مبانی عرفان عملی 6
بسم الله الرحمن الرحیم
* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است
ـ ویرایش اولیه ـ
معنای قرب خداوند چیست
گفتیم هدف و غایت عرفان عملی، وصول و قرب خداوند است. درک افراد معمولی از قرب خداوند در این حد است که اعمالشان پسند و رضایت الهی را به همراه داشته باشد. اما در نگاه عارف، وصول و قرب معنای دیگری پیدا میکند. قرب یک صیرورت وجودی یعنی تغییر و شدن است. خود نفْس تغییراتی پیدا میکند. فرض کنیم میخواهیم یک تکه سنگ را به انسان نزدیک کنیم. یک سنگ به انسان نزدیک شود یعنی چه؟ یعنی آن را کنار صورت خودم قراردهم یا در دست بگیرم؟ میتوان همین سنگ را به یک مجسمهساز داد که آن را بتراشد تا تغییر وجودی پیدا کرده و کمکم به شکل انسان نزدیکتر شود. قرب یعنی یک صیرورت و یک تغییر، همانطور که این سنگ تغییر کرد. این فقط یک بحث کلی و دورنما از معنای قرب است. این تغییر چیست؟ این تراش چیست؟ چه اتفاقی میافتد؟ انشاءالله در بحث منازل پنجاه به بعد مفصل بحث خواهیم کرد.
بیان شد که خداوند درون و برون ما را پر کرده است.
... وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ... .[1]
... و بدانيد كه خدا در ميان شخص و قلب او حايل مىشود (و از اسرار درونى همه آگاه است) ... .
خداوند بین انسان و حقیقت انسان حائل شده است؛ یعنی اگر میخواهی به خودت هم برسی باید از خداوند بگذری.
راههای قرب به خداوند، منطبق بر تعابیر مختلف صراط مستقیم است
پس علت اینکه ما دوریم و قرب خداوند را احساس نمیکنیم چیست؟ گفتیم:
كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.[2]
چنين نيست، بلكه ظلمت ظلم و بد كاريهاشان بر دلهاى تيره آنها غلبه كرده است (كه قرآن را انكار مىكنند).
حال اگر بخواهیم به خداوند نزدیک شویم، دو راه وجود دارد:
یک راه به اصطلاح سلسه مراتب و ترتّب است که انسان از عالم طبیعت بگذرد و به عالم مثال برسد، بعد به عالم عقل برسد و بعد به عالم تجرد الهی و توحید. البته این راه، راه دوری است.
یک راه نزدیکتر هم هست. خداوند در دل هر شیئی هست، درون و برون هر شیئی را پر کرده است. عارف این را میبیند که در معدن وجودی خود یک گوهر هست، پس آن را میشکافد و به آن گوهر میرسد. این راه نزدیکتر است که به اصطلاح راه وجه خاص نام دارد. وجه خاص خداوند در همهٔ اشیاء هست. این همان صراط مستقیمی است که قرآن از قول حضرت هود به آن اشاره میفرماید:
إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.[3]
من بر خدا، پروردگار خود و پروردگار شما توكل و اعتماد دارم پروردگارى كه هيچ جنبندهاى نيست مگر آنكه زمام اختيارش به دست او است چون سنت او در همه مخلوقات واحد و صراط او مستقيم است.
هیچ موجود و جنبندهای نیست مگر اینکه خداوند ناصیه (موهای پیشانی) آن را گرفته و دارد میکِشدو همهٔ موجودات بر صراط مستقیم هستند. چرا؟
1. ناصیهٔ همهٔ موجودات دست خداوند است، خداوند دارد میکشد و حرکت میدهد.
2. خداوند هم که بر صراط مستقیم است.
پس همه موجودات بر صراط مستقیماند حتی یزید و شیطان. این چه صراط مستقیمی است؟ این صراط مستقیم وجودی است نه صراط مستقیم شریعت و تشریعی.
یک صراط مستقیم آن صراط مستقیم تشریعی است که ما همگی انشاءالله بر صراط مستقیم هستیم و کفار بر صراط مستقیم نیستند. دشمنان اهلبیت بر صراط مغضوبین هستند. این صراط مستقیم شریعت، صراط سلوکی است. کفار بر سلوک باطلاند و به راه مستقیم نمیروند، ولی از لحاظ وجودی و تکوینی همه بر صراط مستقیماند. این صراط مستقیم وجودی عبارت است از وجه خاص خداوند و حضور خداوند در همه جا که به اصطلاح به آن «قرب وَریدی» نیز میگویند:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ.[4]
و ما انسان را خلق كردهايم و از وساوس و انديشههاى نفس او كاملا آگاهيم كه ما از رگ گردن او به او نزديكتريم.
عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً.[5]
کور است چشمی که تو را مراقب بر خودش نمیبیند.
مراقبت خداوند برتمام موجودات دائمی است و مراقبت بیرونی و از دور هم نیست.
پس خداوند در دل همه اشیاء هست و به سمت کمالاتشان، به صراط مستقیم وجودی هدایت میکند. اما در بین موجودات یک گروه مختار خلق شدهاند که جن و انسان هستند. این گروه علاوه بر اینکه در صراط مستقیم وجودی هستند، خداوند برای آنها یک صراط مستقیم سلوکی هم قرار میدهد که همان شریعت است. آنها میتوانند از آن صراط مستقیم تشریعی تخلف کنند و به صراط مغضوبین و ضالّین بیفتند.
توضیح قوس نزول و صعود چیست
ما از خداوند آمدهایم و به سمت خداوند رجوع میکنیم:
... إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ.[6]
... ما مِلك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت.
یک قوسی از خداوند نزول کرد، وجود تنزل پیدا کرد، تجلی حاصل شد و موجودات خلق شدند. بعد همهٔ این موجودات به خداوند برمیگردند. موجودات مراتبی را طی کردهاند که مثلاً از عالم ربوبی به عالم عقل و بعد عالم مثال و سپس به عالم ماده آمدهاند. طی این مسیر که عوالم را طی کردند مثل حرکت یک ماشین نیست. اینکه میگوییم وجود از آنجا آمد و لطف خداوند از آنجا آمد تا به این عالم رسید، این طی راه به نفْس ایجاد خداوند است. یعنی خداوند ایجاد میکند و به نفْس ایجادش همهٔ موجودات خلق شده و در مراتب عالم قرار میگیرند. به عبارت دیگر آن مطلق و آن وجود بینهایت، مقید میشود که به آن تجلی گویند. خداوند خلق میکند؛ یعنی حضرت حق تقید کرده و مراتب عالم را بوجود میآورد. مثلاً صحبتی که ما میکنیم مساوی با ما نیست، صحبت فعل ماست، ولی در حقیقت این صحبت از کجا ایجاد شده است؟ از نفْس ما. نفس ما قدرتهایی دارد که در مواضع مختلف قیدهایی خورده و به شکلهایی بروز و ظهور میکند. مثلاً در صحبت کردن، من قید خوردهام و تبدیل به صحبتم شدهام. میگوییم قید خورده است، یعنی تنگنا در آن ایجاد شده است، در غیر این صورت این صحبت کردن عین من میشد و تجلی من نبود.
موجودات عالم تجلیات خداوند هستند، خداوند نیستند. حق قید خورد تا در انسان و دیگر موجودات عالم تجلی کرد. اگر این انسان بخواهد دوباره به حضرت حق برگردد، باید این قیودی که در طی این عالم به او اضافه شده است، بردارد. اگر این قیود را حذف کند به مبدأ خود بازمیگردد. ما وقتی قیود عالم طبع را از خودمان حذف میکنیم ارتقاء وجودی پیدا میکنیم. مثال آن خواب است. در خواب چه اتفاقی میافتد؟ در عالم بیداری انسان صدها هزار قید دارد. گوشش یکجا درگیر است، ذهنش یکجا، چشمش یکجا، زبانش یکجا، خواطر نفسانی یکجا. زمان خواب همهٔ این قیدها و درگیریها برداشته میشود، پس امکان ادراک از عوالم دیگر برای انسان مهیا میشود. حال اگر کسی بتواند در عالم بیداری تمام توجه خود را از دنیا قطع کند و این قدرت را داشته باشد، در عالم بیداری خواب خواهد دید که به آن «حالت مَنامیه» میگویند.[7]
پس اگر قیود انسان کم شود وجود او توسعه پیدا میکند، ادراکات او قوی میشود. اگر بتواند همهٔ قیود را حذف کند، «إِلَيْهِ رَاجِعونَ» برای او محقق میشود.
پس عدم گردم عدم چون اَرغنون گویدم که إِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ
اینکه میفرماید انسان باید حذف شود، نه اینکه جسمش را آتش بزند، یعنی تعلقش را از همهٔ خواطر کَنده و جز به خداوند وابستگی نداشته باشد. مثل آقا امیرالمؤمنین که میفرمایند: من به هر چیزی نگاه میکنم خداوند میبینم:
أَنَّهُ مَا نَظَرْتُ إلَي شَيْءٍ إلَّا وَ رَأَيْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ.[8]
اینجاست که دیگر چیزی حائل بین انسان و خداوند نیست.
خداوند با ایجاد و خلق موجودات، خود را مخفی کرد؛ چون قید خورد. اختفاء خداوند متناسب با ظهور اشیاء است. به همین دلیل است که وقتی اشیاء کنار بروند، مُلک خداوند ظهور پیدا میکند؛ یعنی در مرگ و معاد موجودات:
يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار.[9]
روزى كه همه مردم از پرده برون مىافتند و از ايشان هيچ سرى بر خدا پوشيده نمىماند در آن روز گفته مىشود: امروز ملك از آن كيست؟ از آنِ خداى واحد قهار.
راه وجه خاص، قرب و شهود حقالیقینی خداوند است
پس خداوند خودش را در دل اشیاء مخفی کرد، البته خداوند بینهایت است و اشیاء به اندازهٔ خودشان خداوند را نشان داده و تجلی خداوند خواهند بود. نزدیکترین راهها، همین است که تقیدات و قیود خودمان را کنار بگذاریم. سرّ سلوک و ریاضات شرعی، نه ریاضات مرتاضها، همین است که باعث می شوند این قیود کنار برود؛ در نتیجه انسان به صورت حقالیقینی خداوند را شهود کرده و به قرب الهی میرسد.
گاهی انسان علم دارد، مثلاً علم به وجو آتش در یک مکان، علم یقینی هم دارد که به آن علمالیقین گویند. یک قدم جلوتر میرود، به عینالیقین میرسد یعنی آتش را میبینید و گرمایش را هم حس میکند امّا هنوز فاصله دارد. هنوز به حاق آتش دست پیدا نکرده و مرتبهٔ وجودیاش فاصله دارد. یک مرتبه جلوتر حقالیقین است که خود را میان آتش قرار میدهد و وجودش از سنخ آتش میشود.
تفاوت عینالیقین با حقالیقین و حقیقت قرب الهی
برداشتی از بعضی روایات که در باب حقالیقین وارد شده است عرض کنیم:
وقتی انسان به مرحلهٔ شهود حقالیقینی میرسد یعنی از شهود عینالیقینی هم جلوتر رفته است. در عینالیقین به اصطلاح میبینید، اما بین عالِم و معلوم فاصله است. آتش را میبینم و گرمای آن را هم حس میکنم، اما من یک چیز هستم و آتش چیزی دیگر، بین عالِم و معلوم فاصله است. فاصله آن هم کم نیست، زیاد است؛ یعنی با اینکه عینالیقین دارم اما آتش غیر از من است. اما حقالیقین یعنی چه؟ یعنی صیرورت وجودی. یعنی وجود من تغییر میکند. اتفاقاتی در این وجود میافتد و حرکتی پیدا میشود که اصطلاحاً حرکت جوهری میگویند که باعث میشود ذات از جایگاه اولیاش کَنده شده و به جایگاه دومی برود.
مثلاً چوب را یا آهن را داخل آن آتش میگذارند، در این صورت چوب به یک موطن بالاتر رفته و عین آن موطن میشود. چوب تغییر وجودی پیدا کرده و آتش شده است، این میشود حقالیقین. اگر کسی داخل آتش برود، آتش میگیرد، دیگر خودش آتش است. دیگر نمیگوید: من آتش میبینم. میگوید: من خود آتش هستم.
مثالی ملموستر: علم هرکس به خودش چگونه است؟ در بحث علم به خود، نمیگوییم: خودم را میببینم. میگوییم: خودم هستم. علم من به خودم نیاز به دیدن و عینالیقین ندارد. حقالیقینی است؛ چون با خودم متحدم. نیاز ندارم بگویم: خودم را میبینم و شهود میکنم. از همین هویت وجودی که عینیت دارد، معرفت بلند میشود. یعنی در موطن حقالیقین، علم عالم، عین معلوم میشود. وقتی به حقالیقین نرسیده است عینیت ندارند، آتش یک چیز است و من یک چیز دیگر. وقتی حرکت کرد و رفت و به آن مرحله رسید، به حقالیقین رسید و صیرورت پیدا کرد، عین آن میشود. دیگر اصلاً فاصلهای نیست و دیگر لازم نیست که بگوید: میبینم. میبینم معنا ندارد، خودم هستم، خودم آتش هستم. به همین دلیل است که آقا رسول اکرم فرمودند:
أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي.[10]
أَوَلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ رُوحِي.[11]
أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ.[12]
رسول الله عقل کُل شدهاند؛ یعنی به نحو حقالیقینی عین آن موطن شدهاند. عین آن اولین مخلوق شدهاند.
در این مرتبه از قرب است که سالک، حقانی میشود. از این به بعد است که میشود بالحق. نگاهش، شنیدنش، خوابیدنش و تمام اعمال و حالاتش میشود بالحق. حقیقت قرب خداوند این است و سالک راه خداوند سیر میکند تا به اینجا برسد.
[1] سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 24
[2] سوره مبارکه مطففین، آیه شریفه 14
[3] سوره مبارکه هود، آیه شریفه 56
[4] سوره مبارکه ق، آیه شریفه 16
[5] دعای عرفه
[6] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 156
[7] تفاوت حالت منامیه با خواب این است که در عالم خواب ممکن است خواب پریشان و غیر واقعی ببینیم، اما حالت منامیه شهود واقعی است؛ چون قلب و عقل هم حاضر است، اما در خواب عقل ما حاضر نیست. به همین دلیل است که انبیاء هیچ وقت محتلم نمیشوند؛ چون قلبشان همواره بیدار است و خوابهای پریشان نمیبینند. این از اختصاصات انبیاء است. ما خواب ترسناک که میبینیم با اینکه میدانیم واقعی نیست ولی میترسیم. از خواب هم که بیدار میشویم تا چند ساعت ممکن است ترس ما ادامه پیدا کند در حالیکه موهوم است؛ زیرا در خواب عقل و قلب ما هم فعال نیست.
[8] کتاب أسرار الصّلوة، ص 65
[9] سوره مبارکه غافر، آیه شریفه 16
[10] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج54، ص: 170
[11] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج54، ص: 309
[12] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج1، ص: 97