مبانی عرفان عملی 12
بسم الله الرحمن الرحیم
* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است
ـ ویرایش اولیه ـ
حاصل ریاضت و عشق، حرکت استوار سالک است
گفتیم ریاضت باعث میشود عشق جِبِلی که در فطرت هر انسانی نهاده شده، رشد کرده و شعلهور شود. آن عشق جبلی که پدید آمد، باعث میشود انسان به جای حرکت با پا، با پَر پرواز کند.
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
اگر در اثر طریقت برای کسی این عشق پدید آمد، حرکت او به سمت خداوند فوقالعاده تسهیل میشود. اگر این عشق نباشد، حرکت انسان اُفتان و خیزان است.
انبیاء الهی عاشقان حقیقی خداوند و مخلوقات او هستند
این عشق در وجود عدهای مانند انبیاء الهی، بدون ریاضت کشیدن وجود دارد. این افراد از کودکی چنان صفای باطنی زیادی دارند که هیچ کدورت و مانعی برای عشق به خداوند در وجودشان نیست.آنان نه تنها به خداوند متعال، بلکه به همه خلايق عشق میورزند. خداوند این افراد را از بین چندین میلیارد انسان که آمدند و رفتند گزینش میکند. «اِصطفاء» یعنی برگزیدن به خلوص و صفا. مانند حضرت یوسف که از همان دوران کودکی گویی هیچ کینهای نسبت به هیچکس ندارد. برادرانش او را به قصد کشتن اذیت کردند، سپس با نفرت و بیرغبتی او را با کمترین بها فروختند، اما زمانی که پس از سالها یوسف قصد داشت داستان را برای پدرش نقل کند فرمود:
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بي إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَ بَيْنَ إِخْوَتي إِنَّ رَبِّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ.[1]
و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند؛ و همگى بخاطر او به سجده افتادند؛ و گفت: «پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلًا ديدم؛ پروردگارم آن را حقّ قرار داد! و او به من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بيرون آورد، و شما را از آن بيابان (به اينجا) آورد بعد از آنكه شيطان، ميان من و برادرانم فساد كرد. پروردگارم نسبت به آنچه مىخواهد (و شايسته مىداند،) صاحب لطف است؛ چرا كه او دانا و حكيم است!
در ابتدا زبان به شکر خداوند و نعمت های او باز کرده سپس میفرماید: خداوند چقدر به من لطف دارد که من را از زندان آزاد کرد[2] و شما را از آن مسیر دور آورد و ما را به هم رساند، بعد از اینکه شیطان بین من و برادرانم فتنه ایجاد کرد. حضرت یوسف اصلاً اشارهای به تقصیر برادران نکرده و هیچ کینهای نسبت به آنها ندارند. نه به زبان میآورند، نه اصلاًدر دل کینهای هست. حتی نمیفرماید: «بعد از اینکه شیطان برادرانم را اغوا کرد و راجع به من دل برادرانم را سیاه کرد». شیطان را بین خود و برادرانشان هردو مطرح میکنند. حتی خودشان را در ابتدا ذکر میکنند. خداوند چنین دلی را میطلبد و جذب میکند. ببینیم رفتارها و عکسالعملهایمان در زندگی چگونه است؟ با یک حرف، یک سنگین جواب سلام دادن یا یک تندی، کینه به دل میگیریم. آن عشق فطری خداوند درون دل یوسف هست زیرا مانعی به دل خود راه نداده است. مانع دل، غفلتها، کینهها، شهوتها و غضبهاست. آن دلی که این موانع را ندارد، محل خداوند است. ریاضت و نماز و روزه و استغفار ما به خاطر این است که کدورتهای دل از بین برود.
مولوی راجع به حضرت موسی داستانی را به نظم آورده که حضرت موسی در نوجوانی شُبانی میکردند و گوسفندان را به چرا میبردند. روزی در میان گله یکی از گوسفندان مسیر را اشتباه رفت و از گله جدا شد. حضرت موسی دنبال آن گوسفند رفتند. گوسفند پا به فرار گذاشت و حضرت موسی هم به دنبال گوسفند دویدند که او را بگیرند. خیلی عرق کردند و به زحمت افتادند. وقتی گوسفند را گرفتند، با حالتی مهربان او را نوازش کرده و گفتند: ای حیوان اگر به من رحم نمیکنی چرا به خودت رحم نمیکنی؟ اگر ما بودیم چه رفتاری با گوسفند داشتیم؟ در این هنگام خداوند به ملائک خود فرمود: کسی که این اندازه به حیوانات محبت دارد، باید نبیّ من شود. خداوند از میان بندگانش برمیگزیند و اِصطفا میکند. این افراد مجذوب میشوند و با جذبه حرکت میکنند.
در احوال مرحوم الهی قمشهای نقل است که شبها دو سه ساعت گریههای عاشقانه میکردند. اگر ما بخواهیم گریه کنیم باید بر گناهانمان بگرییم. ما هنوز در شک و تردید درست بودن یا نبودن هستیم.
باید ریاضت کشید، دقت فراوان و تحمل بسیار داشت تا حرکت اصلاح شود
سرّ ریاضت برای عموم افراد که موانع درونی و مشکلات فراوان و عدیدهای دارند، این است که بارها و غبارها برطرف شود. تا این غبارها برطرف نشود انسان نمیتواند حرکت کند. اگر به ما گفته شود: یک هفته دیگر میمیری. چه میکنیم؟ تا زمانی که به این باور نرسیدهایم که میمیریم یعنی زندگی ما گیر دارد و با این گیرها نمیتوان حرکت کرد. این مشکلات درونی بار سنگینی است که مانع حرکت ما میشود. حتی اگر مورچهای را بیجهت کشتیم، همه حساب دارد و اجازه نمیدهد حرکت کنیم. آن مورچه حیات دارد و درحدّ خودش مظهر اسم «الحَی» خداوند متعال است. یعنی «هُوَالحَی» را زیر پا گذاشتهایم. مرحوم استاد ما میفرمودند: میگویند نباید بدون وضو به اسم خداوند دست زد، خوب همه عالَم اسم و کلمات خداوند متعال هستند. آن مورچه هم اسم خداوند است:
قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.[3]
بگو: «اگر درياها براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركّب شود، درياها پايان مىگيرد. پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد؛ هر چند همانند آن (درياها) را كمك آن قرار دهيم!»
همه عالم و موجودات کلمات خداوند هستند و نباید بدون وضو به آنها دست زد، منتها هرموجودی مظهر اسمی از اسماء خداوند است حتی شیطان مظهر اسم «مُضِل» خداوند است. میشود بیخود و بیجهت اسامی خداوند را لگد کنیم در ضمن اینکه خودمان هم متوجه نمیشویم؟ این بلاها از کجا بر سر ما میآید؟ این نکات را باید دقت کرد. از یکی از اساتید اخلاق بسیار با صفا برای سخنرانی در یکی از مدارس علمیه دعوت شد. وارد که شدند جلوی درب سطل نان خشک طلبهها بود. همین که چشمشان به آنها افتاد با تندی گفتند: اینها چیست؟ کنار سطل نان خشک نشستند و گریه کردند. بعد بلند شدند و گفتند: در مدرسهای که طلبههای آن نان را خشک میکنند و بیرون میریزند، حرف من اثر نمیکند. از همانجا خداحافظی کردند و رفتند. ما متوجه این رفتارهایمان نیستیم. هرقدر انسان غافلتر باشد، قطعاً گناهان بزرگتر را با خیال راحتتر انجام میدهد. چقدر راحت اسراف میکنیم. باید متوجه بود که برای هر دانه برنج، چقدر زحمت کشیده شده. ضمن اینکه ممکن است آن کشاورز، یکی از اولیاء خداوند باشد. نور آفتاب، آبیاری و تلاش کشاورز و همه عالم دست به دست هم دادند تا آن دانه برنج ساخته شود. تا ما آن دانه برنج را بخوریم و بتوانیم یک «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» بگوئیم یا دو رکعت نماز بخوانیم. آقا رسول اکرم فرمودند:
... فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صَلَّيْنَا وَ لَا صُمْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا.[4]
... اگر نان نبود، نمیتوانستیم نماز بخوانیم و روزه بگیریم. به قوت آن نان است که ما عباداتمان را انجام میدهیم.
حال ما جلوی کمال آن نان را میگیریم. به جای آنکه تبدیل به «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» شود، تبدیل به زباله شده است. آن نان ما را لعنت خواهد کرد چراکه به جای نورشدن، او را به ظلمت تبدیل کردهایم.
تمام این نکات را عرفا مطرح میکنند. ظاهر و باطن را به هم ربط دادند. دین را زیبا فهمیدند و انسان را به عالم دیگری میبرند. تمام اولیاء الهی معارف را برای ما باز کردهاند تا دین را بهتر بفهمیم. موانع به صورت ریز و درشت درون ما هست و ما توجهی به آن نداریم، حتی گاهی اوقات توجیهات بدتر از گناه هم داریم. مثلاً اگر بپرسی چرا از اموال بیتالمال استفاده شخصی میکنید؟ پاسخ میدهند: رئیس اداره اجازه داده است. رئیس اداره خودش توجهی به اموال بیتالمال ندارد و خودش شریک دزد و رفیق قافله است. با این رفتارها نمیتوان حرکت کرد و دقت لازم است.
که ره دور است و تاریک است و باریک به دوشم میکشم بار گران را
میخواهیم از صراط مستقیمی که باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است حرکت کنیم:
أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ.[5]
اما با بار سنگین به راحتی نمیتوان حرکت کرد. اصلاً فکر نمیکنیم خیلی از کارها گناه باشد. مثلاً در دوبله یا ممنوع پارک کردن و دیگر تخلفات رانندگی چقدر محاسبه داریم؟ در کارخانهای دست یکی از کارگرها آسیب دید. به علت ترافیک بیجا دیر به بیمارستان رسیدند. دست او قطع شد و از کار بیکار شد. به میزانی که به خاطر کار غلط ما لِنت ترمز ماشینی صَرف میشود، محاسبه خواهیم شد.
داستانی از ملا مهدی نراقی از بزرگان علمای تاریخ اسلام از لحاظ علمی و عملی، معروف است: مردهای را به قبرستان وادیالسلام آوردند و ایشان هم آنجا نشسته بودند. خویشان مرده گفتند ما کار داریم و باید سریع برگردیم. شما که عالم هستید لطف کنید کارهای تلقین و دفن این مرده را انجام دهید. ایشان میفرمایند: من وارد قبر شدم تا مرده را تلقین دهم. از داخل قبر فضایی به اندازه شعاع چشم باز شد و وارد فضای عالم برزخ مرده شدم. باغ زیبایی که قابل وصف نیست و در آن باغ، قصری فوقالعاده زیبا و عجیب بود. به قدری آن قصر زیبا بود که ناخودآگاه من به سمت جلو می رفتم تا کشف کنم چه خبر است. وارد قصر شدم. سرسرایی فوقالعاده زیبا دیدم. فردی در میان آن سرسرا در صدر مجلس نشسته و عدهای هم اطراف او بودند. گویی که این فرد تازه وارد شده است و آنها از او سؤال میپرسند و او هم جواب میدهد. انواع نعمتها هم جلوی او بود. ناگهان یک اژدهای مهیب وارد شد و آقایی را که در صدر مجلس نشسته و مورد احترام بود نیش زد و هیچ کس هم عکسالعملی از خودش نشان نداد. چهره او از شدت درد سیاه شده و به خودش میپیچید. مدتی در همین حالت بود. سپس به حالت طبیعی برگشت و ادامه صحبت و نعمتها و بعد از مدتی آن اژدها آمد و دوباره نیش زد و دوباره همان اتفاق. ایشان میفرمایند: من طاقت نیاوردم، جلو رفتم و پرسیدم اینجا کجاست؟ شما که هستید؟ داستان این مار چیست؟ آن فرد گفت: من همان مردهای هستم که شما زحمت تجهیز و تدفین آن را بر عهده گرفتید. این باغ زیبا، باغ برزخی من است. من فردی بودم که سعی میکردم حرامی انجام ندهم، صالح باشم و مکروهی هم انجام ندهم. این افراد هم خویشان من هستند و محفل انسی داریم. پرسیدم: پس این مار برای چه اینجاست؟ گفت: یک روز در دوران حیاتم در دنیا از بازاری عبور میکردم، متوجه شدم که بین مشتری و صاحب مغازهای بحث و گفتگو است. صاحب مغازه میگفت: تو به من پنج هزار دینار بدهکاری، اما آن مشتری میگفت: چهار هزار دینار بدهکارم. من جلو رفتم و بین آنها قضاوت کردم و گفتم: نه حرف شما و نه حرف ایشان هردویتان با ۴۵۰۰ دینار راضی شوید. این مار بخاطر آن قضاوت من است؛ چون فرد طلبکار راضی نبود و در فضایی که من ایجاد کردم مجبور شد قبول کند. من حکم به ناحق دادم و تا روز قیامت این مار مأمور است همین کار را بکند تا زمانی که شفاعت نصیب من شود.[6]
برای حرکت به سمت خداوند از قبل باید درون را اصلاح و کدورتها و تیرگیها را برطرف کرد. با ریاضتها، دل صفا و صیقل میخورد تا کمکم حرکت درست شود.
پس از اجرای کامل شریعت، باید به باطن و طریقت گام گذاشت
شریعت و طریقت با یکدیگر ارتباط دارند. باید راه شریعت را طی کرد. پس اگر صفا و قابلیت حاصل شود، خداوند متعال مسیر را باز میکند. شریعت یعنی انسان اوامر دین را موبهمو اجرا کند و تا این پله حاصل نشود، انسان به طریقت نمیرسد و اگر مدعی طریقتی شود، قطعاً طریقت او فاسد است. مرحوم استاد ما هیچ مکروهی انجام نمیدادند و تمام مستحبات را موبهمو انجام میدادند. البته تا جایی که وسع و توان انسان است در غیر این صورت بحث تزاحم پیش میآید. عمل هم باید با عشق انجام شود نه اینکه رفع تکلیف باشد. به این پله، شریعت گفته میشود.[7] حداقل در انجام واجبات و ترک محرمات و انجام مستحبات و ترک مکروهات مقید باشد. اگر کسی این نکات را رعایت کرد حرکت او در حدّ ظواهر دین است و ظاهر دین را درست عمل کرده است. از این به بعد برای حرکت، باید سطح باطنی اعمال را توجه کرده و انجام دهد. به عبارتی، همین ظاهر دین، بطونی دارد که باید به آنها راه پیدا کرد.
... وَ النِّيَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ أَلَا وَ إِنَ النِّيَّةَ هِيَ الْعَمَلُ.[8]
نیت همان عمل است. نیت یک عمل باطنی و قلبی است. مثلاً در شریعت امر به انفاق شده، اما میفرمایند مهمتر از اصل انفاق، دلسوزی و شفقت در انفاق است. چگونه وقتی فرزند انسان گرسنه است، مادر از غذای خود صرف نظر میکند و به بچهاش میدهد، این حالت باطن انفاق است. به همین دلیل گفتهاند اگر حال دلسوزی و شفقت بود و انسان هیچ مالی نداشت که کمک کند، به اجر و ثواب انفاق رسیده و رشدی که در اثر انفاق بدست میآید، برای او حاصل میشود. نیت عمل است.
شفقت و دلسوزی رسول الله آنقدر زیاد است که خداوند متعال به پیامبر اکرم میفرماید: یا رسول الله خودت را کُشتی، بس است، از تأسف و غصه میمیری:
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً.[9]
گويى مىخواهى بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند!
امر به معروف و نهی از منکر یک امر ظاهری و در سطح شریعت است، اما باطن آن دلسوزی است:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ.[10]
مردان و زنان باايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف، و نهى از منكر مىكنند؛ نماز را برپا مىدارند؛ و زكات را مىپردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مىكنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مىدهد؛ خداوند توانا و حكيم است!
اگر زیربنای امر به معروف و نهی از منکر غیر از محبت و دلسوزی باشد، ظاهری است بدون باطن. رشد انسان با باطن اعمال ظاهری انجام میشود.
اصلاح نیت و احوال قلبی، گامی مهم در طریقت سالک است
اعمال ما دو دستهاند: توصّلیات و عبادات. در عبادات نیت جزء آن عمل است؛ یعنی اگر نیت نشود، آن عبادت باطل است مانند نماز که نیت در آن واجب است. اما در توصلیات نیت لازم نیست، مثلاً برای اینکه دستمان را از نجاست پاک کنیم نیت لازم نیست. این تقسیمبندی در ظاهر است، اما در باطن اینگونه نیست. در نگاه باطنی میفرمایند حتی غذا خوردن باید با نیت باشد. غذایی که با نیت قرب نباشد نوری ایجاد نمیکند. خوابیدن باید با نیت باشد.
طریقت همان نیتهای تصعید شده حتی در اعمال توصلی است.
قرآن کریم میفرماید اکثر مؤمنین مشرکند:
وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ.[11]
و بيشتر آنها كه مدعى ايمان به خداوند هستند، مشركند!
اگر انسان در ظواهر شرک داشته باشد مؤمن نیست بلکه مشرک است. قرآن میفرماید: اکثر مؤمنین مشرک هستند؛ یعنی مؤمنینی که ایمان ظاهری دارند ولی در باطن اعمالشان شرک نهفته است. مانند خواطر، شک و تردیدها، شکایتها که «خدایا چرا این طوری شد؟»، ... .
بحث قلب از بحثهای فوقالعاده مهم در طریقت است. رعایت اعمال ظاهری، همان شریعت است. قرآن کریم میفرماید:
قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما في صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ.[12]
بگو: «اگر آنچه را در سينههاى شماست، پنهان داريد يا آشكار كنيد، خداوند آن را مىداند؛ و (نيز) از آنچه در آسمانها و زمين است، آگاه مىباشد؛ و خداوند بر هر چيزى تواناست.
در سطح ظاهر و فقه گفته میشود: نیت گناه، گناه محسوب نمیشود اما نیت ثواب، ثواب دارد. اما در سطح طریقت، حتی نیتهای ما محاسبه میشود. اینطور نیست که حسد و کینهای که در دل پنهان مانده بدون تأثیر و محاسبه باشد. استاد ما میفرمودند: اگر در جلسات از حیث باطنی بین افراد صفا نباشد و فردی در باطن نسبت به دیگری کدورتی داشته باشد، آن جلسه بهرهای نخواهد داشت هرچند در ظاهر احترام یکدیگر را حفظ کنند و آداب را رعایت کنند. تأثیر دل و قلب اینگونه است. اصلاً خداوند متعال بحث تقوا را در سطح قلب مطرح فرموده:
ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.[13]
اين است (مناسك حج)! و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست.
عمل فقط به اعضا و جوارح نیست بلکه حال درونی انسان هم بخشی از اعمال اوست. اگر شریعت موبهمو اجرا شده، همراه با باطن شریعت شود، طریقت حاصل میشود. اگر در عین حفظ آداب نماز، ذهن و قلب هر دو متمرکز شود و نیت به سمت آن هدف برود، طریقت نماز حاصل میشود. یکی به دور کعبه میگردد و دیگری به دور خداوند متعال، یکی شریعت و دیگری طریقت است. اگر شما عمل نیکی مانند صله رحم و قرض دادن را همراه با حِقد و کینه انجام دادید، رشدی ندارد. شرط ورود به بهشت و یکی از خصوصیات بهشتیان، سینهٔ خالی از حقد و کینه است.
وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ.[14]
هر گونه غل [حسد و كينه و دشمنى] را از سينه آنها برمىكنيم (و روحشان را پاك مىسازيم)؛ در حالى كه همه برابرند، و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.
بحث از اعمال ظاهری نیست. اینکه انسان نسبت به سایرین خوشبین نباشد یا خود را برتر از دیگران ببیند از موانع اصلی راه است. اگر کسی خود را از دیگران برتر نمیبیند و این کار بسیار مشکلی است، این فرد در راه است. اینکه انسان حال درونیاش این باشد که در میان جمع، من از همه برترم (نه اینکه به زبان بگوید)، این حال درونی، اصلاً تکبر ایجاد نمیکند. به طور مثال حال درونی همهٔ ما در مقابل مرحوم آیتالله بهجت این است که ایشان را برتر از خودمان میدانیم. ریشه تواضع، در این حال درونی است.
عهده دار باطن شریعت، علم طریقت است. طریقت یعنی معاملات و اعمال باطنی یا باطن اعمال ظاهری که نتیجهٔ طی طریقت، قرب و وصول است و نتیجهٔ قرب و وصول، معرفت است که تأکید و سفارش شده است.
یکی از اصحاب امام هادی میگوید: با حضرت در مکانی نشسته بودیم که ناگهان حالی به ایشان دست داده فرمودند: اکنون پدرم به ملکوت اعلیٰ پیوست. گفتند: آقا شما که اینجا هستید چگونه خبردار شدید؟ حضرت فرمودند: اکنون حال ذلت و درک عظمتی برایم حاصل شد که فهمیدم امامت به من منتقل شده است.
عَنْ هَارُونَ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ فِي الْيَوْمِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ فَقَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ فَقِيلَ لَهُ وَ كَيْفَ عَرَفْتَ قَالَ لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِي ذِلَّةٌ لِلَّهِ لَمْ أَكُنْ أَعْرِفُهَا.[15]
این معرفت در حد نهایت و برای هر کسی که در حد توانش باشد، باعث حرکت میشود.
[1] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 100
[2] نکتهٔ جالب این است که حضرت یوسف فقط چشم نیکبین دارد و آزادی از زندان را تعریف میکند نه زندان افتادن را.
[3] سوره مبارکه کهف، آیه شریفه 109
[4] الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 73
[5] تفسير القمي، ج1، ص: 29
[6] معاد شناسی، ج2، ص222
[7] البته شریعت دو معنا دارد و منظور ما از شریعت، دستورات دین است. شریعت به کل دین هم گفته میشود که در این معنا طریقت هم جزء شریعت است.
[8] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 16
[9] سوره مبارکه کهف، آیه شریفه 6
[10] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 71
[11] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 106
[12] سوره مبارکه آلعمران، آیه شریفه 29
[13] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 32
[14] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 47
[15] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 381