مبانی عرفان عملی 20
بسم الله الرحمن الرحیم
* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است
ـ ویرایش اولیه ـ
بررسی مراتب عبادت، ریشهٔ عرفان در شریعت را نشان میدهد
همۀ همّ و توجه دین به این است که ما را به خداوند برساند، نه به بهشت. اگر خداوند از کَرم و لطفش عبادات افرادی که در این سطح قرار نمیگیرند را قبول میکند، از باب تفضل و صدقه است وگرنه کسی که واقعاً همّی جز خداوند داشته باشد، اصلاً خداوند را عبادت نکرده است. به عبارت دیگربحث همان روایتی است که آقا امیرالمؤمنین فرمودند عابدان سه گروهاند:
إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ.[1]
گروه اول: گروهی که از روی شوق به بهشت و نعمتهای بهشتی و حور و قُصور اُخروی خداوند را عبادت میکنند. این گروه تاجر هستند.
گروه دوم: گروهی که از ترس عذاب الهی خداوند را عبادت میکنند. این افراد عابدان غلامگونه و کنیزگونهاند که از ترس عقاب و عتاب صاحبشان از او اطاعت میکنند. این عبادت، پایینترین درجهٔ عبادت است و بعد از آن عبادت تجار است که یک پله بالاتر است.
اینکه حضرت میفرمایند: «عَبَدُوا اللَّهَ»؛ یعنی کسانی که حداقل واجبات و محرمات را رعایت میکنند و آنهایی که واجبات و محرماتشان خط در میان است و رعایت نمیکنند اصلاً عبد نبوده و وارد در «عَبَدُوا اللَّهَ» نیستند. یعنی پایینترین سطح بندگی این است که تقید جدی به واجبات و محرمات داشته باشد. کسی که خط در میان نمازش قضا میشود اصلاً عابد نیست، در سطح مسلمان حداقلی هم قرار ندارد، در سطح ضعیفالایمان است. اگر یک درجه پایینتر بیفتد مریضالقلب میشود و اگر پایینتر از این باشد مُحرب است. کسانی که ظواهر اسلامی را رعایت میکنند حداقلهای بندگی را دارا هستند؛ آنهایی که صددرصد سعی میکنند، نه اینکه هیچ وقت نمازشان قضا نشده، ولی همّ و غمّ آنها این است که نماز بخوانند و نماز صبحشان قضا نشود. در زمان دانشجویی دوستی داشتیم که تا ساعت 2-3 کشیک بیمارستان بود و خیلی هم خسته شده بود. این جوان ارزشمند پس از کشیک تا صبح نشست. گفت: اگر بخوابم نود درصد خوابم سنگین میشود، نمیتوانم نماز صبح بلند شوم و نمازم قضا میشود. آنقدر استرس نماز قضا شدن داشت که نخوابید و از خواب ناز شب و بعد از کشیک بیمارستان و خستگی، چشمپوشی کرد. این تازه در حدّ مسلمانی است. اگر اینطور بودیم که حالا خوابیدیم، مگر چه اشکالی دارد؟ این در حدّ اسلام هم نیست، در حدّ ضعیفالایمان است یا پایینتر.
آنهایی که نمازشان قضا نمیشود، روزههایشان قضا نمیشود، محرمات را انجام نمیدهند، به حداقلهای بندگی یعنی «عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً»، عبادت غلامان، رسیده اما هنوز به عبادت تجار هم نرسیده است. شاهد اینکه ما همگی در سطح عبادت غلامان هستیم چیست؟ برای نماز شب تا دلتان بخواهد ثواب گفته شده، خیر دنیا و آخرت، کمال نهایی انسان. مرحوم علامه قاضی به مرحوم علامه طباطبائی فرموده بودند: اگر خیر دنیا میخواهی نماز شب بخوان، اگر خیر آخرت میخواهی نماز شب بخوان.[2] با این حال چند درصد از ما نماز شب میخوانیم یا اگر میخوانیم مقید هستیم به نماز شب؟ یک درصد از نماز صبحخوانها نماز شب هم میخوانند؟ علت آن این است که نماز شب نخواندن، چوب ندارد بنابراین میگوییم: مهم نیست. ولی چون حس میکنیم قضا شدن نماز صبح عقوبت دارد و از عقوبت آن میترسیم، بلند میشویم و انجام میدهیم. چهقدر به مستحبات و مکروهات مقید هستیم؟ اینکه به مستحبات و مکروهات به اندازۀ واجب و حرام مقید نیستیم نشان دهندۀ این است که اگر هم به بندگی رسیدهایم، در همان سطح اولیه و کف آن قرار داریم؛ یعنی از ترس اینکه جهنم نرویم عبادات را انجام میدهیم. از سطح عبادت غلامان بالاتر، عبادت تجار است.
حالا واقعاً عبادت یعنی چه؟ اینها واقعاً عبادت نیست. عبادت یعنی اینکه تمام توجه انسان به معبود باشد. اصل عبادت همین است. تمام توجه و همت و تمام هدفمان خداوند باشد.
اگر به عبادت عَبید و تجار دقیقتر نگاه کنیم هدفشان چیست؟ هدفشان رهیدن از یک نامرغوب نفسانی یا رسیدن به یک مرغوب نفسانی است. اینکه انسان از اموری مثل رنج و عذاب یا فشار و امور ناهنجار ناراحت میشود و از یک سری چیزهای مطلوب خوشش میآید به حالات نفسانی او بر میگردد.
پس هدف اصلی در عبادت عَبید و تجار چیست؟ به چیزی که لذت دارد برسند و از چیزی که لذت ندارد برَهند. خداوند در این عبادت چه نقشی دارد؟ فقط واسطه است. عبادت خداوند واسطهای میشود که ما به لذتمان برسیم؛ چون در هدف ما لذت نفس منظور شده. پس عبادت ما در حقیقت عبادت نفس خودمان است. به همین دلیل گفتیم خداوند به لطف و کَرَمش این عبادات را از ما قبول میکند وگرنه همه را باید دور بریزیم.
گروه سوم: گروهی که خداوند را عبادت میکنند به دلیل حبّ خداوند یا احساس شکرگزاری از خداوند یا چون خداوند را اهل عبادت یافتند.[3]
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ.
أقول قال ابن ميثم أي لأنه مستحق للعبادة.
وَ قَالَ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ إِلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي ثَوَابِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ.[4]
اینها آزادگانی هستند که از همۀ قیود رهیدهاند و فقط توجه به خداوند دارند.
این گروه سوم که شاید از هر صد هزار عابد یک نفر به آن جایگاه میرسد، اگر نه بهشت باشد نه جهنم، هیچ خللی در نماز واجب و در نماز شبش ایجاد نمیشود؛ یعنی اگر به او بگویند: خواهید مُرد و پودر میشوید و اصلاً پس از این دنیا هیچ خبری نیست، باز هم آنها تخطی از امر و نهی الهی ندارند، آن هم با تمام مراتبش نه فقط امر و نهیهای واجب. امر و نهیها که همگی در یک سطح نیستند. امر و نهی برای عموم در واجبات و محرمات است. اما در سطوح مختلف، امر و نهی متفاوت میشود. اگر امر و نهی کسانی که در سطوح بالایی هستند، یعنی مراقبههای شدید دارند، به کسانی که در سطوح پایین هستند گفته شود، اصلاً توان انجام ندارند و نفْس آنها را خُرد میکند. ما صبح و شب با این و آن صحبت میکنیم، اما یکی از دستورات مرحوم آقای قاضی به آیتالله بهجت در آن زمانی که در نجف شاگرد آقای قاضی بودند این بوده که باید کمتر با خلق معاشرت داشته باشند. مرحوم علامه طهرانی میفرمودند: ایشان عبایشان را روی سرشان کشیده و از حجرهای که داشتند از درب پشتی مدرسه بیرون میرفتند تا کمتر افراد را ببینند و مشغول شوند و این قضیه 7 سال طول کشیده است. ما باشیم میگوییم: این چه وضعی است؟ اینکه فرار از انسانها شد. حتی فهم اینکه این دستورالعمل برای چیست، برای ما سنگین است چه برسد به اینکه خواسته باشیم آن را اعمال کنیم. میفرمودند 7 سال در آن مدرسه بودند، بعضی میگفتند: ما این آقا را اصلاً تا حالا ندیدهایم و او را نمیشناسیم، چه رسد به اینکه گشتوگذار در بازار و گشتن در این مکان و آن مکان داشته باشند. مراقبتها برای افرادِ در سطوح مختلف متفاوت است. امر و نهیها متفاوت است.
عبادت گروه اول و دوم را در حقیقت خداوند طُفیلی میپذیرد. کَرَمش بینهایت است، نباید بپذیرد اما میپذیرد. عبادت گروه اول و دوم در واقع عبادت نفس است و خداوند در آنها هدف نیست، وسیله است.
همینطور خیلی از زیارتهای ما وسیله است. امام رضا هدف ما نیست وسیلهای است برای رسیدن ما به حاجات.
کل فضای عرفان برای این آمده است که انسان از اینجا به آن عبادت اصلی برسد و در حداقلها نماند. ریشه در خداوند دارد و باید به خداوند برسد، نه به بهشت. به بهشت رسیدن که چیزی نیست. اینجا نخوریم که آنجا بخوریم! مثل اینکه سفرهای پهن شود و اول آن سالاد بیاورند، آنگاه صاحبخانه بگوید: آقایان اول سالاد نخورید که بعداً بتوانید غذای اصلی، جوجه کباب بخورید. اینجا چشم بپوش که آنجا لذتهای بیشتری ببری!
جذابیت مباحث عرفانی و غربت انسان غربی ریشه در یک چیز دارند
چون عرفان ریشه در انسانیت ما دارد و انسانیت انسان به حقایق عرفانی است، مباحث عرفان به دل هم مینشیند.
شریعت هم که منطبق بر انسانیت است، برای رساندن انسان به حقایق آمده و رسول اکرم یعنی آورندۀ آن شریعت تام، خود تمامی حقایق هستی را شهود کرده است. انسان سالک نیز همانطور که گام به گام بالا میرود حقایق هستی و حقایق آیات برایش روشن میشود. میبیند که ما از کجا نشأت گرفتهایم.
إنّا لِلَهِ وإنّا إلَيهِ رَاجِعُونَ.[5]
را میبیند. ما ریشه در خداوند داریم و اگر به خداوند نرسیم ناقص ماندهایم، ساقط شدهایم.
اصلاً بحث ریشۀ وجودی انسان و بحث رجعت و رجوع اِلیالله و بحث غربت انسان در عالم دنیا، سه وجه از یک حقیقت هستند.
سرّ از خود بیگانگی انسانها در قرن کنونی و خودکشیها همین است. از ریشه جدا شدهاند و چیزهای مختلف نمیتواند آن جدایی را جبران کند. به همین دلیل است که خودشان را به انواع مشغولیتها و لذتها و سرگرمیها مشغول کردهاند.
سرگرمی برای این است که انسان فکر نکند از کجا آمده، اینجا چه میکند. البته ممکن است ما که در فضای معارف الهی قرار داریم اصلاً متوجه نشویم چرا میگویند بحران هویت، بحران شخصیت، اما قرن ما قرن بحران هویت است و واقعاً در کشورهای دیگر همینطور است. چرا کشورهای دیگر مثل یک لانهٔ مورچه است؟ برو آذوقه جمع کن و اندوخته کن، بخور، باز دوباره آذوقه جمع کن و همین دور باطل دائم تکرار میشود. به همین علت است که مرتب افراد را مشغول میکنند، تا دائم احساس کند عقب است و کارهایش هنوز مانده است. وقتی که فکر انسان مشغول کارهای روزمره است دیگر فرصت برای فکر کردن به حقایق و سؤالات اساسی زندگی پیدا نمیکند.
تمرین اتاق برزخ
ما هم داریم از همان جوامع غربی کپیبرداری میکنیم. سه شیفت کار میکنیم و جوانی و میانسالی ما به چه میگذرد؟
فرض کنیم همۀ ما مُردهایم و الآن در عالم برزخ هستیم. در اتاقی نشستهایم و یک کاغذ و قلم جلوی ما گذاشته اند. 5 دورهٔ زندگی؛ یعنی کودکی تا 12 سال، نوجوانی تا 18 سال، جوانی تا 35 سال، میانسالی تا 45 سال و کهنسالی تا 60 سال را در نظر بگیریم. این کاغذ جلوی ما هست. هرکس خودش را در این موقعیت تصور کند. اینجا عالم برزخ هست، اگر پاسخهای واقعی ندهیم از این اتاق عبور نمیکنیم، اتاقی که در آن تحت فشار هستیم.
سؤال این است: حاصل عمر شما چیست؟ در هرکدام از این 5 مقطع زندگی، فکر غالب بر ذهنم، حس غالب بر احساساتم و رفتار غالبی که از خودم بروز میدادم را بنویسم. فکر غالبم چه بود؟ هرکسی بنویسد چند درصد از فکرش را در این مقاطع به چه چیزهایی گذارنده است؟ یک کلمه. مثلاً شهوت، خیال بافی، بازی، فوتبال، شهرت، غلبه بر دیگران، ... . هرکسی خود میداند در ذهنش چه افکاری دور میزند. این فضا حتمی است و بعداً همین سؤالات از ما میشود: جوانیمان را در چه راهی صرف کردیم؟ یعنی چه فکری در طول دوران جوانی بر ما حاکم بود؟ برتری بر دیگران، مقاطع تحصیلی را پشت سر گذاشتن و به یک درجه بالاتر رسیدن، خانه، مال، ... . اینجا عالم برزخ است.
خلاصه اینکه اگر ریشهٔ اتصال به خداوند را از ما بگیرند زندگی ما میشود زندگی مورچهای. سرّ از خود بیگانگی در کشورهای دیگر همین است. آمار خودکشیها بیداد میکند و عجیب است.
کتابی هست به نام دین و نگرش نوین به نویسندگی استیس. خلاصهٔ مطلب کتاب این است که غرب، هدف و معنایی در زندگی ندارد.
ازآن طرف کسی که خداوند را در زندگی دارد، زندگیاش معنا پیدا میکند. البته خداوند حیّ و حاضر نه خداوند ذهنی و مفهومی که بداند خداوندی هست. خداوند حیّ و حاضر همینطور که رفیقش و همسرش برای او حیّ و حاضر است.
این بیمعنا بودن و بیهویتی و بیهدف بودن، تهدیدی است که در غرب مطرح است و به عنوان بحران هویت غربی و بیهویتی مطرح شده است. از آن موقعی که خداوند به گوشهای گذاشته شد این بحران ایجاد شده و این احساس بوجود آمده است. اصلاً معنای زندگی خداوند است. اگر خداوند را از زندگی برداریم و از دل محو کنیم و از او جدا شویم، یک احساس اضطراب و تناقض در درون خود احساس خواهیم کرد.
در جوامع غربی آمار خودکشی و جنایتها و شیطان پرستی بیداد میکند. نهایت زندگی غربی این است که این حس بیهویتی را پیدا میکنند. اگر هم به آنها بگویی، میگویند: درست است ولی نمیتوانم کاری بکنم غرق شدهام.
الا بذکر الله تطمئن القلوب
حقیقت این آیه درون همه است ولی ما به درجات این نور را در درونمان خاموش کردهایم که طلب خداوند نداریم.
نمونهٔ فردی که خداوند را طلب میکند
با یک نمونه از کسانی که حقیقتاً دنبال رسیدن به خداوند بوده و طالب جدی او هستند آشنا شویم. ملاعبدالرزاق کاشانی یا خراسانی که از علمای برجستهٔ قرن هشتم است. ایشان شرح حالش را در کتاب نَفَحاتُ الاُنس نوشته است. عشق به خداوند و طلب خداوند و جستجوی خداوند بیقرارش کرده است. دل وقتی صیقل داشته باشد اینگونه است. مثل یک آهنرباست که اگر روی آن یک سری کدورتها بگیرد دیگر جذب نمیکند.
در این کتاب میگوید: «چون در اوئل جوانی از بحث فضلیات (یعنی علوم ادبیات و...) و شرعیات (یعنی فقه و اصول و..) فارغ شده بود و از آن بحثها و بحث اصول فقه و اصول کلام هیچ تحقیقی نگشود. (یعنی به حق نرسیدم) تصور استاد که بحث معقولات و علم الهی و آنچه بر آن موقوف بود. (یعنی فلسفه و علم کلام) مردم را به معرفت رساند و از این ترددها باز رهاند. (چون این جوری فکر میکردند که این ها من را از تردید و . . .بیرون میآورد) مدتی را در تحصیل آن صرف شد و استحضار آن به جایی رسید که بهتر از آن صورت نبندد. (یعنی آن قدر در اینها غور کردم و مطالعه کردم، چون گم شده داشتم. میخواستم به خداوند برسم که پس از آن، در این علوم، سر آمد همه علما شدم. در کتاب هایش هم مشهور است که قلم آن قدر قوی و وزین است که در کتابهایی که ایشان دارد که مشخص است. ایشان در علوم مختلف اسلامی استاد بوده است) و چندان اضطراب و وحشت و احتجاب،(احتجاب یعنی در حجاب بودن، احساس اینکه من در حجابم، در پرده ام) از آن پیدا شد که قرار نماند (علوم معارف را خوانده است میگوید بیقرار شدم) و معلوم گشت که معرفت مطلوب از طور عقل برتر است. (معلوم شد که آن معرفتی که من طلب دارم با خواندن و فکر کردن حاصل نمیشود) تا وقتی که صحبت متصوفه و ارباب ریاضت و مجاهده اختیار افتاد (صوفی و متصوفه در قبل معنای آن مساوی بود با عارف. صوفی و عارف یک چیز است. بعداً این اصطلاح در معنای دکان داران بکار رفت و گرنه صوفی در ابتدائی که استعمال میشده است به معنای عارف بوده است. از قرن 9و10 به بعد معنایش تغییر کرد و معنای منفی پیدا کرد. مثل کلمه اجتهاد، کلمه اجتهاد در ابتدای اسلام معنای منفی داشت. مجتهد به کسی میگفتند که در مقابل خداوند نظر بدهد. میگوید خداوند و رسول این جوری گفتهاند، من هم این جوری میگویم. اجتهاد در مقابل نص. بعداً اجتهاد معنای درست پیدا کرد. یعنی معنای مثبت پیدا کرد. یعنی کسی که سعی میکند تا نظر خداوند را به اثبات برساند. کلمه متصوفه در این جا به معنای منفی نیست، متصوفه یعنی عرفا.) و توفیق حق دستگیر شد و اول این سخنان به صحبت مولانا نور الدین عبدالصمد نطنزی رسید. (استادش را میگوید، که در ابتدا شاگرد سلوکی ایشان بودم) و از صحبت او همین معنی توحید را( یعنی توحید را در خدمت سیر و سلوک و پیروی از حقایقی که ایشان میگفت یافتم) و فصوص و کشف شیخ یوسف همدانی را از این میپسندید (که منظور استادش است) و بعد به صحبت مولانا شمس الدین کیشی رسیدم و چون از مولانا نورالدین (استاد قبلیاش) شنیده بودم که در این عصر مثل او در طریق معرفت نیست و همین معنی در توحید بیان میکرد(یعنی همان معنای حقیقت توحید) و میگفت که من را بعد از چندین اربعین این معنی کشف شده است. (استاد قبلیاش گفته که این شخص در توحید مثل او پیدا نمیشود. مثلاً از شهر مشهد بلند شده و رفته است مثلاً تا مصر، قاصان که همان خراسان بوده است. این شهر به آن شهر، این استاد به آن استاد، در کشف حقیقت و در طلب حقیقت بوده است. ما از این کشور به آن کشور میرویم گاهی در طلب مال، برویم جنس بیاوریم و در اینجا بفروشیم. این بد نیست و کسی نهی نمیکند ولی میخواهم بگویم تفاوت از کجا تا به کجاست؟ و چون گفتهاند آنجاست پس پیش ایشان رفته است و آن استاد دوم گفته است که من بعد از چندین اربعین، این حقیقت معنی توحید به این کیفیت و با آن دقت برایم کشف شد) و آن وقت در شیراز هیچ کس نبود که با او این معنی در میان نهاد (یعنی این هنوز در آن جا رایج نشده بود) و شیخ ضیاء الدین ابوالحسن هم نبود.
من از آن در حیرت بودم تا که فصوص به این جا رسید( فصوص کتابی هست در توحید) چون مطالعه کردم این معنی را باز یافتم (یعنی چون این کتاب را خواندم، دیدم که این حقایق هم آنجا هم هست) شکر کردم که این معنی طریق موجود است،( شکر کردم که همان راه موجود که میرساند و درست هم است همین است) و بزرگان به آن رسیدهاند و آن را یافته اند. همچنین به صحبت مولانا نور الدین ابرقویی و شیخ صدر الدین روز بهان بلخی و شیخ ظهر الدین بزقوش و مولانا اثیرالدین و شیخ ناصر الدین، و ابناء ضیاء الدین ابوالحسن و جمعی دیگر از بزرگان رسیدم. (پیش هر کدام از این ها شاگردی کرده است. آن هم شاگردیهای سخت. نه شاگردی که مثلاً کسی مثل بنده بگوید و کسی مثل سروران گوش کند) و همه در این معنی متفق بودند و هیچ یک مخالف دیگری نبود.
(تا حالا برای پیدا کردن حقایق چقدر زحمت کشیده است. تازه حالا اقدامات اش شروع شده است. مثلاً در اینجا شاید 40-50 سال عمرش باشد نه اینکه یک جوان با حوصله و 17- 18 ساله باشد. چون گاهی اوقات ما میبینیم که مثلاً کسانی پای منبرها بزرگ شدهاند،40-50 سالشان که بشود خودشان را بینیاز میدانند. این فرد 30-40 سال فنی تحصیل کرده است. تا که مجتهد شده است. ببینید این خیلی مهم است ) با آنکه چون خود به آن مقام نرسیدم هنوز دل قرار نمیگرفت.
(یعنی حقیقت عرفان را فهمیدم اما چون خودم مشاهده نمیکردم، دلم قرار نمیگرفت) تا بعد از وفات شیخ الاسلام و مولانا و شیخ نورالدین نطنزی، مرشدی که بر او دل قرار گیرد نمییافت (یعنی یک استادی که، این حقایق را از او بگیرم و دلم آرام شود پیدا نکردم) 7 ماه در صحرایی که آبادانی نبود.(مثلاً در کویر لوت) در خلوت نشست و تقلیل طعام به غایت کرد( تا جایی که میتوانست کم کرد) تا این معنی بگشود (تا درب برایم باز شد و حقیقت توحید را دیدم) و بر آن قرار گرفت ومطمئن شد و الحمدالله رب العالمین. ایشان هم رفتند ما هم رفتهایم و میرویم، ایشان هم عمرش به سر آمد، عمر ما هم به همین بیهودگیها به سر خواهد آمد. این به آن چیزی که میخواهد رسید و ما هم در اوهام و خیالات هستیم.
نهایت انسان تا کجاست
تمرین اتاق برزخ را حتماً انجام بدهید و آن 15 کلمه را حتماً بنویسید. ببینند خودتان چه نمرهای به خودتان میدهید. ما انسانها هویت ممتدی داریم. انسان از فرش تا عرش گسترش دارد. از:
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.[6]
بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريدهايم دلها دارند كه با آن فهم نمىكنند چشمها دارند كه با آن نمىبينند گوشها دارند كه با آن نمىشنوند ايشان چون چارپايانند بلكه آنان گمراهترند ايشان همانانند غفلتزدگان.
تا آیینهٔ تمام نمای خداوند شدن گسترش دارد. در هر مرحله هم یک حکم دارد. به حسب آن نشئات وجودی که انسان در عوالم وجودی مختلف قرار دارد احکام و شئونات مختلفی هم پیدا میکند.
وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا.[7]
با اينكه اوست كه شما را به اشكال و احوالى مختلف آفريد.
طور طور، مرحله به مرحله.
حداقل انتظاری که از ما در این عالم وجود دارد تجلیل است؛ یعنی انجام واجبات و ترک محرمات و اجرای احکام الهی. بعد باید رفع رذائل کرد، اخلاق نامناسب را از وجود بیرون کرد. رذائل مثل عامل بیماریزا هستند. مثلاً فرض کنید یک غدهٔ سرطانی در بدن ما وجود دارد. ما هرچه غذا بخوریم و خود را تقویت کنیم، آن غده هم تقویت میشود. اول باید غدهٔ سرطانی را از بین برد سپس به تقویت خود پرداخت. برای تابیدن نور خداوند در وجود انسان هم ابتدا باید رذائل و زنگارها را از وجود ریشهکن کرد.
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ... .[8]
خدا سرپرست و كارساز كسانى است كه ايمان آورده باشند، ايشان را از ظلمتها به سوى نور هدايت مىكند ... .
اول باید در نور وارد شد تا بعد بتوان خود را نورانی تقویت کرد وگرنه جان قوی شود و درعینحال در ظلمتها بماند، بدتر از شیطان میشود. مرحوم استاد ما میفرمودند: ضرر انسانی که در شیطنت مستقر است از شیطان جنی شدیدتر است؛ چون انسان نفس قویتری از جن دارد. یعنی قدرت تخریب و آسیب رساندن و هلاک کردن شیاطین انس از ابلیس بیشتر است. قرآن هم در اشاره به دشمنان انبیاء، شیاطین انس را بر شیاطین جن مقدم کرده است:
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ.[9]
بدينگونه هر پيغمبرى را دشمنى نهاديم از ديونهادان انس و جن كه براى فريب، گفتار آراسته به يكديگر القا مىكنند، اگر پروردگار تو مىخواست چنين نمىكردند پس ايشان را با چيزهايى كه مىسازند واگذار.
به همین دلیل میگویند: خیلی مراقب همنشینتان باشید. بارها شاهد بودیم که یک دوست ناباب چهطور فردی که در اوج بوده را پایین کشانده است. اگر شیطنتها و رذائل برطرف نشود، هرچه نفس تقویت شود قدرتش در خراب کاری بیشتر میشود. به همین دلیل مهمترین شعبۀ تزکیه، طهارت است. طهارت سرّ مرکزی سلوک است. نقطهٔ مرکزی سلوک اِلیالله در مراتب مختلف و مراحل مختلف مسیر رسیدن به طهارت است. سالک تلاش میکند تا حقیقت انسانی خود را آنقدر از شک و ریب و وساوس و اوهام پاک کند تا به خداوند برسد:
و سَقاهُم ربّهم شراباً طهوراً.[10]
امام صادق ذیل این آیه میفرمایند:
ای یطهّرکم عن کل شیء سوی الله اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان الا الله
شرابی است که آنها را از هر چیزی جز خداوند پاک میکند. از همه چیز. خداوند شرابی به آنها میدهد که از هر چیزی غیر خودش پاکشان میکند؛ چون هر چیزی که ذرهای غیر خداوند در آن باشد پاکیزه نیست. این نهایت طهارت انسان است که خداوند به عبادالله وعده داده است. بعضی از اساتید ما میفرمودند کلامی از عرب و عجم در این امت به کمال و زیبایی شراب و ساقی نیست. آن شرابی که در ابیات عرفانی گفته می شود. به قول هاتف:
هاتف، ارباب معرفت که گهی مست خوانندشان و گه هشیار
از مِی و جام و مطرب و ساقی از مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی که همین است سرّ آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او وَحدَهُ لااِلٰهَ اِلّاهُو
قرآن کتاب سیروسلوک انسان است تا رسیدن به خداوند
این نهایت طهارت انسان است و قرآن کتاب سیروسلوک انسان برای رسیدن به این مقصد است. قرآن ظاهری دارد و باطنی و باطنش باطنی دارد تا هفت بطن، تأویل قرآن، که همۀ این بطنها بیان مراتب و مقامات انسان است. به همین جهت آقا امام باقر میفرمایند: درجات بهشت بر اساس درجات قرآن است.
يَجِيءُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ مَنْظُورٍ إِلَيْهِ صُورَةً فَيَمُرُّ بِالْمُسْلِمِينَ فَيَقُولُونَ هَذَا الرَّجُلُ مِنَّا فَيُجَاوِزُهُمْ إِلَى النَّبِيِّينَ فَيَقُولُونَ هُوَ مِنَّا فَيُجَاوِزُهُمْ إِلَى الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ فَيَقُولُونَ هُوَ مِنَّا حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَقُولُ يَا رَبِّ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ أَظْمَأْتُ هَوَاجِرَهُ وَ أَسْهَرْتُ لَيْلَهُ فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ لَمْ أُظْمِئْ هَوَاجِرَهُ وَ لَمْ أُسْهِرْ لَيْلَهُ فَيَقُولُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ عَلَى مَنَازِلِهِمْ فَيَقُومُ فَيَتَّبِعُونَهُ فَيَقُولُ لِلْمُؤْمِنِ اقْرَأْ وَ ارْقَهْ قَالَ فَيَقْرَأُ وَ يَرْقَى حَتَّى يَبْلُغَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ مَنْزِلَتَهُ الَّتِي هِيَ لَهُ فَيَنْزِلُهَا.
به مؤمن میگویند بخوان و بالا برو. بخوان نه اینکه تلفظ کن، یعنی تا هرجا این قرآن در وجود ما متحقق شده باشد بالا میرویم و نباید در هیچ سطحی از قرآن متوقف شویم، چون قرآن حَبْلالله است. عرب به هر طنابی حبل نمیگوید. به طنابی که روی زمین افتاده باشد حبل نمیگویند. حبل به طنابی میگویند که به یکجا بسته شده باشد، گره خورده باشد که بشود آن را گرفت و از آن استمداد کرد. حبل خداوند یعنی طنابی که آن طرفش دست خداوند است. قرآن نردبانی است که آیاتش پلههای این نردبان است، ممتد تا خداوند. کار عارف این است که آیات را تفسیر اَنفُسی کند. آیات قرآن تنها همین ظاهری نیست که میبینیم. باطن و حقیقت آیات قرآن باید در جانمان محقق شود؛ پس مراتب قرآن مطابق با عوالم انسان است، به همین دلیل است که اوج نهایت انسان این است که از خود بیرون آمده و بشود قرآن. از اینجاست که به اهلبیت قرآن ناطق میگویند. از بعضی از همسران رسولالله دربارهٔ اخلاق پیامبر سؤال کردند، گفتند: خُلق رسولالله، قرآن بود.
سُئِلَتْ عائشةُ عَن خُلقِ رَسول الله فقالَتْ كانَ خُلقُه القرآنُ، «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ»[11].[12]
نه فقط قرآنی بود، که خودِ قرآن بود. بعضی از اساتید ما میفرمودند در دعاها اینطور دعا کنید: خداوندا به من قرآن بده، با تمام مراتبش.
شعری از مرحوم الهی قمشهای آن عالم اهل معرفت که قرآن را هم ترجمه کردهاند:
با خضر دانش یار شو ای موسی دل شاید کزین صحرا کنی طی منازل
در چاه تن تا کی، برای یوسف جان مثل تجرد را تویی سلطان عادل
از شهر تن جانا بباید رخت بستن زادی طلب تا فرصتی داری به منزل
جز طاعت و خدمت نباشد زاد این راه در دین و دانش کوش و منشین هیچ غافل
هم درون انسان و هم کلیات و جزئیات دین و هم عالم هستی از عرفان پر است. کل هستی پر است، منتها انسان باید همراه شود تا این معارف را درک کند. اینها درک کردنی و رسیدنی است. وقتی کسی درک کرد میگوید غیر از عرفان چیست؟ همهٔ دین حتی احکامش هم عرفان است. رنگ و بوی دین از عرفان است.
[1] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج75، ص: 117
[2] مهر تابان، ص26
[3] این روایت از امام صادق هم با مقداری تفاوت بیان شده است:
إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ[3] قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ.
[4] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج41، ص: 14
[5] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 156
[6] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 179
[7] سوره مبارکه نوح، آیه شریفه 14
[8] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 257
[9] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 112
[10] سوره مبارکه دهر، آیه شریفه 31
[11] اشاره به سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 199
[12] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج6، ص: 340