مبانی عرفان عملی 21

مبانی-عرفان-عملی-21
گستره عمل در عرفان چگونه است / باید افق دید و نهایت سیر عرفان را در الگوی انسان کامل بشناسیم / سلوک برای تغییر درون ماست نه تغییر ظاهر / عشق به خداوند، تمام خلایق را محبوب انسان می‌کند / عذاب خداوند از سر لطف است / سیر درونی انسان در لایه‌های عمیق وجودی خود، به فنای در خداوند ختم می‌شود / یادی از نفیسه خاتون، عارفی عاشق

بسم الله الرحمن الرحیم

 

* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است

 

ـ ویرایش اولیه ـ

 

گستره عمل در عرفان چگونه است

کسانی که به خداوند متصل نشده‌ و با او ربط پیدا نکردند، خسارت دیده‌اند. خسارت یعنی تباهی، یعنی کل سرمایه‌شان بر باد رفته است. اول و آخر انسان ریشه در خداوند است. به همین دلیل است که دل جز به خداوند، آرام نمی‌گیرد.

الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ.[1]

آنها كسانى هستند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرامش مى‏گيرد، آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مى‏كند.

هیچ چیز جز یاد خداوند دل را آرام نمی‌کند؛ چون نهایت انسان فقط با ربط به خداوند معنا می‌شود.

برای حرکت به سمت خداوند باید مجموعه‌ای از احوال و اعمال داشت، نه فقط اعمال. اعمال در فضای فقه و اخلاق، منحصر در اموری است که انجام می‌دهیم، حرف‌هایی که می‌زنیم و کارهایی که می‌کنیم.

اما در فضای عرفان، عمل گستره‌ای دارد که شامل حتی یک خطور ذهنی هم می‌شود. در مراتب بالای عرفان، خطور ذهنی نامناسب، حال شک، بددلی، ناراحتی نسبت به دیگری، ... گناه محسوب می‌شود. همهٔ این‌ها نکتهٔ منفی است، به همین دلیل است که خداوند مرتب تذکر می‌دهد باید این امور هم مراعات شود.

باید افق دید و نهایت سیر عرفان را در الگوی انسان کامل بشناسیم

انبیاء و اولیاء آمده‌اند که سراسر جنود عقل را حرکت دهند و خصائص پاک ایجاد کنند. به همین دلیل است که میزان نزدیکی به اهل‌بیت‰ را باید به میزان نزدیکی به خصوصیات ایشان حساب کرد. مِلاک و میزان ما، امیرالمؤمنین† است آن هم تمام وجود ایشان، نه فقط نماز و روزهٔ حضرت. در این فضاست که شیعه معنا می‌شود، چه‌قدر حال درونی ما شبیه حضرت است؟ انسان باید این را بداند تا گرفتار خواب و رؤیا و خیال نشود. اگر بداند خط سیر او تا کجاست، هم غرور او را نمی‌گیرد و هم اگر به فرض رؤیای صادقه‌ای هم دید، او را زمین‌گیر نکند که در همان مرتبه بماند. ممکن است این فرد در اول راه یا وسط راه باشد، جرقه‌ای زده‌اند و می‌خواستند به او بفهمانند باید حرکت کند، اما باعث شده آن فرد با عُجب، همان وسط راه بماند. آن چیزی که باید باعث کشش می‌شد، موجب نزول شد.

یکی از رفقای ما می‌گفتند: من وقتی می‌خواهم حرکت خودم را ببینم و خودم را معیار کنم و با میزان بسنجم، با خودم تأمل می‌کنم که الآن در قلب و روح امام زمانS چه می‌گذرد؟ وقتی امام من این‌گونه‌اند، یعنی من باید شبیه ایشان باشم. خوب است در قلب ما همان بگذرد که در قلب و روح امام زمانS می‌گذرد، نه بیشتر و نه کمتر. به این می‌گویند پیروی شیعه بودن. پیروی یعنی همان حالات را داشته باشیم. بعد می‌بینیم حضرت کجاست و من کجا هستم؟ باید نگاه انسان به این قله‌ها باشد.

عابدی در بنی‌اسرائیل 40 سال عبادت کرد. بعد قربانی کرد و از علائمی که داشت، فهمید قربانی از او پذیرفته نشده است. از دست خودش خیلی ناراحت شد. ما باشیم می‌گوییم: خداوندا 40 سال عبادت کردم، چرا این‌طور شد؟ اما او به خودش نهیب زد و گفت: حتماً انسان درست و حسابی نبودم وگرنه پذیرفته می‌شد. خیلی شکسته شد. خطاب شد 40 سال عبادت تو یک طرف، همین یک لحظه انکساری که پیدا کردی و خود را محکوم کردی نه خداوند را، یک طرف.

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ† يَقُولُ‏ إِنَ‏ رَجُلًا فِي‏ بَنِي‏ إِسْرَائِيلَ‏ عَبَدَ اللَّهَ‏ أَرْبَعِينَ‏ سَنَةً ثُمَّ قَرَّبَ قُرْبَاناً فَلَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ فَقَالَ لِنَفْسِهِ مَا أُتِيتُ إِلَّا مِنْكِ وَ مَا الذَّنْبُ إِلَّا لَكِ قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيْهِ ذَمُّكَ لِنَفْسِكَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِكَ أَرْبَعِينَ سَنَةً.[2]

داستان حضرت یونس† را ملاحظه کنید. حضرت یونس† یک عمر در سخت‌ترین شرایط، نبوت و رسالت داشت، علائم عذاب هم آمد. علائم عذاب که آمد یعنی باید یونس† از قوم بیرون رود. تا از قوم فاصله گرفت، خداوند او را در شکم ماهی انداخت. چه گناهی کرده بود؟ هیچ. در اینجا یک بحث سلوکی مطرح است. بعضی از افراد که بر این جریانات و قضایای انبیاء و اولیاء، دقت ندارند، اولین کاری که می‌کنند متهم کردن آن‌هاست، مثلاً می‌گویند: حضرت آدم† گناه کرد، حضرت موسی† خطا کرد. این‌ را باید تذکر داد که اگر ما نفهمیدیم جریان میوهٔ حضرت آدم† چیست، نباید وارد بحث‌ آن شویم و برای خودمان عذاب درست نکنیم. بگوییم: من نمی‌دانم. مگر ما مفسّر هستیم؟ مگر ما به عمق مطالب دینی و قرآنی رسیده‌ایم؟ پس ساکت باشیم. راجع به کسی صحبت می‌کنیم که یکی از اولیاء برجستهٔ خداوند است. در روایت داریم که حضرت عیسی† دو حرف از اسم اعظم را داشتند و حضرت آدم† 25 حرف را داشتند.

باید دقت داشت که اگر خداوند، اولیاء و انبیاء را توبیخ می‌کند، این توبیخ در چه حد و چه سطحی است. آیا اصلاً ذهن ما به آن گناه و توبیخ می‌رسد؟

هر مرحله از وجود حکمی دارد                       گر حفظ مراتب نکنی زِندیقی

باید مرتبه را لحاظ کرد و با توجه به آن مرتبه، قضاوت کرد. عمدتاً افراد می‌گویند: ترک اولی کردند و مکروهی انجام دادند. ولی این‌طور نیست و این حرف اشتباه است.

وقتی قرآن داستان حضرت یونس† را مطرح می‌کند، اول یک چراغ قرمز روشن می‌کند و می‌گوید: حواستان باشد با ذهن عادی سراغ چیزهایی که می‌گویم نروید.

وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ.[3]

و همانا يونس هم از پيامبران بود.

یونس مُرسَل الهی و عبد خداوند است. هرچند در همان مرتبه، جای رشد داشت که خداوند به رسول اکرمˆ می‌فرمایند:

فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَكْظُومٌ.[4]

باز تو براى حكم خداى خود صبر كن و مانند صاحب ماهى (يونس كه از خشم در عذاب امت تعجيل كرد) مباش كه (عاقبت پشيمان شد و در ظلمت زندان شكم ماهى افتاد و) به حال غم و اندوه (خدا را بر نجات خود) خواند.

به رسول‌اللهˆ می‌فرمایند: تو مثل او نباش. اما چه کسی؟ رسول‌الله مثل او نباشند. از جهت درجاتی است که بین مقربین وجود دارد. همان‌طور که می‌فرمایند:

حَسَنَاتُ‏ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ‏ الْمُقَرَّبِينَ‏.[5]

مقرّبین هم درجاتی دارند. حسنهٔ مقرّب درجهٔ پایین، برای آن کسی که در درجهٔ بالاتر است، ذنب و گناه محسوب می‌شود. هر مرحله، یک سری لوازمی دارد که ملتزم نبودن به آن لوازم، گناه است. توبیخ و توبهٔ آن هم، در همان مرتبه تعریف می‌شود.

حضرت یونس† از قومش بیرون آمد و تکلیفش را هم انجام داده بود. خیال ایشان هم راحت که تکلیف را انجام داده. اما چون یک ذنب عرفانی داشت خداوند او را در شکم ماهی مبتلا کرد.

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ.[6]

و ذو النون را ياد كن آن دم كه خشمناك برفت و گمان كرد بر او سخت نمى‏گيريم، پس از ظلمات ندا داد كه پروردگارا! خدايى جز تو نيست، تسبيح تو گويم كه من از ستمگران بودم.

اگر ما باشیم می‌گوییم: خداوندا چرا این‌طور شد؟ مگر کوتاهی کردم؟ یک عمر زحمت کشیدم. این جواب زحماتم است؟ حضرت یونس در آن ظلمت، در ظلمت شب، در ظلمت دریا، ظلمت شکم نهنگ چه می‌گوید؟

سه مرتبه قرعه انداختند. این نشان می‌دهد حضرت یونس† یک انسان معمولی نیست.

فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ.[7]

پس قرعه انداختند و او از مغلوبين شد.

«فَساهَمَ» یعنی سهم و قرعه بیاندازیم که ماهی یک نفر را بخورد. فرض کنید ما الآن در یک کشتی نشسته‌ایم. قرار است برای اینکه بقیه نجات پیدا کنند یک نفرمان را به کشتن بدهیم. قرعه انداختیم. به هرکس بیفتد دیگران چه می‌گویند؟ الحمدلله از ما گذشت و از جان ما در رفت. قرعه انداختند بار اول به حضرت یونس† خورد، آن‌ها با اینکه حضرت یونس† را نمی‌شناختند، گفتند دوباره قرعه بیاندازید. این‌قدر این مرد جاذبهٔ الهی و رحمانی دارد که با یک نگاه شیفتهٔ او شده‌اند. حتی در رفتارهای اولیهٔ معاشرتی و برخوردی، انبیاء ویژه‌اند و مثل افراد معمولی نیستند. دوباره قرعه انداختند، با این که احتمال داشت قرعه به نام خودشان بیفتد. دوباره قرعه به نام ایشان افتاد. گفتند این آقا نه، حتی اگر به نام هرکدام از ما بیفتد. بار سوم قرعه انداختند. دوباره قرعه به ایشان خورد، فهمیدند سرّی وجود دارد.

چنین انسان ملکوتی‌ای، در شکم ماهی می‌گوید: «سُبْحانَكَ»؛ تو پاک و منزهی، این بلا و گرفتاری و سیّئه و سوئی که سر من آمده، مال خودم است. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»؛ من بد کردم. تو فوق حدّ تصور من هستی، چقدر زیبا عمل می‌کنی. اینجاست که:

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ[8]

پس اجابتش كرديم و از تنگنا نجاتش داديم و مؤمنان را نيز چنين نجات مى‏دهيم.

آقا رسول اکرمˆ در روایت لطیفی، سرّ در شکم ماهی قرار گرفتن حضرت یونس† را بیان می‌فرمایند:

معراج من در آسمان ها بود و معراج برادرم یونس در شکم ماهی بود.

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ† إِنَّ النَّبِيَّˆ يَقُولُ مَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يَقُولَ أَنَا خَيْرٌ مِنْ يُونُسَ بْنِ مَتَّى†.

بيان: لعل المعنى على تقدير صحة الخبر أنه لا ينبغي أن يقول أحد أنا خير من يونس من حيث المعراج بأن يظن أني صرت من حيث العروج إلى السماء أقرب إلى الله تعالى منه فإن نسبته تعالى إلى السماء و الأرض و البحار نسبة واحدة و إنما أراني الله تعالى عجائب خلقه في السماوات و أرى يونس عجائب خلقه في البحار و إني عبدت الله في السماء و هو عبد الله في ظلمات البحار و لكن التفضيل من جهات أخر.[9]

شاید، آن مقدار زحماتی که حضرت یونس† در آن سال‌های زیاد و با آن شرایط و خون دل‌ها، با آن قوم کشیدند یک طرف، آن چیزی که حضرت یونس† را عروج می‌دهد این است که بعد از یک عمر زحمت، حال انکسار داشت و می‌گفت من بد کردم، من خطا کردم. درحالی‌که معصوم است و خطا و اشتباهی هم نمی‌کند. می‌گوید: به‌به، این بنده است. این‌گونه باید شبیه معصومین باشیم. ببینیم اهل‌بیت‰ با همسرشان، فرزندشان، مردم، با بدی‌هایی که می‌بینند، با آشغالی که روی سرشان می‌ریزند، چگونه برخورد می‌کنند؟

سلوک برای تغییر درون ماست نه تغییر ظاهر

باید آیینهٔ درون ما، هم‌رنگ آیینهٔ وجودی آنها شود. اگر این‌طور شد، آنگاه بنده‌ای می‌شود که به سمت خداوند حرکت کرده است. شاخصهٔ حرکت به سمت خداوند چیست؟ شبیه کسانی شویم که رنگ خداوندی دارند. اگر کسی متدین و متحول شد، اما دیگران ببینند متکبر هم شده، یعنی هیچ حرکتی نکرده و سر خود را کلاه گذاشته است. متحول شد یعنی شبیه معصوم بشود.

نمی‌شود با همسر و فرزندم بداخلاقی کنم، هزار مشکل درونی داشته باشم، بعد هم با دو شب نماز شب بگویم: خداوندا چرا نرسیدم؟ مثل این می‌ماند در زمینی که هزار آفت دارد، بذر بکاریم. به عمل می‌آید؟ هرچه بیشتر آب بدهی، علف‌های هرز آن بیشتر می‌شود.

سرّ سلوک در این است که باطن صیقلی شود. سرّ استجابت دعای مضطر و فرد دارای غم‎‌های زیاد و کسی که در بستر بیماری است، در همین است. این امور، باعث می‌شود دل انسان از غیر خداوند کنده شده و بشکند. دل که شکست و از جاهای دیگر قطع شد، کفارهٔ گناهانش می‌شود. حال اگر توبه هم بکند، دیگر دعای او مستجاب می‌شود. چون باطن او لایروبی شد، خداوند در آن تجلی می‌کند.

... اللَّهُمَّ ... وَ أَنَّكَ لَا تُحْجَبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ‏ تَحْجُبَهُمُ‏ الْأَعْمَالُ‏ دُونَك ... .[10]

عمل در گسترهٔ عرفان به اینجا می‌رسد که هرچیزی جز خداوند سدّ راه خواهد بود. حالات غیر الهی، حب به غیر خداوند، افکار و خیالات باطل، اِنانیت‌ها، بزرگترین خار راه هستند. همان چیزی که شیطان را زمین زد. شیطان گناهی جز تکبر نداشت که زمین خورد. گناه رفتاری از او سر نزده بود.

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ.[11]

و چون بملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد پس همه سجده كردند بجز ابليس كه از اينكار امتناع كرد و كبر ورزيد و او از كافران بود.

مرحوم رهبر فقید انقلاب شعری دارند:

طاعت نتوان کرد گناهم هوس است

گناهم هوس است، یعنی با دو رکعت نماز خواندن، عُجب ما را نگیرد که ما نماز شب می‌خوانیم و حال خوشی داریم. یعنی آن شرمندگی حاصل از گناه، از عُجب پس از طاعت مهم‌تر است. اگر همهٔ عمرم را عبادت کنم، خوب مگر چه کار کرده‌ام؟ کل هستی در حال ذکر و عبادت خداوند هستند:

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً.[12]

همه آسمانهاى هفتگانه و زمين و موجوداتى كه بين آنهاست همه او را منزه مى‏دارند، و اصولا هيچ موجودى نيست مگر آنكه با حمدش خداوند را منزه مى‏دارد ولى شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد كه او همواره بردبار و آمرزنده است.

همهٔ هستی، در و دیوار، روز و شب ذکر خداوند را می‌گویند.

هر گیاهی که از زمین می‌روید                                 «وَحدَهُ لٰا شَریکَ لَه» گوید

اصلاً می‌شود طاعت کرد؟ پس چرا حضرت سجاد† می‌فرمایند:

سُبْحَانَكَ مَا عَبَدْنَاكَ‏ حَقَ‏ عِبَادَتِك.[13]

اصلاً نمی‌شود طاعت کرد. خیال می‌کنیم کاری کرده‌ایم. تازه هر کاری که کردیم به خودمان برمی‌گردد. برای خداوند چه کرده‌ایم؟ مگر می‌شود برای خداوند کاری کرد؟

این حالات، محبت به اولیاء خداوند، محبت به خداوند، محبت به عمل صالح، حبّ طاعت، اینکه انسان از کسی کینه نگیرد، اینکه به همه مهربان باشد، ...، این‌ها آن مجموعهٔ درونی است که باید برای انسان حاصل شود. باید دائم ترقی کرد تا به اینجا رسید و این‌ها تقلیدی نیست، باید جان پاک شده تا حاصل شود.

عشق به خداوند، تمام خلایق را محبوب انسان می‌کند

چه‌قدر آقا رسول اکرمˆ به خلایق محبت دارند! یاران و خودشان را به کشته شدن و به زحمت می‌اندازند تا از دیگران دست‌گیری کنند. در جنگ بدر 70 نفر از کفار اسیر شدند. وقتی آقا رسول‌اللهˆ از جلوی آن‌ها رد شدند لبخندی ‌زدند. یکی از اسیران گفت: ببین اسم ایشان «رَحمَةٌ لِلعالَمین» است، اما ما را در بند کرده است و لبخند می‌زند. حضرت فرمودند: من خوشحالم و حمد خداوند را می‌گویم که به من مأموریت داده است تا بندگانش را از جهنم نجات بدهم حتی اگر شده شما را با زنجیر به سمت بهشت بِکشانم.[14] سرّ آن هم در توحید است، همه‌اش به خداوند بر می‌گردد. همهٔ این حرف‌ها و حالات در خود خداوند است. فرض کنید که به حرم آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا† رفته‌ایم. بیرون حرم یکی از کبوترهای حرم بالش زخمی شده است. گربه‌ای به سمت کبوتر می‌رود تا او را بخورد. چه کار می‌کنید؟ نمی‌روید او را نجات بدهید؟ معلوم است می‌رویم. چون کبوتر حرم است؛ یعنی منتسب به حرم کسی است که دوستش داریم. آقا رسول اکرمˆ همهٔ خلایق را منتسب به خداوند می‌داند. این حال است که باید پیدا ‌شود. بعد از این دیگر لازم نیست بگوئیم: با خلق خداوند مدارا کنید، اگر کسی به شما چیزی گفت زود چند حرف دیگر به او تحویل ندهید. اصلاً لازم نیست به او چیزی بگوییم. وقتی عشق به خداوند بیاید، عشق به هر دست‌ساز خداوند هم می‌آید. وقتی که من عشق به امیرالمؤمنین† داشته باشم، مثلاً بدانم این عبای امیرالمؤمنین† است، چگونه از آن مراقبت می‌کنم؟ از جان برایم عزیزتر است؛ چون حضرت امیر† آن را دوخته‌اند. خداوند به شیطان چه می‌گوید:

قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ.[15]

خداى تعالى فرمود: اى ابليس چه بازت داشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من خود او را به دست خود آفريدم آيا تكبر كردى و يا واقعا بلند مرتبه بودى؟

چرا سجده نمی‌کنی به کسی که من با دو دست جمال و جلال خودم ساخته‌ام؟ مخلوقات همه دست‌ساز خداوند هستند. مرحوم استادمان می‌فرمودند: حضرت اباعبدالله† به شمر فرمودند: اگر سر من را نَبُری شفاعت تو را می‌کنم. تا اینجا آمدی، اما راه بسته نیست، هنوز راه برگشت داری، تو این کار را نکن. باید به این سطح از عشق و محبت نزدیک شد، بعد خواهیم دید نماز چه می‌کند و چگونه ما را بالا می‌برد و چه رشدی می‌دهد. خواهیم دید یک «یاالله» گفتن‌ چه‌قدر رشد می‌دهد. در غیر این صورت، با درون پر از آلودگی، کینه، غضب و نفرت به جایی نخواهیم رسید.

همین الآن کسی به ما یک فحش بدهد، چه می‌کنیم؟

در زمان استانداری‌ سلمان محمدی که قدرت اول و حاکم در مدائن بود، انسان مریض‌القلبی به او رسید و گفت: آیا ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ گفت: اگر از صراط عبور کنم معلوم است از حیوان بهترم و ریش من بهتر، اما اگر عبور نکنم و «بَل هُم اَضَلُّ» باشم، یعنی دم سگ بهتر است.

خواجه نصیرالدین طوسی، آن عالم ربانی، هزار سال پیش دو کتاب در اخلاق نوشته که همچنان رایج و ماندگار است. خودش هم عالمی اخلاقی و برجسته بوده است. می‌گفتند و عمل می‌کردند و نوشته‌هایشان نور داشته. فردی به ایشان رسید و گفت: «یا کَلبِ‌بن‌کَلب»؛ ای سگ پسر سگ. گفت: اشتباه می‌کنی. چون سگ روی چهار دست و پا راه می‌رود و من روی دو پاهایم راه می‌روم. ضمناً سگ پارس می‌کند و من حرف می‌زنم. ضمن اینکه ناخن‌های سگ به شکل خاصی است و ناخن‌های من طور دیگری است.[16]

این اشخاص وقت امتحان این‌گونه بودند. ما ببینیم وقت‌ امتحان چه می‌کنیم؟ مقایسه کنیم، ببینیم هفتهٔ گذشته، در مواقع امتحان چگونه رفتار کردیم؟ انسان باید این‌گونه خودش را ببیند و محک بزند.

عذاب خداوند از سر لطف است

بعضی از فقرات زیارت و دعا را می‌خواندیم می‌دیدیم، عذاب خداوند این نیست که مردم را به جهنم ببرد. گاهی پدری به بچهٔ خود می‌گوید: پسر جان به فلان وسیله دست نزنی، اگر دست بزنی تنبیهت می‎‌کنم، گوشَت را می‌کشم. این یک حال است. اما گاهی یک پدر مهربان می‌گوید: پسرم، عزیزم، با کبریت بازی نکنی، خودت را آتش می‌دهی، خودت را می‌سوزانی. بعد از این که پسر به حرف پدر نکرد و کبریت را روشن کرد و لباسش سوخت، پدر با دست خود آتش را خاموش می‌کند. این‌طور نیست که خداوند همین‌طور افراد را داخل آتش بیندازد. خودمان برای خودمان آتش درست می‌کنیم، تازه چه‌قدر آتش‌هایی که دائم خداوند آن‌ها را خاموش می‌کند.

وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ.[17]

و آنچه مصيبت كه به شما مى‏رسد به خاطر اعمالى است كه به دست خود كرده‏ايد، و خدا از بسيارى از گناهان درمى‏گذرد.

خداوند می‌فرماید: داری آتش می‌خوری، عزیزم این آتش را نخور، مثل من شو، به طرف من بیا.

إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامىٰ‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً.[18]

و راه عدالت پويند، آنان كه مال يتيمان را به ستمگرى مى‏خورند در حقيقت آنها در شكم خود آتش جهنم فرو مى‏برند و به زودى به دوزخ در آتش فروزان خواهند افتاد.

و دائم می‌گویند: تو که به خداوند پشت کردی، اگر خواستی برگردی بیا و مثلاً این عبارت را بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ الَّذِي‏ لا إِلهَ‏ إِلَّا هُوَ». آقا امام صادق† می‌فرمایند:

مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً أُجِّلَ فِيهَا سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ فَإِنْ قَالَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ الَّذِي‏ لا إِلهَ‏ إِلَّا هُوَ الْحَيُ‏ الْقَيُّومُ‏ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ.[19]

خود خداوند دارد به ما یاد می‌دهد.

قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم.[20]

بگو اى بندگانم كه بر نفس خود ستم و اسراف كرديد از رحمت خدا نوميد مشويد كه خدا تمامى گناهان را مى‏آمرزد، زيرا او آمرزنده رحيم است.

در حقیقت خداوند می‌فرماید: ای بندهٔ من استغفار کن که من منتظرم. خودش در دهان مجرم حرف می‌گذارد که این‌طور بگو. همین نعمتی که خداوند به مجرم داده تا عذر خواهی کند، چه نعمتی است! می‌فرماید: نه تنها اجازه دادم بلکه فوق‌العاده با اشتیاق منتظرم که همه برگردید. برای منِ خداوند فرق نمی‌کند برگردی یا برنگردی. برای خداوند فرق نمی‌کند همه عاصی یا مؤمن شوند، همه اَشقَی‌الاولین و الآخِرین شوند یا همه معصوم شوند، چه فرقی می‌کند؟ اما می‌فرماید: برگردید.

در حدیث قدسی می‌فرماید: اگر آن‌هایی که پشت کرده‌اند می‌دانستند من چه‌قدر مشتاق برگشتنشان هستم از شوق می‌مُردند.

 

کسی در بیابان و گرمای تابستان چرتش گرفت. وقتی بیدار شد دید مرکب و همهٔ هستی و آذوقه و آب که همراهش بود رفت. چه‌قدر ناراحت می‌شود و وقتی که از دور دید آن‌ها برمی‌گردند چه‌قدر خوشحال می‌شود! آقا امام باقر† می‌فرمایند: خداوند از برگشتن بندهٔ پشت کرده و فراری، بیشتر خوشحال می‌شود نسبت به فردی که اسبش  را گم کرده و بعد او را پیدا می‌کند.

إِنَ‏ اللَّهَ‏ تَعَالَى‏ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ أَضَلَّ رَاحِلَتَهُ وَ زَادَهُ فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ فَوَجَدَهَا فَاللَّهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذَلِكَ الرَّجُلِ بِرَاحِلَتِهِ حِينَ وَجَدَهَا.[21]

درباره قوم حضرت یونس† می‌فرماید: عذاب قوم یونس را دیدید؟ آیا خداوند دوست دارد که آن‌ها را عذاب کند؟ خیر. بلکه می‌خواهد در آخرین لحظه هم برگردند. آن‌ها خالصانه دعا کردند که عذاب برگردد. عذابی که علائمش آمده بود، بچه‌ها را از مادرها جدا کردند، گاوها را از گوساله‌ها جدا کردند. همه ضجه می‌زدند. یکپارچه ضجه شده بودند تا اینکه عذاب برداشته شد.

... فَلَمَّا قَرُبَ الْوَقْتُ خَرَجَ يُونُسُ مِنْ بَيْنِهِمْ مَعَ الْعَابِدِ وَ بَقِيَ الْعَالِمُ فِيهَا فَلَمَّا كَانَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ نَزَلَ الْعَذَابُ فَقَالَ الْعَالِمُ لَهُمْ يَا قَوْمِ افْزَعُوا إِلَى اللَّهِ فَلَعَلَّهُ يَرْحَمُكُمْ وَ يَرُدُّ الْعَذَابَ عَنْكُمْ فَقَالُوا كَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ اجْتَمِعُوا وَ اخْرُجُوا إِلَى‏ الْمَفَازَةِ وَ فَرِّقُوا بَيْنَ النِّسَاءِ وَ الْأَوْلَادِ وَ بَيْنَ الْإِبِلِ وَ أَوْلَادِهَا وَ بَيْنَ الْبَقَرِ وَ أَوْلَادِهَا وَ بَيْنَ الْغَنَمِ وَ أَوْلَادِهَا ثُمَّ ابْكُوا وَ ادْعُوا فَذَهَبُوا وَ فَعَلُوا ذَلِكَ وَ ضَجُّوا وَ بَكَوْا فَرَحِمَهُمُ اللَّهُ وَ صَرَفَ عَنْهُمُ الْعَذَابَ وَ فَرَّقَ الْعَذَابَ عَلَى الْجِبَال ... .[22]

خداوند با گلایه می‌فرماید: چرا بقیهٔ اقوام این کار را نکردند و خودشان را به عذاب دچار کردند؟ حتی تا آن لحظات آخر فرصت بازگشت وجود دارد.

فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حينٍ.[23]

چرا هيچ يك از شهرها و آباديها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد و) مفيد به حالشان افتد، تنها قوم يونس بود كه همين كه ايمان آورد عذاب ذلت آور دنيوى را از ايشان برداشتيم و تا مدتى ديگر از زندگى برخوردارشان كرديم.

حال ما چه‌قدر اُعجوبه هستیم که با این محبت بی‌نهایت، هنوز جهنم مشتری دارد. ببینید انسان در بدبختی و بی‌چارگی چه اُعجوبه‌ای است که محبت و جذبه‌های بی‌نهایتی باشد و باز هم یک عده، مشتری جهنم باشند. این معارف که خداوند را این‌گونه معرفی می‌کند کجا و آن حرف‌های سخیفی که در ادیان تحریف شده هست، کجا! رنج و زحمت و محنتی را هم که خداوند می‌دهد، از روی لطف است.

شعر لطیفی از پروین اعتصامی است: فردی بود که چندین گرفتاری روی هم داشت. هم فقیر و بینوا بود هم بچه‌هایش مریض بودند هم مشکلات دیگری داشت.

درد اگر باشد یکی، درمان یکی است                         ای فدای آنکه درد او یکی است

یک روز این آقا هرچه این طرف و آن طرف رفت و به افراد مختلف رو زد هیچ‌کس او را تحویل نگرفت و چیزی به او ندادند. تا اینکه آخر شب سراغ آسیابان رفت. آن هم دو کاسه گندم به او داد. گندم‌ها را در دامنش گره زد و آمد.

زد گره در دامن آن گندم فقیر                          رو نهاد و گفت که ای حیّ قدیر

به رازونیاز با خداوند مشغول شد.

می‌خرید این گندم ار یکجای کَس                     هم عسل زان می‌خریدم هم عدس

آن عسل با آب می‌آمیختم                                   آن عدس در شوربا می‌ریختم

این را به بچه‌ام که مریض است می‌دادم و آن را به بچهٔ گرسنه‌ام می‌دادم.

بس گره بگشوده‌ای از هر قبیل                       این گره را نیز بگشای ای جلیل

خداوندا تو که گره‌گشایی، گره زندگی من را هم باز کن. فعلاً همین گره اولیه که بچه‌ام مریض است را باز کن. همین‌طور که رازونیاز می‌کرد و می‌رفت، دید گره گندم‌ها باز شده و گندم‌ها ریخته است.

دید گفتارش فساد انگیخته                                 وان گره بگشوده گندم ریخته

بانگ بر زد که ای خدای دادگر                          چون تو دانایی نمی‌داند مگر

سال‌ها نرد خدایی باختی                                    این گره را زان گره نشناختی

من تو را کی گفتم ای یار عزیز                           این گره را باز کن، گندم بریز

چون نیارستی گره را برگشود                               این گره بگشودنت دیگر چه بود

ابلهی کردم که گفتم ای خدا                              گر توانی آن گره را برگشا

در همین حال اعتراض به خداوند گندم‌ها را هم جمع می‌کرد و در دامنش می‌ریخت. ناگهان دید یک کیسهٔ طلا افتاده روی زمین کنار گندم‌ها. شرمنده شد و شروع به ناله و زاری کرد و گفت:

چون برای جستجو خم کرد سر                        دید افتاده یکی همیان زر

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است                    هرکه را فقری دهی، آن دولتی است

مزد زان معنا ندادندم خسان                                تا تو را دانم پناه بی‌کسان

اینکه افراد به من چیزی ندادند، نتیجه‌اش این شد که تو را پناه خودم بدانم، من بدست خلق چشم داشتم ولی تو می‌خواستی مرا به خودت متوجه کنی.

بر در دونان چو افتادم زپای                               هم تو دستم را گرفتی ای خدای

در آخر شعر هم می‌گوید:

در تو ای پروین نیست هیچ عقل و هوش                            ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

اگر گرفتاری‌هایی که به ما می‌رسد بشکافیم، نتیجه‌ یا باطن‌ یا مقدمهٔ همه آن‌ها، خیری است از جانب خداوند متعال، ولی ما چون سطحی‌نگر هستیم همان قسمت ناراحت کننده‌اش را می‌بینیم. گاهی اوقات کسی نیشی یا طعنه‌ای به ما می‌زند یا اگر کاری انجام می‌دهیم، بدی ما را می‌گویند، نتیجهٔ همهٔ این‌ها این است که دل بسوزد و وقتی دل سوخت و شکست یک «یاالله» درست بگوید. عوامل بسیاری جمع می‌شود تا انسان رفتاری را انجام بدهد.

هر آن تیری که خوردم از زمانه                   برای فیض حق بودی بهانه

مرتب این تیرها من را جلو برد و رشد داد و حرکت کردم. اگر انسان با این نگرش حرکت کند به جایی می‌رسد که بین او و خداوند دیگر هیچ حائلی نیست. مستقیماً خداوند را می‌بیند.

صحنه‌ای که می‌خواستند حضرت ابراهیم† را در آتش بیندازند ببینیم. حتی جبرئیل هم مانع ایشان نیست، بین او و خداوند دیگر هیچ چیز نیست، تمام عوالم را رد کرده است و تنها خداوند را می‌بیند.

در ما اعمال منفی‌مان حائل است، چه برسد به چیزهای دیگر. برای او نه اعمالش، نه عالم طبیعت و دنیا، نه عالم مثال و برزخ، نه عالم قیامت و جبروت و ملکوت و نه حتی عالم اسماء و صفات جزئیه حائل نیستند. او غرق در اسماء و صفات کلیه است.

سیر درونی انسان در لایه‌های عمیق وجودی خود، به فنای در خداوند ختم می‌شود

می‌خواهند حضرت ابراهیم† را داخل آتش بیندازند. جبرئیل می‌آید و می‌گوید: آیا حاجتی داری؟ می‌گوید: بله، اما نه به شما. حاجت دارم، سراسر حاجتم، سراسر نیاز و فقرم، هیچ چیز ندارم. چه در رفتارها و چه در شهود خود، تنها خداوند را می‌بیند.

... فَالْتَقَى مَعَهُ جَبْرَئِيلُ فِي الْهَوَاءِ- وَ قَدْ وُضِعَ فِي الْمَنْجَنِيقِ- فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ هَلْ لَكَ إِلَيَّ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ: أَمَّا إِلَيْكَ‏ فَلَا- وَ أَمَّا إِلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ فَنَعَم ... .[24]

حضرت ابراهیم† درون خود سیر می‌کند و خداوند را می‌بیند. این مبنای انسان شناسی عرفانی را درست می‌کند که انسان لایه‎‌های تو در تو دارد و هرچه به لایه‌های درونی نزدیک‌تر می‌شود، به خداوند نزدیک‌تر می‌شود.

اعمال ما باعث می‌شود که اصلاً به قلب خودمان پی نبریم و به نفس و سر و روح خودمان نرسیم. یعنی این لایهٔ ظاهری، ما را درون خود نگه داشته است. یک درون و باطن و هسته مرکزی داریم که آن هستهٔ مرکزی که قلب ما باشد مورد غفلت ماست و اگر حقیقت درونی خود را می‌شناختیم و متوجه آن بودیم، باید خداوند را می‌دیدیم.

قَالَ النَّبِيُّˆ: مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّه.[25]

 این لایه های تو در تو را در فضای عرفان تبیین می‌کنند که گذشتن از هر لایه انسان را به کجا می‌رساند. انسان در فضای عرفان بر کل هستی منطبق است. لایه‌هایی منطبق بر لایه‌های هستی تا رسیدن به خود خداوند دارد. تا جایی که درون خود حضور خداوند را ببیند و بعد خود را آیت خداوند ببیند؛ یعنی دیگر خود را نمی‌بیند. به این حالت فنا می‌گویند که عارف به عمق و باطن درونی خودش می‌رسد. در آنجا دیگر چیزی جز خداوند نمی‌بیند و واقعاً هم نمی‌بیند. البته بعد از آن هم مقامات بالاتری هست.

یادی از نفیسه خاتون، عارفی عاشق

مثالی بزنیم از خانم‌هایی که به خداوند رسیده‌اند. در تاریخ عرفان فراوان هستند و بعضی از آن‌ها مثل رابعه می‌درخشند. اصلاً باب عشق به خداوند، با رابعه آغاز شد، قبل از او در فضای عرفان این باب نبود. هر کس در فضای عرفان وارد شده، کاری کرده است.

از جمله عارفانی که عارف واصل و جامع قرآن بودند فردی است به نام نفیسه خاتون که نوهٔ امام سجاد† است. ایشان به همراه همسرش به مصر رفتند و الآن قبرشان در مصر، زیارتگاه است. در کتاب‌های شرح حال، چه شرح حال عام که از بزرگان اسلام نوشته شده و چه آن‌هایی که راجع به زنان نوشته شده، مفصل شرح حال ایشان هست. چنان در عشق و یاد خداوند غرق بوده که نظیر نداشته است. وِرد زبان ایشان بوده که

 الهی و سیدی و مولای متّعنی و فرحنی برضاک عنّی

معبود من، مولای من، سرورمن، مرا به اینکه کاملاً از من رضایت داری بهره‌مند و مسرور کن.

فلا سبب لی ان یتسبّب به یحجبک عنی

چرا که من هیچ وسیله و سببی ندارم که خودم را از تو بپوشانم. تنها سبب من خودت هستی که از آن ناهنجاری‌هایی که احیاناً در من هست بگذری و آن‌ها را بپوشانی.

زینب، دختر یحیی متوّج، برادر نفیسه خاتون، حالت ندیمه برای ایشان داشته و می‌گوید: من چهل سال خدمت عمه‌ام بودم و ندیدم که شب‌ها تا صبح خواب باشد. یکبار ندیدم. یک روز به او گفتم: به نفس خودتان کمی ارفاق کنید. ایشان گفت: چگونه من به نفس خودم ارفاق کنم در حالیکه گردنه‌ها و عقبه‌هایی در پیش دارم که رد شدن از آن، کار هرکسی نیست.

در حالاتشان داریم که در تمام عمر، از مال غیر شوهر نخوردند. همسر ایشان اسحاق‌بن‌جعفر از فرزندان امام صادق† است. البته این دستورالعمل نیست که مثلاً ما جایی مهمانی برویم هیچ نخوریم. هرکس حال خودش را دارد، این‌ها تقلید کردنی نیست. حافظ و مفسر قرآن بودند و وقتی قرآن می‌خواندند، زار زار گریه می‌کردند.

مرحوم علامه طباطبایی نیز این‌گونه بوده‌اند. در خاطرات مترجم المیزان، مرحوم آقای موسوی همدانی است که فرمودند: وقتی المیزان را ترجمه کردم، می‌آمدم نزد مرحوم علامه و ترجمه را می‌خواندم. ایشان از روی متن عربی تطبیق می‌کردند، اگر جایی اشکال داشت به من تذکر می‌دادند. وقتی به آیهٔ توبهٔ سورهٔ مبارکه زمر رسیدیم، مرحوم علامه با اینکه معمولاً می‌پوشاندند و خیلی کتوم بودند، چند لحظه‌ای سرشان را روی کرسی گذاشتند ولی دیگر نتوانستند تاب بیاورند و بلند بلند گریه کردند. این حال ایشان بود.

قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم.[26]

بگو اى بندگانم كه بر نفس خود ستم و اسراف كرديد از رحمت خدا نوميد مشويد كه خدا تمامى گناهان را مى‏آمرزد، زيرا او آمرزنده رحيم است.

نفیسه خاتون در اواخر عمر شریفشان به همراه همسرشان به مصر رفتند. در مصر هم می‌دانستند ایشان شخصی با کرامت و با فضیلت و ویژه هستند. یک دختر یهودی نابینا از آب وضوی ایشان برداشت و به چشمانش زد، شفا پیدا کرد. از آن طرف مردم مصر به ایشان اعتقاد پیدا کردند و نگذاشتند از مصر بروند و خانم‌ها پیاپی به ایشان رجوع می‌کردند، به حدّی که ایشان گفتند: مراجعات مردم من را از ارتباط با خداوند باز می‌دارد. بعد آن‌ها گفتند که اجازه نمی‌دهند ایشان بروند ولی قول دادند فقط هفته‌ای دو روز ملاقات داشته باشند.

زینب می‌گوید: عمه‌ام 1900 ختم قرآن کردند و در آخرین ماه مبارک که می‌خواستند جان به جان آفرین تسلیم کنند، دکتر دید تب دارند گفت: برای شما روزه گرفتن خوب نیست، روزه نگیرید. اما ایشان روزه گرفتند و بعد ایشان این اشعار را خواندند.

إصرفوا عنّی طبیبی و دعونی و حبیبی                         زاد بی شوقاً الیه و  غرامی فی لهیبی

طبیب را از من برگردانید ومن را با حبیب تنها بگذارید. این شوق من به حبیبم است که آتش در درونم ایجاد کرده و بدنم را ملتهب کرده است که شما فکر می‌کنید تب است، تب نیست. عشق اوست که در وجود من به نهایت رسیده و بدنم در لهیب آتش می‌سوزد. این آتش عشق و شوق است.

تاب هتکی فی هواه بین واش و رقیبی                        جسدی راض بسقم و جفونی بلهیبی

هتک و بدگوئی به من، چه از جانب رقیب، چه از جانب ملامتگر برایم شیرین است. چرا که وقتی من بهره و نصیبم را از محبوبم بیابم، دیگر بقیه برای من قابل حل و هضم است.

لیس من لام بعزل منه فیه بمصیب

کسی که من را ملامت می‌کند و می‌گوید از او جدائی بگیر و از او جدا شو، خود به او نرسیده است.[27]

میان عاشق و معشوق سرّی است                                   چه داند آنکه اشترمی‌چراند

من که از هوسهای خودم بالاتر نرفته‌ام چه می‌دانم عشق به خداوند یعنی چه!


[1] سوره مبارکه رعد، آیه شریفه 28

[2] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 73

[3] سوره مبارکه صافات، آیه شریفه 139

[4] سوره مبارکه قلم، آیه شریفه 48

[5] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 254

[6] سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 87

[7] سوره مبارکه صافات، آیه شریفه 141

[8] سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 88

[9] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏14، ص: 392

[10] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص: 162

[11] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 34

[12] سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 44

[13] الصحيفة السجادية، ص: 38

[14] نور ملكوت قرآن، ج3 ، ص: 56

[15] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 75

[16] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمةج‏2، ص: 423

[17] سوره مبارکه شوری، آیه شریفه 30

[18] سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 10

[19] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 437

[20] سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 53

[21] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 435

[22] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏14، ص: 381

[23] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 98

[24] تفسير القمي، ج‏2، ص: 73

[25] مصباح الشريعة، ص: 13

[26] سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 53

[27] نور ملکوت 4، ص 489




فایل(های) صوتی مبانی عرفان عملی 21

مدت زمان00:52:34 حجم فایل12.5 مگابایت دانلود فایل صوتی