مبانی عرفان عملی 15

مبانی-عرفان-عملی-15
سیر عبودیت، با تحقق شریعت، طریقت و حقیقت تکمیل می‌شود / تجربهٔ سالکانه، شروع تدوین علم عرفان عملی است / جلسات عرفان به درد کسی می‌خورد که به ریز و درشت کارهایش توجه دارد / عرفان به عمل کردن است نه شنیدن / استقامت شرط اساسی رسیدن به مقصود است

بسم الله الرحمن الرحیم

 

* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است

 

ـ ویرایش اولیه ـ

 

سیر عبودیت، با تحقق شریعت، طریقت و حقیقت تکمیل می‌شود

گفتیم عرفان عملی در حقیقت علم معاملات باطنی است یا به عبارت دیگر علم احوال و اعمال قلبی است. شریعت ظاهری دارد که قطعاً باید حفظ شود و محترم است، اما حرف این است که نباید در سطح ظواهر اعمال متوقف شد و باید از دریچۀ همین ظواهر به باطن رسید. باید همین ظاهر را مثل یک دریا شکافت و به عمقش رسید و به هر عمقی هم که برویم از آب جدا نیستیم. آب مجموعه دین است. سطحی دارد که از آن سطح شناگر استفاده می‌کند. یک عمق اولیه دارد که ماهیگیر از آن استفاده می‌کند و یک عمق ژرف و باطن اصلی دارد که غواص از آن استفاده می‌کند. همۀ آن یک حقیقت است، یک حقیقت طیف‌دار و کش‌دار است. طریقت یعنی توجه به باطن اعمال و ظواهر و در سطح ظاهر متوقف نشدن.

ضمن اینکه دین برای اینکه ما را به خداوند برساند آمده است. هدف دین چیست؟ ما برای چه به دنیا آمده‌ایم؟ یک سری اعمال انجام بدهیم؟ که چه شود؟ ما در دنیا از چه چیزهایی می‌گذریم؟ مثلاً ماه مبارک رمضان است تشنه هستیم، گرسنه هستیم، از آب و غذا می‌گذریم که چه شود؟ که مثلاً به یک شراب طهور و لَحم طَیر برسیم؟ این‌ها که همین غذای دنیایی شد منتها با درجات بالاتر. اینجا نمی‌خوریم که آنجا بخوریم؟ اینجا گذشتیم و چشم پوشیدیم که در آنجا به بالاترش برسیم؟ این چه عبادتی شد؟ این عبادت تجارتی است. دین نیامده است که انسان را به این‌ها برساند. اصل و مغز دین آمده است که ما را به خداوند برساند. البته بهشت هم حاصل می‌شود ولی فرع بر آن است. خوب با چه می‌شود به خداوند رسید؟ و وقتی انسانی می‌خواهد به خداوند برسد، خود این مسیر یک طیف دارد. چقدر راه، چقدر مسیر! این‌ها را باید با طیّ طریق رسید که این می‌شود طریقت.

عرفان یعنی راه و رسم بندگی. بنده باید چه‌طوری باشد؟ شخصی در روستایی زندگی می‌کرد. الاغی داشت و این الاغ را خیلی دوست داشت. روزی این الاغ‌ مریض شد. فرد گفت: خداوندا سه روز روزه می‌گیرم تا الاغم خوب شود. برای اینکه خداوند را در عمل انجام شده قرار بدهد، سه روز روزه را همان ابتدا گرفت که الاغ خوب شود. از قضا بعد از سه روز الاغش مُرد. گفت: خوب الاغ من را می‌کشی، حالا که این جوری شد سی روز روزۀ ماه رمضان را می‌خورم.

حالِ ما این‌گونه است، اما حضرت ایوب چه کار کردند؟ یک عمر به عشق خداوند دم و بازدم داشته است. قلبش فقط به عشق خداوند تپیده است، برای خداوند کار کرده است. همۀ دارایی و فرزندانش را خداوند گرفته است، به‌طوری‌که همه از اطرافش پراکنده شده‌اند. می‌گفتند: معلوم می‌شود که ایوب انسان خوبی نیست، اگر انسان خوبی بود به این حال و روز نمی‌افتاد. اما چه صبر و شکری داشتند!

پس، این طریقت که ادامۀ آن شریعت باشد، باطن همان ظاهر است تا رسیدن به خداوند و وصول اِلی‌الله که آن وصول به خداوند، همان حقیقت است. پس اصطلاح طریقت، شریعت و حقیقت سه چیز مجزا نیستند که به یکی رسیدیم دیگری را رها کنیم. حقیقت چیست؟ شریعت، صِرف اعمال ظاهری و بدنی است، اعمال جوارحی است. طریقت از سنخ احوال و اعمال باطنی و قلبی است. حقیقت، از سنخ شهود است. دستیابی به حقیقت یعنی شهود هستی. کسی که به انتهای سیر برسد چشمش باز می‌شود، در آن مراحل انتهایی می‌تواند هستی را آن‌چنان که هست بیابد و حس کند. در آن مرتبه می‌گوید: من خداوند را حس می‌کنم. ما چگونه هستیم؟ ما می‌گوییم: خداوندی هست، آثار را می‌بینیم پس مؤثری هست. اما عارف مستقیماً خود مؤثر را شهود می‌کند.

جناب مولوی در مثنوی داستان زیبایی دارد: دزدی برای دزدی به خانهای وارد شد، صاحب‌خانه بیدار شد و در تاریکی دنبالش دوید و به نزدیک دزد رسید. کس دیگری که صاحب خانه را می‌خواست از گرفتن دزد منصرف کند، گفت: یافتم. صاحب‌خانه فکر کرد دزد را گرفته‌اند. برگشت و گفت کجاست؟ آن شخص گفت: از این کفش‌ها مشخص است اینجا دزدی بوده. صاحب‌خانه گفت: مرد حسابی من در دو قدمی دزد بودم، گرفته بودمش، تو می‌گویی این کفش‌ها نشان می‌دهد دزد اینجا بوده.

بله. خداوند در درون همه هست. فقط کافی است یک غبارروبی کنیم، خداوند در دو قدمی ماست. اصلاً نیاز به استدلال نیست، خداوند هست، همین‌جاست. یک پا روی خودمان بگذاریم همین‌جا او را حس‌ می‌کنیم. این همان حقیقتی است که نهایت سیر طریقتی به آن ختم می‌شود. در آنجا عارف می‌گوید: من خداوند را می‌بینم. آقاامیرمؤمنان† می‌فرمایند: من خداوندی را که نبینم نمی‌پرستم. خداوند را می‌بینم، صدای خداوند را می‌شنوم.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ† قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ قَالَ فَقَالَ وَيْلَكَ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ‏ أَرَهُ‏ قَالَ وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ قَالَ وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان.[1]

آقا امام صادق† می‌فرمایند: من پیوسته «إیّاکَ نَعبُدُ» را تکرار کردم تا اینکه گویی از گوینده‌اش شنیدم.

رُوِي أنَّهُ† كانَ يَقرَأُ سورَةَ فاتحةِ الكِتابِ في صَلاتِهِ. فَلَمّا بَلَغَ إيّاكَ نَعبُدُ ما زالَ يُكَرِّرُها حَتّى قالَ بَعدَ ذلك: ما زلتُ أُكَرِّرُها حَتّى سَمِعتُها مِن‏ قائِلِها.[2]

تجربهٔ سالکانه، شروع تدوین علم عرفان عملی است

در مباحث عرفان، یک بحث عرفان عملی داریم و یک تجربۀ سلوکی یا تجربۀ سالکانه. این‌ها با هم تفاوت دارند. عرفان عملی یک علم است از نوع علوم حصولی که می‌گوییم و می‌شنویم و یاداشت می‌کنیم. این یک علم است. آیا نتیجهٔ این علم رسیدن به خداوند است؟ نه. اما تجربۀ سلوکی آن حالی است که فرد ببیند و بیابد. البته علم عرفان عملی مبتنی بر همین تجارب سلوکی بوده است. یعنی چه؟ یعنی یک سالک واقعی حرکت خود را به سمت خداوند شروع کرده است. در ابتدای حرکت حال بیداری به او دست داده. وقتی که بیدار شد و فهمید هستی چیست، چرا به این دنیا آمده است، بیداری او منجر به توبه می‌شود. خراب‌کاری و کسری‌های خود را می‌بیند پس سریع باید جبران کند. توبه کردن منجر به محاسبه کردن می‌شود و محاسبه کردن منجر به تفکر می‌شود. همین‌طور مرحله به مرحله پیش می‌رود. این مراحل را به صورت حضوری تجربه می‌کند و این حالات را در خودش می‌یابد. سپس از میان سالکان، آن کسانی که قدرت تعبیر و نوشتن آن حالات را داشتند، آن‌ها را نوشته‌اند. در طول قرون و اعصار، عارفانی که هم اهل شهود بودند و هم اهل قلم، این حالات و تجارب را نوشته‌اند. این حالات سرجمع شده و منازل سلوکی را تشکیل داده است؛ یعنی قواعد و دستوراتی از ابتدا تا انتهای سیروسلوک که وصول به خداوند باشد. بعضی از عرفا و سالکین که در مسیر سیر باطنی‌شان این تجارب درونی را داشتند، در بعضی از این مراحل و تجارب قوی‌تر بوده‌اند. مثلاً عارفی در توکل خیلی عمیق شده است، خواص و مراحل مختلف توکل را ذکر کرده است. بین این مراحل چه ارتباطاتی دارد را گفته است. یک کتاب مجزا دربارهٔ توکل مطابق حالات و تجارب باطنی و معنوی خودش نوشته است.

در مسیر تدوین عرفان عملی توسط عرفا، کتابهای اولیه منازل کمتری را معرفی کرده‌اند. بعداً عرفایی که قوی‌تر بودند و توان تشخیص بالاتری داشتند منازل بیشتری را تا حتی هزار منزل نوشته‌اند و گفته‌اند علائم هر منزل این است، این‌گونه حاصل می‌شود، به این شکل تقویت می‌شود، این‌گونه ضعیف می‌شود. منزل‌گاه‌هایی که منجر به حقیقت و وصول به خداوند می‌شود را نوشته‌اند که شده است علم منزل‌گاه‌ها یا علم طریقت یا علم میدان‌هایی به سمت خداوند تا رسیدن به آن حقیقت. پس ممکن است کسی عرفان عملی درس بدهد، ولی هرگز خود تجربه‌ای در سلوک نداشته باشد.

علم اخلاق هم همین‌گونه است. ممکن است کسی بیاید اخلاق درس بدهد اما یکی از مَلَکات اخلاقی را هم نداشته باشد. می‌شود راجع به زهد، ساده زیستی، محبت و خوش اخلاقی صحبت کرد درحالیکه هیچ‌کدام از این صفات را نداشت. علم اخلاق هم مبتنی بر یک سری مَلَکات اخلاقی است، منتها وقتی علم شد قابلیت گفت‌وشنود دارد و حصولی می‌شود و بدون اینکه انسان خود عمل کرده باشد، می‌تواند بیان کند. متخلّق بودن و داشتن ملکات اخلاقی یک چیز دیگر‌ است. ممکن است کسی متخلّق باشد اما بی‌سواد باشد و نتواند دو کلمه حرف بزند و توضیح دهد.

جلسات عرفان به درد کسی می‌خورد که به ریز و درشت کارهایش توجه دارد

نکتهٔ اول: این مباحث به درد کسی می‌خورد که به مجموعۀ دین عمل کند. کسی می‌تواند راه بیفتد که مو به مو به شریعت عمل کند. این مو به مو عمل کردن چیست؟ مثلاً اگر کسی پدر و مادری دارد که از او راضی نیستند، پدر و مادر را راضی کند، در غیر این صورت عبادات و کارهای دیگر او و جلسه آمدنش فایده‌ای ندارد. اینکه فقط جلسه بیاییم و برویم، تنها بر وِزر و وَبال خودمان اضافه کرده‌ایم. آن‌هایی که حق‌الناس بر گردنشان است باید ادا کنند. من که دل 10 نفر را لرزانده‌ام و از من ناراضی‌اند و حق هم با آن‌هاست، آیا این مطالب و جلسات به درد من می‌خورد؟ خیر.

فردی از آشنایان ما در راه کربلا بواسطۀ حادثه‌ای به رحمت خداوند رفت. در خواب او را دیده بودند که گفته بود: ما مهمان خاصّ امام حسین† هستیم و در آنجا از ما پذیرایی حسینی می‌شود. با ما معاملۀ شهدای کربلا می‌شود و بسیار رسیدگی می‌کنند. در صحنۀ دیگری او را دیده بودند که تمام بدنش کبود و کوبیده است گویا او را از کوهی پایین انداخته‌اند. گفتند: پس این حالت چیست؟ ایشان گفته بود: همسرم بواسطۀ بداخلاقی‌هایم در منزل از من ناراضی بود و حق هم با او بود. تا وقتی او راضی نشود این حالت با من ادامه دارد. مهمان امام حسین† هم هستم ولی آن حق‌الناس جای خود دارد. همۀ جنبه‌ها را باید رعایت و عمل کرد.

شکستِ شیشۀ دل را نگو صدایی نیست                     که این صدا به قیامت بلند خواهد شد

نمی‌شود انسان هر کاری بکند بعد بگوید: دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. نمازهای بی‌حالِ آخر وقت. نماز خوانده شد، خوانده نشد. رفتارها همین‌طور، مسئولیت‌ها و تکالیف همین‌طور، بعد دل‌خوش شویم که داریم به جلسه سیروسلوک می‌رویم.

عرفان به عمل کردن است نه شنیدن

مرحوم علامه قاضی فرموده بودند: عرفان به عمل است نه به گفتار. قرار شد ماه‌های اصلاح رفتاری داشته باشیم. عیوب خودمان را بنویسیم، به ترتیبِ آن‌هایی که بدتر است و گزنده‌تر است، سعی کنیم یکی‌یکی برطرف کنیم. گفتن و شنیدن صِرف و بدون عمل تأثیری ندارد، بلکه انسان را به قساوت مبتلا می‌کند. عمل به تمام دین. اگر انسان نسبت به دیگران بدبین باشد و بدگویی کند به‌جایی نمی‌رسد. غیبت هم که مثل نقل و نبات بین ما رایج است. اگر کسی آلودگی جنسی داشته باشد و ما اندکی غیرت دینی داشته باشیم سریع با او قطع رابطه می‌کنیم، درحالیکه رسول اکرمˆ می‌فرمایند:

يَا أَبَا ذَرٍّ إِيَّاكَ‏ وَ الْغِيبَةَ فَإِنَّ الْغِيبَةَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا.[3]

ولی ما عین خیالمان نیست، همین‌طور پشت سر یکدیگر حرف می‌زنیم. به خودمان اجازه می‌دهیم که نسبت به یکدیگر سوءظن داشته باشیم، درحالیکه صریح آیۀ قرآن می‌فرماید بدگمانی به دیگران گناه است:

یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ... .[4]

هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از بسيارى گمانها اجتناب كنيد كه بعضى از گمانها گناه است.

استقامت شرط اساسی رسیدن به مقصود است

نکته دوم: اگر کسی نداند فاصله تا هدف چه‌قدر است و با یک تخمین اولیه حرکت کند، حتی اگر مسیر را درست هم برود به مقصد نخواهد رسید. خسته می‌شود و برمی‌گردد. اگر وسط راه دنبال چیزی بودیم؛ یعنی می‌خواستیم به چیزی، به جایی برسیم و هدف نهایی را فراموش کردیم، در میانهٔ راه خسته خواهیم شد. تازه اگر درست حرکت کنیم ممکن است رسیدن به مقصد سالها طول بکشد.

صدق و اخلاص و درستی باید و عمر دراز                  تا قَرین حق شود صاحب قرانی در قَرَن

این مسیر، مسیر یک روز و دو روز و یک سال و دو سال نیست. مرحوم آقای قاضی با آن عظمت‌ فرموده بودند: من 40 سال این درب را مستمراً کوبیدم. 40 سال مستمراً، ولی هیچ چیز حاصل نشد، هیچ فتحی نشد. هیچ، نه خوابی، نه مکاشفه‌ای، نه شهودی. حالا ما دو روز، دو رکعت نماز شب میخوانیم و قطره اشکی می‌ریزیم، می‌گوییم: چرا نشد؟ چرا نرسیدم؟ مگر به کجا می‌خواستی برسی؟ تازه آقای قاضی درست حرکت می‌کردند، ما که مثل فنر هستیم و حرکت مستقیم مستمر نداریم. مثلاً می‌خواهیم در خانه تمرین صبر کنیم، چند جلسه که صبر کردیم ناگهان چنان می‌زنیم همۀ کاسه و کوزه‌ها را می‌شکنیم که اگر صبر نمی‌کردیم بهتر بود.

40 سال مدام حرکت، نه اینکه دو رکعت نماز بخوانم بروم آن‌طرف چشم‌چرانی کنم، اعمالی که انجام داده‌ام ضایع کنم. اگر کسی را مسخره کردم، کسی را تحقیر کردم، جایی پارتی بازی کردم، همه محاسبه خواهد شد. رانندگی می‌کردم، بواسطۀ خودخواهی دوبله پارک کردم تا خودم به کارهایم برسم، دیگران به من ربطی ندارند. این شخص می‌تواند سالک باشد؟ این شخص در نفس خودش، در اولین پله‌های انسانیت اولیه گیر دارد که حتی افراد بی‌دین این کار را نمی‌کنند. با پارتی می‌خواهیم مشکلمان حل شود و حق دیگران را راحت می‌خوریم، بعد می‌خواهیم جلسات و نمازها اثری هم داشته باشد. با این کارها مگر اثر می‌کند؟ متأسفانه آن‌قدر منکرها معروف شده است که اگر کسی انجام ندهد می‌گویند احمق است. می‌گویند: تو متوجه نیستی، زرنگ باش، گلیم خودت را از آب بیرون بکش، به قیمت در آب کردن گلیم دیگران. حق‌الناس چیست؟ بنده خودم شاهد بودم کسی در لیست انتظار بود و حق او بود که سوار هواپیما شود. مریضی داشت در شهر دیگر. یک آقای زرنگی با پارتی بازی جای ایشان را گرفت. ایشان به پرواز نرسید و مریضش مُرد و به دیدن او نرسید.

عالم، عالم حساب و کتاب است و حساب و کتاب دقیق است، نه اینکه هرکس هرکاری کرد بعد بخواهد مشمول رحمت حق باشد. اگر خوب حرکت کنیم، مستقیم حرکت کنیم، سالها باید حرکت کنیم، نه اینکه دو قدم جلو برویم و صد قدم عقب، نه اینکه ده قدم جلو برویم و  باز ده روز بایستیم. یک کاسه آش را رایگان به انسان نمی‌دهند. می‌خواهیم به عظیم‌ترین ساحت هستی برسیم. می‌خواهیم دلمان بی‌نهایت شود، جایگاه خداوند شود، همین‌طوری می‌شود؟ می‌خواهیم خداوند را ببینیم، خداوندی که همۀ عالم هستی دنیا و آخرت تنها مثل یک حجاب کوچک برای او هستند.

ای روی تو در حجاب کَونَین                                         بردار ز رُخ نقاب کونین

حیف است که بحر تو نهان است                                 وانگاه عیان حُباب کونین

کل دنیا و آخرت حباب است. مثل یک حباب که روی دریاست، حباب چه‌قدر آب دارد؟ یک تجلی از آن آب، شده است حباب. یک دریا عظمت آن زیر است. حالا ما آن دریا را نمی‌بینم و حباب را می‌بینم. عارف از این‌ها توبه می‌کند که خداوندا تو اینجا بودی و من نمی‌دیدم؟

حیف است که بحر تو نهان است                         وانگاه عیان حباب کَونَین

با بحر وجود تو نشاید                                               پیدا شدن سراب کونین

برکش ز وجود مطلق خویش                                  ای دوست دمی نقاب کونین

برقی به جهان زمهر رویت                                        بشکافت ز هم سحاب کونین

سرچشمه چشم من به کلی                                       پوشیده شد از تراب کونین

عمری است که تشنه توام من                                  سیراب شدم ز آب کونین

خواهم که شود خراب چشمت                              تا کی باشم خراب کونین

زین بیش ندار بی‌قرارم                                              سر گشته در انقلاب کونین

از گردن مغربی به لطفت                                          بگشا گره طناب کونین

عارف می‌خواهد از قید کَون و مکان رها شود و این با یک روز و دو روز ممکن نیست.


[1] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 98

[2] رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج‏2، ص: 149

[3] مكارم الأخلاق، ص: 470

[4] سوره مبارکه حجرات، آیه شریفه 12




فایل(های) صوتی مبانی عرفان عملی 15

مدت زمان00:41:03 حجم فایل9.79 مگابایت دانلود فایل صوتی