مبانی عرفان عملی 19
بسم الله الرحمن الرحیم
* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است
ـ ویرایش اولیه ـ
عرفان ریشه در دین دارد
عرفان ریشه در دین دارد. ریشه در حقیقت دین دارد، حقیقت اسلام آن هم اسلام به معنای کلی نه فقط اسلامِ آقا رسولالله. دین اسلام حضرت عیسی هم عرفان داشته، دین اسلام حضرت موسی هم عرفان داشته. به همین دلیل شما بین تمام شریعتها یک امر مشترک به نام عرفان میبینید. خود این اشتراک، نشان دهندۀ حقانیت عرفان است. یکی از دلائلی که آقا امیرمؤمنان در نهجالبلاغه در اثبات وحدت خداوند بیان میفرمایند همین استدلال است. میفرمایند: همۀ انبیاء آمدهاند حرف از یک خدای واحد زدهاند. این 124 هزار نفر، این قافلهٔ عظیم، مردان عظیم این عالم همه آمدهاند و همه گفتهاند: ما از جانب همان خداوند یکتایی آمدهایم که انبیاء قبلی گفتهاند و انبیاء بعدی خواهند گفت. این وحدت رویه خودش نشان دهندۀ یک واقعیت و حقیقت است. به همین میزان، وحدت کلمهای که در همهٔ شرایع، دربارۀ بحث معرفت و سلوک و رسیدن به باطن هستی وجود دارد، نشان میدهد که این حقیقت ریشه در همهٔ شرایع داشته است. علم به این حقیقت باطنی را تقسیم کردیم به علم عرفان نظری و علم عرفان عملی.
تقسیمبندی عرفان به عرفان عملی و نظری
حقیقت عرفان، قرب و وصول به خداوند است. عارف میگوید: حرکت کن تا برسی، صیقل بزن، چشم بگشا تا ببینی. خداوند نزدیک است، یعنی همۀ وجود را خداوند پر کرده است. همهٔ وجود عالم را خداوند پر کرده است. چرا ما نمیبینیم؟ چون توجه نداریم. بنده افرادی را میشناسم که زارزار گریه میکردند، از چه گناهی؟ از اینکه خداوند اینجاست و او خداوند را نمیبیند. 1ساعت زارزار گریه میکرد میگفت: «لٰا اِلٰهَ اِلّا أنت»؛ هیچ موجودی جز تو نیست، عالم و انسان تجلّی توست، اصلاً عالم و انسان جز تجلی تو چیزی نیست و من این تجلی را میبینم ولی تو را نمیبینم.
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ.[1]
و ذو النون را ياد كن آن دم كه خشمناك برفت و گمان كرد بر او سخت نمىگيريم، پس از ظلمات ندا داد كه پروردگارا! خدايى جز تو نيست، تسبيح تو گويم كه من از ستمگران بودم.
گناهش این بود که چرا من تو را شهود نمیکنم. اگر خود بینی، خداوند را در آغوش میبینی. حرف عرفان این است. اصلاً نیاز به استدلال نیست، نه اینکه استدلال نکن، استدلال کن. استدلال سر جای خودش، اما بیا، میبینی که داری میبینی. ما میتوانیم اینجا استدلال کنیم هوا گرم است، پس بخاری روشن است. مقداری بیاییم جلو حرارت را میبینیم، حس میکنیم. آن مجموعه قواعد و دستورات و اعمال و آن قوانین کلی که اگر انسان به کار ببندد به این شهود و حقیقت میرسد، عرفان عملی نام دارد. قرار است انسان به کجا برسد؟ به فنا. به فنا میرسد یعنی چه اتفاقی میافتد؟ خداوند را شهود میکند.
بعد از این که عارف به مقصد رسید، شهود پیدا کرد و هستی را دید، آن علم و معرفت و شهود را عرفان نظری میگویند.
راه رسیدن به حقیقت برای همه باز است
گفتیم که راه باز است و خداوند همه را دعوت کرده است.
... وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا ... .[2]
... اگر او را اطاعت كنيد هدايت يابيد ... .
این هدایت، هدایت خاص است، دستگیری خاص خداوند است. اگر از رسولالله اطاعت کنید هدایت میشوید. چه کسی از رسولالله اطاعت میکند؟ کسی که به حضرت ایمان آورده، پس قبلاً هدایت شده است. پس این هدایت ذکر شده در آیه هدایتی خاص است. یعنی خود خداوند دستگیری میکند. هدایت اولیه نیست.
یک مرتبه از هدایت، هدایت اولیه است که اگر فرد دارای تقوای اولیه شد، خداوند هدایتش میکند و راه را برای او باز میکند:
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ.[3]
اين كتاب كه در آن هيچ نقطه ابهامى نيست راهنماى كسانى است كه تقواى فطرى خود را دارند.
آنگاه اگر بر ایمان خود باقی ماند، هدایت بعدی شامل او میشود:
أُوْلَـئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. [4]
چنين كسان بر طريق هدايتى از پروردگار خويش هستند و هم ايشان تنها رستگارانند.
این فرد است را مثل برق میبرند.
آیهای است که بر عطش جان همه، آب است. سعی کنید این آیه جلوی چشمانمان باشد.
وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا.[5]
و اينكه اگر جن و انس بر راه رشد استقامت بورزند ما ايشان را آبى گوارا و زياد مىچشانيم.
امر چنین است که اگر بر طریق ما استقامت کنند، منِ خداوند آنها را با آبی گوارا و سرشار مینوشانم.
ای آنکه تو ساقی شدی سبوی تو گردیم
دل سبوی خداوند است و ساقی هم خداوند است. میفرماید: من خودم ساقی شما هستم.
... وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.[6]
... و پروردگارشان شراب طهور به آنها مىنوشاند.
«طهور» یعنی بسیار پاک کننده و بسیار پاک، مبالغهٔ در طهارت است. آقا امام صادق در تفسیر این آیه میفرمایند: یعنی «یطهرکم ان کل شی سوی الله» از هر رجس و آلودگی جز خداوند پاکشان میکند، فقط خداوند میماند. این، آن شرابی است که جرعهٔ نابش را خداوند ساقی میشود و به امیرالمؤمنین و اهلبیت مینوشاند و وقتی بهشتیان آن را میخورند، از هر چیزی جز خداوند پاک میشوند. این چیزی است که باید به آن برسیم:
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.[7]
و كسانى كه در اقامه دين ما مجاهده مىكنند ما به سوى راههاى خود هدايتشان مىكنيم و خدا همواره با نيكوكاران است.
پیامبر اکرم فرمودند:
مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ.[8]
اگر کسی چهل صباح خودش را فقط برای خداوند خالص کند، از درونش حکمت میجوشد. مانند این سخن فراوان است. البته جای سرزنش و عتاب خودمان هم هست که من چهل روز خودم را خالص نکردم. فقط برای 40 روز ارادهای مستحکم نداشتم. یعنی یک پانصدم از یک عمر 50-60 ساله را خالص نیستم تا چشمههای الهی در درونم بجوشد.
با ریاضت، جمال خداوند رُخ نشان داده و عشق ایجاد میشود
به علم عرفان عملی منازل آخرت هم میگویند؛ چون بهشت درجاتی دارد. درجات بهشت به چیست؟ به درجات قلب ماست. باید هر لحظه انسان بالاتر برود.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ.[9]
مگر آنكه با قلب پاك سوی خدا آمده باشد.
قلب سلیم یعنی قلبی که در آن جز خداوند نباشد، شرک نباشد. رمز اصلی آن هم ریاضت است. به همین خاطر خیلی روی ریاضت تأکید دارند.
ریاضت به چه معنایی؟ اینکه انسان خودش را صیقل بزند، با نفس، خواستهها و امیالش مخالفت کند. این ریاضت جان غبار گرفته را پاک میکند. غبار که پاک شد، رُخی از جمال زیبای خداوندی را میبیند. هنوز بحث شهود نیست. آنگاه به همان اندازه که میبیند و آن زیبایی را درک میکند، برایش عشق حاصل میشود. عشق محصول دریافت و ادراک جمال است. جمال را که دید عشق میآید. عشق که آمد، به سرعت نور حرکت میکند. همۀ ما تجربه داریم که گاهی حالی بدست آوردهایم، به سجده رفتهایم دوست داشتیم مثلاً 5 بار بگوئیم «سُبحانَ رَبِّیَ الاَعْلٰی وَ بِحَمدِه». در طول عمرمان این حالات اتفاق افتاده است. این حالات عاشقانه انسان را به سرعت بالا میبرد. منتها افسوس که 5 ثانیه، 5 دقیقه بیشتر طول نمی کشد و افسوسِ بیشتر که بعداً آن حالات را خراب میکنیم. مهم است که آن حالات را خراب نکرده و حفظ کنیم. آقا رسولالله فرمودند: اگر در این حال بمانید به عالم ملکوت راه پیدا میکنید. آقا امام باقر فرمودند:
أَمَا إِنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، نَخَافُ عَلَيْنَا النِّفَاقَ. قَالَ: فَقَالَ: وَ لِمَ تَخَافُونَ ذلِكَ؟ قَالُوا: إِذَا كُنَّا عِنْدَكَ فَذَكَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا، وَ جِلْنَا وَ نَسِينَا الدُّنْيَا وَ زَهِدْنَا، حَتّى كَأَنَّا نُعَايِنُ الْآخِرَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَكَ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِكَ، وَ دَخَلْنَا هذِهِ الْبُيُوتَ، وَ شَمِمْنَا الْأَوْلَادَ، وَ رَأَيْنَا الْعِيَالَ وَ الْأَهْلَ، يَكَادُ أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَالِ الَّتِي كُنَّا عَلَيْهَا عِنْدَكَ وَ حَتّى كَأَنَّا لَمْ نَكُنْ عَلى شَيْءٍ، أَ فَتَخَافُ عَلَيْنَا أَنْ يَكُونَ ذلِكَ نِفَاقاً؟ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ: كَلَّا إِنَّ هذِهِ خُطُوَاتُ الشَّيْطَانِ، فَيُرَغِّبُكُمْ فِي الدُّنْيَا، وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِي وَصَفْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِهَا، لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ، وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاءِ، وَ لَوْ لَاأَنَّكُمْ تُذْنِبُونَ فَتَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ، لَخَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً حَتّى يُذْنِبُوا، ثُمَّ يَسْتَغْفِرُوا اللَّهَ، فَيَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ مُفَتَّنٌ تَوَّابٌ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»[10] وَ قَالَ: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ»[11]؟[12]
یا آقا رسول اکرم میفرمایند: اگر این تکثیر در کلام و هرج ومرج در قلوبتان نباشد، هرچه من میبینم، شما هم میبینید، آن چیزهایی که من میشنوم شما هم میشنوید. البته هرکسی به ظرفیت خودش. یعنی آن درهای ملکوتی که برای رسولالله باز است برای ما هم باز است، منتها رسولالله به اندازۀ ظرف بیکران خودشان، دیگران هم به اندازه ظرف خودشان، میبینند و میشنوند. سِرّ انبیاء و اولیاء هم این است، خودشان شروع کردند، خودشان به مغز عرفان رسیدند، به دیگران هم میگویند: بیایید تا به این مغز و حقیقت عرفان برسید. شما هم برسید، در همان حدّ حیوانی و دنیایی نمانید.
لَوْلا تَكْثیرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ لَرَأیْتُمْ ما أرَی وَ لَسَمِعْتُمْ ما أسْمَعُ.[13]
تربیت رسولالله اینگونه بود. صبحها که برای نماز صبح به مسجد میآمدند، میپرسیدند: خبر تازه چیست؟ چه حقایقی شکار کردید؟ چه حقایقی دیدید؟ هدف تربیت رسولالله، تربیت عرفانی است. حضرت تنها نمیخواهند نمازمان را سر وقت بخوانیم. خوب سر وقت خواندیم، بعد چه؟ این نماز باید با روحش همراه شود. نماز سر وقتِ با روح، با حال، با عشق، مثل نماز اُویس که وقتی میخواهد سلام بدهد غصه دلش را بگیرد. وقت اذان میشود آقا رسولالله میفرمایند: «أَرِحْنَا يَا بِلَال»، چه خوب، بلال راحتمان کن با اذان، راحتی ما در نماز است.
أَنَّ النَّبِيَّ كَانَ يَنْتَظِرُ دُخُولَ وَقْتِ الصَّلَاةِ وَ يَقُولُ أَرِحْنَا يَا بِلَال.
خداوند این نماز را میخواهد. حالا نماز خواندیم، معنایش هم در ذهنمان آمد، این که طی مسیر نشد. خداوند نمازی میخواهد که با «قَد قامَت» پا به عرش بگذاریم.
پس ریاضتی که روی آن تأکید میشود، عشق میآورد و عشق انسان را به فناء میکشاند و فناء انسان را به شهود و یافتن حقایق میرساند.
البته مجذوبین استثناء هستند. آنهایی که آنقدر پاک هستند که هیچ ذره و شائبه و رگهای از خودبینی در آنها نیست. حضرت مریم 7-6 ساله است که با عالم ملکوت مرتبط شده است. پیوسته ملائک بر او وارد میشدند. با ملائک گفتگو دارد.
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَـذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ.[14]
پروردگارش دختر را قبول كرد آنهم به بهترين قبول و او را پرورش داد آنهم بهترين پرورش و زكريا را كفيل او كرد كه هر وقت در محراب او بر او وارد مىشد رزقى مخصوص نزد او مىديد مىپرسيد: اى مريم اين رزق كذايى از ناحيه چه كسى برايت آوردهاند؟ مىگفت اين رزق از ناحيه خدا است آرى خدا به هر كس كه بخواهد بىحساب رزق مىدهد.
رزق از بهشت برایش میآوردند، رزق مخصوص الهی. این افراد نیازی به ریاضت ندارند. چون ریاضت برای گره باز کردن، گرد و غبار زدودن است و این افراد گرد و غبار ندارند، با خداوند مناسبت دارند. سالک ریاضت میکشد تا آن مناسبت با حق پیدا شود، مناسبت با حقی که گرد و غبار رویش را گرفته است. آن کسی که این مناسبت را دارد نیاز به این ریاضت ندارد، او را جذبۀ خداوندی به سوی خود میبرد. یکدفعه جذبه او را میگیرد و او را با عالم الهی آشنا میکند؛ یعنی اینکه میبیند و چشمش باز میشود.
مجذوبین سالک بیش از همه ریاضت میکشند، اما نه برای رشد
این مجذوبین، از ریاضت استثناء هستند. البته استثناء هستند یعنی چه؟ یعنی ریاضت نمیکشند؟ نماز نمیخوانند؟ روزه نمیگیرند؟ اتفاقاً این افراد ریاضت بیشتری دارند، منتها نماز و روزه و ریاضتشان برای طی منزل نیست؛ بلکه چون خداوند را اهل عبادت یافتهاند عبادت میکنند. سرّ ریاضتشان این است. سرّ ریاضت مجذوبین این نیست که ریاضت بکشند و حرکت کنند تا به خداوند برسند. آنها رسیدهاند و چون رسیدهاند، جمال خداوند را مشاهده میکنند و میبینند که مگر میشود عبادتش نکرد. آقا امیرمؤمنان میفرمایند: عاقل کسی است یک نفَسش را هدر ندهد، حتی یک نفَس را. یک نفر داشت موهای حضرت را کوتاه میکرد گفت: آقا تکان نخورید تا من مویتان را کوتاه کنم. فرمودند: چند لحظهای که تو میخواهی موی مرا کوتاه کنی یک ذکر کم میشود. اینقدر دقت داشتهاند، با این حال مسیر را طی کردند و چون خداوند را اهل یافتند مشغول خداوند میشوند و بیش از همه به خودشان سختی میدهند. این افراد از کودکی این حالات را دارند، از کودکی عاشق خداوند و عبودیت هستند.
نوه یکی از اساتید ما، یک بچهٔ 4-5 ساله بود. میفرمودند که در حرم شدید گریه میکرد و میگفت: خداوندا من میخواهم به درگاهت توبه کنم. این بچه هم هست، یک بچۀ دیگر هم هست که در حرم از این طرف به آن طرف میدود و روی سنگها سرسره بازی میکند. حالات متفاوت است. مجذوبین از کودکی حالات عاشقانه داشتهاند.
استاد علامه حسنزاده میفرمودند: مرحوم الهی قمشهای، مترجم قرآن کریم، مجذوب بودند و خیلی حال عجیبی داشتند.[15] یک شب جایی مهمان بودند. یک عالم وارستهٔ دیگر هم مهمان بودند. آن عالم بزرگوار فکر کرده بود که خوب حتماً مرحوم الهیقمشهای 1 ساعت، یک ساعت و ربع قبل از اذان بلند میشوند و نماز شب میخوانند، ولی میفرمودند: هنوز نخوابیده بودیم و چیزی از خواب نگذشته بود که ایشان بلند شدند. چه حالی و چه سوزی تا صبح در حال مناجات بودند. آن عالم هم اهل تقوا و تهجد بودند، اما از حالات ایشان تعجب کرده بودند. گاهی اوقات 3-4 ساعت اشک میریختند. حالات متفاوت است.
برای سالکین مجذوب، با ریاضت آن عشق و حبّ وطن ایجاد میشود:
«حب الوطن من الایمان»
اهل معرفت دقیق معنا کردهاند:
این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن جایی است که آن را نام نیست
آن عشق و حب که پدید آمد، حرکت سالک سریع میشود. سرّ آن ریاضت در اینجاست.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
ریشهٔ عشق عارف در فطرت انسان است
پس ریشهٔ عرفان در اسلام است و رسول اکرم نیز اینطور اصحاب خود را تربیت میکردند. جریانات فراوانی است از جمله آنچه از آقا امام صادق نقل شده که فرمودند:
آقا رسول الله برای نماز صبح به مسجد آمدند که یکی از اصحاب را دیدند. حضرت دیدند چشمانش گود افتاده و حالش منقلب است. پرسیدند چهطوری؟ گفت: به یقین رسیدهام. حضرت که میدانند چیست ولی فرمودند: بگو و تعریف کن، هر چیزی یک علامتی دارد. گفت: جانم از دنیا کنده شده. گویی بهشت را میبینم، جهنم را میبینم، عرش را میبینم، رسولالله فرمودند: این فرد بندهای است که خداوند قلبش را نورانی کرده است. سپس به او فرمودند: ثابت قدم بمان. از حضرت خواست: دعا کنید به شهادت برسم، حضرت هم دعا فرمودند. در اولین جنگی که پیش آمد نهمین نفر یا دهمین نفری بود که شهید شد.
اسْتَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ حَارِثَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِيَّ فَقَالَ لَهُ كَيْفَ أَنْتَ يَا حَارِثَةَ بْنَ مَالِكٍ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ حَقّاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ لِكُلِّ شَيْءٍ حَقِيقَةٌ فَمَا حَقِيقَةُ قَوْلِكَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا فَأَسْهَرَتْ لَيْلِي وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرِي وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي [وَ] قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَزَاوَرُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ كَأَنِّي أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِي النَّارِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ادْعُ اللَّهَ لِي أَنْ يَرْزُقَنِي الشَّهَادَةَ مَعَكَ فَقَالَ اللَّهُمَّ ارْزُقْ حَارِثَةَ الشَّهَادَةَ فَلَمْ يَلْبَثْ إِلَّا أَيَّاماً حَتَّى بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ سَرِيَّةً فَبَعَثَهُ فِيهَا فَقَاتَلَ فَقَتَلَ تِسْعَةً أَوْ ثَمَانِيَةً ثُمَّ قُتِلَ.[16]
چرا ریشه در همۀ ادیان و اسلام دارد؟ بهخاطر اینکه ریشه در فطرت انسان دارد. ریشه در انسانیت انسان دارد. اسلام برای این آمده است که انسان در مسیر فطرتش بماند، فطرت خداوندی.
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.[17]
پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمىدانند.
به همین جهت است که بعضی از بزرگان تعابیر عجیبی دارند. مثلاً مرحوم آیتالله رفیعی قزوینی، جملهای داشتند، میفرمودند: آن کسانی که عرفان نمیدانند اصلاً انسان هستند؟ البته نه اینکه بخواهند توهین کنند. جناب حافظ هم میفرماید:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندین هنراست حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
آن که مِی نمیخورد حیوان است، انسان نشده است. کسی که مِی عشق خداوندی را ندارد، اصلاً انسان نیست.
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هر سنگ وگلی لوءلوء ومرجان نشود
عشق میورزم وامید که این فن شریف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ طالب چشمه خورشید درخشان نشود
تا انسان همت عالی نداشته باشد، ذره است و در همان ذره بودن خودش میماند. کسی که عرفان نداند و در مسیر عرفان حرکت نکند، انسان است؟ به فرمایش استاد ما: در دیار یار خوشتر از ذکر یار چیزی نیست.
هر انسانی ریشههای متعددی دارد. ریشهٔ فرهنگی، ریشۀ جغرافیایی، مثلاً ما متعلق به این استان و این کشور هستیم. ریشهٔ خانوادگی دارد. اگر انسان را از ریشههایش قطع کنند چه اتفاقی میافتد؟ پژمرده میشود. حتماً دیدهاید فردی را که به غربت میرود، یک احساس دلتنگی دارد. خوب همۀ ریشهها را دیدیم، فرهنگی، جغرافی، بومی، ... . ریشۀ وجودی انسان کجاست؟ ما ریشه در خداوند داریم:
... إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.[18]
... ما مِلك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت.
حقیقت ما «إِنَّا لِلَّهِ»ای است؛ یعنی به لحاظ هستی و وجودمان از آن معدن هستیم و همین است سرّ غربت انسان در این دنیا و سرّ شوق او به بازگشت.
مولوی قصیدهای در غربت انسان دارد. شیخ اشراق هم کتابی دارد به نام غربت نامه.
همین ریشۀ وجودی انسان، سرّ عشق به خداوند است. هر کسی که ریشه در چیزی داشته باشد، اگر از آن جدا شود احساس غربت میکند و عشق به بازگشت به سوی او دارد. این است که میگوییم عرفان در درون انسان است. اگر عرفان را از انسان بِبُرند از انسانیتش کم شده است.
هرکسی به اصل خود گرایش و محبت دارد. هرکسی پدر و مادر خودش را دوست دارد، چون ریشۀ وجود جسمانی از آنهاست. خوب هرکس کل وجودش، کل هستیاش از کجاست؟
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
همانطور که ما ریشۀ جغرافیاییمان را دوست داریم، «حب الوطن من الایمان» را داریم. حب و عشق وطن حقیقی و مبدأ وجودیمان را نیز داریم. این به یاد محبوب بودن و به یاد وطن بودن و غافل نشدن از آن وطن و محبوب و شوق بازگشت به آن، داستان «بشنو از نِی» را درست کرده است. این حال، حال نِی است که از نیستان جدا شده.
بشنو از نی چون حکایت میکند از جدائیها شکایت میکند
از نیستان تا مرا بُبریدهاند از نَفیرم مرد و زن نالیدهاند
وطن اصلی ما کجاست؟ دیار ربوبی، عالم ربوبیت، عالم امر، عالم الهی، عالم «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي».
فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ.[19]
متوجه باشيد كه چون از اسكلتش بپرداختم و از روح خود در او بدميدم همگى برايش به سجده بيفتيد.
این روح چیست؟
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً.[20]
و (واى رسول ما) تو را از حقيقت روح پرسش مىكنند، جواب ده كه روح از سنخ امر پروردگار من است (و بدون واسطه جسمانيات بلكه به امر الهى به بدنها تعلق مىگيرد) و آنچه از علم به شما روزى شده بسيار اندك است.
روح ما از عالم امر است، نه از عالم خلق. روح ما لاهوتی و الهی است نه ناسوتی و دنیایی. جناب حافظ میفرماید:
مرغ دلم طائری است قدسی عرش آشیان از قفس تن ملول سیر شده زین جهان
البته این مرغ دل جناب حافظ، مرغ دل یک عارف است، نه من که چسبیدهام به این عالم. کسی است که از مال و مقام و شهرت گذشته است، از دنیا گذشته است.
مرحوم شیخ ما میفرمودند: وقتی برای سخنرانی به جایی دعوت شدید، اگر ملاکتان در تصمیمگیری خداوند بود، خدایی هستید، وگرنه ممکن است حرف خداوند را بزنید برای شیطان. ما فکر میکنیم کجا پولش بیشتر است، کجا شهرتش بیشتر است، کجا افرادش بیشتر است؟ مثال میزدند: ممکن است شما را دعوت کنند که برای اساتید دانشگاه صحبت کنید. یک جای دیگر هم دعوت میکنند برای بچههای دبیرستانی و معلمهای آموزش وپرورش صحبت کنید. آن اساتید دانشگاه و آن مدیران اجرایی کشور، اعتبار و پول بیشتری دارد. اما این طرف بچههای مسلمان هستند که شبهه دارند. کدام را انتخاب میکنید؟ اگر برای خداوند بود، حرف خداوند را برای خداوند زدهای وگرنه حرف خداوند را برای شیطان زدهای، حرف خداوند از دهان شیطان بیرون آمده است. میفرمودند: هرجا میخواهی بروی فرض کن آخرین جایی است که میروی و بعد خواهی مُرد. اگر این طوری تصمیم گرفتی یعنی خدایی تصمیم گرفتهای. اینها ملاکهای جدی در تصمیمگیری است. دو ملاک در تصمیمگیری هست: خداوند و مرگ.
مرغ دلم طائری است قدسی عرش آشیان از قفس تن ملول سیر شده زین جهان
از در این خاکدان چو بپرد مرغ ما باز نشیمن کند بر سر آن آشیان
چون بپرد مرغ ما سدره بود جای او تکیه گه بازِ ما کنگره عرش را
وجود ما از سدرةالمنتهی است.
در دو جهانش مکان نیست به جز فوق چرخ کان وی آن معدن است جان وی است لامکان
از آن معدن آمده است.
عالم علّی بود جلوه گه مرغ ما آبخور او بود گلشن باغ جنان
چون دم وحدت زنی حافظ شوریده حال خانه توحید گشت در ورع انس و جان
کسی که از عالم جبروت و ملکوت برتر است، حال که به عالم خاک آمده چهطور آرام شود؟ سرّ ناآرامی عرفا این است. بعضی وقتها که عارفان از آن حال شهود بیرون میآیند چنان اشک و آه و ناله دارند که فوق حدّ تصور است. گویا الان همۀ غمهای دنیا و همه چیز روی سرشان خراب شده است. این سرّ الهی در همۀ ما هست و همۀ ما گرایش به آن وطن وجودی داریم، پس چرا ما الان این گرایش و عشق را احساس نمیکنیم؟ به خاطر اینکه در لایۀ مخفی و زیرین ماست و به خاطر توجهات دنیایی از آن غفلت کردهایم.
انبیاء آمدهاند که چه کنند؟ آمدهاند همین عشق به خداوند را که در ظواهر مخفی شده و مورد غفلت واقع شده بشورانند و همه را عاشق خداوند کنند. ربط به خداوند در فطرت ما نهفته است. فطرت ما انسانها فطرتالله است. به همین جهت بعضی از عرفا میگویند نیازی به استدلال نیست. میگویند: یک دعا بکن، یک «یا الله» بگو، یک ارتباط برقرار کن، خداوند را در درون خودت میبینی. بعضی از عبادات این لطافت را بیشتر دارد و انسان در آنها راحتتر خداوند را احساس میکند. خیلیها بودند به حرم حضرت اباعبدالله رفتند و تنها یک زیارت رفتند، همان یک زیارت گرههای فکری را برایشان باز کرد.
چرا زیارت برویم؟ کسی که عسل نخورده میگوید: چرا باید عسل بخوریم؟ میگوییم: بخور ببین چهقدر شیرین است. دوبار، سه بار، برود میبیند درونش تغییر کرد و در وجودش تحول ایجاد شد. لذت آن را میچشد. ببین این حرفهای ملکوتی چهقدر جالب است، ببین چهقدرتغییر میکنی. در بین مرتبطین با استاد ما بعضی از افراد بودند که استاد را مُفت بدست آورده بودند. مثلاً ذکر «لا اله الا الله» را که استاد به عنوان ذکر توصیه کرده بودند، آن افراد میگفتند: این ذکرها که در مفاتیح نوشته شده است. بعد که استاد از این دنیا رفتند، میگفتند: چهقدر آن ذکرها اثر داشت، حال که استاد نیستند میبینم که اثر ندارد. معلوم است که آنجا هُل استاد پشت سرش بود. فکر نکنید ساده است. میگوید بخور ببین چهقدر عجیب است، چهقدر شیرین است. جایی که یک یاالله میگویی و میرسی.
به دلیل همین قرب درونی انسان با خداوند است که میگویند: کسی که عرفان نمیداند آن لایههای زیرین، حقیقت نهایی و بنیادین خودش را از دست داده است. آن مغز انسانیت خودش را که همان درونش باشد سرّالاَسرار او باشد، اصل جانش باشد را رها کرده است. آن جایی که با یک «آه» فاصلهها طی میشود، با یک «یا الله» زمین و آسمان به هم پیوند میخورد، یک قطره از آن اقیانوس بیکران میبیند مجذوب میشود. یک قطره، فقط یک قطره از دریای صفای خاتم اگر ظهور کند، بروز کند، جلوه کند، دیگر نیازی به استدلال نیست، توحید در انسان ایجاد میشود. خیلی از اصحاب رسولالله یا اصحاب اهلبیت ، بدون استدلالْ ایشان را پذیرفتند.از آنها پرسیدند: چرا قبول کردید؟ گفتند: مگر نیاز به استدلال هم هست؟ صفای رسولالله کافی است. حتی غربیهایی که در این فضا محققانه وارد شدند نیز این مطلب را فهمیدهاند. یکی از نویسندگان غربی که در فضاهای عرفانی تحقیقات قابل استفادهای دارد بلوید استیس است. در یکی از کتابهایش که در بحث عرفان و منطق است میگوید: هر وقت که از این حرفها (مباحث عرفانی) صحبت میشود، فیلِ جان انسانها یاد هندوستان میکند. چرا؟ چون این ارتباط در همه هست.
فهم دقیق لایههای زیرین شریعت بدون عرفان ممکن نیست
ضمن اینکه اصل فهم دقیق لایههای زیرین شریعت، بدون عرفان میسر نمیشود.
آیات فراوانی از توحید، نبوت، انسان کامل و مباحث مختلف دیگر فقط با بحث عرفان تحلیل میشود. بعضی از اهل سلوک فرموده بودند: هرجا بودم، دیدم خداوند هست. بعد رسیدم به این آیه شریفه:
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ.[21]
خدايراست مشرق و مغرب پس هر طرف كه رو كنيد همانجا رو بخدا داريد كه خدا واسع و دانا است.
قبلاً هم این آیه را خوانده بودم، ولی این بار دیدم خود آیه دارد با من حرف میزند. این است که میگویند قرآن برای اهلش زبان دارد.
گاهی یک خاطرۀ منفی در ذهنش میآید، میبیند که چهقدر سقوط کرد. حالا این آیه برایش زبان باز میکند:
... وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ ... .[22]
... و شما آنچه در دل داريد چه آشكار كنيد و چه پنهان بداريد خدا شما را با آن محاسبه مىكند ... .
اگر چیزی در ذهنت مخفی هم باشد اثر دارد.
این آیه چه معنایی پیدا میکند؟
... وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً ... .[23]
... و بزبان خوش با مردم تكلم كنيد ... .
همۀ مردم یادگاران خداوند هستند. زمانی که سرباز بودیم، بعضی از سربازها برای اینکه ساعتی، یا نصف روزی مرخصی بگیرند، تمارض میکردند. گاهی بعضی از همکاران پزشک ما با این سربازها بد برخورد میکردند. از تمارض آن سربازها حوصلهشان سر میرفت و برخورد شدید میکردند. بنده میگفتم: ما چند مسلمان در عالم داریم؟ از آنها چهقدر شیعهاند؟ این سربازها اگر هم خطایی دارند، بالاخره انسان هستند، مسلمانند و مهمتر شیعه هستند. باید با آنها با نرمی برخورد کرد.
تازه اینهایی که میگوییم یک مثال است، در حدّ ترشحی است از آن حقایق که عارف میبیند. اگر دستمالی بدست شما برسد و بگویند این دستمالی است که حضرت امیر به سر مبارکشان میبستند و حضرت فاطمه با دست مبارک خودشان این دستمال را بافتهاند، چهطور با آن دستمال برخورد میکنید؟ هرجایی میاندازید؟ تعامل ما با آن چیست؟ نمیگذاریم گرد و غبار روی آن بنشیند. چرا؟ مگر با این دستمالی که اینجا افتاده فرقی دارد؟ چون یادگار امیرمؤمنان و حضرت فاطمه زهرااست. همۀ خلایق یادگاران خداوند هستند، دستبافت خداوند هستند. خداوند متعال برتر است یا حضرت امیر؟ خداوند آقای قاضی را رحمت کند، میفرمودند: سعدی عارف نیست، ولی چهقدر غلظت عرفان در این شعرش زیاد است:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
چهقدر پیامبر خودشان را برای امثال ابوجهل به زحمت میاندازند؛ چون نمیخواهند او به جهنم برود. رسول اکرم با آن مقامات چگونه برخورد میکردند؟ گاهی افرادی که بیتربیت بودند میآمدند جلوی پیامبر دراز میکشیدند، میگفتند: «حَدِّثْنی یا مُحَمَّد»؛ برایم قصه بگو محمد. ما باشیم میگوییم: پاشو خودت را جمع کن بیتربیت. رسولالله با کمال رأفت و رحمت شروع میکردند داستانهای قرآن را برای آنها میخواندند.
ما ز بالاییم و بالا میرویم
دین با این معارف و حقایق معنا پیدا میکند و اینهاست که فرهیختگان را جذب میکند. فرهیختگان با خیلی چیزهای پایینتر از این ممکن است جذب نشوند. خلاصه اینکه حذف عرفان از زندگی یعنی حذف انسانیت؛ چون:
... إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ.[24]
... ما ملك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت.
چهقدر جالب مولوی این آیه را توصیف میکند:
ما ز بالاییم و بالا میرویم ما ز دریاییم و دریا میرویم
ما از اینجا و از آنجا نیستیم ما ز بیجاییم و بیجا میرویم
خواندهای که اِنّااِلَیهِ راجِعون تا بدانی که کجاها میرویم
آن آسمان معنوی هم بالاست و هم پایین. آن بالا، بالای مکانی نیست. خداوند همهجا را پر کرده است. حقیقتی است که همه را پر کرده. قطره از کجاست؟ از کجا نشأت گرفته؟ از دریا، به کجا برمیگردد؟ به خود دریا. از دریای هستی آمدهایم، به دریای هستی هم برمیگردیم. از آن عالم بالا به غربتکده آمدهایم، پس باید برگردیم. ما از آن بیجایی هستیم که همهجا را پر کرده است. آن لامکانی که در آن نور خداوند است. مبدأ و مقصد خود خداوند است و آنهایی که اهل راه بودند، این طوری راه رفتند.
رَه چنان رو که رهروان رفتند
[1] سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 87
[2] سوره مبارکه نور، آیه شریفه 54
[3] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 2
[4] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 5
[5] سوره مبارکه جن، آیه شریفه 16
[6] سوره مبارکه انسان، آیه شریفه 21
[7] سوره مبارکه عنکبوت، آیه شریفه 69
[8] بحارالأنوار، ج67، ص242
[9] سوره مبارکه شعراء، آیه شریفه 89
[10] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 222
[11] سوره مبارکه هود، آیات شریفه 3 و 52 و 90
[12] الكافي (ط - دارالحديث)، ج4، ص: 213
[13] رساله لُبُّاللُباب، ص: 39
[14] سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 37
[15] نامهها بر نامهها، ص: 95
[16] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 54
[17] سوره مبارکه روم، آیه شریفه 30
[18] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 156
[19] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 72
[20] سوره مبارکه إسراء، آیه شریفه 85
[21] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 115
[22] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 284
[23] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 83
[24] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 156