دوم رد شویم، بلکه هرکدام از ما باید خود را متهم کنیم! یکی از صفات متقین این است:
وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ [لَا يُمْسِي وَ لَا يُصْبِحُ] لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ؛[48] مؤمن، صبح و شام میکند درحالیکه نفس او در نزدش مظنون و متهم است.
یعنی بهصِرف پیدا نکردن گناهان و تقصیرها، نباید گمان کند از آنها رهیده است! امیر مؤمنان(عليه السّلام) فرمودند: من نفس خودم را چنان ریاضت میدهم که با دو قرص نان، چشم او شاد شود![49] چرا حضرت باید نفس خود را اینچنین ریاضت بدهند؟! مگر آن حضرت، چه مشکل و چه گناهی دارند؟! حقیقت آن است که اساساً نفس را باید ریاضت داد تا ادب شود. این نفس، اژدهایی است که دائم باید سرش را به زمین بکوبیم.
نفست اژدرهاست او چون مرده است از غــم بی آلتی افـســـرده است[50]
اما منشأ دستۀ سوم از بلاها از خودِ شخص نیست بلکه از برنامههای نظام عالم وجود است و خداوند میخواهد بهوسیلۀ آن، مؤمنان را ابتلا و امتحان کند. خداوند این نوع بلاها را میفرستد تا عیارِ وجودیِ انسان در کوران ابتلائات، مشخص گردد که آیا اهل پایمردی است یا نه؟ آیا در درونش صداقت دارد یا نه؟ یعنی خداوند میخواهد با فرستادن بلا و مشخص شدن صداقت مؤمنان پایمرد، آنها را ارتقای درجه دهد. صدق واقعی آن است که وجود انسان و درون او با آنچه میگوید منطبق باشد:
قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقينَ صِدْقُهُم. [51]
در ابتلای مسلمانان در جنگ اُحُد، خداوند چندبار این معنا را به کار برده است:
إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ.
«اگر (در احد) به شما آسيبى رسيد، به دشمنان شما نيز (در بدر) آسيب رسيد (پس مقاومت كنيد). اين روزگار را با (اختلاف احوال) ميان خلايق مىگردانيم تا خداوند مقام اهل ايمان را معلوم كند و از شما مؤمنان (آن را كه ثابت است) گواهِ ديگران گيرد. و خدا ستمكاران را دوست ندارد.»
وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ.[52]
«و تا آنكه اهل ايمان را (از هر عيب) پاك كند و كافران را نابود گرداند.»
اتفاقاً خود واژۀ «فِتنَة» و «اِفتِنان» و واژۀ «مِحنَة» و «امتحان» که هردو برای امتحانها به کار میرود، به معنای در کوره بردن طلا و نقره است.[53] خالصیها و ناخالصیها، در کوران حوادث مشخص شده و از هم جدا میشود.
خداوند تمحیص میکند یعنی میآزماید تا سره از ناسره جدا شود. یا در جای دیگر میفرماید:
يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.[54]
«(منافقان از ترس مؤمنان) خيالات باطل خود را كه در دل مىپرورند با تو اظهار نمىدارند، (با خود) مىگويند: اگر ما را قدرت و پيروزى بود (شكست نمىخورديم) و در اينجا كشته نمىشديم. بگو: اگر در خانههاى خود هم بوديد باز كسانى كه سرنوشت آنان (در قضاى الهى) كشته شدن است (از خانهها) بهپایخود به قتلگاه بيرون مىآمدند، تا خدا آنچه در سينه داريد بيازمايد و آنچه در دل داريد پاك و خالص گرداند، و خدا از راز درون سينهها آگاه است.»[55]
«سِمنون مُحب» از عاشقان خداوند بود و حالت حب، در او خیلی غلبه داشت. خداوند ایشان را رحمت کند. در مناجاتی به خداوند عرض کرد: «خدایا! آنقدر عشق تو در وجود من سرشار است که اگر هر کاری با من انجام دهی و هر بلایی بر من نازل کنی، دَم برنمیآورم!» اتفاقاً همان شب به درد شدیدی مبتلا شد و تا صبح درد کشید، آنهم دردی جانکاه و کشنده، ولی دم برنیاورد! فردای آن شب، همسایهها درب خانه او رفتند و گفتند: «سمنون! دیشب چه خبر بود؟! چرا تا صبح ناله و فریاد زدی؟!» سمنون گفت: «من اصلاً فریاد نزدم!» گفتند: «صدای فریاد تو تا هفت کوچه آنطرفتر هم میرسید!» وقتی سمنون این حرف را شنید، خداوند از عالم غیب به او فهماند که اگر در درونت غوغا نبود، همسایهها نمیفهمیدند؛ صدای درونت را به گوش آنها رساندیم! دم برنیاوردن، تنها به این نیست که انسان با زبان داد نزند! وقتی سمنون این حالت را فهمید، به درگاه خداوند استغاثه کرد؛ در کوچهها روان میشد و باحال اشک و زاری به بچهها میگفت: «دیگر به من سمنون محب نگویید، بگویید سمنون کذّاب! اُدعوا لِعَمِّکُم الکَذّاب؛ برای عموی دروغگویتان دعا کنید، شاید وضعش درست شود!»[56]
ابتلائات است که گوهرهای درون افراد را آشکارمیکند. خداوند در ادامۀ آیات مربوط به جنگ احد میفرماید:
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرينَ.
«آيا گمان مىكنيد به بهشت داخل خواهيد شد حالآنکه هنوز خدا از شما آنان را كه (در راه دين) جهاد كرده و (در سختىها) مقاومت كنند معلوم نگردانيده است؟!»
هنوز امتحان پس ندادهاید تا بدانید کدامیک از شما شایستۀ لفظ «مجاهد» و «صابر» هستید.
وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ.[57]
«شما همانيد كه آرزوى كشته شدن (در راه دين) مىكرديد، پيش از آنكه با آن روبرو شويد، پس چگونه امروز كه به آن مأمور شديد از مرگ نگران مىشويد؟!»
در زمان رخاء و آسایش و امنیت، همه میگفتید: هرچه پیش آید، ما سینه سپر کرده و تمنی و آرزوی مرگ میکنیم، چراکه مرگ برای ما چیزی نیست! مرگ اگر مرد است گو پیش من آی! اما وقتی جنگ بدر پیش آمد، همه فرار کردید!
این ابتلائات دستۀ سوم، امتحانی است برای مؤمنین که اگر از آن سربلند بیرون آیند، باعث ترفیع درجاتی میشود که با غیر این بلاها نمیتوانستند به آن درجات برسند. بهعبارتدیگر، مؤمن با این بلاها به درجاتی میرسد که با عباداتش به آن درجات نمیرسید. پس این ابتلائات و امتحانات، با هدف خیروبرکت فراوانی است که خداوند میخواهد به انسان برساند.
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ.
الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.[58]
«و البته شما را به پارهاى از سختىها چون ترس و گرسنگى و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بيازماييم، و صابران را بشارت و مژده بده.»
«آنان كه چون به حادثه سخت و ناگوارى دچار شوند (صبورى پیشگرفته و) گويند: ما به فرمان خدا آمدهايم و بهسوی او رجوع خواهيم كرد.»
مصیبتها باید ما را متوجه سازد که همهچیزِ ما از آنِ خداوند است، یعنی بدانیم هم خودمان و هم همۀ متعلقات ما (از پدر، مادر، همسر، فرزند، دوست، امکانات، ثروت، حافظه، هوش، جمال و زیبایی و هرچه که داریم)، لطف خداوند است. بنابراین اگر فرزند ما یا خانۀ ما یا سایر نعمتهایی که در اختیار ما قرار دارد از دست ما برود، در حقیقت همۀ اینها از آنِ خداوند بوده و به خداوند هم برگشته است.
کدام بلای امروز ما بدتر است
در همین بلایی که جامعۀ ما الآن به آن مبتلاست، کسانی که اهل فهم و بصیرت و درک هستند، میفهمند که بلای بدتر از مردن در این بیماری، تعطیل شدن مناسک و عبادات و مجالس ذکر است.[59] آنها که میفهمند، میدانند که این امور معنوی تاکنون به چه راحتی در دسترس ما بود، هر وقت میخواستیم، مجلس میگرفتیم و مجلس میرفتیم، روضه میخواندیم و میشنیدیم و همه فکر میکردیم که اینها مال ما بود! اما حالا میفهمیم که آنها مال ما نبود! اهلبیت(عليهم السّلام)، «فَعّال ما یشاء» و واسطۀ فیض الهی هستند، قابلیتی در ما ندیدند و خواستند ما را تنبیه کنند؛ فیض حضور در مجالس خود را جمع نمودند! جا دارد عزا بگیریم، غصه بخوریم که دیگر نمیتوانیم در مجالس شادی و عزای اهلبیت(عليهم السّلام) بنشینیم، شاد شویم، بگرییم، حرف بشنویم و حرف بزنیم. چه شد این فیض را جمع نموده و ما را از محافل خودشان محروم کردند؟! البته این محروم کردنها نیز از باب لطف است؛ گاهی اوقات ما را محروم میکنند تا بفهمیم و قدر آن را بیشتر بدانیم:
جدایی گر نیفتد دوست قدر دوست کی داند؟
شکستـه استخـوان دانـد بهـای مومیـایــی را
چوب خداوند و اولیائش از سر محبت است
فردی در زمان امیرالمؤمنین(عليه السّلام) خطایی کرده بود و باید حد بر او جاری میشد؛ حضرت به قنبر فرمودند: او را حد بزن! قنبر غضبش به جوش آمد و چون نسبت به امر ولی خدا خیلی مؤمن بود و همچنین نسبت به ناراحتی امیرالمؤمنین(عليه السّلام) غیور بود، فلذا از ناراحتی و غضبی که داشت، سه تازیانه اضافهتر زد! حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) با همۀ محبتی که به قنبر داشتند، او را به سه تازیانه قصاص کردند![60]
انسان باید بفهمد که اگر به گوش او زدند، از باب لطف بوده است؛ یکوقت خدایناکرده از دست مبارکی که گوش او را پیچانده، ناراحت نشود، بلکه باید آن دست را بوسید که گوش چموش انسان را پیچانده و به راه صحیح آورده است. ظاهر کار، تیغ زدن است اما باطن کار، بیرون آوردن غدۀ سرطانی از وجود انسان است.
اصبغ بن نُباته میگوید: من در محضر حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) نشسته بودم و ایشان مشغول قضاوت بودند. گروهی وارد شدند و درحالیکه یک فرد سیاهپوست تنومند نیز در بین آنان بود، به محضر آن حضرت عرض کردند: «هَذَا سَارِقٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ!»؛ این مرد دزدی کرده! فَقَالَ(عليه السّلام): «يَا أَسْوَدُ سَرَقْتَ؟» حضرت فرمودند: ای سیاهپوست! سرقت کردی؟ (معلوم است انسان شناخته شدهای هم نبوده که حضرت با لقب سیاهپوست به او خطاب میکنند.) «قَالَ: نَعَمْ يَا مَوْلَايَ!» عرض کرد: بله یا امیرالمؤمنین! «قَالَ(عليه السّلام): وَيْلَكَ انْظُرْ مَا ذَا تَقُولُ»؛ حضرت فرمودند: حواست هست چه میگویی؟ تو میگویی من سرقت کردهام؟! (حضرت میخواستند او را حد نزنند). «قَالَ: نَعَمْ»؛ گفت بله! «فَقَالَ لَهُ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ! إِنْ قُلْتَهَا ثَانِيَةً قَطَعْتُ يَدَكَ!» حضرت فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند! (این عبارت در فضای عرب، حالت ترحم به اضافۀ تشر، هردو را با هم دارد، یعنی یک تشر همراه با رحمت است.) اگر دوباره بگویی دستت را قطع میکنم!
حرف آن جماعت برای حضرت حجت نبود، ولی چون خودش به دزدی اقرار کرد، با دو بار اقرار در غیر مسائل مربوط به فحشاء، حد جاری میشود؛ لذا حضرت خواستند به او بفرمایند دوباره نگو و پاشو برو. لازم نیست اقرار کنی!
حضرت برای مرتبۀ دوم از او پرسیدند: «سَرَقْتَ؟» آیا دزدی کردهای؟ «قَالَ: نَعَمْ!» دوباره گفت بله! من سرقت کردم! در این هنگام حضرت فرمودند: «اقْطَعُوا يَدَهُ فَقَدْ وَجَبَ عَلَيْهِ الْقَطْعُ»؛ دستش را قطع کنید که قطع ید بر او واجب شد. «فَقَطَعَ يَمِينَهُ فَأَخَذَهَا بِشِمَالِهِ وَ هِيَ تَقْطُرُ»؛ دستهایش را (از بیخ انگشتان) قطع کردند؛ انگشتانش را در دستش گرفت درحالیکه از آنها خون میچکید! «فَاسْتَقْبَلَهُ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ ابْنُ الْكَوَّاءِ»؛ این مرد سیاهپوست با ابن کوّاء (که از منافقین و انسانهای پست بود) مواجه شد. ابن کوّاء پرسید: «يَا أَسْوَدُ! مَنْ قَطَعَ يَمِينَكَ؟»؛ ای سیاهپوست! چه کسی دستت را بریده؟! (میخواست او را تحریک کند تا به حضرت فحش دهد و جسارت کند.) اما این مرد سیاهپوست در جواب ابن کواء گفت: «قَطَعَ يَمِينِي سَيِّدُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالْيَقِينِ، سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ، أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، إِمَامُ الْهُدَى، وَ زَوْجُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ابْنَةِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى، أَبُو الْحَسَنِ الْمُجْتَبَى، وَ أَبُو الْحُسَيْنِ الْمُرْتَضَى، السَّابِقُ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِيمِ، مُصَادِمُ الْأَبْطَالِ، الْمُنْتَقِمُ مِنَ الْجُهَّالِ، مُعْطِي الزَّكَاةِ، مَنِيعُ الصِّيَانَةِ مِنْ هَاشِمٍ الْقَمْقَامُ، ابْنُ عَمِّ رَسُولِ الْأَنَامِ، الْهَادِي إِلَى الرَّشَادِ، النَّاطِقُ بِالسَّدَادِ، شُجَاعٌ كَمِيٌّ جَحْجَاحٌ وَفِيٌّ أَنْوَرُ بَطِينٌ أَنْزَعُ أَمِينٌ مِنْ حم وَ يس وَ طه وَ الْمَيَامِينِ، مُحِلُّ الْحَرَمَيْنِ، وَ مُصَلِّي الْقِبْلَتَيْنِ، خَاتَمُ الْأَوْصِيَاءِ لِصَفْوَةِ الْأَنْبِيَاءِ، الْقَسْوَرَةُ الْهُمَامُ، وَ الْبَطَلُ الضِّرْغَامُ، الْمُؤَيَّدُ بِجَبْرَئِيلَ، وَ الْمَنْصُورُ بِمِيكَائِيلَ، الْمُبَيِّنُ فَرْضَ رَبِّ الْعَالَمِين، الْمُطْفِئُ نِيرَانَ الْمُوقِدِينَ، وَ خَيْرُ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ، الْمَحْفُوفُ بِجُنْدٍ مِنَ السَّمَاءِ، أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، عَلَى رَغْمِ أَنْفِ الرَّاغِمِينَ، وَ مَوْلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ!»؛
دست مرا پیشوای سفید رویان به سمت بهشت، سید اوصیاء، امام الهدی، امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب قطع کرده است! ... کسی که همسر فاطمۀ زهراء است، پدر حسن و حسین است ... پسر عموی رسول خداست ... کسی که خاتم اوصیاء است ... شجاعی که پهلوانان را به زمین انداخت و ... .
همینطور که مشغول مدح و ذکر فضائل امیرالمژمنین(عليه السّلام) بود، ابن کوّاء حرف او را قطع کرد و گفت: «وَيْلَكَ يَا أَسْوَدُ! قَطَعَ يَمِينَكَ وَ أَنْتَ تُثْنِي عَلَيْهِ هَذَا الثَّنَاءَ كُلَّهُ؟!» وای بر تو! دست تو را بریده و تو اینگونه او را مدح و ثنا میگویی؟ آن هم با چنین مدحی؟! «قَالَ: وَ مَا لِي لَا أُثْنِي عَلَيْهِ وَ قَدْ خَالَطَ حُبُّهُ لَحْمِي وَ دَمِي»؛ آن مرد سیاهپوست در پاسخ گفت: چطور من او را ثنا نکنم و حال آنکه حب او با گوشت و خون من مخلوط شده است! «وَ اللَّهِ مَا قَطَعَ يَمِينِي إِلَّا بِحَقٍّ أَوْجَبَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيَّ»؛ به خداوند قسم که این دستم را به ناحق قطع نکرده، بلکه دست مرا به حقی که خداوند آن حق را بر من واجب نموده، قطع کرده است. (پس به من لطف فرمود که دستم را برید، یعنی مرا از عذاب نجات داد و بر من لطف کرد.) «قَالَ ابْنُ الْكَوَّاءِ: فَدَخَلْتُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السّلام) وَ قُلْتُ لَهُ: يَا سَيِّدِي! رَأَيْتُ عَجَباً!» ابن کوّاء میگوید بر امیرالمؤمنین(عليه السّلام) وارد شدم و گفتم: یا امیرالمؤمنین! من چیز خیلی عجیبی دیدم! «فَقَالَ: وَ مَا رَأَيْتَ؟» حضرت فرمودند: چه چیزی دیدی؟ «قُلْتُ: صَادَفْتُ الْأَسْوَدَ وَ قَدْ قَطَعْتَ يَمِينَهُ وَ قَدْ أَخَذَهَا بِشِمَالِهِ وَ هِيَ تَقْطُرُ دَماً!» بعد ماجرای مدح کردن مرد سیاه را تعریف کرد.
«فَالْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السّلام) إِلَى وَلَدِهِ الْحَسَنِ وَ قَالَ لَهُ: قُمْ وَ هَاتِ عَمَّكَ الْأَسْوَدَ!»؛ حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) به فرزندشان امام حسن(عليه السّلام) رو کردند و فرمودند: بلند شو و عموی سیاهت را بخوان تا بیاید! «فَخَرَجَ الْحَسَنُ(عليه السّلام) فِي طَلَبِهِ فَوَجَدَهُ فِي مَوْضِعٍ يُقَالُ لَهُ كِنْدَةُ فَأَتَى بِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»؛ امام حسن(عليه السّلام) او را پیدا کردند و نزد حضرت آوردند. «فَقَالَ: يَا أَسْوَدُ! قَطَعْتُ يَمِينَكَ وَ أَنْتَ تُثْنی؟»؛ حضرت رو کردند به او و فرمودند: من دست تو را قطع کردم، آنگاه تو مرا ثنا میگویی؟ آن مرد در پاسخ همان حرف را تکرار کرده و عرض کرد: «يَا مَوْلَايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا لِي لَا أُثْنِي عَلَيْكَ وَ قَدْ خَالَطَ حُبُّكَ لَحْمِي وَ دَمِي.»؛ چگونه ثنا نکنم، در حالی که حبّ تو با گوشت و خون من آمیخته است. «فَوَ اللَّهِ مَا قَطَعْتَهَا إِلَّا بِحَقٍّ كَانَ عَلَيَّ مِمَّا يُنْجِي مِنْ عَذَابِ الآخِرَة.»؛ تو دست مرا قطع نکردی مگر به واسطۀ حقی که بر من لازم شده بود؛ این کار را کردی که من مبتلای به عذاب الهی نشوم و نجات پیدا کنم.
«فَقَالَ(عليه السّلام): هَاتِ يَدَكَ! نَاوَلَهُ إِيَّاهَا فَأَخَذَهَا وَ وَضَعَهَا فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي قُطِعَتْ مِنْهُ ثُمَّ غَطَّاهَا بِرِدَائِهِ وَ قَامَ فَصَلَّى وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ لَمْ تُرَدَّدْ وَ سَمِعْنَاهُ يَقُولُ فِي آخِرِ دُعَائِهِ آمِينَ.»؛ حضرت فرمودند: دستت را بده! آنگاه انگشتان بریدۀ او را بر محل قطعشده نهاده و با ردای خودشان روی آن را پوشاندند و سپس بلند شدند و نماز و دعا خواندند که ما تنها آخر آن را میشنیدیم که حضرت میفرمودند آمین!
«ثُمَّ شَالَ الرِّدَاءَ وَ قَالَ: اتَّصِلِي أَيَّتُهَا الْعُرُوقُ كَمَا كُنْتِ!»؛ سپس رداء را برداشتند و فرمودند: ای عروق و ای رگها! همانطور که بودید به هم متصل شوید! «فَقَامَ الْأَسْوَدُ وَ هُوَ يَقُولُ: آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ بِعَلِيٍّ الَّذِي رَدَّ الْيَدَ بَعْدَ الْقَطْعِ وَ تَخْلِيَتِهَا مِنَ الزَّنْدِ.»؛ آن مرد سیاهپوست بلند شد درحالیکه میگفت: ایمان آوردم به خدا و رسولش و به امیرالمؤمنین که دستی را بعد از اینکه برید بود و از مفصل جدا شده بود برگرداند. «ثُمَّ انْكَبَّ عَلَى قَدَمَيْهِ.»؛ سپس خودش را روی پاهای حضرت انداخت و عرض کرد: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا وَارِثَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ.»[61]
عاشقـم بر لطف و بر قهرش به جِد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد[62]
دنیا دار ابتلا و امتحان است
درواقع علت این دسته از بلاها، علت عام حضور در دنیاست. ابتلائات و امتحان انسانها، آمیخته در سرشت این دنیاست. فردی در حال دعا بود، میگفت: «اللهم انی أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتَنِ» خدایا از امتحانات به تو پناه میبرم. حضرت امیر(عليه السّلام) شنیدند، فرمودند: این دعایی است که هیچوقت مستجاب نمیشود؛ چراکه دار دنیا، دار فتنه و بلا و دار امتحان است! عرض کرد: پس چگونه دعا کنم؟ حضرت فرمودند بگو: وَ نَجِّنِي مِنْ مَضَلَّاتِ الْفِتَنِ؛[63] یعنی خدایا! مرا از فتنهها و امتحانهایی که نتوانم از پس آنها بربیایم، نجات بده؛ به عبارت دیگر یعنی خدایا! امتحانهایی که از من میگیری، بر من لطف کن تا از پس آنها برآیم و دچار گرفتاری، گمراهی و ضلالت نشوم.
بنابراین، بستۀ جیرهبندی شدۀ بلاها، همیشگی و دائمی است و شامل حال همۀ انسانها میشود:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ.
«و البته شما را به پارهاى از سختىها چون ترس و گرسنگى و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بيازماييم، و صابران را بشارت و مژده بده.»
چه بشارتی! بَهبَه از این بشارت!
الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.
«آنان كه چون به حادثه سخت و ناگوارى دچار شوند (صبورى پیشگرفته و) گويند: ما بهفرمان خدا آمدهايم و بهسوی او رجوع خواهيم كرد.»
خود آیات شریفه، «صابران» را معرفی نموده و میفرماید: صابران، کسانی هستند که در بلاها توجه به خداوند پیدا میکنند و میفهمند که بلاها برای این آمده تا آنها را به سمت خداوند متوجه سازد؛ چنین افرادی صابر هستند، نه آنکسانی که دندان روی جگر بگذارند تا دق کنند! بنابراین در فرهنگ قرآن، «صابر» به کسی گفته میشود که بلاها او را به سمت خداوند توجه میدهند.
أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.[64]
«آن گروهاند كه مخصوص به درود و الطاف الهى و رحمت خاص خدايند و آنها خود هدايت یافتگاناند.»
اینگونه افراد در یک موقعیت خیلی بلند قرار دارند. باید میفرمود «هؤُلآءِ عَلَیْهِمْ ...»؛ یعنی میبایست اشاره به نزدیک میفرمود. اما از اسم اشارۀ «أُولئِكَ» استفاده فرمود تا بفهماند که صابران، خیلی دور از دسترس هستند و عموم افراد نمیفهمند که آنها در چه جایگاه والایی قرار دارند.
خلاصۀ آنچه گفته شد اینکه: دستۀ سوم از بلاها برای همۀ انسانهاست تا امتحان شوند و در کوران این امتحانات میزان خلوص و عیار و گوهر ذات آنها سنجیده شود. حال مؤمنینی که در این ابتلاها صبر میکنند ترفیع درجه هم پیدا کرده و درجاتی را فتح میکنند که با عبادات خویش و با فضای عادی زندگی خود، نمیتوانستند به آن کمالات و درجات برسند. خداوند در این آیات به کسانی که در بلاها صبر نمیکنند اشاره نفرموده؛ چون غرض اصلی و هدف نهایی از بلا رشد انسانهای صابر است، ولی غیر صابران بهتبع انتخاب خود به این غرض و رشد دست پیدا نمیکنند.
وظیفۀ مؤمن در برابر بلاهای قسم سوم
حال باید به این سؤال پاسخ دهیم که وظیفۀ مؤمنین در برابر این نوع بلاها چیست؟
پاسخ این است که انسان، باید به استقبال این نوع بلاها برود، زیرا خداوند این بلاها را جهت رشد انسان فرستاده است. کسی که میخواهد رتبۀ خیلی خوبی در کنکور بیاورد، باید از یکسری راحتیها (مثل خواب، استراحت، مهمانی رفتن، تفریح کردن و...) بگذرد و به خودش سخت بگیرد تا بتواند موفق شود، زیرا سختیها، عامل رشد هستند و هیچکس با راحتطلبی و تنپروری و تنبلی بهجایی نخواهد رسید؛ حتی خلافکار هم بدون سختی، خلافکار خوبی نخواهد شد!
بنابراین، هرکسی در هر زمینهای (چه دنیوی چه اخروی، چه خوب چه بد، چه شیطانی چه الهی) بخواهد بهجایی برسد و رشدی بکند، باید بهاء و هزینۀ آن را بپذیرد و بپردازد و تلاش نماید؛ این مطلب، از قواعد حاکم بر این عالم است.
فردِ شاخص و فاخرِ در هر زمینهای، (چه ورزش، چه قرائت قرآن، چه پزشکی، چه مهندسی، چه تفسیر قرآن، چه سلوک الی الله و ...، هرچه میخواهد باشد) باید در رسیدن به هدف خود، متحمل سختی شده و بهای آن کار را بپردازد.
ازآنجاییکه نمیدانیم آیا این بلاها برای امتحان و ترفیع درجه است یا نه، در اینگونه بلاها هم باید همان دستورالعمل بلا را که خداوند بیان فرموده، مدنظر قرار دهیم؛ یعنی در درجۀ اول، در بلاها صبر کنیم. همانگونه هم که اشاره شد، صبر صرفاً به معنای دادوبیداد و جزعوفزع نکردن نیست؛ عدم جزعوفزع، مرتبۀ نازلی از صبر است. بلکه صبرِ همراه با رضایت شرط است، یعنی صبر به این معنا که متوجه باشیم همهچیز از آنِ خداوند و فعل اوست و هر کارِ او به حکمت بالغه و رحمت واسعه است و هیچچیز مال ما نیست؛ چنین صبری مطلوب است و درنتیجه باعث میشود که عشق ما به خداوند بیشتر شود.
این مطلب را در زیارت پرمغز و عظیم «امینالله»[65] هم داریم، آنجا که میفرمایند: اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ، رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ. وقتی بنده مطمئن شد که این تقدیر و نقشه از طرف خداوند است، در نتیجه به قضای خداوند راضی میشود، چون خداوند خیر محض است.
در ادامه میفرماید: صَابِرَةً عَلَى نُزُولِ بَلَائِكَ، شَاكِرَةً لِفَوَاضِلِ نَعْمَائِكَ، ذَاكِرَةً لِسَوَابِغِ آلَائِكَ. صبر و شکر و ذکر مترتب بر یکدیگرند؛ یعنی وقتی در بلاها و مصیبتها صابر شد، درنتیجه شاکر میشود؛ دید او عوض شده و همهچیز را نعمت میبیند؛ کسی هم که این را باور کرد، حال ذکر و توجه به خداوند در او غالب میشود. مراد از «نعماء»، هم میتواند نعمتی باشد که ظاهرش بلاست و هم میتواند نعمتی باشد که ظاهرش، رخاء و خوشی و راحتی است.
وقتی به رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بلایی میرسید، میفرمودند: الحَمدُ لِلَّهِ عَلَی کُلِّ حالٍ؛ در هر حالی خداوند را شکر. وقتی هم نعمتی میرسید، میفرمودند: الحَمدُ لِلَّهِ.[66]
بنابراین، بلا نیز حمد میخواهد، چراکه بلا، نعمت است، منتها نعمتی با چهرۀ ظاهری متفاوت.
حال صابران اینگونه است که از همهچیز برای رجوع به خداوند استفاده میکنند؛ انّا لِلّه و انّا الیهِ راجِعون. حال صبر، این است.
بلا میآید که ما حال دعا پیدا کنیم. ما گمان میکنیم هنگام ابتلا به بلاها، باید دعا کنیم تا بلا رفع شود؛ درحالیکه این صحیح نیست و این دید را باید اصلاح کنیم. حقیقت آن است که دعا برای رفع بلا نیست بلکه بلا برای ایجاد حال دعاست؛ یعنی بلا مقدمهای است تا ما دعا کنیم و به خداوند وصل شویم؛ چون خداوند میفرماید اگر شما دعا نکنید، حکم کافر را دارید!:
وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ.[67]
«و خداى شما فرمود كه مرا با (خلوص دل) بخوانيد تا دعاى شما مستجاب كنم. آنان كه از (دعا و) عبادت من اعراض و سركشى كنند زود با ذلت و خوارى در دوزخ شوند.»
خداوند، اسم دعا را در آیه شریفه «عبادت» گذاشته و این، همان است که در روایت تفسیر شده است:
الدُّعَاءُ مُخُ الْعِبَادَةِ؛[68] دعا، روح و اصل و مغز عبادت است.
پس باتوجه به این آیۀ شریفه، اولاً: کسانی که دعا نمیکنند، مستکبرند و به کفر استکباری مبتلا شدهاند؛ ثانیاً: دعا، روح عبادت است.
بنابراین، بلاها میآید تا انسان صبر کند و به خدا توجه نموده و دعا کند، نه اینکه دعا ابزاری برای رفع بلا باشد. بله، دعا رفع بلا هم میکند، ولی شأن دعا خیلی بالاتر از آن است که صرفاً برای رفع بلا باشد؛ زیرا با دعاست که انسان به مرحلۀ عظیمی از قرب الهی راه پیدا میکند؛ بلا رفع شود یا نشود خیلی مهم نیست، نهایت بلا مُردن است و مرگ، حقیقتی است که همیشه در کمین همۀ انسانها بوده و است و خواهد بود. آن چیزی که اگر نباشد انسان به شقاوت مبتلا میگردد، ارتباط با خداوند است نه رفع بلا. به همین دلیل فرمودهاند بلایی که بر آن صبر کردی، اصلاً بلا حساب نکن، بلکه آن را یک معامله بدان، آنهم یک معاملۀ فوقالعاده پرسود و سرشار. کسی که چشمش به حقایق بازشده است میفهمد بلاهایی که در آن صبر کرده، چه آثار عظیم و برکات فوقالعادهای داشته است؛ بهگونهای که مردم در روز قیامت، آرزو میکنند ایکاش بیشتر از این بلا کشیده بودند!
ازجملۀ احادیث این باب میتوان به این حدیث نبوی شریف اشاره کرد که بر اساس آن، اهل عافیت در قیامت با مشاهدۀ مقام اهل بلا آرزو میکنند که ایکاش در دنیا پوستشان با قیچی بریده میشد و آنها هم به این درجات میرسیدند:
يَوَدُّ أَهْلُ الْعَافِيَةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَّ لُحُومَهُمْ قُرِضَتْ بِالْمَقَارِيضِ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ ثَوَابِ أَهْلِ الْبَلَاءِ.[69]
بلای انبیا و اولیای الهی(عليهم السّلام)
4. دستۀ چهارم؛ بلاهای مربوط به انبیا و اولیای خداوند است که از حیث فردی، بیشترین بلاها را دارند که البلاءُ لِلوَلاء.[70]
برخی اهل معرفت اینگونه گفتهاند: «پس اقتداء اين طايفه ببذل مال و حيات و تسليم امور و اخلاص اندر عبادت به وی (امیرالمؤمنین) است رضى الله عنه و وى بر حقيقت امام حق است اندر حقيقت و شريعت و طريقت ... عمّزاده مصطفى و غريق بحر بلا و حريق نار ولا و مقتداى اوليا و اصفيا ابو الحسن على بن ابى طالب كرّم الله وجهه و او را اندر اين طريقت شأنى عظيم و درجتى رفيع است و اندر دقت عبارت از اصول حقايق حظّى تمام داشت تا حدّى كى جنيد رحمه الله گفت: شيخُنا في الاُصول و البلاء علىٌّ المرتضى؛ شيخ ما اندر اصول و اندر بلا كشيدن على مرتضاست.»[71]
بلای انبیا و اولیا(عليهم السّلام) نه به خاطر کوتاهی و قصور و تقصیرهاست (نه تقصیر ظاهری نه تقصیر باطنی)، نه حتی برای امتحان است، چراکه آنها از این حدودوثغور رهیدهاند و خداوند نمیخواهد خلوص آنها را بسنجد، بلکه بلای آنان فقط برای رسیدن به درجاتی است که با بلا فتح میکنند؛ یعنی مستقیماً برای ترفیع مقام است. برای همین فرمودهاند:
إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ؛[72] بیشترین مردم از حیث بلا، انبیا و اولیا(عليهم السّلام) هستند، در رتبۀ بعد هرکس به اندازۀ درجهای که دارد، بلای او هم به همان میزان است.
ضمن اینکه انبیا و اولیای الهی و پیروان ایشان، همواره بر حق پافشاری میکنند؛ به همین دلیل از طرف دنیاطلبان و ستمگران دچار مشکلات و رنجهای فراوان میشوند. شخصی به آقا امام باقر(عليه السّلام) گفت: آقا به خدا سوگند من شما اهلبیت را خیلی دوست دارم. حضرت فرمودند: پس خود را برای بلاها آماده کن که بلاها بر سر ما و شیعیان ما سریعتر از سیل در بیابان جاری میشود:
قَالَ رَجُلٌ لِلْبَاقِرِ(عليه السّلام) وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ قَالَ(عليه السّلام) فَاتَّخِذِ الْبَلَاءَ جِلْبَاباً فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَأَسْرَعُ إِلَيْنَا وَ إِلَى شِيعَتِنَا مِنَ السَّيْلِ فِي الْوَادِي وَ بِنَا يُبْدَأُ الْبَلَاءُ ثُمَّ بِكُمْ وَ بِنَا يُبْدَأُ الرَّخَاءُ ثُمَّ بِكُم.[73]
بله اهلبیت(عليهم السّلام) بیشترین بلاها را تحمل کردند و پس از آن شیعیان حقیقی ایشان.[74]
البته انبیا و اولیا(عليهم السّلام) بلاها را از ناحیۀ دوست میبینند و لذا در بلاها نهتنها صابرند، بلکه شاکرند. در سجدۀ زیارت عاشورا میفرماید:
اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَى مُصَابِهِمْ؛ حمد بر این مصیبت؛ آن هم نه حمدِ صابران، بلکه حمدِ شاکران.
مگر خداوند چه نعمتی داده است؟! عزیزان خدا را به خاک و خون کشیدهاند، آنوقت میفرماید حمدِ شاکران بر این مصیبت! عجیب است! الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي؛[75] بر این رزیّه و بلیّهای که اعظم از سماوات و ارض است و بر من واردشده، الحمد لله!
عزادار واقعی امام حسین(عليه السّلام) حالش اینگونه است که اگر واقعاً همۀ آسمانها و زمین بر سر او خراب شوند، برای او کمتر از آن است که یاد مصیبتهای امام حسین(عليه السّلام) بیفتد، بااینحال میگوید: الحمد لله!
ویژگی مشترک بلاها؛ رشد درنتیجۀ عکسالعمل صحیح انسان [76]
عالم ماده بستر حرکت و تزاحم است. از این بستر تزاحم برای آزمایش مؤمنین استفاده میشود. مؤمنین سر دوراهی قرار میگیرند تا با انتخاب صحیح، به سمت خداوند رشد کرده و گوهر درونی آنها آشکار شود.[77]
اما این دوراهی برای انبیا و اولیای الهی که عصمت دارند معنا ندارد. درواقع این بستر تزاحم و سختیهای دنیا، برای ایشان صرفاً بهجهت بروز گوهر نورانی درون آنها و رشد به مراتب بالاتر کمال است. بله کسی در شجاعت مانند حضرت امیر(عليه السّلام) نیست، ولی تا جَنگی نباشد آن جلوۀ «لا فَتَی» برای حضرت بروز نمیکند.[78]
درست است زَر وجودی اولیای الهی خالص است، اما با شعلههای بلا، تلألؤ و درخشش بیشتری پیدا میکند. یعنی قوۀ درجات عالی در وجود اولیای الهی هست، ولی باید به فعلیت برسد. مثلاً در روایت میفرمایند برخی درجات نزد خداوند هست که فقط با شهادت بهدست میآید:
كانَ لَهُ عِندَ اللَهِ مَرتَبَةٌ لا تُنالُ إلّا بِالشَّهادَةِ.[79]
به هر صورت عملکرد انسان و عکسالعمل او در مواجهه با بلاها، باعث رشد و ارتقای او خواهد شد؛ چه مؤمنین چه انبیا و اولیای الهی. این نکته وجه مشترکی در همۀ بلاهاست که نشان از رحمت سرشار حقتعالی در بستر بلاها دارد.
هرچه بلا بیشتر، زنگار زدایی از دل بیشتر
بلاها چه برای پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بیاید، چه برای فرعون، خیر است؛ زیرا بلا آمده تا فرعون دست از کفر بردارد.
بلاها برای غیر انبیا و اولیای الهی، باعث زنگار زدایی از انسانِ با فطرت پاک میشود؛ آن انسانی که گوهر وجودی او زنده است و هنوز به مرگ فطرت مبتلا نشده است. در بستر بلاها زَر وجودی انسان از ناخالصیها پاک میشود:
لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.[80]
بلاها زنگارهای جلوی چشم چنین فردی را میریزد، بهطوریکه وقتی سوار کشتی است حتی اگر کافر است، ولی فطرتش زنده بوده و در هنگام بلا خداوند را میخواند:
فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ.[81]
«اين مردم مشرك چون به كشتى نشينند (و به دست امواج خطر افتند در آن حال) تنها خدا را به اخلاص كامل در دين مىخوانند، و چون از خطر دريا به ساحل نجاتشان رساند (باز به خداى يكتا) مشرك مىشوند.»
بلا هرچه سنگینتر باشد، زنگار زدایی آنهم بیشتر است و هرچه شکنندهتر باشد، انقطاع انسان از اسباب عادی بیشتر شده و اتصال او به خداوند افزون میشود و این، لطف است.
بهعنوان نمونه ما که از درب منزل تا محل کار میرویم، ممکن است بگوییم خدایا به ما توفیق بده تا به محل کار خود برسیم و ممکن است اصلاً چنین چیزی به ذهن ما نرسد! اما وقتی در ماشین نشستهایم و از یک شهر به شهر دیگر میرویم، دعا میخوانیم و میگوییم خدایا ما را حفظ کن؛ وقتی هم میخواهیم با هواپیما سفر کنیم، دعای ما رنگ و بوی دیگری میگیرد. حال تصور کنید که در هواپیما نشستهاید و اعلام میکنند که مثلاً موتورهای هواپیما از کار افتاده و دیگر کاری از دست ما برنمیآید! وصیت و شهادتین خود را بگویید! در اینجا با چه حالی دعا میکنیم؟
اساساً تا بلاها نباشد، اکثر انسانها خداوند را بندگی نخواهند کرد. آقا رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: اگر سه چيز در آدميزاد نبود، هيچ چيز او را سرافكنده نمیساخت، بيمارى و نيازمندى و مرگ؛ و او با داشتن اين سه چيز باز اين همه پر جستوخيز است:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم): لَوْ لَا ثَلَاثٌ فِي ابْنِ آدَمَ مَا طَأْطَأَ رَأْسَهُ شَيْءٌ، الْمَرَضُ وَ الْفَقْرُ وَ الْمَوْتُ؛ كُلُّهُمْ فِيهِ وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ.[82]
بلاها نردبان ترقی و رشد انسان است
بنابراین، بلاها نتیجۀ طبیعی در نظام تکوین است، یا برای بروز عبودیت، یا برای ترفیع درجات، یا برای امتحان، یا برای زدودن زنگارها، یا برای تنبه و یا برای اینکه فرد بهصورت طبیعی کاری را انجام داده و درنتیجه گرفتار بلا گشته است، اما در عین اینکه لازم بود آن بلا به او برسد. گرچه خود این بلا برای فرد لازم بوده و لطفی از جانب حقتعالی است، اما خداوند از باب لطف و رحمت واسعۀ خویش، لطف مضاعفی نیز در کنار آن قرار داده و میفرماید اگر بر این بلا صبر کردی، فلان اجر را هم میبری؛ مثل پدری که به فرزندش واکسن میزند. زدن واکسن برای سلامتی فرزند لازم است، ولی بهواسطۀ مهربانی زیاد نسبت به فرزندش، در کنار زدن واکسن که با درد همراه بوده، برای او یک اسباببازی نیز میخرد و میگوید این هم جایزۀ تو! درحالیکه جایزه نمیخواست، چون کاری انجام نداده تا مستحق جایزه باشد و زدن واکسن هم برای او لازم بوده است!
این تمثیل خیلی ناقص است و صرفاً از باب تقریب به ذهن عرض شد؛ چراکه در مسئلۀ بلاها، فرد کوتاهی کرده و باید خداوند بر سرش میزد، ولی بهجای اینکه بر سر او بزند و او را به گوشهای بیندازد، یک بلا برای او میآورد تا هم پاک شود و هم زمینۀ ارتقاء بیشتری برایش حاصل گردد؛ یعنی اگر کوتاهی نمیکرد، شاید اینقدر رشد نمیکرد که با این بلا رشد نموده است!
نتیجۀ طبیعی عقوبتهای ما، فقط برای این است که فرد تنبیه شود، مثلاً دیر آمده، درنتیجه حقوقش کسر میشود، یا مثلاً فلان کار را انجام داده، درنتیجه او را زندانی میکنند و ... . اما در کوتاهیهایی که ما به درگاه خداوند میکنیم، خداوند راه را بر ما نمیبندد، یعنی در دلِ نتیجۀ طبیعی آن کار که به ما میرسد، زمینۀ یک جهش را نیز فراهم میسازد؛ مثلاً در مثال مذکور که شخص دیر آمده و حقوقش قطع گردیده، به او میگویند بااینکه حقوقت قطع شد، اما صبر کن و اگر صبر کردی، ماه بعد ده برابر و بلکه هزار برابر به تو حقوق میدهیم!
اینجاست که میفهمیم وقتی بلا به ما میرسد، چه لطف بزرگی است و اگر کسی در قبال کوتاهیهایش هیچ بلایی به او نمیرسد، زنگ خطری برای اوست و باید نگران شده و با خود فکر کند که مثلاً چرا دو روز است نماز صبح من قضا میشود و هیچ مشکلی هم برایم پیش نمیآید؟! چرا بلای بیدارکنندهای برای من نمیآید؟! نکند قابلیت خود را از دست دادهام که خداوند مرا مبتلا نمیکند تا هم زنگار زدایی کرده و مرا از گناهان و کوتاهیهای قبلی پاک مینماید هم باعث جهش و رشد من به مرحلۀ بالاتری شود.
برای همین است که شکر در بلاها، باید بیشتر از شکر در نعمتها باشد و لذا رغبت مؤمن به بلا بیشتر است و اساساً ایمان فرد مؤمن کامل نمیشود، مگر اینکه به این نقطه برسد که بلا را مرغوبتر و محبوبتر از رفاه بداند:
لَا يَكْمُلُ إِيمَانُ الْمُؤْمِنِ حَتَّى يَعُدَّ الرَّخَاءَ فِتْنَةً وَ الْبَلَاءَ نِعْمَةً.[83]
و این واقعاً خیلی عجیب است، همانطور که ما میگوییم خدایا به ما راحتی بده، مؤمن میگوید خدایا به من چند بلا بده! و اینها اصلاً برای ما قابلدرک نیست!
انشاءالله در دل این بلای پیشآمده برای ما و همۀ انسانها، خصوصاً مسلمین و بالأخص شیعیان امیرالمؤمنین(عليه السّلام) خیرات فراوان باشد و هرچه زودتر از همۀ مسلمانان و همۀ شیعیان و همۀ انسانها رفع شود.
ویژگی مشترک بلاها؛ بلا رحمت است تا مبتلا به استدراج نشویم [84]
خداوند، هر بلا و گرفتاری و مصیبتی را که میفرستد، از باب رحمت، لطف و احسان اوست، و ما باید این مطلب را باور کنیم.
اگر یک فرد یا افراد یک جامعه که به بلا مبتلا شدهاند، متنبه نشوند و تمام راههای تنبّه برای آنها بسته شود و از جهت رحمت و جذب لطف الهی به صفر برسند، در این صورت بلا از آن فرد یا جامعه قطع میشود؛ یعنی به یکی دیگر از سنتهای الهی یعنی «سنت استدراج»[85] مبتلا خواهند شد. همچون قبطیان که خداوند، بلاهایی برای آنان فرستاد تا برگردند و چون برنگشتند، بلا از آنان قطع شد تا به اخذ شدید الهی مبتلا شوند.[86]
این مسئله در عالم طبیعی خود ما نیز به همین صورت است؛ بهعنوانمثال، شربت، دوا، آمپول، جراحی و تمام انواع و اقسام تدابیر پزشکی، مربوط به زمانی است که پزشک، امیدی به اصلاح و احیاء مریض داشته باشد. ولی وقتی به هیچ نحوی وضعیت مریض را نتواند تغییر دهد و امیدی به بهبودی او نداشته باشد حتی بهاندازۀ یک درصد، در این صورت دیگر آن مریض را اذیت نمیکند و او را رها میسازد تا راحت باشد و هرچه میخواهد بخورد و بعد هم با بیماری بمیرد!
بهعلاوه اینکه پاسخ بعضی از سؤالات و شبهات نیز است مثلاینکه میپرسند چرا در بعضی از جوامع بیدین، رفاه فراوان است و هیچ بلایی نمیآید.[87]
پس اگر واقعاً به این اطمینان برسیم که برای افراد یک جامعه، بههیچعنوان بلایی نازل نمیشود، در این صورت باید گفت افراد آن جامعه، مبتلا به بلای بدتری به نام سنت «استدراج» و «امهال» شدهاند:
وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ. وَ أُمْلىِ لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ.[88]
«و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند، بهتدریج از جايى كه نمىدانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. و به آنها مهلت مىدهم (تا مجازاتشان دردناکتر باشد) زيرا طرح و نقشه من، قوى (و حسابشده) است. (و هیچکس را قدرت فرار از آن نيست.)»
پس از استدراج نیز عذاب «استیصال» و «ریشهکنی» خواهد بود. البته پس از آقا رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، استیصال جمعی که ریشهکنی یک شهر باشد مانند آنچه در امتهای پیشین بود، وجود ندارد،[89] ولی اخذ و استیصال فردی وجود خواهد داشت.
پس خود وجود بلا نشان از رحمت واقعی خداوند است. بلا میآید تا ما را به سمت خداوند برگرداند و از ابتلا به بلای بدتر و سنت استدراج نجات دهد. رحمت بودن بلاها، وجه مشترک تمامی بلاهای فردی و اجتماعی است.
حتی دربارۀ مؤمنین درجۀ یک و دربارۀ انبیا و اولیا که در مسیر قرب الهی بوده و از دایرۀ سنت استدراج خارج هستند، میفرمایند هرچه قرب بیشتری داشته باشند، بلای بیشتری بر آنها نازل میشود:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَةِ كِفَّةِ الْمِيزَانِ كُلَّمَا زِيدَ فِي إِيمَانِهِ زِيدَ فِي بَلَائِهِ.[90]
هرچقدر کفۀ وزنِ ایمانیِ یک فرد بیشتر باشد، وزن بلاهایی که برای او میآید، بیشتر خواهد بود.
هرکه در این بزم مقربتر است جـام بــلا بیشترش مـیدهنــد[91]
در روایاتی دیگر میفرمایند مؤمن را مؤمن واقعی مپندار تا اینکه رفاه و راحتی و خوشی را ناخوشایند، و بلا را گوارا بداند:
قَالَ الإمام الصّادق(عليه السّلام): لَنْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ حَتَّى تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً وَ الرَّخَاءَ مُصِيبَةً.[92]
در این صورت است که به ایمان واقعی رسیده و میفهمد که خداوند چگونه وی را تدبیر نموده و او را رشد میدهد.
یعنی بلاها برای ایشان نیز رحمت است، اما ازاینجهت که باعث رشد و ارتقای مرحلهبهمرحلۀ آنها میشود. اولیای الهی و کسانی که در سطوح بالای ایمانی باشد، قدر بلاهایی را که در عالم وجود دارد میدانند؛ چراکه با بلاها گوهر وجودی آنها جلا و تلألؤ بیشتری پیداکرده و نور الهی را بهتر در خود منعکس میکند.
پس شکر در بلاها واجب است
اینجاست که آقا امام سجاد(عليه السّلام) در دعای 35 صحیفه سجادیه به خداوند عرضه میدارند: خدایا! شکرِ مرا در آن چیزهایی که از من گرفتی (از سلامتی، رفاه، نعمتهای ظاهری و ...) بیشتر از شکر من در نعمتهایی که به من ارزانی داشتی، قرار بده.
میفرمایند:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ طَيِّبْ بِقَضَائِكَ نَفْسِي؛
«با رضایت به قضای خودت، نفسم را طیب و پاک قرار بده.»
وَ وَسِّعْ بِمَوَاقِعِ حُكْمِكَ صَدْرِي؛
«و برای اینکه من موقعیتها و مواضع حکم تو را بفهمم، سینۀ مرا وسعت ده و شرح صدر عطا فرما.»
وَ هَبْ لِيَ الثِّقَةَ لِأُقِرَّ مَعَهَا بِأَنَّ قَضَاءَكَ لَمْ يَجْرِ إِلَّا بِالْخِيَرَةِ؛
چقدر زیباست و چقدر با فضای کنونی ما مرتبط است! میفرمایند: به من آن اطمینانی دربارۀ خودت عطا کن که بهواسطۀ آن، نَفْس من قرار پیداکرده و از اضطراب، رهایی پیدا نماید، که قضای تو چه در بلا چه در غیر بلا جاری نمیشود مگر به خیر. اگر بلا است، خیر است، اگر شربت است، خیر است، اگر آمپول است، خیر است، هر چه میخواهد باشد.
وَ اجْعَلْ شُكْرِي لَكَ عَلَى مَا زَوَيْتَ عَنِّي أَوْفَرَ مِنْ شُكْرِي إِيَّاكَ عَلَى مَا خَوَّلْتَنِي؛
«شکر مرا برای خودت در مواردی که از من دریغ داشته و از من منع نمودی، بیشتر قرار بده از شکرم در مواردی که به من نعمت بخشیدی.»
وَ اعْصِمْنِي مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِي عَدَمٍ خَسَاسَةً، أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلًا؛
«و مرا حفظ کن از گمانهای باطل، از اینکه گمان کنم کسی که ثروتی ندارد و مبتلا شده و گرفتاری دارد، پس انسان پستی است، یا گمان کنم آنکسی که ثروت، نعمت و موقعیتی دارد، پس شخص بافضیلتی است.»
فَإِنَّ الشَّرِيفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُكَ، وَ الْعَزِيزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُكَ.[93]
«چراکه شریف واقعی کسی است که طاعتِ تو او را شریف کرده و در سایۀ طاعت تو شرافت پیدا نموده، (نه اینکه در سایۀ ثروت، یا مکنت و یا نعمتی شرافت پیداکرده)، و عزیز واقعی کسی است که عبادت تو او را عزیز نموده است.»
این نکته را هم باید توجه داشت که این جایگاه، جایگاه نگاه ملکوتی به اشیاء است؛ در فضای نگاه مُلکی و دنیایی، باید با بلاها (چه بلاهای جسمی، چه بلاهای روحی و روانی چه بلاهای اجتماعی)، با فقر، بیماری، گرفتاریها و تشویشها مقابله کنیم و آنها را رفع نماییم تا به یک آرامش جسمی و روحی و اجتماعی برسیم، چراکه آن آرامش را برای عبودیت لازم داریم.[94] پس علاوه بر صبر و شکر، تلاش ظاهری برای رفع بلا هم ضروری است.
بهترین حالت همین است که الآن هست!
اساساً در منظومۀ تدبیر الهی، تمام بلاها و گرفتاریها و تمام رفاه و خوشیها لازم بوده؛ وگرنه خداوند معاذ الله قصد آزار کسی را ندارد! خداوند میتوانست جامعه را طوری قرار دهد که بلا نباشد (نه بلای مرض، نه فقر نه گرفتاریهای دیگر)، یا به حداقلِ ممکن باشد، یعنی انسانها سالم زندگی کنند و مثلاً به هفتاد یا هشتادسالگی که میرسند، مرگ دفعی داشته باشند و دیگر مریضی و سختی نکشند؛ اما خداوند اینگونه قرار نداده و این یعنی آن حالت مطلوب و صحیح نبود؛ لذا بهترین حالت، همین حالتی است که الآن داریم.
پس خدایناکرده نباید در بلاها و گرفتاریها به نارضایتی از خداوند و نارضایتی از قضای الهی مبتلا شویم؛ چراکه بلاها، در ظاهر بلا هستند، ولی در باطن حتی برای افرادی همچون فرعون، رخاء، نعمت و پاکسازی هستند. در ظاهر، نیش آمپول است و سوزش و درد دارد، ولی در باطن، ارزانی داشتن سلامتی است؛ و ما نباید فقط نوک سوزن را ببینیم، بلکه باید آن دستی را که آمپول میزند و آن طبیب مهربانی را که درمان میکند، ببینیم.
هر که هلاکش نمود ساعـد سیمینـه یـار
باز بر آن ساعدش، کشته شدن آرزوست[95]
بنابراین اگر بلایی به ما برسد، باید همچون نعمتی که خداوند به ما ارزانی داشته و حتی بیشتر و چندین برابر شکر کنیم، زیرا در دل این بلاها، آثار خیر و برکات فراوانی وجود دارد، منتها ما چشمی نداریم که ببینیم!
انبیا و اولیا میفهمند این بلاها چه آثار خیری دارد،[96] به همین خاطر فردی مثل حضرت یوسف(عليه السّلام) وقتی در زندان است چنان با خدا راز و نیاز عاشقانه دارد که گویی در بهترین ناز و نعمتهاست، چنان با عشق و علاقه با خداوند ارتباط برقرار میکند:
وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.
«و [از ابتدا] از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردهام، براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم. اين از فضل خدا بر ما و بر مردم است، ولى بيشتر مردم ناسپاسند.»
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.
«اى دو يار زندان! آيا معبودان متعدد و متفرق بهتر است يا خداى يگانه مقتدر؟»
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.[97]
«شما به جاى خدا نمىپرستيد جز نامهايى [بىاثر و بىمعنى] كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد، و خدا هيچ دليلى بر [حقّانيّت وپرستش] آنها نازل نكرده است. حكم فقط ويژه خداست، او فرمان داده كه جز او را نپرستيد. دين درست و راست و آيين پابرجا و حق همين است، ولى بيشتر مردم [حقايق را] نمىدانند.»
این مطلب نکتهای است که باید به آن توجه کرد؛ چون درجاتی با بلا فتح میشود که با هیچچیز دیگر به دست نمیآید:
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ.[98]
حضرت ابراهیم(عليه السّلام) چیزی از عبودیت کم و کسر نداشت، به مقام نبوت، رسالت و خُلّت هم رسیده بود و فتح قلۀ امامت او مانده بود. میفرماید وقتی حضرت آن ابتلائات را به تمام و کمال و احسن وجه به پایان رساند، به مقام امامت رسید. یعنی مرتبۀ امامت مرتبهای نیست که انسان بدون ابتلا به آن برسد. یعنی اوج قلهها با ابتلائات حاصل میشود و بدون ابتلائات، انسان به اوج نمیرسد. بالأخره تا نَفَس در این دنیا باقی است، ابتلا باقی است.
خود ابتلائات ممکن است نتیجه و تشویق ابتلا و عمل خیر قبلی ما باشد، ولی به هرصورت خود ابتلایی جدید است. حضرت سلیمان(عليه السّلام) میفرماید:
قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ.[99]
خداوند به من فضل و احسانش را داد. این فضل، فقط فضل است؟ نه. فضل و ابتلا باهم است. فضلش را به من عطا کرد تا من شکر او را بجای آورم. فضل مطلق و بدون ابتلا، ویژۀ بهشت است. از آنطرف نقمت مطلق و بدون امتحان هم مال جهنم است. اینجا اگر گوشمالی است، گوشمالی برای ابتلا و امتحان بعدی است؛ تا بتواند با همان گوشمالی رشد کند. چه بسیار کسانی که یک گوشمالی خوردند و در آن صبر کردند و 2 برابر دیگران رشد کردند و شامل آیه بشارت به صابران شدند:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ[100]
هر بلایی علاوه بر تشویق و تنبیه، امتحان بوده و زمینۀ امتحانات بعدی هم است [101]
پس باید دقت کنیم، بلاها چه به خوشی چه به سختیها، برای بیدارسازی انسان است؛ یعنی خودش یک لطف است. اما یک لطف تنها هم نیست چون ما در عالم ابتلائات و بلا قرار داریم؛ پس هر لطفی خودش امتحان و زمینۀ امتحانات بعدی است و هر تنبیهی نیز خودش یک امتحان و زمینۀ امتحانات بعدی است. برای همین در سوره مبارکه فجر میفرماید:
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ.
«اما انسان (کمظرف ضعيف بیصبر) چون خدا او را براى آزمايش و امتحان كرامت و نعمتى بخشد در آن حال (مغرور ناز و نعمت شود و) گويد: خدا مرا عزيز و گرامى داشت.»
وقتی خداوند به او لطفی میکند و در نعمت را برای او باز میکند، میگوید پس خداوند مرا تحویل گرفت و من خیلی مقرب هستم. وقتی برگۀ امتحان دارایی عوض شد و برگۀ امتحانِ فقر و نداری را جلوی او گذاشت، فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ، گفت خدا به من اهانت کرد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ.[102]
«و چون او را باز براى آزمودن تنگ روزى كند (دلتنگ و غمگين شود و) گويد: خدا مرا خوار گردانيد.»
درحالیکه نه اولی تکریم خدا و نه دومی توهین خداست. هردو امتحان الهی بود. به فرموده حضرت امیر(عليه السّلام)، الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى؛[103] غنا و فقر واقعی و تکریم و توهین واقعی، بعد از عرضه بر خداوند است. یعنی روز قیامت مشخص میشود که چه کسی نزد خدا غنی و مکرّم بود و چه کسی فقیر و بلازده و مصیبتزده واقعی و نزد خداوند در رخاء و پستی.
در سورۀ مبارکه اعراف هم همین مسئله را تذکر میفرماید:
وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[104]
«و بنیاسرائیل را درروی زمين به شعبى متفرق ساختيم، بعضى از آنها صالح و درستكارند و برخى فروتر از آنان (در درجه و منزلت)، و آنها را به خوشىها و ناخوشىها بيازموديم، باشد كه (بهحکم حق) بازگردند.»
بنابراین خداوند در عین تشویق و تنبیه انسان، به سیروسلوک او نیز کمک میکند.
امتحانهای ما در این عالم، صِرف امتحان است و خود امتحان، کمکی در به مقصد رسیدن فرد نمیکند؛ یعنی کلاس درس کمک میکند و وقت امتحان، فقط امتحان است. ولی امتحانهای خداوند، خودش کلاس درس است. آیات دیگری هم این مطلب را تذکر میدهد:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ.[105]
«و البته شما را به پارهاى از سختىها چون ترس و گرسنگى و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بيازماييم، و صابران را بشارت و مژده بده.»
این ابتلائات هست، درعینحال بشارت دادن هم هست. بشارت برای چه؟ برای رشد با این ابتلائات.
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ.[106]
«هر نفسى مرگ را مىچشد، و ما شما را به بد و نيك و خيرات و شرور عالم مبتلا كنيم تا شما را بيازماييم و (هنگام مرگ) بهسوی ما بازگردانده مىشويد.»
جالب است در آیات دیگری میفرماید اینکه شما در زمین مستقر شدهاید؛ یا با جهاد قومی را سرکوب و دشمنان خدا را منکوب کردید و جای آنها نشستید، یا خداوند آنها را به عذابی مبتلا کرد و شما جای آنها نشستید، بالأخره جایگزین دیگران شدید:
وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ.[107]
«و شما (ستمكاران بوديد كه) در منازل ستمگران پيش از خود مسكن گزيديد و مشاهده كرديد كه عاقبت ما چه بر سر آنها آورديم و بر شما سرگذشت آنها را مثل آورديم (تا مگر عبرت گيريد و از كار زشت و ستمگرى دست كشيد، ولى هرگز پند نگرفته و بيدار نشديد).»
حواستان باشد شما الآن مورد رحمت خداوند هستید و در مسکن افرادی که ظلم کردند ساکن شدید، بدانید آنها چون ظلم کردند رفتند و شما ساکن شدید؛ پس حواستان باشد. وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ، ما برای شما روشن کردیم که آنها را چطور از بین بردیم. بنابراین شما مراقب باشید؛ اینکه الآن شما ساکن شدهاید، در عین اینکه تشویق شما است، خودش ابتلا است.
ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ.[108]
«سپس ما بعد از آنها شما را در زمين جانشين كرديم تا بنگريم كه چگونه عمل خواهيد كرد.»
حتی به انبیا و اولیای الهی هم اگر خوشی میرسد، درعیناینکه نعمتی باطنی است امتحانی جدید هم است. وقتی وصی حضرت سلیمان(عليه السّلام) تخت بلقیس را به اعجاز الهی نزد حضرت سلیمان(عليه السّلام) آورد، حضرت سلیمان(عليه السّلام) به درگاه الهی شکر کرد:
قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ.[109]
«گفت: اين توانايى از فضل خداى من است تا مرا بيازمايد كه (نعمتش را) شكر مىگويم يا كفران مىكنم، و هر كه شكر كند شكر به نفع خويش كرده و هر كه كفران كند همانا خدا (از شكر خلق) بىنياز و (بر كافر هم به لطف عمومی) كريم است.»
این نعمت اعجاز، از فضل خداوند و بالاترین نعمتهاست. اما هیچ نعمتی بیحساب نیست بلکه خود، امتحانی الهی است. فقط در آخرت است که عذاب الهی، عذاب تام است و رحمت الهی، رحمت تام. در دنیا، عذابها عذاب و بیدارسازی و امتحان است، لطف الهی هم لطف و امتحان باهم است. این نکته را خداوند در آیات فراوانی اشاره فرموده است.[110]
بلا همگانی است، ولی اغراض بلاها متفاوت است
خوب چرا بلاها مثل خوشیها برای همه و در هر جایگاهی هست؟ زیرا:
اول اینکه عالم، عالم امتحان است. اصلاً ما به این عالم آمدهایم تا گوهر وجودی خودمان را باز کنیم و این امر بدون امتحان نمیشود.
ضمن اینکه هرکس در هر جایگاهی باشد، بالأخره زیرمجموعۀ یکی از چند گروه انسانی است که همگی مبتلا به بلا میشوند، منتها با اغراض مختلف. یا جزء اولیا و انبیا است که بلای او بلای ولاء است؛ یعنی خداوند او را مبتلا میکند تا به نهایت رشد برساند: البلاء للولاء.[111] بیشترین بلاها در حوزۀ فردی به انبیای الهی رسیده است. پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، فردی است که بیشترین بلا و مصیبت را در عالم تحمل کردهاند و هیچ احدی مثل رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آزار و اذیت نشده است.
یا جزء مؤمنین است که بلای او برای امتحان و ارتقا است؛ یعنی حسناتی به او داده شود.
برای عدهای از مؤمنین برطرف شدن گناهان و برداشته شدن موانع رشد است. برای عدهای از مؤمنین غافل، ایقاظ و بیدار کردن و شستن معاصی است. در روایت داریم تب یکشب، کفارۀ گناهان یکساله است.[112]
برای عدهای عقوبت است:
وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ.[113]
«و آنچه از رنج و مصائب به شما مىرسد همه از دست (اعمال زشت) خود شماست درصورتیکه خدا بسيارى از اعمال بد را عفو مىكند.»
خود عقوبت یک لطف است؛ چون بیدارکننده است. درعینحال چندمنظوره است. هم عقوبت است، هم بیدار میکند و لطفی است شامل انسان غافل، هم خودش امتحان است که انسان ببیند آیا صبر میکند یا نه؟ آیا بیدار میشود یا به خداوند اعتراض میکند؟
ما متوجه نیستیم و غافلیم، وگرنه باید در بلاها سرمان را از شرم پایین بیندازیم، نه اینکه به خداوند اعتراض کنیم. کسی که میفهمد، زبانش بند میآید و خجالت میکشد و حرفی نمیزند؛ چون شرمنده است که دیگر کار به جایی رسیده که خدای حلیم، او یا جامعه را به عقوبتی مبتلا کرده است.
در روایت هم داریم که از به غضب آمدن حلیم بترس؛[114] چون حلیم با هر چیزی به غضب نمیآید. یعنی وقتی حلیمی را به غضب آوردی، از عقوبت کار خودت بترس. حال این روایت دربارۀ انسانهاست، چه برسد به حلیم محض: وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ.[115]
کسی که میفهمد شرمنده و سربهزیر است و کسی هم که نمیفهمد، نفهمید که بلا آمد. وقتی بلا هم بیاید، نمیفهمد و در همین نفهمی دفن میشود.
و بلا برای عدهای هم ریشهکنی است.
درجات بلاها هم متفاوت است. گاهی بلا اعظم، گاهی عظیم، گاهی متوسط و گاهی صغیر است. مثلاً حضرت ابراهیم(عليه السّلام) وقتی میخواهد فرزندش را ذبح کند، میفرماید: إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ.[116] رئوفترین مردم، عزیزترین انسانها و فرزندش را بخواهد با دست خودش ذبح کند!
پس هم نوع امتحانها و بلاها متفاوت است، هم درجۀ آنها و هم اغراض آنها؛ برای عدهای که دیگر هیچ راهی برای اصلاح آنها نمانده، بلای استیصال و ریشهکنی است. برای کسانی که هنوز راهی مانده، بلا برای عقوبت و گوشمالی است که مجازات بشوند. برای عدهای که وضع آنها مقداری بهتر است، برای ایقاظ و بیدارسازی است، تا اصلاح و بیدار شوند و بازگردند. بلای مؤمنین برای شستن معاصی آنان است که گناهان آنان کفارۀ ذنوب آنان باشد. بلای مؤمنین بالاتر برای امتحان است که با آن رشد کنند. بلای مؤمنین بالاتر برای این است که خداوند میخواهد به آنها پاداش بدهد و این پاداش بدون آن بلا به فرد نمیرسد. برای انبیا و اولیا هم بلا برای ولاء و عشقبازی بین خداوند و اولیائش است.
اما تمام این 7 قسم در یک امر مشترکاند؛ بلا برای همۀ آنها، هم بلاست هم لطف و رحمت.
در غیر از گروه انبیا و اولیای الهی که بلا برای آنها صرفاً جهت ارتقا است، بلا در گروههای دیگر یک ویژگی مشترک دیگر هم دارد؛ خود بلا یک امتحان جدید است.
دیگر آثار خیر بلاها چیست
علاوه بر این وجوه مشترک، بلاها آثار دیگری هم دارند که باتوجه به آیات و روایات به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. بلاها جایگاه مؤمن را نزد خداوند ارتقا میدهد:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم): مَا كَرُمَ عَبْدٌ عَلَى اللَّهِ إِلَّا ازْدَادَ عَلَيْهِ الْبَلَاء.[117]
«آقا رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: هر بندهاى نزد خداوند گرامى گردد، بلا و گرفتارى او افزون مىشود.»
هرچه ایمان فرد قویتر شود، صبر او بر بلا بیشتر شده؛ درنتیجه بلاهای بزرگتری بر او نازل خواهد شد.
2. بلاها مقدمۀ خیرات برای انسان هستند:
عَنِ النَّبِيِّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أَنَّهُ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ خَيْراً ابْتَلَاهُمْ.[118]
«پيغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: چون خدا اراده كند بقومى نيكى، مبتلا گرداند ايشان را.»
3. بلاها باعث از بین رفتن گناهان و پاکی انسان میشوند:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لَا يَزَالُ الْبَلَاءُ بِالْمُؤْمِنِ وَ الْمُؤْمِنَةِ فِي جَسَدِهِ وَ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ حَتَّى يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ مَا عَلَيْهِ خَطِيئَةٌ.[119]
«رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: هميشه بلا در مرد مؤمن و زن مؤمنه است، در بدن او و مال او و فرزندان او، تا آنكه برسد بخداى تعالى و نباشد بر وى هيچ گناه.»[120]
قال امیر المؤمنین(عليه السّلام): الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ تَمْحِيصَ ذُنُوبِ شِيعَتِنَا فِي الدُّنْيَا بِمِحَنِهِمْ لِتَسْلَمَ [لَهُمْ] طَاعَاتُهُمْ وَ يَسْتَحِقُّوا عَلَيْهَا ثَوَابَهَا.[121]
آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) میفرمایند: «حمد و ستايش! براى خداوندى است كه؛ پاك كردن گناه شيعيان ما را در دنيا به رنج و محنتشان قرار داده است! تا فرمانبرى و طاعت آنان را برايشان، بىآلايش و سالم گرداند! و مستحقّ اجر و ثواب آن گردند. (یعنی طاعات آنان حبط نشود)»
4. بلاها انسان را متذکر کرده و از گناهان دور میکند:
إِنَّ اللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ الْأَعْمَالِ السَّيِّئَةِ بِنَقْصِ الثَّمَرَاتِ وَ حَبْسِ الْبَرَكَاتِ وَ إِغْلَاقِ خَزَائِنِ الْخَيْـرَاتِ لِيَتُـوبَ تَائِـبٌ وَ يُقْلِـعَ مُقْلِـعٌ وَ يَتَذَكَّـرَ مُتَذَكِّـرٌ وَ يَزْدَجِـرَ
مُزْدَجِرٌ.[122]
«خداوند بندگانش را به وقت اعمال بدشان به كمبود ميوهها، و باز داشتن بركات، و بستن در خيرات آزمايش مىكند، تا توبه كننده توبه كند، و گناهكار دل از گناه قطع نمايد، و پند گيرنده پند گيرد، و خوددارى كننده از گناه خوددارى كند.»
5. بلاها باعث بیداری انسان میشود:
إِذَا رَأَيْتَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ الْبَلَاءَ فَقَدْ أَيْقَظَكَ.[123]
«هرگاه ببينى خداى سبحانه را كه پى در پى وارد مىسازد بر تو بلا پس بتحقيق كه بيدار ميكند ترا، يعنى غرض از آن اينست كه بيدار گردى و آگاه شوى كه آن بسبب گناهى چند است كه بسبب آنها مستحقّ آن بلاها گردى، يا اين كه بسبب آنها بياد خدا باشى و از او غافل نگردى، يا اين كه آنها را نمونه بلاهاى اخروى دانى و از آنها بر وجهى كه شايد و بايد حذر نمائى.»[124]
6. بلاهای دنیایی جایگزین بلای آخرت است:
وَ قَالَ امیرُالمؤمنین(عليه السّلام): أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِأَفْضَلِ آيَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَدَّثَنَا بِهِ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم): ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ.[125] وَ سَوْفَ أُفَسِّرُهَا لَكَ يَا عَلِيُّ؛ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مَرَضٍ أَوْ عُقُوبَةٍ أَوْ بَلَاءٍ فِي الدُّنْيَا فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يَثْنِيَ عَلَيْهِمْ الْعُقُوبَةَ فِي الآخِرَةِ وَ مَا عَفَا عَنْهُ فِي الدُّنْيَا فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحْلَمُ مِنْ أَنْ يَعُودَ فِي عَفْوِهِ.[126]
7. بلاها زمینۀ گشایش و فرج هستند:
هنگام اوج و شدت بلا زمان فرج است که در مثلهای قدیمی میگویند تاریکترین لحظات شب، پیش از سحر و طلوع فجر است.
قَالَ امیرُالمؤمنین(عليه السّلام): عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ.[127]
«حضرت امیر(عليه السّلام) فرمود: زمان اوج سختى مرحله گشايش، و هنگام تنگىِ حلقههاى بلا، نوبت آسايش است.»
این هم نکتهای مهم است که بدانیم بلاها ماندگار نیستند و بالأخره پایان میپذیرند:
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً.[128]
«پس بىترديد با دشوارى آسانى است. [آرى] بىترديد با دشوارى آسانى است.»
علاوه بر این آثار، ایجاد حال تذکر، توبه و تضرع و رجوع انسان به سوی خداوند، از آثار مهم بلاهاست که در مباحث بعدی دربارۀ آنها بیشتر گفتوگو خواهیم کرد.
ورود به بحث بلاهای جمعی [129]
خلاصۀ آنچه دربارۀ بلاها در حیطۀ فردی گفتگو کردیم این شد:
بلاها برای هرکسی در هر ساحتی از ایمان و شخصیت فردی که قرار دارد، درمجموع رحمت است و آنجایی که دیگر هیچ امیدی به هدایت فرد نباشد، به حال خود واگذار شده و بلاها قطع میشود.
علت و فلسفۀ این نوع بلاها متفاوت است، گاهی در عقوبت شرک است، گاهی عقوبت گناهان کبیره و صغیره و برای ریختن گناهان است، گاهی نتیجۀ طبیعی رفتار ناقص و غلط خود انسان است. گاهی اوقات نیز از باب امتحان و ابتلا است که نتیجۀ آن مشخص شدن خلوص افراد، درنتیجه ارتقاء درجات مؤمنان و صابران است. برای انبیا و اولیا(عليهم السّلام) هم بلاها به جهت قرب خاص به خداوند است و جنبۀ امتحانی ندارد.
اما در بلاهای اجتماعی، فلسفۀ متفاوتی وجود دارد، گرچه از حیطۀ بلاهای فردی خیلی دور نیست.
از سنتهای عام الهی بعد از ارسال رسل، ابتلا و امتحان است
در سوره مبارکه اعراف خداوند بعد از ذکر جریانِ عذاب امتهای قبل همچون قوم حضرت نوح(عليه السّلام)، حضرت هود(عليه السّلام)، حضرت صالح(عليه السّلام)، حضرت لوط(عليه السّلام)، حضرت شعیب(عليه السّلام) که به کفران نعمت و غفلت از خداوند روی آورده و دچار عذاب شدند میفرماید:
وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ.
«و ما هيچ پيغمبرى به هيچ شهر و ديارى نفرستاديم مگر آنكه اهلش را به شدايد و محن مبتلا ساختيم تا به درگاه خدا تضرع و زارى كنند.»
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.
«سپس آن سختىها را به آسايش و خوشى مبدّل كرديم تا بهکلی حال خود را فراموش كرده و گفتند: آن رنج و خوشیها به پدران ما نيز رسيد (و اين عادت روزگار است كه گاهى خوش و گاهى ناخوش است)، ما هم به ناگاه آنان را گرفتيم درحالیکه (از توجه به آن عقاب) غافل بودند.»
سختیها را تبدیل به خوشی کرده و آنها را سرشار از خوشیها کردیم. وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ؛ تا اینکه گفتند خوشی و ناخوشی به پدران ما هم میرسیده.
بعضی از مترجمین و مفسرین فرمودهاند: یعنی گفتند: «بدیها به پدران ما رسیده و ما دیگر بدی نخواهیم دید.»
اما اینجا بدی بهتنهایی نیست، ضراء و سراء هر دو است؛ یعنی خوشی و ناخوشی. منظور این است که گفتند: «خوشی و ناخوشی در گذشته هم بوده، الآن هم هست، ربطی به ابتلا و امتحانِ خدا و ارادۀ خدا ندارد. ویروس است، از هر جا حتی از چین هم ممکن است بیاید.» یعنی حوادث را نسبت به طبیعت دادند و علت آن را طبیعت دانستند.
درحالیکه چه در چین چه اینجا، همگی ابتلا است. بله فرهنگ ابتلا و علت و هدف آن، در موقعیتهای مختلف متفاوت است. بلا برای انبیا و اولیا و برای اشقیا هم میآید، ولی برای هرکدام علتی خاص وجود دارد. پس بهجای اینکه ملتفت شوند گفتند: «اینها یک ابتلا و امتحان و یک امر الهی که خدا بخواهد، نیست. این چیزی است که در گذشتگان بوده و الآن هم هست.» مشابه افراد ملحدی که میگفتند: وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ،[130] روزگار است دیگر، یکی سرطان میگیرد، دیگری زیر ماشین میرود و میمیرد. غافل از اینکه همۀ امور بهدست خداوند است و خداوند است که میخواهد چه کسی تا چه زمانی بماند و در چه زمانی بمیرد.
وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ. وقتی به این اعتقاد رسیدند و کاملاً راه ایقاظ و بیدار کردن و بیدار شدن خودشان را از دست دادند، آن زمان است که فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.[131]
«و چنانچه مردم شهر و ديارها همه ايمان آورده و پرهيزكار مىشدند همانا ما درهاى بركاتى از آسمان و زمين را بر روى آنها مىگشوديم ولیکن (چون آيات و پيغمبران ما را) تكذيب كردند ما هم آنان را سخت به كيفر كردار زشتشان رسانيديم.»
این مطلب، جزء احکام عام نبوت است که در هیچ منطقهای پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه اهل آن را به ناراحتیها و خسارتها گرفتار ساختيم تا شايد به خود آيند و بهسوی خداوند بازگردند و تضرع كنند!
اینکه بعد از سنت ارسال انبیای الهی(عليهم السّلام) جریان بلاها را ذکر فرموده، نشان میدهد که بلاها و ابتلائات (که همگی برای تضرع و برگشت است)، جزءِ قواعد عامۀ نبوت بوده و برای تمام امتها جاری بوده است.
در آیات قبل از این آیات هم عذاب اُمَم گذشته ذکر شده تا بفهماند حجت تمام شده است، یعنی خداوند برای چنین افرادی هیچ عذری باقی نمیگذارد تا بخواهند برای رویگردان شدنشان از دین، حقیقت، توحید و خداوند، بهانهای بیاورند. و سر اینکه در روز قیامت میفرماید: وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ؛[132] همین است. یعنی در روز قیامت که به هیچکس اجازه داده نمیشود تا عذر بیاورد، از این باب نیست که آنها عذری دارند، ولی خداوند اجازه نمیدهد تا مطرح کنند؛ بلکه اصلاً عذری ندارند.
روز قیامت روز حق است، اگر کسی حرف حق داشته باشد به او اذن داده میشود. پس اگر میفرماید در قیامت اجازۀ عذر آوردن نیست، به این معناست که تمام عذرها در دنیا از آنها برطرف شده است، مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ؛[133] چراکه حجت، به حدنصاب و بلکه فوق حدنصاب رسیده است.
پس آخرین امری که حدنصاب حجت را تمام میکند، همین بلاهاست و دیگر کسی عذری ندارد که بخواهد در فضای ایمان بگوید به من چیزی نرسید! بنابراین از این به بعد هرکس هلاک میشود، عَنْ بَيِّنَةٍ است.
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ.[134]
کیفیت جریان هدایت الهی و اتمامحجت خداوند بر بندگان چگونه است [135]
و اما راجع به کیفیت اتمامحجت خداوند بر بندگان، میگوییم:
تمام ما انسانها دو ساحت داریم: 1. ساحت فهم؛ 2. ساحت عمل.
در ساحت فهم، خداوند برای همۀ انسانها مجاری فهم، فکر و علم را از حقیقت پرکرده است؛ یعنی همه را از حیث نظری هدایت فرموده و بهصورت تام، دستگیری علمی نموده است:
اول اینکه درون او را کاملاً از تجهیزات، ابزار و ادوات لازم برای سیر الی الله پرکرده است: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها.[136]
دوم اینکه از حیث نظری و علمی، برای فهم حقایق به او عقل داده و فطرتی داده که خوبی و بدی را درک میکند:
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.[137]
سوم اینکه علاوه بر عقل و فطرت که قوۀ ادراکی است، سرمایهای درونی به انسان داده که به سمت خوبیها گرایش دارد و از بدیها متنفر است. پس گرایش و تمایل درونی انسان را هم محقق کرده است.
چهارم اینکه از بیرون، برترین هدایتگران، نافذترین معلمان، برترین انسانها و برترین موجودات ممکن را برای هدایت و راهنمایی و تعلیم و ارشاد انسان فرستاده است که انبیای الهی باشند: يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ.[138]
به انبیا هم فرمود با تمام آنچه ممکن است مردم را کمک کنید تا بهسلامت و سعادت و نهایت رشدشان برسند:
ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ.[139]
هر طور شده با حکمت و موعظه و جدال احسن، انسانها را متوجه مقصد، مسیر و کیفیت حرکت بکنند. اگر کسی اهل حکمت است با حکمت، وگرنه با موعظۀ حسنه و باکسانی هم که مقداری موانع دارند با جدال احسن و در موارد دیگر با تمثیل و توصیف و ... دستگیریِ علمی انجامشده است.
اما در ساحت عمل نیز برای عدهای که مطلب برایشان روشن شده، اما هنوز راه نیفتاده و عمل نمیکنند و هدایت را اخذ نمینمایند، دستگیریِ عملی میفرماید، در درجۀ اول با تشویق و در رتبۀ بعد با تنبیه. وقتی یک معلم به بچهها لطف کرده و به آنها آموزش میدهد، برای اینکه آموزشها در جانشان بنشیند و تمرین کنند و یاد بگیرند، برای آنان تشویق و تنبیه در نظر میگیرد. نوع مردم هم در قبال دعوت انبیا اینگونه هستند، پس اگر با نعمتها بهسوی خداوند برنگردند، با سختی و ابتلا و مشکلات آنها را برمیگردانند:
وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[140]
یعنی هم بلای حَسَنه که خوبی و رفاه باشد هم بلای سَیّئه که ناخوشی و ناراحتی، مصائب و مشکلات باشد، همگی برای رجوع انسان بهسوی خداوند هستند.البته اینکه حَسَنه و سیئه گفته میشود، به اعتبار ماست؛ یعنی چون ما رفاه و نعمت را حسَنه و خیر میدانیم و شدت و فقر و مریضی را سیئه و شر.
بنابراین، خداوند ابتدا امر نموده سپس بندگان را با خیر، رفاه، سلامتی و اجابت دعاهای ایشان تشویق میفرماید، تا هرکس که میخواهد، به سمت خدای خودش به مهر برگردد؛[141] ولی اگر چنانچه فرد، با تشویق هدایت نشد، آنوقت نوبت به شر، سختی و تنبیه خواهد رسید.
اولاً: بِالْحَسَناتِ؛ با خوبی، رفاه و راحتی. پسازآن سرمایههای علمی و تکوینی که به همه داده شده و سرمایۀ هدایت بیرونیِ انبیاء(عليهم السّلام) که تشریعاً به همه رسیده، خداوند با جنبۀ عملی که ابتدائاً به خیر و رفاه است آنان را تشویق نموده تا گرایش به خداوند پیدا کنند.
ثانیاً: وَ السَّيِّئاتِ؛ یعنی اگر با حسنات رجوع محقق نشد، آنگاه در مرحلۀ بعد، دچار بلاها و سختیها میشوند تا بفهمند کاری از دستشان برنمیآید و نهایتاً به سمت خداوند برگردند.
اگر با بلاها و سختیها رجوع محقق نشود، دیگر کار بسیار سخت خواهد شد.[142]
پس هیچوقت ابتلائات و بلاها در ابتدای کار نیست، بلکه نعمتها است که در ابتدای کار قرار دارد. در دعا به خداوند عرضه میداریم:
نِعَمُکَ ابتداءٌ؛[143] نعمتهای ثقیل و سنگین تو ابتدایی است و اینطور نیست که کسی استحقاق آن را داشته باشد، اما بلاها و نقمتها، جزایی است (که البته خود آنها هم نوعی منت و نعمت است).
بلا برای رجوع بندگان به خداوند است [144]
در سوره مبارکه انعام نیز مشابه این آیات سوره مبارکه اعراف آمده است؛ بعد از یکسری احتجاجها بر توحید، خداوند میفرماید:
قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛[145]
«وقتی عذاب خدا به سمت شما بیاید یا قیامت قیام کند، آیا آنجا غیر خدا را میخوانید اگر راست میگویید؟»
باید میفرمود: «أَ تَدْعُونَ غَيْرَ اللَّهِ»، منتها «غَيْرَ اللَّهِ» را مقدم نموده، چون مشرکین فقط غیر خدا را میخواندند؛ مشرک کسی نیست که بعضی وقتها خدا را بخواند و بعضی وقتها غیر خدا را بخواند. آن فردی که هم خدا را میخواند هم غیر خدا را، شخصِ ریاکار است که در اعمالش برای خداوند شریک قائل میشود و برای خدا و غیر خدا کار میکند و هر دو را در نظر میگیرد. اما مشرک فقط خالصاً غیر خدا را در نظر میگیرد و فقط برای غیر خدا کار میکند. پس خداوند در اینجا خطاب به مشرکین میفرماید: آنطور که شما توحید در غیر خدا داشتید و فقط غیر خدا را میخواندید، در حین نزول عذاب یا قیام قیامت، فقط خداوند را خواهید خواند! آیا اصلاً میتوانید غیر خدا را در این شرایط بخوانید؟!
آنگاه خود خداوند پاسخ داده و میفرماید: بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ؛ بلکه فقط خداوند را میخوانید! فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ، اگر خداوند بخواهد عذاب را برمیدارد وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ؛[146] و شما شرک خودتان و معبودهای غیر خداوند را فراموش میکنید، یعنی میفهمید که آنها چیزی نبودند، بنابراین آنها را نمیخواهید! اصطلاحاً «سالبه به انتفاء موضوع» میشود، یعنی اصلاً موضوعش از ذهن شما کنار میرود و میفهمید که آن شریکان، چیزی نبودند. آنگاه میفرماید:
وَ لَقَـدْ أَرْسَلْنـا إِلى أُمَـمٍ مِنْ قَبْلِـكَ فَأَخَذْنـاهُمْ بِالْبَأْسـاءِ وَ الضَّـرَّاءِ لَعَلَّهُـمْ
يَتَضَرَّعُونَ.
«و همانا ما پيغمبرانى بهسوی امتان پيش از تو فرستاديم، پس (چون اطاعت نكردند) به بلاها و مصیبتها گرفتارشان ساختيم، شايد به درگاه خدا گريه و زارى كنند.»
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.
«پس چرا وقتیکه بلاى ما به آنها رسيد تضرّع و زارى نكردند (تا نجات يابند)؟ ولى (بدين سبب كه نكردند) دلهایشان را قساوت فراگرفت و شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان زيبا نمود.»
وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ، علت عدم رجوع و تضرع آنها در هنگام نزول بلا این است که قلبشان قاسی شده است.
فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ.[147]
«پس چون آنچه به آنها تذكر داده شد همه را فراموش كردند ما هم ابواب هر چيز را به روى آنها گشوديم تا چون به نعمتى كه به آنها داده شد شادمان و مغرور شدند ناگاه آنها را (به كيفر اعمالشان) گرفتار كرديم و آن هنگام (خوار و) نااميد گرديدند.»
أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ، در اینجا نسبی است، نه اینکه همهچیز را در اختیار آنان قرار دادیم، بلکه همان چیزهایی که احتیاج داشتند.
هُمْ مُبْلِسُونَ؛ پس به ابلاس مبتلا شدند! «ابلاس» عبارت است از حالت اضطراری که فرد نه راه پیش دارد نه راه پس و نمیداند چه باید بکند! و درنهایت میفرماید:
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.[148]
«پس ريشه گروه ظالمان كنده شد، و ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است.»
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ؛ و جریان حمد برای خداوند باقی است.
اشاره به عذاب در آیه 40 از آنجاییکه در مقابل قیامت قرار گرفته است، اشاره به عذابهای دنیایی دارد. منظور از این عذاب بلای شدید است؛ حوادث تکاندهندهای که برای خود انسان رخ میدهد یا در معرض آن قرار میگیرد مانند بیماری امروز در کشور که هرکس خود را در معرض خطر و مرگ میبیند. خود این عذاب شدید سطوح مختلف دارد، گاهی انسان از تمامی اسباب منقطع میشود، انقطاع کامل، آن وقت خداوند را در درون خود مییابد درنتیجه فقط خداوند را میخواند:
بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ؛
وقتی عذاب بیاید، شما فقط خداوند را میخوانید. این حصر و اخلاص در خواندن خداوند، در آیات دیگری نیز آمده ازجمله:
وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ.[149]
«و چون آنان را [در دريا] موجى [به دنبال موجى] مانند ابرهاى سايهانداز فرو پوشد خدا را در حالى كه ايمان و عبادت را براى او [از هرگونه شركى] خالص مىكنند مىخوانند، و زمانى كه آنان را به خشكى مىرساند برخى از آنان به راه ميانه و معتدل [كه راه توحيد است] مىروند [و برخى پيمان مىشكنند] و آيات ما را جز هر پيمانشكن خائن و كفر پيشهاى انكار نمىكند.»
البته انقطاع کامل از اسباب، در عذاب استیصال و قیامت هم ایجاد میشود، ولی آنجا دیگر فایدهای برای فرد ندارد:
فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمين؛[150]
«وبنىاسرائيل را از دريا گذرانديم، پس فرعون و لشكريانش آنان را از روى ستم وتجاوز دنبال كردندتا هنگامى كه بلاى غرق شدن، او را فروگرفت، گفت: ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز همان كه بنىاسرائيل به او ايمان آوردند، نيست و من از تسليمشدگان [در برابر فرمانهاى حق] هستم.»
معلوم نیست انسانی بدتر از فرعون داشته باشیم؛ بنابراین میخواهد بفرماید هرکس که در سطح فرعون هم باشد، به هنگام عذاب و انقطاع همۀ اسباب، فقط خداوند را صدا خواهد زد؛ آن هم خدای بنیاسرائیل تا کسی فکر نکند او خدای دیگری را صدا زده است.
وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً.[151]
«و براى كسانى كه پيوسته كارهاى زشت مرتكب مىشوند، تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد [و در آن لحظه كه تمام فرصتها از دست رفته] گويد: اكنون توبه كردم. و نيز براى آنان كه در حال كفر از دنيا مىروند، توبه نيست. اينانند كه عذابى دردناك براى آنان آماده كردهايم.»
وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ.[152]
«و آنان در آنجا شيون و فرياد مىزنند: پروردگارا! ما را بيرون بياور تا كار شايسته انجام دهيم غير آنچه انجام مىداديم. [مىگويم:] آيا شما را چندان عمر نداديم كه هر كس مىخواست در آن مقدار عمر متذكّر شود، متذكّر مىشد و [آيا] بيم دهندهاى به سوى شما نيامد؟ پس بچشيد كه براى ستمكاران هيچ ياورى نيست.»
پس این قسم عذاب از مدلول آیه خارج است به دلیل اینکه برای این دسته، کشف و از بین رفتن عذاب نخواهد بود.
قبل از اینکه مرگ یا عذاب استیصال به آنها برخورد کرده و محقق شود جای برگشت وجود داشت؛ اما زمانی که دربهای قیامت باز شده و عذاب برای آنها محقق شد، برگشتی وجود ندارد. اگر فرعون وقتی دیوارههای بلند آب را مشاهده کرد، توبه کرده بود، پذیرفته میشد. همچنین قوم عاد اگر در هنگام دیدن ابرهای عذاب توبه میکردند، پذیرفته میشد، اما:
فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ ريحٌ فيها عَذابٌ أَليمٌ.[153]
«پس هنگامى كه عذاب را [در پهنه فضا] به صورت ابرى گسترده ديدند كه به سوى درّهها و آبگيرهايشان روى آورده، گفتند: اين ابرى بارانزا براى ماست. [هود گفت: نه] بلكه اين همان چيزى است كه آن را به شتاب خواستيد، بادى است كه در آن عذابى دردناك است.»
قوم حضرت یونس(عليه السّلام) هم نمونۀ این نکته است؛ آنها قبل از نزول عذاب با دیدن نشانههای آن با تضرع به سوی خداوند توبه کردند:
فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حينٍ.[154]
پس دو نوع عذاب و بلای شدید وجود دارد:
1. وقتیکه بلا و عذاب، فرد را به حد اضطرار برساند؛ در این صورت، محال است خداوند را صدا نزند؛ چراکه هر انسانی که ذاتاً دارای فطرت الهی است. وقتی از همۀ اسباب منقطع شود، فطرتش باز شده و مییابد که خداوند هست و غیر خداوند نیست، یعنی مییابد که فقط و فقط اوست و لا غیر؛ به همین دلیل است که در لحظۀ آخر، فطرتها بیدار میشود، خواه در کشتی در حال غرق شدن باشد یا به هنگام عذابهای آسمانی باشد یا در وقت قیام قیامت.
اگر کسی به اضطرار برسد قطعاً «یا الله» را میگوید و اصلاً هیچکس نیست که در اضطرار، «یا الله» نگوید. اگر این «یا الله» گفتن در آخرت یا زمان مرگ فرد باشد، نفعی برایش ندارد. فرعون هم «یا الله» گفت، ولی چه فایدهای برایش داشت؟! از اینجا معلوم میشود که کشف و برداشتن عذاب در آیه 41، ناظر به بخش اول آیه 40 است نه هردو بخش.
2. وقتی که هنوز آن عذاب و بلای شدید فرد را به اضطرار نرسانده؛ اما اگر کسی با فشار، ابتلا و عذاب، به حد اضطرار نرسیده و هنوز کاملاً از اسباب منقطع نشده باشد، البته در این صورت اختیار برای او محفوظ است و میتواند با اختیار خود «یا الله» بگوید یا نگوید؛ اینجاست که خداوند امر میفرماید: در شرایطی که هنوز اسباب و علل جاری است بهسوی او برگردید، مانند قوم حضرت یونس(عليه السّلام).
سپس به عنوان یک قاعدۀ کلی در بلاهای معمولی و عذابهایی که هنوز فرد اختیار دارد میفرماید:
فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ؛ عذاب و بلا آمد تا آنها تضرع کنند. فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا؛ اما آنها تضرع نکردند و اینگونه نبود که فقط خداوند را بخوانند.
این بلاهای معمولی در زندگی انسان بیشتر پیش میآیند تا آن بلاهای بسیار شدید و اضرارآور. شاید هیچگاه در طول زندگی برای ما بلایی پیش نیاید که به آن حد از اضطرار برسیم، مانند افراد در کشتی درحال غرق شدن.
متأسفانه در بلاهایی که به حد اضطرار نرسیده و اختیار محفوظ است، معمولاً چشم ما به اینوآن است! مثلاً وقتی بلای بیماری میآید، چشم ما به فلان داروی اصلی یا به فلان پزشک متخصص یا فوق تخصص است! مهم این است که افراد از فرصت استفاده کرده و به سمت خداوند رجوع کنند. همانطور که نعمتها انسان را مسلوبالاختیار نمیکنند، بلاها نیز انسان را مسلوبالاختیار نمیکنند. اگر در چنین بلاهایی که هنوز اختیار از ما سلب نشده، با اختیار خود از همه چیز منقطع شده و به سوی خداوند رجوع کنیم، آن بلا تماماً برای ما رحمت خواهد شد.
پس خداوند از باب اینکه همۀ افراد هدایت شوند و هیچکس نماند که هدایت نشود، همچنین عذری هم در طی طریق باطل نداشته باشند:
اول اینکه هدایت علمی را توسط فطرت توحیدی و ارسال انبیاء انجام میدهد؛
دوم اینکه هدایت عملی را در ابتدا با خوشیها و نعمتها و در مرتبۀ دوم با نقمتها و بلاها در نظام تکوین و با حوادث انجام میدهد؛
سوم اینکه اگر با این امور هدایت صورت نگرفت، افراد را به فشار و عذاب بالاتری مبتلا میسازد. این عذابِ بالاتر، یا فرد را مضطر میکند یا نمیکند.
مراتب هدایت الهی بر اساس اختیار انسان است [155]
خداوند در قرآن کریم میفرماید:
أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَميعاً وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَريباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ.[156]
«آيا مؤمنان هنوز ندانستهاند كه خدا اگر بخواهد همه مردم را (به الزام و جبر) هدايت مىكند؟ و (اين نه مصلحت است زيرا بايد) كافران پيوسته از كردار زشتشان به كيفر و سركوبى رسند يا مصيبتى نزديك ديار آنها فرود آيد تا آنگاهکه (در محشر هم) وعده خدا (بر هلاك آنها) فرارسد، كه خدا خلاف وعده نخواهد كرد.»
این آیه دربارۀ بلاهایی است که به کفار میرسد، ولی قاعده و امری کلی را بیان میکند. اگر خداوند بخواهد همۀ مردم را با جبر هدایت میکند، ولی این ارزشی ندارد. باید خود انسانها مسیر هدایت را انتخاب کنند. پیوسته کفار بهواسطۀ کارهایی که انجام میدهند، مصیبت کوبنده میگیرند. اما خداوند آن نیست که گوش کسی را الکی بپیچاند؛ اول هدایت را میرساند، آنهم به بلوغ و شکل کامل خودش. پیامبر اکرم چند سال در مکه مردم را هدایت میکردند؟ مگر توضیح «لاالهالاالله» و اینکه بگویند خداوند واحد است، چقدر فرصت میخواهد؟ با 2 ساعت یا نصف روز فهم آن حاصل میشود، ولی 13 سال در مکه و 10 سال در مدینه، با لسانهای مختلف، حکمت، موعظه، جدال احسن، تمثیل، داستان، ... مردم را دعوت کردند.
و بعد از جریان ارسال انبیا، با نعمتهای فراوان، انسانها را تشویق به هدایت میکند:
الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ.[157]
بعدازآن، با انواع و اقسام امور بیدارکننده، مرگ، مصیبت، ناپایداری دنیا مهلت میدهد تا انسانها برگردند.
أَوْ تَحُلُّ قَريباً مِنْ دارِهِمْ؛ ممکن است مصیبتها بر سر خودشان فرود بیاید یا در اطراف آنها مصیبتهایی پیدا شود که پَر آن، اینها را هم بگیرد. حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ؛ درنهایت اگر اصلاح نشوند، وعدۀ خداوند و هلاک نهایی میرسد.
خداوند مشتاق بهشتی شدن تمامی انسانهاست [158]
مصائب و بلاها و گرفتاریها، باید چند باور را در ما احیا کنند. بدانیم که در حقیقت خداوند میخواهد ما را متنبه کند. خداوند حتی مشتاق تنبه فرعون هم است، به حضرت موسی(عليه السّلام) میفرماید تمام آنچه برای تنبه فرعون لازم است رعایت کند: فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى؛[159] با او با نرمی صحبت کن تا با رگ لجبازی و غیرت، به باطل خودش برنگردد و روی لجاجت نیفتد. به نحوی با او سخن بگو که حق را بپذیرد؛ لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى. اگر هدایت نشد ما او را مقداری گوشمالی میدهیم تا شاید با این گوشمالیها متنبه و متوجه شود: وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ؛[160] چون آل فرعون با تذکر لسانی و علمی برنگشتند، بلاهایی فرستادیم تا برگردند و متذکر شوند. یعنی خداوند مشتاق هدایت فرعون است و مشتاق است او به بهشت برود، اما اراده و اختیار او را هم آزاد گذاشته تا اگر برخلاف پند و موعظه و نعمت دادن و نقمت دادنِ بیدار کننده، باز هم نخواست برگردد، برنگردد. نهایتاً به دست خود و با به سوء اختیارش به سمت جهنم برود.
اثرگذاری بلاها در بیداری انسان بیشتر از خوشیهاست
مسئلۀ دیگر اینکه میزان هشدار و بیدارسازی بلاها، بیشتر از خیروخوشیها است. البته خداوند به بندۀ مؤمن خود بسیار رئوف و رحیم است و خیلی او را دوست دارد، بنابراین هرچه برای او لازم باشد به او میدهد. اگر فقر لازم داشت و در آن نجات پیدا میکرد، به او فقر میدهد. اگر غنا باعث سعادت تام و نهایت کمال او شود، به او غنا میدهد. اگر رفاه باشد، رفاه و اگر مشقت باشد، مشقت به او میدهد.
خداوند است و «ربّ العالمین». رب آن است که دمبهدم و آن به آن تدبیر کرده و حتی یک آن از ربوبیت و تدبیر بندۀ خود غفلت ندارد. بنابراین هرچه بر سر بنده میآید از خوشی، رفاه، ناخوشی، آنچه مشاهده میکند، آنچه در اطراف او اتفاق میافتد، آنچه به سمع و نظر او میرسد حتی خوابی که میبیند، همه تحت تدبیر ربوبیت اوست.
قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.[161]
بگو هیچ امری به ما نمیرسد مگر آنکه خداوند خواسته است. آنهم خداوند رحمان رحیم که رحمت واسعه است و رحمتش بر غضبش سبقت دارد:
يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه.[162]
خداوند کسی است که تمامی امور ما را با رحمت تدبیر میکند. یعنی آن به آن، دارد آنچه به خیر و رحمت من است، با رحمتش به من میرساند، چه میوه و سبزی شاداب و شیرین و چه شربت تلخ و آمپول ناگوار و جراحی دردآور، هرچه میخواهد باشد. اما عمده مردم با خوشی و رفاه بیدار نمیشوند، چون اصلاً نمیفهمند این خوشی و رفاه مایۀ امتحان آنان است. اکثر افراد خوشی را از خودشان میبینند و در خوشی و رفاه، بهغفلت دچار میشوند؛ یعنی برای آنان اثر سوء دارد. به همین دلیل بااینکه پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بشیر است و هم نذیر، مُبشِّر و مُنذِر است، در آیات مکرر قرآن کریم پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را فقط منذر و نذیر معرفی کرده است:
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها.[163]
إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ.[164]
بااینکه پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم از حیث علمی و نظری و هم از حیث عملی، بشیر و نذیر است باهم است. بشارت به بهشت و خوشیهای پایدار و انذار از عذاب میدهد:
إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً.[165]
هیچ جا در قرآن کریم نداریم که در خطاب به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگویند: «إنّما أنتَ بشیرٌ»؛ یعنی تو فقط بشیر و بشارتدهنده هستی. اما میفرماید فقط منذر و هشداردهنده هستی. درحالیکه در کنار هشدار، بشارت هم بود. چرا قرآن کریم اینگونه تعبیر میکند؟ پیام آن این است که در بشارت، آن مقدار از بیدارسازی صورت نمیگیرد که در انذار رخ میدهد.
به همین دلیل است بااینکه شاید حجم آیات انذار خیلی بیشتر از آیات بشارت نباشد، ولی بسیار تکاندهندهتر هستند برای عموم مردم. البته برای قلیلی از مردم، توجه به بشارت شکوفاکنندهتر است و عشقشان را به خداوند بالفعل میکند، اما عمدتاً اینطور نیستند.
پس از حیث علمی و نظری تمرکز بیشتری روی انذار و هشدار است، چون مردم عمدتاً با انذار است که حرکت میکنند. بالأخره اگر تلاش نکنند که نمرۀ 19 یا 20 بیاورند، حداقل تلاش میکنند از امتحان رد نشوند؛ چون رد شدن، انذار و تنبیه در پی دارد. از حیث عملی هم، تنبیه و بلا، انسان را بیشتر بیدار میکند، به همین دلیل است که میفرماید:
كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى.[166]
«راستى كه انسان سركش و مغرور مىشود؛ چونکه خود را در غنا و دارايى ببيند.»
درست است که اگر فرد خود را فقیر هم ببیند، ممکن است طغیان کند، اما عمدۀ طغیان و فساد انسانی در داراییهاست نه در فقر و نداری. درست به همین دلیل است که برای رسیدن به عبودیت، بلاها، فقر و نداری، مشکلات و مرگ، کمککنندهتر هستند.
قبل از بلاها، باید در نعمتها خاکسار میشدیم [167]
باتوجه به سیر جریان هدایت الهی که ابتدا با نعمت است و سپس با نقمت، باید در نعمتهای الهی خاکسار میشدیم تا کار به بلاها نکشد. اگر فردی به کسی سرمایهای داد و به یک نفر دیگر ۱۰ برابر آن سرمایه را داد، آن فردِ دوم ظاهراً سرمایهدارتر است، ولی درواقع بدهکارتر است. بنابراین هیچکسی بهاندازۀ رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدهکار نیست و برای همین هیچکس بهاندازۀ رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خاکسار نیست؛ چون بیش از همه از خداوند فیض گرفته است.
ما بیش از دیگران مدیون اهلبیت(عليهم السّلام) هستیم. اینکه حضرت ابوالفضل العباس(عليه السّلام) در مقابل امام حسین(عليه السّلام) مثل غلام حلقهبهگوش میایستد و فقط سراسر وجود او سمع و طاعت و جانم و چشم و خضوع و نداری و فقر است و فقط چشمش به دهان مولای خودش است، به این خاطر است که بیش از همه از بساط مولای خود بهره برده و میفهمد بدهکارتر از همه است، یعنی واقعاً بدهکارتر است. آقا امام سجاد(عليه السّلام) در دعایی میفرمایند:
وَ مِنْ أَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَيْنَا جَرَيَانُ ذِكْرِكَ عَلَى أَلْسِنَتِنَا؛[168] این از بزرگترین نعمتهای توست که لطف کردی و اجازه دادی ذکر تو بر زبان ما جاری شود.
اگر رهبر معظم انقلاب یا مرحوم علامه طباطبایی به ما ۵ دقیقه وقت بدهند، چقدر شرمنده میشویم! میگوییم با این وقت ارزشمندشان چقدر لطف کردهاند؛ حالا خدای رب الارباب به ما فرموده هر زمان و هر آن بیا با من صحبت کن، گوش من برای حرف تو باز است.
کسانی که اهل سمع هستند وقتی میگویند «سَمِعَ اللهُ لِمَن حَمِدَه»؛ یعنی خداوند تسبیح ما («سُبحانَ رَبِّیَ العَظیمِ وَ بِحَمدِهِ») را شنید. اما کسانی که اهل سمع نیستند و گوشِ دل آنان بسته است وقتی میگویند «سبحان ربی العظیم و بحمده»، بلند میشوند و میگویند «سمع الله لمن حمده»؛ خدایا بشنو این حمد ما را. کسانی که اهل سمعاند میگویند خداوند شنید نه اینکه باید بشنود:
إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ.[169]
این چه لطف و بزرگواری است که خداوندِ رب الارباب، به ذرهای ناچیز بگوید تمام عمرت را با من صحبت کن و اصلاً با غیر من صحبت نکن. به هر صورت ما باید در نعمتها بدهکارتر شویم، چه نعمت ظاهری مثل نانوآب و سلامتی و رفاه، چه نعمتهای باطنی مثل توفیق دعا و بندگی، توفیق نماز و شکر و توفیق عبادت که اتفاقاً نعمتهای ثقیلتری هستند.
حال انسان در نعمت و نقمت چگونه باید باشد
هرچه نعمت بیشتر داده میشود، باید حال خاکساری و بدهکاری بیشتری پیدا کنیم. ولی متأسفانه عموم ما در نعمتها مغرور میشویم و به خودمان نسبت میدهیم که الحمدلله فلان چیز را دارم. حالا چه الحمدلله بگوییم یا نگوییم، ولی میگوییم من این را دارم. این همان چیزی است که انسان را به زمین میزند، چه مثل قارون بگوید این مال را خودم کسب کردم چه مثل شیطان بگوید من این عبادتها را خودم انجام دادم. باید بگوییم شکر خداوند و شرمنده هستیم که لطف کرد، وگرنه به خودم بود، ذرهای عبادت نمیکردم. چه لطفی کرد به من این توفیق را داد.
در فشار هم اینطور است که فشارها باید ما را برگرداند، ولی معمولاً فشارها یا افراد را مأیوس میکند یا عصبانی که اعتراض میکنند و این هم خطرناک است. اینجا فرمود اگر در این بلا تضرع نکنند، منشأ آن قساوت قلب است:
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ.
این قساوت قلب را در آیه دیگر خداوند به این شکل بیان فرموده: همینکه زمان بگذرد و انسان تغییر نکند و متوجه خداوند نشود، به قساوت قلب مبتلا میشود:
فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ.[170]
اگر به اینجا رسیدیم و خداینکرده بلاها ما را بیدار نکردند، آن زمان مقدمۀ اخذ است و عذاب شروع میشود که فرمود:
وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ. وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ.[171]
«و آنان كه آيات ما را تكذيب كردند بهزودی آنها را به عذاب و هلاكت مىافكنيم از جايى كه فهم آن نكنند. روزى چند به آنها مهلت دهيم، كه همانا مكر و عقاب من بس شديد است.»
یا جای دیگر میفرماید:
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً.[172]
«آنان كه به راه كفر رفتند گمان نكنند كه مهلتى كه ما به آنها مىدهيم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلكه آنها را (براى امتحان) مهلت مىدهيم تا بر گناه و سركشى خود بيفزايند، و آنان را عذابى خواركننده است.»
یعنی کسانی که کفر ورزیدند، اگر راحت زندگی میکنند و مبتلا به بلایی نمیشوند، فکر نکنند که خیلی برایشان خوب است. خداوند به آنها مهلت میدهد تا بیشتر گناه کنند و درنهایت عذابی دردناک در انتظار آنهاست. خداوند به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) میفرماید به این ظاهر پر از نعمت کفار نگاه نکن، خداوند با همین نعمتها میخواهد بلا برایشان بفرستد:
وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ.[173]
«اموال و فرزندانشان تو را به شگفت نياورد [اينها براى آنان خوشبختى نيست] خدا فقط مىخواهد آنان را در دنيا به اموال و فرزندانشان عذاب كند، و در حالى كه كافرند جانشان درآيد.»
فلسفۀ بلاهای اجتماعی چیست
با این توضیحاتی که دادیم، حال میگوییم: فلسفۀ بلا در فضای اجتماعی با فضای فردی مقداری فرق دارد. اگر در فضای اجتماعی مردم اهل صلاح و سداد و تقوا بوده و حدنصاب جامعۀ مورد رضای خداوند را کسب کنند، آن اجتماع بهرهمند از نعمت و رفاه میشود. این حدنصاب یعنی نمرۀ بالای 18. از آنطرف اگر مردم اهل صلاح و سداد نبوده و نمرۀ 8 تا 12 کسب کنند، آن اجتماع به بلا مبتلا میشود تا به خود آمده و در پی جبران برآید. خداوند این دوطرف طیف جامعۀ ایمانی را بیان فرموده، ولی دربارۀ جامعۀ میانی مثلاً جامعهای که نمرۀ 13 یا 14 گرفته سخنی نفرموده است. چنین جامعهای به حکمت الهی ممکن است دچار ابتلائاتی شود تا به اختیار خود به سمت یکی از دوطرف طیف حرکت کند؛ یعنی نمرۀ مطلوب 18 را بهدست آورد یا اُفت کرده و نمرۀ او روزبهروز کمتر شود.
اما اگر جامعهای نمرۀ بسیار پایین (مثلاً 2) گرفت که دیگر امیدی به جبران نبود، آن جامعه رها شده، وارد در سنت استدراج و امهال خداوند میشود؛ درهای نعمت برای آنها گشوده میشود.
پس بلاهای اجتماعیِ فراگیر مثل بیماری که امروزه مبتلا به آن هستیم، به دلیل گناهان شخصی و پنهانی افراد نیست. جامعۀ امروز ما نزد خداوند مردود است؛ گرچه فرصت جبران دارد، ولی درحال حاضر وضعیت خوبی نداشته و نمرۀ حداقل قبولی را هم ندارد.
اول اینکه عدهای به گناهان خاص مبتلا هستند؛
دوم اینکه این گناهان آثار و بروز اجتماعی پیدا کرده است؛
سوم اینکه افراد غیر مبتلا هم اکثراً در مقابل این گناه سکوت کردهاند. حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) میفرمایند:
الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِه.[174]
«و آن حضرت فرمود: آنكه به عمل قومى راضى است همانند آن است كه در آن كار همراه آن قوم بوده و بر هر وارد در باطل دو گناه است: گناه انجام باطل و گناه رضايت به آن.»
نتیجۀ اینها، عدم رضایت خداوند از این جامعه و بروز بلای اجتماعی است.
شبیه مسئلۀ بیحجابی که الآن در کشور ما اکثراً یا مبتلا هستند یا ساکت. خوب چنین جامعهای مثل همان فرد گناهکار که اثر گناه خود را میبیند، مبتلا به بلا و آثار باطنی گناه اجتماعیِ خود خواهد شد.
وظیفۀ ما در بلای فعلی و دیگر بلاهای اجتماعی تضرع و رجوع است
الآن در این بلایی که جامعۀ انسانی و جامعۀ بشری مبتلا به آن شدهاند، اختیار ما باقی است و میتوانیم سرنوشت خود را تعیین کنیم. برای رجوع به خداوند، باید چشم امید ما به خود خداوند باشد و البته از وسایل تقرب به خداوند هم استفاده کنیم. همان بحث توکل و توسل. خداوند میفرماید در این بلاها به من برگردید: لَعَلَّهُم یَرجِعون. رجوع به خداوند، نه به وسایل، نه به پزشک. حال آیا به پزشک مراجعه نکنیم؟ چرا حتماً مراجعه کنیم، اما آنها را فقط وسیله و ابزار الهی بدانیم. باید ابراهیمی مشرب شویم که فرمود:
وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ. وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ.[175]
«و همان خدايى كه مرا غذا مىدهد و سيراب مىگرداند. و چون بيمار شوم مرا شفا مىدهد.»
این آیات به این معنا نیست که حضرت ابراهیم(عليه السّلام) مثلاً دارو مصرف نمیکردند. چرا حتماً دارو مصرف میکردند تا شفا پیدا کنند همانطور که وقتی تشنه میشدند، آب میخوردند و بهجای آب خوردن نمیگفتند «یا الله». اما در عین اینکه با آن وسایل و وسایط عمل میکنند و آنها را وسایط الهی میبینند، حقیقت علیت را و حقیقت آن عمل را نیز از خداوند میدانند. یعنی غذا میخورد و میگوید خداوند مرا سیر کرد، آب میخورد و میگوید خداوند مرا سیراب کرد، دارو میخورد و میگوید خداوند مرا شفا داد. این نکتهای است که در بحث تضرع و رجوع به خداوند لازم داریم.
شرط تضرع واقعی، اعتقاد صحیح، توبه و عمل صالح است
تضرع واقعی بهشرط این عقیدۀ صحیح است که:
1. همهچیز را به دست خداوند ببینیم؛
2. فقط خداوند را ارحمالراحمین بدانیم و کسی را مهربانتر از خداوند نبینیم؛
3. بگوییم فقط این کار از خداوند برمیآید و لا غیر. وسایل را وسیله قرار دهیم نه اینکه خداوند را وسیله قرار بدهیم.
در بلاهای اجتماعی خود قرآن کریم بهروشنی بیان کرده است که باید تضرع داشته باشیم. تضرع یعنی آن حال اضطرار و درماندگی. لازمۀ تضرع، رجوع به خداوند است. حقیقت این تضرع و رجوع، این است که انسان از خطای خودش توبه کند. بعدازاینکه توبه کرد، با ایمان و عمل صالح، توبۀ خود را تکمیل کند.
حضرت امیر(عليه السّلام) میفرمایند:
وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِدٍ.[176]
اگر مردم وقتیکه نعمتها از آنها کنارهگیری کرد، (نعمت سلامت، رفاه، امنیت و هر چیز دیگر) و نقمتها و بلاها بر آنان نازل شد، فزع و بیچارگی خودشان را بهسوی پروردگارشان عرضه میکردند، منتها به صدق حدیث، یعنی تضرع و فزع آنها صادقانه باشد؛ علاوه بر آن، شوق و اشتیاقی به خداوند در قلبشان داشته باشند، هر بلایی که بر آنها آمده بود برگشته و وضعیت آنها اصلاح میشد.
پس اگر بخواهیم لیست کنیم میشود: 1. تضرع؛ 2. توبه؛ 3. ایمان و عمل صالح.
اینها باید در فضای جامعه جا بیفتد. تضرع با صدق نیت بهجانب خداوند و علاوه بر آن وَلَه و شیفتگی به خداوند، یعنی بدانیم اصلاً بلاها آمده که ما را به خداوند مشتاق و شیفته کند. بلا برای این است که انسان یکقدم جلوتر برود که اگر این بلا نبود نمیشد.
نمونۀ بارز تضرع واقعی قوم حضرت یونس(عليه السّلام) است که بلا بر آنها قطعی شده و آمده بود تا ریشۀ آنها را بکند، اما آنها تضرع کردند. قرآن با یک گلایه میگوید: چرا اقوام دیگر این کار را نکردند؟ چرا قوم صالح و قوم ثمود و قوم هود این کار را نکردند؟ چرا قوم نوح این کار را نکردند؟ اتفاقاً در سوره مبارکه یونس که اسم حضرت یونس(عليه السّلام) را دارد، از خود حضرت یونس(عليه السّلام) یک کلمه هم ذکر نکرده و این عجیب است. اصلاً در سوره یونس جریان حضرت یونس(عليه السّلام) نیامده و اسم ایشان هم نیست، جز همین یک آیه که دربارۀ تضرع و رجوع جدی قوم ایشان به خداوند در هنگام نزول بلا است:
فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حينٍ.[177]
«پس چرا بايد از هيچ شهرى در وقتیکه ايمانشان سود مىبخشد ايمان نياورند (و تا زمان معاينه عذاب لجاجت كنند) و تنها قوم يونس باشند كه چون ايمان آوردند ما عذاب ذلت را در دنيا از آنها برداشتيم و تا زمانى معين (كه وقت مرگ طبيعى بود) آنها را متمتّع و بهرهمند گردانيديم.»
اینکه نام این سوره را یونس گذاشته و این آیه هم فقط جریان قوم حضرت یونس(عليه السّلام) است، میخواهد این تذکر را به ما بدهد که بههیچوجه در بلاها مأیوس نشوید. خداوند حاکم است و اگر برگردید، برمیگردد و تنها قومی که از اول تاریخ تا زمان رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) این کار را کردند، قوم حضرت یونس(عليه السّلام) بودند. پس این هم نکتهای است که باید به آن تذکر داد که بلاها برای تطهیر اجتماعی میآیند و مردم هم در سطح عمومی باید برگردند.
در بعضی از روایات از آقا امام صادق(عليه السّلام) داریم که تضرع را توضیح داده و فرمودهاند:
هَكَذَا التَّضَرُّعُ وَ حَرَّكَ أَصَابِعَهُ يَمِيناً وَ شِمَالًا.[178]
فرمودند تضرع این است؛ سپس انگشتان خود را به سمت راست و چپ حرکت دادند، مانند کسی که مضطر است و نمیداند چهکار کند.
مثل کسانی که در بیمارستان و پشت در اتاق عمل هستند و نمیدانند چه میشود، دستشان را تکان میدهند. این حالت، نشاندهندۀ تضرع است. در روایت دیگری میفرمایند:
وَ دُعَاءُ التَّضَرُّعِ أَنْ تُحَرِّكَ إِصْبَعَكَ السَّبَّابَةَ مِمَّا يَلِي وَجْهَكَ. و این حالی درونی است که بهصورت یک حرکت درمیآید. وَ هُوَ دُعَاءُ الْخِيفَةِ؛[179] این دعای خیفه است.
در روایت دیگر از آقا امام باقر(عليه السّلام) میفرمایند:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(عليه السّلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ،[180] قَالَ الِاسْتِكَانَةُ هِيَ الْخُضُوعُ وَ التَّضَرُّعُ رَفْعُ الْيَدَيْنِ وَ التَّضَرُّعُ بِهِمَا.[181]
تضرعی که در آیه توضیح داده این است که انسان دستها را بالا ببرد و با تمام وجود با دستش، حالت تضـرع و بیچارگـی خـود را نشـان دهد. این حـال، همـان حـال
دعاست.
یعنی با حالی که انسان از همۀ اسباب منقطع شده است، با حال بیچارگی دعا کند. یعنی قبل از اینکه خداوند همۀ اسباب را پایین بریزد و جامعه را نابود کند، شما بفهمید که اسباب کارهای نیستند و مسبِّب الاسباب خداوند است و اسباب فقط در حد واسطه هستند.
در بعضی از روایات دیگر هم داریم که خداوند به حضرت موسی(عليه السّلام) فرمود:
يَا مُوسَى إِذَا رَأَيْتَ الْفَقْرَ مُقْبِلًا فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ وَ إِذَا رَأَيْتَ الْغِنَى مُقْبِلًا فَقُلْ ذَنْبٌ عَجِلَتْ عُقُوبَتُهُ.[182]
ای موسی وقتی دیدی فقر و بلا دارد میآید بگو خوشآمد این پوشش صالحان. و وقتی دیدی رفاه دارد میآید بگو گناهی است که عقوبتش تعجیل شده، که اشاره به همان آیه شریفه دارد: فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ؛ یعنی این خوشیها از باب عقوبت دنیوی است که مقدمۀ اخذ الهی است.
علاوه بر این، باید امربهمعروف و نهی از منکر هم در جامعه جریان پیدا کند. درواقع افرادی که قبلاً سکوت میکردند، باید موضعگیری کنند. سکوت در مقابل گناهان اجتماعی معنا ندارد. خداوند در ماجرای اصحاب «سَبت» این نکته را تذکر فرموده است.[183]
خلاصۀ درد و درمان در بلاهای اجتماعی
پس فلسفۀ بلاهای اجتماعی، کفران نعمت، غفلت و پشت کردن به حقیقتهاست و چارۀ آنهم برگشت است. ایمان و عمل صالح، توبه، جریان امربهمعروف و نهی از منکر، تضرع، وَلَه و اشتیاق به خداوند پیدا کردن و از غیر منقطع شدن، چارۀ کار است. خداوند را همهکارۀ هستی دیدن و او را ارحمالراحمین و تنها تکیهگاه دانستن.
اگر مردم در بلاها بهسوی خداوند برگشتند، آنها که از بلا جان سالم به درمیبرند، مأجورند و رشد یافتهاند و کسانی هم که در بلا به رحمت خداوند میروند، به رحمت واسعۀ حق رسیدهاند. نوع انتقال کسانی که در بلاهای عمومی به رحمت خداوند میروند در آن عالم با رحمت بیشتری همراه است. مثلاً در بعضی از روایات داریم کسانی که در زلزله از دنیا بروند، شهید محسوب میشوند. اینها کسانی هستند که در بلاها راضی به قضای الهیاند.[184]
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وَ مَنِ الشَّهِيدُ مِنْ أُمَّتِي فَقَالُوا أَ لَيْسَ هُوَ الَّذِي يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مُقْبِلًا غَيْرَ مُدْبِرٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) إِنَّ شُهَدَاءَ أُمَّتِي إِذًا لَقَلِيلٌ الشَّهِيدُ الَّذِي ذَكَرْتُمْ وَ الطَّعِينُ وَ الْمَبْطُونُ وَ صَاحِبُ الْهَدْمِ وَ الْغَرَقِ وَ الْمَرْأَةُ تَمُوتُ جُمْعاً قَالُوا وَ كَيْفَ تَمُوتُ جُمْعاً يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ يَعْتَرِضُ وَلَدُهَا فِي بَطْنِهَا.[185]
امیدواریم که عموم مردم ما و همۀ شیعیان، مسلمانان و غیرمسلمانان، موحدین، همه از این بلا به عافیت بیرون آمده و به رشد و ارتقاء روحی و روانی برسند، انشاءالله.
تحلیل بلاهای فردی و اجتماعی اشتراکات و تفاوتهایی دارد [186]
مطلب بعد اینکه بلاهای اجتماعی تماماً به سبب اعمال خود ماست. بلاهای فردی هم (بهغیر از بلاهای انبیا و اولیای الهی) به دلیل اعمال خود ماست، مثلاً میفرماید:
وَ لَوْ لا أَنْ تُصيبَهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ.[187]
قرآن کریم مثل یک ترکیببند، دائم تکرار میکند که مصیبت، بهواسطۀ اعمال خودتان است:
ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً.[188]
بدیها که به انسان میرسد از جانب خودش است. با خواندن این آیات باید سربهزیر و شرمسار شویم، نه اینکه در بلاها طلبکار باشیم و حالت کسی را پیدا کنیم که حقی داشته و حق او را به او ندادند. این نکته مهم است و یکی از آفات بلاها همین است که انسان، در بلاها به کفران نعمت میافتد.
أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ.[189]
«آيا زمانى كه [در جنگ احد] آسيبى به شما رسيد كه بىترديد دو برابرش را [در جنگ بدر به دشمن] رسانديد، [از روى بىصبرى، جزع، ناراحتى و اضطراب] مىگوييد: اين آسيب چگونه و از كجاست؟ بگو: از ناحيه خود شماست [كه بر اثر سستى از جنگ، نافرمانى از پيامبر، نزاع و اختلاف، به شما رسيد]. يقيناً خدا بر هر كارى تواناست.»
از آنطرف[190] اگر فرد یا جامعهای از چشم خداوند بیفتد، یعنی دیگر امید اصلاح نداشته باشد، بلاها قطع میشود. پس همین که بلا بر جامعۀ ما نازل شده است یعنی خداوند در ما میبیند و مییابد که ما میتوانیم بهتر شده و با بلاها متنبه گردیم.
جامعهای که با بلا متنبه نمیشود، خداوند دیگر به بلا مبتلا نمیکند که آیات آن را خواندیم:
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ.[191]
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.[192]
اگر جامعهای به اینجا رسیدند که گفتند خبری نیست، درهای رحمت روی آنها باز میشود.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.[193]
زمانی که آنها را کمی مبتـلا و گوشمـالی کردیم، چـرا تضرع نکردند؟ علت آن
است که دلها قاسی شده است.
فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ.[194]
وقتی تذکراتی که به آنها داده شد را فراموش کردند، دربهای هر چیزی را که فکر میکردند برای آنها باز کردیم. وقتی خوب به نعمتهای دنیایی و آنچه به آنها داده شد شادوشنگول شدند، أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ.
اتفاقاً خداوند میفرماید وقتی داشتند به قلههای مادی میرسیدند آنها را میگیرم:
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً.[195]
پس این نکته که ما مبتلا به بلا شدهایم و خداوند ما را رها نکرده است، خود نشان میدهد که ما انشاءالله میتوانیم برگردیم و هنوز فرصت داریم؛ برگشتن هم با همان اموری است که عرض کردهایم و مفصلتر در بخشهای بعدی خواهیم گفت.
در بستر بلای اجتماعی، ابتلای هرکس خاص خود اوست [196]
در تحلیل بلاهای فردی و اجتماعی باید دقت کنیم، چه در اجتماعی که مشمول نعمتهای خداوند است یعنی آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ باشد، چه در اجتماعاتی که ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ باشد، هر فردی ابتلای خاص خودش را دارد. حضرت سلیمان(عليه السّلام) در حکومت سلیمانی است، ولی بلای ایشان بیشتر از همۀ مردم زمانشان است. حضرت ایوب(عليه السّلام) هم که در یک جامعۀ معمولی است، بلایش از همه بیشتر است؛ چه آن جامعه خود به فقر و گرفتاری مبتلا هستند، یا جامعهای که ایمان و تقوا دارند و در ناز و نعمت به سر میبرند. ابتلائات فردی با جریان اجتماعی فرق میکند، چون ابتلائات فردی خیلی متنوع است و علت آنان هم متفاوت است. گاهی برای شدت قرب و اتصال به خداوند است، گاهی برای امتحان، ... که گذشت. بنابراین این نکته لازم است وقتی انسان فرد مبتلایی را دید، هیچوقت او را ملامت و سرزنش و بهاصطلاح «تعییر» نکند و این مهم است.
خداوند درحال پیامرسانی دائم به انسان است
نکته دیگر هم اینکه خداوند دارد با ما تمامعیار صحبت میکند. کسانی که پیام خداوند را درک میکنند، در همۀ هستی پیام خداوند را میشنوند. خداوند با حوادث دارد با ما صحبت میکند:
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ.[197]
«کلمة» در فرهنگ قرآنی حداقل در سه معنا به کار رفته است:
1. کل موجودات و مخلوقات الهی، کلمات خداوند هستند و خداوند با آنها با ما صحبت میکند. به فرمایش امیرالمؤمنین(عليه السّلام):
قَوْلُهُ فِعْلُهُ.[198]
چرا میگوید کلمه؟ چون میگوید من دارم با این موجودات با شما حرف میزنم. چون صحبت کردن یعنی ابراز آنچه در ضمیر است. کلام یعنی ابراز «ما في الضمیر». وقتی متکلمی صحبت میکند، یک سری احساسات، عواطف، حالات، قدرتها و قوا دارد که با آنها درونش را ابراز میکند، گاهی با کلمات صحبت میکند تا الفاظی بیاید و به گوش برسد، گاهی مثل کمالالمُلک میخواهد بگوید من نقاش ماهری هستم، تالار آیینه میکشد. به فصیحترین وجه و با تمام وجود صحبت کرده است. خداوند میفرماید:
اول اینکه من با همۀ شما دارم صحبت میکنم و خودم، قدرتم، علمم، ارادهام، حیاتم، سمع و بصرم، مشیّتم را به شما نشان میدهم.
دوم اینکه با خلق هر موجود خاصی دارم به شما پیام میدهم. پس برای این صحبتهای فراوان من، شما مخاطب خوبی باشید.
قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.[199]
پس همۀ موجودات کلمات خداوند هستند. چون خداوند به افصح لسانها و اهل لسانها و بارزترین وجه و تمامعیار و همهجانبه دارد با این موجودات و مخلوقات با ما حرف میزند.
2. گاهی اوقات این مخلوق و موجود، یک موجود اعجازی عظیمالشأن خاص است که خداوند اسم آن را هم کلمه گذاشته، مثل حضرت عیسی(عليه السّلام) که به حضرت مریم بشارت دادند:
إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ.[200]
حضرت عیسی(عليه السّلام) کلمۀ خداوند است. چرا؟ چون خیلی روشنتر بیان میکند که خداوند چقدر علم و قدرت دارد. معجزه است. معجزات وجودهایی که خیلی عظیمالشأن هستند و یک انسان کور و کور باطن میفهمد که اینجا دست خداوند است. همه موجودات و همین آبی که در لیوان است، کلمۀ خداوند است:
وَ في کُلِّ شَیءٍ لَهُ آیَةٌ تَدُلُّ عَلَی أنّهُ واحِدٌ[201]
هر موجودی آیت خداوند است، منتها ممکن است با غفلت، به آیت بودن آن توجه نکنیم، ولی اینکه فردی بدون پدر در گهواره متولد بشود و حرفهای حکیمانه بگوید، به احسن وجه دارد بیان میکند. به بیانی که حتی کر و کور هم نتواند آن را رد کند. برای همین حضرت عیسی(عليه السّلام) را کلمه و اعجاز نامید. برای حضرت یحیی(عليه السّلام) هم فرمود: ایشان مصدق کلمه بود. نمیفرماید خداوند بشارت داد تو را به کلمهای از خودش، بلکه میفرماید:
أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ.[202]
حضرت یحیی(عليه السّلام)، مصدِّق کلمه است.
3. گاهی اوقات هم خداوند به رابطۀ مخلوقات باهم کلمه میگوید که از رابطۀ مخلوقات باهم حوادث تولید میشوند:
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ؛ یعنی حضرت ابراهیم(عليه السّلام) را با حوادث و ابتلائات و امتحاناتی آزمودیم.
چه این ابتلائات، توسط حوادث طبیعی مثل زلزله و سیل و آتشسوزی ایجاد شود، چه واسطۀ انجام این ابتلائات، انسانهای پاک و مؤمن باشند، چه واسطۀ این ابتلائات، انسانهای پست و شرور باشند. فرق نمیکند، واسطه هرچه میخواهد باشد.
پس این دو نکته را باید توجه کنیم:
اول اینکه خداوند با تمام زبانها، با ما حرف میزند. عالم پُر از حرف است، فقط باید گوش باشیم که بشنویم. سپس همۀ اینها را در قرآن کریم هم برای ما بازکرده است؛ همان حرفهای عملی و تکوینی را خداوند بهصورت کلام نقلی حقتعالی در قرآن کریم و روایات اهلبیت بیان فرموده است. قرآن کریم، قال الله است، روایات هم قال الله است.
در حقیقت عالم پر است از قال الله و خداوند دائم دارد با ما صحبت میکند. حال که اینگونه است، باید ببینیم خداوند چه میگوید؟ چه در صحبت و کلام قرآنی، چه در کلام روایی و چه در کلام عملی، از موجودات، مخلوقات و روابط حوادث، باید دید خداوند چه میگوید؟
دوم اینکه پس از فهم کلام الهی، ببینیم خداوند از ما چه میخواهد؟
دنبال مقصود آیات قرآن، روایات و حوادث روزگار باشیم [203]
یعنی نکتۀ مهمی که باید در مواجهه با این آیات و روایات در نظر بگیریم این است که این آیه و روایت از من چه میخواهد؟ یعنی این آیه چه میگوید؟ مقصودش چه بود؟ چرا این حرف را زد و از من چه میخواهد؟ کسی که اینگونه آیات را نگاه کند، به دنبال پیام آیه ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ است. این فساد باید ایجاد شود یا ایجاد میشود؟ امر به ایجاد فساد است یا فقط گزارشی از آن؟
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛[204] یعنی مؤمنین به رستگاری میرسند. اما از ما چه میخواهد؟ اینکه به فلاح برسیم و این کارها را انجام دهیم.
اتفاقاً وقتی حضرت یحیی(عليه السّلام) به دنیا آمد، پدر ایشان حضرت زکریا(عليه السّلام) بیرون آمد و به مردم گفت:[205]
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.[206]
«پس زكريا درحالیکه از محراب (عبادت) بر قومش بيرون آمد به آنان اشاره كرد كه صبح و شام به تسبيح و نماز قيام كنيد.»
یک حادثه اتفاق افتاده و یحیی(عليه السّلام) به دنیا آمده است. باید شما صبح و شام خداوند را شکر کرده و تسبیح و تحمید کنید. این یک حادثه است، اما پیام این حادثه چیست؟ خداوند با این حادثه با مردم حرف میزند. میفرماید یکی از اولیای خودم را به شما دادم و در عالم، سنگینی و ثقلی به سمت «لا اله الا الله» و توحید پیدا شد. چه نعمتی از این بالاتر! شکر کنید که یکی از هادیان دارد بهسوی شما میآید.
باید حضرت زکریایی باشد تا برای ما که کَر هستیم و پیام حوادث را نمیشنویم، بگوید: مردم بفهمید و خداوند را تسبیح کنید. اگر فرد فهیمی بود باید این سؤال برایش ایجاد میشد که با تولد حضرت یحیی(عليه السّلام) من باید چه کنم.
با تولد پیغمبر اکرم، با بعثت حضرت، خداوند از من چه میخواهد؟ ختم رسل، آیت کل و صادر اول آمده است. چرا خداوند این حادثه را به من گفت؟ با گفتن آن از من چه میخواهد؟ انسان باید بنشیند و به اینها فکر کند. اگر اینگونه با قرآن کریم برخورد کنیم، این آیات، زندگی ما را دگرگون میکنند.
مراتب نفس در مسیر سقوط و صعود چیست [207]
خوب حال میخواهیم بهگونهای دیگر علت و مراتب بلاها را تحلیل کنیم؛ تحلیل براساس مراتب نفس انسانی.
نفس انسان در مسیر سقوط یا صعود مراتبی دارد. در مسیر صعود هر چه بالاتر برود، بلاهای او بیشتر میشود؛ برای همین انبیا بیشترین بلاها را میکشند. در مسیر سقوط، بلاها برای اصلاح او میآیند، اما به مرحلهای از سقوط که برسد، دیگر بلاها حذف میشوند.
اولین مرحلۀ سقوط نفس، مرحلۀ پذیرش وسوسه است. «نفس پذیرنده» و قبول کنندۀ وسوسهها است. یک مرحله که نازلتر میشود، «نفس مُسَوِّفه» است. مرحلۀ پایینتر، «نفس مزیِّنه» و تزیین کننده است. بعد «نفس مسوِّله» است. دارد انحطاط پیدا میکند و پایینتر میآید. بعد «نفس مطوِّعه» و تطویع کننده است. در این مراحل، مدام بلا و مصیبت میآید تا جلوی سقوط به مرحله پایینتر را بگیرد. اگر توجه نکرد و پایینتر رفت، «نفس ملقِّنه» میشود. پایینتر «نفس امّاره» میشود و باز بلا میآید تا برگردد و به پایینتر سقوط نکند. پایینتر از آن به «نفس شیطانی» تبدیل میشود:
شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ.[208]
اینجا هم بلا میآید. اگر برنگشت، به دو نفس بعدی سقوط میکند، «نفس مُستَدرِجه» و «نفس مُهلِکه» که سنت استدراج و سنت هلاکت، مربوط به این دو نفس پایین است. یعنی از وقتی تسلیم شیطان شد و با بلا از این حالت درنیامد، آن زمان دیگر بلا نمیآید و نعمتهای فراوان میآید تا دامی برای گرفتن شدیدتر آنها باشد که در حقیقت همان به خود واگذار کردن است. در بعضی ادعیه داریم:
وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى غَيْرِكَ؛[209] خداوندا مرا به غیر خودت واگذار نکن.
البته این واگذار کردن، واگذار کردن تشریعی است نه تکوینی. چون از حیث تکوینی که رابطۀ انسان با خداوند قطع نمیشود و به چیز دیگری واگذار نمیشود. شما انسانی را در ذهن بیاورید، حال رابطۀ او را با خودتان قطع کنید. اگر به او توجه نکنید چه میشود؟ از بین میرود. شما ذهنتان را از توجه او برگردانید، عدم توجه همان و هلاکت او همان. مرا به کسی واگذار نکن، یعنی از حیث عنایت تشریعی و تشریفی، از باب هدایت و عنایت برای رشد، به کسی واگذار نکن. اگر فرد به جایی رسید که دیگر قابلیت هدایت را از دست داد، خداوند هم او را به خودش واگذار کرده و نظر عنایت خود را از او برمیدارد.
مثل اینکه اگر برنج را روی گاز گذاشتید، کمی ته گرفت، ته آن را کنار میگذارید و بقیه را میل میکنید. اما اگر حواستان نبود و برنج را گذاشتید و بیرون رفتید و بعد از برگشت دیدید از پایین تا بالا همۀ برنج زغال شده است، دیگر این برنج را نمیشود کاری کرد و باید همۀ آن را دور ریخت. نه اینکه میشد استفاده کنید و نکردید. نه اینطور نیست، هر چه قابلیت داشت، به فعلیت زغالی تبدیل شد و دیگر قابلیت تغذیه کردن انسان را ندارد و قابلیت او از بین رفته است.
1. «نفس پذیرنده»؛ مرحلۀ نفس پذیرنده یعنی حالتی که انسان علم دارد این عمل گناه است و وسوسه میشود. خوشش میآید، دلش هم میخواهد، وسوسه شیطان و نفس هم میآید:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ.[210]
خود شیطان را کسی وسوسه نکرد. خود نفس برای وسوسه کردن و زمین زدن انسان، یک غول بی شاخ و دم و بزرگ است و نیاز به چیز دیگری ندارد.
خودش وسوسه میکند و این وسوسه را هم میپذیرد که با علم به گناه، مرتکب میشود. وقتی ما وسوسه میشویم، میتوانیم انجام ندهیم، اما به جهت هوای نفس انجام میدهیم، منتها قبح گناه هست و ممکن است ناراحت شویم. میفهمیم گناه بد است ولی انجام میدهیم.
اگر برگشت که توبه میشود، وگرنه چون این گناه را انجام داد و شیرین بود، کمکم برای او عادی میشود، یا اینکه بهجای توبه میگوید بعداً توبه میکنم؛ یعنی تسویف میکند.
2. «نفس مسوفه»؛ سَوفَ سَوفَ، از هفتۀ آینده ترک میکنم، نزدیک شبهای قدر توبه میکنم، شب جمعه آینده، ... . نفس مسوفه با سوف سوف کردن فرصتها را میسوزاند، وعدۀ یک فرصت برای توبۀ آینده به خودش میدهد که مثلاً خداوند ارحمالراحمین است، حالا خداوند نشسته که من و تو را عذاب کند؟ ... .[211]
۳. «نفس مزینه»؛ اگر در مرتبۀ قبل گناه انباشته شده و باز هم نگشت، از آن به بعد درون انسان مدام اینطرف و آنطرف میرود، نه میتواند گناه را تحمل کند چون فطرت دارد، نه از گناه دست برمیدارد. پس نفس در مرحله بعدی تزیین میکند. وقتی خصوصاً تکرار کرد و توبه نکرد، کمکم نفس به مرحلۀ تزیین میرسد و دیگر بدیها را نمیبیند. نفس مزینه یک زرورق میپیچد و آن را توجیه میکند، بلکه آن را زیبا هم میبیند:
أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ.[212]
کسی که عمل بد او برای او تزیین شده، نفس خطرناکی دارد. انسان باید ببیند در زندگی چقدر این ادبیات را دارد که کاری میکند و بعد هم میگوید: نه چه اشکالی دارد؟ چه اشکالی دارد من فلان کار را انجام بدهم؟ خیلی هم کار خوبی کردم. باید جوابش را میدادم.
4. «نفس مسوله»؛ فرق نفس مزینه و مسوله این است که آنجا تزیین میکند، ولی در تسویل اگر پیشرفت کرد، کمکم عاشق گناه میشود و از گناه خوشش میآید. یعنی همان کار محبوب او و غایت مطلوب او میشود و میگوید: دلم لکزده برای اینکه یک بطری شراب آنچنانی بخورم، به مجلس فلان بروم، اینجا نفس به تسویل رسیده است. خداوند رحم کند از اینکه دلداده گناه بشویم. هرچه جلوتر میرود، کار برای برگشت سختتر میشود و اصلاً از انجام گناه به وجد میآید و میگوید چقدر کاری که کردیم و جایی که رفتیم حال داد.
خود مسوله نظر به مطلوب دارد و خواست دل و مطلوب جان اوست. حالت تسویل وقتی پیش میآید، در دل گناه فرو میرود. فرد وقتی در ابتدا خطایی را انجام میدهد پنهان میکند، حتی دوست دارد از خودش هم پنهان کند، چون عذاب وجدان میگیرد، ولی بعدازاینکه مدتی انجام داد، در گناه گردنکلفت میشود، بعدازاینکه گردنکلفت شده میگوید: اصلاً این کار خوبی است. خداوند رحم کند از این حالت! شنیدیم در بعضی از مدارس تحقیر میکنند کسی که پاک است و میگویند تو امّل هستی چون مبتلا به آلودگی و کثافتکاری دوستدختر و دوستپسری نیستی. خداوند رحم کند برخی در نوجوانی به تسویل رسیدهاند! باید ۴۰ -۵۰ سال گناه کند و بعد به تسویل برسد.
وقتی هنوز سالم است و گناه میکند، هم از خودش خجالت میکشد و هم از دیگران میترسد. ما از گربه پستتر نیستیم که وقتی چیزی را میدزدد، فرار میکند. خداوند به انسانی رحم کند که از حیوان هم پستتر باشد:
أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.[213]
آیه به همین اشاره دارد. وقتی به تسویل برسد، بدون لرزش بر اندام و رنگپریدگی، با خیـال راحت گنـاه میکند، بعد هم میگوید چقدر کار خوب و درستی
انجام دادیم و چقدر حال داد و دوباره هم انجام دهیم.
خداوند میفرماید برادران یوسف هم تسویل کردند و نفس آنان به تسویل رسیده بود، ولی برگشتند و توبه کردند. منتها به بلا و مصیبت زیادی مبتلا شدند، چهل سال هم طول کشید تا توبه کردند. آنها بعدازاینکه توطئه کردند یوسف را بکشند، برادر بزرگ و خوبشان، لاوی، گفت: او را نکشید. او نفوذی پدرشان بود. نسل انبیای بعدی هم از نسل اوست. او گفت: اگر یوسف را در چاه بیندازید، غرض شما حاصل میشود. چرا او را بکشید؟ قصد جدی کرده بودند که او را بکشند و لاوی جلوی آنها را گرفت:
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ.[214]
«يكى از آنان گفت: يوسف را نكشيد، اگر مىخواهيد كارى بر ضد او انجام دهيد، وى را در مخفىگاه آن چاه اندازيد، كه برخى رهگذران او را برگيرند [و با خود ببرند!!]»
بعد از این توطئه و کارهایی که کردند بهراحتی به زندگی عادی خودشان برگشتند. شب و روز سر کار رفتند و خوردند و خوابیدند و انگار آب از آب تکان نخورده، چون میگفتند ما اشتباه نمیکنیم، پدر اشتباه میکند، او را درست کنیم:
إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ.[215]
«[ياد كن] هنگامى را كه برادران گفتند: با اينكه ما گروهى نيرومنديم، يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوبترند، و قطعاً پدرمان در اشتباه روشن و آشكارى است.»
این نفسه مسوله است که راحت انجام میدهد و ککش هم نمیگزد.
5. «نفس مطوعه»؛ مثال آن در قرآن کریم، قابیل است. تطویع یعنی کاری را با طوع و رغبت انجام دادن. اصلاً گناه یکی از لذتهای فرد میشود. خود این کار برای او لذت دارد. بعضی از گناهان مثل نگاه حرام لذت دارد، ولی بعضی از گناهان مثل قتل لذت ندارد و انسان از قتل لذت نمیبرد. خود کشتن برادر که لذتی ندارد که بگوییم شهوت در او غلبه کرد و دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. پس گاهی طوع و رغبت نسبت به لذتی است که در گناه وجود دارد. اما نفس مطوعه از خود گناه کردن لذت میبرد و با رغبت انجام میدهد، گرچه درون آن گناه لذتی نباشد. وقتی گناه انجام میدهد، یعنی در حقیقت طوع و رغبت در اطاعت از فرمانهای شیطان دارد و به شیطانی شدن نزدیک میشود و با میل و رغبت از شیطان و اوامر او استقبال میکند و بهراحتی اعضا و جوارح خود را در جهت تحقق منویات شیطان قرار میدهد که همان حالت قابیل باشد. آیه میفرماید:
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ.[216]
«نفس [طغيان گرش]، كشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان جلوه داد، پس او را كشت و از زيانكاران شد.»
نفس او با طوع و رغبت، قتل برادرش را برای او تطویع کرد و مورد رغبت قرارداد. تطویع برای چه کسی؟ ضمیر در «له» به چه کسی برمیگردد؟ ظاهراً خود نفس است. شاید بتوانیم بگوییم مرجع ضمیر «له» برای عقل اوست، یعنی نفس، عقل را قانع کرده و عقل ابزار آن شده؛ چون در حالت طبیعی عقل مانع خواستههای نفس است و با انجام قبایح موافقت نمیکند. مدام در مقابل خطا مقاومت میکند و میایستد. اما در اینجا میگوید نفس، عقل را به طوع و رغبت کشید. اینجا عقلش هم مانع نمیشود و مزدور بی جیره و مواجب نفس میشود و عقل او هم در خدمت نفس شیطانیاش قرار میگیرد و قوای دیگر را همراه میکند و همۀ وجودش را برای رسیدن به مطلوبهای شیطانی متمرکز میکند. این همان عقلی است که حضرت امیر میفرمایند معاویه این عقل را داشت. به حضرت گفتند معاویه خیلی عاقل و مدیر و مدبر و تیز است، حضرت فرمودند: آنچه در معاویه است، عقل نیست، شبه عقل است:
تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ.[217]
اگر عقل در جهت شیطنت بیفتد، اسم آن «نُکرا» و شیطنت میشود، یعنی قوهای دارد که میتواند تحلیل کند و این تحلیل را در جهت شیطان قرار میدهد. بعد وقتی عقل همراه شد، چون تمام قوا زیرمجموعه آن هستند، همۀ آنها را همراه میکند تا اینکه این اتفاق میافتد. در مراحل قبل عقل حاضر به ریسک کردن نمیشود و میگوید: ممکن است مرا بگیرند، یا خدا بگیرد، یا پلیس یا آبروی من برود. یعنی مطلوب فاسد را میخواهد، اما بهشرط عدم خطر. ولی حالت تطویع که پیش بیاید، میگوید: خطرات فدای سرت، هرچه پیش آمد خوشآمد، برفرض مرا زندان بیندازند، من این انسان را میکشم، هرچه میخواهد بشود.
داستان معروفی هست که فردی با همسایهاش خیلی بد بود و نسبت به او حسادت زیادی داشت. هر کار میکرد به او لطمه بزند و او را منهدم کند، نمیشد. آخر به غلام خودش گفت: به تو چیزی میگویم موبهمو اجرا کن. بالای پشتبام بیا، سرم را میبری، داخل خانۀ همسایه میاندازی و به پلیس میگویی این همسایه آقای خانه را کشته است.
نفس به اینجا میرسد. کار ابلیس همین بود که گفت: به درَک که ۶ هزار سال سجده من از بین برود، هر چه میخواهد بشود، هرچه بادا باد، هرچه پیش آمد خوشآمد. نفس مطوعه اینطور میشود، یعنی همۀ خطرها و مهلکههای آن گناه را هم به جانش میخرد.
قرآن کریم دربارۀ تطویع میفرماید:
أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.[218]
یعنی در طرف مثبت هم داریم که کسی که با طوع و رغبت کار خیری را انجام دهد، برای او خیر است. خود این هم نکتهای است که سعی کنید کار خیر را با رغبت انجام دهید، همانطور که وقتی غذایی میخورید، میگویید بهبه چه غذایی! به خودمان تلقین کنیم و هنگام نماز، به خودمان بگوییم بهبه وقت نماز رسید! حتی اگر آن حال را نداریم. اتفاقاً این نکته در آیات روزه است که میفرماید: کسی که روزه برای او مشقت آور است، مخیر است به اینکه روزه بگیرد یا نگیرد. این انسان ازنظر جسمی خیلی بیحال میشود، ولی اگر روزه را با طوع و رغبت بگیرد، خیلی رشد میکند.
این یک قاعده کلی است. ما به آن حد نرسیدیم و اگر نماز جماعتی طولانی شود، ممکن است خسته شویم. بنده خدایی میگفت فردی نمازش را طولانی کرد و ما هم در دلمان به او فحش میدادیم و میگفتیم این چه وضع نماز است. این یعنی ما از خدا خوشمان نمیآید. مگر انسان با رفیق صمیمی خود بنشیند، از گفتگو خسته میشود؟ خیر و میگوید کاش بیشتر میشد، کاش وقت داشتیم هنوز باهم گفتگو میکردیم.
به هر صورت باید در همۀ کارهایمان به خودمان رغبت و شوق را تلقین کنیم. نماز با طوع بخوانیم و بگوییم بهبه، گرچه آن حال و آن شوق را نداریم و هنوز آن لذت را به دست نیاوردهایم. این را تلقین بکنیم تا اینکه بشود. اینکه میگویند: اینقدر «یا ربّ یا ربّ یا ربّ» بگو تا نفَس قطع شود؛ یعنی اینقدر «یا رب» بگو تا نفس تو ببُرد و دیگر تو نباشی؛ اینقدر «یا رب» بگو تا «یا رب» بشوی؛ تو نباشی و خداوند باشد. اینکه میگویند «لا اله الا الله» را تکرار کن، برای اینکه اینقدر بگو تا «لا اله الا الله» بشوی و اینقدر به خودت تلقین کن، تا با تلقینهای حسن، این حالت کمکم در تو پیدا شود. اصلاً یکی از راههای پیدا شدن حالات خیر، تلقین آن حالات است. سرّ تکرارها هم برای همین است. تکرارها برای تحقق همان حقیقت است، وگرنه تکرار لسانی بدون اینکه محقق شود فایدۀ زیادی ندارد، گرچه فایده دارد و خداوند همین لسان خشکوخالی را هم از ما میخرد، ولی باید از زبان به ذهن برود و از ذهن به قلب برود و تمام وجود ما «لا اله الا الله» بشود. این نفس مطوعه بود.
6. «نفس ملقنه»؛ اگر انسان به این مرحله برسد، دیگر از خودش ارادهای ندارد و شیطان به او تلقین میکند و او عمل میکند.
وسوسه یعنی صوت جذاب و دلربا. خود وسوسه یعنی کلامی که ظاهر آن زیبا و جذاب و خوشایند و دلربا است. شیطان با نازم و چشمم و حرفهای جالب انسان را وسوسه میکند. خود کلمه وسوسه هم تودلبرو است، وسواس. اما اگر نفس از حدی در گناه جلوتر برود، دیگر شیطان به او وسوسه نمیکند، امرونهی میکند. میگوید مگر من نگفتم این کار را بکن؟ وقتی به نفس ملقنه برسد، دیگر اراده ندارد، تلقینپذیری تام نسبت به شیطان دارد. اینجاست که تقریباً میتوان گفت انسان اراده ندارد. میگوید من میخواهم گناه انجام ندهم، ولی نمیتوانم. یک بیارادگی مفرطی به انسان هجوم میآورد و بهجایی میرسد که نفس به او فرمان میدهد و انسان مثل موم در چنگال نفس خودش و شیطان میشود. وقتی به این حالت رسید دیگر شیطان برای فریب و برای کشاندن او به مهلکهها و خدمت گیری از او، با زبان خوش با او صحبت نمیکند، مثل نوکر با او صحبت میکند و حرفهای جذاب را رها میکند و فقط امرونهی استعلایی به او میکند. نه با کلمات جذاب و دلربا، بلکه با تشر و قاطعیت و خشک و خشن دستور میدهد. انسان هم مثل یک عبد ذلیل مطیع شیطان میشود و شیطان و نفس اماره فرماندۀ او میشوند:
الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ.[219]
7. «نفس اَمّاره»؛ اگر وعدۀ شیطان را گوش دهی، در مرتبۀ بعد به تو امر میکند، آنهم همراه با استعلا و امر از بالا به پایین. اینجا نفس به مرتبۀ اماره میرسد. دیگر وسوسه نمیکند و زبان خوش کنار میرود، امر به گناه میکند.
8. «نفس شیطانی»؛ مرحلۀ بعد هم این است که دیگر تبدیل به نفس شیطانی میشود. چهرۀ دیگر نفس اماره، همان شیطانی شدن است. این حالت سبب میشود که انسان کاملاً در خدمت شیطان و مأموریتهای شیطانی قرار میگیرد و خودش هم یک شیطان میشود، یعنی میخواهد دیگران و امکانات وجودی آنها را هم بسیج و شیطانی کند و به انحراف بیندازد و بهطور تمامعیار شیطانی میشود. عقل مثل یک نوکر تمامقد، بردۀ نفس میشود و در خدمت منویات شیطان قرار میگیرد و شیطانی تمامعیار میشود. اینجا وجود او یکطرفه میشود و اگر بلا اثر نکند، دیگر فرد راهی ندارد، یعنی هیچ تعارضی در وجود او نیست. قبلاً کمی تعارض داشت و اگر فردی او را نصیحت میکرد، فکر میکرد، ولی الآن به نصیحتگو میگوید برو پی کارت، معنی این حرفهای مسخره چیست که تو میزنی؟ وجودش چند سویه نیست، هیچ مانعی جلوی نفسش نیست و هیچ معارضی ندارد. به همین دلیل تمام زندگی، امکانات و همۀ وجودش را به شیطان عاریه میدهد. اصلاً عجیب است آیهای که شیطان به خداوند میگوید من با انسانها چه میکنم، مربوط به همین مرحله است:
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبيناً.[220]
«و يقيناً آنان را گمراه مىكنم، و دچار آرزوهاى دور و دراز [و واهى و پوچ] مىسازم، و آنان را وادار مىكنم كه گوشهاى چهارپايان را [به نشانه حرام بودن بهرهگيرى از آنان] بشكافند، و فرمانشان مىدهم كه آفرينش خدايى را تغيير دهند [به اين صورت كه جنسيت مرد را به زن و زن را به مرد برگردانند، و فطرت پاكشان را به شرك بيالايند، و زيبايىهاى طبيعى، روحى، جسمى خود را به زشتىها تبديل كنند]. و هر كس شيطان را به جاى خدا سرپرست ويار خود گيرد، مسلماً به زيان آشكارى دچار شده است.»
آنها را وادار میکنم گوش چهارپایانشان را بشکافند، کنایه از این است که تمام امکاناتشان را در اختیار بگیرم. تمام امکانات وجودی خودشان که بماند، تمام امکانات مرتبط با خودشان را هم به اسم من بزنند و خودشان و آنچه در دست دارند، تمامقد بردۀ من بشوند. در اینجا ولیّ این فرد شیطان شده است.
9. «نفس مستدرجه» و «نفس مهلکه». اینجا دیگر خداوند میخواهد او را به دام بیندازد، میگوید بیا اینهمه امکانات:
فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ.[221]
میتواند در سطح فردی باشد یا در سطح اجتماع باشد، اجتماعی که نوع نفوس آنان به اینجا میرسند، دیگر راهها را برای آنها باز میکنیم. چون بلا هم به آنها رسید ولی برنگشتند، حالا راهها را باز میکنیم تا به نهایت شقاوت برسند.
در مثال فردی هم قرآن کریم میفرماید:
ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيداً وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً وَ بَنينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيداً.[222]
چه تهدید عجیبی میکند! میگوید تمام زمینهسازیها را برای او کردم و تمهید کردم که برگردد:
ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنيداً.[223]
وقتی عنادشان به نهایت رسید، سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً؛ درحالیکه دارد اوج میگیرد و به قلههای دنیا نزدیک میشود، آنجا او را میگیرم و صاعقۀ عذاب به او میزنم، فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.
وظیفۀ ما تضرع، تذکر و رجوع در قبال بلاها است
خوب حالا ما در مواجهه با بلاها باید چه کنیم؟
1. تضرع که حالت دلشکستگی است؛ سیلی بلا را بچشیم و سر به هوایی و خوشبینیهای الکی در ما شکسته شود و گریان و نالان گردیم: لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ.
2. تذکر؛ یعنی به شأن الهی و ربوبیت حق و شأن عبودیت خودمان تذکر پیدا کنیم که ما عبد هستیم و شأن خطاکاری از ما است: لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ.[224]
«و فرعونيان را به قحطى و خشكسالىهاى متعدد و كمبود بسيار شديدِ بخشى از محصولات دچار نموديم تا متذكّر شوند.»
خداوند میگوید باد هم اینطور نیست که بوزد و بدون هدف این ابر را ازاینجا بهجای دیگر ببرد. این بادی که ابر را جابجا میکند رسول من است:
وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً.[225]
ما ارسال کردیم، ما مُرسِل هستیم و باد مُرسَل است و از امر مرسِل تخطی نمیکند. در روایت هم داریم اگر مردمی سربهراه نبوده و اهل کفران بودند، باران نصیبشان میبارد ولی خداوند دستور میدهد جای دیگری ببارد. شاید در سال حساب کنید همان مقدار باران در کل کرۀ زمین که پارسال و سال قبل میبارید، الآن میبارد منتها خداوند دستور میدهد روی اقیانوس ببارد.[226]
ما متوجه و ملتفت نیستیم؛ مشرک هستیم. میگوییم باد بود که اینطور کرد. هواشناسی چیست! خداشناسی باید درست شود. در روایت دارد که همان باران میآید، به غیر هنگام آن میآید. همان باران میآید، شدیدتر میآید و بلا میشود. میخواست رحمت شود، نشد. یعنی اگر احساس کردیم امسال محصول در سطح مملکت خراب شد طوری که کمبود ایجاد شد، یک بلا است. ما اینها را نمیبینیم و نمیدیدیم درحالیکه بلا بود.
این ترتیب هم هدفمند است. تضرع، بستر تذکر را فراهم میکند. چون وقتی توی گوش انسان بزنند، انسان به خودش میآید و حالت دلشکستگی پیدا میکند، مثلاینکه رئیسجمهوری را یکدفعه به دادگاه ببرند، اصلاً افق دید او فرق میکند. به بعضی چیزها فکر نمیکرد، میگوید من آنجا چه اشتباهاتی و چه خطاهایی کردم! مانع تذکر، حالت رفعت و بزرگمنشی و خودبزرگبینی است. وقتی توگوشی بخورد و حواسش سر جای خود بیاید، سر از بالا به پایین بیاید و بفهمد یک موجود خاکی بیش نیست و خودبرتربینی تمام شود، آن زمان تازه متوجه و ملتفت خطاهایش میشود، وگرنه قبل از آن متوجه نمیشود. تا انسان رفعت دارد خطاهایش را متوجه نمیشود. باید این رفعت بشکند.
3. رجوع الی الله؛ بعد از آمدن تضرع و تذکر، رجوع شکل میگیرد. وقتی شأن خدایی و بندگی و خطاکاری و اصلاح را توجه کرد، حالا میفهمد باید برگردد. باید دل بشکند و تا دل نشکند و تضرع پیدا نکند، اصلاً رجوع حاصل نمیگردد. باید منفعل شود، ضجه بزند و زاری کند، از سر درد گریه بکند تا برگردد.
خداوند خواست با بلاها ما را متوجه کند که برگردیم، ولی ما گفتیم برنمیگردیم. گفت حالا بلای بزرگتر میآورم تا برگردید:
وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[227]
میگوید نمیخواهم شما را در آتش بسوزانم، بنابراین تلخی آتشهای کوچکتر را به شما میچشانم. لَنُذيقَنَّهُمْ؛ یعنی فقط میچشانم، مثل مادری که اگر فرزندش حرف زشتی بزند، ذرهای فلفل روی زبان او میزند نه اینکه یک کیلو فلفل در دهان او خالی کند، تا بچشاند و ذوق کند و بچشد. نمیگوید میخورانیم و در حلقشان میریزیم تا بخورند. چقدر لطیف است.
بنابراین بلا پیک رحمت است، پیک رحمت ویژۀ خداوند هم هست، برای اینکه انسانی که از راه دیگر اصلاح نمیشد، گوشمالی بدهد تا اصلاح شود. البته جلوههای متفاوت هم دارد که قبلاً توضیح آن را عرض کردیم.
سنت استدراج چیست [228]
در خلال مباحث چند مرتبه به سنت «استدراج» اشاره کردیم. حال میخواهیم بهصورت دقیقتر آن را توضیح دهیم.
اگر امکان اصلاح برای جامعهای وجود نداشته باشد، خداوند آن جامعه را به سنت استدراج مؤاخذه خواهد کرد. قرآن کریم در دو آیـه به ایـن مطلب تصریـح فرموده
است:
وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ.[229]
«و آنان كه آيات ما را تكذيب كردند بهزودی آنها را به عذاب و هلاكت مىافكنيم از جايى كه فهم آن نكنند. روزى چند به آنها مهلت دهيم، كه همانا مكر و عقاب من بس شديد است.»
فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ.[230]
«(اى رسول، تو كيفر) مكذّبان و منكران قرآن را به من واگذار كه ما آنها را ازآنجاکه نفهمند (و گمان نعمت كنند) به عذاب سخت درافکنیم. و آنها را مهلت دهم كه البته كيد من قوى و بسيار سخت است.»
استدراج یکی از سنتهای الهی در عالم هستی و از مباحث لازمی است که حتماً باید بدانیم و به آن بپردازیم. از سنن الهیه در عالم هستی است.
سنتهای الهی، درواقع قواعد حاکم بر نظام هستی و نظام انسانی هستند. شناخت این سنتها از مباحث مهم و الزامی است که انسان باید بداند. اگر انسان سنتهای الهی را بداند، خیلی بهغفلت نمیگذراند؛ یعنی اگر انسان بداند که اگر بلایی آمد و جامعه از قبل بهتر نشد، سنت الهی است که بلای سختتر میآید، بالأخره انسان تکلیف خودش را بهتر تشخیص میدهد و بهتر هم عمل میکند. ولی اگر نداند، میگوید بلا بود، آمد و رفت. تا آنقدر بلا بیاید و برود و نفوس متوجه نشوند و درنهایت، خداوند جامعه را به استدراج مبتلا کند. استدراج سختترین بلا است و در آن، فرد و جامعه کاملاً از امکان هدایت محروم میشوند.
عالم هستی مثل بدن انسان مزاج دارد. مزاج هستی حق را یاری میکند:
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا.[231]
میتوانست بفرماید «لَقد نَنْصُرُ رُسُلَنا»، اما میفرماید: ما این هستیم و مرتبۀ ربوبیت و خدایی ما چنین است که این کار را قطعاً میکنیم و رسولانمان را نصرت میدهیم.
حال اینکه چگونه قواعد از آیات قرآن برداشت میشود و سنتهای الهی چگونه است، بحث تفسیری است که اینهمه آیات قرآن کریم، آیا تکتک، سنتهای الهی است یا بعضی از آنها سنن الهی است؟ اگر بعضی از آنها سنن الهی است، راه کشف آن سنتها از آیات کجاست؟ اصلاً فرق سنت و غیر سنت چیست؟ آیا هر قضیۀ کلی، بیان سنت خداوند است یا نه؟ مثلاً وقتی میفرماید:
كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ.[232]
آیا چون کلی است، یک سنت الهی در عالم هستی و در دنیا است یا نه؟ کشش این سنتها تا کجاست؟ بعضی از این سنن مربوط به دنیاست، بعضی از آنها در دنیا و آخرت جاری است. رابطۀ سنتها با یکدیگر چیست؟ اگر دو سنت باهم معارض بودند، بالأخره کدامیک درنهایت جاری میشود؟ بههرصورت منظور اینکه این مباحث جزء بحثهایی است که هم برای شناخت تکلیف و وظایف هم برای شناخت قواعد هستی لازم است.
خود خداوند هم در چند آیه با حساسیت از این سنتها یادکرده است:
سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً.[233]
فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلاً.[234]
سنتهای الهی تغییر، تبدیل و تحویل نمییابند؛ یعنی اگر چیزی جزء سنن شد، جزء قطعیات امور عالم انسانی یا عالم دنیا است.
فعلاً بحث ما تذکری مختصر در سنت استدراج است.
اگر فرد یا جامعهای در سیر سقوط و نزول خودشان به مرتبۀ تکذیب آیات الهی رسیدند، آن زمان دیگر راه برگشت ندارند و به استدراج مبتلا میشوند؛ یعنی درجه به درجه، پلهپله و قدمبهقدم، مسیر سقوط خود را طی میکنند تا به نهایت شقاوت خودشان برسند و در همان نهایت شقاوتی که دارد مستقر بشود. این سنت استدراج است. اما این سنت، مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ است. یعنی افراد دچار استدراج میشوند ولی خودشان متوجه نیستند. یعنی فکر میکنند عزیز شدهاند و حتی در درگاه خداوند جایگاه و رفعت پیداکردهاند. خیلی هم سخت است که انسان متوجه نشود در حال سقوط است و دارد پلهپله به شقاوت نهایی خودش نزدیک میشود. وَ أُمْلي لَهُمْ؛ درواقع به او مهلت میدهند تا شقاوت بیشتری پیدا کند. خود ارتباط سنت املا با سنت استدراج هم بحث مهمی است که باید دوستان پیگیری کنند. إِنَّ كَيْدي مَتينٌ؛ نقشه و طرح پنهانی من بسیار محکم و نفوذناپذیر و گسسته ناشدنی است.
تکذیب نظری و عملی عامل استدراج است
البته ما فکر نکنیم تکذیب آیات فقط مخصوص کفار است، اینطور نیست. تکذیب گاهی نظری است و گاهی عملی. تکذیب نظری آن است که میگوید خدا را قبول ندارم، معاد را قبول ندارم، نبوت را قبول ندارم، امامت را قبول ندارم، ... . این تکذیب نظری و نتیجهاش هم کفر نظری و تئوری است. ولی همیشه تکذیب نظری نیست. تکذیب عملی یعنی عمل انسان، عقیدهاش را تکذیب کند. گاهی خطر تکذیبهای عملی بیشتر است. تکذیب شیطان از قبیل تکذیب نظری نبود؛ چون هم خداوند را قبول داشت، هم اسماء و صفات او را هم ربوبیت خداوند را هم معاد را قبول داشت. همۀ کمالات خداوند را قبول داشت که به خداوند سوگند خورد:
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ.[235]
قسم به یکی از کمالات خداوند میخورد. قسم به چیزی میخورند که قبول دارند و ارزشمند میدانند. کسی نمیگوید به یک موکت پاره و به آشغال قسم نمیخورد، معمولاً به چیزهای مهم قسم میخورند. مهمترین چیزی که در نظر شیطان بود، عزت خداوند بود و میفهمید عزت خداوند چه اهمیتی دارد. او ربوبیت خداوند را میپذیرد و میفهمد و معاد را قبول دارد:
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.[236]
پس شیطان تکذیب عملی داشت. تکذیبهای عملی خیلی خطرناک است و انسان باید مراقب عقوبت شدید آن باشد. نوعاً هم دامنگیر اهل ایمان میشود. وقتی نفس به شقاوت و خودخواهی برسد و عمل او ایمانش را تکذیب کند، در حقیقت ایمان او هم ایمان دروغین بوده، وگرنه به عمل منجر میشد.
سنت استدراج برای کسی است که آیات خداوند را تکذیب کرده است، چه تکذیب نظری چه تکذیب عملی.
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.[237]
اگر اهل تمدنها، مجموعهها و امتها ایمان و تقوا بیاورند، آمَنُوا وَ اتَّقَوْا. یعنی ممکن است تکذیب آنها، تکذیب ایمانی باشد یا تکذیب در حیطۀ تقوا، یعنی عمل صالحی که متناسب با آن ایمان است را انجام ندهند. پس این سنت استدراج ممکن است خداینکرده شامل ما هم بشود، کما اینکه ما نمونههایی از سنت استدراج را به چشممان دربارۀ بعضی از متدینین دیدیم که پلهپله سقوط کرده تا جایی رسیدند که کلاً از حیطۀ ایمان خارج شدند. بالأخره باید مراقب بود. همینکه انسان گوشمالی میشود و گرفتار عقوبت اعمالش میشود، خودش نشانۀ عنایت خداوند است. اتفاقات در روایت هم داریم که اگر مؤمن خطا کرد، خداوند نمیگذارد خیلی آب خوش از گلوی او پایین برود، تا گناهش پاک شود. بلایی سر او میآید تا برگردد.
ولی برای منافق و کسی که بهجاهای سخت برسد، دیگر بلا قطع میشود. اگر فرد از نفس مطوّعه ساقط شود و نازل تر برود، دیگر کمکم بلا قطع میشود. حتی ممکن است نادم شود، ولی بلایی نمیآید تا حال توبه در او ایجاد شود:
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ.
«آنگاه (پس از اين گفتگو) هواى نفس او را بر كشتن برادرش ترغيب نمود تا او را به قتل رساند و بدين سبب از زيانكاران گرديد.»
وقتی قابیل مانده بود جسد برادرش را چهکار کند و آن کلاغ آمد:
فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمينَ.[238]
«آنگاه خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را به چنگال حفر نمايد تا به او بنمايد چگونه بدن مرده برادر را زير خاك پنهان كند. (قابيل) گفت: واى (بر من) آيا من از آن عاجزترم كه مانند اين كلاغ باشم تا جسد برادر را زير خاك پنهان كنم؟ پس (برادر را به خاك سپرد و) از اين كار سخت پشيمان گرديد.»
بااینکه در روایت میفرمایند: النَّدَامَةُ تَوبَةٌ؛[239] ندامت توبه است، ولی اینجا توبه نیست. این آن ندامتی نیست که پشیمانی و حال توبه باشد. اینجا آن کلاغ به قابیل تلنگری زده، یعنی هنوز امکان برگشت داشته، ولی دیگر برنگشت. بعدازاین هم که برنگشت، دیگر مسیر تلنگر زدن به او قطع شد.
یک وجه بلاها بشارت آن به فرصت داشتن انسان است
باتوجه به بحث سنت استدراج، همینکه ما الآن احیاناً به بلاها مبتلا هستیم، از یکجهت نشاندهندۀ ضعف و مشکلات و گناهان فردی و اجتماعی ماست، از طرف دیگر بشارت و امید است به اینکه ما هنوز میتوانیم خود را اصلاحکرده و تغییر کنیم. خداوند امید به اصلاح ما دارد و با ابزار بلاها مسیر اصلاح ما را فراهم میکند تا انشاءالله ما خودمان را تغییر داده، اصلاح کنیم و به راه او برگردیم.
بلاها فقط مجازات نیستند بلکه امتحانی جدید هستند
چهبسا خود همین بلاها یک نردبان شود. گاهی انسان به خاطر کوتاهیهای خودش مبتلا به بلا و عقوبت میشود، ولی چنان در این عقوبت صبر جمیل کرده و درجات معنوی به دست میآورد، که اگر خوب عمل کرده بود و عقاب نمیشد، اینقدر به درجات بالا نمیرسید. یعنی عقوبت خداوند فقط عقوبت نیست بلکه خود یک امتحان جدید است که اگر در آن خوب عمل کنیم، جهش معنوی پیدا میکنیم و این نکته بسیار مهم است.
مثلاً ممکن است پدر و مادری مراعات بهداشت ظاهری یا بهداشت باطنی نکردهاند یا به هر دلیل دیگر، خداوند فرزند معلولی به آنها میدهد. این یک بلا است، بالأخره پدر و مادر دلسوز هستند و اذیت میشوند. ولی همین بلا برای آنان میتواند یک جهش بزرگ به سمت خداوند باشد. پس اگر در این حیطه صبر کنند و به آن طفل معصوم عاشقانه خدمت کنند و خستگی ظاهری که پیدا میکنند به خستگی روحی مبدل نشود و رضایت و شکر و صبر را همراه هم داشته باشند، همین فرزند آنها را به درجاتی میرساند که اگر آن بچه سالم بود، به این درجه نمیرسیدند. این مسئله خیلی مهم است که خداوند نمیفرماید: حالا اگر تو کار بدی کردی یک سال مردود شو تا عقوبت شوی. میفرماید: دوباره امتحان میگذارم، امتحان آن سختتر است، ولی اگر خوب جواب دادی، نهتنها سال قبل را جبران میکنی بلکه دو سال هم جلوتر میافتی.
ما الآن در یک فرصت جهش به سمت خیرات و خوبیها هستیم. جهشی که همراه با کمی فشار است. همیشه جاهایی که در این عالم فشار و سختی دارد، جایی است که خداوند میخواهد افراد را از یک مرتبه عبور داده و به مرتبۀ بالاتر برساند. فشارها چه برای فرد چه برای جامعه، مربوط به زمانهایی است که خداوند میخواهد ما را از مرتبهای که در آن مرتبه متوقفشده بودیم، عبور دهد.
فشار در بلاها برای اصلاح نفوس است
بهعنوانمثال ما از دنیاطلبی و خودخواهی عبور نکردیم، هرچه همراهی و نصیحت و موعظه و توصیه کردند و نعمت دادند که ما هم مثل خداوند اهل احسان شویم، نشدیم:
وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.[240]
«و به هر چيزى كه خدا به تو عطا كرده بكوش تا (ثواب و سعادت) دار آخرت تحصيل كنى ولیکن بهرهات را هم از (لذّات و نعم حلال) دنيا فراموش مكن و (تا توانى به خلق) نيكى كن چنانکه خدا به تو نيكويى و احسان كرده و هرگز درروی زمين فتنه و فساد برمينگيز، كه خدا مفسدان را ابداً دوست نمىدارد.»
اصلاً خداوند به ما احسان کرده تا احسان را یاد بگیریم. خداوند گاوداری باز نکرده است، او در این عالم انسانپروری میکند. بنابراین اگر احسان میکند، برای این است که ما آینۀ احسان او شویم، نه برای اینکه صرفاً بخوریم و چاق شویم و هیکل گنده کنیم.
اگر در حالت عادی با نعمتها محسن نشدیم، سعی میکند با بلاها ما را اهل احسان کند.
منتها گاهی خداوند برای اینکه انسان را به مقصودی هدایت کند، از مقدماتِ دوری که به نظر بیربط میرسد، شروع میکند. اینقدر مقدمهچینی و بسترسازی میکند تا انسان به نتیجه برسد. بهعنوانمثال میخواهد به ما بفهماند باور کنیم که امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) هستند و عمر طولانی دارند و مرور زمان ایشان را شکسته و فرتوت و ازکارافتاده و زمینگیر نمیکند. خوب خداوند حضرت خضر(عليه السّلام) را از قرنها پیش در غیبت قرار داده و به ما هم اطلاع داده که ایشان پیغمبری زنده هستند. چرا به ما اطلاع داد؟ چه نکتۀ هدایتی برای ما داشت؟ اینکه ما بدانیم حضرت خضر(عليه السّلام) زنده هستند چه ثمری دارد؟ این را به ما میگوید تا بعداً عمر طولانی امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) استبعادی نداشته باشد. خداوند خیلی حکیمانه کار میکند و همهچیز در این عالم باهم مرتبط است.
در مسئلۀ اصلاح نفوس هم چنین است و این فشارها همیشه برای عبور دادن انسان از توجه به دنیا است و چقدر هم خوب انسان را عبور میدهد. همیشه هر تولدی با فشار و درد و رنج و زحمت همراه است. اگر فشار و درد زایمان نباشد، بچه ناقص به دنیا میآید.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في كَبَدٍ.[241]
«كه ما انسان را به حقيقت در رنج و مشقّت آفريديم (و به بلا و محنتش آزموديم).»
این رنج، یک رنج شیرین است.
عِتابِ یارِ پریچهره عاشقانه بکش
چون عتاب او عتاب شیرینی است. عتاب او صرفاً توگوشی نیست بلکه میخواهد ما را یک پله بالاتر ببرد. نهفقط از گذشته پشیمان شویم و دوباره از نو شروع کنیم، بلکه رشد کرده و پلههایی بالاتر رویم. بنابراین باید قدر این فرصت بلا را دانست. هنوز به سنت استدراج مبتلا نشدیم.
اما مراقب هم باشیم سنت استدراج، فقط برای مکذِّب به تکذیب کفر و عناد نیست، گاهی اوقات به تکذیب عملی است. امیرالمؤمنین(عليه السّلام) میفرمایند:
يَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ.[242]
وقتی دیدی خدای شما دارد همینطور پشت سر هم به شما نعمت میدهد و راحت هستید و مشکلات ظاهری و مالی نیست و مسائل مادی حل میشود، وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ؛ درحالیکه شما داری خداوند را عصیان میکنی، فَاحْذَرْهُ؛ بترس که خداوند با عقوبت نکردن تو دارد از تو عقوبت سختتری میگیرد. یعنی سنت استدراج مختص کفار نیست.
از طرفی خداوند را شکر میکنیم که ما را برای جراحی و آمپول قابل دیده است، او طبیب عشق است. این بلاهای کوچک نشان میدهد هنوز امید خوب شدن وجود دارد، پس باید به رحمت خداوند امید داشته باشیم. از آنطرف هم بهصورت کلی بدانیم که مریض هستیم و شرایط وخیمی داشته و کارمان سخت است. باید خیلی جدی به خود بیاییم. خداوند نه با کسی قوموخویشی و نه رودربایستی دارد. نمیگوید: وای اولیای من اینهمه در پس پرده غیبت ماندند، اذیت شدند. نه اولیای الهی از ارادۀ او تخطی میکنند، نه خداوند میگوید اولیاء من اذیت شدند و نظام را یکدفعه کنفیکون کنم. نه اینگونه نیست:
وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ.[243]
«و اگر خداى تو (در مشيّت ازلى) مىخواست اهل زمين همه يكسره ايمان مىآوردند، آيا تو مىخواهى تا به جبر و اكراه همه را مؤمن و خداپرست گردانى؟»
اگر خداوند میخواست این کار را میکرد، اما نمیخواهد. وگرنه اینهمه اولیا و انبیای او تکهپاره نمیشدند. اگر همۀ مردم به دست الهی ایمان میآوردند و دیگر خداوند غضب نمیکرد، راحتتر میشد، ولی آنجا دیگر عالم انسانی و اختیار نبود و ارزشی هم نداشت و اصلاً دنیا نبود. بنای عالم بر حکمت بالغۀ خداوند است و هیچچیز حکمت او را باطل نمیکند و حکمت او دست نمیخورد. حکمت امری محکم و استوار و تغییرناپذیر است.[244]
فهم حقایق پشت حوادث ما را در انجاموظیفه کمک میکند
پس شرایطی که داریم وضع خوبی نیست و داریم هشدارهای سنگینی را میچشیم و میبینیم. بلای ما کرونا نیست، کرونا یک حادثه است، بلای ما این است که نمیتوانیم در یک جمع ایمانی چندنفره دورهم بنشینیم؟ کرونا مثل سایر موجودات هستی، رسول خداوند است. همۀ اشیاء عالم رسول خداوند هستند:
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً.[245]
یکی از آن جنود هم ویروس کوید ۱۹ است. تا اذن خداوند نباشد هیچ موجودی کار نمیکند و هیچ کاری از اسباب برنمیآید. در نگاه ما است که آب میخوریم و آب سیراب میکند. همین آب که خاصیت تر کنندگی دارد، با ارادۀ الهی میسوزاند:
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ.[246]
به ارادۀ الهی آتش که سوزانندگی دارد، بر حضرت ابراهیم(عليه السّلام) بَرد و سلام میشود و اثر خود را از دست میدهد.
قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ.[247]
وقتی عذاب الهی بیاید یا قیامت قیام کند، آن زمان میبینید که هیچ سببی سببیت واقعی نداشته. اصلاً یکی از عللی که دعاها مستجاب نمیشود این است که ما باید از مسببالاسباب بخواهیم، ولی سببها را میبینیم. اگر کسی سببها را ندید و از خداوند خواست، قطعاً دعای او مستجاب میشود. خداوند گاهی اوقات در فشارها سببها را از کار میاندازد. چرا در اضطرار، دعای مضطر مستجاب میشود؟ چون دیگر اسباب ظاهری را نمیبیند و فقط معطوف سبب حقیقی میشود. مخاطب این آیه، مؤمن و کافر است. آیا اصلاً غیر خداوند را میخوانید؟ چرا نمیخوانید؟ در ادامه میفرماید:
بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ.[248]
میفرماید در این موقعیتها فقط خداوند را میخوانید. چرا؟ چون میبینید همۀ سببهای ظاهری باطل بود. آب نبود که شما را سیراب میکرد. همین معناست که رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) میفرمایند:
النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا.[249]
به همین معناست که ما در خواب که هستیم، روابط را نمیفهمیم. کسی که خواب است، نمیفهمد در خواب است، به همین دلیل وقتی چیز ترسناکی میبیند، میترسد. حال ما در یک خواب ۸۰ ساله هستیم و وقتی نمیفهمیم خواب است، به همان تکیه میکنیم، از همان میترسیم، از همان خوشحال میشویم؛ ولی کسی که اهل معرفت است میبیند که این دنیا همه خواب است. وقتی بیدار شویم میفهمیم هیچکدام از این چیزهایی که در دنیا میدیدیم، خودش نبود و هرکدام اشاره به حقیقت دیگری داشت که آن حقیقت، اصل است. وقتی کسی خواب میبیند که مار او را نیشزده، در خواب نزد دکتر میرود و میگوید مار مرا نیش زد؛ چون نمیفهمد خواب است. اما وقتی بیدار میشود، نزد معبّر خواب میرود و میپرسد حقیقت خواب من چه بود؟ ما هم در خواب دنیا هستیم. وقتی بلا سرمان میآید، باید پیش معبر برویم و بگوییم تعبیر این بلا چه بود؟ ما بلا را همان بلا میبینیم. درحالیکه وقتی پیش معبر رفتیم او به ما میگوید منشأ بلا این است، علت آنهم این است، اثر آنهم این است، نتیجۀ آنهم این است. کسانی که اهل معرفت هستند میفهمند. برخی اهل معرفت میتوانند اتفاقات را تا مرتبۀ اسماء و صفات خداوند تعبیر کنند؛ یعنی هم میداند این حادثه از کجاست، هم میداند حقیقت آن چیست، هم میداند مقصود خداوند از این حادثه چه بوده.
گاهی آنچه در ظاهر نعمت میدانند، در حقیقت غضب خداوند است. چرا؟ تا فرد را به پستترین مرتبۀ سقوط برساند آنگاه تکلیف او را یکسره کند. همهچیز تعبیر دارد. اگر فقیری درب خانۀ ما را بزند یا با او مواجه شویم، ظاهرش این است که فقیری از ما کمک خواسته، یا کمک میکنیم یا نه. اما یک معبّر عارف میگوید:
إِنَ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّه.[250]
مسکین فرستادۀ خداوند است تا پیام او را به شما برساند. حالا برای چه؟ برای اغراض متفاوت. خداوند هزاران غرض دارد. کارهای خداوند مثل ما نیست که نهایتاً یک هدف دنبال میکنیم و به اثر کارمان بر دیگران هم توجهی نداریم. خداوند در کارهایش هزاران هزار غرض است که در همۀ عالم اثر دارد. شاید خداوند رسولی فرستاده که ما کمک اندکی بکنیم و او کمک اندک ما را مضاعف و چند برابر کند، تا درزمانی که همه بیچاره هستند اثر آن را به ما برساند. آن فقیر رسول خدا بود که ما را از دنیاطلبی و اتصال به این دنیا نجات دهد. بناست به خاطر دلبستگی به دنیا مرگ خیلی سختی داشته باشیم، خداوند میخواهد سختی مرگ را بر ما سبک کند. رسول خداست که فقر ما را به ما نشان دهد. چقدر زیبا یکی از اهل معرفت میفرماید: «اینکه توصیه شده با فقرا حشرونشر داشته باشیم، از این باب است که فقر و بیچارگی خودمان در برابر خداوند را یادآوری و مشاهده کنیم.»
همۀ عالم آینۀ وجود ماست. گرگ، آینۀ حرص و آز ماست، پلنگ آینۀ غضب ماست، مورچه، مار، روباه، مَلَک، شیطان. میگوید خودت را در این جهان ببین. غنی آیینهای است که غنا را نشان میدهد. بعد تو به توهم به غنا عادت میکنی .خودت را ببین. فقیر کیست؟ آیینهای که فقر شما را نشان میدهد. یعنی از باب تشبیه معقول به محسوس، اگر میخواست فقر وجودی به تصویر کشیده شود، میشد این فقیر گردنکج منکسر. این رسول خدا بود و میخواست به تو حقیقت وجودت را نشان بدهد، منتها این فرد فقر مالی دارد و تو فقر وجودی یعنی شدیدترین درجۀ فقر را داری. پس اینگونه باید باشی. آینه جلوی تو گذاشتهاند.
کسی که حقایق شناس است، در متن بلاها و لذتها و تکتک حوادث، از ظاهر حادثه عبور میکند و به حقیقت آن میرسد. وقتیکه رسید و فهمید، درست عمل میکند. اگر هم نفهمید و دنبال تعبیر و حقیقت حوادث نرفت، طبیعتاً عمل هم نمیکند. اگر متوجه شد این بلا از چه بابی است، حرکت میکند. همۀ حرکتها، پشت سر فهم ایجاد میشود. وقتی فهم حاصل نشد، چگونه میخواهد حرکت کند؟
لطف خداوند بوده که شرایط بد ما را با این بلا به ما فهمانده است
بههرصورت الآن وضع ما وضع ناهنجاری است. خداوند به ما لطف کرده و وضع بد ما را با این بلا به ما فهمانده است. وضع ما اورژانسی است. اگر امسال میتوانستیم جلسات خود را مانند پارسال برگزار کنیم تازه مغبون میشدیم:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) أَنَّهُ قَالَ: مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ كَانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ خَيْرَهُمَا فَهُوَ مَغْبُوطٌ وَ مَنْ كَانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ يَرَ الزِّيَادَةَ فِي نَفْسِهِ فَهُوَ إِلَى النُّقْصَانِ وَ مَنْ كَانَ إِلَى النُّقْصَانِ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَيَاةِ.[251]
«امام صادق(عليه السّلام) فرمودند: هركه دو روزش يكسان باشد مغبون است، و هركه روز دومش بهتر از روز اولش باشد مورد غبطه است (بايد به برنامه او غبطه و آرزو كرد و از آن سرمشق گرفت) و هركه روز اولش بهتر از روز دومش باشد ملعون است (زيرا بجاى تكامل و پيشرفت بهسوی حق، تنازل و عقبگرد كرده است) و هركه براى خود پيشرفتى نبيند رو به نقصان است و آنكه رو به نقصان و سقوط است مردن برايش بهتر از زندگانى است.»
بههرصورت اگر الآن با پارسال یکسان بودیم، مغبون هستیم. اما امسال دو فوریت هم اضافهشده، اول اینکه به بلا مبتلا هستیم یعنی خطا کردهایم؛ پس باید جبران کنیم و مثل پارسال نباشیم. دوم اینکه آنچه میخواست خطاهای ما را جبران کند، همین اعمال خیر ما مثل جلسات توبه و توسل بود که امسال از آن محروم شدهایم.
توبه چگونه است؟ توبۀ انسان از چیست؟ گاهی توبۀ انسان ندامت قلبی و لسانی از معاصی است. گاهی گناه انسان جهل است؛ پس توبۀ او کسب علم و معرفت خواهد بود که مطهِّر قلب از جاهلیت است. واقعاً این گناه نیست که یک شیعۀ امیرالمؤمنین در مدرسه و دانشگاه حداقل ۳۰- ۴۰ جلد کتاب خوانده باشد، ولی یک دور نهجالبلاغه را نخوانده باشد؟ یک بار ۵۴ دعای کوچک و بزرگ صحیفه را که ۱۰۰ صفحه میشود، نخوانده باشد؟ این چه شیعهای است؟ چگونه انسان ثابت کند شیعه است؟ ملاک شیعه بودن چیست؟ این، هم گناه برنامهریزان ماست که بچۀ ما ۱۲ سال درس میخواند و در آن ۱۲ سال، نصف نهجالبلاغه و نصف قرآن کریم جانگرفته، هم گناه خود ماست. آنها نکردند. خود ما نمیفهمیم؟ کتابهایی که با خونها به دست ما رسیده است. چه خونها ریخته شد تا این کتابها یکییکی جمع شود.
«رَیّان بن صَلت» جزء شیعیان بامعرفت است. وقتی آقا امام جواد(عليه السّلام) به امامت رسیدند، سنشان قبل از بلوغ بود. یکی از فقهایی که جزو بزرگترین فقها و محدثین ما و دارای شخصیت عظیمالشأنی است، در جمعی که بزرگان شیعه در آن جمع شده بودند و خودش هم جزء آنان بود گفت: ما چگونه میتوانیم امامت صغیر را قبول کنیم درحالیکه نمیتوانیم او را امام جماعت بکنیم؟ وقتی صلاحیت امامت جماعت ندارد، چگونه به او امامت دین و دنیا را بدهیم؟ این جناب ریّان فهم عمیقتری داشت و البته باغیرت هم بود. یقۀ آن فقیه بزرگ را گرفت و به دیوار زد و گفت: بچه و بزرگ ندارد. اگر امامت از جانب خداوند است، به سن و سال کاری ندارد.[252]
حال همین جناب ریان که مدح ایشان خیلی توسط حضرت جواد(عليه السّلام) و حضرت رضا(عليه السّلام) شده، به امام رضا(عليه السّلام) میگوید: شما آن امام موعود هستید که قرار است غیبت کند؟ چند نفر این را به امام رضا(عليه السّلام) میگویند و یکی از آنها ریان است. چرا این سؤال را میکند؟ چون آنقدر فضای خفقان بوده که روایات به دست او نرسیده و بسیاری از روایات ائمه را حتی اصحاب امامان بعدی ندیده بودند. بلاتشبیه مثل اعلامیهها در زمان شاه، چگونه بود؟ هزار برابر بکنیم. شاه نسبت به بنیعباس و بنیامیه خیلی نجیب بود. خدا میداند به چه نحو میکشتند و چقدر شیعه کشته داد. روایات را برگه برگه، مخفیانه، دانه به دانه، به قیمت قطرهقطره خونها، پنهان کردند تا به نسلهای بعد برسد. به امید روزی بودند که آن فشار و خفقان تمام شود. با چه استرسی یک برگ روایت را با خودشان حمل کردند! چقدر از آنها از بین رفت! روایات با این حجم عظیم از فداکاری و خون و رشادت و شهادت به ما رسیده و مفت و مجانی در گوشی ما هم هست، یکبار آن را نخواندهایم. اگر آنها شیعه بودند، ما چه هستیم؟
سرگذشت جناب «میر حامد حسین» را بخوانید. انسان باید شرححال این بزرگان را بخواند و ببیند چهکار کردهاند!
جناب میر حامد حسین در هند زندگی میکرده. شنید که یک آقای سنی کتابی علیه شیعه در مکه نوشته است. رفت عربستان و یک سال در خانۀ آن آقای سنی نوکری کرد. روزها ظرف میشست و جارو میکرد و کارهای آنها را انجام میداد و شبها هم بیدار بود و در کتابخانۀ آن فرد سنی از روی کتابها نسخهبرداری میکرد. چه ارادههایی داشتند! آن زمان قلم و خودکار و خودنویس نبوده که تند تند بنویسند. امتحان کنید و یک پَر بردارید و بخواهید کتاب را با پر بنویسید، ببینید چقدر طول میکشد؟
سرگذشت جناب «علی بن مهزیار» را ببینید. نوش جانشان. حضرت به او میفرمایند:
حَشَرَكَ اللَّهُ مَعَنَا يَا عَلِيُّ.[253]
ما میگوییم: خدایا ما را با امام محشور کن. اما برای او امام میگویند: خدایا او را با ما محشور کن.
معمولاً امام نامههایشان را املاء میکردند و کاتب مینوشت. اما به علی بن مهزیار میفرمایند: این نامه را به خاطر علاقهای که به تو داشتم با دست خودم نوشتم. اینطور بودند. اسم ما شیعه است و یکبار نهجالبلاغه را نخواندهایم.
احادیث امام جواد(عليه السّلام) را یکبار خواندهایم؟ اینها گناه فقهی نیست؟ ما خودمان میفهمیم که همه کار میکنیم، همهچیز میخوانیم، به همۀ سایتها سر میزنیم، به همهچیز میپردازیم، اما به خواند قرآن و روایات که میرسد، وقت نداریم.
نشان توبه هم پدیدار شدن آثار توبه است، نه اینکه دل ما خوش باشد که ۵۰ هزار تومان پول دادیم و رفت. زندگیها باید تغییر کند. اگر مثل پارسال باشیم مغبونیم. از طرفی مریض سختی هستیم و باید دو برابر هم دارو مصرف کنیم و داروها را هم نداریم. داروهای آن اعمال صالح و مساجد، زیارت، توسل، جلسات و دیگر حسناتی بود که سیئات را محو میکرد. خیلی کار سختی است، با این وضعیت چگونه میخواهیم شب قدر را درک کنیم؟ درک کردن شب قدر بهواسطۀ تطهیر است که قلب جلب رحمت بکند. هرچه قلب طاهرتر، جلب رحمتش بیشتر.
طهارت چگونه حاصل میشود
طهارت هم با سه امر حاصل میشود:
1. بلاها و مصیبتها؛ گفتیم از فواید و آثار بلاها پاک شدن انسان است.
2. توبه؛
3. حسنات.
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ.[254]
«و نماز را در دو طرف (اول و آخر) روز به پا دار و نيز در ساعات آغازين شب، كه البته حسنات و نکوکاریها، سیئات و بدکاریها را نابود مىسازد.»
مثلاً وقتی انفاق و احسان و کمکی به فردی میکنید، جلسهای میروید و توسل میکنید، نمیگویید «استغفر الله ربّي و اتوب الیه»، اما همین کار، استغفار محسوب میشود. همانطور که استغفار، سیئات را محو میکند، حسنات هم محو میکند.
خوب با این شرایط بیماری کرونا، نوعاً از بسیاری از حسنات هم محروم هستیم. پس این قلب چگونه میخواهد طاهر بشود؟
ازطرفی بناست شب قدر سرنوشت سال آینده رقم بخورد. شرایط امروز ما مثل سیکل معیوب میشود. سیکل معیوب اینگونه است که وقتی از بدن خون میرود، میزان حجم خون کم میشود و کمتر به قلب خون میرسد. وقتی به قلب کمتر خون برسد، بافت قلب، خون کمتری گرفته و پمپاژ و ضربان آن ضعیفتر میشود، وقتی ضعیفتر شد، خون کمتر به قلب میرسد، وقتی خون کمتر رسید، ضعیفتر میشود و همینطور ادامه دارد تا فرد بمیرد. اگر جلوی سیکل معیوب گرفته نشود، فرد تا مرگ قطعی پیش میرود، حالا چه مرگ جسمی باشد چه مرگ روحی. الآن در سیکل معیوب هستیم. مریضهایی هستیم که داروی مضاعف نیاز داریم. اتفاقاً دارو از قبل هم کمیابتر شده است. باید چه برای شخص خودمان چه برای خانواده خودمان فکری کنیم. بعد اگر با این وضعیت بیماری وارد شب قدر شویم، متناسب با همین وضعیت، روحمان تقدیر میخورد. این هشدار خیلی سختی است.
خداوند رحمت کند استاد ما به فرد متدینی که فرزندش به چند انحراف مبتلا شده بود گفتند: برو با او برخورد کن. آن فرد گفت: اگر برخورد کنم ممکن است رودرروی من بایستد و به ورطۀ نابودی سقوط کند. گفتند: بله باید تکلیف او یکسره شود. وقتی تو بهعنوان پدر او را توبیخ کردی و احیاناً یکی توی گوش او زدی، یا سرش را پایین میاندازد که زمینۀ نجات اوست یا روبروی تو میایستد و تکلیفش یکسره میشود و به شقاوت قطعیِ خودش میرسد.
بلای ما و کشورهای دیگر متفاوت است
دقت کنیم بلای ما و کشورهای دیگر در ظاهر یک بیماری است، اما حساب ما مثل جوامع دیگر نیست و خداوند به ما نعمت عظیم و ثقیل داده است. قدردانی از نعمت ثقیل باید با نعمت تناسب داشته باشد. خداوند به ما اهلبیت بدهد، اینهمه هزینه شود، رنجهای حضرت زهرا(سلام الله علیها) روی آن بیاید، رنجهای رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بیاید، دست بستۀ امیرالمؤمنین(عليه السّلام) و آن مصیبتها بیاید، جسد تیرباران بشود، روی جسدها اسب بتازانند، بعد ما همانطور عمل کنیم که کسی که در چین است آنگونه عمل میکند! بنا این نبوده است. وقتی خداوند میخواهد از بنیاسرائیل میثاق بگیرد میگوید: من به شما تورات دادم. خداوند تورات را در اواخر عمر حضرت موسی(عليه السّلام) به بنیاسرائیل داد. وقتی تورات داد، مردم در قبول آن اینپاآنپا میکردند. خداوند میگوید یکدفعه کوه را کندیم و بالای سرشان گذاشتیم:
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ.[255]
«و آنگاهکه كوه طور را از جاى بركنديم و مانند قطعه ابرى بر فراز سر آنها برآورديم كه پنداشتند بر آنها فرو خواهد افتاد (و امر كرديم) دستور توراتى كه به شما آمد باقوت (ايمان و عقيده محكم) اخذ كنيد و آنچه در آن مذكور است متذكر شويد، باشد كه پرهيزكار شويد.»
چون خداوند دربارۀ تورات میفرماید:
وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجيـلَ فيـهِ هُدىً وَ نُـورٌ وَ مُصَدِّقـاً لِما بَيْنَ يَدَيْـهِ مِنَ التَّـوْراةِ وَ هُـدىً وَ مَوْعِظَـةً
لِلْمُتَّقينَ.[256]
«و از پى آن رسولان باز عيسى پسر مريم را فرستاديم كه تصديق به درستىِ توراتى كه پيش او بود داشت و انجيل را نيز به او داديم كه در آن هدايت و روشنى (دلها) است، و تصديق به درستى تورات كه پيش از او بود دارد و راهنمايى خلق و اندرز براى پرهيزكاران عالم است.»
تورات برای بنیاسرائیل نور و هدایت بود. حال اگر خداوند برای تورات اینقدر حساسیت نشان میدهد، قطعاً حساسیت خداوند برای ثقلین بیشتر است. آن کوه را دارد بر سر ما میزند. میگوید اصلاً نخواستم زیارت بروید، وقتی زیارتی میروید که خاصیت ندارد، اصلاً نمیخواهم بروید. سعادت آن را از شما میگیرم. چه کسی گفته زیارت بروید؟ لازم نیست، قابلیت آن زیارت را ندارید. راحت باشید.
ما الآن در شرایطی هستیم که باید بهطور مضاعف رجوع به خداوند و توبه و تغییر کنیم. بهطور مضاعف برای زندگی جدید تصمیم بگیریم. فکر کنیم. چون متناسب با حال خراب، تعطیلی احسان و اطعام، شب قدر هم بی خیروبرکت میشود. تقدیر آنچه میشود؟ اموری بدتر از سال گذشته و همان سیکل معیوبی که عرض کردیم ایجاد میشود.
نمیشود برنامۀ کلی داد. هرجایی، هر منطقهای، هر شخصی، هر خانوادهای، اقتضای خودش را دارد؛ ولی باید به فکر بود و نمیشود از کنار آن راحت رد شد. هر پدری مسئول فرهنگی خانوادۀ خودش است. مسئول به بهشت بردن زن و فرزند خود است:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً.[257]
اگر زن و بچه جهنمی شدند و مَرد در جهنمی شدن آنها کوتاهی کرد، او هم مقصر است و عذاب خواهد شود. وقتی مسئولیت خانواده را قبول کردم، یعنی من از عهدۀ آن برمیآیم و به سعادت اعضای آن کمک میکنم. گاهی مثل پسر حضرت نوح است که خوب تکلیفی ندارند؛ چون حضرت نوح در امر تربیت کوتاهی نکردند، ولی بههرصورت نمیتوانند ارادۀ آن فرد را ذوب کنند. هرکسی با ارادۀ خود عمل میکند. ولی اگر کوتاهی کردیم، مقصر هستیم و باید پاسخ بدهیم.
از همه مهمتر انکسار قلبی است. باید انکسار قلبی اتفاق بیفتد تا جامعه تغییر کرده و اصلاح شود و حال افراد تغییر کند. از آنطرف هم آن مژده سر جای خودش هست. اگر واقعاً خداوند در ما هموغم جدی برای اصلاح ببیند، از طرفی زمانی است که بهحسب ظاهر راههای ظاهری، حرم، جلسات، هیئت، مساجد، بسته باشد، چون همیشه راه قلب بهسوی خداوند باز است؛ یعنی آنجا جایی است که خداوند میخواهد بابی دیگر و بابی غیبی را برای ما باز کند. البته به شرطی که هموغم جدی باشد. اگر فرزند انسان سرطان داشته باشد، چگونه خودش را به آبوآتش میزند؟ همان حال را برای اصلاح داشته باشیم.
یکی از بستگان ما مادری بود که فرزندش در جنگ مفقودالاثر شده بود. مادر او از سال ۶۱ تا سال ۸۹ و زمانی که به رحمت خدا رفت، نزدیک ۳۰ سال، صبح با فکر بچه بلند میشد و شب با فکر بچه میخوابید و همیشه چشمهای او سرخ بود. مادری که بچه گمکرده ساعت کوک نمیکند که یادش باشد ساعت 7 دنبال فرزندش بگردد. لازم نیست کسی به او یادآوری کند. هموغم به این معناست. خودمان را گول نزنیم. حتی اگر الآن این هموغم را نداریم، باید در خودمان احیا کنیم. حداقل به آثار ظاهری و مادی آن فکر کنیم که ما داریم با این وضعیت به قهقرا میرویم و خسر الدنیا و الآخرة میشویم؛ تا از روی خودخواهی هم که شده هموغممان تغییر کند. کسانی هم که اهل آن هستند، از روی عشق، هموغمشان تغییر میکند. اینها را باید مسئولین و همۀ ما فکر کنیم که هرکسی مسئول است:
أَلَا كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ.[258]
به باز شدن بابهای غیبی خداوند امیدوار باشیم
امیدواریم انشاءالله خداوند بهواسطۀ همتهای جدی، بابهای غیبی را باز کند. جناب زکریا(عليه السّلام) میگوید من پیر شدم، سرم آتشگرفته، زنم پیر و نازا است، ولی خودم را محروم احساس نمیکنم:
قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا.[259]
چون درست است توان زایش و جوانی و مسائل طبی سبب هستند، ولی هیچکدام از این اسباب، کارهای نیستند و همۀ امور دست مسببالاسباب است. خداوند است که به این اسباب اثر داده و اگر بخواهد اثر آنها را کاملاً محو میکند. به ما هم تذکر داده که به اثر اسباب ظاهری نگاه استقلالی نداشته باشیم. حضرت ابراهیم را در آتش میاندازند ولی نمیسوزاند. فرعون در آب غرق میشود ولی خداوند میفرماید وارد آتش شد:
مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً.[260]
«آن قوم از كثرت كفر و گناه عاقبت به آب دريا غرق شدند و به آتش دوزخ درافتادند و جز خدا بر خود هيچ يار و يارى نيافتند.»
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ.[261]
«و هنگامیکه درياهاى آب (چون آتش سوزان) شعلهور گردد.»
خورشیدی که باید نور بدهد، خداوند میگوید:
إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ.[262]
«هنگامیکه آفتاب تابان تاريك شود.»
اینها سبب نیستند، شما به آن انس داشتید. الآن این سبب را میگیرم تا بدانی همۀ اسباب پوچ بودند.
و موحد این حقیقت را در این دنیا میفهمد:
وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ.[263]
«و همان خدايى كه مرا غذا مىدهد و سيراب مىگرداند. و چون بيمار شوم مرا شفا مىدهد.»
خداوند محتاج تخت بیمارستان نیست که بگوییم تخت زیاد آوردیم یا کم آوردیم. دارو آمد یا نیامد. البته سببها جاری است، ولی میگوید تو به سبب نگاه نکن. اگر به سبب نگاه کردی، شرک ورزیدی. به مسبِّب نگاه کن که حالا از طریق این اسباب دارد کارش را جاری میکند. اگر اراده هم بکند، وراء اسباب عمل میکند. حضرت موسی جلوی دریاست، خداوند میفرماید:
وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى.[264]
«و همانا به موسى وحى كرديم كه بندگان (مؤمن) مرا شبانه (از شهر مصر) بيرون برو (به اعجاز و لطف ما) راهى خشك از ميان دريا بر آنها پدیدآور كه نه از تعقيب و رسيدن فرعونيان ترسناك باشى و نه (از غرق شدن) انديشه دارى.»
زمانی که داشتند از دریا رد میشدند، فقط این نبود که آب کنار برود. وقتیکه راه میرفتند، خاک بلند میشد. در حال عادی اگر آب یکدفعه کنار برود، زمین زیر آن گل است. اما میخواهد بگوید کار دست کسی نیست، دست خداوند است. باید این شرک خفی در وجودمان را اصلاح کنیم.
قرآن کریم میفرماید اگر اینطور شدید و واقعاً به مسببالاسباب متصل شده و اسباب ظاهری را کنار گذاشتید؛ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ. آیه شریفه این بود:
قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ.[265]
«بگو: اگر راست مىگوييد، مرا گوييد كه اگر عذاب خداوند يا ساعت مرگ بر شما فرارسد آيا (در آن ساعت سخت) غير خدا را مىخوانيد؟!»
میفرماید نه، اگر عذاب بیاید، شما فقط خدا را میخوانید. در اضطرار قیامت خداوند را میخوانید، وقت عذابها و حلول عذاب استیصال هم خداوند را میخوانید؛ آن عذابی که میخواهد ریشهکن کند، فرعون هم که باشد در این عذاب ایمان میآورد.[266] اما قبل از اینکه در آستانۀ مرگ و در قیامت چشم ما باز شود، باید چشم خود را در همین دنیا بازکنیم. در ادامه میفرماید:
بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ.[267]
«بلكه در آن هنگام تنها خدا را مىخوانيد تا اگر مشيّت او قرار گرفت شما را از سختى برهاند، و آنچه را كه با خدا شريك قرار مىدهيد بهکلی فراموش مىكنيد.»
ساعت که برنمیگردد. عذاب استیصال و ریشهکنی هم نیست؛ چون در عذاب ریشهکنی دیگر کسی باقی نمیماند. پس منظور عذابهای سختی است که میآید تا اقوام را متوجه خداوند کند. میفرماید اگر در عذابها به خداوند رجوع کردید، خداوند هم عذاب را برگردانده و رفع میکند.
اگر در عذاب و بلا موحد بشوند، خداوند، هم بلا را برمیدارد هم شرک را به نسیان و زبالهدان تاریخ میاندازد. یعنی اگر این کار را بکنید و خداوند را بخوانید، هم ربح دنیا نصیبتان میشود هم ربح آخرت و ابواب ملکوت برای شما باز میشود.
خداوند محتاج اسباب ظاهری نیست که بگوید چون اینها میخواستند زیارت کنند و نشد، حالا از فیض آن محروم میشوند. در درگاه خداوند محرومیت نیست. کسانی هم که اهل آن باشند، از همینجا «السلام علیک یا علی بن موسیالرضا» میگویند و جواب آن را هم همینجا میشنوند. هستند کسانی که از همینجا از راه دور سلام داده و پاسخ امام را میشنوند.
پس این باب غیبی، امکان باز شدن دارد بهشرط اضطرار در توسل به خداوند. یعنی انسان واقعاً خودش را مضطر ببیند و به حضرت حق توسل کند و بگوید من فقط به تو پناهنده هستم و این هم، هموغم واقعی باشد نه سر خود شیره مالیدن. اگر نداریم، حالش را به خودمان تلقین کنیم همانطور که میگویند خودت را به بکاء بزن و تباکی کن. خودت را محزون کن. انسان خودش را محزون کند. وقتی معلم دانشآموزی را توبیخ میکند، او خوشحال نمیشود و بشکن نمیزند. اگر این کار را کرد، غضب معلم را بیشتر برمیانگیزد.
پس این زمان بابها باز میشود، همانطور که برای انبیا باز شد مثل شکافت دریا یا جریان حضرت زکریا(عليه السّلام):
فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ.[268]
قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ.[269]
از سنتهای الهی باز شدن ابواب غیب در شداید است [270]
اساساً یکی از سنتهای الهی همین است: زمانی که فشارها زیاد شده و دربهای ظاهری بسته شود، گرفتاری شدید شده و رفع آنهم از حد توان ما خارج شود، یعنی قابل تدبیر و تدارک به طرق عادی نباشد، اگر مردم به وظایفشان عمل کنند، خداوند دربهای غیب را بر روی انسان باز میکند. یعنی اگر بلای نازلشده عقوبت گناهان نباشد یا اگر نتیجۀ گناهان امت است، تضرع کرده و به خداوند رجوع کنند و به وظایفشان عمل کنند، اینجا آنجایی است که خداوند میخواهد مددهای آسمانی خاص برساند. این یک مژدۀ بزرگ در هنگام بلاها است. الآن مریضی هست، افراد در اضطراب هستند، درمان نیست، گرفتاری هست و افراد دارند به استیصال میرسند. اینجا جایی است که خداوند میخواهد دربهای غیب خود را باز کند. فقط باید صبر داشته و به وظایفمان عمل کنیم. اینجا همان است که میفرماید:
يَا غِيَاثَ مَنْ لَا غِيَاثَ لَهُ.
اگر کسی اهلش باشد، میبیند که در یک سرماخوردگی ساده هم، فقط خداوند غياث حقیقی است. منتها ما که چشممان خیلی کار نمیکند باید مبتلا شویم و به بنبست برسیم تا بعد بفهمیم که تنها يُدَبِّرُ الْأَمْرَ، حقتعالی است. اما کسی که اهلش است میفهمد که در یک کار معمولی هم، اینکه این خودکار را بلند کردم، تنها فریادرس من خداوند است. ما چون مبتلا به شرک خفی هستیم اینگونه تصور میکنیم که بعضی از کارها را خودمان انجام میدهیم، از یکجا به بعد دیگر درها بسته است و کار از دست ما خارج میشود، آن زمان خداوند کارها را انجام میدهد. یکی از موارد شرک همین است که ما میگوییم حالا دیگر دکتر جواب کرده، دعا کنید؛ یعنی دعا جایگزین دوا شد، درحالیکه باید یقین داشته باشیم همان دوا هم بدون اذن الهی اثر نمیکند و خداوند است که به دارو اثر میدهد. فقیر و غنی، دارا و ندار، بچه و بزرگ، سالم و مریض، مریض جواب کرده و جواب نکرده، همه، مَنْ لَا غِيَاثَ لَهُ هستند و خداوند تنها غِيَاث همه است. همانطور که در بعضی از آیات قرآن کریم میفرماید:
أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ.[271]
خداوند دعای مضطر را اجابت میکند. ما فکر میکنیم کسی که مضطر نباشد، اجابت نمیکند. نه اینطور نیست. خداوند دعای غیرمضطر را هم اجابت میکند، منتها وقتیکه فردی مضطر شد و همۀ درها به روی او بسته شد و تمام اسباب و علل عادی قطع شد، میفهمد کسی که اجابت کرد، خداوند بود. وگرنه همین الآن از درب خانه بیرون میرویم و میگوییم خدایا به امید خودت. درب مغازه را که باز میکنیم دو تا مشتری میآید. همان خدای به امید او بود که اثر کرد، منتها ما فکر میکنیم چون آمدیم و درب را باز کردیم مشتری آمده است. برای همین اهل معرفت میفهمند خداوند چه مضطر چه غیرمضطر همه را اجابت میکند، منتها غیرمضطر نمیفهمد که الآن مشمول عنایت خداوند است و وقتی مضطر شد، میفهمد خداوند او را اجابت کرده است.
خداوند کسی که سؤال کرد و به اضطرار رسید را اجابت میکند، به کسی که مضطر نیست هم اعطا میکند و حتی کسی را که سؤال هم نکرده است اجابت میکند. کسی که نهتنها سؤال نکرد، بلکه خداوند را هم نمیشناسد، به او هم عطا میکند. این را آقا امام صادق(عليه السّلام) در دعای ماه رجب میفرمایند:
يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَة.[272]
پس مشکلات و فشارها جایی است که خداوند میخواهد دربهای غیب را باز کند. این یک مژده است بهشرط اینکه کسی بتواند این مژده را بفهمد. یعنی این یک قاعده است که وقتی دربهای ظاهری و مجاری و اسباب مادی بستهشده و زمان اضطرار شد، اینجا بهترین موقعیت برای التجاء و پناهنده شدن به خداوند و ارتباط مستقیم با حضرت حق است. نه اینکه خداینکرده اعتراض کرده و به خداوند شکوه کنیم، بلکه تازه زمینۀ نعمت واقعی و باطنی و حقیقی ایجادشده است.
نعمت اضطرار، نعمت التجاء به حق، اینها نعمتهای عظیمی است که برای همۀ مردم هم زمینۀ آن مهیا است، در عین اینکه مبتلا به بلاها هستیم. به همین دلیل استغاثۀ عمومی، دست به دعا شدن، التجاء و تضرع از خداوند با تمام وجود، برای جامعۀ ما و همۀ انسانها لازم و ضروری است.
باور کنیم برای خداوند هیچ راهی بنبست نیست. برای خداباور و موحد هم هیچوقت هیچ امری به بنبست ختم نمیشود. تو خودت را بازکن، راه باز میشود. ما باید باز بشویم، اگر ما باز بشویم، راه بنبستی نیست. امیدوارم که خداوند به همۀ ما معرفت، توحید، عزم و جدیت را بدهد که شرایطمان را درک کنیم و انشاءالله با تمام وجود به حق تعالی پناهنده شویم.
فصل دوم
وظایف علمی در قبال بلاها
مروری اجمالی بر نظام احسنِ ربوبی [273]
انشاءالله قصد داریم دربارۀ وظایف خود در قبال بلاها گفتگو کنیم.
وظایف ما در سه ساحت علمی، خُلقی و عملی تعریف میشود. در این فصل بحث ما وظایف علمی در قبال بلاها خواهد بود.
قبل از آن، اگر مروری اجمالی بر نظام احسن و ربوبیت حقتعالی بکنیم، به بحث کمک میکند.
1. در عالَم وجود، یک خالق بیشتر نیست و آنهم خداوند است.
همۀ ما این مطلب را میدانیم، اما گاهی به همین علم خود باور و اعتقاد نداریم. اگر باور کنیم خالقِ همین بلا و مصیبت هم خداوند است، آنوقت نگاه ما متفاوت خواهد بود.
2. خلقت خداوند هم از سر رحمت است؛ یعنی هر موجودی را که خلق کرده، بر اساس رحمتِ تام خلق کرده است. درنتیجه هرچه در این نظام خلق شده، خیر است. باید این مطالب را از فکر و ذهن، به قلب و روح خود منتقل کنیم تا از دانسته به داشته و از دانایی، به دارایی تبدیل شود.
آنچه عرض میشود بر اساس حکمت و فلسفۀ رایج است. شاید مطلبی فوق این هم باشد، ولی بر اساس حکمت رایج، آنچه خلق شده یا خیر محض است یا خیر اکثری؛ یعنی موجودی است که بودن آن بهتر از نبودن آن و فوایدش بیشتر از ضررش است که خلقت آن در نظام خلقت ترجیح پیداکرده است.
در عالمِ مجردات و فوق عالم ماده، خیر محض است و هر چیزی که به وجود میآید، تماماً خیر بوده و شری وجود ندارد. در عالم ماده هم هرچه به وجود میآید خیر اکثری دارد یعنی مصلحت و خیر و سود و نفع آن به هر لسانی بیشتر از ضرر و هزینۀ آن است.
خیر اکثری فقط مربوط به مجموعۀ نظام نیست که بگوییم سود کلی و مجموعۀ نظام بیشتر از ضرر آن است.
کل نظام هستی و کل عالم ماده که خیر محض است؛ اما چون خیر و شر نسبی در داخل عالم ماده پدید میآید هر پدیدۀ شری هم خیر اکثری دارد.
عالم ماده برای عوالم دیگر مزاحم نیست و عوالم دیگر هم مزاحم آن نیستند که از رابطۀ آنها شری تولید شود. پس کلیت عالم ماده خیر است. شرور، مربوط به موجوداتِ جزئی داخل نظام ماده است.
هم خلقت کل نظام خیر محض است هم تکتک موجوداتِ داخلِ نظام به علم ازلی و بینهایت و لایزالِ حقتعالی گزینش شدهاند. خداوند علم دارد که خیر بودن اینها بیشتر است، یعنی اگر خلق نشوند، شر اکثری پیدا میشود. اگر خیر فلان پدیده ۹۹ درصد و شر آن 1 درصد باشد و آن پدیده به وجود نیاید، بهواسطۀ 1 درصد شر، ۹۹ درصد خیر از دست خواهد رفت که امری نامعقول است.
3. با توجه به دو مطلبِ قبل میفهمیم که حوادث کور نیستند. هیچ حادثهای همینطوری اتفاق نمیافتد؛ پس نمیتوانیم به هیچ حادثهای بگوییم بد بود. چه موجودات چه ارتباطات بین آنها که حوادث را شکل میدهد؛ یعنی اصل به وجود آمدن یک موجود و روابط بین موجودات، هیچکدام بیحسابوکتاب نیست. تماماً به امر و اذن و ارادۀ حقتعالی ایجاد میشوند. حتی آن سوسک خاصی که در گوشهای راه میرود و تمام حرکات او مثل تکان دادن دستوپا و شاخک. هیچ ذرهای در نظام عالم وجود نیست و هیچ امری نیست که واقع بشود مگر اینکه خداوند آن را ایجاد کرده است، چه آن ذره موجود مختاری مثل انسان و جن باشد چه مثل جماد و نبات و حیوان اختیار انسانی را نداشته باشد.
تبیین حِکمی نظاممندی موجودات و حوادث عالم
تبیین مختصر حِکمی آنهم اینطور است که خود آن موجود، یک موجود ممکن است. فعل آنهم فعلی ممکن است. اگر فعلی ممکن باشد، به واجب تکیه میکند؛ یعنی هر اثری که از یک مؤثر اتفاق میافتد، مثلاً حرارت و نوری که از خورشید صادر میشود یا رشدی که از گیاه یا حرکتی که از حیوان یا تصمیمی که از انسان یا فعلی از جن و ملک اتفاق میافتد، تماماً ممکنالوجودند و ممکنالوجود به ممکنالوجود تکیه نمیکند، به واجب تکیه میکند. بنابراین همانطور که هیچ خلقتی غیر منتسب به خداوند نیست، هیچ حرکتی هم غیر منتسب به خداوند نیست. ظاهراً فعل غیر است، اما درواقع فعل حقتعالی است؛ چون فعل ممکنات، ممکن است و ممکن همیشه به واجب متکی است. بهعبارتدیگر صورتی ایجاد شده و مُفیض آن صورت، واهِبالصُوَر است نه دیگری. بنده که الآن دستم را تکان دادم، تکان دادن این دست در ظاهر کار من است، ولی درواقع و در حقیقت چون هم من هم دستم هم قوت من و همهچیز، مُلکِ حقیقی و فعل حقیقی خداست، پس این تکان دادن دست هم در حقیقت فعل خداوند متعال است. به همین دلیل هیچ فاعلی صاحب فعل خودش هم نیست.
ما الآن چه هستیم؟ انسانی دارای حیات با دَم و بازدم. اگر بخواهیم نفس میکشیم، میخواهیم تند تند نفس میکشیم، میخواهیم یواش نفس میکشیم. این به ذهن انسان میرسد که من مالک دم و بازدم خودم هستم، درحالیکه ما مالک هیچکدام نیستیم. اگر معطی و مفیض و واهبُالصّور و فاعل کل و خالق مطلق بخواهد نفس بعدی نیاید، دیگر دم نمیآید. اگر دم بیاید و نخواهد بازدم صورت بگیرد، همینطور خواهد شد.
پس حوادث کور نیست بلکه فاعل حوادث، حقتعالی یعنی علم و قدرتِ بینهایت است.
حوادث مثلِ ساعتِ کوکی هم نیست که کوک شده باشد و خودش طیِ مسیر و حرکت میکند. حوادث آن به آن، به ارادۀ حقتعالی است. صرفاً ارادۀ اولیه نبوده که بگوییم در ادامه معاذ الله دست خداوند بسته است. اینگونه نیست که خداوند بگوید من چنین اراده کردم که هرگاه آتشی ایجاد شد، آتش بسوزاند. خیر، در جریان حضرت ابراهیم آتش ایجاد میشود ولی نمیسوزاند؛ چون خود آن آتش، ممکن است و سوختن هم، ممکنی دیگر. باید آن صورت را معطی صور اعطا کند. اینطور نیست بگوید چون من آتش را خلق کردم و این قاعده را هم قرار دادم، پس همیشه آتش بسوزاند. عالم ساعت کوکی نیست که کوک شده باشد و سپس مثل یک فرمولِ کور، همانطور خودکار حرکت کند. اراده و اختیار حقتعالی در تمام این عالم محفوظ است. به همین دلیل هر وقت نخواهد، معلولِ علتها ظاهر نمیشود.
اعتقاد به تدبیرِ دائم الهی انسان را از یأس نجات میدهد
نکتۀ مهمی است که خودِ همین قضیه، چند اثر و نتیجه دارد ازجمله اینکه فرد هیچگاه ناامید نمیشود، گرچه تمام اسباب برای پدید آوردن معلول و موجودی مهیا شده باشد. برای همین بهحسب ظاهر، جلو روی حضرت موسی و قومش دریاست، خطر غرق شدن وجود دارد و پشت سر هم خطر قتل از سمت فرعون، اما حضرت موسی با اطمینان و ثبات و استحکام میفرماید: كَلاَّ إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدينِ.[274] دست خداوند کوتاه نیست که بگوییم همیشه روشِ آب غرق کردن است، قاتل هم که ارادۀ بر کشتن دارد، پس ما کشته شدیم و تمام شد.
خیلی باید به این مسئلۀ مهم توجه کنیم چه در حسنات چه در سیئات، چه در حوادثِ مثبت چه در حوادث مصیبت آور و شکننده. در بحث حسنات و سیئاتی که انسان انجام میدهد، حتی اگر قائل به تجسم اعمال باشیم، تمام افعال ما و آثار آنها ممکناتی هستند که مبدأ فاعلی میخواهند. اگر قائل به تجسم اعمال شدیم یعنی این عمل، فلان صورت را ایجاد میکند، مثلاً فلان ظلم، فلان صورتِ برزخی و قیامتی از عذاب را با خود دارد و عذاب، صورتِ خود این عمل است. مثلاینکه کشیدن مادۀ مخدری مثل کراک، مساوی با از بین بردن چند هزار سلول مغز است و این عارضه، خودِ مصرف آن است و چیز دیگری نیست. به هر صورت چه قائل به تجسم اعمال باشیم چه نباشیم، همۀ امور، دنیوی و اخروی، فعل ما و اثرات آن، اگر فعل ما حسنه یا سیئه باشد و اثر آن هم صورت برزخی یا قیامتی آن باشد، همۀ این امور، ممکنالوجودهایی هستند که مبدأ فاعلی میخواهند. «واهب الصّور» و «علت موجِد» و علت وجودی است که تا نخواهد، این آثار ایجاد برای آن موجودات ایجاد نمیشود. پس راه تا آخرین لحظه باز است و بسته نیست.
برای همین در روایت داریم که و آخِرُ مَن يَشفَع اَرحمُ الراحِمينَ.[275] دریای رحمت ارحمالراحمینی که به جوش بیاید، دیگر هیچچیزی سر راه او نیست که مانع شود.
البته که انسان نباید با حرف از رحمت الهی سر خودش را کلاه بگذارد و کوتاهی کند. ولی بدانیم وقتی همۀ مقدمات یک حادثۀ بیرونی مهیا شد، مثلاً تمام مقدمات یک زلزلۀ ویرانگر، نیروها و انرژیهای درون زمین مهیا شد یا مثلاً تمام عوامل انجام یک فعل در انسان به حد تمامیت رسید که انسان فلان حسنه یا فلان سیئه را انجام بدهد، در همۀ این امور، همۀ آنچه انجام شده علت قابلی است که به تمامیت رسیده، اما نهایتاً کار به دست علت فاعلی است؛ پس ممکن است قابل به قابلیت تام برسد، اما ارادۀ فاعل به آن تعلق نگیرد.
تجسم اعمال به معنای استقلال انسان در خلق بهشت و جهنم نیست
تجسمِ اعمال، مساوی این نیست که قطعاً و بالضروره و خودبهخود، فردِ بهشتی که همۀ کارهای بهشت آفرین را هم انجام داده، به بهشت برود، یا فرد جهنمی خودبهخود و بدون ارادۀ دیگری، با کارهای جهنم آفرین، به جهنم برود. بههیچعنوان اینطور نیست که آتش خودبهخود بسوزاند یا بالضروره فلان گناه، تبدیل به فلان عذاب بشود بلکه آن عذاب و سوختن، یک صورت جدید و موجود جدید است که قبلاً نبود و باید ایجاد شود. فعلیت جدیدی است که باید مُفیض، این صورت را اعطا و افاضه کند. حتی صورتِ تجسمی اعمال که در نفس انسان ایجاد میشود هم باید توسط خداوند ایجاد شود. گرچه نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ باشد که الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ.[276] حالا این نارُ الله چه در دل باشد یا شعلۀ خارجی، مبدأ فاعلیِ آن خداوند است. فرقی نمیکند محل طلوع آن در وجود انسان باشد یا خارج از وجود او.
پس هیچ کجا نه در عالم دنیا و ماده، نه در عالم قیامت، نه در عالم مجردات، هیچ جایی نیست که چیزی ایجاد شود و فاعل نخواهد. این یک قاعدۀ کلی است. هیچ عاقلی نمیتواند تصور کند که فقط علت قابلی، عامل موجود شدن باشد. علت قابلی، کافی نیست. مگر میشود ممکن و فعل، فاعل نخواهد؟ آن صورت که مبدل به چیزی شود، فیض واهبالصور است.
خداوند میفرماید: وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً.[277] ما طائر هر انسانی را الزام و الصاق کردیم در گردنش که این طائر، اثر اعمال خودش در نفسش است. وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً؛ که روز قیامت آن را از وجودش به صورت کتابِ نفسش خارج میکنیم. کتاب نفس خودت را بخوان که با قلم اعمال، ملکات و احوال، عقاید و باورها در جان خودت چه نگاشتی و چه ایجاد کردی؟
نمیفرماید: «كُلَّ إِنسانٍ اَلزَمَهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ»؛ یعنی هر انسانی طایرش را بر گردنش آویزان کرد. درحالیکه هرکسی کاری میکند و با کارش چیزی در نفس خودش ثبت میکند. اما میفرماید بااینکه کار خود انسان علت ثبت است، ولی علت تامه نیست و فقط قابل است؛ اینکه آیا اثر کار در نفس او ثبت شود یا نشود، کار ماست و ما انجام میدهیم. یعنی اینطور نیست که بگوییم صرفاً کار علت است و اثر آن معلول، پس حتماً انجام میشود. ما در عالم، علیت و معلولیت واقعی را جز دربارۀ حقتعالی نداریم. اگر کسی اینطور معتقد و ملتزم باشد، هیچگاه نه مأیوس میشود و نه خودش را دستبسته و اسیر احساس میکند. اگر این باب باز شود و واقعاً این باور ایجاد شود، انسان همیشه راحت و امیدوار است و اصلاً باید دیدِ او به خداوند فرق کند تا او متفاوت شود.
اراده و مشیت حقتعالی، علتِ حقیقی و فوق تمام علتهاست
البته آنچه تاکنون دربارۀ نظام احسن گفتیم به این معنا نیست که نظام احسن قاعدهمند نیست. نظام احسن، نظام قواعد و نظام علّی است، منتها آخرین علت و علت واقعی و تنها علت، خداوند است. این قواعد، مقهور خداوند است نه قاهر بر ارادۀ خداوند. وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ.[278] فوق تمام قواعد، حقتعالی است که اراده و مشیت میکند. حکمت الهی که همراه با رحمت خداوند است، آخرین امری است که حرف نهایی را در هستی میزند.
نکاتی در باب ربوبیت حقتعالی نسبت به خلق
نکتۀ دیگری که باید بگوییم اینکه خداوند رب این نظام است، یعنی این نظام را پرورش میدهد. با این توجه، نهتنها نظام عالم بهصورت کلی، بلکه ارتباط تکتک موجودات با حقتعالی ارتباطی تام بوده که خداوند رب هر شیء است. در ادعیه هم داریم که يَا رَبَّ الصَّحَارِي وَ الْقِفَارِ؛[279] خداوند پروردگار صحرا و بیابان، رب اشجار و انهار و همۀ موجودات است.
حالا این رب به چه معناست؟ ما نیاز به تربیت و پرورش و مدیریت آن به آن داریم. بلاتشبیه مثل پدر و مادری که فقط یک بچه دارند، بچۀ آنها دائم تحت نظر پدر و مادر است و او را تربیت میکنند و آنچه برای جسم او، تغذیه، خواب و استراحت او لازم است، در نظر میگیرند حتی به پتویی که شب از روی او کنار رفته هم حواسشان است.
از آنطرف در بحث تربیتی هم تمام توجهشان به این فرزند است که اگر اشتباهی بکند و عادت بدی در او شکل بگیرد و رفتار غلطی را مدام تکرار کند، سعی میکنند آن را رفع کنند؛ اول تذکر بدهند و با زبان قابلفهم به او بگویند، اگر اثر کرد که کرد وگرنه، او را تشویق کنند و بگویند اگر دیگر این کار را نکنی، این جایزه را برای تو میگیریم و اگر اثر نکرد، آن زمان برای او تنبیه مناسبی مقرر میکنند. مثلاً این بچه دستِ بزن دارد، اگر تمام این راهها اثر نکرد، آن پدر و مادرِ مهربان و رئوف نمیتوانند بچه را رها کنند و بگویند هر کار دلت میخواهد انجام بده و هر طور میخواهی بهصورت غلط رشد کن.
پس پدر و مادر تصمیم میگیرند این بچۀ مثلاً 6 ساله را با بچهای 7 ساله مواجه کنند که او هم یا دست بزن دارد یا اگر کسی او را بزند، تلافی میکند. او را نزد آن بچه میبرند تا بچۀ خودشان را گوشمالی دهد و این بچه درک کند چه ناراحتی و چه زجر و آسیبی به دیگران میزند تا از کار خود برگردد.
پدر و مادر، این بچه را بهاندازه با آن مسئله مواجه میکنند، او را با یک مشتزن حرفهای مواجه نمیکنند که او را بزند و نابود کند، با کسی مواجه میکنند که آن مقدار از آسیب، برای او لازم باشد، نه کمتر از آن حد که در او تأثیر نگذارد، نه بیشتر از آن حد که آسیبی بیش از آن چیزی که برای تنبه او لازم است بزنند.
اگر آن بچه زیادهروی کند، پدر و مادر مداخله میکنند. این پدر و مادر یک بچه دارند و همۀ حواسشان به همان یک بچه است و او را تحت نظر دارند و تمام آنچه برای او از تشویق و تنبیه و اموری که لازم است را مهیا میکنند. یعنی پدر و مادر دارند آن به آن تدبیر میکنند.
حالا اگر بهجای یک بچه، 20 یا 50 یا 100 بچه داشتند، دیگر نمیتوانند این کار را انجام دهند، چون علم، قدرت، احاطه و ارادۀ آنها محدود است. اما اگر کسی علم بینهایت، قدرت نامتناهی، ارادۀ بیحدوحصر، مشیت قاهر و احاطۀ نامحدود داشته باشد، دیگر برای او فرقی نمیکند یک فرزند، یک فرد، یک مخلوق داشته باشد یا بینهایت مخلوق.
شما در مرکز توجه خداوند قرار دارید!
خداوند به تکتک ما چنان توجه دارد که گویی هیچ موجود دیگری خلق نکرده است. اگر خداوند در این عالم هیچ مخلوقی جز شما نداشت، به همان مقدار به شما توجه میکرد که الآن به شما توجه دارد؛ یعنی در صورت معدوم شدنِ همۀ عالم جز شما، توجه خداوند به شما بیشتر نمیشود. همچنین اگر هزار هزار عالَم دیگر فوق این عالم خلق کند، باز توجه خداوند به شما کمتر نمیشود. این نکته، خصلت نامتناهی است که کموزیاد نمیشود. یعنی شما در مرکز ثقل توجه خداوند هستید، همان مقدار که یکی از سلولهای پوست دست شما در مرکز ثقل توجه خداوند است و همان مقدار که یک سوسک در مرکز توجه اوست. یعنی توجه خداوند محدود نیست که کموزیاد بشود. خوب این توجه، توجهی تکوینی است.
هرچه قرب به حق بیشتر، توجه تشریفی حقتعالی بیشتر
البته توجه تشریفی، شرافتی و ارزشی خداوند به بعضی از موجودات بهحسب شرافتشان، بیشتر از موجودات دیگر است. هرچه قرب موجودی بیشتر باشد، توجه ارزشی حقتعالی که ناشی از سعۀ وجودی آن موجود است، بیشتر خواهد بود. اگر همۀ ما در مقابل خورشید بایستیم، طبیعتاً خورشید به همگی ما یکسان نور میدهد، به این تکه کاغذ کمتر نور نمیدهد، منتها این کاغذ، به خاطر کوچکتر بودنش از بدن من، نور کمتری را میگیرد. خورشید نور را کمتر نمیکند. اما اشیاء هرچه وجودشان وسعت پیدا کند، نور و حرارت بیشتری میگیرند.
با این توجه پس تکتک ما در مرکز ثقل توجه تکوینی حقتعالی قرار داریم و هرچه تقوای بیشتر پیدا کنیم و به عالم توحید نزدیکتر شویم، وسعت وجودی بیشتری پیدا کرده و از توجه حقتعالی بهرۀ بیشتری میبریم.
بنابراین توجه خداوند به موجودات دیگر، از توجه او به شما چیزی کم نمیکند: يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ؛[280] ای کسی که رسیدگی به یک موجود از رسیدگی به دیگری تو را بازنمیدارد و مشغول نمیکند. مشغولیت، کمتر شدن، حد خوردن و کموزیاد شدن، مربوط به موجود محدود است نه موجود نامحدود.
بنابراین در نظام احسن، ما در مرکز توجه خداوند هستیم، یعنی یک توجه و یک ربوبیت بینهایت همواره با ماست. آنهم ربوبیت کسی که قواعد، دست او را نمیبندند؛ یعنی حقتعالی که وجود نامتناهی و مُسَبِّبُالاسباب است، مقهور اسباب و عوامل و قواعد و کوککردن ساعت نمیشود و همیشه دست او برای هدایت، تدبیر و ربوبیت ما باز است. او همیشه با ماست و همیشه به تربیت جسمی، روحی، ظاهری و باطنی ما توجه دارد.
و در کنار این مطلب توجه کنیم که تربیت او هم بر اساس رحمت اوست: يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ.[281] اگر کسی این واقعیت را درک کرد، دیگر هیچچیز او را نمیشکند.
هرچه به ما میرسد برای ما لازم است!
در این نظامِ احسن است که هرچه به انسان میرسد، برای او لازم بوده. اگر کسی با من مواجه شد و دو تا به گوشم زد، نظام احسن یعنی همین دو توگوشی را لازم داشتم، نه یکی نه سه تا؛ همانطور که اگر بچۀ من سه تا آمپول لازم داشته باشد، نه دو تا به او میزنم نه چهارتا، همان سه تا را لازم دارد.
اگر کسی حوادث و نظام هستی را اینگونه دید، کل زندگیِ او متفاوت میشود. منتها ما این را به زبان میگوییم و رفقا هم میشنوند، اما اینکه چقدر گوینده و شنونده این مطلب را در جانشان پیاده کنند، آن است که زندگی را عوض میکند، نه صرفِ گفتن و شنیدن. البته انشاءالله گفتن و شنیدن، زمینه و منشأ و شروعی برای این باشد که انسان حقایق را باور کرده و در جانش پیاده کند.
حال با توجه به ربوبیت خداوند، نظام احسن و توجه تام حقتعالی به تمامی مربوبها به بلاها بنگریم. اینگونه نیست که همینطور طاس ریخته باشند و بهصورت اتفاقی بلایی به جان یک نفر یا یک قوم افتاده باشد. اگر بلایی بر یک قوم یا یک نفر نازل میشود، دقیقاً با محاسبۀ تمام آنچه برای هر فرد لازم بوده و بهاندازهای که برای هر فرد لازم بوده، به آنها میرسد. نه کمتر از آن مقدار برای هر فرد مفید است نه بیشتر از آن برای او لازم است:
قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً.[282]
دیدِ خیلی از ما به بلاها دید غلطی است!
مقدِّر و تقدیرکنندۀ هرچیز در این عالم خداوند است و خداوند، آن را بدون حسابوکتاب تقدیر نمیکند. بنابراین بلاها تصادفی به کسی نمیرسد که بگویند چون مبتلا به گرفتاری و بلا شدید، خداوند در مقابل آن به شما اجر میدهد. نه، این دیدگاه غلط است. اگر یک انسان این کار را با ما انجام دهد، در عقل او شک کرده و به او میگوییم انسان عقدهای. اگر فردی پنج ضربۀ محکم به گوش ما بزند بعد بگوید: بیا این پول را بگیر و برو خوش بگذران. به او نمیگوییم چرا زدی؟ مگر شما عقدهای هستی؟ نمیتوانی کَرَمِ بدون اذیت بکنی؟ این چطور انسانی است که بگوید میخواستم به تو پول مُفت ندهم، گفتم دو سه تا توگوشی بزنم، حالت را جا بیاورم تا پولی که میخواهم بدهم خیلی هم مفت نباشد. اگر یک انسان این کار را بکند، میگوییم یک انسان غیر کریم و عقدهای و پست است.
اما حوادث و بلاها اینطور نیستند. حوادث و بلایا مثل همان سه تا آمپولی است که من باید به فرزندم بزنم. اگر نمیزدم، ظلم بود و فلج میشد. البته آنچه از خداوند صادر میشود مثال ندارد و فوق اینهاست، ولی از باب تقریب به ذهن مثال میزنیم. پدر باید فرزندش را واکسن بزند چه فرزندش گریه نکند یا گریه کند حتی بدوبیراه هم بگوید. بعد به فرزندش میگوید: حالا که آمپول زدی، این شکلات و این هدیه و این جایزه را بگیر. این است که بعد از بلاها، انسان از جانب خداوند به پاداش میرسد، ولی نه برای اینکه خداوند بلا داد تا فرد جایزه بگیرد. خداوند بلا داد چون برای او لازم بود. حالا به کسی که از این فرصت استفاده کرد و این قضیه باعث ظلم و کفر او نشد و رشد کرد، میفرماید بهصِرف اینکه این مسئله را تحمل کردی، این رشد را، من به شما جایزه میدهم. این توضیح نظام احسن است.
کلمۀ مصیبت در قرآن کریم، اشاره به ربوبیت خداوند دارد
کاربرد کلمۀ «مصیبت» در قرآن کریم هم اشاره به همین نظام احسن ربوبی خداوند دارد. «مصیبت» از کلمۀ «صوب» و «صواب» با «صاد» گرفته شده، یعنی تیری که به هدف خورد و خطا نرفت. دقیقاً به جایی که باید بخورد، میخورد. یعنی ما «مُصیب» داریم و «مُخطئ». مصیب یعنی کسی که به هدف رسید و مُخطئ، کسی است که تیرش به خطا رفت. بنابراین مصیبت معنای دومی هم دارد که به معنای اول آن اضافه شده است؛ یعنی حادثهای که نازل میشود و دقیقاً در قرارگاه و مقر خود فرود میآید و اشتباهی به جایی برخورد نمیکند. پس مصیبت یعنی جریانی که حادثشده و موافق حق و طبع و غرض است و وقوعش در امری که واقعشده بالحق بوده، در شأن و محل خود نازل شده است. توجه به این نکته هم لازم است که خداوند نوعاً با کلمۀ مصیبت از بلاها ذکر کرده است.
وظایف علمی در مواجهه با بلاها درقیاس با وظایف عملی اولویت دارند
خوب با این مقدمه دربارۀ ربوبیت خداوند، وظایف علمی خود در بحث مصیبتها و بلاها را گفتوگو میکنیم.
ما یکسری وظایف علمی، ایمانی و باوری داریم و یک سری وظایف رفتاری. همیشه هم تفوّق و برتری ایمان بر رفتار روشن است. ایمان، حاکم و علت است. پس آنچه در جان به آن معتقد میشویم، آن اصل است و اگر باورِ درست در جان انسان مستقر شد، رفتارِ درست هم در پی آن میآید. اصلاً اگر ایمان آمد، محال است که عملِ صالح نیاید. اگر عمل صالح نیامد، خلل در ایمان بوده که منجر به عمل نشده است. اگر واقعاً باور کنیم که اینجا میخواهد زلزله بیاید، حتماً ازاینجا خارج میشویم. پس اگر ازاینجا خارج نشدیم، خللی در باور ما وجود دارد یا باورهای دیگری به آن اضافه شده است.
پس اولویت با شناخت وظایفِ علمی و نگرشی است؛ چون ایجاد باور صحیح و ایمانی، علت و سبب و پایۀ وظایف اخلاقی و رفتاری است.
باور به اینکه علت فاعلی هرچیز خداوند است
اولین وظیفۀ علمی: علم و باور و ایمان به اینکه هر امری بهدست خداوند است؛ چه نفع چه ضرر، چه خیر چه شر، فقط به دست خداوند است که توضیح دادیم جز حقتعالی هیچکس نمیتواند نفع و ضرری را ایجاد کرده یا نفع و ضرری را دفع کند. هیچ سببی بر خداوند غالب نمیشود. درواقع اولین وظیفۀ علمی ما در قبال علتِ فاعلیِ بلاها یعنی خداوند است؛ بدانیم همه چیز بهدست اوست.
در قرآن کریم این حقیقت را فراوان داریم مثلاً دربارۀ بلاها میفرماید:
وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ؛[283]
«و اگر خدا گزند و آسيبى به تو رساند، آن را جز او برطرف كنندهاى نيست، و اگر براى تو خيرى خواهد فضل و احسانش را دفع كنندهاى نيست خيرش را به هر كس از بندگانش بخواهد مىرساند و او بسيار آمرزنده و مهربان است.»
اگر خداوند بخواهد ضرری به تو برسد، میرسد.
جالب است که ضرر را با يَمْسَسْكَ به کار میبرد، نمیفرماید: «یُرِدکَ اللهُ بِضُرٍّ»؛ یعنی خداوند اراده کند که ضرری به تو برسد. مَسّ یعنی اینکه خیلی گذرا ضرری به انسان برسد، نه اینکه بخواهد در او رسوخ کند. فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ. و این از باب رحمت خداوند است که کسی نمیتواند آن ضرر را بردارد. وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ؛ و اگر اراده کرد که خیری به انسان برسد، کسی نمیتواند فضل او را رد کند. يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ؛ آن فضل و ارادهاش را به هر کس از بندگانش که بخواهد، میرساند وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ. این باور شمارۀ یک.
این اموری که میگوییم، گفتنی نیست، شدنی است. باید باور بشود، یعنی انسان آنقدر بگوید تا بشود. مثلاً باور به عدل فقط آن نیست که بگوییم یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد. حضرت فرمودند: الْعَدْلَ أَنْ لَا تَتَّهِمَهُ.[284] زمانی عدل در وجود تو نشسته که هرگز خداوند را متهم نکنی. ما هنوز در امتحانات قرار نگرفتهایم. در زمان امتحانات باید عدل چنان در جان ما نشسته باشد که نگوییم خدایا چرا این کار را کردی؟ پس یک عدل نظری و فکری داریم که سر کلاس میگوییم و یک عدل واقعی و حقیقی و وجودی داریم که در جانمان نشسته باشد. اینها را انسان باید تمرین کند و آنقدر بگوید و آنقدر روی آن فکر کند و به خودش تلقین کند، تا محقق بشود و جانش آنها را بپذیرد.
معنای باِذن الله بودن حوادث چیست
پس هر امری خصوصاً بلاها به دست خداوند است و به اذن الله محقق میشود. در آیات مختلفی از قرآن کریم هم بیان شده است:
وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنينَ.[285] در روز نبرد، وقتی دو گروه باهم مواجه شدهاند، هرچه به شما از کشته و زخمی شدن و جراحتی که در پای یک نفر ایجاد شد، همگی به اذن خداوند بود نه خارج از اذن خداوند. اگر کسی همین مطلب را باور کند، واقعاً حال او عوض میشود.
اذن در این آیه به این معنا نیست که کس دیگری این کار را انجام داد و خداوند اذن داد. مثلاینکه معلم به من اجازه میدهد و میگوید برو آن کتاب را بردار بیاور. من کتاب را آوردم، ولی به اذن معلم بود. میفرماید فکر نکن چنین اذنی است. اذن تکوینی است نه اذن اعتباری. در اذن اعتباری شخص امر کننده و اذن دهنده فقط امر و نهی میکند و اجازه میدهد، ولی کار را کسی که اذن داده شده انجام میدهد. اما خداوند اذن داد، یعنی خود خداوند از جانب خودش این بلا و مصیبت را به شما رسانده است.
در آیات مختلفی از قرآن کریم به این معنا اشاره شده و بلاها را مِنْ عِنْدِ اللَّهِ معرفی کرده است:
وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؛ اگر خوبی به افراد ضعیف الایمان یا منافقین میرسید، میگفتند از جانب خداوند است. وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ؛ اگر بدی به آنها میرسید، میگفتند یا رسولالله این از جانب شماست، یا فال بد میزدند یا میگفتند بیتدبیری شما باعث شد. قرآن کریم میفرماید قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؛ همه چه سیئه چه حسنه، چه حادثۀ خوب چه حادثۀ شر، همگی از جانب خداوند است و کسی که این را نمیفهمد، انسان نافهمی است. فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً؛[286] اینها چگونه قومی هستند! اصلاً نزدیک هم نیستند که فهم کرده و این حقیقت را درک کنند.
پس یک پله بالاتر، باید گفت نه تنها حوادث به اِذن الله بلکه مِن عِندِالله هستند؛ یعنی از جانب خداوند هست.
یک پله بالاتر یا از زاویهای دیگر در برخی آیات میفرماید اصلاً خود خداوند برای ما نوشته و خود او خواسته و اصلاً خودش این تقدیر را قطعی کرده که به بنده و شما یا هرکس دیگر، به این کیفیت بلایی برسد:
إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ؛ واکنش منافقین اینگونه است که اگر به مؤمنین خوبی برسد ناراحت میشوند و اگر بدی برسد، خوشحال میشوند و میگویند خوب شد ما از قبل راه و روش خودمان را جدا کرده بودیم.
بعد میفرماید: قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ؛[287] بگو هیچچیزی به ما نمیرسد مگر اینکه خداوند برای ما نوشته است. هیچچیزی از رفاه و ثروت، امور ظاهری و باطنی، از اینکه یک شغل ناگهانی به دست آوردم، موقعیتی برایم پیش آمد و دیگری مرا راهنمایی کرد، وارد یک جمع شدم، تمام اینها را خداوند برای ما از جانب خودش نوشته و من عندالله است و خودش هم نوشته، یعنی آگاهانه هم نوشته و علم مطلق آن را برای من رقمزده و تدبیر و تقدیر کرده است. هُوَ مَوْلانا؛ او یعنی مولای ما این کار را کرده و میخواهد ما را به ولایت برساند.
رسیدن به ولایت الله با مواجهۀ صحیح با مصائب
تعلیق حکم بر وصف، نکتۀ مهمی است. مثلاً وقتی میگویند مهندس مشغول تدریس شد، یعنی میخواهد درس مهندسی بدهد. وقتی میگویند فیزیکدان به کلاس رفت، یعنی میخواهد کلاس فیزیک شروع شود. اینجا تعلیق حکم بر وصف است. وقتی میفرماید هُوَ مَوْلانا؛ او مولای ماست، یعنی میخواهد با این حوادث، ما را به مقام ولایت خودش برساند. وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.
بعد هم میفرماید:
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ.[288]
«بگو: آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى [پيروزى يا شهادت] را انتظار مىبريد؟ در صورتى كه ما درباره شما انتظار مىبريم كه خدا از سوى خود يا به دست ما عذابى به شما برساند پس انتظار بريد كه ما هم با شما منتظريم.»
مصداق این مطلب در جنگ است. اینجا میگوید شما منتظر چه چیزی هستید؟ به ما یکی از این دو خوبی میرسد، یا حسن شهادت و به لقاءِ خداوند رسیدن یا حسن پیروزی و فتح و خادمِ دین شدن. وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا؛ به شما هم دقیقاً آنچه میرسد، از جانب حقِّ محض میرسد که عذاب است یا از جانب خداوند یا عذاب به دست ماست. فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ.
پس باید این را یقین کنیم که آنچه برای ما اتفاق میافتد، در حقیقت عین آن چیزی است که خداوند رقمزده و خواسته است:
ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ؛[289] هیچ مصیبتی به هیچ احدی نمیرسد و هیچ مصیبتی به هدفش که یک فرد یا قوم باشد اصابت نمیکند، مگر اینکه به اذن خداوند باشد. وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ. چقدر زیباست! میفرماید کسی که به خداوند ایمان داشته و در مصیبتها از هم نپاشد، خداوند قلب او را هدایت میکند. خود خداوند عهدهدار این هدایتِ پاداشی میشود. وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ.
تمام اتفاقات در لوح محفوظ نگاشته شده است
بلکه این حوادث و تقدیر از ازل صورت گرفته، یعنی از ازل نوشته شده و حالا به ما رسیده است.
در سورۀ مبارکه حدید در این رابطه میفرماید:
ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ؛[290]
هیچ مصیبتی در زمین از مصیبتهای آفاقی یا مصیبتی در جان شما اتفاق نمیافتد مگر اینکه در کتابی مکتوب شده که لوح محفوظ است، قبل از اینکه آن مصیبت خودش ایجاد شود. این لسان، لسان حصر است؛ یعنی تمام مصیبتها اینگونه است که از قبل، قضای الهی بر آنها رقم خورده و الآن بر اساس آن قضای حتمی، تقدیر شد و به شما رسید. إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ؛ این امر هم بر خداوند خیلی ساده و راحت است.
منشأ تمام بلاها فضل و رحمت الهی است
قبل از این آیه میفرماید منشأ همۀ این مصیبتها هم فضل الهی است:
سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ.[291]
یعنی این بهشتی که میگویند به سمت آن شتاب کنید و سبقت بگیرید، فضل خداوند است که به هر کس لیاقت و قابلیت داشته باشد، اعطا میشود، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ.
این آیه قبل از آیۀ مصیبت و بلا آمده تا بفرماید خداوند میخواهد ما را بهسوی این بهشت ببرد و یکی از اموری که سبقت ما بهسوی بهشت را محقق میکند این است که در مصیبتها، صبر و توجه به خداوند را از دست ندهیم. پس منشأ بلاها فضل حقتعالی است. منشأ دیگر آن مغفرت و رحمت حق است.
در خود آیهای که از سوره مبارکه یونس خواندیم نیز به این مطلب اشاره دارد:
وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ.[292]
خداوند میخواهد صفت مغفرت و رحمت را اعمال کند. منشأ مصیبتها و بلاها چه بلاهای خیر که ما دوست داریم چه بلاهای بهظاهر شر، مغفرت و رحمت است. ما گاهی با خوبیها مبتلا میشویم، مثلاً مبتلا به سلامتی هستیم؛ یعنی با سلامتی، رفاه، نعمت، امنیت و خوشی امتحان میدهیم. گاهی اوقات هم به فقر و مرض، ناامنی و خوف مبتلا هستیم؛ یعنی داریم با آنها مبتلا میشویم اما منشأ همۀ آنها چه خوبها چه بدها، مغفرت و رحمت است.
بنابراین بلا بهصورت کلی خیر و رحمت است و خداوند در آیات مختلفی این معنا را تذکر میدهد که بلاها قطعاً خیر است. مثلاً میفرماید: قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ؛ یعنی این بلاها درهرصورت حُسن و خوبی برای ما دارد.
هر بلایی به هر کیفیتی به هرکسی برسد، خصوصاً اگر ایمان داشته باشد، قطعاً برای او خیری بیشمار، رحمت، برکت بههمراه آورده و راه کمالش را باز میکند.
میفرماید: چرا؟
ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ؛[293] به خاطر اینکه وقتی مؤمنی در راه خدا است، به تشنگی و خستگی و رنج و گرسنگی و فشار و جوع مبتلا نمیشود و مؤمنین هیچ گامی در جایی که کفار از آن ناراحت میشوند نمیگذارند و به هیچ عدوی نمیرسند و دست پیدا نمیکنند و هیچ مسئلهای و هیچ مشکلی برای آنان پیش نمیآید، مگر اینکه خداوند میخواهد به ازای آنچه در راه ایمانشان برای آنان پیش میآید، برای آنان عمل صالح ثبت کند و خداوند قطعاً اجر محسنان را ضایع نمیکند.
دلیل عقلی براینکه حوادث به اذن خداوند است، مالکیت اوست
تا اینجا گفتیم باید ایمان خود را دربارۀ مبدأ فاعلی مصیبتها یعنی حقتعالی اصلاح کرده و بدانیم که همۀ حوادث به اذن خداوند و از جانب اوست و خداوند نوشته است. اما این را از کجا میگوییم و دلیل این مطلب چیست؟
این مطلب به خاطر این است که همۀ موجودات و همۀ حوادث، از آنِ خداوند هستند؛ یعنی مالکیت حقیقی مال خداوند است. همهچیز، خودِ ما، افعال ما، رفتار ما، قوای ما، سلامتی و صحت ما، قوۀ فکر و خیال ما، قوۀ بویایی و شنوایی ما، چشم ما و قوۀ باصرۀ ما، همگی از آن خداوند است و هیچکس مالک هیچچیز نیست و همگی هم به خداوند رجوع میکنند؛ چون مِلک، به مالک حقیقیاش برمیگردد. باید مالکیت واقعی خداوند را بفهمیم. ما مالک هیچچیز نیستیم، حتی مالک دست و پای خودمان حتی مالک قوای خودمان حتی مالک نَفَسهای خودمان نیستیم، هیچکس مالک هیچچیز نیست.
اتفاقاً وقتی خداوند میخواهد ربوبیت خودش و حمدِ مستقر بر خودش را در سورۀ حمد توضیح دهد یکی از اموری که ذکر میکند، مالکیت خودش بر نظام وجود است. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ. اگر این مالکیت خداوند بر همهچیز را درست فهمیدیم البته نهفقط فهم ذهنی ناقص، بلکه قلباً هم فهمیدیم و به آن ایمان آوردیم خیلی در زندگی تأثیرگذار خواهد بود.
بیان قرآن کریم؛ ما مِلک خداوند هستیم!
خداوند میفرماید: الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.[294] قرآن درست و دقیق صحبت میکند. ما غلط ترجمه کرده و میگوییم: ما از خداییم و بهسوی خدا بازمیگردیم. اینجا «از» نیست. نمیفرماید «إِنَّا مِن اللَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». قرآن کریم فرموده لِلَّه؛ از آنِ خداوند هستیم؛ مال خداییم. طبیعتاً در مقابل «إلی»، «مِن» میآید. شاید مترجمانی که «از» ترجمه کردهاند با توجه به «إلی» بوده. البته اینجا این «إلی» هم بیجا نیست. ما از آنِ خداوند هستیم، از او هم صادر شدیم، به او هم برمیگردیم. هم معنای «مِن» یعنی ابتدائیت را باید در اینجا داشته باشیم و هم فوق آن، معنای «لام» که مالکیت است. اتفاقاً روح ایمانی که صبر را ایجاد میکند، همین جاست.
لزوم استعانت از صبر و صلاة در حوادث و مصائب
در سوره بقره میفرماید: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرينَ.[295] بعد از اینکه میفرماید از صبر و صلاة کمک بگیرید، صابر را معرفی میکند:
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.
«و به آنان كه در راه خدا كشته مىشوند مرده نگوييد، بلكه [در عالم برزخ] داراى حياتاند، ولى شما [كيفيت آن حيات را] درك نمىكنيد.»
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ.
«و بىترديد شما را به چيزى اندك از ترس و گرسنگى و كاهش بخشى از اموال و كسان و محصولات [نباتى يا ثمرات باغ زندگى از زن و فرزند] آزمايش مىكنيم. و صبركنندگان را بشارت ده.»
الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.[296]
«همان كسانى كه چون بلا و آسيبى به آنان رسد گويند: ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمىگرديم.»
صابر در فرهنگ قرآن خیلی ارزشمند است: إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ.[297] اجر صابران، اجر به غیر حساب است. بنابراین خیلی مهم است که انسان به مقام صابران برسد. اما در این آیه میفرماید تازه برای رسیدن به یک مقام بالاتر، از صبر و صلاة کمک بگیرید، یعنی خود صبر و صلاة را حاصل کنید و از آن استعانت بگیرید. از این تعبیر معلوم میشود قرار است بهوسیلۀ صبر و صلاة امر دیگری برای انسان حاصل شود و به نتیجۀ دیگری برسد. یعنی ازلحاظ عملی میفرماید برای رسیدن به مقصود، از صبر و صلاة کمک بگیرید.
پس یکی از کارهایی که باید در مصیبتها انجام داد، تمسک به صبر است.
عمل دیگر، استعانت از صلاة است. الآن در این موقعیت بیماری و بلایی که جامعه گرفتار شده، باید نمازها بیشتر شود. اگر کسی قبلاً نماز مستحبی نمیخوانده، الآن حتماً باید بخواند و نمازهای او پررنگتر و باحالتر و با توجهتر شود.
از پایههای ایمانیِ استعانت از صبر و صلاة، باور به معاد است
اما این صبر و صلاة چگونه محقق میشود؟ اینها دوپایۀ ایمانی دارد:
1. اعتقاد به معاد است؛
قرآن کریم میفرماید:
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ؛[298] فکر نکنید کسی که شهید شد، از بین رفت.
آنچه لازم است در درجۀ اول اعتقاد کلی و باور به اینکه معاد و موت و انتقال از این نشئه، حق است. بالاتر، باور به اینکه هیچ امر و تلاش و حرکتی در راه خداوند نابود نمیشود:
وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى.[299] اما نفرمود «لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما عَمِلَ». سعی مهم است نه آنچه در خارج محقق میشود. گاهی انسان سعی میکند ولی نتیجهای در ظاهر حاصل نمیشود. خودِ عمل به معنای تلاش یعنی عمل درونی و عمل بیرونی مهم است، اما نتیجۀ آن مهم نیست. خود سعی و تلاش در راه مقصد ارزنده است. اگر انسان بداند هیچ سعی و تلاشی نابود نمیشود، صبر در او شکل میگیرد حتی صبر در حین عمل بر سختیهای عمل؛ چون میداند که این سختیها گم نمیشود و از بین نمیرود گرچه به نتیجه نرسد.
یکی از مصیبتهایی که ما اصلاً نمیتوانیم درک کنیم و برای انبیای الهی وجود داشته، این بوده که میدانستند فلانی هدایت نمیشود، ولی تا لحظۀ آخر هم تلاششان را میکردند. خیلی عجیب است! به اسرار قَدَر آگاه بودند و میفهمیدند چه کسی اهل هدایت است و چه کسی نیست، رسول خدا میدانستند این فرد ابوجهل است، ولی انگار که ابوذر است، برای او هم تلاش میکردند. ما باشیم محال است این کار را انجام بدهیم، یعنی اگر یقین داشته باشیم، نه علم احتمالی، که این فرد بههیچعنوان هدایت نمیشود، میگوییم این چهکاری است؟ مگر بیکاریم برای این شخص وقت بگذاریم؟ یکی از اسرار وجودی انبیا همین سعی و تلاش بیوقفه در راه حق و هدایت بندگان است.
پس اگر کسی میخواهد صبر در او ایجاد شود، یک روح علمی و ایمانی نیاز دارد و آن ایمان به معاد است و اینکه هیچ امری از بین نمیرود و زایل نمیشود، هیچ کار
خیری، هرچند مثقال ذره باشد، نزد خداوند گم نمیشود.
از پایههای ایمانیِ استعانت از صبر و صلاة، باور به مالکیت مطلق خداوند است
2. ایمان و اعتقاد به مالکیت مطلق حقتعالی. این مطلب را خداوند در آیۀ ابتلا اشاره فرموده است:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ.[300]
بستر این آیه هم بحث شهادت و جهاد است. میفرماید بالأخره شما را قطعاً میآزماییم با ترس یا گرسنگی یا مرگومیرها و نقص ثمرات که یا اولاد و بستگان است یا به معنای میوهها و ثمرات مالی است. بعد میفرماید وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ. حالا صابران چه کسانی هستند؟ الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ؛ کسانی که وقتی مصیبتی به آنها میرسد توجه به مالکیت قطعی و مطلقۀ حقتعالی دارند. چرا درمییابند همهچیز به اذن الله است؟ چون همهچیز مال خداوند است، مال هم نه به معنای مال اعتباری، بلکه مال حقیقی است. مالکیت حقیقی یعنی آن مِلک از مالک قابل انفکاک نیست و انفکاکِ آن مساوی با از بین رفتن آن است.
مثالی برای فهم مالکیت حقیقی
نزدیکترین مثالِ مالکیت حقیقی، مالکیت ما دربارۀ صورتهایی است که در ذهنمان تصور میکنیم. مثلاً ما مالک باغی هستیم که آن را تصور میکنیم که اصلاً نمیتواند از ما کنده شود، ولی همینکه توجهمان را از آن برداشتیم، از بین میرود. این مالکیت شبیه مالکیت حقیقی است. گرچه ما هم نسبت به همان صورت، مالکیت حقیقیِ تام نداریم، مالک حقیقیِ همان صورت هم، حقتعالی است و نمیشود دو مالک حقیقی بر یک مِلک مستقر شود. اصلاً محال است و ما بازهم مالک اعتباری هستیم، ولی این اعتبار خیلی نزدیکتر به مالکیت حقیقی از سایر مالکیتها و مثالهای دیگر است. من مالک این کتاب و مالک دستم و مالک کارم و مالک تصوراتم هستم. از همه ضعیفتر مالکیت بر این کتاب است که قابل دزدی و سرقت و جابجایی و قابلفروش است، مِلکی است که میتواند از مالک جدا شود، ولی کار و مال و حرفی که زدم، مال من است و انفکاک این حرف از من سختتر است، انفکاک دست من سختتر است. اگر همینطور جلو برویم به مالکیت حقیقی نزدیکتر میشویم، تا به مالکیت در تصورات ذهنی برسیم که انسان مالک آنها است. مالک آنها است یعنی آنها را ایجاد کرده و مملوک هم با تمام وجود وابسته به مالک است.
اگر من به این توجه کنم که همهچیز، من و تمام متعلقات من، از قوا و حالات و افعال، مال خداوند است و همۀ هستی اینگونه است، معلوم است که دیگر از چیزی ناراحت نمیشوم. ما چه زمانی ناراحت میشویم و نمیتوانیم تحمل کنیم؟ زمانی که فکر کنیم چیزی مال ماست و از ما جدا شد، آنجا ناراحت میشویم، وگرنه تحویلدارِ زحمتکشی که در بانک کار میکند، روزانه شاید چند صد میلیون تومان به افراد پول بدهد، اما سرسوزنی هم ناراحت نمیشود؛ چون احساس مالکیت نمیکند.
صوری که به ذهن من میآید و کارهایی که بر جان من اتفاق میافتد و اموری از قبیل سلامتی، قوای فکری، روحی و قوای بدنی مثل سامعه، شامه، لامسه و امثال اینها که به من متعلق است، همگی مثل پولهای در اختیارِ تحویلدار در آن بانک است که آمده در این محل، اگر رفت هم میرود. اگر کسی به چنین چیزی توجه کند، اصلِ صبر برایش شکل میگیرد، چون میداند مال خودش نبود و رفت.
پس توضیح میدهد که چگونه روح صبر شکل میگیرد. با شکل گرفتن باور به إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. قالُوا، به اعتقاد فرد اشاره دارد. اعتقاد به اینکه اصل وجود ما و تمام متعلقات ما، از آن خداوند است. مال خداوند بودیم و هستیم، به ملکیت حقیقی، از او هم صادر شدیم و به او هم برمیگردیم. این باور است که روح صبر را ایجاد میکند. حالا این رجوع به چه کیفیتی باشد؟ به هر کیفیتی میخواهد باشد فرقی نمیکند.
بعد از این رجوع است که خداوند میفرماید:
أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.[301]
«آنانند كه درودها و رحمتى از سوى پروردگارشان بر آنان است و آنانند كه هدايت يافتهاند.»
روح تشکیلدهندۀ صبر در انسان، باور به مبدأ و معاد است
بنابراین روح شکلدهنده و ایجادکنندۀ صبر طبق آیه شریفه دو مطلب است:
اول: باور صحیح به مبدأ و مالکیت مطلقۀ مبدأ؛ اینکه همهچیز از آن اوست و همهچیز از او صادر شده. این مطلب را مفصل بحث کردیم.
دوم: باور به معاد. پس:
دومین وظیفۀ علمی: باور و توجه به معاد که گفتیم منشأ ایجاد صبر در انسان نیز است. این همان باور دومی است که ما در وظایف علمی باید محقق کنیم.
همهچیز هم دارد به او برمیگردد و هیچچیز از بین نمیرود و گم نمیشود. اگر چیزی جایی رفت، گم نشده است. فوت کلمۀ اشتباهی است، کسی فوت نمیشود و از بین نمیرود بلکه وفات میشود یعنی کاملاً اخذ میشود. تازه با وفات حفظ میشود، از عالم محدود به عالم وسیعتر میرود.
هم باید توجه به مالکیت حقتعالی داشته باشیم هم توجه به اینکه آنچه از جلوی چشم ما رفت، به موطن اصلی خود، به مرجع خود، به قرارگاه و آرامگاه خود و به آنجایی که باید برود، رفت؛ آنجایی که برای او بهتر است رفت.
این از حیث اعتقادی و علمی و نظری، از حیث عملی هم که فرمود: صبر و صلاة. درواقع این باورها صبر را ایجاد میکنند و خود صبر و صلاة هم در انسان حقیقتی ایجاد میکند که به حقتعالی میرسد؛ یعنی خودش از این مصیبت، جهشی به سمت خداوند پیدا میکند.
مصائب، کلاس عملی فهم توحید است
در حقیقت، مصائب لطف بیکرانی است که خداوند در ضمن آنها توحید را به ما میفهماند.
خداوند دائم به ما میگوید: من مالکم و همهچیز از آن من است:
قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ.[302] لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.[303]
همهچیز از آن خداوند است، ولی این به گوش سنگین ما فرو نمیرود، مثل واحدهایی که در دانشگاه بهصورت تئوری و عملی ارائه میدهند. اول دو واحد تئوری ارائه میدهند و میگویند آناتومی سر و گردن اینگونه است. ولی انسان آنطور که باید برایش جا نمیافتد. بعد در واحد عملی دانشجو را سر یک جسد میبرند یا نمادی از انسان در مقابلش قرار میدهند. در اینجا خوب یاد میگیرند. خداوند هم در حقیقت با مصائب، میخواهد به ما دو واحدِ عملی توحید یاد بدهد.
مصائب درس است. گاهی سر کلاس نشسته و بحث توحید و مالکیت را یاد میگیریم؛ درحالیکه خداوند تمام صحنۀ هستی را کلاس آموزشی قرار داده است، با واحدهای عملی. میگوید نتیجۀ گناه و عمل خیر و دعای خود را در واقع ببینید. میگوید این مال را گرفتم تا ببینی مال تو نبود. تو فکر میکردی و میگفتی خودت به دست آوردهای و مال تو است:
قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي.[304]
باید فرد به توحید برسد و تمامی عالم و حوادث و بلایای آنهم درسهای توحید است. انسان میتواند با واحدهای عملی مثل قبرستان، بیمارستان، بیماری درس بگیرد:
وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً.[305]
اصل کلاس هم همین است، چون کلاسی که ما را راه نینداخت کلاس نبوده و به جانمان فرو نرفته. باید ممنون بلاها و شکرگزار آنها باشیم. در کنار آنهمه واحدهای نظری از خواندن آیات و روایات و بحثها و درسها که به جانمان راه نیافت، این واحدهای عملی را برای ما میگذراند تا حقیقت توحید به جانِ ما رسوخ کند، نهفقط در گوش ما بماند. خوشا به حال کسانی که به این کلاسها عنایت دارند و از این کلاسها درس میگیرند.
سرمایۀ اصلی ما چیزی است که در جانمان حکشده باشد
آن توحیدی هم که به جان رسوخ کرد، سرمایۀ ما میشود وگرنه چیزی که در ذهن حفظ کردیم و با آن مانور در منبر و کلاس دادیم، برای همان مانور دادنها خوب است و با یک آلزایمر هم از بین میرود و به درد ما نمیخورد. سرمایۀ اصلی ما چیزی است که در جان ما حکشده باشد. ایمان یعنی باورهای به جان رسیده و با جان عجین شده. بلاها چنین لطفی دارد که شنیدهها را به حقیقتِ قلب میرساند؛ البته اگر کسی از آن درس بگیرد. اگر کسی درس بگیرد، تمام عالم مدرسۀ توحید است:
هرکه نامُخت از گذشت روزگار
هیچ نآموزد ز هیچ آموزگار[306]
اگر کسی که عملاً دارد میبیند، نفهمید و معتقد نشد، آیا با شنیدۀ سر کلاس معتقد میشود و میفهمد و عوض میشود؟ اصل درسها اینجاست. چون اینها واحدهای عملیِ آن درسهاست. چه لطفی خداوند به ما میکند! البته ما امیدواریم که بلاها هم برای ما قابلتحمل باشد، قابلتحمل به این معنا که از آنها درس بگیریم، نه اینکه به آنها پشت کنیم یا فرار کنیم.
ضرورت بحث از وظایف علمی و عملی ما در قبال بلاها، عملکرد عاقلانه است [307]
حلول ماه شعبان، ماه بندگی و طاعت، ماه توجه به خداوند و مقدمۀ درک شبهای قدر را خدمت همه دوستان، سروران و عزیزان تبریک میگویم. امیدوارم که این ماه، با برکات و رحمتهایش، مقدمهای برای یک تغییر و قرب بیشتر و تحولی در باطن و درون همۀ ما باشد.[308]
بلا و مصیبتی هم دامنگیر عدهای از دوستان و برادران ما در کشور و سایر کشورها شده است. به خانوادههای آنان که عزیزی را ازدستدادهاند تسلیت عرض میکنم و امیدوارم در ازای این مصیبت، خداوند خیروبرکت و رحمتی سرشار به آنها عطا کند بهطوریکه از همدردی هر انسانی بینیاز شوند. برای زیارت اهل قبور ادعیهای وجود دارد که دریکی از آنها میفرماید: وَ أَسْكِنْ إِلَيْهِ مِنْ رَحْمَتِكَ مَا يَسْتَغْنِي بِهَا عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ[309]؛ خدایا چنان رحمتی بر این مهمان خود بفرست که از رحمت غیر تو کاملاً بینیاز شود. گرچه غیر خدا رحمتی ندارد، هر رحمتی هست از خداوند است؛ منتها درخواست میکند که رحمت مستقیم و بدون واسطه بر او نازل شود.
امیدواریم بر متوفیان رحمت واسعۀ حقتعالی نازل شود و بر خانوادههایشان صبر و رحمت و خیروبرکتی که غمشان را جبران کند.
همینطور خدا قوت میگوییم به کادر درمان، کادر بهداشت و همۀ کسانی که در این فضا تلاش میکنند.
اما ادامۀ گفتوگو دربارۀ وظایف علمی ما درقبال بلاها:
در مواجهه با ابتلائات و امتحانات، انسانها دودسته هستند: 1. عاقلها؛ 2. بیعقلها.
خداوند از دستهای بیعقلها بهعنوان مختال و خیال زده یاد میکند؛ یعنی کسی که قوه ادراکی او به حد عاقله نرسیده و در حد خیال مانده است. انسان عاقل محبوب خداوند است و انسان بیعقل مبغوض حقتعالی است. اصلاً بزرگترین جرم انسان، بیعقلی است. قرآن کریم میفرماید جهنمیها در جهنم میگویند ما بهاینعلت در جهنم هستیم که عقل نداشتیم: وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ؛ اگر ما عقل داشتیم و مستقیم خودمان میفهمیدیم، یا از طریق سمع و گوش کردن، ادراک میکردیم و میفهمیدیم، امروز در جهنم نبودیم. خداوند هم گفتۀ آنها را تأیید میفرماید: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ؛[310] یعنی یک گناه است، «بیعقلی»، که مادر تمام گناهان دیگر بوده و انسان را به جهنم میبرد.
انسان عاقل کسی است که از حیث نظری، پدیدهها ازجمله بلاها را صحیح تحلیل کند یعنی بفهمد:
اول اینکه تمام آنها از جانب خداوند است؛
دوم اینکه بلا آزمون است؛
سوم اینکه ابتلائات خیر، تشویق و شر آنها تنبیه است؛ برای سوق دادن انسان بهسوی عمل.
وقتی درست تحلیل کردیم و درست فهمیدیم، درنهایت درست هم عمل میکنیم. وقتی درست عمل کردیم، در خوشیها و نعمتها، شکر و احسان میکنیم و در ناخوشیها، صبر و آرامش و سکون و وقار و طمأنینه خواهیم داشت و عمل به وظیفه میکنیم.
خداوند انسان خیال زده و مختال را دوست ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.[311] چنین کسی بلاها و کلاً تمام حوادث را از حیث فهم و نظر، غلط تحلیل میکند. فکر میکند خوشیها از خودش، فکر خودش، کار خودش و عُرضۀ خودش است. بنابراین در درون خود دچار خیالبافی و خودبرتربینی میشود و نسبت به دیگران هم فخر میفروشد؛ چراکه مختال فخور است. طبعاً وقتی به بلایی هم دچار شد، جزع و بیصبری میکند.
حداقل ثمره و نتیجۀ بحث تشخیص وظایف علمی و عملی در مصیبتها و بلاها، این است که تحمل امور ناگوار برای ما راحت شده، زندگی برای ما گوارا میشود و شخصیت ما متعادل میگردد، در یک کلمه عاقل میشویم و صفات ممدوح صبر و گوهر رضا و توکل و درنهایت، توحید در ما شکلگرفته و در جان ما مینشیند.
پس باید با دقت و تأمل ببینیم وظایف علمی ایمانی و وظایف عملی ما در قبال بلاها چیست.
از وظایف ایمانی در قبال بلاها، شناخت صحیح مبدأ قابلی و علت مادی بلاهاست
دربارۀ بخشی از وظایف ایمانی که مربوط به مبدأ فاعلی بلاها (خداوند) بود، گفتگو کردیم. اما بلاها و هر حادثهای یک مبدأ قابلی هم دارد. قابل و پذیرندۀ بلاها انسان است. همانطور که فاعل در بهشت و جهنم خداوند بوده و قابل انسان است.
بحث باور به قیامت هم که مطرح کردیم درواقع شکل دهندۀ ایمان صحیح در انسان است. ایمان هم میتواند قابلیت انسان را تغییر دهد؛ یعنی میتوانیم با تغییر قابلیت در خود، تعیین کنندۀ نوع بلاهایی باشیم که بر ما نازل میشود؛ بلا برای عقوبت ما نازل شود یا ترفیع درجه یا ... .
از منظر دیگری هم میتوانیم به علت بلاها نگاه کنیم. در حکمت و فلسفه برای شناخت یک پدیده از علل أربع آن بحث میکنند؛ علت فاعلی، علت غایی، علت صوری و علت مادی.
در بلاها علت فاعلی خداوند است، علت غایی قرب الهی و توحید است، علت صوری شکل بلایی است که بر انسان نازل میشود و علت مادی، دنیاست؛ عالم ماده که بستر نزول بلاها را فراهم میکند.
خوب در این قسمت میخواهیم دربارۀ علت مادی بلاها یعنی دنیا و علت قابلی
بلاها یعنی انسان گفتوگو کنیم.[312]
دربارۀ مبدأ قابلی و علت مادی بلاها باید به چند نکته کاملاً ایمان پیدا کنیم و در قلبمان این امور را مرور داده و به خودمان تلقین کنیم:
باور به اینکه بلاها همگانی هستند
باور کنیم بلاها برای همه هست و همیشه هم هست. اینطور نیست که فردی معاف باشد یا مقطعی از زندگی از بلاها معاف باشد. در چند جای قرآن کریم این تذکر داده شده که اصلاً دنیا دار ابتلا و دار امتحان است و همهچیز آن امتحان است. فرقی نمیکند، هم داشتنهای آن امتحان است و هم نداشتنهای آن:
إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.[313]
همهچیز عالم دنیا، ما عَلَى الْأَرْضِ، همۀ اینها زینت دنیا و زینت خود ارض است که در دنیا قرار دادیم. برای چه؟ لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً، تا با این زینتهای دنیایی، شما را امتحان کنیم. با دادن آن به شما که از آن بهرهمند شوید، یا با محرومیت شما از آنها و گرفتن آنها از شما، امتحانتان میکنیم. تا آخرین لحظۀ دار امتحان، امتحان هست. همهچیز آنهم از ثروت و فقر، سلامت و مرض امتحان است و فرقی نمیکند:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ.[314]
«و البته شما را به پارهاى از سختىها چون ترس و گرسنگى و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بيازماييم، و صابران را بشارت و مژده بده.»
لَنَبْلُوَنَّكُمْ، دو تأکید دارد که شبیه و جایگزین قسم میشود. یعنی به حق و حقیقت قسم میخورد که قطعاً و حتماً شما را با چیزی از این امور میآزماییم. جالب است که میفرماید: بِشَيْءٍ. یعنی بلاهایی هم که به شما میرسد، خیلی راحت و سهل است و سخت نیست. مقداری خوف و جوع و نقص است.
پس بلا برای همه هست. خداوند قسم یاد کرده که همه، جیره و سهمیهای از بلا را دارند.
ضمن اینکه به کفار هم میرسد. در سوره مبارکه آلعمران این تذکر را میدهد که شما فکر نکنید بلاها فقط به شما میرسد. گاهی میگویند این بلاها فقط در کشورهای مسلمان و کشورهای شیعه است، نه این امر غلطی است و باید این طرز فکر را اصلاح کنیم. ما در آن کشورها نیستیم که ببینیم چه بلاهایی هست. بلاها هم فقط سیل و زلزله نیست، بلای آسمانی و زمینی و بلای روحی روانی داریم. میزان افسردگیها، ازهمپاشیدگیهای خانوادگی و امثال اینها را در غرب نمیبینیم؟ قرآن کریم میفرماید:
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ.[315]
«بگو: او تواناست كه بر شما عذابى از آسمان يا زمين فرستد يا شما را به اختلاف كلمه و پراكندگى درافكند و بعضى را به عذاب بعضى گرفتار كند. بنگر چگونه ما آيات خود را به طرق مختلف بيان مىكنيم، شايد مردم چيزى بفهمند.»
عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ، عذابی از فوق شما و از آسمان میفرستد. خوب میتوانی برای فرار از این عذاب آسمانی زیر یک سقف بروی. أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ، یا عذابهای زمینی مثل گسل برداشتن زمین که عذاب زمینی است و زیر سقف رفتن ندارد. أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ، یا اینکه شما را تکهتکه و فرقه فرقه کند و ناراحتی و بلای یک عده، عدۀ دیگری را در بربگیرد. این سختترین و بدترین بلای انسانی است که هیچکس امنیت نداشته باشد، از جنگها و خونریزیها گرفته تا اینکه همسایه از همسایه و دوست از دوست در امان نباشد. یک همدل و همراه و همسخن پیدا نمیکند. تا حرفی میزند، دیگری سخنچینی میکند و برای او گران تمام میشود. بدترین بلاها، بلاهای انسانی است چون هیچکس نمیتواند به انسان، بهاندازۀ انسانها لطمه بزند. بلای زمینی و آسمانی، نهایتاً بدن انسان را از کار میاندازد و روح مفارقت پیدا میکند و انسان از این دنیا میرود. ولی وقتی روح انسان را آسیب بزند، آبروی او را ببرد، جان او را موردحمله قرار بدهد و او را افسرده و مضطرب و بیچاره کند، بسیار سختتر است. کجا بلای آسمانی و زمینی میتواند این کار را بکند؟ بلای آسمانی و زمینی نهایتاً به جسم آسیب میزند، اما بلای انسانی، به جسم، نفس، روح، نسل، ناموس، عرض و آبرو و همۀ اینها آسیب میزند. بنابراین کسی فکر نکند درجاهای دیگر بلا نیست. قرآن کریم تذکر میدهد و میفرماید:
أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ.[316]
«آيا هرگاه به شما آسيبى رسد درصورتیکه دو برابر آن آسيب را به دشمنان رسانديد (باز از روى تعجب) گوييد: اين از كجاست؟ بگو: اين مصيبت از دست خود كشيديد، همانا خدا بر هر چيز تواناست.»
خوشی و ناخوشی در ناموس دنیا نوشته شده است
پس اول اینکه: بلا برای همه بوده و هیچکس از بلا مبرا نیست. بلا حتی به کفار هم میرسد؛
دوم اینکه: بلا در ناموس این دنیا نوشته شده و در تمامی زمانها وجود دارد؛
سوم اینکه: بلا فقط به ناخوشی و مصیبت نیست، خوشی و رفاه هم ابتلا است.
خوب وقتی انسان فکر کند بلا همگانی است، مصیبتی که به او رسید خیلی سبک میشود. زمانی مصیبتها انسان را میشکند که فکر میکند این مصیبت فقط برای اوست. نوعاً هم افراد میگویند که هیچکس بهاندازۀ من اینقدر مصیبت نکشیده است. اگر فکر کند در یک مصیبت تنهاست، میشکند، ولی وقتی بداند بیش از او هزاران هزار نفر این مصیبت را کشیدهاند، بهتر میپذیرد. چون تمرکز انسان در زندگی خودش، روی خودش است و فقط خودش را میبیند، درحالیکه به هزاران هزار نفر دیگر، هم الآن و هم قبلاً هم بعداً مصیبتهای متنوعتر و جدیتری رسیده، پس در این مجموعه تنها نیست.
خداوند در تشویق تعجیل و در تنبیه تأخیر میکند
نکته بعد اینکه گرچه بلا برای همه و همیشگی است، اما در آیاتی از قرآن کریم تذکر داده که سنت خداوند در تشویقها تعجیل است درحالیکه بههیچعنوان در تنبیه تعجیل نمیکند:
وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ.[317]
اگر خداوند همانطور که در به خیر رسیدن تعجیل دارد، در رسیدن شر به آنها تعجیل کند باعث هلاکتشان میشود. اصلاً بساط دنیا جمع شده و مرگ آنان رسیده بود. خداوند کار خیر را سریعاً به نتیجه میرساند، اما کار شر را سریع به نتیجه نمیرساند. شبیه این آیه را در سوره مبارکه کهف هم داریم:
وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً.[318]
لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا؛ اگر خداوند میخواست مردم را به واسطۀ اعمالشان مؤاخذه کند، لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ؛ خیلی سریع در عذاب آنها تعجیل میشد.
خداوند در عقوبت و تنبیه نهایی که ریشهکن کردن است، نهایت تأخیر را میگذارد که هر کس یک درصد احتمال دارد برگردد، برگردد. در سوره مبارکه نحل هم میفرماید:
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ.[319]
اگر خداوند میخواست مردم را بهواسطۀ ظلمشان مؤاخذه کند و سریع آنها را به پاداش منفی اعمالشان برساند، ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ، زمین خالی از سکنه میشد، وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى.
اول اینکه بلا برای همه است و همیشه هم هست؛
دوم اینکه بلا هم تشویق هم تنبیه است و علاوه بر آنکه راه رجوع را باز میکند، امتحان هم است؛
سوم اینکه خداوند در تشویق تعجیل میکند، اما در تنبیه تأخیر و تأنی میورزد؛
چهارم اینکه بلاها به سبب اعمال خود ماست.
این باورها باید در جان ما رسوخ کند
این امور که گفتیم وظایف ایمانی و چیزهایی است که انسان باید مدام به خودش تلقین کند. با گفتن تمام نمیشود، باید مرور کنیم و بر ذهن، جان و قلبمان تلقین کنیم تا در وجودمان رسوخ کند و به توحید نزدیک شویم. بلاها 2 واحد عملی درس توحید است. اینکه همهچیز از خداوند و به اذن اوست. آنچه به ما گفتند و در جانمان رسوخ نکرد، بلاها میخواهد همان را در جانمان رسوخ دهد و چه نعمتی بالاتر از این اگر در بلاها، باور به توحید در وجود ما نفوذ کند.
پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتی بلایی به ایشان میرسید میفرمودند: الحَمدُلِلَّهِ عَلَی کُلِّ حالٍ.
امیدواریم بلاها از جامعۀ بشری و جامعۀ مسلمانان خصوصاً از جامعۀ شیعه دفع و رفع شود و همۀ انسانها با خوبی و جمال به سمت خداوند سیر کنند. درعینحال بلایی هم که آمد، لطف و رحمت خداوند است، اما در قالب یک داروی تلخ و آمپول.
این نکته را هم عرض کنم که هنوز ما بلای عظیم ندیدهایم و نباید خیلی مأیوس شویم؛ چون هنوز کار ما به جراحی نرسیده است. در گذشته بلاهایی میآمده که 90 درصد مردم از یک شهر میمردند. هنوز انشاءالله امید هست که خداوند با فضل و رحمتش بر ما نظر کند و ما از اینکه هستیم، بهتر شویم تا خداوند ما را انشاءالله با جمالش سیر دهد.
علت قابلی بلاها عمل خود انسان است [320]
قرآن کریم هم علت قابلی تمامی بلاها را عملکرد خود انسانها میداند؛ انسان است که منشأ نزول بلاها و فاعلیت خداوند در بلاها میشود:
فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.[321]
«تا آنكه به كيفر اعمال زشت خود رسيدند و آن عذابى كه به آن تمسخر مىكردند آنها را احاطه كرد.»
وَ لَوْ لا أَنْ تُصيبَهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً.[322]
«و تا اگر بلا و عذابى بهموجب كردار زشت خودشان به آنها رسيد نگويند: پروردگارا، چرا براى ما رسولى نفرستادي تا آيات تو را پيروى كنيم و از اهل ايمان شويم؟»
ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[323]
«فساد و پريشانى به كرده بد خود مردم در همه بر و بحر زمين پديد آمد تا خدا هم كيفر بعضى اعمالشان را به آنها بچشاند، باشد كه (از گنه پشيمان شده و به درگاه خدا) بازگردند.»
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ.[324]
«و مردم (بر اين عادتاند كه) هرگاه ما رحمتى به آنها چشانيم شاد شده و اگر رنج و بلايى از كرده خودشان ببينند در آن حال (بهجای توبه به درگاه خدا، از رحمتش بهکلی) نوميد مىشوند.»
فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزينَ.[325]
«و كيفر زشتى و بدکاریها كه (براى كسب مال) انجام دادند به آنها رسيد. و ستمكاران از اين مردم نيز بهزودی كيفر كردار بدشان را خواهند يافت و هرگز از قهر و قدرت خدا رهايى نمىيابند.»
وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ.[326]
«و آنچه از رنج و مصائب به شما مىرسد همه از دست (اعمال زشت) خود شماست درصورتیکه خدا بسيارى از اعمال بد را عفو مىكند.»
لسان این آیه، لسان حصر است؛ یعنی هیچ مصیبتی نیست که به شما برسد، مگر اینکه از جانب خودتان است. ضمن اینکه دائم خداوند دارد اثر بسیاری از کارهای سوء شما را خنثی میکند.
وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ.[327]
«و ما چون به انسان (بىصبر کمظرف) از لطف و رحمت خود بهرهاى بخشيم بدان شاد شود و اگر به كيفر كردار خود رنج و عذابى به آنان رسد آدمى سخت راه كفران پويد.»
پس باید توجه داشته باشیم که از حیث علت قابلی، آنچه منشأ بلاها میشود، اعمال خود ماست.
نکتۀ بعد که باید به آن معتقد باشیم این است که این مؤاخذه و تنبیه الهی، بهواسطۀ هر خطایی نیست. خطاهایی که عمدی و قلبی باشد. خداوند برای لغو و سهو و خطاهای ندانسته، عقوبت نمیکند. این نکته را در آیات مختلف قرآن کریم بیان میفرماید:
لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ.[328]
«خدا شما را به سوگندهاى لغو مؤاخذه نكند ولیکن به آنچه در دل داريد مؤاخذه خواهد كرد و خدا بسيار آمرزنده و بردبار است.»
لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ.[329]
«خدا به قسمهای لغو بيهوده، شما را مؤاخذه نخواهد كرد، ولیکن بر (شكستن) آن قسمى كه از روى عقيده قلبى ياد كنيد مؤاخذه خواهد نمود.»
انجام آن چیزی که عمدی و از روی توجه است.
مطلب بعدی اینکه اگر اهمال و کوتاهی جمعی باشد و جامعه خصوصاً خواص، در انجام وظایفشان کوتاهی کنند، آن زمان دیگر ظالم و غیر ظالم همگی درگیر میشوند، برای همین خشک و تر باهم میسوزند:
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ.[330]
«بترسید از آن فتنه و مشکل و بلایی که فقط دامن ظالم را نمیگیرد بلکه همه را در برمیگیرد.»
مطلب بعد اینکه اگر کافر و مؤمن کاملاً جـدا بشوند، آن زمـان بـلای ریشهکنـی
میآید. به همین دلیل الآن که هنوز بلای ریشهکنی نیامده، معلوم میشود انشاءالله مؤمنین قابلاعتنا هستند. میفرماید:
وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ في رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً.[331]
پس همینکه ریشهکن نشدیم انشاءالله هم امید به ما هست، هم مؤمنین خوب و خوبانی هستند که امید به آنها داریم.
نکته دیگر در باب علت قابلی اینکه خداوند بسیاری از بلاهای لازم الوقوع را از ما برمیگرداند:
وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ.[332]
جالب است در آیه شریفه، «کثیر» بیشتر از «اکثر» است. در مقابل کثیر، قلیل است. اما در مقابل اکثر، کثیر هم میتواند باشد. وقتی میگوییم اکثر جامعه، یعنی60 درصد، یا به تعبیر دیگر بیشتر جامعه. پس ممکن است در مقابل اکثر، قلیل نباشد، یعنی 40 درصد جامعه هم جمعیت قابل توجهی برای خودش است. ولی در مقابل جمعیت کثیر، جمعیت قلیل قرار میگیرد. کثیری از جامعه یعنی مثلاً 90 درصد که در مقابل آن قلیلی، 10 درصد قرار میگیرد. بههرصورت آیه شریفه میخواهد بگوید فکر نکنید اینگونه است که هر وقت شما کاری انجام دادید، عقوبت میشوید. نه، اینطور نیست. شما بندگانِ ارحمالراحمین هستید که خیلی بالاتر از یک مادر به فرزندش لطف میکند. مادر هر وقت بچهاش خطا کرد، او را گوشمالی نمیدهد. مادر حکیم دلسوز، فقط جایی بچه را گوشمالی میدهد که اگر گوشمالی ندهد، به ضرر او باشد. برای همین تا بتواند راههای کناره و جایگزین را برای بیدارسازی انتخاب میکند. آخرین راه ممکن که هیچ چارهای نداشته باشد عقوبت و تنبیه است. برای همین انسان خجالت میکشد. فردی سورۀ ذاریات را میخواند:
وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ.[333]
خداوند قسمها خورده تا بگوید معاد حق است، معاد را شوخی نگیرید. بعد به اینجا رسید:
وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.
«و روزى شما با همه وعدهها كه به شما مىدهند در آسمان است.»
فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ.[334]
«پس به خداى آسمان و زمين قسم كه اين (وعده و رزق مقدّر) بهمانند تكلّمى كه با يكديگر مىكنيد حقّ و حقيقت است.»
به این آیه که رسید، اعرابی که دل لطیفی داشت فریاد کشید و گفت:
فَصاحَ و قالَ: يا سُبحانَ اللَهِ، مَن ذَا الّذي أغضَبَ الجَليلَ حتّى حَلَفَ؟ لم يُصَدِّقوهُ بِقَولِهِ حتّى ألجَئوهُ إلى اليَمينِ، قالَها ثَلاثاً و خَرَجَت مَعَها نَفسُهُ، وَ اللَهُ أعلَمُ؟[335]
«چه کسی بود که خدای جلیل را اینقدر نافرمانی کرده و حرفش را تکذیب کرده که خدا ناچار شده قسم بخورد. مگر خداوند قسم میخورد؟ همین حرف را سه مرتبه گفت و نالهای کشید و افتاد و مُرد.»
بنده یعنی این. حالا در بحث بلاها انسان بیشتر شرمنده میشود. خداوندی که میگوید يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ. حال خودمان را ببینیم چه کردهایم که خداوند بلا بر ما نازل کرده و دیگر يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ، نیست.
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصيراً.[336]
«و اگر خدا از كردار زشت خلق مؤاخذه كند در پشت زمين هيچ جنبندهاى باقى
نگذارد ولیکن (كيفر) خلق را به تأخير مىافكند تا بهوقت معيّن (كه حكمتش اقتضا كند و شاید برگردند) و چون هنگام اجل آنان فرارسد خدا به احوال بندگانش کاملاً بيناست (و مقدار مجازات و عفو هرکسی را مىداند).»
ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ.
«هر رنج و مصيبتى كه در زمين (از قحطى و آفت و فقر و ستم) يا در نفس خويش (چون ترس و غم و درد و الم) به شما رسد همه در كتاب (لوح محفوظ ما) پيش از آنكه همه را (در دنيا) ايجاد كنيم ثبت است و البته اين كار بر خدا آسان است.»
لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.[337]
«(اين تقدير حق را بدانيد) تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما مىدهد مغرور و دلشاد نگرديد، و خدا دوستدار هيچ متكبر خودستايى نيست.»
مختال یعنی کسی که اهل خیال است و در مقابل عاقل است. کسی که نمیتواند بلاها را درست تحلیل کند، میگوید وقتی خوبی به من رسیده، از خودم است پس خودم برتر هستم و لابد نزد خداوند عزیزترم پس به غرور و کبر میافتد و خود را برتر از دیگران میبیند پس به دیگران فخر میفروشد.
مختال فخور خصلت دیگری هم دارد:
الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ.[338]
پس بلاها میآید که مالکیت قطعی خداوند را ببینیم و از دنیا و متعلقات خود دل بکنیم و بگوییم: این را هم گرفتند یعنی مال تو نیست، نه سلامتی نه نیروی فکر نه نیروی بدنی نه قوای وجودی نه بقیه چیزها، هیچکدام مال خودت نیست. اینها که مال خودت نیست، همسر، فرزند، ثروت، خانه و ماشین بهطریقاولی مال تو نیست. این را بدان بنابراین به آن دل نبند.
صاحب یک نفَس و یک دم و بازدم خودمان هم نیستیم. گاهی دم میآید، بازدم نمیآید. گاهی اوقات بازدم میآید، دم نمیآید. این را بفهمیم. بلا 2 واحد عملی درس توحید است و در عمل، دل کندن از غیر خداوند.
بلاها برای رجوع به خداوند است
در انتهای همان آیه شریفه در سوره مبارکه روم میفرماید:
ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[339]
«فساد و پريشانى به كرده بد خود مردم در همه بر و بحر زمين پديد آمد تا خدا هم كيفر بعضى اعمالشان را به آنها بچشاند، باشد كه (از گنه پشيمان شده و به درگاه خدا) بازگردند.»
خداوند میداند که در این رجوع الی الله چه لطفی نهفته است! رجوع به خداوند، حقیقت هستی، اصل خودمان، حقیقت خودمان و انسانیت اصلی.
وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[340]
«و البته ما كافران را عذاب نزديكتر (و كمتر به بلاهاى دنيا يا در برزخ) بچشانيم غير آن عذاب بزرگتر و شديدتر (قيامت يا قيام حجّت عصر عليه السّلام) تا مگر (متنبّه و پشيمان از كفر و عصيان شوند و بهسوی خدا) بازگردند.»
وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[341]
«و بنیاسرائیل را درروی زمين به شعبى متفرق ساختيم، بعضى از آنها صالح و
درستكارند و برخى فروتر از آنان (در درجه و منزلت)، و آنها را به خوشىها و ناخوشىها بيازموديم، باشد كه (بهحکم حق) بازگردند.»
خداوند فرعون را هم دوست دارد و میخواهد او نیز هدایت بشود:
وَ ما نُريهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاَّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[342]
«و ما هيچ معجزه و آيتى به آنان نمىنموديم جز آنكه از آيت ديگر بزرگتر (و در دلالت بر نبوت موسى روشنتر) بود (اما همه را تكذيب كردند) و ما هم آنها را به عذاب و بلايا گرفتار كرديم تا مگر (بهسوی خدا) بازآیند.»
در ابتدا به حضرت موسی(عليه السّلام) فرمود با فرعون نرم صحبت کن:
فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى.[343]
بعد که ایمان نیاورد، لازم آمد به آنها عذاب نشان بدهد تا برگردند.
تضرع، رجوع همراه با اظهار عجز است
وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ.[344]
«و ما هيچ پيغمبرى به هيچ شهر و ديارى نفرستاديم مگر آنكه اهلش را به شدايد و محن مبتلا ساختيم تا به درگاه خدا تضرع و زارى كنند.»
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ.[345]
«و همانا ما پيغمبرانى بهسوی امتان پيش از تو فرستاديم، پس (چون اطاعت نكردند) به بلاها و مصیبتها گرفتارشان ساختيم، شايد به درگاه خدا گريه و زارى كنند.»
تضرع حالت تذلّل و خاکساری و انکسار است، اظهار ذلّت و بیچارگی، اظهار نیاز و فقر که همراه با طلب به درگاه خداوند باشد. در حقیقت تضرع، مساوی با ابراز و اظهار حالت عجز و نیاز و فقر و بیچارگی، بهاضافۀ طلب رفع آن است که این تضرع مساوی با روح عبودیت است. اصلاً روح عبودیت و روح توبه همین است که فرد به بیچارگی و نداری و خرابکاری و مشکلات و فقر محض خودش پی ببرد و اظهار کند. اظهار، بالاتر از پی بردن است. اظهار مربوط به زمانی است که این بیچارگی به اوج رسیده است.
ممکن است من فقیر باشم و خودم هم واقف به فقرم باشم، ولی فقرم به اوج نرسیده، یا من به اوج ادراک نمیکنم. به همین دلیل من به حدی فقر را درک میکنم، ولی پیش دیگران اظهار نمیکنم. زمانی اظهار میکنم که دیگر لبالب و سرریز شده باشد و طاقتم طاق شده باشد. خود اظهار فقر در مقابل خداوند، لطفی بیش از ادراک آن دارد؛ پس تضرع، حالت بسیار عالی است که انسان را به عبودیت خیلی نزدیک میکند. درواقع روح توبه و روح عبودیت در چند امر است:
1. من فقیرم و اظهار میکنم؛ 2. تو غنی مطلق هستی؛ 3. از تو میخواهم.
اگر بخواهیم برای تضرع نمونۀ خوبی پیدا کنیم، دعای امیرالمؤمنین و مناجات حضرت در مسجد کوفه تفسیر تضرع است:
مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الدَّلِيلُ وَ أَنَا الْمُتَحَيِّرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمُتَحَيِّرَ إِلَّا الدَّلِيلُ، مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْغَفُورُ وَ أَنَا الْمُذْنِبُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمُذْنِبَ إِلَّا الْغَفُورُ، مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْغَالِبُ وَ أَنَا الْمَغْلُوبُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَغْلُوبَ إِلَّا الْغَالِبُ، مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الرَّبُّ وَ أَنَا الْمَرْبُوبُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ إِلَّا الرَّبُّ.[346]
یکییکی میشمارند، شما این هستید، من این هستم، از شما طلب میکنم. چه طلب باادبی! میفرمایند من آنقدر خاکسارم که روی سؤال کردن مستقیم را ندارم و در پرده میگویم فقیر و نیازمندم و جز غنی کسی نمیتواند به او بدهد.
جانها فدای امیرالمؤمنین، این دعا خیلی دعای شریفی است.
ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً.[347]
«خداى خود را به تضرع و زارى و نهانى (به صداى آهسته كه به اخلاص نزديك است) بخوانيد.»
وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ.[348]
«خداى خود را با تضرّع و پنهانى و بىآنكه آواز بركشى در صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش.»
چقدر زیباست. ماده تضرع از ضرع گرفته شده و ضرع به معنای پستان است.[349] وقتی بچه یا بره میخواهد از پستان مادرش بخورد ناله و گریه میکند و اگر بچه شتری بخواهد از ناقه شیر بخورد، لابه میکند:
تا نگريد ابر، کِی خندد چمن تا نگريد طفل، کِی جوشد لبن[350]
یعنی باید بگوید من بیچاره هستم، تو باید مرا بغل کنی و به من شیر بدهی. بعد هم از لبن خالص میخورد:
لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبينَ.[351]
این معنا نکتۀ دیگری هم دارد، میفرماید تو فقط نشان بده که میخواهی، کار تمام است. نشان بده که گرسنه و محتاجی، نهتنها منعی وجود ندارد بلکه اصلاً او بیشتر مشتاق است که بنوشاند.
زمانی ساربانی را ملاقات کردیم، ایشان میگفت: شتری دارد که بچهاش در راه
مرده است. این ساربان، پوست بچه شتر را درآورده و بهصورت مصنوعی بچه شتر دیگری را درست کرده بود. آن را میآورد زیر شتر مادر تا مادر فکر کند دارد بچهاش شیر میخورد، همزمان شیر او را میدوشید. میگفت اگر این کار را نکنیم، شتر ماده خودش را میکشد. اینقدر مادر ناقه، بیشتر از خود ناقه مشتاق است شیر بدهد!
فقط کافی است بنده اظهار کرده و از طغیان پایین بیاید و اظهار تذلل داشته باشد. یعنی از صلابت و اوج کاذبی که برای خودت فکر میکنی، از آن منیت و انانیت کاذب خارج شو و نرم شو، اصلاً ذلت یعنی نرمی، نرم شو و اظهار تذلل کن، کار تمام است.
علت غایی بلاها، رسیدن به توحید است
پس درنهایت، علت غایی و هدف از این ابتلائات، توحید است. شاید اهداف میانی زهد و دل کندن از دنیا و رجوع به حقتعالی و تضرع باشد، اما همۀ اینها در یککلام خلاصه میشود در توحید:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.[352]
به حقیقت توحید پی میبرند. مالکیت مطلق خداوند، چیزی که ما در قیامت میفهمیم:
لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.[353]
چه خوش که همین حالا با یک سرسوزن آمپول در همین دنیا بفهمیم. اگر هزار آمپول بخوریم میارزد. اعتقاد شخصی بنده است که اگر تمام بلاهای عالم از بلاهای مالی، جانی، بیماری، نقص و بلاهای آبرویی بر سر انسان بیاید که انسان یک «یا الله» خالص بگوید، میارزد. روز قیامت معلوم میشود که میارزیده؛ چون با یک «یا الله»، عوالمی را فتح میکند. خوش آن بلایی که انسان را به توحید برساند.
این وظایف علمی و ایمانی ما که باید مدام آنها را به خودمان تلقین کنیم و صرفاً گفتن کافی نیست. باید بهجایی برسیم که واقعاً با جانمان عجین شود. مثل ابوذر که گفت: بلا در طاعت را بیشتر دوست دارم از رخاء در معصیت.[354]
باید به اینجا برسیم:
یکی درد و یکی درمـان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل هجران پسندم آنچه را جانان پسندد[355]
و اینها فقط شعار نباشد. این حال جناب باباطاهر است. موحد اینگونه است. حضرت اباعبدالله در اوج بلا قرار داشتند، بلایی که هیچ بلای دیگر در این عالم، قابلمقایسه با آن نیست:
مُصِيبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِيَّتَهَا فِي الْإِسْلَامِ وَ فِي جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.[356]
در اسلام وقتی بزرگترین مصیبت باشد، بهطریقاولی در جمیع سماوات و ارض هم بزرگترین است، چون اسلام در اوج قرار دارد. در این بلا میبینیم در آخرین لحظات که حضرت تمام عزیزانشان یکییکی جلوی چشمشان به شهادت رسیدند، مناجات میکنند:
صَبراً عَلَی قَضائِکَ یا رَبِّ لا اِلهَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ.[357]
محض توحید را میفرماید که چقدر لطف کردی! رضایت دارم یعنی خوب است دیگر. البته رضایت حضرت مثل رضایت ما و همراه با شرک نیست. رضایت ما یعنی هم تو را میبینم هم خودم را هم فعل تو هم حال من. حال من از فعل تو راضی است. اینها درجاتی از شرک است که در رضایت ما موجود است. رضایت حضرت اباعبدالله، رضایت محض توحیدی و تسلیم سلم محض است.
آخر آنهم توحید محض است. اینجا خداوند میفرماید:
ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً.[358]
اینجا همه مقاماتی که باید فتح میشد، فتح شد و خود خداوند به استقبال جان شریف حضرت اباعبدالله آمد.
اینها را باید مدام به خودمان تلقین کنیم تا اینگونه بشویم. اینقدر باید بگوییم و بشنویم و در جان خودمان مرور داده و بارها فکر کنیم. در طول روز با این حرفها زندگی کنیم تا بشویم. حقیقت توحید ناز دارد و اینگونه نیست که همینطور بگوییم و یکباره برسیم. جدولضرب نیست که انسان یکباره حفظ کند. باید اینقدر اینها را بشنود و بگوید و به خودش عرضه کند، تا با گوشت و پوست و خونش آمیخته شود. در روایت میفرمایند:
مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ.[359]
کسی که قرآن را بخواند، قرآن با جانش عجین شده و وجود او قرآنی و توحیدی میشود.
وجود ما هم در بلاها باید بهگونهای شود که بلاها را بلای دوست ببینیم. امیدواریم خداوند همۀ ما را موفق کند.
حال چگونه این باورها را در خود محقق کنیم؟ در خلال همین فصل عرض کردیم که فهم و تلقین به قلب در شکلگیری این باورها به ما کمک میکند. یکی دیگر از راههای ایجاد این باورها در قلب، همان وظایف عملی است که باید در مباحث بعد بیان کنیم.
فصل سوم
وظایف خُلقی و عملی در قبال بلاها
نیمه شعبان مقدمه درک شب قدر است [360]
این ایام، ایام بارش فضل و رحمت حقتعالی است و امیدواریم که انشاءالله همۀ امت اسلام خصوصاً شیعیان امیرالمؤمنین، از این فیض و رحمتِ نیمۀ شعبان و مقدماتِ درک شب قدر که خیلی ارزنده است بهره ببرند.
زمان مرگ معلوم بوده و کیفیت آن بهدست خود انسان است
در فصول قبل عرض کردیم که بلاهای ظاهری، کوچک و بزرگ و مراتب دارند، مریضی، فقر، گرفتاریها و نهایتاً مرگ است. بالأخره باید یک روز از این دنیا برویم. زمان مرگ هرکس هم از ازل نوشتهشده است. خداوند دربارۀ کسانی که جبهه نمیرفتند تا از مرگ نجات پیدا کنند، میفرماید:
قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.[361]
«بگو: اگر در خانههاى خود هم بوديد باز كسانى كه سرنوشت آنان (در قضاى الهى) كشته شدن است (از خانهها) بهپایخود به قتلگاه بيرون مىآمدند، تا خدا آنچه در سينه داريد بيازمايد و آنچه در دل داريد پاك و خالص گرداند، و خدا از راز درون سينهها آگاه است.»
یعنی حتی شهادت و کشته شدن درراه خداوند زمان مرگ را عوض نمیکند، زمان همان زمان است که نزد خداوند محفوظ است. خداوند میداند که هرکدام از ما چه زمانی میمیریم. شهادت، کیفیت مرگ و نحوۀ مردن را از مردن پَست به مردن متعالی عوض میکند.
به هر صورت این نکتۀ مهمی است که باید به آن توجه بشود؛ نحوۀ مرگ هر انسان به دست خود اوست و زمان آنهم مشخص و تقدیر شده است. البته اینها به معنای رعایت نکردن نیست. باید رعایت کنیم، ولی مطمئن هم باشیم که زمان مرگ همۀ ما مقدّر و مشخص است:
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ.[362]
«و هر قومى را دورهاى و اجل معينى است كه چون اجلشان فرارسد لحظهاى پسوپیش نخواهند شد.»
نه یکلحظه زودتر نه یکلحظه دیرتر. همان زمانی که فرد کامل شد و به کمال خودش رسید، همان لحظه است که از دنیا جدا شده و رخت برمیبندد.
این هم در تقدیرات الهی است که گاهی اوقات افراد باید یکییکی بروند و گاهی جمعی که در این صورت مرگ همۀ آنها در زمان یکسانی مقدر و محقق شده است. آنوقت میبینیم در یک حادثه تعدادی از انسانها همزمان کشته میشوند.
اینجا عالم دنیاست؛ پیچیده شده به بلاها
بالأخره این بیماری هم یک بلای کوچک و مطابق روال عالم است. عالم دنیا، عالم قیامت نیست که سراسر خوشی باشد و رفاه (در بهشت) یا سراسر عذاب و رنج (در جهنم). بلکه عالمی است پیچیده شده با خوشیها و بلاها:
دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ.[363]
اگر کسی غیرازاین تصور کند، گویا یادش رفته به کجا آمده و فکر میکند به آخرت
رفته درحالیکه ما در دنیا هستیم.[364]
اینجا دنیاست و دنیا هم همین است. بلا از لوازم دنیا است. وقتی ما بله گفتیم و به این دنیا آمدیم، یعنی به سرایی آمدیم که مخلوط است، یعنی پذیرفتیم در کنار خوشیها، بلاها و رنجها هم در این دنیا هست.
علت تأکید و تقدیم وظایف ایمانی و علمی بر وظایف عملی چیست
دربارۀ وظایف ایمانی در فضای بلاها و مصیبتها گفتیم که:
1. باید در بلاها و مصیبتها ایمان را حفظ کنیم. ایمانها زمانی حفظ میشود که قبل از بلاها اقدام کنیم. قبل از طوفان باید کشتی ساخته شود. معنا ندارد کسی در متن طوفان کشتی بسازد. این مسئلۀ مهمی است. اما حالا که طوفان آمد، باید انسان سعی کند ایمان خودش را حفظ کند و نگذارد طوفان به آن لطمه و آسیب بزند. این مطلب فوقالعاده مهم است و حفظ ایمان و ارتقاء آن در زمان بلاها مهمتر از کارهای دیگر است. گفتیم در سه حیطه باید روی ایمان خود دقت کنیم:
1. نگاه ما به علت و مبدأ فاعلیِ همۀ امور ازجمله بلاها (یعنی خداوند) چگونه باید باشد؛
2. نگاه ما به مبدأ قابلی بلاها (یعنی انسان) و علت مادی بلاها (یعنی دنیا) چگونه باید باشد؛
3. نگاه ما به علت و هدف غایی در بلاها (یعنی توحید) چگونه باید باشد.
توجه کنیم که عملکرد ما به طرز فکر و نگاهمان به امور برمیگردد. اگر کسی فهم صحیحی در این امور پیدا کند، وظایف عملی محقق میشود. پس وظایف عملی در مقابل بلاها و در برابر مصیبتها چه زمانی محقق میشود؟ زمانی که ایمان بیاید، ایمان که بیاید عمل میآید:
وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.[365]
«ليكن آنها كه اهل ایماناند كمال محبت و دوستى را فقط به خدا مخصوص دارند.»
وقتی خداوند در این آیه، حکم را بر وصف معلق میکند و میگوید کسانی که مؤمن هستند شدیدترین محبت را دارند؛ یعنی آنچه عامل محبت است، ایمان است. هرچه ایمان بیشتر، محبت بیشتر است. کسی که میخواهد عشق به خدا پیدا کند، ایمانش را تقویت میکند.
تمامی بلاها هدفمند هستند نه اینکه روند طبیعت بیشعور باشد
خداوند تمام آنچه برای رسیدن به سعادت و نجات لازم است به ما داده، فطرت سالم، تشخیص خیر و شر، رسول درون، گرایش به خیر و عدم تمایل به شر و کراهت از آن، نافذترین و عالیترین معلمان با برترین دستورالعملها. انبیا(عليهم السّلام) هم با تمامی روشهای ممکن، موعظۀ حسنه، حکمت و استدلال، مثال، داستان، جدال احسن و ... سعی کردند از حیث تئوری انسانها را نجات بدهند. بعدازآن خداوند با سرازیر کردن نعمتها قلب انسانها را به خودش متمایل میکند تا بهتر حرکت کنند. اگر با اینها راه نیفتادند، بلا میفرستد شاید برگردند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما
كانُوا يَعْمَلُونَ.[366]
«پس چرا وقتیکه بلاى ما به آنها رسيد تضرّع و زارى نكردند (تا نجات يابند)؟ ولى (بدين سبب كه نكردند) دلهایشان را قساوت فراگرفت و شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان زيبا نمود.»
پس چرا وقتیکه بلا آمد آنها برنگشتند؟ تمام بلاها در راستای ربوبیت و ارائه مسیر و کمک به حرکت و رسیدن به مقصد است؛ یعنی در راستای ایمان آوردن و تقویت ایمان است. حالا اگر در بلاها ایمان فرد خدشه پیدا کند، خداوند وعده داده که عذاب نهایی میآید.
وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ.
«و ما هيچ پيغمبرى به هيچ شهر و ديارى نفرستاديم مگر آنكه اهلش را به شدايد و محن مبتلا ساختيم تا به درگاه خدا تضرع و زارى كنند.»
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.[367]
«سپس آن سختىها را به آسايش و خوشى مبدّل كرديم تا بهکلی حال خود را فراموش كرده و گفتند: آن رنج و خوشیها به پدران ما نيز رسيد (و اين عادت روزگار است كه گاهى خوش و گاهى ناخوش است)، ما هم به ناگاه آنان را گرفتيم درحالیکه (از توجه به آن عقاب) غافل بودند.»
خداوند گله میکند چرا با اینکه بلا آمد اینها برنگشتند؟ تا اینکه سرشار شدند و نعمتها برایشان فراوان شد. وقتی اینطور شد، ناخوشی آمد و رفت و خوشی آمد، گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ؛ برای پدران و آبا و اجداد ما هم این بوده است.
بعضی از مترجمین و مفسرین اینگونه آوردهاند که آنها گفتند: ما انسانهای خوبی هستیم، بدیها مال گذشتهها و گذشتگان ما بوده. مثل کسی که گفت:
وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً.[368]
«و نيز گمان نمىكنم كه روز قيامتى به پا شود و اگر (به فرض هم خدا و قيامتى باشد و) من به سوى خداى خود بازگردم البته (در آن جهان نيز) از اين باغ دنيا منزلى بهتر خواهم يافت.»
به نظر میرسد این ترجمه و تفسیر اشتباه باشد. آیه نمیفرماید: «وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ». سَرّاء یعنی خوشیها و رفاه را هم گفتهاند. اگر میگفتند: به پدران ما هم سختیها و ناراحتیها رسیده، این تفسیر قابلپذیرش بود؛ اما اینها میگویند: به پدران ما هم خوشیها و ناخوشیها رسیده و به ما هم رسید. یعنی میگویند: این روند طبیعی است، سیل است، درخت را قطع کردی میآید، زلزله است، گسل ایجاد شده و زمین جابجا شد، ویروس است، در چین میآید، اینجا هم میآید.
آیه میفرماید وقتی به اینجا رسیدند، چنین باوری برای آنها شکل گرفت، دیگر آنها را ریشهکن میکنیم. اگر منطق کسی این شد که طبیعت است دیگر، منتظر بلای بدتر الهی باشد. خداوند میفرماید ما اصلاً این بلا را فرستادیم که بگویند: خداوند است دارد ما را گوشمالی میدهد و به خداوند رجوع کنند، نه اینکه برایشان عادی شود و بگویند: خوب طبیعت دنیا بالا و پایین دارد.
لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.
بله در چین هم بلا میآید، ولی حسابوکتاب چین با اینجا یکی نیست. جوامع مختلف مبتلا به یک بلا شدهاند اما با اغراض متفاوت. بین بلای اجتماعی و فردی هم تفاوت وجود دارد.[369]
خداوند کاری را که میکند، در ظاهر یک کار است، ولی در حقیقت یک کار نیست، 1000 کار است. درست است بلای جمعی آمده ولی در دل این بلای جمعی، به هرکس با یک غرض و یک غایت و یک منشأ توجه شده است. اگر فردا همۀ ما از دنیا برویم، هرکدام از ما یک جایگاه داریم، اگر همگی مبتلا شویم، در یک جامعه یا یک خانواده، هرکدام به یک غرض مبتلا شدهاند. اینها را نباید باهم قاتی کرد.
پس تفاوت مؤمن و غیر مؤمن چیست؟ حالا کافر اگر بگوید ویروس است شاید بتوان از او پذیرفت. اما مؤمن باور دارد:
قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.[370]
«بگو: هرگز جز آنچه خدا براى ما خواسته به ما نخواهد رسيد، اوست مولاى ما، و البته اهل ايمان درهرحال بايد بر خدا توكل كنند.»
نکند مشرک شویم. خداوند بلا را فرستاده که همه موحد شوند. اگر مشرک شدیم:
فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.
حالا این اخذ الهی یا اخذ به عذاب و انتقام و ریشهکن کردن است یا اخذ به مکر و سنت استدراج و امهال. این را باید مراقب باشیم. بهاینعلت بود که ما در فضای بلاها
روی وظایف ایمانی درنگ کردیم که حتماً توجه کنیم.
بلاها درس توحید عملی هستند [371]
خداوند میخواهد بهوسیلۀ بلاها ما را زاهد کند، از پستیها و غیر جدا کند تا رجوع به حق کرده و تضرع کنیم و درنهایت موحد شویم. چه چیز از این بالاتر؟ بلا 2 واحد عملی توحید است، آن توحیدی که با هزار حرف در جان ما نرفت. آن حالت استکباری که مانع توحید بود و با هزار حرف نشکست، در بلا میشکند.
جناب زلیخا خانم خیلی بزرگواری بود، شوهر او هم همینطور بود. خداوند در قرآن کریم ذکر نکرده عاقبت شوهرش چه میشود، ولی از ابتدای حرفش معلوم است که عاقبتبهخیر میشود. خداوند با بیان این جریان میخواهد بگوید کسی که در مقابل اولیای الهی خضوع کرد و برای آنها ارزش و احترام قائل شد، عاقبتبهخیر میشود. ابتدا یک برده است، یک بردۀ بیارزش. در آن منطقه برده بیارزش بود. اما همسر زلیخا به خانمش میگوید:
وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.[372]
«و عزيز مصر كه او را خريدارى كرد به زن خويش سفارش غلام را نمود كه مقامش بسيار گرامى دار كه اين غلام اميد است به ما نفع بسيار بخشد يا او را به فرزندى برگيريم.»
به فرزندی اتخاذ کردن در آن جامعه ننگ بود. مثلاً یکی از افراد خیلی مرفه و اشرافی، بخواهد یک بچۀ روستایی را به فرزندی بگیرد.
بعد زلیخا حکم مادر برای حضرت یوسف(عليه السّلام) را داشت و به او خیلی رسیدگی کرد. وقتی حضرت یوسف(عليه السّلام) در زندان با چند دقیقه صحبت زندانیان را به توحید دعوت میکند، 20 سال با این خانم بوده حتماً او را مفصل به توحید دعوت کرده است. ولی او قبول نکرده و نمیتوانسته بپذیرد چون زلیخا دو مانع برای پذیرش توحید داشت:
مانع اول شهوت او به یوسف بود؛ چون اگر به مرام یوسف تن میداد دیگر نمیتوانست به او برسد و باید از یوسف چشم میپوشید، درحالیکه به او چشم طمع داشت تا اینکه یوسف به او جواب قطعی داد و به زندان افتاد. این خانم هم یوسف را به زندان نیانداخته، این حرف درست نیست، اصلاً دلش نمیآمد یوسف را به زندان بیندازد. به هر صورت با زندان رفتن حضرت یوسف(عليه السّلام) دیگر دندان طمعش را از یوسف برید و مانع اولش برطرف شد.
مانع دوم او حالت استکبار بود. اشرافی است و یک خانم باکلاس و با جلال و جبروت است. به نظر میرسد اصلاً تقاضای حضرت یوسف که دادگاه درست بشود برای همین بود. دلش میتپید که این خانم، مؤمن و موحد بشود. میبیند مانع دارد، حرفها را شنیده و فهمیده خانم تیزهوشی است و در فهمش مشکل ندارد، اما مانع نمیگذارد ایمان بیاورد. برای همین حضرت یوسف(عليه السّلام) در زندان تقاضا داد که من بیرون نمیآیم تا اینکه دادگاه تشکیل بشود و وضعیت زنان مشخص شود. اصلاً این تقاضا برای اصلاح این خانم و اصلاح ایمان این خانم بود.
قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقينَ.[373]
«شاه (با زنان مصر) گفت: حقيقت حال خود را كه خواهان مراوده با يوسف بوديد بگوييد، همه گفتند: حاش للَّه كه ما از يوسف هيچ بدى نديديم. در اين حال زن عزيز مصر اظهار كرد كه الآن حقيقت آشكار شد، من با يوسف عزم مراوده داشتم و او البته از راستگویان است.»
وقتی دادگاه تشکیل میشود آنجا این ابهت خیالی و استکباری زلیخا هم میشکند. یکدفعه آنجا میگوید:
الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ؛ یعنی من الآن دیگر موحد شدم و این عبارت اظهار اسلام و ایمان اوست، نه اظهار اینکه حضرت یوسف بیگناه است. اصلاً اگر این را بگوید غلط میشود؛ چون بیگناهی یوسف و پاکی و عصمت او از همان اول معلوم بود. از لحظه اول شوهرش فهمید و بعد هم شهر پر شده بود:
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها في ضَلالٍ مُبينٍ.[374]
«و زنانى در شهر مصر گفتند: زن عزيز مصر قصد مراوده با غلام خويش داشته و حب او وى را شيفته و فريفته خود ساخته و ما او را (از فرط محبت) کاملاً در ضلالت مىبينيم.»
قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذي لُمْتُنَّني فيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ.[375]
«گفت: اين است غلامى كه مرا در محبتش ملامت كرديد! آرى من خود از وى تقاضاى مراوده كردم و او عفت ورزيد.»
پس زلیخا در دادگاه دارد خبر از انقلاب درونی خودش میدهد. استکبار او شکست. او هم عاقبتبهخیر شده و به مقاماتی رسید و اگر نبود این جریان و این دادگاه و این شکست، مرده بود و تمامشده بود و در جهنم بود. بلاها خیلی خوب است و انسان را موحد میکند و موانع را میشکند و استکبار او را و «مال من است» را میشکند. قارون چرا به دل زمین رفت؟ چون ثروتش را از خودش میدانست:
قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي.[376]
«قارون گفت: اين مال و ثروت فراوان به علم و تدبير خودم به من داده شد!»
مال خودم، فکر خودم، طرح و برنامۀ خودم، مدیریت خودم، منبر جالب خودم، تدریس عالی خودم، ... . همگی اینها کار قارون است. گاهی قارون اقتصادی است، گاهی قارون طلبه، گاهی قارون در حوزه و شرکت و دانشگاه و ... .قارون دیگر است.
بههرصورت باید دقت کنیم انسان باید وظایف ایمانی را مستحکم کند و اگر قبلاً شاکلۀ ایمانی خود را صحیح نساخته، حداقل الآن از این فرصت بلا استفاده کرده و ایمان
صحیحی برای خود بسازد.
وظایف خُلقی و عملی در بلاها چیست
اما وظایف خلقی و عملی ما در بلاها چیست؟ بهصورت یک قاعدۀ کلی، تمامی علتهایی که خداوند در بحث بلاها ذکر فرموده، وظایف ما را درقبال بلاها مشخص میکنند:
1. دل کندن از دنیا؛ تابهحال چسبیده بودیم چارچنگولی به دنیا. حالا کمی دنیا را رها کنیم.
لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.[377]
«(اين تقدير حق را بدانيد) تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما مىدهد مغرور و دلشاد نگرديد، و خدا دوستدار هيچ متكبر خودستايى نيست.»
یعنی حداقل الآن، هرکسی، دنیای او هرچه هست، دل از آن بکند و از دنیا انقطاع پیدا کند. از غیر حق، از خواستههای دل، از دلخوشیها. ما از دلبستگیها حتماً دل خواهیم برید، ولی بهتر است الآن دل بکنیم قبل از اینکه از ما ببُرند، خودمان ببُریم:
تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَةَ عَلَى الدُّنْيَا.[378]
«آماده شويد، خدایتان بیامرزد! كه بانگ كوچ را سر دادند، و دل به ماندن در دنيا اندك ببنديد كه كاروانيان به راه افتادند.»
2. رجوع الی الله با یک توبۀ جدی و حسابی؛
3. تضرع؛
رجوع و تضرع را در فصل گذشته گفتوگو کردهایم.
4. عبرت گیری از حوادث؛ چه حوادث قبلی چه حوادثی که الآن در آن هستیم:
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.[379]
«(اى رسول ما) كافران پيش از تقاضاى آمرزش و احسان (به تمسخر) از تو تقاضاى تعجيل در عذاب مىكنند؟ درصورتیکه چه عقوبتهاى عبرتآموز بر امّتان كافر گذشته رسيد!»
اینها میگویند: بلا بیاید، عذاب بیاید، مرگ بیاید، جهنم بیاید. میفرماید چرا اینگونه عمل میکنند، درحالیکه عقوبتها را دیدهاند، عقوبتها باید آنها را از این حالت برگرداند. بلاها باید ما را از گردنکلفتی و گردنکشی برگرداند.
در روایت داریم که وقتی مریض و مبتلایی را دیدید، حمد خدا بکنید که فعلاً شما به عقوبت دچار نشدید. اما حمد را بلند نگویید که او متوجه بشود؛ چون معلوم نیست بلای او بهواسطۀ عقوبت باشد، شاید جزء اولیاء خداوند است و بلای او آغوش رحمت خداوند است که او را در برگرفته است.[380]
پس اگر در عین اینکه دیگران مبتلا میشوند، ما مبتلا نشده و سالم ماندهایم؛ عبرت بگیریم، درعینحال کسی را که مبتلا شده بد ندانیم و خودمان را که مبتلا نشده و سالم ماندهایم، از دیگران بهتر ندانیم. آن «الحمدلله» برای خوشحالی نیست. خداوند میفرماید:
وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهيداً.
«و همانـا گروهى از شما (در كار جنگ) كندى و درنگ مىكنند، اگر براى شما
حادثه ناگوارى پيش آيد (به شماتت) گويند: خدا ما را مورد لطف خود قرار داد كه با آنان حاضر نشديم.»
البته این آیه در جنگ نازل شده ولی حالتی کلی را بیان میکند. عدهای هستند وقتی به شما بدبختی و گرفتاری برسد، میگویند: خدا مرا خیلی دوست داشت که من مبتلا نشدم. باید گفت: ممکن است چون تو آدم رذلی بودی، مبتلا نشدی. «بطأ» یعنی کُندی. لَيُبَطِّئَنَّ؛ کندی میکنند تا تکلیف روشن شود که جنگ چگونه است. اگر دیدند جنگ به ضرر است و کشته و شهید دادند، میگویند: الحمدلله که من نرفتم، خدا مرا خیلی دوست داشت.
وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً.[381]
«و اگر فضل خدا شامل حال شما گردد آنچنانکه گويى ميان شما و آنان ابداً دوستى نبوده (با تأسف) گويند: ایکاش ما نيز با آنان به جهاد رفته بوديم تا (از غنيمت) نصيب فراوان مىبرديم.»
از آنطرف اگر پیروزی و غنائم است، دقیقۀ آخر خودشان را میرسانند. آن زمان میگویند: کاش من با شما بودم.
بنابراین درصحنۀ بلاها نیز ما نباید خودمان را بهتر بدانیم و خوشحال باشیم.
جریان سریّ سقطی را گفتیم که خردهفروش بود و گفتند: در بغداد مغازهها آتش گرفته و مغازه تو آتش نگرفته.» سراسیمه آمد و دید و گفت: «الحمدلله.» بعد با خود گفت: «چه آدم پستی بودم، اینجا جای استرجاع و «انّا للّه و انّا الیه راجعون» بود، قلتُ الحمدلله فی سلامةِ مالی و هلک مالُ إخوانی المسلمین. برای مال بقیه که از بین رفته خوشحالی؟ این کار انسان نیست.» بعد همانجا همۀ اموالش را صدقه داد. خداوند به واسطۀ این کار او را گرفت و بالا برد و به مقام محبّین رسید.
پس اینکه در روایت داریم به مبتلا رسیدید «الحمدلله» بگویید، به معنای خودخواهی و بیتفاوتی نیست. بالأخره خداوند به انسان مهلتی داده که طاعتی کند.
آیا اگر پدر آن فرد بیادب و بیهنری که چالش «برقصیم» و «کل ایران رقص» راه انداخته، به این مرض مبتلا شده بود و با این مرض مرده بود، میگفت برقصیم؟ انسان باید انسان باشد و حیوانیت هنر نیست. سعدی شعری دارد:
چنان قحطسالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق
آخرش میگوید دیدم آن فرد زردروی است. گفتم تو که وضع مالی خوبی داری! گفت:
چو بینم که درویش مسکین نخورد به کام اندرم لقمه زهر است و درد
من از بینـوایی نیــم رویزرد غم بینـوایــان رُخـم زرد کـرد[382]
انسان باید توجه داشته باشد. منظور این نیست که همه ایران و عالم و آدم به سرشان بزنند و همه گریه کنند. الآن نیاز به نشاط و امید داریم، ولی راه آن را باید تأمین کرد. کسی که مصیبتزده است و در خانوادهاش کسی را از دست داده، نیاز به امید و نشاط دارد که یکدفعه برای او مشکلی پیش نیاید، ولی راه آن بزنوبرقص نیست. اینها یعنی غفلت و بیتوجهی به دردهای دیگران. در عین اینکه درد دارد و بیتوجه نیست، باید امید او حفظ شود.
5. به اهل ابتلا، خصوصاً از مؤمنین، فال بد نزنیم؛ نگوییم بلا به خاطر اینها بود و لابد به خاطر اینکه این فرد انسان پستی بود مبتلا شده است:
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.[383]
«پس هرگاه كه نيكويى (و پيشامد خوشى) بدانها مىرسيد به شايستگـى خـود
نسبت مىدادند، و هرگاه بدى (و پيشامد ناگوارى مانند قحط و سختى) بر آنها مىآمد فال بد به موسى و همراهانش مىزدند. آگاه باشند كه فال بد آنها نزد خداست (يعنى رنج و سختىها كه بر آنان پيش آيد كيفر از جانب خداست) ليكن اكثر آنها بر اين آگاه نيستند.»
6. فقط سراغ خداوند برویم؛ بسیاری از اوقات وقت بلاها ما توهم میکنیم که با رفتن بهجانب غیر خداوند، ممکن است مصون بمانیم. بنابراین این تذکر را باید داد که برای حفظ از گزند، فقط راه خداوند جواب میدهد. رفتن به سمت کفر یا عصیان یا کفار، کار را اصلاح نمیکند:
فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ.[384]
«گروهى منافق را كه دلهایشان ناپاك است خواهى ديد كه در (راه دوستى) ايشان مىشتابند و مىگويند: ما از آن مىترسيم كه (در گردش روزگار) مبادا آسيبى از آنها به ما رسد. باشد كه خدا فتحى پيش آورد و يا امرى ديگر از طرف خود، تا منافقان ازآنچه (به نفاق) در دل نهان كردند سخت پشيمان شوند.»
این امر مصادیق مختلفی ممکن است داشته باشد، مثلاً به کشورهای کفر پناه ببریم، امور ایمانی را کنار بگذاریم، ... . یکی از رفقا میگفتند چند وقت پیش مسجد رفتیم و دیدیم فردی بدون مُهر داشت نماز میخواند. تذکر که دادیم، گفت: «حاجآقا این حرفها را رها کن، الآن کرونا است، نماز بدون مهر هم درست است.» این حرفها مصادیق رقیقشدۀ همین تفکری است که قرآن تذکر میدهد. خوب از خانۀ خودتان مهر بیاورید. اینقدر انسان دربارۀ دین خود بیهمت باشد! در همهچیز همت میکنیم، به دین که رسید، بیهمت هستیم.
7. پرهیز از آفاتی که معمولاً برای انسانهای ضعیف در بلاها و خوشیها پیش میآید؛ مثلاً در خوشیها معمولاً چه آفاتی پیش میآید؟
1. از خود دیدن نعمتها؛ اطمینان به غیر، به نعمتها یا به تواناییهای خود کردن:
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُـوا وَ
لَنُذيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ.[385]
«و اگر او را از سوى خود پس از آسيبى كه به او رسيده خوشى و رفاه بچشانيم قاطعانه مىگويد: اين [خوشى و رفاه] ويژه من است [و به خاطر لياقتم به من رسيده است] و گمان نمىكنم كه قيامت برپا شود، و [به فرض برپا شدن] اگر بهسوی پروردگارم بازگردانده شوم، براى من نزد او پاداشى نيكوتر خواهد بود! ما يقيناً كسانى را كه كافر شدند به اعمالى كه انجام دادهاند، آگاه خواهيم كرد، و قطعاً از عذابى سخت به آنان مىچشانيم.»
این انکار قیامت در آیه هم ممکن است انکار ایمانی باشد یا انکار عملی.
2. اعراض از حق در نعمتها؛
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً.[386]
«و زمانى كه به انسان نعمت مىبخشيم [از ما] روى بگرداند و خود را مغرورانه از ما دور كند، و هنگامیکه آسيبى به او برسد [به سبب بىايمانى و غفلت از قدرت و رحمت ما] بسيار نوميد و مأيوس شود.»
كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى.[387]
«اینچنین نيست [كه انسان سپاسگزار باشد] مسلماً انسان سركشى مىكند. براى اينكه خود را بىنياز مىپندارد.»
3. منع از خیر در نعمتها؛
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً.[388]
«همانا انسان حريص و بىتاب آفریدهشده است. چون آسيبى به او رسد، بىتاب است. و هنگامیکه خیروخوشی [و مال و رفاهى] به او رسد، بسيار بخيل و بازدارنده است.»
4. نسیان و بیاعتنائی به عهدها و دعاها در هنگام رفع بلا و بروز خوشیها؛
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.[389]
«و چون انسان را گزند و آسيبى [کوچک] رسد، ما را [در همه حالات] به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده [به يارى] مىخواند، پس زمانى كه گزند و آسيبش را برطرف كنيم، آنچنان به راه ناسپاسى و گناه مىرود كه گويى هرگز ما را براى برطرف كردن گزند و آسيبى كه به او رسيده [به يارى] نخوانده است!! اينگونه براى اسرافکاران اعمالى كه همواره انجام مىدادند، آراسته شده [تا جايى كه زشتى اعمالشان را نمىفهمند.]»
چنان فراموش میکند که گویا اصلاً مشکلی وجود نداشته و دعایی نکرده و نذری نکرده است.
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ.
«از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بستند، چنانچه خدا از فضل و احسانش به ما عطا كند، يقيناً صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد.»
فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ.[390]
«هنگامى كه خدا از فضل و احسانش به آنان عطا كرد نسبت به [هزينه كردن] آن [در راه خدا] بخل ورزيدند و اعراضكنان [از پيمانشان] روى گرداندند.»
سرخوشی و فخرفروشی نیز از آفات دوران خوشی و فراوانی نعمت برای انسان است.
اما در مشکلات هم انسان دچار آفاتی میشود:
1. ناامیدی در سختیها؛
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ.[391]
«و اگر از سـوى خود رحمتـى [چون سلامتـى، ثروت، اولاد و امنيت] به انسـان
بچشانيم، سپس آن را [به علتى حكيمانه] از او سلب كنيم [نسبت به آينده زندگى] بسيار نوميد شونده و [نسبت به نعمتهایی كه دارا بود] بسيار كفران كننده است.»
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً.[392]
«و زمانى كه به انسان نعمت مىبخشيم [از ما] روى بگرداند و خود را مغرورانه از ما دور كند، و هنگامیکه آسيبى به او برسد [به سبب بىايمانى و غفلت از قدرت و رحمت ما] بسيار نوميد و مأيوس شود.»
لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ.[393]
«انسان از درخواست خوشى و رفاه خسته نمىشود، و اگر آسيبى به او رسد بهشدت مأيوس [و] نااميد مىشود.»
2. لجبازی و عناد با حق؛ معمولاً در فشارها عناد با حق و اهل حق زیاد میشود و اگر فشار مزمن شود، معمولاً انسان به یأس و رویگردانی از خداوند و کفران نعمت میرسد. سالها رفاهی داشته و به خوشی گذرانده؛ حالا فقط 6 ماه بیمار شده است. بیانصاف 60 سال سلامتی و رفاه داشتی، تازه این 6 ماه هم به خاطر عمل خودت بود، خودت کردی؛ پس چرا طغیان میکنی؟[394]
حضرت شعیب(عليه السّلام) به قوم خود فرمودند: لج و لجبازی با من، شما را به کفر و طغیان و عذاب الهی نکشاند.
وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ.[395]
«اى قوم من! دشمنى و مخالفت با من، شما را بهجایی نرساند كه [عذابى] مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد، و قوم لوط از شما [چه از جهت زمان و چه از جهت مكان] چندان دور نيست.»
3. مجادله فی الله؛ که باعث نزول عذاب الهی میشود:
وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ.[396]
«و رعد، همراه با سپاسش تسبيح مىگويد و فرشتگان نيز از بيمش [تسبيح مىگويند]، و صاعقهها را مىفرستد و بهوسيلۀ آن به هر كس بخواهد آسيب مىرساند، درحالیکه اينان [با مشاهده اینهمه آثار قدرت كه صادرشده از خداى يكتاست، بازهم] درباره خدا مجادله و ستيز مىكنند درصورتیکه خدا [داراىِ قدرتى بىنهايت و] سخت كيفر است.»
4. مخالفت با امر خداوند و رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؛
فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ.[397]
«پس بايد كسانى كه امر خدا را مخالفت مىكنند و از آن روى مىگردانند بترسند كه مبادا به فتنهاى بزرگ (تسلط سلطان جور) يا عذاب دردناك ديگر (مانند قتل و اسارت) گرفتار شوند.»
5. جزع و کفران نعمت؛
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ.[398]
«پس اگر [از دعوتت] روى برگردانند [اندوهگين مباش] ما تو را بر آنان نگهبان و مراقب نفرستادهايم [تا آنان را بهاجبار در دايره هدايت قرار دهى]، جز رساندن [پيام وحى] بر عهده تو نيست، و هنگامیکه ما از سوى خود رحمتى [چون سلامت، امنيت و ثروت] به انسان بچشانيم، به آن سرمست و مغرور مىشود، و اگر به سبب گناهانى كه مرتكب شدهاند آسيبى به آنان رسد [رحمت حق را فراموش مىكنند]، بىترديد انسان بسيار ناسپاس است.»
8. دوری از سستی و وهن در انجام وظایف؛
وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ.[399]
«چه بسيار رخ داده كه به همراه پيغمبرى، انبوهى از دانشمندانِ الهى مسلك [و كاملان در دينِ] جنگيدند، پس در برابر آسيبهايى كه در راه خدا به آنان رسيد، سستى نكردند و ناتوان نشدند و [در برابر دشمن] سر تسليم و فروتنى فرود نياوردند و خدا شكيبايان را دوست دارد.»
9. دوری از حزن و اندوه شدید و شکننده؛
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.[400]
«[ياد كنيد] زمانى كه [از ميدان جنگ احد] تا مرز پنهان شدن از ديدهها دور مىشديد و به هیچکس توجه نمىكرديد، درصورتیکه پيامبر [كه اجابت دعوتش واجب است] شما را از پشت سرتان فرامیخواند، پس خدا شما را به اندوهى روى اندوهى مجازات كرد تا بر آنچه [از پيروزى و غنيمت] از دستتان رفته و به آنچه [از آسيب و مصيبت] به شما رسيده، اندوهگين نشويد و خدا به آنچه انجام مىدهيد، آگاه است.»
10. ثبات شخصیت.
دیگر اینکه میفرماید ثبات شخصیت داشته باشید و سعی کند شخصیت خودتان را حفظ کنید:
لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتـالٍ
فَخُورٍ.[401]
«تا [با يقين به اينكه هر گزند و آسيبى و هر عطا و منعى فقط به اراده خداست و شما را در آن اختيارى نيست] بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخوريد، و بر آنچه به شما عطا كرده است، شادمان و دلخوش نشويد، و خدا هيچ گردنكش خودستا را [كه به نعمتها مغرور شده است] دوست ندارد.»
اگر توجه فرموده باشید این امور بیشتر حالی است؛ عبرت گرفتن، یأس نداشتن، کفران نکردن و غرور نداشتن، بیشتر حالات است.[402] بعد از گفتگوی اعتقادی و بیان باورهای لازم در موقعیت بلا و مصیبت، بعضی حالات و خلقیات لازم برای وصول به ایمان بهطورکلی و خصوصاً در موقعیت بلا را بیان میکردیم که این خصوصیات اخلاقی، بلا را برای ما تسهیل بلکه بلا را از تهدید به فرصت تبدیل میکند. علاوه بر حالات ذکرشده، صفات اخلاقی مهم دیگری نیز وجود دارد که بعضی از آنها را گفتگو خواهیم کرد: خشوع، رجاء (امید)، حال رغبت، استقامت، توکل، تفویض و واگذاری امور به خداوند، اعتماد به حقتعالی، حال تسلیم، صبر، رضا، حال شکر، ... . اگر انسان بتواند این خلقیات را در خود ایجاد کند، بلاها برایش راحت میشود.
یکی از نکاتی که خیلی به آن توجه میشود، احساس راحتی یا ناراحتی در بلاها است درحالیکه بالأخره بلاها میگذرند.
نکتۀ مهمتر این است که انسان از بلاها، پلی به سمت خداوند بسازد و به عبودیت برسد و برای بهرهمندی از بلاها نیاز به این خلقیات داریم.
پایۀ عمده و اصلی تحقق این خلقیات که کار را در شکلدهی آنها راحت میکند، شکلگیری باورهای ایمانی و ایمان صحیح در حیطۀ بلاها و مصیبتهاست که در فصل گذشته دربارۀ آن گفتگو کردیم. قطعاً ایمان، حال انسان را تغییر میدهد. وقتی انسان ایمان به خداوند داشته باشد، حالش تغییر میکند. گاهی ایمان به یک سنگ حال انسان را تغییر میدهد، چه حال صحیح چه سقیم، درست یا غلط، بالأخره هیچ حالت روحی نیست مگر اینکه تابع عقیدۀ انسان است؛ اینکه به چه باور دارد، چگونه فکر میکند، چه چیز را قبول دارد، چه حقیقتی در جان او شکل گرفته است.
پس اولین و مهمترین امر برای ایجاد خلقیات صحیح و اخلاق حسن و متعالی، باورهای صحیح و متعالی است. اگر ما واقعاً باور کردیم که رزاق خداوند است، سر در مقابل هرکسی خم نمیکنیم، خودمان را هرجایی کوچک نمیکنیم، برای به دست آوردن مال به هر خفت و گناه و به هر پستی تن نمیدهیم. اگر فهمیدم همهچیز به دست خداوند است، خودمان را مقابل متکبر کوچک نمیکنیم.
زمانى یکى از کارگزاران دربار صفوى مورد غضب شاهعباس قرار گرفت و به مقدس اردبیلى پناه برد. مرحوم مقدس اردبیلی نامهای به وى داد تا شاه از تقصیر او بگذرد. متن نامۀ مقدس اردبیلى به شاهعباس چنین بود:
«بانى ملک عاریت، عباس! بدان که چه این مرد اول ظالم بود، اکنون مظلوم مینماید، چنانچه از تقصیر او بگذرى شاید که حقسبحانه و تعالى از پارهاى از تقصیرات تو بگذرد. بنده شاه ولایت: احمد اردبیلى.»
این نامه از شگفت نامههایی است که در آن هیچ توصیف و تعریفى از شاه نشده و مقدس اردبیلى در آن خود را از پیروان و غلامان امام على(عليه السّلام) معرفى کرده است و نه از چاکران و غلامان شاه.
شاهعباس بدون تأخیر فرمان مقدس اردبیلى را اجرا کرد و پاسخى بدین گونه نوشت:
«به عرض میرساند عباس خدماتى که فرموده بودید به جان منت داشته، به تقدیم رسانید، که این محب را از دعاى خیر فراموش نکنید. کتبه کلب آستانه على: عباس.»[403]
کسی که خداوند را حاکم مطلق بداند، سر به آستان قدرتهای مادون فرود نمیآورد. این مثال برای این بود که بگوییم در هر زمینهای ایمان واقعی که شکلدهنده به حقیقت جان و نقطۀ مرکزی وجود است، پیدا شود، دیگر لازم نیست انسان تلاش کند تا اخلاق حسنه مثل صبر در او ایجاد شود.
اگر بفهمیم مالک مطلق همهچیز خداوند است، دیگر هیچوقت از هیچ اتفاقی ناراحت نمیشویم و به جزع نمیافتیم. نقطۀ اصلی به وجود آمدن حال صبر، توجه به مالکیت مطلق الهی است. تابهحال دیدهاید کسی که در بانک کار میکند، آخر روز، زانوی غم بغل گرفته و زارزار گریه کند که امروز 100 میلیون از دستم رفت. برای او روز کاری با روزی که در خانه است فرقی نمیکند، چون مالکیتی بر پولهای مردم احساس نمیکرده است. همین فرد اگر از جیب خودش ۱۰ یا ۱۰۰ هزار تومان گم کند، ناراحت میشود، چون احساس مالکیت میکند.
ایمان و باور واقعی لازم داریم، نه اینکه به زبان بگوییم یا حتی آنچه در ذهن داریم بلکه آنچه با قلب ما عجین شود.
پس برای شکلگیری این حالات و خلقیات:
1. مهمترین عامل، کار کردن روی ایمان و باورهاست. با تکرار و تمرکز روی آنها و تلقین به جان، باورهای قلبی، درونی و عمیق شکل میگیرد.
2. برای شکل گرفتن این خلقیات، عملهای متناسب هم لازم است. اگر عمل نکنیم، ایمان کارایی ندارد؛ ایمان، خُلق، عمل.
درواقع این حالات به دو کیفیت ایجاد میشوند:
1. راه نگرشی؛ 2. راه عملی.
کسی که میخواهد این حالات خصوصاً حال صبر را در خود ایجاد کرده و حالات منفی را از خود دور کند، باید هر دو راه علمی و عملی را پیگیری کند. راههای علمی و نگرشی، همان نگرشهایی است که باید به علت فاعلی و قابلی، علت مادی و غایی بلاها داشته باشیم و در جلسات قبل گفتگو کردیم. اما راههای عملی را هم عرض کنیم:
راههای عملی ایجاد حال صبر و دیگر حالات حَسَن چیست
1. رفتار و عمل صبورانه؛
صبر، هم یک حالت است هم یک رفتار؛ صبر به معنای ملکۀ اخلاقـی و حالـی
هم است، به معنای رفتاری هم است.
یکی از راههای عملی برای ایجاد خُلق و حال صبر، تمرین رفتار صبورانه است.
قرآن کریم میفرماید صبر و تقوا منشأ حالات خیر دیگر هستند:
إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ.[404]
«اگر به شما خیروخوشی [و پيروزى و غنيمت] رسد، آنان را بدحال [و دلتنگ] مىكند، و اگر بدى و ناخوشى [و حادثه تلخى] رسد به سبب آن خوشحال مىشوند و اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزكارى كنيد، نيرنگشان هيچ زيانى به شما نمىرساند مسلماً خدا به آنچه انجام مىدهند، احاطه دارد.»
صبر و تقوا، عامل مصونیت و محافظت است. پس برای اینکه محافظت پیدا کنیم و امیدمان را هم حفظ کنیم، باید ملکۀ صبر و تقوا را در خودمان پیاده کنیم. صبر از منظر قرآن کریم اهمیت فراوانی دارد:
يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.[405]
«اى فرزند عزيزم، نماز را به پا دار و امربهمعروف و نهى از منكر كن و (بر اين كار از مردم نادان) هر آزار بينى صبر پيش گير، كه اين نشانهاى از عزم ثابت (مردم بلندهمت) در امور عالم است.»
الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.[406]
«آنهایی كه چون ياد خدا شود دلهایشان هراسان شود و (درراه او) هر چه مصيبت بينند صبور باشند و نماز به پا دارند و ازآنچه روزیشان كرديم انفاق كنند.»
یکـی از عوامـل ایجاد حال صبـر، تمرین عملـی و رفتـار صبورانه است. عوامـل
دیگری که به ایجاد این صبر و تقوا در هنگام بلاها کمک میکنند عبارتند از:
2. تضرع؛
3. رجوع به حقتعالی؛
4. زهد و بریدن از غیر خداوند؛
5. نماز.
نماز باید الآن بیشتر شود؛ یعنی اگر قبلاً نماز مستحبی نمیخواندیم، الآن اضافهتر بخوانیم. اگر نمازها بدون کیفیت بود، الآن باکیفیت بیشتری بخوانیم. قرآن کریم میفرماید:
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً. إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً. وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً؛[407]
«همانا انسان، حريص و بىتاب آفریدهشده است. چون آسيبى به او رسد، بىتاب است. و هنگامیکه خیروخوشی [و مال و رفاهى] به او رسد، بسيار بخيل و بازدارنده است.»
وقتیکه ناکامیها به او برسد، بهشدت جزع میکند. جزع به معنای جیغوداد کردن نیست، یعنی حزن شدیدی که انسان را از حالت تعادل خارج میکند و دیگر نمیتواند خودش را کنترل کند. وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً؛ وقتی خوبیها به او میرسد، فقط مال خودش است و به کسی نمیدهد و از دیگران منع میکند.
إِلاَّ الْمُصَلِّينَ. الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ.[408]
«مگر نمازگزاران. آنان كه همواره بر نمازشان مداوم و پايدارند.»
پس نکتۀ مهم برای کسی که میخواهد شخصیتش اصلاح شود؛ بلاها و خوشیها او را از جادۀ اعتدال و حق خارج نکرده و صبر پیشه کند، نماز است.
6. زکات؛
کنار نماز، زکات است. این زکات به معنای اصطلاحی نیست، به معنای انفاق است. هر نعمتی که خداوند به انسان میدهد، حقی بر گردن او ایجاد میکند.
وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ. لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.[409]
«و آنان كه در اموالشان حقّى معلوم است. براى درخواستکننده [تهيدست] و محروم [از معيشت و ثروت].»
این آیات مربوط به زمان ابتلائات و بلاهاست، نه زمان خوشی و رفاه افراد. در زمان بلاهاست که باید نماز و زکات بیشتر شود.
اصلاً نماز بدون زکات اثر ندارد. آقا امام صادق(عليه السّلام) میفرمایند:
وَ لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا زَكَاةَ لَهُ.[410]
کسی که اهل داد و دهش نباشد، اصلاً نماز او قبول نیست. میفرمایند اصلاً نماز ندارد؛ یعنی نمازی نماز است که همراه با زکات باشد؛ زکات هر چیز را بایدپرداخت کرد، برق، آب، سلامتی، فکر، تأهل؛ کسی که متأهل شده باید به فکر مجردها باشد.[411]
7. دعا؛
نکتهای در باب دعا عرض کنیم: خداوند میفرماید دعا مستجاب است. پس چرا خیلی از دعاهای ما مستجاب نمیشود؟ یکی از عواملی که مانع استجابت دعاها میشود همین است که گاهی ما دعا میکنیم، ولی دعایمان دعا نیست، مسخره کردن است. در بحث دعا، یک مقصد داریم، یک مسیر و یک وسیله. مثلاً کسی که هدف و مقصدش در دعا بدست آوردن ثروت است، باید این ثروت را از مسیر و بستر حلال طلب کند، ابزار و وسیلۀ او هم در خانه نشستن و ذکر گفتن نباشد بلکه تلاش و کوشش کند. گاهی اوقات ما در هر 3 خطا میرویم. گاهی اوقات در بعضی از آنها، مثلاً مقصد را درست فهمیدهایم، ولی وسیله و مسیر یا وسیله را درست درنظر نمیگیریم. هرکدام از اینها مفقود شود، دعای واقعی صورت نگرفته است.
مثلاً مردى که در خانه مىنشيند و مىگويد: «پروردگارا به من روزى ده!»، و در طلب روزى از خانه بيرون نمىرود. خداى بزرگ مىفرمايد: «اى بنده من! آيا تن درست به تو ندادم، كه به كسب روزى بپردازى و سفر كنى، تا ميان من و تو عذرى در طلب روزى نباشد، چون (در آن صورت) هم امر مرا اطاعت كردهاى، و هم بارى بر دوش كسانت نشدهاى ... .»[412]
نکتۀ بعدی که در دعا خیلی مهم است اینکه هدف و مقصود ما در دعا الزاماتی دارد که باید به آن ملتزم شویم. مثلاً کسی که از خداوند طلب ثروت میکند باید بداند پس از کسب ثروت وظایفی بر دوش او خواهد آمد، مثل انفاق. اگر ثروت بخواهد برای ثروتاندوزی و بخل، یعنی دعای او صحیح نیست. ثروتی میخواهد بدون تکلیف؛ یعنی آنچه میخواهد دعای واقعی نیست؛ آنچه دعای واقعی است او طلب نکرده.
یا مثل پدر و مادری که طلب فرزند میکنند، ولی هیچ آمادگی برای تربیت فرند کسب نمیکنند درحالیکه فرزند مسئولیت و تکلیف بر دوش پدر و مادر ایجاد میکند.
یا مثلاً کسی که عصبانی شده و فرزندش را نفرین میکند، اما اگر همانجا به او بگویند: بچۀ تو کرونا گرفت، میگوید: خدایا غلط کردم، نمیخواستم و نفرین من واقعی نبود.
پس علاوه براینکه هدف، مسیر و ابزار رسیدن به هدف باید خیر باشد، باید غرض و الزامات دعای خود را بشناسیم و پایبند باشیم. البته گاهی الزامات دعای خود را نمیدانیم، مثلاً نمیدانیم اگر خداوند به ما ثروت دهد، باعث انحراف فرندانمان میشود. در این صورت اگر تسلیم تقدیر الهی در خیر باشیم، خداوند دعای ما را مستجاب نخواهد کرد؛ چون خیر ما در اجابت نشدن است. درواقع ما در دعاهایمان طلب خیر از خداوند کنیم آنهم خیر واقعی نه خیر موهوم. این دعا، دعای خیر است همان که قرآن کریم به آن اشاره دارد.
پس دعاهای ما واقعی و خیر نیست وگرنه خداوند میفرماید اگر دعا محقق شود، عین استجابت است:
وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ.[413]
«هنگامیکه بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] يقيناً من نزديكم، دعاى دعاکننده را زمانى كه مرا بخواند اجابت مىكنم پس بايد دعوتم را بپذيرند و به من ايمان آورند، تا [به حقّ و حقيقت] راه يابند [و به مقصد اعلى برسند].»
اجابت هست منتها باید دعا معنادار باشد و شوخی نباشد. اگر شوخی کند به حرف او اعتنا نمیکنند. دعایی که شوخی نباشد، یعنی دعایی که خودش خلاف آن کار را انجام ندهد. مثل کسی که در حال گناه استغفار میکند. این استغفار نیست، به گفتۀ آقا امام رضا(عليه السّلام) استهزاء است:
وَ الْمُسْتَغْفِرُ مِنْ ذَنْبٍ وَ يَفْعَلُهُ كَالْمُسْتَهْزِئِ بِرَبِّهِ.[414]
کسی که گنـاه را ترک نمیکند درحالیکه دائم استغفار میکند، خداوند را مسخره
میکند.
قَالَ الرِّضَا(عليه السّلام) سَبْعَةُ أَشْيَاءَ مِنَ الِاسْتِهْزَاءِ مَنِ اسْتَغْفَرَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يَنْدَمْ بِقَلْبِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ وَ مَنْ سَأَلَ اللَّهَ التَّوْفِيقَ وَ لَمْ يَجْتَهِدْ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ وَ مَنْ سَأَلَ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى الشَّدَائِدِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ وَ مَنْ تَعَوَّذَ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ وَ لَمْ يَتْرُكِ الشَّهَوَاتِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ وَ مَنْ ذَكَرَ الْمَوْتَ وَ لَمْ يَسْتَعِدَّ لَهُ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ وَ مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ تَعَالَى خَالِياً وَ لَمْ يَشْتَقْ إِلَى لِقَائِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِه.[415]
«امام رضا(عليه السّلام) فرمودند كه هفت چيز بدون هفت چيز استهزاء و سخره كردن به نفس است كسى كه به زبان استغفار كند و در دل پشيمان نشود پس خود را مسخره كرده است كسى كه از خدا توفيق كارهاى خوب خواهد و لكن جدوجهد نكند و كسى كه در پى احتياط و نگاهدارى خود باشد و لكن حذر نكند كسى كه از خدا بهشت طلبد و لكن در شداید و سختیها صبر نكند كسى كه از آتش جهنّم به خدا پناه برد و لكن ترك شهوتهای دنيوى نكند كسى كه مرگ را ياد كند و لکن مهیّای مرگ نشود كسى كه ذكر خدا كند و لكن مشتاق ملاقات خدا نباشد در دنيا هر يك از اینها را فرموده كه به خود استهزاء نموده.»
کسی هم که دعا میکند و میگوید خدایا به فقرا رحم کن، ولی یک ریال هم از جیبش درنمیآورد، یعنی خداوند را مسخره کرده است. اگر دعا میکنیم خدایا به من مال و ثروت بده، بدانیم حق مال این است که به دیگران هم کمک کنیم. وقتی حق آن را ادا نمیکنیم و خلاف آن را عمل میکنیم، یعنی دعای واقعی نمیکنیم، چه خداوند به ما مالی بدهد چه ندهد.
دعا باید دعا باشد تا اثر کند. پس یکی از چیزهایی که باید انجام دهیم دعای واقعی است؛ یعنی حداقل مضامین دعای خود را در علم و عمل پیاده کنیم.
قدر معارف و ادعیۀ موجود در دستمان را بدانیم [416]
از این گذشته، چه افراد زیادی که از جان خود گذشتند تا این دعاها و روایات به
دست ما برسد. در شرایطی که فرد ناچار بوده روایات را در زیر خاک پنهان کند؛ چراکه اگر یک روایت، یک حشرونشر یا یک نقل از او میشنیدند، او را به صُلابه میکشیدند! خداوند میداند چه خونها داده شده تا همین صحیفۀ سجادیه به دست من و شما برسد!
در زمان هارونالرشید، در سرخس، یک عالم سنّی (که عالمی برجسته و مشهور هم نبوده، بلکه یک عالم معمولی بوده) در مجلسی گفته بود: «حسن و حسین فرزندان پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند». در آن زمان که نه رادیو و تلویزیون بوده نه خبرگزاری و شبکههای اجتماعی بوده نه تشکیلات پیچیدۀ امنیتی و نه اطلاعرسانی، طولی نکشید، شاید کمتر از شش ماه، که او را به بغداد، مقر بنیعباس احضار کردند! به او گفتند این مطلب را از کجا گفتی؟! اگر چیزی را که گفتی نتوانی ثابت کنی، همینجا گردنت را میزنیم! گفت این مطلب را خداوند در قرآن فرموده است و سپس آیاتی را که میفرماید حضرت عیسی(عليه السّلام) از ذریۀ حضرت ابراهیم(عليه السّلام) است قرائت کرد. گفتند حال که توانستی اثبات کنی، تو را نمیکشیم اما دیگر از این حرفها نزن! این جریان در حالی است که آن عالم سنی بوده و هیچ حرفی در مدح اهلبیت(عليهم السّلام) نگفته و تبلیغ اهلبیت(عليهم السّلام) را هم نکرده.[417]
بنابراین، از ریخته شدن خون خود اهلبیت(عليهم السّلام) گرفته تا ریخته شدن خون افراد ازخودگذشته، پاکباخته و ارزندهای که در این راه جانفشانی کردند و این روایات و این حجـم دعاهـا را به مـا رساندنـد، همـه بر عهدۀ مـا حقـی ایجـاد میکنـد. آنوقـت اگـر
خدایناکرده ما نسبت به اینها بیاعتنایی کنیم، چه جوابی خواهیم داد؟!
هرچه منت و نعمت ثقیلتر، بزرگتر، کریمتر و باعظمتتر باشد، مسؤولیت و مؤاخذۀ دربارۀ آن بیشتر است. آنهم چنین دعاهایی که انبیا الهی(عليهم السّلام) حسرت این دعاها را داشتند؛ دعاهایی که خود اهلبیت(عليهم السّلام) میخواندند. چقدر سخاوت داشتند که این دعاها را در اختیار ما هم قرار دادهاند! معمولاً انسان یک شیء باارزش را به هرکسی نمیدهد. آیا شما یک کتاب ارزشمند و پربها را به کسی که قدردان نیست، میدهید؟! مثلاً فرض کنید ما به کتاب تفسیر پانصدصفحهای که حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) از باءِ بسم الله و نقطۀ تحت الباء بیان فرمودهاند، دسترسی پیدا کنیم. آیا این کتاب را به نااهل و نامحرم میدهیم؟! حال، حضرات اهلبیت(عليهم السّلام)، تمام آن گنجینهها و گوهرهایی که در رابطۀ خودشان با خداوند وجود داشته، در اختیار بنده و شما هم قرار دادهاند. مناجاتی مثل «مناجات شعبانیه» را میتوانستند در خلوت خودشان و در سحر بخوانند، اما سخاوتمندانه آن را به دست ما هم رساندهاند. چنین گنجینههای ارزشمندی با چنین بهای سنگینی، به بهای خونهای پاکان، به ما انتقال پیداکرده و رسیده است. آیا نباید قدر آنها را بدانیم؟!
به هر صورت، انس با ادعیه، از کارهایی است که باید جزء برنامههای ما باشد. انس با کتابهایی همچون صحیفۀ سجادیه، دعاهای مفاتیحالجنان، کتاب إقبالالأعمال مرحوم سید بن طاووس(رحمت الله علیه) که در زمان قدیم این کتاب را در خانهها داشتند و روی چشمانشان میگذاشتند!
قبلاً عرض شد که گرفتاری و بلا میآید تا انسان را به سمت دعا کردن سوق دهد، نه اینکه دعا صرفاً برای رفع گرفتاری باشد. برای رفع گرفتاری، علاوه بر دعا، امور دیگری نیز وجود دارد. مصیبتها و بلاها زمانی بد است که انسان وظیفهاش را انجام ندهد؛ اما وقتی وظیفۀ ظاهری و باطنی خود را انجام داد، آنوقت بلاها برای او خیر میشود. و اصلاً بلاها برای این است که انسان را از وابستگی به ماده و عالم طبیعت و از وابستگیهای بدنی جدا ساخته و او را به عالم بالاتر که همان عالم ملکوت است، منتقل نماید.
حضرت آیتالله حسنزاده میفرمایند:
هر آن تیری که خوردم از زمانه برای فیـض حـق بـودی بهـانه[418]
درعینحال انسان باید وظیفهاش را انجام دهد تا بلا برود و لذا هم دعا میخواند، هم صدقه میدهد، هم قربانی میکند (اگر کسی میتواند، خیلی انجام دهد) که اینها خیلی کمک میکند.
برای دفع بلا، دعاهای خاصی در کتب ادعیه ذکرشده است. بهعنوان نمونه دعایی از امیرالمؤمنین(عليه السّلام) نقلشده که میفرمایند:
مَنْ قَرَأَ هَذِهِ الآيَاتِ السِّتَّ فِي كُلِّ غَدَاةٍ كَفَاهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ كُلِ سُوءٍ وَ لَوْ أَلْقَى نَفْسَهُ إِلَى التَّهْلُكَةِ؛ هرکس این شش آیه را بخواند، خداوند او را از هر بدی حفظ میکند حتی اگر خودش خودش را به هلاکت بیندازد.
البته این دعا، نسخۀ عمر ابدی نیست؛ یعنی اینگونه نیست اگر کسی هرروز این دعا را بخواند، در هیچ روزی بلا یا مرگ به سراغش نیاید، بلکه این دعا در آن حالتی است که قضای حتمی الهی بر بلا یا مرگ در آن روز محقق نشده باشد. بنابراین اگر راهی برای برگشتِ تقدیر وجود داشته باشد (در غیر قضای حتمی)، تقدیر از او برمیگردد.
وَ هِيَ؛ و این شش آیه این است:
1. قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.[419]
2. وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ.[420]
3. وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في كِتابٍ مُبينٍ.[421]
4. وَ كَـأَيِّنْ مِنْ دَابَّـةٍ لا تَحْمِـلُ رِزْقَهَا اللَّـهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُـمْ وَ هُـوَ السَّميــعُ
الْعَليمُ.[422]
5. ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.[423]
6. أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَني بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ.[424]
7. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ.[425]
البته حضرت این آیۀ آخر را در شمارش حساب نفرمودهاند، شاید به این دلیل باشد که بخشی از آیه است نه تمام آیه. سپس فرمودند بعد از خواندن این شش آیه، بگو:
وَ أَمْتَنِعُ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ مِنْ حَوْلِهِمْ وَ قُوَّتِهِمْ؛ من از اثرگذاری حول و قوۀ هر سوئی و هر بدخواه و بدکاری مانع میشوم، نه با حول و قوۀ خودم بلکه با حول و قوۀ خداوند. وَ أَسْتَشْفِعُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ وَ أَعُوذُ بِمَا شَاءَ اللَّهُ؛ و شفیع قرار میدهم و پناه میبرم به آنچه مشیت خداوند است که لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.[426]
حول و قوۀ خداوند، چیز بسیار مهم و عزیزی است. انسان باید با اسماء خداوند زندگی کند و با حول و قوۀ خداوند انس بگیرد. این از چیزهایی است که خیلی کمککننده است و اگر انسان از آن فاصله بگیرد، آسیب خواهد خورد. در روایت داریم اگر کسی به خداوند قسم دروغ بخورد، ممکن است خداوند به او مهلت بدهد، اما اگر اینگونه قسم بخورد که: من از حول و قوۀ خداوند بیزارم اگر دروغ گفته باشم؛ در این صورت است که خداونـد به او مهلت نداده و بلافاصلـه وی را عقوبـت خواهـد
نمود.[427]
بلا زمینۀ دعا و ورود به ملکوت است
این بلاها که ما را به سمت دعا سوق میدهد، لطف بزرگی است؛ چون در فضایی که بهحسب ظاهر، راههای عادی حل مشکلات بسته شده و مسیر به بنبست خورده، خداوند میخواهد انسانها با خلوص و جدیت دعا نمایند تا ابواب ملکوت به روی آنها باز شود. این یک قاعده است؛ بسته شدن راه اسباب عادی، زمینه است برای باز شدن دربهای ملکوت.
اگر برای بیماری راه درمان وجود داشته باشد، ما که موحد نیستیم بهحسب ظاهر میگوییم دکتر خوب و داروی خوب ما را درمان کرد، ولی انسان موحدی همچون حضرت ابراهیم(عليه السّلام) میگوید:
وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ.[428]
یعنی حقیقت خدایی را در ورای اسباب مادی میبیند. البته این به آن معنا نیست که حضرت ابراهیم(عليه السّلام) به دکتر مراجعه نمیکند؛ زیرا در روایت داریم که اگر کسی مریض
شود و به دکتر مراجعه نکند، به بدن خویش که امانت است، خیانت نموده:
مَنْ كَتَمَ الْأَطِبَّاءَ مَرَضَهُ فَقَدْ خَانَ بَدَنَهُ.[429]
حضرت ابراهیم(عليه السّلام) در عین اینکه به طبیب مراجعه میکند، شفا را از خداوند میداند و میفرماید: فَهُوَ يَشْفينِ؛ خداوند مرا شفا داد. زیرا او فقط خداوند را میبیند.
به یکی از اهل معرفت گفتند: خداوند را به ما نشان بده، در پاسخ گفت: شما غیر او را به من نشان دهید تا من خداوند را به شما نشان دهم!
از بابا فرج مجذوب (که از عرفای مجذوب تبریز بوده) خواستند جهان را توصیف
کند. در جواب گفت: اصلاً جهانی ندیدهام تا بخواهم توصیف کنم!
که فـرج تا که چشم بگشاده است نظرش بر جهان نیفتاده است[430]
آری! این است اولی الأبصار!
ما در حالت عادی متوجه نمیشویم که هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ در این عالم جاری است. بهطورکلی، عالم غیب در عالم شهادت جاری است، منتها وقتی خداوند از باب لطف میخواهد کورها را هم بینا کند، مشکلی پیدا میشود که بهحسب ظاهر، دربها بسته است و راهحل ظاهری وجود ندارد، اینجا زمینه است برای ورود به ملکوت. مثلاً در حال غرق شدن در دریا است و کسی هم نیست او را نجات دهد، اینجاست که خداوند میخواهد باب اخلاص را باز کند:
دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ.[431]
البته مثالی که گفتیم، مربوط به حوادث خیلی شکننده است، اما در حوادثی که اکنون با آن مواجه هستیم نیز خداونـد میخواهـد ما را به عالـم غیب منتقـل کـرده و راه
ملکوت را بازنماید.
وقتی حضرت زکریا(عليه السّلام) عظمت مریم(سلام الله علیها) را ملاحظه کرد:
هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ.[432]
بعضی از روایات، سن ایشان را ۱۲۰ سال و بعضی دیگر از روایات 90 تا 100 سال ذکر کردهاند. خانم ایشان نیز تقریباً در همین سن و سال بودهاند. عرضه میدارد خدایا! من ذریۀ طیبه را از تو میخواهم! مگر من با مرکز پزشکی رویان مواجه هستم که در پاسخ من بگویند: تو دیگر بچهدار نمیشوی و کاری از دست ما برنمیآید؟! من با قدرت بینهایت مواجه هستم.
ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا.[433]
چقدر هم جالب است که میفرماید: ما زکریا را ذکر کردیم؛ زکریا مذکور بود و ما ذاکر بودیم! این آیه هم از لطایف آیات است.
قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا.[434]
بااینحال، من محروم و ناامید نیستم. چنان دعا میکنم که گویا تو میدهی، حتی اگر 200 ساله و فرتوت هم باشم، فرقی نمیکند. درجایی که تو بخواهی، نمیشود و نمیتوان، معنا ندارد.
اینجا بود که:
فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ.[435]
حضرت زکریا(عليه السّلام) درخواست ذریه کرد، اما در پاسخ به او بشارت پیغمبری از صالحان را دادند.
قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ.[436]
تعبیر بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ، یعنی پیری به من رسیده است که تعبیر لطیفی است. در کتاب مقدس، عبارت «بَلَغتُ مِنَ الْكِبَرُ» آمده است؛ یعنی من به پیری رسیدهام. تعبیر قرآن کریـم نهایت پیری را میرساند؛ یعنی پیـری غلبه کرده و از حد پیـری معمولی گذشته و
گویا فرد آنقدر عاجز شده که نشسته و پیری به او رسیده است.
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که: مگر خود حضرت زکریا(عليه السّلام) دعا نفرمود که خدایا! استخوانهایم سست شده و پیر شدهام و درعینحال، از تو طلب فرزند میکنم؟ پس چرا بعدازاینکه به او بشارت فرزند میدهند، دوباره عرضه میدارد: أَنَّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتي؛ خدایا! چگونه صاحب فرزند شوم درحالیکه هم خودم پیر هستم هم همسرم پیر و نازا است؟!
مفسران، در پاسخ به این سؤال، توجیهاتی را ذکر کردهاند. از توجیهات خوب آنها این است که میفرمایند: مقصود حضرت زکریا(عليه السّلام) این نیست که من از عنایت فرزند، استبعاد دارم، بلکه این قضیه دو طرف دارد: یکطرف فاعلیت حقتعالی است و خداوند در فاعلیتش هیچ نقصی ندارد، ولی طرف دیگر قابلیت حضرت زکریا(عليه السّلام) و همسرش است، و در حقیقت، سؤال و تعجب حضرت زکریا(عليه السّلام) از قابلیت است، یعنی میخواهد بفرماید خدایا! من و همسرم که قابلیت بچهدار شدن را نداریم، چگونه این قابلیت، اصلاح میشود؟!
این توجیه، خیلی قابلپذیرش نیست؛ زیرا حضرت زکریا(عليه السّلام) از همان ابتدا هیچ شکی در فاعلیت خداوند نداشته و سؤال آن حضرت برای رفع قابلیت بوده است؛ یعنی از همان اول درخواست ایشان این بوده که خدایا بااینکه من قابلیت ندارم، به من فرزندی عنایت کن.
و عجیب است که حضرت ابراهیم(عليه السّلام) و همسر ایشان نیز همین حرف را میزنند! گویا این کار، سیرۀ مستمر بین اولیای خداوند است که وقتی خداوند میخواهد به آنان عطایی کند، عرضه میدارند: خدایا! من که نقص دارم! من که پیرم!
وقتی ملائکه به حضرت ابراهیم(عليه السّلام) بشارت فرزند را دادند، فرمود:
أَ بَشَّرْتُمُوني عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ.[437]
آيا به من بشارت مىدهيد بااینکه پير شدهام؟! به چه چيز بشارت مىدهيد؟! ملائکه در پاسخ گفتند:
بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطينَ.[438]
حضرت میفرماید:
قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ.[439]
پس حضرت میخواهند مطلب دیگری را بفرمایند.
به نظر میآید خود همین سؤال و تعجب، مرحلهای از عبودیت است، یعنی بااینکه محکم دعا کردهاند و یقین به اجابت هم دارند اما وقتی خداوند به آنان عطا میفرماید، عرضه میدارند خداوندا! آیا از غیب به من عنایت میکنی درحالیکه قابلیتی در خود نمیبینم؟!
ازآنجاییکه یکی از وظایف ما دعاست، وقتی دعا میکنیم، خود را طلبکار میدانیم و گمان میکنیم دعای ما حتماً باید مستجاب شود و اگر مستجاب نشود یا در استجابت قدری تأخیر شود، به خداوند اعتراض میکنیم که خدایا چرا ندادی؟! پس کی عطا میکنی؟! ولی انبیا(عليهم السّلام) آنقدر باحیا هستند که خود را طلبکار نمیدانند و وقتی خداوند به آنان عطا میفرماید، از شدت شوقوذوق، آن حالت نفسانی و آن خوشحالی و تعجب خود را بروز میدهند و این، نهایت تواضع و بندگی آنهاست؛ بااینکه دعا کردهاند، بندگی خود را هم دارند.
انبیای الهی جاهل به این معنا نیستند که فاعلیت خداوند تام و تمام است و کار خود را انجام میدهد و این قابلیت ما بندگان است که ضعف دارد؛ این معنا را یک مؤمن معمولی هم میداند تا چه رسد به کسی که نبی خداوند است؛ لذا حضرت زکریا(عليه السّلام) میفرماید:
قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ؛ خداوند هر کار بخواهد میکند. برای خداوند راه بنبست معنا ندارد.
حال مشترک معصومین(عليهم السّلام) اینگونه است، چراکه آنها حقیقت عبد بودن و بندگی را میفهمند و وقتی دعایشان مستجاب میشود، باحالت انکسار و از سر عبودیت و بندگی و تواضع شدید و عدم طلبکاری، چنان احساس شدت فقر آنان را احاطه نموده که عرضه میدارند: خدایا! به ما عنایت میکنی؟!
بهعلاوه اینکه این ابراز تواضع و شعف انبیا(عليهم السّلام)، یک نوع شکرگزاری ضمنی نیز هست.
دعا، طلب وصول کردن نیست
این نکته خیلی حائز اهمیت است که وقتی دعا میکنیم، نباید قصد ما این باشد که طلب خود را از خداوند وصول کنیم! دعا، طلب وصول کردن نیست، بلکه همین مقدار که اجازه فرموده تا دعا کنیم، عنایت بسیار بزرگی است، خواه دعای ما مستجاب شود یا نشود؛ چه چیزی بالاتر از اینکه انسان به خداوند متصل شود؟
قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ.[440]
برای انسان، چیزی بالاتر از این نیست که خدای لایزال به او اجازه بدهد تا با خدای خود حرف بزند و از آنطرف، اجابت دعا را هم تضمین نماید و بگوید نگران نباش! همینکه به من متصل شدی، کار تمام است! خصوصاً در سختیها و مشکلات که ما بیشتر به پناه خداوند نیاز داریم:
يَا مُوسَى عَجِّلِ التَّوْبَةَ وَ أَخِّرِ الذَّنْبَ وَ تَأَنَّ فِي الْمَكْثِ بَيْنَ يَدَيَّ فِي الصَّلَاةِ وَ لَا تَرْجُ غَيْرِي اتَّخِذْنِي جُنَّةً لِلشَّدَائِدِ وَ حِصْناً لِمُلِمَّاتِ الْأُمُور.[441]
«اى موسى در توبه شتاب كن و گناه را واگذار و در هنگام توقف در پيشگاه من براى نماز بآهستگى و آرامى آن را انجام ده (و شتاب مكن) و بغير من اميدوار مباش، و مرا سپرى در برابر دشواريها و قلعه محكمى در پيش آمدهاى ناگوارت قرار ده.»
البته برای اتصال به خداوند، ادعیه و اذکار خاصی هم در شرایط سخت و بلاها توصیه شده است، مثلاً ذکر شریف «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» ذکر اثرگذاری است که دربارۀ آیۀ آن مفصل بحث میکنیم. این ذکر نقش رفع بلا ندارد، اما در تکمیل نفس انسان در هنگام بلاها اثرگذار است. ضمن اینکه اختصاص به مرگ ندارد بلکه در هر مصیبتی نافذ است.
ذکر شریف «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِ الْعَظِيمِ» هم در هنگام بلاها توصیه شده است:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: مَنْ قَالَ فِي دُبُرِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَ دُبُرِ صَلَاةِ الْمَغْرِبِ سَبْعَ مَرَّاتٍ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِ الْعَظِيمِ. دَفَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ سَبْعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ أَهْوَنُهَا الرِّيحُ وَ الْبَرَصُ وَ الْجُنُونُ وَ إِنْ كَانَ شَقِيّاً مُحِيَ مِنَ الشَّقَاءِ وَ كُتِبَ فِي السُّعَدَاءِ.[442]
«حضرت صادق(عليه السّلام) فرمود: هر كس پشت نماز صبح و نماز مغرب هفت بار بگويد: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم. خداى عز و جل از او هفتاد نوع از انواع بلا را دور كند كه آسانترين آنها بادهاى بد (چون عفونت اعضاى كه بوى بد دهد) و پيسى و ديوانگى است، و اگر شقى باشد از شقاوت بيرون آيد و (نامش) در (طومار) سعادتمندان نوشته شود.»
دیگر راههای عملی ایجاد صبر و حالات حَسَن چیست
8. عمل صالح؛[443]
در سوره مبارکه هود میفرماید وقتی به انسان خوبی برسد فَرِح میشود و وقتی بدی برسد کَفور میشود. چگونه تعادل شخصیتی پیدا کنیم؟
إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ.[444]
«مگر كسانى كه [در خوشىها و آسيبها] شكيبايى ورزيدند و كارهاى شايسته انجام دادند، ایناناند كه براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ است.»
دوباره سفارش به صبر و در کنار آن، عمل صالح. هر عمل صالحی را که میفهمیم عمل کنیم.
9. استجابت خداوند و رسول؛
بعد از مصیبتها وظیفۀ ما این است که استجابت خدا و رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) کنیم:
الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ.[445]
«براى نيكوكاران و تقواپيشگان از كسانى كه خدا و رسول را پسازآنکه زخم و جراحت به آنان رسيده بود [براى جنگى ديگر بعد از جنگ احد] اجابت كردند، پاداشى بزرگ است.»
بعدازاینکه مصیبتها رسید، اگر ایمان را بالاتر بردند و استجابت دعوت خداوند و رسول کردند، ارتقای درجه پیدا خواهند کرد.
10. توسل.
ایمان، رجوع، توبه، عمل صالح، ... و درنهایت و خیلی مهم، توسل است. توسل خیلی مهم است. توسل به اباعبدالله(عليه السّلام) کنیم که این ایام، ایام تولد حضرت و متعلق به ایشان است، همچنین دیگر حضرات معصومین(عليهم السّلام).
محمد بن مسلم میگوید بیماری سختی گرفتم که داشتم میمُردم. امام باقر(عليه السّلام) چیزی برای من فرستادند. من خوردم و همانجا خوب شدم. بعد از حضرت پرسیدم آن چه بود که به من دادید؟ حضرت فرمودند: تربت جدم سیدالشهدا بود.[446]
تربت آقا امام حسین(عليه السّلام) شفا میدهد، البته آدابی دارد که باید همگی رعایت شود.
البته از این هم نباید غافل شویم، ما چیزی داریم که هیچ احدی در عالم ندارد، نه سایر مسلمانان، نه سایر ادیان و نه بدبختهای بیدین. ما واسطۀ حی و زنده بین آسمان و زمین داریم؛ ما بیچاره و رها نیستیم. باید توجه به ساحت حضرت صاحبالزمان(عليه السّلام) و توسلها را جدی بگیریم.
آن حد از ایمان و آن حد از توکل را باید داشت. کسی که حد به گردن او نباشد، توبه کرده و پاک باشد، با قوت و اعتقاد به حرم دست بزند که شفا پیدا میکند منتها نکتۀ اصلی در اینجاست: حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) وقتی میخواستند کسی را حد بزنند فرمودند: هرکسی حد به گردن اوست اینجا نایستد و پی کارش برود. آنهایی که حد به گردنشان نیست، بایستند تا حد بزنند، بقیه بروند، نایستند و اکثراً میرفتند.[447]
کسی که خودش کوتاهی کرده، آلوده به گناهانی است که موجب این بلا شده است، اگر دست به دعا بردارد بلا رفع نمیشود حتی اگر خود را متبرک به حرم مطهر و ضریح هم بکند فایدهای نخواهد داشت. مگر اینکه توبه کند. به همین دلیل نمیشود به کسی توصیه کرد. توصیه بنده هم این نیست که دست بزنند؛ ولی بدانیم گرچه باید بهداشت را همیشه رعایت کرد، اما اینگونه نیست که میکروبها در عالم مدیر باشند. ارادۀ آنها نافذ نیست، ارادۀ حقتعالی نافذ است. باز اشتباه نشود به گردن ما بیندازند که گفتهایم دورهم جمع شوید و همدیگر را در آغوش بگیرید، ما چنین توصیهای نمیکنیم چون مانع دارد، ولی اگر:
1. مؤمنین در این سطح از توکل بودند و حدی از حدود خداوند بر گردن نداشتند، 2. رعایت بهداشت را هم میکردند، دورهم جمع بشوند و دعای توسل بخوانند؛ چون اصلاً راه بیرون رفتن از بحرانها این است.
خداوند اسم سورهای را یونس(عليه السّلام) گذاشته، ولی اسم حضرت یونس(عليه السّلام) در این سوره نیامده و فقط یک آیه مربوط به قوم ایشان است؛ زمانی که برای قوم حضرت یونس(عليه السّلام) بلا آمد. خداوند میفرماید چرا بقیه اقوام مثل قوم حضرت یونس عمل نمیکنند؟ بلا آمد و قطعی هم شده بود، ولی چون آنها واقعاً به تضرع جانانه افتادند، عذاب رفت:
تضرع آنها به این شکل بود که همگی در بیابان جمع شدند، بچهها را از مادرها و پدرها را از بچهها و بچۀ حیوانات را از مادرانشان جدا کردند و همه ناله میکردند.[448]
یکی از اهل معرفت روزگار سختی را میگذراند و خیلی مشکلات داشت. مشکلات مالی شدید و گرسنگی. بعد دیدند گریه میکند. گفتند: «شما برای مقداری پول و نان گریه میکنید؟» گفت: «چرا گریه نکنم، اصلاً خداوند مرا تحتفشار قرار داد تا گریه کنم، نه برای شکم.» خداوند تحت فشار قرار میدهد که انکسار ایجاد شود و خداوند این انکسار را از باب بندگی دوست دارد. معیار، بندگی است. خودش فرموده تضرع کنید. تضرع، شکست انانیت است، طلوع توحید است. خودمان را باید به این امور ملبس کنیم.
صبر چیست و چگونه حاصل میشود [449]
حالا مقداری دربارۀ خود صبر گفتگو کنیم. در معنای لغوی صبر گفتهاند:
«الصَّبْر: خويشتن دارى در سختى و تنگى. صَبَرْتُ الدّابّةَ: ستور را نگهداشتم و حبس كردم بدون علوفه و خوراك. صَبَرْتُ فلاناً: او را جا گذاشتم و راه خروج نداشت.
الصَّبْر: شكيبائى و خوددارى نفس بر آنچه را كه عقل و شرع حكم مىكند و آن را مىطلبد يا آنچه را كه عقل و شرع، خوددارى نفس از آن را اقتضاء مىكند، پس صبر و شكيبائى لفظ عامى است و چه بسا بر حسب اختلاف مورد، اسامى مختلفى داشته باشد:
1. اگر صبر و شكيبائى نفس براى مصيبتى باشد، واژه صبر بكار مىرود نه چيز ديگر و ضدّش جزع و بىتابى است.
2. اگر صبر در جنگ و محاربه باشد، شجاعت و پايدارى ناميده مىشود كه ضدش ترس و جبن است.
3. هر گاه صبر در كارى ملال آور و دلتنگ كننده باشد، ظرفيّت داشتن و دلدار بودن ناميده مىشود كه ضدّش كم ظرفيّتى و ضجر و دلتنگى است.
4. و زمانى كه صبر در خوددارى از كلام و سخن گفتن باشد، كتمان ناميده مىشود و ضدّش فاش كردن سخن و ناآرامى است.
خداى تعالى تمام معانى فوق را صبر ناميده است، و در آيات زير به آن آگاهى داده است كه:
وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ. (سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 177)
وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ. (سوره مبارکه حج، آیه شریفه 35)
وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ. (سوره مبارکه احزاب، آیه شریفه 35). روزه هم صَبْـر
ناميده شده؛ براى اينكه روزه نوعى خويشتندارى و خوددارى است:
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السّلام): صِيَامُ شَهْرِ الصَّبْرِ وَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ يَذْهَبْنَ بِبَلَابِلِ الصُّدُورِ.[450]
آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) میفرمایند: روزه ماه رمضان و سه روز در هر ماه وساوس دل را از بين مىبرد.
... .»[451]
وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ.[452]
صبر مطلوب، صبری است که صبر بالله باشد، این صبر مراتبی دارد:
1. صبر در مقابل بلا و مصیبت؛
2. صبر بر اطاعت؛
3. صبر بر معصیت؛ یعنی خود نگهداری در مقابل گناه و خطا.
بعضی از آیات قرآن کریم، منشأ صبر را به ما تذکر میدهند.
وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حينَ تَقُومُ.[453]
اگر بِأَعْيُنِنا را احساس کردیم، صبر خیلی راحت بلکه شیرین میشود؛ باور و ایمان به اینکه همهچیز در مقابل چشم و عنایت و توجه حقتعالی انجام میشود. اتفاقاً درصحنۀ کربلا حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) به همین آیه استشهاد کرده و فرمودند:
ثُمَّ قَالَ هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ.[454]
این مصیبت بر من خیلی سهل و ساده است چراکه در مقابل چشم خداوند است و خداوند میبیند.
با توجه به همین آیۀ شریفه، تسبیح و حمد نیز از عواملی است که در تثبیت صبر به انسان کمک میکنند.
از دیگر عواملی که صبر را ایجاد کرده و سهل میکند، نماز است. حضرت لقمان به فرزند خود اینگونه توصیه میکند:
يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.[455]
صبر بر آن چیزی که به تو میرسد، از امور بسیار بلندمرتبه و ارزشمند و جزء عزائم و از امور مهم است.
معنایی که در علم اخلاق برای صبر میگویند این است: آرام کردن درون، نگهداشتن نفس، حبس نفس و توطین است. توطین یعنی آرام کردن نفس در هیجانات شدید.
انسان در موقعیتهای مختلف حالات مختلفی دارد. مثلاً فرض بفرمایید داریم در یک محیط صاف راه میرویم، در این حالت ایستادن راحت است. اما اگر در سراشیبی بدویم، ایستادن و کنترل خود سخت میشود. دو هیجان درونی ممکن است در انسان شکل بگیرد، تمایل به انجام یک کار یا کراهت از انجام یک کار. به این هیجانات درونی هم شهوت گفته میشود. اینها مربوط به درون خود انسان است و در آن حالت که نفس به هیجان میآید و بهاصطلاح تکان دارد، دوست دارد سریع مطابق آن هیجان عمل کند. مثلاً فردی آمد و غضب ما را به فوران آورد و چیزی گفت، دوست داریم بدون تأمل و تأنی و خویشتنداری، سریع جواب دهیم و مقابلهبهمثل کنیم. این هیجان ممکن است با شهوت و میل به گناه ایجاد شود یا در مقابل طاعتی که از انجام آن کراهت داریم شکل گیرد. گاهی هم بلاهای بیرونی ممکن است این هیجانات را ایجاد کنند و باعث جزع و فریاد و ... انسان شود.
صبر یک پله قبل از عقل و از مهمترین علامات عقل است؛ چون برای تدبیر صحیح ابتدا باید جان آرام شود. جانی که آرام نیست، بهدرستی تصمیم نمیگیرد. صبـر،
عامل آرام کردن جان است تا بعدازآن بتواند تعقل و تصمیمگیری کند.
در بلاها فقط به خداوند شکایت میکنیم
ما معمولاً در حوادث و بلاها، سریع شکایت میکنیم. شکایت گاهی خوب است و گاهی بد. همیشه صبر مساوی با شکایت نکردن نیست. آن چیزی که بد و نامطلوب است، اظهار شکایت به غیر خداوند است؛ اما شکایت به خداوند بد نیست. حضرت یعقوب(عليه السّلام) اسوۀ صبر است که 40 سال صبر کرد. فرمایش ایشان این است:
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.[456]
«بَثّ» یعنی حالت حزنی که پخش شده و تمام وجود انسان را میگیرد.
در آیهای دیگر ایشان شکایت به خداوند میکند:
وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ.[457]
درحالیکه خداوند حضرت ایوب را صابر نامیده است.
إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.[458]
همچنین در ادعیه مثل مناجات الشاکین داریم:
إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً.[459]
مناجات شاکین به معنی شکایتکنندگان است. اصلاً درجهای از درجات عبودیت، درجۀ شکایت است، منتها شکایت از غیر به حقتعالی. آنچه بد است شکایت از قضا و قدر و در حقیقت، شکایت از خداوند به بنده است.
پس صبر مساوی با عدم شکایت نیست که انسان همیشه دهان ببندد و هیچ شکایتی نکند؛ زیرا گاهی خداوند بلا میدهد که انسان تضرع کند. بعضی از اهل معرفت میگویند: شکایت نکردن، اظهار صلابت و کوتاه نیامدن است که خودش نوعـی انانیت
خصوصاً در برابر خداوند است.
انکسار عندالله خیلی خوب است، البته اگر انکسار عندالله باشد. بردن فقر و گرفتاری به درگاه الهی عین عبودیت است. البته حالات انسان متفاوت است. گاهی حال انسان حال رضاست، پس شکایت ندارد. آنجا که فرد ساکت است و شکایت نمیکند، آنهم از باب عبودیت است که چون تو خواستی، من به آن راضی هستم.
پس معیار، بندگی و عبودیت است. گاهی حالی که آنجا بر بنده وارد میشود، عبودیت در قالب حال و خلق صبر است و شکایت به درگاه خداوند میبرد. گاهی هم در حال رضاست و اصلاً شکایتی نمیکند. معیار، بندگی است:
وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ.[460]
صراط مستقیمِ بندگی شاخههای فراوان فرعی دارد. گاهی حال صبر است، گاهی شکر، گاهی رضا و گاهی شکایت.
خداوند استاد ما را رحمت کند. کمتر بلایی بود که بر ایشان نازل نشده باشد، ولی دلی لطیفتر از ایشان نبود.
البته این حال رضا به شرطی است که انسان بعد از 10 بلا، جزع و شکایت نکند که بگوید: «خدایا چرا با من اینگونه کردی» و عنان صبر را از دست بدهد.
مراتب صبر متفاوت است
صبر، هم برای عموم مردم سخت است هم برای عموم سالکین. برای اکثر افراد سخت است و اصلاً صبر با تلخی همراه است. در معنای لغوی آنهم این نکته اشاره شده است.[461]
صبر عموم مردم، صبر بر طاعت، صبر بر مصیبتها و صبر بر معصیت است.[462] منتهی صبر همیشه مبتنی بر یک سختی یا یک تلخی است که به فرد میرسد و میخواهد صبر کند، وگرنه کسی که تلخی احساس نکند، صبر برایش معنا ندارد. مثلاً شما میخواهید یک داروی فوقالعاده تلخ بخورید و میگویید صبر میکنم و میخورم، اما اگر شامه و ذائقۀ انسان از کار افتاد و بگویند این شربت تلخ را بخور، مثل آب خوردن مینوشد. برای چنین فردی شربت تلخ مثل خوردن یک لیوان آب است. اینجا دیگر صبر معنا ندارد چون تلخی احساس نمیشود. پس صبر همیشه مربوط به زمانهایی است که فرد تلخی احساس میکند. تلخی مصیبت را تحمل کردن و توطین نفس، برای عموم مردم سخت است. چرا؟ چون عادت به تحمل سختی و بلاکشی ندارند و خودشان را عادت به ریاضت ندادهاند. ما عادت به صبر بر بلا و عادت به قلعوقمع نفس نداشتیم، تا اگر یکوقت نفس چیزی خواست، عادت کرده باشیم بر سر او بزنیم و بگوییم این خواستۀ تو خوب نیست و باید تحملکنی و از این گناه بگذر و صبر بر معصیت کن.
عادت به محبت هم نداشتیم که بهراحتی 2-3 ساعت قبل از نماز صبح به عشق خداوند بلند شویم. به قول استاد ما مُحِب خداوند نباید ساعت کوک کند، ساعت نمیخواهد. پس هم صبر بر معصیت برای ما و افراد معمولی سخت است هم صبر بر طاعت هم صبر بر بلا.
اما صبر برای عموم سالکین هم سخت است؛ چون برای سالکین بلایی که پیش میآید، بلای از دست دادن مال و این چیزها نیست، چون از اینها راحت میگذرد. بلای سالک فقدان و هجران محبوب و معشوق اوست. محبت سالک محب، اقتضا دارد که انس به محبوب داشته باشد، بنابراین وقتی انس به محبوب داشته باشد، اصلاً از بلای از جانب محبوب هم لذت میبرد.
در بلا هم میکشم لذات او مات اویم، مات اویم، مات او[463]
پس بلا مشکلی ندارد؛ منتها اقتضای محبت، انس با محبوب است. بلایی که برای او شکننده است، هجران و فقدان محبوب است وگرنه خیلی وقتها بلاهای عادی برای آنها خوشایند است.
اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
اینطور است که صبر سالک هم سخت و تلخ است. سالک وصال محبوبش را میخواهد و بسیاری از اوقات محبوبش، هجران و فقدان میخواهد و صبر بر این فقدان هم فوقالعاده دشوار است. این درجات صبر برای سالکین و عموم مردم و عموم مؤمنین متفاوت است که باید در جای خودش در علم اخلاق بحث شود.
صبر درجاتی دارد. وقتی خداوند از صبر حضرت ایوب(عليه السّلام) صحبت میکند، با صبر ما هنگام بیماری یا فقر خیلی متفاوت است.
إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.
این جمله، جملۀ عجیبی است. برای هرکسی نمیفرمایند نِعْمَ الْعَبْدُ. صبری که صبر بالله است چنین مدحی به دنبال میآورد و صبر بالله با صبرهای دیگر متفاوت است.
وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ.
در صبر بالله درجاتی از عبودیت و شهود نهفته که حال صبر او متفاوت از دیگران است. در ظاهر ممکن است برای ما صبر چنین فردی با صبر دیگران یکچیز به نظر بیاید، ولی زمین تا آسمان فرق دارد. حالات، مبتنی بر باورهاست، اگر باورها شهودی شود، حالات متفاوت میشود.
بروز و ظهور حالتها در خارج ممکن است یکشکل باشد، ولی در درون هزاران مرتبۀ متفاوت داشته باشد. ممکن است ما هم در قبال مشکلات بگوییم: الحمدلله، راضی به رضای خداوند هستم. اما این رضایت با رضایت حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) در گودال قتلگاه قابلمقایسه نیست. فکر نکنیم اگر چنین هنری به خرج دادیم و صبر کردیم، ایوب شدیم. ایوب، ایوب است. کجا از هزار هزار مؤمن پیدا شود کسی که در ظاهر مثل
حضرت ایوب(عليه السّلام) صبر کند؟
خوب دیگر راههای ایجاد صبر چیست؟
محال است کسی خداوند را درک کند ولی رضا به قضای خداوند پیدا نکند. اگر رضا به قضا، صبر، تسلیم و تفویض پیدا نشده، یعنی ایمان حاصل نشده بوده. اگر کسی باور کند در این صندوق قرضالحسنه پول بگذارد 10 برابر به او میدهند، هرچقدر هم که پولدوست باشد، تمام سرمایۀ خود را به این صندوق نمیآورد؟ اعتقادات ضعیف است.
اکسیر عشق، ایجادکنندۀ صبر است
علاوه بر اعتقادات صحیح، یکی از اکسیرهایی که بهشدت حال صبر و رضا در انسان ایجاد میکند، عشق است. هرچقدر عشق به خداوند بیشتر شود، این حالات شدیدتر میشود. یعنی یک درجه از عشق، صبر را نتیجه میدهد، درجۀ دیگر عشق رضا را حاصل میکند و یک درجه از عشق، حال تسلیم به وجود میآورد.
خود این صبر و رضا و تسلیم هم درجات متفاوتی دارند. در صبر بر بلا خداوند میفرماید من بعضی از افراد را تأیید میکنم.
لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.[464]
پس ایمان به خداوند، ایمان به معاد و دوستنداشتن افرادی که با خداوند زاویه دارند. این خیلی مهم است. احسان و تکریم یک بحث است، محبت بحث دیگری است. اگر کسی اینگونه بود، علاوه بر ایمان خودش به خداوند و معاد، يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ، خداوند ایمانی دیگر هم با دست کریمانهاش در قلب او ثبت کرده و با یک روح خاص و باعظمت او را تأیید میکند تا در هیچ بلایی نلغزد، أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.
پس عامل بعدی، مودت، دوستی اولیا و دوستان خداوند و برائت از دشمنان خداوند و کسانی است که با خداوند زاویه دارند.
ملاحظۀ پاداش و جزای حُسنای خداوند برای صابران
دیگر از چیزهایی که صبر بر مصیبت را تقویت میکند، ملاحظۀ پاداش و جزای حُسنایی است که خداوند برای صابران قرار داده است. ملاحظۀ پاداشها و جزای حسنه و خیر و حکمتی که در کارهای خیر وجود دارد خود نوعی ایمان است.
نکتۀ بعد که صبر را زیاد میکند، انتظار فرج است. انتظار فرج نه به معنای انتظار فرج امام زمان، بلکه انتظار گشایش آن کار. خود اینکه امید داریم گره باز شود و خداوند را گرهگشا میدانیم، تحمل مصیبتها را بر ما آسان میکند. حسن ظن بالله خود یک نوع عبادت است. البته اگر این انتظار گشایش به انتظار فرج امام زمان گره بخورد، خیلی بهتر است، چون با فرج امام زمان، همۀ گرهها باز میشود.
کوچک دیدن بلاها با ذکر نعمتهای بیشمار خداوند
نکتۀ دیگری که صبر را آسان میکند، کوچک دیدن بلاها با ذکر نعمتهای بیشمار خداوند است. ما تابهحال چقدر نعمتها داشتیم؟ فقط یکی از نعمتهایی که تا الآن داشتیم، گرفته شده، یکی از آنها. انسان باید بشمارد خداوند چند هزار نعمت به او داده، حال یکی از آنها رفته است. گاهی اوقات ما نعمتها نمیبینیم.
جریان حضرت ایوب را عرض کردیم که وقتی همسرش به او گفت دعا کن این بلاها برداشته شود، فرمود: ما هفتادسال در نعمت بودیم، هفتادسال هم باید زجر بکشیم و در مصیبت باشیم.
عَنْ أَيُّوبَ(عليه السّلام): قَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ لَوْ دَعَوْتَ اللَّهَ أَنْ يَشْفِيَكَ قَالَ وَيْحَكَ كُنَّا فِي النَّعْمَاءِ سَبْعِينَ عَاماً فَهَلُمِّي نَصْبِرُ عَلَى الضَّرَّاءِ مِثْلَهَا فَلَمْ يَلْبَثْ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى عُوفِيَ.[465]
«از ایوب نقل كردهاند كه همسرش به او گفت: كاش دعا مىكردى خدا شفايت مىداد؟ فرمود: واى بر تو، هفتادسال من در رفاه و نعمت بودم، پس بگذار تا همانقدر در سختى باشم، و چيزى نگذشت كه بهبود يافت.»[466]
مثل حضرت ایوب(عليه السّلام) و صبر ایشان پیدا نمیشود. اگر هزار سال برای حضرت ایوب(عليه السّلام) بلا میآمد، بازهم الحمدلله میگفت. این، إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً است. خداوند به حال نگاه میکند و در او صبر را مییابد، إنّا وَجَدْناهُ؛ ما یافتیم در او گوهر صبر را. بنابراین یکی از اموری که بلاها را سبک میکند این است که انسان نعمتها را بشمارد.
صبر خداوند بر انسان را ملاحظه کنیم
از امور دیگری که بلا را سبک میکند این است که انسان ببیند خداوند چقدر بر او صبر کرده است. با یکی از رفقا صحبت میکردیم گفتم شما با برادر یا همکلاسیتان چند بار دعوا کردهاید؟ همگی یادمان بیاید. مثلاً اگر در کلاس، زیر پای ما میزد و زمین میخوردیم و او میخندید و بقیه هم مسخره میکردند، چند بار صبر میکردیم؟ اگر زورمان 10 برابر زور او بود و مطمئن بودیم که او را ادب میکنیم، شاید همان دفعۀ اول جزای او را کف دستش میگذاشتیم.
حال ما چند بار خطا کردهایم و خداوند واکنش نشان نداده است؟ بشماریم روزی چند تا؟ میفرماید:
وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً.[467]
اگر خداوند میخواست اینطور با شما رفتار کند، عذاب میآمد. ببینیم ما چهکار کردهایم و خداوند چه میکند؟ یکبار، دو بار، سه بار، هزار بار، صد هزار بار! چون گناه تصاعدی است مثل جایی که بگوید خوب کاری کردم و بازهم این کار را انجام میدهم و گردنکشی هم بکند و توبه هم نکند. بعد این را تکثیر کنیم، ضرب در همگان. بعد هم نه اینکه مثلاً فقط زیر پای دیگران بزنیم، جلیل را به غضب بیاوریم و مخالفت پروردگار کنیم. در یک کفه، مخالفت همۀ عالم و همۀ عمر را بگذارید و در کفه دیگر، یکبار مخالفت صغیرهای از پروردگار، این مخالفت از آنهم بزرگتر است. وقتی از جانب عظمت خداوند به گناهان نگاه میکنیم اینگونه است:
تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا.[468]
«نزديک است از اين گفتۀ زشت و عقيدۀ باطل آسمانها از هم فروریزد و زمين بشكافد و كوهها متلاشى گردد.»
به همین دلیل در روایت میفرمایند به صغر و کوچکی گناه نگاه نکن که این گناه صغیره است، به عظمت و کبریایی کسی بنگر که داری او را عصیان میکنی:
يَا أَبَا ذَرٍّ، لَا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَ لَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيْتَ.[469]
از یکی از اهل معرفت پرسیدند: گناهان کبیره کدام است؟ گفت تو یک صغیر به
من نشان بده، تا من بگویم کدامیک کبیره است. کدام گناه صغیره است؟ مگر عصیان پروردگار، صغیره میگذارد؟ صغیره هم کبیره است. البته این بدین معنا نیست که گناه صغیره ندارد؛ گناه از حیث آثارش در دنیا یا در نفس، صغیر و کبیر میشود، ولی از حیث عصیان پروردگار، همیشه کبیر است.
خوب چند خطا انجام دادهایم؟ چند گناه قابل عقوبت کردهایم؟ هر عقلی میگوید باید عقوبت شود. اصلاً صبر خداوند عجیب است. بعد که پردهها بیفتد معلوم میشود خداوند چه حلمی در قبال گناهان ما انجام داده است! نگاه کنیم خودمان چگونه انجام میدهیم و او چگونه انجام میدهد؟ تازه آنهم از باب رحمت است نه اینکه معاذ الله انتقام بگیرد و مثل ما دلش خنک شود.
توجه به بلاهای اهل بلا کنیم
یکی دیگـر از اموری که حالت صبـر را تقویت میکنـد توجه به بلاهای اهـل بلا
است. به مصیبتهای بدتر از خودمان نگاه کنیم. وقتی به خودمان نگاه میکنیم مصیبتها در نظرمان بزرگ جلوه میکند. اما به مصیبتهای دیگران که نگاه میکنیم میگوییم خداوندا من هیچ مشکلی ندارم.
اعتقاد بنده این است اگر یک دقیقه بلا و سختی که امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) تحمل میکنند را در بین تمام اهل زمین تقسیم کنند، همه از شدت هول سکته میکنند. آن به آن، ساعتبهساعت، شب و روز، اگر برای 7 میلیارد انسان کرۀ زمین تقسیم شود همه جان به جانآفرین تسلیم میکنند.
در این زمینه توجه به ساحت حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) اثر ویژهای دارد. نگاه کردن به بلاهای حضرت اباعبدالله هم از امور تقویتکنندۀ صبر بوده و از اموری است که تجربهشده است. فردی گرفتاری خیلی شدیدی داشت که او را به سمت افسردگی شدید برده بود، مشکل او با دستورالعمل توجه به بلاها و مصیبتهای حضرت اباعبدالله(عليه السّلام)، حل شد.
انسان نگاه کند که حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) چه مصیبتهایی کشیدند. توجه به بلای حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) مثل دیگرکسانی که بلاکشیدهاند نیست. وقتی انسان به حضرت توجه میکند، علاوه بر آسان شدن بلاها برایش، خود این توجه نورانیت و برکاتی میآورد که باعث سعۀ نفسانی انسان شده و عنایت آن بزرگوار را همراه دارد. آنگاه با توجه به قربی که نفس انسان پیداکرده است آثار بلا را بر او سهل و آسان میکند.
راضی به قضای الهی باشیم
از صفات دیگری که باید دربارۀ آن گفتوگو کنیم، رضاست. رضا مراتب دارد، رضا به قضا و قدر الهی، حداقل مرتبۀ رضایت و رضایت عموم مردم است. رضایت سالکین رضایت دیگری است و رضایت انسانهای کامل هم رضایتی دیگر.
مرتبۀ رضای به قضا و قدر حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) فوق این حرفهاست؛ دیگر شدت و مصیبتی نمیبینند. دیدهایم فرد سالکی که وقتی گرفتاری شدیدی برایش پیشآمده بود، با خداوند نجوا میکرد و میگفت: «خدایا خوب کاری کردی به گوش منِ بیادب زدی.» اگر حال فردی اینگونه باشد دیگر تلخی احساس نمیکند و سرشار از رضایت است.
در بنیاسرائیل عابدی بود که 40سال عبادت خداوند را کرده بود. نذری کرد و مسئلهای را مطرح کرد ولی خداوند نذر او را قبول نکرد. به خودش رجوع کرد و گفت: معلوم است خیلی انسان بیخود و پستی بودی که 40 سال عبادت تو ارزشی نداشته و خداوند تو را نپذیرفته. حال اگر ما 40 سال عبادت کنیم، اصلاً این برخورد را میکنیم؟ آنهم عبادت، نه مثل ما، بلکه در شبانهروز 10 ساعت و شاید هم بیشتر صبح تا شب و شب تا صبح عبادت میکردند که اصلاً اینطور عبادتها قابلتصور برای ما نیست. بالأخره خداوند به او وحی کرد آن 40 سال عبادتی که کردی یکطرف و این لحظهای که خودت را شکستی و خداوند را مبرّا دانستی و خودت را تبرئه نکردی و مجرم دانستی یکطرف؛ اثر این یکلحظه از 40 سال عبادت تو بیشتر است.[470]
منشأ حالت رضا چیست
منشأ این حالت چیست؟ ترک خودخواهی و خودبینی.
فکر من و رأی من در مذهب رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرأیی[471]
در یکی از تعقیباتی که برای همۀ نمازها نقلشده باید یکیک نام مبارک ائمۀ اطهار(عليهم السّلام) را برده و بگوییم به امامت آنها راضی هستیم.
رُوِيَ عَنْ عَلِيٍّ(عليه السّلام) فِي تَعْقِيبِ كُلِّ فَرِيضَةٍ: إِلَهِي هَذِهِ صَلَاتِي صَلَّيْتُهَا لَا لِحَاجَةٍ مِنْكَ إِلَيْهَا ... ثُمَّ قُلْ رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّاً وَ بِالْإِسْلَامِ دِيناً وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّاً وَ بِعَلِيٍّ إِمَاماً وَ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرٍ وَ مُوسَى وَ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ مُحَمَّدٍ الْخَلَفِ الصَّالِحِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ أَئِمَّةً وَ سَادَةً وَ قَادَةً
بِهِمْ أَتَوَلَّى وَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ أَتَبَرَّأ ... .[472]
خود این تعقیب باید با دقت خوانده شود. اینها را نمیگویند بخوانیم تا ثواب جمع کنیم، میگویند بخوانیم تا حال رضایت در ما ایجاد شود، بخوانیم تا اینگونه شویم. وگرنه 40 سال دهانمان تکان بخورد چه فایدهای دارد؟ اگر رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّاً، رضایت از خداوند را حاصل نکند، چقدر ارزش دارد؟ محور اول و محور رضایت به ربوبیت خداوند و قضا و قدر الهی، درک رَضِيتُ بِاللَّهِ است. رضایت به قضا و قدر زمانی حاصل میشود که باللَّهِ رَبّاً، ربوبیت خداوند برای ما حاصل شود که در حقیقت جان انسان را از شرک تطهیر میکند. چرا او رب و پروردگار ما است و چرا باید از او اطاعت کنیم؟ وقتی میگوییم راضیام، باید چرایی آن را بدانیم. چون از همه بالاتر و از همه بهتر و از همه عالمتر و از همه قادرتر و از همه مهربانتر و از هم محبوبتر است. اگر اینطور شد، چطور ممکن است خداوند محبوبترین باشد و غیر را بر او ترجیح بدهیم؟
طبیعتاً اگر کسی ربوبیت خداوند را درک کند، رضایت به این ربوبیت هم میدهد؛ پس اولین و مهمترین گام برای رضایت به قضای خداوند، درک همین ربوبیت
است. وقتی ربوبیت خداوند را درست درک کردیم چه نتایجی خواهد داشت؟
اول اینکه خداوند محبوبترین فرد برای ما میشود؛ محبوبترین نهفقط محبوب. نباید درجۀ حب خداوند با دیگران یکی باشد:
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ.[473]
«بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالى كه فراهم آوردهايد و تجارتى كه از بىرونقى و كسادىاش مىترسيد و خانههايى كه به آنها دل خوش كردهايد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبترند، پس منتظر بمانيد تا خدا فرمان عذابش را بياورد و خدا گروه فاسقان را هدايت نمىكند.»
خداوند محبوبترین باشد. بنابراین خدا را بر غیر ترجیح بدهد. برای همین در روایات و ادعیه هم طلب حب خداوند میکنیم:
يَا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقِينَ وَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْمُحِبِّينَ أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَ كُلِ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلَى قُرْبِكَ، وَ أَنْ تَجْعَلَكَ أَحَبَ إِلَيَ مِمَّا سِوَاكَ.[474]
اما مهمتر از عاشق خداوند بودن این است که عشق خداوند با عشق دیگران برای ما قابلمقایسه نباشد و او برای ما از دیگران محبوبتر باشد که آیۀ آن را هم دیشب خواندیم:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.[475]
هرچه ایمان بیشتر باشد، محبت بیشتر است. پس:
1. عاشق خداوند باشیم؛
2. خداوند از همهچیز در نزد ما معظمتر، قابلتعظیمتر و قابلاطاعتتر باشد.
پس میشود محبت، تعظیم و طاعت. حالا اینها چگونه حاصل میشود؟
اول اینکه سعی کنیم حالات مختلف را نزد خودمان مساوی کنیم. شرایط مختلفی که در زندگی انسان پیش میآید، حالات مختلفی در او ایجاد میکند. سعی کنیم قبل از بلاها، در فرازوفرودهای طبیعی زندگی حالات خود را کنترل کرده و شخصیت ما تکان نخورد. وقتی کمکم حالات مختلف نزد ما مساوی شود، نه از دست دادنها ما را به نارضایتی میکشاند نه به دست آوردنها او را از محور حق خارج میکند.
دوم اینکه خصومت با خلق را ترک کنیم. هرچه انسان خصومت با دیگران را کنار بگذارد، حالت رضایت از خداوند در او بیشتر میشود. که اصل خصومت هم در قلب است. یعنی کدورتها را از دل پاککنیم نهفقط اینکه اگر به گوشمان زدند جواب ندهیم. خیلی انسان باید پست باشد که اگر کسی به گوش او بزند، او هم چنگی به صورتش بیندازد. اینکه حیوانیت است. اصل پاک کردن قلب است. وقتی رضایت از خلق را ایجاد
کردیم، حال رضایت از خداوند، جایزۀ ما خواهد بود.
سوم اینکه از درخواستها خلاص شویم؛ از درخواستهای مادی، آنهم درخواستهای با اصرار و ابرام و الحاح. دیدید بعضی از کسانی که تکدیگری و گدایی میکنند، انسان را رها نمیکنند. در درخواستهای مادی حتی از خداوند نباید اینگونه باشیم. در درخواستهای معنوی و در طلب خود خداوند و آخرت، باید گدای سمج باشیم و رها نکنیم، اما از درخواستهای دنیایی هرچه رها شویم بهتر است. اصلاً تا جایی که میشود درخواست نکنیم، اگر هم درخواست کردیم، اصرار و الحاح نداشته باشیم. از دیگران که اصلاً، از خداوند هم کمتر درخواست کنیم.
فردی از خانوادهای مرفه بود. مدتی در وضع خوبی بود و مدتی نمیدانم به چه دلیل، مشکلاتی برایش ایجادشده بود. چیزهایی که خواسته بود به او نرسیده بود. بعد از مدتی به حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) رفته و گفته بود: دادی، دادی، ندادی، ازاینجا میروم و دیگر اینجا نمیآیم. این فرد میگفت: همان روز که به حضرت معصومه این را گفتم شخصی آمده و چیزی که لازم داشتم به من داد، بعد گفت: انسان نباید خیلی تندی کند. این فرد میگفت: من آنجا متوجه نشدم منظورش چیست، وقتی رفت بر سرم زدم و گفتم عجب بیادبی به حضرت کردم. البته ما نباید اینطور برخورد کنیم. کسی که ادب و حرمت و جایگاه را فهمید، نباید اینگونه برخورد نمیکند. اینها بیادبی است گرچه گاهی اوقات این بیادبیها را به شیرینی جواب میدهند. فرد مؤمنی که آگاهیهای زیادی پیداکرده است نباید مثل یک عرب بدوی برخورد کند.
یکی از رفقا میگفتند: جناب امامزاده سید محمد که مدفن شریفشان نزدیک سامرا است و زیارتگاهی دارند، در کسوت حاجت دهی فرد عجیبی هستند. هرروز هم در حرمشان اطعام میکنند. خیلی از اطعامها را همان کسانی میکنند که حاجت گرفتهاند. میگفت: من خودم شاهد بودم و دیدم چند نفر از عربهای اطراف وارد حرم شدند، جنازهای را هم آوردند و بالای ضریح گذاشتند. باحالت تندی میگفتند سید محمد سریع این مرده را زنده کن، زودتر کار داریم، میخواهیم برویم. این مرده را زنده کن. میگفت: مرده را بالای ضریح میگذاشتند و چون بالای ضریح هم کاملاً صاف نبود جنازه ازآنجا میافتاد. یکی دو بار این کار را کردند، جلو رفتم و گفتم جنازه و مرده احترام دارد، این کار چیست؟ او را طواف بدهید و ببرید دفن کنید. عربهای عصبانی به من تشر زدند و گفتند: تو برو کنار، این چیزها را نمیفهمی. میگفتند: سریع زود باش. بعد از مدت کوتاهی با چشمان خودم دیدم که مرده زنده شد.
البته این از برکات حاشیهای اهلبیت(عليهم السّلام) و امامزادههای بزرگوار است. ولی به هر صورت ما نباید بگوییم سریع به ما بده. بله ممکن است کسی متناسب با دریافت و معرفت خودش و با اخلاص بگوید و بگیرد؛ چون یقین دارد که به او عنایت میشود و عنایت میکنند. ولی ما آن یقین را که باید داشته باشیم، نداریم. باید چنین یقینی داشت، ولی نباید بیادبی کرد. در حد اعلی هم بدانیم که اصل ارتباط با امام و اتصال به پروردگار مهم است نه خواستن و درخواست کردن، باید از درخواست رها شویم.
خداوند جز خیر برای بندهاش رقم نمیزند
در کتاب شریف کافی آقا امام صادق(عليه السّلام) میفرمایند:
رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ كَرِهَ؛ رأس و قسمت اصلی طاعت، صبر و رضای از خداوند است، چه بنده از آن پیشامد خوشش بیاید چه ناراحت شود. وَ لَا يَرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهُ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ؛[476] و کسی اهل رضا نمیشود مگر اینکه باور کند آنچه برایش پیش آمده، خیر است.
اصلاً خداوند چیزی برای انسان قضا نمیکند که برایش خوب نباشد، چه انسان خوشش بیاید چه خوشش نیاید.
الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ وَ مَنْ صَبَرَ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ فِيمَا قَضَى عَلَيْهِ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ لَمْ يَقْضِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ لَهُ فِيمَا أَحَبَ أَوْ كَرِهَ إِلَّا مَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ.[477]
هرچه باور ایمانی جدیتری داشته باشیم، رضایت بیشتری در ما حاصل میشود. پس مهمترین امر در حصول این صفات در انسان، ایمان است. حضرت صادق(عليه السّلام) میفرمایند:
إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ .[478]
هرچه عالمتر به خداوند باشیم و عالمترین مردم به خداوند، أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ؛ از همه راضیتر به قضای الهی است.
اما روایت زیبایی آقا امام باقر(عليه السّلام) به نقل از رسول اکرم از زبان خداوند بیان میفرمایند که اگر کسی همین روایت را باور کند و در جانش بنشاند، کار تمام است.
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السّلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ عِبَاداً لَا يَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِينِهِمْ إِلَّا بِالْغِنَى وَ السَّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فِي الْبَدَنِ فَأَبْلُوهُمْ بِالْغِنَى وَ السَّعَةِ وَ صِحَّةِ الْبَدَنِ فَيَصْلُحُ عَلَيْهِمْ أَمْرُ دِينِهِمْ.
«رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: خداى عز و جل فرمايد: برخى از بندگان مؤمنم كسانى باشند كه امر دينشان جز با ثروتمندى و وسعت و تندرستى اصلاح نشود، آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مىآزمايم تا امر دينشان اصلاح شود.»
وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ لَعِبَاداً لَا يَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِينِهِمْ إِلَّا بِالْفَاقَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ السُّقْمِ فِي أَبْدَانِهِمْ فَأَبْلُوهُمْ بِالْفَاقَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ السُّقْمِ فَيَصْلُحُ عَلَيْهِمْ أَمْرُ دِينِهِمْ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ أَمْرُ دِينِ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ.
«و برخى از بندگان مؤمنم كسانى باشند كه امر دينشان جز با فقر و تهيدستى و نا تندرستی اصلاح نشود، آنها را با فقر و تهيدستى و نا تندرستی مىآزمايم تا امر دينشان اصلاح شود. من به آنچه امر دين بندگان مؤمنم را اصلاح كند داناترم.»
امتحانات خداوند صِرف امتحان نیست، هل دادن به سمت موفقیت هم است. گاهی به یک نفر میگویند بدو میخواهیم از تو امتحانِ دو بگیریم؛ اما زمانی او را هُل هم میدهند تا دورش بیشتر شود و سریعتر به مقصد برسد. پس خداوند به همان اموری که برایمان خیر است ما را امتحان میکند؛ درنتیجه امر دینمان را ثابت میکند و آن امتحان ما را صالح میکند. خداوند آگاهتر است که چه امری ما را به سعادت نهاییمان نزدیکتر میکند، چه چیزی برای ما بهتر است، الآن آمپول بهتر است یا چیز دیگر.
در ادامۀ روایت میفرماید مشابه این کار را در امور آخرتشان هم انجام میدهم:
وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ لَمَنْ يَجْتَهِدُ فِي عِبَادَتِي فَيَقُومُ مِنْ رُقَادِهِ وَ لَذِيذِ وِسَادِهِ فَيَتَهَجَّدُ لِيَ اللَّيَالِيَ فَيُتْعِبُ نَفْسَهُ فِي عِبَادَتِي فَأَضْرِبُهُ بِالنُّعَاسِ اللَّيْلَةَ وَ اللَّيْلَتَيْنِ نَظَراً مِنِّي لَهُ وَ إِبْقَاءً عَلَيْهِ فَيَنَامُ حَتَّى يُصْبِحَ فَيَقُومُ وَ هُوَ مَاقِتٌ لِنَفْسِهِ[479] زَارِئٌ عَلَيْهَا وَ لَوْ أخَلّي بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُ مِنْ عِبَادَتِي لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذَلِكَ فَيُصَيِّرُهُ الْعُجْبُ إِلَى الْفِتْنَةِ بِأَعْمَالِهِ فَيَأْتِيهِ مِنْ ذَلِكَ مَا فِيهِ هَلَاكُهُ لِعُجْبِهِ بِأَعْمَالِهِ وَ رِضَاهُ عَنْ نَفْسِهِ حَتَّى يَظُنَّ أَنَّهُ قَدْ فَاقَ الْعَابِدِينَ وَ جَازَ فِي عِبَادَتِهِ حَدَّ التَّقْصِيرِ فَيَتَبَاعَدُ مِنِّي عِنْدَ ذَلِكَ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ فَلَا يَتَّكِلِ الْعَامِلُونَ عَلَى أَعْمَالِهِمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا لِثَوَابِي فَإِنَّهُمْ لَوِ اجْتَهَدُوا وَ أَتْعَبُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَفْنَوْا أَعْمَارَهُمْ فِي عِبَادَتِي كَانُوا مُقَصِّرِينَ غَيْرَ بَالِغِينَ فِي عِبَادَتِهِمْ كُنْهَ عِبَادَتِي فِيمَا يَطْلُبُونَ عِنْدِي مِنْ كَرَامَتِي وَ النَّعِيمِ فِي جَنَّاتِي وَ رَفِيعِ دَرَجَاتِيَ الْعُلَى فِي جِوَارِي وَ لَكِنْ فَبِرَحْمَتِي فَلْيَثِقُوا وَ بِفَضْلِي فَلْيَفْرَحُوا وَ إِلَى حُسْنِ الظَّنِّ بِي فَلْيَطْمَئِنُّوا فَإِنَّ رَحْمَتِي عِنْدَ ذَلِكَ تَدَارَكُهُمْ وَ مَنِّي يُبَلِّغُهُمْ رِضْوَانِي وَ مَغْفِرَتِي تُلْبِسُهُمْ عَفْوِي فَإِنِّي أَنَا اللَّهُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ وَ بِذَلِكَ تَسَمَّيْتُ.[480]
«و برخى از بندگانم كسى است كه در عبادتم كوشش كند و از خواب و بستر با لذت خود برخيزد و در شبها براى خاطر من نماز شب خواند و خود را درراه عبادتم بهزحمت اندازد. من یکشب و دو شب او را به چرت اندازم، براى نظر لطفى كه نسبت به او دارم و میخواهم باقيش دارم، پس او تا صبح میخوابد، سپس برمیخیزد و خود را مبغوض دارد و سرزنش میکند (كه چرا امشب از عبادت محروم شدم) درصورتیکه اگر او را واگذارم تا هر چه خواهد عبادتم كند، از آن راه او را خودبينى فراگیرد و همان خودبينى او را نسبت به اعمالش فريفته سازد و حالتى به او دست دهد كه هلاک دينش در آن باشد، به جهت عجب به اعمال و ازخودراضی بودنش، تا آنجا كه گمان كند بر همۀ عابدان برترى گرفته و در عبادت از حد تقصير درگذشته است (درصورتیکه پيغمبران هم اعتراف به تقصیر در عبادت میکنند)، آن هنگام از من دور شود و خودش گمان كند به من نزديک است. پس كسانى كه اعمالى به خاطر ثواب من انجام میدهند، نبايد به آن اعمال تكيه كنند، زيرا اگر آنها هرچه كوشش كنند و خود را بهزحمت افكنند و عمر خود را درراه عبادتم سپری کنند، باز مقصر باشند و با عبادت خود به کنه و حقيقت عبادتم نرسند، نسبت به کرامت و نعمت بهشت و درجات عالى كه در جوارم طلب میکنند. ولى تنها بايد به رحمتم اعتماد كنند و به فضلم شادمان باشند و با حسن ظن به من مطمئن باشند، در آن هنگام رحمتم دستگيرشان شود و رضوانم به آنها برسد و آمرزشم بر آنها لباسِ گذشت بپوشاند، همانا منم خداى رحمان و رحيم و بدان ناميده و منسوب شدهام. (اسم رحمان و رحيم روى خود گذاشتهام).»[481]
جالب است به خاطر این عُجب و رضایت از خودش که فکر میکرد از دیگران بالاتر است و دیگر مقصّر نیست و کوتاهی نکرده و به آنچه میتوانسته عمل کرده است، در عین انجام عبادات از خداوند دور میشود. یعنی عبادتش او را دور میکرد درحالیکه خودش هم فکر میکرد شببهشب و روزبهروز دارد به خداوند نزدیک و نزدیکتر میشود.
آخر حدیث هم تذکر لطیفی دارد که نکند اهل عبادت و سلوک و معنویت به عملشان تکیه کنند. باید همان حالی که بعد از گناه برایمان پیدا میشود، بعد از ثواب هم داشته باشیم. چگونه بعد از گناه شرمندهایم، اهلبیت بعد از نماز اینگونه بودهاند که خدایا مرا ببخش کاری درخور شأن تو انجام ندادم. اگر تمام تلاشمان را بکار بریم و جانمان را بهزحمت بیندازیم و عمرمان را درراه عبادت خداوند تمام کنیم، بازهم مقصر هستیم. به عبادت و کارمان تکیه نکنیم. پس به چه چیزی تکیه کنیم؟ به رحمت خداوند اعتماد داشته باشیم. نگوییم الحمدلله صد تا چله گذراندیم درحالیکه دیگران در غفلتاند. آقا امیرالمؤمنین میفرمایند: بدی که تو را بشکند، از حسنهای که تو را از خودت راضی کند بهتر است:
سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.[482]
اینها را عرض کردیم تا متوجه شویم اگر ایمان صحیح در قلب انسان وارد شود، چگونه خواهد بود:
يَنْبَغِي لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَا يَسْتَبْطِئَهُ فِي رِزْقِهِ وَ لَا يَتَّهِمَهُ فِي قَضَائِهِ.[483]
يَنْبَغِي لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَا يَسْتَبْطِئَهُ فِي رِزْقِهِ؛ کسی که واقعاً خدا را درست فهمیده باشد، شایسته است که در رزق و روزی و در چیزهایی که خداوند به او میدهد، استبطاء نکند؛ یعنی نگوید خدایا چرا دیر دادی؟ استبطاء؛ یعنی کُند انگاشتن؛ خدایا پس چرا نمیدهی؟ پس چرا دیر شد؟ خدایا نوش دارو بعد از مرگ سهراب نمیخواهم.
گاهی شرایط انسان مثل کسی است که تازه از اتاق عمل بیرون آمده، گرسنه است، میگوید چرا به من غذا و آب نمیدهید؟ او بهحسب اینکه میل به آب و غذا دارد، دیگران را سرزنش میکند و میگوید چرا در اجابت خواستهاش تأخیر میکنند، درحالیکه دیگران میدانند الآن غذا برای او ضرر دارد و دقیقاً سروقت به او خواهند داد. آنها آماده
هستند، ولی شرایط جسمی خود فرد آمادگی ندارد.
وَ لَا يَتَّهِمَهُ فِي قَضَائِهِ؛ کسی که خداوند را درست فهمیده باشد، خداوند را در قضایش متهم نمیکند. چون قضا و قدرِ غلط و اشتباه از عجز یا جهل یا ظلم سر میزند و خداوند از هر سه این نقایص مبرّا است. آقا امام سجاد(عليه السّلام) هم به این مطلب اشاره میفرمایند:
أَنَّهُ لَيْسَ فِي حُكْمِكَ ظُلْمٌ، وَ لَا فِي نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ، وَ إِنَّمَا يَعْجَلُ مَنْ يَخَافُ الْفَوْتَ، وَ إِنَّمَا يَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِيفُ وَ قَدْ تَعَالَيْتَ يَا إِلَهِي عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً.[484]
«دانستهام كه در حكم ستم روا ندارى و در انتقام شتاب نكنى. زيرا كسى در كارى شتاب كند كه مىترسد از كفش برود و كسى ستم كند كه ضعيف و ناتوان باشد. و تو اى
خداى من، بس برتر از اينهايى، برتريى بس عظيم.»
روایت بعدی هم بشارتی است از آقا امام صادق(عليه السّلام):
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِي شَيْءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ فَلْيَرْضَ بِقَضَائِي وَ لْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي أَكْتُبْهُ يَا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي.[485]
خداوند میفرماید: بندۀ مؤمن خود را بر هیچ کاری و به هیچ جهتی متوجه نمیکنم، در هیچ مسیری قرار نمیدهم مگر اینکه در آن برای او خیر قرار دادهام. پس:
1. باید به قضای من راضی باشد؛
2. بر بلایی که به او میدهم صبر کند؛ نکتۀ جالب این است که میفرماید: «بلای من».
بعضی از اهل معرفت گفتهاند همین لذت خطاب خداوند، یا عِبادي، ثقل همۀ کارهای عالم را برمیدارد و همهچیز را شیرین میکند. بلای ما نیست، بلای حقتعالی است! بهبه! آنها که میفهمند اینگونه میگویند.
3. باید بر نعمتهای من شکر کند. همانطور که نعمت به من منتسب است، این بلا هم به دست من است.
او که مولای ماست این بلا را نوشته، چون میخواهد بر ما ولایت کند و چه لطیف، چون میخواهد ما را به مقام ولایت برساند:
قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.[486]
به ما نمیرسد جز آنچه خداوند برای ما نوشته و هُوَ مَوْلانا.
در انتهای روایت هم خداوند میفرماید: اگر بندهای این سه کار را انجام داد، من او را از صدیقان ثبت میکنم.
بهبه! با این دید، اگر به نازلترین مرتبۀ بهشت هم برسیم، تحمل تمامی بلاهای عالم آسان است؛ چون همۀ بلاهای این عالم هم که به ما برسد، بالأخـره محدود است،
ولی نازلترین درجۀ بهشت یعنی رحمت بینهایت.
چقدر خداوند سخاوت دارد! خیلی از بلاها را دفع میکند و بلاهایی که باید درواقع مجازات ما باشد، درازای صبر بر آنها به ما پاداش میدهد. باید سرمان را پایین بیندازیم و زبانمان بند بیاید چون مجرم هستیم، ولی او از سر لطف میگوید حساب صدیقان را به شما میدهم. اللهاکبر این چه خدایی است!
در روایتی دیگر آقا امام صادق(عليه السّلام) میفرمایند خداوند به حضرت موسی(عليه السّلام) وحی کرد و فرمود:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: إِنَّ فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ(عليه السّلام): يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ، مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَ إِلَيَ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ؛ فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ، وَ أُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ، وَ أَزْوِي عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ، وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ عَبْدِي، فَلْيَصْبِرْ عَلى بَلَائِي، وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي، وَ لْيَرْضَ بِقَضَائِي؛ أَكْتُبْهُ فِي الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِي، وَ أَطَاعَ أَمْرِي.[487]
خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَ إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ؛ مخلوقی از جماد و نبات و حیوان و جن و مَلَک را بهاندازۀ بندۀ مؤمن خودم دوست ندارم. فردی باحالتی خوش میگفت: فدای تو بشوم خدایا! خداوند بندهاش را دوست دارد و ما غافلیم. ظاهراً جاها عوضشده است.
فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ، چون او را دوست دارم و از همه نزد من محبوبتر است، به چیزهایی که برای او بهتر است او را مبتلا میکنم. هرچه برای او بهتر باشد. وَ أُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ، و عافیت میدهم او را درجاهایی که برای او عافیت بهتر باشد. وَ أَزْوِي عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ؛ آنچه برای او شر است از او میگیرم، تا آنچه برای او خیر است به او برسد. وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ عَبْدِي، من بهتر میدانم که با چه چیزی بندۀ من صالح میشود و به صلاحش نزدیک میشود. پس پدرآمرزیدۀ باانصاف، بندۀ من، عزیز من، فَلْيَصْبِرْ عَلى بَلَائِي وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي؛ محبوب من باید صبر و شکر کنی.
انسان خجالت میکشد اینها را میخواند. به تعداد بلاهایی که به همۀ اهل بلا رسیده است نعمت داریم. به تعداد بیماریهایی که در این دنیا وجود دارد، به تعداد انواع مشکلات خانوادگی، به تعداد انواع مشکلات اخلاقی، ... نعمت داریم و همۀ اینها نعمت است. پس باید به قضای من راضی شود؛ وَ لْيَرْضَ بِقَضَائِي. و اگر به رضای من عمل کرده و مرا اطاعت کرد، او را در زمرۀ صدیقان مینویسم.
اگر انسان با روایات انس بگیرد، وجودش نورانی میشود.
آقا امام صادق(عليه السّلام) میفرمایند: خیلی تعجب میکنم که بندۀ مسلمان چقدر نزد خداوند جایگاه دارد و چقدر خداوند او را دوست دارد که اصلاً محال است خداوند او را تحویل نگیرد.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَا يَقْضِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهُ وَ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِيضِ كَانَ خَيْراً لَهُ وَ إِنْ مَلَكَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا كَانَ خَيْراً لَهُ.[488]
مُسلِم یعنی کسی که شهادتین گفته، مؤمن هم نیست. خیلی عجیب است! نفرمودند مؤمن باشد و در درجات عالی و اهل طاعت باشد. حتی معصیتکار هم باشد، فقط خدایی خداوند و پیغمبری پیامبر اکرم را پذیرفته باشد. میفرمایند من تعجب میکنم با همین مسلمان شدن چه جایگاهی پیداکرده که خداوند نمیخواهد و نمیگذارد سرسوزنی شر به او برسد. البته آن شر را ظاهری نپنداریم. وَ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِيضِ؛ ولو اینکه او را با قیچی تکهپاره کنم، نمیگذارم شری به او برسد.
قرآن کریم دربارۀ مؤمن آل فرعون آمد که او را تکهپاره کردن میفرماید: با تمام بدیهایی که دیگران کردند، خداوند او را حفظ کرد و نگذاشت یک بدی به این مؤمن بزرگوار برسد. اینکه چگونه جان انسان این بدن خاکی را رها کند مهم نیست، خداوند میفرماید نگذاشتند هیچ بدی به او برسد:
فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ.[489]
فرهنگ بدی و خوبی را درست بفهمید؛ چه چیزی بد و چه چیزی خوب است؟ تعجب میکنم خداوند نمیگذارد سرسوزنی شر به او برسد. هر قضایی برای او رقم میزند برایش خیر است، گرچه با قیچیها و مقراض تکهتکه بشود.
اگر با قیچی بریدهبریده شود برای او خوب است. اگر مُلک مشرق و مغرب را به دست بیاورد بازهم برای او خوب است.
این روایت از امام صادق(عليه السّلام) را هم بخوانیم که میفرمایند:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: لَقِيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(عليه السّلام) عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ كَيْفَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَ هُوَ يَسْخَطُ قِسْمَهُ وَ يُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ وَ الْحَاكِمُ عَلَيْهِ اللَّهُ وَ أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ.[490]
آقا امام حسن مجتبی(عليه السّلام) با عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زینب، روبرو شدند. به او فرمودند: چگونه میشود یک نفر مؤمن باشد درحالیکه از روزی و بهرهای که خداوند به او داده، راضی نیست و میگوید: این کم است و باید بیشتر به من میرسید. و منزلتش را کوچک میپندارد و تحقیر میکند. درحالیکه کسی که بر او حکم میکند خداوند است و تحقیر حکم، تحقیر حاکم است.
اگر کسی میخواهد امام مجتبی(عليه السّلام) ضامن او بشوند شرط ایشان را گوش کند. کریم اهلبیت(عليهم السّلام) فرمودند: من ضامن هستم برای کسی که در قلبش خطوری جز رضایت از خداوند نداشته باشد. شما سعی کنید این را در خودتان و در قلبتان پیاده کنید، من برای شما ضامن میشوم که اگر دعا کنید حتماً مستجاب شود.[491]
این روایت لطیف هم از حضرت صادق(عليه السّلام) بگوییم که حضرت فرمودند: رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به هیچچیزی که ازدسترفته و گذشته بود، نمیگفتند: کاش غیرازاین بود.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ لِشَيْءٍ قَـدْ مَضَى لَوْ كَـانَ
غَيْرُهُ.[492]
این مطلب را انس هم نقل کرده که من 20 سال با رسول خدا بودم و از رسول خدا یکبار هم «ایکاش» نشنیدم. رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به همهچیز راضی بودند.
در بلاها همگی نیازمند امید هستیم
علاوه بر صبر و رضا، حال دیگری که ما در این شرایط خیلی به آن نیاز داریم، حالت رجاء و امید است.
«رجو:
الرَّجَاء: گمان و پندارى كه اقتضاى رسيدن به شادى در آن هست. (اميدوارى).
أَرْجَتِ النّاقةُ: زائيدن و بهرهمندى از شتر مادينه نزديك است. حقيقت معنى آن است كه ناقه در خاطر صاحبش اميدوارى به نزديكى زائيدن را قرار داده بود.»[493]
اما در بحث رجاء تذکری عرض کنیم:
برخی اینگونه فکر کرده و میگویند بیایید برقصیم و خوشحال و شاد باشیم؛ چون الآن به شادی نیاز داریم.
دقت کنیم که هر چیزی حد و اندازه و موقعیت و قرار و قدری دارد. این تفکر تناسبی با فضا و شأن موجود ندارد. گاهی یک نفر بدون دلیل خاصی غمزده یا به تعبیر امروزی افسرده است و حالت افسردگی دارد، خوب میگویند برای او فیلم کمدی بگذارید تا بخندد. گرچه معلوم نیست اصل این کار هم درست باشد، ولی میگوییم اگر این درمان غلط نباشد، در شرایطی است که فردی بدون دلیل افسرده شده.
اما در شرایطی که اولاً علت مشکلات و بلا مشخص است، مشکلات و عذاب امروز نتیجۀ عملکرد خود ماست:
بِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ.
ثانیاً علت غم و اندوهِ افرادِ مصیبتزده و مبتـلا هم مشخص است، مبتـلا به فوت
نزدیکان و خانواده شدهاند.
همراهی با آنها شرط انصاف است. گفتیم اگر کسی هم مبتلا شد به معنای گناهکاری او نیست. بسیاری از پاکان نیز به این بیماری مبتلا شدهاند و میشوند، چون بلایی اجتماعی بوده و فردی نیست. در این شرایط که عدۀ زیادی گرفتار مصیبت هستند، انسانیت نیست که خودمان را به بیغمی بزنیم و شادی کنیم و برقصیم! همراهی با آنان لازم است. بله ایجاد امید مطلبی است که برای مقابله با مشکلات لازم داریم، ولی امید لازم داریم نه فرح و سرخوشی، آنهم سرخوشی نامتناسب با وضع موجود و انسانهایی که گرفتار و مبتلا هستند. با لهو و لعب امید ایجاد نمیشود؛ چراکه ضد عقل است. امید یکی از شعبههای عقل و لهو و لعب، از شعبههای جهل و بیعقلی است. اصلاً رجاء، رجاء بالله است؛ چون کار دست دیگران نیست. میگویند نمرود که ادعای خدایی کرد، خداوند او را با پشهای از بین برد.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.[494]
کار دست اینوآن و این دوا و آن دوا نیست:
وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ.[495]
چقدر جالب است:
لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً.[496]
فضای آیات قرآن کریم چقدر لطیف است! کسی که امید به خداوند دارد. رجاء بالله مثل صبر بالله که عرض کردیم معنا دارد.
رجاء چیست؟ حالت امید و طمع به آیندهای که مطلوب شود.
رجاء چه آثاری دارد؟ مانع از یأس و قنوط میشود و انگیزۀ انسان را بالا میبرد. خود این رجاء عبادت است؛ چون رجاء از حسن ظن به خداوند ناشی میشود. امر دست خداوند است و خداوند تغییر میدهد و کسی که رجاء بالله دارد، در حقیقت به اسم محسن خداوند تمسک جسته و از خداوند احسان طلب میکند. یعنی در وجودش باور دارد که خداوند از عذاب ما غنی مطلق است؛ او ارحمالراحمین است.
أَنْتَ غَنِيٌ عَنْ عَذَابِي وَ أَنَا فَقِيرٌ إِلَى رَحْمَتِك.[497]
این حال است که باعث ایجاد رجاء و امید میشود.
میگویند زمانی حضرت یحیی(عليه السّلام)، حضرت عیسی(عليه السّلام) را دید که میخندد. بر حضرت یحیی(عليه السّلام) حال خوف خیلی غلبه داشت، رو به حضرت عیسی(عليه السّلام) کرد و گفت مگر از مکر خدا در امان هستی و مطمئنی که مکر خداوند تو را نمیگیرد که اینطور میخندی؟ حضرت عیسی(عليه السّلام) گفت: مگر شما از رحمت خداوند مأیوسی که اینچنین میگویی؟ حضرت عیسی(عليه السّلام) غلبۀ حال رجاء داشت. بعد وحی شد و خداوند فرمود: بهتر از شما دو نفر آنکسی است که حسن ظن بیشتری به من دارد.[498]
البته عرض کردیم تمامی این حالات دارای مراتب هستند، مثل همان صبر و شکایتی است که گاهی اوقات به فرد بلایی میرسد و شکایت میکند و میگوید خداوند تضرع مرا دوست دارد، گاهی اوقات هم هیچ نمیگوید و حال رضا دارد. رضا مراتب دارد که ممکن است افرادی راضی به رضای خداوند باشند، ولی بروز آن حال رضا برای آنها متفاوت باشد. مهم عبودیت است و عبودیت، صراط مستقیم است.
وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ.[499]
که این صراط مستقیم شعب گوناگون دارد، گاهی رضا هست، گاهی صبر هست،
گاهی اوقات رجاء است و گاهی اوقات خوف است. در هر صورت چون خداوند سراسر خیر، رحمت، کرم، لطف، فضل، عنایت، حُسن و احسان است، انسان به او رجاء دارد.
رجاء باید به همراه خوف باشد
البته رجاء بدون خوف، انسان را به ورطۀ گناه و بیعملی میاندازد و او را بیباک میکند که این صحیح نیست. پس انسان باید حال خوف و رجاء را با هم داشته باشد؛[500] ولی در مقایسه با یکدیگر، رجاء، عشق و رشد بیشتری ایجاد میکند. اصل رجاء که موجب تلاش انسان میشود و او را به کار وامیدارد و اعمال منفی را ترک میکند، خوب است. پس رجاء باعث میشود که انسان از خدمت لذت ببرد، چراکه به فضل خداوند امید دارد. یک کارگر هرچه به آخر وقت نزدیکتر میشود، خستهتر میگردد ولی شادوشنگول تر است، چراکه وقت مزد دادن او نزدیکتر میشود.
چه کسی حال دارد در شبانهروز هزار رکعت نماز بخواند؟ از امیرالمؤمنین(عليه السّلام) و حضرت سجاد(عليه السّلام) نقلشده یکی از حالاتی که دارند حال رجاء است. خداوند چه فضلی دارد! خداوند چه کمالی است و من باید چگونه او را عبادت کنم؟ تازه با این عبادات، حضرت سجاد(عليه السّلام) ناراحت است. از امام باقر(عليه السّلام) نقل است که حضرت فرمودند: من دیدم گوشههای چشم پدرم از بس اشک ریختند زخم شده است. به پدرم تلطف و ترحم کردم و گفتم پدر جان شما کمی به خودتان استراحت بدهید. حضرت فرمودند: آن کتاب علی را بیاور. در نوشتهای عبادت امیرالمؤمنین را نوشته بودند که حضرت امیر چگونه عبادت میکردند. حضرت سجاد(عليه السّلام) چند صفحه یا چندخطی خواندند و باحالت ناراحت کنار گذاشتند و گفتند: چه کسی میتواند مثل علی عبادت کند؟
لَقَدْ دَخَلَ أَبُو جَعْفَرٍ ابْنُهُ(عليه السّلام) عَلَيْهِ فَإِذَا هُوَ قَدْ بَلَغَ مِنَ الْعِبَادَةِ مَا لَمْ يَبْلُغْهُ أَحَدٌ فَرَآهُ قَدِ اصْفَرَّ لَوْنُهُ مِنَ السَّهَرِ وَ رَمِصَتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ دَبِرَتْ جَبْهَتُهُ وَ انْخَرَمَ أَنْفُهُ مِنَ السُّجُودِ وَ وَرِمَتْ سَاقَاهُ وَ قَدَمَاهُ مِنَ الْقِيَامِ فِي الصَّلَاةِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(عليه السّلام) فَلَمْ أَمْلِكْ حِينَ رَأَيْتُهُ بِتِلْكَ الْحَالِ الْبُكَاءَ فَبَكَيْتُ رَحْمَةً لَهُ وَ إِذَا هُوَ يُفَكِّرُ فَالْتَفَتَ إِلَيَّ بَعْدَ هُنَيْهَةٍ مِنْ دُخُولِي فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَعْطِنِي بَعْضَ تِلْكَ الصُّحُفِ الَّتِي فِيهَا عِبَادَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عليه السّلام) فَأَعْطَيْتُهُ فَقَرَأَ فِيهَا شَيْئاً يَسِيراً ثُمَّ تَرَكَهَا مِنْ يَدِهِ تَضَجُّراً وَ قَالَ مَنْ يَقْوَى عَلَى عِبَادَةِ عَلِيٍ.[501]
«و همانا پسرش ابوجعفر باقر بر او درآمد و پدر را ديد در عبادت بدان جا رسيده كه احدی بدان حال درنیامده، ديد بهواسطۀ بيدارى شب رنگش زرد شده، و از بسيارى گريه چشمانش مجروح گشته، پيشانى و بينى او از بسيارى سجده پينه بسته، و از بس براى نماز روى پا ايستاده پاها و ساق آن ورم كرده، ابوجعفر باقر فرمايد: چون او را به این حال ديدم نتوانستم خوددارى كنم و از روى دلسوزى براى او گريستم، و او در آن حال سر به جیب تفكر فروبرده بود، پس از لختى كه از رفتن من بدان جا گذشت به من رو كرده فرمود: اى پسرك من برخى از کتابهایی كه عبادت على بن ابیطالب علیهالسلام در آن نوشتهشده به من بده، من آن را به دستش دادم، اندكى از آن را خواند آنگاه با اندوه آن را به زمین نهاده فرمود: كيست كه تاب نيروى عبادت على علیهالسلام را داشته باشد.»
رجاء با سرخوشی متفاوت است
پس ما الآن به امید احتیاج داریم، اما امید مساوی با فرح و سرخوشی و الکیخوش بودن نیست. برای چه خوش باشیم که بخندیم و برقصیم؟ انسان باید عاقل هم باشد. آنها دارند میمیرند، شما اینطرف بزنید و برقصید؟ حالا جدای از گناه که آیا حلال یا حرام است، با کدام عقل و برای چه من خوشحال باشم که الآن بزنوبکوب راه بیندازم؟
راههای ایجاد و تقویت رجاء چیست
اگر نیاز به امید و انرژی داریم، راه دارد و یکی از راههای آن، واقعیت درمانی است، راه دیگر گفتگو درمانی و راه دیگر، ایمان درمانی است. کسی که به خداوند ایمان بیاورد رجاء و امیدی در او شکل میگیرد که تمامی راههای ایجاد امید را پوشش داده و تمام ظرفهای خالی را پر میکند. نیاز به چیز دیگری ندارد.
راه دیگر، انرژیهای مثبتِ فکری دادن به همدیگر است.
ازلحاظ جسمی هم انسان میخواهد شادابی و نشاط داشته باشد، بد نیست ورزش جمعی و خانوادگی و نرمش در خانه انجام دهد، البته بدون موسیقی. بالأخره وقتی نرمش میکنند، هم انرژی جسمی بالا میرود هم نشاط روحی میگیرند؛ چون بعد از نرمش به خاطر آزاد شدن هورمونهایی در بدن که به آن اصطلاحاً «اندورفین» میگویند، تقریباً حالت نشاط جسمی روحی به انسان دست میدهد.
واقعیت درمانی را هم که عرض کردیم، در بعضی از روایات آمده است: از چیزی که ترسیدی خودت را در آن واقع کن؛[502] به این معنا نیست که همیشه خودمان را بهصورت فیزیکی در معرض خطر قرار بدهیم، بلکه یعنی با واقعیتها فکر و عمل خود را تطبیق دهیم. در همین ایام عدهای از ترس مرگ خودکشی کردند. کسانی بودند که برای نجات از ویروس الکل خوردند و جان خود را از دست دادند.
حضرت امیر(عليه السّلام) در نهجالبلاغه هم به همین نکته اشاره دارند: از چیزی که خوف دارند فرار میکنند، درحالیکه در حین فرار دارند به سمت همان چیز خودشان را نزدیک میکنند و با فرار، بهسرعت به آن نزدیک میشوند.
این حماقت است که انسان از سر یأس و ترس به این کارها بیفتد. یأس و خوف شدید به معنای عدم اعتدال روحی است که برای رفع آن دستورالعمل هم وجود دارد مثلاً اینکه انسان به مصیبتهای برتر از مصیبت خودش نگاه کند. حضرت امیر(عليه السّلام) در نامۀ به فرزندشان میفرمایند:
أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ مَوِّتْهُ بِالزُّهْدِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ ذَلِّلْهُ بِالْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّام.[503]
«دل را با پند و نصيحت زنده كن، با زهد و پارسایى بميران، با يقين تقويت كن، با ياد مرگ رام كن، به فنا و ناپايدارى زندگیاش معترف ساز، به فجايع دنيايش بينا گردان، از سطوت روزگار و دگرگونیهای بیحدوحسابش بر حذر دار.»
گاهی خوب است انسان حوادث روزگار را ببیند و بخواند. همین سالهای نهچندان دور، همین یک قرن پیش، قحطی و بیماریهای همهگیر که آمد، 10 میلیون از ایرانیها کشته شدند. 20 میلیون بودند، 10 میلیون نفر کشته شدند که فیلم یتیمخانۀ ایران را هم بر اساس آن ساختند. انسان نگاه میکند که واقعاً خیلی سخت بود.
افراد باید دورهم بنشینند و از این مطالب صحبت کنند که تاریخ بشر سختتر از مشکلات امروز را گذرانده است. به همدیگر امید دهیم. دوستانی که کار فرهنگی میکنند، معلمها و طلبهها، باید افرادی را که اضطراب و ترس دارند شناسایی کنند، به خانۀ آنها بروند و با آنان صحبت کنند و به آنها آرامش دهند. در فضای مجازی و تبلیغات به امور امیدبخش و واسطههای فعل الهی اشارهکنیم.
البته از آن طرف در روایت فرمودند وقتی به یک فرد مبتلا رسیدید «الحمدلله» بگویید. جمع این دو چگونه است؟
در کتاب معادشناسی نیز مرحوم علامه طهرانی مطلب مشابهی بیان کردهاند، داستان مفصلی است که بخشی از آن اینگونه است:
«فرد مؤمنی را در مکاشفه دیده بودند که در بهشت برزخی با افراد متدین و مؤمن فامیل و آشنا در یک قصر و باغ بسیار مجلل میگفتند و میخندیدند. همینطور که نشسته بود، یک مار بسیار وحشتناک از در سالن داخل آمد. همه سر جای خودشان نشسته بودند. یک نیش به این فرد زد و رفت. چنان سیاه شد و به خودش پیچید که اصلاً مشابه آن در این عالم وجود ندارد. به خودش پیچید و اذیت شد و زجر کشید، بعد از مدتی باز به خودش آمد و حالش سر جای خودش آمد و شروع به صحبت کرد. نه آنها از او سؤال کردند این چه بود و نه خودش چیزی گفت. بعد از مدتی که خوش و خرم بودند، دوباره مار آمد و همان واقعه تکرار شد. فردی که این مکاشفه را دیده بود میگوید متحیر شدم! این قصر! این جایگاه و این باغ بهشتی و این کرامت و عنایت و رضوان خداوند و این مار! گفتم این چه بود؟ گفت: من فرد متدینی بودم و همۀ وظایفم را تا جایی که میفهمیدم عمل کردم. خواستم روزی از بازار رد میشدم، چون انسان موجهی بودم، دو نفر که باهم اختلافی داشتند گفتند: شما بیا قضاوت کن. اختلاف آنان به پول الآن سر 40 یا 50 هزار تومان بود. یکی میگفت من از تو 50 هزار تومان میخواهم و دیگری میگفت 40 هزار تومان میخواهی. گفتم اینکه کاری ندارد شما کمی کوتاه بیا و او هم کمی کوتاه بیاید، نه 50 شما و نه 40 شما، 45هزار بده برود. آن دو نفر هم به قضاوت من تسلیم شدند، اما کسی که ذیحق بود، راضی نبود ولی در رودربایستی قبول کرد. این قضیۀ ماری که میبینی ازاینجا برقرار است تا زمانی که خداوند بخواهد.
این مار یعنی چیزهایی مثل حقالناس کوچک با هزار تومان، 2 هزار تومان، که یک فرد مؤمن متقی اینطور عذاب بکشد که حق هم هست.»
جمع این امور شاید به این کیفیت است: نباید در زمانی که «الحمدلله» میگوید حال او حالت بیاعتنایی به دیگری و اعتنای به خود باشد. شاید آن فرد متقی که در داستان معادشناسی نقل کردند، پیش خود آن پول و دعوا را ناچیز میدیده؛ یعنی اعتنایی به آن فرد طلبکار نداشته است. یا جناب سری سقطی شاید حال توجه به خود و احساس امنیت داشته که بعد پشیمان شده است. وگرنه حال شکر خداوند که این نعمت را به من دادی و این نعمت را بر دیگران هم جاری کن و جزا بده، حال خوبی است. اگر اینطور از بالا نگاه بشود، آن زمان نور بر خودش و بر دیگران نازل میگردد، چون خود این «الحمدلله» باعث مزید نعمت است:
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ.[504]
این الحمدلله خودش یک نوع تقاضای جریان و جاری شدن نعمتها بر فرد مصیبتزده هم است.
کارهای عملی را هم که گفتیم با محوریت صلاة، صبر، زکات و حق هر چیزی را ادا کردن، انجام میشود.
بهترین عامل افزایش امید در هنگام بلاها، دعا درمانی است [505]
متأسفانه ما گاهی دوست داریم لب دریا باشیم و تشنه بمیریم. امروزه یک سری کلینیکهایی در غرب ایجادشده است که دعا درمانی[506] میکنند. ما کنار این معدن و دریا نشستهایم ولی دیگران از آن استفاده میکنند. مریضهای بدحال به این کلینیکها میآیند و دستهجمعی برای خودشان دعا میکنند. مربوط به امروز هم نیست بلکه سالهاست چنین مکانهایی تأسیسشده است. خود این کلینیکها دودسته هستند:
در یک دسته از این کلینیکها افراد مبتلا جمع میشوند و هرکس بین خود و خداوند رابطه برقرار کرده و دعا میکند، از خداوند قضای حاجات و سلامتی و عافیتطلب میکند. دیدند این کار اثرات معناداری در امیدبخشی و امید به زندگی دارد. این امید به زندگی میتواند واقعاً سالهای زندگی را افزایش داده و کیفیت آن را بهبود ببخشد. این افراد توانستهاند در مقایسه با بیماران مشابه، بهتر با بیماری مقابله کرده و کیفیت زندگی بهتری داشته باشند.
در بعضی از این کلینیکها هم افراد جمع میشوند و هرکس برای دیگران دعا میکند. جالب است.
اصلاً یک کار تحقیقی خوب این است که بررسی کنیم ببینیم ادیان مختلف در موقعیت بلاها چه پیشنهادهایی دارند و چهکارهایی را به پیروان خود توصیه میکنند. مثلاً در تاریخ ببینیم وقتی طاعون میآمده قوم زرتشت، قوم یهود، قوم نصاری و سایرین از ادیان چهکار میکردهاند و واکنش اصلی دین آنها و دینداران آنان چگونه بوده است؟ این کار جالبی است که اگر جمع بشود خوب است. به درد فضای آخرالزمان هم میخورد. چون در آخرالزمان بلاهای جمعی برای همه میآید نهفقط برای یک کشور، یک شهر و منطقه. وقتی اینگونه باشد، باید بتوانیم روش بهتر مقابله با بلاهای جمعی را بدانیم، چون بالأخره باید آماده باشیم. انشاءالله که آن روز را نبینیم، ولی بُعدی ندارد که بلایی جمعی بیاید و مثلاً از یک مملکت 70 میلیونی، فقط 5 میلیون نفر زنده بمانند. همه دوستان خودتان را با این صحنه مواجه ببینید که از هر 5 نفر 3 نفر بمیرند و شهر پر از جنازه باشد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، میخواهیم چه کنیم؟ یک بحران جدی میشود. بعد آنوقت چگونه باید آرامش پیدا کنیم؟ چگونه باید با مصائب مقابله کنیم؟ چگونه باید بحران را مدیریت کنیم؟ چگونه به بازماندگان تسلی بدهیم و چگونه آنان که ماندند را به سمت آنچه باید باشند سوق بدهیم؟ خیلی کارداریم. چون در آخرالزمان بلاهای عمومی بشری زیاد خواهد شد، این مسئله جای تحقیق دارد.
از آنطرف در تاریخ اسلام ببینیم در این مسئله چهکارهایی انجامشده و چه توصیههایی از اهلبیت(عليهم السّلام) داریم؟ آنوقت روش برتر مقابله با بلایای عالمگیر و جهانی و وسیع را میدانیم، بلایایی که اصطلاحاً در پزشکی به آن «پاندِمی»[507] میگویند که کل جمعیت بشری را درگیر میکند. چند روز پیش یکی از رفقای ما، جناب آقای دکتر فرحت، که از اساتید دانشگاه علوم پزشکی هستند و استاد ما بودند تماس گرفتند و گفتند با برخی از اساتید دانشگاه دارند کتابی دربارۀ کرونا مینویسند که یک بخش آنهم کرونا و ادیان است. یکسری سؤالاتی داشتند که گفتگویی باهم انجام دادیم. بههرروی این از اموری است که برای آینده لازم داریم.
بالأخره ما در روایات داریم که قبل از ظهور، عدۀ زیادی از عالم به مرگ سرخ و زرد میمیرند. البته شاید اینها جزء امور قطعی نبوده و این قضای الهی قابلتغییر باشد؛ ولی خوب اگر با این فضا مواجه شدیم، چگونه باید مقابله کنیم؟ اگر ما بتوانیم همین الآن راه مقابله را بدانیم، نیازی نیست به بلاهای بعدی برسیم. راه مقابله با اضطراب و ترس و خوف کشنده چیست؟ دیگران چهکارهایی کردهاند؟ ما چه پیشنهادی داریم؟ خیلی از نکات و ظرایف در تحلیل آیات و روایات به دست میآید که باید پیگیری علمی کنیم. همین الآن باید بدانیم با اضطرابها و افسردگیها و حوادث بعدازاین ابتلائات چه کنیم و تازه بعدازاینکه این ابتلائات برود چه مشکلات و ترسهای روانی در جامعه خواهد نشست و چه عوارضی خواهد داشت؟ این خودش یک مسئلۀ اجتماعی است.
اگر همین الآن ما این کار را در فضای علوم و معارف اسلام انجام دهیم، خودش
یک عامل برتری میشود، چون الآن بشر محتاج است. دستشان به سمت جایی که محل امن و پناهگاه باشد، دراز است. همین الآن در آمریکا روز دعا گذاشتهاند. ما غنیِ فقیر هستیم. هیچ فرهنگی بهاندازۀ ما دعاهای پربار ندارد. بنده قسم میخورم و روی حرفم هم هستم که تمام دعاهای همۀ کتابهای مقدس جهان از زرتشت و یهود و مسیح و بودا را جمع کنید، اصلاً قابل قیاس با فقط همین دعای هفتم صحیفه سجادیه نیست، چه برسد به حجم عظیم دعاهای دیگری که داریم. تازه در برخی کتب مقدس دعاهایی از انبیای الهی مانند حضرت داوود(عليه السّلام) و حضرت عیسی(عليه السّلام) هم وجود دارد که البته بخشی از آنها تحریفشده است.
چون اول اینکه فاصلۀ آن اولیا با امام سجاد(عليه السّلام) بسیار زیاد است. دوم اینکه فاصلۀ آن امتها با امت اسلام که این دعاها برایشان مانده، زیاد است. آخرین باب توحید را رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باز کردند بهطوریکه فتوحات توحیدی انبیای گذشته با فتح باب توحیدی حضرت رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اصلاً قابل قیاس نیست. بالأخره ما با این حجم عظیم ازلحاظ کمیت و این عمق عظیم ازلحاظ کیفیت مواجه هستیم، دعاهایی که یک خط آن انسان را احیا میکند، یک صفحۀ آن جامعه را متحول میکند.
یکی از دوستان ما که مدتی در آمریکا بود میگفت: «آنجا مشاورههای گروهی وجود دارد. تعداد زیادی درخواستها و سؤالات مردم جمع میشود، سپس یکی از اساتید مطرح در یک سالن همایش سخنرانی میکند و مطالبی میگوید که پاسخ به اکثر سؤالات باشد. فردی بود که کلاسهای مشاوره گروهی او خیلی شلوغ بود، بیش از هزار نفر در همایشهایش شرکت میکردند. خیلی نفوس مشتاق آن بودند و همه با چه اشتیاقی میرفتند و چقدر سرشار برمیگشتند. من یکی دو جلسه رفتم دیدم چقدر حرفهای او برای من آشناست، گویا این حرفها را جای دیگری شنیدهام. پیگیری کردم دیدم صحبتهایش ترجمۀ دعاهای صحیفه سجادیه است که به زبان و فرهنگ خودشان ترجمه کرده و بهعنوان کلیدهای موفقیت و خوشبختی به مردم میگوید.»
متأسفانه ما میترسیم به مردم بگوییم همه به اهلبیت(عليهم السّلام) متوسل شوند. گویا میترسیم که نکند بگویند: شما مدام میخواهید به سرتان بزنید و گریه کنید. بله واقعیت این است که گریۀ در توسل و گریه بر مصائب اهلبیت(عليهم السّلام) با گریههای دیگر فرق دارد. این گریه گرم است، انسان را سبک کرده و احیا میکند. همۀ ما و همۀ نفوس ایران تجربه کردهایم زمانی که برای امام حسین(عليه السّلام) گریه میکنیم، احساس سبکی و شادابی و نشاط میکنیم. این چیزی نیست که حرف یک نفر و دو نفر باشد. از مجلس بیرون میآید چشمها پفکرده از گریه؛ ولی روح سبک است. گویا میخواهد پرواز کند و طَرَب تمام عالم در وجود اوست.
ما باید پرچمدار رجوع به خداوند باشیم
بعد غربیها باید روزی را برای دعا اعلام کنند؟ همۀ روزها روز دعاست. ما باید پرچمدار این امور باشیم. امیرالمؤمنین(عليه السّلام) فرمودند من اولین کسی بودم که در معنویت بله گفتم. اسلام باید در گرهگشایی حرف اول را بزند. در ساخت لپتاپ و میکروفون اگر حرف اول را نزنیم، در آنچه داریم که باید حرف اول را بزنیم. خداوند فرموده:
ما باید متوجه خداوند متعال شویم، نباید بگذاریم آنها قبل از ما شروع کنند. این اول بودن نکته دارد؛ یعنی توجه آنها به خداوند بیشتر جلب شده تا مای بدبخت خاک بر سر مسلمان. آنها بیشتر احساس کردند الآن وقت آن است که بگویند «یا الله».
در بین تمام عوامل، دعا اصل است. جالب است در تحقیقاتی که داشتند معلوم شد، در کلینیکهایی که هرکس برای دیگری دعا میکند نتایج بهتر و تفاوت معناداری در ایجاد امید به زندگی در مقایسه با کلینیکهایی وجود دارد که هرکسی برای خودش دعا میکند. همانکه در روایات فرمودهاند برای غیر دعا کنید:
مثلاً روایتی را جناب مولوی هم تصویر کرده است که خداوند به حضرت موسی(عليه السّلام) فرمود: مرا بخوان با زبان و دهانی که با آن گناه نکردهای. حضرت موسی(عليه السّلام) فرمود: یا رب من ندارم آن زبان. خداوند فرمود: ما را از دهان غیر بخوان.
وَ رُوِيَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَالَ لِمُوسَى ادْعُنِي عَلَى لِسَانٍ لَمْ تَعْصِنِي بِهِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَنَّى لِي بِذَلِكَ فَقَالَ ادْعُنِي عَلَى لِسَانِ غَيْرِكَ.[508]
و این هم جزء مصیبتهای ماست که باید به خاطر آن استغفارکنیم؛ ما نعمت داشته باشیم و آن را ضایع کنیم، ولی دیگران که تهیدست هستند بگویند چنین نعمتی را دارند و دعوت به استفاده از آن کنند. خود این، کفران و تضییع نعمت است:
كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السّلام) يَقُولُ مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ.[509]
حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) فرمودند: کسی که خاک و آبی داشته باشد و فقیر بماند و از آن استفاده نکند، خداوند او را لعنت کرده و از خود دور میکند که چقدر انسان بیهمت و بیارزشی است. در مضامین روایی فراوان داریم چند گروهاند که دعای آنها مستجاب نمیشود، ازجمله کسی که در خانه نشسته و میگوید خدایا روزی مرا زیاد کن.
حال اگر آب آسمانی و ادعیه و معارف اهلبیت(عليهم السّلام) را پشت سر اندازیم، خداوند با ما چه میکند؟ خیلی مجرم هستیم و بر جرم ما همین بس که آمریکاییها پیشقراول و پیشقدم در بحث توجه به خداوند در بلای کرونا بشوند. دیگر جرمی از این بالاتر! آنها مضطر هستند از این گرفتاری و بلا. خود همین هم یک سیلی است؛ آنقدر بهغفلت افتادهایم که دیگران پرچمدار توجه به خداوند شدهاند. بعد ما بگوییم بیایید برقصیم و خوش باشیم! باید توبه کنیم. اگر کسی تراب و ماء داشته باشد، خداوند از بیهمتی او نمیگذرد؛ حال ما ابوتراب داریم و کنار گذاشتهایم. اَستَغفِرُ اللهَ مِن جَمِيعَ مَا كَرِهَ اللَّهُ.
برای توکل و اعتصام به خداوند، نباید به مجاری و اسباب دل بست[510]
در کنار حال صبر، رضا و رجاء، یکی از مهمترین حالاتی که باید در خود ایجاد و تقویت کنیم حال توکل به خداوند است. برای خروج موفق از این بلا و بلاهای دیگر، باید حال و روحیۀ خود را به سمت خداوند تغییر دهیم. در خلال مباحث گذشته دربارۀ توکل هم مقداری صحبت کردیم، اکنون هم چند روایت از روایات باب «التوکل و التفویض إلی الله» در کتاب شریف الکافی خدمت عزیزان و دوستان میخوانیم.
در روایت اول باب توکل و تفویض، آقا امام صادق(عليه السّلام) میفرمایند خداوند بر حضرت داوود(عليه السّلام) وحی فرستاد که:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلى دَاوُدَ عَلَيْهالسَّلَامُ: مَا اعْتَصَمَ بِي عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي دُونَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِي عَرَفْتُ ذلِكَ مِنْ نِيَّتِهِ، ثُمَّ تَكِيدُه السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ، إِلَّا جَعَلْتُ لَهالْمَخْرَجَ مِنْ بَيْنِهِنَّ؛ وَ مَا اعْتَصَمَ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِي عَرَفْتُ ذلِكَ مِنْ نِيَّتِهِ، إِلَّا قَطَعْتُ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ مِنْ يَدَيْهِ، وَ أَسَخْتُ الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ، وَ لَمْ أُبَالِ بِأَيِّ وَادٍ هَلَكَ.[511]
«امام صادق(عليه السّلام) فرمود: خداى عز و جل به داود(عليه السّلام) وحى فرستاد كه: هیچیک از بندگانم. بدون توجه به احدی از مخلوقاتم به من پناهنده نشود كه من بدانم نيت و قصد او همين است، سپس آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست با او نيرنگ بازند، جز آنكه راه چاره از ميان آنها را برايش فراهم آورم و هیچیک از بندگانم بيكى از مخلوقم پناه نبرد كه بدانم قصدش همان است، جز آنكه اسباب و وسایل آسمانها و زمين را از دستش ببرم و زمين زير پايش را فروبرم و بهر وادى هلاكتى افتد باك ندارم.»[512]
بندهای از بندگان من چنین نیست که به من اعتصام بورزد و چنگ بزند، فقط به من، نه به خلق و من این را در نیت او صادق ببینم که فقط معتصم به خداوند است. اعتصام زمانی معنا پیدا میکند که چشم امید از همه قطع شود و حال فرد مثل مریضی باشد که همه دکترهای خارج و داخل او را جواب کردهاند. همانطور که آن زمان میگوید خدایا مرا شفا بده، به خداوند توجه کند. اگر او چنین باشد و من این نیت را در او بیابم، اگر تمام عالم برای او کید کنند و نقشه بکشند و بخواهند او را به زمین بزنند، هیچچیزی ممکن نیست الا اینکه من برای او راه خروج از مشکلات و معضلات را قرار میدهم.
از آنطرف اگر کسی به دیگری چشم دوخت و چنگ زد و امید داشت که فرد دیگری او را کمک کند و مشکل مالی، روحی، روانی، اعتقادی و مشکل کاری یا استخدام یا هر مشکلی از مشکلات او را حل کند، اگر اینطور بود، اسباب تمام آسمان و زمین و تمام مجاری را از او قطع میکنم و زمین را زیر پای او باز میکنم تا او را در کام خودش فروببرد. نه حتماً مثل قارون که زمین او را در کام خودش ببرد و به مرگ ظاهری بمیرد؛ یعنی دیگر این بنده برای من ارزشی ندارد و مهم نیست که کجا و به چه نحوی از بین برود.
صفات جلال الهی نتیجۀ شدت صفات جمال الهی است
عنوان باب این روایات توکل و تفویض الی الله است. توکل و تفویض مربوط به کجاست؟ جایی که فرد مشکلی دارد و میخواهد آن را از طریق لطف حقتعالی حل کند. این روایات، روایات شدت جمال است، یعنی جمال و لطف او آنقدر زیاد است که شدت جمال او، جلال درست میکند.
رابطه صفات جمال و جلال اینطور است که صفات جلال، صفات جمالی است که فرد نمیتواند شدت آن را تحمل کند.
پرده ندارد جمال، غیر صفات جلال
نیست بر این رخ حجاب، نیست بر این مغز پوست[513]
همان چیزی که به بهشتی میدهند، برای کافر عذاب میشود. یعنی اگر همان حور و قصور بهشتی را به کافر بدهند، برای او عذاب میشود. البته یک تحلیل این است که بخشی از عذاب اینگونه است نه همۀ عذاب؛ یعنی واقعاً حور و قصور در جهنم ریخته نشده تا آنها عذاب بکشند، نوعی از تحلیل است نه همۀ تحلیل. بخشی از تحلیل عذاب کفار در عالم قیامت، به این برمیگردد که نمیتوانند جمال را تحمل کنند. از باب مثال یک انسان دارای چشم سلیم صحیح، در روز از نور و دیدن مناظر لذت میبرد. حال اگر قوۀ بینایی خود را با مدتها ماندن در تاریکی خراب کرده باشد، وقتی او را بهجایی که نور است بیاورند، همان نور چشم او را میزند. همان نوری که باعث لذت فرد بینای دارای قوۀ سلیم است، برای کسی که بینایی او به علت طول وقوف در ظلمت، مغشوش شده و اشکال پیداکرده، همان نور چشم او را میزند و برای او عذاب است. البته بعد از مدتی چشمهای ما به نور دوباره عادت میکند و دوباره به حالت اولیه خود برمیگردد. اما اگر اینقدر در ظلمت ماند که قوۀ انطباق و رجوع او از بین رفت کاملاً نابینا شد و دیگر توان برگشت به حالت سلامت خود را نداشت، مادامیکه در نور باشد عذاب میکشد. کافران بهواسطۀ خراب شدن این قوه، نمیتوانند صفات جمال را تحمل کنند؛ پس همان صفات جمال تبدیل به صفات جلال برای آنها میشود.
البته صفات جمال از باب دیگری هم شدت و جلال پیدا میکنند؛ یعنی خداوند اینقدر در لطف و رحمت شدید است که میگوید اگر سراغ من نیایید تا به شما لطف کنم، شما را گرفتار و مبتلا میکنم تا مجبور شوید به من روی کنید. مثل کسی که بگوید هر وقت گرفتار بودی و چک و سفته، پول یا چیزی لازم داشتی، به هیچکس دیگر نگو و حتماً به خودم بگو، هرچقدر لازم داشتی بیدریغ و بلاعوض به تو میدهم، ولی اگر بفهمم جای دیگری رفتهای، همۀ آن پولها را از تو میگیرم و پاره میکنم و به خودت هم 10 تا توگوشی میزنم. این اوج رحمت است، یعنی خداوند میخواهد بندهاش به سمت او بیاید و از او طلب کند و خیر خودش را شامل حال او کند. او از اینکه بنده گرفتار باشد و بخواهد گرفتاری خودش را بهجانب بندۀ ناتوان دیگری ببرد که اصلاً نمیتواند کاری انجام دهد، غضب میکند و ناراحت میشود. مثلاینکه فردی بخواهد با تصویر آبی که در آینه افتاده سیراب شود، اصلاً سیراب نمیشود. میگوید چرا خودت را معطل میکنی و خودت را به هلاکت میاندازی؟ من توی گوش تو میزنم و اسباب را قطع میکنم تا بهسوی خودم بازگردی.
البته به این معنا نیست که به خداوند بربخورد و بگوید حالا که اینجا نیامدی و مرا حساب نکردی، من هم پوست تو را میکنم و پوزۀ تو را به خاک میمالم. اینطور نیست. میگوید تو که این کار را نکردی و سراغ تصویر آب رفتی، پس بدان که به آب نمیرسی. مثل چشمهای که به تشنه بگوید اگر سراغ من نیامدی، هیچوقت تشنگی تو را برطرف نمیکنم. چون هر جا آب باشد از چشمه است.
این اقتضاء نظام تکوین است که اگر کسی به غیر خداوند مراجعه کند، مثل این میماند که به لوله بگوید به من آب بده. لوله آب ندارد که بدهد، باید به چشمه بگوید به من آب بده. اگر سراغ چشمه نرفت و سراغ لوله و تصویر آب در آیینه رفت، آبی نصیب او نمیشود. خُفته را خُفته کِی کُند بیدار؟
فقیر چگونه میتواند فقیر را بینیاز کند؟ اگر هزاران هزار فقیر رویهم باشند، فقط فقر گسترش پیداکرده و بیشتر شده و غنایی پدید نیامده است. اگر فقط هزاران یا میلیاردها تصویر آب در آینه باشد و تصاویر زیاد شود و آب پیدا نشود، تشنهای را سیراب نمیکند. این یک امر تکوینی است که میگوید اگر سراغ دیگری رفتی، در حقیقت به چیزی که سبب نبود تمسک کردهای، عمرت بربادرفته و به حاجتت نرسیدهای. از طرفی عزت و احترام تو هم شکسته شده و از مقصود و سعادت کلی خودت هم دور شدی. این را در چند جای قرآن اشاره دارد میفرماید:
وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهالظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ.[514]
کسی که یکعمر دنبال سراب دوید، نتیجۀ آن چیست؟ دوید، انرژی رفت، تشنگی و عطش بیشتر شد، به آب هم نرسید و با همین عطش از این عالم بیرون خواهد رفت. دیگران سراب هستند، یا حداکثر تصویر آب هستند، هرکس آب میخواهد، باید از چشمه بگیرد.
چون همۀ عالم در مقابل مسببالاسباب، سببیت دومی ندارند که بگوییم خداوند سبب بزرگ است و اگر همۀ عالم رویهم جمع شود، یک سبب کوچک میشود، نه اینطور نیست. اگر همه رویهم جمع شوند منهای ارادۀ حقتعالی، صفر هستند. اصلاً همهای نیست، از اول هم نبوده و خداوند همۀ هستی است.
از آنطرف باید اینطور بگوییم کسی که به آن توهمات، به آن سرابها و تصاویر دلبسته باشد و بخواهد از آنها کسب فیضی بکند، اسباب سماوات و ارض از او منقطع میشود؛ چون هیچکدام از آنها سببیت مستقلی ندارند. بعد هم هلاک میشود و عمرش را هم بر باد میدهد، علاوه بر اینکه به حاجتش نرسیده، از اصل هدفش هم که رسیدن به کمال نفسانی و توحید و قرب به خداوند بود، دور میشود.
منتهی خداوند همین واقعیت تکوینی را با چه لسانی بیان فرمود؟ طوری بیان فرموده که گویی خداوند این کار را میکند. چرا به این لسان بیان میکند، درحالیکه به امور تکوینی برمیگردد؟ این لطافت ربوبیت خداوند است که میخواهد از این فرصت تهدید و تخویف استفاده کند و انسانها را بترساند تا بهسوی او برگردند: وَ نُخَوِّفُهُمْ.[515]
اگر بگوید قاعده چنین است، فقط یک تحریک عقلانی در انسان صورت میگیرد. ولی وقتی بگوید توی گوش تو هم میزنم، علاوه بر تحریکی که از طریق فهم به دست میآید، یک محرک روانی دیگر را هم فعال کرده است. چون قوۀ عاقلۀ عمدۀ نفوس که ما هم جزء آنان هستیم آنقدر قوی نیست که تنها محرک آنان عاقله باشد. باید تنبیه، تشویق، تهدید و ترغیب هم بشویم تا حرکت کنیم.
نوع اموری که قرآن کریم بیان کرده، اینگونه است؛ یعنی علاوه بر بیان واقع، طوری بیان کرده که جنبۀ محرکهای روانی درونی انسان هم فعال شود. البته نکته دیگری هم در آن دارد. اینجا اشباع مسئله توحید هم شده که میگوید: گرچه این واقعیت تکوینی است، اما تکوین اینگونه نیست که قواعدی غیرمستقیم باشد و خودش انجام شود، بازهم تکوین به ارادۀ من انجام میشود و معاذ الله دست خداوند بسته نیست که يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.[516] دست خداوند باز است.
خداوند میفرماید من هستم که وقتی فرد دنبال سراب رفت، او را تشنه میکنم. گرچه تشنه شدن او به دست خود اوست، ولی اینطور نیست که چه خداوند بخواهد چه نخواهد، تشنه شود. اینطور نیست که مشیت خداوند این وسط فعال نباشد.
وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ.[517]
پس این بیان روایت، علاوه بر عقل، قلب انسان را هم منعطف میکند و توحید را به ما تذکر میدهد که فاعل مختار من یشاء فقط حق است و بس.
وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّـهِ وَ تَعالى عَمَّـا
يُشْرِكُونَ.[518]
اختیار و انتخاب فعل، مختص ذات احدیت است و حالا میخواهد بگوید اگر نیامدید از من رحمت بگیرید، توی گوش شما میزنم.
خود روایات روشن است و دستورالعمل میدهد. دوستانی که میشنوند روی آنها فکر کنند و قدر متیقنی که به نظرشان میرسد صحیح است انجام بدهند.
محور زنگی ما باید خواست خداوند باشد
چهارمین روایت این است:
أَيُّمَا عَبْدٍ أَقْبَلَ قِبَلَ مَا يُحِبُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَقْبَلَ اللَّهُ قِبَلَ مَا يُحِبُّ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَصَمَهاللَّهُ وَ مَنْ أَقْبَلَ اللَّهُ قِبَلَهُ وَ عَصَمَهُ لَمْ يُبَالِ لَوْ سَقَطَتِ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ أَوْ كَانَتْ نَازِلَةٌ نَزَلَتْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَشَمِلَتْهُمْ بَلِيَّةٌ كَانَ فِي حِزْبِ اللَّهِ بِالتَّقْوَى مِنْ
كُلِّ بَلِيَّةٍ أَ لَيْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ[519].[520]
«امام صادق(عليه السّلام) فرمود: هر بندهاى كه به آنچه خداى عز و جل دوست دارد، روى آورد، خدا به آنچه او دوست دارد روى آورد، و هر كه در پناه خدا رود، خدايش پناه دهد. و كسى كه خدا به او رو آورده و او را پناه داده است، باك ندارد، و اگر آسمان بر زمين افتد يا بلائى بر اهل زمين نازل شود و همه را فراگيرد، او به سبب تقوايش در زمره حزب خداست و از هر بلا محفوظ است، مگر نه این است كه خداى عز و جل میفرمايد: مردم باتقوا در جايگاه امنى هستند (كه حوادث و آفات به آنها نرسد).»
میفرماید هر بندهای به آنچه خداوند دوست دارد رو کند و فقط وجهه جانش این باشد که خداوند چه میپسندد، یعنی ملاک تصمیم او بهجای «من دوست دارم این را انجام بدهم» و «از این کار خوشم میآید»، این باشد که «خداوند چه میخواهد». یعنی صبح تا شب به خودش تلقی میکند که خداوند چه چیزی دوست دارد؟ من چهکار کنم؟ اگر کسی این کار را بکند، خود این یک تمرین است. عمده تمرینها باید قلبی و عملی باشد نه ظاهری و بیرونی، هرچند تمرین ظاهری بیرونی لازم است، ولی از آن مهمتر، تمرینهای قلبی و درونی است. این را به خودش تلقین کند که هیچ حرکتی نکند جز اینکه بداند خداوند کدام مسیر را دوست دارد؟ در هر حرکتی و هر گامی مثل غذا درست کردن و حرف زدن و سکوت کردن و اینکه اینجا اخم کند یا لبخند بزند، ...، در همۀ اینها دقت کند خداوند چه چیزی دوست دارد؟ اگر تأمل کند ممکن است در بسیاری از امور بیابد خداوند چه چیزهایی را دوست دارد و البته ممکن است بسیاری از امور را هم نیابد، مثلاً مجلسی تشکیلشده، خداوند دوست دارد من چقدر بنشینم؟ چقدر حرف بزنم؟ چقدر در صحبتها همراهی کنم؟ چقدر شوخی کنم؟ در ابتدا ممکن است انسان خیلی این مطلب را به دست نیاورد که الآن خداوند دقیقاً چه چیزی را دوست دارد، ولی اگر واقعاً به نیت صافوصادق دنبال خواستۀ خداوند باشد و میل خودش را حذف کند، بعد از مدتی مسیر صحیح به قلب او القا میشود.
جاهایی که روشن است خداوند چه چیزی را دوست دارد، عمل کنم مثلاینکه چقدر غذا بخورم، چند لقمه بخورم، تا گرسنه نشدم نخورم، کامل و سیر نخورم، این را خداوند میخواهد و گفتهشده است. بسیاری ازآنچه خداوند دوست دارد را به ما گفتهاند، منتها ما تابهحال بیتوجه از آن رد شدهایم. در غذایی که خوشمزه شد و میلمان میکشید، دوستی خداوند را تحت دوستی شکم خودمان گذاشتهایم. خیلی سخت است که انسان هوای خودش را غالب کند و ارادۀ خداوند را زمین بزند. در قرآن کریم آمده که اگر کسی اینطور باشد منتظر عذاب خداوند باشد:
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ.[521]
«بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالى كه فراهم آوردهايد و تجارتى كه از بىرونقى و كسادىاش مىترسيد و خانههايى كه به آنها دلخوش كردهايد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبترند، پس منتظر بمانيد تا خدا فرمان عذابش را بياورد و خدا گروه فاسقان را هدايت نمىكند.»
قوموخویش، پدر، فرزند، برادران، قوموخویش، همسر و اموالی که با زحمت جمع کردید و تجارتی که دوست دارید و آن تجارت برای تاجر یکچیز است، برای منبری یکچیز و برای معلم چیز دیگری است. پامنبری من، مشتری من، مشاورۀ من، ... و خانههایی که آنها را دوست دارید و به آنها دلخوش کردهاید. البته مصادیق آیه به این معنا نیست که مصادیق فقط همینهاست، دلخواهها و دلخوشیهای انسان، فقط همینها نیست. ممکن است دلخوشی یک نفر هیچکدام از اینها نباشد و رفقای او و اینکه به چشمها بیاید دلخوشی او باشد. ممکن است رئیس پایگاه بسیج است که دلخوشی او بچههای پایگاه بسیج خودش باشد. بالأخره اگر دلخوشیها و دلخواهها در نزد ما از خداوند و رسولش محبوبتر است، منتظر عذاب باشیم.
محبوبیت هم علامت دارد. امر خداوند بر این است که غذای خوشمزه که خیلی
دوست داری، تا سیر نشدهای بلند شوی. ولی من دوست دارم فوق آنهم بخورم. حرف هرکدام را گوش میدهم، معلوم است همان محبوبتر است. محبوبیت شاخ و دم ندارد. خداوند این مجلسی که گرفتهایم و در آن شوخیهای بیجا و حرفهای نامناسب هست را دوست ندارد، ولی میل من میکشد و مینشینم، یعنی برای من این مجلس محبوبتر از خداوند است. یعنی نفس من آنهم نفس اماره، در نزد خودم محبوبتر از خداوند است. اینطور نیست که خداوند به من نگاه کند و بگوید این آقا ریش و عمامه دارد، ببریدش بهشت. اینطور نیست:
إِنَّ اللَّهَ (تَبَارَكَ وَ تَعَالَى) لَا يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ لَا إِلَى أَمْوَالِكُمْ وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ.[522]
خداوند بهظاهر و اموال شما نگاه نمیکند بلکه به قلبها و اعمال شما نگاه میکند.
چه بسیار از منبریهایی که در دل جهنم جا خوش کردهاند، چقدر موعظه میکنند و مردم را نجات میدهند و خودشان منهدم شدهاند. بنده اگر با حرفهایم که آیات و روایات است محشور بودم، خیلی عالی بود، ولی با حرف محشور نمیشوم، با قلبم محشور میشوم.
باید به آنچه خداوند دوست دارد اقبال داشته و آن را تمرین کنیم، هم تمرین قلبی که روزی هزار بار به قلب خودمان تلقین کنیم که خدایا میخواهم به آنچه تو دوست داری رو کنم و آن را انجام دهم. خدایا کاری کن در قلب من چیزی جز آنچه امر توست، محبوب نباشد. آنهم نه تلقین الکی و پوچ بلکه کمی هم در عمل پیاده کند. بهعنوانمثال در جمعی دو گروه دو نظر دارند، فکر کنند ببینند کدام نظر را خداوند میپسندد. اگر یافتند خوب، ولی اگر نیافتند، چقدر حق دارند بر نظر خودشان پافشاری کنند؟ چرا اینقدر تشتت در همین جمعها وجود دارد؟ چون خودخواهی و «من» افراد قوی است، وقتی به نظر من فلان مطلب درست رسیده، حتماً باید عمل شود و چون فلان تصمیم به نظر من اشکال دارد، نباید عمل شود.
خداوند رحمت کند مرحوم علامه طباطبایی را که بهحسب ظاهر علامهاند و بهحسب باطن به علم خداوند راه دارند. یکی از اساتید ما میفرمودند: هرچه از ایشان میپرسیدند، اول میگفتند نمیدانم. درحالیکه دقیقترین نظرات را میدادند، میگفتند شاید اینطور باشد و اگر انسان احمقی با نظر ایشان مقابله میکرد، میگفتند شاید آنطور درستتر باشد. علامه «من» ندارد که مراء و جدال کند و این نشانۀ انسانی است که حاکمیت خداوند را در وجودش مستقر کرده است.
حذف کردن من کار سادهای نیست، دشوار است اما دشواری، دلیل این نیست که یکقدم هم برنداریم. ممکن است «گذشتن از نفس» روزی هیچکدام از ما نشود و آخر هم در همین ورطه بمانیم و بمیریم. کسانی که از نفس گذشتند، خیلی همت داشتند، هر قرن یک نفر بوده است. امیدواریم اینطور بشود و بالأخره از فضل خداوند ناامید نیستیم، ولی این چیزی نیست که هر مدعی و هرکسی که چند عمل واجب و مستحب انجام داد، به آن برسد.
مرحوم آقای سید عبدالله فاطمی، بسیار وارسته و کمنظیر، از شاگردان مرحوم آقای انصاری بودند. میگفتند: زمانی در خواب یا مکاشفه دیدم سنگی بهاندازۀ یک کوه بزرگ، روی سینه من است و این سنگ محکم با هزار پیچ، به سینهام متصل شده و مرا نگهداشته است. من در این مدت با تلاش مداوم توانستم 2-3 تا از این پیچها را کمی شل کنم. رهایی از نفس چیز سادهای نیست مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی در کثرت مکاشفات کمنظیر هم بودهاند و مرحوم آقای انصاری هم خیلی به ایشان عنایت دارند. چنین فردی اینچنین میگوید.
بالأخره در تلاطمها است که نفس خودش را نشان میدهد. فلانی به ما سلام نکرد، بهجای حاجآقا به ما آقا گفت، ... . بعد ما چه میکنیم؟ چه چیزهایی ملاک تصمیم و تلفن جواب دادن و جواب ندادنهای ماست؟ ما اینطور اسیر نفس هستیم و باید کوشش کنیم از بندهای آن رها شویم. اگر کسی به خودش تلقین کند که به آنچه خداوند دوست دارد روی کند، در عمل هم کمی تمرین بکند، بعد خداوند به آنچه برای او خوب و محبوب است موفقش میکند.
أَيُّمَا عَبْدٍ أَقْبَلَ قِبَلَ مَا يُحِبُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَقْبَلَ اللَّهُ قِبَلَ مَا يُحِبُّ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَصَمَهاللَّهُ.
کسی به خداوند پناهنده شویم و به دامان الهی چنگ بزنیم، یعنی واقعاً اول ببینیم خداوند چه چیزی را دوست دارد و فقط از مجرای حق عمل کنیم، بعد هم مدام به خودمان تلقی کنیم که غیر خداوند پوچ است و قبل از اینکه بمیریم این را به خودمان بفهمانیم. پس کسی که اینطور شود خداوند او را حفظ میکند. در انتهای روایت هم حضرت میفرمایند:
ألَيْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ.
آیهای که حضرت اشاره میفرمایند، دربارۀ بهشت است. ما حق نداریم آیات را اینطور تفسیر کنیم که تفسیر به رأی میشود، ولی اهلبیت که به آیه و منشأ آن احاطه دارند میفرمایند این آیه در دنیا هم جاری است. مگر خداوند نگفته متقین در جایگاه امیـن، یعنی محفوظ و مأمـون، در امنوامـان هستند؟ سپس بهعنـوان نمونـه، قرآن کریم
میفرماید ما نگذاشتیم به مؤمن آل فرعون سرسوزنی مشکل و ناراحتی برسد.
قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ. بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ.[523]
«[سرانجام به دست آن مشركان شهيد شد، و به او] گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من معرفت و آگاهى داشتند. به اينكه پروردگارم مرا آمرزيد و از كرامت يافتگان قرارم داد.»
تکیه بر خداوندی که جز خیر بندگانش نمیخواهد
روایت بعدی از آقا امام کاظم(عليه السّلام) است:
عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ(عليه السّلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ،[524] فَقَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ تَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا فَمَا فَعَلَ بِكَ كُنْتَ عَنْهُ رَاضِياً تَعْلَمُ أَنَّهُ لَا يَأْلُوكَ خَيْراً وَ فَضْلًا وَ تَعْلَمُ أَنَّ الْحُكْمَ فِي ذَلِكَ لَهُ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ بِتَفْوِيضِ ذَلِكَ إِلَيْهِ وَ ثِقْ بِهِ فِيهَا وَ فِي غَيْرِهَا.
«على بن سويد گويد: از موسى بن جعفر(عليه السّلام)، قول خداى عز و جل را پرسيدم: «هر كه بر خدا توكل كند، خدا او را بس است.» فرمود: توكل بر خدا درجاتى دارد. بعضى از آن درجات اين است كه در همه امورت بر خدا توكل كنى و هر چه درباره تو كند راضى باشى و بدانى كه او از هيچ خير و فضلى دربارۀ تو كوتاهى نكند و بدانى كه حكم و فرمان در اين جهت با اوست، پس با واگذارى امورت به خداوند بر او توكل نما و به او اعتماد داشته باش، در امور خودت و غير آن (امور فاميل و پيروان و دوستانت كه به تو ارتباط دارد).»
در روایت دارد که آقا امام صادق(عليه السّلام) در کوچه ایستاده بودند و فرزندشان که ظاهراً محبوب ایشان هم بود، جلوی خودشان به زمین افتاد و همانجا مُرد. حضرت او را روی دستشان گرفتند و فرمودند: پاک و منزه است خدایی که جگرگوشههای ما را میگیرد و میکشد و نَزْدَادُ لَهُ حُبّاً؛ و حب و عشق ما به او بیشتر میشود. بهترین کار را در حق ما انجام داد که ما مدیون او شدیم و محبتمان با کارهایی که میکند زیاد شد، چه قتل باشد چه عطا، حب ما زیاد میشود. این همان خداوند است، خداوند واقعی.
زمانی میتوانیم خداوند را بشناسیم و تسبیح کنیم که او را از مشکلات ذهنی که داریم، منزه نماییم. تصور ذهنی که ما داریم خداوند نیست. اگر خداوند بود ما از او ناراضی نمیشدیم و حالِ ما در بلاها با خوشیها فرق نمیکرد و در حال شکرمان باقی میماندیم. پس معلوم است خدایی که ما در ذهن داریم، خدای غیر مسبَّح و غیر تنزیه شده و خدایی است که خطا میکند، وگرنه انسان از کار درست خداوند که ناراحت نمیشود. پس از او راضی باشیم، هر کاری با ما بکند و هرچه برای ما پیش بیاورد. چرا؟ چون میدانیم:
1. تَعْلَمُ أَنَّهُ لَا يَأْلُوكَ خَيْراً وَ فَضْلًا؛ او در خیر و فضل نسبت به تو هیچ کوتاهی نکرده است.
2. وَ تَعْلَمُ أَنَّ الْحُكْمَ فِي ذلِكَ لَهُ؛ و علاوه بر اینکه این خیر و مصلحت بوده، از حیث تکوینی هم حکم از آن خداوند است.
فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ بِتَفْوِيضِ ذلِكَ إِلَيْهِ، وَ ثِقْ بِهِ فیها و فی غَیرِها؛ پس نه فقط در این امر بلکه در هر امری به خداوند توکل کن و به او اطمینان داشته باش.
جایگاه دعا، شکر و توکل در زندگی چیست
در روایت بعد، آقا امام صادق(عليه السّلام) میفرمایند کسی که 3 چیز به او داده شد، از 3 چیز دیگر هم منع نمیشود:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: مَنْ أُعْطِيَ ثَلَاثاً لَمْ يُمْنَعْ ثَلَاثاً، مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ أُعْطِيَ الْإِجَابَةَ[525] وَ مَنْ أُعْطِيَ[526] الشُّكْرَ أُعْطِيَ الزِّيَادَةَ وَ مَنْ أُعْطِيَ التَّوَكُّلَ أُعْطِيَ الْكِفَايَةَ ثُمَّ قَالَ أَ تَلَوْتَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ[527] وَ قَالَ: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ[528] وَ قَالَ: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ[529].[530]
1. اگر روزی کسی این بود که دعا کند، حتماً اجابت نصیب او میشود.
2. کسی که روزی او شد و توانست شکر خداوند ا بهجای آورد، خداوند برای او زیاد میکند.
خود شکر یک نعمت است و روزی هرکس نمیشود. خداوند آب و غذا را به هر فرعون و نمرودی داده، ولی برخی نعمتها مثل نعمت شکرگزاری به هرکسی داده نمیشود. باید نعمتهایی مثل نعمت شکر و نعمت دعا را خواست و طلب کرد.
3. کسی که توکل به او روزی شد، خداوند زندگی او را تحت تدبیر میگیرد و او را کفایت میکند و گسترش خواهد داد.
اینها دستورالعمل است. شکر هم فقط شکر لسانی مثل «خدایا ممنونم» و «الهی شکر» نیست. شکر هر چیزی بهحسب خودش است.[531] شکر عملی یعنی به کار بردن هر چیز در جای خودش، مثلاً اگر زبان داده، زبان را جای خودش به کار ببریم نه در غیر مسیر خودش.
تنها تکیهگاه و امید ما خداوند است
روایت بعد:
عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ قَالَ: كُنَّا فِي مَجْلِسٍ نَطْلُبُ فِيهِ الْعِلْمَ وَ قَدْ نَفِدَتْ نَفَقَتِي فِي بَعْضِ الْأَسْفَارِ فَقَالَ لِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا مَنْ تُؤَمِّلُ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ فَقُلْتُ فُلَاناً فَقَالَ إِذاً وَ اللَّهِ لَا تُسْعَفُ حَاجَتُكَ وَ لَا يَبْلُغُكَ أَمَلُكَ وَ لَا تُنْجَحُ طَلِبَتُكَ قُلْتُ وَ مَا عَلَّمَكَ رَحِمَكَ اللَّهُ قَالَ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) حَدَّثَنِي أَنَّهُ قَرَأَ فِي بَعْضِ الْكُتُبِ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ مَجْدِي وَ ارْتِفَاعِي عَلَى عَرْشِي لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ [مِنَ النَّاسِ] غَيْرِي بِالْيَأْسِ وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَ النَّاسِ وَ لَأُنَحِّيَنَّهُ مِنْ قُرْبِي وَ لَأُبَعِّدَنَّهُ مِنْ فَضْلِي أَ يُؤَمِّلُ غَيْرِي فِي الشَّدَائِدِ وَ الشَّدَائِدُ بِيَدِي وَ يَرْجُو غَيْرِي وَ يَقْرَعُ بِالْفِكْرِ بَابَ غَيْرِي وَ بِيَدِي مَفَاتِيحُ الْأَبْوَابِ وَ هِيَ مُغْلَقَةٌ وَ بَابِي مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِي فَمَنْ ذَا الَّذِي أَمَّلَنِي لِنَوَائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دُونَهَا وَ مَنْ ذَا الَّذِي رَجَانِي لِعَظِيمَةٍ فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّي جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِي عِنْدِي مَحْفُوظَةً فَلَمْ يَرْضَوْا بِحِفْظِي وَ مَلَأْتُ سَمَاوَاتِي مِمَّنْ لَا يَمَلُّ مِنْ تَسْبِيحِي وَ أَمَرْتُهُمْ أَنْ لَا يُغْلِقُوا الْأَبْوَابَ بَيْنِي وَ بَيْنَ عِبَادِي فَلَمْ يَثِقُوا بِقَوْلِي أَ لَمْ يَعْلَمْ [أَنَ] مَنْ طَرَقَتْهُ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِي أَنَّهُ لَا يَمْلِكُ كَشْفَهَا أَحَدٌ غَيْرِي إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِي فَمَا لِي أَرَاهُ لَاهِياً عَنِّي أَعْطَيْتُهُ بِجُودِي مَا لَمْ يَسْأَلْنِي ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ يَسْأَلْنِي رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَيْرِي أَ فَيَرَانِي أَبْدَأُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِيبُ سَائِلِي أَ بَخِيلٌ أَنَا فَيُبَخِّلُنِي عَبْدِي أَ وَ لَيْسَ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ لِي أَ وَ لَيْسَ الْعَفْوُ وَ الرَّحْمَةُ بِيَدِي أَ وَ لَيْسَ أَنَا مَحَلَّ الآمَالِ فَمَنْ يَقْطَعُهَا دُونِي أَ فَلَا يَخْشَى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ يُؤَمِّلُوا غَيْرِي فَلَوْ أَنَّ أَهْلَ سَمَاوَاتِي وَ أَهْلَ أَرْضِي أَمَّلُوا جَمِيعاً ثُمَّ أَعْطَيْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مِثْلَ مَا أَمَّلَ الْجَمِيعُ مَا انْتَقَصَ مِنْ مُلْكِي مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّةٍ وَ كَيْفَ يَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَيِّمُهُ فَيَا بُؤْساً لِلْقَانِطِينَ مِنْ رَحْمَتِي وَ يَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِي وَ لَمْ يُرَاقِبْنِي.[532]
«حسين بن علوان گويد: در مجلسى نشسته بوديم كه دانش مىآموختيم و هزينه سفر من تمامشده بود، يكى از رفقا به من گفت: براى اين گرفتاری به كه اميدوارى؟ گفتم: به فلانی، گفت: پس به خدا كه حاجتت برآورده نشود و به آرزويت نرسى، و مرادت حاصل نشود، گفتم: تو از كجا دانستى خدايت رحمت کند؟
گفت: امام صادق(عليه السّلام) به من حديث فرمود كه دریکی از کتابها خوانده است كه خداى تبارکوتعالی میفرمايد: به عزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه به غير من اميد بندد، به نومیدی قطع میکنم. و نزد مردم بر او جامه خوارى میپوشم، و او را از تقرب خود میرانم و از فضلم دور میکنم. او در گرفتاریها به غیر من آرزو مىبندد، درصورتیکه گرفتاریها به دست من است؟ و به غیر من اميدوار مىشود و در فكر خود دربِ خانۀ جز مرا میكوبد؟ باآنکه كليدهاى همۀ درهاى بسته نزد من است و دربِ خانۀ من براى كسى كه مرا بخواند باز است.
كيست كه در گرفتاریهایش به من اميد بسته و من اميدش را قطع كرده باشم؟ كيست كه در كارهاى بزرگش به من اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم؟ من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشته و آنها به حفظ و نگهدارى من راضى نگشتند. و آسمانهایم را از كسانى كه از تسبيحم خسته نشوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند، ولى آنها بقول من اعتماد نكردند. مگر آن بنده نمیداند كه چون حادثهاى از حوادثِ من او را بكوبد، كسى جز به اذن من آن را از او برندارد، پس چرا از من رویگردان است؟ من با وجود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته به او میدهم سپس آن را از او میگیرم، و او برگشتش را از من نمیخواهد و از غير من میخواهد؟ او دربارۀ من فكر میکند كه ابتدا و پيش از خواستن او عطا میكنم، ولى چون از من بخواهد به سائل خود جواب نمیگویم؟ مگر من بخيلم كه بندهام مرا بخيل میداند؟ مگر هر جود و كرمى از من نيست؟ مگر عفو و رحمت دست من نيست؟ مگر من محل آرزوها نيستم؟ پس كه میتواند آرزوها را پيش از رسيدن به من قطع كند [كه میتواند آرزوها را جز من قطع كند]؟ آيا آنها كه به غیر من اميد دارند نمیترسند (از عذابم يا از بريدن آرزويشان يا از مقام قربم يا از قطع نعمتهایم از آنها)؟ اگر همۀ اهل آسمانها و زمينم به من اميد بندند، و به هر يک از آنها بهاندازۀ اميدوارىِ همه دهم، بهقدر عضو مورچهاى از ملكم كاسته نشود. چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست او هستم؟ پس بدا به حال آنها كه از رحمتم نوميدند، و بدا به حال آنها كه نافرمانيم كنند و از من پروا نكنند.»[533]
خداوند میفرماید: هرکسی که به غیر من امید داشته باشد، حتماً امیـد او را قطـع
میکنم و آن را مبدل به یأس میکنم. و لباس ذلت و خواری را در نزد مردم به او میپوشانم. در بدو امر به نظر میرسد که خداوند از چیزی عصبانی است و میگوید چرا پیش من نیامد و صبغۀ قهر و غضب دارد. درحالیکه اینطور نیست. اینها صبغۀ رحمت و جمال دارد. میگوید چرا از من نمیخواهی؟ بیا تا به تو بدهم. میخواهم بهزور شلاق هم که شده، حاجتت را به تو بدهم تا عاقبتبهخیر شوی. چون حاجت بهانه است برای اینکه انسان یک «یا الله» بگوید، نه اینکه «یا الله» سبب، وسیله و واسطهای باشد که انسان به حاجتش برسد.
میفرماید اصلاً این فقر و حاجت و مشکلات را بهانه کردم تا تو به آن اصل که من هستم برسی. حالا در کنار آن اصل، مشکل تو را هم برطرف میکنم. اصلاً رحمت موج میزند. بعد خداوند میخواهد به لسان تکوین بگوید دیگران هیچ ندارند. تو از دیگری چیزی گرفتی؟ دیگران هیچ ندارند، پس اگر سراغ آنها رفتی ناامید میشوی. خودت به ذلت میافتی نه اینکه خداوند تو را ذلیل کند.
اول اینکه خداوند فعال ما یشاء است؛ دوم اینکه این تهدیدها باعث حرکت انسان میشود تا نرد خداوند بیاید و از رحمت او بهره بگیرد.
میفرماید: من اصلاً شداید را برای این گذاشتم که تو برگردی. خداوند آزار ندارد که به عالم گیر بدهد. جالب است ما وقتی سراغ وسایل میرویم و اینطرف و آنطرف میزنیم و میبینیم همۀ راهها بسته است، آن زمان از خداوند ناراحت میشویم! به سمت سراب میدویم و تشنهتر میشویم و به آب هم نمیرسیم، بعد از خداوند ناراحت میشویم چرا خدایا آب را به من نمیدهی؟ خداوند میفرماید اصلاً تو به سمت چشمه نیامدی، تو باید توبیخ شوی و توگوشی بخوری. ما از خداوند ناراحت میشویم و میگوییم بد شد. اما خداوند میفرماید اتفاقاً خوب شد، به تو بلا میدهم تا شاید از غفلت بیدار شوی. بلا آنجایی است که خداوند امید دارد که ما برگردیم. بلا برای مؤمن است وگرنه کافر که به حال خودش واگذار میشود.
تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند زان که با لطف تو پیوندم زنند[534]
بنابراین اینکه انسان به هزار راه برود و همگی هم به در بسته بخورد، یکی از الطاف خاص خداوند است. بعد بگوید: خدایا ممنون که مرا از اینها کَندی البته اگر بکَند. گاهی اوقات اینقدر دنبال سراب میرود تا آخر هلاک شود و بمیرد، ولی اگر چشم داشته باشد میبیند همه درها بسته است، میبیند اینها اصلاً درب و آنچه فکر میکرد و آنکه فکر میکرد، نبود. این از الطاف خاص خداوند است که خداوند بندهای را خوب بپیچاند و خوب او را از این درب به آن درب ببرد و مدام بگوید و نشود و مدام اینطرف و آنطرف برود، تا خوب ورز بخورد.
انسان عجول است. حضرت یعقوب(عليه السّلام) قطعاً برای عاقبتبهخیر شدن فرزندان ناباب خود دعا میکرده، ولی چه زمانی مستجاب شد؟ عملاً چهل سال بعد. حضرت یعقوب(عليه السّلام) از بدو تولد آنها دعا کرده تا بالغ شدهاند.[535] وقتی به یوسف میگوید خوابت را به برادرانت نگو که فتنه درست میکنند، یعنی در برادران یوسف مشکلات اخلاقی دیده بوده و معلوم است برای آنها دعا میکرده. دعا کرد ولی آنها برادرکُش شدند و او را در چاه انداختند و بعد هم به پدرشان دروغ گفتند. با بیادبی به پدرشان میگفتند:
قالُوا تَاللَّه انكَ لَفي ضَلالِكَ الْقَديمِ.[536]
اینها حرفهای این افراد به پدر پیغمبرشان است، ولی او دعای خودش را کرد. خداوند مثل ما نیست که حوصلهاش سر برود و بگوید خیلی دعا کرد و زشت است خواستۀ او را ندهم، باید زودتر بدهم.
البته گاهی اوقات هم بااینکه انبیا مستجابالدعوه هستند، دعای پیامبری مثل حضرت نوح(عليه السّلام) مستجاب نمیشود، بااینکه مقام او از مقام حضرت یعقوب(عليه السّلام) بالاتر بوده و گناه فرزند او، کمتر از گناه فرزندان حضرت یعقوب(عليه السّلام) است.بالأخره امر استجابت دعا اسراری دارد.
در کتاب عُدَّةُالدّاعی در نسخهای از همین روایت خداوند میفرماید: از دیگری میخواهند، وَ أنَا الغَنِیُّ الجَواُد؛ درحالیکه فقط من غنی محض و جواد محض هستم.
بعضی غنی هستند ولی جودی ندارند، ولی من جواد هستم.
جواد یعنی کسی که جود، کرم و عطا دارد که معانی کلی آنها تقریباً در یک وادی است البته هرکدام معنای خاصی دارد. جواد یعنی کسی که یُعطی مِن غَیرِ عوضٍ و لا غرضٍ. به همین دلیل جواد بودن فقط مختص حقتعالی است و هیچکسی نمیتواند چنین جودی داشته باشد. هرکسی به کسی چیزی میدهد بهعوض است که عوض آن پول و تشکر و کاسهای که بیاید و قدح برود، بالأخره چیزی برگردد، چه مادی یا معنوی از تشکر و اینطرف و آنطرف تعریف کردن یا هر چیز دیگر.
سوی دیگر آن این است که ممکن است برای عوض نباشد، ولی غرض دارد. کسی که میگوید:
إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهاللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً.[537]
غرض دارد، منتهی عوض نمیخواهد. کسی که به خداوند واصل شده از کسی عوض نمیخواهد، ولی غرض دارد؛ چون کمال مطلق نیست و میخواهد از آن کار به کمال مطلق خودش برسد. تنها کسی که نه عوض میخواهد و نه هیچ غرضی دارد، حقتعالی است. اگر کسی اینطور جواد شد، عطای او چگونه است و به چه کیفیت عطا میکند؟ در آن منع دارد. غنی مطلقی است که سرسوزنی از او کسر نمیشود. جواد مطلق است که هیچ غرضی ندارد که بگوییم حالا چون این غرض تأمین نشد، در بخشش او نقصان پدید آمد. ما کجا میرویم؟
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ.[538]
ابتلائات انسان با اعمال او ارتباط دارد [539]
بیشتر اموری که در باب رفع بلا گفتیم، امور غیرمادی است. اینجا سؤالی پیش میآید:
مگر ما مبتلا به بلای ظاهری و یک بیماری نشدهایم، پس چرا مثلاً توصیه به دعا میکنیم؟ اصلاً امور معنوی مثل دعا چگونه بر یک ویروس تأثیرگذاری خواهند کرد؟
ما در عالمِ ابتلائات قرار داریم، اما این ابتلائات، بیحسابوکتاب نیست. بین اعمال ما و ابتلائات ما رابطه وجود دارد.
یک نکتۀ بنیادین و تعلیل در تبیین مطلب گذشته، توجه به نقش اعمال ما در طبیعت و نظام وجود و بالعکس، نقش نظام وجود و عالم هستی در ما و اعمال ماست.
از طرف دیگر، نظام هستی، رابطۀ مُلک و ملکوت و چینش عالم هستی طوری طراحی شده که انسان به بهترین نحو به هدفش برسد. یک قاعدۀ بنیادین در نظام هستی این است که، چه نظام خارج از وجود انسان که آفاق باشد چه نظام داخلی وجود انسان که نظام اَنفُس باشد، برای حرکت انسان بهسوی مقصد بنیان شده است. منتها به خاطر اینکه انسان اختیار دارد، میتواند در خودش و در عالم هم تأثیر بگذارد.
قرآن کریم در دلیل نقلی، خیلی روشن بیان فرموده که اصل تأثیر، تأثیر کار ما در عالم هستی است، مثلاً در روبهراه شدن و رفاه و سلامت نظام هستی است.
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.[540]
اینجا بحث اجتماعی است. اگر اهل قریهها و مجموعهها، اهل صلاح و سداد باشند، خداوند اینطور تدبیر کرده است که برکات آسمانی و زمینی بر آنها نازل شود. این برکات زمینی و آسمانی مثل نزول باران، آفتاب و باران و برف بهجا و پایدار است. موهای جلوی سینه و گردن شتر را مُبارَک میگویند. چون ظاهراً هم خیلی گرم است، هم مقاومت و ماندگاری دارد و از آن پشم مرغوبی به دست میآید. آن چیزی که پایدار و ماندگار است، برکت میشود.[541]
اگر اهل اجتماعات ایمان و تقوا داشته باشند، برکات آسمانی و زمینی، نعمتهای پایدار میآید؛ نعمتهایی که هم ظاهر آن نعمت است هم باطن آن. چون گاهی یک نعمت در ظاهر نعمت است ولی در باطن عذاب است، مانند وقتیکه یک قوم مبتلا به سنت استدراج میشوند:
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.[542]
این بهظاهر حسنه است ولی برکت نیست. در آیۀ قبل از آن میفرماید:
وَ ما أَرْسَلْنـا في قَرْيَـةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنـا أَهْلَها بِالْبَأْسـاءِ وَ الضَّـرَّاءِ لَعَلَّهُـمْ
يَضَّرَّعُونَ.[543]
هیچ مجموعهای نبودند که پیغمبری برای آنها بیاید مگر اینکه ما اهل آن قریه و امت را به گرفتاریها و شداید مبتلا کردیم. البته برای اینکه اشتباه برداشت نشود که همۀ مردم باید ابتلای اجتماعی داشته باشند، حکم کلی را در آیۀ بعد میفرماید:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ. پس منظور از آیه 94 این است که هیچ امتی نبود مگر اینکه کفران کردند و از ابزارهای مهم ما برای برگرداندن آنها، گرفتاریها و بلاها بود. این گلایۀ خداوند از بشریت است؛ یعنی بااینکه قاعده این است انسان ایمان آورد و برکات آسمان و زمین بر او نازل شود، اما در عمل تمامی امتهای انبیا ناسپاسی کردند. عجیب است:
إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ.[544]
خداوند کفران آنها را ذکر نفرموده فقط درمان آن را بیان کرده است. مانند این است که بگوید هیچ انسانی نبود مگر اینکه ما به او آمپول زدیم و او را جراحی کردیم. این یعنی چه؟ یعنی اینکه همۀ انسانها خودشان را مریض کردهاند؛ وگرنه یک طبیب مشفقِ دلسوزِ کاردان، انسانهای سالم و مریض را باهم جراحی نمیکند. بعد هم میفرماید اگر سالم باشد نیازی به جراحی ندارد پس وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.
تکذیب علمی و عملی، هردو موجب عذاب میشود
اتفاقاً در ادامۀ همین آیه میفرماید وَ لكِنْ كَذَّبُوا. امتها تکذیب کردند، یا تکذیب علمی و نظری و معرفتی یا تکذیب عملی. بنابراین یا به کفر اعتقادی و تکذیب اعتقادی مبتلا شدند یا تکذیب عملی کردند، مانند عمل نکردن به دستور انفاق که نوعی تکذیب عملی است و با اسلام و ایمان ظاهری جمع میشود؛ یعنی هم مؤمن است هم مکذِّب و تکذیبکننده:
أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ. فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ. وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ.[545]
به انفاق تحضیض و ترغیب و تشویق نمیکند، نه خودش انفاق میکند نه میگذارد دیگران انفاق کنند.
الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ.[546]
«همان متكبرانى كه خودشان (در احسان به فقيران) بخل مىورزند و مردم را هم به بخل و منع احسان وامیدارند. و هر كه روى (از اطاعت حق) بگرداند خدا بهکلی بىنياز و ستوده صفات است.»
به فردی هم که میخواهد انفاق کند، به زبانهای مختلف میگوید چه خبر است، چقدر به دیگران میدهی؟ هیچ انسان معمولی نمیگوید مردم بیایید بخیل شوید. مستقیم امر به بخل نمیکند، با زبانهای عرفی امر به بخل میکند. مثلاً میگوید این مقدار از انفاق لازم نیست. برای خودت مشکلی پیش نیاید؟ یا هر ادبیات دیگری را به کار میبرد که نتیجۀ آن بخل میشود. این افراد از خداوند دور هستند.
حضرت امیر(عليه السّلام) باغی را که آباد کرده بودند فروختند و میخواستند مبلغی از آن را برای کسی بفرستند. شخصی آنجا بود گفت: آقا او که از شما طلبی نکرده و از شما نخواسته است که شما دارید برایش پول میفرستید. حضرت فرمودند: خداوند امثال تو را در بین مسلمین زیاد نکند. من دارم میبخشم، تو بخل میکنی؟[547]
بعضی وقتها انسان علاوه بر اینکه از مال خودش بخل میکند، از مال دیگران هم بخل میکند. البته یک ریشۀ روانی دارد و آن اینکه چون خودش انفاق نمیکند، اگر دیگران انفاق بکنند، او متصف به بخل میشود، بنابراین دیگران را هم منع میکند تا شبیه او شوند. چند آیه بعد میفرماید:
وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ.[548]
«و زكات و احسان را (از فقيران و هر خير كوچك را حتى قرض را هم از محتاجان) منع كنند.»
بعد میفرماید این فرد نماز هم میخواند. پس وای بر این فرد با آن نمازش. خاک بر سر آن نمازی که این فرد خواند:
فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ. الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ.[549]
«پس واى بر آن نمازگزاران. كه دل از ياد خدا غافل دارند.»
بنابراین مکذّب فقط مکذّب اعتقادی و فکری و نظری نیست.
منظور از برکات آسمانی که در آیه فرمود، برکات ملکوتی است مانند علم خوب و پاکیزه، معارف بلند، القائات ربانی، دل صاف و حالات متعالی. منظور از برکات زمینی هم برکات مُلکی است. اصل هم برکات آسمانی است. البته افراد باهم تفاوت دارند. برخی افراد هستند که تمام خواستههایشان زمینی است مثل خدایا این روزی درست شود، آن مریض خوب شود، استخدام فلانی درست شود، ... . خدایا مرا بیامرز خوب است، ولی دعا کنیم خدایا به من توفیق بده گناه نکنم. در گنجینۀ پرارزش ادعیه اینها را
هم داریم:
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ.[550]
نازلترین سطح دعاها، دعاهای مادی است که مشکلاتم حل شود، بیماریها خوب شود، گرفتاریها برطرف شود، رزق و روزی زیاد شود، ... . یک سطح بالاتر در دعاها این است که خدایا من را بیامرز، شب اول قبرم را وسیع کن، مرا به بهشت ببر و به جهنم نبر، ... . این خوب است ولی بالاتر از آن این است که میگوید: وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ؛ خدایا مرا به تقوای خودت سعید بگردان که مراعات جانب تو بکنم. وَ لَاتُشْقِنِي بِنَشْطِي لِمَعَاصِيكَ؛ به من توفیقی بده که با عصیان تو شقی نشوم و عصیان نکنم، نه اینکه عصیان کردم، عصیان مرا ببخش. و صدر این روایت هم مرتبهای بالاتر از این دو فقره است که فرمود: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ؛ چنان خشیت خودت را در جان من نصیب و روزیام کن، كَأَنِّي أَرَاكَ؛ که گویی تو را میبینم.
یا این عباراتی که در مناجات شعبانیه قرائت فرمودند:
إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْكَ.[551]
باید کمی از اینها دعا کرد، مدام دعای شکمی، لباسی، خانهای، ... نباشد. همۀ دعاها که اینها نیست، حالا اگر از این مشکلات درآمدیم که آمدیم، درنیامدیم هم که نیامدیم، مگر چه میشود؟ تا آخر عمر مستأجر باشیم اتفاقی میافتد؟
آقا امام صادق(عليه السّلام) به زُراره فرمودند اگر زمان غیبت را درک کردی اینگونه دعا کن:
قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا أَدْرَكْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهُمَ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي.[552]
اللَّهُمَ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ. این دعا باید با تمام وجـود باشد. یعنی همانطـور که اگـر
فرزند کسی سرطان بگیرد، دعا میکند خدایا او را خوب کن، با همان حال و شدیدتر از آن بگوید خدایا من چارهای ندارم، نفس خودت و ذاتت را به من نشان بده؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ. این قبیل دعاها، دعاهایی هستند که همراه آن معرفت است. و بعد برهان اقامه میکنند که اگر این صورت نگیرد، دیگر ما پیغمبر را نخواهیم شناخت، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ. میفرماید اگر خدانشناس شویم، قطعاً پیغمبر نشناس خواهم بود. چرا؟ به خاطر اینکه پیغمبر، انسان کامل و مظهر اسماء و صفات الهی است و تا صاحب صورت را نشناسیم، صورت و جلوۀ او را نخواهیم دید.
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ خداوندا تو را به اسماء و صفاتت، تو را به عزتت، اولیاء و رسولت را به من بشناسان.
حال دعا یعنی اظهار طلب جدی، نه خواندن برخی عبارات
اما مهمتر از عبارات دعا، حال دعاست که اثرگذار خواهد بود. اگر کسی باحال و با تمام وجود دعا کرده و بگوید خدایا مرا به حال خودم وانگذار، همین عبارت کوتاه فارسی بسیار ارزشمندتر است از اینکه بدونِ حال دعا، تمام ادعیۀ مفاتیح الجنان را بخواند، ادعیهای که از دو لب مطهر اهلبیت(عليهم السّلام) صادرشده است. چون حال دعا مهم است. واقعاً این را بخواهد و خواستۀ وجودی او باشد. مثل خواستۀ پدر و مادری که فرزند مریض دارند. مثل دعای فردی که به او تهمت ناحق زدهاند و در دادگاهها و زندان گرفتار شده و میخواهند او را از زندگی ساقط کنند. با چه حالی میگوید خدایا مرا ازاینجا نجات بده. دعا به این معناست.
در بحث زیارت اهلبیت(عليهم السّلام) هم همین است. گاهی وقتها زیارت میرویم و میگوییم فلان کار درست شود و این مشکل حل شود و ... . گاهی هم فردی دعا میکند بتواند حملکنندۀ علم اهلبیت(عليهم السّلام) باشد، همان چیزی که ملائکه مقرب انجام میدهند، مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ.[553]
اصل، این برکات و روزیهای آسمانی است. باید این دعاها را زیاد کرد: خدایا به من حسن خلق و تحمل بر شدائد بده، خدایا نگاه توحیدی به عالم هستی و رضایت از خودت به من و به همۀ مسلمانان بده.
پس آیه شریفه میفرماید هم در جانب مثبت اگر ایمان آورده و تقوا پیشه کنید برکات آسمانی و زمینی بر شما نازل میشود هم در جهت منفی اگر اهل تکذیب شدید، فَأخَذناهُم. «أخذ» خداوند هم لزوماً با یک تیر غیب نیست بلکه با همین امور بهظاهر نعمت است؛ با بارانی که سیل میشود، زمینی که زلزله درست میکند. گاهی هم بهواسطۀ ظالمان یا بهواسطۀ ایجاد اختلافات در بین امت است:
فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ.[554]
«ما هم (به كيفر عملشان) آتش جنگ و دشمنى را تا قيامت ميان آنها افروختيم.»
دعا و استغفار علاوه بر تأثیر ملکوتی، در عالم ماده هم اثر دارند
علاوه بر آیات شریفه 94- 96 سوره مبارکه اعراف، آیات دیگری هم در قرآن کریم بهاین تأثیر و تأثر معنوی اشاره دارد:
وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً.[555]
«و اگر بر طريقه (اسلام و ايمان) پايدار بودند آب (علم و رحمت و رزق) فراوان نصيبشان البته مىگردانيديم.»
فاعل هم خود خداوند است: و ما آبی فراوان و گوارا به آنها مینوشانیم. گویی در این موقعیت، دخالت اسباب و علل ملکوتی بیشتر میشود.
لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ.[556]
«تا به آن نعمت آنها را امتحان و آزمايش كنيم.»
البته فکر نکنند چون ما آن کار را کردیم، دیگر قطعی و تمامشده است. اگر پاداشی
در عالم دنیا به کسی بدهند، درعینحال خود آن پاداش هم یک آزمون جدید است که حال باید با آن پاداش چهکار کند.
حضرت نوح(عليه السّلام) به قومشان فرمودند:
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً. يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً. وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً.[557]
«بازگفتم: به درگاه خداى خود توبه كنيد و آمرزش طلبيد كه او بسيار خداى آمرزندهاى است. تا باران آسمان بر شما فراوان نازل كند. و شما را به مال بسيار و پسران متعدد مدد فرمايد و باغهای خرّم و نهرهاى جارى به شما عطا كند.»
استغفار کنید که چه بشود؟ که خداوند شما را بیامرزد. سپس میفرماید برکات استغفار فقط مربوط به عالم آخرت و بخشش گناهان و امثال اینها نیست.
آسمـان بر شما ریزان و پرنعمت میشود و خداونـد شما را با امـوال و نفرات مدد
میدهد. همان خدایی که گناهانتان را میبخشد، باران میفرستد. باران فقط یک مکانیسم بستۀ کورِ بخارآب و ابر و تبخیر و میعان نیست. این چرخه یک سطح اولیه از زمینهسازها است. سطح عالیِ علل آن در عوالم ملکوت است و فوق همه خداوند متعال حضور دارد که علتالعلل است. خداوند است که باران میفرستد و به شما فرزند و اموال میدهد.
حضرت امیر(عليه السّلام) نیز همین آیه را در دعای باران خود خواندند.[558] درواقع، استغفار کلید فوقانی همۀ این قفلها است:
1. فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً.
2. يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً.
3. وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ.
4. وَ بَنينَ.
5. وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ.
6. وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً.
در سوره مبارکه هود هم میفرماید:
وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ.[559]
«و اى قوم، از خداى خود آمرزش طلبيد و به درگاه او توبه كنيد تا از آسمان بر شما رحمت فراوان نازل گرداند و بر قوت و توانايى شما بيفزايد، و زنهار به نابكارى و عصيان روى مگردانيد.»
وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، که چه بشود؟ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ؛ قوت جسمی، فکری، قوای اجتماعی و قوای طبیعی شما زیاد شود. وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ؛ اصلاً چرا طبیعت به شما پشت کرده بود؟ چون شما جرم مرتکب شده بودید، طبیعت میخواست شما را برگرداند. حالا که بهسوی خداوند برگشتید، دیگر به جرمهای گذشته بازنگردید.
عالم مزاج دارد و مزاج عالم، با خوبیها هماهنگ است. در سوره مبارکه مائده خطاب به بنیاسرائیل میفرماید:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعيمِ.
«و چنانچه اهل كتاب ايمان آرند و تقوا پيشه كنند ما البته گناهانشـان را محـو و
مستور مىسازيم و آنها را در بهشت پر نعمت داخل مىگردانيم.»
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ.[560]
«و چنانچه آنها به دستور تورات و انجيل خودشان و قرآنى كه از سوى پروردگارشان به سوى آنها نازل شده قيام مىكردند البته به هر گونه نعمت از بالا و پايين برخوردار مىشدند، (ليكن) برخى از آنان مردمى ميانهرو و معتدل، و بسيارى از آنها بسى زشتكار و بد عملند.»
این «فوق» و «تحت» میتواند اشاره به نعمتهای آسمانی ظاهری و نعمتهای زمینی ظاهری باشد، یا اشاره به نعمتهای ملکوتی و نعمتهای مادی و مُلکی است. بههرروی این اصل و سنت الهی است که عالم و انسان در هم اثر دارند.
این آیات که ذکر کردیم، اصل مسئلۀ تأثیر و تأثر بین عالم هستی و انسان را تبیین میکنند. الآن چند میلیارد انسان هرکدام دارند هزاران کار میکنند، آثار متفاوتی ایجاد کرده و نتیجۀ متفاوتی هم میبینند، همه به یک چوب زده نمیشوند.
مؤاخذۀ شدیدتر در قبال نعمت بیشتر است
در جلسات قبلی هم عرض کردیم مؤاخذۀ امت مسلمان، با امت اهل کتاب، با امت لائیک بیدین، با بودائیان و افراد مستضعف، یکسان نیست. باز در عالم اسلام، مؤاخذۀ شیعیان با عامه متفاوت است. برکاتی مثل نعمت خداوند، پیغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، قرآن کریم و اهلبیت(عليهم السّلام) که به ما دادهشده، به هیچکس داده نشده است. اینها نعمتهای ثقیل و سنگینی هستند که خداوند از آنها مؤاخذه میکند. اصلاً نعمت حقیقی همین امور است.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ.
این آیه را به نعمت ولایت تعبیر فرمودهاند؛ چراکه اصلاً نعمتهای دیگر در مقایسه با نعمت ولایت صفر است و هیچ نیست. مؤاخذۀ چند میلیون شیعه دوازدهامامی که حرفها به آنان رسیده، سختتر است تا عامه و باز مؤاخذۀ آنها بیشتر است تا اهل کتاب مصیبتزده و باز مؤاخذۀ آنان شدیدتر است تا اهل غیر فضای دینی و کسانی که در استضعاف شدید به سر میبرند. چون هرچه نعمت بیشتر باشد، مسئولیت سنگینتر بوده و ادا نکردن آن مسئولیت، جرم بیشتری دارد. بنابراین الآن چند میلیارد انسان که هرکدام هزاران کار میکنند، یکسان نیستند و البته مؤاخذه و رابطۀ اعمال آنان با حوادث، کاملاً جاری است، چه مسلمان چه غیرمسلمان، منتها بین این رابطهها شدت و ضعف وجود دارد. همانطور که حوادث و حتی شب و روز، در مشی ما و رفتارهایمان تأثیر دارد، مثلاً وقتی شبها بلندتر باشد، برای عبادت مهیاتر است. برخی اهل معرفت، ابتدای فصل سرد سال میگفتند: خوش آمد زمستان، بهار اولیای خدا که روزها در آن کوتاه است و افراد پیر هم میتوانند روزه بگیرند و شبها بلند است و میتوانند عبادت جانانه انجام بدهند.
اعمال سوء انسان، در نظام وجود اثر منفی دارد
از آنطرف آیات زیادی در قرآن کریم داریم که اشاره به اثر منفی اعمال در نظام وجود دارند مثل این آیه که میفرماید:
ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.
قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكينَ.[561]
یا میفرماید:
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصيراً.[562]
اگر خداوند بخواهد مؤاخذۀ حداکثری کند، در زمین چیزی باقی نمیماند. منتها
ملاحظه فرمودید که آیه سوره مبارکه روم چقدر بالطافت فرمود نتیجۀ بعضی از کارهایی که کردند را به آنها میچشانیم. یعنی هزاران کار خطای اعتقادی، خطاهای اخلاقی، رفتاری، گفتاری، نوشتاری و حالات سوء از نیات پلید انجام میدهند، ولی خداوند بهطور مدام از خیلی از آنها عبور میکند:
وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ.[563]
یعنی از بسیاری از گناهان میگذرد.
لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.
خداوند درجاهای مختلف قرآن کریم این تذکر را فرموده. خداوند عمل حسن را به خودش نسبت میدهد و میگوید: بروبرگرد ندارد و حتماً جواب عمل حسن انسانها را میدهیم. اما در مقابل، عمل سیئه را نادیده میگیرد و مهلت میدهد و این مهلتها زیاد میشود. تازه همان را هم که بخواهد مؤاخذه کند، با مهلت زیاد و تراخی که شاید فرد گناهکار برگردد و اگر درنهایت برنگشت، به بعضی از آن کار، اثری بار میکند؛ آنهم باز برای برگشت است:
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً.[564]
زمانی که خداوند به انسان نعمت میدهد، بهجای شکر نعمت و نزدیکتر شدن به خداوند، روی برمیگرداند و دور میشود و نعمت را به خودش نسبت میدهد. ولی وقتی دچار بلایی کوچک میشود، بلایی که فقط از کنار او عبور کرده و مقداری باد شر به او میخورد، به خودش نسبت نمیدهد. این چقدر لطیف است و انسان باید به اینها دقت کند که دنیا و آخرت برای فضل و رحمت است و اصلاً عالم برای رحمت خلقشده است. برای همین خداوند میفرماید:
وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ.[565]
اصلاً خداوند برای رحمت خلق کرده است:
كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَة.
در همین سوره مبارکه مائده میفرماید از بنیاسرائیل میثاق گرفتیم:
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ.[566]
چه خداوند رحیمی! میفرماید: برای خودتان کار انجام دهید و اگر دادید، من هم به شما جزا و پاداش میدهم. مثلاینکه من برای خودم کاری انجام دهم درعین حال دیگری هم به من حقوق بدهد.
در سوره مبارکه انعام میفرماید:
قُـلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.[567]
«(به مشركان) بگو كه آنچه در آسمانها و زمين است ملك كيست؟ (اگر آنها نگويند) تو باز گو همه ملك خداست كه بر خويش رحمت و بخشايش را فرض و لازم كرده.»
نظام هستی از آن خداوند است و جریان رحمت در این نظام جاری است. البته این خدایی که رحمت را بر خودش ثابت و لازم و الزامی فرموده، حتماً شما را روز قیامتی که شکی در آن نیست، جمع خواهد کرد و این قیام قیامت برای این است که رحمت خداوند جاری شود و رحمت هم بر خوبان جاری میشود. ما فکر میکنیم اصل قیام قیامت و هدف آن این است که مجرمین جهنم بروند و از دیگران جدا شوند. نه، اینکه هدف نهایی نیست، هدف میانی است. هدف قیام قیامت این است که مردان خداوند به او واصل شوند. والسلام. البته بهناچار کسانی که شقی شدند، باید به عذاب خودشان برسند، ولی قیامت، برای آن نبود. خداوند بهشت را برای قیامت خلق کرده بود، منتها مردم با خواست خودشان دارند جهنم را توسعه میدهند وگرنه مردم را برای جهنم خلق نکرده بود. مثل کلاس درس است که هدف اصلی در آن موفقیت همۀ دانشآموزان است، ولی بهتبع آن وقتی کارنامه میدهند عدهای هم مردود شده و تنبیه میشوند.
اتفاقاً در سوره مبارکه روم بعدازاینکه فرمود ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، میفرماید بروید نگاه کنید بشر چهکارهایی کرده و چهکارهایی که نکرده است:
قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكينَ.
«بگو كه در زمين سير كنيد پس بنگريد تا عاقبت طوايف پيش از خود كه اكثرشان (كافر و) مشرك بودند چه شد؟»
حالا که اینطور است عبرت بگیر:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ.
«پس تو روى به دين استوار (اسلام و خداپرستی) آور پيش از آنكه روزى بيايد كه هیچکس نتواند از امر خدا آن را برگرداند (و) در آن روز (بزرگ قيامت) خلايق فرقه فرقه شوند (گروهى دوزخى و گروهى بهشتى گردند).»
قبل از اینکه دیر بشود و راه برگشت نباشد، عبرت بگیرید. کسی که کافر شد، پس قطعاً علیه خودش خرابکاری کرد و کفر او علیه خودش است:
مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ.
«هر كه به راه كفر (و عصيان) رود زيان كفرش بر خود اوست و هر كه صالح و نيكوكار شود چنين كسانى براى شخص خود (در بهشت) آسايشگاهى خوش فراهم مىسازند.»
روز قیامت که برپا شود انسانها دو گروه میشوند، منتها هدف را اینگونه میفرماید:
لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ.[568]
«تا خدا از فضل و كرم به آنان كه ايمان آورده و نيكوكار شدند پاداش دهد، كه او كافران را دوست ندارد.»
نمیفرماید: «لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا و الَّذینَ کَفَروا»؛ هرکدام از مؤمن و کافر به جزای خودشان میرسند. قیامت برپا میشود تا مردان خدا به جزای خودشان برسند، تا اهل الله به الله واصل شوند، البته به درجات مختلفی از بهشت که میتوانند برسند. قیامت قائم نمیشود تا مجرمین به آن برسند و جهنمی شدن مجرمین عَرَضی است.
بعد هم میفرماید: مِنْ فَضْلِهِ. قبل از آن فرموده بود: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ؛ خود مؤمنین بسترسازی و زمینهسازی کردند برای پاداش، اما دوباره تذکر میدهد که همگی از فضل خداوند است؛ هم خودشان، هم استعدادشان، هم کاری که کردند هم توفیقی که داشتند، همگی از فضل خداوند بود. بنابراین روز قیامت روز فضل خداوند است. إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ. بعضی از آقایان تعبیر لطیفی دارند که وقتی فرش را جارو میزنیم، هدفمان تمیز شدن و ماندگاری فرش است، منتها گردوغبار را میتکانید و دور میریزید. خداوند میفرماید من میخواستم مؤمنین را به پاداش برسانم، درنتیجه:
وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ.[569]
میفرماید: مجرمین کنار بروید.
اینکه میفرماید جدا میکنیم، به این معنا نیست که هر گروهی برود، نه، آن گروهی که میخواستیم و باید به ما میرسید، بماند و بقیه که اهل آن نبودند، گردوغبارها و خس و خاشاکهایی هستند که باید کنار بروند.
بههرروی در فرهنگ ما چنین خدایی با این رحمت معرفیشده است:
يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِيرَ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ.[570]
«ای کسی که اندک را میپذیری و از بسیاری از خطـاها عفو میکنی، اندک ما را
بپذیر و از خطاهای بسیار ما بگذر.»
خود بسم الله الرحمن الرحیم هم جلوۀ رحمت الهی است. در آن خداوند از رحمانیت خود صحبت فرموده که جلوۀ رحمانیت خداوند دین است. در مقابل دین، مردم دودسته هستند، شاکر و کافر، که شاکر مشمول رحمت رحیمی خداوند هم میشود:
وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً.[571]
کافران، مشمول اسم «شدیدالعقاب» خداوند میشوند، ولی چون خداوند عالم را برای رحمت خلق کرده، آن را ذکر نمیکند.
این نکته را هم بگویم که قاعدهای که دربارۀ اجتماع گفته شد، این است که چه برای عذابهای دنیوی چه برای عذابهای اخروی، خطا کافی است، حالا چه مسلمان مرتکب جرم شود، چه کافر؛ یعنی اگر جرم از روی عمد باشد و فرد روی آن اصرار و تکرار کند و خودش را محق بداند، مستحق عذاب میشود. اما از آنطرف برای اینکه عالم برکات خودش را به مردم بدهد، علاوه بر عمل صالح، ایمان هم میخواهد:
آمَنُوا وَ اتَّقَوْا و أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ؛ یعنی برای اینکه برکت و نعمت ماندگار نصیب انسان شود، ایمان بهتنهایی کافی نیست و عمل صالح و تقوا هم بهتنهایی کافی نیست، هر دو توأمان لازم است، ایمان و تقوا.
از زاویۀ دیگری که به بحث نگاه کنیم، خداوند میفرماید:
وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.[572]
لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.[573]
مقالید یعنی خزائن و کلیدها.[574]
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ
مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ.[575]
یعنی راه دسترسی به نظام وجود از طریق توجه به خداوند است؛ یعنی ایمان و تقوا، راه دسترسی انسان به نظام وجود است.
رابطۀ انسان و عالم در منظر قرآن کریم
پس قرآن کریم، اصل رابطۀ بین ما و عالم را تثبیت کرده است. حالا چرا این رابطه وجود دارد؟ هم عقل، هم نقل هم شهود این رابطه را تثبیت و تأیید میکند و علت آن را بیان میفرماید.
اول اینکه میفرماید بین انسان و عالم رابطه است. چرا؟ به خاطر اینکه تمام این
عالم جنود خداوند است:
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[576]
حضرت امیر(عليه السّلام) فرمودند: جوارح شما نیز جنود خداوند است. فکر نکنیم جنود خداوند بیرون از وجود ماست. یکی از جنود خداوند، قلب و معده و مغز و دیگر اعضا و جوارح ما است:
وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ.[577]
دوم اینکه همۀ موجودات از خداوند دستور میگیرند و رسولان خداوند هستند. یعنی خداوند است که میفرماید:
وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ.[578]
«و ما بادهاى باردار كننده (رحم طبيعت) را فرستاديم، آنگاه باران را از آسمان فرود آورديم تا به آن آب، شما را سيراب گردانيديم وگرنه شما نمىتوانستيد آبهایی (براى
وقت حاجت خود در هر جاى زمين از كوه و دره و بيابان و صحرا) منبع ساخته و جارى سازيد.»
خداوند میفرماید ما مُرسِل هستیم و باد رسول ماست و رسولی مطیع هم است. همانطور که فرمود:
فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ.[579]
«به آسمان و زمين فرمود كه همه (بهسوی خدا و اطاعت فرمان حق) به شوق و رغبت يا به جبر و كراهت بشتابيد. آنها عرضه داشتند: ما با كمال شوق و ميل مىشتابيم.»
تمام نظام هستی مطیع خداوند بوده و با شوق و رغبت، سر به امر پروردگار میسایند. چه باد ملایم چه باد و باران غیر ملایم، هردو رسول خداوند هستند.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ. مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّك.[580]
«چون فرمان (قهر) ما در رسيد ديار آن قوم نابكار را ويران و زیروزبر ساختيم و بر سر آنها مرتب سنگ گل (هلاكت كننده) فروریختیم. كه آن سنگها از امر خدا نشاندار و معين بود.»
تمام آنها نزد خداوند شمارهگذاری شده بود و اینطور نبود که بریزند و سنگها به سر هرکسی بخورد. معلوم بود این سنگ مال کدام فرد است.
قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ ريحٌ فيها عَذابٌ أَليمٌ. تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها.[581]
«پس چون آن عذاب را به شكل ابرى ديدند كه بر رودخانههایشان روى آورد گفتند: اين ابرى است كه بر ما باران مىبارد. (هود به آنها گفت: چنين نيست) بلكه اثر عذابى است كه بهتعجیل درخواستيد، اين باد سختى است كه در آن عذابى دردناك است.
اين بادى است كه هر چيزى را به امر خداى خود نابود و هلاك مىسازد.»
آن باد مأمور خداوند بود. منتها گاهی خداوند به این مأمورین مأموریت میدهد و گاهی میفرماید فعلاً مأموریت ندارید و نیازی نیست کاری انجام دهید وگرنه:
إِلَهِي لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبِي لَسَاخَتْ بِي؛ خداوندا شما نگذاشتی که زمین همه گناهانم را متوجه بشود، اگر بشود و به او اذن دهی و منع نکنی، مرا در خودش فرو برد. وَ السَّمَاوَاتُ لَاخْتَطَفَتْنِي وَ الْبِحَارُ لَأَغْرَقَتْنِي وَ الْجِبَالُ لَدَهْدَهَتْنِی.[582]
پس اینکه همهچیز به دست خداوند بوده و عالم جنود خداوند است و هرکدام مأموریتی دارند و از مأموریتشان تخطی نمیکنند و همه در این مسیر معصوم هستند؛ یعنی اینطور نیست آن بادی که میخواست یک متر آنطرف تر برود، اشتباه برود یا مثلاً گرما و سرما قاتى شد. دقیقاً همانجایی که باید میرفت و همان کاری که باید میکرد، میکند.
در سوره مبارکه سجده میفرماید:
يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.[583]
خداوند رب کل است و عالم را تدبیر میکند. همۀ وسایط تدبیر این عالم، از ملائک، ریاح، زمین و آسمان و نظام کیهانی، همه مطیع هستند و هیچیک خطا نمیکنند و دقیقاً آنچه به آنها امر میشود انجام میدهند. این تدبیر از کجا شروع میشود؟ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ؛ از آسمان ملکوت. این آسمان در مقابل زمین نیست، منظور این است که تدبیر از نظام ملکوتی شروع میشود. خود تدبیر با «إِلَى» به کار نمیرود، ولی اینجا بهکاررفته که معنای نزول را به وجود میآورد. امر خداوند هم دو معنا دارد. گاهی به معنای دستور و در مقابل نهی است که جمع آن «اوامر» است. گاهی به معنای فعل، کار و شأن است که امری تکوینی و جمع آن «امور» است. اینجا به معنای همان فعل و امر تکوینی یعنی کار است. خداوند امور را تدبیر میکند و نازل میکند. در کجا؟ خداوند از آسمان و ملکوت بهسوی زمین تدبیر و نازل کرد. ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ؛ دوباره این امر عروج میکند. پس امر الهی از ملکوت شروعشده و به زمین میآید و در زمین میماند تا تدبیر نظام مُلک را انجام دهد، سپس این امر بهسوی خداوند رجوع میکند، روزی که آن روز هزار سال است.
این «سَماء»، آسمان غیب، عالم خزائن الهی، عالم ملکوت و مخزن امور غیبی است. همانکه خداوند میفرماید کافر به آن راه ندارد:
إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمينَ.[584]
«همانا آنان كه آيات ما را تكذيب كردند و از كبر و نخوت سر بر آن فرود نياوردند
هرگز درهاى آسمان به روى آنان باز نشود و به بهشت درنیایند تا آنكه شتر در چشمه سوزن درآید (يعنى داخل شدنشان به بهشت بدان ماند كه شتر به چشمه سوزن رود و اين در عادت محال باشد). و اینگونه گنهکاران (متكبّر) را مجازات سخت خواهيم كرد.»
همانکه خداوند فرموده است:
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.[585]
«و هیچچیز در عالم نيست جز آنكه منبع و خزانه آن نزد ماست ولى ما از آن بر عالم خلق الّا به قدر معين (كه مصلحت است) فرو نمىفرستيم.»
تدبیر و امر الهی از ملکوت شروع میشود و به زمین یعنی عالم مُلک میآید. آن امر این مُلک را تدبیر میکند. همین امر بهسوی خداوند رجوع و عروج میفرماید. این بحث آیات امر.
عالم هستی شبکهای بههم تنیده است
اما تحلیل مختصر این قضیه آن است که عالم هستی، نظامی یکپارچه و بههمپیوستهاند که تمام موجودات درهمتنیده هستند و با هم رابطه داشته و بر یکدیگر تأثیر میگذارند. همچنین تمام این عالم برای رساندن انسان به مقصد جریان پیدا کرده است. پس اگر ما در مدار صحیح نباشیم، آن جریانِ یاری انسان از بین میرود.
از طرفی تمام حقایق عالم از باطن به ظاهر و از ملکوت به ملک جریان پیدا میکنند. به این دلیل است که مثلاً ما میبینیم امور غیبی و باطنی، در این عالم تأثیر میگذارند، مثلاً میگویند اگر میخواهید روزی زیاد شود، شکر کنید:
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ.[586]
هم شکر عملی هم شکر لسانی و استغفار؛ روزی را زیاد میکند.
چگونه «استغفرالله ربی و اتوب الیه» و حال استغفار و دعا میخواهد روزی یک کارمند را زیاد کند، درحالیکه روزی او مشخص و این مقدار است؟ اینها با تحلیلهای ظاهری حل نمیشود. یا اینکه مثلاً تعقیبات نماز عشا بخوانید، شبها سوره واقعه بخوانید و حسن خلق داشته باشید، روزی را زیاد میکند. یا میفرمایند دائم الطهارة باشید تا روزی شما هم روزی ظاهری و هم روزی باطنی بیشتر شود.
أَنَّهُ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شَكَا إِلَيْهِ رَجُلٌ قِلَّةَ الرِّزْقِ فَقَالَ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أَدِمِ الطَّهَارَةَ يَدُمْ عَلَيْكَ الرِّزْقُ فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِكَ فَوُسِّعَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ.[587]
«فردى از كمى روزىاش به پيامبر اكرم صلیالله عليه و آله شكوه و شكايت كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود: همواره با طهارت و وضو باش تا پيوسته روزى بر تو ببارد. آن مرد به اين دستور عمل كرد و روزىاش گسترش يافت.»
چطور این رابطهها ممکن است؟ چون هدایت نظام وجود و همۀ امور در این عالم، با علل فوقانی انجام میشود. یک مثال ساده: شما یک خودکار روی کاغذ مینویسید. اگر کسی تنها چیزی که میبیند نوک خودکار و کاغذ باشد، میگوید معلوم است که خودکار مینویسد و نقش ایجاد میکند. تازه کل خودکار را هم نمیبیند، فقط نقش نوک آن را میبیند. اگر کسی از ابتدای عمر تا آخر آن، نوشتن را فقط اینطور ببیند، میگوید معلوم است چیز دیگری دخیل نیست، درحالیکه اصل این حرکت، مربوط به حرکت کل بدنۀ خودکار است و حرکت این خودکار، فرع برای حرکت دست من است. دست من است که مینویسد و حرکت دستم، فرع ارادۀ من است و اراده، محسوس نیست. عالم ملکوت در ما اینطور اثر میگذارد. همانطور که ارادۀ من محسوس نیست، اما دست من و کاغذ و خودکار و حرکت دست من محسوس است.
اتفاقاً اصل تأثیرگذاری مربوط به عالم ملکوت است. عضلات دست و خودکار فقط ابزار بوده و نقش اِعداد و زمینهساز دارند. حال ارادۀ من از چه متأثر شده است؟ حالی به من دست داد و کسی به من امر کرد. پس اصل علت، امرِ آن آمر است و کسی که اهل شهود است، مشاهده میکند که حقتعالی به او میگوید این کار را بکن.
یکی از نویسندگان، مرحوم شبّر در خواب دید حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) خودکار و قلمی به دست او دادند و گفتند با این بنویس. ایشان به برکت همان خوابی که دید، کتابهای زیادی نوشت.[588] یعنی علت اصلی نوشتههای ایشان، عنایت و ارادۀ اهلبیت(عليهم السّلام) است. حال این اراده کجا و نوک خودکار و کاغذ کجا؟ بنابراین جریان تدبیر امور و هدایت نظام هستی، از فوق به تحت، از باطن بهظاهر و از ملکوت به مُلک است.
پس تمام حقایق از بالا دارند نازل میشوند. وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ. خزائن همین خودکار نزد خداوند است، منتها نه خزانۀ مادی که هزاران هزار خودکار آنجا باشد، خزینۀ هر شیئی یعنی وجود ملکوتی آن. البته که فوق همۀ این ارتباطات، رابطۀ حقتعالی با عالم است؛ رابطۀ علت حقیقی با معلولهای خود. مگر ما نمیگویم خداوند است که دارد این کار را میکند؟ خداوند و مجاری ملکوتی و مجاری قضا و قدری اوست. بنابراین دعا یعنی مدد از باطن هستی برای حرکت و اثرگذاری در ظاهر هستی.
پذیرش اینها برای کسی که هم عقل داشته باشد هم برهان بفهمد، خیلی ساده است. برهان، چینش هستی و رابطۀ علی معلولی را توضیح میدهد. اهل مشاهده هم اثر علل فوقانی و درنتیجه رابطۀ گناه یا عمل صالح در نظام هستی را به شهود مشاهده میکنند.
مرحوم صدرالمتألهین میگوید: من این نظام ارتباطات علی معلولی در هستی را به وجدان یافتم.
مرحـوم ابنسینـا هم کـه با برهـان این حقیقـت را یافتـه میگویـد: «دَع هـؤلاء
المتفلسفه»؛ رها کن آنهایی را که ادعای تفلسف دارند و فکر میکنند حکمت یاد گرفتهاند، ولی رابطۀ بین عالم و انسان و اعمال یا نیات انسان با جریانات عالم را انکار میکنند.
دیگر وظایف عملی در بلاها؛ فرصت بیبدیل خلوت و تضرّع را قدر بدانیم
اما در ادامۀ وظایف عملی در زمان بلاها نکات دیگری عرض کنیم:
الآن فرصت امور مهم دیگری هم مثل فرصت خلوت وجود دارد. ما چهکار میکردیم که خلوت به دست نمیآوردیم؟ اینقدر زندگی و کارهای ما شلوغ شده که فرصتی برای خلوت با خود، محاسبۀ برنامههای گذشته و آینده خود، تفکر و تأمل در خود و بازگشت از خطاهایی که کردهایم را نمییابیم. الآن به دلیل تعطیلات ناشی از بیماری فراغتها بیشتر شده. اگر الآن فرصت طلایی خلوت نباشد، چه زمانی انسان میتواند خلوت پیدا کند؟ چند نفر از ما وصیتنامههایمان را نوشتهایم؟ کارهایی که باید انجام میدادیم و دائم حواله میدادیم که سرمان خلوت شود، الآن انجام میدهیم؟ از الآن بهتر؟ میخواستیم قرآن بخوانیم، میخواستیم کتاب بخوانیم، چهکارهایی میخواستیم بکنیم و مدام بهانه میآوردیم که الآن گرفتاری و درس داریم و میخواهیم درب مغازه برویم، شب تا ساعت فلان باید در مغازه باشیم، باید در فلان مجلس باشیم. الحمدلله همۀ آنها تعطیل است. باید خلوت ایجاد شود؛ چون یک ساعت خلوت، به هزار ساعت جلوت میارزد. از نشانههای انسان عاقل این است که دنبال خلوت میگردد. حضرت آقا امام صادق(عليه السّلام) که بارشان را بستهاند و در منزل خدایی آرمیدهاند و به خداوند واصلشدهاند، وقتی عنوان بصری نزد حضرت میآید و از حضرت میخواهد تا به او علم بیاموزند، حضرت میفرمایند: وقت ندارم، من دربارۀ ساعتهایم خیلی محاسبهگر هستم.[589]
بخل در مال بد است، اما در بعضی از امور بخل خوب است مثل بخل در آبرو. انسان حق ندارد آبروی خودش را بریزد. نباید وقت و عمر خودش را با دستودلبازی در هر کاری صرف کند. انسان باید در زمان بخیل باشد.
اصلاً تمام کارهای دیگری که میکنیم همگی برای آن است که به زمان خلوتی برسیم. شکم مهیا شود، سرپناه مهیا شود، لباس و احتیاجات اولیه مهیا شود، تا انسان آرامش و خلوتی پیداکرده و در خلوتش رشد کند. خوب حالا این فرصت مهیا شده و اگر الآن کاری نکنیم، خیلی بیچارهایم. خودمان را سرگرم گوشی و لهو و لعب و لغو و امور بیخود نکنیم. چقدر کارهای عقبافتاده داریم، چقدر فکرهای نکرده، مطالعههای انجام نداده، برنامههای عمل نشده، عبادات قضا مثل نماز و روزه و کارهایی که باید انجام بدهیم، ... . الآن فرصتی طلایی پیداشده که ظاهر آن بلا، ولی باطن آن خیروبرکتهای فراوان است البته برای کسی که بخواهد از این شرایط استفاده کرده و اهل عقل و درایت و فهم باشد. برای اهل فهم، بدترین شرایط، بهترین شرایط است و کسی که اهل بهرهگیری نیست، بهترین شرایط برای او بدترین شرایط است. ما موقعیتی بدتر از دربار فرعون نداریم. خداوند میفرماید جناب آسیه ضربالمثل تمام مؤمنین اعم از زن و مرد، در دربار فرعون به مثل اعلای انسان متکامل تبدیلشده است:
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ.[590]
«و باز خدا براى مؤمنان (آسيه) زن فرعون را مَثَل آورد هنگامیکه (از شوهر كافرش بيزارى جست و) عرض كرد: بار الها (من از قصر فرعونى و عزت دنيوى او گذشتم) تو خانهاى براى من نزد خود در بهشت بنا كن و مرا از شر فرعون (كافر) و كردارش و از قوم ستمكار نجات بخش.»
این نکته نشان از عمق و لطافت فهم ملکوتی این خانم بزرگوار است که از خداوند میخواهد اول نزد خداوند خانهای داشته باشد، بعد بهشت، بعد نجات از فرعون و زشتیهای او. مطابق توصیـهای که به ما کردهاند و فرمودهانـد برای خریـد منـزل اول ببین
همسایهها چه کسانی هستند: الْجَارَ ثُمَ الدَّارَ.[591]
بههرروی بدترین شرایط برای کسی که استفاده میکند، بهترین شرایط است. شاید این خانم بزرگوار اگر در قصر فرعون با آن عذابها و آن مشکلات نبود، مثال اعلای ایمان نمیشد و به این درجات نمیرسید. آنجا شبها دعای کمیل و صبحها دعای ندبه نبوده، بزنوبرقص و لهو و لعب و مصیبت و ظلم بوده است. از آنطرف:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ.[592]
«خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت (فرمان) دو بنده صالح ما بودند و به آنها (نفاق و) خيانت كردند و آن دو شخص (با وجود مقام نبوت) نتوانستند آنها را از (قهر) خدا برهانند و به آنها حكم شد كه با دوزخيان در آتش درآييد.»
اگر این دو زن بیچاره و برخی زنان رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که ساقط شدند، همسر پیامبران الهی نبودند، شاید به این حد از سقوط و شقاوت نمیرسیدند. برای کسی که استفاده نکند، کنار پیامبر بودن، شقاوت میآورد و کسی هم که استفاده کند، در کنار فرعون بودن، او را به سعادت میرساند.
خلوتها، فرصتهایی بیبدیل برای خودسازی هستند [593]
در این موقعیت پیشآمده، فرصتی برای خلوت پیدا شده که کمتر نصیب انسان میشود. کسی که از خلوتها بهره نبرد، بههیچعنوان رشدی را نخواهد کرد و فکر رشد را هم نباید بکند!
خلوتها، فرصتهایی بیبدیل برای خودسازی هستند؛ به همین دلیل آقا رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بااینکه غرق در توجه به خداوند هستند و انقطاع از حقتعالی ندارند، اما بازهم دنبال خلوت میگشتند؛ چه خلوتهایی که بهصورت کلی از مردم منقطع میشدند و به غار حرا تشریف میبردند، چه خلوتهایی که در شبانهروز در منزل خودشان با حقتعالی داشتند.
خلوت، یک فرصت است. اگر این بلایی که دچار آن شدهایم هیچ سودی جز همین خلوت نداشته باشد، وزنۀ رحمت آن نسبت به مشکلاتش خیلی سنگینتر است. خلوتی که در آن انسان به خودش بپردازد، خیلی برکت دارد.
هر عطایی که خداوند میخواهد به بزرگان عنایت فرماید، قبل از آن، خلوت طلب میکند؛ مثلاً وقتی میخواهد صدیقه طاهره(سلام الله علیها) را به رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عنایت کند، میفرماید خلوت بگزین.
تعبیری که امیرالمؤمنین(عليه السّلام) برای اهلبیت(عليهم السّلام) دارند، تعبیر عجیبی است؛ میفرمایند:
صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی.[594]
اهلبیت(عليهم السّلام) گرچه همگی در نور واحد بودن مشترکاند، ولی باهم مساوی نبوده و در یک سطح نیستند و مراتب بین آنها محفوظ است؛ مثلاً رتبۀ معنوی حضرت صدیقه(سلام الله علیها) از فرزندانشان برتر است. البته ما علت این مراتب را نه میفهمیم و نه میتوانیم تشخیص دهیم؛ و اگر خود اهلبیت(عليهم السّلام) به این تفاوتها اشاره نمیفرمودند، ما متوجه نمیشدیم که مثلاً رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاتر از همۀ اهلبیت(عليهم السّلام) هستند، یا مثلاً امیرالمؤمنین(عليه السّلام) برتر از سایر اهلبیت(عليهم السّلام) هستند، یا مثلاً رتبۀ امام حسن(عليه السّلام) بالاتر از امام حسین(عليه السّلام) است. اما حضرت وقتی اهلبیت(عليهم السّلام) را بهطورکلی توضیح میدهند، میفرمایند: صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ؛ بدنهای ایشان در این دنیاست، با همسر و فرزند، سر سفره، در کوچه و خیابان، در جنگ، با اینوآن و در جاهای مختلف مشغول کارهای دنیایی هستند، اما درعینحال: أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى؛ در همان حینی که مشغول موعظه هستند، یا خشم میگیرند، یا میجنگند و شمشیر میزنند، یا مشغول کارهای خانه هستند، یا مشغول بیل زدن هستند، در تمام آنات، روح آنان معلق و آویخته
به محل اعلا است.
اگر روح مطهر اهلبیت(عليهم السّلام) در تمام آنات و حالات از آن محل اعلا تنزل نمیکند، پس چرا خلوت؟ و اگر لحظهای تنزل نمیکنند، پس معراج به چه معناست؟ و اگر معراج دارند، چرا معراجهای رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاتر از سایر معراجهاست؟ و ... .
این مسائل، بهراحتی به دست نمیآید و اگر توضیحات خود اهلبیت(عليهم السّلام) نباشد، به دست آوردن آنها اصلاً ممکن نخواهد بود. حتی با توضیحات خود اهلبیت(عليهم السّلام) هم معلوم نیست چقدر از آن به دست آید، اگر فردی بتواند سرسوزنی از حقیقت معراج رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را درک کند، اعجوبۀ روزگار در علم و تقوا خواهد بود.
بااینکه رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن ساحت قرار دارند، اما درعینحال باید خلوت برگزینند و با همین خلوتهاست که آن رشدهای اساسی حاصل میشود.
خیلی باید به خلوت توجه کنیم. اگر کسی دو ماه خلوت نصیبش شود ولی هیچ تغییری نکند، باید به حال خویش فکری کند چراکه این عدمتغییر در خلوت، علامت آن است که هیچوقت تغییر نخواهد کرد. خصوصاً محصلان، دانشجویان، طلاب و کارمندانی که در این مدت فراغتی برای آنها حاصل شده و نوعاً به کاری که داشتند، اشتغال ندارند یا سبکتر شده است.
هرکدام از ما باید خود را محاسبه کنیم و ببینیم در این مدت، به چه چیزی دست یافتهایم و چه تغییری در ما حاصلشده است؟ با افزایش عمر معجزهای رخ نمیدهد! همینطور که بزرگ میشویم و به سمت پیری حرکت میکنیم، همینطور هم میمیریم. این دو ماه، نمونۀ دو سال است. دو ماه خلوت، ارزشمندتر از دو سال در حالت عادی است. اگر خدایناکرده همینطور زمان میگذرد و ما ماندهایم، در این صورت واقعاً باید یک فکر اساسی برای خودمان بکنیم! به کجا میرویم؟!
این خلوت پیشآمده، یک فرصت است برای خودسازی علمی و خودسازی عملی. آنکسانی که برنامۀ مطالعاتی ندارند، حتماً یک برنامۀ مطالعاتی برای خود بنویسند و آن افرادی که برنامۀ مطالعاتی دارند، مطالعات خود را بیشتر کنند. بعضی از کتابها اینطور نیست که یکبار خوانده شده و تمام شود، بلکه انسان باید با آنها مأنوس باشد، مثل کتاب المراقبات مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی؛ این کتاب، در ساحت اخلاقِ عرفانی و وظایف بندگی نوشته است. همۀ ما باید مراقبات هرکدام از ماههای قمری را مطالعه کرده و انجام دهیم.
کتب ادعیه، خصوصاً کتاب صحیفه سجادیه؛ تا جایی که میتوانیم باید با این کتب، انس داشته باشیم، ولی متأسفانه این کتابها بااینکه در دسترس ماست، هیچ استفادهای نمیشود! در این زمینه، مؤاخذه خواهیم شد! اگر آقا امام سجاد(عليه السّلام) از بنده و شما بپرسند: چند بار این گنجینه را خواندهاید؟ چند بار از آن استفاده کردهاید؟ چه پاسخی خواهیم داد؟!
باید فرصتها را استفاده کرد، خصوصاً فرصت عبادت و تضرع.[595] گرفتاریم و باید عبادت و تضرع و دعا کنیم. چقدر این دعاها و فرصت بهره بردن از دلشکستگی خوب است، چه دلِ شکستۀ خودمان در این شرایط چه از دلهای شکستۀ دیگران بهره بردن و دلی را به دست آوردن در این موقعیتها. چقدر خوب است با کتاب المراقبات و کتب دعا مأنوس بوده و انس با رحمت داشته باشیم. برای همه مریضها حمد بخوانیم و طلب شفا کنیم. برای همۀ زحمتکشان و کادر درمانی بزرگوار دعا کنیم. دعا خصوصاً بعد از نمازها. اگر حالا شرایط اجتماع ابدان نمیشود، اجتماع قلوب باشد به این شکل که نماز اول وقت بخوانیم تا همه همزمان در این عمل همراه امام زمان باشیم و بعد از نمازها دعا کنیم. هر دعایی که همزمان باشد، با اجتماع قلوب است. بهتر است جمعها باهم قرار دعای دستهجمعی در زمانی خاص بگذارند.
قربانی کردن و صدقه دادن و نذر دادن را هم میتوان انجام داد. خصوصاً این فرصتها را غنیمت بشماریم؛ ایام ماههایی که ماه ریزش فراوان رحمت خداوند است، ماه مبارک رجب و شعبان و رمضان. خود این یک تدبیر الهی بود که در بهترین موقعیتِ قُرب و بهترین موقعیت زمانی از حیث استجابت و بارش الهی، این بلا آمد و دلها را متوجه کرد، خودش چه نعمتی است!
این عجیب است که تِرامپ، رئیس جمهور آمریکـا، مجلس نیایش درست کرده
است. آنجا هم ماه رجب است و ماه رجب فقط برای مسلمانها نیست. بالأخره به هر دلیلی هرکجا در این ایام دلی شکست، تأثیر خودش را دارد. ما هم نباید از قافله عقب بمانیم.
فرصت خدمت و دلسوزی برای دیگران را هم قدر بدانیم
فرصت خدمت و دلسوزی و به فکر دیگران بودن را هم قدر بدانیم. در روایتی میفرمایند فردی وارد بهشت شد به خاطر خاری که از سر راه دیگران برداشت. عجیب است!
دَخَلَ عَبْدٌ الْجَنَّةَ بِغُصْنٍ مِنْ شَوْكٍ كَانَ عَلَى طَرِيقِ الْمُسْلِمِينَ فَأَمَاطَهُ عَنْهُ.[596]
«أماطَهُ» یعنی زدودن و کنار زدن. خاری را از سر راه برداشت.
همانطور که در روایت داریم اگر کسی بیتوجه باشد مثلاً در جای تنگ، چهارزانو و خیلی راحت نشسته باشد و کلاً افراد خودخواه، از خداوند فاصله دارند.[597]
خیر رساندن به دیگران خیر است و راه کمال انسان را باز میکند، از آنطرف شر رساندن به دیگران، خصوصاً حقالناس، خیلی راه را میبندد. در روایت داریم:
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السّلام) قَالَ: تَبَسُّمُ الرَّجُلِ فِي وَجْهِ أَخِيهِ حَسَنَةٌ وَ صَرْفُ الْقَذَى عَنْهُ حَسَنَةٌ وَ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ.[598]
«امام باقر(عليه السّلام) فرمود: لبخند شخص درروی برادر مؤمنش حسنه باشد، و برداشتن خاشاكى از روى وى نيز حسنه باشد، و خدا به چیزی كه محبوبتر باشد نزد او از مسرور ساختن مؤمن پرستش نشده.»
ادخال سرور نه به معنای اینکه جوک بگوییم و بخندیم. سرور یعنی آنچه او را خوشحال کند؛ یعنی اگر گرفتاری دارد گره او را بازکنیم. یک گره کوچک از کسی باز کردن، مساوی است با باز شدن گرههای عظیم و قفلهای خیلی محکم از زندگی و نفس و روح خودمان. حداقل و کمترین هزینۀ آن برای کسی که هیچ ندارد، نه توان بدنی نه توان مالی، دعا است. توان دعا که داریم. البته دعای با حضور قلب، نه دعای بیحضور قلب؛ چون این دعا اثر زیادی ندارد. دعای با حضور قلب یعنی گویا خود ما دچار فقر و بیماری شدهایم و با آن حال میگوییم: خدایا همۀ مریضها را شفا بده. زمانی که بچۀ خودمان سرطان دارد، چگونه میگوییم؟ آن زمان کلام ما «آه» دارد و صرفاً زبان تکان دادن نیست. پس هزینه دارد، هزینۀ سرمایۀ وجود دارد و دل مشفق میخواهد.
از یکی از اهل معرفت پرسیدند: «چقدر حرفهای شما تأثیر دارد، ما همین حرفها را از افراد دیگر میشنویم ولی تأثیری در ما نمیگذارد.» گفت: «و لیست المستأجرة کالثَّكلَى.» نائحة مستأجرة به زنان نوحهگرِ گریهکن حرفهای میگویند که پول میگیرند، گریه میکنند و مجالس عزا را گرم میکنند. چنین فردی مثل مادری که فرزند از دست داده نیست. او پول گرفته و فیلم بازی میکند، اما جان این مادر آتشگرفته است؛ به همین لازم نیست اصلاً گریه کند، نگاهش دل دیگران را آتش میزند. آه که بکشد مجلس به هم میریزد. دل او سوخته و سینهاش آتشگرفته است؛ پس به همهچیز آتش میزند.
آن اهل معرفت گفت حرفهای من اثر دارد چون من حرف نمیزنم، واقعاً حالم همینطور است، نائحة مستأجرة نیستم، ثَکلَی و مانند مادرِ فرزند ازدستداده هستم.
بههرصورت دعای با حضور، سرمایۀ باوجود میخواهد. خیلی حرف است که واقعاً حال انسان اینطور بشود که برای همه آنطور دعا کند که برای خود دعا میکند. حداقل سعی کنیم به این سمت برویم که اینگونه دعا کنیم.
دعا کنیم، پول بدهیم، نذر و کمک کنیم، در کارهای بهداشتی و به بیمارستانها کمک کنیم. جنازۀ مسلمان عزیز را که بیاحترامی میشد، غسل و کفن محترمانه کنیم.
این را هم بگوییم که دعای فرد دلسوز برای همه، تأسی به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ.
این آیه سالهاست مرا متحیر کرده است. این حجم عظیم از امت! چون مسیحیِ در آلمان، بودائی در هند، هندویی که دارد مسلمانان را در هند و میانمار آتش میزند و میکشد، همۀ آنها هم امت پیامبر هستند و امت پیامبر فقط مسلمانان نیستند. آنها امتی هستند که به حرف پیامبر گوش ندادهاند، همانطور که رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند:
رَبِّ اهْدِ أُمَّتِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ.
این دعا را برای چه کسانی میکردند؟ برای کفاری که با پیامبر جنگ میکردند. میفرمایند پیامبری بهسوی شما چند میلیارد انسان در طول نسلها و عصرها آمده که میگوید: عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ؛ هر رنج و زحمتی به شما برسد، بر او گران میآید. این چه رحمتی است! اگر کسی در خانهاش با زن و فرزندش جروبحث بکند و اعصابش خورد و ناراحت شود و زن گریه کند، بر پیامبر سخت است. دم درب به زمین خوردیم، مشکلی برای ما ایجادشده، مریض شدیم، ...، میفرماید تمام مشکلات شما برای پیامبر عزیز و سخت است. اصلاً رحمت او خیرهکننده بوده و قابلفهم نیست. بههرصورت:
شیر را بچه همی ماند بِدو تو به پیغمبر چه میمانی بگو[599]
ما چقدر به پیامبر شبیه هستیم؟ باید اینگونه شویم.
این نکته را هم بدانیم هرکدام از این کارها را بکنیم، بیشترین اثر آن برای خود ماست. یعنی بزرگترین مانع راه خداوند را کنار میزند که بزرگترین مانع راه خداوند خودخواهی است. باید بر نفس پا گذاشت، خود ندیدن و دیگران دیدن.
انشاءالله این مشکلات باعث میشود با توجهات نه چند نفر بلکه امت ما یک امت ناب شوند و خود این هم از دعاهای لازم است که خدایا در این بلاها امت ما را ناب و متوجه خود بگردان.
در توجه به دیگران و انفاق، وسعت نظر داشته باشیم [600]
هرچه انسان، وسعت نظر بیشتری داشته باشد، کریمتر میشود و درنتیجه، دعای او برای خودش هم بیشتر مستجاب میگردد. در ادعیۀ اهلبیت(عليهم السّلام) داریم که میفرمایند:
اغْفِرْ لِمَنْ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا.[601]
خدایا تمام موحدین در شرق و غرب عالم را ببخش.
اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ ... .[602]
همۀ غمزدهها، همۀ فقرا، همۀ گرفتارها، همۀ اموات، همۀ بیمارها و ... .
چه اشکالی دارد انسان وقتی میخواهد نذر کند، برای همۀ کسانی که در معرض این بیماری کرونا هستند و برای همۀ کارکنان درمان نیز نذر کند؟ برخی اولیای الهی آنقدر به فکر دیگران بودند که حتی خودشان را هم در نظر نمیآوردند! اولیاء خداوند این گونهاند.
خوبان پارسی گوی بخشندگان عمرند
یـا رب بشـارتـی ده رنـدان پـارسـا را[603]
مرحوم ملا فتحعلی سلطانآبادی هر شب برای تمام مسلمینی که در شرق و غرب عالم به رحمت خداوند رفتهاند، نماز لیلة الدفن میخواند.
شاید بتوان گفت بخشندهترین و سخاوتمندترین افراد کسانی هستند که از همۀ وجود خود گذشته و تمام عمر خود را در راه خداوند و در راه خلائق صرف میکنند. آیا ما این کار را انجام میدهیم؟ آیا حاضریم خودمان یا فرزندمان قربانی شود یا حتی کمتر از آن حاضریم کتک بخوریم برای اینکه جامعه هدایت شود؟! درحالیکه ما و فرزندان ما قابل قیاس با اهلبیت(عليهم السّلام) و فرزندان ایشان نیستیم. انسان حقیقتاً در جریان اهلبیت(عليهم السّلام) خیره میماند! باید سرسوزنی یاد بگیریم و چه در این قضیۀ اخیر چه در سایر قضایا مقداری دیگران را وسیعتر نگاه کنیم.
خداوند در ابتدای سوره مبارکه بقره، تمام قرآن را در سه جمله خلاصه نموده و میفرماید:
الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ؛ هدایت قرآنی نصیب کسانی میشود که:
1. الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ؛ (ایمان)
2. وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ؛ (رکن اول عمل صالح: ارتباط با خداوند)
3. وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.[604] (رکن دوم عمل صالح: شفقت بر خلق)
خلاصۀ قرآن کریم عبارت است از: «ایمان» و «عمل صالح» و از عمل صالح، دو رکن را ذکر میفرماید.
بنابراین، انسان تا میتواند، باید خیررسانی و انفاق کند، چه انفاق مالی، چه انفاق بدنی مثل کمک کردن در کارهای خانه یا در اثاثکشی دیگران و ...، چه انفاق فکری مثل مشاوره دادن یا گوش دادن به درد دل کسی که میخواهد درد دل کند و ... و خصوصاً خیررسانی و انفاق معنوی که از خیررسانی و انفاق مادی مهمتر است مثل کمک فکری به افراد. ممکن است کسی نتواند کمک فکری کند ولی میتواند واسطه شود و مثلاً کتابی را که بر روی خود او اثر گذاشته، به دیگری بدهد تا او هم بهره ببرد.
به هر صورت اگر کسی میخواهد مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ باشد و اینگونه حرکت کند، باید هرچه از دست او برمیآید و با هر توانی که دارد، انفاق نماید.
خیررسانی و مددرسانی معنوی، حرکت در مقابل شیطان است؛ هر کس میخواهد با شیطان مقابله کند، مهمترین کار او همین انفاق معنوی است؛ چون شیطان به عزت خداوند قسم خورده که من همه را گمراه میکنم:
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ.[605]
ما هم بگوییم خدایا به عزتت قسم تا جایی که میتوانیم هدایت میکنیم! در مسیر هدایت بندگان تو حرکت میکنیم.
بالأخره راه برای هر کار خیری باز است. میگویند فلان جا پول ریخته، کسی نیست جمع کند. عالم دنیا چنین چیزی است که جواهرات فراوان ریخته، کسی نیست جمع کند. داریم در راه میرویم، بهجای اینکه اینطرف و آنطرف نگاه کنیم، 4 تا استغفار بگوییم، ۵ تا صلوات بفرستیم. ملاحظه فرمودید مرحوم علامه مجلسی با آن عظمتی که داشتند، با دادن یک سیب به دست یک کودک، درجاتی را در عالم برزخ کسب کردند! خیلی عجیب است!
اینکه خداوند فرمود: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛[606] به این معنـا نیست
که اگر یک حسنه انجام شود، در مقابل آن 10 حسنه پاداش میگیریم، بلکه اگر یک حسنه انجام شود، برای ما 10 برابر نوشته میشود، پاداش آن بینهایت برابر است؛ چراکه پاداش اخروی به غیر حساب و بینهایت است. اینگونه نیست که آخرت ده برابر یا هزار برابر دنیا باشد؛ اصلاً آخرت با دنیا قابلمقایسه نیست؛ فلذا هرکسی میتواند بینهایتها را با کارهای کوچک، با یک خیرخواهی، با یک دعا به دست آورد، مثلاً بگوید خدایا! من واقعاً از دستم کاری برنمیآید، اما اکنون در دل شب بلند میشوم و پنج صلوات میفرستم برای همۀ کسانی که به دین تو و به مردم خدمت میکنند، همۀ کسانی که در بیمارستانها زحمت میکشند و ... .
کاری که کارکنان بیمارستانها در شرایط فعلی انجام میدهند، خیلی سخت است؛ قریب سه ماه از خانواده دور بودن، آنهم در محیطی که هرلحظه ممکن است خود آنها نیز مبتلا شوند. خداوند به برکت این بیماری اخیر، بسیاری از کادر پزشکی را ارتقا میدهد و این افراد خیلی اجر دارند. از مرحوم علامه طباطبایی نقل است که فرموده بودند: حاضرم عبادتها و نماز شبهایم را با یکشب پرستاری از یک مریضِ دلشکسته معاوضه کنم! مگر به دست آوردن دلِ شکسته چیز کمی است؟! دلِ شکسته خیلی عظیم است؛ زیرا دلِ شکسته به خداوند متصل است و خداوند در دلهای شکسته جای دارد. اهلبیت(عليهم السّلام) وقتی دعا میکردند، دستان خود را به صورتشان میکشیدند[607] و وقتی صدقه میدادند، دستان خود را میبوسیدند و میفرمودند دستی که به درگاه خداوند برود، خداوند آن دست را میگیرد.[608]
أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ.[609]
خداوند است که صدقه را میگیرد، نه آن مستحق؛ به همین دلیل است که آن دست، بوسیدن دارد چراکه مجرای ارتباط با خداوند گشته است.
امیرالمؤمنین(عليه السّلام) فرمودند:
إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ.[610]
مسکین، رسول خداوند است؛ خداوند او را فرستاده تا شما را رشد دهد.
به امام زمانمان استغاثه کنیم [611]
درنهایت فریادرس اصلی، امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) هستند. باید بیشتر به ایشان توجه کنیم و مدد بخواهیم. فرمودند در مشکلاتتان به ما توجه بیشتری کنید. رشد معنوی، اجر، سلامت برای خادمان این جریان بخواهید. صبر و شفا برای مبتلایان و سلامتی برای کسانی که خدمت میکنند و برای خانوادههای مصیبتدیده صبر و اجر و برای رفتگانشان رحمت طلب کنیم. در رأس همۀ دعاها هم برای فرج امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) دعا کنیم که فرج اصلی ظهور حضرت است.
اگر انسان دعایی میکند، کار خیری انجام میدهد، خیلی راحت میتواند با نیت، تمامی خدمتگزاران و رفتگان این جریان را در کار خیر خود شریک کند.
یکی از مواقع استجابت و مواضع اجابت دعاها زمانهایی است که مردم به ابتلائات جمعی مبتلا میشوند که ضریب اضطرار و دلشکستگی و انقطاع بیشتر است و این فرصتی مغتنم است، تهدید نیست. البته امیدواریم این بلا زودتر تمام شود ولی درعینحال برای خودش برکاتی دارد که باید از آن استفاده شود. ابتلائات و دعاها، رحمتها و اقدامات اهل ایمان، اسباب قُرب به خداوند و قطع تعلق به غیر است که در حالت عادی میسر نمیشدند.
با فردی مبتلا به کرونا که حدود ۶۰ سال سن داشت صحبت میکردم. میگفت: «من در این چند روز ابتلا، حالاتی پیدا کردم که در ۶۰ سال عمرم تجربه نکرده بودم. در عین اینکه خیلی زجر کشیدم و خیلی درد و رنج و محنت داشتم، چنان قلبم لطیف و صاف شده بود که با خودم میگفتم کاش در این حالت از دنیا بروم.» اینها همان جنبـۀ
رحمت و بشارت این جریان است.
باتوجه به شرایط سخت آخرالزمان خود را آماده کنیم
نکتۀ دیگری را هم عرض کنیم که در روایت داریم میفرمایند:
يَدَيِ الْقَائِمِ مَوْتٌ أَحْمَرُ وَ مَوْتٌ أَبْيَضُ وَ جَرَادٌ فِي حِينِهِ وَ جَرَادٌ فِي غَيْرِ حِينِهِ أَحْمَرُ كَالدَّمِ فَأَمَّا الْمَوْتُ الْأَحْمَرُ فَبِالسَّيْفِ وَ أَمَّا الْمَوْتُ الْأَبْيَضُ فَالطَّاعُونُ.[612]
مرگ سفید و طاعون اشاره است به مریضیهای کشندۀ مُسری که یکدفعه همهگیر و اپیدمی میشود و شیوع پیدا میکند. شاید بعید نباشد این روایات جزء اخبار غیبی باشند که از جنگهای غیبی و جنگهای بیولوژیک آخرالزمان خبر میدهند. چون این مرگ سفید را در کنار موت احمر که جهاد باشد آورده است. اولاً در سیاق آخرالزمان است و میفرماید قبل از ظهور این اتفاق میافتد و در کنار مرگ با سیف آورده، یعنی در کنار ابزار جنگی آورده است؛ یعنی دو نوع مرگ داریم: با ابزار جنگی و ابزار بیولوژیک. جنگ بیولوژیک کار راحتی است که بدون درگیری نیروها و سپاه و تجهیزات نظامی، دشمن را از بین میبرند. اگر ما هم جزء اشقیا باشیم و بدانیم با کار آزمایشگاهی میتوانیم عدۀ کثیری را مبتلا کنیم و از بین ببریم، حتماً این کار را میکنیم. شیطان شیطنت میکند. بعید نیست اینگونه باشد. نمیخواهیم بگوییم حتماً اینگونه است، ولی بُعدی ندارد. بنابراین اگر این حدس را داشته باشیم و این احتمال را بدهیم، باید برای مقابله با حیلهگریهای دشمن مهیا باشیم:
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ.[613]
علاوه بر آمادگی نظامی باید در امور دیگر نیز مهیا باشیم. در آینده ممکن است خیلی بیشتر از این اتفاقات بیفتد. یعنی مسئولین و ما نباید فقط جلوی پایمان را ببینیم که مثلاً فقط بگوییم بیماری کنترل شد دیگر الحمدلله ما موفق شدیم و به منزل رسیدیم. نه این تازه ابتدای راه است. اگر ببینند دشمنی بیولوژیک جواب میدهد، از این به بعد بیشتر هم عمل خواهند کرد. نگاه باید عمیقتر و آیندهنگرتر باشد. آمادگی در همۀ جهات و با توجه بهسرعت سریع تغییرات در آخرالزمان.
عجیب است که قرآن میفرماید:
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ.[614]
با کفار و منافقین مجاهده کن. با کافری که شمشیرش را از رو بسته و منافقی که ظاهرش ایمان است باید مجاهده کرد آنهم متناسب با خودش و دقت کنیم که میفرماید: وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ؛ با آنها سخت و ستبر برخورد کن.
در جای دیگر میفرماید:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ.[615]
کافر باید در شما غلظت را بیابد. کافر که تسلیم امر ما نمیشود؛ پس منظور این
است طوری باشید و چنان باصلابت و باقوت و قدرت باشید که ترس در وجود آنها ایجاد بشود و ناخواسته تسلیم باشند.
این اعمال چه دعاها، چه توسلات، چه جهاد همگانی، هر کس هر کار میتواند انجام دهد. زمانی ما با دوستان به دیدار یکی از جانبازان دفاع مقدس رفته بودیم. یکی از این بزرگواران در خاطراتش میگفت: «اول انقلاب شهربانی و ژاندارمری نبود و اوضاعواحوال بههمریخته بود. گفتیم الآن تکلیف ما چیست؟ با بچههای محلمان قرار گذاشتیم، هر شب چوب و چماق دستمان میگرفتیم و امنیت محله را برقرار میکردیم تا در این اوضاعواحوال که فضا بههمریخته کسی نتواند متعرض مال و جان و ناموس مردم بشود.»
خوب نه کسی به آنهـا پول داده بود نه کسی به آنهـا امـر کرده بود. وقتی دلهـا
بجوشد، قطعاً حرکت ایجاد میکند. بنابراین وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، چه قوت علمی، چه قوت عملی، چه قوت درمانی، چه بهداشتی و در کنار آن توسل همگانی به ساحت امام زمان(عجل الله فرجه الشریف)، حرکتی بهسوی الله و سیر به سمت ظهور است.
انشاءالله نیات را خالصتر کنیم و باروحیۀ ایمانی و رجاء به فضل الهی خدمت کنیم که اگر کسی این کارها را انجام بدهد، در هر کاری خودش را میان صف جهاد مقدس و در رکاب امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) ببیند. انشاءالله خداوند به همۀ دوستان و کارهایی که میکنند، برکت بدهد.
دعایی از حضرت امام رضا(عليه السّلام) نقل کردهاند که حضرت در سجدههایشان میخواندند:
عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الصَّائِغِ عَنْ عَمِّهِ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ الرِّضَا(عليه السّلام) إِلَى خُرَاسَانَ ... فَلَمَّا صَارَ إِلَى قَرْيَةٍ سَمِعْتُهُ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ لَكَ الْحَمْدُ إِنْ أَطَعْتُكَ وَ لَا حُجَّةَ لِي إِنْ عَصَيْتُكَ وَ لَا صُنْعَ لِي وَ لَا لِغَيْرِي فِي إِحْسَانِكَ وَ لَا عُذْرَ لِي إِنْ أَسَأْتُ مَا أَصَابَنِي مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنْكَ يَا كَرِيمُ اغْفِرْ لِمَنْ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات.[616]
لَكَ الْحَمْدُ إِنْ أَطَعْتُكَ وَ لَا حُجَّةَ لِي إِنْ عَصَيْتُكَ؛ برای اطاعتهایی که کردم تو را حمد میکنم و در مقابل عصیانهایی که کردم هیچ حجت و عذری ندارم. هر حسنه و نعمتی که به من رسید، از تو و از احسان تو بود و هر بدی که به من رسید، از خودم بود. وَ لَا صُنْعَ لِي وَ لَا لِغَيْرِي فِي إِحْسَانِكَ؛ من کاری نکردم و دیگران هم کاری نکردند، فقط فضل خاص توست. وَ لَا عُذْرَ لِي إِنْ أَسَأْتُ مَا أَصَابَنِي مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنْكَ؛ و هیچ عذری در بدیهایی که کردم و بیادبی که کردم ندارم و آنچه از خیر به من رسیده فقط از توست. يَا كَرِيمُ اغْفِرْ لِمَنْ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ؛ پس برای تمام کسانی که در شرق و غرب عالم هستند، طلب رحمت و مغفرت و خیروبرکت میکنم.
مطالعۀ سیرۀ اهلبیت(عليهم السّلام) برای خودسازی علمی و معنوی لازم است
همۀ ما باید از فرصتها و فراغتها در جهت خودسازی علمی و معرفتی و نیز خودسازی عملی و معنوی استفاده کنیم.
خودسازی علمی و معرفتی یعنی کسب علم و معرفت با مطالعه، تفکر، شرکت در کلاسهای آموزشی از راه دور، مطالعۀ طرائفالحکم[617] (اندرزهای ممتاز) و امثال اینها. بنابراین باید حتماً در این زمینه برنامه داشته باشیم.
خودسازی عملی و معنوی هم یعنی تلاش در انجام اعمال ظاهری و خصوصاً اعمال باطنی؛ اعمال باطنی یعنی کار کردن بر روی قلب بهطوریکه قلب انسان با خداوند مأنوس گردد؛ و اعمال ظاهری هم مثل دعاها، نذرها، صدقهها، قربانیها و امثال این امور که انسان برای خودش یا برای دیگران انجام میدهد.
بنابراین یکی از کارهایی که درزمینۀ خودسازی علمی لازم است انجام شود، مطالعه است، خصوصاً مطالعۀ سیرۀ اهلبیت(عليهم السّلام) که باعث میشود آلام، دردها و رنجها خیلی کم شده و موجب سبکی و راحتی او میشود، مثل کتاب سیرۀ پیشوایان.
بهطورکلی، مطالعۀ قصص قرآن کریم که سیرۀ انبیا و اولیای الهی(عليهم السّلام) است و سیرۀ اهلبیت(عليهم السّلام) و در رتبۀ بعد، مطالعۀ سیرۀ علمای ربانی و عرفای شامخ و سپس سیرۀ شهدا (از شهدای صدر اسلام گرفته تا شهدای مدافع حرم) حال انسان را عوض میکند؛ به دلیل اینکه وقتی میبیند چه مصیبتها و چه بلاهایی داشتهاند، از خود شرم میکند. در بین همۀ اینها توجه به خمسۀ طیبه (که یک جایگاه ویژه در بین اهلبیت(عليهم السّلام) دارند) و خصوصاً توجه به حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) و بلاهایی که بر سر ایشان آمده است، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
اصلاً یکی از وظایف خود اهلبیت(عليهم السّلام)، احیای جایگاه اهلبیت(عليهم السّلام) و مظلومیت آنان در نزد مردم بوده است. حضرات معصوم(عليهم السّلام)، با کمترین مناسبتی و با کمترین وجه ارتباطی که ممکن بود مردم را متوجه خودشان کنند، این کار را میکردند.
وقتی آیات مربوط به جریان حضرت خضر(عليه السّلام) را در محضر آقا امام صادق(عليه السّلام) خواندند، رسیدند به این آیه شریفه که میفرماید:
وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً.[618]
آیۀ شریفه، راجع به دو نفر یتیم است که در زیر دیوار گنجی داشتند و این گنج، ظاهراً گنج مالی نبوده، بلکه صحیفۀ حکمتی برای آن دو یتیم بوده است. خداوند، عبد صالحی که دارای باطنی منور بوده است را مأمور میفرماید تا آن گنج را برای این یتیمان حفظ کند. آنگاه دربارۀ علت این کار میفرماید:
وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً.
حضرت صادق(عليه السّلام) توضیح میدهند که منظور از پدر آن دو یتیم، پدر مستقیم آنها نبوده، بلکه منظور جد هفتادم آنها بوده است.[619]
از این بیان فهمیده میشـود که پدر مستقیـم آنها صالـح نبوده یا خَلَطُـوا عَمَلاً
صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً،[620] بوده است. دربارۀ أَبُوهُما هم نفرمود که پدرشان پیغمبر بوده، درحالیکه پیغمبری از انبیای الهی بوده است، بلکه فرمود صالِحاً.
حضرت میفرمایند: آن جد هفتادم که فرد صالحی بوده، آنقدر حرمت پیداکرده که خداوند پیغمبری را مأمور میکند تا به آن شهر بیاید و به آن دو یتیم کمک برساند درحالیکه هیچکس به حضرت خضر و حضرت موسی کمک نکرده و حتی آبی هم به دستشان نداده بود. و خداوند این جریان را در سند آخرینش ثبت میفرماید. سپس حضرت بلافاصله میفرمایند: پدر فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها)، امام صالحان بوده و پدر مستقیم او هم بوده، اما حق آن حضرت را بهاندازۀ یک فرد صالح معمولی هم مراعات نکردند!
خوب اگر این تذکر حضرت نبود، آیا کسی چنین ارتباطی به ذهنش میرسید؟! ظلمی که به اهلبیت(عليهم السّلام) شده خیلی عجیب است! بعضی از اهل معرفت گفتهاند و در بعضی از روایات نیز همین مضمون وجود دارد[621] که اگر خداوند میفرمود هر چه میتوانید به این خانواده ستم کنید و تا جایی که میتوانید آنها را لگدمال کنید و هرکس بیشتر به اینها ظلم و ستم کند، ثواب بیشتری میبرد! بیشتر از این ظلم و ستمی که کردند دیگر نمیتوانستند انجام دهند!
در آنجا نه ظلم به حضرت صدیقه(سلام الله علیها) موضوع بحث بوده و نه راوی در این زمینه سؤال پرسیده بود، ولی امام صادق(عليه السّلام) میخواهند این جریان را زنده نگهدارند، چراکه این جریان، برای شیعیان زنده کننده است و وقتی خود را با مصائب آنها محزون میکنند، از تمام مصیبتهای نفسانی پاک میشوند.
خداوند میداند و روز قیامت معلوم خواهد شد که این توسلات و توجهات به اهلبیت(عليهم السّلام) چه گوهر ارزشمندی بوده است؛ الآن قدر این توسلات برای ما معلوم نیست! برای همین است که وقتی روضه میخوانند، حواس بسیاری از افراد پرت است و بدون اینکه کار واجبی داشته باشند، مجلس را ترک میکنند! انسانی که قدر و ارزش روضه را نمیداند، راحت میفروشد و از دست میدهد! یاد اهلبیت(عليهم السّلام) به انسان نور میدهد.
علاوه بر آن، وقتی انسان کسی را ذکر میکند، او هم انسان را ذکر میکند. چقدر این آیۀ شریفه عجیب است که میفرماید:
فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ.[622]
خداوند انسان را ذکر میکند. بنابراین اگر کسی اهلبیت(عليهم السّلام) را ذکر کند، عنایت آنان شامل حال او هم میشود و آنها نیز او را ذکر میکنند.
مرحوم علامه طباطبایی روزهای آخر عمر شریفشان افراد عادی و شاید فرزندان خود را هم نمیشناختند، ولی درعینحال، اذکاری را که از استاد خود گرفته بودند تا آخرین لحظات میگفتند. یکی از اساتید میگفتند لب ایشان تکان میخورد؛ اطرافیان پرسیدند: با چه کسی صحبت میکنید؟! چون کسی را نمیشناختند! ایشان میفرمودند: با حضرت حق صحبت میکنم!
کسی که عمری با حق نشست، خداوند او را فراموش نمیکند؛ وقتی فَاذْكُرُوني شد، أَذْكُرْكُمْ قطعی است؛ کسی که خداوند را فراموش نکند، تا آخرین لحظه با خداوند است و خداوند او را یاد میکند.
در روایت داریم که رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالای سر جوانی آمدند که مادرش از او ناراضی بود. وقتی حضرت میخواستند او را تلقین دهند، نمیتوانست بگوید! مادر او گفت: من شش سال است که با او صحبت نکردهام. حضرت فرمودند: او را ببخش! مادر گفت: به خاطر شما او را بخشیدم. حضرت او را تلقین دادند. یکی از چیزهایی که برای آخرین لحظات برای تلقین دادن به محتضر خوب است همین عباراتی است که رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن جوان را تلقین دادند و فرمودند بگو:
يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ؛ ای کسی که عمل کمی را قبول میکنی، وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ؛ و از جرم و خطا و گناه بسیار و بزرگ میگذری، اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ؛ این یسیر و عمل خیلی
اندک و ناچیز را از من بپذیر.[623]
در آخرین ساعات که مرحوم علامه طباطبایی را به این عبارات تلقین میدادند، ایشان همۀ عبارات را میگفتند ولی عبارت اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ را نمیگفتند، یعنی قبول نداشتند که حتی یکذره عمل ناچیزی انجام دادهاند!
در خودسازی علمی، علاوه بر مطالعه، به تفکر هم نیاز داریم
در خودسازی علمی، تفکر هم لازم است؛ تفکر بسیار دربارۀ رحمت و الطاف خداوند، راجع به حوادث مختلف، تفکر در وجود خویش و ... .
خود فکر، ذکر میآورد. فکر مثل استارت است، ماشین با استارت حرکت نمیکند، ولی بدون استارت هم حرکت نمیکند. فکر، برای ایجاد توجه قلبی است و ذکر برای تثبیت توجه قلبی. اول باید فکر کنیم تا بفهمیم و سپس قلب خود را با ذکر حرکت دهیم.
بنابراین در ذکر، بیشتر باید حال قلبی وجود داشته باشد، نه اینکه در هنگام ذکر بیشتر به فکر فروبرویم که کلمۀ «الله» در این ذکر «یا الله» که میگوییم به چه معناست؟ اینکه «الله» جامع جمیع صفات کمال است، یعنی چه؟ و ... . بلکه باید قلب خود را در امور مختلف، متوجه خداوند کنیم. چنین تفکری باعث میشود قلب ما فعال گردد. وقتی قلب فعال شد، حالت عشق و محبت در آن ایجاد میشود. مثلاً به نعمتها و الطاف خداوند فکر کنیم. قبلاً اشاره کردیم که خداوند به حضرت موسی(عليه السّلام) فرمود: بندگانم را عاشق من کن. عرض کرد: چگونه؟ فرمود: نعمتهای مرا برای آنان متذکر شو. انسان، به کسی که به او لطفی نموده، علاقه پیدا میکند. حال خداوند چقدر نعمت به ما عنایت فرموده است؟ از وجود خود ما گرفته تا همۀ نعمتهای اطراف ما.
یا مثلاً به کمالات خداوند فکر کنیم که خود این تفکر، خیلی مهم است و انسان را عاشق خداوند میکند. یا مثلاً در آیات قرآن کریم فکر کنیم.
انسان بهاندازهای که میتواند باید تفکر کند و بامطالعه، حرفهای بدیع راجع به معارف حق را بشنود. متأسفانه امروزه فرزندان ما همهچیز میشنوند، جز چیزهایی که لازم است بشنوند! آنچه باید بر سر پل صراط پاسخ دهند و از آن عبور کنند، عقاید حق است، نه فرمولهای ریاضی و زیستشناسی و امثال آن! نمیخواهیم بگوییم اینها اصلاً نباشد، بلکه منظور این است آنچه اولویت دارد محتوای دینی و معارف قرآنی است.
امروزه آموزشوپرورش و دانشگاه ما اسلامی نیست، چراکه حداقل امور لازم برای درک اسلام را به دانشآموزان و دانشجویان منتقل نمیکند. نتیجهاش هم اینکه پس از فارغالتحصیلی، نه بلد است خودش را مدیریت کند، نه میتواند سرمایهاش را مدیریت کند، نه خدای خودش را درست میشناسد و ... . همینکه جوانان و نوجوانان ما این مقدار آسیبپذیر و مستعدِ در دام افتادن هستند، یعنی نه علوم لازم، نه محتوای لازم و نه روش لازم، به آنها القاء نشده و این یک ضعف بزرگ ماست.
اکنون با این بیماری و فراغتهای به وجود آمده، انسان فرصت جبران دارد و باید تا جایی که میتواند، استفاده کند، با مطالعۀ کتابهای اعتقادی، اخلاق، سیره، تاریخ، تاریخ معاصر، آشنایی با دوستان، دشمنان، فرهنگ غرب و ... . فقط باید مقداری تلاش و حرکت کنیم.
مهمترین خودسازی عملی طهارت باطنی است
خودسازی عملی را تا جایی که انسان میتواند باید انجام دهد؛ یعنی بهاندازهای که علم کسب نموده باید عمل کند و عمده و مهم، عمل است. اصل عمل هم، عمل قلبی و باطنی است؛ کسب اخلاص، کسب عشق و علاقه به خداوند، کسب انقطاع از دنیا، ... . باید طهارت کسب کنیم، هم طهارت ظاهری که عبارت است از انجام واجبات و ترک محرمات (یعنی طهارت در سطح رفتار) هم طهارت باطنی که عبارت است از طهارت در قوای نفسانی همچون طهارت در قوۀ خیال و ... که اگر اینها نباشد، انسان رشد نخواهد کرد.
بعضی از اهل معرفت، چقدر لطیف طهارت قوای نفسانی را دربارۀ حضرت یوسف(عليه السّلام) مطرح نموده و فرمودهاند: «احاطۀ ایشان به عالم ارواح و عالم مثال آنقدر زیاد بوده که همۀ حوادث را درست میفهمیدهاند.» چون ایشان علاوه بر علم تعبیر خواب، علم تأویل احادیث را نیز داشت:
وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ.[624]
تأویل احادیث اعم از تعبیر خواب است. حضرت یوسف(عليه السّلام) به خاطر طهارت تامی که در قوای خود داشت، سلطان تأویل احادیث را دارا بود؛ و غیر از اهلبیت(عليهم السّلام) که خودشان واسطۀ فیض حضرت یوسف(عليه السّلام) هستند، اگر بقیۀ افراد، مثل ابن سیرین و دیگران بخواهند به این رتبه برسند باید از حضرت یوسف(عليه السّلام) مدد بگیرند.
بنابراین اولین جایی که انسان بخواهد در جهت طهارت آن حرکت کند، همین قوۀ خیال (یا مثال مقید یا مثال متصل) است؛ و اگر قوۀ خیال انسان طاهر نباشد، تعبیر خوابهای خود را متوجه نمیشود و درنتیجه اصلاً اهمیت هم نمیدهد.
وقتی میخواهد القاء یا مکاشفهای نازل شود، حداقل مرتبۀ نزول آن در عالم مثال است نه عالم حس، چون حس را همۀ افراد دارا هستند. بنابراین اگر قوۀ خیال فرد طهارت نداشته باشد، اصلاً نمیتواند آن القاء یا مکاشفه را ببیند مگر در خواب، و اگر هم در خواب ببیند، یادش میرود و چنانچه یادش بماند، به آن اهمیت نمیدهد. و حالآنکه خواب، مَعبری برای پیامرسانی است.
حضرت رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صبحها که به مسجد میآمدند رو به اصحاب نموده و میفرمودند: هَلْ مِنْ مُبَشِّرَاتٍ؟ دیشب چه تحصیل کردهاید؟
إِنَّ رَسُـولَ اللَّهِ صَلَّـى اللَّهُ عَلَيْـهِ وَ آلِهِ كَـانَ إِذَا أَصْبَـحَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: هَلْ مِنْ
مُبَشِّرَاتٍ؟ يَعْنِي بِهِ الرُّؤْيَا.[625]
خواب، مدرسه و محل تحصیل است؛ آنهم مدرسهای که خیلی بالاتر از مدارس معمولی است؛ زیرا در مدارس معمولی، به گوش چیزی میرسد، ولی در این مدرسه، حقایق مستقیماً از ملکوت در جان فرد مینشیند. دیدهایم کسانی را که زندگی آنها با یک خواب تغییر کرد و چقدر خوب سالک شدند و به حقایق رسیدند.
خواب، رتبهای از رتبههای نبوت است. وقتی قوۀ خیال انسان طهارت نداشته باشد، حقیقتی را دریافت نمیکند؛ مَلَکی که مثلاً بر حضرت مریم(سلام الله علیها) ظاهر میشود، در عالم مثال ظاهر میشود و ایشان با مثال خود، به عالم مثالِ منفصل متصل است و مَلَک را میبیند، خواه چشمان حسی ایشان بسته باشد یا نباشد. اما دیگران نمیبینند، چراکه دیگران بهواسطۀ عدم طهارت قوۀ خیال و مثال خود، از عالم ماده فراتر نرفته و به عالم مثال راهی ندارند. بنابراین اگر کسی مثال پاکی نداشته باشد، دریافتهای روشنی هم ندارد و درنتیجه حرکت صحیحی هم نخواهد داشت:
كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً.[626]
میفهمد خبری هست اما نمیتواند تشخیص دهد! همچون کسی که گوش او آنقدر سنگین است که از صحبتهای پیرامون خود، فقط صدایی به گوش او میخورد، ولی نمیفهمد که مخاطبش در حال آدرس دادن است. اما کسی که گوش او شنواست، آدرس را میفهمد و بر اساس آن حرکت میکند و به منزل و مقصود هم میرسد.
پس نباید فکر کنیم که فقط با انجام واجبات و ترک محرمات، کار تمام میشود. گرچه خود این انجام واجب و ترک حرام خیلی ارزشمند است و پایه به شمار میآید. ولی اگر به دنبال مقصد بیشتری میگردیم و میخواهیم انسانیت خویش را شکوفا کرده و با خداوند اتصال برقرار نموده و به خداوند برسیم و بهجای گِل و خاک و امور پست، با ملکوتیان انس داشته باشیم، باید بعد از انجام واجب و ترک حرام، در جهت طهارت قوای نفسانی خود بکوشیم و به همـان اندازه تلاش کنیم؛ زیـرا مراتب اصلی طهـارت، بعد از
مراعات واجب و حرام شروع میشود.
بنابراین، علم بهتنهایی کفایت نمیکند، بلکه باید همراه با عمل باشد، وگرنه علم بدون عمل، انسان را به یک میوه خوشظاهر ولی پوک تبدیل میکند. دربارۀ عمل هم آنچه مهم است، عمل باطنی و تطهیرهای باطنی است؛ یعنی باید نیات خود، عالم خیال و عالم وَهم خود را تطهیر کنیم تا مجرای فیض قرار بگیریم. امور ملکوتی ناز دارند و اینگونه نیست که هرجایی فرود بیایند؛ انسان باید ناز آنها را بکشد و ناز کشیدن آنها هم با طاهر نمودن محل نزول آنها یعنی درون محقق میشود.
شاید برعکس است؛ ما خیلی ناز داریم! خداوند رحمت کند استاد ما را، یکی از شاگردان ایشان میگفت: «ما خدمت ایشان نمیرسیم چون خیلی گرفتارند!» اما ایشان میفرمودند: «تو خیلی گرفتاری و خودت نمیخواهی!» درحالیکه یکی دیگر از شاگردان ایشان، میخواست و شاید هرروز هم خدمت ایشان میرسید.
ما الآن گرفتاریم و وقت نداریم امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) را ببینیم، درحالیکه امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) دائماً به دنبال ارتباط با ما هستند! در شبانهروز چقدر ایشان را یاد میکنیم؟! در اوایل فضای غیبت، کسانی که امام را دیده و مزۀ ارتباط با امام را چشیده بودند، در غیبت امام میسوختند و آتش میگرفتند! ما به غیبت امام عادت کردهایم و اصلاً منتظر امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) نیستیم! اگر فرزند خود را گم کنیم، آیا همین گونهایم؟! آیا نیاز است کسی به ما یادآوری کند که به دنبال فرزندت بگرد؟! ما باید این حالت خود را درمان کنیم. انسان نسبت به حرفی که میزند مسئول است، بنده دست روی قرآن میگذارم و قسم میخورم که اگر کسی واقعاً بخواهد خدمت حضرت برسد، میتواند؛ مشکل اینجاست که ما نمیخواهیم! بنابراین، علاوه بر خودسازی علمی، خودسازی عملی نیز لازم است؛ خصوصاً ارتباط با خداوند را باید تقویت کنیم.
سعی در کسب رضایت پدر واقعی کنیم [627]
امیدوارم طاعات، عبادات و توجهات دوستان و سروران، مورد رضایت حضرت
حقتعالی و خشنودی آقا امام زمان(عليه السّلام) باشد و از ما راضی شوند. اصل عاق والدین شدن، نارضایتی پدر واقعی است که امام زمان(عليه السّلام) باشند. ایشان که بیشترین حق را به گردن ما دارند و پدر واقعی ما هستند. در بعضی تعابیر، امام را اینگونه معرفی کردهاند:
الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ.[628]
«امام، همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر است.»
هم رفیق داریم هم شقیق. شقیق از شق یعنی «از وسط دو نصف کردن» میآید. تعبیر عجیبی است! میفرمایند امام مثل برادر دوقلوی توست. چه عظمت بلندی دارد ولی خودش را پایین میآورد؛ بلاتشبیه مثل پدر فرزانه و حکیم و عارف عالیمقداری که
به فرزند کوچکش میگوید من همبازی تو هستم، بیا باهم بازی کنیم.
طلب فرج، دعا برای خودمان است
از دستگیرههای نجات، توجه باطنی بیشتر به امام زمان(عليه السّلام) است. در دعای فرج «اللهمّ عجّل لولیّک الفرج»، ما برای امام دعا نمیکنیم. درواقع این دعای فرج برای خود ماست که ما به فرج برسیم، ما به ولایت برسیم. اگر ما به ولایت نرسیم، برفرض ولایت را هم مشاهده بکنیم و حضرت را ببینیم، بهاندازهای که از ایشان فاصله داریم، ایشان را انکار خواهیم کرد. بنابراین اصل دعای فرج برای این است که ما خوب و بهتر بشویم. سرّ آنهم این است که کم و کسری ظهور که به تأخیر و تعویق افتاده، مربوط به امام زمان نیست که با «عجّل لولیّک الفرج» بگوییم خدایا کم و کسری خودت یا ولی خودت را اصلاح کن تا زودتر بیاید. او تام است و از آنطرف نقصانی نیست، بنابراین «عجّل لولیّک الفرج» یعنی ما را به حدنصاب قابلیت و لیاقت لازم برسان. در حقیقت دعا برای خود ماست که بهتر شویم و به استاندارد برسیم. بهاندازۀ یاران امام زمان(عليه السّلام) که دینت را یاری میکنند، ملحق شویم و کاملتر گردیم و به ولایت برسیم. حقیقت «عجّل لولیّک الفرج» به این برمیگردد که موانع ظهور برطرف شود تا فرج ایشان برسد. موانع ظهور چیست؟ ما هستیم. «غَیبَتُهُ مِنّا»؛[629] غیبت از جانب ماست نه از جانب حضرت. او قهر نکرده که بگوییم خدایا حالا تو او را راضی کن. او آماده است تا اینکه زمینهها مهیا شود و زمینهها هم ما هستیم. به هر صورت باید میزان توجهمان خصوصاً توجهات باطنیمان را به امام زمان(عليه السّلام) گسترش بدهیم و بیشتر کنیم و چارهای هم جز این کار نداریم. اگر این کار را نکنیم، هم خودمان نازل میشویم و هم فرج به تأخیر میافتد.
پس «عجّل لولیّک الفرج» یعنی خدایا کمک کن که ما و بقیه، قابلیت پیدا کنیم. این دعا برای همه است، جز برای امام زمان. البته قطعاً وقتی امام زمان ظهور کنند، ظهور و بروزاتی که ائمه دیگر نداشتند حاصل میشود، ولی همان ظهور و بروزات هم بیشتر به شاگردان میرسد. گاهی معلمی سر کلاس میآید تا تجربههای او آنجا بیشتر شود و خودش هم مدام استکمال پیدا کند، اما معلم کامل که سر کلاس میرود، فقط برای بچههاست و فقط آنها سود میبرند، گرچه آنها از عمل خودشان و آمادگی خودشان بهره میبرند.
این مسئله خیلی جدی است و همگی ما نیاز به بازبینی در آن داریم. با ارتباط با قلب امام زمان(عليه السّلام) راههایی برای انسان باز میشود که با هیچ عمل دیگری باز نمیشود. ما زیارت همۀ ائمه میرویم جز زیارت امام حی و حاضر خودمان. اصل زیارت یعنی ارتباط با قلب مطهر امام و امام هم حی و میت ندارد. الآن باید به زیارت امام مشرف شویم. بهاندازهای که فهم داریم خودمان را در محضر امام ببینیم و در جهت ایشان باشیم.
در امور معنوی جهت نداریم؛ جهت همان میزان توجه است. وقتی در دعاها میگوییم أَقْبِلْ إلَینا؛ یعنی خدایا به ما اقبال کن، یا میگویند او پشت یا رو به خداوند کرده، خداوند جهت ندارد که به او رو یا پشت بکند. در امور ظاهری و مادی، جهت، جلو، پشت و سمت راست داریم. حالا اگر بخواهیم رو به خدا کنیم ، باید به کدام طرف برویم؟ آیا سرمان را بالا کنیم و بگوییم «یا الله»؟ در این امور جهت فرقی نمیکند.
در جهتی از آن جهت در جهتش طلب کنی
بیجهتـی بببینـی ار محـو شـود جهـات تـو
بـودِ وجـود مغربـی لات و منـات او بــود
نیست بتی چو بود او در همه سو منات تو[630]
اگر انسان کمی از این عالم ماده ارتفاع و ارتقا پیدا کند، بیجهتها را مییابد. پس جهت در امور معنوی، عبارت است از وجهۀ جان که همان توجه است. انسان به هر چیزی توجه کرد، به همان جهت رو کرده است. به خدا پشت کرده، یعنی به خداوند توجه نمیکند و به خدا رو کرده یعنی به او توجه میکند؛ به سمت خدا رفت، یعنی توجه به سمت خدا کرد.
چقدر امام زمان(عليه السّلام) برایمان مهم هستند
امام زمان کجاست؟ همانجایی که به او توجه کنید. اگر قلب انسان واقعاً گفت «السلام علیک یا صاحب الزمان»، سلام هم از حد لسان کمی دقیقتر و سلام قلبی شد، در این حال رابطۀ قلبی و توجه باطنی به امام زمان(عليه السّلام) پیداکرده است. سلام دقیقاً سر جای خودش نشسته و جواب هم دارد. باید رابطۀ قلبیمان را با امام زمان(عليه السّلام) بیشتر کنیم. اگر رابطۀ قلبی بیشتر نشود، چه بهرهای از امام زمان میبریم؟ مگر الآن امام زمان ما نیستند؟ چقدر از ایشان بهرهمند میشویم؟
چند دقیقه در روز با ایشان کار داریم؟ اصلاً چهکار داریم؟ حساب کنیم که چند دقیقه از روز ما با امام زمان(عليه السّلام) صرف میشود؟ کسی که الآن هیچوقتی را با امام زمان صرف نمیکند، وقتی ایشان بیایند هم هیچ زمانی را با ایشان صرف نخواهد کرد. این چیز عجیبی نیست. البته ما چون فرزند حس هستیم، اوایل که حضرت بیایند ممکن است برایمان جاذبه داشته باشد، ولی پس از مدتی برایمان عادی میشود و درواقع حضور حضرت فرقی برایمان نمیکند. باید حال ما در بودونبود امام زمان و در ارادت و توجه ما به حضرت یکی شود، حال معیت با امام زمان(عليه السّلام). اگر این حال را به دست آوردیم، ما به ظهور ایشان رسیدهایم. ما باید ظهور کنیم، اگر ظهور نکنیم و حضرت ظهور کنند، به نفع ما نیست، به ضرر ماست. ظهور پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بسیاری از افراد را به مهلکه انداخت. ظهور پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باعث هلاکت ابوجهلها شد و با آمدن پیامبر، به درجاتی از شقاوت رسیدند که اگر پیامبر نمیآمدند، به آن درجات نمیرسیدند. همانطور که مستعدان، با آمدن پیامبر به درجاتی از سعادت رسیدند که اگر حضرت نمیآمدند، به آن درجات نمیرسیدند. انسان باید استعداد را در درون احیا کند که آنهم با طهارت قلب است.
خود توجه به امام زمان(عليه السّلام) از اموری است که طهارت قلب میآورد، چون قلب با امور درونیاش طاهر و نجس میشود. اگر انسان به امور پست توجه کند، قلب او ناپاک و اگر به امور پاک توجه کند، قلب او تطهیر میشود. راه پاک شدن، فقط توبه نیست. یکی از آنها توبه و تضرع و رجوع الی الله است. راههای دیگری هموزن توبه هست و بلکه بعضی از آنها، بیشتر از توبۀ ظاهری اثر دارد.
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ.[631]
«و نماز را در دو طرف (اول و آخر) روز به پا دار و نيز در ساعات آغازين شب، كه البته حسنات و نکوکاریها، سیئات و بدکاریها را نابود مىسازد.»
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ. چرا؟ چون إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ.
گاهی اوقات سیئات با توبه از بین میروند و خداوند با توبۀ انسان سیئات او را پاک میکند، گاهی اوقات بدون توبه و با عمل صالح انسان را پاک میکند.
آقا امیر مؤمنان(عليه السّلام) فرمودند: از گناهی که بعدازآن دو رکعت نماز خوانده باشم، نمیترسم، ولو استغفار نکرده باشم.[632]
حضرت که گناه نکردند، این نکته را برای ما میگویند. بعد به همین آیه استشهاد فرمودند. مثل نماز مثل همان تعبیری است که پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: نهری است که شستشو میدهد. انسان پنج بار خودش را میشوید.[633] نماز نمونهای از یک استغفار عملی است.
برترین عامل طهارت و استغفار عملی، توجه به اهلبیت(عليهم السّلام) است
در حسناتی که انسان انجام میدهد تا پاک شود، هیچ کاری بهاندازۀ توجه به امام اثر ندارد، حتی توجه به خود خداوند. اولیای معصوم هر کار و عملی میکنند از مجرای خداوند و به اذن و ارادۀ الهی است، ولی گاهی اثر اولیای معصوم از خود خداوند بیشتر است؛ چون ارتباطی که با ولی معصوم برقرار میشود بیشتر است. ما با امام حسین(عليه السّلام) بیشتر و راحتتر میتوانیم ارتباط برقرار کنیم تا با جبرئیل یا خود خداوند. این اشکالی هم ندارد، به خاطر اینکه بالاخره انسان هستیم و خداوند، بینهایت و فوق حد و فوق ما لایتناهی از رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهلبیت(عليهم السّلام) است. ارتباط با اهلبیت(عليهم السّلام) راحتتر از ارتباط
با اوست.
بله خداوند در دل هر ذره است، ولی برای کسانی مثل ما که در ابتدای راه هستیم و هنوز حسی در فضای ارتباط با خداوند نداریم، راحتتر میتوانیم با اهلبیت(عليهم السّلام) و امام حسین(عليه السّلام) و مصائبشان ارتباط برقرار کنیم، همانطور که ممکن است بیشتر بتوانیم با استاد خودمان رابطه برقرار کنیم تا با امام حسین(عليه السّلام). هرچه نزدیکتر به سطح ما باشند، میزان شناخت ما بیشتر شده و ارتباط ما با آنها راحتتر میشود.
البته خداوند متعال در اهلبیت(عليهم السّلام) ویژگی خاصی قرار داده که چون آنها مقام ولایت محض را دارند و ولایتشان همۀ هستی را پر کرده، هر کس همانطور که خداوند را در درون خودش مییابد، اهلبیت(عليهم السّلام) را هم درون خود مییابد. همانطور که تاروپود هر انسان و هر موجودی را خداوند پر کرده، به همان کیفیت، واسطۀ فیض اعظم خداوند یعنی رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نیز وجود هر موجودی را پر کرده است:
نَحْنُ صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا.[634]
عالم و نظام وجود را ما ساختیم، به معنای اینکه ارادۀ صادر اول که رسول اکرم(عليهم السّلام) باشد، همۀ هستی را شکل داده و واسطۀ علم به عین شدهاند.
بنابراین هیچ کاری بهاندازۀ توجه به خداوند و توجه به اولیای او قلب را طاهر نمیکند، به دلیل اینکه کارهای دیگری که میکنیم، فقط کار خودمان است ولی وقتی به اولیای خداوند و خداوند توجه میکنیم، این توجه دوطرفه میشود:
فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ.[635]
چقدر عبارت عجیبی است! من شما را یاد میکنم، یعنی تو در درونت با من باش، من تمام درونت را پر میکنم. خود خداوند میآید. ذکر و یاد خداوند خوشنشین است و ناز دارد و همینطور در وجود کسی نمیآید، باید آن وجود پاک شود. پس بهمحض اینکه خداوند را ذکر کرد، پاک شده و بقیۀ طهارت وجد او را خداوند با ذکر او انجام میدهد.
أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي.[636] خداوند در آن لحظه همنشین ما میشود.
وقتی انسان به امام توجه میکند و به ایشان سلام میدهد، به یاد او میافتد، او هم شما را یاد میکند بلکه به معنای دقیقتر، اول او یاد میکند و او به قلب شما نظر میکند و قلب شما متوجه ایشان میشود. وقتی هم قلب متوجه شد، او از شما شکر میکند، یعنی به وجود شما میآید. برای همین ذکر خداوند، یاد حق و یاد امام زمان(عليه السّلام) و با امام زمان(عليه السّلام) سپری کردن اوقات، با عنایت حضرت حرکت کردن است. اگر ما بخواهیم با پای خودمان برویم، چقدر سیر میکنیم و اگر با عنایت ایشان برویم چقدر سیر میکنیم؟
این ارتباط را باید در برنامه زندگی خودمان قرار دهیم و یک برنامه کلیشهای هم نباشد، یک برنامه با توجه و باحال باشد. گاهی در اعمال و ادعیه، خصوصاً وقتی به زبان عربی است، ممکن است آن توجهات لازم نباشد. ممکن است معانی عبارات عربی را خوب متوجه نشویم. گاهی هم ممکن است متوجه شویم ولی همۀ قوای وجودی ما صرف ترجمه و فهم معنای ظاهری بشود، مثلاً میگوییم «الهی عظم البلاء» و دنبال این هستیم که ترجمۀ آن را متوجه بشویم. بنابراین برای اینکه در ادعیه و زیارات حضور پیدا کنیم، بهتر است مدام آنها را با ترجمه بخوانیم تا بر ترجمۀ آنها مسلط شویم. ضمن اینکه میتوانیم حرفهای خودمان را به زبان خودمان بگوییم. برای امام که فارسی و عربی تفاوتی ندارد.
عدهای از اهل فارس نزد آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) آمدند. حضرت روایتی به آنها فرمودند:
مَنْ جَمَعَ مَالًا يَحْرُسُهُ عَذَّبَهُ اللَّهُ عَلَى مِقْدَارِهِ.[637]
سپس خود حضرت به فارسی برایشان ترجمه کردند: هرکه دِرَم اندوزد جزایش دوزخ باشد.
امـام(عليه السّلام)، فارسی را بهتر از سعدی شیرینسخن میدانند. بنابراین ما دراینارتباط
محدودیت نداریم. یکی از چیزهایی که ما لازم داریم ارتباط قلبی با امام است و نیازی به صحبتهای خاص آنچنانی هم نیست بلکه حرف دل را بگوییم. وقتی خودشان فرمودهاند: أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ.[638]
یعنی به ما اجازه دادهاند که ایشان را با نام پدر جان بخوانیم، چه سادات عظیم القدر چه دیگران. میتوانیم خیلی راحت با اهلبیت(عليهم السّلام) صحبت کنیم و لازم نیست سخت بگیریم. البته باید ادب و احترام را حفظ کنیم، ولی گاهی حال انسان مانند بچهای است که به پدر و مادرش پناه برده. بالأخره باید رابطه را تقویت کرد که خیلی به آن احتیاج داریم.
به اصلاح خود پرداخته و حقوق دیگران را رعایت کنیم [639]
خوب این چند جلسه دستگیرههای نجات را گفتوگو کردیم. دوستان مجدداً روی آنها تأمل کنند. مهمترین این دستگیرهها، اصلاح و رجوع باطنی است، اصلاح معرفتها و دیدهای غلط و شرکآلود. خداوند خیلی به شرک حساس است و میفرماید نهتنها من حساس هستم، تمام عالم اینگونه است:
تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ.[640]
شرک آسمانها را از هم میپاشد. پس:
1. شرکهایمان را اصلاح کنیم؛
2. حالات قلبیمان با خداوند و اولیای الهی اصلاح کنیم؛
۳. اعمال صالح انجام دهیم و در بین آنها، اعمال صالحِ پایه خیلی مهم است؛ صدق حدیث، ادای امانت و وفای به عهد با تمام شقوق آنها.
فرزند کوچک شما یا برادر کوچکتان مطلب شیرینی در گوش شما میگوید، شما هم بلند آن را تعریف میکنید؛ این خیانتدرامانت است. وقتی در گوش شما میگوید یعنی به کسی نگو. بعد هم حالت اعتمادش را به شما از دست میدهد که چه انسان خائنی در امانت هستید.
در روایات داریم اگر کسی اینطرف و آنطرف نگاه کرد و بعد به شما چیزی گفت، یعنی حرف امانت پیش شماست و حق ندارید جایی بگویید. لازم نیست صریحاً بگوید به کسی چیزی نگویید.
در کنار رعایت حقالله و حقالناس، صدق حدیث، ادای امانت، وفای به عهد، احسان به والدین، رسیدگی به دیگران و خصوصاً اصلاح حال فقرا و ایتام، کلیدهای طلایی است. اصل صلهرحم برای گشایش گرههای خانوادگی است نه صرفاً چای و میوه خوردن. حالا میفهمیم دست دادن و روبوسی کردن، رفتنها و دیدوبازدیدها، خصوصاً گره باز کردن از دیگران، چه چیز ارزندهای بود و چقدر بارها را برمیداشت. خداوند میداند که چقدر گرههای انسان با باز کردن گرههای دیگران باز میشود. ما که رفقا را زیارت میکنیم و میبینیم، ولی کسانی که حبس هستند و خودشان را بیشتر محدود میکنند و سن بیشتر و رعایتهای بیشتری دارند، میفهمند. بعضی میگویند واقعاً این شرایط برای ما مثل زندان است. انشاءالله همه دوستان و سروران موفق باشند.
نکتۀ آخر هم این است که اگر ما عامل بلای فرد دیگری بودیم مثلاً به کسی کمک نکردیم، راهنمایی غلط کردیم، ...، واجب است در رفع مشکل او کمک کنیم:
مَنْ كُنْتَ سَبَباً لَهُ فِي بَلَائِهِ وَجَبَ عَلَيْكَ التَّلَطُّفُ فِي عَلَاجِ دَائِهِ.[641]
«هر كه بوده باشى تو سببى از براى او در بلاى او، واجبست بر تو لطف كردن در علاج درد او، يعنى هر كه را تو در بلائى انداخته باشى، يا اين كه تو فى الجمله سببى باشى از براى افتادن او در بلائى، مثل اين كه او خود در راه تو در آن بلا افتاده باشد، يا اين كه بسبب دوستى تو يا ربط با تو در آن بلا افتاده باشد واجب و لازم است بر تو لطف كردن در علاج درد او از خلاصى او از آن بلا.»[642]
فصل چهارم
پاسخ به برخی سؤالات و شبهات
مراقب اعتقادات خود در این شرایط باشیم [643]
نکتهای که باید در این شرایط به آن دقت کرد این است: باید مراقب جنگ روانی و حملههای فکری و اعتقادی دشمنان باشیم.
در موقعیت کنونی، دشمنان دین و بعضی افراد فریبخورده، از شرایط پیشآمده موجی درست کردهاند و از آن برای حمله به اعتقادات مردم و سست کردن افکار پاکِ انسانهای معتقد، استفاده میکنند. باید این را بدانیم که آنچه با انسان باقی خواهد ماند و ثروت واقعی و دارایی حقیقی هرکسی است، اعتقادات صحیحی است که با قلب و جان به آن ملتزم و معتقد گشته و با تمام وجود باور نموده است؛ بقیۀ چیزها هیچ ارزشی ندارد، چون همهچیز را خواهیم گذاشت و خواهیم رفت. بنابراین باید با چنگ و دندان از اعتقادات خودمان محافظت و مراقبت کنیم.
شناخت سخن صحیح و پایبندی به آن ضرورت دارد
مسئلۀ مهم دیگری که باید به آن توجه داشته باشیم و خصوصاً در فضای کنونی (که ورودیهای اطلاعات، بسیار زیاد و کنترل نشده است) بسیار به آن احتیاج داریم این است که همۀ ما باید خود را تربیت عقلانی کنیم که جز حرف صحیح، مُتقن، مُدلَّل و موجّه چیزی را نپذیریم؛ یعنی اولاً تشخیص دهیم که کدام حرف صحیح است و کدام حرف صحیح نیست، ثانیاً پس از تشخیص حرفهای صحیح از سقیم و غیر صحیح، فقط به حرفهای صحیح پایبند باشیم.
در شبکهها و فضاهای بههمریختۀ امروزی (ازلحاظ اطلاعات)، حقیقتاً این مسئله یک نیاز جدی است؛ انسان، دروغسنج ندارد که بداند چه کسی دروغ میگوید و چه کسی راست میگوید؟! امروزه هرکسی از هرجایی میتواند اطلاعاتی را نشر دهد و هیچ فیلتری هم برای تصحیح آن وجود ندارد! انگیزهها نیز برای کارهای مختلف، فراوان است؛ بنابراین باید نسبت به این قضیه خیلی احتیاط کنیم و هر حرفی را نشنویم و نپذیریم، بلکه فقط حرف صحیحِ با دلیل (نه صحیح بدون دلیل) را بفهمیم و بپذیریم.
هر حرفی مجرایی دارد؛ اگر کسی آمار بهداشتی بخواهد، مرجع دارد، اگر توصیههایی لازم دارد، مرجع دارد و ...؛ باید هر چیزی را از اصل و مرجع آن گرفت. این نکته مسئلهای است که باید در تمام مراحل و مسائل زندگی ما جاری باشد؛ یعنی سعی کنیم همیشه آب را از سرچشمهاش بگیریم وگرنه معلوم نیست که آنچه به دست ما رسیده آب است، یا چیزی با آن مخلوط شده، یا اصلاً آب نیست و به اسم آب و در حقیقت، سراب به ما عرضه میشود.
امروزه میبینید شایعات فراوانی برای سست کردن روحیهها و افکار ایجاد میشود! الآن چقدر مردم به اضطراب مبتلا هستند! درحالیکه اگر از یک مرجع واحد با صحت سنجیده شده اطلاعات میگرفتند، حداقل آرام میشدند و میفهمیدند که چهکار باید بکنند.
گاهی اوقات ممکن است اصل یک حرف، کذب و دروغ باشد. گاهی اوقات ممکن است کتمان باشد؛ یعنی بخشی از واقعیت را پنهان کرده و بخشی از آن را عرضه کنند. کتمان، همسایۀ دیواربهدیوار کذب است و همان کاری را میکند که کذب انجام میدهد. حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) فرمودند:
وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً؛[644]
«از زمانی که خودم را شناختم، نه یک دروغ گفتم و نه امری را کتمـان کردم، چه
در حکومت چه در غیر حکومت.»
در شرایط کنونی، کتمان از مردم به صلاح نیست. گاهی اوقات بعضی از سایتها و شبکهها ممکن است بخشی از واقعیات را کتمان کنند، گاهی اوقات بزرگنمایی و گاهی اوقات کوچک نمایی کنند، که همۀ این امور، آسیب میزند و همان اثر کذب را ایجاد میکند. بنابراین یقین به اطلاعات صحیح، لازم است.
شبهاتی در باب بیماری کنونی؛ قم پناهگاه شیعه است!
بهعنوان نمونه یک شبهه و اشکالی که مطرحشده این است که: مگر نفرمودهاند قم پناهگاه شیعه و آشیانۀ اهلبیت(عليهم السّلام) است و در آخرالزمان به قم پناهنده شوید؟[645] پس چرا بیماری کرونا از قم شروعشده و همه مبتلا شدند؟!
این حرف، یک جنگ روانی و یک بزرگنمایی است که بگویند در قم که مرکز شیعیان بوده و پناهگاه اعلام شده، همه بیماری گرفتهاند! انسان نباید بزرگنمایی کرده و به جنگ روانی علیه اعتقادات کمک نماید.
طبق آماری که از مراجع پزشکی اعلام شده، حدود ۵۰ نفر در قم به رحمت خدا رفتهاند. پنجاه نفر از یک و نیم میلیون نفر به رحمت خداوند رفتهاند؛ یعنی یک به سی هزار. درحالیکه زمانی میگویند فلان شهر دیگر امنیت ندارد که ۶۰ یا ۷۰ درصد آنها از بین رفته باشند.
بعلاوه اصل خبر شروع کرونا از قم فقط یک احتمال است. بنده از یکی از دوستانم که عضو هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد است شنیدم و چون یقین ندارم، در حد احتمال عرض میکنم که ایشان میگفتند: قبل از قم در چند شهر دیگر نیز مواردی شناساییشده بود، منتها در قم تعداد مبتلایان به حدی رسید که اعلام شد و دیگر نمیتوانستند از رسانهها پنهان کنند.
اول اینکه اگر گفته شود فلان بیماری از فلان شهر شروعشده است، در صورتی قابلپذیرش خواهد بود که در تمام شهرهای دیگر نیز از همۀ مریضهای مشکوک آزمایش گرفته شود و بعد گفته شود این بیماری ابتدا از فلان شهر شروعشده است؛ درحالیکه چنین کاری در کشور انجام نشد و در شهرهای دیگر آزمایشی صورت نگرفت. آنهم یک بیماری ویروسی که تا مدتها اصلاً وسیلۀ تشخیص آن را نداشتیم و از روی ظن و گمان تشخیص داده میشده! بااینوجود چگونه میتوان گفت که حتماً از قم شروعشده است؟!
دوم اینکه در قم همان اتفاقی رخ داد که در سایر شهرها نیز اتفاق افتاد و این، یک جریان طبیعی است که یک بیماری میآید و عدهای از مردم را گرفتار میکند.
تازه ما هنوز به بلاهای کمرشکن مبتلا نشدهایم! در تاریخ داریم که مردم به بلاها و بیماریهایی نظیر طاعون و ... مبتلا میشدند و درصد زیادی از آنها (مثلاً 70، 80 درصد) از بین میرفتند! الآن از کلِ جمعیت مبتلایان به ویروس کرونا، حدود ۵ درصد آنها به رحمت خدا رفتهاند. ما بلاهای شدید را ندیدهایم! و انشاءالله هیچ مسلمان و شیعهای و هیچ انسانی چنین بلاهایی را نبیند. انشاءالله همه به سمت خداوند برگردند و بلاهای کمرشکن دفع شود. پس این غلط است که گفته شود قم پناهگاه نیست.
سوم اینکه چه کسی گفته پناهگاه بودن به این معناست که هیچ اتفاقی در آن شهر نیفتد؟! خداوند دربارۀ خود مسجدالحرام میفرماید حرم امن الهی است و در همین حرم امن، بارها افرادی را کشتهاند![646]
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِم.[647]
«آيا (كافران اهل مكه) نديدند كه آن شهر را حرم امنوامان قرار داديم درصورتیکه از اطرافشان مردم (ضعيف) را به قتل و غارت مىربايند؟»
پس اینطور نیست که چون فرموده حرم امن، هیچ اتفاقی در آنجا نیفتد!
چطور ممکن است در قطعهای از بهشت بیمار شویم؟
یا مثلاً دربارۀ حرم حضرت علی بن موسیالرضا(عليه السّلام) که قطعهای از بهشت است، این غلط است که گفته شود در قطعهای از بهشت، کسی مبتلا به بیماری نخواهد شد! اینها را نباید باهم خلط کرد. اینکه فرمودهاند حرم امام رضا(عليه السّلام) قطعهای از بهشت است، به این معناست که جنبۀ ملکوتی آن، قطعهای از بهشت است. یعنی از حیث ملکوتی، هیچگونه شری در این قطعه از زمین وجود ندارد، وگرنه در همین قطعهای از بهشت، اگر کسی مواظب جیب خود نباشد، ممکن است آن را بزنند! بنابراین، قطعهای از بهشت به این معنا نیست که بهشتِ خُلد باشد و هیچ شر و آفت مُلکی در آن وجود نداشته باشد؛ مگر در همین قطعهای از بهشت، رضاشاه عدهای را به خاطر قضیۀ حجاب به خاک و خون نکشید؟[648] مگر چند سال پیش در همین قطعهای از بهشت، در روز عاشورا و در کنار ضریح مطهر حضرت علی بن موسیالرضا(عليه السّلام) بمبگذاری نشد و عدهای به خاک و خون کشیده نشدند؟[649] باید مراقب افراطوتفریط باشیم.
افراط این است که گمان کنیم چون حرم حضرت علی بن موسیالرضا(عليه السّلام) قطعهای از بهشت است، پس هیچ شر و آفت مُلکی و ملکوتی به انسان نخواهد رسید!
و تفریط این است که گمان کنیم حرم حضرت علی بن موسیالرضا(عليه السّلام) با مکانهای دیگر هیچ فرقی نمیکند و همانطور که بمب در جاهای دیگر اثر میکند، اینجا هم اثر میکند! درحالیکه باید دانست قطعاً حرم امام رضا(عليه السّلام) با مکانهای دیگر فرق دارد و واقعاً قطعهای از بهشت است با این توضیح که آثار ملکوتی بهشت را دارد؛ یعنی وقتی فرد در آنجا وارد میشود، از حیث معنوی و روحی، آثار عظیمی در او ایجاد میشود که گویی رفتن او را به سمت بهشتِ خلد، خیلی تسهیل میکند. چگونه وقتی انسان خدمت یک عالم بزرگواری مثل مقام معظم رهبری یا مثل مرحوم آقای قاضی(رحمت الله علیه)یا مثل مرحوم علامۀ طباطبایی(رحمت الله علیه) میرسد و در فضای زندگی و مواجهۀ با ایشان قرار میگیرد، اصلاً روحش تغییر میکند؛ درحالیکه قُدسیتِ این علماء، قدسیت ایمانی است نه قدسیتِ معصومِ ختمیمرتبتی! فضای این دو کاملاً باهم متفاوت است، فضای تفاوت رعیت و سلطان است، تفاوت مُلک و ملکوت است.
ملکوتی که اهلالبیت(عليهم السّلام) دارند، اصلاً قابل قیاس با دیگران نیست.[650] ولی وقتی انسان در همان فضایِ قدسیت ایمانیِ یک فرد مؤمن که در درجات بالای ایمان قرار دارد و از افراد متقی است، قرار میگیرد، حال و روحیۀ او تغییر پیدا میکند، چه برسد به فضای قدسیت و مقام عصمت و طهارت.
ضرورت تفکیک میان قواعد عالم مُلک و ملکوت
بنابراین، آنچه به معصوم(عليه السّلام) متعلق است، با همهجا فرق دارد و تمام آثار ویژۀ ملکوتی بر آن بار میشود و قابل قیاس با هیچ جای دیگر نیست. با این توجه، حرم حضرت علی بن موسیالرضا(عليه السّلام) با جاهای دیگر یکسان نیست و وقتی فرد در آن حرم مطهر قرار میگیرد، ازلحاظ روحی احیاء میشود، اما به این معنا هم نیست که این قدسیت، در علل عالم طبیعی و عالم ماده، خللی ایجاد میکند.
نتیجه اینکه باید دو فضا را کاملاً از هم تفکیک کنیم:
1. فضای علیت در عالم کثرات و عالم ماده؛
2. فضای قدسیت و طهارت ملکوتی.
هریک از این دو فضا، قواعد خودش را دارد؛ حرمهای مطهر اهلبیت (عليهم السّلام)، آستانههای مقدسه و مساجد همگی قطعاتی از بهشتاند که فوق تصور ماست، منتها ازلحاظ فضای ملکوتی؛ آن بهشتی که در آن هیچ شری وجود ندارد، بعد از این دنیاست؛ در آخرت همۀ شرها و همۀ خیرها از هم تفکیک میشوند، تمام شرهای جسمی و روحی و روانی به جهنم میرود و تمام خیرها و رفاهها و لذتهای جسمی، روحی، روانی، قلبی، معنوی، سری و فوق سری به بهشت و مراتب آن میرود. تفکیک در قیامت است نه در عالم دنیا؛ در دنیا، خیر و شر مخلوط است و یک امر مقدس ملکوتی ممکن است با یک شر ظاهری دنیایی (که البته باطن و حقیقت آن خیر است) همراه باشد؛ به همین خاطر است که مثلاً میبینیم سم در وجود مبارک معصوم اثر میگذارد و اینطور نیست که چون معصوم است، پس دیگر سم در آن اثر نگذارد؛ یا مثلاً میبینیم حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در ماجرای فتح خیبر، چشمدرد داشتند بهطوریکه نمیتوانستند حرکتی بکنند و رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با آب دهان مطهرشان، درد چشم حضرت را برطرف کردند.[651] چشم، که خودبهخود درد نمیگیرد، پس باید علتی همچون ویروس یا عاملی دیگر داشته باشد.
بنابراین، فضای قدس و ملکوتی (که فوق تصور ماست) جای خود، فضای دنیا و قواعد عالم ماده هم جای خود؛ ازاینرو خود اهلبیت(عليهم السّلام) ما را به رعایت قواعد عالم ماده نیز توصیه فرمودهاند.
مگر حرم مریضها را شفا نمیدهد؟
سؤال دیگری که باید به پاسخ آن بپردازیم این است که میگویند: مگر حرم مطهر مریضها را شفا نمیدهد؟ پس چرا جلوی مردم را میگیرند و نمیگذارند به حرم بروند؟!
یکی از ویژگیهای انسان عاقل این است که در اصلوفرع، اشتباه نکند؛ اصل، در جای خودش اصل است و فرع، در جای خودش فرع است.
قرآن کریم، امامان معصوم(عليهم السّلام) و دین برای شفا دادن امراض باطنی آمدهاند. خداوند این وجودهای مقدس را صرفاً بهعنوان پزشکان و کادر درمانی طبی به عالم گسیل نفرموده است؛ برکت اصلی امامان معصوم(عليهم السّلام)، هدایت و شفای باطنی است؛ این وجودهای مقدس، طبیبان الهی هستند و میخواهند انسان را از دردهای انسانی نجات دهند، وگرنه صرفاً برای طبابت جسم، لازم نبود خداوند اینهمه هزینه کند و انسانهایی با این سطح از طهارت باطنی و ملکوتیات را به این عالم دنیا وارد نماید!
اصل این است که قرآن میفرماید:
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ.[652]
«و ما آنچه از قرآن فرستيم شفا (ى دل) و رحمت (الهى) براى اهل ايمان است.»
امیرالمؤمنین(عليه السّلام) در این زمینه توضیح میفرمایند که قرآن، انسان را از بزرگترین دردها مثل درد کفر، درد نفاق، درد گمراهی و درد هدف گم کردن، نجات میدهد، شفا داده و او را به مقصد میرساند:
فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ.[653]
شفای ظاهری نه برای همه است نه برای همیشه!
البته قرآن کریم و اهلبیت(عليهم السّلام)، برکتهای فرعی نیز دارند که همان شفای جسمی و ظاهری است؛ اما باید توجه داشته باشیم که این شفاها، نه برای همه است و نه همیشگی؛ یعنی یک نفر که یکبار شفا پیدا کرد، اینطور نیست که دفعۀ بعد هم حتماً شفا بگیرد! گاهی اوقات برای بعضی افراد که از همۀ علل و اسباب ظاهری و مادی منقطع شده و قابلیت دریافت فیض را پیدا نمودهاند و حقیقتاً انقطاع تام به سمت خداوند از طریق ولی او پیداکردهاند، شفا حاصل میشود؛ آنهم نه همۀ کسانی که منقطع شدهاند، بلکه تنها آنکسانی که به حکمت بالغۀ الهی، در شفا گرفتن ایشان مصلحت و خیری نهفته بوده است، شفا میگیرند؛ یعنی علل فوق مادی که قاهر بر علل مادی هستند، درجایی فعال میشوند که حکمت الهی اقتضا کند.
علتها، سطوح متفاوتی دارند که بخشی از آنها علل مادی و برخی علل ملکوتی است؛ اما بنا نیست همیشه علل غیرمادیِ عوالمِ فوقانی، دخالتِ تام در عالم ماده بکنند، بلکه این دخالت در مواردی است که فرد، قابلیت پیداکرده و حکمت بالغه هم اقتضاء بکند. اگر در این زمینه آمار بگیریم، شاید تعداد مریضهایی که شفا گرفتهاند، یکهزارم هم نباشند!
بهعلاوه اینکه دردهای ظاهری را هزاران پزشک ممکن است درمان کنند، تازه اگر
هم درمان نشد، نهایتاً انسان، ۵۰، ۶۰ سال عمر میکند و از این دنیا میرود! اما آن چیزی که اگر انسان از دست بدهد، به بینهایت بدبختی مبتلا میشود، سلامت روح و روان و معنویت و وجود اوست. حرم مطهر امامان معصوم(عليهم السّلام) که شفاخانه است در حقیقت برای شفای معنوی و شفای دردهای روحی و روانی است که درد واقعی هم همین است، بهطوریکه قابلاغماض نیست و آثار مثبت و منفی آن بینهایت است و اگر درمان نشود انسان برای ابد بیچاره میشود؛ لذا باید حواسمان باشد که برای شفای چه دردی به آنجا برویم. اهلبیت(عليهم السّلام) برای درمان این درد آمدهاند و چنین کاری، یک کار فوقالعاده است و هیچکس دیگر نمیتواند این کار را انجام دهد.
بنابراین ما باید همیشه در زندگی خود، علتهای غیرمادی و علتهای ملکوتی را فعال نگهداریم و درعینحال به اسباب آنهم متوسل شویم؛ همانطور که توکل نیز به همین معناست.
معنای توکل و نسبت آن با رعایت احتیاط
و اتفاقاً یکی از سؤالات دیگری که در اینجا مطرح میکنند همین است که نسبت توکل با احتیاطهای بهداشتی چیست؟
انسان باید خداوند را سبب اصلی و همۀ اسباب دیگر را متصل به خداوند بداند و درعینحال، همانگونه که خداوند امر فرموده، اسباب را هم مراعات کند. کما اینکه فرمودند: إعقِل و تَوَکَّل؛[654] زانوی شتر را ببند و توکل هم بکن؛ یعنی بیش از آنکه به آن زانوبند و فعل خود تکیه داری، به امر خداوند تکیه داشته باش. اصل توکل به خداوند به این معناست که:
اولاً برای رسیدن به امر مطلوب، در بین راههای فراوانی که وجود دارد، ببینیم خداوند کدام راه را بیان میفرماید؛
ثانیاً پس از یافتن مسیر بهتر، ببینیم خداوند طریقۀ طی نمودن آن مسیر را به چه کیفیت قرار داده است.
وقتی شما کسی را وکیل میکنید، یعنی از او میپرسید چگونه عمل کنم؟ او نیز شما را راهنمایی کرده و هم راه صحیح و هم نحوۀ عملکرد را به شما نشان میدهد؛ در مواردی هم علاوه بر اینکه خود انسان حرکت میکند، او دخالت نموده و اصلاح کار میکند.
بهعنوانمثال، برای رفاه زندگی، کارهای مختلفی را میتوان انجام داد، ازجمله سرقت، احتکار، کاسبیهای نامناسب یا کارهای دیگر. توکل یعنی از خداوند بپرسیم برای رسیدن به این مقصود، چهکاری را باید انجام دهیم. یا مثلاً برای رسیدن به استقلال کشور، چهکار باید بکنیم؟
اتفاقاً یکی از آیات قرآن کریم نیز در همین زمینه است؛ در جنگی که بین طالوت و جالوت است، خداوند از طریق حضرت موسی(عليه السّلام) به بنیاسرائیل فرمود وارد این شهر و سرزمین مقدس شوید:
يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ.
«اى قوم، به سرزمين مقدسى كه خدا سرنوشت شما كرد داخل شويد و پشت (به حكم خدا) مكنيد، كه زيانكار مىشويد.»
قالُوا يا مُوسى إِنَّ فيها قَوْماً جَبَّارينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ.[655]
«گفتند: اى موسى، در آن سرزمين مقدس گروهى مقتدر و قاهر و ستمكار هستند و هرگز تا آنها ازآنجا بيرون نشوند ما داخل نخواهيم شد، هرگاه آنان بیرونشدند ما داخل مىشويم.»
حضرت موسی(عليه السّلام) فرمودند: نه! اینطوری نمیشود! آن راهی را که خداوند برای رسیدن شما به ارض مقدس قرار داده، راه معجزه نیست که من بروم عصا بیندازم و آنها
را از بین ببرم!
قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ.
«دو نفر مرد خداترس (يوشع و كالب) كه مورد لطف خدا بودند گفتند: شما بر آنها از اين در درآييد، چون درآمدید آنگاه محققاً (بر آنها) غالب خواهيد شد، و بر خدا توكل كنيد اگر به او گرويدهايد.»
اگر وارد شدید حتماً شما غالب میشوید، چون خداوند این وعده را داده است، وَ عَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤمِنِينَ، به خداوند توکل کنید که راه رسیدن و استقرار شما در این شهر همان است که خداوند بیان فرموده است.
قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ.[656]
«باز قوم گفتند: اى موسى، هرگز ما در آنجا مادامیکه آنها باشند ابداً درنیاییم، پس تو برو بهاتفاق پروردگارت با آنها قتال كنيد ما اينجا خواهيم نشست.»
پس توکل یعنی:
1. در بین مجاری مختلفی که انسان را به مقصود میرساند، ببینیم خداوند کدام مجرا را بیان میفرماید، همان را انجام دهیم.
2. در انجام آن کاری که خداوند بیان فرموده، از خداوند مدد بخواهیم؛ یعنی هم در کشف نقشۀ علمی آن کار، و هم در قدمبهقدم اجرای آن کار، از خداوند مدد بخواهیم.
3. درعینحال نه به فکر خود و نه به فعل خود تکیه نکنیم؛ یعنی بیش ازآنچه که به کار خود اطمینان داریم، به مددی که خداوند در تحقق آن امر به ما میدهد، تکیه کنیم.
خلاصه اینکه خداوند امر فرموده که سلامتی خود را حفظ کنیم و راه آنهم مراجعه به متخصصین فن است، اما درعینحال، لازم است بیش از احتیاطی که میکنیم و بیش از توصیههای بهداشتی که رعایت میکنیم (البته آن توصیههایی که مطمئن هستیم باید رعایت گردد تا انشاءالله به مقصود خود که سلامتی و حفظ الصحه است، برسیم)، باید به خداوند توکل نموده و صد درصد امیدمان به خداوند باشد و اصلاً به خودمان تکیه نکنیم. در این صورت است که توکل محقق میشود، چراکه فقط راهی را انجام دادیم که خداوند فرموده و از طریقی هم انجام دادیم که خداوند خواسته است.
بنابراین، توکل در یک جمله یعنی: فقط ببینیم خداوند چه میخواهد و چه راهی را بیان میفرماید، و میخواهد این راه چگونه طی شود و بدانیم فقط خداوند است که مدد میرساند؛ فقط اوست که کار را انجام میدهد و امیدمان صد درصد به او باشد.
یکی گو، یکی جو، یکی بین، یکی دان
سِـــوَی اللــهِ و اللــهِ زورٌ و بـاطـــل[657]
رعایت امور باطنی علاوه بر بهداشت ظاهری لازم است [658]
دقت کنیم علاوه بر وظایف ظاهری همچون رعایت بهداشت و ...، رعایت امور باطنی هم لازم است؛ چراکه عالَم از باطن تدبیر میشود و امور، از باطن به سوی ظاهر میآیند. این مطلب بسیار مهم است که انسان باید بداند و به آن باور داشته و به آن عمل کند. دعا نیز یعنی اتصال به باطن و حقیقت و سرمنشأها از طریق باطن به ظاهر آمدن و اِعمال اثر کردن.
همۀ این وظایف ظاهری که انجام میدهیم (و البته در جای خود لازم است)، برای حفظ جسد است. حال چرا حفظ جسد لازم است؟ زیرا جسد، بهعنوان ابزاری برای حفظ نفس، اعتلای روح و ارتقای معنویت انسان لازم بوده و او را در رسیدن به اهدافش یاری میرساند. قرآن کریم میفرماید:
وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ.[659]
حضرت ابراهیم، حضرت اسحاق و حضرت یعقوب(عليهم السّلام) دارای دست و چشم بودند! چقدر این آیه لطیف است. مگر ما دست و چشم نداریم؟! آیه میخواهد بفرماید آنکسی که دستش بت درون و بیرون را نشکند، گویا اصلاً دست نداشته است؛ آن چشمی که در راه جهاد اکبر حرکت نکند و از حرامها پوشیده نشود و به حقائق بازنگردد، اصلاً چشم نیست. حضرت ابراهیم(عليه السّلام) است که چشم و دست و پا و گوش دارد. کسی که این ابزارها را معطل گذاشته و با آنها سیر نمیکند، یا خدایناکرده با آنها معصیت میکند، چشم و گوش و دست و پا ندارد و بلکه هیچچیز ندارد. پس باید توجه داشته باشیم که این جسم را برای چهکاری میخواهیم.
این بلا جای همدردی دارد نه رقص و پایکوبی [660]
همینجا نکتهای را دربارۀ اظهارنظرهای برخی افراد عرض کنم که نمیدانم از غفلت یا خباثت یا جهالتِ عدهای از افراد بیهنر است که گفتهاند: بیاییم برقصیم و بخندیم. این حرف معجونی از غفلت و جهالت است و گاهی اوقات احساس میکنیم از خباثت باشد.
گرچه این بلا به سبب اعمال ماست، اما نمیشود گفت کسی که الآن مبتلا شده، لزوماً انسان بدی بوده. در بلاهای عمومی، بسیاری از خوبان نیز در آن بلا مبتلا میشوند. در بلایی که بر بنیاسرائیل نازل شد بهواسطه ظلمی که کرده بودند، بسیاری از انبیا و مؤمنین توسط «بُختُالنَّصر» کشتهشده یا به اسارت گرفته شدند. حضرت دانیال(عليه السّلام) که مرقد مطهرشان در شهر شوش است، اسیر دست بختالنصر ظالم شدند که ایشان را از فلسطین به منطقۀ شوش آورد. بنابراین اگر کسی خداینکرده مبتلا شد، به معنای این نیست که مجرم است. اگر کسی هم در بلاهای عمومی مصون ماند، مساوی با صلاحیت او نیست. یعنی اگر بنده مبتلا نشدم، به این معنا نیست که انسان صالحی هستم و اگر فردی مبتلا شد، لزوماً به این معنا نیست که انسان بدی است. بسیاری از انسانهای پاک و مظلوم مبتلا شدند و در بیمارستان در حال جان دادن هستند و عدهای هم فوت کردهاند، آنهم به چه وضعیتی! عزیزانشان نتوانستند یک مجلس ختم برای آنها بگیرند و غمها در دلشان انباشته شد. کسی به آنها دلداری نداده و کسی آنها را در آغوش نکشیده و تسلیتی نشنیدهاند. در این وضع اگر انسان، انسان باشد و شاهد این غمها، گویی کوه بر سر خود او فرود آمده و اندوه تمام وجود او را میگیرد. بعد ما اینجا بزنیم و برقصیم و بخندیم و شاد باشیم؟ عجیب است! گویا انسانیت پایمالشده است. بهجای کمک کردن و انجام هر کاری که انسان از دستش برمیآید، انسانها را بیشتر در غفلت بیندازیم؟ این بلا برای بیداری ماست. با رقص میخواهیم در غم دیگران شریک شده و از خواب غفلت بیدار شویم؟ عجیب است!
معلـم که آمـد بـه نـاگـه کـلاس چو شهری فروخفته خاموش شـد
صـداهـای نـاگفتـه در نبـضهـا بـه لـب نـارسیـده فرامـوش شــد
معـلــم ز کـــار مـــدام مـــدام غضبناک و فرسـوده و خسته بـود
جـوان بــود و در عنفـوان شبـاب جـوانـی از او رخـت بربستـه بـود
سکــوت کــلاس غــمآلــود را صـدای درشـت معلــم شکسـت
ز جـا احمدک جست و بند دلش بدین بیخبر بانـگ ناگــه گسست
بـیــا احـمــدک درس دیــروز را بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس ناخوانـده بـود بهجـز آنچـه دیـروز آنچـه شنفت
زبانش بـه لکنـت بیفتـاد و گفت: بـنــیآدم اعضـای یکــدیگــرند
وجـودش بهیـکبــاره فریـــاد زد کـه در آفرینـش ز یـک گوهـرنــد
چـو عضـوی بـدرد آورد روزگــار دگــر عضـوهـا را نـمـانـد قــرار
تـو کـز کـز... وای یـادش نبـــود جهان پیش چشمش سیهپوش شد
صـداهای محنت ز هـر سـو بلنـد بـگردیـد و وارفتـه در گـوش شـد
نگاهـی به سنگینـی از روی شــرم بـه پاییـن بیفکند و خاموش شــد
ز چشـم معلــم شــراری جهیـــد نـمــایـنــدۀ آتــش خـشــــم او
درونش پر از نفـرت و کینـه داشت غضب میدرخشیـد در چشـــم او
معلــم بگفتــا بـه لحنــی گـــران که ای احمــد کـودن بـیشعــور!
نخواندی چنین درس آسان بگــو؟ مگر چیست فرق تو بـا دیگـران؟
بـه آهستـگــی احمــد بـینــوا چنین زیر لب گفت با قلب چاک
که آنان به دامان مادر خـوشانـد و من بیوجودش نهم سر به خاک
به آنان جز از روی مهر و خوشـی نگفتـه کسـی تاکنـون یکسخـن
من از روی اجبار و از ترس مـرگ کنـم بــا پــدر پینــهدوزی و کـار
ببین دستهای پر از پینهام شاهد است...
سخـنهـای او را معلــم بـریــد ولی او سخنهـای بسیــار داشت
به من چه که مـادر ز کـف دادهای به من چه که دستت پر از پینه است
رود یـک نفـر پیـش ناظـم کــه او بـه همـراه خـود یـک فلــک آورد
و چـوبــی ز بـهــر کـتــک آورد...
چون او این سخن از معلم شنیـد ز چشمـان او کـورسویـی جهیـد
به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:
ببیـن یـادم آمــد تـأمــل کـمـی تـأمــل خـــدا را تـأمــل دمــی
تو کـز محنـت دیگـران بـیغمـی نشـاید که نامت نهنـد آدمـی [661]
داستانی از یکی از بزرگان اهل معرفت و عرفان آوردهاند، به نام «سریّ سقطی»:[662]
ایشان در ابتدای امر خردهفروش بوده است. سقت یعنی چیزهای خردهریز. مغازه خردهفروشی در بغداد داشت. یک روز به او خبر دادند که بازار بغداد آتش گرفته. سراسیمه به سمت بازار رفت و دید بازار آتش گرفته است. یا خودش دید و یا کسی به او گفت که مغازه شما آتش نگرفته است. گفت: «الحمدلله.» یکدفعه به خودش آمد و گفت: «عجب ! قُلتُ الحَمدُلِلّهِ في سَلامةِ مالی وَ هَلَکَ اَموالُ اِخواني؛ مال من که سالم ماند گفتم الحمدلله درحالیکه مال برادران من از بین رفته بود.» با خودش گفت: «من چه انسان پستی هستم که این کلمه را گفتم. اینجا مقام إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَیهِ راجِعونَ و همدردی با برادران مصیبت کشیده است و من کلمه رضا گفتم!» همین حادثه باعث شد فطرتش بیدار شود. تمام مال و ابزار و آلات و سرمایهاش که در مغازه بود را صدقه داد، بازار را ترک کرد و به زهد روی آورد. به کفارۀ آن الحمدلله که گفته بود، اموالش را به کسانی که آسیب مالی دیدند بخشید و بعد از بازار خارج شد. خداوند هم از این کار او تشکر کرد و به او رفعت مقام داد و او را به مقام محبان رساند. از خود ایشان نقل است که میفرمود: «30 سال است استغفار میکنم و اَستَغفِرُاللهَ میگویم، به خاطر یک کلمه اَلحَمدُلِلهِ.»
پس نباید این دو مطلب را باهم قاتى کنیم. الآن نیاز به امید و نشاط و مقابله با مصیبت و بلا داریم، اما غفلت و بیخبری و به انسانهای مصیبتدیده دهنکجی کردن را لازم نداریم. اینها نباید باهم قاتى شود. اینطرف یک نفر برقصد و آنطرف یک نفر جان دهد؟!
امیدواریم کسانی که این حرف را زدند از روی غفلت بوده باشد نه از روی خباثت نفس. خداوند همه ما را با وظایفمان آشنا کند. الآن خیلی نیاز داریم بیشتر با وظایفمان آشنا شویم.
جدایی از معنویت؛ بلای اصلی ماست [663]
نکتۀ مهمی دیگر دربارۀ بلاهای اخیر عرض کنیم: این بیماری بلایی خیلی مختصر و لازمۀ دنیاست؛ اما بلای سخت و بلای اصلی که آن را فقط اهل معرفت میفهمند، بلای جدا شدن از فضای معنوی و تعطیلی فضاهای مذهبی است، این بلاست. اگر کسی بفهمد که توگوشیِ اصلی چیست، اصلاً این بیماری را بلا حساب نمیکند. ما با دست خودمان کاری کردیم که متوکل عباسی کرد؛ حرمها را تعطیل کردیم! با دست خودمان هم یعنی چارهای نداشتیم و انجام دادیم. مسئولینی که این کار را کردند به وظیفۀ خودشان عمل کردند؛ گرچه شاید میشد غیرازاین هم تدبیر کرد. این احسن وجه بودن زمانی است که فرد به علم خودش یا علم متخصصین عمل میکند، مأجور هم است چون به وظیفهاش عمل کرده. اما آیا اینکه حتماً بهواقع هم اصابت کرد و درست
تشخیص داد و همین کار را باید میکرد، این بحث دیگری است.
«سید عبدالکریم بن طاوس نقل کرد از محمد بن علی شیبانی که گفت: من در کودکی با پدر و عمو حسینم بطور پنهانی در شب به زیارت قبر آقا امیرالمؤمنین علی(عليه السّلام) رفتیم. در آن روزها دور قبر حضرت سنگهای سیاه گذاشته بودند و بنای درستی نداشت. خودمان را بقبر شریف حضرت نزدیک کرده و هر کدام مشغول بقرآن و نماز و زیارت شدیم. ناگهان دیدم شیری قوی هیکل و درنده و بزرگ بطرف ما میآید. از ترس از دور قبر کم کم دور شدیم دیدم که این شیر درنده خود را بقبر آقا علی(عليه السّلام) نزدیک کرد و دست مجروح خود را به قبر مالید. یک نفرمان نزدیک شیر رفت، دید تعرضی از جانب آن حیوان نمیشود. آمد ما را خبردار کرد که ترسی نداشته باشید این شیر برای زیارت و شفای پایش متوسل به قبر حضرت شده، ترس ما ریخت و ما هم نزدیک شیر رفتیم، دیدم آن حیوان زبان بسته نزدیک قبر آقا علی(عليه السّلام) هی دارد دست خود را به قبر شریف آقا میمالد و ناله میکند. یکساعت بهمین منوال بود و شفا یافت، یک وقت دیدم شیر برگشت و رفت.»[664]
واقعیت این است. یعنی ما خیلی از این واقعیت دورافتادهایم. کمتر از حیوان نئی ای مهرورز.
سالها پیش شتری را میخواستند بکشند، فرار کرده بود و به حرم امام رضا(عليه السّلام) پناه آورده بود. آن زمان برای رسیدن به حرم راه صاف نبوده و باید اینطرف و آنطرف میرفتند و به چپ و راست میپیچیدند. وقتی به حرم آمده بود، سرش را روی دیوار گذاشته بود. اینها واقعیتهایی است که باید به آن توجه داشت.
علیالحساب ما خردهای به مسئولین نمیگیریم. افرادی که درب حرم حضرت معصومه را شکستند، حداقل این است که جاهل متنسک بودند.[665] نباید در کاری که انجام میشود و مسئولی که تصمیم میگیرد، خدشه کرد و اگر هم افراد به آنجا رفتند و درب حرم را شکستند، مجرم هستند و باید با آنها برخورد شود.
توبه شرط جبران کوتاهیها و استجابت دعا
نکتۀ اصلی در اینجاست: حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) وقتی میخواستند کسی را حد بزنند فرمودند: هرکسی حد به گردن اوست اینجا نایستد و پی کارش برود. آنهایی که حد به گردنشان نیست، بایستند تا حد بزنند، بقیه بروند، نایستند و اکثراً میرفتند.[666]
کسی که خودش کوتاهی کرده، آلوده به گناهانی است که موجب این بلا شده است، اگر دست به دعا بردارد بلا رفع نمیشود. اصلاً این بلا بهواسطۀ کوتاهی خودش محقق شده. مگر اینکه توبه کند. با آن شرایط قبلی اگر دست به دعا بردارد، دعای او بیاثر است حتی اگر خود را متبرک به حرم مطهر و ضریح هم بکند فایدهای نخواهد داشت.[667]
به هر صورت تصمیمی است که گرفته شده و باید تابع تصمیم مسئولان بود. البته که شرایط ما در این زمان یک بام و دوهوا است. ظاهراً مسئولان ما هم همینطور هستند. حرم و صحن با آن فضای عطرآگین و منورش بسته است و بازارها غلغله. اگر نباید تجمع باشد، نباشد. نمیگوییم بازارها را ببندند، ولی نشان از تصمیمگیری صحیح دربارۀ حرم مطهر ندارد. کسانی هستند که اگر دعا کنند، دعای آنان شامل حامل همه میشود. کسانی که واقعاً به وظایفشان عمل کردند.
این نکتۀ حضرت امیر(عليه السّلام) خیلی پیام دارد که کسی که خودش عامل نیست و حدی بر گردن او هست، نباید در حد زدن بماند. این معنا باعث استهزاء دین هم شده که یکی از شبهات رایج همین است. میگویند حرمهایی که شفا میداد چرا شفا نمیدهد؟ حرم که بهصورت حتمی و بدون شرط شفا نمیدهد. حرم اهلبیت بالاتر از حرم خداوند که نیست. زمانی یکی دو نفر مخلص بودند و کسی نبود، با دعای آنها خداوند نگذاشت ابرهه و سپاهش حتی به حرم خداوند نزدیک شوند. ولی خداوند همین حرم را در زمان حجاج حفظ نکرد. حالا فرد نادانی بگوید پس اگر خراب شده، حرم خدا نیست؟ آیا این حرف معنا دارد؟ حرم خدا هست، ولی دین یک شیء خارجی نیست که خداوند دور آن حصار بکشد و از آن محافظت کند. دین در کجا محقق میشود؟ در نفوس متدینین. دو جا هست که خداوند برای حفظ دین خود مستقیم وارد میشود:
1. آنجایی که اصلاً هیچکسی نباشد و حجتی تمام نشده باشد، مثل زمان ابرهه که هنوز دینی نیامده و حجتی تمام نشده است؛ آنجا چارهای نیست. اما زمانی که دین آمده، حجت تمام شده ولی مردم اهمال کنند، آن زمان دعاهای این افراد اثر چندانی ندارد.
در سربازی میگفتند تنبیه برای همه، تشویق برای یک نفر. در فضای خدایی برعکس و تشویق برای همه است. بهواسطۀ قلیلی که اهل عبادتاند، کثیری که اهل معصیتاند روزی میخورند و مورد رحمت خداوند واقع میشوند.
دیدیم کسانی را که وقتی جلسه تعطیل شد مثل عزای جگرگوشهشان پلهپله اشک میریختند. کسی هم که نمیفهمد انگار اصلاً حرم تعطیل نشده، در زندگی او چه تغییری کرد؟ هیچ. سلامت باشیم بقیه فدای سرمان! چه چیزی سلامت باشد؟ اصل سلامت، سلامت در دین است و اصل مصیبت، مصیبت در دین. داریم بهواسطۀ عملکرد غلط خودمان سیلی میخوریم. از دعاهای پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) این است که خدایا مصیبت مرا در دینم قرار نده:
وَ لَا تَجْعَلْ مُصِيبَتَنَا فِي دِينِنَا وَ لَا تَجْعَلِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّنَا.[668]
بدترین مصیبت، مصیبت در دین است [669]
خداوند در قرآن کریم میفرماید:
وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ.[670]
«و ميان آنان بر طبق آنچه خدا نازل كرده است داورى كن، و از هواهاى نفسانى آنان پيروى مكن، و از آنان برحذر باش كه مبادا تو را از بخشى از آنچه خدا به سويت نازل كرده است، منحرف كنند. پس اگر [ازداورى حكيمانهات] روى گردانند، بدان كه خدا مىخواهد آنان را به سبب پارهاى از گناهانشان مجازات كند و مسلماً بسيارى از مردم فاسقاند.»
ای رسولالله! اگر از امر تو رویگردان شدند، بدان که خداوند میخواهد آنها را بهواسطۀ بعضی از گناهانشان به عقوبت برساند. البته بسیاری از مردم فاسقاند. اتفاقاً این آیه جالب است. این آیه دربارۀ این است که بسیاری از مردم برای داوری و حکومت و حکم کردن نزد پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) میآیند. بعد میفرماید اگر از حکم تو روی گرداندند، بدان که خداوند میخواهد آنها را به بعضی از گناهانشان عقوبت کند. عجیب است!
این بلای کرونا خودش بلای کوچکی است. بزرگتر از آن برای کسانی که درک دارند، بلای بسته شدن فضای معنوی، معرفتی و ایمانی است. یعنی برای کسی که درک داشته و چشمی به حقیقت داشته باشد، میبیند و مییابد که هزار هزار برابرِ مصیبت مریضی و مرگومیر، مصیبت صد عن سبیل الله، اتفاق افتاده است. دربهای حرم را به دست خودمان بستهایم. خیلی چیز عجیبی است! اینجا میفرماید اگر از حکم تو رویگردان شدند، بدان که خداوند میخواهد آنها را بهواسطۀ بعضی از گناهانشان مجازات کند؛ یعنی خداوند به چه بلایی آنها را گرفتار کرده است؟ به این بلا که به حرف پیامبر پشت میکنند. این بلا بهمراتب، بلای بزرگتری از فقر و بیماری است؛ چون فقر و بیماری بالأخره میرود و اتفاقی نمیافتد. اما اینکه ابدیت انسان ضایع شود و به حرف پیامبر پشت کند؛ بلایی بسیار بزرگتر است. انشاءالله خداوند از این بلاها برای ما و برای هیچکس نیاورد که فرد به اینجا برسد که دیگر برای او خیلی مهم نباشد نماز بخواند یا نخواند، حرم برود یا نرود، نماز جماعت باشد یا نباشد. این مصیبتی بزرگ است و باید خون گریه کرد که دربهای حرم را بستیم. من نمیدانم در زندگی ما پس از بسته شدن دربهای حرم چه تغییری ایجاد شده است؟! مگر ما مشهدیها مدعی نیستیم به پناه امام رضا(عليه السّلام) آمدهایم؟!
زمانی این مثال را میزدیم که اگر ما یک صبح تا شب چای نخوریم، سردرد میشویم. یا هرکس که به هر چیز عادت دارد. یعنی این چای در زندگی ما نقش دارد و نبود آن محسوس است. حال اگر در مساجد اعتکاف باشد و بگویند قرآن کم آمده، قرآنهایتان را 3 روز بدهید به مساجد، چه کسی احساس میکند واقعاً با نبود قرآن در زندگیاش زلزله خواهد شد؟
ما به زبان میگوییم مسلمانیم، اما هیچ تکانی نمیخوریم. قرآن به ما اینگونه یاد داده که بلای اصلی، بلای در دین است.
سادهترین مصیبت، مصیبت در مال است و بعد مصیبت در جان ، ولی مصیبت واقعی، مصیبت در دین است. مصیبت در دین یعنی شقاوت ابدی، ولی مصیبت در بدن، یعنی مدت محدودی رنج کشیدن و بعد تمام و راحت میشویم. تازه اگر رنجی هم باشد، کفارۀ بسیاری از گناهان فرد مؤمن، متعهد و باتقوا است. اصل مصیبت و مصیبت واقعی، مصیبت در دین ما است. ما در این مصیبت کوچک بیماری، مبتلا به مصیبتهای بزرگ شدهایم؛ مساجد، نماز جماعت، هیئتها، جلسات معرفتی و حرمها تعطیل است. خداوند دارد به ما سیلی بدی میزند. جالب است که اصلاً بیدار هم نمیشویم. بهواسطۀ عدم اهتمام، با دست خودمان حرمها را تعطیل کردیم. کاری که متوکل عباسی کرد ما هم داریم میکنیم.
البته از باب فقهی کسانی که این کار را کردند، وظیفۀ خودشان را دارند انجام میدهند. مسئولینی که این کار را کردند، با اهل خبره در فضای پزشکی مشورت کردند و آنها گفتند حرم بسته باشد. اما ازلحاظ اخلاقی و عرفانی، این کار درست است؟ ما در جامعه اهل اخلاق و عرفان هستیم؟ چه کسی را داریم که بگوید به حرم رفتم آنجا شفا میدهند؟ نداریم. اگر کسی وظیفهاش را انجام داد و ما وظیفهمان را انجام داده بودیم، محکم میگفتیم برویم حرم. بستن حرمها، بستن روضه، هیئت، نماز جمعه و نماز جماعت، حتی جرأت نمیکنیم حرم را ببوسیم! اینها خودش مجازات و سیلی خداوند به گوش همۀ ماست، خصوصاً مسئولان فرهنگی و اجرایی و خواص. البته عموم هم هستند. ما هنوز متوجه نشدهایم چه کردهایم!
خداوند ما را در دوران بین محذورین و بد و بدتری قرار داده که با دست خودمان این کار را انجام بدهیم. ازلحاظ فقهی هم چارهای نداریم. وقتی وظیفه را انجام ندادیم و از سطح مورد انتظار خداوند از حیث ایمانی پایین آمدیم، دیگر باید مثل یک کمونیست، یک چینی و یک بتپرست عمل کنیم که خود این، چقدر مایۀ مصیبت است. میگویند از دین کاری برنمیآید. بله از دین کاری برنمیآید؛ چون دین چیزی در هوا نیست، بسته به دینداران است. وقتی جامعۀ دیندار، دینداری نداشته باشد و گناه اجتماعی صورت دهند و اهتمام به رسیدگی به دیگران نداشته باشند، دیندار نیستند و چنین دینی اثر ندارد. چقدر ما هیئت و نماز جماعت و چقدر روضه داریم و از درون آن چقدر اصلاح کار مردم درمیآید؟ در هر محلهای چه کسی آمار فقرای همان محل را دارد؟ چند جوان از مجردهایی که میآیند، امرشان اصلاح میشود؟ جوان از پای نماز جماعت میرود پای فیلم نامناسب مینشیند. صدمات اخلاقی و ناموسی خوردیم که بیسابقه است و خداوند هم وعده داده و فرموده هر وقت مردم به گناهان تازه و عجیبوغریب و گناهان بیسابقه و ناشناخته مبتلا شدند، بلاهای ناشناخته و جدید میآید:
الرِّضَا(عليه السّلام) يَقُولُ كُلَّمَا أَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَعْرِفُونَ.[671]
«از عباس بن هلال شامى، يكى از موالى امام كاظم(عليه السّلام) گويد: شنيدم امام رضا(عليه السّلام) مىفرمود: هرچه بندهها گناههاى ناكرده پديد آرند، خداوند برايشان بلاهاى نبوده و نشناخته پديد آرد.»
شکلهای عجیبوغریب از گناه که اصلاً سابقه نداشته و در تاریخ نبوده. فرد بدترین کارهای غیراخلاقی را میکند و فیلم آن را به اشتراک میگذارد تا همه ببینند. اللهاکبر! بله خوب بلا هم متناسب با خودش میآورد. حتی اگر این ویروس توسط دشمنان درستشده باشد و بُعدی هم ندارد، به هر صورت دشمن شده ابزار ارادۀ خداوند. اما بحث چیز دیگری است. بحث این است که بالأخره ارادۀ الهی به تنبیه ما تعلق گرفته است. شما فکر میکنید در اربعین چنین کاری را نمیکنند؟ کدام فضاها از همه بیشتر دشمن را عصبانی میکند؟ یکی از فضاهایی که بهطورجدی آنها را عصبانی میکند، فضای اربعین است. 20-30 میلیون کمتر یا بیشتر جمع شوند و اجتماع عظیمی درست کنند که اصلاً پشت انسان را میلرزاند. پشت دشمن امام حسین(عليه السّلام) و پشت دشمن دیانت و پشت شیاطین جن و انس را میلرزاند. فکر میکنید در اربعین این کار را نمیکنند؟ قطعاً این کار را میکنند. اتفاقاً هرچه خطر بیشتری برایشان داشته باشد، تلاش بیشتری میکنند که این اجتماع شکل نگیرد. قطعاً غذاها را در اربعین میکروبی میکنند و سعی میکنند انواع ویروسها را در اجتماع اربعین منتشر کنند. ولی آنجا خیلی اثر نمیکند؛ چون مردم یک سال زحمت میکشند، عمدتاً چه میزبان چه زائران پیاده با اخلاص حضور پیدا میکنند. ما فکر میکنیم قطعاً غذاها را آلوده میکنند، اما شفاست. غذای میکروبی میخوریم ولی شفاست. بعدها معلوم خواهد شد که دشمنان برای اینکه اربعین رخ ندهد چهکارها که نکردهاند. خیلی راحت هم میتوانند این کار را بکنند. کاری ندارد چون فشردگی جمعیت و آن جمعیت شلوغ، حسابوکتاب ندارد. حال چرا کمتر اثر میکند؟
دشمن هر غلطی بکند نباید اینگونه در جامعۀ ما اثر کند. بالاتر از ابرهه که نیست. نباید اثر کند. اگر اثر میکند به دلیل این است که قدرت اخلاقی و معنوی ما از بین رفته است. کجا رفته؟ اگر در آن سطح ایمانی و عرفانی بودیم، با اطمینان قلب میگفتیم بیایید یک توسل و دعای کمیل در حرم برگزار کنیم. کجا برویم بهتر از حرم؟ حرم قطعاً حرم شفاست. عدهای که بفهمند و عمل و دعا کنند، شفا میگیرند. قطعاً مایۀ شفاست و آنجا شفا میدهند، اما الآن عملکرد غلط ما مایۀ خفت دین شده است. اهلبیت(عليهم السّلام) ما را منع کردند و گفتند مایۀ بیآبرویی ما نباشید:
وَ كُونُوا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا شَيْناً.[672]
اما سوء عملکرد ما کاری کرده که مایۀ بیآبرویی شدهایم. از ماست که بر ماست.
این همان است که حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام) وقتی میخواستند کسی را حد بزنند فرمودند: هرکسی حد به گردن اوست اینجا نایستد و پی کارش برود.
بسیاری از گناهان رخ داد و ما در خیلی از آنها شریک هستیم. هرکسی خودش میداند در فامیل چه افرادی بودند که میتوانسته از آنها دستگیری کند و نکرده است. وقتی این گناهان سر زد، جلوی نزول رحمت را میگیرد. در هر فامیل چند جوان مجرد و بیکار داریم؟ ما چهکار کردیم؟ پولی داشتیم، خرج کردیم؟ نداشتیم، آبرویی داشتیم گذاشتیم؟ قوت فکری داشتیم؟ آیا افراد را جمع کردیم؟ آیا تحضیض و تشویق کردیم؟ بیتفاوتی باعث شراکت در جرم میشود و جلوی نزول رحمت خداوند را میگیرد. اگر جوان متدین برای خواستگاری بیاید که ازلحاظ بعضی امور اعتباریِ بیارزش، استاندارد را ندارد، همین خانوادههای متدین کلی دنگ و فنگ درست میکنند. این حفظ ناموس نمیشود؛ و البته هر کس وسعش بیشتر، جُرمش بیشتر.
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها.[673]
خط مقدم مجرمان کسانی هستند که بیشتر مسئولیت دارند. عموم مردم هم بر فطرت الهی میفهمند وظایفی دارند و باید عمل کنند، اما هوای نفسها نمیگذارد. عدهای هزینههایی درست میکنند و جلوی ازدواجها و اصلاح زندگیها گرفته میشود و جوان به گناه میافتد. خداوند مسئلۀ فحشا را بین دو پرانتز قتل قرار داده؛[674] یعنی کسی که مبتلا شد؛ معلوم نیست حتی اگر پیامبر هم با او صحبت کند برگردد و به این راحتی نیست. مسئلۀ ازدواج سفید! فقط سی سال از خون شهدا میگذرد. خیلی وقتها هوسهای متدینین گل کرد و صد عن سبیل الله شد. این جرم عمومی همۀ ماست، حالا الکی خودمان را مبرا نشان دهیم! باید واقعاً برگردیم.
مرحوم سید بحرالعلوم به سید جواد عاملی صاحب کتاب مفتاح الکرامة عتاب کرد و گفت: چند روز است همسایۀ شما غذای درست و حسابی نخورده است. گفت: آقا خبر نداشتم. ایشان فرمودند: جرم شما این است که چرا خبر نداشتی. اگر خبر میداشتی اصلاً مسلمان نبودی. چرا خبر نداشتی؟[675]
یکی از سروران میگفت: فردی پیدا شد و میخواست به بعضی از خانوادههای فقیر سادات یا طلاب، پولی کمک کند. از من خواست معرفی کنم. من دیدم که اصلاً نمیشناسم. چقدر خاک بر سر دارم که کسانی که فقیرند را نمیشناسم.
بالأخره گناهان ما عرش خداوند را به لرزه انداخته است؛ وحشتناک است، تکان نخوردیم. خوب وقتی هم اینگونه شود، از دین کاری برنمیآید. دین چیزی مثل کتاب نیست که بگوید آنجا باشد، ببینید کار میکند یا نه؟ دین بستگی به متدینین دارد. بالاتر از حرم امن خدا که نداریم:
فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.[676]
خداوند همین حرم امن خدا و بیتالله را در زمان جناب عبدالمطلب حفظ کرد، ولی زمان حجاج حفظ نکرد. چرا؟ به دلیل عملکرد بد و گناهان و جرم مردم و مسئولین. همگی با سوء اختیارشان باعث شدند کعبه هم در امان نماند.
جرم مسئولین که خیلی واضح است. حقوق نجومی به چه معناست؟ خیلی عادی میگویند به کسی ربطی ندارد. بله معلوم است این بلاها میآید. تازه این بلای اول است، باید منتظر سیلیهای از این محکمتر باشیم. وقتی اینگونه شد، حرم هم جواب نمیدهد. وقتی عرفان و اخلاق صدمه خورد و جامعه تدین بیارزش پیدا کرد، منم منم و تو تویی شد، خداوند چنان ما را بین بد و بدتر میاندازد که دیگر چاره نداشته باشیم، به دست خودمان حرم را ببندیم. در این شرایط اگر درب حرم را باز کنند و مردم مبتلا بشوند، مسئولین حرم مسئولاند، بنابراین چارهای ندارند باید ببندند. خداوند رحم کند. ریشۀ آنهم در عدم انجام وظایف ما بوده وگرنه با دل قرص و محکم میگفتیم اهلش بیایند در حرم دعا کنند و دعای کمیل بخوانند. کجا ازاینجا بهتر؟ مثل همانکه حضرت امیر فرمودند: آنها که آبرو دارند و اهلش بیایند حد را جاری کنند. قطعاً در آن صورت اتفاقی نمیافتاد و کسی مبتلا نمیشد. منتها وقتی عمل صالح نداریم، بالاترین حرم که حرم خداوند باشد، به خاطر جرمهایی که در جامعه است، از ما محافظت نمیکند. وگرنه در زمان حملۀ ابرهه به مکه، یک انسان مخلص متولی کعبه بود، با چه دل قرص و محکمی و با چه استحکامی جواب ابرهه را میدهد و میگوید: شتران مرا بده، آن خانه خودش صاحب دارد و خودش خانهاش را حفظ میکند. باور دارد که اگر دست به دعا بلند کند، خداوند جواب میدهد. اما اگر وظایف انجام نشد، معلوم نیست دعاها چقدر اثر کند. وظایف که انجام میشود، دعاها اثر میکند و جواب میدهد، در غیر این صورت، خشک و تر باهم میسوزند:
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ.[677]
بپرهیزید از آن فتنهای که اگر بیاید، فقط افراد ظالم را نمیگیرد.
البته این هم ناگفته نماند، کسی که واقعاً به آنچه فهمیده و به وظیفهاش عمل کرده، اگر با اخلاص دعا کند، هم خودش بهره میبرد هم پَرِ دعایش عدۀ کثیری را میگیرد. راه ارتباط چنین فردی با بستن حرمها بسته نمیشود. اگر همینطور جلوی حرم هم بایستد، راه او باز است. اصلاً راه او راه فیزیکی نیست، قلب او متصل به امام است و بستن درب حرم، برای آن فرد بنبست ایجاد نمیکند و کارش را انجام میدهد. اما افراد غیر متقی فکر میکنند با همین عملکردی که دارند از امام بهره میگیرند. معلوم نیست اینطور باشد. اگر عمل کنند بهره میگیرند.
زمان مرحوم آیتالله خوانساری در قم قحطی و خشکسالی بود. آن زمان ارتش روس، قم را اشغال کرده بود. ایشان در قم بودند. رفتند نماز باران خواندند. بارانی بیسابقه آمد.[678]
کسی که به وظیفهاش عمل میکند، یک دست به دعا بردارد و یک دست به حرم بزند، کلی شفا ایجاد میشود و تعداد زیادی نجات پیدا میکنند. هر استغاثۀ او بقیه را هم میگیرد. اینطور افرادی میخواهیم.
مرحوم میرزای شیرازی هم فرمود: مستغیث به امام حسین شوید و زیارت عاشورا بخوانید، بلا ریشهکن میشود. مردم انجام دادند و ریشهکن هم شد.[679]
پس معلوم است که نمازهای ما، حرمهایمان و هیئتهایمان، کم خاصیت بوده و به وظیفه عمل نکردهایم و پشت کردهایم؛ فَإِنْ تَوَلَّوْا داشتهایم.
به همین دلیل هم است که میترسیم دربهای حرم را باز کنیم؛ چون پشتمان قرص نیست. بماند که خیلی از اوقات زبانمان هم دراز است.
کسی که میفهمد بلاها ریشه در چه گناهانی از همۀ ما دارد، اصلاً زبان او بند آمده و سر او پایین و شرمنده است. باید سرش را از شرم پایین بیندازد و دائم استغفار و استغاثه کند و بگوید: خدایا بد کردم. فرد حلیم را به عقوبت آوردن خودش یک اعجاز است که ما داریم انجام میدهیم. کاری کردیم که خدای غفور حلیم را به اینجا برسانیم. این چیز عجیبی است و بالأخره باید توجه کرد که اگر ایمان بیاوریم و تقوا داشته باشیم بلای اجتماعی نمیآید.
این نباید با بلاهایی که برای اهلبیت میآید خلط شود؛ چون خود اهلبیت(عليهم السّلام) هم مریض میشدند، ولی ابتلائات فردی برای انبیا و اولیای الهی، برای ولاء است. مؤمنین خالص نیز ملحق به اولیای الهی میشوند و بلاهای آنان برای ارتقا و حسنات است.
حضرت ابراهیم(عليه السّلام) باید به امامتش ابتلا بشود و بدون ابتلا به امامت نمیرسد. برای بقیه مؤمنین، امتحان است. برای مؤمنینی که خطایی داشتند، برای شستشوی خطای آنان و کفاره گناهشان، برای عده دیگری ایقاظ و بیدار کردن آنان ، برای عده دیگری عقوبت و شستشوی گناهانشان و برای عدهای از کفار عقوبت است تا برگردند و برای عدهای هم ریشهکنی است.
اینها بحث فردی است اما اینجا صرفاً ابتلا نیست، همه اینها ابتلا و امتحان است و در عین امتحان، امتحانی است که 3 کار میکند:
1. امتحان میکند تا ببیند بالأخره ما در این ابتلا بیدار میشویم یا نه.
2. کفارهای است برای گناهان ما.
3. انشاءالله خودش باعث رشد هم است.
این تذکر هم لازم است که انسان بفهمد بدهکار است و خودش را طلبکار نبیند. هرکس به خودش رجوع کند، اگر فهم داشته باشد، میبیند که انسان استاندارد نیست. استاندارد یعنی انبیا و اولیا. چقدر ما به آنان نزدیک هستیم؟ البته خداوند ما را دوست دارد؛ یعنی هم باید خوشحال باشیم هم مستغفِر هم شاکر که بالأخره خداوند در ما امید خیر دیده که دارد به ما آمپول میزند.
أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ.[680]
«آيا اين مردمى را كه بعد از اقوامى كه همه مردند وارث زمين شدند (خدا) آگاه نفرموده كه اگر ما بخواهيم به كيفر گناهانشان مىرسانيم و بر دلهایشان مهر مىنهيم كه ديگر (به گوش دل چيزى) نشنوند؟»
آیه میفرماید به شما لطف کردیم و این نعمت را دادیم که جایگزین دیگران شدید و زمین را به شما به ارث دادیم. آیا فکر نمیکنید که خود همین یک امتحان است و اگر در این امتحان، شما هم بهجای عمل صالح به فساد مبتلا شدید، خداوند آن را میگیرد؟ اگر بخواهیم شما را هم به گناهانتان میگیریم.
خداوند با کسی شوخی ندارد، با کسی هم قوموخویشی ندارد. خداوند میفرماید اگر مؤمنین اگر برگردند، ما هم برمیگردیم:
وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ.[681]
«و اگر دیگربار بازآييد ما هم شما را باز كيفر و عذاب كنيم.»
مهم است که خودشناسی پیدا کنیم. ما نوعاً خودشناسی نداریم.
آیا آثار این بلا تیشه بر ریشۀ دین نمیزند؟ [682]
یک سؤال: بلای کرونا رسید و با آمدنش درب مساجد بسته شد، نماز جماعت در حرم مقدس رضوی غدغن و نماز جمعه تعطیل شد. مصرف الکل که سابقاً نجس محسوب میشد، جنبۀ بهداشتی گرفت. درحالیکه عدهای مصارف دیگر هم کردند و مصرف الکل و سایر مشروبات حرام، ازلحاظ پیشگیری و درمان بیماری باب شد. کار و تلاش برای کسب روزی حلال تعطیل شد، کسبوکار اینترنتی شامل کلیک کردن روی تبلیغات و ارسال آن برای افراد زیرمجموعه و ... نصب شد. ظاهراً با ادامه این روند طبق فتوای برخی علماء، روزه گرفتن هم ممنوع میشود. از زندگی و راه و رسم مسلمانی دیگر چه میماند؟ شیر بییال و دم و اشکم که دید؟ حال اگر این تغییرات طولانی شود و قبح معاصی در جامعۀ اسلامی از بین برود، دوباره چهل سال دیگر باید تلاش شود و چه خونها نثار شود تا همینجا که رسیده بودیم برسیم. شما فرمودید بلاها از صدر تا ذیل سراسر رحمتاند. اما آفات این بلا، تیشه بر ریشۀ دین میزند در این بنای عظیم اجتماعی ما چه وظیفهای داریم؟
چند جلسه دربارۀ همین موضوع که وظایف ما در بلاها چیست، صحبت کردیم. چند نکته هم دربارۀ مصرف الکل و مشروبات الکلی توضیح دهیم.
ما تربیت عقلایی لازم داریم
آقا رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: لَا شِفَاءَ فِي حَرَامٍ؛[683] خداوند در حرام، شفا قرار نداده است. یعنی انسان باید این پنبه را از گوشش بیرون کند که خداوند آنچه حرام است را در یک مجرای درمانی قرار داده باشد.
یک روز در تاکسی بودیم، راننده گفت: حاجآقا اگر انسان بهاندازهای بخورد که مست نشود، اشکال دارد؟ بعد گفت: من با چند دکتر در ماشین صحبت کردم که گفتند کسانی که خیلی بد و زیاد میخورند خوب نیست، وگرنه اگر ذرهای بخورند برای دفع کرونا خوب است.
قبلاً عرض کردیم یکی از چیزهایی که ما حتماً در زمانه خودمان لازم داریم، خصوصاً با اطلاعات فراوان و زیادی که به دست همه میرسد، این است که باید خودمان را تربیت عقلانی کنیم. پایه تربیت عقلانی و حداقل آن، این است که هیچ حرفی را بدون دلیل و سند نپذیریم. حرفهای بیوجه، غیرموجه و بیارزش زیادی وجود دارد. جوان بیکار 18 ساله مینشیند و گوشی دستش میگیرد و میگوید: من دکتر محمدی رئیس بخش عفونی بیمارستان خاتمالانبیا هستم، مردم این کارها را بکنید. حالا کدام محمدی؟ کدام بیمارستان؟ انسانهای شوخ و دروغگو و مغرض که میخواهند ملت را سر کار بگذارند کم نداریم.
تمام فرقههای انحرافی با دو عامل شکل گرفتند:
اول یک فرد دنیاطلبِ پست و فرومایه که میفهمید دارد چه میگوید و چهکار میکند و دنبال چه چیزی میگردد.
دوم جمع کثیری که نمیفهمیدند و بدون دلیل حرفهای او را میپذیرفتند.
اگر فکر میکردیم و برای پذیرش یا رد یک حرف دنبال مدرک و سند میگشتیم،
جامعه اینطور نمیشد.
ما آن زمان که دانشجو بودیم، چون روی این مسئله حساس بودیم، بررسی کردیم. بین دانشجویان پزشکی این حرف رواج داشت که مراجع علمی نوشتهاند شراب خوردن کم و بهاندازۀ ته استکان ضرر ندارد. ما با حساسیت در تمام کتابهای طبی مرجع پیگیری کردیم. الآن که میشود خیلی راحت با کلیدواژه جستجو کرد. نویسندۀ هیچکدام از این کتب مرجع هم مثل هاریسون، سیسیل، آکسفورد مسلمان نیستند و این کتابها در ایران هم تدوین نمیشود. ما آنها را زیرورو کردیم. الکل در درمان هیچ بیماری، نه درمان است نه کمک به درمان. تازه اگر در آن کتابها میآمد، ما آن را قبول نمیکردیم، چون ما دکتر الکساندر را بیشتر از امام صادق(عليه السّلام) قبول نداریم. اگر در کتابها میبود قبول نمیکردیم. بااینحال خودشان هم به این رسیدهاند که در درمان هیچ بیماری الکل دخیل نیست. فقط یکجا از الکل استفاده میشود آنهم در بخش مسمومیت، که اگر کسی متیل الکل یعنی الکل صنعتی که اعضای داخلی را پودر میکند خورده باشد و با مسمومیت الکل آمده باشد، در بخش مسمومیت به او الکل اتلیک میخورانند، نه اینطور که بگویند برو تا یک هفته، روزی دو سه بار، نوش جان کن، بلکه همانجا در بخش به او میخورانند و این دو تا باهم دفع میشود. اینطور نیست که درمان بیماری باشد. حرفهای بیدلیل را نباید دنبال کرد.
چرا خیلی از گناهکاران راحت زندگی میکنند؟
سؤال دیگری میپرسند: با توجه به سنت استدراج که در مباحث توضیح داده شد، پس چرا در بعضی از جوامع بیدین، رفاه فراوان است و هیچ بلایی نمیآید؟ یا چرا برخی افراد را در جامعۀ خودمان میبینیم که حسابی غرق ثروت و رفاه و گناه شدهاند، ولی خداوند آنها را مبتلا به گرفتاری نکرده و اجازه میدهد در گناه غوطهور شوند؟
اول اینکه ما از بلاهایی که برای افراد و جوامع دیگر میآید، خبر نداریم؛ مثلاً ما از بلاهای کشور سوئیس و سوئد خبر داریم؟
یکی از نشانههای انسانهای بیعقل، ظاهر نگری و سطحینگری است. بلاهای
فراوانی وجود دارد که بهظاهر دیده نمیشوند، مثلاً عدم آرامش روانی، فرزندان ناخلف، ... . پس خیلی وقتها ما به ظاهر افراد که نگاه میکنیم خیلی راحت زندگی میکنند ولی در عمق زندگی مبتلا به بلاهای فراوان هستند که ما خبر نداریم.[684]
ضمن اینکه ما عوامل دیگر را نمیبینیم. گاهی فرد گناهانی دارد، در کنار آن حسناتی هم دارد. مانند آن فرد یهودی که به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) توهین کرد و قرار بود به دلیل آن توهین کشته شود. اما به دلیل صدقهای که در مسیر داد، خداوند جان او را حفظ کرد و تقدیر الهی برگشت.[685]
دوم اینکه از نشانههای دیگر انسان بیعقل، عجول بودن اوست. دقت کنیم که برای قضاوت، باید به عاقبت افراد نگاه کرد. گاهی بلاهای عقوبتی پس از سالها بر افراد گناهکار نازل میشود. ما چون انتظار داریم در همان حین گناه عقوبت شوند میگوییم: پس چرا خداوند آنها را عقوبت نکرد؟
درنهایت اگر واقعاً به این اطمینان برسیم که برای یک فرد یا افراد یک جامعه، بههیچعنوان بلایی نازل نمیشود، در این صورت باید گفت افراد آن جامعه، مبتلا به بلای بدتری به نام سنت «استدراج» و «امهال» شدهاند:
وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ. وَ أُمْلىِ لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ.[686]
«و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند، بهتدریج از جايى كه نمىدانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. و به آنها مهلت مىدهم (تا مجازاتشان دردناکتر باشد) زيرا طرح و نقشه من، قوى (و حسابشده) است. (و هیچکس را قدرت فرار از آن نيست.)»
اما دقت کنیم که استدراج شامل حال مؤمنین نمیشود. پس اگر فرد مؤمنی بود که غرق در یک گناه بود، شاید به حکمت الهی خداوند اجازه داده حسابی در گناه پیش رود تا درنهایت دچار حسرت شدید و موفق به رجوع به سمت خداوند شود.
امام صادق(عليه السّلام) فرمودند: «مؤمن گرفتار نشده به چیزی كه بر او سختتر باشد از سه خصلتى كه از آنها محروم شود (محروميت از اين سه خصلت براى مؤمن از هر چيزى سختتر است). عرض شد: آنها چه هستند؟
فرمود:
1. مواسات نسبت به داراییاش (با برادران دينیاش).
2. انصاف دادن از خود (يعنى حق را بگويد اگرچه به زيان او باشد).
3. بسيار ذكر خدا كردن.
آگاه باش، من نمیگویم: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله است (يعنى ذكر خدا تنها گفتن اين كلمات نيست) بلكه ياد كردن خداست هنگام حلال و حرام او (يعنى هنگام مواجهه با حلال و حرام، خدا را بياد آورد و حلال را كسب كند و حرام را ترک گويد).»
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) مَا ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُ بِشَيْءٍ أَشَدَّ عَلَيْهِ مِنْ خِصَالٍ ثَلَاثٍ يُحْرَمُهَا قِيلَ وَ مَا هُنَّ قَالَ الْمُوَاسَاةُ فِي ذَاتِ يَدِهِ وَ الْإِنْصَافُ مِنْ نَفْسِهِ وَ ذِكْرُ اللَّهِ كَثِيراً أَمَا إِنِّي لَا أَقُولُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَكِنْ ذِكْرُ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ لَهُ وَ ذِكْرُ اللَّهِ عِنْدَ مَا حَرَّمَ عَلَيْهِ.[687]
البته اصل ابتلا برای مؤمنین به سختیها و مشکلات است تا زمینۀ رجوع آنها فراهم شود. اما گاهی به حکمت الهی ممکن است فردی از مؤمنین به این گناهان مبتلا شود و ابتلای او با این صفات مذموم باشد. باتوجه به اینکه بلاها به هدف رجوع به خداوند نازل میشوند، گویا تقویت ایمان این فرد با این انجام میشود که مدتی در گناه باشد تا دچار قبض شده و حسرتهای جانکاه در وجود او شعلهور گردد و او را درنهایت برگرداند. این افراد خاص هستند و شرایط بسیار خطرناکی هم دارند؛ چون دیوار به دیوار کفار و سنت استدراج حرکت میکنند. خداوند آنها را مبتلا به گناه میکند تا یا از غوطه خوردن در گناه به تنگ آیند یا به جرگۀ کفار وارد شوند.
به هر صورت چون قاعده در ابتلائات بر خروج سریع از گناه و رجوع به سمت خداوند است، این افراد خارج از قاعدهاند؛ به همین دلیل خداوند در آیاتی که در ضمن مباحث گفتوگو کردیم از این گروه یاد نکرده است.
بلاهای جدید نشانۀ گناهان جدید است [688]
نکتۀ مهم دیگری که باید توجه شود این است: وقتی بلاهای جدید میآید یعنی گناهان جدید آمده که در تاریخ سابقه نداشته است. در گذشته کسی که فحشا مرتکب میشد به 10 تا پستو میرفت، الآن شنیعترین کارها انجام میشود که در تاریخ نبوده، فیلم هم میگیرند و برای همه ارسال میکنند. ازدواج سفید در جامعۀ شیعی؟ قبل از اینکه گوش فرد گرفته شود، اول باید گوش مسئولین فرهنگی و اجرایی را گرفته میشود؛ چون وقتی زمینۀ ازدواج برای جوان فراهم باشد، ازدواج میکند و مثل انسان راه زندگی را طی میکند و اگر فراهم نشود به گناه کشیده میشود. گناه اول، گناه دوم، ... و گناهان مثل سدشکن هستند؛ سد اول که شکست، سدهای بعدی راحتتر میشکنند.
وگرنه خداوند وعده داده اگر جامعهای ایمان و تقوا را رعایت کنند، برکات آسمان و زمین بر آنها نازل میشود. اما تکذیب عملی کردند، ربای بانکها، رعایت نکردن حقوق دیگران، گناهان ناموسی، گناهان اعتقادی، شرک، حرفهای عجیب نسبت به مقدسات. مگر میشود بهراحتی خط قرمزها را شکست؟ روزنامهها و مجلات کشور اسلامی چگونه عمل میکنند؟ مگر خداوند میگذارد؟
کفران نعمت ثقیل، عقاب شدید دارد
و هرچه نعمتهای خداوند بر ما ثقیلتر باشد، عذابِ کفرانِ آن و آلودگی به گناهان بدتر است. حواریون از حضرت عیسی(عليه السّلام) درخواست مائدۀ آسمانی کردند. خداوند میفرماید باشد من این مائده را میفرستم، ولی اگر بعدازآن کفران کردید، چنان شما را عذاب میکنم که فرعون را هم نکرده باشم:
إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ.
«[و ياد كنيد] زمانى كه حواريون گفتند: اى عيسى بن مريم! آيا پروردگارت مىتواند براى ما سفرهاى كه غذا در آن باشد از آسمان نازل كند؟! گفت: اگر ايمان داريد،
از خدا پروا كنيد.»
قالُوا نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدينَ.
«گفتند: مىخواهيم از آن بخوريم و دلهاى ما آرامش يابد، و بدانيم كه تو [در ادعاى نبوتت] به ما راست گفتهاى، و ما بر آن از گواهان باشيم.»
قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقينَ.
«عيسى بن مريم گفت: خدايا! اى پروردگار ما! براى ما از آسمان سفرهاى پر از غذا نازل كن تا عيدى باشد براى اهل زمان ما و نسل آينده ما، و نشانهاى از سوى تو و ما را روزى بخش كه تو بهترين روزى دهندگانى.»
قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ.[689]
«خدا فرمود: من مسلماً آن را بر شما نازل مىكنم، پس اگر كسى از شما بعدازآن كافر شود [و به انكار نبوّت عيسى و معجزهاش برخيزد] بىترديد او را عذابى خواهم كرد كه هیچیک از جهانيان را آنگونه عذاب نكنم.»
نعمت بزرگ و ثقیل، تکلیف دارد. رعایت نکردن آنهم عقوبت شدید دارد.
وقتی بنیاسرائیل در پذیرش تورات، کتاب خداوند، مقداری چموشی کردند، خداوند کوه را کند و بالای سر آنها آورد. مثلاینکه کوه دماوند کنده شود و بیاید بالای یک شهر:
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.[690]
«و [ياد كنيد] هنگامى [را] كه كوه [طور] را بركنديم، [و] چنانکه گويى سايبانى است بالاى سرشان قرار داديم و [ولى به سبب ضعف ايمان] پنداشتند كه بر سرشان سقوط مىكند. [به آنان گفتيم:] آنچه [از كتاب، شريعت و احكام] به شما دادهايم باقدرت [ى تمام و عزمى استوار] بگيريد، و آنچه [از معارف و حقايق] در آن است متذكّر شويد [و فراگیرید و همواره به خاطر داشته باشيد] تا [با عمل به آن] پرهيزكار شويد.»
فکر کردند همین الآن است که کوه روی سر آنان بیفتد. خداوند در همین صحنه اخذ میثاق کرده، میفرماید: آیا به این دستورات عمل میکنید یا به سر شما بزنم؟ وقتی خداوند دربارۀ تورات چنین حساس است، حال توجه کنیم که برای ما قرآن و چهارده معصوم را فرستاده. همۀ اینها بر دوش ما بار شده و مدیون خون امام حسین(عليه السّلام) و فرق شکافته حضرت امیر(عليه السّلام) هستیم؛ چون همۀ اینها برای هدایت ما آمدهاند، وقتی پشت میکنیم و به حرف آنان عمل نمیکنیم، با دشمنانشان چه فرقی داریم؟ آیا حضرت صدیقه(سلام الله علیها) ناراحت است از اینکه فدک او را گرفتهاند؟ حضرت به فدک و هیچ امری از دنیا کار ندارند، ناراحتی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از گمراهی و پشت کردن مردم است. پشت کردن دشمنان آنها با پشت کردن ما چه فرقی دارد؟
وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ.[691]
آیا درد ایشان صرفاً درد ظاهری است؟ درحالیکه به حضرت پشت کردهاند. هرکس از ما هم که پشت کرد، در همان مسیر دشمنان اهلبیت قرار دارد.
تا حالا کرونا چند نفر را در دنیا کشته است؟ هرسال صدها هزار نفر از گرسنگی میمیرند و کک کسی نمیگزد. یمن، کشورهای آفریقایی، ... . ظلم کم نیست.
بلا خیر است، ولی حق نداریم طلب بلا کنیم! [692]
سؤال دیگری پرسیدهاند: باتوجه به مباحثی که دربارۀ بلاها و آثار خیر آنها بیان شد، پس میتوانیم از خداوند طلب بلا کنیم؟
دقت کنیم باوجود تمام آثار خیر بلاها، ما حق نداریم دعا کنیم: خدایا بر سر ما بلا بریز. چنین چیزی را نه عقل حکم میکند نه شرع دستورش را به ما داده است.
هیچوقت حق نداریم به دکتر برویم و بگوییم ما آمدهایم که 40 آمپول به ما بزنید. اما اگر کاری کردیم و مریض شدیم که باید آمپول میخوردیم، آنجا نباید از آمپول فرار کنیم، باید بگوییم بله حالا این آمپول را بزن و شاکریم از این آمپول، نه اینکه معترض باشیم.
بلاها بهوقت خودش میآید، وقتیکه نیاز به آمپول داریم باید بزنیم و انسان نباید در حین سلامتی کاری بکند که به آمپول برسد و نه وقتیکه خداینکرده کاری کرد و کار به آمپول رسید، بگوید بیجا میکنید به من آمپول بزنید، من زیر بار آن نمیروم. باید از آمپولی که به او زدهاند، تشکر کند که چندمنظوره هم بود، هم سلامتی را به دست آورد و خوب شد، هم اینکه قدر سلامتی و عافیت را بیشتر میداند. اینطور نباشد که باز کوتاهی کنم و باز به آمپول و جراحی منجر شود.
درواقع ملاک و محوریت حب مؤمن، طاعت خداوند است؛ چه خداوند برای او بلا بخواهد چه خوشی و راحتی. مثل ابوذر که گفت: بلا در طاعت را بیشتر دوست دارم از رخاء در معصیت.[693]
عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) شَيْءٌ يُرْوَى عَنْ أَبِي ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ ثَلَاثٌ يُبْغِضُهَا النَّاسُ وَ أَنَا أُحِبُّهَا أُحِبُّ الْمَوْتَ وَ أُحِبُّ الْفَقْرَ وَ أُحِبُّ الْبَلَاءَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا لَيْسَ عَلَى مَا يَرْوُونَ إِنَّمَا عَنَى الْمَوْتُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الْحَيَاةِ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ الْبَلَاءُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الصِّحَّةِ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ الْفَقْرُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الْغِنَى فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ.
«شعيب عقرقوفى گويد: به امام صادق(عليه السّلام) عرض كردم: حديثى از ابوذر (رضى الله عنه) رسيده كه گفته است: سه چيز است كه مردم آنها را خوش ندارند و من آنها را دوست دارم، من مرگ را دوست دارم، و ندارى و فقر را دوست دارم، و بلا و گرفتارى را دوست دارم؟
حضرت فرمودند: اين كلام اينگونه نيست كه مردم روايت كنند (و از ظاهرش استفاده شود) بلكه مقصود ابوذر اين است كه من مرگ در راه اطاعت خدا را بيشتر از زندگى در راه نافرمانى خدا دوست دارم، و بلاى در راه فرمانبردارى خدا را بيش از تندرستى در نافرمانى خدا دوست دارم، و ندارى در راه فرمانبردارى خدا را بيش از توانگرى در نافرمانى خدا دوست دارم.»
راهکارهایی برای ایام محدودیتها [694]
الآن ما داریم با عقوبت الهی ادب میشویم و باید بالأخره به سوی خداوند برگشت.
1. نکتهای را هم از خودم دور کنم، بنده توصیه نکردم جلسۀ عمومی تشکیل بشود. بعداً از این حقیر چنین چیزی در اذهان نماند. بله جلسات خانگی تشکیل دهید که حداقل آن، افراد خود خانه هستند. در زمانهای خاص برگزاری جلسات که این زمانها را هم باید با فضاها و امکاناتی که الآن هست بیشتر کرد و این فضا را در خانوادهها گسترش بدهید، چه زنده چه به این صورت که سخنرانی بگذارید و باحالت رسمی در جلسه بنشینید و از خودتان پذیرایی بکنید و آخر از بچهها پذیرایی کنید و جلسه قرآن داشته باشید. هرکسی 10 دقیقه یا یک ربع قرآن بخواند. الآن که تهدیدهای پیاپی داریم:
اول اینکه خودِ بلا برای بسیاری قابلتحمل نیست و ممکن است در این قضیه نسبت به عبودیتشان قصور کنند.
دوم اینکه مراکز ایمانی هم تعطیلشده، مساجد، نمازها، هیئتها، نماز جمعهها، مراسمات، اعیاد و وفیات.
از آنطرف شیطان هم بیکار نمینشیند. شیاطین اِنس هم با گسترش فساد اعتقادی و اخلاقی، در این موقعیت قصد انتقامگیری از دین و ایمان مردم را دارند.
اوایل میگفتند کرونا سیلی بر گوش شیعیان است. خوب الآن که تمام دنیا را گرفته چیست؟ البته تحلیل این جریان مشکل است، بلایی اجتماعی که بر یک میلیارد انسان نازلشده، برای هرکدام از آنها یک منشأ دارد. ما نمیدانیم، ولی همه به دست خداوند است. یکی از باب سنت استدراج مبتلا میشود، دیگری را از باب تکریم.
خداوند هم به فرعون مال و جاه داد هم به حضرت سلیمان(عليه السّلام)، ولی این نعمت مصداق «هذا مِن فَضل رَبّی» است و آن یکی مصداق:
داد مر فرعون را صد ملک و مال تا بکرد او دعوی عز و جلال
در همه عمرش ندید او درد سر تا ننالد سوی حق آن بدگهر[695]
خداوند به فرعون مال داده تا دهان آلودۀ او بسته شود و «یا الله» نگوید. حکمت بلاها فردبهفرد فرق دارد. به همین دلیل آقا امیرالمؤمنین میفرمایند هیچ مبتلایی را سرزنش نکنید:
وَ قَالَ(عليه السّلام) مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ.[696]
هر مصیبتزدهای درخور عتاب نیست. ما چه میدانید بر چه اساسی دچار بلا شده است. شاید جزء اولیاء خداوند باشد:
أوليائي تحت قبائي لا يعرفهم غيري.[697]
خداوند میفرماید اولیای او تحت قبای او هستند که ممکن است یک بقال، کارگر، صنعتگر، رفتگر یا پزشک باشد.
سعی کنیم جلسات خانگی داشته باشیم، هرکس چند دقیقه قرآن بخواند، کتابی باهم بخوانید و اگر اهل شعر هستید، شعرهای حکیمانه بخوانید.
2. از حکمتها بهره برید:
إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكَمِ.[698]
مثل بدنی که ملول و خسته میشود، قلب هم همینطور است. ممکن است در بعضی از شرایط روزگار و فضای اجتماع زودتر این اتفاق بیفتد. حضرت فرمودند وقتی کسی به این وضعیت افتاد، احساس بیحالی قلبی داشت، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكَمِ، حکمتهای تروتازه و جذاب به او عرضه کنید که این حکمتها مثلاً در عجایب جهان هستی، کهکشانها، موجودات و عجایب تاریخ زیاد است. اصلاً باید بعضی از سایتها، متکفل این امر بشوند.
داستانهای قرآن هم اینگونه است، جالب و عبرتآموز. داستانهای بحارالانوار شریف را یکی از آقایان جمعآوری کرده و مجزا چاپشده است.[699]
رفقایی که طلبه هستند یا کار فرهنگی میکنند، اول با بچهها رفع اشکال درسی بکنند که این هم جذابیت خانوادگی دارد هم جاذبۀ درسی، بعد تفریحات مذهبی و تفریحات معنادار، نه تفریحات فقط سرگرمکننده. نفس سرگرمی که هیچ معنایی به انسان ندهد، لغو است. سرگرمی و تفریحی که انسان را به هدفی هم برساند. مسابقات مجازی بگذارند، مسابقات زنده طراحی کنند. میتواند قصص قرآنی باشد. گاهی اوقات قصص موضوعی خیلی کارایی دارد، مثلاً در شدت بحرانها ببینید چه توسلاتی کردهاند و چه برکاتی برایشان ایجادشده است. قصههایی از گشایشهایی که خداوند برای انسان ایجاد کرده است. قصص قرآن کریم، داستانها و سیره اهلبیت(عليهم السّلام). هم میتوان اینها را بهصورت جذاب مطرح کرد و هم میتوان از اینها مسابقه برگزار کرد. مخصوصاً برای نوجوانان جذاب است.
3. داستانها و سیرۀ علمای ربانی و عرفا، خصوصاً داستانهایی از شهدا را مطالعه کنید. نمیدانیم سیره و داستانهای شهدا چه سری دارد که اینقدر اثرگذار است! خود گفتن این سیره، نورانیت و برکات فراوان به همراه میآورد. ضمن اینکه باعث جلبتوجه به آنان میشود. توجه به معصومین(عليهم السّلام) و در طول معصومین توجه به رعیتهای معصوم از علمای ربانی، عرفا و شهدا، توجه و عنایت آنها را شامل حال انسان میکند و دوطرفه است:
أَشْهَدُ أَنَّكَ تَسْمَعُ الْكَلَامَ وَ تَرُدُّ الْجَوَابَ.[700]
این عنـایت آنـان که میآیـد خودش یک توسـل است. یک نـوع از توسـل، ذکـر
اهلبیت(عليهم السّلام) است.
4. یکی از مسائلی هم که امروزه خیلی رایج است «مورد کاوی»[701] است. یعنی چه؟ یعنی دربارۀ یک موضوع مشخص کندوکاو و تحقیق کنیم و اطلاعات به دست آوریم. مثلاً مورد کاوی دربارۀ بلا و مصیبت و گرفتاریها. چقدر در متون و سیره و آیات و روایات دربارۀ بلاها خواندهایم؟ چند تا از همین روایات کتاب ایمان و کفر را در باب صبر و بلا خواندهایم؟
کتابهایی از قدما در کتب شیعه با اسم بلا و آزمون داریم، مثل کتاب التَّمحیص که مرحوم اسکافی نوشتهاند.[702]
مرحوم شهید ثانی (م966ق) پنج فرزند خود را از دست داد. در وفات فرزند پنجمش کتابی نوشت به نام مُسَکِّنُ الفُؤادِ في فَقدِ الأحِبَّةِ وَ الأولادِ؛ تسکیندهندۀ قلبها در زمان فقدان عزیزان. روایات آن را ببینید، چقدر حرفهای عمیق آرامبخش دارد.
5. از پندهای حلال بهره بریم. فردی کتابی نوشته و آخرین گفتارها و حرفهای بزرگان که خصوصاً هنگام مرگشان زدهاند را جمعآوری کرده است.[703] مثلاً آخرین فرمایشات رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، آخرین فرمایشات حضرت موسی(عليه السّلام)، آخرین حرفهای فرعون، افراد مشهور و ثروتمند، مؤمنین و متقین، آخرین حرفهای هیتلر، به همراه مختصری از زندگی آنان را در آخرین لحظات گفته است.
مثلاً مشهور است که اسکندر وصیت کرد و در آخرین لحظات گفت: «وقتی من مُردم دستم را از تابوتی که دارید حمل میکنید، بیرون بگذارید که همه بدانند من تهیدست از دنیا رفتم.» جالب است. اینها جزء حِکَـم و عجایب است. کتاب دیگـری
به نام پندهای پدرانه[704] نوشته شده است که نکات زیبایی دارد.
6. از همۀ اینها مهمتر شاید همان ادعیهای باشند که از جانب اهلبیت(عليهم السّلام) به ما رسیده است. الآن هم ماه شعبان است و چقدر جا دارد انسان این مناجات شعبانیه را با توجه به معنا بخواند:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعْوَتُكَ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُسْتَكِيناً [مسكيناً] لَكَ مُتَضَرِّعاً إِلَيْكَ رَاجِياً لِمَا لَدَيْكَ ثَوَابِي [تَرَانِي] وَ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ تَخْبُرُ حَاجَتِي وَ تَعْرِفُ ضَمِيرِي ... .[705]
چقدر این دعاها عجیب، لطیف، بلند و عظیم است! اینها را نباید از دست داد. حتی از حیث ظاهری هم وقتی انسان در این دعاها اشک میریزد، بعدازآن احساس سبکی دارد، احساسی که هزار مجلس رقص اینطور ندارد. رقص به انسان سنگینی میدهد و این دعا و اشک سبکی روح میدهد.
7. توجه به حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) و یادآوری و ذکر جریانات و مصائب ایشان و توجه و توسل به حضرت بسیار کمککننده است.
8. در یک کلمه، همۀ کارهایی که میکنیم، خودمان میکنیم. معلوم نیست چقدر اثر و ثمر داشته باشد، ولی توکل و دعا یعنی خدایا شما کار مرا انجام بده، من عاجز هستم.
یا رب تو مرا توبه دِه و عذر پذیر[706]
خدایا! من خودم از یک توبۀ خوب کردن هم عاجزم.
توسل هم یعنی شما دست مرا بگیرید. همۀ کارهایی که گفتیم مثل تقویت ایمان، باید انجام دهیم ولی نباید به آن تکیه کنیم. اگر امیدی هست به خداوند و وسایط فیض او داریم.
9. تربت امام حسین(عليه السّلام) هم با آدابی که دارد، برای فرد مبتلا و مریض شفا بوده و محال است اثر نکند، البته بهشرط ایمان و یقین.
محمد بن مسلم میگوید بیماری سختی گرفتم که داشتم میمُردم. امام باقر(عليه السّلام) چیزی برای من فرستادند. من خوردم و همانجا خوب شدم. بعد از حضرت پرسیدم آن چه بود که به من دادید؟ حضرت فرمودند: تربت جدم سیدالشهدا بود.[707]
تربت آقا امام حسین(عليه السّلام) شفا میدهد، البته آدابی دارد که باید همگی رعایت شود.
درنهایت عرض کنیم که هنوز ما بلای عظیم ندیدهایم و نباید خیلی مأیوس شویم؛ چون هنوز کار ما به جراحی نرسیده است. در گذشته بلاهایی میآمده که 90 درصد مردم یک شهر میمُردند. هنوز انشاءالله امید هست که خداوند با فضل و رحمتش بر ما نظر کند و ما از اینکه هستیم، بهتر شویم تا خداوند ما را انشاءالله با جمالش سیر دهد.
و الحمد لله رب العالمین
[1] مطالب ذکرشده در بیست و چهارم اسفند 1398، همزمان با شروع همهگیری بیماری کرونا در کشور.
[2] سورۀ مبارکه اعراف، آیات شریفه 94- 96.
چکیدهای از بیان مرحوم علامه طباطبایی ذیل این آیات:
«خداوند هر پيغمبرى را كه بسوى امتى از آن امتها مىفرستاد به دنبال او آن امت را با ابتلاى به ناملايمات و محنتها آزمايش مىكرد، تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند، و وقتى معلوم مىشد كه اين مردم به اين وسيله متنبه نمىشوند سنت ديگرى را به جاى آن سنت بنام «سنت مكر» جارى مىساخت، و آن اين بود كه دلهاى آنان را بوسيله قساوت و اعراض از حق و علاقمند شدن به شهوات مادى و شيفتگى در برابر زيبائيهاى دنيوى مهر مىنهاد.
بعد از اجراى اين سنت، سنت سوم خود يعنى «استدراج» را جارى مىنمود، و آن اين بود كه انواع گرفتاريها و ناراحتىهاى آنان را بر طرف ساخته زندگيشان را از هر جهت مرفه مىنمود، و بدين وسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان مىكرد، تا وقتى كه همهشان را به طور ناگهانى و بدون اينكه احتمالش را هم بدهند به ديار نيستى مىفرستاد، در حالى كه در مهد امن و سلامت آرميده و به علمى كه داشتند و وسايل دفاعيى كه در اختيارشان بود مغرور گشته و از اينكه پيشامدى كار آنها را به هلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطر جمع بودند.
اين امتها از اين جهت منقرض شدند كه بيشتر افرادشان فاسق و از زى عبوديت بيرون بودند، و به عهد الهى و آن ميثاقى كه در روز اول خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نكردند، در نتيجه سنتهاى الهى يكى پس از ديگرى دربارۀ آنان جريان يافت و منتهى به انقراضشان گرديد.» (ترجمه تفسير الميزان، ج8، ص: 246)
[3] سورۀ مبارکه انعام، آیات شریفه 42 و 43.
[4] مجموعه ورام، ج2، ص: 108.
[5] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 243، خطبۀ 168.
[6] سورۀ مبارکه انفال، آیه شریفه 25.
[7] تفسير نمونه، ج3، ص: 38.
[8] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 65.
[9] سورۀ مبارکه انعام، آیه شریفه 43.
[10] روزنامۀ دنیای اقتصاد، در مقالهای به بررسی بیست مورد از بدترین بیماریهایی که از اعصار گذشته تاکنون دامن بشر را گرفتهاند پرداخته و مینویسد: «به نظر میرسد بیش از آنکه ویروس کرونا جان مردم را گرفته باشد، امید را از آنان گرفته است. تاریخ بشر اما بیماریهایی مهلکتر از این را به خود دیده است. از زمان فرعونها تا امروز شیوع بیماریهایی همچون طاعون، وبا، آنفلوآنزا و آبله اثرات عظیمی بر تمدنها برجای گذاشته است ...:
1. طاعون آنتونین؛ تعداد تلفات: ۵ میلیون نفر؛ علت بیماری: ناشناخته، آبله یا سرخک؛ منطقه شیوع: آسیای صغیر، مصر، یونان و ایتالیا؛ مدت شیوع: کل سال ۱۶۵ بعد از میلاد مسیح(عليه السّلام).
2. آبله؛ تعداد تلفات: ۵ تا ۸ میلیون نفر؛ علت بیماری: آبله؛ منطقه شیوع: مکزیک؛ مدت شیوع: سال ۱۵۱۹ تا ۱۵۲۰.
3. طاعون مدرن؛ تعداد تلفات: ۱۰ میلیون نفر؛ علت بیماری: طاعون لنفاوی؛ منطقه شیوع: هندوستان، چین و بخشهای دیگری از جهان؛ مدت شیوع: سالهای ۱۸۹۴ تا ۱۹۰۳.
4. کوکولیزتلی؛ تعداد تلفات: ۱۲ تا ۱۵ میلیون نفر؛ علت بیماری: تب خونی، آبله؛ منطقه شیوع: مکزیک؛ مدت شیوع: سال ۱۵۴۵ تا ۱۵۴۸.
5. طاعون؛ تعداد تلفات: ۱۲ تا ۱۵ میلیون نفر؛ علت بیماری: طاعون لنفاوی؛ منطقه شیوع: کل جهان؛ مدت شیوع: سال ۱۸۵۵ تا دهه ۱۹۵۰.
6. آبله؛ تعداد تلفات: ۲۰ میلیون نفر (برآورد)؛ علت بیماری: آبله؛ منطقه شیوع: آمریکای شمالی؛ مدت شیوع: اوایل قرن۱۷ میلادی.
7. آنفلوآنزای اسپانیایی؛ تعداد تلفات: ۲۰ میلیون نفر؛ علت بیماری: آنفلوآنزای اِنوان اِچوان؛ منطقه شیوع: اروپا، آمریکا؛ مدت شیوع: سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹.
8. ایدز؛ تعداد تلفات: ۳۹ میلیون نفر؛ علت بیماری: اچآیوی (ایدز)؛ منطقه شیوع: سراسر جهان؛ مدت شیوع: ۱۹۶۰ تا کنون.
9. طاعون (مرگ سیاه)؛ تعداد تلفات: ۵۰ تا ۲۰۰ میلیون نفر؛ علت بیماری: طاعون لنفاوی؛ منطقه شیوع: اروپا؛ مدت شیوع: از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۰.
10. طاعون جاستینی؛ تعداد تلفات: ۱۰۰ میلیون نفر؛ علت بیماری: طاعون لنفاوی؛ منطقه شیوع: چین، آفریقای شمالی، کشورهای مدیترانهای؛ مدت شیوع: ۵۴۱ تا ۵۴۲ پس از میلاد مسیح(عليه السّلام). (روزنامۀ دنیای اقتصاد، شمارۀ 4832، مورخ 1/12/98، شمارۀ خبر: 3627700، نویسندۀ مقاله: شادی آذری، همراه با تلخیص)
[11] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 83.
[12] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 95.
[13] داستان جوان کفندزد:
«معاذ بن جبل درحالیکه گریه میکرد به محضر رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسید و سلام عرض كرد. حضرت پاسخ سلام او را دادند و فرمودند: چرا گریه مىكنى؟ عرض كرد: یا رسولالله! دم در جوانى است خوشصورت كه همچون زن فرزند مرده، بر جوانى خودش گریه مىكند و مىخواهد و به حضور مبارك شما مشرف بشود. حضرت فرمودند: آن جوان را بیاور. معاذ رفت و جوان را حاضر كرد. جوان سلام عرض كرد، و حضرت جواب فرمودند؛ سپس فرمودند: چرا گریه میکنی؟ عرض كرد: چطور گریه نكنم درحالیکه گناهانى را مرتكب شدهام كه اگر خداوند عالم مرا به بعضى از آنها اخذ نماید، مرا داخل جهنم مىكند و من چنین مىبینم كه بهزودی مرا اخذ خواهد فرمود و ابداً این گناهان را نخواهد بخشید! حضرت فرمودند: آیا مشرکی؟ عرض كرد: پناه مىبرم به خدا از اینكه به خداى خود شریك قرار بدهم! حضرت فرمودند: آیا نفسى را كشتهاى كه خداوند قتلش را حرام فرموده است؟ عرض كرد: نه! حضرت فرمودند: خداوند، گناهان تو را گرچه به بزرگى كوهها باشد، مىبخشد! عرض كرد: گناهان من از كوهها بزرگتر است! حضرت فرمودند: اگر گناهانت مثل هفت زمین و دریاهاى آن و ریگهاى آن و اشجار آن و آنچه در آن است باشد، خداوند مىبخشد! عرض كرد: گناهان من از همه اینها بزرگتر است! حضرت فرمودند: اگر گناهانت بهقدر آسمانها و ستارگان و بهقدر عرش و كرسى باشد، خداوند مىبخشد! عرض كرد: گناهان من از اینها هم بزرگتر است!
معاذ (راوى حدیث) مىگوید: حضرت، نظر غضبناکی به آن جوان نموده و سپس فرمودند: وای بر تو! گناهان تو بزرگتر است یا پروردگار تو؟ پس جوان به روى خود بر زمین افتاد و گفت: سبحان ربى! چیزى بزرگتر از خداى من نیست، پروردگار بزرگتر است از هر بزرگى یا نبیالله! حضرت فرمودند: آیا گناهان عظیم را جز پروردگار عظیم مىبخشد؟ عرض كرد: نه به خدا قسم، و سپس ساكت شد! حضرت فرمودند: وای بر تو ای جوان! آیا مرا به یكى از گناهانت خبر نمىدهى؟ جوان گناهکار عرض كرد: من كارم این بود كه هفت سال نبش قبور مىكردم و مردهها را درمىآوردم و كفنهاى آنها را مىدزدیدم تا اینكه دخترى از انصار مُرد؛ شب که شد، بهسوی قبر او آمدم و آن را نبش كردم و جنازهاش را درآوردم و كفنش را برداشته و برگشتم؛ در این هنگام شیطان مرا وسوسه كرد و شهوت بر من غلبه نمود و مرتکب آن گناه بزرگ شدم! پس از انجام گناه گویی ندایی شنیدم که میگفت: واى بر تو اى جوان از حساب روز قیامت، مرا اینگونه عریان گذاشتى و كفن مرا بردى و با من چنین كردى؟! پس واى بر جوانى تو از آتش و گمان نمىكنم كه بوى بهشت به مشام تو برسد!
وقتی رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) این موضوع را شنیدند فرمودند: از من دور شو اى فاسق! مىترسم كه به آتش تو بسوزم، چقدر به آتش نزدیكى! جوان گناهکار بلند شد و از شهر بیرون رفت و در کنار كوهی دستانش را به گردن خودش بست و مشغول عبادت و مناجات شد، و عرض مىكرد: «پروردگارا! این بندهات بهلول است كه دستبسته در محضر تو قرارگرفته؛ پروردگارا! تویى كه مرا مىشناسى و لغزشى از من صورت گرفته كه به آن آگاهى؛ سرورم! پروردگارم! پشیمان شدهام و باحال توبه به خدمت پیامبرت شرفیاب شدم، ایشان مرا طرد نمود و بر ترس و دلهرۀ من افزود؛ به اسم و جلالت و عظمت سلطنتت قسم، از درگاهت تقاضا مىكنم كه امیدم را ناامید نفرمایى و دعایم را باطل نسازى و از رحمت خود ناامیدم نگردانى اى سرورم!». تا چهل شبانهروز به این نحو مناجات مىكرد و حالى داشت كه درندگان و حیوانات وحشى كه او را مىدیدند، بر حال او گریه مىكردند! بعد از چهل شبانهروز عرض كرد: «خداوندا! اگر دعایم را مستجاب فرموده و گناهم را بخشیدهاى، پس به پیامبرت وحى فرما، و اگر دعایم را اجابت نفرموده و مورد بخشش قرار ندادهاى و تصمیم بر مجازات من گرفتهاى، پس هرچه زودتر آتشی بفرست تا مرا بسوزاند یا به كیفرى در دنیا دچارم ساز تا مرا هلاك گرداند و مرا از رسوایى روز رستاخیز رهایى بخش!».
پس خداوند متعال این آیه را بر پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، نازل فرمود:
وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. (135/آلعمران)
همینکه آیۀ مباركه نازل شد، حضرت بیرون آمدند درحالیکه آیۀ شریفه را با لبخند تلاوت مىفرمودند؛ پس به اصحاب فرمودند: كیست كه مرا به نزد آن جوان تائب ببرد؟ معاذ عرض كرد: یا رسولالله! شنیدهایم كه او در فلان جا و فلان كوه است. حضرت با اصحاب تشریف بردند تا به آن كوه رسیدند، پس ناگاه آن جوان را دیدند كه در میان دو سنگ ایستاده، دستهایش را به گردن بسته، رویش از شدت آفتاب سیاه شده و مژههاى چشمش از گریه تماماً ریخته و در حال مناجات با پروردگار است و درندگان صحرا به اطراف و مرغها بالاى سر، صفکشیده به حال او گریه مىكنند!
پس وجود مبارك رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نزدیك رفته، دستهاى او را با دست مبارك خود گشودند و خاك از سر و روی او پاك نموده و فرمودند:«يَا بُهْلُولُ أَبْشِرْ فَإِنَّكَ عَتِيقُ اللَّهِ مِنَ النَّارِ»؛ بشارت باد تو را اى بهلول! تو آزاد كردۀ خداوند از آتش هستی! و سپس به اصحاب فرمودند: «هَكَذَا تَدَارَكُوا الذُّنُوبَ كَمَا تَدَارَكَهَا بُهْلُولٌ»؛ اینگونه گناهان خود را تدارك كنید چنانچه بهلول تدارك كرد! (الأمالي (للصدوق)، ص: 42)
[14] مطالب ذکرشده در ششم فروردین 1399.
[15] سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 78.
[16] مقا- صوب: أصل صحيح يدلّ على نزول شيء و استقراره قراره، من ذلك الصواب في القول و الفعل، كأنّه أمر نازل مستقرّ قراره، و هو خلاف الخطأ.
مصبا- أصاب السهم إصابة: وصل الغرض.
و التحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الخطأ، أي جريان أمر على وفق الطبيعة و الحقّ، كما أنّ الخطأ هو الانحراف و الخروج عن جريان الحقّ الصحيح. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص: 292)
[17] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 50.
[18] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 165.
[19] ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 425.
[20] مطالب ذکر شده در هفتم فروردین 1399.
[21] در مباحث پیشرو مراتب و مراحل بلا گفتوگو خواهد شد.
[22] البته عذاب لفظ عامی است که هم برای عقوبت اخروی بهکار رفته هم برای بلاهای دنیایی. اما عذاب با بلا تفاوتهایی دارد: 1. بلا ناظر به امتحان است، ولی عذاب نتیجۀ عملکرد سوء و در عقوبت گناه است و نگاه به رنجآور بودن آن دارد. 2. شدت در عذاب بیشتر از بلاهای معمولی است.
[23] سوره مبارکه شورى، آیه شریفه 30.
[24] سوره مبارکه حديد، آیه شریفه 22.
[25] مصیبتهای انبیا و اولیا بهواسطۀ کوتاهی آنان نیست، چه کوتاهی ظاهری چه معنوی و باطنی و کوتاهی در عبودیت. بلای آنان برای ارتقای درجه است، درجاتی که به آنها دست پیدا نخواهند کرد، مگر بهواسطۀ صبر و عبودیت خاصی که در بلاها متجلی میشود. پس هدف در بلاهای انبیا و اولیا با افراد عادی فرق دارد. در مباحث پیش رو در این رابطه گفتوگو خواهیم کرد.
[26] اصل واژه «بلاء»، «يبلو»، محبت كردن و دوستى و تفضل است كه گاهى اين محبت در نظر انسان بليهاى نيكو و گاهى مكروه است و آيه: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً، (سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 35)، اشاره به همان معناست.
[27] سوره مبارکه محمد، آیه شریفه 31.
[28] ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 309.
[29] الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 23.
[30] سوره مبارکه فجر، آیات شریفه 15 و 16.
[31] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 155.
[32] سوره مبارکه حجرات، آیه شریفه 3.
[33] ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 206.
[34] سوره مبارکه ذاریات، آیه شریفه 13.
[35] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 40.
[36] سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 35.
[37] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 83.
[38] سوره مبارکه عنکبوت، آیه شریفه 1.
[39] سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 37.
[40] ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 9.
[41] مطالب ذکرشده در بیست و هفتم اسفند 1398.
[42] درابتدای بحث یک تذکر لازم است: بلا و امتحان یک معنای عام دارد که به این معنا تمامی لحظات زندگی انسان را دربرمیگیرد. انسان در هرلحظه از زندگی درحال رشد یا سقوط است و به همین دلیل است که در قیامت از تکتک لحظات زندگی او سؤال میپرسند. قرآن کریم به این معنا اشاره فرموده:
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ. (سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 28)
«و بدانيد كه اموال و فرزندانتان فقط وسيله آزمايش شماست، وخداست كه پاداشى بزرگ نزد اوست.»
اما بلا و امتحان یک معنای خاص هم دارد؛ تغییر احوال و اتفاقات خاصی که در زندگی انسان میافتد، همان که در عرف هم به آن بلا و آزمایش الهی گفته میشود. قرآن کریم به این معنای خاص هم اشاره فرموده:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ. (سوره مبارکه تغابن، آیه شریفه 14)
«اى اهل ايمان! به راستى برخى از همسران و فرزندانتان [به علت بازداشتن شما از اجراى فرمانها خدا و پيامبر] دشمن شمايند بنابراين از [عمل به خواستههاى بىجاى] آنان [كه مخالف احكام خداست] بپرهيزيد، و اگر [از آزار و رنجى كه به شما مىدهند] چشمپوشى كنيد و سرزنش كردن آنان را ترك نماييد و از آنان بگذريد [خدا هم شما را مورد الطاف بىكرانش قرار مىدهد] زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.»
درست است که زن و فرزند یک امتحان عام برای انسان هستند، اما برخی از آنها که با انسان دشمنی میکنند تبدیل به یک آزمون خاص میشوند.
گرچه بسیاری از مطالب در بلا به معنای عام هم جاری است، اما بحث ما در این مباحث ناظر به قسم خاص بلاهاست؛ همان که در عرف بلا شناخته میشود.
[43] البته دقت کنیم اصل مشاوره مربوط به قبل از انجام کار است نه بعد از تخریب کار؛ ولی ما معمولاً کار را انجام میدهیم و بعدازاینکه به بنبست رسیدیم و خرابکاری و مشکل ایجاد شد، حالا نزد مشاور میرویم! این کار انسان عاقل نیست.
انسان عاقل اولاً قبل از اقدام، قدمبهقدم با اهلش مشاوره میکند، یا خودش در آن زمینه آنقدر اطلاعات کسب میکند که برای انجام آن کار، به حد کفایت برسد. ثانیاً آن کار را به نحو احسن انجام میدهد؛ زیرا گاهی اوقات مشکل انسان مشکل علمی نیست، بلکه حوصله ندارد کارها را درست انجام دهد! مثلاً میداند باید بهداشت را مراعات کند، ولی مراعات نمیکند!
[44] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 511، حکمت 247.
[45] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 65.
[46] قرآن کریم داستانى از وليد بن مغيره مخزومى كه از رؤساى قريش و عموى ابوجهلِ معروف و پدر خالد بن وليدِ معروف است نقل مىكند. وى مردى بسيار متشخص بود، همثروتمند بود هم داراى اولاد و خويشان فراوان لذا او را بزرگترين مرد قريش مىدانستند، كه يك وقت گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ؛ اگر بناست قرآن نازل شود بايد به يكى از دو بزرگى كه يكى در طائف است و يكى در مكه نازل شود كه خيلى با شخصيت هستند. در مكه وليد بن مغيره را در نظر داشتند و در طائف عروة بن مسعود ثقفى كه البته عروه خودش بعداً مسلمان شد و مسلمان هم از دنيا رفت ولى وليد در همان اوايل اسلام، مسلماننشده از دنيا رفت.
وليد مردى محترم بود و به سخنشناسى او اقرار و اعتراف داشتند. آمد قرآن خواندن رسول اکرم را گوش كرد. خود قرآن کریم (در سوره مبارکه مدثر) جريان را اينطور نقل مىكند: إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ؛ انديشيد و سنجيد، پيش خودش حساب كرد، روى قرآن فكر كرد. فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ. «قُتِلَ» نفرين است: كشته باد، همين كه ما در فارسى مىگوييم «مرده باد» يا مىگوييم «خاك بر سرش». اى خاك بر سرش، چگونه سنجيد؟! ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ؛ باز هم خاک بر سرش، اى بميرد، اى كشته باد، چگونه سنجيد؟! ثُمَّ نَظَرَ؛ بعد نظر افكند. ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ بعد چهرهاش را درهم كرد، دُژَم كرد؛ يعنى در انديشه فرو رفت، ابروهايش را درهم كشيد و رويش را ترش كرد. جمله ثُمَّ نَظَرَ مىخواهد وقتى را حكايت كند كه او دچار اضطراب و ناراحتى درونى بود؛ يعنى [درباره] آنچه كه مىخواست با همفكرها و هم مسلكهاى خودش بگويد، ذهن و وجدانش با او همراه نبود و لهذا دچار يك نوع ناراحتى روحى و روانى و داخلى بود. ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ؛ بعد پشت كرد و رفت درحالىكه كبر بر او مستولى شده بود. فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ، گفت من هرچه فكر مىكنم اين جز يك سحر چيز ديگرى نيست. إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ؛ جز سخن بشر چيز ديگرى نيست، ولى سخن بشرى است كه آميخته به سحر و جادوست. (مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج4، ص: 464)
[47] جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 155.
[48] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 251، خطبه 176.
[49] نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص: 417، بخشی از نامه 45 که حضرت به عثمان بن حنیف، یکی از استاندارانشان نوشتند:
... وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْه ... وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَق.
«... آگاه باش امام شما از تمام دنيايش به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان قناعت نموده. ... اين است نفس من كه آن را به پرهيزكارى رياضت مىدهم تا با امنيت وارد روز خوف اكبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند.»
[50] اشاره به حکایت مرد مارگیری که به شکار رفت وبا اژدهایی مواجه شد که به خاطر سرما یخ زده بود و او آن را مرده پنداشت واو را با ریسمان بست و با خود به شهر آورد و سرو صدایی به راه انداخت که توانسته اژدهایی را به بند بکشد. بعد از مدتی که هوا گرم شد این اژدها یخ هایش آب شد و جان گرفت و به سمت جمعیت حمله ور شد و عدۀ زیادی را هلاک کرد و نهایتاً مارگیر را نیز از بین برد. مولوی در پایان این حکایت میفرماید نفسِ انسانی نیز به مثابه این اژدهاست که انسان او را بی جان و بی اثر میداند، غافل از اینکه اگر فرصت پیدا کند انسان را هلاک خواهد ساخت. (مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص: 388)
[51] سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 119.
[52] سوره مبارکه آلعمران، آیات شریفه 140 و 141.
[53] کتاب العین ، ج 8، ص: 127؛ الْفَتْنُ: إحراق الشيء بالنار كالورق. لسان العرب، ج13، ص: 401. و أَصل المَحْنِ: الضَّرْبُ بالسَّوْط. و امتَحَنتُ الذهب و الفضة إِذا أَذبتهما لتختبرهما حتى خَلَّصْتَ الذهب و الفضة، و الاسم المِحْنة.
[54] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 154.
[55] محص: اصل معنى خالص شدن چيزى است از عيبى كه در آن هست. مَحَصْتُ الذهب و محصته: در وقتى است كه من طلا را از ناخالصى خالص
كنم و مواد زائدش را دور سازم. پس تَمْحِيص در این آیه مانند تزكيه است.
مَحَصَ الثوبُ: لباس از آلودگى پاک شد. (ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 205)
[56] تذکرۀ الاولیاء، عطار نیشابوری، القسم الثانی، ص: 82، شماره 54 فی ذکر سمنون المحب رحمة الله علیه.
[57] سوره مبارکه آلعمران، آیات شریفه 142 و 143.
[58] سوره مبارکه بقره، آیات شریفه 155 و 156.
[59] این مباحث زمانی بیان شده که مساجد و مجالس مذهبی و حرم مطهر رضوی بهطور کامل تعطیل شده بودند.
[60] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السّلام) قَالَ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السّلام) أَمَرَ قَنْبَرَ أَنْ يَضْرِبَ رَجُلًا حَدّاً فَغَلُظَ قَنْبَرٌ فَزَادَهُ ثَلَاثَةَ أَسْوَاطٍ. فَأَقَادَهُ عَلِيٌّ(عليه السّلام) مِنْ قَنْبَرٍ ثَلَاثَةَ أَسْوَاطٍ. (الکافی (ط-الاسلامیه)، ج7، ص: 260)
[61] الفضائل (لابن شاذان القمي)، ص: 172.
[62] مثنوی معنوی مولانا، دفتر اول، حکایت بازرگان و طوطی.
[63] این مطلب به دو بیان در منابع آمده است:
1. وَ سَمِعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السّلام) رَجُلًا يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ. قَالَ: أَرَاكَ تَتَعَوَّذُ مِنْ مَالِكَ وَ وَلَدِكَ، يَقُولُ اللَّهُ (تَعَالَى): «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ» وَ لَكِنْ قُلِ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ مَضَلَّاتِ الْفِتَنِ. (الامالی (للصدوق)، ص: 580)
2. قَالَ(عليه السّلام): لَا يَقُولَنَ أَحَدُكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ وَ لَكِنْ مَنِاسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ» وَ مَعْنَى ذَلِكَ أَنَّهُ [سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ] يَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ وَ إِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَكِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّكُورَ وَ يَكْرَهُ الْإِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ الْمَالِ وَ يَكْرَهُ انْثِلَامَ الْحَال. (نهج البلاغه( للصبحی صالح)، ص: 483، حکمت 93)
[64] سوره مبارکه بقره، آیات شریفه 155- 157.
[65] كامل الزيارات، النص، ص: 39.
[66] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَسُرُّهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى هَذِهِ النِّعْمَةِ وَ إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَغْتَمُّ بِهِ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِ حَالٍ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 97)
[67] سوره مبارکه غافر، آیه شریفه 60.
[68] عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 29.
[69] ارشاد القلوب دیلمی، ج 1، ص: 42، الباب التاسع فی المرض و مصلحته.
[70]. مشابه این تعبیر در روایات اهلبیت آمده است مثلاً:
1. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: نِعْمَ الْجُرْعَةُ الْغَيْظُ لِمَنْ صَبَرَ عَلَيْهَا فَإِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمِنْ عَظِيمِ الْبَلَاءِ وَ مَا أَحَبَّ اللَّهُ قَوْماً إِلَّا ابْتَلَاهُمْ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 252)
«امام صادق(عليه السّلام) فرمود: نيكو جرعهايست خشم براى كسى كه بر آن صبر كند، زيرا پاداش بزرگ در برابر بلاى بزرگ است، و خدا مردمى را كه دوست دارد، گرفتارشان سازد.»
2. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) أَنَّهُ قَالَ وَ عِنْدَهُ سَدِيرٌ إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً وَ إِنَّا وَ إِيَّاكُمْ يَا سَدِيرُ لَنُصْبِحُ بِهِ وَ نُمْسِي. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 253)
«حسين بن علوان گويد: سدير خدمت امام صادق(عليه السّلام) بود كه فرمود: چون خدا بندهاى را دوست دارد، او را در بلا غوطهور سازد، اى سدير ما و شما، صبح و شام با آن دمسازيم.»
[71] كشف المحجوب، ص: 84.
[72] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 252.
[73] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج2، ص: 437.
[74] به عنوان نمونه:
1. امام صادق(عليه السّلام) فرمودند: کُلَّما أزدَادَ العَبدُ إیماناً ازدَادَ ضِیقاً فِی مَعِیشَتِهِ. (الکافی (ط- الاسلامیه)، ج2، ص: 261)
«هراندازه که ایمان بنده افزون گردد، تنگ دستیاش بیشتر و زندگیاش سختتر شود.»
2. امام صادق(عليه السّلام) فرمودند: المُؤمِنُ لَا یَمضِي عَلَیهِ أربَعُونَ لَیلَةً إلّا عَرَضَ لَهُ أمرٌ یَحزُنُهُ یُذَکَرُ بِهِ. (الکافی (ط- الاسلامیه)، ج2، ص: 254)
«چهل شب بر بنده مؤمن نگذرد مگر اینکه واقعهای برایش رخ دهد و او را غمگین سازد و بهواسطۀ آن، متذکر گردد.»
[75] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 776.
[76] مطالب ذکرشده در بیست و هفتم اسفند 1398.
[77] البته خداوند علم ازلی به همه چیز ازجمله سرنوشت انسانها دارد، منتها بروز صفات درونی انسان، برای آگاه شدن خود او و اتمام حجت، مهمتر برای به فعلیت رسیدن قوا و ظرفیتهای بالقوه او است؛ چون خداوند قصاص قبل از جنایت نکرده و پاداش و درجۀ قبل از عمل و بروز و ظهور هم نمیدهد.
[78] اشاره به روایت مشهور: فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) إِلَى جَبْرَئِيلَ(عليه السّلام) عَلَى كُرْسِيٍّ مِنْ ذَهَبٍ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يَقُولُ لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِي. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 110)
[79] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج2، ص: 20.
[80] سوره مبارکه انفال، بخشی از آیه شریفه 37.
[81] سوره مبارکه عنكبوت، آیه شریفه 65.
[82] الخصال، ج1، ص: 113.
[83] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 88.
[84] مطالب ذکرشده در بیست و پنجم اسفند 1398.
[85] دربارۀ سنت استدراج در بحث بلاهای جمعی گفتوگو خواهیم کرد.
[86] پسازاینکه قبطیان بهواسطه نزول بلاهای متعدد ایمان نیاوردند و حضرت موسی ایشان را نفرین نمود، تا زمان عذاب نهایی، چهل سال به حال خود رها شدند. (ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج11، ص: 348، ذیل آیه شریفه 89، سوره مبارکه یونس)
[87] مرجعه شود به فصل «پاسخگویی به برخی سؤالات و شبهات».
[88] سوره مبارکه اعراف، آیات شریفه 182 و 183.
[89] اشاره استاد به آیه شریفه زیر است:
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ. (سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 33)
[90] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 254.
[91] بلاها بهاندازۀ وسعاند نه بهاندازۀ طاقت:
همانطور که تکلیف بهاندازۀ وسع است، بلا هم بهاندازۀ وسع است، یعنی بهراحتی میتوان آن را تحمل کرد. بلاها نیز بر اساس وسع تعریف میشوند و بهاندازۀ وسع و ظرفیت بر انسان وارد میشوند؛ یعنی هیچکس به بیش از وسعش دچار بلا نخواهد شد چه برسد بهاندازۀ طاقت یا بیشتر از طاقت! طاقت آن است که انسان تمام زورش را به کار ببرد. خداوند میتوانست بگوید باید در شبانهروز 600 رکعت نماز بخوانیم که 10 ساعت میشد. این امر غیرممکن نبود، اما فرموده 17 رکعت واجب است که 20 دقیقه طول میکشد. چقدر ساده. همانطور که تکالیف بهاندازۀ وسع هستند، بلاها نیز بهاندازۀ وسع بوده و خیلی راحت میتوان آنها را تحمل کرد. منتها ممکن است کسی به اختیار خود وسع خودش را خراب کرده باشد و خداینکرده در بلایی به خودکشی دست بزند. منتها خود وسع خودش را خراب کرد. مثل کسی که از صبح تا شب بازی کرده، چند بشقاب شام هم خورده، جلوی تلویزیون هم لم داده است. خوب این فرد الآن دیگر دارد هلاک میشود، میگویند مسواک بزن، میگوید من واقعاً نا ندارم بلند شوم. مسواک زدن 2 دقیقهای کار سختی نیست، ولی من وسعم را خراب کردم و امور دیگر را در جای خودش و بهاندازه انجام ندادم، برای همین الآن نمیتوانم مسواک بزنم.
پس ممکن است فردی وسع اولیۀ خود را خراب کرده باشد در این صورت بلاها برای او کمی سخت خواهد بود، ولی ایرادی ندارد بلکه اساساً ابتلا باید فرد را تحتفشار قرار دهد تا متنبه شده و تغییر کند. مثلاً اگر کسی در طولترم درس خوانده باشد، شب امتحان راحت خواهد بود. اما اگر کسی به سوء اختیار خود در طولترم درس نخوانده باشد، باید سختی شب امتحان را تحمل کند، به هر صورت آن سختی شب امتحان هم مقداری به او فشار میآورد ولی طاقت او تمام نمیشود. (مطالب ذکرشده در نهم فروردین 1399)
[92] تحف العقول، ص: 377.
[93] الصحيفة السجادية، ص: 158، دعای 35: وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي الرِّضَا إِذَا نَظَرَ إِلَى أَصْحَابِ الدُّنْيَا.
[94] 1. ذكر بعض العلماء في الإسرائيليّات أنّ موسى عليه السّلام اعتلّ بعلّة فدخل عليه بنو إسرائيل فعرفوا علّته فقالوا له: لو تداويت بكذا لبرأت فقال: لا أتداوى حتّى يعافيني من غير دواء، فطالت علّته فقالوا له: إنّ دواء هذه العلّة معروف مجرّب و إنّا نتداوي به فنبرأ، فقال: لا أتداوى فدامت علته فأوحى اللّه إليه و عزّتي و جلالي لا أبرأتك حتّى تتداوى بما ذكروه لك، فقال لهم: داووني بما ذكرتم فداووه فبرأ، فأوجس في نفسه من ذلك فأوحى اللّه إليه أردت أن تبطل حكمتي بتوكّلك عليّ فمن أودع العقاقير منافع الأشياء غيري؟ (المحجة البيضاء، ج8، ص: 432)
«حضرت موسی(عليه السّلام) مریض شد. بنی اسرائیل بر او وارد شدند و بیماریش را شناختند. به او گفتند: اگر فلان دوا را بخوری، خوب میشوی. گفت: دوا نمیخورم تا خداوند خودش مرا شفا دهد! دوا را نخورد، بیماری او ادامه پیدا کرد و حضرت موسی(عليه السّلام) که منتظر این بود که خداوند شفایش دهد، اما شفا نیافت. به او وحی شد: قسم به عزت و جلالم که تو را خوب نخواهم کرد مگر اینکه همان دوایی را که به تو توصیه کردند، بخوری. حضرت موسی(عليه السّلام) دیگر چارهای ندید و به بنی اسرائلی گفت: همان دوایی را که گفتید بیاورید. آوردند و خوب شد. بعد در دل حضرت موسی(عليه السّلام) واقع شد که چرا خداوند او را شفا نداده و فرموده: باید دوا را بخوری؟ خداوند به او وحی فرمود: خواستی حکمت مرا به توکّل خود باطل کنی؟ چه کسی غیر از من داروها و منفعتها را در گیاهان و اشیاء نهاده است؟!»
2. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: إِنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مَرِضَ فَقَالَ لَا أَتَدَاوَى حَتَّى يَكُونَ الَّذِي أَمْرَضَنِي هُوَ الَّذِي يَشْفِينِي فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ لَا أَشْفِيكَ حَتَّى تَتَدَاوَى فَإِنَّ الشِّفَاءَ مِنِّي. (بحار الأنوار (ط- بيروت)، ج59، ص: 66)
«پيامبرى از پيامبران بيمار شد. گفت درمان نمىكنم تا همان كسى كه بيمارم كرده است، خود درمانم كند. خداوند عزوجل به او وحى فرستاد: شفايت نمىدهم، مگر آنكه درمان كنى، كه شفا از من است.»
[95] شاعر: میرزا فتح الله قدسی کرمانی، متخلص به «فؤاد»، م 1340 ه ش.
[96] مطالب ذکر شده در هشتم فروردین 1399.
[97] سوره مبارکه یوسف، آیات شریفه 38- 40.
[98] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 124.
[99] سوره مبارکه نمل، آیه شریفه 40.
[100] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 155.
[101] مطالب ذکر شده در هفتم فروردین 1399.
[102] سوره مبارکه فجر، آیات شریفه 15و 16.
[103] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 555.
[104] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 168.
[105] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 155.
[106] سوره مبارکه انبيا، آیه شریفه 35.
[107] سوره مبارکه ابراهيم، آیه شریفه 45.
[108] سوره مبارکه يونس، آیه شریفه 14.
[109] سوره مبارکه نمل، آیه شریفه 40.
[110] ازجمله:
1. وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ. (سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 165)
«اوست كسى كه شما را در زمين، جانشينان [نسلهاى گذشته] قرار داد، و [پايههاى مادى و معنوى] برخى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى بالا برد، تا شما را در آنچه به شما عطا كرده بيازمايد قطعاً پروردگارت زود كيفر است، و يقيناً بسيار آمرزنده و مهربان است.»
2. الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ. (سوره مبارکه ملک، آیه شریفه 2)
«آنكه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد، و او تواناى شكستناپذير و بسيار آمرزنده است.»
[111] هر كه صبر نكند بر جفاى خلق و اذيت ايشان را به خود گوارا نكند، نمىرسد به مرتبۀ رضاى الهى، چه رضاى او وابسته به تحمل جفاى خلق است. چنان كه از احوال انبيا و اوليا معلوم مىشود كه هر كدام ايشان از خلق چه كشيدهاند. زيرا كه هر كدامِ ايشان كه قدرش نزد حضرت بارى بيشتر بوده است، اذيت خلق به او بيشتر بوده كه: «البلاء للولاء ثمّ للاوصياء ثمّ للامثل فلأمثل»، يعنى: بلاياى دنيا، اول متوجه است به پيغمبران كه بهترين خلق هستند، و بعد از ايشان به اوصياى ايشان، و بعد از اوصيا از براى شيعيان و دوستان ايشان است به تفاوت ضعف و قوت ايمان كه هر كه تشبّهش به ايشان، بيشتر است و ايمانش كاملتر، آزار و زحمتش در دنيا بيشتر است. (شرح مصباح الشريعة / ترجمه عبد الرزاق گيلانى، ص: 356)
[112] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه حسن زاده، ص: 443.
همچنین:
1. عبدالرحمن گويد: شنيدم كه امام صادق(عليه السّلام) فرمود: هر كه یکشب بيمار شود و آن را به نيكى بپذيرد و سپاسش را در درگاه خدا بهجا آورد كفّاره شصت سال او باشد. عرض كردم: معناى به نيكى پذيرفتن بيمارى چيست؟ فرمود: بر رنج آن شكيبايى ورزد.
2. امام رضا(عليه السّلام) فرمود: بيمارى براى مؤمن پاک شدن و رحمت، و براى كافر عذاب و لعنت است. همانا بيمارى از مؤمن زدوده نشود تا آنگاهکه همه گناهانش پاک شود و گناهى بر او باقى نماند.
[113] سوره مبارکه شورى، آیه شریفه 30.
[114] آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) میفرمایند: احْذَرِ الْكَرِيمَ إِذَا أَهَنْتَهُ وَ الْحَلِيمَ إِذَا جَرَحْتَهُ وَ الشُّجَاعَ إِذَا أَوْجَعْتَه. (تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 223)
[115] سوره مبارکه بقره آیه شریفه 225.
[116] سوره مبارکه صافات، آیه شریفه 106.
[117] النوادر (للراوندي)، ص: 31.
[118] جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 113.
[119] جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 113.
[120] كاشف الأستار/ ترجمه جامع الأخبار، ص: 117.
[121] التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 23.
[122] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 199.
[123] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 101.
[124] شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم، ج3، ص: 132.
[125] سوره مبارکه شوری، آیه شریفه 30.
[126] الدعوات (للراوندي) / سلوة الحزين، النص، ص: 167.
[127] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 536.
[128] سوره مبارکه انشراح، آیات شریفه 5 و 6.
[129] مطالب ذکرشده در بیست و هشتم اسفند 1398.
[130] سوره مبارکه جاثيه، آیه شریفه 24.
[131] سوره مبارکه اعراف، آیات شریفه 94- 96.
[132] سوره مبارکه مرسلات، آیه شریفه 36.
[133] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 164.
[134] سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 42.
[135] مطالب ذکر شده در هفتم فروردین 1399.
[136] سوره مبارکه شمس، آیه شریفه 7.
[137] سوره مبارکه شمس، آیه شریفه 8.
[138] سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 164.
[139] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 125.
[140] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 168.
[141] مانند روایت آقا امام سجاد(عليه السّلام): أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى(عليه السّلام) حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي وَ حَبِّبِ الْخَلْقَ إِلَيَّ قَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَفْعَلُ قَالَ ذَكِّرْهُمْ آلَائِي وَ نَعْمَائِي لِيُحِبُّونِي. (مجموعه ورام، ج2، ص: 108)
[142] از آنجاییکه غرض در خلق عالم هستی رساندن انسانها به رحمت و خیر دنیوی و اخروی است، خداوند آزمون به حسنات را مقدم آورده؛ اما چون انسان مختار است، به تبع عملکرد او سیئه و عقوبت و مجازات نیز پدیدمیآید.
البته در آیۀ دیگری از قرآن کریم آمده است: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً؛ با شر و خیر شما را امتحان میکنیم، (سوره مبارکه انبیا، آیه شریفه 35). این آیه ناظر به ترتیب اولیۀ هدایت انسانها نیست. درواقع این آیه در بستر آیات مرگ قرارگرفته و اشاره به نکتهای دیگر دارد:
قاعدۀ نظام عالم این است که هر انسانی زمانی از این دنیا میمیرد که درون او کامل خالص شده و تجلی پیدا کرده باشد تا با فعلیت به عالم دیگر وارد شود. با این توجه درواقع اشاره میفرماید که برای خلوص انسانها و روشن شدن درون آنها، عالم ماده آمیخته به سختیها شده است. به همین دلیل در این آیه شر مقدم شده است بر خیر. قاعدۀ عالم ماده پیچیدگی با دشواریهاست. البته خود تفاوت دو آیه نشان میدهد انسانها در جریان هدایت متفاوت هستند. برخی با سختیها رشد میکنند و برخی با خوشیها:
وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَى وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَك. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 352)
[143] فرازی از دعای دوازدهم صحیفۀ سجادیه: إِذْ جَمِيعُ إِحْسَانِكَ تَفَضُّلٌ، وَ إِذْ كُلُّ نِعَمِكَ ابْتِدَاءٌ.
[144] مطالب ذکرشده در بیست و هشتم اسفند 1398.
[145] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 40.
[146] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 41.
چکیدهای از بیان مرحوم علامه طباطبایی ذیل آیات 40 و 41 سوره مبارکه انعام:
«آيه شريفه عذاب يا قيامتى را فرض كرده كه از جانب خدا خواهد آمد، آن گاه چنين فرض مىكند كه مشركين در آن عذاب معذبند و كسى را مىخوانند كه نجاتشان دهد. سپس در چنين فرضى از آنان مىپرسد اگر راست مىگویيد دست به دامان چه كسى خواهيد شد؟ آيا جز خدا كسى از بتهاى شما هست كه به داد شما برسد؟ بلكه از شدت گرفتارى، بتها را كه خدا و شركاى خدا ناميده بوديد فراموش خواهيد كرد و يقيناً تنها خداى سبحان را میخوانید نه بتهايتان را. و خدا هم آن پريشانى را از شما برطرف مىسازد، همچنان كه از قوم يونس برطرف كرد. البته اين وقتى است كه مشيتش تعلق بگيرد، وگرنه مىتواند برطرف نسازد، زيرا كه خداوند مجبور و ناچار در قبول دعاى شما نمىشود، قدرت او مطلق و ذاتى است.» (ترجمه تفسير الميزان، ج7، ص: 120)
[147] سوره مبارکه انعام، آیات شریفه 42- 44.
[148] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 45.
[149] سوره مبارکه لقمان، آیه شریفه 32.
[150] سوره مبارکه يونس، آیه شریفه 90.
[151] سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 18.
[152] سوره مبارکه فاطر، آیه شریفه 37.
[153] سوره مبارکه احقاف، آیه شریفه 24.
[154] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 98.
[155] مطالب ذکر شده در هشتم فروردین 1399.
[156] سوره مبارکه رعد، آیه شریفه 31.
[157] سوره مبارکه قريش، آیه شریفه 4.
[158] مطالب ذکر شده در هفتم فروردین 1399.
[159] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 44.
[160] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 130.
[161] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 51.
[162] إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 363.
[163] سوره مبارکه نازعات، آیه شریفه 45.
[164] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 12.
[165] سوره مبارکه فتح، آیه شریفه 8.
[166] سوره مبارکه علق، آیات شریفه 6 و 7.
[167] مطالب ذکرشده در بیست و هشتم اسفند 1398.
[168] زاد المعاد، مفتاح الجنان، ص: 415، المناجاة الثّالثة عشرة: مناجاة الذاكرين.
[169] سوره مبارکه ابراهیم، آیه شریفه 39.
[170] سوره مبارکه حديد، آیه شریفه 16.
[171] سوره مبارکه اعراف، آیات شریفه 182 و 183.
[172] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 178.
[173] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 85.
[174] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 499.
[175] سوره مبارکه شعراء، آیات شریفه 79 و 80.
[176] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 257.
[177] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 98.
[178] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 480.
[179] همان، ص: 481.
[180] سوره مبارکه مؤمنون، آیه شریفه 76.
[181] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 481.
[182] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 263.
[183] خداوند در قرآن کریم میفرماید: مردم در جریان اصحاب سَبت سه گروه شدند:
1. گروه خطاکار؛
2. گروه مؤمنین که خود دو گروه بودند: آنان که امربهمعروف و نهی از منکر نکردند و گفتند امربهمعروف تأثیری ندارد؛ آنان که امربهمعروف کردند.
گروه دوم به گروه سوم هم میگفتند که خطاکاران را رها کنید، تغییر نمیکنند و هدایت نمیشوند، ازدسترفتهاند. آنقدر دنیاطلبی در آنها ریشه دوانده که اصلاحپذیر نیستند، رهایشان کنید. اما گروه امربهمعروف کننده گفتند: میخواهیم نزد خداوند عذر داشته باشیم و شاید برگشتند.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.
«و گروهى از بنىاسرائيل [كه در برابر بدکاریهای ديگران ساكت بودند، به پنددهندگان خيرخواه و دلسوز] گفتند: چرا گروهى را كه خدا هلاککننده آنان يا عذاب كننده آنان به عذابى سخت است، پند مىدهيد؟ [پند دادن شما كارى نابجاست.] گفتند: براى اينكه در پيشگاه پروردگارمان [نسبت به رفع مسؤوليت خود] حجت و عذر داشته باشيم و شايد آنان [از گناهانشان] بپرهيزند.»
جالب است از این سه گروه، دو گروه مؤمن بودند. اما فقط مؤمنینی که امربهمعروف کردند، اهل نجات شده و بقیه اهل جهنم و آتش شدند.
فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ. (سوره مبارکه اعراف، آیات شریفه 164 و 165)
«پس چون پندى را كه به آنان داده شد، فراموش كردند [در لحظه نزول عذاب] پنددهندگانی كه مردم را از بدىها بازمىداشتند، نجات داديم و آنان را كه ستم كردند به كيفر آنكه همواره نافرمانى مىكردند، به عذابى سخت گرفتيم.»
فقط آنهایی که از سوء نهی کردند، نجات دادیم. اشخاصی که امربهمعروف نکردند، به گروه اول ضمیمه شدند. خداوند از هر دو گروه اول به ظَلَمُوا یاد میکند.
پس بدانیم که ما موقعیت حد وسط نداریم. بالأخره کسانی که وسط هستند، یا برمیگردند و به خوبان ملحق میشوند یا در همان حالت میمانند و یا بدتر میشوند که عاقبت در جهنم متراکم میشوند. (سخنرانی شب هشتم محرمالحرام، 1387)
[184] رضایت این افراد به قضای الهی گرچه در روایت تصریح نشده، اما پیشفرض عقلی روایت است؛ وگرنه فرعون هم غرق شده پس باید شهید محسوب شود. ضمن اینکه حضرت چنین فردی را از امت خود مینامند پس فردی است که به قضای الهی راضی است و از دایرۀ ایمان خارج نشده.
[185] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج78، ص: 245.
[186] مطالب ذکر شده در هشتم فروردین 1399.
[187] سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 47.
[188] سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 79.
[189] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 165.
[190] مطالب ذکرشده در هفتم اردیبهشت 1399.
[191] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 42.
[192] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 95.
[193] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 43.
[194] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 44.
[195] سوره مبارکه مدثر، آیه شریفه 17.
[196] مطالب ذکرشده در چهاردهم فروردین 1399.
[197] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 124.
[198] متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج1، ص: 66.
[199] سوره مبارکه کهف، آیه شریفه 109.
[200] سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 45.
[201] از اشعار معروف ابوالعتاهیه، شاعر شیعی، (130- 211 هـ.ق).
[202] سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 39.
[203] مطالب ذکرشده در چهاردهم فروردین 1399.
[204] سوره مبارکه مؤمنون، آیه شریفه 1.
[205] مطالب ذکرشده در چهاردهم فروردین 1399.
[206] سوره مبارکه مریم، آیه شریفه 11.
[207] مطالب ذکرشده در هفتم اردیبهشت 1399.
[208] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 112.
[209] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج88، ص: 84.
[210] سوره مبارکه ق، آیه شریفه 16.
[211] نه، خداوند من و شما را عذاب نمیکند، ما خودمان داریم خودمان را عذاب میکنیم. هیزم میآوریم و خودمان را آتش میزنیم بلکه خودمان هیزم میشویم:
وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ.
به قول استاد علامه حسنزاده: جهنمی جهنم میشود و جهنم میرود.
[212] سوره مبارکه فاطر، آیه شریفه 8.
[213] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 179.
[214] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 10.
[215] سوره مبارکه يوسف، آیه شریفه 8.
[216] سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 30.
[217] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 11.
[218] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 184.
[219] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 268.
[220] سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 119.
[221] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 44.
[222] سوره مبارکه مدثر، آیات شریفه 11- 14.
[223] سوره مبارکه مدثر، آیات شریفه 15 و 16.
[224] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 130.
[225] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 22.
[226] عَنْ أَبِي حَمزةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السّلام) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّهُ مَا مِنْ سَنَةٍ أَقَلَ مَطَراً مِنْ سَنَةٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا عَمِلَ قَوْمٌ بِالْمَعَاصِي صَرَفَ عَنْهُمْ مَا كَانَ قَدَّرَ لَهُمْ مِنَ الْمَطَرِ فِي تِلْكَ السَّنَةِ إِلَى غَيْرِهِمْ وَ إِلَى الْفَيَافِي وَ الْبِحَارِ وَ الْجِبَالِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَيُعَذِّبُ الْجُعَلَ فِي جُحْرِهَا بِحَبْسِ الْمَطَرِ عَنِ الْأَرْضِ الَّتِي هِيَ بِمَحَلِّهَا بِخَطَايَا مَنْ بِحَضْرَتِهَا وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهَا السَّبِيلَ فِي مَسْلَكٍ سِوَى مَحَلَّةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(عليه السّلام) فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 272)
«ابو حمزه گويد: شنيدم امام باقر(عليه السّلام) فرمود: هيچ سالى كم بارانتر از سال ديگر نيست، ولى خدا باران را بجائى كه خواهد ميفرستد، چون مردمى مرتكب گناهان شوند، خداى عز و جل بارانى را كه در آن سال براى آنها مقدر فرموده، از آنها بگرداند و بسوى بيابانها و درياها و كوهها فرستد و همانا خدا جعل را در سوراخش عذاب كند، بوسيله نگهداشتن باران از زمينى كه جعل در آنست. براى گناهان مردمى كه در آنجا باشند، در صورتى كه خدا براى جعل راهى در غير محله گنهكاران قرار داده است سپس امام(عليه السّلام) فرمود: اى صاحبان بينش عبرت گيريد.»
[227] سوره مبارکه سجده، آیه شریفه 21.
[228] مطالب ذکرشده در چهارم اردیبهشت 1399.
[229] سوره مبارکه اعراف، آیات شریفه 182 و 183.
[230] سوره مبارکه قلم، آیات شریفه 44 و 45.
[231] سوره مبارکه غافر، آیه شریفه 51.
[232] سوره مبارکه احقاف، آیه شریفه 25.
[233] سوره مبارکه احزاب، آیه شریفه 62.
[234] سوره مبارکه فاطر، آیه شریفه 43.
[235] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 82.
[236] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 36.
[237] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 96.
[238] سوره مبارکه مائده، آیات شریفه 30 و 31.
[239] وسائل الشيعة، ج16، ص: 61.
[240] سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 77.
[241] سوره مبارکه بلد، آیه شریفه 4.
[242] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 472.
[243] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 99.
[244] بنابراین اگر مردم آماده نشدند و غیبت ۱۰ هزار یا 100 هزار سال طول کشید، خداوند ناراحت نمیشود. خداوند نمیگوید وای! چهکار کنم؟
مرحوم شیخ مفید متوفای ۴۱۳ هجری قمری هستند و تقریباً بازمان آغاز غیبت کبری ۱۰۰ سال فاصله دارند. آن زمان غیبت سابقۀ طولانی نداشته و پیشفرض خیلی از علما این بوده که امام چند سال دیگر میآیند. ایشان با همین فرض، نظریهپردازی کرده بوده که بعد از آمدن امام چه اتفاقاتی تا قیامت رخ خواهد داد، رجعت، آمدن علما، ... .
اتفاقاً بحث غیبت امام زمان برای آنها خیلی سختتر بوده، چون برای آنها عجیب بوده، ولی وقتی چیزی از عجیب بودن بیفتد، افتاده است. وقتی غیبت امام ۳۰۰ سال شده، ۷۰۰ سال هم بشود مشکلی ندارد؛ آب که از سر گذشت چه یک وجب چه 100 وجب. بحران مربوط به زمانی بود که 100- ۱۵۰ سال از غیبت میگذشت، سؤالاتی ایجاد شد. چگونه باید او را درک کنیم؟ آیا فرتوت نشد؟ آیا مشکلی برای او ایجاد نشد؟ امام پیر میشود یا نه؟ چون پیری اهلبیت را دیده بودند.
چگونه امام زمان که ۲۰۰ ساله شده، میتواند حکومت و قیام و جنگ کند؟ شیعیان در آن قرن خیلی بحران داشتند، خصوصاً که معارف مربوط به امام خیلی جا نیفتاده بود. امام را در چه سطحی میدیدند؟ در این سطح که خود امیرالمؤمنین(عليه السّلام) میفرمایند: من تسلیم زمان و روزگارم و اقرار میکنم که زمان بر من غلبه کرده است:
مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذَّامِ. (نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 391)
در زمان اهلبیت معارف جا نیفتاده بوده که امام میتواند حاکم بر زمان باشد، اما بههرصورت ائمه تسلیم بودند؛ به خاطر اینکه بنا نبوده منجیِ آخرین باشند. اما امام زمان اینطور نیستند، وقتی حضرت تشریف بیاورند، یک فرد پیر و مسن نمیبینیم، یک جوان سیوچند سال یا چهل سال میبینیم. پیری بر پوست ما اثر میگذارد، ولی بر ایشان اثر نگذاشته است. صاحب زمان و زمین هستند. خود این نکته دارد که به ما بفهماند فکر نکنیم ایشان مقهور زمان میشوند. ایشان قاهر بر زمان هستند.
[245] سوره مبارکه فتح، آیه شریفه 7.
[246] سوره مبارکه تكوير، آیه شریفه 6.
[247] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 40.
[248] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 41.
[249] مجموعة ورام، ج1، ص: 150.
[250] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 529.
[251] وسائل الشيعة، ج16، ص: 94.
[252] لَمَّا قُبِضَ الرِّضَا(عليه السّلام) كَانَ سِنُّ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السّلام) نَحْوَ سَبْعِ سِنِينَ فَاخْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ مِنَ النَّاسِ بِبَغْدَادَ وَ فِي الْأَمْصَارِ وَ اجْتَمَعَ الرَّيَّانُ بْنُ الصَّلْتِ وَ صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ حَكِيمٍ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَجَّاجِ وَ يُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ وُجُوهِ الشِّيعَةِ وَ ثِقَاتِهِمْ فِي دَارِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ فِي بِرْكَةٍ زَلُولٍ يَبْكُونَ وَ يَتَوَجَّعُونَ مِنَ الْمُصِيبَةِ فَقَالَ لَهُمْ يُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ دَعُوا الْبُكَاءَ مَنْ لِهَذَا الْأَمْرِ وَ إِلَى مَنْ نَقْصِدُ بِالْمَسَائِلِ إِلَى أَنْ يَكْبَرَ هَذَا يَعْنِي أَبَا جَعْفَرٍ(عليه السّلام) فَقَامَ إِلَيْهِ الرَّيَّانُ بْنُ الصَّلْتِ وَ وَضَعَ يَدَهُ فِي حَلْقِهِ وَ لَمْ يَزَلْ يَلْطِمُهُ وَ يَقُولُ لَهُ أَنْتَ تُظْهِرُ الْإِيمَانَ لَنَا وَ تُبْطِنُ الشَّكَّ وَ الشِّرْكَ إِنْ كَانَ أَمْرُهُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَلَا فَلَوْ أَنَّهُ كَانَ ابْنَ يَوْمٍ وَاحِدٍ لَكَانَ بِمَنْزِلَةِ الشَّيْخِ الْعَالِمِ وَ فَوْقَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَلَوْ عُمِّرَ أَلْفَ سَنَةٍ فَهُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ هَذَا مِمَّا يَنْبَغِي أَنْ يُفَكَّرَ فِيهِ فَأَقْبَلَتِ الْعِصَابَةُ عَلَيْهِ تُعَذِّلُهُ وَ تُوَبِّخُهُ وَ كَانَ وَقْتُ الْمَوْسِمِ فَاجْتَمَعَ مِنْ فُقَهَاءِ بَغْدَادَ وَ الْأَمْصَارِ وَ عُلَمَائِهِمْ ثَمَانُونَ رَجُلًا فَخَرَجُوا إِلَى الْحَجِّ وَ قَصَدُوا الْمَدِينَةَ لِيُشَاهِدُوا أَبَا جَعْفَر ... . (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج50، ص: 99)
[253] الغيبة (للطوسي)، ص: 349.
[254] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 114.
[255] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 171.
[256] سوره مبارکه مائدة، آیه شریفه 46.
[257] سوره مبارکه تحريم، آیه شریفه 6.
[258] مجموعة ورام، ج1، ص: 5.
[259] سوره مبارکه مريم، آیه شریفه 4.
[260] سوره مبارکه نوح، آیه شریفه 25.
[261] سوره مبارکه تكوير، آیه شریفه 6.
[262] سوره مبارکه تكوير، آیه شریفه 1.
[263] سوره مبارکه شعراء، آیات شریفه 79 و 80.
[264] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 77.
[265] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 40.
[266] وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ. (سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 90)
«و ما بنیاسرائیل را از دريا گذرانيديم پس آن گه فرعون و سپاهش به ظلم و ستمگرى آنها را تعقيب كردند تا چون هنگام غرق فرعون فرارسید گفت: اينك من ايمان آوردم كه حقاً جز آنکسی كه بنیاسرائیل به او ايمان دارند خدايى در عالم نيست و من هم از مسلمانان و اهل تسليم فرمان او هستم.»
[267] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 41.
[268] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 39.
[269] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 40.
[270] مطالب ذکرشده در چهاردهم فروردین 1399.
[271] سوره مبارکه نمل، آیه شریفه 62.
[272] إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج2، ص: 644.
[273] مطالب ذکرشده در ششم فروردین 1399.
[274] سوره مبارکه شعراء، آیه شریفه 62.
[275] علم الیقین فی اصول الدین، ج2، ص: 1325.
[276] سوره مبارکه همزه، آیات شریفه 6 و 7.
[277] سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 13.
[278] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 18.
[279] البلد الأمين و الدرع الحصين (النص )، ص: 407، فرازی از دعای جوشن كبير.
[280] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص: 306.
[281] كتاب المزار(للمفيد)، ص: 161، باب دعاء يوم عرفة.
[282] سوره مبارکه طلاق، آیه شریفه 3.
[283] سوره مبارکه يونس، آیه شریفه 107.
[284] خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، ص: 124، الزيادات.
[285] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 166.
[286] سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 78.
[287] سوره مبارکه توبه، آیات شریفه 50 و 51.
[288] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 52.
[289]سوره مبارکه تغابن، آیه شریفه 11.
[290]سوره مبارکه حديد، آیه شریفه 22.
[291] سوره مبارکه حديد، آیه شریفه 21.
[292] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 107.
[293] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 120.
[294]سوره مبارکه بقرة، آیه شریفه 156.
[295] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 153.
[296] سوره مبارکه بقره، آیات شریفه 154- 156.
[297] سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 10.
[298] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 154.
[299] سوره مبارکه نجم، آیه شریفه 39.
[300] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 155.
[301] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 157.
[302] سوره مبارکه رعد، آیه شریفه 16.
[303] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 116.
[304] سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 78.
[305] سوره مبارکه فرقان، آیه شریفه 3.
[306] ابیات بجا مانده از کلیله و دمنه، سندبادنامه و رودکی.
[307] مطالب ذکر شده در هفتم فروردین 1399.
[308] مطالب ذکر شده در اوایل ماه معظم شعبان.
[309] الكافي (ط - الإسلامية)، ج3، ص: 201.
[310] سوره مبارکه ملک، آیات شریفه 10 و 11.
[311] سوره مبارکه لقمان، آیه شریفه 18.
[312] برخی از مباحث این قسمت در فصلهای قبل اشاره شده است، ولی در این فصل از زاویهای جدید یعنی بستر و ماده و قابلیت بلاها پرداخته میشوند.
[313] سوره مبارکه كهف، آیه شریفه 7.
[314] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 155.
[315] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 65.
[316] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 165.
[317] سوره مبارکه يونس، آیه شریفه 11.
[318] سوره مبارکه كهف، آیه شریفه 58.
[319] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 61.
[320] مطالب ذکر شده در هشتم فروردین 1399.
[321] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 34.
[322] سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 47.
[323] سوره مبارکه روم، آیه شریفه 41.
[324] سوره مبارکه روم، آیه شریفه 36.
[325] سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 51.
[326] سوره مبارکه شورى، آیه شریفه 30.
[327] سوره مبارکه شورى، آیه شریفه 48.
[328] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 225.
[329] سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 89.
[330] سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 25.
[331] سوره مبارکه فتح، آیه شریفه 25.
[332] سوره مبارکه شورى، آیه شریفه 30.
[333] سوره مبارکه ذاريات، آیه شریفه 7.
[334] سوره مبارکه ذاريات، آیات شریفه 22 و 23.
[335] رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج4، ص: 334.
[336] سوره مبارکه فاطر، آیه شریفه 45.
[337] سوره مبارکه حديد، آیات شریفه 22 و 23.
[338] سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 37.
[339] سوره مبارکه روم، آیه شریفه 41.
[340] سوره مبارکه سجده، آیه شریفه 21.
[341] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 168.
[342] سوره مبارکه زخرف، آیه شریفه 48.
[343] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 44.
[344] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 94.
[345] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 42.
[346] المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 175.
[347] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 55.
[348] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 205.
[349] علامه مصطفوی ذیل ماده ضرع آورده است: «أنّ الأصل الواحد فی هذه الماده هو التذلّل مع طلب الحاجة أیّ حاجةٍ کانت، ... و بهذه المناسبة تطلق علی مفاهیم حقیقة و مجازاً، کاضّرع فی الشاة، فإنّ الشاة فی هذه الحالة متضرّعةمتذلّلة لابدّ لها من إرضاع مولودها و من تهیئة اللبن و حفظه لتغذیة المولود ... .» التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص: 29.
[350] مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش پنجم.
[351] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 66.
[352] سوره مبارکه بقره، آیات شریفه 155 و 156.
[353] سوره مبارکه غافر، آیه شریفه 16.
[354] عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) شَيْءٌ يُرْوَى عَنْ أَبِي ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ ثَلَاثٌ يُبْغِضُهَا النَّاسُ وَ أَنَا أُحِبُّهَا أُحِبُّ الْمَوْتَ وَ أُحِبُّ الْفَقْرَ وَ أُحِبُّ الْبَلَاءَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا لَيْسَ عَلَى مَا يَرْوُونَ إِنَّمَا عَنَى الْمَوْتُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الْحَيَاةِ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ الْبَلَاءُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الصِّحَّةِ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ الْفَقْرُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الْغِنَى فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 222)
«شعيب عقرقوفى گويد: بامام صادق(عليه السّلام) عرض كردم: حديثى از ابو ذر رضى اللَّه عنه رسيده كه گفته است: سه چيز است كه مردم آنها را خوش ندارند و من آنها را دوست دارم، من مرگ را دوست دارم، و ندارى و فقر را دوست دارم، و بلا و گرفتارى را دوست دارم؟
حضرت فرمود: اين كلام باين گونه نيست كه مردم روايت كنند (و از ظاهرش استفاده شود) بلكه مقصود ابو ذر اين است كه من مرگ در راه اطاعت خدا را بيشتر از زندگى در راه نافرمانى خدا دوست دارم، و بلاى در راه فرمانبردارى خدا را بيش از تندرستى در نافرمانى خدا دوست دارم، و ندارى در راه فرمانبردارى خدا را بيش از توانگرى در نافرمانى خدا دوست دارم.»
[355] دوبیتی شماره 28 از باباطاهر عریان.
[356] كامل الزيارات، ص: 177.
[357] لمعات الحسین، ص: 92 از مقتل مقرّم، ص: 331.
[358] سوره مبارکه فجر، آیه شریفه 28.
[359] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 603.
[360] مطالب ذکرشده در نهم فروردین 1399.
[361] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 154.
[362] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 34.
[363] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 348.
[364] فَفِيمَا أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ يَا دَاوُدُ إِنِّي وَضَعْتُ خَمْسَةً فِي خَمْسَةٍ وَ النَّاسُ يَطْلُبُونَهَا فِي خَمْسَةٍ غَيْرِهَا فَلَا يَجِدُونَهَا وَضَعْتُ الْعِلْمَ فِي الْجُوعِ وَ الْجَهْدِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي الشِّبَعِ وَ الرَّاحَةِ فَلَا يَجِدُونَهُ وَ وَضَعْتُ الْعِزَّ فِي طَاعَتِي- وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي خِدْمَةِ السُّلْطَانِ فَلَا يَجِدُونَهُ وَ وَضَعْتُ الْغِنَى فِي الْقَنَاعَةِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي كَثْرَةِ الْمَالِ فَلَا يَجِدُونَهُ وَ وَضَعْتُ رِضَائِي فِي سَخَطِ النَّفْسِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي رِضَى النَّفْسِ فَلَا يَجِدُونَهُ وَ وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِي الْجَنَّةِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهَا فِي الدُّنْيَا فَلَا يَجِدُونَهَا. (عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 179)
«در آنچه خداوند متعال بر حضرت داود(عليه السّلام) وحى فرستاده، آمده است: اى داود! من پنج چيز را در پنج چيز قرار دادم، ولى مردم آنها را در پنج چيز ديگر مىجويند و نمىيابند:
علم را در گرسنگى و تلاش و كوشش قرار دادم، ولى مردم آن را در سيرى و راحتى مىجويند و نمىيابند.
عزّت را در اطاعت از خودم نهادهام ولى مردم آن را در خدمت به سلاطين طلب مىكنند و نمىيابند.
بىنيازى را در قناعت قرار دادم، ولى مردم آن را در مال زياد مىجويند و نمىيابند.
رضايت خودم را در نارضايتى نفس نهادهام، ولى مردم آن را در رضايت نفس طلب مىكنند و نمىيابند.
و راحتى و آسايش را در بهشت قرار دادهام، اما مردم آن را در دنيا مىجويند و نمىيابند.» (آيين بندگى و نيايش (ترجمه عدة الداعي)، ص: 295)
[365] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 165.
[366] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 43.
[367] سوره مبارکه اعراف، آیات شریفه 94 و 95.
[368] سوره مبارکه کهف، آیه شریفه 36.
[369] در بلاهای اجتماعی کلیت یک جامعه بیتقوا شده است، ولی به معنای این نیست که تکتک افراد آن جامعه آلوده به گناه هستند. عدۀ قلیلی در همین جامعه هستند که رعایت حریم الهی میکنند و شاید به دعای خیر همین عدۀ قلیل باشد که خداوند هنوز از آن جامعه قطع امید نکرده است. به دلیل وجود همین افراد قلیل مؤمن هنوز میتوان به تغییر جامعه امیدوار بود. اساساً اگر امیدی به تغییر جامعه وجود نداشت عذاب استیصال میآمد و جامعه را از بین میبرد. پس باید دقت شود که بلای اجتماعی را با بلاهای فردی یکسان نبینیم. ممکن است در این بیماری گسترده و بلای اجتماعی، برخی از افراد گناهکار اصلاً بیمار نشوند یا افرادی بیمار شوند و وفات کنند که اهل تقوا بودهاند. در بستر این بلای اجتماعی درواقع هرکدام از افراد متناسب با جایگاه خود و به حکمت الهی مبتلا میشوند و غرض خاص برای هرکدام به صورت مجزا وجود دارد. پس نمیتوان همه را با یک عینک نگاه کرد. اما بههرصورت وظیفۀ همگانی در بلاهای اجتماعی استغاثه و رجوع به پروردگار است. همانطور که قرب و بعد افراد به خداوند متفاوت است، غرض از ابتلای هرکس هم در بستر بلای اجتماعی متفاوت خواهد بود:
1. ممکن است این بلا برای یک منافق که برگشت ناپذیر است، عذاب استیصال باشد تا در آخرت هم گرفتار عذاب شود.
2. ممکن است برای افراد مریض القلب مجازات باشد که اگر راضی به قضای الهی باشند، پاک از این دنیا بروند.
3. ممکن است برای افراد ضعیف الایمان و غافل، عذاب بیدارکننده باشد.
4. ممکن است برای مؤمنین آلوده کفارۀ گناهان باشد.
5. برای اولیای الهی این بلا نقش ارتقای درجات را دارد.
6. مؤمنین حقیقی هم که از نفس عبور کردهاند ملحق به اولیا میشوند و بلا برای آنها به قصد ارتقا است.
7. برای مؤمنین معمولی نیز امتحان است تا اگر صبر پیشه کردند، بلا موجب ارتقای آنها شود.
[370] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 51.
[371] مطالب ذکرشده در نهم فروردین 1399.
[372] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 21.
[373] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 51.
[374] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 30.
[375] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 32.
[376] سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 78.
[377] سوره مبارکه حدید، آیه شریفه 23.
[378] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 321.
[379] سوره مبارکه رعد، آیه شریفه 6.
[380] عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السّلام) قَالَ: تَقُولُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْمُبْتَلَى مِنْ غَيْرِ أَنْ تُسْمِعَهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَافَانِي مِمَّا ابْتَلَاكَ بِهِ وَ لَوْ شَاءَ فَعَلَ. قَالَ مَنْ قَالَ ذَلِكَ لَمْ يُصِبْهُ ذَلِكَ الْبَلَاءُ أَبَداً.(الكافي (ط- الإسلامية)، ج2، ص: 97)
«امام باقر(عليه السّلام) فرمود: چون شخص گرفتار و دردمندى را ديدى، بنحوى كه او نشنود (و دل شكسته نگردد) سه بار بگو: حمد خدایى را كه مرا از آنچه تو را مبتلا ساخته، معاف داشت و اگر میخواست میكرد. سپس فرمود: هركه اين را بگويد آن بلا به او نرسد.»
تذکر: به قرینۀ متصل عقلی میتوان فهمید که فرد در این صحنه علاوه بر اینکه حمد خداوند را بهجا میآورد، باید برای آن مؤمنی که گرفتار بلا و بیماری شده است، دعا کند.
[381] سوره مبارکه نساء، آیات شریفه 72 و 73.
[382] بوستان سعدی، باب اول در عدل و تدبیر و رأی.
[383] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 131.
[384] سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 52.
[385] سوره مبارکه معارج، آیه شریفه 50.
[386] سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 83.
[387] سوره مبارکه علق، آیات شریفه 6 و 7.
[388] سوره مبارکه معارج، آیات شریفه 19- 21.
[389] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 12.
[390] سوره مبارکه توبه، آیات شریفه 75 و 76.
[391] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 9.
[392] سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 83.
[393] سوره مبارکه فصلت، آیه شریفه 49.
[394] همسر حضرت ایوب(عليه السّلام) به ایشان گفت: از خداوند بخواه بلا را بردارد. حضرت ایوب(عليه السّلام) قریب به این مضمون فرمودند: چند سال ما در خوشی و رفاه بودیم؟ آنها بیشتر بود یا زمانی که در بلا بودیم؟ بعد فرمودند: من از خداوند حیا میکنم که شکایت کنم، 70 سال خداوند به ما نعمت داد، بخواهد عدالت رعایت شود باید 70 سال هم به ما بلا بدهد: عَنْ أَيُّوبَ(عليه السّلام) قَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ لَوْ دَعَوْتَ اللَّهَ أَنْ يَشْفِيَكَ قَالَ وَيْحَكَ كُنَّا فِي النَّعْمَاءِ سَبْعِينَ عَاماً فَهَلُمِّي نَصْبِرُ عَلَى الضَّرَّاءِ مِثْلَهَا فَلَمْ يَلْبَثْ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى عُوفِي. (مجموعة ورام، ج1، ص: 40)
دید اولیای الهی چیز دیگری است.
[395] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 89.
[396] سوره مبارکه رعد، آیه شریفه 13.
[397] سوره مبارکه نور، آیه شریفه 63.
[398] سوره مبارکه شوری، آیه شریفه 48.
[399] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 146.
[400] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 153.
[401] سوره مبارکه حدید، آیه شریفه 23.
[402] مطالب ذکرشده در دهم فروردین 1399.
[403] فوائد الرضویة، ص: 45.
[404] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 120.
[405] سوره مبارکه لقمان، آیه شریفه 17.
[406] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 35.
[407] سوره مبارکه معارج، آیات شریفه 19- 21.
[408] سوره مبارکه معارج، آیات شریفه 22 و 23.
[409] سوره مبارکه معارج، آیات شریفه 24 و 25.
[410] مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص: 46.
[411] هر نعمتی حقی و حرمتی دارد که باید مراعات شود. در سوره مبارکه قریش خداوند میفرماید 2 نعمت امنیت و غذا را به شما دادم:
لِإيلافِ قُرَيْشٍ. إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ. فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ. الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْف.
«[خدا فیلسواران را هلاك كرد] تا قريش را [با يكديگر و با مردم و با حرم امن] الفت دهد. [و نيز] به سفرهاى [تجارتى] زمستانى و [سفرهاى تجارتى] تابستانى انس و همدمى بخشد [تا در آرامش و امنيت، امر معاششان را تأمين كنند.] پس بايد پروردگار اين خانه را بپرستند. پروردگارى كه آنان را از گرسنگى نجات داد، و از بيمى [كه از دشمن داشتند] ايمنىشان بخشيد.»
خداوند میفرماید این 2 نعمت را من به شما دادم، اما این دو نعمت مُفت نیست، گرچه شما همسایۀ کعبه باشید. 2 نعمت که پایۀ زندگی انسان هم است، اما این پایه زمانی پایدار است که تکلیف دینی انجام بشود؛ یعنی اگر تکالیفشان را انجام ندهند، معلوم نیست این نعمتها استمرار داشته باشد. بودونبود آن دایر مدار انجام حرمتها و شعائر دینی است. این نعمت یک حکم اولیه است و خداوند هیچگاه تضمین نکرده که همه را در همۀ شرایط حفظ میکنم که چون تا ابد همسایۀ کعبه یا مثلاً همسایۀ امام رضا یا سرزمین مقدس هستید، این 2 نعمت تضمین میشود. خیر، خانۀ کعبه را هم آتش زدند و پردۀ کعبه را هم سوزاندند و هیچ اتفاقی هم نیفتاد. این نعمتها مشروط است به حفظ حرمتها و شعائر. اگر حرمتها نگهداشته نشود، بلا میآید.
اتفاقاً نکتۀ مهمی دارد که میفرماید همسایۀ حرم باید الگو باشد؛ چون بیاحترامی او ضریب میخورد. بهصرف همسایگی با امام اینطور نیست که همیشه نعمتها برقرار باشد. سوره قریش هشدار به ماست، حواسمان پرت نشود، مغرور نشویم و فکر نکنیم اوضاع همیشه روبهراه خواهد بود.
[412] جَاءَ عَنِ النَّبِيِّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم): إِنَّ أَصْنَافاً مِنْ أُمَّتِي لَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاؤُهُمْ رَجُلٌ يَدْعُو عَلَى وَالِدَيْهِ وَ رَجُلٌ يَدْعُو عَلَى غَرِيمٍ ذَهَبَ لَهُ بِمَالٍ فَلَمْ يَكْتُبْ عَلَيْهِ وَ لَمْ يُشْهِدْ عَلَيْهِ وَ رَجُلٌ يَدْعُو عَلَى امْرَأَتِهِ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تَخْلِيَةَ سَبِيلِهَا بِيَدِهِ وَ رَجُلٌ يَقْعُدُ فِي بَيْتِهِ وَ يَقُولُ رَبِّ ارْزُقْنِي وَ لَا يَخْرُجُ وَ لَا يَطْلُبُ الرِّزْقَ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ عَبْدِي أَ لَمْ أَجْعَلْ لَكَ السَّبِيلَ إِلَى الطَّلَبِ وَ الضَّرْبِ فِي الْأَرْضِ بِجَوَارِحَ صَحِيحَةٍ فَتَكُونَ قَدْ أَعْذَرْتَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فِي الطَّلَبِ لِاتِّبَاعِ أَمْرِي وَ لِكَيْلَا تَكُونَ كَلًّا عَلَى أَهْلِك. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 67)
[413] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 186.
[414] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 504.
[415] معدن الجواهر و رياضة الخواطر، ص: 59.
[416] مطالب ذکرشده در بیست و هشتم فروردین 1399.
[417] وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى. (سوره مبارکه انعام، آیات شریفه 84 و 85)
این شبهه و ماجراهای آن به دلیل شهرت، در زمانهای مختلف نقل شده است ازجمله مفسر عامه، جلال الدین سیوطی، ذیل این آیه شریفه نقل میکند: «روزی حجاج، به دنبال یحیی بن یعمر فرستاد و به وی گفت: برایم گزارش دادهاند که تو میپنداری حسن و حسین، فرزندان و ذریه پیامبرند و این سخن را در کتاب خدا (قرآن) یافتهای، درحالیکه من از آغاز تا پایان قرآن را خواندهام و این سخن را نیافتم. یحیی بن یعمر گفت: آیا این آیه از سوره انعام را نخواندهای که می فرماید «وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ» تا آنجا که میفرماید «و یحیی و عیسی»؟ گفت: چرا، خواندهام. یحیی گفت: آیا در این سخن قرآن، حضرت عیسی به عنوان ذریه ابراهیم به شمار نرفته است درحالیکه برای او پدری نبود [و از طریق مادر به ابراهیم می رسد؟] حجاج پاسخ داد: سخن تو، درست است.» (الدُّرُّالمَنثور (طبع بیروت)، ج3، ص: 28) همچنین مراجعه فرمایید: الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 317، ح501.
[418] دیوان علامه حسنزاده آملی (حفظه الله).
[419] سوره مبارکه توبه آیه، شریفه 51.
[420] سوره مبارکه يونس، آیه شریفه 107.
[421] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 6.
[422] سوره مبارکه عنكبوت، آیه شریفه 60.
[423] سوره مبارکه فاطر، آیه شریفه 2.
[424] سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 38.
[425] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 129.
[426] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج83، ص: 337.
[427] وَ كَانَ(عليه السّلام) يَقُولُ: أَحْلِفُوا الظَّالِمَ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ وَ إِذَا حَلَفَ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ [سُبْحَانَهُ وَ] تَعَالَى.
[428] سوره مبارکه شعراء، آیات شریفه 79 و 80.
[429] عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 450.
[430] شیخ محمود شبستری در سعادتنامه آورده است که روزی امام حفده از بابافرج پرسید: «جهان مُحدَث است یا قدیم »؟ بابافرج در پاسخ گفت:
«که فرج تا که چشم بگشاده است نظرش بر جهان نیفتاده است
وصف چیزی چه بایدت پرسید که دل و دیده هرگز آن بن دید؟»
امام چون این سخن بشنید، «مرد کار را بشناخت» و «تخته علم را در آب انداخت». (روضات الجنان و جنات الجنان، ج۱، ص: 224)
[431] سوره مبارکه يونس، آیه شریفه 22.
[432] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 38.
[433] سوره مبارکه مريم، آیات شریفه 2 و 3.
[434] سوره مبارکه مريم، آیه شریفه 4.
[435] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 39.
[436] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 40.
[437] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 54.
[438] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 55.
[439] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 56.
[440] سوره مبارکه فرقان، آیه شریفه 77.
[441] الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 46.
[442] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 531.
همچنین: عَنْ بُكَيْرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السّلام) يَقُولُ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم): يَا عَلِيُّ أَ لَا أُعَلِّمُكَ كَلِمَاتٍ إِذَا وَقَعْتَ فِي وَرْطَةٍ أَوْ بَلِيَّةٍ فَقُلْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِ الْعَظِيمِ. فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَصْرِفُ بِهَا عَنْكَ مَا يَشَاءُ مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 573)
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مَنْ ظَهَرَتْ عَلَيْهِ النِّعْمَةُ فَلْيُكْثِرْ ذِكْرَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ مَنْ كَثُرَتْ هُمُومُهُ فَعَلَيْهِ بِالاسْتِغْفَارِ وَ مَنْ أَلَحَّ عَلَيْهِ الْفَقْرُ فَلْيُكْثِرْ مِنْ قَوْلِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِ الْعَظِيمِ، يَنْفِي عَنْهُ الْفَقْرَ. وَ قَالَ فَقَدَ النَّبِيُّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ مَا غَيَّبَكَ عَنَّا فَقَالَ الْفَقْرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ طُولُ السُّقْمِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(عليه السّلام) أَ لَا أُعَلِّمُكَ كَلَاماً إِذَا قُلْتَهُ ذَهَبَ عَنْكَ الْفَقْرُ وَ السُّقْمُ فَقَالَ بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ فَقُلْ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ [الْعَلِيِ الْعَظِيمِ]، تَوَكَّلْتُ، عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً.[442] فَقَالَ الرَّجُلُ فَوَ اللَّهِ مَا قُلْتُهُ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ حَتَّى ذَهَبَ عَنِّي الْفَقْرُ وَ السُّقْمُ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 93)
«سكونى از امام صادق(عليه السّلام) روايت كند كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: هر كه نعمت بر او آشكار گشت (و متنعم بنعم الهى گشت) بايد زياد ذكر «الحمد لله» را بگويد، و هر كه اندوه و غمش بسيار شد استغفار (و آمرزشخواهى) كند، و هر كه فقر و پريشانى بر او فشار آورد زياد بگويد: «لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم» كه فقر را از او دور سازد.
و فرمود: رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) (چند روزى) مردى از انصار را نديد، پس از او پرسيد: چه چيز تو را از ما پنهان كرده بود؟ عرضكرد: ندارى و كسالت ممتد، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او فرمود: آيا كلامى بتو نياموزم كه چون آن را بگوئى ندارى و بيمارى از تو دور گردد؟ عرضكرد: چرا اى رسول خدا، فرمود: چون صبح و شام كنى بگو: «لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم. توكلت على الحى الذى لا يموت و الحمد للَّه الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا.» (سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 111) آن مرد گويد: سه روز بيشتر اين ذكر را نگفتم تا اينكه ندارى و بيمارى از من دور گرديد.»
[443] مطالب ذکرشده در نهم فروردین 1399.
[444] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 11.
[445] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 172.
[446] كامل الزيارات، ص: 275.
[447] این تعبیر حضرت در جریان حد زدن افراد مختلف تکرار شده است، ازجمله:
فَقَالَ(عليه السّلام) يَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ إِنَّ هَذَا حَقٌّ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ كَانَ لِلَّهِ فِي عُنُقِهِ حَقٌّ فَلْيَنْصَرِفْ وَ لَا يُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ مَنْ فِي عُنُقِهِ لِلَّهِ حَدٌّ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج7، ص: 185- 189)
[448] روبیل گفت: کودکان را همراه مادرانشان به بیابان آورید و آنها را از همدیگر جدا سازید. همچنین حیوانات را بیاورید و بچههایشان را از آنها جدا کنید و هنگامی که طوفان زرد را از جانب مشرق دیدید، همۀ شما از کوچک و بزرگ، صدا به گریه و زاری بلند کنید و با التماس و تضرّع، توبه نمایید و از خدا بخواهید تا شما را مشمول رحمتش قرار دهد. همۀ قوم سخن روبیل را پذیرفتند. هنگام بروز نشانههای عذاب، همۀ آنها صدا به گریه و زاری و تضرّع بلند کردند و از درگاه خدا طلب عفو نمودند. ناگاه دیدند هنگام طلوع خورشید، طوفان زرد و تاریک و بسیار تندی وزیدن گرفت، ناله و شیون و استغاثۀ انسانها و حیوانات و کودکانشان از کوچک و بزرگ برخاست و انسانها حقیقتاً توبه کردند. روبیل نیز شیون آنها را میشنید و دعا میکرد که خداوند عذاب را از آنها دور سازد. خداوند توبۀ آنها را پذیرفت و به اسرافیل فرمان داد که طوفان عذاب آنها را به کوههای اطراف وارد سازد. وقتی مردم دیدند عذاب از سر آنها برطرف گردید به شکر و حمد خدا پرداختند. (بحارالانوار، ج۱۴، ص: ۳۷۹)
[449] مطالب ذکرشده در دهم فروردین 1399.
[450] الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 92.
[451] ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 371، با کمی تغییر.
[452] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 127.
[453][453] سوره مبارکه طور، آیه شریفه 48.
[454] اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه فهرى، ص: 117.
[455] سوره مبارکه لقمان، آیه شریفه 17.
[456] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 86.
[457] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 41.
[458] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 44.
[459] زاد المعاد، مفتاح الجنان، ص: 407.
[460] سوره مبارکه یس، آیه شریفه 61.
[461] و الصُّبار: حمل شجرة طعمه أشد حموضة من المصل. (كتاب العين، ج7، ص: 115)
[462] قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الصَّبْرُ ثَلَاثَةٌ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِيَةِ فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمُصِيبَةِ حَتَّى يَرُدَّهَا بِحُسْنِ عَزَائِهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ ثَلَاثَمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ مَنْ صَبَرَ عَلَى الطَّاعَةِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ سِتَّمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ تُخُومِ الْأَرْضِ إِلَى الْعَرْشِ وَ مَنْ صَبَرَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ تِسْعَمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ تُخُومِ الْأَرْضِ إِلَى مُنْتَهَى الْعَرْشِ.
«رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم): صبر بر سه قسم است: صبر در مصيبت و صبر بر طاعت و صبر از گناه. پس هر كه بر مصيبت صبر كند تا آن را با تسلى خوبى رد كند، خدا برايش 300 درجه نويسد كه ميان هر درجه تا درجۀ ديگر بهاندازۀ فاصله ميان آسمان و زمين باشد و هر كه بر طاعت صبر كند خدا برايش 600 درجه نويسد كه ميان هر درجه تا درجۀ ديگر بهاندازۀ فاصله ميان قعر زمين تا عرش باشد و هر كه از گناه صبر كند، خدا برايش 900 درجه نويسد كه ميان هر دو درجه باندازۀ فاصلۀ ميان قعر زمين تا پايان عرش باشد.» (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 91)
[463] مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش 64، باز جواب گفتن ابلیس معاویه را.
[464] سوره مبارکه مجادله، آیه شریفه 22.
[465] مجموعة ورام، ج1، ص: 40.
[466] مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر، ص: 92.
[467] سوره مبارکه کهف، آیه شریفه 58.
[468] سوره مبارکه مریم، آیه شریفه 90.
[469] الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 528.
[470] الإمامُ الرِّضا(عليه السّلام): إنَّ رَجُلاً كانَ في بَني إسرائيلَ عَبَدَ اللّهَ تَبارَكَ و تَعالى أربَعينَ سَنَةً فلَم يَقبَلْ مِنهُ، فقالَ لِنَفسِهِ: ما اُوتيتَ إلاّ مِنكِ، و لا الذَّنبُ إلاّ لَكِ. فأوحَى اللّهُ تَبارَكَ وَ تعالى إلَيهِ: ذَمُّكَ نَفسَكَ أفضَلُ مِن عِبادَةِ أربَعينَ سَنَةً. (قرب الإسناد (ط - الحديثة)، متن، ص: 392)
[471] دیوان حافظ، غزل شماره 493.
[472] المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص: 25.
[473] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 24.
[474] زاد المعاد، مفتاح الجنان، ص: 413.
[475] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 165.
[476] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 60
[477] همان.
[478] همان.
[479] أي مُبغِضٌ لَها و مُعاتِبٌ عَلَيها.
[480] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 60.
[481] أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج3، ص: 100.
[482] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 477.
[483] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 61.
[484] الصحيفة السجادية، ص: 240.
[485] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 62.
[486] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 51.
[487] الكافي (ط - دارالحديث)، ج3، ص: 160.
[488] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 62.
[489] سوره مبارکه غافر، آیه شریفه 45.
[490] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 62.
[491] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: لَقِيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(عليه السّلام) عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ كَيْفَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَ هُوَ يَسْخَطُ قِسْمَهُ وَ يُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ وَ الْحَاكِمُ عَلَيْهِ اللَّهُ وَ أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ. (همان)
[492] همان، ص: 63.
[493] ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 54.
[494] سوره مبارکه فتح، آیه شریفه 4.
[495] سوره مبارکه شعراء، آیه شریفه 80.
[496] سوره مبارکه احزاب، آیه شریفه 1.
[497] فلاح السائل و نجاح المسائل، ص: 203.
[498] عیسی(عليه السّلام) بسیار خندیدی. یحیی(عليه السّلام) بسیار گریستی. یحیی به عیسی گفت که: تو از مکرهای دقیقِ حق، قوی ایمن شدی که چنین میخندی. عیسی گفت که: تو از عنایتها و لطفهای دقیقِ لطیفِ غریبِ حق، قوی غافل شدی که چندین میگریی. ولیّی از اولیا در این ماجرا حاضر بود، از حق پرسید که: از این هر دو، که را مقام عالیتر است؟ جواب رسید که: «اَحْسَنُهُمْ بِیْ ظَنَّاً»؛ یعنی: «اَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیْ بِیْ»؛ من آنجاام که ظنِّ بندۀ من است. به هر بندهای مرا صورتی است و خیالی است. هرچه او مرا خیال کند من آنجا باشم. (فیه ما فیه مولانا، متن ۵۸، خداوند با بنده همان گونه است که بنده به او گمان دارد.)
ففي الحديث القدسي أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي فَلَا يَظُنَّ عَبْدِي بِي إِلَّا خَيْراً. (عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 144)
[499] سوره مبارکه یس، آیه شریفه 61.
[500] عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ(عليه السّلام) قَالَ: كَانَ يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا(عليه السّلام) يَبْكِي وَ لَا يَضْحَكُ وَ كَانَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ(عليه السّلام) يَضْحَكُ وَ يَبْكِي وَ كَانَ الَّذِي يَصْنَعُ عِيسَى(عليه السّلام) أَفْضَلَ مِنَ الَّذِي كَانَ يَصْنَعُ يَحْيَى(عليه السّلام). (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 665)
«حضرت كاظم(عليه السّلام) فرمود: يحيى بن زكريا(عليه السّلام) اينگونه بود كه گريه میكرد و نمیخنديد، و عيسى بن مريم(عليه السّلام) اينگونه بود كه هم میخنديد هم گريه میكرد، و آنچه عيسى(عليه السّلام) میكرد بهتر بود از آنچه يحيى(عليه السّلام) میكرد.»
[501] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 142.
[502] قَالَ علیٌّ(عليه السّلام): إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْه. (نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 501)
[503] تحف العقول، النص، ص: 69.
[504] سوره مبارکه ابراهیم، آیه شریفه 7.
[505] مطالب ذکرشده در دهم فروردین 1399.
[506] Prayer Therapy.
[507] Pandemic.
[508] عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 131.
[509] وسائل الشيعة، ج17، ص: 41.
[510] مطالب ذکرشده در پنجم اردیبهشت 1399.
[511] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 63.
[512] أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج3، ص: 103.
[513] غزلیات ملاهادی سبزواری، غزل 36.
[514] سوره مبارکه نور، آیه شریفه 39.
[515] سوره مبارکه إسراء، آیه شریفه 60.
[516] سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 64.
[517] سوره مبارکه ابراهيم، آیه شریفه 27.
[518] سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 68.
[519] اشاره به سوره مبارکه دخان، آیه شریفه 51.
[520] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 65.
[521] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 24.
[522] الأمالي (للطوسي)، ص: 536.
[523] سوره مبارکه یس، آیات شریفه 26 و 27.
[524] سوره مبارکه طلاق، آیه شریفه 3.
[525] في بعض النسخ [لم يمنع الإجابة].
[526] المراد بالاعطاء، توفيق الإتيان به.
[527] سوره مبارکه طلاق، آیه شریفه 3.
[528] سوره مبارکه ابراهيم، آیه شریفه 7.
[529] سوره مبارکه مؤمن، آیه شریفه 60.
[530] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 65.
[531] الشُّكْر: به ياد آوردن و تصوّر نعمت و اظهار آن نعمت است.
گفته شده شُكْر مقلوب از «كشر» است يعنى كشف و آشكار نمودن. نقطۀ مقابل شكر، كفر يعنى فراموشى نعمت و پوشيده داشتن آن است. (ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 425)
[532] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 66.
[533] أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج3، ص: 107.
[534] مثنوی «گره گشای»، پروین اعتصامی.
[535] از وظایف پدر و مادر و جزء واجبات اخلاقی و الزامات و واجب ایمانی است که برای فرزندشان دعا کنند.
[536] سوره مبارکه يوسف، آیه شریفه 95.
[537] سوره مبارکه انسان، آیه شریفه 9.
[538] سوره مبارکه تكوير، آیه شریفه 26.
[539] مطالب ذکرشده در چهاردهم فروردین 1399.
[540] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 96.
[541] أصلُ الْبَرْكِ صَدرُ البَعير و إن استعمل في غيره، و يقال له: بِرْكَةٌ، و بَرَكَ البعير: ألقى بركه، و اعتبر منه معنى اللزوم، فقيل: ابْتَرَكُوا في الحرب، أي: ثبتوا و لازموا موضع الحرب ... و الْبَرَكَةُ: ثبوت الخير الإلهي في الشيء. (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 119)
[542] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 95.
[543] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 94.
[544] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 66.
[545] سوره مبارکه ماعون، آیات شریفه 1- 3.
[546] سوره مبارکه حدید، آیه شریفه 24.
[547] لَا كَثَّرَ اللَّهُ فِي الْمُؤْمِنِينَ ضَرْبَكَ أُعْطِي أَنَا وَ تَبْخَلُ أَنْت. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 23)
[548] سوره مبارکه ماعون، آیه شریفه 7.
[549] سوره مبارکه ماعون، آیات شریفه 4 و 5.
[550] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 577.
[551] إقبال الأعمال (ط- القديمة)، ج2، ص: 687.
[552] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 337.
[553] بخشی از زیارت جامعۀ کبیره. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 614.
[554] سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 14.
[555] سوره مبارکه جن، آیه شریفه 16.
[556] سوره مبارکه جن، آیه شریفه 17.
[557] سوره مبارکه نوح، آیات شریفه 10- 12.
[558] وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الِاسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً. فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً اسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ وَ اسْتَقَالَ خَطِيئَتَهُ وَ بَادَرَ مَنِيَّتَهُ اللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ مِنْ تَحْتِ الْأَسْتَارِ وَ الْأَكْنَانِ وَ بَعْدَ عَجِيجِ الْبَهَائِمِ وَ الْوِلْدَانِ رَاغِبِينَ فِي رَحْمَتِكَ وَ رَاجِينَ فَضْلَ نِعْمَتِكَ وَ خَائِفِينَ مِنْ عَذَابِكَ وَ نِقْمَتِكَ. اللَّهُمَّ فَاسْقِنَا غَيْثَكَ وَ لَا تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِينَ وَ لَا تُهْلِكْنَا بِالسِّنِينَ وَ لَا تُؤَاخِذْنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
«و خداوند سبحان توبه را سبب فراوانى روزى و رحمت بر خلق قرار داد و فرمود: «از خداوند آمرزش بخواهيد، كه او بسيار آمرزنده است. بعد از توبه شما باران آسمان را فراوان بر شما ببارد. و شما را به اموال و فرزندان مدد دهد.» پس رحمت خدا بر كسى كه تو به را استقبال كند، و از گناهانش پوزش خواهد، و پيش از فرا رسيدن مرگ به اعمال شايسته بپردازد. خداوندا، ما را از زير خيمهها و سر پناهها، و پس از شنيدن فرياد حيوانات و ناله فرزندان، با شوق به رحمتت، و اميد به فضل نعمتت، و بيم از عذاب و خشمت بيرون آمديم. خداوندا، ما را از بارانت سيراب كن، و از نا اميدان قرار مده، و به خشكسالى هلاك مكن، و ما را به سبب اعمالى كه نادانان ما مرتكب شدهاند مؤاخذه مفرما، اى مهربانترين مهربانان.»
[559] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 52.
[560] سوره مبارکه مائده، آیات شریفه 65 و 66.
[561] سوره مبارکه روم، آیات شریفه 41 و 42.
[562] سوره مبارکه فاطر، آیه شریفه 45.
[563] سوره مبارکه شوری، آیه شریفه 30.
[564] سوره مبارکه فصلت، آیه شریفه 51.
[565] سوره مبارکه هود، آیات شریفه 118 و 119.
[566] سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 12.
[567] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 12.
[568] سوره مبارکه روم، آیات شریفه 42- 45.
[569] سوره مبارکه یس، آیه شریفه 59.
[570] من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 132.
[571] سوره مبارکه احزاب، آیه شریفه 43.
[572] سوره مبارکه منافقون، آیه شریفه 7.
[573] سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 63.
[574] و قوله: لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ أي: ما يحيط بها، و قيل: خزائنها، و قيل: مفاتحها و الإشارة بكلّها إلى معنى واحد، و هو قدرته تعالى عليها و حفظه لها. (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 684)
[575] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 59.
[576] سوره مبارکه فتح، آیه شریفه 4.
[577] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 318.
[578] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 22.
[579] سوره مبارکه فصلت، آیه شریفه 11.
[580] سوره مبارکه هود، آیات شریفه 82 و 83.
[581] سوره مبارکه احقاف، آیات شریفه 24 و 25.
[582] إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 32.
[583] سوره مبارکه سجده، آیه شریفه 5.
[584] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 40.
[585] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 21.
[586] سوره مبارکه ابراهیم، آیه شریفه 7.
[587] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج1، ص: 300.
[588] در مقدمه کتاب الاخلاق، مرحوم سید عبدالله شبّر آمدهاست:
یکی از شاگردانش در این باره مینویسد: روزی استاد پس از زیارت حضرت جواد(عليه السّلام) اندکی بر مزار شیخ مفید و استاد ارجمند وی ابوالقاسم جعفر بن قولویه قمی درنگ کرد تا روان آن پاکان را با تلاوت آیات الهی شادمان سازد. چون قرائت فاتحةالکتاب به پایان رسید، یکی از دانشمندان که سیدِ استاد را در این زیارت همراهی میکرد، گفت: آقا! میخواهم دو مسأله بپُرسم؟ سید فرمود: بپرس. گفت: نخست دربارۀ زندگی روزانهتان است. شما با این برنامۀ سنگین و فشرده چگونه وضعیت اقتصادی خانواده را سامان میدهید؟ و دیگر درباره بسیاریِ کتابهایتان؛ چگونه است که شما با این فرصت محدود، کتابهایی چنین ژرف مینگارید؟ آفتاب تابناک سپهر یقین سر به زیر افکنده، مدتی در اندیشه فرو رفت، سپس پاسخ داد: اما رسیدگی به وضع اقتصادی خانواده، این به فضل پروردگار بستگی دارد. اوست که همۀ ما را آفریده، روزی میدهد. و اما سرعت نگارش، البته آن نیز نه هنر من، بلکه عنایت حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) است. آن امام راستین در رؤیا فرمود: اُکتب و صنّف فإنه لا یجف قلمُک حتی تموتَ؛ بنویس و کتاب پدید آور! همانا قلمت تا هنگام مرگ خشک نخواهد شد.
[589] إِنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي. (مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص، ص: 325)
[590] سوره مبارکه تحریم آیه شریفه 11.
[591] الإختصاص، النص، ص: 337.
[592] سوره مبارکه تحریم، آیه شریفه 10.
[593] مطالب ذکرشده در بیست و هشتم فروردین 1399.
[594] تحف العقول، ص: 171؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 497.
[595] مطالب ذکرشده در چهاردهم فروردین 1399.
[596] الخصال، ج1، ص: 32.
[597] أَنَّهُ قَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) أَ تَرَى هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُ مِنَ النَّاسِ فَقَالَ أَلْقِ مِنْهُمُ التَّارِكَ لِلسِّوَاكِ وَ الْمُتَرَبِّعَ فِي مَوْضِعِ الضِّيقِ وَ الدَّاخِلَ فِيمَا لَا يَعْنِيهِ وَ الْمُمَارِيَ فِيمَا لَا عِلْمَ لَهُ وَ الْمُتَمَرِّضَ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ وَ الْمُتَشَعِّثَ مِنْ غَيْرِ مُصِيبَةٍ وَ الْمُخَالِفَ عَلَى أَصْحَابِهِ فِي الْحَقِّ وَ قَدِ اتَّفَقُوا عَلَيْهِ وَ الْمُفْتَخِرَ يَفْتَخِرُ بِآبَائِهِ وَ هُوَ خِلْوٌ مِنْ صَالِحِ أَعْمَالِهِمْ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ الْخَلَنْجِ يُقْشَرُ لِحَاءً عَنْ لِحَاءٍ حَتَّى يُوصَلَ إِلَى جَوْهَرِيَّتِهِ وَ هُوَ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا (سوره مبارکه فرقان، آیه شریفه 44). (الخصال، ج2، ص: 409)
«راوى به امام صادق(عليه السّلام) عرض كرد: شما همه اين خلق را از مردم مىپنداريد؟ فرمود: (هشت طايفه) از اينان را دور بينداز از آنكه مسواك نكند و آنكه در مجلس تنگ چهار زانو بشيند و آنكه در كار بيهوده دخالت كند و آنكه در باره چيزى كه نميداند اظهار فضل و دانش نمايد و آنكه بدون بيمارى خود را بيمار نشان دهد و آنكه مصيبت نديده عزا دار گردد و آنكه با ياران خود در مطلب حقى كه مورد اتفاق آنان است مخالفت ورزد و آنكه بپدران خود ببالد با اينكه از كارهاى شايسته آنان بىبهره باشد چنين كس هم چون گياه خلنج است كه پوستهاى روئيناش كنده شود و عاقبت جوهر ذاتش آشكار گردد و او همان است كه خداى عز و جل فرموده است آنان چهار پايانى بيش نيستند بلكه گمراهتراند.»
[598] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 188.
[599] مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۵۰، تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر.
[600] مطالب ذکرشده در بیست و هشتم فروردین 1399.
[601] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 206.
[602] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج95، ص: 120.
[603] دیوان حافظ.
[604] سوره مبارکه بقره، آیات شریفه 1- 3.
[605] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 82.
[606]سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 160.
[607] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: مَا أَبْرَزَ عَبْدٌ يَدَهُ إِلَى اللَّهِ الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ إِلَّا اسْتَحْيَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرُدَّهَا صِفْراً حَتَّى يَجْعَلَ فِيهَا مِنْ فَضْلِ رَحْمَتِهِ مَا يَشَاءُ فَإِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ فَلَا يَرُدَّ يَدَهُ حَتَّى يَمْسَحَ عَلَى وَجْهِهِ وَ رَأْسِهِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 471)
«حضرت صادق(عليه السّلام)فرمود: هيچ بندهاى دست بدرگاه خداى عزيز جبار نگشايد جز اينكه خداى عز و جل شرم كند كه آن را تهى بازگرداند تا اينكه از فضل رحمت خود در آن بنهد؛ پس هرگاه يكى از شماها دعا كرد دستش را برنگرداند تا آن را بسر و روى خود بكشد.»
[608] حضرت صادق(عليه السّلام)فرمود: إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ شَيْئاً إِلَّا وَ لَهُ خَازِنٌ يَخْزُنُهُ إِلَّا الصَّدَقَةَ فَإِنَّ الرَّبَّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَلِيهِمَا بِنَفْسِهِ وَ كَانَ أَبِي إِذَا تَصَدَّقَ بِشَيْءٍ وَضَعَهُ فِي يَدِ السَّائِلِ ثُمَّ ارْتَدَّهُ مِنْهُ وَ قَبَّلَهُ وَ شَمَّهُ ثُمَّ رَدَّهُ فِي يَدِ السَّائِلِ وَ ذَلِكَ أَنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِي يَدِ السَّائِلِ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُنَاوِلَ مَا وَلَاهَا اللَّهُ تَعَالَى إِنَّ صَدَقَةَ اللَّيْلِ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ وَ تَمْحَقُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ وَ تُهَوِّنُ الْحِسَابَ وَ صَدَقَةَ النَّهَارِ تُثْمِرُ الْمَالَ وَ تَزِيدُ فِي الْعُمُر. (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص: 144)
«خداوند هيچ چيزى را نيافريده جز آنكه ذخيرهكنندهاى آن را ذخيره مىكند مگر صدقه كه پروردگار پاك و فرازمند خود آن را ذخيره مىكند و همواره پدرم چون صدقهاى مىداد آن را در دست گدا مىنهاد، سپس آن را باز پس مىگرفت و مىبوسيد و مىبوييد، پس آنگاه صدقه را ديگر بار بر دست گدا مىنهاد و اين كار از آن رو بود كه صدقه پيش از آنكه بر دست گدا نهاده شود بر دست خدا نهاده مىشود و دوست دارم كه آنچه به دست خداى فرازمند رسيده بر دست گيرم و به راستى، صدقه شبانه، خشم پروردگار را فرو نشاند و گناه بزرگ را پاك كند و حساب را سبك گرداند و صدقه در روز دارايى را افزون كند و بر عمر افزايد.»
[609] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 104.
[610] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 529.
[611] مطالب ذکرشده در چهاردهم فروردین 1399.
[612] الغيبة( للنعماني)، ص: 278.
[613] سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 60.
[614] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 73.
[615] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 123.
[616] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 205.
[617] به عنوان نمونه کتابی که توسط آقای میرزا احمد آشتیانی از روایات کمیاب اهلبیت جمعآوری و توسط انتشارات صدوق چاپ شده است.
[618] سوره مبارکه كهف، آیه شریفه 82.
[619] و كان بينهما و بين هذا الأب الصالح سبعون أبا، فحفظهما الله بصلاحه. (البرهان في تفسير القرآن، ج3، ص: 647)
[620] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 102.
[621] آقا امام سجاد(عليه السّلام) در خطبهای نزدیک مدینه میفرمایند: «... وَ اللَّهِ لَوْ أَنَ النَّبِيَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي قِتَالِنَا كَمَا تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي الْوِصَايَةِ بِنَا لَمَا زَادُوا عَلَى مَا فَعَلُوا بِنَا فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَوْجَعَهَا وَ أَفْجَعَهَا ... .» (اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: 202)
[622] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 152.
[623] قَالَ الصَّادِقُ اعْتُقِلَ لِسَانُ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فَقَالَ لَهُ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ فَأَعَادَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ وَ عِنْدَ رَأْسِ الرَّجُلِ امْرَأَةٌ فَقَالَ لَهَا هَلْ لِهَذَا الرَّجُلِ أُمٌّ فَقَالَتْ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا أُمُّهُ فَقَالَ لَهَا أَ فَرَاضِيَةٌ أَنْتِ عَنْهُ أَمْ لَا فَقَالَتْ لَا بَلْ سَاخِطَةٌ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَرْضَيْ عَنْهُ فَقَالَتْ قَدْ رَضِيتُ عَنْهُ لِرِضَاكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ لَهُ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَقَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَقَالَ قُلْ يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِيرَ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ فَقَالَهَا فَقَالَ لَهُ مَا ذَا تَرَى فَقَالَ أَرَى أَسْوَدَيْنِ قَدْ دَخَلَا عَلَيَّ قَالَ أَعِدْهَا فَأَعَادَهَا فَقَالَ مَا ذَا تَرَى فَقَالَ قَدْ تَبَاعَدَا عَنِّي وَ دَخَلَ أَبْيَضَانِ وَ خَرَجَ الْأَسْوَدَانِ فَمَا أَرَاهُمَا وَ دَنَا الْأَبْيَضَانِ مِنِّي الآنَ يَأْخُذَانِ بِنَفْسِي فَمَاتَ مِنْ سَاعَتِهِ. (من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 132)
[624] سوره مبارکه يوسف، آیه شریفه 6.
[625] كافي (ط - دار الحديث)، ج15، ص: 223.
[626] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 171.
[627] مطالب ذکرشده در هفتم اردیبهشت 1399.
[628] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 200.
[629] متکلمین امامیه دربارۀ علت غیبت امام زمان(عليه السّلام) میفرمایند که عامل اصلی غیبت حضرت، خود ما هستیم و غیبت از جانب خداوند یا حضرت نیست. (کشف المراد في شرح تجرید الإعتقاد، ص: 491)
[630] شمس مغربی، غزلیات، شماره 151.
[631] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 114.
[632] مَا أَهَمَّنِي [أَمْرٌ] ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ وَ أَسْأَلَ اللَّهَ الْعَافِيَةَ. (نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 528)
[633] مَثَلُ الصّلواتِ الخَمسِ كمَثَلِ نَهرِ جارٍ عَذبٍ على بابِ أحَدِكُم يَغتَسِلُ فيهِ كُلَّ يَومٍ خَمسَ مَرّاتٍ، فما يُبْقي ذلكَ مِن الدَّنَسِ. (كنز العمّال؛ ۱۸۹۳۱)
[634] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 285.
[635] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 152.
[636] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 496.
[637] الخرائج و الجرائح، ج2، ص: 753.
[638] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 85.
[639] مطالب ذکرشده در هفتم اردیبهشت 1399.
[640] سوره مبارکه شورى، آیه شریفه 5.
[641] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 436.
[642] شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم، ج5، ص: 459.
[643] مطالب ذکرشده در بیست و پنجم اسفند 1398.
[644] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 57، خطبه 16.
[645] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: إِذَا عَمَّتِ الْبُلْدَانَ الْفِتَنُ فَعَلَيْكُمْ بِقُمَّ وَ حَوَالَيْهَا وَ نَوَاحِيهَا فَإِنَّ الْبَلَاءَ مَدْفُوعٌ عَنْهَا. (بحار الانوار، ج57، ص: 214)
[646] به عنوان نمونه رجوع شود به گزارش ایرنا با عنوان «افشاگری درباره قتل عام خونین سال 1979 مکه»، منتشر شده در تارخ 14 بهمن 1398. در قرنهای گذشته نیز بارها مکه غارت شده و حتی کعبه در زمان عبدالله بن زبیر و حَجّاج به آتش کشیده شده است.
[647] سوره مبارکه عنكبوت، آیه شریفه 67.
[648] اشاره به واقعۀ 21 تیر ماه 1314 شمسی، مسجد گوهرشاد، حرم مطهر رضوی.
[649] اشاره به واقعه بمب گذاری در حرم مطهر امام رضا(عليه السّلام) در مورخ 30 خرداد 1373.
[650] قال جعفر بن محمد(عليه السّلام): نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد. (بحار الانوار، ج10، ص: 312)
[651] این واقعه در فتح خیبر اتفاق افتاده است: ... فَقَالَ أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقِيلَ هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْه ... . (بحار الانوار، ج39، ص: 12)
[652] سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 82.
[653] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 252، خطبه 176.
[654] اشاره به ماجرای شخص اعرابی که شترش را رها گذاشته بود و شتر هم فرار کرده بود و وقتی به او گفتند چرا او را نبستی گفت: به خدا توکل کردم. پیامبر اکرم به او فرمودند: اِعقِل وَ تَوَکَّل؛ یعنی هم پای شتر را ببند و هم توکل را داشته باش. (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11، ص: 201)
[655] سوره مبارکه مائده، آیات شریفه 21 و 22.
[656] سوره مبارکه مائده، آیات شریفه 23 و 24.
[657] الهی قمشهای، ادیب معاصر.
[658] مطالب ذکرشده در بیست و هشتم فروردین 1399.
[659] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 45.
[660] مطالب ذکر شده در هفتم فروردین 1399.
[661] برخی شاعر آنرا خسرو گلسرخی میدانند، برخی سیمین بهبهانی و برخی هم شاعر آن را معلم کرمانی، مرحوم مهندس علی اصغر اصفهانی متخلص به «سلیم» میدانند.
[662] وفيات الأعيان، ابن خلكان، ج2، ص: 357.
[663] مطالب ذکرشده در نهم فروردین 1399.
[664] دانشنامه امام علی، ج1، ص: 1077، نسخه دیجیتال، کتابخانه مدرسه فقاهت.
[665] اشاره به روایت حضرت امیرالمؤمنین(عليه السّلام):
مَا قَصَمَ ظَهْرِي إِلَّا رَجُلَانِ عَالِمٌ مُتَهَتِّكٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّك. (تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 48)
«نشكستهاند پشت مرا مگر دو گروه، عالم بيباک و جاهل عبادت كننده.»
[666] این تعبیر حضرت در جریان حد زدن افراد مختلف تکرار شده است، ازجمله:
فَقَالَ(عليه السّلام) يَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ إِنَّ هَذَا حَقٌّ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ كَانَ لِلَّهِ فِي عُنُقِهِ حَقٌّ فَلْيَنْصَرِفْ وَ لَا يُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ مَنْ فِي عُنُقِهِ لِلَّهِ حَدٌّ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج7، ص: 185- 189)
[667] در حقیقت، شفا از طریق اثر مستقیم امور ملکوتی بر جسم نیست بلکه با تأثیر بر نفس انسان عمل میکند. تأثیرگذاری امور معنوی و ملکوتی به این شکل است که ابتدا بر نفس انسان اثر میگذارند سپس از طریق نفس انسان بر بدن او اثر میکنند. مانند خواندن حمد شفا، سورۀ مبارکه حمد بر نفس بیمار اثر کرده و از طریق نفس، آثار او در بدن بیمار ظاهر میشود. خوب نکتۀ مهم در این تأثیرگذاری قابلیت نفس بیمار است. اگر نفس بیمار قابلیت دریافت این اثر ملکوتی را نداشته باشد، بهرهای از آن نخواهد برد و طبیعتاً تأثیر بهبودی بر جسم او هم نخواهد داشت. از آن طرف به میزان قابلیت نفس، امور ملکوتی در او اثر میگذارند.
در امور منفی مانند سحر و جادو هم اینگونه است که از طریق نفس و روان بر جسم فرد اثر میگذارند. به همین دلیل سحر در بدن افراد پاک و متقی نمیتواند اثرگذار باشد؛ چون نمیتواند در نفس آنها نفوذ کند. این مطلب یک قاعدۀ کلی در تأثیرگذاری امور معنوی و علل ملکوتی است. برخلاف امور ملکوتی، قاعدۀ کلی در امور و عوامل مادی اثرگذاری مستقیم بر یکدیگر است، مثل اینکه آتش چوب را میسوزاند، آب آتش را خاموش کرده و ویروس بدن انسان را بیمار میکند.
البته گاهی هم ممکن است به حکمت بالغۀ الهی، قاعدۀ اثرگذاری امور ملکوتی مستثنی شود و خداوند به دلایلی از مجرای نفس شریف امام یک فرد کافر بیمار را هم شفا بدهد.
مثل یک قاعدۀ کلی دیگر اینکه چشم و گوش ملکوتی انسان با سیر و سلوک باز میشود و میتواند تسبیح و حمد موجودات را بشنود. ولی رسول خدا به اعجاز در نفس برخی مشرکان نفوذ کردند تا او تسبیح سنگریزهها را بشنود و ایمان بیاورد.
با این توجه میگوییم آثار ملکوتی حرم اهلبیت همواره وجود دارد، منتها نفوس ما قابلیت دریافت خیلی از آن انوار ملکوتی را ندارد. در بحث بیماری هم باید بگوییم سیطرۀ نفس امام و فضای ملکوتی حرم محل شیوع بیماری نخواهد بود، منتها چون ما در آن سطح واقعی از ایمان و توکل قرار نداریم، باید به حکم ظاهر رعایت بهداشت را بکنیم؛ چون ممکن است افراد مبتلا به ویروس، دیگران را هم مبتلا کرده و بیماری را به آنها منتقل کنند. منظور از ایمان و اعتقاد و توکل واقعی هم صرفاً اعتقاد به قدرت تصرف امام نیست. منظور اعتقاد حقیقی به تمام منظومۀ اعتقادات است یعنی فرد در امور زندگیاش هم مطابق علم خود اهل عمل باشد. وگرنه خانم بیحجابی که دستور خداوند و امام را رعایت نمیکند، معلوم نیست در حرم هم از گزند ابتلا به بیماری در امان باشد و ممکن است از دیگران بگیرد، حال هرچقدر به دارالشفا بودن حرم اعتقاد داشته باشد فایدهای ندارد؛ چون نفس او نفس پاک و همسنخ این محل نیست.
و چون همۀ ما و مسئولان ما در سطح مطلوبی از ایمان و توکل قرار نداریم، به حکم ظاهر فقهی خصوصاً باتوجه به حملۀ تبلیغاتی رسانههای معاند، چارهای جز بستن درب حرم نداشتند. البته اینکه ما در سطح ایمانی مطلوب قرار نداریم، یعنی جرمی بزرگ و تقصیر و کوتاهی در این امر.
[668] إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 178.
[669] مطالب ذکر شده در هشتم فروردین 1399.
[670] سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 49.
[671] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 275.
[672] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 77.
[673] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 286.
[674] وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَق. (سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 151)
«و فرزندانتان را از [ترسِ] تنگدستى نكشيد، ما شما و آنان را روزى مىدهيم، و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد، و انسانى را كه خدا محترم شمرده جز به حق نكشيد.»
[675] مرحوم سیدجواد عاملی صاحب مفتاحالکرامة از شاگردان علامه مرحوم سیدمهدی بحرالعلوم بود. شبی موقع صرف شام، علامه بحرالعلوم سید را به منزل خویش احضار کرد و وقتی شاگرد به منزل استاد رسید، دید استاد کنار سفره نشسته و دست به غذا نمیزند. علامه بحرالعلوم با خشم شاگرد را مورد عتاب قرار داده و فرمود: سیدجواد! از خدا نمیترسی، از خدا شرم نداری؟ شاگرد که متحیر مانده بود، تقصیر خود را از استاد جویا شد؟ ظاهراً سیدجواد عاملی، همسایهای داشت که هفت شبانهروز چیزی برای خوردن نداشتهاند و خرما از بقال قرض کرده بودند و روز هفتم دیگر بقال به او قرض نداده و او شرمنده شده بود. شاگرد اظهار بیاطلاعی کرد! علامه او را مورد توبیخ قرار داد که: «همۀ داد و فریادهای من برای این است که چرا اطلاع نداشتی؟ وگرنه، اگر باخبر بودی و کمک نمیکردی، مسلمان نبودی و یهودی بودی». سپس سینی غذای بزرگی را که آماده کرده بود، با مقداری پول به شاگرد داد تا به همسایهاش برساند.» (سیمای فرزانگان، ص: 252)
[676] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 97.
[677] سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 25.
[678] در شهریور 1320 که متفقین در ایران بهطور انبوه حضور یافتند. در آن موقع موجی از قحطی و نابسامانی در کشور به راه افتاد. قسمتی از سپاه متفقین در منطقه خاکفرج قم استقرار یافت و بعد از مدتی کنترل شهر در دست آنان قرار گرفت. اشغال هنوز ادامه داشت که زمینهای مساعد و وسیع شهر قم - که بهصورت دیم کشت میشد- باگذشت دو ماه بهاری از سال 1323 هنوز تشنه بودند. با بروز این خشکسالی موقعیت غذایی مردم بحرانی شد. اهالی قم، چاره در خواندن نماز باران دیدند. آنان به جستجوی امامی برآمدند تا آنها را به ساحل اجابت رساند و با خلوص و صفایش خواستن را معنی بخشید. مردم راهی خانههای آقایان صدر، حجت و خوانساری شدند. آقایان صدر و حجت در پاسخ مردم گفتند اگر شما وظیفههای شرعی خود را بجا آورید، آسمان و زمین دستهایشان بر شما گشوده خواهد بود. اما آقای خوانساری نتوانست جواب نه بگوید و مردم هم گمان بردند او موافق با خواندن نماز باران است. به همین علت اطلاعیههایی در سطح شهر نصب گردید که آقای خوانساری در روز جمعه نماز استسقا خواهد خواند. گروهی ایشان را از پایان بد کار بیم دادند اما او گفت حالا که چنین شده، خواندن این نماز بر من تکلیف است و هر چه صلاح باشد همان واقع خواهد شد. با نزدیک شدن لحظه موعود بهاییان شهر، متفقین را به انگیزههای این حرکت بدبین نمودند تا جایی که این نیروها در پوششی دفاعی رفتند. در روز موعود، جمعیت از گوشه و کنار شهر روانه شدند تا به صحرای خاکفرج که در نیم کیلومتری شهر قرار داشت و مصلای آن محسوب میشد بروند. آیتالله خوانساری هم با طمأنینه و آرامش مخصوص و درحالیکه پاها را برهنه کرده و تحت الحنک انداخته بود با عدهای از همراهان به سمت آن نقطه حرکت نمودند. جمعیت افزون بر بیست هزار نفر بود و 3/2 ساکنان شهر را دربرمیگرفت. با عبور آرام مردم از کنار پادگان، شائبههای تردید زدوده شد و توطئه بهاییان بیاثر ماند. آن روز نماز خوانده شد اما اثری از اجابت دیده نشد. آیتالله خوانساری که بارها عطوفت و مهربانی پایانناپذیر خدا را با همه وجود خود درک کرده بود، بهخوبی میدانست که خواستن را با اصرار معنا بخشد. چه آنکه اگر خواهش باشد اجابت حتمی است. او بعد از پایان درس و بحث از شاگردانش خواست که تا همپای او باز به کوی خواهش روند و نماز بارانی دیگر بخوانند. این بار نماز در باغهای پشت قبرستان نو بپا گشت. غروب یکشنبه فرارسید و آسمان بی تکه ابری سرخ گونگی خورشید را به نظاره نشست. گزارش هواشناسان غربی که در پادگان خاکفرج بودند گویای این بود که بارشی روی نخواهد داد. دین ناباوران زبان تمسخر گشودند. استاد رسولی در خاطره خود میگوید: «آن روز گذشت و ما مطابق معمول به نماز جماعت آیتالله خوانساری در مدرسه فیضیه رفتیم. اکنون یادم نیست که به چه مناسبتی شبها در مدرسه فیضیه بعد از نماز جلسه روضهخوانی و سخنرانی بود. مرحوم حاج محمدتقی اشرافی به منبر رفت و هنوز اوایل سخنرانی ایشان بود که باران شروع شد... آن شب باران مفصلی آمد.» این باران چنان گسترده و بیامان بود که تا آنوقت چنین بارشی را کسی سراغ نداشت. بیسیمهای پادگان خاکفرج به کار افتاد و خبر این حادثه شگفت به جهان مخابره شد و در مدتی کوتاه پس از تأیید آن از طرف مقامهای رسمی لندن و آمریکا، از طریق رادیو انعکاس جهانی یافت. (گلشن ابرار، ج2، ص: 617)
[679] مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی میفرمود:
اوقاتی که در سامرا مشغول تحصیل علوم دینی بودم، اهالی سامرا به بیماری وبا و طاعون مبتلا شدند، و همهروزه عدهای براثر این بیماری از دنیا میرفتند. روزی عدهای از اهل علم در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکی جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا میرزا محمدتقی شیرازی تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا شد، که همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم میرزای شیرازی فرمود: اگر من حکمی کنم آیا لازم است انجام شود یا نه؟ همۀ اهل مجلس پاسخ دادند: بلی. فرمود: من حکم میکنم که شیعیان ساکن سامرا از امروز تا ده روز، مشغول خواندن «زیارت عاشورا» شوند و ثواب آن را به روح حضرت نرجس خاتون، والدۀ ماجدۀ حضرت حجت بن الحسن علیهالسلام هدیه نمایند، تا این بلا از آنان دور شود. اهل مجلس، این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه، مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند.
از فردای آن روز، تلف شدن شیعیان بهوسیلۀ طاعون متوقف شد و همهروزه، تنها عدهای از اهل تسنن میمردند بهطوریکه مسئله بر همه آشکار گردید. برخی از اهل تسنن از آشنایان شیعۀ خود میپرسیدند: سبب اینکه دیگر کسی از شما تلف نمیشود چیست؟ به آنها گفته بودند: زیارت عاشورا. آنها هم مشغول زیارت عاشورا شدند و بلا از آنها هم برطرف گردید. (داستانهای شگفت، شهید دستغیب، ص: 316)
[680] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 100.
[681] سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 19.
[682] مطالب ذکرشده در هفتم اردیبهشت 1399.
[683] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج2، ص: 333.
[684] ازجمله، خودکشی در دنیا چنان تبدیل به یک معظل بزرگ شده است که سازمان ملل روز 10 سپتامبر را به عنوان روز جهانی جلوگیری از خودکشی اعلام کرده است. ازجمله افراد مشهوری که در اوج قدرت و شهرت خودکشی کردهاند میتوان نام برد:
«آدولف هیتلر»، دیکتاتور آغازگر جنگ جهانی دوم، روز بعد از ازدواجش در 29 آوریل 1945، خودکشی کرد.
«اِرنست هَمینگوی»، نویسندۀ مشهور آمریکایی و از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی»، در صبح روز ۲ جولای ۱۹۶۱ با اسلحه خودکشی کرد.
«رومَن گاری» نویسنده و کارگردان فرانسوی، در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش در سال ۱۹۷۹، با شلیک گلولهای به زندگی خود خاتمه داد و در یادداشتی نوشت: «… دلیل این کار مرا باید در زندگینامهام (شب آرام خواهد بود) بیابید.» او در این کتاب گفتهاست: «به خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم.» و همچنین نوشتهاست: «واقعاً به من خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ.»
«زیگموند فروید» عصبشناس برجسته اتریشی و بنیانگذار علم روانکاوی. تزریق دوزهای معینی از مورفین در ۲۱ و ۲۲ سپتامبر تحت نظر پزشک و خانوادۀ او، باعث مرگ خود خواستۀ فروید در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹ شد.
«سیلویا پلات» شاعر، رماننویس، نویسندهٔ داستانهای کوتاه، مقالهنویس آمریکایی و نویسنده حباب شیشه ۲۷ اکتبر ۱۹۳۲ متولد شد و در صبح روز ۱۱ فوریه ۱۹۶۳ خودکشی کرد.
«مِرلین مونرو» بازیگر و خواننده مشهور آمریکایی با نام اصلی «نورما جین مورتنسون». وی که از پولسازترین ستارگان عصر خود بود که در تاریخ ۵ آگوست ۱۹۶۲ میلادی، در منزلش درگذشت؛ پلیس علت مرگ او را خودکشی اعلام کرد.
«وینسنت وَن گوگ» نقاش سرشناس هلندی ۳۰ مارس ۱۸۵۳ در هلند متولد شد. او در سن ۳۷ سالگی خودکشی کرد.
«لی الکساندر مَک کوئین» طراح مد مشهور انگلیسی ۱۷ مارس ۱۹۶۹ به دنیا آمد، چهار بار برنده جایزه طراح مد سال بریتانیا و طراح مد برتر جهان در سال ۲۰۰۳ شد. وی در تاریخ ۱۱ فوریه سال ۲۰۱۰ با طناب دار به زندگیاش پایان بخشید.
«کرت دانلد کوبین» خواننده، ترانه سرا و بنیان گذار اصلی گروه نیروانا ۲۰ فوریهٔ ۱۹۶۷ در آمریکا متولد شد، وی با گروه نیروانا به محبوبیت و شهرت فراوان رسید.
«رابین مک لورین ویلیامز» بازیگر و کمدین مشهور امریکایی و برنده جایزه اسکار، گلدن گلوب و گرمی ۲۱ ژوئیهٔ ۱۹۵۱ متولد شد. ۱۱ آگوست ۲۰۱۴، جسد بیجان او در منزلش در کالیفرنیا پیدا شد و پلیس علت مرگ را خودکشی اعلام کرد.
«صادق هدایت»، نویسندۀ مشهور ایرانی، در 49 سالگی بعد از اینکه بسیاری از داستانهای چاپ نشدهاش را نابود کرد، در آپارتمانی اجارهای در پاریس، شیر گاز اتاقش را باز کرد و به حیات خود خاتمه داد.
[685] سپس حضرت فرمودند: إِنَ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ مِيتَةَ السَّوْءِ عَنِ الْإِنْسَانِ؛ صدقه مرگ دلخراش را از انسان دور میکند. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 5)
[686] سوره مبارکه اعراف، آیات شریفه 182 و 183.
[687] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 145.
[688] مطالب ذکرشده در نهم فروردین 1399.
[689] سوره مبارکه مائده، آیات شریفه 112- 115.
[690] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 171.
[691] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 417.
[692] مطالب ذکرشده در ششم فروردین 1399.
[693] الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 222.
[694] مطالب ذکرشده در دهم فروردین 1399.
[695] مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش هفتم.
[696] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 471.
[697] روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج9، ص: 285.
[698] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 66.
[699] کتاب داستانهای بحارالانوار توسط آقای محمود ناصری جمعآوری و توسط ناشرهای مختلف ازجمله دارالثقلین چاپ شده است. فایل رایگان متنی و نرمافزار اندروید این داستانها نیز در فضای مجازی موجود است.
[700] المزار (للشهيد الاول)، ص: 163.
[701] case study.
[702] ابوعلی محمد بن همام اسکافی (م۳۳۶ق)، از اصحاب سفرای امام زمان(عليه السّلام) است. کتاب او دربارۀ صفات و خصوصیات انسانهای مؤمن است که در این دنیا با چه سختیها و مشکلاتی مواجه خواهند شد و چگونه باید عمل کنند و چه اجر و پاداشی در انتظار آنان خواهد بود.
[703] آقای حسین رحمت نژاد کتابهایی به نام سخنان بزرگان، ضربالمثلهای پارسی و ... دارد.
[704] با این عنوان آقای رحمت پوریزدی کتابی برای بزرگسالان نوشته که انتشارات مرسل چاپ کرده است. همچنین آقای مهدی وحیدی صدر کتابی با این عنوان برای کودکان نوشته که انتشارات مهر امیرالمؤمنین آن را به چاپ رسانده است.
[705] إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج2، ص: 685.
[706] ابوسعید ابوالخیر، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۳۶۴:
ای واقف اسرار ضمیر همه کس در حالت عجز دستگیر همه کس
یا رب تو مرا توبه ده و عذر پذیر ای توبه ده و عذرپذیر همه کس
[707] كامل الزيارات، ص: 275.