مجلس دوم
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا أبی القاسم المصطفی محمد
و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الأرواح التی حلت بفنائک
علیک منی سلام الله أبداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین
هدیه به پیشگاه ملکوتی حضرت اباعبداللهm و یاران وفادارشان صلواتی عنایت بفرمایید.
ادامۀ بحث آیۀ لیلة المبیت
در تتمۀ بحث از آیۀ لیلة المبیت که در آن خداوند تابلویی عظیم از شخصیتی ویژه توصیف فرموده است، در آخر آیه فرمود خداوند رؤوف به عباد است. ربطش با صدر آیه این شد که این وجودات، سبب رأفت و رحمت خداوند بر تمام بندگان هستند، اعم از مؤمن، منافق، کافر و ضعیف الایمان؛ و بلکه بالاتر، «عبد» در اینجا جمع است و «الـ» گرفته، که اصطلاحاً افادۀ عموم میکند، یعنی تمام بندگان خداوند. و در فرهنگ قرآن، تمام بندگان خداوند یعنی تمام مخلوقات.
إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا [1]
همۀ آنچه در نظام وجود به لباس وجود مُلبّس و موجود شدهاند، عبد خدا هستند؛ نه فقط انسانها و جن و ملائک. در مورد ملائک اتفاقاً با صفت عبد توصیف شدهاند:
بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ * لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَ هُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ [2]
پس «العباد» یعنی: المخلوقات، الموجودات
بحث در این است که ما با توجه به نکات موجود در خود آیه و اشارات دیگری که در قرآن است، چه میفهمیم، تا آیه برای ما روشن شود.
تذکری راجع به سیر الی الله
بارها در جلسات مختلف گوشزد شده که سعی شده آنچه عرضه میشود دقیق باشد، و تا آنجا که طاقت علم ناقص این حقیر هست، میلیمتری و با میکروسکوپ و در نهایت دقت بیان شود تا چیزی به قرآن بسته نشود.
یک وقتی یکی از این آقایان مفسرین که تفسیری دارد، به بنده میگفتند که تفسیرم را به سه نفر از مجتهدین آن زمان عرضه کردم و آنها امضاء کردند که خوب است، ولی باز الان که گاهی وقتها فکر میکنم و دقت میکنم، پشتم میلرزد که نکند قرآن بگوید چرا این حرف را به من بستی؟!
خداوند نسبت به قرآنش غیور است، و انسان نمیتواند هر چیزی که به ذهنش آمد به قرآن نسبت دهد. خطاب به پیامبرش که اولین مخلـوق و نزدیکترین بنـدهاش و محبوبترین عند الله است میفرماید که اگر یک واو کم و زیـاد کنی، رگ گردنت را میزنـم و رگ قلبت را
قطع میکنم:
وَ لَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ * لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ [3]
اگر حرفهایی غیر از آنچه که ما گفتیم به ما ببندد، سخت او را میگیریم و رگ حیاتش را قطع میکنیم؛ دیگران جای خود دارند!
ما این احتیاط را تا حد توان داریم که تا چیزی قطعی نشده، نگوییم؛ شاید ده برابر این مطالبی که عرضه میشود در ذهن ما وجود دارد، اما چون حجتی عندالله برای بیانش نداریم، لذا عرضه نمیکنیم؛ اما در عین حال آنچه بیان میشود معلوم نیست که مراد خداوند همین باشد؛ خیالاتی است که به ذهن ما رسیده است. اگر حق باشد به لطف خداست که القا فرموده و اگر باطل باشد ضعف نفس ماست!
بنابراین شما این مطالبی را که میشنوید ـ چه از بنده و چه از کسی در جایگاه استادی بنده و یا هر کسی دیگری ـ نسبت به اعتقادات خود همانجا نپذیرید؛ چون اگر حق باشد و بپذیرید، به دردتان نخواهد خورد، و اگر بپذیرید و باطل باشد، قطعاً به شما لطمه خواهد زد چون اعتقادات سمعاً پذیرفته نیست؛ زیرا اعتقادات حتماً باید از روی تحقیق باشد، و حداقل تحقیق این است که آن مطالب را با ادلهاش در نزد خودتان بررسی کنید، آنگاه اگر فهم شد و ادلهاش قابل پذیرش بود، دومرتبه خودتان به عنوان اعتقاد برای خودتان بسازید.
اما اگر دیدید که فهم نمیشود یا نمیتوانید بپذیرید، آن را کنار بگذارید، منتها به این کیفیت که نه رد کنید و نه بپذیرید. چون هم رد کردن چیزی و هم پذیرفتن چیزی هردو فرع بر قطع و علم است، یعنی بدون علم و قطع و بدون حداقل اطمینان عقلائی، نه رد کردن و نه پذیرفتن، هیچکدام جایز نیست؛ چون وقتی شما مطلبی را رد میکنید، معنایش این است که من نسبت به آن مطلب احاطۀ علمی دارم و حق غیر از این است.
در اینگونه موارد ـ که زیاد هم پیش میآید، خصوصاً اگر انسان با معارفی که یک مقداری از سطح اولیه بالاتر است مواجه شود، ممکن است خیلی چیزها برایش پیش بیاید که نمیداند درست است یا غلط؟! و در عین حال باید موضع هم بگیرد یعنی یا بپذیرد و یا رد کند ـ یک رهنمود روایی چارهساز است؛ و آن رهنمود روایی این است که فرمودهاند در اینگونه موارد، یک راه ثالثی هم وجود دارد و آن اینکه بگویید: من به هر چه حق است معتقدم؛ بگوید: القَوْلُ مِنِّی ما قالَ بِهِ مُحَمَّدٌ و آلُ مُحَمَّدٍi؛ اعتقاد من همان اعتقادی است که رسول اکرمi دارند، همان اعتقادی است که امیرالمؤمنینm دارند، همان اعتقادی است که امام صادقm دارند و به آن ملتزم هستند. این حرف یعنی جهل، این حرف معادل من نمیدانم است، اما یک جهل ـ فیالجمله ـ نجاتبخشی است.
جهل مرکب، درد بیدرمان
به خاطر اینکه دو نوع جهل داریم: 1ـ جهل بسیط و ساده؛ 2ـ جهل مرکب.
جهل مرکب این است که انسان مطلبی را نمیداند ولی با یک تشخیص اولیه یا میپذیرد و یا رد میکند. اگر کسی دچار جهل مرکب شد و به یک امری ملتزم گشت، در حالی که صحت آن را نمیداند و همچنین نمیداند که نمیداند، این جهل مرکب دردی است که هیچ دوایی ندارد؛ یعنی اگر ابدالدهر هم در جهنم باشد، حل نمیشود! در حالی که اگر کسی در تمام عمرش در فسق و فجور و فساد و فحشاء و قتل و غارت و... باشد و با اعتقاد به توحید از دنیا برود، به اعتقاد تمام اهل قبله و تمام فرق اسلامی، چنین کسی نهایتاً اهل رحمت است، و با مدتی در جهنم قرار گرفتن، بالاخره مسألهاش حل میشود، اگرچه احقابی از عذاب را خواهد گذارند؛ مثلاً فرض کنید سیصد هزار سال. البته مفهوم سال در آنجا غیر از مفهوم سال در این دنیا است، آنجا که دیگر منظومۀ شمسی نیست که هر سالی 365 روز باشد و زمین به دور خورشید بگردد و...، سال در آنجا معنای خاصی دارد که فعلاً به آن کاری نداریم.
غرض اینکه اگر کسی تمام عمرش را در فساد باشد اما با اعتقاد به خداوند از دنیا برود، نهایتاً ـ ولو بعد از مدتهای مدید ـ از جهنم خارج میشود و قطعاً خلود در عذاب جهنم را ندارد و عاقبت اهل سعادت خواهد شد به ابدیت.
اما جهل مرکب بههیچعنوان برطرف نمیشود. این یک مبنای عقلی دارد که چرا چنین مسألهای وجود دارد؟ آن کسی که یک اعتقاد ناقصی به خداوند دارد و نسبت به آن ملتـزم است، یک اعتقاد نیمبندی که هیچ اثـری در او نگذاشته و عمری را در گنـاه و معصیت و ظلم و
ستم گذرانده، مگر چیست که اینقدر اثر دارد؟!
چون نوعاً ما برعکس این مطلب را میشنویم و میگوییم علم بدون عمل مثل زنبور بیعسل است که نیش دارد ولی شهد ندارد بلکه ضرر دارد! البته این حرف فیالجمله یک حرف درستی است ولی بالجمله غلط است.
اگر کسی علم ـ علمی که انسان به آن ملتزم است ـ داشته باشد، یک عمر نوح عمل به پای یک مرتبه از این علم نمیرسد! حال چرا اینگونه است، فعلاً با آن کار نداریم.
غرض اینکه در اینگونه موارد انسان از جهل مرکب خودش پیاده شود و بگوید من نمیدانم.
گام دوم این است که حالا که از جهل مرکب خلاص شد، خودش را رها نکند، چون جهل آدم را به جایی نمیرساند، بلکه باید پیگیری کند تا فهم برایش حاصل شود.
این نکته را قبلاً مکرر گفتهایم ولی باز لازم است تکرار کنیم، چون زندگی روزمره، ما را مثل مرداب در خود میبلعد، از صبح تا شب برویم سر کار و خسته شویم و شب بخوابیم و... حالا با هر نیت و انگیزهای که میخواهد باشد، اگرچه نیت و انگیزه در جای خودش خالی از اهمیت نیست ولی آنچنان اهمیتی را که میخواهیم عرض کنیم، ندارد؛ کم نبودند کسانی که ناقص از این دنیا رفتند درحالیکه کارنامۀ عملشان خوب بوده است.
میزان رشد افراد به میزان فهم آنها است
میزان رشد افراد به میزان فهم آنها است. ما آمدهایم در این دنیا تا نفس ناقص خودمان را با علم تکمیل کنیم؛ منتها این علم یک مرتبهاش علم حصولی است و مراتب نهایی آن، علم شهودی و حضوری است.
هر آنچه که مرحوم آقای قاضی به آن رسید، شما هم میتوانید برسید؛ و ما اصلاً برای همین کار به این دنیا آمدهایم، برای کار دیگری نیامدهایم! و این نکته هم در این زندگیها اصلاً فراموششده است که آدم ببیند این علمی که نفسش را تکمیل میکند، کدام است تا پیگیر آن باشد و نفسش را تکمیل نماید. ما معلوم نیست چه قدر عمر میکنیم، حتی بنده!
فرض بفرمایید ما فردا میخواهیم بمیریم، آیا از وضع خودمان راضی هستیم؟! ظرف وجودی ما چقدر شده است؟! قلوبی که میتوانست اقیانوس شود، در حد انگشتدانه مانده و به حد نصاب نرسیده از دنیا خارج میشود! که در این صورت دیگر نمیتوان کاری کرد؛ هر کاری که بتوانیم انجام دهیم همین الان است و بعد از این دیگر خبری نیست! به هر چیزی که در این دنیا نرسیدید، در آخرت هم نخواهید رسید.
این را قبلاً هم توضیح دادهایم؛ سفر آخرت مثل سفرهای دنیایی نیست، فرض کنید ما الان میخواهیم برویم در فلان جزیرۀ دیدنی، میرویم جاهای دیدنی آن را مطالعه میکنیم و با اطلاعات کامل سفر میکنیم. اما یک عدهای هم بدون کسب اطلاعات و چشمبسته به سفر میروند، ما و آنها چه فرقی با هم داریم؟! ما از وقتمان استفادۀ بیشتری میبریم و به راه و چاهها مسلطتریم، اما در نهایت هر دو بهطور یکسان میرویم و میبینیم.
اما سفر آخرت اینگونه نیست، میرویم و نمیبینیم! اینطور نیست که هرکسی که رفت بتواند امام حسینm را ببیند!
به میزانی که در اینجا فهم ما بازشده باشد، میبینیم؛ اما به آن مقداری که فهم ما باز نشده باشد، محال است ببینیم!
وَ مَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَ أَضَلُّ سَبِيلٗا [4]
هر کسی که اینجا چشمش به حقائق باز نشده باشد، آنجا هم باز نخواهد شد؛ کور است و بلکه در آنجا حالش بدتر است!
به هر میزان که در اینجا فهم حاصل شد، در آنجا انسان میبیند. فهم اینگونه است که مثلاً اگر به این فهم رسید و فهمید که عالم ملکوت اعلییی وجود دارد، اگر مطابق فهمش عمل کرد و نفسش را در همینجا توسعه داد و به آنجا رسید، آنوقت ملکوت را در همینجا مشاهده میکند.
برای همین گفتیم که اگر به چیزی یقین ندارید، آن را کنار بگذارید، نه رد کنید و نه بپذیرید؛ چون اگر انسان چیزی را کنار بگذارد و منکر شود، محال است مشاهده نماید.
تمام راهی را که میخواهیم بعد از مرگ طی کنیم، در همینجا میتوانیم طی نمائیم
راه باز است؛ تمام راهی را که بنده و شما میخواهیم بعد از مرگ طی کنیم، در همینجا میتوانیم طی نمائیم؛ تمام عوالم را، برزخ را، قیامت را. و اصلاً مرگ را برای این قرار دادهاند تا کسانی که اینجا نمیرسند، در آنجا آنها را با سیلی برسانند! همه باید این مسیر را بروند.
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ [5]
اگر در اینجا با میل و رغبت رفتیم، مدد الهی حاصل میشود و با جمال حقتعالی به لقای حقتعالی میرسیم؛ و اگر نرفتیم، با جلال حقتعالی به لقای بعضی از اسماء حقتعالی میرسیم؛ و آنهایی را که قبول نکردهایم، نخواهیم دید.
اگر در اینجا رسید، که رسید، طُوبَىٰ لَهُمۡ وَ حُسۡنُ مََٔآبٖ [6]تا حقائق را ببیند؛ المَعْرِفَةُ بَذْرُ الْمُشاهَدَةِ [7]، اگر بذر معرفت را در همینجا با آن کار کرد، در همینجا به فعلیت میرسد، ولی اگر بذر را نداشت، در این صورت در آخرت کور و نابیناست و چیزی را مشاهده نخواهد نمود، و اگر بذر را داشت ولی در اینجا با آن کار نکرد و مطابق آن عمل ننمود، یعنی با تلاش و زحمت بذر را پیدا کرد و حقائقی را فهمید و فهمش باز شد ـ نه اینکه صرفاً حقیقتی را بشنود، چون شنیدن فهم نیست، چرا که معاویه و یزید هم خیلی از حقائق را شنیده بودند ـ اما مطابق آن عمل نکرد، مثل این است که بذر را خراب و فاسد نموده است؛ چنین فردی هم مثل همان افراد کور است، عالم بیعمل است.
اما اگر فهم حاصل کرد و مطابق آن تقریباً عمل کرد، یعنی به حدی نرسید که در همینجا شهود کند، امید است که در آخرت بعضی از مراتب فهم برایش حاصل شود. این است معنای المَعْرِفَةُ بَذْرُ الْمُشاهَدَةِ.
بنابراین ما آمدیم که چشم خودمان را باز کنیم؛ نیامدیم که چرخ اقتصادی را بچرخانیم! و ده، بیست تن نان و برنج و گوشت و مرغ و امثال اینها را از بین ببریم! نیامدیم تا کسی را هدایت و درمان کنیم!
هدف از آمدن به دنیا تکمیل نفوس است
ما آمدیم رسول نفس خودمان باشیم و خود را تکمیل کنیم؛ بقیۀ کارها میشود کاه این مسأله. ما که گندم میکاریم، برای گندم میکاریم نه برای کاه! حالا حاصل شد، شد؛ نشد، نشد. حضرت لوطm پیغمبری کرد و هیچکسی به او ایمان نیاورد، حتی یک نفر هم به او ایمان نیاورد! خیلی عجیب است!
فَمَا وَجَدۡنَا فِيهَا غَيۡرَ بَيۡتٖ مِّنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ [8]
در آن شهر فقط یک خانواده به او ایمان آوردند، آن هم خانوادۀ خودش بود، تازه در خانۀ خودش، همسرش به او ایمان نیاورد! خودش مؤمن بود و دوتا دخترش.
اینها همه کاهِ آمدن ما در این دنیا است. غرض اینکه این نکات گفته شد تا یک تکانی بخوریم! اگر مُردیم، کار تمام است و دفتر به هر جا که رسید، بسته میشود، اگر ناقص از دنیا برویم، ناقص خواهیم بود.
اگر کسی ـ که خودش مسؤول تغییر خویش میباشد ـ خود را تغییر نداد، هیچ کس دیگری هم نمیتواند او را تغییر دهد، و خداوند هم این کار را نمیکند، چون اصلاً ممکن نیست!
معنای آیۀ شریفۀ «و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله»
البته یک بشارتی برای کسانی که واقعاً چیزی را کسب میکنند و مطابق آن نیز عمل مینمایند، وجود دارد:
وَ مَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَ رَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ [9]
کسی که از بیتش خارج شود در حالی که هجرت کرده به سمت خدا و رسول، سپس در این مسیر، مرگ او را دریابد، چنین کسی اجرش بر خداست.
معنای ظاهری آیه این است که این فرد به سمت جنگ و جهاد برود؛ بیت، بیت ظاهری او است، و هجرت به سوی خدا و رسول هم میشود هجرت و جهاد ظاهری.
البته این آیه مراتب باطنی نیز دارد، اگر کسی از بیت نفسش خارج شود تا از نفسش به سوی خداوند هجرت نماید، و در وسط راه بمیرد، فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ؛ البته مراتب دیگری هم دارد؛ یعنی آن موت میتواند موت باطنی هم باشد؛ از بیت نفسش خارج شد و سپس به مرگ ـ نه مرگ ظاهری ـ رسید، فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ.
اگر چنین کسی پیدا شد و در مسیر جهاد مُرد ـ یعنی مرگ را ظاهری معنا کنیم ـ اجرش باخداست.
بعضی از مفسرین و اهل معرفت میگویند چنین کسی وقتی از دنیا خارج شد، دیگر کمالی حاصل نمیکند و کاملتر ازآنچه که هست، نمیشود؛ اگرچه مصداق این آیه باشد و در مسیر خروج از نفس و هجرت به سمت خداوند باشد؛ به خاطر اینکه عملش تمام شد و لذا به مرتبه بالاتری نمیرود. مثلاً اگر در مرتبۀ هفت از رحمت بود، به مرتبۀ هشت نخواهد رسید. شاهد آن هم اینکه فرمود: فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ؛ نمیفرماید خداوند او را به مقصد میرساند بلکه میفرماید اجرش با خداوند است. نه اینکه به آن مقصود ـ که طی نکرد و نرسید ـ برساند.
بعضی از مفسرین هم میگویند این اجری که خداوند میدهد، همان رساندن به مقصود و مطلوب است.
حالا کدام از این دو درست است و آیا تفسیر دیگری هم وجود دارد یا نه، و تفصیل مطلب چیست؟! فعلاً کاری نداریم.
پس بالاخره انسان باید یک حرکتی بکند که اگر مرگش رسید، در مسیری که برای آن آمده، قرار گرفته باشد؛ و الا اگر مشغول چیز دیگری شد، درحالیکه به مقصد و مقصود نرسیده، محروم از دنیا خواهد رفت. و این در حقیقت حرمان واقعی است. خیلی وقتها آدم این را نمیفهمد یعنی چه! وقتی میفهمد که دیگر راه نیست!
وَ أَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ إِذۡ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَ هُمۡ فِي غَفۡلَةٖ وَ هُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ [10]
وَ أَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡأٓزِفَةِ إِذِ ٱلۡقُلُوبُ لَدَى ٱلۡحَنَاجِرِ كَٰظِمِينَ [11]
هشدار جدی بده به این افراد از روز حسرت عظیم.
بالاخره آدم باید هر چند وقتی یک تلنگری به خودش بزند که کجاست؟! چه مقدار جلو رفته است؟! چقدر خلقیاتش تغییر کرده است؟! چقدر حالش بیشتر به خداوند نزدیک شد؟! آیا همانطور که علمش، مالش و عمرش زیاد شد، حالش نیز به خداوند نزدیک شد؟! آیا انکسارش بیشتر شد یا اینکه خدای ناکرده غرورش و غفلتش بیشتر شد؟!
مهم روح عبادت است نه حجم ظاهری آن
گاهی اوقات حجم اعمال ظاهری انسان بیشتر میشود، مثلاً نماز شبی را که در پنج دقیقه میخوانده، الان در بیست دقیقه میخواند! در حالی که در آن نماز پنج دقیقهای حال بیشتری داشته و نمازش دارای روح بوده است.
این نکته را خداوند یک تذکر جدی به ما میدهد که بدنۀ عمل ـ گرچه مهم است ـ شما را گول نزند!
در مورد بنیاسرائیل تذکر میفرماید که ما به آنها گفتیم گاوی را بکشید و آنها هم نهایتاً کشتند، و اتفاقاً آن گاو را به یک قیمت بسیار زیادی هم خریدند، هموزن گاو، طلا دادند! پس باید به آنها آفرین گفت!
گاهی ما به دیگران عیب و ایراد میگیریم در حالی که خودمان خیلی عقبتر از آنها هستیم. بنیاسرائیل میتوانستند کنار بکشند و به حضرت موسیm بگویند خودت یک کاری بکن و یک جوری این مشکل را حل کن!
با اینکه این کار را کردند و هزینه گزاف هم پرداختند و امر خداوند ـ که ذبح بود: إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تَذۡبَحُواْ بَقَرَةٗ [12]ـ را اجرا کردند، اما خداوند میفرماید این کار را انجام دادند اما امر من را اطاعت نکردند! نه اینکه اطاعت نکردند، بلکه اصلاً فرسنگها با اطاعت فاصله داشتند!
فَذَبَحُوهَا وَ مَا كَادُواْ يَفۡعَلُونَ [13]
نمیفرماید «و ما یفعلون»: ذبح کردند ولی انجام ندادند، بلکه میفرماید ذبح کردند ولی اصلاً نزدیک هم نبود که امر خداوند را انجام دهند! بدنۀ عمل را اتیان کردند، اما اصلاً امر خداوند را محقق نکردند! آنچه خداوند میخواست چه بود؟ ذبح، خب آنها هم همان کار را کردند!
مثل اینکه بفرماید: اقم الصلواة، و ما هم نماز را بخوانیم، بعد بفرماید که امر من را زمین گذاشتید و اتیان نکردید!
پس معلوم میشود در امر ـ غیر از آن چیزهای ظاهری ـ چیزهای دیگری نیز وجود دارد.
بنابراین آدم نباید گول بخورد که داریم نماز شب میخوانیم، نماز اول وقت میخوانیم و... چهکار داریم میکنیم؟! اگر شناسنامۀ نماز شب ـ که قرب خداوند است ـ در درون حاصل میشود، «یفعلون»؛ و اگر حاصل نمیشود، «ما کادوا یفعلون».
بعد از پنج سال دینداری، باید حال انسان حال انکسار و تواضع باشد، حالِ در مقابل خداوند هیچ ندیدن باشد.
رسول اکرمi یک جایی بودند که دو نوع غذا وجود داشت، حضرت فرمودند من نمیخورم! در عین حال منع و حرام هم نمیکنم؛ برای اینکه من برای خدای خودم تواضع میکنم.[14]
مگر کسی که دو نوع غذا بخورد، نسبت به خداوند تواضع ندارد؟! رابطۀ تواضع با یک نوع غذا خوردن چیست که رسول اکرمi اینطور فرمودند؟!
البته ما باید در سطح خودمان حرکت کنیم؛ اگر انسان اهمها را رعایت نکند و به مهمها بپردازد، این کار باعث ایجاد بذر دوگانگی شخصیت میشود. پس آدم باید به ترتیب جلو برود؛ معرفت باید حاصل شود و مطابق آن حرکت شود تا انشاءالله امید به فلاح حاصل گردد.
بنابراین آنچه گفته میشود، اگرچه سعی شده با احتیاط تام استخراج گردد، اما مدعی نیستیم که اینها همان است که خداوند میفرماید. شما نیز خودتان به تفاسیر مراجعه کنید ـ خصوصاً آن جاهایی که اختلاف دارد ـ بررسی کنید و برای خودتان یک حجتی ـ مثل عقل ـ داشته باشید، و اگر هم به نتیجهای نرسیدید، در بقعۀ امکان بگذارید؛ شاید درست باشد و شاید غلط باشد.
جایگاه معصوم در عالم هستی
وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ [15]؛ خداوند به واسطۀ این افراد، بر جمیع مخلوقات ـ ملائک، جن، انسان، جمادات و... ـ رأفت دارد؛ یعنی واسطۀ رحمت و رأفت خداوند برای برطرف کردن نقیصههای تمام موجودات هستند.
این چه جایگاهی است که چنین آثاری دارد؟ عرض کردیم که این نتیجۀ یک مرتبه از عبودیت است که انسان کامل ختمی را، یعنی رسول اکرمi و وارثان آن حضرت را به جایی میرساند که آنها حکم روح عالم را دارند و کل عالم جسد آنها میشود.
این امر نیز برمیگردد به یک حقیقت وجودی که وجود ایشان در کل عالم هستی سریان پیدا میکند و در کل عالم هستی حضور و وجود دارند، حتی در شیطان، در وسوسه شیطان و در خود شیطان حضور دارند؛ همانطور که حقتعالی در کل هستی سریان دارد. جایی هست که اثر خداوند نباشد؟!
انسان کامل ختمی به مرتبهای در تجلی فیض حقتعالی میرسد که اینچنین میشود، چون از وجود خَلقی خودش بهطور کلی منقطع شده و به وجود حقانی متحقق گردیده است؛ بنابراین از خودش هیچ چیزی نمانده و هر آنچه باقیمانده حق است؛ و حق هم نامتناهی است.
این مثال را یکبار دیگر گفتیم، اگرچه مثال با حقیقت خیلی فاصله دارد، اما از باب تقریب به ذهن میگوییم:
یک دریای متناهی را تصور کنید که روی این دریا یک قطره یا یک حباب است، این حباب و قطره میخواهد قطره بودن خودش را حفظ کند؛ اگر از آن قطره بپرسیم: تو چه هستی؟! میگوید: من قطرهام! اگر این قطره کاملاً از قطره بودن خالی شود، یعنی یک تلنگری به آن بزنیم تا بشکند، حالا اگر از آن بپرسی: چه هستی؟! میگوید: من دریا هستم! و این کل دریا است که میگوید من دریایم، چون دیگر قطرهای نمانده تا پاسخ دهد!
وَ مَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ [16]خدا بود که زد. این مثال بود؛ اما توضیح و تفصیل و دقت در این مسأله سالیانی درس و بحث را میطلبد! ولی برای اینکه تصویری ولو ناقص حاصل شود، این مثال را گفتیم.
اگر از وجود خَلقی و تعین خودش و از بودن خارج شود، و يَشْري نَفْسَهُ بشود و از خودش هیچ چیزی نماند، آن وقت است که جسمش جسم کل است؛ و نفسش نفس کل است؛ و روحش روح کل است؛ و بلکه بالاتر!
همۀ اهلبیتf به این مقام رسیدهاند و همه حکم روح هستی را دارند.
در حدیث قرب نوافل میفرماید که اگر بنده پایبند باشد به سیر به سمت خداوند و نافلهها، به جایی میرسد که «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»[17] خداوند میفرماید: من میشوم دست او، من میشوم پای او، من میشوم گوش او، من میشوم چشم او و...؛ یعنی خداوند مجاری ادراکی و عملی او را پرکرده است و لذا چنین کسی معصوم میشود و در ادراکاتش هیچ خطایی نمیکند چون خداوند گوش و چشم او شده است.
این مرتبه برای کسانی مثل حضرت عیسیm حاصل است. اما برای امیرالمؤمنینm میگوییم: «أُذُن اللَّهِ الْوَاعِيَةِ»[18]؛ این صفت را خود آن حضرت در آن خطبهای که خودشان را توصیف کردهاند، میفرمایند: «أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ»[19]؛ «عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِعَةُ»[20].
یعنی امیرالمؤمنینm شدهاند گوش خداوند؛ یعنی چه؟! یعنی حق به واسطۀ او میشنود. توضیحش یک مقداری مشکل است، ولی همین مقدار خواستیم بگوییم که تفاوت این مرتبه که کسی حق بشود گوشش با اینکه کسی بشود گوش حق، بینهایت است! به همین دلیل است که تفاوت حضرت عیسی روح اللهm که ولایت عامه به ایشان ختم شده است با کسی مثل حضرت حجت سلام الله علیه که ولایت خاصه به ایشان ختم شده است، بینهایت است. ولذا حضرت عیسیm و مَن قَبلَهُ، همۀ اینها حسنهای از حسنات رسول اکرمi و امیرالمؤمنینm هستند و تابع آنها میباشند.
همان طور که ابلیس و مَن قَبلَهُ و بَعدَهُ از افراد شرّ، سیئهای از سیئات آن بزرگواران هستند! البته سیئه در اینجا معنای خاصی دارد که فعلاً با آن کار نداریم.
اولین و آخرین از ظهورات آنها هستند. چون اولین و آخرین با رحمت حضرت حق خلق شدهاند، و ایشان رحمت و رأفت حقتعالی هستند.
وَ ٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ چه رأفت اولی که سبب خلق موجودات میشود؛ و چه رأفت بعدی که سبب تدبیر آنها میگردد.
به این معنا میشود: «اَرواحُکُم فی الاَرواح»؛ در تمام ارواح وجود دارد، نه فقط در ارواح مؤمنین. همانطور که ابلیس مظهر خداست، به این معنا که خداوند درون و برونش را پرکرده است، و مظهر اسم خداوند است، خداوند اسمی به نام مُضِلّ [21] دارد که این اسم مظهری دارد به نام ابلیس و سایر افرادی که گمراه میکنند.
امکان ندارد که اسم خداوند باشد و این اسم مظهر فعلی نداشته باشد؛ و اینطور هم نیست که کسی مظهر فعلی باشد و اسمی از اسماء حقتعالی خالی باشد، این محال است! همان گونه که خداوند در همهچیز ساری و جاری است، آن فرد هم اینگونه است؛ و لذا در بعضی از روایات اینطور بیان کردهاند که: «خَلَقَ اللَّهُ الأَشياءَ بِالمَشِيَّةِ»[22] ؛ خداوند تمام اشیاء را با مشیت خلق کرد؛ آن وقت [اهلبیتf] فرمودهاند: «نحنُ المشیةُ» ما همان مشیت ساری در تمام موجودات هستیم.
اینها در قرآن هم هست: وَ مَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ [23]
خود «عالمین» یعنی تمام نظام وجود، وقتی که «الـ» هم گرفت، یعنی با یک تأکید بیشتری میرساند که تمام نظام هستی و تمامش و تمامش؛ [ای پیامبر!] تو رحمت واسعه هستی برای تمام نظام وجود، از جن و انس و ملک و...
این رحمت واسعه چیست؟! رَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖ [24] رسول اکرمi رحمت واسعه است و این رحمت، وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖ : تمام اشیاء را در برگرفته است؛ هر چه شیء باشد، رسول اکرمi و اهلبیت محمدی ایشانf در آنجا حضور دارند، این است که محیط به عوالم وجود هستند.
خلاصۀ بحث
بحث را خلاصه کنیم:
با این توجه وقتی میبینیم که سریان دارد در کل هستی با آن اسماء و صفات حقتعالی، چون شده است همان اسم، آنوقت معنای «اَرواحُکُم فی الاَرواح» خیلی روشن میشود.
تمام مظاهر هستی مظاهر خداست، و [اهلبیتf] در بین تمام هستی قرار دارند؛ و به این معنا میشوند قطب عالم و صاحب عصر. همانطور که نفس شما صاحب شما و صاحب اجزاء و قوای شماست، و اگر روح برود، بدن از هم میپاشد.
پس نتیجۀ اول این است که: در تمام اشیاء حضور دارد؛ و بلکه تمام اشیاء مظاهر او میشوند.
دوم اینکه: هر فیضی، هر نعمتی، هر رحمتی و هر رأفتی به هر کسی از ملک و جن و انس و جماد و نبات برسد، از مجرای او رسیده است. یکی از معانی صاحب العصر همین است، یعنی مالک عصر، همراه عصر، مدد دهندۀ آن عصر.
نتایج دیگری هم ـ حدود ده نتیجه ـ دارد که یکی دیگر را نیز میگوییم:
کل عالم چون مظاهر او هستند، لذا همه با او بیعت کردهاند؛ که اهل معرفت میگویند این بیعت، بیعت تکوینی است، یعنی تمام موجودات با قطب خودشان که وجودشان و کمالاتشان به او منوط است، با او بیعت تکوینی کردهاند؛ هم ملائک با او بیعت کردهاند به این معنا که همۀ ملائک در خدمت او هستند.
حالا این روایت را ببینید که فرمود: «وَ مُخْتَلَفِ الْمَلَائِكَةِ»[25]، قلب شما محل آمد و شد ملائکه است، نه حرم شما، حرم که مختلف الملائکة نیست. البته به واسطۀ قلب امام ـ که محل آمد و شد ملائکه است ـ آن حرمها نیز تقدس پیدا میکنند.
این بیعت تکوینی در همۀ موجودات جاری است؛ همۀ موجودات در باطن خودشان با امام بیعت کردهاند و در باطن خویش او را میشناسند، گرچه کافر باشند. همانطور که همۀ موجودات، ساجد لله هستند[26]؛ در روایت میفرماید: کافر سجده نمیکند، ولی سایهاش سجده میکند! البته تعبیر به سایه تمثیل است، منظور نفس و وجود تکوینی اوست [که سجده میکند].
حالا با این توضیح جواب آن سؤال هم مشخص میشود که تمام موجودات عالم ـ حتی جهنمیان مثل شمر و یزید ـ همه برای امام حسینm گریستند؛ چرا؟! چون همه از او ـ که روح عالم است ـ مرزوق هستند، و آن حضرت، صاحب وجودشان است و همه از او مدد وجودی گرفتهاند. و همه هم در باطن مطیع او هستند و او را میشناسند و با او بیعت نمودهاند و در مصیبت او گریانند.
وقتی رسول اکرمi از غار حرا پایین میآمدند، تمام سنگریزهها به حضرت سلام کردند.
اشارهای به معارف موجود در شعر فرزدق
با یک اشاره به شعر فرزدق بحث را خاتمه دهیم:
فرزدق شاعر بنی امیه بود و خیلی سابقه خوشی ندارد؛ سالی هزار دینار مقرری از هشام بن عبدالملک داشته است. و خداوند خواسته در دورانی که امامت در مظلومیت است، از طریق باطن وی که آماده بوده، برگی از امامت را نشان دهد.
هشام بن عبدالملک در ایام حج میخواست استلام حجر کند، به خاطر شلوغی نتوانست، خسته شد و برگشت و در جایی نشست.
در این بین امام سجادm آمدند. که به عقیدۀ بنده این یک کار عادی نبوده و یکی از کرامات خاص اهلبیتf است. به طرز خاصی راه باز شد و حضرت جلو رفتند و حجر الاسود را استلام نموده و برگشتند. هیبت حضرت یک طرف، ولی این صحنه ـ که یک صحنۀ غیر عادی بود ـ نظر همه را به خود جلب کرد!
هشام ـ یا یکی دیگر ـ در حالی که حضرت را میشناخت، از روی بیاعتنایی پرسید: این کیست؟! آنجا فرزدق جلو آمد و گفت من او را میشناسم، میخواهید توضیح بدهم؟! گفت: بگو!
در آنجا یک شعری را گفته که من این شعر را ـ با اینکه عربی است ـ دوست دارم همیشه بخواهنم. به اعتقاد بنده این شعر به او القا شده است، چون معارفی دارد که بعید است از خودش باشد!
من فقط چند بیت اولش را میخوانم:
يَا سَائِلِي أَيْنَ حَلَّ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ عِنْدِي بَيَانٌ إِذَا طُلَّابُهُ قَدِمُوا
ای کسی که میگویی جود و کرم کجا آستان فرو انداخته؟! من خوب میدانم! اگر کسانی طالباند بدانند به سمت من بیایند.
هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ
کل سنگریزههای مکه همه او را میشناسند، هم بیت او را میشناسد و هم حلّ ـ یعنی آن جاهایی که خارج از محدودۀ حرم است ـ
و حتی حرم و کل نظام او را میشناسند!
تو نمیشناسی، خب نشناس! حدود چهل بیت شعر است[27] که انشاءالله در جلسۀ بعد ابیاتی از آن را خدمتتان میخوانم.
و الحمد لله رب العالمین
[1] سورۀ مبارکۀ مریم (19)؛ آیۀ کریمۀ 93.
[2] سورۀ مبارکۀ انبیاء (21)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 26 و آیۀ کریمۀ 27.
[3] سورۀ مبارکۀ حاقه (69)؛ آیۀ کریمۀ 44 تا 46.
[4] سورۀ مبارکۀ اسراء (17)؛ آیۀ کریمۀ 72.
[5] سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 156.
[6] سورۀ مبارکۀ رعد (13)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 29.
[7] مرحوم فیض کاشانی در وافی در تأویل «طوبی» مینویسد: «طوبى العلم فإن لكل نعيم من الجنة مثالا في الدنيا و مثال شجرة طوبى شجرة العلوم الدينية التي أصلها في دار النبي ص الذي هو مدينة العلم و في دار كل مؤمن غصن منها و إنما شهوات المؤمن و مثوباته في الآخرة فروع معارفه و أعماله الصالحة في الدنيا فإن المعرفة بذر المشاهدة و العمل الصالح غرس النعيم إلا أن من لم يذق لم يعرف و لا يذوق إلا من أخلص دينه لله و قوي إيمانه بالله بأن يتصف بصفات المؤمن المذكورة في هذا الباب. (الوافي، ج4، ص: 166)
[8] سورۀ مبارکۀ ذاریات (51)؛ آیۀ کریمۀ 36.
[9] سورۀ مبارکۀ نساء (4)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 100.
[10] سورۀ مبارکۀ مریم (19)؛ آیۀ کریمۀ 39.
[11] سورۀ مبارکۀ غافر (40)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 18.
[12] سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 67.
[13] سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 71.
[14] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا أَكَلَ رَسُولُ اللَّهِ مُتَّكِئاً مُنْذُ بَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ نَبِيّاً حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ مُتَوَاضِعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ... (مكارم الأخلاق، ص: 27)
[15] سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 207.
[16] سورۀ مبارکۀ انفال (8)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 17.
[17] وَ قَالَ ص إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ لَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِي أَعَذْتُهُ. (إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج1، ص: 91)
[18] در زیارتنامۀ آن حضرت میخوانیم: «... سَلَامٌ عَلَى أُذُنِ اللَّهِ الْوَاعِيَةِ فِي الْأُمَمِ، وَ يَدِهِ الْبَاسِطَةِ بِالنِّعَمِ، وَ جَنْبِهِ الَّذِي مَنْ فَرَّطَ فِيهِ نَدِمَ. أَشْهَدُ أَنَّكَ مُجَازِي الْخَلْقِ، وَ مَالِكُ الرِّزْقِ، وَ الْحَاكِمُ بِالْحَقِّ، بَعَثَكَ اللَّهُ عَلَماً لِعِبَادِهِ، فَوَفَيْتَ بِمُرَادِهِ، وَ جَاهَدْتَ فِيهِ حَقَّ جِهَادِهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ، وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ تَهْوِي إِلَيْكَ، وَ الْخَيْرُ مِنْكَ وَ فِي يَدَيْكَ...» (المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 185)
[19] مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ قَالَ حَدَّثَنِي هَاشِمُ بْنُ أَبِي عُمَارَةَ الْجَنْبِيُّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ- وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 145)
[20] قَالَ سُلَيْمٌ ثُمَّ سَأَلْتُ الْمِقْدَادَ فَقُلْتُ حَدِّثْنِي رَحِمَكَ اللَّهُ بِأَفْضَلِ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُولُ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُول... عَلِيٌّ دَيَّانُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ الشَّاهِدُ عَلَيْهَا وَ الْمُتَوَلِّي لِحِسَابِهَا وَ هُوَ صَاحِبُ السَّنَامِ الْأَعْظَمِ وَ طَرِيقُ الْحَقِّ الْأَبْهَجِ [وَ] السَّبِيلُ وَ صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ بِهِ يُهْتَدَى بَعْدِي مِنَ الضَّلَالَةِ وَ يُبْصَرُ بِهِ مِنَ الْعَمَى بِهِ يَنْجُو النَّاجُونَ وَ يُجَارُ مِنَ الْمَوْتِ وَ يُؤْمَنُ مِنَ الْخَوْفِ وَ يُمْحَى بِهِ السَّيِّئَاتُ وَ يُدْفَعُ الضَّيْمُ وَ يُنْزَلُ الرَّحْمَةُ وَ هُوَ عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِعَةُ وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ وَجْهُهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ جَنْبُهُ الظَّاهِرُ الْيَمِينُ وَ حَبْلُهُ الْقَوِيُّ الْمَتِينُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَى الَّتِي لَا انْفِصامَ لَها وَ بَابُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَيْتُهُ الَّذِي مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ عَلَمُهُ عَلَى الصِّرَاطِ فِي بَعْثِهِ مَنْ عَرَفَهُ نَجَا إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ هَوَى إِلَى النَّارِ. (كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 859)
[21] يَا مُضِلُّ يَا مُهْدِي يَا مُسْعِدُ يَا مُشْقِي يَا مُدْنِي يَا مُقْصِي يَا مُفْقِرُ يَا مُغْنِي... (المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص: 358)
[22] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ. (التوحيد (للصدوق)، ص: 148)
[23] سورۀ مبارکۀ انبیاء (21)؛ آیۀ کریمۀ 107.
[24] سورۀ مبارکۀ اعراف (7)؛ قسمتی از آیۀ کریمۀ 156.
[25] كليات مفاتيح الجنان، ص: 156؛ زیارت جامعه کبیره.
[26] اشاره به آیات کریمۀ 15 سورۀ مبارکۀ رعد (13)؛ و 49 سورۀ مبارکۀ نحل (16) و 18 سورۀ مبارکۀ حج (22).
[27] ابن شهر آشوب در کتاب مناقب تمام شعر را ذکر نموده است؛ رجوع شود به: مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 169.
نوشتن نظر