مبانی عرفان عملی 22
بسم الله الرحمن الرحیم
* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است
ـ ویرایش اولیه ـ
کسب معرفت، عمر طولانی و زحمت فراوان میطلبد
بحث ما در عرفان عملی به انسان شناسی در نگاه عارف رسید. هرمکتب و هرشخصی، هرکاری که بخواهد بکند بر اساس نوع نگاهی که به انسان دارد انجام میدهد. بنابراین لازم است به طور خیلی خلاصه انسان شناسی در نگاه عرفان را با هم گفتوگو کنیم.
البته قبل از اینکه وارد بحث شویم دو سه نکتهای عرض کنیم.
سروران محبت کنند، تأملی بفرمایند که خود حرفها اگر پخته نشده و فهم دقیق نشده جایی نقل نشود. از مهارتهای زندگی است که انسان حرف دیگران را درست بفهمد، اگر نفهمید بپرسد تا خوب فهم شود. مهارت درک مطلب و انتقال مطلب از مهارتهای زندگی است. گاهی اوقات ممکن است فردی مطلب را درک کرده ولی برای کسی بازگو میکند که آن شخص قدرت فهم قضیه را ندارد. فهم حقایق هستی طول میکشد، اینطور نیست که به یک یا دو شب حاصل شود. یک پزشک 20 سال زحمت میکشد درس میخواند. بعد یک پزشک خوب بیست و سه چهار سال زحمت میکشد تا مثلاً متخصص چشم میشود. از کل عالم هستی فقط عالم ماده را درنظر بگیرید. از این بیکران کهکشان فقط بیاییم داخل کهکشان راه شیری. از آنجا فقط بیاییم داخل منظومهٔ شمسی. از آنجا فقط بیاییم روی کرهٔ زمین. روی کره زمین از همهٔ جامدات و گیاهان و حیوانات صرفنظر کنیم و تنها انسان را در نظر بگیریم. این متخصص چشم فقط در بخشی از جسم انسان صاحب علم شده است. بیائیم در انسان و آن هم در یک چشم کتاب علم خداست. علم انباشته و متراکم است که اگر کسی یک برگش را به اندازه محدود باز کند دانشمند میشود. یک چشم پزشک یعنی دانشمندی که یک سطر از بینهایت برگ علم خداوند را آگاه شده است. از آن یک برگ تنها یک سطر را خواند ولی بیست و چندسال طول کشید. حال اینکه خداوند تمام این هستی را با یک اراده خلق کرده است. اما خود او کیست که این هستی به یک ارادهاش خلق شده؟ اگر انسان بخواهد این خالق بینهایت را بشناسد چقدر وقت لازم است؟ اصلاً امکان دارد؟ چه در سیر عملی چه در سیر علمی:
صدق و اخلاص و درستی باید و عمر دراز تا قَرین حق شود صاحب قرانی در قَرَن
ضمن اینکه اگر لطف خداوند نباشد محال است ما خداوند را بشناسیم. خداوند لطفی کرده و قوهٔ اتصال به بینهایت را به ما انسانها داده اما با یک جلسه تفنّنی در هفته و با چند سؤال پرسیدن و با عجله نتیجهای نخواهد داشت.
آفت عام جلسات مذهبی ما این است که جدی نمیگیریم حتی یادداشتی از صحبتهای گوینده برنمیداریم. نتیجه جلسات تفننی چیست؟ آن بندهٔ خدایی که منبر میآید دو تا آیه میخواند مردم را میترساند که خوب باشید، جهنم میروید، شما را میسوزانند، دروغ نگویید، مال مردم نخورید. الله اکبر! تا چه بشود؟ تا مردم مال همدیگر را نخورند، دزدی نکنند، ... . سطح انسانیت همین است؟ اینها که مربوط به 5 سالگی است. پدر و مادر به بچه چهار پنج ساله میگویند دروغ نگوید. 70 ساله هم که شد باید همین حرفها را به او بگوئیم که دروغ نگوید، به مال کسی دست نزند. این چه انحطاطی است؟ مجلس اخلاقی برای 60 سالهها هم همینهاست. با این دینداری باید عزای عمومی اعلام کنیم. خداوند استاد حسنزاده را حفظ کنند. در یکی از جلسات به سرشان زدند و گفتند: خجالت دارد من 70 سالم شده باز هنوز باید بگویم آقا جان دروغ نگویید، مال یکدیگر را نخورید، با یکدیگر خوش اخلاق باشید، همدیگر را پاره پاره نکنید، وسط حرف کسی نپرید. این انحطاط در انسانیت است. بعد از آن طرف هم عدهای توهم میکنند که خوب همه حرف دین همین است، چیز دیگری ندارد؟ خیر. دین حرفهای زیادی برای گفتن دارد اما این آقایی که بالای منبراست آخر چه بگوید؟ مردم سطحشان بالا نیامده. وقتی دانشآموزی جدول ضرب را یاد نمیگیرد باید تا آخر عمر به او جدول ضرب گفت. اصلاً نمیشود مطالب بالاتر را به او آموزش داد، نه اینکه معلم بخیل باشد یا ریاضی بیش از جدول ضرب نداشته باشد.
هنوز تصورات کودکانه از معارف دین داریم. حقیقت قیام در مقابل خداوند چیست؟ یعنی چه که روز قیامت من تنها در مقابل خداوند میایستم؟ بقیه کجا هستند؟ زمین کجاست؟ سؤالات فراوان دربارهٔ توحید، نبوت، وحی، قرآن. درک این حقایق است که باعث میشود انسان در انسانیت رشد کند و اگر به اینها پرداخته نشود، همین میشود که هر سال شب قدر برویم قرآن به سر بگیریم و قصد کنیم دروغ نگوییم، به نامحرم نگاه نکنیم، ... . تازه اگر تا سال بعد به آنها عمل کنیم یا نکنیم.
النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا[1]
مردم نسبت به آن چیزهایی که نمیدانند دشمنی میکنند.
کسی که نرسیده میگوید همهٔ هستی همین است که فکرمیکنم. به روستایی که از دِه خودشان هیچ وقت بیرون نیامده بود دربارهٔ پاریس گفتند. گفت مگر پاریس از دِه ما بزرگتر است؟ کسی که از این مرحله بالاتر نیامده میگوید مگر بالاتری هم هست؟ مگر چیزی به اسم لقاء خداوند هم وجود دارد؟ اصلاٌ مگر لقاء خداوند ممکن است؟ بعد آن عارفی هم که حرف میزند متهم میشود که چرا این حرفها را میزنی، این حرفها غلط است.
قبل از اینکه بحث انسان شناسی درنگاه عرفان را عرض کنیم.
تفاوت عرفان عملی و اخلاق در چیست
عرفان به معنای عرفان عملی غیر از اخلاق است حتی غیر از اخلاق عرفانی است.
اخلاق شعبههای مختلفی دارد مثل اخلاق عرفانی، اخلاق فلسفی و اخلاق ترکیبی که هرکدام کتابهایی به عنوان نماینده دارند. کتابهایی مثل طهارة الاعراب، یا کتابهایی که ابنسینا در اخلاق دارد در فضای اخلاق فلسفی است. یا کتابی که مرحوم خواجه نصیرالدین به نام اخلاقی ناصری نوشته است. کتابهایی مثل اوصاف الاشراف خواجه نصیرالدین در اخلاق عرفانی است. خود ایشان در مقدمهٔ کتاب فرمودند: در باب اخلاق حکمی و فلسفی کتابی نوشتهام، حال میخواهم اخلاق را به روش و شیوهٔ اولیاء یعنی اخلاق عرفا و اولیاء الهی توضیح دهم. جامع السعادات و امثال این کتاب هم در اخلاق ترکیبی نوشته شده.
تفاوت عرفان و اخلاق در چند چیز است:
اول اینکه در اخلاق تأکید بر اصلاح نفس است؛ یعنی محور مرکزی اخلاق، اصلاح نفس است. محرک اصلی آن هم حبّ ذات است. حب نفس خوب و امری فطری است که انسان را برای رسیدن به سعادت، سوق به تعدیل و اصلاح نفس میدهد. اما تأکید در عرفان عملی بر ربط با خداوند و رسیدن به اوست. نقطهٔ محوری در عرفان خداوند است. به همین خاطراست که بحث سیر و حرکت مطرح است. از اینجا حرکت میکنیم به کجا برسیم؟ به خداوند برسیم. سیر فناء، بقاء، وصول و مشاهده در عرفان مطرح است.
به عبارت دیگر اخلاق محدود است به نفس. حداکثر گسترش اخلاقی یک فرد به حدود نفس خودش محدود است. ولی در عرفان گفته میشود اولین چیزی که باید از بین ببرو محدودیت است و مهمترین محدودیت، محدودیت نفس است. همین که میگویند فناء یعنی در محدودهٔ نفس نباید ماند. پس اخلاق در حقیقت تقویت نفس است تا بتوان به کمک آن نفس قوی، با نفس اَماره جنگید.
دوم اینکه در اخلاق ترتیب نیست. اخلاق میگوید این صفات رذائل است و این صفات فضائل است. افراط و تفریط را معرفی میکند، حال انتخاب با شماست که برای رسیدن به تعادل از کدام صفت شروع کنید. مثلاٌ من تکبرو غرور دارم میخواهم اصلاح کنم. شما میخواهید توکل را تقویت کنید. در علم اخلاق ترتیب خاصی وجود ندارد. اما در عرفان ترتیب خاص وجود دارد؛ چون سیر است و از نقطهٔ شروع تا رسیدن به نقطهٔ مطلوب حرکت معین و توالی وجود دارد. هر مرحله بر مرحلهٔ قبل تکیه دارد یعنی اگر مرحلهٔ قبلی نباشد اصلاٌ مرحلهٔ بعد حاصل نمیشود.
سوم اینکه سیراصلاح اخلاقی سیر بیرونی است؛ یعنی از بیرون یک سری کارهای فکری یا رفتاری را انجام دهیم تا کمکم مَلَکات نفسانی شکل گیرد و نفس اصلاح شود. اما سیر عرفان درونی است؛ یعنی درون انسان نوری روشن میشود که رفتار بیرونی را تغییر میدهد. به دلیل همین نگاه درونی عرفان ممکن است دو نفر یک فعل واحد را انجام دهند ولی تفاوت بین آنها بینهایت باشد. مثلاٌ کسی روی رسول اکرم آشغال ریخت، حضرت دعایش کردند. روی مالک اشتر هم فردی آشغال ریخت، ایشان هم رفتند مسجد و برایش دعا کردند. هردو یک رفتار است اما فاصلهٔ آنها بینهایت است.
مرحوم علامه طهرانی دربارهٔ مرحوم علامهٔ طباطبایی میفرمودند: ایشان را که میدیدیم تازه میفهمیدیم معصوم یعنی چه؟ این قدر این مرد پاک و باحیا و با کرامت بودند. اخلاق از درون ایشان تراوش میکرد، یک چیز تحمیلی و بیرونی نبود. چون با خداوند مرتبط شده بودند، آن نور بینهایت درونشان بود که در اخلاقشان جلوهگری میکرد. اخلاق ایشان از آن منبع بینهایت ترشح میشود. این فرد آینهٔ خداوند شده است و هرکس آینهٔ خداوند شده باشد جز خیر و خوبی از او دیده نمیشود. مانند کسی که با دریا مرتبط شده است و لیوانی آب برمیدارد نسبت به کسی که از جایی دیگر یک لیوان آب گرفته است. ظاهر هردو یک لیوان آب است اما آنکه متصل به دریاست هرچه بردارد تمام نمیشود؛ چون به منبع بینهایت آب متصل شده است.
در عرفان با از بین رفتن نفس نور خداوند جای آنرا میگیرد که در فتار و اخلاق فرد تجلی میکند. یعنی پشتوانه اخلاقِ اخلاقی، زحمتهای خود فرد و تشخیصهای خودش است، ولی پشتوانه اخلاق عارف تجلی صفات است یعنی صفات حق تعالی در او اینگونه تجلی کرده است.
باده ازجام تجلی صفاتم دادند بی خود ازشعشعه پرتو ذاتم دادند
چهارم اینکه عناصر عرفانی بسیار گسترده و پویاست اما عناصر اخلاقی 50-60 تا هم نمیشود. در عرفان تا 3هزار منزل ذکر شده است.
پنجم اینکه زبان عرفان زبانی رمزی است، زبان اشارت است. ولی زبان اخلاق روشن است.
هاتف ارباب معرفت که گهی مست خوانندشان گهی هوشیار
از می مطرب و ساقی و از بت و بربط و نار
قصد ایشان نهفته اسراری است که به ایماء کنند گاه اظهار
آن حقایقی و معارف والا را نمیتوان باز گو کرد و باید به رمز و اشاره گفت. دلیل آنرا هم بعداً خواهیم گفت.
ششم اینکه کتمان یکی از شروط اساسی عرفان است. البته کتمان در امور دیگر هم سفارش شده است. لازم نیست انسان همهٔ نعمتهایی را که خداوند به او داده بروز دهد. البته ملاک این امور باید بدست آید چون از آن طرف داریم:
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ.[2]
و نعمت پروردگارت را با رفتار و گفتارت بازگو كن.
به هر صورت در عرفان کتمان شرط اساسی است؛ چون ممکن است با آشکار کردن اسرار، برای خود سالک و نفوس دیگر مشکل ایجاد شود. ضمن اینکه در عرفان دستورات خصوصی وجود دارد که خاص یک فرد است و عمومی نیست. استاد با نظر به سابقه و لاحقهٔ شاگرد، به او دستوراتی میدهد که گاهی برای دیگران اصلاً قابل درک نیست. مثلاً رسول الله در برخورد با بهلول نباش او را راندند؛ چون او نیاز به جراحی عرفانی داشت. رسول اکرمی که رَحمَةٌ لِلْعالَمین هستند، او را از خودشان راندند. ایشان مربی هستند و میدانند بهلول باید از همه چیز منقطع شود تا درمان شود، اگر منقطع نشود درمان نمیشود. راه دیگری برای اصلاح جز آن نوع خاص توبه نداشت. یا دربارهٔ هَمام وقتی حضرت امیر صفات متقین را برای او شرح دادند غَش کرد و مُرد. عدهای به حضرت ایراد گرفتند که او را کشتید. درک این رفتار حضرت امیر برای افراد عادی دشوار است.
استاد این مسیر هم به غایت اندک است. اینطور نیست که هرکس خوب حرف بزند استاد این راه باشد. استاد طریق است که گرهگشاست و میداند مشکل هر فردی چیست. کسانی بودند که یک جلسه پیش استادی رفتند، موانع راه برایشان باز شد. کسی بود که حالات خیلی خوشی داشت. به بعضی از اولیاء خداوند مراجعه کرده بود، ایشان هم آدرس داده بودند که به کسی مراجعه کند. جلسه اول، آن بزرگوار سر درس بودند که این فرد وارد شد و نامهٔ معرفی را داد و گفت: من را فلانی فرستاده است. استاد چند لحظهای نگاه کردند و با حالتی تند جلوی جمع گفتند: برو بیرون. ما باشیم با خودمان میگوییم: این چه رفتاری بود؟ اما شاگرد فهمیده بود و اعتراضی نکرد و آمد بیرون. خود این شاگرد میگفت: از آنجا که بیرون آمدم گویی عالَم یک شکل دیگر شده بود. ظاهراٌ مشکل ایشان یک کبر درونی بود که با همان بیرون کردن، استاد آن کبر را از درونش بیرون کشیده بود. این استاد است که میداند چه کند. گاهی باید مهر داشت، گاهی قهرو هردوی آنها خریدنی است. طریق عرفان، طریق ذِبح و فناست. در اخلاق میگویند نفس را نگه دار و اصلاحش کن. اما در عرفان میگویند اصلاٌ نفس را محو کن.
ارتباط عرفان عملی و عرفان نظری چیست
عرفان عملی در حقیقت پشتوانهٔ عرفان نظری است. فردی که عمل میکند و سیر و حرکت به سمت خداوند دارد در آن مرحلهٔ نهایی و حالت فناء مشاهداتی از حقایق هستی خواهد داشت. اگر آنچه میبیند را بیان کند عرفان نظری خواهد بود. مثلاً کیفیت چینش نظام هستی، کیفیت خلق خداوند را مشاهده کرده و وقتی به زبان آورد یا نوشت عرفان نظری شکل میگیرد. از آن طرف عرفان نظری یا به معنای عام آن خدا شناسی، در سیروسلوک نقش اساسی دارد.
اول اینکه باعث میشود سالک نقشهٔ راه را درست ببینید. مسیر و مراحل مختلف و انتهای مسیر را نشان میدهد تا کسی در میانهٔ راه به دام مشاهدات جزئی نیفتد و متوقف نشود. یکی از بزرگان عرفان میفرمودند: بنده جانم را با جان حضرت حجتS مقایسه میکنم که در آن جان چه میگذرد. حالا ما یک خواب میبینیم که مثلاٌ آقای قاضی به رویمان لبخند زد، مگر چیست؟ چه شده؟ مکاشفات خوب است، البته اگر مکاشفهٔ خیالی نباشد و بازی خود نفس انسان نباشد، اما این مشاهدات کجا و آنکه که قبلاٌ اینها را توضیح دادیم تا اینکه آدم به یک جایی برسد که کل عالم هستی ازاو علم بگیرد او تعین اولی مخلوق اول خدا میشود. این است که عارف خودش را مقایسه میکند. وقتی یک کوهنورد پایین را نگاه میکند میگوید چقدرخوب بالا آمده اما اگر به قله نگاه کند حرکت به بالا را ادامه میدهد. به همین دلیل فرمودهاند در امور معنوی به بالاتر از خودتان نگاه کنید. اگر کسی به پایینتر از خودش نگاه کرد اولاً دچار غرور خواهد شد، ثانیاً متوقف میشود و گاهی سقوط خواهد کرد. مانند دزدی که میگوید: همه دارند اموال مردم را میخورند، چرا ما نخوریم.
دوم اینکه خداشناسی و شناخت هستی، در اصل حرکت کمک میکند. به همین خاطر است که بعضی از مکاتب سیروسلوکی تأکید دارند که شاگرد حتماٌ باید مجتهد باشد مثلاً مکتب نجف اصلاٌ غیرمجتهد را نمیپذیرد. مرحوم آقای قاضی، علامه طباطبایی، علامه طهرانی همه مجتهدهای طراز اول بودند. وگرنه فرد بدون علم شروع به ذکر گفتن میکند: لا اله الا الله. ناگهان شیطان میآید و میگوید: خدا کجاست؟ یکدفعه شک و شبهه در جانش مینشیند. پس اول باید خود را واکسینه کند. ضمن اینکه اصلاٌ بهرهٔ انسان از یک ذکر لسانی به میزان علم و ادراک اوست. اگر یک میلیارد انسان با توجه ذکری بگویند و هیچکس هم حواسش پرت نباشد، با این حال یک میلیارد جایگاه متفاوت خواهند داشت؛ چون به میزان ادراک است که اثرمیکند.
استاد آقای حسنزاده میفرمودند: بارها رفتیم خدمت مرحوم علامه طباطبایی و اصرارکردیم. بعد از مدتها پذیرفتند و چند دستور به ما دادند از جمله ذکری را فرمودند تا ما تکرار کنیم. بعد بلافاصله فرمودند: میخواهی خداوند را بخوانی، اما کدام خدا را؟ بنده فکر کردم و ذهنیتی که از خداوند داشتم را گفتم. وقتی گفتم لبخندی زدند و فرمودند: حالا این ذکر را بگو.[3]
راه میانبُر رسیدن به خداوند چیست
برای رسیدن به مقصود دو راه میانبُر داریم: یکی عشق و دیگری معرفت.
عشق که باید حاصل شود و دست خود انسان نیست ولی اگرحاصل شد انسان را جذب میکند. اما راهی که دست خود انسان است، معرفت است که اگر کسی این راه را برود خیلی سرعت در سیر پیدا میکند که اصلاٌ قابل قیاس با دیگران نیست.
ما وقتی با مطالب معرفتی استادمان همراه میشدیم، حس میکردیم در آسمان هستیم. استاد درس میدادند و ما درس میگرفتیم و دائم با استاد پیش میرفتیم و پیگیری میکردیم. اصلاٌ گویا در زمین نبودیم، نه خواب داشتیم نه خوراک.
مرحوم آقای شاه آبادی میفرمودند: کسی که معرفت داشته باشد خیلی نزدیک میشود، فقط نیاز به یک تلنگر دارد. فهمیده خداوند کیست، علم و احاطهٔ خداوند چگونه است، ازلی و ابدی را درک کرده، ...، فقط نیاز به یک تلنگر دارد. مانند شیشهٔ پر از آبی که داخل اقیانوس بیندازیم. فاصلهٔ آب داخل شیشه تا آب اقیانوس چقدراست؟ کافی است تلنگری بزنیم و شیشه بشکند، وصول حاصل میشود.
[1] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 501
[2] سوره مبارکه ضحیٰ، آیه شریفه 11
[3] علامه حسنزاده در آن زمان سالها بود که به اجتهاد رسیده بودند و از مدرسین قهار حوزه علمیه بودند. مرحوم علامه طباطبایی از اعتقادات چنین فردی سؤال میکنند.