مبانی عرفان عملی 10

مبانی-عرفان-عملی-10
حرف‌های غلط برخی منتسبان به عرفان، دست‌آویز تهمت به عارفان شده / پیدایش مکتب ضد عرفانی تفکیک / برخورد سطحی با معارف بلند عرفانی ایجاد انحراف می‌کند / حرکت انسان به سمت خداوند سِیری حقیقی است / منازل سیر و سلوک: سِیر تحول درونی انسان به سمت خداوند / سیر محبوبی و سیر حبّی / برای جلب جذبات الهی باید زنگارهای نفس را پاک کرد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

* صوت این جلسه در پایان متن، قابل دسترسی است

 

ـ ویرایش اولیه ـ

 

 حضرت ایوب وقتی گرفتار آن بلاها و مصیبت‌ها و از دست دادن بچه‌هایش،اموالش و سلامتی‌‌اش شد، بعد از یک مدتی مردم شروع به قضاوت کردند و گفتند شاید گناهی کرده است، شاید آدم شیادی است و از اول دروغ می‌گفت، پیغمبر خداوند نیست و گرنه این بلاها سرش نمی‌آمد. معمولاً ما کسی را که مشکلاتی نداشته باشد و مشکلاتش به راحتی حل شود فکر می‌کنیم نشانه‌ی خوبی ‌اش است، ببین فلانی حتماً انسان خوبی است که از در و دیوار مثلاً مال می‌بارد.

از آن طرف کسی هم که مشکل دارد با قضاوت‌های سطحی خودمان می‌گوییم: مثلاً ببین بچه‌اش سرطان دارد. حضرت می‌فرمایند: این قضاوت‌ها را کسی نکند که این ها همه حساب و کتاب دارد. از ما برای قضاوت‌ها و گفتارهایمان سخت حساب می‌کشند. این طور نیست که هر کس یک فتنه‌ای و مشکلی برایش پیش آمده است، مورد سرزنش باشد، یعنی بدی کرده باشد.

پس از رسیدن به حال فناء، درک وجود اضافی عالَم ساده می‌شود

ما که در بُعد و دوری از خداوند به سر می‌بریم می‌گوییم: خداوند کجاست؟ دنبال این هستیم که خداوند را با موجودات، آثار، برهان عقلی یا هر چیز دیگری اثبات کنیم. اما آن کسی که وجود نامتناهی و بی‌نهایت خداوند را احساس و ادراک کرد می‌گوید: خَلق کجاست؟ جز خداوند و حق نمی‌بیند. وجود حق است در این درخت، وجود حق است در زمین،  وجود حق است در آسمان. عرفایی که به شرف حال «فناء فی الله» رسیدند این حال را دارند. می‌گویند: خلق کجاست؟ من که هستم؟ و بعد آنجاست که می‌گویند: «هو الله». بعضی از افرادی که در شهودشان خدشه‌ای بود گفتند: «أنا الله». یعنی در عین اینکه خداوند را شهود کردند، هنوز از خودشان کاملاً فارغ نشده بودند؛ پس «أنا» را، خودش را، حس می‌کرد که می‌گفت: «أنا الله». اگر شهود او کامل‌تر بود می‌گفت: «هو الله».

وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاء إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ.[1]

و او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين، و او حكيم و عليم است.

در زمین چه خبر است؟ خداوند است. در آسمان کیست؟ خداوند است. در آسمان چیست؟ خوب معلوم است آسمان. نه. می‌فرماید همه جا خداوند است، جا برای غیر نمی‌گذارد.

غیرتش غیر در جهان نگذاشت                       لاجرم عین جمله اشیا شد

البته این حال مربوط به مقام فناء است و از این بالاتر هم هست که عارف هم خداوند را و هم خلق را می‌بیند، منتها خلق را طور دیگری می‌بیند. در مقام فناء این حال دست می‌دهد که خودش و همۀ موجودات را صفر می‌بیند. چرا برای کسی که به مقام فناء رسیده سهل است که غیر خداوند را نبیند؟ بخاطر اینکه در حال فناء، با نفس فناء همه موجودات از بین می‌روند. از بین می‌روند نه به معنای اینکه وجودشان از بین می‌رود. موجودات هستند و عارف می‌فهمد که هستند. خوب من که هستم، این زمین و آسمان هم هست.

فناء به معنای نابودی نفس نیست. فناء، فناء ادراکی است نه فناء وجودی. یعنی ادراکی حاصل می‌شود که عظمت خداوند را می‌بیند و می‌بیند در عالم هیچ چیز جز خداوند نیست. وقتی فناء حاصل شد با نفسِ فناء فی الله، غیر خداوند در نظرش از بین می‌رود؛ چون می‌‌فهمد هرچه غیر خداوند تخیل است. وقتی که فهمید تخیل است، دیگر مشکل نیست که خیال را کنار بگذارد. فقط کافی است بداند این‌ها خیال است. لازم است که خود سالک بفهمد این‌ها غلط است. مثل توهم و خیال غلطی که راجع به آینه داریم. در آینه نگاه می‌کنیم، می‌بینیم موجودات فراوانی در آن هست، آنگاه توهم و خیال می‌کنیم که آن‌ها موجودات واقعی هستند. چه‌قدر مشکل است تا ما را متوجه کنند؟ لازم است سنگی به آینه بخورد، آن وقت می‌فهمیم که هیچ واقعیتی نبود. شکست. خبر جای دیگری بود، این‌ موجودات تنها صورت بودند. یک سنگ کافی است که کار تمام شود. برای کسی که به فناء برسد خیلی سهل است که عالَم را دیگر چیزی نبیند و فقط خداوند را ببیند؛ چون او می‌فهمد که این موجودات تنها تصویر و خیال هستند. منتها ما نمی‌فهمیم که این خیالات  خیال است و آن‌ها را واقعی می‌پنداریم. به زبان می‌گوییم که خیال است، اما باید حال درونی پیدا شود که ببینیم و مشاهده کنیم.

حرف‌های غلط برخی منتسبان به عرفان، دست‌آویز تهمت به عارفان شده است

بعداً راجع به سه اصطلاح شریعت و طریقت و حقیقت صحبت می‌کنیم. عده‌ای از کسانی که حقایق عرفانی را نمی‌فهمند، این اصطلاحات را دست‌آویزی برای تهمت زدن به عرفا قرار داده‌اند و می‌گویند: عرفا شریعت را عمل نمی‌کنند چون می‌گویند به حقیقت رسیده‌اند. البته بعضی از حرف‌های متشابه یا حرف‌های غلط افرادی که منتسب به فضاهای عرفان بودند، دست‌آویز این تهمت زنندگان شده است. بعضی از جاهلان صوفیه می‌گفتند: ما به حقیقت رسیدیم، دیگر نماز لازم نداریم. نماز نردبانی است که تو را بالا ببرد، ما که بالا رفتیم دیگر نردبان لازم نداریم، نردبان را کنار بگذارید. از این حرف‌های باطل بعضی از جُهّالی که خودشان را به عرفان منتسب می‌کنند، بیان کردند. البته متأسفانه چون این حرف‌ها خواستار دارد و شیادان هم دنبال مشتری هستند، شیادانی به اسم عارف، به اسم سالک، به اسم مُرشد در این فضا وارد شدند و افراد را به سمت خودشان و نفسانیات خودشان دعوت کردند.

مکتب ضدعرفانی تفکیک چگونه پدید آمد

مرحوم آقای سیدجمال‌الدین گلپایگانی از اولیاء کامل خداوند بودند. در اَوان سلوک خودشان وقتی هنوز به کمال نرسیده بودند، فردی به نام میرزا مهدی اصفهانی درخواست شاگردی ایشان را کرد و ایشان هم اجابت کرده و به او دستورالعمل داده بودند. دستورالعمل‌‌هایی که دادند بدون در نظرگرفتن توان آن فرد بود و باعث بیماری او شد. میرزا مهدی مریضی سختی گرفت و چند ماه در بیمارستان بغداد بستری بود و در آستانه مرگ بود. بالاخره با معالجات سخت حال او بهبود یافت. خود آقا سیدجمال‌الدین هم بسیار نگران او بودند و حتی در معالجهٔ او کمک می‌کردند. گاهی خودشان کباب برای میرزا مهدی تهیه کرده و به او می‌خوراندند تا کمی جان بگیرد. بعد از بهبودی، میرزا مهدی از نجف به مشهد آمدند و سنگ بنای مخالفت با عرفان در مشهد از اینجا شروع شد. قبل از آن، مشهد مهد سیروسلوک و فلسفه و عرفان بود. ایشان به دلیل آن ضربه‌ای که از مسیر سلوک خورد، برگشت و سخت با عرفان مخالفت کرد. به خاطر توان علمی هم که داشت سیطرهٔ عجیبی بر حوزه مشهد پیداکرد. تا آنجایی که توان داشت علیه مسیر فلسفه و عرفان زحمت کشید و مکتبی را به نام مکتب تفکیک پایه‌گذاری کرد که الان هم عده‌ای از طرفداران این مکتب در مشهد هستند.[2]

مرحوم سیدجمال‌الدین گلپایگانی بعد از اینکه میرزا مهدی مریض ‌شد و در بیمارستان بستری شدند، عهد کردند که دیگر شاگرد قبول نکنند و حتی بعداً هم که به کمال رسیدند دیگر شاگرد قبول نکردند.

غرض اینکه ایشان استاد سالک بوده و اهل مسیر بوده و به درجات عالی و فوق حدّ تصور رسیده بودند، ولی زمانی که هنوز به کمال نرسیده بودند دستورالعمل‌هایشان متأسفانه به آنجا کشیده‌ شد. تازه ایشان سالک مستقیم بودند.

برخورد سطحی با معارف بلند عرفانی ایجاد انحراف می‌کند

بعد از مرحوم آیت‌الله انصاری همدانی بعضی از شاگردانشان ادعای رهبری طریقت کردند. بعضی از شاگردان معروفشان که بعداً انحرافات شدیدی برای افراد ایجاد کردند، مدعی شدند ما دیدیم کسانی را از شاگردان آن فرد مدعی که مواد مخدر مصرف می‌کرد و کارهای دیگر هم می‌کرد و در عین حال سالک هم بود. این‌طور دم دستی برخورد کردن، آن حقایق و معارف بلند را تبدیل به یک سری چیزهای مبتذل می‌کند. بحث استاد خیلی مهم است. مرحوم علامه طهرانی می‌فرمودند: آن فرد مدعی را در خواب دیده بودند که راننده یک ماشین است. افراد سوار ماشین او شده بودند و در یک محیط لجن‌زاری گیر کرده بودند و هرکار می‌کرد ماشین جلو نمی‌رفت. آخر هم ماشین واژگون شد.

الفاظ برای معانی و حقایق عام وضع شده‌اند

گفتیم برای رسیدن به هدف عرفان و خداوند، سِیر و حرکت لازم است که به آن سِیر، طریقت می‌گویند. اینکه می‌گوییم انسان باید حرکت کند، یعنی چه کار کند؟ سیروسلوک یک تشبیه است یا واقعاً انسان سِیر دارد؟ استعمال لفظ سیر و حرکت در سیر باطنی، مجازی و تشبیه و استعاره نیست، حقیقی است. الفاظ برای معانی و حقایق عام وضع شده‌اند. مثلاً کلمهٔ میزان و ترازو برای چه معنایی وضع شده است؟ زمانی مصداق این میزان یک ترازوی دو کفه بود. کم‌کم این مصداق تغییر کرده و به ترازوهای پیشرفته‌تر و دیجیتالی تبدیل شد. ممکن است در آینده دستگاهی بیاید که اشعه‌ای به جسم بتاباند و وزنش را محاسبه کند. باز هم به آن ترازو خواهند گفت. یا واژهٔ چراغ برای چه معنایی وضع شده است؟ چراغ‌های اولیه چه بوده؟ مثلاً با روغن حیوانات روشن می‌شد و می‌سوخت. بعداً چراغ نفتی و بعد الکتریسیته و چراغ‌‌های برقی آمد. ممکن است آینده چراغ‌هایی بیاید که اصلاً مشهود نباشد و مثلاً همین گچ‌های دیوار روشن شده و نورافشانی کنند. اگر کلمهٔ چراغ در اولین بار که انسان استعمال کرد صرفاً برای آن چراغ پیه‌سوز بود، نباید به چیزهای دیگر چراغ گفته می‌شد. اما الفاظ برای روح معنا وضع شده‌اند، نه برای آن مصداق خارجی. آن چراغ پیه‌سوز تنها یک مصداق از آن معناست. چراغ یعنی آن چیزی که خودش روشن است و روشن می‌کند. به تمامی مصادیق آن هم چراغ خواهند گفت. قرآن راجع به پیامبر اکرمˆ می‌فرماید:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً.

وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً.[3]

اى پيامبر اسلام ما تو را شاهد بر امت، و نويدبخش و زنهارده آنان قرار داديم.

و قرارت داديم كه دعوت كننده به اذن خدا، و چراغى نور بخش باشى.

یا رسول الله شما چراغ روشن کننده و نورانی کننده هستید. اینجا تشبیه نیست؛ چون چراغ یعنی آن چیزی که روشن می‌کند. حالا اگر فضای یک اتاق و یک محیط مادی را روشن کند می‌شود چراغ الکتریسیته و اگر بخواهد فضای روح‌ها را روشن کند می‌شود چراغ و هادی معنوی.

ترازو هم یعنی آن چیزی که موجب سنجش است. حالا اگر آن چیزی که ما می‌سنجیم وزن باشد ترازوی درون مغازه‌ها خواهد بود. اگر آن چیزی که ما می‌سنجیم روحیات و خلقیات باشد، باز هم آلت سنجش و ترازو نیاز داریم. در زیارت آقا امیرالمؤمنین† ایشان را به عنوان ترازوی اعمال معرفی می‌کنند:

... السَّلَامُ عَلَى مِيزَانِ‏ الْأَعْمَال ... .[4]

پس این لفظ میزان، تشبیه و استعاره نیست، واقعاً اعمال سنجش دارد، منتها سنجش هر چیزی حَسَب خودش است.

یا مثلاً بحث غذا و طعام. طعام به چه معناست؟

فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ.[5]

انسان باید به غذایش خوب دقت نظر کند.

ذیل این آیه شریفه آقا امام صادق† می‌فرمایند منظور آیه این است که انسان باید نگاه کند ببیند علمش را از چه کسی می‌گیرد:

عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ† فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ‏ إِلى‏ طَعامِهِ‏» قَالَ: قُلْتُ: مَا طَعَامُهُ؟ قَالَ: «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ، عَمَّنْ يَأْخُذُهُ؟»[6]

انسان باید ببیند علم خود را از هرکسی می‌گیرد، یا سنجیده از فردی می‌گیرد که خودش هم عالم و هم عامل به حرف‌هایش باشد؟ چرا حضرت طعام را در اینجا، اینگونه معرفی کردند؟ چون طعام فقط مصداق خوردنی نیست. طعام به چه معناست؟ یعنی هر آنچه که موجب رشد است. حال اگر موجب رشد جسم است، همین غذا و خوراکی‌های شکمی است. اگر موجب رشد ذهن است، علم و فکر است. طعام جسم انسان، غذای مادی، طعام ذهن و قوای فهم، فکر و علم و غذای روح و قلب، ذکر و عبادت است. همهٔ اینها مصداق غذا هستند. این که می‌فرمایند انسان به غذایش نگاه کند، فقط منحصر به غذای جسم نیست. به غذای جسمش نگاه کند، به غذای فکرش یعنی علمش که از کجا تأمین می‌شود نگاه ‌کند، به غذای قلب و روحش نیز نگاه کند که چه‌قدر مشغول ذکر خداوند است، چقدر یاد خداوند در جانش هست، چقدر قلبش در حال رشد است. نکند جسمش رشد کرده ولی قلبش روز به روز افول می‌کند.

 

 

حرکت انسان به سمت خداوند سِیری حقیقی است

از اینجا باید برای همهٔ ما مشخص باشد که سیروسلوک واقعاً حرکت است و تشبیه و استعاره نیست. منتها گاهی حرکت، حرکت مادی است که در مکان و مسافت مادی انجام می‌شود. گاهی حرکت، حرکت معنوی و باطنی است که در مکان‌ها و مسافت‌های درونی انجام می‌شود. سه نوع حرکت داریم:

1. حرکت جسمی، یعنی همین حرکت ظاهری روزمره؛

2. حرکت ذهنی، یعنی تغییر نگرش‌ها. مثلاً چیزی را نمی‌دانستیم با حرکت ذهنی یعنی فکر، برایمان حاصل شد؛

3. حرکت روحی، که همان طریقت است. حرکت روحی یعنی قلب از حالاتی که دارد مهاجرت کند. از حالاتی مانند غرور، تکبر، خودبینی و ... مهاجرت کرده و به یک حالت و مقام و جایگاه دیگر برود. با سیری خاص در مسیری خاص، طی طریق کند. طریقت همان چیزی است که عرفان عملی به آن می‌پردازد. اسم دیگر عرفان عملی، علم طریقت است. علم حرکت به سمت خداوند است.

منازل سیروسلوک، سِیر تحول درونی انسان به سمت خداوند است

علم عرفان و طی طریق، طی کردن همان منازلی است که به آن منازلِ اهل سلوک می‌گویند. یعنی سالک از آن جایگاه غفلت محض به منزل بیداری بیاید، متوجه و متنبه شود و به خودش بیاید که کجا می‌رود و چه کار می‌کند؟ بعد از آنجا می‌آید به منزل بعدی که توبه باشد، بعد منزل بعدی که محاسبه باشد، بعد منزل بعدی که تفکر باشد و همین طور ادامه دارد. بعضی از اهل سلوک تا صد منزل ذکر کرده‌اند که مبنای ما هم همین صد منزل است که اگر عمر و توفیقی بود همین صد منزل را با هم گفت‌وگو می‌کنیم. اما بعضی از اولیاء خداوند از اهل معرفت و سلوک تا سه هزار منزل ذکر کرده‌اند. سه هزار منزل که سالک از اینجا حرکت کند و بعد به این منزل بیاید، بعد به این منزل و ... . بی‌خود نیست که یک عمر مجاهده می‌کنند، مجاهدهٔ گام به گام نه همین‌طوری که حالا نماز شبی بخوانیم و حالی به ما دست بدهد. لحظه به لحظه مراقبت می‌خواهد، آن به آن مراقبت می‌خواهد. آنهایی که اهل حرکت صحیح هستند دقت دارند؛ چون می‌دانند که اگر از اینجا یک مقدار تخلف کنند، پایین می‌افتند. شما امتحان کنید و سعی کنید تا رسیدن به خداوند منازلی را که بایدطی کرد، بنویسید. چند منزل می‌توانیم بنویسیم؟ مثلاً ما الآن می‌خواهیم به سمت خداوند حرکت کنیم باید اول توبه کنیم، بعد مثلاً اصلاح اخلاق کنیم، بعداز آن چه کنیم؟ منظور منازل است نه ‌اینکه فضائل و رذائل مثلاً ترک چشم چرانی گفته شود. منظور منزل است که هر منزل مترتب بر منزل بعدی باشد، مثل همان یقظه و توبه و محاسبه که گفتیم، گام قبل و بعد داشته باشد. مثلاً اول شما دیوار چینی می‌کنید، بعد خاک گچ می‌زنید، بعد گچ می‌کنید، یعنی گام به گام. ببینیم می‌توانیم 30 منزل را بنویسیم؟ بعدمی‌فهمیم آن‌هایی که سه هزار منزل را ذکر کرده‌اند، اصلاً محال است که آن خصوصیت و منزل  را با ذهن حاصل کرده باشند، بلکه رفته‌اند و دیده‌اند. اگر انسان همین‌طور بنشیند و با چشم بسته بگوید که بعد از این مرحله چه باشد، اصلاً ذهنش توان ندارد. حتی پنج منزل را هم نمی‌توانیم بنویسیم. بعد انسان متوجه می‌شود که عرفا و سالکان حقیقی چه کسانی بودند و چه حرکتی کردند! اگرآنهاحرکت کردند، پس ما چه هستیم و چه ‌کار می‌کنیم؟

ره چنان رو که رهروان رفتند

جالب است که بدانید برای هر سه هزار منزل یک توبه ذکر کرده‌اند. سه هزار مرحله برای توبه. آن وقت ما می‌گوییم: خوب من که اَلحَمدُلِلّه امروز گناهی نکرده‌ام، دیگر توبه نیاز ندارد. آن سالکان حقیقی در هر مرحله‌ای یک توبه ذکر کرده‌اند یعنی توبهٔ متناسب با آن مرحله، درحالیکه خودشان کسانی بودند که حتی مکروهی انجام نمی‌دادند و اصلاً ذهنشان هم سراغ مکروهی نمی‌رفته. اتفاقاً توبهٔ آنها با سوز و گداز بیشتری همراه است. ما انواع گناه‌ها و غفلت‌ها و معصیت‌ها را داریم، خیلی هنر کنیم در شب قدری اگر مداح هنرمندی دعا بخواند، چند قطره اشکی بریزیم. امیرمؤمنان† چه گناهی کرده‌ است که مثل مارگزیده به خودش می‌پیچد. اینجاست که انسان شرمنده می‌شود. حتی تصور این‌ها برای ما سخت است.

هر چه سالک حرکت بهتری داشته باشد و جلوتر رود مراتب آن توبه ظریف‌تر می‌شود و ظرائف بیشتری را درک می‌کند. البته در همین علوم ظاهری نیز همین گونه است. هر فن و علمی مثلاً شیمی، فیزیک، طب، یک سری نکات ظریفی دارد که از عموم پوشیده است. مثلاً اگر ما یک مقدار راجع به طب مطالعه کنیم یا تجربه داشته باشیم، می‌دانیم تب که کردیم استامینوفن بخوریم. غیر از این چیز دیگری به ذهن‌مان نمی‌رسد. ولی یک متخصص عفونی صد عنوان برای عامل تب ذکر می‌کند. باید رفت و سلوک کرد و دید که ظرائف آن چیست.

سیر منازل ذکر شده، بر اساس عموم افراد نوشته شده است

نکتهٔ مهم دیگر این است که این صد منزل، به صورت کامل برای همه نیست. یعنی این‌طور نیست که همه، مو به مو این صد منزل را لازم دا شته باشند. این منازل حسب متعارف یعنی اعم اغلب مردم است.[7] ممکن است کسی باشد که سریع‌تر این مقامات را طی کند، اما برای عموم افراد این سیر هست که اول باید بیدار شود تا بتواند توبه کند، تا تلنگری نخورد اصلاً نمی‌فهمد کجاست. اگر توبه کرد، تازه متوجه می‌شود و سراغ محاسبه و بقیه منازل می‌رود. یعنی متعارف این است که یقظه موجب توبه می‌شود، که اگر بیدار شد توبه می‌کند. اگر توبه کرد، توبه به طور متعارف موجب محاسبه می‌شود؛ یعنی اگر توبه کرد این حال پیدا می‌شود که خداوند از من چه می‌خواهد و  چه کارهایی باید انجام بدهم، پس سراغ محاسبه می‌رود.

اما ممکن است کسی توبه کند و با یک توبه‌اش سی منزل را طی کند مانند افرادی مثل حر، مثل سحره فرعون که مقابل حضرت موسی† بودند. با یک توبه منازل متعددی را طی کردند.

ممکن هم است کسی آن‌قدر استعداد دارد که سریع منازل را طی می‌کند. سلوک می‌کند، ولی چند منزل چند منزل طی می‌کند. این افراد کسانی هستند که استعداد دارند. استعداد نه استعداد فطری بلکه چنان خودشان را پاک کرده‌اند که منازل را به سرعت طی می‌کنند.

یا بعضی از سالکان خاص که به آنها مجذوب سالک گفته می‌شود، این سیر عمومی حرکت را طی نمی‌کنند.

سیر محبوبی و سیر حبّی؛ دو طریق به سمت خداوند

در فضای حرکت و سلوک اِلی الله دو گروه سالک داریم. عده‌ای هستند که مجذوبند، یعنی حرکت آن‌ها حرکت محبوبی است. یعنی خداوند از ابتدا آن‌ها را دچار جذبه کرده و بوسیلهٔ جذبه بالا آورده است. یعنی سلوکی نکرده‌اند، استادی ندیده‌اند، ولی چنان جانشان آماده است که هیچ کاری نکرده، با جذبه بالا رفته است. مرحوم آیت‌الله انصاری همدانی این طوری بودند، با جذبه سیر کرده ‌بودند. مجذوب سالک به اصطلاح سیر محبوبی دارد. محبوب خداوند است، آن‌قدر خداوند او را دوست دارد که مغناطیس بینهایت خودش را به سمت قلب او گرفته است و او را بالا می‌کِشد.

جَذبَةٌ مِن جَذَباتِ الرَّحمٰنِ تُوازی عِبادَةَ الثَّقَلَینِ.[8]

یک جذبهٔ خداوند به اندازه عبادت جن و انس، انسان را بالا می‌برد.

گروه دیگر سالک مجذوب نام دارند؛ یعنی کسانی که سلوک می‌کنند کم‌کم در اثنای سلوکشان جذبه‌ها و نسیم‌های دعوت خداوند هم آن‌ها را جذب خود کرده، گرفته و به سمت خداوند می‌کشاند. دائم در حال حرکت و جذب نسیم جان‌بخش خداوندی است. این سیر را سیر محبّی می‌گویند. یعنی او عاشق خداوند است، بنابراین به سمت خداوند حرکت می‌کند. وقتی به سمت خداوند حرکت می‌کند، خود خداوند او را هدایت کرده و دست او را می‌گیرند:

وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ.[9]

و كسانى كه در اقامه دين ما مجاهده مى‏كنند ما به سوى راه‏هاى خود هدايتشان مى‏كنيم و خدا همواره با نيكوكاران است.

... وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا ... .[10]

... اگر او را اطاعت كنيد هدايت يابيد ... .

وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا.[11]

و اينكه اگر جن و انس بر راه رشد استقامت بورزند ما ايشان را آبى گوارا و زياد مى‏چشانيم.

اگر مردم بر طریق به سمت خداوند استقامت ورزند، ما خودمان ساقی می‌شویم. خداوند می‌فرماید: من ساقی آنها می‌شوم، ما به آنها آبی گوارا و فراوان می‌نوشانیم. اگر بر طریق ثبات داشته باشند و حرکت کنند، جذبه می‌آید و آنها را بالا می‌کشاند و انسان باید متوجه این جذبه‌های الهی هم باشد. پیامبر اکرمˆ می‌فرمایند:

إِنَ‏ لِرَبِّكُمْ‏ فِي‏ أَيَّامِ‏ دَهْرِكُمْ‏ نَفَحَاتٍ‏ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا.[12]

در ایام زندگی شما نسیم‌های خاصی از رحمت خداوند می‌وزد، نسیم‌های جان بخش، حواستان باشد خودتان را سخت در معرض آنها قرار بدهید. این نسیم‌ها، نفحات احیا کنندهٔ خداوندی است و از آنها روی نگردانید.

وقتی که سالک سیر محبی دارد و با عشق و محبت خداوند حرکت می‌کند، قطعاً خداوند دست او را می‌گیرد و رشدش می‌دهد. این شخص سالک مجذوب است.

اما مجذوب سالک کسانی هستند که فطرت و طینتشان هیچ نقصی ندارد، پاک است. شرّ نفس ندارند. انبیاء این‌گونه‌اند. سیر انبیاء به سمت خداوند همه مجذوبی است. خداوند با جذبه آن‌ها را به سمت خودش حرکت داده است.

برای جلب جذبات الهی باید زنگارهای نفس را پاک کرد

از ائمهٔ مختلف‰ این عبارت نقل شده است که می‌فرمایند:

نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ‏ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ مِنْ سَيِّئَاتِ أَعْمَالِنَا.[13]

سیئات اعمال، یعنی همین اعمال سوئی که انسان انجام می‌دهد. اما شرور نفس که ذکر کرده‌اند یعنی چه؟ نفس از ابتدا شروری دارد، تمایلات و حالات و امر به سوء دارد. این حالات و نیّات و شرور نفس باید با سلوک برطرف شود. سلوک برای همین است که زنگارهای آینهٔ نفس را بگیرد. اما اگر یک آینهٔ نفس هیچ شر و زنگاری نداشت، آن‌قدر پاک بود که هیچ غباری روی آن نبود، بدون سلوک و ریاضت هم خداوند را نشان می‌دهد. این افراد مجذوب سالک‌اند.

شرّ نفس از کجا می‌آید؟ از هزاران راه ممکن است ایجاد شود. بعضی از بچه‌ها را دیده‌اید اصلاً انگار این بچه کینه در وجودش نیست. حالات بچه‌ها را ببینید متفاوت است. بعضی بچه‌ها را دیده‌اید انگار از بچگی این بچه مغرور است. حالات پدر و مادر، نیاتشان و اعمالی که انجام داده‌اند و حتی نوع انعقاد نطفه‌شان، همه ممکن است تشکیل‌‌دهندهٔ شرور نفس بچه باشد. تمام دستورهای خداوند نسبت به پدر و مادر از قبل از انعقاد نطفه، حین انعقاد نطفه، زمان بارداری، زمان شیردهی و زمان تربیت، همه برای همین است که طینت بچه را هرچه پاک‌تر ایجاد کنند. بعضی از بچه‌ها را میبینیم گویا از همان اول بدجنس است، بدخواهی دارد، کینه‌ایست، حسد دارد، پاکی که از یک بچه انتظار می‌رود در او نیست. اینها آثار همان کارهایی است که پدر و مادر کرده‌اند. بچه هیچ کار بدی نکرده است ولی خصوصیت فطری او این‌طور شکل گرفته، انگار این خصوصیت در او خمیره شده. بعضی از بچه‌ها هم از اول می‌بینید یک صفای باطنی دارد، اسباب بازی‌هایش را با بچه‌های دیگر تقسیم می‌کند،می‌دهد بچه‌های دیگر استفاده کنند.

کسی که آن طینت اولیه‌اش هیچ انحراف و خطائی پیدا نکرده باشد، به جذبه هم حرکت کرده باشد، دیگر نیاز به سلوک به این معنا که ما بحث می‌کنیم ندارد.

البته بعضی‌ها مجذوب می‌شوند اما آن طینت اولیهٔ پاک، آن صفای صد درصدی را ندارند، مقداری ناخالصی دارند. این افراد بعد از اینکه جذبه حاصل شد و مجذوب شدند، باید حرکت و سیر هم بکنند. یعنی در عین جذبه، نواقصی هم دارند که بر می‌گردند و سلوک می‌کنند و آن نواقص را برطرف می‌کنند. پس سالکین سه دسته شدند:

1. بعضی‌ها سالک مجذوبند، اصلاً به آن مرحله نرسیده‌اند که جذبه آنها را بگیرند. باید سلوک کنند و ریاضت بکشند و مرتب پاک شوند تا جذبه نصیبشان شود؛

2. بعضی‌ها آن‌قدر صفای باطن دارند که هیچ کدورتی ندارند و مجذوب صِرفند. نقصی ندارند که بخواهند بعداً برگردند و آن را برطرف کرده و سلوک کنند. حرکت این افراد مانند انبیاء برای رفع درجات است، نه برای بر طرف کردن کدورتهای درون؛

3. بعضی‌ها با جذبه کشیده می‌شوند یعنی آن صفا را دارند، اما نواقصی هم دارند که بر می‌گردند و سلوک می‌کنند و آن نواقص را رفع می‌کنند، اما بالاخره با جذبه سیر کرده‌اند.

حال ما چه‌طور است؟ ما باید اول بیدار شویم، سپس توبه کنیم، بعد گریه و زاری و اشک و آهی به طور جدی داشته باشیم تا این رذائل و آن چیزهایی که با غفلت‌ها و گناهان شکل داده‌ایم، کم‌کم برداریم، بعد مراحل بعدی مثل محاسبه و منازل دیگر را طی کنیم تا کم‌کم به مرحلهٔ نهایی برسیم که خداوند به همۀ ما توفیق بدهد. حرکت امثال ما که این‌گونه حرکت‌ می‌کنیم، سیر محبّی است؛ یعنی سالکی که اول سلوک می‌کند، بعد از اینکه لیاقت پیدا کرد محبوب خداوند شد جذبهٔ الهی او را به سمت خداوند می‌کِشد.

در مقابل، مجذوب‌های بدون سلوک و مجذوب‌های سالک هستند. بعضی‌ها اصلاً  کاری نمی‌کنند. حضرت یوسف† را ببینید، این بچه اصلاً هیچ کینه‌ای ندارد، خالی از کینه است.

وقتی برادرن حضرت یوسف† ایشان را داخل چاه می‌اندازند کمتر از 7 سال سن دارند. یک بچه 6-7 ساله چه‌قدر باطن بی‌کینه‌ای دارد! با برادران کریمانه برخورد می‌کنند و گناه آنها را اصلاً به روی آنها نمی‌آورند و به شیطان نسبت می‌دهند و برای آنها طلب مغفرت می‌کنند.

قالَ لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ.[14]

گفت: اكنون هنگام رسيدن به خرده حسابها نيست خدا شما را بيامرزد، كه او از همه رحيمان رحيم‏تر است.

وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بي‏ إِذْ أَخْرَجَني‏ مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني‏ وَ بَيْنَ إِخْوَتي‏ إِنَّ رَبِّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ.[15]

و پدر و مادر خويش را بر تخت نشاند، و همگى سجده‏كنان به رو درافتادند، گفت پدر جان! اين تعبير رؤياى پيشين من است كه پروردگارم آن را محقق كرد و به من نيكى نمود كه از زندان بيرونم آورد، و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بهم زد از آن بيابان (بدينجا) آورد كه پروردگارم در باره آنچه اراده كند دقيق است، آرى او داناى حكيم است.

اگر یک نفر به ما اعتراض کند و حرف حقی بزند از او کینه به دل می‌گیریم، چه رسد به اینکه حق با ما باشد. اصلاً تا وقتی کینه و غِل در سینه‌ها باشد، وارد بهشت نمی‌شویم. ورودی بهشت چیست؟ اول باید غِل را کنار بگذاریم.

وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ.[16]

و بيرون كشيم آنچه در سينه‏هاى ايشان باشد، از عداوت و كينه (كه در دار دنيا داشتند) در حالى كه برادران يكديگر مى‏باشند كه بر تختها برابر هم قرار مى‏گيرند.

این غِل باید بیرون برود تا فرد بتواند وارد بهشت شود. چه‌قدر دعاهای قرآن لطیف است. از دعاهای اهل ایمان این است:

وَ الَّذِینَ جَاءُو مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِاخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْایمَانِ وَ لَا تجَعَلْ فىِ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ.[17]

و سهمى از آنِ كسانى است كه بعدها به اسلام در مى‏آيند. مى‏گويند: پروردگارا ما را و برادران ايمانيمان را كه در ايمان از ما سبقت گرفتند بيامرز و كينه كسانى را كه ايمان آوردند در دل‏هاى ما ميفكن كه تو رؤوف و رحيمى.

خداوندا، ما را ببخش و همهٔ کسانی که قبل از ما مؤمن بودند را هم ببخش، از حضرت آدم تا الان. در حرم حضرت امیر† نشسته بودیم، حالت توجهی بود. با خودم گفتم: مردم می‌آیند دعاهایی می‌کنند، خداوندا! این مشکل را دارم، بچهٔ مریضم، ... . چه کسی یادش می‌آید بگوید: خداوندا! مقام کسانی که این آجرها را چیدند بالا ببر. چه‌قدر زحمت کشیدند که ما الان به زیارت می‌رویم. چه‌قدر افراد خون دل خوردند، گچ‌کارهایی که اینجا کار کردند و بناها و ... . وقتی سینه‌ای این‌قدر جای محبت دارد به سرعت می‌تواند مسیر الهی را طی کند. دعای آقا امام رضا† را ببینید:

... يَا كَرِيمُ اغْفِرْ لِمَنْ فِي‏ مَشَارِقِ‏ الْأَرْضِ‏ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ .... .[18]

ای خداوند کریم! تمام مؤمنان در شرق و غرب عالم را ببخش. ما گاهی تعارفی دعا می‌کنیم. اگر کنکور داشته باشیم و توبه هم بخواهیم بکنیم، برای کدام دعای جدی می‌کنیم؟ کدام یک از دعاهای ما از اعماق وجودمان است؟ اما امام† که دعا می‌کنند جدی دعا می‌کنند و تعارفی ندارند. این دعا از حال درونی ایشان حکایت دارد. اگر چنین دلی حاصل شود، یک «یا الله» بگوید می‌رسد.

از آقا امیرمؤمنان† پرسیدند: فاصله زمین تا آسمان چه‌قدر است؟ فرمودند:

مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم.[19]

تا آسمان ظاهری، به شعاع نور فاصله است، اما تا آسمان حقیقت، یک آه فاصله است.

نامه

تعطیلات تابستان برای تدریس در طرح ولایت خدمت دانشویان بودیم. آنجا ما بحثی دربارهٔ خداوند می‌گفتیم. یکی از دانشجویانی که در کلاسها شرکت کرده بود بیماری پیش‌روندهٔ عصبی داشت شبیه اِم اِس. این بیماری‌ها این‌گونه است که فرد بیمار بعد از مدتی نمی‌تواند راه برود. بعد از مدتی دیگر اندام فوقانی‌اش نیز فلج می‌شود. مدتی بعد عضلات صاف بدنش نیز فلج می‌شود، مانند عضلات گوارشی که وقتی عضلات تنفسی‌اش فلج شود فرد می‌میرد. در کتابهای طبی تا 24 یا 25 سال عمر برای این افراد نوشته‌اند. یکی از این دانشجویان شرکت کننده در این دوره این بیماری را داشت و در موقعیتی بود که نمی‌توانست از پله‌ها بالا برود، باید از دستش کمک می‌گرفت و خودش آگاه بود و می‌دانست که در این بیماری چه پیش خواهد آمد. این شخص خیلی گرفته بود. به برکت بحث از خداوند این شخص تغییراتی کرد. ایشان نامه‌ای را دیروز برای بنده پست کرده‌اند که بخشی از آن را برایتان می‌خوانم:

از وقتی که در تاریخ 9/5/88 (همان تاریخ برگزاری کلاس‌ها) من متولد شدم و انسان زیبای دیگری شده‌ام، حرفهایم و ناگفته‌هایم زیاد است. خداوند را شاکرم که در تاریک‌ترین و تلخ‌ترین لحظه‌های عمرم در این کلاس‌ها قرارگرفتم تا بتوانم خدای بزرگ و مهربانم را بهتر بشناسم و امروز خداوند را شاکرم وخودم را مغرورانه فریاد خواهم زد و به تمامی جهانیان فریاد خواهم زد که خداوند کاری کرد که خالق خود را بهتر بشناسم و همیشه بندهٔ شاکر و سپاسگذارش باشم. می‌خواهم آن‌قدر صبور باشم و شاکر باشم، آن‌قدر قوی و محکم باشم و ایمانم را آن‌قدر عمیق و محکم پرورش دهم که هیچ سختی و امتحانی من را نلرزاند و از پای در نیاورد و آن‌قدر به خداوند اعتماد دارم و از همه مهم‌تر ایمان دارم، که این بیماری نخواهد توانست مرا از پا درآورد؛ زیرا یقین دارم هرآنچه از دوست برسد نیکوست و بر روی زانوانم می‌ایستم و فریاد می‌زنم: زندگی! این منم، من. تو نخواهی توانست مرا به زانو در آوری چرا که من انسانم. خداوند به من عشق می‌ورزد و شادمانی من را می‌خواهد پس هر آنچه بر من مقدّر کند می‌پذیرم و صبورانه با موانع و مشکلات روبرو خواهم شد و این پاسخی است برای حل تمام مشکلات زندگی‌ام و می‌دانم که خداوند من را هرطور باشم دوست دارد و تلاشم را دو چندان می‌کنم تا باورهای زیبا را در جامعه انتشار دهم و به دوستانم بفهمانم که ابتدا خود را باور کنند و توانائی‌های خود را تقویت کنند، تصمیم بگیرند و به سوی هدف خود حرکت کننند. آن‌قدر خداوند را زیبا و دوست داشتنی یافتم که صادقانه بگویم که عاشق خداوند شده‌ام و هر لحظه شوق رسیدن به خداوند در وجودم بیشتر و بیشتر می‌شود. خدایا کاش سراسر دنیا به رنگ حرفهای تو بود. کاش کسی ترانه‌هایی را که در لابه‌لای آسمان پنهان است می‌دید. کاش باران صبحگاهی کلمه به کلمه دفترم را می‌شست.

خدایا قلبم کوچک است و هیچ دریایی نمی‌تواند از آن عبور کند و پرندگان نمی‌توانند بر آن آشیانه کنند. پاهایم به بن بست رسیده‌اند و پیراهنم عطر خوش دوست را گم کرده است. خدایا دلم می‌خواهد چنان تو را ستایش کنم که همه انگشت به دهان بمانند و سنگ‌های خارا به وجد بیایند و شاخه‌های خشک و نیم‌سوخته شکوفه کنند و همهٔ اشیاء شاعر بشوند.

خدایا شب‌های تیره را از من مگیر. می‌خواهم زیر سایهٔ کائنات بنشینم و یک عمر با ماه و ستارگان حرف بزنم و از فرشتگانت نام بزرگ تو را بپرسم و بر دیوار غارهای غریب نخستین شکل عشق را نقاشی کنم.

خدایا از لحظه‌های مغروری که تو را از من دریغ می‌کنند و از ابرهای لجوجی که روی تو را می‌پوشانند و از رودخانه‌های سرکشی که به سوی تو نمی‌آیند بیزارم. برای عاشق شدن نیاز به بهانه ندارم، همین که بدانم غم‌های شکوهمند تو چه طعمی دارند کافی است.

خدایا اگر از تو نگویم، اگر خورشیدها را به خواب‌های طولانی‌ام راه ندهم، اگر کوهستان‌های معجزه را به باغ‌های خیال نبرم، اگر آینه‌های زنگار گرفته را به یاد تو پاک نکنم، کلماتم آتش می‌گیرند و روح اندوهگینم آرام و بی‌صدا خواهد شکست.

خدایا به من بگو با این همه دیوارها و خارها و ریشه‌های فرو رفته در لجن‌زار چگونه می‌توان عاشق ماند و ملکوت را در گلبرگ یک شقایق دید و از رهگذران بی‌چتر مانده در باران نشانی بهشت را پرسید. همیشه منتظر بودم و از خدا می‌خواستم شفا بگیرم چون به درمان امیدی نداشتم و سلامتی خود را فقط به دست خدا می‌دانستم نه به دست مخلوقاتش. خیلی دعا کردم و حالا خداوند دعای من را برآورده کرد و شفایم را از خدای خودم گرفتم، نه از لحاظ جسمی بلکه روحم را شفا داد. آن‌قدر زیبا و دوست داشتنی که این جسم ناتوان هیچ ارزشی برایم ندارد چون معتقدم شفای روح بهتر از شفای جسم است.

من خداوند را از زندان کوچک خود فراخواندم و او در آزادی پهنه وسیع پاسخم داد . حال تنها چیزی که برایم مهم است شناختن بیشتر خداوند و در نهایت رسیدن به خداوند است. من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن اینکه شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم چون خداوند هر وقت بخواهد بهترین هدیه را به بنده‌هایش بدهد آن را در غالب یک بیماری هدیه می‌بخشد. کاش شایستگی این هدیه را داشته باشم و از این پس چشمانم را باز خواهم کرد و همه چیز را دوباره خواهم دید و حالی دیگر در راه است و زمین برای من است آسمان هم، خداوند آنها را به من داده؛ آن‌گونه خواهم بود که او می‌خواهد. این تنها چیزی است که به او می‌توانم بگویم.


[1] سوره مبارکه زخرف، آیه شریفه 84

[2] سری مکتوبات خطی مرحوم علامه حسینی طهرانی، جنگ 15، ص82 و 83

[3] سوره مبارکه احزاب، آیه شریفه 45

[4] المزار (للشهيد الاول)، ص: 46

[5] سوره مبارکه عبس، آیه شریفه 24

[6] الكافي (ط - دارالحديث)، ج‏1، ص: 123

[7] خیلی از سالکان هم بر اساس سیر خودشان منازل را نوشته‌اند؛ یعنی به سیروسلوک خودشان نگاه کرده‌اند و نوشته ‌اند. چون کسانی که منزل سلوکی نوشته‌اند زیاد هستند. شاید بیش از بیست کتاب راجع به منازل سلوکی نوشته شده است. خیلی از این کتابها با نظر به سلوک خود آن سالک بوده است، که در حقیقت حال منازل خودشان را در سلوک نوشته‌اند، خودشان را تفسیر کرده‌اند که این برای ماخیلی مفید است. یعنی نشان می‌دهد که چه گره‌هایی سر راهشان بوده، چه‌طور می‌شود این گره‌ها را باز کرد، چه‌طور می‌شود حرکت کرد و بالا رفت.

[8] رساله لبّ اللباب، مرحوم علامه حسینی تهرانی، ص 10

[9] سوره مبارکه عنکبوت، آیه شریفه 69

[10] سوره مبارکه نور، آیه شریفه 54

[11] سوره مبارکه جن، آیه شریفه 16

[12] بحار الانوار، ج68، ص221

[13] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 422

[14] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 92

[15] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 100

[16] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 47

[17] سوره مبارکه حشر، آیه شریفه 10

[18] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 206

[19] بحار الأنوار، ج10، ص88




فایل(های) صوتی مبانی عرفان عملی 10

مدت زمان00:56:32 حجم فایل13.5 مگابایت دانلود فایل صوتی