مبانی عرفان عملی 11
بسم الله الرحمن الرحیم
* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است
ـ ویرایش اولیه ـ
اطاعت محض، تنها از انسان کامل ممکن است
گفته شد که سلوک و حرکت خاص به سمت خداوند، بدون استاد کاملِ مکمل یعنی حرکت در هلاکت. منتهی تا وقتی که انسان به استاد کامل دسترسی پیدا نکرده، باید از افراد حکیم برای مشاوره استفاده کند. فقط انسان کامل است که باید مطیع محض او بود و در صدر انسانهای کامل هم امامان معصوم قرار دارند.
مرحوم علامه طهرانی میفرمودند: اگر مرحوم آقای حداد به من یک استکان خون بدهند و بگویند بخورم، میخورم. مرحوم حداد هیچوقت این کار را نمیکنند، ولی سطح فرمانبری را میفهمانند. دستورات انسان کامل، نه منطبق بر حداقل شرایع و احکام، بلکه منطبق بر حداکثری احکام است، ولی ایشان با این جمله میخواهند نهایت خشوع و اطاعت شاگرد در قبال استاد کامل را بیان کنند. استاد کامل هم نادر است و هر سالکی به کمال نمیرسد.
استاد ما میفرمودند: استاد مبرّزی بود که البته کامل نبود. به شاگردی یک سری دستورات داده بود. مثلاً یکی از دستورات او این بود که باید قرآن را به یک کیفیت خاص بخواند. سپس به او گفته بود که اگر این حالت اول در او ملکه شد، به کیفیت دومی قرآن بخواند. وقتی حالت دوم در شاگرد او ملکه شد، در اولین جلسهای که میخواست به کیفیت سوم قرآن بخواند، در همان ابتدای قرآن خواندن صیحهای زد و مُرد. به استاد خبر دادند. سراغ شاگرد آمد و در مراسم کفن و دفن شرکت کرد. وقتی او را داخل قبر گذاشتند و کفن را کنار زدند، شاگردِ مُرده لبخندی زد و گفت: من به مقام «عِندَ رَبّی» رسیدم. این را که گفت استاد خیلی ناراحت شد و دیگر شاگردی نپذیرفت. این آقا هم مثل مرحوم آقا سیدجمالالدین گلپایگانی تا آخر عمر دیگر شاگرد نپذیرفت و گفت: این شاگرد سوخت. مقامهای بالاتری بود که استعداد رسیدن به آن را داشت و میتوانست به آنها برسد و من با این دستورم او را سوزاندم.
درجات مختلف انسانها به تفاوت سلوک آنهاست
مرحوم علامه طهرانی در یکی از کتابهایشان شرح حالی از یکی از رفقای سلوکیشان به نام حاج ابراهیم ابهری آوردهاند. حاج هادی ابهری فرد کاملی نبود ولی خیلی با اهلبیت مأنوس بود. یکی از رفقای ما میگفت: ما معنای عشق به اهلبیت را تازه وقتی حاج هادی را دیدیم، فهمیدیم. داستانهایی دربارۀ ارتباط با اهلبیت دارند که مثلاً یکی از داستانها اینگونه است:
یک بار ایشان داخل مغازهای رفته بودند. صاحب مغازه، شاگردی به نام علی اکبر داشت. شاگردش را صدا زد که علی اکبر این جنس را فلان جا بگذار. همین که گفت علی اکبر، با این سخن، حال توجه عجیبی برای حاج هادی نسبت به حضرت علی اکبر ایجاد شد و چنان ما را تحت تأثیر قرار داد که به اندازه چندین روضه امام حسین گریه کردیم. ایشان خیلی شیفته و بیقرار اهلبیت بوده. مرحوم علامه طهرانی میفرمودند: حاج هادی مریض شده بود و مریضیاش هم طوری بود که خوب نمیشد ولی ما خیلی تلاش میکردیم تا خوب شود. زمانی خود این حاج هادی گفته بودند: خود آقا سیدمحمدحسین هم میداند که من خوب نمیشوم و من رفتنی هستم، اما این همه تلاش میکند تا من یک لحظه بیشتر زندگی کنم و یک «لااله لا الله» بیشتر بگویم.
ما از استادمان پرسیدیم: مرحوم محدث قمی خیلی مرد شریف و دارای مقامات است، اما ایشان آن مقامات عرفانی را نداشتند. کتابی دارند که همسنگ قرآن در همۀ منازل وحرمها موجود است که هر کس به آن عمل کند، ایشان هم در ثوابش شریک است. اما در عین حال، مرحوم آقای قاضی کتابی که برای او باقیات الصالحات باشد، ندارند. حساب و کتاب این امر چگونه است؟
ایشان فرمودند: یک سجدۀ یکی از شاگردان آقای قاضی، به همۀ اعمال همۀ کسانی که به مفاتیح عمل میکنند، میارزد.
لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن.[1]
ثقل عمل، به وزن و حجم و تعداد ساعاتی که طول میکشد نیست. ثقل آن، به ادراکی است که از آن عمل پیدا میشود و به ادراکی است که فرد عمل کننده دارد.
روز قیامت هم همین است. یعنی همۀ ما روز قیامت خداوند را یکسان ملاقات نمیکنیم. هرکس به میزان شعور و ادراکی که از خداوند پیدا کرد، برای او لقاءالله حاصل میشود. اینطور نیست که همه یکسان باشند. این که میگویند بهشت درجات دارد یعنی چه؟ یعنی کسانی که در درجات پایین هستند، ادراکات مقامات بالاتر را ندارند. پس تفاوت درجات افراد در ظاهر نیست و در حرکت به سمت خداوند مشخص میشود.
حضرت یوسف نمونهایست از فرد مجذوب خداوند
وقتی زلیخا حضرت یوسف را دعوت میکند، در جواب میفرماید:
قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُون.[2]
يوسف گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، جايگاهم را نيكو داشت، [من هرگز به پروردگارم خيانت نمىكنم] به يقين ستمكاران رستگار نمىشوند.
میفرماید: «مَعاذَ اللَّهِ». نمیفرماید: «اَعُوذُ بِاللّهِ». «اَعُوذُ بِاللّهِ»، من به خداوند پناه میبرم؛ یعنی فعلش را بیان میکند. اما «مَعاذَ اللَّهِ» یعنی پناه بر خداوند. این حالت عرفانی فوق حدّ تصور حضرت یوسف را نشان میدهد. یعنی من اصلاً به فعل خودم هم توجه ندارم. من غرق در خداوند هستم. جمال خداوند به گونهای است که من از فعل خودم هم غافلم، آنگاه به جمال تو توجه کنم؟ چنین فردی مجذوب انوار الهی شده و سیر محبوبی خواهد داشت.
یک چنین دلی را خداوند میپسند و سیر آن، سیر محبوبی میشود؛ یعنی خداوند او را میگیرد و انتخاب میکند.
ریاضت، عشق، فنا و شهود ارکان عرفان هستند
اما به طور نوعی و معمول در عرفان عملی ارکانی وجود دارد: ریاضت، عشق، فنا و شهود. این ریاضت برای امثال ماست که باید زحمت بکشیم نه آنها که از ابتدا پاک بودهاند. به قول جناب حافظ:
دولت آنست که بی خون دل آید به کف
سعادت این است که بدون زحمت و بدون رنج حاصل شود. این به معنای آن نیست که مجذوبان سالک ریاضت نمیکشند. ریاضت میکشند و عبادت هم میکنند حتی بیش از سالک معمولی، فقط حرکت آنها با ریاضت نیست. حرکت آنها با جذبه انجام میشود. آقا امیرالمؤمنین میفرمایند:
اِلهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقابِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ.[3]
خداوندا! من نه از خوف آتش و نه به طمع بهشت عبادت نکردم، بلکه چیزی دیدهام از تو، که نمیشود تو را عبادت نکرد. مگر میشود به تو عشق نورزید؟ مگر میشود چنین جمالی را دید و عاشقش نشد و عبادت عاشقانهاش نکرد؟
تفاوت در بیان تعداد منازل، تفاوت به اجمال و تفصیل است
گاهی میگویند منزلهای به سمت خداوند سههزار تا است، گاهی میگویند یکی است. بین اینها تعارض نیست. وقتی میخواهند به تفصیل و ریز بیان کنند، میگویند هزار یا سه هزار منزل. وقتی لُب و اصل آن را بیان میکنند، میشود صد منزل. باز عصارهٔ اصلی آن صد منزل هم یکی میشود. خواجه عبدالله انصاری میفرماید: پای برخود نِه، رسیدی. سیر اِلیالله یک گام بیشتر نیست. یک گام بر خودت بگذار، گام دیگر را در حرم امن خداوندی خواهی گذاشت. پای بر خود بگذار یعنی چه؟ این عصاره است و وقتی باز میشود منازل مختلف حاصل میشود که ریاضت و عشق هم به دنبال آنها میآید.
ریاضت عرفانی برای متجلی کردن عشق خداوند است
ریاضت عرفانی، ریاضت هندی و پوچ و روی هوای نفس نیست. بنده خودم دیدم افرادی را که در بیمارستان روانی بستری شدند به دلیل ریاضتهای بیحساب.
سرّ ریاضت در عرفان چیست؟ عرفا میگویند این عشق به خداوند که در عرفان بحث میشود عشقی جبلی است؛ یعنی فطری است و در همه وجود دارد. عشق به خداوند فطری همهٔ انسانهاست. در ذات همه هست،منتها کدورتهایی روی آن را میگیرد. کدورتهای طبیعی روی عشق فطری را میگیرد و این عشق ظهور پیدا نمیکند. ریاضت چه کار میکند؟ با قطع علائق از طبیعت، باعث میشود که آن کدورتها کمکم برطرف شده و آن عشق درونی تجلی پیدا کند. کار این ریاضتها مانند روزه است. در ماه مبارک مگر انسان چه کار میکند و چه اتفاقی میافتد؟ روزه چه عبادتی است؟ روزه جزء عبادتهای انجام ندادنی است. یعنی یک تعداد کارهایی را نباید انجام دهیم. یعنی انسان دلش میخواهد و میلش میکِشد، اما خداوند میفرماید: ترک کن.
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
یعنی این نور درون انسان هست، اما امیال و هواها و طبیعت و غفلت روی آن را گرفته است. ریاضت این زنگارها را کنارمیزند، آن عشق تجلی میکند.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
نی نامهٔ اول مثنوی، خلاصهای از حالات یک سالک است. اصل ما و وطن اصلی ما کجاست؟ این سویی است یا آن سویی؟ این جهانی است یا آن جهانی؟ آن سویی است. از طرفی:
حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الْایمانِ.[4]
حب وطن اصلی ما انسانها در جان همه هست، منتها اینجا و در این دنیا، غفلتها باعث میشود که آن عشق کمرنگ شود و غبار بگیرد. ریاضت باعث میشود که عشق تجلی پیدا کند. عشق که تجلی پیدا کرد، راه باز میشود. همۀ ما این را تجربه کردهایم، گاهی حال عاشقانهای پیدا میشود، عبادت ما چگونه میشود؟ همان نماز را میخواندیم اما حال عاشقانهای که پیدا میشود دوست داریم رکوع و سجود را طولانیتر کنیم.
عشق که حاصل شد بندگی آسان میشود
در حالات اویس قرنی نقل شده است که گاهی، شب تا صبح سر به سجده میگذاشت و میگفت: «هٰذِهِ لَیلَةُ السُّجودِ». گاهی شب تا صبح در حال رکوع بود و میگفت: «هٰذِهِ لَیلَةُ الرُّکوعِ». ببینید چه حالی دارد که این کار را انجام میدهد؟ اصلاً بدون عشق این کار میشود؟ ما نماز میخوانیم، هزار تا خمیازه میکشیم و صد تا چرت میزنیم. باید بر حال خودمان گریه کنیم. آن عشق چنان او را گرفته که میگوید: چه زود صبح شد، کاش شبی تا صبح قیامت طولانی میبود که من سیر سجده میکردم. این بدون عشق نمیشود و این حال، حال عاشق است. این میشود بندگی، بندگی یعنی این. ما دو رکعت نماز میخوانیم آن هم بیتوجه.
اسلام همین را میخواهد که ما بنده باشیم. بنده یعنی کسی که به خودش توجه ندارد، تمام توجه او معطوف معشوق و مولای خود است. در حدیث عنوان بَصْری، حضرت صادق در پاسخ به اینکه چه کند تا عالم شود فرمودند:
«اطلب فی نفسک حقیقه العبودیه»
حقیقت عبودیت را در خودت بیاب. یعنی چه کار کن؟ اگر حس بندگی نداری، در خودت ایجاد کن تا عالم شوی. اصلاً حس بندگی است که راه عالم شدن است. حس بندگی یعنی چه؟ آنهایی که عمری غلام و کنیز بودهاند چه روحیهای دارند؟ از صبح که بیدار میشوند تا شب گوش به فرمان و منتظر هستند تا مولایشان چه میگوید؟ روحیههای شکستهای دارند و اصلاً خودشان را نمیبینند. اگر به او بگویند برود گلابی بخرد. وقتی به بازار میرود فقط گلابی میخرد. نمیگوید: چه هلوهای خوبی، بهتر است هلو بخرم. اصلاً نظری ندارد. چهقدر این حس را نسبت به خداوند داریم؟ حداقل حس کنیم نوکر خداوند هستیم.
چگونه مِهر اَیاض در دل سلطان محمود وارد شد؟ وقتی سلطان او را خرید ابتدا او را حسابی کتک زدند. ایاض هیچ اعتراض نکرد. سلطان به او گفت: چرا اعتراض نمیکنی؟ چرا نگفتی به تو ظلم نکنم؟ گفت: به من چه مربوط است! من نوکر و غلام توام. دوست داری مرا کتک بزنی، میزنی. دوست نداری، نمیزنی. معنای غلام یعنی این که هر کاری دلت بخواهد میکنی. از آنجا بود که عشق ایاض در دل سلطان وارد شد. این میشود بنده.
آقا امام صادق مریض شدند و حالشان خیلی نامساعد بود. یکی از صحابه آمد و گفت: آقا دعا کنید تا خوب شوید، دعای امام هم که رد نمیشود. حضرت فرمودند: دوست ندارم به خداوند پیشنهاد بدهم که این کار خوب است، خداوندا انجام بده. او خداوند است. من کار ظاهری خود را انجام میدهم.
عَنِ الْبَاقِرِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ مَرِضْتُ مَرَضاً شَدِيداً فَقَالَ لِي أَبِي مَا تَشْتَهِي فَقُلْتُ أَشْتَهِي أَنْ أَكُونَ مِمَّنْ لَا أَقْتَرِحُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي مَا يُدَبِّرُهُ لِي فَقَالَ لِي أَحْسَنْتَ ضَاهَيْتَ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ حَيْثُ قَالَ جَبْرَئِيلُ ع هَلْ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ لَا أَقْتَرِحُ عَلَى رَبِّي بَلْ حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.[5]
امام صادق به عیادت یکی از اصحاب رفتند که مریض بود. گفتند: حالت چهطور است؟ گفت:
المرض أحب الیّ من الصحّه و الفقر أحبّ إلیّ من الغنا
در حالی هستم که در نزد من، بیماری محبوبتر از سلامت و فقر محبوبتر از غنا است. یعنی عظمت خداوند را میبینم و این حال برای من خیلی خوب است. این یک شاگرد توحیدی قوی است. حالا ما اگر یک بیماری ساده بگیریم و دو هفته بیفتیم در رختخواب دادمان بلند است. با این حال حضرت میخواهند این شاگرد قوی را بالاتر ببرند. میفرمایند: میخواهی بدانی حال من چهطور است؟ من در حالی هستم که مریضی را دوست دارم وقتی خداوند برای من خواسته باشد. اینجا دیگر «من» حذف شده است. هرچه او میخواهد.
شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ شَيْءٌ يُرْوَى عَنْ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّه أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ ثَلَاثَةٌ يُبْغِضُهَا النَّاسُ وَ أَنَا أُحِبُّهَا أُحِبُّ الْمَوْتَ وَ أُحِبُّ الْفَقْرَ وَ أُحِبُّ الْبَلَاءَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا لَيْسَ عَلَى مَا تَرْوُونَ إِنَّمَا عَنَى الْمَوْتُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الْحَيَاةِ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ الْفَقْرُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الْغِنَى فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ الْبَلَاءُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الصِّحَّةِ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ.
مقام بندگی، تنها با عرفان حاصل میشود نه با اخلاق یا هر علم دیگر
مرحوم شهید ثانی کتابی دارند به نام مُسَکِّن الفُؤاد راجع به کسانی است که داغ مثلاً فرزند، همسر، برادر، ... میبینند. آنجا میفرمایند: صبر در مصیبت کار خوبی است، اما نه برای آنهایی که در مسیر ولایت و عشق خداوند هستند، بلکه برای متوسطین خوب است. برای آنهایی که در مسیر ولایت و عشق خداوند هستند، این حال صبر بد است. سرّ آن هم این است که این صبر یعنی مشکلاتی هست، من در مقابل مشکلات ایستادهام و نمیگذارم کمرم را بشکند. یعنی در این وسط «من» وجود دارد. اما آنجا که فردی به عشق خداوند رسیده است، دیگر «من» وجود ندارد و حال صبر به حال رضا تبدیل میشود. «من» وجود ندارد که بخواهم در مسیر اراده خداوند چیزی حس کنم. این حال، حالت افراد معمولی نیست. از هر صد هزار سالکی که به راه افتادهاند، اگر یکی به این مقام برسد. انسان باید اینها را با خودش مقایسه کند و ببیند کجای مسیر است؟ بندگی این است. این حالات محال است جز با سیروسلوک حاصل شود. چون هر کار دیگری که انجام شود، تقویت نفس است. تنها راهی که نهایت یا اواسط راه آن، فناء نفس است، سیروسلوک عرفانی است. این است که فرمودند اسلام جز سیروسلوک نیست. همۀ اسلام یعنی سیروسلوک. تمام ظواهر شریعت برای این است که به این حقیقت ختم شود.
باید به دنبال بندگی و فناء نفس بود نه کرامات نفسانی
پس با ریاضت عشق حاصل میشود و وقتی عشق آمد، راه باز میشود و سالک به فناء نفس میرسد. فناء نفس هم به شهود خداوند ختم میشود و خداوند را خواهد دید. البته ممکن است در این مسیر، کمال و قدرتی به سالک داده شود ولی اصلاً اینها برای سالک مهم نیست. انسان کامل کسی است که در معرفت تام باشد، نه اینکه در کرامت قَدَر باشد.
استاد ما میفرمودند: شخصی که شاگرد یکی از اساتید بود، کرامات بسیاری داشت و بروز میداد، اما استادش هیچ بروزی نداشت. از استادش پرسیدند شما اصلاً با این شاگرد قابل مقایسه نیستید، چرا شما چیزی بروز نمیدهید؟ گفته بودند: معرفت من را از کرامت باز میدارد. نظام، نظام دستکاری خداوند است، نظام خداوندی است و این معرفت، مانع میشود من در این نظام دست ببرم.
اِبنعربی سنّی بوده یا شیعه
سؤال: ابنعربی که فرمودید کامل بوده است، شیعه بوده یا سنی؟ این از بحثهای جنجالی است. اساتید ما معتقد بودند شیعه است؛ چون بدون ولایت نمیشود به کمال رسید. ممکن است به قدرتهایی دست پیدا کرد، اما به کمال، به آن معنایی که در فضای عرفان هست، بدون ولایت اهلبیت نمیشود رسید؛ چون اصلاً از اولین گام تا آخرین گام، واسطههای رسیدن انسان به کمال اهلبیت هستند.
[1] سید ابن طاووس، رضی الدین علی، الاقبال بالاعمال الحسنة، ج 1، ص 467
[2] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 23
[3] بحارالأنوار، ج 41 ، ص 14
[4] مستدرک سفينه البحار، ج 10، ص 375
[5] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج46، ص: 67